مقاله حاضر با پژوهش در آثار گفتاری و نوشتاری علّامه مصباح، اموری نظیر رابطه دنیا و آخرت، نیاز همیشگی به دین، جهانشمولی دین اسلام، و هدف و قلمرو دین را به عنوان مبانی دین شناختی دیدگاه بدیع ایشان پیرامون علم دینی معرفی کرده و به توصیف و تحلیل آنها پرداخته است. به اعتقاد علامه مصباح، انسان ضرورتا و به صورت همیشگی به دین نیاز دارد و دین اسلام که آخرین دین الهی به شمار میرود جاودانه است. با پژوهشی درون دینی، روشن می شود که دین نسبت به بیان حقایق خارجی تعهدی ندارد و مسائلِ توصیفی علوم طبیعی و انسانی، بالذات جزء دین نیست؛ چراکه رسالتِ اصلی دین، نشان دادن راه کمال قرب به خدا از طریق بیان حکم افعال اختیاری انسان است. در عین حال، توجه به هدف و قلمرو دین نشان می دهد که دین به لحاظ احکام ارزشی در همه عرصه های زندگی انسان ازجمله در علوم طبیعی و رشته های مختلف علوم انسانی مانند مدیریت، فلسفه، سیاست و... حضور دارد و به راستی این گونه، می توان علوم را شایسته نام دینی دانست.
علم و ایمان به عقاید دینی از مهم ترین موضوعات کلام اسلامی شمرده می شوند. مبحث ایمان در کتب کلامی غالباً ذیل عنوان «الأسماء و الأحکام» مورد بررسی قرار می گیرد و، به تبع آن مسئلة علم نیز به میان می آید. علاوه بر چیستی علم و ایمان، تبیین رابطه آن دو نیز از اهمیت بالایی برخوردار است. در این میان، امام خمینی; نیز در آثار خود علم و ایمان و همچنین کیفیت تعامل و دادوستد میان آ ن دو را فراوان مورد بحث و تدقیق قرار داده اند.
حضرت امام; بر این باور است که علم- در مقابل ایمان- عبارت است از تصدیق فکری و اعتقاد نظری. این علم از طریق دو منبع معرفتی برای انسان حاصل می شود: یا از راه «تأملات عقلانی» یا به واسطه «اخبار دینی». این «ادراک عقلی» باید به «ایمان قلبی» تبدیل شود تا مفید و اثربخش واقع گشته، عمل و اخلاق از آن پدید آید. مراد از «ایمان» هم، «تنزّل علم عقلانی به مرتبة قلب» می باشد. اعتقاد به ضرورت ابتنای ایمان دینی، بر اصول فلسفی- به ویژه بر اساس مبانی حکمت متعالیه- از سوی امام خمینی;، دیدگاه بدیعی در حوزة علم کلام است که در تقابل جدّی با رأی بسیاری از متکلمان، فقها و محدّثان قرار دارد.
گستره و تسلط فرهنگ و تمدن غرب بر مشرق زمین و انفعال و تاثیرپذیرى برخى از مشرق زمینیان، بحث و کاوش در این باره را ضرورى مىسازد . به علاوه نسبت میان فرهنگ اسلامى و فرهنگ مدرن و سازگارى یا تضاد و ناسازگارى میان آن دو، شناخت مؤلفههاى جهانبینى مدرن را براى مسلمانان امرى مهم و حیاتى مىگرداند . این نوشتار در صدد تبیین رابطه میان اندیشه اسلامى و مدرنیسم است .
از قرن هجدهم و با رونق مکتب اصالت تجربه، خصوصاً از زمانی که کانت مسأله تجربهی اخلاقی درونی را مطرح کرد، بسیاری از متفکران تغییر رویکرد از بیرون به درون را پذیرفته، مباحث خود را متوجه «تجربهی دینی» نمودند. این تغییر که حرکتی از عین به ذهن، یا از جستجو در جهان بیرون جهت یافتن شواهدی برای اثبات وجود خدا به سمت معطوف شدن توجه به حیطهی فردی و وجودی بود، قطعاً لحظهای مهم در تغییر تفکر فلسفی و کلامی دورهی معاصر به شمار
میرود. در این دیدگاه نوین، ما انسانها، ستارگان یا الکترونهایی نیستیم که بخواهیم نقش این ستارهها یا الکترونها را در نظام الوهی بکاویم، بلکه ما شخص هستیم و به طور مستقیم از رویارویی شخص خود با یک شخصی (خدا) در تجربیات دینیمان آگاه میشویم. در این دوره است که نقش انسان، که تا آن زمان مسکوت و کمرنگ مانده بوده است، نمود پیدا میکند. تأملات کلامی قرن نوزدهم به نحو قابل توجهی «خود - آگاهتر» شده و به تأمل نمودن بر تجربهی درونی و فردی انسان در میان دیگر اصول فکری الهیات گرایش پیدا کردهاند. هر چند این جریان توسط فیلسوفان مدرن، که از اعتبار تجربهی دینی در اثبات وجود خداوند سؤال کردند، تا حدی تضعیف شد، اما همچنان به عنوان یکی از مهمترین رویکردهای فکری ـ فلسفی قرن معاصر، در مباحث دینی، مطرح است.
از این رو، در این نوشتار، به کنکاش دربارهی تجربهی دینی و اعتبار آن، خصوصاً در توجیه باورهای دینی، پرداخته شده و مباحثی چند در این خصوص مورد نقد و بررسی قرار گرفتهاند.