روشهای آسیب زا در تربیت از منظر تربیت اسلامی
آرشیو
چکیده
متن
دومین جلسهى نقد کتاب گروه علوم تربیتى پژوهشگاه حوزه و دانشگاه در تیرماه 83 برگزار شد. در این جلسه که اعضاى گروه علوم تربیتى پژوهشگاه و نیز بعضى از اعضاى گروه علوم تربیتى مؤسسهى آموزشى، پژوهشى امام خمینى و برخى دیگر حضور داشتند، دو تن از حاضران (آقایان هادى رزاقى(2) و سید محمدتقى موحد ابطحى(3)) نقد خود را دربارهى کتاب روشهاى آسیبزا در تربیت از منظر تربیت اسلامى نوشتهى محمدرضا قائمى مقدم، انتشار یافتهى پژوهشکدهى حوزه و دانشگاه (پژوهشگاه حوزه و دانشگاه فعلى) در سال 82 ، ارائه کردند و سپس مؤلف و حضار، برخى از نقدها را پاسخ گفتند و به بحث و بررسى برخى دیگر از نقدها پرداختند. پیش از ارائهى گزارشى از این جلسهى نقد به معرفى اجمالى کتاب مزبور مىپردازیم.
معرفى کتاب
کتاب روشهاى آسیبزا در تربیت، در قالب یک درآمد، یک مقدمه و نه فصل تنظیم شده است. نویسنده در مقدمهى کتاب (ص13ـ16) ضمن اشاره به اهمیت و ضرورت تربیت و ناشناخته بودن روشهاى درست تعلیم و تربیت، به تبیین مفاهیم اساسى به کار رفته در تحقیق خود پرداخته است. مهمترین بحث مقدمه، تعریفى است که نویسنده از روشهاى آسیبزا بیان داشته است:
«مقصود ما از روشهاى آسیبزا، گفتارها، رفتارها و حالتهایى است که از مربى صادر مىشود و در مسیر تحقق اهداف تربیتى اختلال ایجاد مىکند و بر متربى تأثیر منفى مىگذارد» (ص15).
نویسنده در ادامه به اهداف نظرى و عملى، روش و مشکلات و محدودیتهاى تحقیق اشاره کرده است.
فصل اول کتاب (ص17ـ33) به بحث «نامگذارى نامناسب و القاب ناشایست» اختصاص داده شده است. نویسنده در این فصل پس از بیان مقدماتى دربارهى نامگذارىِ موجودات و انسانها و فلسفهى نامگذارى و اهمیت آن، به ذکر آیات و روایاتى در باب «نهى از نامگذارى نامناسب» و «نهى از القاب ناشایست» پرداخته و در پایان به پیامدهاى فردى و اجتماعى این امر غیراخلاقى اشاره کرده است. نویسنده بر این باور است که فردى که نام زشتى بر روى او گذاشته شده، همواره در معرض اذیّت و آزارها و درنتیجه، آسیبهاى روحى و روانى ناشى از آن نام قرار دارد. به عقیدهى نویسنده، پیامدهاى نام بد، به قدرى جدى است که حتى موقعیّت اجتماعى و قدرت و عظمت فرد هم نمىتواند مانع آن شود و صاحب نام بد را از عواقب سوء آن محفوظ و مصون بدارد. در ادامهى این بخش شواهدى تاریخى در این زمینه ارائه گردیده است (ص26ـ29).
نویسنده در ادامه به پیامدهاى سوء اجتماعى نامگذارى بد اشاره داشته و مىنویسد:
«نام بد و القاب زشت مىتواند زمینهاى براى صدور بسیارى از گناهان زبانى باشد و روابط بین افراد را تیره و تار کند و اخوت، همدلى و وحدت جامعه را خدشهدار، و نامگذارى را به آیین بزرگداشتى براى افراد پلید و منفور تاریخ تبدیل کند» (ص29ـ31).
فصل دوم کتاب (ص35ـ52) به مسئلهى «تبعیض و بىعدالتى در رفتار مربیان با متربیان» اختصاص داده شده است. در این فصل نیز نویسنده ابتدا به نادرستى «تبعیض و نابرابرى در نگاه متون دینى» پرداخته، دلایل خاص و عام آن را برمىشمارد (ص35ـ38) و سپس به اهمیت و جایگاه مساوات در نظام تربیتى اسلام اشاره مىکند (ص39). در این بین این سؤال مطرح مىشود که اگر «عاملى این معادله را به نفع یکى از متربیان برهم زند چه باید کرد؟» نویسنده در پاسخ به این سؤال چنین عنوان داشته است که «فرق قایل شدن بین متربیان و فرزندان، دلیلى معتبر و منطقى مىخواهد، ضمن آنکه اگر این فرق گذاشتن به صورت صحیحى در رفتار مربى ظهور کند و به دیگر متربیان ظلمى وارد نشود، هیچ اشکال و مانعى ندارد. (نویسنده روایاتى چند در تأیید این مطلب بیان داشته است) (ص39ـ42).
اما در خصوص «پیامدهاى تبعیض»، نویسنده ابتدا به «آسیبهایى که متوجه مربیان و والدین مىگردد» اشاره کرده و بدبینى نسبت به مربى و والدین، ترک تعهدات متقابل نسبت به آنها و... را در این بخش مطرح ساخته است (ص44)، سپس به «آسیبهایى که متوجه فرزند و متربى محبوب و برتر مىگردد» پرداخته و خودخواهى و مستبد بارآمدن و ایجاد حس سلطهجویى و خودبزرگبینى افراطى در آنها و همچنین در معرض آزار و اذیت سایر متربیان و فرزندان قرار گرفتن (حسادت برادران حضرت یوسف علیهالسلام به ایشان مصداق بارزى از این امر معرفى شده است) را از جمله این آسیبها معرفى کرده (ص45) و درنهایت از «آسیبهایى که متوجه سایر فرزندان و متربیان مىشود» یاد کرده است. در این بخش به آسیبهایى همچون: احساس حقارت، حسادت، دشمنى و الگوگیرى اشاره و دربارهى هریک از این موارد توضیحاتى ارائه شده است (ص46ـ50).
نویسنده در پایان این فصل درصدد بیان مطالبى در خصوص «پیشگیرى و درمان» این روش آسیبزا در تربیت برآمده و مىنویسد: از آنجا که «گاهى تبعیض قایل شدن در برخوردها، عین عدالت و حق است، اما همین امر حق مىتواند آسیبهاى مخربى را در پى داشته باشد» لذا باید درصدد یافتن راهحلهایى براى پیشگیرى از آثار و پیامدهاى منفى این امر باشیم. وى پیشنهادهایى را نیز در این زمینه ارائه مىدهد.
فصل سوم کتاب (ص53ـ68) به شرح و توضیح روش آسیبزاى «اکراه، اجبار، تحمیل و تحکّم» اختصاص داده شده است. در این روش، امور تربیتى برخلاف میل و خواست متربى، در قالبهاى مختلف به وى تحمیل مىشود و آثار مخرب تربیتى به همراه مىآورد (ص53). نویسنده در ابتداى این بخش، به شرح لغوى این چهار اصطلاح پرداخته و وجوه شباهت و اختلاف آنها را برمىشمارد (همان) و در ادامه به بررسى متون دینى در باب ممنوعیت اکراه و تحمیل مىپردازد.
نویسنده در ادامهى این فصل به «پیامدهاى ناخوشایند تحمیل و اکراه» در امر تربیت پرداخته است که نمونههایى از آن عبارتاند از: گریز از تربیت صحیح و کور شدن قلب از دریافت حقایق؛ تضعیف عزت نفس و تخریب روحیهى اعتماد به نفس و ایجاد حس حقارت و درنتیجه احساس پوچى و بیهودگى و ناکارآمدى؛ وابستگى شدید به مربى و والدین و اطاعت کورکورانه از آنان؛ نفاق و دورویى؛ تجرى و ایستادگى در برابر مربى و والدین و انتقامجویى از آنان و نیز یادگیرى رفتار جابرانه و همینگونه برخورد کردن با زیردستان و متربیان آیندهى خود.
