فلسفه از نظر ویتگنشتاین دوم
آرشیو
چکیده
چکیده این مقاله به بررسى دیدگاه ویتگنشتاین دوم درباره فلسفه مىپردازد. نگاه او به فلسفه تفاوتى بنیادین با دیدگاههاى غالب فیلسوفان دارد. فلسفه نزد او نه حل مسائل به روشى جدید، بلکه بازخوانى دوباره اصل مسائل فلسفى است. براى رسیدن به این هدف گزارههاى گرامرى مطرح مىشود که وظیفه آن بررسى کاربردهاى واژهها و نشان دادن استعمالات نابجاى آنهاست. «بازىهاى زبانى» از ابداعات دیگر اوست که نقش مهمى در نشان دادن تنوّع حوزههاى مختلف زبانى به عهده دارد، بازىهایى که شباهت آنها خانوادگى است و همه به نوعى قاعدهمندند. ویتگنشتاین بازىهاى زبانى مختلف را به صورت امورى بدیهى مىپذیرد و صرفا آنها را توصیف مىکند. از این رویکرد به «طبیعتگرایى ویتگنشتاین» تعبیر شده است. زبان صورت زندگى است و قابل تفکیک از سایر فعالیتهاى انسان نیست. ویتگنشتاین زبان را نهادى انسانى مىداند؛ یعنى زبان مجموعهاى از فعالیتهاىِ خود ـ ارجاع و جمعى است. بررسى خصوصیات زبان و بازى ما را به شناخت دقیقترى از بازىهاى زبانى مىرساند. ویتگنشتاین این شناخت دقیق را براى آشکار کردن مرزهاى بازىها از یکدیگر و در نهایت، ایضاح مشکلات فلسفى بهکار مىگیرد. انتهاى مقاله به مقایسهاى میان تراکتاتوس و تحقیقات فلسفى مىپردازد و نشان مىدهد که چگونه رأى ویتگنشتاین درباره گزارههاى فلسفى، از تراکتاتوس تا تحقیقات فلسفى دچار تحوّل شده است.متن
فلسفه، به عنوان موضوعى معرفتبخش شناخته شده است. فلسفه را علم به حقیقت اشیا تعریف کردهاند. اما در عمل، روش فلسفى به نظریات بسیار متفاوت با یکدیگر منجر شده و حقیقت اشیا هیچگاه آشکار نشده است. ویتگنشتاین این فرض را که فلسفه رشتهاى معرفتبخش است، از اساس زیر سؤال مىبرد. به نظر او، فلسفه شبیه علم نیست، چرا که علم (بهویژه علوم تجربى) به دنبال عمومیت بخشى است، در حالى که فلسفه به دنبال شکستن عمومیّت بخشىهاست.
ابزار علم، فرضیه و تبیینهاى استنتاجى است، اما فلسفه دنبال بازنمایى شفّاف زبان است. فلسفه در دیدگاه او، شبیه فلسفه متعارف هم نیست، بلکه نوعى گرامر است، گرامرى که کاربردش گاهى به صورت ایجابى و تعلیم و تربیت است و گاهى به صورت سلبى، درمان و علاج کج فهمىهاى زبان.
فلسفه به مثابه منطق و گرامر
ویتگنشتاین در کتاب یادداشتهایى در منطق مىنویسد: «فلسفه از منطق و متافیزیک تشکیل شده است: منطق پایه و اساس فلسفه است». (NB,p.106) دو تفسیر از این دیدگاه شده است: طبق یک تفسیر، منطق همان است که در کتاب اصول ریاضیات یافت مىشود و متافیزیک (در عبارت مزبور) به تبیین ذات و ضرورت مقولات جهان مىپردازد. تفسیر دوم که رایجتر است معتقد است که منطق، یعنى اصول معنادارى و ارجاع آن به خارج، و متافیزیک بحث و بررسى درباره حقایق عادى و اشیاى انضمامى است.
این رویکرد، رویکردى به مسائل فلسفى از طریق زبان است که خصوصیت آثار ویتگنشتاین تا پایان باقى مىماند. البته مىتوان فهم جدیدى از این دیدگاه ویتگنشتاین ارائه داد که از یک طرف، در پیوستگى با تراکتاتوس باشد و از طرف دیگر، گسترشى در معیار ارائه شده در آن باشد. ویتگنشتاین در تراکتاتوس گفته است که زبان آیینه واقعیت است و منطق ذاتِ زبان است، (البته این بدان معنا نیست که صورت و ذاتِ جهان، از پیش داده شده باشد). در تفکّر دومش و از جمله در کتاب یادداشتهایى در منطق، در حالى که نسبت میان صور زبان و متافیزیک را حفظ کرده، دیگر قائل به تناظر میان الفاظ و خارج نیست، و اینکه تنها یک کاربرد زبانى وجود دارد را منکر است. منطق در نظر او، نوعى گرامر است. او مىگوید: «ذات با گرامر بیان مىشود... گرامر به ما مىگوید هر شىء چه چیزى است». (PI, 371-3)البته باید توجه داشت که ذواتى مستقل از گرامر وجود ندارد، چنانچه در تراکتاتوس نیز اشیایى مستقل از تصویر ما از واقعیت وجود ندارند. (TLP, 2.OI2I)
گزارههاى فلسفى، گزارههاى تجربى نیستند، بلکه گزارههایى گرامرىاند. (البته همه گزارههاى گرامرى، فلسفى نیستند). منظور ویتگنشتاین از گزاره تجربى، گزارهاى است که اولاً، درباره پدیدهاى از جهان باشد؛ یعنى درباره کاربرد یا معناى واژهها، شبه جملات و گزارهها (به طور مستقیم یا غیرمستقیم) نباشد. ثانیا، با مشاهده یا تجربه تأیید یا رد شود.
در طرف مقابل، گزارههاى گرامرى هستند. گزارهاى گرامرى است که به طور صریح یا ضمنى لفظى باشد؛ یعنى مستقیم یا غیرمستقیم درباره کاربرد یا معناى واژهها باشد. (به عنوان مثال بررسى گرامر واژه «دانستن»، یعنى بررسى کاربرد واژه «دانستن» و تبیین گرامرى واژه، همان تبیین معناى واژه است)
گرامر سطحى، ارائه بىواسطه کاربرد یک واژه است. «این یک ضمیر است»، گرامرى سطحى است، چیزى است که به راحتى مىتوان آن را از فرهنگ لغت به دست آورد. در مقابل گرامر پیچیده است که شامل گزارههاى صریح و ضمنى گرامرى است.
«گزاره در صورتى گزارهاى صریحا گرامرى است که به واژه یا واژههایى اشاره کند و چیزى درباره کاربردشان بگوید. و نیز در صورتى به طور ضمنى گزارهاى گرامرى است که واژه را به کار ببرد، ولى اشاره به آن نکند و در عین حال، قاعدهاى درباره کاربرد لفظى آن بگوید». (Kennick.W.E, 1998, P.142)
مثالهاى گزارههایى که به طور صریح گرامرى هستند عبارتاند از: «من» نام شخص نیست، «اینجا» نام مکان نیست، «این» اسم نیست، «خواستن» نامِ یک عمل نیست، در «من درد دارم»، «من» یک ضمیر اشاره نیست.
مثالهایى که به طور ضمنى گزارهاى گرامرى هستند، عبارتاند از: باور داشتن، فکر کردن نیست، مشاهده کردن باعث ایجاد شىء مشاهده شده نمىشود. مفهوم گزارههاى گرامرى صریح به خوبى آشکار است، اما گزارههاى گرامرى ضمنى ابهام دارد و نیز به راحتى با گزارههاى تجربى به خاطرشباهتشان اشتباه گرفته مىشود؛ مثلاً این گزارهها را در نظر بگیرید:
1. سه مرد در یک میز یک مترى نمىتوانند کنار هم قرار گیرند.
2. رنگهاى سبز و آبى، هم زمان در یک مکان نمىتوانند باشند.
زبانى که این گزارهها به کار بردهاند، یکسان است، اما (1) گزارهاى تجربى است و محالى فیزیکى را بیان مىکند، در حالى که (2) گزارهاى گرامرى است و محالیت منطقى را بیان مىکند. چگونه تفاوت گرامرى میان دو گزاره فهمیده مىشود؟ نحوه تأیید هرکدام، تفاوت آنها را نشان مىدهد که با پرسش «منظورت از این جمله چیست؟» مىتوان بدان رسید. براى تأیید اولى، باید حقایق تجربى را درباره اندازه مردها ارائه کنیم و یا سه نفر از آنان را در یک میز یک مترى جا دهیم تا ابطال شود. در حالى که گزاره دومى گزارهاى ترکیبى پیشینى است و با حقایق تجربى تأیید یا تکذیب نمىشود و تنها با استفاده از قواعد معنادارى تأیید مىشود.
روش دیگر براى تشخیص گزاره تجربى از گزاره گرامرى ضمنى، پرسیدن این سؤال است که: آیا مىتوانیم حالتِ مخالف را تصور کنیم؟ یا اگر گزاره ما نقیض شود، چگونه خواهد بود؟ اگر بتوانیم حالتِ مخالف را تصور کنیم، گزاره ما تجربى و در غیر این صورت، گرامرى خواهد بود.
