ماهیت و قلمرو تعلیم و تربیت اسلامى
آرشیو
چکیده
سه نگرش در تعلیم و تربیت اسلامى وجود دارد. در نگرش نخست تعلیم و تربیت اسلامى به منزله نظامى توصیفى است که از طریق بررسى آثار دانشمندان مسلمان مىتوان بدان دست یافت. در نگرش دوم، نظامى استنباطى است که بر اساس آن، مىتوان با استفاده از متون دینى براى همه مسائل تعلیم و تربیت، پاسخى فراهم آورد. در نگرش سوم، تعلیم و تربیت اسلامى به منزله نظامى استنباطى ـ تأسیسى تلقى شده است که در آن برخى مسائل و مباحثِ مربوط به تعلیم و تربیت از متون اسلامى استخراج مىشود و دسترسى به برخى موارد دیگر بر اساس روشهاى تجربى و پیشفرضهاى دینى، انجام مىگیرد. در این نوشتار سعى برآن است که با عنایت به مطالب فوق، بااشارهاى کوتاه به ماهیت و تاریخچه تعلیم و تربیت اسلامى به منزله رشتهاى دانشگاهى، روشهاى تحقیق و دستاوردهاى آن نیز مورد بررسى قرار گیرد.متن
مقدمه
تعلیم و تربیت اسلامى با عرف علوم تربیتىِ رایج فاصله دارد و با آن غریب است.زیرا علوم تربیتى معاصر تا آنجا که در قلمرو علوم تجربى قرار گرفته، راه خود را از آیینها و ایدئولوژىها جدا کرده و درپى آن بوده است که دانشى تجربى به دست دهد. حتى در حوزه اهداف و غایات تعلیم و تربیت نیز اینگونه استغنا از آیینها و ایدئولوژىها همچنان ادامه یافته زیرا رسیدگى به این امور، به طور غالب، برعهده فلسفه تعلیم و تربیت نهاده شده است.
اما در سرزمین ما و نیز برخى از کشورهاى اسلامى، به دلیل نفوذ و غلبه اسلام در ساحت اندیشه و حیات مردم، سخن گفتن از نسبت میان اسلام و تعلیم و تربیت اهمیت ویژهاى یافته است. به موازات شکلگیرى علوم تربیتى در تاریخ معاصر، در کشورهاى اسلامى نیز تلاشى جهت سامان دهى میراث کهن اندیشه و فرهنگ اسلامى صورت پذیرفته، به گونهاى که بتوان از میان این میراث انبوه، سامانهاى در هیأت علوم تربیتى فراهم آورد و آن را پاسخى به نیازهاى این کشورها در تعلیم و تربیت دانست. سخن گفتن از تعلیم و تربیت اسلامى، کم یا بیش حاکى از روى آوردن به چنین چالشى است.
در این نوشتار سعى برآن است که با اشارهاى کوتاه به ماهیت و تاریخچه تعلیم و تربیت اسلامى به منزله رشتهاى دانشگاهى، روشهاى تحقیق و دستاوردهاى آن نیز مورد توجه قرار گیرد.
تعریف
در مقام تعریف تعلیم و تربیت اسلامى به منزله رشتهاى دانشگاهى مىتوان چنین گفت: تعلیم و تربیت اسلامى، ناظر به نظامى از اندیشه است که مستقیم یا غیرمستقیم از متون اسلام سرچشمه گرفته و حاوى شناختى نسبت به پدیدهها و روابط موجود در حوزه عملى تعلیم و تربیت، صورتهاى مطلوب آنها و نحوه ایجاد تغییر در آنهاست.
وضوح بخشیدن به این تعریف، مستلزم توضیح برخى مفاهیم اساسى است که در آن به کار رفته است.
نخست اینکه تعلیم و تربیت اسلامى از آن رو «نظامى از اندیشه» در نظر گرفته شده که ناظر به نوعى دانش است؛ دانش نسبت به آنچه در حوزه عملى تعلیم و تربیت مىگذرد یا باید بگذرد.
دومین و سومین مفهوم، سرچشمه گرفتن «مستقیم و غیرمستقیم» این دانش از «متون دینى اسلام» است. مراد از مفهوم اخیر، یعنى متون دینى اسلام، متون رسمى اسلامى است که شامل قران و احادیث است. قابل ذکر است که سیره عملى پیشوایان و بزرگان دین نیز به طور عموم در ضمن احادیث و اخبار آمده است.
