اسلام (تعلیم و تربیت)
آرشیو
چکیده
متن
پیشگفتار
آنچه در پیش رو دارید نوشتارى پیرامون کیفیت تاثیرپذیرى آموزش علوم و رشد و توسعه آن در جهان اسلام از آموزش دین و دانش دینى است. نویسنده معتقد است علت عقبافتادگى جهان اسلام از چرخه تمدن و دانش جدید تاثیرپذیرى گسترش دانش جدید از سازوکارهاى حاکم بر نحوه انتقال دانش دینى است. عناصرى از قبیل مراجع و منابع یافتحقیقت (قرآن - روایات و...)، تاکید بر تفاوتهاى فردى، عدم امکان مخالفتبا منابع، تاکید بر نقش محورى معلم و دیگر موارد از این دستسبب ایجاد روحیه خاصى در فرهنگ تعلیم و تربیت جوامع اسلامى شده است، این فرهنگ به طور اجتنابناپذیر بر دیگر حوزههاى دانش نیز تاثیر گذاشته و اسلوب و ارکان روشى خود را بر آنها تحمیل کرده است و چون ماهیت رشد و توسعه در گستره دانش غیردینى از سازوکارهاى کاملا متفاوت از فرهنگ آموزش دینى پیروى مىکند لذا گسترش مزبور دچار خلل و نقصان شده است.
آنچه به عنوان پیشدرآمد بر این بحث قابل توجه مىباشد این است که هرچند استناد عدم پیشرفت علوم را در غرب قبل از رنسانس باید در فرهنگ حاکم بر تعلیم و تربیت آن دیار که ریشه در نحوه مواجهه دین مسیحیتبا دنیا و علم داشت جستجو نمود اما آیا مىتوان این ذهنیت را بدون توجه به جغرافیاى بحثبه دیگر ادیان و فرهنگها نیز انتقال داد؟ بدیهى است غرب با انفکاک از فرهنگ دینى (مسیحیت) و طرد سازوکارهاى آن توانست در گستره علوم تجربى به نشو و نمایى قابل ملاحظه دستیابد اما آیا در دنیاى اسلام نیز چنین امرى صادق است؟ آیا با توجه به وجود پیشرفتهاى قابل توجه علم در دامن فرهنگ اسلامى و بهرهگیرى تمدن کنونى غرب از همان پیشرفتها باز هم مىتوان فرهنگ حاکم برآموزش دین را مانع گسترش علوم قلمداد کرد؟ ظهور بحثهاىاساسى درزمینه پزشکى - شیمى - ریاضیات - هیات ونجوم - جامعهشناسى و... در میان عالمان دینى و گسترش آن در جامعه مسلمانان همه حکایت از نوعى شواهد تاریخى بر خلاف ادعاى نویسنده مقاله دارد. به نظر مىرسد عدم آگاهى لازم از نحوه مواجهه اسلام با علم که وى را در معرض یک نوع تعمیم نابجا از جهان مسیحیت قرار مىدهد از یک طرف و از سوى دیگر بىتوجهى به دهها عامل اجتماعى و تاریخى در عدم روى آوردن مسلمانان به علمودانش جدید وتمدن مربوط بهآن،سبب بروزاینقبیل دیدگاهها شدهاست.
موضوع اساسى فلسفه آموزش و پرورش اسلامى ارتباط بین دانش دینى و غیردینى است. این امر هم در نحوه انتقال دانش و هم محتواى آن تاثیر مىگذارد. سؤالى که مطرح مىشود این است که اگر اسلام ارائه کننده حقیقت است پس چه نیازى به فراگرفتن دانشهاى خارج از حیطه اسلام است؟ ظاهرا نیازى به تمسک به هیچ منبع معتبرى غیر از آنچه توسط سنت اسلامى تایید و پذیرفته شده است، وجود ندارد و طریق انتقال دانش به مخاطبان همان طریق انتقال حقیقت دینى است. هرچند این قبیل فروض ممکن است غلطانداز باشد اما براى اینکه بدانیم چرا چنین استباید به برخى از جنبههاى کیفیت گسترش آموزش و پرورش در دنیاى اسلام نظر بیافکنیم. آنگاه روشن خواهد شد که ارتباط موجود بین آموزش و پرورش، دین و علوم تربیتى (2) در جهان اسلام به مراتب پیچیدهتر از آن است که در ظاهر نمایان مىشود.
در دنیاى اسلام تعدادى منبع معتبر وجود دارند که مسلمانان به آنها رجوع مىکنند، اما این منابع و موضوعات مطرح در آنها از دید همه مذاهب اسلامى یکسان نیست. در میان اکثریتیعنى جوامع سنى مذهب، حقیقت دینى بر سه محور قرآن، گفتارهاى سنتى پیامبر(ص) (حدیث) و اجماع امت که اغلب در قالب فقه بیان مىشود، استوار است.
در جوامع شیعه مذهب نقش اجماع و توافق عام با اعتقاد به فردى که دقیقا منصوب شده است تعویض مىشود. و به همین دلیل فقه و حدیث کاملا متفاوتى [در جوامع شیعى] به وجود آمده است; اما آنچه براى دو فرقه سنى و شیعه داراى اهمیت فوقالعاده است، قرآن است. قرآن که ارائه کننده کلام خداوند استبه پیامبر محمد(ص) که آخرین دریافتکننده وحى در پایان سلسله پیامبران صاحب وحى است، انتقال داده شده است.
همواره وفق دادن بین خواستههاى اعتقادى در هر دینى با مشکلات عملى زندگى امرى آسان نبوده است. از این جهت تفسیر قوانین دینى به منظور وضع قواعد رفتارى مناسب در جوامع کنونى که تا حد زیادى متفاوت از جامعهاى هستند که قرآن ابتدا در آنجا نازل شد، ضرورى است. گسترش سریع جهان اسلام منجر به سلطه مسلمانان بر مسیحیان، یهودیان، فارسها و کسانى که در محدوده فرهنگ یونانى از تربیت دقیق و قابل ملاحظهاى برخوردار بودند، شد. این امر منجر به دسترسى مسلمانان به دامنه وسیعى از دانشهاى مذهبى و غیرمذهبى شد. دانشهایى که بالقوه داراى قالبى تهدیدآمیز و پرخطر بودند. این امر باعثشد تا متقاعد کردن غیرمعتقدین به حقیقت دین اسلام امرى ضرورى تلقى شود. از طرف دیگر اغلب مخالفین نیز داراى استدلالات بدیع دینى براى طرفداران نظریههاى خود بودند.
