پژوهشنامه فلسفه دین (نامه حکمت سابق)
پژوهشنامه فلسفه دین سال بیستم پاییز و زمستان 1401 شماره 2 (پیاپی 40) (مقاله علمی وزارت علوم)
مقالات
حوزه های تخصصی:
یکی از مسائل مورد مناقشه در بحث تجربه دینی پرسش از واقعی بودن «امر متعالی» است. امر متعالی از مهم ترین ویژگی های اثباتی تجربه دینی است که ساخت گرایان آن را زاده درون ذهن و یا در زمره ضمیر ناخودآگاه بشری می پندارند. نورمن ال. گیسلر، به عنوان یک ذات گرا، حکم به واقعی بودن متعلَّق تجربه دینی می کند. او در کتاب فلسفه دین ، در اثبات و احراز واقعی بودن امر متعالی، استدلالی را مطرح کرده است که به تعبیر خودش بر اساس «روش تجربتی» شکل گرفته است، روشی که آن را بر پایه ترکیب دو مؤلفه «نیاز درونی» و «تجربه بیرونی» پایه ریزی کرده است. در این مقاله، به تبیین و تحلیل استدلال گیسلر پرداخته می شود، و همچنین مبانی عقلی و تجربتی او ارائه خواهد شد. این مبانی بدین قرارند: روش تجربتی، اصل فراگیری، لزوم تحقیق پذیری وجود امر متعالی، رجحان باورپذیری تجربی بر امکان منطقی فریب، تجربه برآورده شدن نیازهای واقعی انسان، باورپذیر نبودن انکار واقعیت امر متعالی، عمومیت و واقعیت تجربه دینی، بداهت نیاز به امر متعالی (احساس حدوث و وابستگی)، امکان برآوردن نیاز به امر متعالی و احتیاج وجودی به «امر متعالی». سپس با ارزیابی پیشفرض های استدلال (طبیعت مشترک انسان، تشابه نیاز جسمانی و روانی، مشکل تعالی در ملحدین، ابتناء بر استقراء، از عام به خاص رسیدن و نسبی شدن رویکرد به دین) نهایتاً به این نتیجه می رسیم که چنین باوری نزد او موجه است، زیرا این باور از نیازی درونی سرچشمه گرفته است. به علاوه این باور برای شخص تجربه کننده باوری «صادق» نیز هست، چرا که عینیت امر متعالی در بیرون از ذهن احراز شده است.
متافیزیک صفات در مدرسه دینی معتزله و اشاعره(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
مسئله اصلی توحید این است که یگانگی ذات خداوند چگونه با کثرت صفات او سازگاری دارد؟ آیا خداوند دارای صفات است یا خیر؟ اگر صفتی ندارد، پس صفات سمعی چیست. اگر دارای صفات است چه رابطه ای با ذات دارند و چگونه می توان از ذات و صفات و ساحت الهی سخن گفت؟ دو گونه الهیات تنزیهی و تشبیهی در پاسخ به این پرسش ها شکل گرفته و هر یک منجر به برخی محذورات عقلانی شده که نتوانسته اند از عهده حل آنها برآیند. گرچه ممکن است تفکیک حقیقت و مجاز نزد معتزله و در موارد اندکی نزد اشاعره بتواند همچون راه حلی موضعی عمل کند، اما راه حل قابل دفاعی نیست و به تبیین دیگری نیاز دارد. این پژوهش به روش توصیفی-تحلیلی می کوشد رویکرد متافیزیکی معتزله و اشاعره به صفات را در قالب سه مسئله به ترتیب منطقی بیان کند: آیا صفات هستی شناختی اند یا معناشناختی؟ از سنخ معانی واقعی اند یا نام و اقوال اند؟ الهی اند یا انسانی؟ پژوهش حاضر بر این است که از رهگذر تفکیک های سه گانه مذکور و ارائه تبیین نوینی از رویکرد معتزله به راه حل بهتری برسد. به طور خلاصه، هرچند اشاعره صفات را هستی های دارای معانی واقعی و پیشازبانی می دانند که خداوند خود را با آن صفات وصف می کند و به صورت توقیفی توسط خداوند از طریق وحی و سمع به انسان رسیده اند، تدقیق در اندیشه معتزله نشان می دهد که صفات اموری معناشناختی از سنخ نام و اوصاف زبانی و انسانی اند و به صورت عقلی از طرف انسان به خداوند نسبت داده می شوند.
