فیلترهای جستجو:
فیلتری انتخاب نشده است.
نمایش ۲٬۶۶۱ تا ۲٬۶۸۰ مورد از کل ۱۴٬۵۸۲ مورد.
منبع:
پژوهش های معرفت شناختی بهار و تابستان ۱۳۹۹ شماره ۱۹
195-212
حوزههای تخصصی:
سولیپسیسم، به مفهوم اینکه از لحاظ هستی شناختی تنها من هستی دارم و هستیِ جهانِ خارج فقط به مثابه موضوع و مضمون ذهن من، هستی دارد و هر آنچه شناخته می شود فقط به واسطه ذهنمندی من همچون تنها شناسنده، نگریسته می شود، مساله ای است که از دوران مبنا قرار گرفتن سوژه اندیشنده توسط دکارت و همچنین توجه به ذهن شناسنده توسط فلاسفه ای همچون بارکلی و کانت و سپس در ایده آلیسم آلمانی، اهمیت فراوانی داشته است. در نتیجه سولیپسیسم مساله ای فرعی در فلسفه نیست بلکه به طور اساسی در همین چارچوب، من به عنوان هستنده ای خودآگاه و شناسنده، منطبق بر نحوه هستومندی و به خاطر قالب ها و صورت های آگاهی ام، جهان و آگاهی و ذهنمندی دیگران را به طور سولیپسیستی می شناسم. این مساله نزد برخی فیلسوفان معاصر، آنچنان که شایسته است مورد توجه قرار نگرفته است. شوپنهاور و ویتگنشتاین به این موضوع در قالب بحث پیرامون نحوه شناخت من متافیزیکی و نیز محدوده و مرزهای جهان پرداخته اند. شوپنهاور بر اساس ایده آلیسمِ مبتنی بر فلسفه استعلایی کانت، معتقد است که هستی جهان منوط به ذهنی شناسنده است که جهان در آن بازنمود یافته است. این ذهن، خودش در قالب زمان و مکان و علیت نمی-گنجد. خود، شناسنده جهان است ولی نمی تواند خودش را بشناسد. ویتگنشتاین متقدم نیز در تراکتاتوس، تحت تاثیر شوپنهاور، بر اساس کاربردها و نقش زبان، مرزهای جهان و شناختِ من متافیزیکی را در بحث سولیپسیسم مورد توجه قرار داده و آن را در تجربیات اول شخص مانند درد و تجربه عواطف نسبت به شناخت آن در دیگران به بحث گذاشته است.
مبانی فلسفی مطالعات میان رشته ای در علوم انسانی اسلامی با تأکید بر مکتب صدرایی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
فلسفه دین سال هفدهم پاییز ۱۳۹۹ شماره ۳ (پیاپی ۴۴)
489 - 515
حوزههای تخصصی:
در زمینه مطالعات میان رشته ای، مسائل متعددی جای طرح دارند؛ از جمله چیستی، اهمیت و ضرورت، روش شناسی و روش اجرایی آن. اما در کنار این مباحث، مسئله اصلی تری هست که تاکنون به آن پرداخته نشده و آن، مبانی بینشی و فلسفی حاکم بر مطالعات میان رشته ای است. فلسفه به صورت مستقیم و غیرمستقیم در علوم، به ویژه دانش های بینارشته ای نقش ایفا می کند. با توجه به اینکه هر مکتب و پاردایم فلسفی، در مطالعات میان رشته ای تأثیر جدی دارد، آیا در مطالعات بینارشته ای به ویژه در حوزه علوم انسانی اسلامی نیز با تکیه بر مبانی فلسفی صدرایی می توان نگرش لازم را برای انجام دادن این مطالعات به دست آورد؟ در مقاله حاضر در صددیم که با روش تحلیلی و فلسفی، ضمن معرفی مطالعات بینارشته ای و تفاوت آن با دیگر روش های مطالعاتی، ابتدا به نقش مستقیم فلسفه در برخی دانش های بینارشته ای اشاره شود و در ادامه امتداد مبانی صدرایی را در مطالعات میان رشته ای در علوم انسانی اسلامی نشان دهیم. از یافته های مقاله حاضر، قابلیت نظام فلسفی صدرایی به مثابه چارچوب نظری برای پشتیبانی مطالعات بینارشته ای در علوم انسانی اسلامی است.