«تحقیر و اهانت» روش آسیبزاى دیگرى است که در فصل چهارم کتاب (69ـ86) به آن پرداخته شده است. نویسنده با تأکید بر اینکه این عمل بهندرت اثر تربیتى دارد و آثار تخریبى زیادى نیز به دنبال مىآورد، از آن به عنوان روش آسیبزا در تربیت یاد کرده (ص69) و پس از آن به بیان «حرام بودن تحقیر بندگان خدا» از دید آیات و روایات پرداخته و براى تأیید این امر، به احادیثى چند اشاره کرده است (ص70).
در بند دوم این فصل، نویسنده به «شیوههاى تحقیر» از جمله: تمسخر، سرزنش، عیبجویى، دشنام، تهمت و ضرب و شتم اشاره و پس از توضیحاتى در مورد هریک از این روشها، به طور جداگانه در مورد هریک از این شیوهها و حرام بودن آنها، مطالبى را با استناد به آیات و روایات بیان کرده است (71ـ84).
در بند سوم این فصل (ص84ـ86) نویسنده برخى از پیامدهاى تحقیر را احساس حقارت و پستى، بازشدن باب رفتارهاى ناهنجار به روى متربى، دورى از کار خیر، تکبّر و گردنکشى، نفاق و دورویى معرفى کرده و به طور مختصر توضیحاتى را دربارهى هریک از این موارد بیان داشته است.
پنجمین روش از روشهاى آسیبزا در تربیت که در فصل پنجم این کتاب (ص89ـ109) به آن اشاره شده، «جدال» و «مراء» و به تعبیرى «جر و بحث و بگومگو کردن» مربى با متربیان است. به عقیدهى نویسنده، جدال، هرچند خود یکى از روشهاى آموزشى به حساب مىآید و در یادگیرى و تقویت قدرت تفکر و استدلال متربیان مؤثر است و از این جهت، مطلوب و مورد عنایت بزرگان دینى و عقلا و عرف جامعه قرار گرفته، امّا به دلیل اینکه در بسیارى از موارد، طرفین از دایرهى اعتدال خارج مىشوند و به جدال غیراحسن و مراء و خصومت روى مىآورند، در موارد متعددى در آیات و روایات، بهره گرفتن از جدل نهى شده است. نویسنده در بخش مفهومشناسى این فصل (ص89ـ92) به معانى لغوى واژههاى جدال و مراء اشاره کرده و تفاوتهاى این دو واژه را بیان داشته است. سپس به انواع جدال و مراء از دیدگاه آیات و روایات پرداخته و جدال و مرائى را که در آن صرفا محکوم کردن مخاطب و ارضاى حس برترىجویى مورد نظر باشد و با انگیزهى حسادت و دشمنى انجام گیرد مذموم و مورد نهى آیات و روایات دانسته و آن را از بیمارىهاى پست روحى و از خصلتهاى زشت شیطانى برشمرده است (ص92ـ96). نویسنده آنگاه با استناد به معارف اسلامى؛ «انکار حق»، «مجادلهى بدون علم» و «مجادله در مواردى که سودى دربرندارد» را از انواع مراء و جدال مذموم معرفى کرده و توضیحاتى در این باره بیان داشته است (ص96ـ101).
در بند سوم این فصل، نویسنده در مقام بیان جایگاه جدال و مراء در تربیت به این نکته اشاره کرده است که «گاهى مربیان براى اینکه نظر خود را به متربى تحمیل کنند، به جروبحث و بگومگوهاى بىمورد با او مىپردازند. متربى که مربى را الگوى خویش مىداند، انتظار دارد که به روشى منطقى با وى برخورد شود و از همین روى برخوردهاى غیرمنطقى را برنمىتابد» و این رفتار غیرمنطقى پیامدهاى ناگوارى را در جهت عکس اهداف تربیتى بهدنبال خواهد داشت (ص101ـ102). به عقیدهى نویسنده نهىهاى شارع در این مورد، ناظر به پیامدهاى سوء این رفتار است. پیامدهایى که هم فرد را مورد تعرض قرار مىدهد (فتنهانگیزى، ضلالت و گمراهى، ایجاد شر و بدى) و هم براى اجتماع آسیبهاى فراوانى (همچون: ایجاد دشمنى و کدورت بین برادران مؤمن، ایجاد نفاق و دورویى، اذیت و آزار دیگران، همانندسازى و شیوع این فعل غیراخلاقى و...) را به ارمغان مىآورد. نویسنده سعى دارد براى هریک از این موارد، شواهدى از آیات و روایات ارائه کند (ص102ـ108).
روش ششم از روشهاى آسیبزا در امر تربیت «ناهماهنگى در گفتار و رفتار» مربّى است که نویسنده آن را در فصل ششم کتاب خود (ص111ـ136) مورد بحث و بررسى قرار داده است. در بند اول این فصل (ص111ـ114) نویسنده ابتدا «هماهنگى در گفتار و کردار» را از دریچهى فعل اخلاقىِ صداقت مورد بررسى قرار داده و احادیثى را در باب فضیلت صداقت و راستى، بیان و پس از آن به طور خاص احادیثى را در خصوص دعوت عملى به نیکى و خیر (نه دعوت با حرف تنها) ارائه کرده است. در قسمت بعدى این فصل به مصادیق مختلف ناهماهنگى در گفتار و کردار، از جمله: دروغگویى، خلف وعده، خیانت در امانت و نفاق، اشاره کرده و آیات و روایاتى در نکوهش این صفات پست اخلاقى ارائه داده است (ص114ـ121)؛ سپس به پیامدهاى «تضاد در گفتار و رفتار» پرداخته و برخى از پیامدهاى بهرهگیرى از این روش آسیبزا را با استناد به آیات و روایات بیان داشته است. پیامدهایى همچون: تمهید زمینهى بىاعتمادى متربى نسبت به مربى، ایجاد شک و تردید در اعتقادات متربى، ایجاد تنفّر در متربى نسبت به امر تربیت، تعلیم ریا و نفاق؛ همچنین آبروریزى و از دست دادن اعتبار مربى، تجرّى و جرأت پیدا کردن بر گناه، محرومیّت از چشیدن طعم ایمان واقعى را نیز از آسیبهایى دانسته است که متوجه خود مربى مىشود (ص123ـ128). پرسشى که در این میان مطرح مىشود این است که با توجه به حرمت دروغگویى و پیامدهاى سوء آن، آیا «استفاده از دروغ در تربیت» به طور کلى ممنوع است؟ نویسنده در ادامه سعى در پاسخ به این سؤال داشته است. وى ابتدا به معانى مختلف دروغ (عدم مطابقت خبر با واقع یا عدم مطابقت خبر با باور شخص و...) اشاره کرده (ص129)، سپس به این نکته پرداخته که «حرمت شرعى دروغ در برخى از موارد برداشته شده است» (ص130)؛ مثل: وقتى که «هدف، اصلاح یا دفع ضرر قابل توجهى باشد» (ص131). البته نویسنده متذکر شده است که بین جواز شرعى یک امر و بهکارگیرى آن در تعلیم و تربیت ملازمهاى نیست (همان). براین اساس نویسنده به این نتیجه رسیده است که هرگاه امر تربیت اقتضاى دروغگویى را داشته باشد، دروغ گفتن جایز است (ص132) و سپس به ارائهى مثالهایى در این زمینه پرداخته است. اما نویسنده با توجه به دلایلى چند، از جمله پیامدهاى گستردهى دروغگویى و...، اصل را در عدم بهرهگیرى از دروغ در امر تربیت دانسته است (ص132ـ135). نویسنده با ارائهى توضیحاتى چند در مورد «توریه»، پیشنهاد کرده است که در شرایط اضطرار نیز، اگر به جاى دروغ گفتن، از توریه استفاده شود بهتر است (ص135).