براى جهان اسلام ضرورت داشت تا نسبتبه کیفیت پذیرش مجموعه قابل ملاحظهاى از علوم و دانشهاى علمى (اخترشناسى - پزشکى - فلسفه - ریاضیات) که در دنیاى پهناور گسترش یافته بود، تعیین موضع نماید. اگر غیرمعتقدین به اسلام متولى علومى باشند که آشکارا افزونتر از آنست که در جهان اسلام وجود پیدا کرده است در این صورت از چه لحاظى برترى اسلام ادعا مىشود؟ مسلمانان در برابر مراجع داراى صلاحیت علمى معارض چه عکسالعملى باید از خود بروز مىدادند؟ به همین عنوان یک کشمکش بین علوم اسلامى و علوم باستانى که بیشتر از تفکر یونانى به ارث رسیده بود درگرفت: البته علوم اسلامى صرفا دینى نبود بلکه شامل ادبیات و حقوق نیز مىشد، به نظر مىرسید توجیه درس و مطالعه این قبیل مطالب (ادبیات و حقوق) تلویحا در دین اسلام وجود دارد.
مسلمانان تلاش مىکردند تا از مزایاى یادگیرى وسیعتر دانش بهرهمند شوند، دانشى که در جامعه و بافت مذهبىاى کاملا متفاوت از بافت اسلام تولید شده بود و ناقلین این چنین دانشى اکثرا مسلمان نبودند بلکه بیشتر مسیحیانى بودند که متون یونانى را به سریانى و سپس به عربى ترجمه مىکردند.
برخى از مسلمانان گمان مىکردند براى تاسیس آموزش و پرورش مناسب تمسک به علوم اسلامى کافى است و هر آنچه از خارج بیاید به عنوان یک امر زائد که واقعا ارزش دانستن ندارد باید از آن صرفنظر کرد. آنان معتقد بودند نهتنها این علوم غیرضرورى استبلکه چهبسا مضر نیز باشد و منجر به تضعیف ایمان مذهبى و رشد عقاید ناسازگار با اسلام در پیروان آن بشود. این رویکرد توسط دیگر مسلمانان مورد اعتراض قرار گرفت; یعنى کسانى که استدلال مىکردند هیچ دلیلى بر این امر وجود ندارد که عقاید و فنون بیگانه (اجنبى) باید نگرانکننده باشد تا جایى که مىتوان ضمن تطبیق آنها با اسلام از فواید و مزایاى بسیار آنها بهره جست. این امر تا حدودى موجب بروز یک اختلاف آشکار در جهان اسلام شده است اختلافى که داراى صور مختلف است.
تقریبا این نوع بحث و گفتگو در خلال سالهاى اخیر در دنیاى اسلام مطرح شده است.
ما برخى از استلزامات فعلى این اختلاف را بعدا مورد بررسى قرار مىدهیم. همچنین این بحث تا حدود زیادى تعیینکننده مسیر تحقق آموزش و پرورش اسلامى است. دو رویکرد بسیار مهم در آموزش و پرورش اسلامى عبارتند از رویکرد حقوقى (فقه) و الهیاتى (کلام) این رشتهها بنابر میزان وفادارى و التزام آنها به دانش به معناى وسیع آن ماهیتا از یکدیگر متفاوت هستند.
به عنوان مثال در حقوق (فقه) همواره یک مجادله ممتد پیرامون مجاز بودن بکارگیرى قیاس مطرح بوده است. تا کجا یک فرد مىتواند نمونهاى از عمل را که داراى شالوده محکم دینى است جهت پیدا کردن نمونهاى دیگر اما مشابه با تمسک به قیاس و استفاده از استدلال، مورد استفاده قرار دهد. مشکلى که گمان مىشود با استفاده از قیاس براى فقها ظهور مىکند این است که قیاس منجر به افتتاح باب نظر شخصى و گسترش بىحد و حصر کتاب قانون (رساله عملیه) خواهد شد. این دو مشکل به نوبه خود پیامدهاى خطرناکى را به همراه دارند. قیاس صرفا توانایى قانونگذار را در ارائه مقایسههاى قانعکننده بین نمونههاى مختلف آشکار مىکند اما این نوع احکام قانونى (شرعى) ارتباط کمى با اسلام دارند.
آن عده از مسلمانانى که از بکارگیرى استدلال قیاسى همراه با اقدامات احتیاطى مناسب حمایت مىکنند کلا نسبتبه گسترش دامنه محدود تجویزهاى شرعى از طریق قیاس و در برگرفتن موارد خیلى بیشتر براى این نوع استدلال اظهار رضایت مىکنند. بدینلحاظ یک حقوقدان (فقیه) مىتواند پیوسته با استفاده از دلیل براى تاسیس قوانین شرعى کاملا جدید کارکرد اسلام را گسترش دهد. بحثها و مجادلات فراوانى بین دو مکتب کلامى معتزله و اشاعره درگرفته است. نکته اساسى و تفاوت مهم بین این دو فرقه در میزان اهمیتى است که هریک به استفاده از دلیل و حجت مىدهند. از نظر معتزله توجیه اعتقاد اسلامى درگرو معقول بودن آنست در حالى که در دیدگاه اشاعره طرز صحیح عمل منوط به واقعیتى است که از جانب خداوند به عنوان امر صحیح تلقى شده است. از این جهت همواره یک تمایلى وجود دارد مبنى بر اینکه معتزله را عقلگرا و اشاعره را سنتگرا بنامند و حال آنکه این مدل کاملا مدلى ابتدایى براى تفاوت قائل شدن بین این دو مکتب است. اشاعره نیز تمایل به استفاده موشکافانه از جنبه عقلانى دارند اما صرفا در محدودهاى از دین که داراى حد و مرز عقلانى است. برخلاف معتزله که معتقد به گستردگى جنبه عقلانى دین هستند به نحوى که مىتوان با دلیل عینى و مستقل عقلانى بودن دین را نشان داد. آنها به عبارات فراوانى از قرآن تمسک مىکنند که در آن عبارات مسلمانان جهت هدایت غیرمسلمانان به بحث و گفتگو با آنها ترغیب شدهاند. مسلما بحث و مباحثه در صورتى داراى اثر است که در این میان سطحى از عقلانیت فراسوى اختلافات مذهبى در کار باشد. اسلام اغلب از خود چهرهاى بسیار عقلانى به تصویر مىکشاند چه اینکه بر اساس مدرک قرآنى همواره درصدد جلب ایمان و اعتقاد غیرمعتقدین به سوى خود است. کمال مطلوب این کتاب نشان دادن این نکته است که مسلمان شدن چه مقدار منطقى است. در این کتاب به انواع مختلف تجربههاى جذب و دعوت افراد به سوى اسلام اشاره شده است. البته باید خاطرنشان کرد که اشاعره نیز نسبتبه استفاده از عقل اهمیت قائل هستند اما این امر باید در محدوده شرع اتفاق افتد. آنها معتقدند عقل و استدلال به تنهایى قادر به توجیه ایمان نیست. البته باید توجه داشت که این اختلافنظر کلامى عملا مستلزم هیچگونه تاثیر اساسى در حیطه تعلیم و تربیت نیست. به عنوان مثال هم معتزله و هم اشاعره براى تحقیق علمى ارزش قائل هستند و آنرا مهم تلقى مىکنند اما اشاعره هیچگونه ارتباط على و معلولى را در طبیعت مستقل از خواستخداوند نمىپذیرند.