تبیین نسبت بین شعور موجودات مادی و استکمال آنها از نظر ملاصدرا(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
نشریه فلسفه سال ۴۸ بهار و تابستان ۱۳۹۹ شماره ۱
105 - 125
حوزههای تخصصی:
در این نوشتار، با توجه به دیدگاه های فلسفی ملاصدرا، به بررسی مناسبت علم و کمال جویی موجودات مادی می پردازیم. ملاصدرا با اثبات «شوق هیولی به صورت» و ارائه نظریه «حرکت جوهری» و همچنین اشاره به سریان «عشق» در کائنات؛ صفحه ای بدیع از تکاپوی هستی به سوی منزل مقصود به نمایش می گذارد و شوق و حرکت و عشق موجود در مجموعه هستی را همراه و قرین علم توصیف می کند که باعث استکمال عمومی و گسترده موجودات (مادی) و ارتقاء درجه وجودی آنها و رهسپاری هدفمند به سوی «کامل مطلق» (واجب تعالی) می شود. همچنین ملاصدرا با تأثیرپذیری از آیات قرآن و کلام عرفا، مناسبت مابین اجزاء هستی و غایت کمال طلب آن ها را روشن می سازد و با نگاه توحیدی خود، تفسیر آیاتی نظیر «الا الی الله تصیر الامور» را این می داند که همه هستی از جانب حق است و به سوی حق تعالی در حرکت است. پی بردن به عالمانه بودن حرکت و شوق و عشق در مسیر استکمال (در موجودات مادی) رویکرد و جهان بینی ما را در قبال آفرینش متحول می سازد.
بررسی مسئله اصالت وجود واعتباریت ماهیت ازدیدگاه ملاصدرا، علامه طباطبایی، امام خمینی و شهید مطهری(مقاله ترویجی حوزه)
حوزههای تخصصی:
این مقاله درتلاش است ضمن واکاوی و بررسی نظریات ملاصدرا وعلامه طباطبایی وامام خمینی وشهید مطهری در مورد مساله اصالت وجود وماهیت و تفاوت در نظریۀ اصالت وجود و ماهیت را بازشناسی کند. تعابیر دوگانه ای از ماهیت در اثارملاصدرا وجود دارد.اما به نظر میرسد تعبیری که در آن واقعیت، متشکل از وجود (به صورت اولا و بالذات)و ماهیت (به صورت ثانیاً و بالعرض)است، با ساختار فلسفی ملاصدرا سازگاری بیشتری دارد. اما در نظریات علامه طباطبایی، امام وشهید مطهری واقعیت همان وجود است و چنین نیست که واقعیت از ماهیت نیز تشکیل شده باشد. ماهیت ظهور حدود، سلوب و اعدام ذاتی وجودات خاص در ذهن است. بنابراین ، محکی خارجی ماهیت، همین اعدام ذاتی و حدود وجودی هستند که به عنوان اموری اعتباری و مشابه عدم مضاف تعبیر میشوند. ازسوی دیگر ، با هر دو تعبیر از ماهیت، نظریۀ اصالت وجود امری بدیهی و بی نیاز از اثبات خواهد بود و براهین ارائه شده برای آن صرفاً جنبۀ تنبیهی دارند. اما دیدگاه علامه و امام وشهیدمطهری به بداهت نزدیک تر است و گزاره (وجود اصیل است ) نزد ایشان گزاره ای تحلیلی قلمداد میشود.
Quine on Charity and Rationality(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی پاییز ۱۳۹۹ شماره ۳۲
134 - 147
حوزههای تخصصی:
W. V. Quine borrows the principle of charity from Neil Wilson, but modifies and enriches its content to fit into his naturalistic philosophy and epistemology. While Wilson ties this principle to the notion of truth, Quine’s attempts in finding a ground for it lead him to the concept of common rationality shared by all human beings, which is ultimately what makes communication, as the basis of our social life, possible. According to the paper's argument, three other expressions, that is, the principles of psychological plausibility, empathy, and projection, which Quine uses in the contexts akin to that of the principle of charity, are not but different terms for one basic idea. Given the ties between the principle of charity and rationality, Quine's wide use of the principle and its affiliated notions proves that rationality is a central, often neglected, idea in his philosophy. The paper begins with an introductory account of the brief explanation Wilson gives of the principle of charity. Then it spells out four concepts or principles of charity, psychological plausibility, empathy, and projection showing how these four notions or principles basically express the same thing. Examining the relation of these last three principles with the principle of charity and rationality, the paper's main objective is to highlight the centrality of common rationality in Quine's philosophy, despite the common view that Quine is purely engaged with semantical aspects of Language.