تأثیر گناه بر معرفت در مثنوی معنوی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
در حوزه معرفت شناسی، یکی از مباحث مطرح در چند دهه اخیر تأثیر عوامل غیرمعرفتی از جمله گناه بر معرفت انسان بوده است. در طول تاریخ، در متون دینی و عرفانی فرهنگ های مختلف، همواره بر این امر تأکید رفته است که ساحت های وجودی انسان به شدت بر یکدیگر تأثیرگذار هستند. از جمله متون مهمی که در آن به تأثیر گناه بر معرفت انسانی پرداخته شده مثنوی معنوی مولاناست. از نظر مولانا، آثار گناه فقط در آینده آن جهانی خود را نشان نمی دهد، بلکه بر وجود و قوه عاقله انسان در این دنیا نیز تأثیرگذار است. در بین گناهان تاثیرگذار بر معرفت، تکیه مولانا بر گناهان یومیه است، نه گناهان جبلی یا ذاتی. در باب نحوه تأثیر گناه بر معرفت، مولانا بر این باور است که انسان بر اثر احساس گناهی که در پی ارتکاب گناه بدان دچار می شود، ارتکاز ذهنی اش را از دست می دهد و در نتیجه معرفتش خدشه دار می شود. همچنین به دلیل فضیلت بنیاد تلقی کردن فرآیند کسب معرفت، خدشه در فضایل اخلاقی بر اثر ارتکاب گناه را تأثیرگذار بر فضایل فکری و در نتیجه معرفت انسان می داند. هرچند می توان از مثنوی معنوی مولانا چنین برداشت کرد که او گناه را تأثیرگذار بر تمامی اقسام معرفت اعم از الهی و غیرالهی می داند، با این حال تکیه مولانا در مثنوی معنوی اش بر تأثیر گناه بر معرفت به خدا و معرفت به خود است.
تفسیر موعودباورانه فیلسوفان یهودی از عصر جدید: امکانی برای عبور از دوگانه تداوم و گسست؟(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
اروپا در جریان روشنگری، خودآگاهی تاریخی زمانه اش را در گسست از گذشته مسیحی و خودآئینی انسان فهمید. اما در قرن بیستم، به دنبال بحران های تاریخی بی سابقه، داعیه خودآئینی انسان و نوآئینی عصر جدید به چالش کشیده شد و این بار پرسشگری درباره بنیان های عصر جدید به دو شرح متفاوت انجامید. در شرح نخست، عصر جدید به مثابه تداوم عصر پیشین فهم شد و تمام مفروضات اساسی و خودبنیاد آن مورد پرسش قرار گرفت. در شرح دوم، عصر جدید به مثابه عصری درک شد یکسر متفاوت با عصر پیشین که پاسخ هایی جدید برای پرسش های کهن فراهم آورده است. با روشن شدن محدودیت های دو نظریه فوق، این پرسش مطرح شده است که آیا می توان خداباوری و انسان محوری، و به تبع آن نظریه های پیوست و گسست، را در جایی به هم نزدیک کرد؟ در جهت مواجهه با پرسش مذکور، این مقاله تلاش کرده است تا مفهوم یهودی موعودباوری در اندیشه طیفی از فیلسوفان یهودی را پشتوانه بررسی امکان فراتر رفتن از دوگانه موجود قرار دهد و راه سومی را معرفی کند که در آن نه تنها دین و مدرنیته ضدیتی ندارند که تفکر تحول خواهانه مدرن نیروی انتقادی و امید سازنده اش را از ایده های موعودباورانه می گیرد.