مثلاً در دو گزاره (1) «این میز، طولش با آن یکى برابر است». (2) «هر میله یک طولى دارد»، مىتوانیم میزى تصور کنیم که طولش با آن یکى برابر نباشد، اما نمىتوانیم میلهاى بدون طول تصور کنیم. پس اولى گزارهاى تجربى و دومى گزارهاى گرامرى است. البته اینکه در اینجا نمىتوانیم حالتِ مخالف را تصور کنیم بدین معنا نیست که قدرت من در تخیّل به اندازه کافى قوى نیست. این روش براى مواردى است که شکل صورى آن شبیه گزاره تجربى است، اما در واقع، گزاره گرامرى است.
دو خصوصیت گرامر: 1ـ توصیفى بودن 2ـ امتناع از زبان آرمانى
گرامر فلسفى نزد ویتگنشتاین صرفا توصیفى است (BB.p.125) منظور از توصیفى بودن، این است که تبیینى نیست. گرامر به ما نمىگوید که زبان براى رسیدن به هدفش و یا براى فلان تأثیر بر موجودات انسانى چگونه باید ساخته شود. گرامر تنها توصیف مىکند و به هیچ وجه کاربرد نشانهها را تبیین نمىکند. البته در عین اینکه گرامر، توصیفى است، ولى به عنوان ابزارى انتقادى نیز استفاده مىشود، ابزارى که مىتوان با آن چیزى را بىمعنا یا غلط دانست:
«صحیح است بگوییم که: «من مىدانم تو چه مىاندیشى» و غلط است بگوییم که: «من مىدانم من چه مىاندیشم»».(PI, p.222)
واژه صحیح و غلط بدین معناست که در بازى زبانى معرفت، به کار بردن چنین گزارههایى، مجاز هست یا نیست. در این بازى زبانى، مىتوان پرسید: «چگونه به این معرفت رسیدهاى؟» و این پاسخ که: «مىدانم به چه مىاندیشم»، بىمعناست. ویتگنشتاین معتقد است که: یک گزاره وقتى معنادار است که منفى آن نیز معنادار باشد. و چون منفى جواب، یعنى «نمىدانم که به چه مىاندیشم» به عنوان خبرى از واقع بىمعناست (البته به عنوان مثلاً جوک گفتن، با معناست) خود جمله اصلى، یعنى «مىدانم که به چه مىاندیشم» نیز بىمعناست.
ویتگنشتاین با زبانشناسان هم عقیده است که واقعیتى خارج از زبان وجود ندارد که معیارى براى لغات و اَشکال زبان ارائه دهد:
گرامر مطابق با هیچ حقیقتى [خارج از خود] نیست. این قانون گرامرى است که معنا را معیّن مىکند و شکل مىدهد. بنابراین، خود گرامر مطابق با هیچ معنایى خارج از خود نیست و نسبت به آن بىتفاوت است. (PG. 184)
و نیز گرامر فلسفى، علاقهاى به ارائه کاربرد جدیدى از واژهها و ساختن آنچه «زبان آرمانى» نامیده مىشود، ندارد. ارائه زبان آرمانى، این پیش فرض را به همراه دارد که کاربردهاى عادى و هر روزه زبان تا حدّى ناقص است:
اشتباه است که تصور کنیم در فلسفه، زبانِ آرمانى در برابر زبان عادى به کار مىرود، زیرا این بدان معناست که ما زبان عادى را تکامل مىبخشیم، در حالى که زبان عادى تماما صحیح و بىنقص است. (BB, p.28)
فلسفه به هیچ وجه در کاربرد واقعى و عینى زبان مداخله نمىکند، در نهایت، تنها آن را توصیف مىکند... فلسفه هرچیز را همانطور که هست باقى مىگذارد. (pI, 124)
البته باید توجه داشت که توصیفى بودن و عدم ارائه زبان آرمانى، به معناى شمارش صرف کاربردهاى عینى واژهها نیست. فلسفه ممکن است، موارد کاربرد جدیدى هم کشف کند، مواردى که گاهى ظاهر بىمعنایى هم دارند.
کشف مفهوم زبانى
ویتگنشتاین در تراکتاتوس، کاربرد گزاره را تصویرى بودن آن مىدانست؛ یعنى تناظر اجزاى گزاره با وضع ممکن امور. (TLP. 3.5, 4)در نظر او، این تناظر مسئلهاى روانشناختى است؛ یعنى وظیفه فیلسوف که اساسا درباب سمبولیسم (Symbolism) نظریهپردازى مىکند، کشفِ تطابق نشانهها و خصوصیات شکلى ـ منطقى آنها با واقعیات خارجى نیست.
فیلسوف صرفا به بیان چنین رابطهاى مىپردازد، اما اینکه در خارج، این رابطه تحقّق پیدا کرده است یا خیر، وظیفه فیلسوف نیست. او بعد از بازگشت به فلسفه در تفکّر دومش، دریافت که در این نظریه که «تطابق میان نامها و اشیا نامیده شده، یک موضوع فرافلسفى و روانشناختى است»، زیادهروى کرده است. همچنین دریافت که بسیار سادهانگارانه است که نسبت زبان و واقعیت را تنها با دو عنصر ارتباط اسامى با یکدیگر (name - relation) و خصوصیت تصویرى گزاره بیان کنیم. این تأمّلات منجر به نظریه کاربردى معنا (theory of meanings as use) و کشف مفهوم «بازىهاى زبانى» (language - games) شد.
تاریخچه استفاده از مفهوم بازى و ابزار
ویتگنشتاین، در تراکتاتوس با اشاره به فرگه مىگوید: «تنها در بافت گزاره است که مىتوان اسامى را معنادار یافت».(TLP, 3.3) او در کتاب Bemerkungen، جمله مزبور را اینگونه تفسیر مىکند: «مىتوان چنین تشبیه کرد که تنها در مقام کاربرد است که میله حُکم یک اهرم را پیدا مىکند». (PB, 59) این مقایسه میان واژه و ابزار (که از اولین مقایسههاى او نیز هست)، بعدها نقش مهمى را در تفکّر متأخّرش بازى مىکند.
اولین استفاده ویتگنشتاین از مجاز «بازى» در بحثى از شکلگرایى (formalism) در ریاضیات بوده است. این گفت و گو و بحث، در خانه شلیک (Schlick) در ژوئن 1930 صورت گرفته است:
شکل گرایى هم شامل صدق و هم کذب است. صدق در شکلگرایى بدین معناست که هر صورتى (Syntax)مىتواند به صورت مجموعهاى از قوانین بازى لحاظ شود.
من درباره نظر وِیى (weyi) که مىگفت شکلگرا (formalist)، آکسیومهاى ریاضیات را مشابه قوانین شطرنج مىداند، چنین مىگویم: نه تنها آکسیومهاى ریاضیات، بلکه هر شکلى (syntax)امرى دلبخواهانه است... اگر از من سؤال شود که تفاوت میان شطرنج و شکل زبان (syntax)چیست؟ مىگویم: تنها در کاربردشان تفاوت دارند... اگر مردانى در مریخ جَنگى مشابه جنگ مهرههاى شطرنج صورت دهند، ژنرالهاى جنگى از قوانین شطرنج براى پیشبینى استفاده خواهند کرد... . (WVC. 104)
مقایسه ویتگنشتاین بین مجموعه آکسیومها و بازى شطرنج در گفت و گوى او با وایزمن (waismann)، بارها تکرار شده است. (WVC, 163,170)
ویتگنشتاین در کتاب گرامر فلسفى، یک فصل را به مقایسه میان علم حساب و شطرنج اختصاص داده است، به ویژه مقایسه نقش صدق و کذب در حساب و برد و باخت در بازى (PG, 289-95). جالب توجهترین نکته در کتاب گرامر فلسفى، فرارفتن از علم حساب و به کار بردن «بازى» براى کاربردهاى قسمتهاى مختلف زبان است.
یکى از دلایل مقایسه بازى با زبان، استفاده هر دو از قواعد (Rules) است. اما در اینجا نباید دچار بدفهمى شویم، ما معمولاً زبان را مطابق قواعد بسیار مشخص و دقیق به کار نمىبریم و هنگام صحبت، به قواعد کاربرد نمىاندیشیم، و اگر از ما بپرسند چند قاعده را نام ببرید، نمىتوانیم به آنها اشاره کنیم.
به کار بستن واژهها، در همه جا با قواعد محدود نمىشود مثلاً قاعدهاى براى نامیدن این شىء (که گاهى آشکار و گاهى از نگاه ما پنهان است) به نام صندلى نداریم و یا اینکه اَعلام (مانند موسى) را به کار مىبریم، بدون اینکه تعریفى معیّن براى آن داشته باشیم. در بازى نیز چنین است، قاعدهاى براى تعیین نحوه ارتفاع و شدّت پرتاب توپ در تنیس وجود ندارد، در عین حال، تنیس یک بازى با قاعده است.