مشخصات هنر حکمی در حکمت متعالیه(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
شناخت پاییز و زمستان ۱۳۹۹ شماره ۸۳
181 - 201
حوزههای تخصصی:
ملاصدرا به هنرها با عنوان «صنایع لطیفه» امعان نظر داشته و گونه ای از شعر را «شعر حکمی» می نامد. وی برخی از هنرمندان را در زمره حکما نام می برد که این دو رویکرد، اساس تعمیم شعر حکمی به هنر حکمی در این تحقیق است. آشنایی با مراتب حکمت، معرفی موانع نیل به آن و تبیین مشخصات بارز هنرهای حکمی از مباحثی ست که در این مجال بدان پرداخته شده است. بنا بر اصل درهم تنیدگی اجزای نفس، جویای هنرِ حکمی هر یک از ساحات قوای حسّی، تخیل، عاطفه، عقل نظری و عملی را در خدمت وصول به حکمت قرار می دهد و با پرورش ذوق استحسانی، کسب مهارت هنری، شناخت قواعد مدرسی و تصفیه روح، ترجمان حکمت در آثاری فاخر و جاودانه می گردد. شرح ارتباط هنرهای حکمی با حرّیت، عشق و مبادی الهام مساعی این جستار است.
تبیین فرامقولی بودنِ علم حصولی در حکمت متعالیه(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
در این نوشتار با رویکردی صدرایی به مبحث هستی شناسی علم پرداخته شده است. ازنظر ملاصدرا، علم امری ماهوی و از مقوله اضافه یا کیف نفسانی نیست و اساساً تحت هیچ مقوله ای قرار نمی گیرد، بلکه امری وجودی و فرامقولی است. شارحان حکمت متعالیه در تبیین فرامقولی بودنِ علم دیدگاه های متفاوتی دارند. ازنظر برخی شارحان متأخر، وجودی بودن علم به این معناست که علم از سنخ وجود خارجی است نه وجود ذهنی و جایگاه آن در صقع نفس است؛ از این منظر صور علمی و وجودات ذهنی، علم نیستند، بلکه وجود ظلی علم اند. گروهی دیگر تغایر میان علم و صورت ذهنی را حقیقی قلمداد نمی کنند، بلکه این تغایر را اعتباری می دانند و معتقدند صورت ذهنی به لحاظ وجودی، علم و به لحاظ ماهوی، معلوم بالذات است. برخی دیگر علم را اضافه اشراقی می دانند و بنابراین امری وجودی و طرف ساز تلقی اش می کنند و صور علمی و ذهنی را حاصل اشراق نفس می دانند. با بررسی این دیدگاه ها و قوت ها و ضعف هایشان می توان چنین گفت که اگر برای تبیین فرامقولی بودنِ علم به تمایز حقیقی و تعدد وجودی میان علم و صورت علمی تمسک جوییم، با اشکالات و ابهاماتی مواجه خواهیم شد. برای رفع این اشکالات باید به گونه ای دیگر به تبیین فرامقولی بودن علم پرداخت. باتوجه به اینکه اضافه اشراقی امری وجودی است، این تبیین برای فرامقولی بودن و وجودی بودن علم جامع تر است که علم یا صورت علمی را حاصل اشراق نفس بدانیم.