وقتى این امر پذیرفته شد که تمام پیوندها و ارتباطات وابسته به قدرت ملکوتى و آسمانى است آنگاه مىتوان راجع به اصل علیت و قوانین طبیعى بحث و گفتگو کرد; زیرا این تنها راه غیرمستقیم بحث پیرامون اعمال و افعال خداوند است. توجه به این امر مهم است که هرچند هنگامى که ما زبان علمى را براى معنا دادن به جهان (تبیین جهان) اطراف خود بکار مىبریم در همان حال از آنچه در پس آن خوابیده است آگاه و مطلع هستیم و هر تعلیم و تربیتى باید این اظهارنامه (3) را در وراى علم مورد توجه قرار دهد. نکته جالب توجه این است که اشاعره بحث و گفتگو را در دنیاى کلام اسلامى بردهاند آنها چنین نتیجه مىگیرند که هر تعلیم و تربیت علمى اگر بخواهد کامل باشد باید دربرگیرنده جنبههایى از دیدگاه دینى باشد. مسلما این نوع تعلیم و تربیت داراى بافتى متفاوت از دیگر انواع تعلیم و تربیت موجود در فرهنگهاى دیگر است.
- رعایت تفاوتهاى فردى در تعلیم و تربیت اسلامى:
انواع مختلف تعلیم و تربیتبا گوناگونى و تنوع مردم تناسب دارد، در تاریخ فرهنگ اسلامى نیز موضوع تناسب در تعلیم و تربیتبه طور مکرر مورد بحث و گفتگوهاى فراوانى قرار گرفته است. برخى از مسلمانان علاقه چندانى به تامل نظرى ندارند. گروهى دیگر هرچند قادر به اینگونه تفکر و تامل هستند اما به دلیل اینکه گرفتار وظایف روزانه هستند فرصتى براى تامل و پرداختن به موضوعات فکرى و نظرى نمىیابند. براى این دسته پذیرفته شده است که تعلیم و تربیت قشر وسیعى از جامعه باید آنها را جهت ایفاء نقش مناسب آماده سازد و نه بیشتر. چه بسا تلاش و کوششى فراتر از این حد منجر به بروز سؤالاتى گردد که چون نمىتوان به طور کامل و رضایتبخشى به آنها پاسخ گفت ایمان و انسجام تودههاى جامعه مورد تهدید قرار گیرد. اغلب فیلسوفان اسلامى جهت تبیین اختلافنظر بین متفکرین از عقاید ارسطو درباره شکلهاى مختلف استدلال بهره مىجویند. مردم عامى بیشتر پذیراى زبان بلاغى، اقناعى و شاعرانه هستند و یکى از امتیازات قرآن این است که با استفاده از این الگوهاى زبانى توانسته است در انتقال پیام خود به تعداد بیشترى از مردم موفق باشد. هرچند این نوع اظهار حقیقت داراى مقدارى ضعف منطقى نسبتبه استدلال است اما باید توجه داشت که اکثر شوندگان قادر به فهم استدلال نیستند و این امر مهم است که آنها از طریقى مورد خطاب قرار گیرند که بیشتر با استعدادها و علائقشان تناسب دارد. (4)
البته طرق و شکلهاى دیگرى که پیچیدهتر هستند بیشتر براى مخاطبانى که از حیث عقلانى پیشرفتهتر هستند مورد استفاده و دستور زباننویسان (7) در تفکر منطقى مهارت دارند; تفکرى که از فروض و مقدمات پذیرفته شده آغاز مىگردد. این چنین فرضهاى مقدماتى در حوزه تحقیق از اصول موضوعه بدیهى عمدهاى هستند که متفکرین را از دستیابى به نتایج معتبر از خود توانا مىسازد. هرچند بکارگیرى طرق اشتباه استدلال از جانب گروه خاصى در ابتدا صرفا نتیجهاى در حکم و قضاوت دارد اما این امر مىتواند در درازمدت پیامدهاى خطرناکى را به همراه داشته باشد. چه بسا این امر منجر به شک در مردم و ایمان آنها گردد یا موجب بروز شک در ایمان دیگران نسبتبه اسلام و یا حتى شک در ارزش نفس تعلیم و تربیتشود. این رویکرد به تعلیم و تربیت آشکارا نخبهگرا است و انسان به راحتى مىتواند نفوذ نظرات جمهورى افلاطون را در فلسفه اسلامى از این جهتبیابد. اساس و شالوده این رویکرد وجود تفاوت هر فرد در قیاس با دیگرى است، لذا در حقیقت اگر هرکسى را متفاوت از دیگرى تربیت نماییم حرکتى عاقلانه و سنجیده انجام دادهایم. (8)
کسانى که قادر به فهم برجستگىهاى مشکل الهیات نیستند چهبسا در صورتى که از این امور آگاه نشوند احساس نمایند ایمانشان مورد تهدید قرار گرفته است. آنها چون نمىتوانند این نکته را درک کنند که چگونه الهیون قادر به تطبیق این امور با ایمان خود هستند، در ایمان به دین و یا ایمان نسبتبه الهیون در شک و شبهه فرو مىروند. این امر بالقوه یکى از مشکلات جدى فلاسفه است زیرا آنها علىرغم اینکه خود به اسلام وفادار و تابع آن هستند اما اغلب هنگامى که مردم نسبتبه دیدگاههاى فلسفى آنها آگاه مىشوند مورد شک و شبهه واقع مىشوند.