معیار بازىهاى زبانى: مفهوم شباهت خانوادگى
با توجه به نکات بالا، معیار بازى زبانى چیست؟ و مرز یک بازى زبانى از بازى زبانى دیگر کجا مشخّص مىشود؟ ویتگنشتاین طبق معمول، تبیینى عام درباره چگونگى بازى زبانى ارائه نداده است. او معیار مشخّصى براى تعیین یک بازى زبانى ارائه نمىدهد، بلکه صرفا با ارائه مثالهایى از بازىهاى زبانى، مفهوم آن را روشنى مىبخشد.
کاملترین لیستِ بازىها در کتاب تحقیقات فلسفى ارائه شده است که شامل موارد زیر مىشود: اطاعت کردن، دستور دادن، توصیف اندازهها، ترسیم، گزارش، تأمّل، آزمونِ فرضیه، ارائه نتایج آزمایش، خلق داستان، بازى در نمایش، خواندن آواز، حدس زدنِ جواب، لطیفه گفتن، حلّ مسئله، ترجمه، خواهش، تشکر، توهین کردن، خوشآمد گفتن و دعا کردن... (PI, 23)
خصوصیّات یکسانى در هر آنچه ما بازى مىنامیم، وجود ندارد. اما از طرف دیگر، معانى مستقلى نیز از یکدیگر ندارند (مانند مفاهیم مستقل از یکدیگر)، بلکه مفهومِ بازى، یک مفهوم داراى شباهت خانوادگى است؛ مثلاً بازىهاى همراه با توپ را ملاحظه کنید، بعضى از آنها مانند تنیس، قواعد پیچیدهاى دارند، اما بعضى دیگر صرفا پرتاب بلند توپ است و بعضى دیگر مانند دویدن بچّهها دنبالِ توپ است؛ بعضى بازىها رقابتىاند و بعضى انفرادى.
علاوه بر این، خود قاعده هم مانند بازى و زبان، یک مفهوم داراى شباهت خانوادگى است. آنچه را که در یک بازى و زبان، قاعده مىنامیم نقشهاى کاملاً متفاوتى دارد.
ویتگنشتاین، زبان را یک فعالیّت قاعدهمند مىداند و مثالهاى متفاوتى از قاعده مىزند، مانند یک صندوق پستى، تابلوى راهنما، تابلوى تصاویر و واژهها، نشانههاى مختلف، قواعد حرکت مهرهها در شطرنج... (PI, 48,85,222,567)
همین خصوصیت شباهت خانوادگى در زبان هم وجود دارد و باعث مىشود که انواع زبانها از جمله زبانهاى کوچک و ابتدایى را هم جزو بازىهاى زبانى بدانیم:
... ذاتِ بازى زبانى و ذاتِ زبان چیست؟ چه چیز در همه آن فعالیّتها مشترک است و چه چیز آنها را متّصف به زبان بودن مىکند؟... من به جاى پیدا کردن خصوصیتى که در همه آنچه زبان مىنامیم، مشترک باشد مىگویم: این پدیدهها یک خصوصیت مشترک ندارند که ما را وادار کند یک واژه را براى همه آنها به کار بگیریم. اما در عین حال، از راههاى متفاوتى با یکدیگر مربوط هستند و به دلیل این رابطه یا روابط است که همه آنها را «زبان» مىنامیم. (PI, 65)
آیا زبان ابتدایى واقعا یک بازى زبانى است؟
انتقادى که اینجا مطرح مىشود این است که اگر بازى زبانى حداقل این توانایى را نداشته باشد که بتواند مثلاً میان واژه و جمله تمایز قائل شود (مانند بازى زبانى یک بنّا...)(1)، اصولاً آیا یک بازى زبانى مىتواند به شمار آید؟ مىتوان منشأ این اِشکال را در تراکتاتوس دانست، آنجا که مىگوید: صورتبندى گزارهها و امکان بیانِ مفاهیم جدید با واژههاى کهن، یک شرط ضرورى براى فهم زبان است. اشکال عمده زبان ابتدایى این است که ساختار (Syntax)در آن وجود ندارد. اما انسانهایى که زبانهاى ابتدایى را به کار مىبرند، به صورت ماشینى و بدون اختیار این کار را انجام نمىدهند (چون خود به کار بستن زبان ابتدایى، به کار بستن آگاهانه است) و نیز زندگى انسانهاى ابتدایى از بسیارى جهات شبیهِ زندگى روزمره ماست. به همین دلیل، تفکّر و زبان آنها نیز شباهت بسیارى با ما دارد و همین نکته باعث نزدیکى بازى زبانى آنها با بازىهاى زبانى پیچیده مىشود. «اگر بخواهیم مسائل مربوط به صدق و کذب، مطابقت و عدم مطابقت گزاره با واقع و نیز ماهیت بیان، فرض و سؤال را مطالعه کنیم، بهتر است به صور ابتدایى زبان توجه کنیم. جایى که این صورتهاى تفکّر بدون درگیر شدن با فرآیندهاى پیچیده تفکّر ظاهر مىشوند». (BB, 17)
بنابراین، گرچه شاید نتوان بازى زبانى ابتدایى را زبان نامید، اما مسلّم است که شباهتهاى زیادى با زبان دارد و مرز مشخصى میان بازىهاى پیچیده و ابتدایى وجود ندارد. شباهتهاى بازى ابتدایى و بازى پیچیده، امکانِ پیوستگى این دو حوزه را فراهم مىکند. با توجه به اینکه زبان ابتدایى نیز مانند زبان پیچیده از قواعد بهره مىگیرد و فعالیتى قاعدهمند است، مىتوان زبان ابتدایى را پایهاى دانست که با افزودن تدریجى قواعد جدید و صور جدید زبانى بدان، یک زبان نسبتا پیچیده پدید مىآید.
مقصود از کاربرد جمله چیست؟
ویتگنشتاین در تحقیقات فلسفى گفتارى دارد که به نظر غیرمنسجم مىآید:
چند نوع جمله وجود دارد؟ لابد مىگویید اخبارى، پرسشى و امرى؟ انواع بىشمارى وجود دارد، انواع متفاوت بىشمارى از کاربردِ چیزهایى که واژه و جمله مىنامیم...
ابتداى گفتار دلالت بر این دارد که جملات مختلف، کاربردهاى مختلف و متفاوتى دارند، در حالى که انتهاى گفتار بیان مىکند که یک جمله واحد هم مىتواند کاربردهاى مختلف و متفاوتى داشته باشد. کدام یک مقصود ویتگنشتاین است؟
جملات خبرى، پرسشى و امرى سه نوع عمده متفاوت سنّتى هستند که البته در گرامر سطحى بحث مىشوند، در حالى که در گرامر عمیق مىتوان به کاربردهاى مختلف از یک جمله واحد هم رسید. همه جملات خبرى کاربرد معنایى واحدى ندارند و بازىهاى زبانى متفاوتى را شکل مىدهند. با توجه به چگونگى فهمیدن صدقِ جملات خبرى و چگونگى خطاى ممکن در آنها، جملات خبرى مختلفى خواهیم داشت.
حال که مقصود ویتگنشتاین را از گوناگونى و تعدّد جملات فهمیدیم، این سؤال مطرح مىشود که کاربرد این جملات به چه معناست. آیا کاربرد به معناى استعمال است یا به معناى فایدهمندى و سود در جهان عینى است؟ وقتى مىگوییم واژهاى کاربرد دارد، آیا منظورمان این است که واژه در یک جمله استعمال شده است یا منظورمان این است که واژه تغییرى در جهان به وجود آورده است؟
ویتگنشتاین، واژه را به ابزار و زبان را به بازى تشبیه کرده است. بازى (مانند بازى شطرنج) تنها داراى قواعد نحوى (syntactical) است. آنچه در بازى شطرنج به وقوع مىپیوندد، اثرى بر جهان نمىگذارد، مگر به صورت غیرمستقیم و بر اثر برد و باخت در آن. اما از طرف دیگر، اگر به تشبیه دیگر ویتگنشتاین یعنى ابزار توجه کنیم، مسئله متفاوت مىشود. واژه به ابزار تشبیه شده است؛ ابزار وسیلهاى است که براى ایجاد تغییرى در جهان از آن استفاده مىکنیم. اداره امور فنى ما به کمک ابزار صورت مىگیرد؛ یعنى ابزار چیزى است که براى ما سود و فایده دارد. البته در مقام تشبیه بهتر است بگوییم که ما ابزارهایى به هم پیوسته داریم، چون موضوع نظریه کاربردى معنا، کل جمله است نه واژههاى مستقل از هم. جمله وقتى کامل مىشود، مىتواند در بازى زبانى به کار آید. واژهها به تنهایى تأثیرى بر عالم ندارند، و تنها بعد از تشکیل جمله است که مىتوانیم درباره آنها سخن بگوییم.
نزد ویتگنشتاین، کاربرد جمله همان توصیف کاربرد آن در بازى زبانى است. کاربرد به معناى فایدهمندى و سود نیست، چون زبان غایتى ندارد و بازى زبانى یک فعالیت کمابیش پیچیده انسانى است که هدف و غایتى فرازبانى در آن قابل تصور نیست (البته مجموعه بازى مىتواند تأثیرى بر جهان داشته باشد)، همانند بازى شطرنج که تأثیرى بر جهان ندارد و هدفى فراتر از رعایت قواعد بازى در آن وجود ندارد.