مقایسه اراده از منظر شوپنهاور و مولانا(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
در این پژوهش، وجوه اختلاف و تشابه دیدگاه مولانا و شوپنهاور در خصوص اراده، به روش توصیفی تفسیری بررسی شده است. شوپنهاور ازجمله فلاسفه ای است که به صراحت اصالت را به اراده داده و آن را به عنوان نیروی اساسی بشر و بنیان کوشش ها و فعالیت های او، ازجمله اندیشیدن، پذیرفته است. وی در نظام فلسفی خود از عباراتی نظیر «جهان تمثّل اراده» و «اراده معطوف به قدرت» بهره برده است که شاخص نظام فلسفی اش تلقی می شود. مولوی نیز با بیان دلایل دینی، عقلی، حسی و وجدانی از اراده انسان دفاع و او را موجودی مختار معرفی کرده است. او حتی سعی کردن در زمینه شکر نعمت حق را اراده می داند. ازنظر او نیز عاشق با میل و اختیار، اراده خود را در اراده معشوق فانی می سازد. با بررسی دیدگاه این دو درباره اراده، نکات و وجوه مشترک و مختلفی استخراج شدنی است که زمینه آشنایی هرچه بیشتر با این موضوع و رفع ابهامات مربوط به آن را برای مخاطبان فراهم می سازد.
بررسی صفت عارفانه ذکر بر پایه مراتب سه گانه سیر و سلوک (تفرقه، فنا، بقا)(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
این پژوهش به تحلیل صفت عارفانه ذکر در برخی از مهم ترین آثار برجسته عرفانی تا قرن هفتم هجری می پردازد. بنیان این پژوهش بر اساس تحلیل ذکر از منظر مراتب سیر و سلوک عرفانی است. این بررسی که با روشی توصیفی_ تحلیلی نگارش یافته، نشان می دهد که صفت ذکر در سخن برخی از عارفان، در هر یک از مراتب سه گانه سلوک، رویکرد متفاوتی داشته و دچار تحوّل و تبدّل محتوایی شده است. چنان که در مرتبه نخست سلوک که مقام فرق است، ویژگی ایجابی و کوشش مدارانه دارد. در این ساحت سالک سعی در اتّصاف به ذکر و لوازم آن دارد. در مرتبه دوم که مقام فنا است، جذبه الهی سالک را از وجود مجازی و همه صفاتش فانی می سازد، از این رو ذکر در عارف، خصوصیتی سلبی و تنزیهی یافته، کوشش او زایل و اتّصافش به ذکر ترک می شود. اما در مرتبه سوم یعنی مقام بقا، عارف مظهر اسما و صفات الهی می گردد، بر این اساس ذکر در عارف پس از سلب، مجدداً به شکل ایجابی، امّا تحوّل یافته نمود می یابد. نتیجه این بررسی نشان می دهد که با وجود این که سخنان بیشتر عارفان از ذکر، با ویژگی های مرتبه فرق مطابقت دارد؛ اما سخنان عدّه ای از آنان از ذکر؛ علاوه بر مرتبه فرق، بر خصوصیات و احکام مرتبه فنا و نیز مرتبه بقا هم پوشانی دارد.
حامل صدق بودن گزاره و استحاله اشاره به معدوم؛ راه حل پارادوکس دروغگو(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
نشریه فلسفه سال ۴۸ بهار و تابستان ۱۳۹۹ شماره ۱
189 - 205
حوزههای تخصصی:
دو رویکرد عمده در حل یک دسته از تقریرهای پارادوکس دروغگو، یعنی دسته ای که در آن از اسم اشاره استفاده می شود، عبارت اند از: انکار جملات خودارجاع و انکار قضیه بودن جمله دروغگو که حامل اولیه و حقیقی صدق است. اشکال عمده رویکرد اول این است که توضیحی داده نشده است که چرا جملات خودارجاعی نداریم و معمولاً سعی دارند با وضع قراردادهایی جملات خودارجاع را خارج کنند. رویکرد دوم نیز با این اشکال اساسی مواجه است که توضیحی برای قضیه نبودن جمله دروغگو نداده اند. در این جستار پس از طرح تقسیم بندی دوگانه ای نو در رابطه با تقریرهای پارادوکس دروغگو به عرضه راه حل یا گویا راه انحلال، یک دسته از تقریرها، یعنی دسته ای که در آن از اسم اشاره، تصریحاً یا تقدیراً استفاده می شود پرداخته می شود؛ راه حلی که دو رویکرد مذکور به نوعی در آن منطوی اند. راه حل این است: از آنجا که اولاً، گزاره حامل اولیه و بالذات صدق است و ثانیاً، اشاره به معدومی که نه موجود بوده و نه در ارتباط با موجودی است، محال می باشد؛ بنابراین گزاره ای متناظر با جمله «این جمله کاذب است» شکل نمی گیرد؛ زیرا پیش از تحقق کامل این جمله و پیش از حمل محمول بر موضوع، هنوز جمله ای محقق نشده است تا بتوان بدان اشاره کرد و آنگاه بر آن حکمی کرد؛ بنابراین، گزاره ای متناظر با این جمله نخواهیم داشت تا اولاً و بالذات متصف به صدق/کذب شود و جمله نیز به تبع آن صادق/کاذب باشد؛ زیرا بخشی از این جمله، یعنی موضوع، معنا ندارد؛ یعنی پیش از حکم «این جمله» نداریم.