هفتمین روش، در هفتمین فصل کتاب (ص137ـ158) با عنوان «تنبیه» مورد بحث و بررسى قرار گرفته است. تنبیه یکى از روشهاى تربیتى است که در موقعیتهاى خاصى مىتواند به عنوان یک روش بازدارنده و بعضا اصلاحى عمل نماید و از این جهت در گروه روشهاى ایجابى قرار مىگیرد که به کار بستن آن، اثر تربیتى دارد. از سویى، اعمال این روش در صورتى مؤثر است که در شرایط خاص و با رعایت جوانب مختلف باشد و در غیر این صورت، پیامدهاى تخریبى آن به مراتب بیشتر از اثرهاى مثبت آن خواهد بود، که این امر آن را در گروه روشهاى سلبى و آسیبزا قرار مىدهد. نویسنده در همین راستا به شرح مراحل تنبیه؛ از جمله: تغافل، کنایه، تذکّر مستقیم و غیرعلنى، محرومسازى، توبیخ و سرزنش و درنهایت، تنبیه بدنى پرداخته است (ص140ـ148). همچنین در مورد جواز یا عدم جواز تنبیه بدنى، محدودهى آن، سن متربّى و نیز اعمالى که مستلزم تنبیه بدنى است، سؤالاتى مطرح کرده و به ارایهى پاسخ آنها همت گمارده است. نکتهى ظریفى که نویسنده در بخش ششم این فصل به آن اشاره کرده این است که بهکارگیرى این روش مستلزم رعایت اصول و قواعدى است؛ ازجمله: حسن ظن، برخورد با رفتار بد (نه با شخصیت متربى)، حفظ کرامت متربى، تقدم عفو بر تنبیه، در نظر گرفتن موقعیت متربى، پذیرش عذر متربى، پرهیز از شتابزدگى در تنبیه، اتمام حجت قبل از ارتکاب خطا و... ، که اگر این فصول مورد غفلت قرار گیرد، آسیبهاى جدى و جبرانناپذیرى در پى خواهد داشت (ص148ـ158).
فصل هشتم کتاب (ص159ـ168) به «رابطهى روشهاى آسیبزا با خودپندارهى(4) انسان» اختصاص دارد. خودپنداره مفهومى روانشناختى به معناى «شکلگیرى یک احساس دربارهى خود» است. زمانى که فرد در وضعیتى قرار گیرد که کاملاً در توصیف خود آزاد باشد و احساس خوشایند یا ناخوشایند خود را دربارهى خویش بیان کند، عصارهى خودپنداره (در قالب عباراتى همچون: باهوش، سختکوش، دلسوز و...) آشکار مىگردد (ص158). نویسنده چنین بیان داشته است که خودپنداره در اثر تجربهى فرد و نگرش و تفسیر دیگران از تجربهى او شکل مىگیرد و به همین دلیل، نوع تربیتى که در مورد شخص استفاده مىشود، تأثیر اساسى در خودپندارهى او خواهد داشت و این خودپنداره در تفکرات، تصمیمات و رفتارهاى فرد نقش بسزایى دارد، به طورى که اگر خودپندارهى مثبت در فرد شکل بگیرد، رفتارهاى آیندهى او معمولاً بهنجار خواهد بود و اگر این نگرش به خود، منفى باشد، معمولاً متربى در آینده رفتارى نابهنجار خواهد داشت (ص160ـ161). از آنجا که براى رشد و کمال متربى باید نگرش مثبت و عزت نفس را در او ایجاد کرد، نویسنده در بخش دوم این فصل به «نیاز انسان به عزت نفس و احساس ارزشمند بودن» و در بخش بعدى درباب «دیدگاه اسلام دربارهى عزت نفس انسان» مطالبى را بیان داشته و در این باره از دستاوردهاى علم روانشناسى نیز بهره گرفته است (161ـ164).
در ادامه (ص164ـ167) به «تأثیر روشهاى آسیبزا در تخریب عزّت نفس و شکلگیرى خودپندارهى منفى» پرداخته است. به عقیدهى نویسنده، اگر متربى در زندگى با شکست روبهرو شود و در روابط و برخوردها احساس عزت و حرمت نکند، دیدگاهش در مورد خویش منفى خواهد بود و این نگرش منفى در رفتار آیندهى او اثر خواهد گذاشت؛ از این رو باید عوامل مؤثر در شکلگیرى خودپندارهى منفى را از بین برد تا انسان، همانگونه که خدا او را عزیز آفریده است، عظمت و عزت خود را درک کند و در طول زندگى خود را عزیز بداند و حرمت خویش را پاس بدارد (ص165). نویسنده روشهاى آسیبزا در تربیت را (هرچند با نیت خیر و قصد اصلاح از جانب اولیا و مربیان صورت گیرد) در شکلگیرى خودپندارهى منفى بسیار مؤثر دانسته است؛ زیرا پیامد مشترک همهى این روشها، تحقیر متربى است (همان). در پایان این فصل به این نکته اشاره شده است که «بین تحقیر فرد و شکلگیرى خودپندارهى منفى در او رابطهى علّى و معلولى تام وجود ندارد؛ یعنى هم تحقیر پیامدهاى دیگرى دارد و هم خودپندارهى منفى مىتواند در اثر عوامل دیگرى مانند شکستها و ناکامىها و غیره پدید آید، ولى مىتوان گفت که نقش تحقیر در شکلگیرى خودپندارهى منفى جدىتر و مؤثرتر از سایر عوامل است؛ چرا که با حرمت و عزت نفس فرد برخورد مستقیم دارد» (ص167).
در فصل آخر این کتاب نویسنده به بررسى «علل و عوامل بهکارگیرى روشهاى آسیبزا» پرداخته است. به عقیدهى نویسنده استفاده از روشهاى آسیبزا در فرآیند تربیت مىتواند معلول عوامل مختلفى به شرح زیر باشد:
الف) عامل شناختى: تربیت مانند هر علم دیگر نیازمند شناخت مبانى، اصول و روشهاى صحیح و روشهاى آسیبزاست. بدیهى است اگر این آگاهىها در کار نباشد، مربى مسیر تربیت را وارونه طى مىکند و از هدف مورد نظر دور مىگردد.
ب) عامل روانى: هیجانات کنترل نشدهى روحى و خشم وغضب در هنگام تربیت، فرآیند تصمیمگیرى عقلى مربى را مختل مىکند و مىتواند پیامدهاى ناگوارى را براى مربى و متربى بهوجود آورد.
ج) عامل تربیتى: اولیا و مربیان امروز، فرزندان و متربیان دیروز بودهاند و قهرا رفتار امروز آنان ریشه در تربیت و آموزههاى دیروز آنان دارد. اگر در گذشته آموزش و پرورش ناقص و بیمارى بر آنان حاکم بوده، همان بیمارى امروزه به صورت رفتارهاى ناصواب از آنها صادر مىشود.
د) عامل فرهنگى: ممکن است فرهنگ جامعه به گونهاى باشد که خودبهخود زمینهى بهکارگیرى روشهاى آسیبزا را فراهم نماید. در چنین جامعهاى، مربیان یا توجهى به آسیبزایى این روشها ندارند و یا رواج آنها در جامعه را مجوزى براى استفاده از آنها تلقى مىکنند و آن آسیبها را در برابر این پذیرش عرفى و اجتماعى ناچیز مىشمارند.