طبیعتگرایى در ویتگنشتاین
ویتگنشتیان در باب بازىهاى زبانى و زبان، دیدگاهى طبیعتگرایانه دارد؛ یعنى صرفا بازىهاى زبانى موجود را مىپذیرد، ولى براى تبیین آنها تلاش نمىکند:
اشتباه ما این است که به دنبالِ تبیین هستیم، در حالى که باید به چشم یک پدیده بنیادى به آنچه واقع شده است، بنگریم؛ یعنى آنچه باید بگوییم این است: «این بازى زبانى، بازى شده است (واقع شده است)؛ مسئله، تبیینِ بازى زبانى با تجربه ما نیست، بلکه وجود یا عدم وجود بازى زبانى است... ما باید بازى زبانى را به منزله یک امر اساسى و مفروض بینگاریم». (PI, 654-6)
این نکات روشن مىسازد که ویتگنشتاین بازى زبانى را امرى داده شده و مفروض مىداند، چیزى که ضرورى نیست، اما موجود است. ویتگنشتاین در ادامه همین دیدگاه، وجود صور پیچیده زندگى را بدیهى مىانگارد و زبانِ را خصوصیات همین صور زندگى مىداند. او مىگوید: «آنچه باید پذیرفت، صور زندگى است» (PI. ×I) واژهها تنها در عرصه زندگى و قراردادهاى آن معنادار است.
با این توصیف جایى براى شکاکیت افراطى و بنیادین در فلسفه او وجود ندارد. بازى زبانى فلسفه، متأخّر از سایر فروض در باب جهان و انسان است. بازى زبانى فلسفه، بعد از شکلگیرى سایر بازىها کارکرد پیدا مىکند و در مقام متأخّرى از آنها محقق مىشود. انبوهى از پیشفرضها درباره وجود انسان و جهان و علوم مختلف، مفروض انگاشته شده و همگى از خصوصیات صور زندگى دانسته مىشوند. شکاکیت افراطى مانند برهان شکاکانه دکارت (که احتمال رؤیا بودن کل هستى را مطرح مىکرد)، با مفروضات پذیرفته شده ما منافات دارد و از اساس منتفى است. البته بدیلهاى شکاکانه عادى درباره معرفت بىجواب باقى مىماند و راهى براى توجیه باورها و گزارههاى ما باقى نمىماند، چون صحبت از موجّه بودن و موجّه نبودن بىمعناست.
نزد ویتگنشتاین، زبان با فعالیتهاى انسانى درهم تنیده است، برخلاف زبان شناسانى مانند سوسور که زبان را به خودى خود و جدا از قراردادها و فعالیتهاى انسانى مطالعه مىکنند:
زبانشناسى سوسور تفکیکگراست؛ یعنى امکانِ تفکیک میان پدیدههاى زبانى و غیرزبانى را در کلیت فعالیت انسانى ممکن مىداند و معتقد است که طبق رسم معمول مىتوان رفتار زبانى را از رفتار غیرزبانى مجزّا کرد و جداگانه بررسى نمود ... در حالى که در نظر ویتگنشتاین زبانْ وجودى مجزّا ندارد و واژهها همیشه در صورت زندگى مجسّم مىشوند. بازى زبانى مفروض او با فعالیتهاى هدفمند انسانى، به صورتى پیچیده ترکیب شده است، همانطور که در مثال مهم بنّا و دستیارش، مشاهده مىکنیم. (Harris. R, 1988. P.113)
زبان یک نهاد است
ویتگنشتاین مىگوید: «بازى، زبان و قاعده از مصادیق نهاد هستند» (RFM.VI:32). مقصود از نهاد چیست؟ زبان و بازى به عنوان یک نهاد، به چه معناست؟
ویتگنشتاین براى مفاهیم بنیادین فلسفهاش (مانند بازى) تعریفى ارائه نمىدهد و آنها را مفاهیمى بىنیاز از تعریف در زبان عادى مىانگارد. براى فهمیدن معناى زبان به عنوان نهاد، به تصویرى که او از قاعده و پیروى از قاعده ارائه مىدهد، توجه مىکنیم. تابلوى راهنما، مصداقى از قاعده است و پیروى از تابلوى راهنما، پیروى از قاعده است. معناى تابلوى راهنما چیست؟ ما در خیابان تابلوى راهنما را مىبینیم، حتى بعد از رد شدن از آن، بازهم از آن پیروى مىکنیم، چون چنین آموختهایم و اکنون نیز به آموخته خویش عمل مىکنیم. پیروى از تابلوى راهنما رفتارى فردى نیست، بلکه رفتارى جمعى و پیوسته است و افراد مختلف در طول تاریخ به طور پیوسته این پیروى را انجام دادهاند. تنها در این صورت است که تابلوى راهنما مصداقى از قاعده مىشود. براى فهم دقیقتر معناى نهاد و جنبههاى اجتماعى آن به مثالهاى ارائه شده آنسکم (Anscombe. G.E.M, 1969) و برنز (Barnes.B, 1983) توجه مىکنیم. پول، دارایى و ازدواج مصادیقى از نهاد هستند. مقوّمات مفهوم نهاد در تمامى این مثالها وجود دارد. سکه فلزى به تنهایى پول به شمار نمىآید، بلکه تنها وقتى این سکه فلزى در چنبره روابط گسترده و به هم پیوستهاى قرار گیرد که هدف آن تسهیل مبادلات تجارى است، پول به شمار مىآید. پول بودن سکه به دلیل خصوصیات فیزیکى آن نیست (چنانچه تزییناتى فلزى نیز داریم که پول نیستند)، بلکه به دلیل نحوه استفاده مردم از آن است. نکته اساسى در پول، به کارگیرى آن توسط جامعه به عنوان واسطهاى براى ارتباطات خاص آن جامعه است.
براى فهم نهاد پول، باید به مردمى که شىء فلزى را پول مىنامند، توجه کنیم، نه به خود شىء فلزى. شىء فلزى مصداقى از نهاد پول است، چون اجتماع آن را پول نامیده است. البته مقصود ما توجه به صرفِ عمل تسمیه نیست، بلکه توجه به رفتارهایى است که سبب این تسمیه مىشود. قوام نهاد پول به مجموعهاى از رفتارهاى گروهى است که با توجه به آنها این تسمیه صورت مىگیرد. گروهى از مردم، با تفکّر درباره یک چیز و صحبت درباره آن و در نهایت، نامگذارى آن باعث ایجاد هویت نهاد پول مىشوند. چنین نهادى هویتى جمعى دارد و سکههاى فلزى در چنین بافتى از رفتارهاى جمعى هویت پول بودن را پیدا مىکنند. آنسکم اصطلاح ایدئالیسم زبانى را براى توصیفِ این حقایق نهادى به کار مىبرد. (Bloor.D, 1996)
درختانْ عینى (real) هستند، چون نحوه صحبت ما درباره آنها، تغییرى در هویّتشان پدید نمىآورد، اما پول چنین نیست و اجتماع مردم است که با تصور پول به عنوان یک ابزار مالى و نامیدن و به کار بردن آن در ارتباطات مالى خویش، نهاد پول را تأسیس مىکند. تفکّر، صحبت و نامیدن ما (در انواع طبیعى) با حقیقت عینى هماهنگ است، اما در انواعى که هویت جمعى دارند (مانند پول)، تفکّر و صحبت ما درباره خود تفکّر است. ما درباره چیزى صحبت مىکنیم که بقیه درباره آن صحبت مىکنند؛ یعنى اندیشه و صحبت ما درباره هویتى است که جمع به آن هویت داده است. در اینجا اتفاق نظرى (consensuse)که برگرفته از مجموعه رفتارها درباره پول است، وجود دارد.
حسن مالک خانه است، چون همه او را مالک مىنامند؛ یعنى قراردادى مبنى بر مالکیت حسن وجود دارد. اما مضمون این قرارداد و این اتفاق نظر و رفتار گروهى چیست؟ مالکیت براساس این قرارداد تعریف شده، و خود قرارداد نیز با مفهومِ مالکیت معنادار مىشود. هیچ راهى براى توجیه عقلانى این الگوهاى رفتارى (که ناظر به پول و مالکیت است) بدون دچار شدن به این دور، وجود ندارد.
این دور ناشى از این حقیقت است که مجموعه بازى زبانى (که در طى آن، چیزى ملک و کسى مالک نامیده مىشود) فعالیتى خود ـ ارجاع است و به دلیل همین خصوصیت خود ـ ارجاعى، منشأ ایجاد محکىهاى خود مىشود.