تضعیف خدای متافیزیکی در عقلانیت سوژه مدرن از منظر هایدگر(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
هایدگر متأخر، با واکاوی تاریخ تفکر مغرب زمین، فلسفه دوره مدرن را به مثابه تداوم سنت متافیزیک یونانی، و نه گسستی از آن، تبیین کرده و سوبژکتیویسم دکارتی را برآمده از هستی - خداشناسی (یا انتو-تئولوژی) یونان، خاصه افلاطون و ارسطو، تفسیر می کند. رشد خودآگاهی سوژه عقلانی به خویشتن، به مثابه بسط منطقی و ضروری عقلانیت یونانی (یا همان متافیزیک)، منجر به این می شود که دکارت هستی را به عنوان تصورشدگی نزد فاعل شناسا تفسیر کند. در این صورت، تصورشدگی، به مثابه هستی هستندگان، وامدار سوژه انسانی خواهد بود و در نتیجه فاعل شناسا را در جایگاه بنیاد هستندگان قرار می دهد. با این وصف، انسان، در مقام سوژه، پس از این می تواند جایگاهی را اشغال کند که پیش از این، و در متافیزیک و الهیات فلسفی، متعلق به خداوند بوده است. همین تصاحب جایگاه خداوند به وسیله سوژه انسانی است که منجر به افول اعتبار او به مثابه بنیاد هستندگان می شود و تردیدهایی ملازم با وجود یا معناداری او را از پی می آورد.
از صورت منطقی تا صورت زندگی: بررسی انتقادی دنیل هوتو از ویتگنشتاین(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
حکمت و فلسفه سال شانزدهم تابستان ۱۳۹۹ شماره ۲ (پیاپی ۶۲)
65 - 89
حوزههای تخصصی:
از آنجا که ویتگنشتاین دارای دو فلسفه است، یکی از دغدغه های مفسران او، درک ارتباط بین دو فلسفه اوست. هوتو از جمله مفسرانی است که تلاش کرده ارتباطی وثیق میان فلسفه های او برقرار کند تا تفسیری منسجم و سازگار از آن ها ارائه دهد. به اعتقاد او، چنین دیدگاهی منجر به رفع اختلافات سطحی و عمیق در فلسفه های ویتگنشتاین می شود. به بیان هوتو، بستر یکپارچه ای که فلسفه های ویتگنشتاین را به هم مرتبط می کند «غایت فلسفه» از نظر او، و رویکردش نسبت به «ماهیت و معنای زبان» است. بنابر تفسیر هوتو، غایت فلسفه در دو دوره فکری ویتگنشتاین توصیف بوده است. اما رویکرد فلسفی او در مورد ماهیت زبان دچار تحول شده است: تحول از صورت منطقی به صورت زندگی. همت هوتو بر این است که نشان دهد این تحول خواست اصلی ویتگنشتاین نبوده، و در اثر روشی که برای ارائه تفکر خود برگزیده، پیش آمده است. او رویکرد ویتگنشتاین در فلسفه دوم را که برمبنای نگرش کارکردی است صحیح می داند، اما رویکرد او در فلسفه اول را بر مبنای نظریه تصویری و ناصحیح می خواند، و معتقد است سردرگمی ویتگنشتاین باعث وقوع این رویکرد ناصحیح شده است. هوتو قصد دارد روش فلسفه دوم را به فلسفه اول تسری دهد تا کل فلسفه او با یک غایت و یک رویکرد مورد تفسیر قرار گیرد. گرچه نتیجه ای که هوتو می گیرد بدیع است، اما به این امر می انجامد که در رساله، نکته قابل ملاحظه ای وجود ندارد که ارزش حفظ کردن داشته باشد.