رویکردهای مواجهه با تنوع ادیان: بررسی دیدگاه عین القضات همدانی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
عین القضات به مسئله کثرت ادیان توجه خاص نشان داده و برای توجیه وجود این کثرت نظرپردازی کرده است. او با تقسیم دین به دو قسم حقیقی و تقلیدی و مرتبط دانستن قسم نخست به متن تعالیم انبیا و پایه گذاران ادیان و قسم دوم به عامه پیروان آنها نظریه خود را بنا نهاده است. از نظر او دین حقیقی، که حاصل شهود و رؤیت پیامبران نسبت به متن حقیقت است، امری واحد و برکنار از کثرت است. کثرت صرفاً در عقاید عامه پیروان ایشان ظهور می کند، یعنی کسانی که اکثراً در طول زمان برداشت های ناصواب یا تلقیات متفاوت از تعالیم انبیا پیدا می کنند، که بخشی از آن نیز اجتناب ناپذیر است. با گذشت زمان طبیعتاً هر چه بیشتر از آن تعالیم فاصله گرفته شود، اختلاف و نزاع نیز افزایش می یابد. راه حل اصلی او برای عبور از این کثرت و یا قبول آن به عنوان امری ناگزیر، نخست ترک عادت و تقلید و بازگشت به سرچشمه تعالیم انبیا از طریق شهود و رؤیت باطنی است، و دیگر پذیرش این واقعیت که از سخن واحد امکان برداشت ها و تلقیات گوناگون وجود دارد و باید این امکان و لوازم آن را به رسمیت شناخت و کثرت ادیان و عقاید را پذیرا شد. در پژوهش حاضر تلاش شده است دیدگاه عین القضات درباره موارد یادشده شرح و بسط داده شود.
تحلیل ساختارمند معنای زندگی بر محور عشق مبتنی بر آرای علامه جعفری(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
چالش های دوران مدرن و پسامدرن در باب معنای زندگی منشأ بسیاری از آسیب های روحی انسان معاصر شده است. عشق به عنوان یکی از اساسی ترین مفاهیم دینی-انسانی می تواند نقشی اساسی در حل این معضلات داشته باشد. مسئله پژوهش حاضر این است که بر اساس آراء علامه جعفری (در مقام یکی از متفکران دینی اخیر)، معنای زندگی با محوریت عشق چگونه بازتبیین می شود؟ روش پژوهش توصیفی-تحلیلی است. بر مبنای یافته های پژوهش، معنای زندگیِ عاشق تابعی است از ارزشِ معشوق؛ هر چه معشوق متعالی تر باشد، زندگی عاشق متعالی تر خواهد بود. عشق مجازی و عشق حقیقی تأثیرات متفاوتی بر معنای زندگی دارند. همچنین نقش عشق در مقایسه با مؤلفه های دیگرِ معنابخشی به زندگی نیز قابل بررسی است. بین عشق و «باورمندی به خدا» در بحث معنای زندگی رابطه ای دوسویه وجود دارد. از حیث ارتباط عشق و «هدف»، عشق مجازی علاوه بر این که می تواند ابزاری برای وصول به «عشق حقیقی» باشد، همچنین مرتبه، شأن و پرتویی از آن است. علاوه بر این مؤلفه ها، تناسب وثیقی وجود دارد بین «مرتبهٔ وجودی انسان و سطح کمال» با «نوع و سطح عشق». در رابطهٔ عشق و «هنر»، تصورات گوناگون افراد از معنای زندگی می تواند هنرهای متفاوتی را تولید کند. اثر هنری توأم با عشق حقیقی منشاء تعالی در جامعه خواهد بود.