برنز (Barnes) این مشکل را مشکل ایجاد یک سیستم مىنامد و براى حلّ آن، ترمها و واژههایى خارج از سیستم را لازم مىداند؛ مثلاً در نهاد پول، منشأ پول را مىتوان چیزهایى دانست که فى نفسه ارزش دارند، مانند طلا و نقره (که فىنفسه، و نه به دلیل مجموعهاى از رفتارها، ارزشمند هستند). با این تحلیل، نهاد پول نمىتواند با یک قرارداد و اتفاق نظر مبنى بر اینکه سکههاى فلزى پول به شمار آیند، پدید آید. اکنون تصور واضحترى از مفهوم نهاد داریم. نهاد «مجموعه فعالیتهاى خود ـ ارجاعِ جمعى» است. این هویت جمعى، باعث مىشود که براى فهم آن، توصیفى خارج از عمل خود جمع بىمعنا باشد. ویتگنشتاین مىگوید: «اگر بخواهیم پیروى از قاعده را توصیف کنیم، توصیفى دقیقتر از نحوه یادگیرى عمل کردن بر طبق قاعده، وجود ندارد.» (RFM VII 26)؛ همچنین به نظر او، «براى فهم یک قاعده، استنادِ خیالى (و نه جمعى) به آن کافى نیست». (RFM VI)
تعریف و توصیف اشیاى خارجى و فرآیندهاى شیمیایى با آزمایش و بررسى دقیقتر امکانپذیر است. به این علت که وجود مادى مستقلى نسبت به باورها و توصیفات ما دارند. اما درست در مقابل آن، هویات اجتماعى هستند که توصیفات اجتماع و جمع، هویت آنها را تشکیل مىدهد و هویتى مستقل از این توصیفات ندارند. طبق این تفسیر، بازى (که همانند زبان است) با فعالیت جمع تحقّق پیدا مىکند و وجودى خارج از این فعالیت ندارد. قواعد زبان و بازى، همان قواعدى است که مورد توافق جمع است. صدق و کذب، آن طور که در نظریه مطابقت (Corresponding - theory)مطرح مىشود، اینجا معنا ندارد. هرچه را جمع صادق بنامد، صادق مىشود. در این دیدگاه، صادق بودن گزاره به معناى مطابقت داشتن با واقعیتى مستقل نیست، بلکه به معناى داشتن شرایط پذیرش گزاره توسط جامعه است؛ یعنى گزارهها به صورت ابزارى و عملگرایانه ملاحظه مىشوند.
علامت به اضافه (+)، معناى جمع کردن دارد و افرادى که به اضافه (+) را به کار مىبرند همین جمع کردن را اراده مىکنند، چون شخص چنین آموزش دیده است که با دیدن علامت به اضافه (+)، عمل جمع کردن را انجام دهد و توانایى انجام این کار را نیز دارد و قواعد بازى ریاضى را به خوبى رعایت مىکند،نه اینکه جمع کردن مطابق با حقیقت مستقل ریاضى در این مورد باشد. شرایط بیان یک گزاره، را همان جمعى تعیین مىکنند که هویت یک گزاره را تعیین کردهاند. مىتوان این هویّات مختلف را بازىهاى مختلف زبانى نامید. اکنون با بررسى تمام این خصوصیات به مفهوم نهاد بودن زبان پى مىبریم.
کاربرد بازى زبانى در ایضاح فلسفى
ویتگنشتاین در پایان تراکتاتوس خاطر نشان مىکند که روش صحیح فلسفیدن، آگاه کردن متعاطى مابعدالطبیعه به این است که گزارههاى فلسفه بىمعناست. (TLP. 6.53) او در تراکتاتوس نگفته است که چنین کارى چگونه باید صورت بگیرد، اما در تحقیقات فلسفى مىگوید: با نشان دادن استعمال واژه در خارج از بازى زبانىاش مىتوان بىمعنایى آن را نشان داد. (PI, 49, 261. PG 130) این نکته را در فرگه نیز مىتوان ردیابى کرد، آنجا که مىگوید واژه فقط به عنوان پارهاى از جمله معنادار است. (PI, 49) اکثر گزارههاى بىمعنا، ناشى از این است که واژه در یک بازى زبانى غیرمرتبط با خودش استعمال شده است، نه اینکه ناشى از این باشد که واژه در خارج از بازى زبانىاش استعمال شده است. به همین دلیل، تعیین اینکه مرزهاى زبانى کجاست و یک بازى زبانى کجا تمام مىشود، از اهمیت به سزایى برخوردار است.
ویتگنشتاین، بازىهاى زبانى و توصیف کاربردهاى زبانى را براى ایضاح فلسفى به کار مىبرد، نه اینکه به خودى خود مورد نظر باشد. گرامر مورد نظر ویتگنشتاین درباره کاربردهاى زبان است و نه تحلیل صورتها و یا ترکیبات زبانى. او گرامر را به همان معناى عادىاش در نظر دارد، ولى در موردى به کار مىبرد که تاکنون سابقه نداشته است.
او بر آن است که بررسى بازىهاى زبانى بدین معنا نیست که زبان موضوع فلسفه است، بلکه اشتباهاتِ فلسفى خاص، یا مشکلات تفکر ما ناشى از قیاسهاى باطلى است که استعمالات زبانى ایجاد کرده، و ضرورى است این استعمالات بازبینى شوند.
ویتگنشتاین در تحقیقات فلسفى همین مطلب را به زبان دیگرى بیان مىکند: «وظیفه فلسفه، گردآورى تذکّرات و یادداشتها به منظور خاصى است». (PI, 127) منظور خاص، همان فرونشاندن ورمهایى است که فاهمه با کوباندن سر خود به دیوارههاى زبان پیدا کرده است. (PI, 119)
وظیفه فلسفه، بازنمایى آشکار زبان و بازبینى کاربردهایى است که از نظر فلسفى مسئله آفرین هستند و این وظیفه نه با کشف مطالب تازه، بلکه با ارائه ترتیب نوینى از آنچه قبلاً مىدانستیم، انجام مىشود.
مقایسهاى میان ویتگنشتاین اول و دوم
به نظر ویتگنشتاین اوّل، در صورتى گزارهاى معنادار است که یک وضعیت ممکن امور را بیان کند؛ این معیار معنادارى باعث بىمعنایى خود گزارههاى تراکتاکوس مىشود، زیرا گزارههاى تراکتاتوس از وضعیت امور (state of affairs) حکایت نمىکنند، بلکه در نهایت حدود زبان را نشان مىدهند.
ویتگنشتاین در مشهورترین فراز تراکتاتوس، به بىمعنایى گزارههاى آن اشاره مىکند:
گزارههاى من از این نظر تبیینى است: آن کس که مراد من را بفهمد، چون به کمک آن بر آنها فراز یابد، سرانجام درخواهد یافت که این مطالب بىمعناست (وقتى به کمک این نردبان بر بام شد، باید نردبان را به دور افکند) باید بر فراز این گزارهها گام نهاد، آنگاه جهان را به درستى دید. (TLP 6.54)
با اینکه گزارههاى کتاب تراکتاتوس بىمعنا هستند، اما نوعى فلسفه به شمار مىآیند. گزارههاى کتاب تراکتاتوس، به تحلیل زبان و گزارههاى زبان مىپردازند و مرز معنادارى و بىمعنایى را نشان مىدهند. این گزارهها چگونگى امکان حکایتگرى را آشکار مىکنند؛ این چگونگى بیان نمىشود، بلکه نشان داده مىشود. این چگونگى «گفتنى» نیست، بلکه «نشان دادنى» است، چون «فقط در گزارههاى علمى چیزى گفته مىشود». (TLP, 6.53)
همین تحلیلِ گزارههاى زبان و آشکار کردن مرز گفتن و نگفتن و معنادارى و بىمعنایى، فلسفه است. «فلسفه مجموعهاى از گزارهها نیست، بلکه تحلیل گزارههاست». (TLP, 4.112)«در فلسفه مىگوییم که چه چیزهایى را مىتوان گفت و چه چیزهایى را نمىتوان گفت و آنجا که نمىتوان چیزى گفت، باید ساکت ماند». (TLP.V)
ویتگنشتاین دوم معتقد است که فلسفه نوعى گرامر است. گزارههاى فلسفى به بررسى اصول معنادارى و کاربرد صحیح واژهها مىپردازد. کاربرد صحیح واژهها در چهارچوب بازىهاى زبانى مختلف مشخص مىشود. هر لفظى وابسته به یک بازى زبانى است و استعمال آن در خارج از آن بازى زبانى، باعث بىمعنایى آن مىشود. فلسفه خود یک بازى زبانى است و قواعد خاص خویش را دارد. گزارههاى کتاب تحقیقات فلسفى، که به بیان خصوصیات بازى مىپردازند و قواعدى براى بازىها و زبان (به مثابه یک فعالیت قاعدهمند) ذکر مىکنند، خود ـ ارجاع (self - refrence)هستند، زیرا خود این گزارهها، مصداقِ بازى زبانى فلسفهاند و ضرورتا از قواعد بازى زبانى فلسفه و بازى زبانى به طور عام، پیروى مىکنند. گزارههاى تحقیقات فلسفى معنادار نیز هستند، چون در بازى زبانى مربوط به خویش، استعمال شدهاند.