اما مقصود از «مستقیم و غیرمستقیم» چیست؟ این مفهوم به دو معنا قابل تصور است. در معناى نخست، «مستقیم» حاکى از آن است که مطالبى از قرآن و حدیث استخراج یا استنباط گردد و «غیرمستقیم» ناظر به مطالبى است که در فرهنگ اسلامى و در آثار دانشمندان مسلمان موجود است و از این جهت غیر مستقیم نامیده مىشود که کم یا بیش ملهم از متون رسمى اسلام بوده است.
معناى دوم واژه «مستقیم» بر پیشفرضى دینشناختى استوار است و حاکى از این است که متون دینى اسلام، حاوى پاسخ به همه سؤالهاست. این نوع دینشناسى جامع نگر، خود، با درجات مختلفى از قوت بیان مىشود.براین اساس مىتوان از دو شکل قوى و ضعیف در این نوع دینشناسى سخن گفت. در شکل قوى، دینشناسىِ جامعنگر حاکى از آن است که پاسخ همه سؤالهاى کلى و جزئى مربوط به عرصههاى مختلف و از جمله تعلیم و تربیت در متون دینى موجود است و اگر برخى جزئیات امور در متون اسلامى ذکر نشده باشد «اصولى» در آنها آمده است که مىتوان با «تفریع» آنها احکام موارد جزئى مذکور را به دست آورد.(2) «تفریع» به معناى جزئى کردن اصول یا قواعد کلى است به طورى که موارد جزئى را در برگیرد. به صورت عکس نیز مىتوان گفت که این کار عبارت است از گنجاندن موارد جزئى تحت پوشش یک یا چند اصل.
سرانجام در شکل ضعیف دینشناسى جامعنگر، نظر برآن است که یک «منطقه فراغ» وجود دارد که درآن فقیه مىتواند حکم برخى از امور را معین کند.(3) منطقه فراغ مربوط به امور مباح است. به عبارت دیگر رفتارها و مواردى که در این منطقه قرار دارند مورد حکم شرع هستند؛ زیرا مباح دانسته شدهاند؛ اما در عین حال، فقیه مىتواند با اذن و اجازهاى که از نزد خداوند دارد، با نظر به مصالح جامعه، این امور مباح را در صورت لزوم، واجب یا حرام گرداند. با توجه به این نکته، منطقه فراغ هم مورد حکم شرع است وهم مورد حکم فقیه.
واژه «غیرمستقیم» بر پیش فرض دین شناختىِ متفاوتى استوار است، حاکى از اینکه متون دینى اسلامى عهده دار پاسخ به همه مسائل نیست بلکه به نحوى گزینشى به مسائل مربوط به عرصههاى مختلف پرداخته است.(4) به عبارت دیگر، در برخى عرصهها، مسائل کلى و جزئى مورد توجه و پاسخگویى قرار گرفته، اما در برخى عرصهها تنها به مسائل کلى و بنیادى توجه شده است و در پارهاى از عرصهها نیز تنها به اشاراتى اکتفا شده و چه بسا عرصه هایى نیز به طور کامل مسکوت گذاشته شده باشد.
با نظر به این مبنا، معناى «غیرمستقیم» این خواهد بود که دانش تعلیم و تربیت اسلامى، حاصل بسط و گسترش مباحث کلى یا اجمالى است که در متون دینى آمده است. یکى از انواع این بسط و گسترش مىتواند گشودن باب تحقیقهاى تجربى در عرصه تعلیم و تربیت بر اساس آموزههاى کلى و بنیادى اسلام در باب انسان باشد.(5)
مفهوم چهارم، پدیدهها و روابط موجود در حوزه عملى تعلیم و تربیت است. این مفهوم شامل مجموعه پدیدهها و روابط میان آنها در قلمرو عملى تعلیم و تربیت است. به طور مثال، معلم و شاگرد دو پدیده در این قلمرو هستند و تدریس یکى از روابط میان آنها در این قلمرو است. پیداست که صورتهاى اختلال یافته این امور نیز به طور ضمنى در این مفهوم مورد توجه قرار گرفته است.
