چکیده
این مقاله به بررسى دیدگاه ویتگنشتاین دوم درباره فلسفه مىپردازد. نگاه او به فلسفه تفاوتى بنیادین با دیدگاههاى غالب فیلسوفان دارد. فلسفه نزد او نه حل مسائل به روشى جدید، بلکه بازخوانى دوباره اصل مسائل فلسفى است. براى رسیدن به این هدف گزارههاى گرامرى مطرح مىشود که وظیفه آن بررسى کاربردهاى واژهها و نشان دادن استعمالات نابجاى آنهاست. «بازىهاى زبانى» از ابداعات دیگر اوست که نقش مهمى در نشان دادن تنوّع حوزههاى مختلف زبانى به عهده دارد، بازىهایى که شباهت آنها خانوادگى است و همه به نوعى قاعدهمندند. ویتگنشتاین بازىهاى زبانى مختلف را به صورت امورى بدیهى مىپذیرد و صرفا آنها را توصیف مىکند. از این رویکرد به «طبیعتگرایى ویتگنشتاین» تعبیر شده است. زبان صورت زندگى است و قابل تفکیک از سایر فعالیتهاى انسان نیست. ویتگنشتاین زبان را نهادى انسانى مىداند؛ یعنى زبان مجموعهاى از فعالیتهاىِ خود ـ ارجاع و جمعى است. بررسى خصوصیات زبان و بازى ما را به شناخت دقیقترى از بازىهاى زبانى مىرساند. ویتگنشتاین این شناخت دقیق را براى آشکار کردن مرزهاى بازىها از یکدیگر و در نهایت، ایضاح مشکلات فلسفى بهکار مىگیرد. انتهاى مقاله به مقایسهاى میان تراکتاتوس و تحقیقات فلسفى مىپردازد و نشان مىدهد که چگونه رأى ویتگنشتاین درباره گزارههاى فلسفى، از تراکتاتوس تا تحقیقات فلسفى دچار تحوّل شده است.
مفهوم فلسفه در عصر جدید و خاصه در قرن هیجدهم میلادی بیش از پیش متحول شده و افزون بر معانی جدید موارد کاربردی آن نیز به مراتب گسترش و افزایش یافته است از نیمه دوم همان قرن گاهی باری مشخص کردن روح فرهنگی حاکم بر آن عصر اصطلاح قرن فلاسفه را به کار برده اند با اینحال به نظر می رسد که انتخاب این عنوان در اصل چند منظوره بوده و منطوق ظاهرا واحد آن متضمن مفاهیم کثیر و متعددی است که به نحوی هر یک با دیگری در اذهان آن دوره تفارق و شاید هم تقابل داشته است با گذشت بیش از دو قرن امروزه این مطلب کاملا قابل اثبات به نظر می رسد تامل در این مساله مستلزم شناخت هدف و موضع هر یک از دانشمندان و متفکرانی است که به نحوی در تحول جریانات آن عصر فعال و موثر بوده اند بدون ینکه الزاما سلیقه و خط مشی واحدی داشته باشد.
اسپینوزا در آثارش تعریفهای متفاوتی را از اراده ذکر میکند. این تعریفهای به طور مشخص عبارتاند از: هر عمل درونی و نفسانی، اعم از تصور، میل و خواهش ؛ هر نوع تصدیق و انکار، تصدیق و انکار حق و باطل یا تصور حق و باطل یا عقل ؛ خواهش و میل با کوشش نفسانی برای حفظ ذات. در جمع میان این موارد, احتمالاتی مطرح است. از جمله این که اسپینوزا در این تعریفها گاه به اصطلاح عام اراده نظر دارد و گاه به اصطلاح خاص اراده و گاه به معنای عرفی و لغوی آن
معرفتشناسى اصلاح شده، یک دیدگاه مشخص در معرفتشناسى دینى است که با نقد مبانى معرفتشناسى الهیات طبیعى تحول جدیدى در عرصه معرفتشناسى ایجاد کرد. این مکتب نوظهور رویکردى در برابر مبناگرایى کلاسیک است که تفسیر دیگرى از معقولیّت باور دینى ارائه مىدهد. در این مقاله ضمن گذرى کوتاه بر مباحث مقدماتى آن، مبانى معرفتشناختى این سنت فکرى را به بحث مىگذاریم.
چکیده
ریچارد فومرتن در مقاله مبناگرایی کلاسیک(1) نظریه توجیه خود را با تکیه بر مفهوم آشنایی مستقیم طرح میکند. نظریه توجیه فومرتن پیوند نزدیکی با نظریه صدقِ او دارد. او در نظریه صدق از واقعگرایی و در نظریه توجیه از نوعی مبناگرایی درونگرایانه جانبداری میکند. در این نوشتار، نخست به بررسی پیوند نظریه توجیه فومرتن با مفهوم صدق و جایگاه نظریه توجیه او در نزاع برونگرایی - درونگرایی خواهیم پرداخت و سپس ترجمه مذکور را ارائه خواهیم کرد