تفاوتى میان کتاب تراکتاتوس و کتاب تحقیقات فلسفى مشاهده مىشود. گزارههاى تراکتاتوس مصداق فلسفه و در عین حال، بىمعنا هستند، اما گزارههاى تحقیقات فلسفى، علاوه بر اینکه مصداق فلسفهاند با معنا نیز هستند. این تفاوت، نشانى است از گسستى میان تفکّر متقدّم و متأخّر ویتگنشتاین.
منابع
1. Kennick,W.E. (1996) Philosophy as Grammar and the Reality of Universals, in a Ludwig Wittgenstein Philosophy and Language, Edited by A. Ambrose and M. Lazerowitz, Bristol: Thoemmes, Press,(1996), P. 142.
2. Harris, R. (1988), Language Sussure and Wittgenstein, How to play games with words, London and New York: Routledge, P. 113.
3. Kenny, A. (1973), Wittgenstein, Language Games, Harmondsworth: Penguin, P. 159-178.
4. Bloor,D. (2002), Wittgenstein, Rules and Institutions, chapter 3: Rulles as Institutions, Routledge, New York, P.27-43.
5. Gavver, N. (1996), chapter 4: Philosophy as Grammar, in The Cambridge Companion to Wittgenstein, Cambridge: Cambridge University press, P. 139-170.
6. AnScombe, G.E.M. (1969) On promising and its justice and wether it need be respected in foro interno, Critica vol.3 (reprinted in Collected Papers vol.III, chapter 2).
7. Barnes, B. (1983), Social life as bootstrapped induction, Sociology, vol 4, P. 524-545.
8. Bloor, D. (1996), The question of linguistic idealism revisited, in H.Sluga and D.stern (eds), The Cambridge Campanion to Wittgenstein, Cambridge: Cambridge University Press.
علائم اختصارى آثار ویتگنشتاین
"BB." The Blue and Brwon Books, Oxford: Blackwell, 1958.
"NB." Notebooks 1914-1916, Oxford: Blackwell, 1961.
"PB." Philosophische Bemerkungen, Oxford: Blackwell, 1964.
"PG." Philosophical Grammar, Oxford Blackwell, 1990.
"PI." Philosophical Investigations, Oxford Blackwell, 1953.
"RFM." Remarks on the Foundations of Mathematics, trans. G.E.M. Anscombe, Oxford: Blackwell, 1978.
"TLP." Tractatus Logico-Philosophicus, tr. Pears and Mcguinness, London Routledge and Kegan Paul.
"WVC." Ludwig Wittgenstein and the Vienna Circle, shorthand notes of F.Waismann, ed. Mc Guinness Oxford: Blackwell, 1979.
________________________________________
1. ویتگنشتاین بازى زبانى (تخیّلى) را چنین توصیف مىکند: بنّایى را تصور کنید که با چهار نوع آجر مختلف کار مىکند: درسته، راسته، تخت و نیمه. دستیارش باید آجرها را به او برساند، البته به همان ترتیبى که او نیاز دارد. به این منظور از زبانى بهره مىگیرند که شامل واژههاى «درسته»، «راسته»، «تخت» و «نیمه» است. بنّا هرکدام را که مىخواهد صدا مىزند و دستیارش نوعى از آجر را که یاد گرفته با این یا آن صدا بیاورد، مىآورد. در این زبان ابتدایى، تمایزى میان واژه و جمله وجود ندارد.
ابزار علم، فرضیه و تبیینهاى استنتاجى است، اما فلسفه دنبال بازنمایى شفّاف زبان است. فلسفه در دیدگاه او، شبیه فلسفه متعارف هم نیست، بلکه نوعى گرامر است، گرامرى که کاربردش گاهى به صورت ایجابى و تعلیم و تربیت است و گاهى به صورت سلبى، درمان و علاج کج فهمىهاى زبان.
فلسفه به مثابه منطق و گرامر
ویتگنشتاین در کتاب یادداشتهایى در منطق مىنویسد: «فلسفه از منطق و متافیزیک تشکیل شده است: منطق پایه و اساس فلسفه است». (NB,p.106) دو تفسیر از این دیدگاه شده است: طبق یک تفسیر، منطق همان است که در کتاب اصول ریاضیات یافت مىشود و متافیزیک (در عبارت مزبور) به تبیین ذات و ضرورت مقولات جهان مىپردازد. تفسیر دوم که رایجتر است معتقد است که منطق، یعنى اصول معنادارى و ارجاع آن به خارج، و متافیزیک بحث و بررسى درباره حقایق عادى و اشیاى انضمامى است.
این رویکرد، رویکردى به مسائل فلسفى از طریق زبان است که خصوصیت آثار ویتگنشتاین تا پایان باقى مىماند. البته مىتوان فهم جدیدى از این دیدگاه ویتگنشتاین ارائه داد که از یک طرف، در پیوستگى با تراکتاتوس باشد و از طرف دیگر، گسترشى در معیار ارائه شده در آن باشد. ویتگنشتاین در تراکتاتوس گفته است که زبان آیینه واقعیت است و منطق ذاتِ زبان است، (البته این بدان معنا نیست که صورت و ذاتِ جهان، از پیش داده شده باشد). در تفکّر دومش و از جمله در کتاب یادداشتهایى در منطق، در حالى که نسبت میان صور زبان و متافیزیک را حفظ کرده، دیگر قائل به تناظر میان الفاظ و خارج نیست، و اینکه تنها یک کاربرد زبانى وجود دارد را منکر است. منطق در نظر او، نوعى گرامر است. او مىگوید: «ذات با گرامر بیان مىشود... گرامر به ما مىگوید هر شىء چه چیزى است». (PI, 371-3)البته باید توجه داشت که ذواتى مستقل از گرامر وجود ندارد، چنانچه در تراکتاتوس نیز اشیایى مستقل از تصویر ما از واقعیت وجود ندارند. (TLP, 2.OI2I)
گزارههاى فلسفى، گزارههاى تجربى نیستند، بلکه گزارههایى گرامرىاند. (البته همه گزارههاى گرامرى، فلسفى نیستند). منظور ویتگنشتاین از گزاره تجربى، گزارهاى است که اولاً، درباره پدیدهاى از جهان باشد؛ یعنى درباره کاربرد یا معناى واژهها، شبه جملات و گزارهها (به طور مستقیم یا غیرمستقیم) نباشد. ثانیا، با مشاهده یا تجربه تأیید یا رد شود.
در طرف مقابل، گزارههاى گرامرى هستند. گزارهاى گرامرى است که به طور صریح یا ضمنى لفظى باشد؛ یعنى مستقیم یا غیرمستقیم درباره کاربرد یا معناى واژهها باشد. (به عنوان مثال بررسى گرامر واژه «دانستن»، یعنى بررسى کاربرد واژه «دانستن» و تبیین گرامرى واژه، همان تبیین معناى واژه است)
گرامر سطحى، ارائه بىواسطه کاربرد یک واژه است. «این یک ضمیر است»، گرامرى سطحى است، چیزى است که به راحتى مىتوان آن را از فرهنگ لغت به دست آورد. در مقابل گرامر پیچیده است که شامل گزارههاى صریح و ضمنى گرامرى است.
«گزاره در صورتى گزارهاى صریحا گرامرى است که به واژه یا واژههایى اشاره کند و چیزى درباره کاربردشان بگوید. و نیز در صورتى به طور ضمنى گزارهاى گرامرى است که واژه را به کار ببرد، ولى اشاره به آن نکند و در عین حال، قاعدهاى درباره کاربرد لفظى آن بگوید». (Kennick.W.E, 1998, P.142)
مثالهاى گزارههایى که به طور صریح گرامرى هستند عبارتاند از: «من» نام شخص نیست، «اینجا» نام مکان نیست، «این» اسم نیست، «خواستن» نامِ یک عمل نیست، در «من درد دارم»، «من» یک ضمیر اشاره نیست.
مثالهایى که به طور ضمنى گزارهاى گرامرى هستند، عبارتاند از: باور داشتن، فکر کردن نیست، مشاهده کردن باعث ایجاد شىء مشاهده شده نمىشود. مفهوم گزارههاى گرامرى صریح به خوبى آشکار است، اما گزارههاى گرامرى ضمنى ابهام دارد و نیز به راحتى با گزارههاى تجربى به خاطرشباهتشان اشتباه گرفته مىشود؛ مثلاً این گزارهها را در نظر بگیرید:
1. سه مرد در یک میز یک مترى نمىتوانند کنار هم قرار گیرند.
2. رنگهاى سبز و آبى، هم زمان در یک مکان نمىتوانند باشند.
زبانى که این گزارهها به کار بردهاند، یکسان است، اما (1) گزارهاى تجربى است و محالى فیزیکى را بیان مىکند، در حالى که (2) گزارهاى گرامرى است و محالیت منطقى را بیان مىکند. چگونه تفاوت گرامرى میان دو گزاره فهمیده مىشود؟ نحوه تأیید هرکدام، تفاوت آنها را نشان مىدهد که با پرسش «منظورت از این جمله چیست؟» مىتوان بدان رسید. براى تأیید اولى، باید حقایق تجربى را درباره اندازه مردها ارائه کنیم و یا سه نفر از آنان را در یک میز یک مترى جا دهیم تا ابطال شود. در حالى که گزاره دومى گزارهاى ترکیبى پیشینى است و با حقایق تجربى تأیید یا تکذیب نمىشود و تنها با استفاده از قواعد معنادارى تأیید مىشود.