ه ) پندارهى تسریع در حصول نتیجه: برخى از روشهاى آسیبزا نقش مسکّن را دارند و زود نتیجه مىدهند و همین امر بسیارى از مربیان را وامىدارد تا به اینگونه روشها روى آورند؛ غافل از اینکه این نتیجه، تظاهرى بیش نیست و به محض فراهم آمدن شرایط و موقعیت، متربى به راه و روش خود بازمىگردد.
نویسنده در پایان این فصل «پیشنهادهاى کاربردى و راهکارهاى عملى» چندى را برشمرده است که در فصول قبلى به نحوى دیگر به آنها اشاره شده بود؛ مثلاً مربى باید در انتخاب روشهاى تربیتى، به تأثیرات فورى و ظاهرى آن توجه نداشته باشد، بلکه جوانب مختلف و بهویژه آثار پنهان آن را در نظر گیرد» و به طور مرتب در عادتها، باورها و آموختههاى خود تجدیدنظر کند. شاید بسیارى از روشهایى که توسط آنها به کار گرفته مىشود، در اثر عادت یا باورهاى انتقال یافته از نسل قبل، به عنوان روشهاى مؤثر تربیتى در ذهن آنها جاى گرفته باشد.
گزارشى از جلسهى نقد و ارزیابى کتاب
در جلسهى نقد و ارزیابى کتاب روشهاى آسیبزا در تربیت از منظر تربیت اسلامى، ابتدا آقاى رزاقى در سه بخش: مقدماتى (در توضیح مفهوم نقد، ضرورت نقد و ملاکهاى نقد) و نقد صورى و نقد محتوایى و سپس آقاى ابطحى نقد خود را ارائه کردهاند. اما در اینجا ما دو نقد را تلفیق کرده و آن را در دو بخش صورى و محتوایى ارائه مىکنیم و سپس پاسخ مؤلف کتاب و برخى دوستان حاضر در جلسه را در ادامه خواهیم آورد.
الف) نقد صورى
ـ موضوع کتاب موضوع بسیار خوب، مفید و مناسب و به روز است؛ همچنین هدف کتاب بحث دربارهى روشهایى است که به نحوى در تربیت ایجاد آسیب و اشکال مىکنند؛ البته تا به حال در این زمینه کار جامع و مناسبى صورت نگرفته و یا به صورت جزئى، ناقص و پراکنده است؛ از این رو این کتاب قابل استفاده براى عموم کسانى است که به نحوى دستاندرکار امر تربیت هستند، نظیر والدین و معلمان.
ـ سادگى همراه با اتقان و نیز روانى قلم نویسنده از جمله امتیازات کتاب است.
ـ همچنین کتاب از منابع اصیل و دست اول و متقن هم بهرهمند بوده و البته در مواردى به ویژه در منابع تربیتى از منابع دست دوم هم استفاده کرده است که بهتر بود از این گونه منابع استفاده نمىکرد.
ـ ترجمهى خوب و روان روایات از دیگر امتیازات کتاب است؛ مگر در یک مورد که کلمهى «وَتَر» را به تیر معنا کرده که ظاهرا در اینجا به معناى کمان است. «یرمى بغیر وتر» یعنى بدون کمان تیراندازى مىکند، نه بدون تیر؛ زیرا بدون تیر اصلاً نمىتوان تیراندازى کرد، اما بدون کمان مىشود، که در این صورت تیر نیز بردى ندارد و مقصود روایت نیز همین است.
ـ از دیگر امتیازات کتاب این است که علاوه بر فهرست مطالب و فهرست منابع، فهرست آیات و روایات نیز به صورت مجزا ضمیمهى آن شده است.
ـ اما از نظر صورت، اشکالاتى جزئى در کتاب دیده مىشود؛ از جمله اینکه برخى پاورقىها جابهجا شده و بهندرت غلطهاى تایپى نیز وجود دارد.
ـ از نظر ویرایشى نیز گاهى دقتهاى لازم اعمال نشده و اشکالاتى را به وجود آورده است که برخى از موارد آن به شرح زیر است:
1. ناهماهنگى پاورقىها:
ـ در صفحهى 29، پاورقى شمارهى 2 چنین آمده است: ر.ک: منصور، محمود؛ احساس کهترى، فصل اول. اما در صفحهى 31 همین نوع پاورقى به گونهاى دیگر:ر.ک: دایرة المعارف علوم اجتماعى، باقر ساروخانى، ص 338. یعنى در مورد اول ابتدا مشخصات نویسنده را آورده و سپس عنوان کتاب را، ولى در مورد دوم بر عکس عمل کرده است. همچنین در همین پاورقى شمارهى 2 صفحه 29، ابتدا نام خانوادگى نویسنده را آورده است و سپس نام نویسنده را(ر.ک: منصور، محمود؛ احساس کهترى...)، در حالى که در صفحهى 33 در همین نوع پاورقى، ابتدا نام نویسنده و سپس نام خانودگى او را آورده است(ر.ک: مرتضى منطقى؛ روانشناسى تربیتى،...).
ـ همچنین در مواردى براى اولین بار که نام منبعى را در پاورقى مىآورد مشخصات نویسنده را نیز ذکر مىکند(ص 13،پاورقى 1و2؛ ص 17، پاورقى 1 و...)،در حالى که در مواردى دیگر حتى براى اولین بار نیز عنوان کتاب را بدون مشخصات نویسنده ذکر مىکند(ص 19 پاورقى 3؛ ص 20، پاورقى 3و 4؛ ص 50، پاورقى 1 و...)
ـ گاهى آدرس حدیثى را که در پاورقى ذکر مىکند قبل از حدیث مىآورد (ص 131، پاورقى 1) و گاه بعد از حدیث (ص 142، پاورقى 2).
2. ارجاع نادرست در پاورقى:
ـ در صفحهى 38، پاورقى 2، شمارهى دو جلد کتاب را با یک صفحه در یک پاورقى آورده است که چنین کارى صحیح نیست (صحیح بخارى، ج3و4، ص318، باب 518).
3. ناهماهنگى معرفى منابع:
ـ نام مترجمان و مصححان را در برخى موارد به ترتیب نام خانودادگى و نام آورده است که باید به ترتیب نام و نام خانوادگى مىآمد( منابع شمارههاى 3، 10، 12، 21 و...)
ـ مشخصات مصحح و مترجم را گاه قبل از عنوان کتاب (شمارهى 7) و گاه بعد از آن (شمارهى 4، 10،12 و...) آورده است.
ـ در شمارهى 26 عنوان اصلى کتاب، سیره تربیتى پیامبر(ص) و اهل بیت است، در حالى که بدون ذکر عنوان اصلى، عنوان فرعى، یعنى تربیت فرزند را ذکر کرده است.
ـ در شمارهى 32، بدون ذکر نام مقاله و نویسندهى آن، عنوان مجله را درج کرده است، در حالى که ابتدا باید مشخصات نویسنده و عنوان مقاله ذکر شود و سپس نام مجله.
ـ در مواردىبین نامخانوادگىو نامنویسنده ویرگولنیامدهاست (شمارههاى10و 39).
ـ در موارى نام نویسندهى منبع ذکر نشده است (شمارههاى 9 و 38).
ـ همچنین به کارگیرى برخى از اصطلاحات حوزوى در متن، مثل به کار بردن کلمهى شارع در موارد متعدد و یا اصطلاح «والله أعلم» که با توجه به اینکه مخاطبان کتاب معمولاً غیرحوزوى هستند، مناسب نیست.