بازسازی منطق و متافیزیک هگل در منطق جدید: دیدگاه گراهام پریست(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
اندیشه فلسفی دوره اول زمستان ۱۳۹۹ شماره ۱
61-77
حوزههای تخصصی:
در این مقاله سعی می کنیم که منطق و متافیزیک هگل را در قلمروی منطق جدید بازسازی کنیم. گراهام پریست مدعی است که می توان منطق هگل را با خوانشی فراسازگار از منطق جدید که به دوحقیقت باوری موسوم است، تطبیق کرد و او حکم به دوحقیقت باوربودن (Dialetheist) هگل می دهد. در این مقاله، ابتدا گزارش پریست را از دیالکتیک و تناقض دیالکتیکی هگل توضیح می دهیم و سپس دلایل او را له مدعای بالا بررسی می کنیم. برای اینکه بتوانیم مقایسه ای میان دوحقیقت باوری و منطق هگل داشته باشیم، به اختصار و به صورت غیرفنی معناشناسی (Semantics) یک منطق دایالتیک (Dialetheic) را توضیح می دهیم. در انتها با ایجاد یک پرسش و نقد، سعی می کنیم ادعای پریست را به چالش بکشیم یا دست کم راه را برای بازگشایی مجدد مسئله باز کنیم و به این نتیجه برسیم که منطق و متافیزیک هگل را نمی توان با منطق فراسازگارِ دوحقیقت باورانه مدل کرد.
بازسازی منطق هگل در منطق جدید: فراسازگاری یا تریویالیسم؟(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
در این مقاله، له این امر استدلال خواهد شد که هگل متعهد به تریویالیسم است. در دهه های گذشته با توجه به رونق گرفتن بازخوانی فیلسوفان کلاسیک در محکمه ی منطق جدید، بازسازی هگل نیز از این جریان مستثنی نبوده است. گراهام پریست منطق دان و فیلسوف مطرح معاصر خوانشی فراسازگار از منطق هگل ارائه می دهد و سعی دارد نشان دهد فراسازگار دانستن نظام اندیشه ای هگل می تواند هم غنای اندیشه ی او را نشان دهد و هم می تواند منجر به دفاع موجهی از اندیشه های او در جامعه ی امروزه ی منطق شود. این خوانش پریست از هگل مخالفانی دارد که معتقدند خوانش فراسازگار از نظام منطقی هگل می تواند تردید آمیز باشد. در این مقاله من علاوه بر توضیح خوانش پریست و مطرح کردن نقدی به خوانش او از جانب مخالفانش، در انتها استدلال خواهم کرد که هگل را می توان یک تریویالیست دانست و نه فیلسوفی با درک فراسازگار از منطق . نیز به عنوان نکته ی نهایی مقاله استدلالی در دفاع از تریویالیزم را مطرح خواهیم کرد.
تحلیل و بررسی معجزه به مثابه معضل شر از دیدگاه جیمز کلیر(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
معضل شر و مسئله ی معجزه، از مسائل فلسفه ی دین است که در غرب و شرق موجب پیدایش انواع چالش های جدی گردیده است. کلر معجزه را به مثابه ی معضل دانسته است و آنرا به منزله ی مسئله سوم شر مطرح ساخته است. کلر دو هدف کلی را برای معجزه ازهم متمایز می سازد:برخی معجزات معرفتی و برخی دیگر عملی هستند. به باور کلیر، احتمال وقوع معجزات به هر دو معنای مسئله ی شر را تقویت کرده و با توجه به صفاتی همچون قادر و عالم مطلق و نیک-خواهی محض خداوند آن را به یک معضل تبدیل می کند. ازنظر متکلمین مسلمان اولا معجزه از جهت خرق عادت هر چند با روش مرسوم علوم تجربی نوین وفهم متعارف که گاهی ازآن به قوانین طبیعت تعبیر میشود، قابل تبیین نیست، ولی با این وجود اینکه مدعی شود معجزه باید قانونی از قوانین طبیعت را نقض کند، آنگونه که در تلقی متفکران جدید مغرب زمین رایج بوده است، ضروری به نظر نمیرسد، زیرا معجزه صرفا با قوانین علوم تجربی وبا تجربه عادی وروزمره انسان مخالف است، نه اینکه خارج از قانون وقواعد عقلی-فلسفی باشد. ثانیا، معجزه حجت عمومی خداوند است و آن نه تنها برای فرزانگان سودمند است، بلکه برای همگان مفید وحجت آن غیر قابل انکار است.