مفهوم پنجم، «صورتهاى مطلوبِ» پدیدهها و روابط مذکور است. این مفهوم ناظر به اهداف و هنجارهایى است که پدیدهها و روابط مذکور باید به سوى آنها و به صورت آنها در آید.
مفهوم آخر «نحوه ایجاد تغییر» در این پدیدهها و روابط و دادن صورتهاى مطلوب به آنهاست. این مفهوم در برگیرنده اصول و روشهاى تعلیم و تربیت است. به عبارت دیگر، نحوه ایجاد تغییر، مشتمل بر قواعد و دستورکارهاى کلى (اصول) و جزئى (روش) براى ایجاد تغییر است.
سه تلقى از تعلیم و تربیت اسلامى
از آنچه گذشت، مىتوان به این نتیجه راه یافت که «تعلیم و تربیت اسلامى» به عنوان نظام فکرى ناظر بر قلمرو عملى تعلیم و تربیت، دست کم مىتواند سه تلقى داشته باشد که لزوماً باهم قابل جمع نیستند و آن به شرح زیر است:
1. تعلیم و تربیت اسلامى به منزله نظامى توصیفى: در این حالت نظام تعلیم و تربیت اسلامى از طریق بررسى آثار دانشمندان مسلمان به دست مىآید. ازآنجا که این گونه آثار به طور عموم، توسط خود مؤلفان، نظم و نسق یافته و به صورتى سازمانیافته به نگارش درآمده است، کم و بیش با توصیف سادهاى از آثار مورد نظر و گاه با تحلیل و طبقه بندىهاى جزئى، مىتوان به مقصود نایل شد.
2. تعلیم و تربیت اسلامى به منزله نظامى استنباطى: در این دیدگاه، نظر برآن است که مىتوان براى همه مسائل تعلیم و تربیت پاسخى در متون دینى اسلامى یافت. چنانکه گذشت، نوعى دینشناسى جامع نگر، پیش فرض این تلقى است. براین اساس، با در نظر گرفتن مسائل تعلیم و تربیت مىتوان پاسخ آنها را به طور مستقیم از متون اسلامى استنباط کرد. در شکل قوى این تلقى، تصور برآن است که پاسخ همه مسائلِ ریز و درشت تربیتى، عیناً در متون اسلامى موجود است وباید آنها را با وارسى این متون به دست آورد و در صورتى که برخى پاسخها عیناً در متون دینى موجود نباشد مىتوان با مشخص کردن اینکه مسأله یا رفتار مورد نظر، جزء فروع کدامیک از اصول مطرح شده در متون دینى است، حکم آن را معین کرد. در شکل ضعیف این تلقى، نظر برآن است که برخى موارد که در وهله نخست در دین مباح شمرده شده، ممکن است توسط فقیه و با نظر به مصالح، حکم وجوب یا حرمت بیابد.
3. تعلیم و تربیت اسلامى به منزله نظامى استنباطى ـ تأسیسى: در این دیدگاه نظر برآن است که چون برخى از مسائل و مباحث مربوط به تعلیم و تربیت، در متون اسلامى آمده است استخراج و استنباط این مطالب، نشانگر جنبه استنباطى این دیدگاه است اما پارهاى از مسایل در متون اسلامى مورد توجه قرار نگرفته و پاسخ آنها را با «تفریع» نیز نمىتوان به دست آورد، زیرا این مسائل از نوع اکتشافىاند. به عبارت دیگر، پرده برداشتن از واقعیتى در خارج موردنظر است، نه ذکر حکم فقهى یک مورد یا رفتار معین. به طور مثال، مىتوان این مسائل را در نظر گرفت که یادگیرى و اختلالهاى یادگیرى در آدمى طى چه سازوکارى رخ مىدهد؟ و پاسخ به این گونه مسائل نیازمند پایه گذارى و تأسیس دانشى درباره پدیدههاى مورد نظر است. در اینجا با علمى تجربى سروکار خواهیم داشت اما پیش فرضهاى این مطالعه تجربى را مىتوان از متون اسلامى گرفت. این پیش فرضها که شامل ویژگىهاى موضوع مورد مطالعه (انسان) و روش مطالعه این موضوع است، از جمله همان امور استنباطى است. اما تکیه براین پیش فرضها و پیشنهاد کردن فرضیهها و آزمون آنها و به دست آوردن یافتههاى جدید، ناظر به جنبه تأسیسى این تلقى است.(6)
تاریخچه
براى تعلیم و تربیت اسلامى، ادوار و مراحلى را ذکر کردهاند.از جمله، مىتوان به تقسیمبندى زیر اشاره کرد: دوره نخست که دربرگیرنده نیم قرن اول هجرى است با پیدایش و توسعه سواد خواندن و نوشتن قرآن همراه بود. دوره دوم که خود شامل دو بخش (از50 تا 350 واز 351 تا 600 هجرى) بود، با آشنایى با علوم و فنون سایر ملل همراه بود. دوره سوم که از قرن هفتم (حمله مغول) تا قرن سیزدهم به طول انجامید، دوره رکود تعلیم و تربیت اسلامى بود. دوره چهارم که شامل قرون سیزدهم و چهاردهم است، متضمن رویارویى تعلیم و تربیت اسلامى با تحولات فزاینده تعلیم و تربیت جدید است.