نقد دیدگاه نورمن ملکوم در مسئله ارتباط ایمان و تعقل(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
مفهوم ایمان و تعقل و نحوه ارتباط آن دو از مباحث مناقشه آمیزی است که بشریت از دیرباز با آن روبرو بوده است. نورمن ملکوم، فیلسوف امریکایی و از نامدارترین شاگردان و شارحان ویتگنشتاین، در موضوع ایمان و تعقل و نحوه ارتباط بین آن دو با اتکا به افکار ویتگنشتاین متأخر، همچون بازی زبانی، نحوه حیات و... بیان و تقریری منحصربه خود دارد. ملکوم قصد دارد با ارائه شباهت هایی میان فهم فلسفی و خصایص تفکر دینی ویتگنشتاین ربطی وثیق بین ایمان و تعقل پیدا کند. ملکوم انواع تناسب و شباهت میان ایمان و تعقل را تحت عناوینی مانند پایان پذیری توضیح، حیرت دینی، رفع خطا و مرض، اعتقاد به تقدم عمل و بی دلیلی باور مورد بررسی و تبیین قرار داده که اینها او را به این واقعیت رهنمون می سازد که سرچشمه ایمان و استدلال ورزی یک چیز است و به عبارت دیگر این دو در بنیادی بی بنیاد به هم مرتبط می شوند. در این مقاله سعی شده است تا در مسیر حصول و دستیابی به فهم صحیح و درست اندیشه های ملکوم در باب نحوه ارتباط بین ایمان و تعقل، ضمن استناد به آثار وی، با روش توصیفی-تحلیلی و به صورت نظام مند، نظرات و نقدهای منتقدان ملکوم همچون پیتر وینچ وکای نیلسن به صورت دقیق ارائه شود.
نسل سوم نظریه های علم و دین: افق هایی نو برای رویکرد تعاملی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
بحث درباره رابطه علم و دین از نیمه دوم قرن بیستم، با تأسیس مجلات اختصاصی و کرسی های تدریس، نظام مندتر از قبل نزد فیلسوفان پی گرفته شد. طیف گوناگونی از نظریات در این باره ارائه شده اند، از نظریه هایی که رابطه ای ذاتی میان علم و دین قائل اند و آنها را با هم ذاتاً سازگار یا ناسازگار می دانند، تا دیدگاه هایی که با رویکرد نوع شناسانه حالات چندگانه میان علم و دین و ادلّه آنها را تشریح می کنند. اواخر قرن بیستم انتقاداتی از منظر جامعه شناختی و تاریخی به این دو نسل از نظریه ها ارائه شدند. طبق این نقدها، در نظریه های کلاسیک، پویایی، زمینه مندی، تکثر و ابعاد غیرمعرفتی علم و دین مغفول مانده است. در واکنش به چنین انتقاداتی، نسل سومی از نظریه ها ارائه شد که در آنها ابعاد اجتماعی علم و دین در کانون توجه بود. در مقاله حاضر به نظریه های استنمارک، لی، و کنتور، به عنوان سه نمونه از نظریه های نسل سوم، پرداخته می شود و ویژگی هایشان تحلیل خواهد شد. ادعای مقاله آن است که این نظریه ها سازگاری بهتری با واقعیات مرتبط با علم و دین دارند. همچنین دو اصل «پیوستگی تجربه انسانی» و «کنشگران مشترک علم و دین» در آنها پذیرفته شده است، دو اصلی که دلالتی قوی به نفع امکان پذیری و اهمیت تعامل میان علم و دین دارند.