فلاسفه معتقدند آشتى بین دین و فلسفه امرى ممکن و شدنى است; اما صرفا فیلسوف است که مىتواند چگونگى این امر را درک نماید، از این رو توضیح عقاید فلسفى براى کسانى که نسبتبه این مفاهیم انسى ندارند و به آنها عادت نکردهاند امرى کاملا خطرناک است. ابراز عقاید فلسفى براى مردم عامى یا منجر به تضعیف ایمان آنها مىشود و یا راست آیینى خود فلاسفه را زیرسؤال مىبرد. از این رو براى جلوگیرى از اینگونه پیامدهاى ناخوشایند باید از هرگونه تبلیغ فعالیت فلاسفه در میان افرادى که واقعا توانایى هضم و درک آنرا ندارند پرهیز کرد. اغلب فلاسفه به سرنوشت غمانگیز سقراط دچار مىشوند. وى نیز به خاطر این امر اعدام شد. سقراط همواره عقاید خود را علنى مىکرد به نحوى که هرکس به راحتى مىتوانست از دیدگاههاى او آگاه شود. اما مردم نمىتوانستند بفهمند که چگونه این دیدگاهها با دین سازگارى دارد. برعکس ارسطو مطالب خود را در قالب یک زبان کاملا فنى و مشکل ارائه مىکرد و به خاطر همین امر هرگز در خطر نیافتاد زیرا صرفا فلاسفه مىتوانستند مطالب او را درک کنند. ریزبینى و دقت در طراحى تعلیم و تربیت ایجاب مىکنند تا هماهنگى آن با مجال فکرى در نظر گرفته شود به نحوى که از هر گونه تلقى یکسان از افراد و یا اینکه واقعا مىتوانند یکسان گردند پرهیز گردد. خداوند انسانها را متفاوت خلق کرده است و صاحبان تعلیم و تربیتباید این تفاوتها را در ضمن برنامه خود ملحوظ دارند. نکته اساسى درباره تمایز مذکور در تعلیم و تربیت اسلامى این است که از هرگونه دخالت طبقات مختلف فکرى در مسیر دانش یکدیگر اجتناب گردد.
بدینلحاظ مؤمنان و معتقدان عامى که داراى ایمان غیرعالمانه هستند مىتوانند از لحاظ اخلاقى شیوه زندگى متناسب با سطح ایمان خود را حفظ نمایند و هیچ مداخلهاى در رفتار آنها لازم نیست. هرگز فلاسفه نباید در میان مردم اقدام به بیان اشکالات موجود در توجیه معیارهاى اخلاقى متخذ از خدا نمایند; زیرا در این صورت مؤمنان عادى سرگردان گشته و چه بسا نسبتبه رفتارهایى که به آن عادت کرده و با آن خو گرفتهاند احساس ناخرسندى نمایند. مسلما چنین اقدامى نمىتواند حرکتى صحیح تلقى گردد. البته این امر به معناى این نیست که ما تحت عنوان تفکیک انواع مختلف متربیان (متفکران) اجازه دهیم برخى مردم در نادانى و بىخبرى لذتبخش نسبتبه حقیقتباقى بمانند. حقیقت هرچند براى همه قابل دسترسى است اما به طرق و شیوههاى گوناگون اقشار مختلف مؤمنان بسوى تغییر دانش ترغیب مىشوند ولى این تغییر و اصلاح بیشتر از آنکه کیفى باشد مىتواند کمى باشد. براى مثال، مؤمنان عادى مىتوانند با آموختن بیشتر آیات قرآن و تعمق و تامل در آن فهم و درک خود را تغییر دهند در حالى که یک الهى (کلامى) این تغییر فهم را در تسلط بر اشکال و صور مختلف حل مشکل خاص شرعى جستجو مىنماید. هرچند مؤمنان عادى قادر به بالابردن سطح فهم و درک خویش هستند اما این امر به قیمت ترک آن سطحى از توجیه و تبیین که براى آن اطلاعاتى مناسب با سطح فهمشان فراهم آوردهاند نیست. البته ممکن است زمانى فرارسد که یک فرد بیش از این به انواع خاصى از راهحلها که متناسب با سطح فهم او بودهاند تن در ندهد در این صورت این احساس مىتواند علامتى باشد براى آمادگى او جهتحرکتبه بالاتر و دستیابى به نوعى تفکر که بیشتر جنبه نظرى دارد. یکى از ویژگیهاى اکثر نوشتههاى عرب زبان که پیرامون موضوعات و عناوین نظرى مطلب مىنویسند این است که اغلب در ابتداى آن نوشته با توصیف نوع خوانندهاى که درصدد استفاده از متن است آغاز مىکنند. آنها اغلب خواننده را به عنوان شخصى تلقى مىکنند که به درجه خاصى از فهم نایل شده است لذا لزومى به پاسخگویى به انواع سؤالاتى که قبلا براى او مطرح بوده است نمىباشد. چه بسا هدف این متن بالابردن او به سطح عالیترى از تحقیق و آماده ساختن جهتیافتن راهحلهایى براى سؤالات وى باشد. اما قبل از اینکه این گونه تفکر امکانپذیر باشد لازم است تا حد خوبى آموزشهاى قبلى انجام گرفته باشد. این نوع تصور از برنامه درسى (آموزش) مرهون این نکته است که در فرهنگ اسلامى تعلیم و تربیت فزاینده (رو به افزایش) همواره بر مبناى اتخاذ نظم و ترتیب خاصى در سلسله دانش پیش مىرود.
تاثیر روش انتقال دانش دینى بر دیگر دانشهاى غیردینى
این حقیقت که اسلام دانش دینى را به عنوان مهمترین نوع دانش قلمداد مىکند نفوذ مؤثرى بر تعلیم و تربیت در کشورهاى اسلامى مخصوصا خاورمیانه داشته است. هرچند آشکارا بر این نکته اذعان مىشود که بین آموزش دینى و آموزش غیردینى (9) تفاوت وجود دارد اما اغلب روشهاى اولى براى دومى بکار گرفته مىشود. بهترین روش آموختن دین (تدریس دین) متضمن شرح (از برخوانى) متون و یادگیرى آن از طریق شنوایى و تمرین است. این طریقه در مدارس غیردینى نیز رایجشده است.
