اینکه هنر واجد حقیقت است یا نه، موضوعی است که پیشینه آن به دوران کهن رسیده، و امروزه نیز مناقشات متعددی پیرامون آن وجود دارد. در این میان، دیدگاه آگوستین، فیلسوف اواخر دوران باستان و اوایل قرون وسطی، در این باره هم پذیرش انسانی نسبت به هنرهای بازنمایانه و تجسمی را مدنظر قرار می دهد، و هم، راه را برای نقد و تفسیر آثار هنری بازمی کند. آگوستین هنرهای تجسمی را در پائین ترین درجه قرار داده، و آنها را واجد کذب می داند. او با برگذشتن از افلاطون، بر این باور است که هنرهای بازنمودی درگیر نوعی "کذب اجتناب ناپذیر" هستند؛ آنها به میل خود کذب نیستند، بلکه بنا بر ماهیت خود، نمی توانند صادق باشند؛ در واقع، وجود یک اثر هنری در همین نیمه غیرحقیقی آن است، و اگر نتوانیم خود را با این کذب آشتی دهیم، به سلب تمامی هنر اقدام کرد ه ایم. در این مقاله از این خصیصه به عنوان "ماهیت دیالکتیک آثار هنری" یاد شده است. به زعم نگارنده نظریه آگوستین نه تنها گامی در خور تامل در تاریخ نظریه مدرن "خودپایندگی هنر" به شمار می رود، بلکه از آن مهم تر، وجه کاذب اثر هنری راه را برای تفسیر و دیالوگ با آن گشوده، و از آن جا که نمود اثر هنری را مد نظر قرار می دهد، گویی بر شرط وجودی اثر هنری، یعنی نمود آن، تاکید می کند.
در این مقاله، از رابطه هنر و جهانی شدن تعبیری زبان شناختی شده است. مؤلف در ابتدا به مسئله جهانی شدن و نیز جهانی شدن هنر پرداخته و سپس دو ابزار زبان شناختی، یعنی تحلیل مؤلفه ای و پدیده نشان داری، را بر طبق نظریات زبان شناسان تبیین و تشریح کرده است. در قسمت سوم مقاله جهانی شدن بر اساس ملاکهای نشان داری تحلیل و نتایج آن صورت بندی شده است. مقاله با پیش بینی روند جهانی شدن پایان می یابد.
در این مقاله، ابتدا این نکات تبیین شده است: محدودبودن انسان به درک واقعیتهای جهان اطراف خود بر حسب حقایقی که تعریف کرده است؛ محدودیت تعاریف حوزه معنی شناسی به درک انسانی، به ویژه تعریف معنی، و نبود تعریفی دقیق از موضوع این علم؛ محدودیتها و کاستیهای معنی شناسی و نشانه شناسی در درک و شناخت هنر و نشانه های هنری. مؤلف بر مبنای نکات مذکور چنین نتیجه می گیرد: وجود معنی شناسی ای که به مطالعه معنای همه نشانه های قابل درک برای انسان بپردازد ممکن نیست؛ ابزارهای علم، از جمله علم معنی شناسی، چندان در حوزه هنر کارامد نیست؛ تمیز هنر از ناهنر از توان علم خارج است.
تناقض یا هماهنگی هنر قدسی با وجوه مختلفی از تکنولوژی، موضوع بحث این مقاله است. دغدغ? خدشه دار شدن ابعاد قدسی زندگی توسط این پدیده، موجب می شود تا جایگاه تکنولوژی در عرصه های گوناگون مورد بررسی قرار گیرد. مباحث هنر و تکنولوژی در جهان هستی و نیز قداست و فضای قدسی، مداخلی برای ورود به مقول? فوق قرار داده شده اند که درک منشأ اصلی هنر مقدّس و نوع بیان آن را سهل می کنند. طرح متغیرهایی از قبیل انسان مقدّس، کتاب مقدّس، فضا و مکان های مقدّس، اثبات می کند که قداست واقعی نمی تواند از آنِ هر آن چه ماورای طبیعت است باشد؛ بلکه سایه و روح الهی است که از تقدّس وجود خود، در فضا، مکان، انسان و هنر قرار می دهد. از این روی، این که اثر هنری با ابزار بدوی و یا تکنیک های نوین به ثمر رسیده باشد، در بیان قدسی آن تأثیری ندارد.
تعریف هنر، با توجه به معیارهای متفاوتی که برای آن برشمردهاند، از مسائل اصلی در انسانشناسی هنر است. در تعریف اروپایی هنر، سه وجه یا سه نوع متفاوت را میتوان تشخیص داد: تعریف نهادی، تعریف بر حسب ویژگیهای اشیا، تعریف ناظر بر مقصود سازنده. در تعریفی انسان شناختی از هنر باید به ویژگیهای معناشناختی و زیباییشناختی اشیا، که برای نمایاندن و بازنمایاندن به کار میروند، توجه شود. رابطة میان هنر و انسانشناسی در بریتانیا و امریکا امیدبخش نبوده است؛ یعنی سرانجام مطالعة هنر و فرهنگ مادی، علیرغم دستاوردهای مثبت آن، رشتهای شد مجزا از انسانشناسی. در نیمة اول قرن بیستم، مطالعة صورت از مطالعة معنا و کارکرد جدا شد؛ و در دهة 1960، سه روش غالب برای تحلیل هنر وجود داشت. در پیوستن مجدد هنر به جریان اصلی انسانشناسی، دو عامل موثر بود: گرایش مجدد به مطالعة فرهنگ مادی؛ تأکید فزایندة انسانشناسی بر معنا و نمادپردازی. تحلیل صحیح هنر مستلزم توجه به جنبة مادی آن و توجه همزمان به معنا و صورت (فرم) است. در این میان، مطالعة نظامهای بازنمودی، اینکه هنر چگونه معنا را به رمز در میآورد، و نیز توجه به سبک و زیباشناسی بسیار مهم است. این مقاله ترجمهای است از:Howard Morphy، “The Anthropology of Art”، in: Tim Ingold (ed.)، Companion Encyclopedia of Anthropology، (London/ New York، Routledge، 2005)، pp. 648-680.