ب) نقد محتوایى
در این بخش نیز ناقدان محترم به اشکالاتى پرداختند که آنها را به ترتیب فصول به شرح زیر ارائه مىکنیم:
مقدمه:
1. تعریفهایى که در مقدمهى کتاب آورده شدهاند، تعاریف جامع و مانعى نیستند؛ مثلاً تعریف روش آسیبزا در تربیت (گفتارها، رفتارها و حالتهایى که از مربى صادر مىشود و در مسیر تحقق اهداف تربیتى اختلال ایجاد مىکند) شامل اصول تربیتى نیز مىشود؛ چرا که اصول نیز مىتواند رفتار، گفتار و یا حالتى باشد که در رسیدن به اهداف تربیتى اختلال ایجاد کند.
فصل اول:
1. در فصل نامگذارى نامناسب، یکى از مواردى که به عنوان پیامد منفى این روش ذکر شده این است که این روش موجب تنفر عمومى از چنین نامهایى مىشود. اگر نامگذارى فرزندان به این نامها موجب تنفر عمومى نسبت به این نامها بشود، یک اثر مثبت است، نه پیامد منفى؛ به عبارت دیگر، به کارگیرى این روش، خود موجب تنفر از بهرهگیرى از آن مىشود و خود را نفى مىکند. اما به نظر مىرسد که مراد نویسنده این بوده که تنفر عمومى نسبت به افرادى که این نامها را دارند ایجاد مىشود، نه نسبت به خود نام، در حالى که عبارت کتاب این معنا را نمىرساند.
2. نویسنده از مثال براى تبیین و تفهیم مطالب بهره جسته است که از نظر آموزشى نکتهاى مثبت است، ولى گاه مثالها با فرهنگ ایرانى بیگانهاند. مثالهاى فصل اول از این قبیل است. مثلاً از اسمهایى نظیر حرب، عاصیه، کلب، أسود و غاوى یاد مىکند که مربوط به فرهنگ عرب است و یا مثالى که در مسئلهى توریه مطرح مىکند خود مىتواند آسیبزا باشد و آثار تربیتى منفى بر متربى بگذارد.
3. پیامدهایى که نویسنده براى این روش و سایر روشها ذکر کرده است عموما مستند به شواهد و دلایل روانشناختى و تربیتى نیست و تنها در برخى موارد به روایات استناد کرده است؛ در حالى که در یک کتاب تربیتى بهتر است شواهد تربیتى و روانشناختى نیز بیان شود.
فصل دوم:
1. مؤلف محترم در فصل دوم محدودهى عدالت و تبعیض را در برخى موارد بیان مىکند و حتى مواردى را براى جواز تبعیض برمىشمرد، ولى ملاکى براى موارد جواز و غیر آن بیان نمىکند.
2. افزون بر این، اصلاً جواز تبعیض در برخى موارد با عنوان فصل نیز سازگارى ندارد؛ زیرا این روش یکى از روشهاى آسیبزاست و نباید جایز باشد.
3. همچنین نویسنده در صفحهى 42 بیان مىکند که اگر در مواردى تبعیض واجب هم باشد، آثار تخریبى فراوانى دارد. سؤال این است که مگر مىشود امرى واجب باشد و اثر تخریبى داشته باشد؟ همچنین در این فصل از پیامدها و آثار منفى این روش بر مربى و والدین سخن به میان آمده است که از موضوع بحث خارج است.
4. در این فصل نویسنده بعضا پیشنهادهاى ناکارآمد براى جلوگیرى از آثار منفى تبعیض ارائه کرده است؛ مثلاً پیشنهاد مىکند که مربى از تبعیض، گر چه به حق و مطابق عدالت باشد، چشمپوشى کند و یا مخفیانه و به دور از چشم سایر متربیان اعمال تبعیض و یا عدالت کند و یا حتى به طور نامحسوسى اعمال کند که خود متربى هم متوجه نشود و یا آنگونه رفتار را، ولو به ظاهر، نسبت به سایر متربیان نیز انجام دهد تا آتش حسد آنها را شعلهور نسازد. به نظر مىرسد که تمامى این پیشنهادها ناکارآمد است؛ زیرا چشمپوشى از تبعیض، در صورتى که تبعیض به حق باشد، بىعدالتى و ناروا است؛ بهعلاوه، تبعیضى که به دور از چشم متربیان باشد نیز اثر تربیتى خود را نخواهد گذاشت؛ زیرا متربیان باید از علت تبعیض مطلع شوند، تا تأثیر داشته باشد. افزون بر این، اگر بخواهیم نسبت به همه، ولو در ظاهر، آن رفتار را داشته باشیم، این با چشمپوشى از تبعیض تفاوتى ندارد.
فصل سوم:
1. در فصل سوم (روش اجبار و اکراه) نیز این اشکال مطرح است که مواردى را براى جواز اجبار جایز بیان کرده ولى ملاکى براى آن موارد ارائه نداده است.
2. افزون بر این، شاید بتوان گفت که روش اکراه و اجبار با روش تنبیه یکى است؛ زیرا تنبیه از ابزار و وسایل اکراه است؛ بنابراین مؤلف باید این دو را در یک فصل مطرح مىکرد. به ویژه، آثار و پیامدهایى را که مؤلف براى این دو روش بیان کرده است عمدتا یکساناند؛ آثارى نظیر: تضعیف عزت نفس، تجرّى، نفاق و دورویى و اقدام تلافىجویانه.
3. در این روش براى اثبات ممنوعیت اکراه و اجبار، از آیات و روایاتى بهره گرفته است که یا اعم از موضوعاند و یا خارج از موضوع؛ مثلاً از آیهى شریفهى «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرا وَإِمَّا کَفُورا» و یا «لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ» استفاده کرده است، در حالى که این دو آیه دربارهى اعتقادات و اصل پذیرش دین سخن مىگوید، نه دربارهى مسائل تربیتى که دروندینى است. همچنین از اینکه امیرالمؤمنین علیهالسلام در سختترین شرایط حکومتى، مردم را با زور به تبعیت وادار نمىکردند، به سادگى نمىتوان عدم اجبار تربیتى را استفاده کرد، چراکه این امر بیشتر در ارتباط با سیرهى سیاسى حضرت على علیهالسلام مىباشد.
4. طرح مسئلهى جواز تنبیه در فصل هشتم با عدم جواز اکراه در این فصل کاملاً متناقض مىنماید؛ چرا که تنبیه، مبتنى بر اکراه و اجبار است.
فصل پنجم:
1. در این فصل به نظر مىرسد نویسنده بین جدل و جدال خلط کرده و این دو مفهوم را یکى دانسته است؛ از این رو گاه از جدل سخن به میان آورده و گاه از جدال و مراء؛ حال آنکه جدل یکى از صناعات منطقى است، ولى جدال و مراء نوعى نزاع و ستیز لفظى است که در روایات مردود شمرده شده است.
2. همچنین نویسنده بیش از آنچه به بحث تربیت مربوط باشد به این روش پرداخته است؛ زیرا اولاً آنچه به تربیت مربوط مىشود جدال و مراء معلم و شاگرد است که این نیز بسیار کم است و آنچه زیاد در فضاى آموزشى مطرح مىباشد، جدال و مراء دانشآموزان است که این هم به بحث تربیت ارتباطى ندارد و بیشتر بحثى اخلاقى است.