روش دیگر براى تشخیص گزاره تجربى از گزاره گرامرى ضمنى، پرسیدن این سؤال است که: آیا مىتوانیم حالتِ مخالف را تصور کنیم؟ یا اگر گزاره ما نقیض شود، چگونه خواهد بود؟ اگر بتوانیم حالتِ مخالف را تصور کنیم، گزاره ما تجربى و در غیر این صورت، گرامرى خواهد بود.
مثلاً در دو گزاره (1) «این میز، طولش با آن یکى برابر است». (2) «هر میله یک طولى دارد»، مىتوانیم میزى تصور کنیم که طولش با آن یکى برابر نباشد، اما نمىتوانیم میلهاى بدون طول تصور کنیم. پس اولى گزارهاى تجربى و دومى گزارهاى گرامرى است. البته اینکه در اینجا نمىتوانیم حالتِ مخالف را تصور کنیم بدین معنا نیست که قدرت من در تخیّل به اندازه کافى قوى نیست. این روش براى مواردى است که شکل صورى آن شبیه گزاره تجربى است، اما در واقع، گزاره گرامرى است.
دو خصوصیت گرامر: 1ـ توصیفى بودن 2ـ امتناع از زبان آرمانى
گرامر فلسفى نزد ویتگنشتاین صرفا توصیفى است (BB.p.125) منظور از توصیفى بودن، این است که تبیینى نیست. گرامر به ما نمىگوید که زبان براى رسیدن به هدفش و یا براى فلان تأثیر بر موجودات انسانى چگونه باید ساخته شود. گرامر تنها توصیف مىکند و به هیچ وجه کاربرد نشانهها را تبیین نمىکند. البته در عین اینکه گرامر، توصیفى است، ولى به عنوان ابزارى انتقادى نیز استفاده مىشود، ابزارى که مىتوان با آن چیزى را بىمعنا یا غلط دانست:
«صحیح است بگوییم که: «من مىدانم تو چه مىاندیشى» و غلط است بگوییم که: «من مىدانم من چه مىاندیشم»».(PI, p.222)
واژه صحیح و غلط بدین معناست که در بازى زبانى معرفت، به کار بردن چنین گزارههایى، مجاز هست یا نیست. در این بازى زبانى، مىتوان پرسید: «چگونه به این معرفت رسیدهاى؟» و این پاسخ که: «مىدانم به چه مىاندیشم»، بىمعناست. ویتگنشتاین معتقد است که: یک گزاره وقتى معنادار است که منفى آن نیز معنادار باشد. و چون منفى جواب، یعنى «نمىدانم که به چه مىاندیشم» به عنوان خبرى از واقع بىمعناست (البته به عنوان مثلاً جوک گفتن، با معناست) خود جمله اصلى، یعنى «مىدانم که به چه مىاندیشم» نیز بىمعناست.
ویتگنشتاین با زبانشناسان هم عقیده است که واقعیتى خارج از زبان وجود ندارد که معیارى براى لغات و اَشکال زبان ارائه دهد:
گرامر مطابق با هیچ حقیقتى [خارج از خود] نیست. این قانون گرامرى است که معنا را معیّن مىکند و شکل مىدهد. بنابراین، خود گرامر مطابق با هیچ معنایى خارج از خود نیست و نسبت به آن بىتفاوت است. (PG. 184)
و نیز گرامر فلسفى، علاقهاى به ارائه کاربرد جدیدى از واژهها و ساختن آنچه «زبان آرمانى» نامیده مىشود، ندارد. ارائه زبان آرمانى، این پیش فرض را به همراه دارد که کاربردهاى عادى و هر روزه زبان تا حدّى ناقص است:
اشتباه است که تصور کنیم در فلسفه، زبانِ آرمانى در برابر زبان عادى به کار مىرود، زیرا این بدان معناست که ما زبان عادى را تکامل مىبخشیم، در حالى که زبان عادى تماما صحیح و بىنقص است. (BB, p.28)
فلسفه به هیچ وجه در کاربرد واقعى و عینى زبان مداخله نمىکند، در نهایت، تنها آن را توصیف مىکند... فلسفه هرچیز را همانطور که هست باقى مىگذارد. (pI, 124)
البته باید توجه داشت که توصیفى بودن و عدم ارائه زبان آرمانى، به معناى شمارش صرف کاربردهاى عینى واژهها نیست. فلسفه ممکن است، موارد کاربرد جدیدى هم کشف کند، مواردى که گاهى ظاهر بىمعنایى هم دارند.
کشف مفهوم زبانى
ویتگنشتاین در تراکتاتوس، کاربرد گزاره را تصویرى بودن آن مىدانست؛ یعنى تناظر اجزاى گزاره با وضع ممکن امور. (TLP. 3.5, 4)در نظر او، این تناظر مسئلهاى روانشناختى است؛ یعنى وظیفه فیلسوف که اساسا درباب سمبولیسم (Symbolism) نظریهپردازى مىکند، کشفِ تطابق نشانهها و خصوصیات شکلى ـ منطقى آنها با واقعیات خارجى نیست.
فیلسوف صرفا به بیان چنین رابطهاى مىپردازد، اما اینکه در خارج، این رابطه تحقّق پیدا کرده است یا خیر، وظیفه فیلسوف نیست. او بعد از بازگشت به فلسفه در تفکّر دومش، دریافت که در این نظریه که «تطابق میان نامها و اشیا نامیده شده، یک موضوع فرافلسفى و روانشناختى است»، زیادهروى کرده است. همچنین دریافت که بسیار سادهانگارانه است که نسبت زبان و واقعیت را تنها با دو عنصر ارتباط اسامى با یکدیگر (name - relation) و خصوصیت تصویرى گزاره بیان کنیم. این تأمّلات منجر به نظریه کاربردى معنا (theory of meanings as use) و کشف مفهوم «بازىهاى زبانى» (language - games) شد.
تاریخچه استفاده از مفهوم بازى و ابزار
ویتگنشتاین، در تراکتاتوس با اشاره به فرگه مىگوید: «تنها در بافت گزاره است که مىتوان اسامى را معنادار یافت».(TLP, 3.3) او در کتاب Bemerkungen، جمله مزبور را اینگونه تفسیر مىکند: «مىتوان چنین تشبیه کرد که تنها در مقام کاربرد است که میله حُکم یک اهرم را پیدا مىکند». (PB, 59) این مقایسه میان واژه و ابزار (که از اولین مقایسههاى او نیز هست)، بعدها نقش مهمى را در تفکّر متأخّرش بازى مىکند.
اولین استفاده ویتگنشتاین از مجاز «بازى» در بحثى از شکلگرایى (formalism) در ریاضیات بوده است. این گفت و گو و بحث، در خانه شلیک (Schlick) در ژوئن 1930 صورت گرفته است:
شکل گرایى هم شامل صدق و هم کذب است. صدق در شکلگرایى بدین معناست که هر صورتى (Syntax)مىتواند به صورت مجموعهاى از قوانین بازى لحاظ شود.
من درباره نظر وِیى (weyi) که مىگفت شکلگرا (formalist)، آکسیومهاى ریاضیات را مشابه قوانین شطرنج مىداند، چنین مىگویم: نه تنها آکسیومهاى ریاضیات، بلکه هر شکلى (syntax)امرى دلبخواهانه است... اگر از من سؤال شود که تفاوت میان شطرنج و شکل زبان (syntax)چیست؟ مىگویم: تنها در کاربردشان تفاوت دارند... اگر مردانى در مریخ جَنگى مشابه جنگ مهرههاى شطرنج صورت دهند، ژنرالهاى جنگى از قوانین شطرنج براى پیشبینى استفاده خواهند کرد... . (WVC. 104)
مقایسه ویتگنشتاین بین مجموعه آکسیومها و بازى شطرنج در گفت و گوى او با وایزمن (waismann)، بارها تکرار شده است. (WVC, 163,170)
ویتگنشتاین در کتاب گرامر فلسفى، یک فصل را به مقایسه میان علم حساب و شطرنج اختصاص داده است، به ویژه مقایسه نقش صدق و کذب در حساب و برد و باخت در بازى (PG, 289-95). جالب توجهترین نکته در کتاب گرامر فلسفى، فرارفتن از علم حساب و به کار بردن «بازى» براى کاربردهاى قسمتهاى مختلف زبان است.
یکى از دلایل مقایسه بازى با زبان، استفاده هر دو از قواعد (Rules) است. اما در اینجا نباید دچار بدفهمى شویم، ما معمولاً زبان را مطابق قواعد بسیار مشخص و دقیق به کار نمىبریم و هنگام صحبت، به قواعد کاربرد نمىاندیشیم، و اگر از ما بپرسند چند قاعده را نام ببرید، نمىتوانیم به آنها اشاره کنیم.
