شاهنامه فردوسی به منزلة برجسته ترین منظومة ادب حماسی زبان فارسی همواره مورد توجه پژوهش گران بوده و جنبه های متفاوت این اثر مانند زبان، محتوا، ساختار، اساطیر، و شخصیت های متن بررسی شده و به صورت کتاب یا در قالب مقاله به جامعه علمی ارائه شده است؛ هریک از این آثار جنبه های ارزش مند و احتمالاً کاستی هایی دارد که مطرح کردن آن ها و توضیحات نویسنده می تواند زوایای دیگری را روشن کند که ممکن است از دید مؤلف یا خواننده پوشیده باشد.
مقالة حاضر بررسی و نقد مجموعه مقالاتی است که به صورت کتابی با عنوان از اسطوره تا حماسه چاپ شده است. در این نوشتار، پس از معرفی اجمالی کتاب، پیشینه ای کوتاه در این موضوع آمده است؛ سپس در دو بخش بررسی امتیازات و کاستی های شکلی و تحلیل ابعاد محتوایی اثر به نقد کتاب مذکور پرداخته می شود؛ بخش عمده مقاله نقد محتوایی کتاب را به خود اختصاص داده است. در پایان پیشنهادهایی برای بهترشدن مطالب ارائه شده است. ضمن اشاره به جسارت علمی مؤلف و دقت ایشان، به نظر می رسد پس از رفع کاستی های شکلی مذکور، در بخش محتوا اهمیت موضوع ایجاب می کند تا در برخی نتیجه گیری ها تأمل بیش تری مبذول شود و منابع دیگری نیز دیده شوند. همچنین در بررسی مباحث اسطوره شناختی و به ویژه شاهنامه پژوهی لازم است جهان بینی اسلامی فردوسی و نگاه دینی و قرآنی او نیز در مفاهیم و سطوح گوناگون زبانی لحاظ شود تا بحث جامع تر و دقیق تر ارائه شود.
ابوبکر شبلی (334- 247 ه .ق) عارف بزرگ و نام آور حوزة تصوف بغداد است که با وجود صفت های برجسته در سلوکِ عارفانه اش، بیشتر به جنون و شوریدگی شناخته شده است و همین آشفتگی عاملی شده تا از مجانین سده های درخشان تصوف اسلامی خوانده شود. کسانی که پس از او سعی در نمایاندن شخصیت بزرگ او داشته اند، با وجود جنونِ هنجارشکن و غیرمتعارفش، خرد پنهانی و نگاه دگرگون عرفانی او را نیز انکار نکرده اند. از این رو، اندکی تأمل در بررسی شخصیت و سلوک عارفانة شبلی و درنگ و دقت نظر در علت های جنون این عارف صاحب سبک، ما را به گشودن دریچه های تازه و وسیع برای آشنایی با صورتِ حقیقی و متفاوت او رهنمون خواهد شد. در این نوشتار، تلاش کرده ایم نکته ها و دقایقِ طریقت او را بررسی کنیم و در پایان تبیین کنیم که چگونه شبلی از جنون به مثابة نقابی برای رسیدن به معرفت حقیقی بهره جسته است.
تحولات اجتماعی فرهنگی و ادبی در میان یک ملت، همیشه تابعی از تحولات سیاسی آن قوم است. گاهی در یک محدوده زمانی خاص، ممکن است شاعر، ادیب و نویسنده ای به دلایلی خاص مورد توجه اربابان امور و یا مورد بی توجهی قرار گیرد. روزگارانی دیگر، همین شخص، که شاید قرنها نیز از ایامش سپری شده است، جایگاهی ویژه را به خویش اختصاص دهد، که از نمونه های بارز آنها می توان به ادیب اندیشمند، ثعالبی نیشابوری اشاره کرد که به رغم موقعیت متعالیش درگذشته اکنون جایگاهش در ادب ایران کم رنگ، بلکه فراموش شده است. اکنون ما نیز، به دنبال این گفتار، از سخنوری (ابوالحسن باخرزی) یاد می کنیم که بر خلاف آوازه گذشته اش، امروز در زیر چرخهای سیر تحول اجتماعی و سیاسی وطن ما مجروح، بلکه مقتول شده و در میان غبار این تحولات پیوسته و شگرف زمان و مکان مدفون گشته و به دست فراموشی سپرده شده است.