تحلیل و نقد فرضیه توانایی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
متافیزیک سال دوازدهم بهار و تابستان ۱۳۹۹ شماره ۲۹
183 - 196
حوزههای تخصصی:
فیزیکالیسم مدعی است تمام واقعیت های جهان، فیزیکی هستند. برهان معرفت، فیزیکالیسم را نمی پذیرد؛ زیرا معتقد است هنگام تجربه پدیده های جهان، معرفتی برای شخص حاصل می شود که از جنس دانش فیزیکی نیست. فرضیه توانایی عقیده دارد آنچه هنگام تجربه حاصل می شود از جنس دانش فیزیکی جدید نیست؛ بلکه به بروز توانایی های سه گانه تشخیص، تخیل و یادآوری در شخص منجر می شود؛ پس برهان معرفت ناکارآمد است. مسئله پژوهش این است که آیا فرضیه توانایی به عنوان مدافع فیزیکالیسم راه حلی واقعی در مقابل برهان معرفت قلمداد می شود. هدف پژوهش، حمایت از فرضیه توانایی است. این پژوهش نشان می دهد در مرحله تجربه کردن نوعی معرفت پدیداری برای شخص حاصل می شود که مبتنی بر معرفت گزاره ای پیشین اوست؛ پس معرفت به علوم فیزیکی منحصر نیست و به این معنا، فرضیه توانایی نادرست است؛ اما معرفت پدیداری پس از آن به دانستن چگونگی و بروز توانایی های سه گانه مندرج در فرضیه توانایی بدل خواهد شد؛ درنتیجه، فرضیه توانایی به رغم درست بودن قادر به رد برهان معرفت نیست و ازاین رو، فیزیکالیسم نادرست است.
اگوی تجربی از دیدگاه برنتانو و هوسرل اول(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی زمستان ۱۳۹۹ شماره ۳۳
370 - 385
حوزههای تخصصی:
مسئله چیستی روان انسان که بازگوی هویت آدمی است از مباحث مهم فلسفه به شمار می آید. در مقاله حاضر روان انسان یا به عبارت بهتر اگو «ego» از منظر تجربه گرایی و به ویژه از منظر روانشناسی گرایی1 مورد بحث قرار می گیرد. پس از تعریف روانشناسایی گرایی، روانشناسی گرایی از منظر برنتانو و هوسرل اول مورد بحث قرارمی گیرد. پس از این نوبت می رسد به اگو از منظر روانشناسی گرایی برنتانو و هوسرل (اول) و مطالعه جزیی آن. البته برای انجام بهتر بحث اشاره ای به پدیدار گرایی هیوم و من اندیشه «cogito» دکارت خواهد شد با این تفاوت که هیوم بالمال در تجربه گرایی قرار دارد ولی بنابر عقیده هوسرل کوژیتو یا من اندیشه دکارت بر اثر اشتباهاتی از حیطه استعلایی به حیطه طبیعی و تجربی تنزل می کند. در نهایت با تعریف اجمالی نگرش طبیعی، ویژگی های عمده اگوی تجربی که مد نظر برنتانو و هوسرل نخستین بوده احصاء می شود.