فصل ششم:
1. در این فصل از روش ناهماهنگى گفتار و رفتار به عنوان یک روش مستقل بحث مىکند، در حالى که اولاً ناهماهنگى گفتار و رفتار، روش نیست، بلکه نادیده انگاشتن یکى از اصول تربیتى است. اگر بتوانیم پیروى نکردن از اصول تربیتى را روش بدانیم، سرباز زدن از سایر اصول نیز باید به عنوان روشهاى آسیبزا مطرح شود؛ نظیر پیروى نکردن اصل رعایت تفاوتهاى فردى و...، حال آنکه نویسنده چنین نکرده و تنها همین یک مورد از تخطّى اصول را آورده است. البته در اینکه این مسئله نیز آسیب زاست ایرادى نیست، ولى سؤال این است که آیا این یک روش است؟
2. همچنین در این فصل عدم هماهنگى بین گفتار و رفتار معلم، مصداقى از دروغ شمرده شده و از این رو از آیات و روایاتى که در مذمّت دروغ وارد شده بهره گرفته شده است؛ در حالى که این مسئله از اساس محل اشکال است و نمىتوان این مسئله را مصداقى از دروغ شمرد؛ زیرا کذب از نظر معرفتشناختى خبرى است که مطابق واقع نباشد و از نظر اخلاقى نیز قصد عمد در آن دخالت دارد، در حالى که اولاً عدم تطابق بین رفتار و گفتار، خبر نیست تا بتوان از صدق و کذب آن سخن گفت و ثانیا معمولاً عدم تطابق رفتار معلم با گفتارش، تعمّدى نیست و عموما غافلانه است؛ بنابراین عدم تطابق رفتار و گفتار نمىتواند مصداقى از کذب باشد و در ردّ آن نیز نمىتوان از ادلهى مذمّت کذب بهره گرفت. البته این به معناى جواز عدم تطابق رفتار و گفتار و آسیبزا نبودن آن نیست.
3. در روشهاى آسیبزا در تربیت، بحث عمدتا بر روى پیامدهاى منفى این روشها در مورد متربى متمرکز مىشود، حال آنکه نویسنده در مواردى به آثار منفى برخى از روشهاى تربیتى بر روى مربى مىپردازد. براى مثال در این فصل در بحث ناهماهنگى در گفتار و رفتار پس از انطباق آن با مسئلهى دروغ، به برخى از پیامدهاى سوء دروغگویى براى مربى از جمله «جرأت پیدا کردن براى گناه»، «محروم شدن از چشیدن طعم واقعى ایمان» اشاره شده است.
فصل هفتم:
1. اشکالى که در این فصل (روش تنبیه) مىتوان مطرح کرد این است که معلوم نیست از نظر نویسنده آیا این یک روش مثبت و مطلوب است یا روشى نامطلوب و آسیبزا؛ زیرا بخش عمدهاى از این فصل از مفهومشناسى، فواید، انواع، مراحل و شرایط تنبیه بحث کرده و تنها سه صفحه به آسیبشناسى روش تنبیه پرداخته است؛ افزون بر این، مسئلهى مهم این است که این روش، روش مثبت است، نه آسیبزا.
2. در این فصل به پیامدهاى منفى این روش اشاره نشده و از این لحاظ این فصل با سایر فصول متفاوت شده است.
فصل هشتم:
1. نویسنده در فصل هشتم بحث خود را در قالب مفهوم روانشناختى «خودپنداره» ارایه کرده است که استفاده از چنین رویکرد تطبیقىاى در دیگر فصول کتاب به چشم نمىخورد. این مسئله موجب ناهماهنگى این فصل از کتاب، با دیگر فصول شده است.
2. در پایان این فصل حدود سه صفحه به ارائهى راهکارهاى عملى اختصاص یافته است، در حالى که راهکارهاى عملى ربطى به این فصل ندارد، بلکه باید فصلى مستقل به این بحث اختصاص مىیافت و بیش از این به راهکارهاى عملى پرداخته مىشد. به عبارت دیگر، هم به مقدار کافى به راهکارها بها داده نشده و هم مقدار مطرح شده، در جایگاه مناسب خود نیست.
3. نکتهى آخرى این است که روشهاى دیگرى نیز وجود دارد که در این کتاب به آنها پرداخته نشده است؛ زیرا بر همان مبنا که این روشها آسیبزاست روش تشویق هم مىتواند آسیبزا باشد؛ یعنى اگر شرایط و اصول تشویق رعایت نشود و مثلاً تشویق بیش از حد باشد، آثار منفى خواهد گذاشت و آسیبزا خواهد بود.
پاسخ نقد
نویسندهى کتاب، آقاى قائمى مقدم، پس از تشکر از ناقدان محترم و کسانى که در این تحقیق به ایشان کمک کردهاند، به پاسخ برخى از انتقادها پرداختند و حضار محترم نیز نظرهاى خود را در تأیید بیانات ایشان یا منتقدان اظهار داشتهاند.
نویسنده ابتدا به چند نکته اشاره کردند که پاسخ کلى به برخى از انتقادها بود. از جمله اینکه:
1. این کار اولین تحقیق بنده بود و خود مىپذیرم که نواقصى هم دارد.
2. هدف این کتاب چنانکه در مقدمه نیز بیان شده است، ذکر روشهایى بوده است که به نوعى نهى مستقیمى از قرآن و روایات متوجه آنهاست؛ بنابراین، پاسخ برخى از اشکالات، از قبیل اینکه چرا روشهاى آسیبزاى دیگر در این کتاب مطرح نشده است، داده مىشود.
3. دربارهى این بحثها، در کتاب یا متن خاصى سخن گفته نشده است، بلکه مباحثى تربیتى است که باید با جستوجو در منابع مختلف دینى به اصطیاد و استنباط آنها پرداخت. به عبارتى، بحثهاى تربیتى در منابع دینى اسلام گسترده است و یا تمامى آموزههاى دینى تربیتى است، ولى براى تهیهى قالب امروزى آن، نیاز به اصطیاد و استنباط است و این کار چندان آسان نیست و نیز استفاده و برداشت یک شخص ممکن است مورد پذیرش دیگرى نباشد و البته ردّ آن هم چندان آسان نیست.
سپس نویسندهى کتاب به پاسخ برخى از ایرادها به صورت خاص بدین شرح پرداخت:
ـ در پاسخ به اشکالى که دربارهى مانع نبودن تعریف روش در مقدمه مطرح شد باید گفت که اصل نمىتواند رفتار یا گفتار و یا حالت خاصى باشد که در مقام عمل از مربى سرمىزند، بلکه اصل یک قانون و ضابطهى کلى است که بر رفتار مربى حاکم است و رعایت آن در رفتارها، گفتارها و حالتهاى مربى لازم است؛ بنابراین تعریفى که براى روش ارائه کردهایم تعریفى جامع و مانع است و شامل اصل نمىشود.
فصل اول:
در پاسخ به نقد اول در این فصل که فرمودید: «نفرت عمومى که یکى از پیامدهاى منفى شمرده شده، نکتهاى مثبت است، نه منفى»، باید گفت که بله، مراد نفرت عمومى نسبت به افرادى است که این نامها را دارند، نه اصل نام؛ یعنى چنین نامهایى موجب تنفر عموم نسبت به صاحب نام مىشود، درنتیجه، ممکن است جامعه به این گونه افراد کماعتناعى و یا بىاعتناعى و یا حتى توهین کند. البته شاید در این قسمت مطلب با دقت توضیح داده نشده باشد.
ـ اشکال دوم در این فصل این بود که بعضى از مثالها با فرهنگ ایرانى سازگارى ندارد و یا در فارسى این نامها مطرح نیست. در پاسخ مىگوییم: البته بهتر بود برخى نامهاى نامناسب فارسى را نیز مطرح مىکردیم، ولى چون بحث ما مبتنى بر آیات و روایات است، نامهایى را که در آنها مطرح بوده است ذکر کردهایم.
ـ در پاسخ به این اشکال که «پیامدها با ادلهى روانشناختى و تربیتى مستند نشده است»، مىگوییم: اولاً بناى ما در این کتاب نیز بر این نبوده است، و چنانکه از عنوان نیز برمىآید، هدف تحقیق این است که روشهاى آسیبزا را از منابع دینى و با روششناختى دینى و از زبان روایات بیان کنیم، نه از دید علوم تربیتى. البته شکى نیست که اگر شواهد تجربى، تربیتى و روانشناختى هم به بحث افزوده مىشد بهتر بود، که البته در برخى از موارد هم چنین کردهایم. نکتهى دیگرى که مىتوان افزود این است که پیامدها ممکن است تحلیلى باشد و حتى شواهد تجربى را براى آن نیاوریم، ولى با تحلیل روش، مىتوان احتمال زیاد داد که اینها پیامدهاى استفاده از این روشها خواهد بود.
