در این نوشتار نویسنده ضمن شناسایی گفتمان مدرن از امنیت، برآنست تا از طریق تحلیل مبانی و مؤلفه های عمده دخیل در شکل گیری مدیریت راهبردی کشور، به طرح تئوریای ویژه جمهوری اسلامی ایران برای پیشبینی حوزه های ناامنی اجتماعی همت گمارد. برای این منظور ضمن تعریف سه مؤلفه منافع ملی، مصالح شرعی و علایق شخصی، به صور تعامل آنها پرداخته و در نهایت مبانی هریک از صور موردنظر را در فرهنگ سیاسی مردم و نخبگان ایرانی نشان داده است. تحلیل نظری مؤلف او را به آنجا رهنمون شده که از وجود تضاد در بین عناصر اصلی مدیریت راهبردی کشور، واگرایی مؤلفههای فوق و تلاش جهت تطبیق تحمیلی اصول دینی بر واقعیات خارجی - و یا بالعکس - به منزله مهمترین شاخصه های ناامنیزا در ایران یاد کند.
در این مقاله مؤلف ضمن طرح کلیاتی درباره ارتباط فرهنگ با امنیت در قالب مفهوم بنیادین انسجام فرهنگی، به دو واقعیت به ظاهر متضارب اشاره مینماید. (1) وجود انسجام فرهنگی پیش شرط اولیه توسعه در حوزههای سیاسی واقتصادی به شمار میرود و از این حیث حفظ و صیانت از آن ضروری مینماید. (2) واقعیات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی غالبا متحول بوده و در نتیجه با ایجاد فضا و شرایط تازه در مقام تقابل با انسجامهای پیشین برمیآیند و خواهان تغییر آنها میشوند. نتیجه آنکه مؤلف قایل به الگوی انسجام فرهنگی پویا با عنایت به ارزشهاواصول درونی شده که مطابق آن جامعه ایرانی به دلخواه خود و مطابق اصول اولیهاش اقدام به تأسیس نهادهای تازه برای پاسخگویی به نیازهای جدید جامعه مینماید و از طریق یک مدیریت فرهنگی قوی، سطح تازهای از انسجام فرهنگی را ایجاد مینماید، انسجامی که متحول بوده و در برهههای بعدی اصلاح خواهد شد. در همین زمینه مؤلف با سیر در تاریخ ایران و شناخت نهادهای سنتیای از قبیل مساجد، بازار و خانواده به نهادهای تازه تأسیس شده ای چون فرهنگسراها اشاره میکند و اینکه چگونه میتوان با ایجاد همگرایی لازم بین آنها - مثلا تنظیم کارکردهای فرهنگی مساجد و فرهنگسراها - به انسجام فرهنگی مناسبی ویژه عصر حاضر دست یافت.
بحث از امنیت فرهنگی در ذیل موضوع امنیت ملی قرار دارد و یکی از مؤلفههای اصلی آن را تشکیل میدهد و تأکید بر عناصر "فرهنگی" و "ارزشی" امنیت ملی با تعاریف جدید عرضه شده از مصطلح اخیر هم تناسب دارد. البته تمدن و فرهنگ دینی و اسلامی و راهبردهای تضمین امنیت فرهنگی، ویژگیها و مؤلفههای متعددی دارد، اما در نوبت رشد تمدن و فرهنگ متعامل با دین و خلاقیت در علم و هنر بیش از هر چیز نیازمند ثبات و استقرار اجتماعی و امنیت و آسایش است. جامعه بالنده و ایمن، با تأمین و امنیت خویش، خاستگاه و زادگاه تمدن و فرهنگ است و از سوی دیگر بالندگی و ترقی تمدنی و فرهنگی نیز ضامن حفظ ثبات و امنیت و اشاعه آن و رافع تنش و بیثباتی در حوزه ملی و بین المللی قلمداد میگردد.
این مقاله ضمن طرح مباحثی تفصیلی درباره تمدن و فرهنگ و روابط آنها با مبحث امنیت و شرح بحرانهای تمدنی و فرهنگی غرب، به توضیح راهبردهای اعتلای تمدن و فرهنگ اسلامی و تضمین امنیت فرهنگی میپردازد و با لحاظ اعتقاد به عملی بودن این راهبردها و بیان نظریات و پیشبینیهای دستاندرکاران و صاحبنظران کشور در این باره، این نوشتار توفیقات کشورمان را در پیشگرفتن و به ثمر رساندن این راهبردها کافی و قانعکننده نمیداند و آنها را به نقد میکشد. مؤلف در این جهت پرهیز از هرگونه برخورد شعاری و انتزاعی و اجتناب از شتاب و نقدناپذیری را ضروری میشمارد.
تحولات ژرف در عرصه فنآوری، مفهوم امنیت را نیز تحتتأثیر قرار داده و ضرورت توجه به تهدیدهای جدید را اجتنابناپذیر ساخته است. این تهدیدها، بیشتر جنبه فراملی داشته و یک کشور به تنهایی قادر به مقابله با آنها نیست.
نویسندگان این مقاله ضمن اشاره به تقسیمبندیهایی از تهدیدهای جدید بر ضد امنیت ملی، بر این نکته اصرار دارند که ماهیت این تهدیدها، تقسیم سنتی تهدیدها به داخلی و خارجی را مخدوش نموده است و در نتیجه باید به گونهای نو به آنها نگریست؛ چه آنکه صرفنظر از پیامدهای منفی، آثار مثبتی نیز به همراه دارند. از این گذشته، اغلب تهدیدهای فراملی به دست دولتها مهارشدنی نیستند و ابزارهایی که بهطور سنتی برای دفاع در مقابل آنها به کار میرفت، نیز بیاثر میباشند.
پیشنهاد نویسندگان برای مقابله مؤثر و جدی با اینگونه تهدیدات بر ضد امنیت ملی این است که طی سه مرحله بازیگران و پدیدههای فراملی شناسایی و با آنان مقابله شود که این خود مستلزم عزم جامعه جهانی بر این مهم است.
مایکل سی.دش در این مقاله به شکل مبسوطی اقدام به طرح و بررسی میزان اهمیت دیدگاههای فرهنگ محور در سطح روابط بینالمللی برای نیل به امنیت مینماید.مؤلف ضمن اعتراف به اهمیت بسیار زیاد مباحث فرهنگی در عصر حاضر، در مقام مقایسه جایگاه نظریه های فرهنگی با نظریه های واقعگرایانه، به آنجا میرسد که واقعیات موجود از دوران جنگ سرد تا فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی ما را از رها نمودن نظریه های واقعگرایانه به امید دستیافتن به نظریه هایی با کاربرد بیشتر - یعنی نظریه های فرهنگی - بازمیدارد.امواج سهگانه نظریه های فرهنگی که از قبل از دوره جنگ به وجود آمدهاند و بر فضای فکری امروزین نیز حاکم هستند، در مصاف با واقعیات خارجی تنها مؤید یک معنا هستند و آن هم اینکه، این نظریات میتواند مکمل - و نه جانشینی برای - نظریه های واقعگرایانه باشند.این نتیجهگیری ناظر بر موج سوم نظریه های فرهنگی میباشد که از پس از جنگ سرد تا به امروز در کانون توجه اندیشمندان قرار داشته است و در ارتباط با دو موج سابق البته چندان صادق نمیباشد.