حافظ را همه می شناسند و نمی شناسند و در موردش سخن زیاد گفته اند. بر اشعارش شرح های مفصلی نگاشته اند و از دیدگاه های گوناگون آن را مورد بررسی قرار داده اند. این مقاله کوتاه، شعر حافظ را از زاویه دیگری نگریسته است. حافظ واژه های زلف، گیسو، طره، موی و ... را فراوان در شعرش به کار برده است. اما خواننده، نه تنها از این تکرار خسته و ملول نمی گردد؛ بلکه هر بار تازگی و طراوت را در آن حس می کند.در این جا، قصد آن نیست که «زلف یار» را از زیر ذره بین عرفان بگذرانیم؛ بلکه توانایی و شگرد استادانه حافظ را در ساختن ترکیباتی نو از این واژه ها به نمایش درآورده ایم. حافظ یک واژه را در کنار واژه های دیگر می رقصاند و تازگی و زلالی را برایمان به ارمغان می آورد.
تحولات اجتماعی فرهنگی و ادبی در میان یک ملت، همیشه تابعی از تحولات سیاسی آن قوم است. گاهی در یک محدوده زمانی خاص، ممکن است شاعر، ادیب و نویسنده ای به دلایلی خاص مورد توجه اربابان امور و یا مورد بی توجهی قرار گیرد. روزگارانی دیگر، همین شخص، که شاید قرنها نیز از ایامش سپری شده است، جایگاهی ویژه را به خویش اختصاص دهد، که از نمونه های بارز آنها می توان به ادیب اندیشمند، ثعالبی نیشابوری اشاره کرد که به رغم موقعیت متعالیش درگذشته اکنون جایگاهش در ادب ایران کم رنگ، بلکه فراموش شده است. اکنون ما نیز، به دنبال این گفتار، از سخنوری (ابوالحسن باخرزی) یاد می کنیم که بر خلاف آوازه گذشته اش، امروز در زیر چرخهای سیر تحول اجتماعی و سیاسی وطن ما مجروح، بلکه مقتول شده و در میان غبار این تحولات پیوسته و شگرف زمان و مکان مدفون گشته و به دست فراموشی سپرده شده است.
در این مقاله، نگارنده بر آن است که احوال، آثار و افکار مسعودبک را به عنوان حلاجی دیگر در تصوف اسلامی مورد بحث و نظر قرار دهد. بدین سبب به معرفی چهار طریقه از مهمترین طرایق صوفیه در شبه قاره پرداخته و مسعودبک را در میان طایفه چهارم (چشتیه) در مطالعه آورده، نتیجه میگیرد معماران کاخ بلند تصوف، ایرانیانی بودند که به قصد گسترش دین مبین اسلام به آن سرزمین مهاجرت نموده و درفش اسلام را در لباس زبان پارسی در شبه قاره برافراشتهاند. سپس مسعودبک را از نگاه تذکرهنگاران نگریسته و افکار صوفیانه او را که سبب قتل وی شده است در ترازوی بررسی نهاده است و در پایان آثار منثور و منظوم وی را معرفی نموده و جایگاه او را در میان مشایخ صوفیه مشخص کرده است.