فصل دوم:
ـ اولین اشکال در این فصل این بود که «در بحث جواز یا عدم جوازِ تبعیض، ملاک یا ملاکهایى بیان نشده است»، اما این به معناى کوتاهى نویسنده در این بخش نیست؛ زیرا اینها مواردى جزئى است که به حسب هر مورد ممکن است حکم مختلف شود. ملاک کلى و اصلى این است که آثار زیانبارى نداشته باشد و تشخیص آن به دست مربّى است. اما در عین حال اگر در مواردى مربى یا والدین نتوانند تشخیص دهند، مساوات و عدم تبعیض، براى پرهیز از پیامدهاى منفى، مقدم است. اما اگر مربى تشخیص داد که آسیبى ندارد یا راهکارى را براى پیشگیرى از آسیب به کار گیرد، عدم مساوات یا عدالت بهتر است.
ـ نکتهى دیگرى که در این فصل مطرح شد این بود که جواز تبعیض در برخى موارد، با عنوان فصل سازگارى ندارد. در پاسخ باید گفت که عنوان فصل با توجه به جنبهى غالبى مسئله انتخاب مىشود؛ یعنى چون در بیشتر موارد، تبعیض پیامدهاى منفى دارد، نباید تبعیض قایل شد و این هیچ منافاتى با جواز تبعیض در برخى موارد ندارد.
ـ نکتهى دیگرى که یکى از ناقدان محترم بیان کرد این بود که «در صفحهى 42 بیان شده است که در مواردى تبعیض واجب است ولى آثار زیانبار فراوانى دارد. مگر مىشود که امرى واجب باشد ولى اثر تخریبى داشته باشد!؟» پاسخ این است که هیچ ملازمهاى بین وجوب امرى و نداشتن آثار منفى تربیتى، وجود ندارد؛ زیرا ممکن است در آن آثار مثبتى براى دیگران باشد و یا آثار مثبت آن از نظر کمّى یا کیفى بیش از آثار منفى آن باشد و یا اگر در یک جهت آثار منفى دارد در جهت یا جهات دیگرى آثار مثبتى داشته باشد. به عبارت دیگر، شاید بتوان گفت که هیچ امر مطلقى که از هر جهت مثبت باشد نداریم؛ زیرا عالم ماده عالم نقص است و هر چیزى از جهاتى داراى آثار مثبت و از جهاتى دیگر داراى آثار منفى است. آنچه مهم است این است که در مجموع آثار مثبت آن بر آثار منفى غلبه داشته باشد؛ بنا بر این ممکن است در مواردى تبعیض عین عدالت باشد و واجب، ولى از نظر تربیتى آثار منفى نیز داشته باشد و یا نسبت به شخصى آثار تربیتى مثبت و نسبت به دیگرى آثار تربیتى منفى داشته باشد.
ـ اشکال دیگر این بود که «در این فصل از آثار منفى این روش بر والدین و مربى سخن به میان آمده است و حال آنکه باید تنها از آثار روش بر فراگیر سخن گفت.» پاسخ ما این است که چه اشکالى دارد که در بحث روش تربیتى، از آثار آن روش بر مربى هم سخن به میان آید؟ بحث در روشهاى تربیتى، بحث در نظام تربیتى است؛ زیرا عناصر تربیت از همدیگر جدا نیستند. بنابراین، چه بهتر که از آثار روش از هر جهت و به صورت جامع بحث شود.
ـ در مورد ناکارآمدى برخى راهکارها نیز باید گفت که اصل بحث در تبعیض همین است که هرچند در مواردى تبعیض عین عدالت است و موجب رسیدن شخصى به حق خویش مىشود، بهتر است که در ظاهر به این حق رسیدگى نشود و به گونهاى دیگر جبران شود چون موجب آثار منفى در سایر متربیان مىگردد؛ و این از لوازم زندگى اجتماعى است که حقوق اجتماعى بر حقوق فردى مقدم است. بهعلاوه، اگر امکان داشته باشد که به دیگران نیز تا حدودى که احساس تبعیض زیادى نکنند رسیدگى شود و یا علت تبعیض براى آنها تبیین شود، مىتوان از آثار منفى آن کاست و از آثار مثبت آن نیز بهرهمند شد و چنانکه در متن نیز آمده است، برخى راهکارها مستند به روایات هستند و برخى نیز پیشنهاد نگارنده است.
فصل سوم:
ـ یکى از اشکالاتى که در این فصل مطرح شد این بود که «تنبیه از ابزار اکراه واجبار است و این دو روش یک روش هستند و باید در یک فصل به آنها مىپرداختیم.» در پاسخ باید گفت که مىتوان مسئله را به صورت معکوس هم مطرح کرد و اجبار و اکراه را نیز نوعى تنبیه، و در عین حال داراى ماهیتى متفاوت دانست. از سوى دیگر، نمىتوان هر تنبیهى را اکراه و یا هر اکراهى را تنبیه دانست؛ مثلاً قهر نوعى تنبیه است، ولى اکراه نیست؛ چون قهر کردن فعل مربى است، نه متربّى. همچنین اجبار کردن متربى بر نماز اکراه است ولى تنبیه نیست؛ زیرا تنبیه در برابر امر خلافى که واقع شده و یا امر مطلوبى که ترک شده است واقع مىشود. همچنین به طور کلى، اساس تقسیم براى شناخت و استفادهى بهتر است، و گرنه مىتوان همه چیز را به یک چیز بازگرداند، ولى این مطلوبیتى از حیث شناخت و بهرهورى ندارد.
ـ در مورد «استفاده از ادلهى عام بر عدم جواز اکراه» باید گفت که اشکال وارد است، ولى دلیل ما بر عدم جواز اکراه تنها این ادله نیست؛ بنابر این مىتوان از این ادلهى عام نیز به عنوان شاهد و یا مؤید بهره گرفت و نظر ما نیز در همین حد بوده است.
ـ در مورد «تنافى مسئلهى جواز تنبیه در فصل هشتم با عدم جواز اکراه در این فصل» نیز باید گفت: نه در هر موردى تنبیه جایز است و نه در هر موردى اکراهْ ممنوع. به عبارت دیگر، نسبت بین این دو روش، عموم منوجه است؛ یعنى در مواردى، نه تنبیه جایز است و نه اکراه، در مواردى دیگر تنها اکراه جایز است و گاهى نیز تنها تنبیه جایز است؛ بنابر این بین این دو تنافى وجود ندارد. البته به یک معنا مىتوان گفت تنبیه از مصادیق اکراه است ولى در صورتى که این مصداق را جدا در نظر بگیریم و نسبت آن را با سایر مصادیق و موارد اکراه بسنجیم نسبت عموم منوجه بوده، تنافى در کار نخواهد بود.
فصل پنجم:
ـ اما اینکه فرمودید: «در این کتاب بین جدل و جدال خلط شده است»، باید گفت که چنین نیست؛ زیرا در بحث مفهومشناسى بیان کردیم که جدل یکى از صناعات خمس است و جنبهى آموزشى دارد، ولى همین جدل اگر در مقام عمل از حد متعارف خارج شود و به انکار حق منجر شود، به جدال و مراء تبدیل شده، پیامدهاى سوئى را به دنبال خواهد داشت.