در تعلیم و تربیت دینى به راحتى نمىتوان با معلم به مجادله برخواست، زیرا او انتقالدهنده دانشى است که نمىتوان با آن دانش مخالفت کرد. هر کوششى براى مورد نقد قرار دادن معلم منجر به انتقاد از اسلام خواهد شد، از این رو متربیان ترغیب به سؤال کردن از معلم و یا بیان اشکالاتى که بیشتر جنبه فنى داشته باشد، نمىشوند. (10)
این رویه غالبا به حوزه تدریس در موضوعات غیردینى نیز سرایت کرده است. به نحوى که یادگیرى طوطىوار مورد تشویق قرار مىگیرد و مشارکت فعال در فرایند تعلیم و تربیت از سوى دانشآموز به طور جدى با مخالفت روبرو مىشود. توجه به این نکته که دانشآموز داراى تواناییهاى ارزشمندى است و مىتواند در روند درس تاثیر داشته باشد امرى غیرمتعارف و نامانوس تلقى مىشود. نقش دانشآموز صرفا این است که گوش فرا دهد، بیاموزد و آنچه را که آموخته استبتواند تکرار نماید و هنگامى که از او سؤال مىشود قادر به پاسخ باشد. انواع خطمشیهاى تدریس که برخى نیز پیشرفته هستند جایگاه اندکى در تعلیم و تربیت اسلامى دارد. (11) علاوه بر اینکه الگوى دینى تعلیم و تربیت تاثیر بسزایى از این جهتبر تعلیم و تربیت غیردینى گذاشته است.
نقش معلم نسبتبه شاگرد در تعلیم و تربیت دینى
اگر معلم متصدى و متولى حقیقت است; پس دلیلى وجود ندارد که براى رشد خلاقیت و ابتکار دانشآموزان و یا بالابردن ظرفیتهاى گروهى آنها تلاش نماید، زیرا این امر منجر به تحریف یا تضعیف حقیقتى مىشود که وظیفه معلم صرفا انتقال آنست. (12)
کسانى که هنوز حقیقت را نمىشناسند صرفا یک کار مىتوانند انجام دهند و آن اینکه نقش ظروف خالى را ایفاء کنند، آنها باید منتظر پر شدن این ظروف توسط دانش کسانى باشند که تشخیص مىدهند چه چیزى نیاز است در این ظروف ریخته شود. آنچه در این موضع مورد بحث استبیشتر از آنکه ناظر به محتواى یادگیرى باشد معطوف به طریق یادگیرى است.
اسلام توجه قابل ملاحظهاى به اهمیتیادگیرى دارد. مسلمانان اغلب این حدیث را تکرار مىکنند که «دانش را طلب کنید ولو اینکه در چین باشد.»، «از گهواره تا گور دانش بجویید.» و اینکه «طلب دانش بر هر زن و مردى واجب است.» (13) در ضمن برخى از این احادیث مفاهیم کاملا اساسى نهفته است. اولین حدیثبر این معنى دلالت دارد که رفتن از فرهنگ خود به خارج جهت کسب دانش لازم و ضرورى است در حالى که آخرین حدیث نوعى الزام را در جهت کسب دانش بر مرد و زن وضع نماید. در جهان اسلام هرگز مشاهده نشده است زنها تا این حد که در این حدیث آمده است مورد توجه قرار گیرند. (14)
هرچند اغلب موضوع محورى در تعلیم و تربیت این نیست که هدف دانش چیستبلکه این است که چگونه دانش کسب مىشود. امروزه دانش یک امر عینى و واقعى تلقى مىشود و تصورات درونى و شخصى فرد دانشآموز داراى اهمیت فوقالعادهاى نیست.
توجه به خودمختارى (استقلال) یاد گیرنده و این عقیده که ارتباط بین معلم و دانشآموز باید در قالب گفتگو تحقق یابد امورى بىمعنى تلقى مىگردد. اگرچه این امر نیز صحیح است که غالب اهداف تعلیم و تربیت در مؤسسات آموزشى که خود را آزاد مىنامند تحقق نیافتهاند، اما آنها اقدام به تاسیس بخشى نو از تعلیم و تربیت نمودهاند که انتظار گسترش و تاثیر عملى آن بر نظام تعلیم و تربیت را دارند. تعلیم و تربیت در بافت اسلامى سهمى در نیل به این اهداف ندارد. آنچه ممکن استبه عنوان هدفى بسیار محدود در این نوع تعلیم و تربیت مطرح شود عبارت است از تولید مردان و زنان بر طبق روشى مشخص و معین.
ملاک در تعلیم و تربیت اسلامى چیست؟
طبیعتا پاسخ به این سؤال آسان نیست، زیرا این امر در وحله اول وابسته به نوع مسلمانى است که درصدد ارائه پاسخ به این سؤال برمىآید. تفاوت موجود بین تعلیم و تربیت غیردینى (دنیوى) با تعلیم و تربیت دینى در این واقعیت نهفته است که مقصود از تعلیم و تربیت دینى بیش از اینکه صرفا دانش باشد عبارت است از تربیت افرادى معتقد و متعهد به عقیدهاى خاص. مسلما این امر درباره تعلیم و تربیت اسلامى نیز صادق است. مسلمانان اغلب با تعلیم و تربیت چند فرهنگه (15) که صرفا اسلام را به عنوان یکى از ادیان در میان دیگر ادیان مطرح مىکند، مخالف هستند. آنها مىخواهند داراى تعلیم و تربیتى باشند که اولویت و تفوق را به اسلام بدهد و دیگر ادیان و مذاهب از چشمانداز اسلام مورد توجه قرار گیرند. مسلمانان تمایل دارند به عنوان بخشى از جامعه مطرح شوند که عادات و اعمال اسلامى را عادى تلقى کرده و تقویت تعلیم و تربیت دینى را به عنوان بخشى از برنامههاى خود قرار دهند.
انعکاس تربیت دینى در برنامههاى آموزش مدارس
سؤال قابل توجه این است که تعلیم و تربیت اسلامى چه پیامدهایى را براى دیگر برنامههاى درسى در مدارس به دنبال دارد؟ آیا این نوع تعلیم و تربیت تلویحا متضمن حذف برخى از موضوعات است؟ یا اینکه برخى از موضوعات باید در برابر دیگر موضوعات مورد تاکید قرار گیرد؟ پاسخى که معمولا داده مىشود این است که برنامه رسمى در مدارس اسلامى غیر از بخشهاى مذهبى آن باید شبیه برنامه مرسوم باشد. جو حاکم بر مدارس اسلامى، شیوههاى ارتباط دانشآموزان و معلمان با یکدیگر، نوع زبانى که بکار گرفته مىشود و هر امرى از این دستباید تماما بر اساس قوانین رفتارى که مقبول اسلام است پىریزى شود. در این صورت است که دانشآموزان در جامعه اسلامى بزرگ مىشوند و از این رو فهم آنها نسبتبه چنین شیوه زندگى و همچنین عشق و علاقه آنها به آن رشد مىکنند.