بررسی رویکرد نیک تراکاکیس به ضدتئودیسه در قیاس با متاتئودیسه و نقد تئودیسه(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
مسئله شر و تلاش برای تئودیسه پردازی پیرامون آن توانسته است جایگاه خود را به عنوان مشغله ذهنی فیلسوفان دین نهادینه سازد. اما از سوی دیگر برخی در این اندیشه اند که چگونه می توان به این چالش خاتمه داد. نیک تراکاکیس از جمله دسته اخیر است که با عبور از متاتئودیسه و نقد تئودیسه در نهایت راه حل مسئله شر را در ضدتئودیسه می داند. او با تکیه بر واقعیت عینی و عملی شرور و همچنین با تأکید بر ایرادات اخلاقی، روشی و متافیزیکی تئودیسه ها به تجدیدنظر در تصویر خداوند رسیده و دیدگاه خود را ضدتئودیسه نامیده است. در این دیدگاه، ابتنای تئودیسه ها بر خدای شخص وار سدی دائمی در برابر جمع میان شرور و خیرخواهی خداوند تلقی می شود. با این حال، این نگاه به تئودیسه با نقدهای مبنایی، روشی و هدفی مواجه شده است. در این پژوهش، ابتدا به تفاوت ضدتئودیسه با متاتئودیسه و نقد تئودیسه پرداخته شده و سپس به تعریف و تبیین ضدتئودیسه از منظر تراکاکیس توجه شده است. در پایان نیز اشکالاتی همچون انحصارگرایی در مبنای اخلاقی، ضعف شناختی در صفات مشترک، پیشداوری در مسئله، نادیده انگاری صورت مسئله، عدم ارائه تبیین جایگزین از شر و بازگشت به مسئله منطقی شر، در برابر ضدتئودیسه مطرح شده است.
نسبی گرایی فرهنگی در اشارات ویتگنشتاین در باب آیین های فرهنگی و دینی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
بر اساس تفسیر شایع، ویتگنشتاین در «اشاراتی در باب شاخه زرین فریزر» رویکردی بیانگرایانه به آیین های دینی و رفتارهای فرهنگی دارد، و دیدگاه فریزر را با همین رویکرد مورد انتقاد قرار می دهد. مویال شاروک، بر مبنای همین تفسیر، ویتگنشتاین را حامی روایتی از نسبی گرایی فرهنگی می داند. اما نسبی گرایی فرهنگی در معرض اعتراض هایی از منظر طبیعی گرایی و نظریه تکامل است. در این مقاله تفسیر کِلَک از ویتگنشتاین را مرور خواهیم کرد که نگاه ویتگنشتاین به اعمال آیینی را سازگار با طبیعی گرایی و نگرش تکاملی به سیر تحول حیات اجتماعی و فرهنگی بشر می داند. سپس روایت هکل را از نسبی گرایی فرهنگی در تأملات ویتگنشتاین در باب آیین های دینی و اعمال فرهنگی مورد بررسی قرار می دهیم و نشان می دهیم که چگونه هکل در عین دفاع از وجود نسبی گرایی فرهنگی در تأملات ویتگنشتاین، انتقادهای بعضی از حامیان طبیعی گرایی و نظریه تکامل را به نسبی گرایی فرهنگی ویتگنشتاین وارد نمی داند. نهایتاً از این موضع دفاع می کنیم که اولاً ویتگنشتاین مدافع نسبی گرایی فرهنگیِ معرفت شناختی نیست، در ثانی از نگاه ویتگنشتاین آیین های فرهنگی و دینی بدیلی برای علم نیستند، بلکه در تمامی فرهنگ ها -از جمله فرهنگ مدرن- در کنار علم حضور دارند، ثالثاً ویتگنشتاین از نسبی گرایی معناشناختی در باب آیین های فرهنگی حمایت می کند، و رابعاً دفاع ویتگنشتاین از جایگاه آیین ها در حیات اجتماعی بشر تعارضی با طبیعی گرایی در مطالعه در باب انسان، زبان و فرهنگ ندارد و می توان از منظر طبیعی گرایانه از موضع ویتگنشتاین در باب آیین ها دفاع کرد.