البته تقسیم بندى مذکور بیشتر ناظر بر جریان عملىِ تعلیم و تربیت اسلامى است تا تعلیم و تربیت اسلامى به منزله رشتهاى دانشى. تاریخچه تعلیم و تربیت اسلامى به این معنا را نیز مىتوان تا قرون دوم و سوم هجرى، با نظر به آثار اخلاقى و تربیتى اندیشمندان مسلمان مانند کتاب «آداب المتعلمین» محمد بن سحنون (در گذشته 256 ق) به عقب بازگرداند. ازآن پس نیز آراى تربیتى علماى اخلاق، فیلسوفان یا عارفان مسلمان، همچون فارابى، ابن مسکویه، ابنسینا، غزالى و مولوى را مىتوان به منزله حلقههایى از زنجیره اندیشه اسلامى در باب تعلیم و تربیت در نظر گرفت.
اما اگر تعلیم و تربیت اسلامى را به منزله رشته دانشى و دانشگاهىِ متمایزى در نظر گیریم، در این صورت، تاریخچه آن بسیار معاصر خواهد گردید. از حدود نیم قرن پیش، برخى از متفکران مسلمان همچون محمد قطب، در حوزه تعلیم و تربیت اسلامى، اندیشه و نگارش را آغاز کردهاند. اما یکى از نقاط عطف در این جریان، تشکیل مجمعى جهانى متشکل از کشورهاى اسلامى شامل ایران در سال 1397 هجرى (1997 میلادى) در مکه بود. در این مجمع، حدود 330 نفر از دانشمندان مسلمان شرکت داشتند و به بررسى وضعیت بحرانى تعلیم و تربیت در کشورهاى اسلامى و ضرورت تنظیم و تدوین اندیشههاى اسلامى در جهت هدایت جریان تعلیم و تربیت پرداختند. از آن پس چهار مجمع دیگر نیز تشکیل شده است که به بررسى امور عملىتر یا فنىتر تعلیم و تربیت اختصاص داشته است. مجمع دوم سال 1400 هجرى (1980 میلادى) در اسلام آباد پاکستان تحت عنوان «تربیت معلم» و مجمع پنجم در سال 1407 هجرى (1987 میلادى) در شهر رابیتا در کشور مغرب جهت ارزیابى مجمعهاى پیشین برگزار گردید.
درایران، پس از انقلاب اسلامى، رشته تعلیم و تربیت اسلامى به طور رسمى، به صورت رشتهاى دانشگاهى در سال 1360 در دانشگاه تربیت مدرس در سطح کارشناسى ارشد تأسیس گردید.
روشهاى تحقیق
برحسب اینکه چه ماهیت یا هویتى براى تعلیم و تربیت اسلامى در نظر بگیریم، روشهاى تحقیق در آن، صورتهاى مختلفى خواهد داشت. به موازات تلقىهاى مختلفى که از تعلیم و تربیت اسلامى مطرح گردید، مىتوان از روشهاى مختلف تحقیق در این حوزه سخن گفت.