بررسى آثار کلاسیک اسلامى در قرون وسطا نشانگر این نکته است که فراتر از مطالعات گسترده فلسفى، فقهى و تاریخى هیچگونه بحث مستقل و متمایزى پیرامون فلسفه تعلیم و تربیت دینى انجام نپذیرفته است. بسیارى از نویسندگان نصایحى در باب پرورش خلق و خوى بیان کردهاند و گاهى اوقات نیز متعرض برخى از لوازمات تدریس و یا تربیت در محدوده مدرسه و یا دانشکده شدهاند. اگرچه به طور کلى نویسندگان اسلامى علاقه چندانى به بررسى کار مدارس از نقطهنظر فلسفى ندارند و به طریق اولى تمایلى به بررسى فلسفى فعالیت مؤسسات آموزش عالى که داراى رشدى مثبتبودهاند و موفق به تربیت محققان و تداوم تحقیق شدهاند ندارند. آنچه مورد تمایل دین قرار مىگیرد همانا پایه تعلیم و تربیت مقدماتى (ابتدایى) است. در این دوره وظیفه والدین و معلمان این است که به دانشآموزان اصول اعتقادى و معرفتى را انتقال دهند، اصولى که براى جلوگیرى از فساد و تباهى و نیل به شرافت و پاکدامنى لازم و ضرورى است. دانشهاى دیگر هرچند مفید هستند و مىتوانند مورد استفاده قرار گیرند اما پرداختن به آنها ریشه در تکلیف و وظیفه حاصل از ماهیت مذهب ندارد. در تربیت دینى آنچه داراى اهمیت فوقالعاده استشیوه زندگىاى است که کودکان و نوجوانان در آن رشد مىکنند و بزرگ مىشوند و همین شیوه زندگى یک فرد مسلمان است که به عنوان تنها هدف واقعى تعلیم و تربیت مورد توجه قرار مىگیرد.
هرچند علوم غیردینى را مىتوان دنبالهگیرى کرد اما نه به هزینه اسلام چرا که همواره باید دانستبین علوم دینى با دیگر صورتهاى دانش تفاوت وجود دارد.
همانطور که مشاهده نمودیم، اگرچه شکل و قالب تعلیم و تربیت اغلب تفاوتى بین این دو نوع دانش نمىگذارد. دانشى که کمتر منجر به نگرش انتقادى و خلاق به آموزش مىشود و دانشى که از دیدگاه لیبرالى مطلوبتر ارزیابى مىشود; اما در این جوهره تعلیم و تربیت اسلامى است که تفاوت زیادى بین تعلیم و تربیت دینى با غیردینى ایجاد مىکند و متاسفانه همین امر اغلب اعثیک نوع سردرگمى و ابهام بین آندو در مقام تعلیم و تربیتشده است.
البته تا اندازهاى این سردرگمى امرى طبیعى و غیرقابل تعجب است; زیرا یک جنبه از تعلیم و تربیت در جهان اسلام که باید روى آن تاکید کرد عبارت است از دیدگاه اسلام به فرد انسانى از لحاظ اینکه داراى واقعیت وجودى است. بازتاب این نوع طرز تلقى از انسان نوعى انتقاد از آن چیزى است که افراط در گرایش به طبقهبندى علوم محسوب مىشود. به عنوان مثال ممکن است دانشآموزان، علوم طبیعى را توصیفى دقیق و عینى از واقعیتبدانند و حتى چه بسا آنها به این دیدگاه گرایش یابند که علوم ارائه دهنده شکلى مطمئنتر از دانش نسب به دین است. چه بسا آنها در همان حالى که چشم بسته حقایق علوم را مىپذیرند، تاکید بر ایمان دینى را به عنوان یک امر شخصى و غیرقابل اعتماد مورد خدشه قرار دهند، ممکن است تکنولوژى غرب ضمانتى مطمئنتر از دانش در قیاس با قرآن بروز دهد و همچنین است درخواستهاى اخلاقى در مقایسه با قوانین علمى که بیشتر جنبه شخصى و قابل تغییر دارند.
این طرز تلقى منجر به ناکامى ما در فهم جنبه معنوى واقعیت مىشود و به نوبه خود سبب مىشود تا با جهان به عنوان ابزار براى نیل به مقاصد خود مواجه شویم و نه یک حقیقت متافیزیکى که ما فقط بخشى از آن هستیم. از نظر یک فرد مسلمان در صورتى که تعلیم و تربیت تکنولوژى را به عنوان هدف اصلى خود قرار دهد دچار انحرافى اساسى شده است. هرچند شناخت طبیعتبراى تحقق خواستهها و مقاصد ما مهم است، اما ما در همان حال باید گامهایى جهتشناخت زمینههاى گستردهتر که فرایندهاى علمى در آن تحقق مىیابد، برداریم. جهانى که ما در آن زندگى مىکنیم از حیث دینى داراى معنایى ژرفتر نسبتبه آنچه در ظاهر نشان مىدهد است.
تعلیم و تربیت در صورتى مىتواند منظرهاى دقیق از جهان عرضه دارد که منعکسکننده این معنا باشد اگر ما مىخواهیم به ماهیت جهان پى ببریم نیازمند کسب دیدگاهى کلى هستیم که راه نیل به آنچه در وراى صورت ظاهر جهان وجود دارد را به ما نشان دهد. دانش غیردینى در صورتى که مدعى شمول نسبتبه تمام حقیقتباشد، بسیار منحرفکننده است; از این رو هر کوششى براى تعلیم و تربیت که صرفا در محدوده اصطلاحات دانش غیرمذهبى، محصور شود امرى غیرقابل قبول است. از طرف دیگر چه بسا اگر تعلیم و تربیت غیردینى به طور کامل از تعلیم و تربیت دینى جدا و منفک شود، فرد نتواند درکى از طرق و راههایى که دانش غیرمذهبى وابسته به دانش مذهبى مىشود، پیدا نماید. یک مسلمان از بابت ایمانى که دارد مىداند سؤالات اساسى پیرامون ماهیت واقعیت داراى چه پاسخهایى است، و براى ارائه این پاسخها بر خود لازم مىداند دانش غیردینى را در یک بافت مناسب قرار دهد.