نیچه و صائب: دو متفکر خردستیز(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
تأملات فلسفی سال دهم بهار و تابستان ۱۳۹۹ شماره ۲۴
395 - 422
حوزههای تخصصی:
در این مقاله سعی داریم اندیشه خرد ستیز دو متفکر از دو فرهنگ کاملاً متفاوت یعنی یک متفکر و شاعر ایرانی یعنی صائب تبریزی و یک متفکر و فیلسوف آلمانی یعنی نیچه را از منظر اندیشه خردستیزانه شان و و تجمیدشان از شور و سرمستی مورد بررسی و تطبیق قرار دهیم. نیچه با تقدم بخشیدن به عناصر دیونوسیوسی در مقابل عناصر آپولونی به مخالفت با عقل برخاسته و صائب نیز تحت تأثیر سبک هندی و بامضامینی نظیر گران جانی عقل؛ ناقص بودن؛ مغرور بودن؛ ضعف و ناتوانی؛ گرفتار و مقیّد ساختن؛ افسونگری؛ کشمکش آفرینی؛ غم انگیزی در اشعار خود به پیکار رفته است. نیچه و صائب هر دو شدیداً تحت تأثیر سنت بودیسم هندی و سبک هندی در شعر بوده اند و در این سنت عقل ناتوان از فهم ماهیت واقعیت و زندگی آدمی معرفی شده است. برای نشان دادن شباهت فکری این دو متفکر مقاله را به دو قسمت تقسیم کرده ایم. در قسمت اول به خردستیزی نیچه و در قسمت دوم به خرد ستیزی صائب پرداخته ایم و در بخش نتیجه به ارزیابی این موضوع در قالب نمودار نزد این دو متفکر پرداخته ایم. در این نوشته سعی کرده ایم در وهله نخست از منابع اصلی این دو متفکر استفاده نماییم و سپس از مفسران اندیشه این دو متفکر بهره بجوییم.
بنیاد فضیلت در اندیشه اسپینوزا(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
فلسفه دین سال هفدهم بهار ۱۳۹۹ شماره ۱ (پیاپی ۴۲)
163 - 187
حوزههای تخصصی:
اسپینوزا فیلسوف عقلگرای سده هفدهم، قائل است که فلسفه و علم باید در جهت کمال انسان به کار گرفته شوند. از این جهت، همّ خود را صرف تدوین نظامی فکری می کند که غایت آن را سعادت می داند، سعادتی که مبتنی بر زیست فضیلت مندانه است. با توجه به این نظرگاه، در این مقاله در پی فهم حقیقت فضیلت و مبانی متافیزیکی و انسان شناختی آن در اندیشه اسپینوزا هستیم. این تحقیق مبتنی بر روش توصیفی - تحلیلی است و رویکرد فلسفی را در تبیین مسئله مورد نظر به کار می گیرد. به اختصار می توان گفت که اسپینوزا فهم خود از فضیلت را بر مبنای دیدگاه وحدت جوهر، این همانی جوهر/ خدا و قدرت نامتناهی، سنخیت علّی و معلولی، طبیعت گرایی، توازی ذهن و بدن و عقلگرایی قرار می دهد و با تلفیق وجوهی از فلسفه های اخلاق افلاطونی، ارسطویی، لذت گرا، فایده باور، رواقی و هابزی، در نهایت، فضیلت اعلی را معادل قدرت، فعالیت و عقلانیت می داند و شناخت عقلی خداوند و عشق عقلانی به او را، در اعلی مرتبه آن قرار می دهد. بر اساس چنین شناختی است که انسان از نظر عاطفی نیز بر انفعالات خویش فائق می آید و به ثبات می رسد.
عدم امکان سلسله مراتب نامتناهی sinnها در جملات گرایشی در تئوری معنای فرگه(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
فلسفه و کلام اسلامی سال پنجاه و سوم بهار و تابستان ۱۳۹۹ شماره ۱
109 - 128
حوزههای تخصصی:
تئوری معنای فرگه در جملات گرایشی و این موضوع که sinn مستقیم عبارت، bedeutung همان عبارت در جمله گرایشی محسوب می شود، وقتی جملات گرایشی تو در تو را مدنظر قرار دهیم می تواند سلسله مراتبی از sinn هایی را پدید آورد که در یک متن، sinn و در متن دیگر bedeutung خواهد بود. نامتناهی بودن این سلسله مراتب می تواند منجر به مخدوش شدن تئوری معنای فرگه و ناسازگار جلوه کردن آن شود. در این مقاله با تمرکز بر جملات گرایشی، این نتیجه حاصل می گردد که اولا تئوری فرگه در جملات گرایشی نیازمند اصلاح است و ثانیا مبتنی بر این اصلاح، در این جملات، سلسله مراتب نامتناهی امکان فعلیت نخواهد داشت.