ـ اما اینکه «در این فصل به مباحثى پرداخته شده که کمتر جنبهى تربیتى دارد»، در پاسخ باید گفت که بحث و مراء فراگیران نیز مسئلهاى تربیتى است و آثار (مثبت و منفى) تربیتى فراوانى دارد که نباید از آن غفلت کرد. بحث تربیتى، تنها بین معلم و شاگرد و یا والدین و فرزندان مطرح نیست. افزون بر این، بحث مراء بین معلم و شاگرد هم مصداق کمى ندارد و بر فرض اینکه مصداق کمى هم داشته باشد طرح آن در اینجا نهتنها مانعى ندارد، بلکه ضرورت هم دارد؛ به علاوه، اخلاق و تربیت از هم جدا نیستند؛ زیرا اخلاق از اهداف تربیت است؛ یعنى تحقق صفات اخلاقى از اهداف تعلیم و تربیت است. بنابر این نمىتوان به بهانهى اخلاقى بودن بحث، آن را از حوزهى تربیت خارج دانست.
فصل ششم:
ـ در پاسخ به این اشکال که «چرا هماهنگى در گفتار و رفتار روش نامیده شده، با اینکه تخطى از یک اصل است؟»، مىگوییم: در مقدمهى این فصل گفتهایم که ما آن را با مسامحه روش مىنامیم و ثانیا ناهماهنگى یک حالت رفتارى در مربى است که اثر سوءتربیتى دارد و با تعریفى که از روش در مقدمهى کتاب ارائه کردهایم هماهنگ است.
اما اینکه چرا تخطى از سایر اصول را به عنوان روش آسیبزا نیاوردهایم، پاسخ این است که ما درصدد بیان همهى روشهاى آسیبزا نبودهایم، بلکه فقط روشهایى را که در قرآن و روایات آسیبزا تلقى شدهاند بیان کردهایم و در این بخش هم ممکن است همهى روشها را بیان نکرده باشیم، بلکه تنها آنچه به نظرمان رسید و یا توانستیم از آیات و روایات برداشت کنیم آوردهایم.
ـ در مورد اینکه «عدم تطابق گفتار با رفتار مصداقى از دروغ دانسته شده است» باید گفت که ما آن را مصداقى از دروغ قرار ندادهایم، ولى در عین حال گفتهایم که از آیات و روایاتى که در مذمّت دروغگویى وارد شده است نیز مىتوان بهره برد؛ زیرا این مسئله رابطهى بسیار نزدیکى با دروغ دارد و از دید متربیان معمولاً دروغ تلقى مىشود. البته تنها به این ادله اکتفا نشده بلکه آیات و روایات نفاق و عدم وفاى به عهد نیز آورده شده است که مىشد به همانها نیز اکتفا کرد.
ـ اما در بارهى این اشکال که «محتواى برخى پیامدهاى این روش با عنوان تطابق ندارد»، باید گفت که دو عنوان در این فصل موجب شده ناقد محترم به اشتباه بیفتد: یکى «ایجاد نفرت در متربى نسبت به مربى» و دیگرى «ایجاد تزلزل در متربى نسبت به آموزههاى رفتارى و گفتارى وى» و پیامد بعدى نیز «ریا و نفاق» است که ربطى به این دو ندارد. محتواى بیان شده نیز در راستاى همین سه عنوان است، ولى ناقد محترم دقت لازم را ننموده و به اشتباه افتاده است. البته اگر خوب دقت کنیم، شاید بتوان اشکال دیگرى را مطرح کرد و آن رعایت نشدن ترتّب منطقى در بیان پیامدها است و شاید همین نیز باعث اشتباه ناقد محترم شده باشد؛ زیرا منطقا بهتر بود پیامد تزلزل و بىاعتمادى متربى، قبل از نفرت متربى نسبت به مربى بیان مىشد؛ زیرا اول بىاعتمادى در شخص ایجاد مىشود و سپس به نفرت مىگراید.
فصل هفتم:
ـ در مورد اشکالى که به روش تنبیه گرفته شد، مبنى بر اینکه، «چرا در این روش بیشتر مباحث جنبهى ایجابى و مثبت دارد نه سلبى و منفى؟»، باید گفت: در مقدمهى فصل هفتم یادآور شدهایم که اگر شرایط این روش موجود باشد مىتوان از آن در تربیت بهره گرفت، ولى اگر شرایط آن آماده نباشد، نه تنها استفاده از آن اثر تربیتى مثبتى ندارد، بلکه آثار منفى فراوانى خواهد داشت؛ از این رو، این روش را در شمار روشهاى آسیب زا قرار داده و به شرایط و قواعد آن نیز اشاره کردهایم. به عبارت دیگر، آسیبزا دانستن یک روش به معناى نفى تمام آثار مثبت آن نیست.
ـ اشکال دوم در این فصل تا حدودى وارد است. بحث مستقلى به پیامدهاى منفى آن اختصاص ندادهایم، ولى برخى پیامدها در ضمن فصل، به ویژه در ضمن آسیبشناسى مطرح شده است. افزون بر این، لزومى ندارد که مباحث همهى فصول یک کتاب به شیوهاى واحد و یکنواخت ارائه شود، بلکه گاهى تفاوت شیوه موجب تنوع نیز هست.
فصل هشتم:
ـ یکى از اشکالات مطرح شده دربارهى این فصل این بود که «خودپنداره» ربطى به مباحث این کتاب ندارد.» این اشکال وارد نیست؛ زیرا در این فصل ما با نگاهى به سایر فصول و آثار روشهاى آسیبزا در شکلگیرى خودپندارهى منفى، نشان دادهایم که آنچه در مورد این روشها بیان شده است، با بحثهاى تربیتى و روانشناختىِ روز نیز هماهنگ است؛ به عبارت دیگر، در این فصل ما پاسخ اشکال قبلى را نیز دادهایم؛ یعنى خواستهایم مطالب قبلى را مستند به شواهد تربیتى و روانشناختى کنیم، منتها همهى فصول را یکجا مستند ساختهایم.
فصل نهم:
ـ اشکال اول در این فصل این بود که «راهکارهاى ارائه شده اختصاص به این فصل ندارد و مربوط به همهى فصول کتاب است و باید فصلى مستقل به این مسئله اختصاص مىیافت.» این اشکال کاملاً وارد است، ولى چون نمىخواستیم به صورت مفصل به این مسئله بپردازیم و مطالب ارائه شده قابلیّت یک فصل را نداشت، مناسب دیدیم که آن را در پایان این فصل ارائه کنیم.
ـ در پاسخ آخرین اشکال، مبنى بر اینکه «چرا تمام روشهاى آسیبزا را بیان نکردهایم و روشهاى آسیبزاى دیگرى هم وجود دارد»، باید گفت که ما فقط روشهایى را مطرح کردهایم که در آیات و روایات نهیى در بارهى آنها وارد شده است، نه غیر آن؛ و تا جایى که جستوجوى ما گواهى داده است، روشهاى آسیبزاى دیگرى که مورد نهى مستقیم واقع شده باشد، نیافتهایم؛ افزون بر این، ما ادعاى جامعیت این کتاب را نسبت به روشهاى آسیبزا نداریم.
در پایان ضمن تشکر مجدد از ناقدان محترم بر این نکته تأکید مىکنیم که به هیچوجه منکر نقص و کمبودهاى کتاب نیستیم، ولى در عین حال، یادآور مىشویم که اگر ناقدان محترم، عنایت بیشترى به اهداف نگارش این کتاب و دقت بیشترى در دریافت پیام و عبارتهاى آن مىکردند، بخشى از این اشکالات مطرح نمىشد و در مقابل ممکن بود نقدهاى بهترى نیز ارائه گردد.
پی نوشتها:
1. عضو هیئت علمى گروه علوم تربیتى پژوهشگاه حوزه و دانشگاه
2. عضو هیئت علمى مؤسسهى آموزشى و پژوهشى امام خمینى(ره).
3. عضو گروه فلسفهى علوم انسانى پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
4.
self-concepelf-cont