اگر تلقى نخست، یعنى تعلیم و تربیت اسلامى به منزله نظامى توصیفى، مورد نظر باشد، روش تحقیق متناسب باآن، روش توصیف و تحلیل محتوا خواهد بود. بر این اساس، محقق درپى آن است که با مطالعه آثار مکتوب اندیشمندان مسلمان، توصیفى از دیدگاه آنان درباره مسائل و مباحث تعلیم و تربیت به دست دهد. در صورتى که اینگونه آثار، از تعلیم و نسق مطلوبى برخوردار باشد، کار با توصیف سادهاى ازاین آثار سامان مىیابد. درغیر این صورت، لازم است با تحلیل محتواى آثار مختلفِ یک اندیشمند و تنظیم و طبقه بندى آنها برحسب مسائل و مباحث تعلیم و تربیت، توصیفى از دیدگاه وى در این زمینه فراهم آید.
با نظر به تلقى دوم، یعنى تعلیم و تربیت اسلامى به منزله نظامى استنباطى، روش تحقیق دراین رشته، همان استنباط فقهى و تفسیرى خواهد بود که از دیر باز مورد استفاده فقیهان و مفسران بوده است. دراین روش، باتوسل به برخى قواعد و معیارها مىکوشند حکم شرع را از متون دینى به دست آورند و به این ترتیب، تکالیف افراد را در موقعیتهاى مختلف مشخص سازند. به عنوان مثال «حجیت ظهور» قاعدهاى است بر این مضمون که ظاهرِ کلامى که در متن دینى آمده، داراى اعتبار است و معنایى که از این ظواهر به دست مىآید قابل اعتناست (البته همواره ظهور لغوى مورد نظر نیست بلکه ظهور با قیود خاصى همچون ظهور عرفى مراد است). اینگونه قواعد، امکان استنباط احکام شرعى یا فهم متون دینى را فراهم مىآورد.
بهکارگیرى این شیوه به منزله روش تحقیق در تعلیم و تربیت اسلامى، به این معناست که محقق براى یافتن پاسخ سؤالهاى مربوط به حوزه تعلیم و تربیت، به کمک اصول و قواعد مذکور، در متون دینى کندوکاو کند، البته در شکلهاى دوگانه این تلقى، برخى تفاوتها در روش کار وجود خواهد داشت. در شکل اول عین پاسخ سؤال یا مسأله مورد نظر در متون دینى جستجو مىگردد و درصورت لزوم، محقق مىکوشد فروع را به اصول ارجاع دهد و بعد از این کارِ تطبیقى، حکم را مشخص سازد. در شکل دوم، مصالح و واقعیتهاى اجتماعىِ وقت را نیز در تعیین حکم دخالت مىدهد.
سرانجام با توجه به تلقى سوم یعنى تعلیم و تربیت اسلامى به منزله نظامى استنباطى ـ تأسیسى، روش تحقیق، دو بعدى خواهد بود. در بعد نخست، روش تفسیرى و استنباطى براى فهم متون دینى و استخراج و تنظیم مطالبى به عنوان پیش فرضهاى تحقیق تجربى مورد استفاده قرار مىگیرد (البته این علاوه برمطالبى است که از متون دینى در زمینه محتواهاى نظام تعلیم و تربیت مانند اهداف یا اصول تعلیم و تربیت قابل حصول است). در بعد دوم، در جهت تأسیس و فراهم آوردن دانشهاى نوین در عرصه تعلیم و تربیت براساس پیش فرضهاى برگرفته از متون اسلامى، لازم است از روشهاى تحقیق تجربى استفاده شود. به دست دادن فرضیه هایى الهام گرفته از پیش فرضهاى مذکور در مورد پدیدههاى تربیتى، جز از طریق پىجویى شواهد بیرونى، قابل بررسى نخواهد بود. روش تجربى در اینجا به معناى عام کلمه بکار رفته است که مراد از آن، وارسى شواهد بیرونى برضد یا به نفع فرضیه موردِ نظر است. از این جهت، آنچه به منزله تقابلى میان روشهاى کمى و کیفى مطرح شده است، در اینجا قابل طرح نیست، زیرا هر دو نوعِ مذکور همچون زیر مجموعههاى روش تجربى در معناى عام کلمه است.
رابطه با سایر رشتههاى علوم تربیتى
نوع رابطه تعلیم و تربیت اسلامى با سایر رشتههاى علوم تربیتى بستگى به آن دارد که کدامیک از سه تلقى مذکور را در مورد تعلیم و تربیت اسلامى در نظر بگیریم.