این امر سبب ورود مسلمانان در موضوعات اساسى فلسفه تعلیم و تربیتشده استبه عنوان مثال امروزه چگونه بدون از دست دادن ایمان مىتوان با تجدد (16) مواجه شد. این مشکل درست از گذشته تا سالهاى اخیر براى اسلام مطرح بوده است; به نحوى که محظورى دائمى در ایجاد آشتى بین دین و زندگى عملى از خلال ساختار تعلیم و تربیت ایجاد کرده است.
پىنوشتها:
1) از کتاب:
Garlandpublishing, Inc. NewYork and London, 1996.Philosophy of education An Encyclopedia, Oliver Leman, Editor J. J. chambliss,
2. Pedagogy
3. Manifest
4) اگر منظور از زبان اقناعى و شاعرانه نوعىلحاظ مجاب کردن و بکارگیرى احساسات و عواطف مخاطب از این جهتباشد مسلما این توصیف دور از شان قرآن است و نشانگر عدم آگاهى نویسنده از فرهنگ کلامى قرآن مىباشد. اینطور نیست که چون قرآن به زبان ساده صحبت مىکند پس برخى را که داراى فکر منطقى و استدلال طلب هستند از گردونه خطاب خود خارج مىکند خیر، بلکه قرآن کلامى است که هرکس مطابق فهم و درک خود مىتواند از آن بهره گیرد. آن کسانى که در سطح پایین هستند از ظاهر آیات و آن کسانى که در سطحى بالاتر هستند از باطن و دلالات پنهان آن. این ویژگى سبب شده است که قرآن کلامى سهل و ممتنع گردد و قابلیت استفاده براى تمام انسانها را در تمام زمانها داشته باشد. این است رمز اعجاز قرآن که چنان با عوامل جذب کلام (فکرى - عاطفى، بلاغى و...) در وجود آدمى سازگار است که خداوند مىفرماید: ما قرآن را براى یادآورى مردم آسان کردیم (قمر، 17) به نحوى که براى آنها به راحتى امکان دسترسى به محتواى قرآن و یافتن هدایت موجود است. (مترجم)
5) حقوقدانها
6) کلامیها
7) نحویین
8) قابل توجه اینکه نظام تعلیم و تربیت افلاطونى بر اساس تقسیمبندى ژنتیکى انسانها به خردمندان، سپاهیان و کارگران هرگونه انتقال از گروهى به گروه دیگر را پس از سن سه سالگى محال و ممتنع مىداند لاجرم براى هردسته مطابق خاستگاه ارثى آنها تعلیمات خاصى را در نظر گرفته است. و حال آنکه در نظام تربیتى دینى هرگز محدودیتهاى ژنتیکى و میراثى و به تبع فقدان امکان رشد و پیشرفت وجود ندارد شاهد این امر اعتراف خود نویسنده در پایان مقاله مبنى بر این است که با آموزش امکان نیل به تغییر در فهم نیز وجود دارد اعم از اینکه آموزش مزبور کیفى باشد یا کمى. آنچه در نظام آموزش دینى مهم است این است که چون موضوع آموزش دین است و از طرف دیگر دین داراى لایهها و سطوح متعدد و بلکه بىنهایت استباید متناسب با فهم و اطلاعات قبلى متعلم او را آموزش داد. از این رو هیچ لزومى ندارد قبل از اینکه فرد پله اول را طى کند او را ترغیب به گام نهادن بر پله دهم یا بیستم و... کرد چه بسا این امر به دلیل عدم آمادگى منجر به زدگى حاصل از عدم درک صحیح شود. رعایتسلسله مراتب آموزش در تمام علوم مرسوم است غایت امر این است که فقدان رعایتسلسله مراتب و مراحل پیشرفت علمى در دانش منجر به رکودشناختى و یا حداکثر دلزدگى از آن علم و دانش مىشود اما در گستره دینى نهتنها این امور را موجب مىشود بلکه سبب رویگردانى از دین و فرار از آن و وانهادن جنبه سعادت خواهد شد. لذا منطقىترین وجه در آموزش دین رعایتسلسه مراتب است. بدیهى است رعایت روند مزبور به هیچ وجه به معناى تاثیرپذیرى از فلسفه آموزش و پرورش نخبهگراى افلاطونى نیست. (مترجم)
9. Secular instruction
10) هرچند دامنه سؤال و جواب شامل یکسرى پیشفرضها نخواهد شد اما بروز چالش در دیگر گسترههاى علمى در حوزه دین امرى کاملا مرسوم و بلکه مرغوب و مطلوب بوده است. به طور کلى در هر نوع دانش و معرفتى پس از قبول یکسرى اصول و پیشفرضها که توسط ابزار تجربه در علوم تجربى و یا عقل در علوم عقلى و یا وحى در حوزه دین حاصل شده باشد اقدام به بحث و تعلیم و تعلم مىشود. بدون وجود مشترکات نمىتوان راجع به موارد مبهم و مجهول بحث کرد و انتظار آگاهى از آن را داشت. با این تفاوت که در حوزه دین با تمسک به عقل تقبل گزارههاى غیرقابل تردید وحیانى هرگز در دسترس سؤال و جواب از حیثسلب و ایجاب قرار نمىگیرند. اگرچه خود این گزارهها نیز در معرض سؤال و جواب از حیث تبیین و توجیه کیفیت آن واقع مىشوند. بدیهى استبسیارى از دیگر بحثهاى موجود در آموزشهاى دینى که بازگشتبه استنباط فرد از دین (مخصوصا در مباحث اجتهادى) دارد مشمول سؤال و جواب مىشوند. از این رو این ذهنیت که در آموزش دینى هرگونه سؤالى منجر به انتقاد بر اصل دین مىشود صحیح نیست. شاهد این مطلب پیشرفت معارف دینى در حوزه علوم قرآنى (تفسیر و...) فقه، فلسفه اسلامى و... است. از طرف دیگر ذکر این نکته نیز مهم است که اولا تقسیم متعلمین به سطوح مختلف سنى نقش مهمى در اتخاذ موضع تعلیمى و آموزشى دارد چرا که اگر تعلیم در گستره سنین کودکى و نوجوانى باشد بیشتر جنبه آموزشى و تاکید بر نقش معلم براى انتقال آموزههاى دینى مطرح مىباشد و اگر در سنین بالاتر مطرح مىشود نقش تفکر ارتقایى دانشجویان کاملا ملحوظ است از این رو بازار صحبت و گفتگو، سؤال و انتقاد در این مرحله بمراتب گرمتر از مراحل قبلى است ثانیا ذهنیتبسیارى از متعلمان در دوره آموزش بزرگسالان این است که دریافت مرحلهاى آموزههاى دینى کمک شایانى به حل سؤالات و مشکلات آنها خواهد کرد از این رو توجه به این نکته سبب اجتناب آنها از ابراز انتقادات و سؤالاتى شده است که به طور طبیعى در مراحل عالیتر پاسخ خود را مىیابند. در عین حال علىرغم حاکمیت فرهنگ مرحلهاى در تعلیمات دینى ما شاهد چالشهاى بسیارى در حوزههاى علمیه پیرامون بسیارى ازآموزههاى دینى بین استاد و شاگردان مىباشیم و این خود شاهد نمایانى بر نادرستبودن ادعاى نویسنده محترم مقاله است، شاید دریافت اطلاعات از حوزههاى اهل سنت آن هم در مراحل آموزش کودکان و نوجوانان یگانه منبع اظهارنظر مؤلف قرار گرفته است.
