مقاله ی حاضر برای این که نشان دهد برنامه ی «فلسفه برای کودکان»، می تواند برای رسیدن به هدف عمدهی خویش یعنی دست یابی به استقلال از داستان های موجود در ادبیات کودک بهره گیرد، به تحلیل محتوایی از نوع تأملی یا فکری چند داستان در این گستره پرداخت. یافته های پژوهش نشان داد، آثار یاد شده به خوبی میتوانند به یاری برنامهی «فلسفه برای کودکان» بشتابند و نیازهای آنان را پاسخ گویند؛ همچنین مشخص شد که همانندی های بسیاری میان دیدگاه های مرتضی خسرونژاد، ماریا نیکولایوا و برونو بتلهایم با یافته های این تحقیق وجود دارد
خانواده و جامعه همواره سعی دارند نقشهای اجتماعی را به کودکان بیاموزند. در این بین، کتابهای داستانی با ارائه این نقشها در قالب قصّه به کمک آنها میآیند و قالبهای رفتاری هر جنس را ارائه میدهند. از آنجا که کودک دامنه لغات خود را از طریق کتاب گسترش میدهد و نقشها و روابط اجتماعی را فرا میگیرد، لذا نحوه معرّفی نقشهای زن و مرد در این کتابها از اهمیّت خاصی برخوردار است، چرا که کودک از طریق قرائت این کتب میآموزد که چه اعمالی مردانه و چه اعمالی زنانه هستند و چگونه باید نقش خود را به عنوان یک زن یا مرد در جامعه ایفا کند. پژوهش حاضر، بر اساس احساس چنین نیازی پدید آمده است تا روشن سازد نویسندگان کتابهای کودکان چه الگوهایی را از نقش زن و مرد در جامعه فعلی ارائه میدهند و این نحوه معرّفی، چه تأثیراتی بر زندگی آینده کودکان دارد. هدف و انگیزه اصلی انجام این بررسی، شناسایی و مقایسه نقشها و پایگاههای اجتماعی زن و مرد در کتابهای داستانی کودکان در سالهای 78-69 است. به این منظور، سعی شده تا زنان و مردان داستانها از نظر مشاغل، ویژگیهای شخصیّتی، وضعیّت طبقاتی، نوع تفریح، فعّالیّتهای سیاسی، تصمیم گیری، اخلاق، قدرت، زیبایی و ... با یکدیگر مقایسه شوند. بررسی تأثیر متغیّرهایی چون جنسیّت نویسنده و تصویرگر و ملیّت نویسنده بر ارائه تصاویر و نقشهای جنسی هدف دوم میباشد. هدف سوم، مقایسه تصویر زن در کتب داستانی با نقش زن در جامعه امروز است.
گریماس از ساختارگرایان و نظریه پردازان نشانه شناسی، با تأکید بر ساختار روایت کوشید با عبور از رویه یا سطح و ساختار متن، به لایه های درونی آن دست یابد. رویکرد اصلی گریماس، یافتن ارتباط ساختاری پنهانی است که در فرایند تولید معنا مؤثر است. در حقیقت، نویسنده با ایجاد نوعِ خاص روایت و راوی در داستان خود، سلسله ای زنجیره وار از «فرستنده/ پیام/ گیرنده» را به کار می گیرد و با ایجاد ساختاری درست و منسجم برای یک داستان به زیبایی اثر می افزاید. بنابراین، نگارنده در این مقاله بر آن است، با کاربرد شیوه های جدید تحلیل داستانی، نقد روایتی (استفاده از فرایند پایدار و ناپایدار) و الگوی کنش گر گریماس یکی از داستان های برتر نادر ابراهیمی، (کلاغ ها)، را بررسی و تحلیل کند و به یاری روایت شناسی، ساختار و مناسبات درونی نشانه های متن و با کاربرد نشانه شناسی، ارتباط میان شخصیت های داستانی را تبیین نماید و به این ترتیب زمینه ای را برای آشنایی با اندیشه های نادر (= ناب) و شناخت شیوه ی داستان پردازی این نویسنده فراهم آورد.
فلسفة تحلیلیِ تعلیم و تربیت، توضیح و تحلیلِ ساختارِ فکر از طریق تحلیل های منطقی و زبانی است. در نزد بسیاری از فیلسوفان تحلیلی، ایضاحِ گزاره های فلسفی از طریق تحلیلِ مفاهیم، راه گشای حل مسأله های تربیتی کودکان است. برتراند راسل (1872-1967م.) سهم بزرگی در تعلیم و تربیت کودکان داشته است. از آنجا که سعدی نیز به امر تعلیم و تربیت توجه شایانی داشته، در مقالة پیشِ رو، حکایتِ طایفة دزدان، محلِ سنجشِ آرای برتراند راسل با آرای سعدی شیرازی قرار گرفته است. در بررسی به عمل آمده، مشاهده شد که این دو تن در مواردی تربیتی اتفاق نظر داشته اند و در مواردی اختلاف نظر. این جستار به تبیین نظر این دو متفکر اختصاص دارد.