اگر تلقى اول، یعنى تعلیم و تربیت اسلامى به منزله نظامى توصیفى، موردنظر باشد، جایگاه آن در رشته تاریخ و فلسفه تعلیم و تربیت خواهد بود. به عبارت دیگر، بررسى آثار اندیشمندان مسلمان در باب تعلیم و تربیت، صبغهاى تاریخى و فلسفى به رشته تعلیم و تربیت اسلامى مىدهد و به این ترتیب، باید آن را در کنار سایر دیدگاههاى تاریخى و فلسفى تعلیم و تربیت قرار داد.
اگر تلقى دوم، یعنى تعلیم و تربیت اسلامى به منزله نظامى استنباطى مورد نظر باشد رابطه آن با رشتههاى علوم تربیت، رابطه استغنا و غرابت است. به عبارت دیگر، در این تلقى تصور برآن است که تعلیم و تربیت اسلامى از علوم تربیتى معاصر بى نیاز و با آن بیگانه است، زیرا پاسخ هر مسأله تربیتى را مىتوان در متون دینى جست و به علاوه در درستى این پاسخها تردیدى نیست در حالى که آنچه در علوم تربیتى به دست مىآید، ممکن است برخطا باشد. غرابت از همینجا نشأت مىیابد: سخنى که صدق آن قطعى است با سخنى که خطا بودن آن همواره محتمل است بیگانه خواهد بود.
این نوع رابطه در مورد شکل نخست این تلقى که پیشتر بدان اشاره شد مطرح است، اما در شکل دوم، یعنى در اعتقاد به منطقه فراغ، رابطهاى ازنوع مکملیت مىتواند مورد توجه قرار گیرد. براین اساس، تصور بر این خواهد بود که آنچه در متون دینى در باب تعلیم و تربیت آمده و آنچه علوم تربیتى بدان دست مىیازند(ودر منطقه فراغ قرار دارد) مکمل یکدیگر است. به عبارت دیگر مواردى که در منطقه فراغ قرار دارد و در درجه نخست از حیث شرعى مباح شمرده شده، با اطلاع یافتن فقیه بردستاوردهاى علوم تربیتى در باب موارد مذکور و مصالحى که براین اساس مشخص مىگردد، ممکن است حکم وجوب یا حرمت پیدا کند. از آنجا که دستاوردهاى علوم تربیتى فقیه را در تشخیص این مصالح یارى مىکند، در اینجا از رابطه مکملیت سخن به میان مىآید.
سرانجام، در تلقى سوم، یعنى تعلیم و تربیت به منزله نظامى استنباطى - تأسیسى، رابطه آن با علوم تربیتى از نوع رابطه رقابت الگویى(7) خواهد بود. هنگامى که تعلیم و تربیت اسلامى با تکیه بر پیش فرضهاى به دست آمده از متون اسلامى، به تحقیق تجربى روى آورد، نسبت آن با علوم تربیتى معاصر که با پیش فرضهاى متفاوتى به تحقیق تجربى پرداختهاند، نسبت دو نظریه علمى خواهد بود که در دامن دو الگوى علمى متفاوت قرار دارند. چنانکه تامس کوهن نشان داده است میان دو نظریه مربوط به دو الگوى علمى، رقابتى اساسى وجود دارد به نحوى که تجربههاى انجام شده در حیطه یک الگو با قرار گرفتن در حیطه الگوى دیگر، محتاج تفسیرى متفاوت و متناسب با فضاى الگوى جدید خواهد بود. بنابراین، تعلیم و تربیت اسلامى در این تلقى، رابطهاى از این دست با علوم تربیتى برقرار خواهد ساخت. به عبارت دیگر، یافتهها و تجربههاى انجام شده در سایر رشتههاى علوم تربیتى باید در چارچوب الگوى علمى اسلامى، متناسب با پیش فرضها و نظام مفهومى خاص آن، مورد تفسیر قرار گیرد. این رابطه، رقابتى پویا میان تعلیم و تربیت اسلامى و علوم تربیتى ایجاد خواهد کرد که منجر به رشد و تحول در تعلیم و تربیت اسلامى خواهد گردید.