11) با اندکى توجه در بستر تعلیم و تربیت دینى که ریشه اصلى آن در حوزههاى علمیه وجود دارد متوجه خواهیم شد بسیارى از روشهاى آموزشى و تربیتى که بر محور دانشجو و تفاوتهاى فردى است از رونق خاصى برخوردار است. به طورى که امروزه در برخى از دانشگاههاى پیشرفته استفاده از روشهاى انتخاب آزاد استاد، مباحثه، تعیین ساعات درسى مطابق با وضعیت دانشجو، پیش مطالعه و بکارگیرى روشهاى متنوع تحقیقات کتابخانهاى جهت گسترش فهم علمى از جمله موارد مورد توجه آنهاست. بدیهى است چنین روشهایى نهتنها در طول عمر حوزههاى علمیه کاملا مرسوم بوده استبلکه هماکنون نیز جزء ویژگىها و امتیازات آن محسوب مىشود. از طرف دیگر باید به این نکته اذعان داشت که موضوعات نظرى که جایگاه تحقیقات آنها بیشتر کتابخانه است از موضوعات فنى و غیرنظرى متفاوت مىباشند. اما این امر هرگز به معناى عدم توجه به اطلاعات و روحیات دانشجویان نیست در نظام تعلیم و تربیتدینى میزان دخالت دانشجو (طلبه) در سرنوشت تحصیلى خود به مراتب بیشتر از آنچیزى است که امروزه در دانشگاههاى سراسر دنیا مرسوم است. استفاده از شیوههاى کتابت، مباحثه، پیشمطالعه، مطالعه کتب همعرض. تدریس مطالب خوانده شده، اشکال بر استاد و بحث و گفتگو با او همه از روشهاى ممتاز حوزهها در جهت استحکامبخشى به بنیههاى علمى دانشجویان است. (مترجم)
12) مسلما این برداشت که در تربیت دینى معلم متصدى مطلق حقیقت استبا واقعیت موجود در نظام تعلیم و تربیت دینى سازگار نیست، بله، معلم در انتقال آموزههاى دینى همانقدر متصدى حقیقت است که یک معلم فیزیک در انتقال آموزههاى فیزیکى و طبیعى. اما این تصدى هرگز به معناى نفى و طرد جانب دانشآموز و فعالیت ذهنى و عقلى وى نمىشود و شاهد این مطلب در آموزشهاى دینى الگویى از تفکر و عقلانیت است که خداوند در ضمن آیات بیشمار در قرآن به ما انتقال مىدهد. بر هیچکس پوشیده نیست دینى که بر اساس تفکر و تدبر دعوت جهانى خود را بگستراند هرگز در نظام آموزشى خود که مناسبترین جایگاه اعمال تفکر است از آن باز نمىماند. (مترجم)
13) این سه حدیث کلام پیامبر اکرم(ص) است که به ترتیب عبارتند از: «اطلبوا العلم ولو بالصین»، «اطلبوالعلم من المهد الى اللحد»، «طلب العلم فریضة على کل مسلم ومسلمة». (مترجم)
14) بدیهى است تاکید اسلام بر رشد جوانب عقلى و شناختى و نگاه یکسان تربیتبه تمام انسانها (مرد و زن) از این موضع نشانهاى بارز بر توجه بىدریغ دین به لزوم پىگیرى رشد عقلانى در انسان است اما آن هنگامى که تفاوتهاى اساسى از حیث جنسیت، عواطف، احساسات و رفتار مطرح مىشود مهمترین شاخصه دین یعنى حفظ تناسبها و ظرفیتهاى موجود در هریک از زن و مرد به عنوان مکمل یکدیگر مطرح مىشود. این امر همانطور که در جانب ظرفیتهاى مرد مستلزم ظهور و تجویز یکسرى وظایف است. در جانب زن نیز به نوبه خود متضمن نمایان شدن یکسرى وظایف دیگر خواهد بود. متاسفانه دیدگاه یکساننگرى به زن و مرد در فرهنگ غرب موجب فروگذارى توجه به تفاوتهاى آشکار در خلقت این دو موجود شده است تا جایى که شعار تساوى به عنوان رفع تبعیض مطرح گشته است و هرگونه عدم یکساننگرى در برخى حوزههاى مربوط به ظرفیتهاى آن دو تحت عنوان عدم توجه به زن و یا تبعیض مطرح مىگردد و حال آنکه در اسلام وجود تفاوت بین زن و مرد امرى مسلم قلمداد مىشود و منطقىترین روش در برخورد با دو موجود متفاوت مواجهه مختلف با آنها در انتظارات و تجویز وظایف است. تفاوت مزبور به معناى کاستى زن از مرد نیستبلکه به معناى تفاوت در ظرفیتها و تواناییهایى است که اگر از روزنهاى دیگر به مساله پرداخته شود مشاهده مىگردد که ظرفیتهاى عاطفى و احساساتى مثبت در وجود زن هرگز در وجود مرد یافت نمىشود مهم این است که با توجه به این تفاوت مثبت مواجهه متفاوت نیز به طور مثبت انجام پذیرد از این رو هرگونه تساوى در انتظارات از دو موجود متفاوت خود مستلزم نوعى ظلم و تبعیض خواهد بود. (مترجم)
15. multiculturd education
16. modernity