تحلیل دیدگاه ابن سینا درباره صفات خدا: بررسی مسئله منطقی شر(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
شرور در طول تاریخ تفکر دینی و فلسفی چالش برانگیز بوده اند. در گذشته، اندیشمندان با تکیه بر شرور در قدرت، حکمت و عدالت خدا خدشه می کردند، در حالی که امروزه -به گفته هانس کونگ- شر پناهگاه الحاد شده است. مسئله شر دو گونه است: مسئله منطقی شر و شر به منزله قرینه ای علیه خداباوری. در مسئله منطقی شر ادعا این است که وجود شرور با وجود خدایی که دارای علم، قدرت و خیرخواهی مطلق است سازگار نیست؛ در حالی که در مسئله دوم، شرور دلیلی در ردّ خداباوری انگاشته می شوند. این مقاله، در پی بررسی مسئله نخست از دیدگاه ابن سینا است. از آنجا که این مسئله در فرهنگ اسلامی قدمت چندانی ندارد، ابن سینا آن را صریحاً بررسی نکرده است، اما چه بسا بتوان از مضمون آرای او درباره صفات خدا، نظرش را در این مسئله دریافت. در فلسفه ابن سینا، خدا فعلیت محض است که با جهان آفرینش رابطه ضروری علّی-معلولی دارد و از ویژگی های جسم و انسان منزه است. از همین رو، تصور او از صفات الهی با فهم عرفی فاصله بسیار دارد. از دیدگاه ابن سینا، قدرت و اراده خدا نه فقط مصداقاً، بلکه مفهوماً، عین علم خدا و محدود به جهان کنونی آفرینش است. بنابراین علم مطلق و قدرت مطلق خدا تنها موجودات این جهان را فرامی گیرد، نه جهان های ممکن بسیاری را که می توانیم فرض کنیم. همچنین خیرخواهی محض، هرچند زیبنده خداست، به اقتضای ماهیت جود که باید بدون هر گونه چشم داشتی باشد، افعال او را فراتر از قضاوت های اخلاقی قرار می دهد. بر این اساس اصولاً جایی برای طرح مسئله منطقی شر در نظام اندیشه ای ابن سینا باقی نمی ماند و این مسئله منحل می گردد. روش تحقیق در این مقاله، به تناسب مسئله آن، روش تحلیلی است.
شناخت بی واسطه از خداوند در اندیشه اسپینوزا و ملاصدرا(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
اسپینوزا و ملاصدرا دو فیلسوف با مبانی فکری متفاوت هستند که به مسئله شناخت بی واسطه از خداوند توجه کرده اند. با توجه به تفاوت های انکارناشدنی میان ایشان، زمینه هم سخنی میان آنها در صورتی فراهم می شود که اولاً آن دسته از ویژگی های هستی شناختی متعلَّق شناخت که در شناخت بی واسطه نقش اساسی دارند، مشخص شود. در این خصوص می توان از عدم تناهی در اندیشه اسپینوزا و فاقد ماهیت و فوق تمام بودن در اندیشه ملاصدرا نام برد. ثانیاً چیستی شناخت بی واسطه و نیز ویژگی اساسی آن در ارتباط با متعلَّق مذکور توصیف و تحلیل گردد. از نظر اسپینوزا، ویژگی محوری این نوع شناخت درستی و مطابقت کامل آن با متعلَّق است، اما در نگاه ملاصدرا شناخت بی واسطه از خداوند محدود به وعای وجودی ادراک کننده می شود. مقایسه دیدگاه های اسپینوزا و ملاصدرا بیانگر آن است که مطابق نظام فلسفی هر یک شناخت بی واسطه برترین نوع شناخت است که به برترین موجود تعلق می گیرد. آنچه اسپینوزا و ملاصدرا را در مواجهه با مسئله مذکور از هم متمایز می سازد نخست موسع یا مضیق بودن معنای واسطه است؛ دوم ناسازگاری موجود در اندیشه اسپینوزا درباره شناخت بی واسطه تامّ از خداوند و سازگاری اندیشه ملاصدرا در این زمینه است.