تنها این نکته را باید افزود که همسنجش ناپذیرى(8) الگوهاى علمى به نحوى که مورد نظر کوهن بود، نیازمند به تجدیدنظر است. این تجدیدنظر از آن رو لازم است که رابطه همسنجش ناپذیرى، جایى براى هیچگونه تداخل میان نظریههاى علمى باقى نمىگذارد. این نوع رابطه، تلاش علمى را در تهدید نوعى نسبیتگرایى قرار مىدهد زیرا هر نظریهاى تنها و تنها در چهارچوب الگوى خود وبرحسب آن، فعالیتى معنادار و معتبر انجام مىدهد و این گفتگو میان نظریههاى متعلق به الگوهاى علمى مختلف را ممتنع مىسازد. البته کوهن کارآمدىِ عملى اینگونه نظریهها را در حل مشکلات به عنوان معیارى براى گزینش یا طرد آنها در نظر گرفته است، اما تا آنجا که چارچوب درونى الگوهاى علمى مورد نظر است، وى میان آنها تداخل و ارتباطى را نمىپذیرد. تجدیدنظرِ مورد نیاز در این دیدگاه آن است که امکان تداخل میان نظریههاى الگوهاى مختلف را نفى نکنیم بلکه احتمال آن را در نظر بگیریم که پارهاى اشتراکها و تداخلها در حوزه روششناسى با یافتهها ممکن است ظهور کند.
منـابـع
ـ اشرف، على (1991)، تعلیم و تربیت اسلامى، بررسى و ارزیابى کنفرانسهاى بینالملى تعلیم و تربیت مسلمانان 1989-1977، ترجمه مهدى سجادى، تربیت اسلامى (مجموعه مقالات)، کتاب اول، مرکز مطالعات تربیت اسلامى، معاونت پرورشى وزارت آموزش و پرورش، 1379.
ـ باقرى، خسرو، امکان، معنا و سازوارى در اخلاق و تربیت اسلامى، تربیت اسلامى (مجموعه مقالات)، کتاب اول، مرکز مطالعات تربیت اسلامى، معاونت پرورشى وزارت آموزش و پرورش، 1379.
ـ باقرى، خسرو، هویت علم دینى، فصلنامه حوزه و دانشگاه، 1374، سال اول، شماره 3.
ـ جوادى آملى، عبدالله، شریعت در آینه معرفت، تهران: مرکز نشر فرهنگى رجاء، 1372.
ـ رفیعى، بهروز، کتابشناسى توصیفى و موضوعى تعلیم و تربیت در اسلام، تهران: مرکز مطالعات فرهنگى بینالمللى، 1378.
ـ شریفى، هادى، نخستین مجمع جهانى تربیت اسلامى، نشریه دانشکده علوم تربیتى دانشگاه تهران، 1356، دوره هفتم شماره اول، ص 87-100.
ـ صدر، محمدباقر، اقتصادنا؛ جلد دوم، بیروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1411ق.
ـ عزتى، ابوالفضل، آموزش و پرورش اسلامى، تهران: انتشارات بعثت، 1366.
ـ کوهن، تامس (1970)، ساختار انقلابهاى علمى، ترجمه احمد آرام، تهران: انتشارات سروش، 1369.
ـ مصباح، محمدتقى، سلسله درسهایى درباره معرفت دینى (2)، فصلنامه مصباح، شماره 21.
________________________________________
1 عضو هیئت علمى دانشگاه تهران
2. براى اطلاع از این نوع از دینشناسى جامعنگر ر.ک: جوادى آملى، عبداللّه، شریعت در آیینه معنویت، ص78.
3. این بیان از دینشناسى جامع نگر توسط محمد باقر صدر در «اقتصادنا» مطرح شده است.
4. براى ملاحظه نظرى مبنى بر تفکیک حوزه دین و علوم به عنوان نمونه ر.ک: مصباح، محمد تقى، «سلسله درسهایى درباره معرفت دینى.
5. براى آگاهى بیشتر ر.ک: باقرى، خسرو، هویت علم دینى.
6. براى اطلاع بیشتر ر.ک: باقرى، خسرو، «امکان معنا و سازوارى در اخلاق و تربیت اسلامى.»
7. paradigmatic
8. incommensurability