به کار بستن واژهها، در همه جا با قواعد محدود نمىشود مثلاً قاعدهاى براى نامیدن این شىء (که گاهى آشکار و گاهى از نگاه ما پنهان است) به نام صندلى نداریم و یا اینکه اَعلام (مانند موسى) را به کار مىبریم، بدون اینکه تعریفى معیّن براى آن داشته باشیم. در بازى نیز چنین است، قاعدهاى براى تعیین نحوه ارتفاع و شدّت پرتاب توپ در تنیس وجود ندارد، در عین حال، تنیس یک بازى با قاعده است.
معیار بازىهاى زبانى: مفهوم شباهت خانوادگى
با توجه به نکات بالا، معیار بازى زبانى چیست؟ و مرز یک بازى زبانى از بازى زبانى دیگر کجا مشخّص مىشود؟ ویتگنشتاین طبق معمول، تبیینى عام درباره چگونگى بازى زبانى ارائه نداده است. او معیار مشخّصى براى تعیین یک بازى زبانى ارائه نمىدهد، بلکه صرفا با ارائه مثالهایى از بازىهاى زبانى، مفهوم آن را روشنى مىبخشد.
کاملترین لیستِ بازىها در کتاب تحقیقات فلسفى ارائه شده است که شامل موارد زیر مىشود: اطاعت کردن، دستور دادن، توصیف اندازهها، ترسیم، گزارش، تأمّل، آزمونِ فرضیه، ارائه نتایج آزمایش، خلق داستان، بازى در نمایش، خواندن آواز، حدس زدنِ جواب، لطیفه گفتن، حلّ مسئله، ترجمه، خواهش، تشکر، توهین کردن، خوشآمد گفتن و دعا کردن... (PI, 23)
خصوصیّات یکسانى در هر آنچه ما بازى مىنامیم، وجود ندارد. اما از طرف دیگر، معانى مستقلى نیز از یکدیگر ندارند (مانند مفاهیم مستقل از یکدیگر)، بلکه مفهومِ بازى، یک مفهوم داراى شباهت خانوادگى است؛ مثلاً بازىهاى همراه با توپ را ملاحظه کنید، بعضى از آنها مانند تنیس، قواعد پیچیدهاى دارند، اما بعضى دیگر صرفا پرتاب بلند توپ است و بعضى دیگر مانند دویدن بچّهها دنبالِ توپ است؛ بعضى بازىها رقابتىاند و بعضى انفرادى.
علاوه بر این، خود قاعده هم مانند بازى و زبان، یک مفهوم داراى شباهت خانوادگى است. آنچه را که در یک بازى و زبان، قاعده مىنامیم نقشهاى کاملاً متفاوتى دارد.
ویتگنشتاین، زبان را یک فعالیّت قاعدهمند مىداند و مثالهاى متفاوتى از قاعده مىزند، مانند یک صندوق پستى، تابلوى راهنما، تابلوى تصاویر و واژهها، نشانههاى مختلف، قواعد حرکت مهرهها در شطرنج... (PI, 48,85,222,567)
همین خصوصیت شباهت خانوادگى در زبان هم وجود دارد و باعث مىشود که انواع زبانها از جمله زبانهاى کوچک و ابتدایى را هم جزو بازىهاى زبانى بدانیم:
... ذاتِ بازى زبانى و ذاتِ زبان چیست؟ چه چیز در همه آن فعالیّتها مشترک است و چه چیز آنها را متّصف به زبان بودن مىکند؟... من به جاى پیدا کردن خصوصیتى که در همه آنچه زبان مىنامیم، مشترک باشد مىگویم: این پدیدهها یک خصوصیت مشترک ندارند که ما را وادار کند یک واژه را براى همه آنها به کار بگیریم. اما در عین حال، از راههاى متفاوتى با یکدیگر مربوط هستند و به دلیل این رابطه یا روابط است که همه آنها را «زبان» مىنامیم. (PI, 65)
آیا زبان ابتدایى واقعا یک بازى زبانى است؟
انتقادى که اینجا مطرح مىشود این است که اگر بازى زبانى حداقل این توانایى را نداشته باشد که بتواند مثلاً میان واژه و جمله تمایز قائل شود (مانند بازى زبانى یک بنّا...)(1)، اصولاً آیا یک بازى زبانى مىتواند به شمار آید؟ مىتوان منشأ این اِشکال را در تراکتاتوس دانست، آنجا که مىگوید: صورتبندى گزارهها و امکان بیانِ مفاهیم جدید با واژههاى کهن، یک شرط ضرورى براى فهم زبان است. اشکال عمده زبان ابتدایى این است که ساختار (Syntax)در آن وجود ندارد. اما انسانهایى که زبانهاى ابتدایى را به کار مىبرند، به صورت ماشینى و بدون اختیار این کار را انجام نمىدهند (چون خود به کار بستن زبان ابتدایى، به کار بستن آگاهانه است) و نیز زندگى انسانهاى ابتدایى از بسیارى جهات شبیهِ زندگى روزمره ماست. به همین دلیل، تفکّر و زبان آنها نیز شباهت بسیارى با ما دارد و همین نکته باعث نزدیکى بازى زبانى آنها با بازىهاى زبانى پیچیده مىشود. «اگر بخواهیم مسائل مربوط به صدق و کذب، مطابقت و عدم مطابقت گزاره با واقع و نیز ماهیت بیان، فرض و سؤال را مطالعه کنیم، بهتر است به صور ابتدایى زبان توجه کنیم. جایى که این صورتهاى تفکّر بدون درگیر شدن با فرآیندهاى پیچیده تفکّر ظاهر مىشوند». (BB, 17)
بنابراین، گرچه شاید نتوان بازى زبانى ابتدایى را زبان نامید، اما مسلّم است که شباهتهاى زیادى با زبان دارد و مرز مشخصى میان بازىهاى پیچیده و ابتدایى وجود ندارد. شباهتهاى بازى ابتدایى و بازى پیچیده، امکانِ پیوستگى این دو حوزه را فراهم مىکند. با توجه به اینکه زبان ابتدایى نیز مانند زبان پیچیده از قواعد بهره مىگیرد و فعالیتى قاعدهمند است، مىتوان زبان ابتدایى را پایهاى دانست که با افزودن تدریجى قواعد جدید و صور جدید زبانى بدان، یک زبان نسبتا پیچیده پدید مىآید.
مقصود از کاربرد جمله چیست؟
ویتگنشتاین در تحقیقات فلسفى گفتارى دارد که به نظر غیرمنسجم مىآید:
چند نوع جمله وجود دارد؟ لابد مىگویید اخبارى، پرسشى و امرى؟ انواع بىشمارى وجود دارد، انواع متفاوت بىشمارى از کاربردِ چیزهایى که واژه و جمله مىنامیم...
ابتداى گفتار دلالت بر این دارد که جملات مختلف، کاربردهاى مختلف و متفاوتى دارند، در حالى که انتهاى گفتار بیان مىکند که یک جمله واحد هم مىتواند کاربردهاى مختلف و متفاوتى داشته باشد. کدام یک مقصود ویتگنشتاین است؟
جملات خبرى، پرسشى و امرى سه نوع عمده متفاوت سنّتى هستند که البته در گرامر سطحى بحث مىشوند، در حالى که در گرامر عمیق مىتوان به کاربردهاى مختلف از یک جمله واحد هم رسید. همه جملات خبرى کاربرد معنایى واحدى ندارند و بازىهاى زبانى متفاوتى را شکل مىدهند. با توجه به چگونگى فهمیدن صدقِ جملات خبرى و چگونگى خطاى ممکن در آنها، جملات خبرى مختلفى خواهیم داشت.
حال که مقصود ویتگنشتاین را از گوناگونى و تعدّد جملات فهمیدیم، این سؤال مطرح مىشود که کاربرد این جملات به چه معناست. آیا کاربرد به معناى استعمال است یا به معناى فایدهمندى و سود در جهان عینى است؟ وقتى مىگوییم واژهاى کاربرد دارد، آیا منظورمان این است که واژه در یک جمله استعمال شده است یا منظورمان این است که واژه تغییرى در جهان به وجود آورده است؟
ویتگنشتاین، واژه را به ابزار و زبان را به بازى تشبیه کرده است. بازى (مانند بازى شطرنج) تنها داراى قواعد نحوى (syntactical) است. آنچه در بازى شطرنج به وقوع مىپیوندد، اثرى بر جهان نمىگذارد، مگر به صورت غیرمستقیم و بر اثر برد و باخت در آن. اما از طرف دیگر، اگر به تشبیه دیگر ویتگنشتاین یعنى ابزار توجه کنیم، مسئله متفاوت مىشود. واژه به ابزار تشبیه شده است؛ ابزار وسیلهاى است که براى ایجاد تغییرى در جهان از آن استفاده مىکنیم. اداره امور فنى ما به کمک ابزار صورت مىگیرد؛ یعنى ابزار چیزى است که براى ما سود و فایده دارد. البته در مقام تشبیه بهتر است بگوییم که ما ابزارهایى به هم پیوسته داریم، چون موضوع نظریه کاربردى معنا، کل جمله است نه واژههاى مستقل از هم. جمله وقتى کامل مىشود، مىتواند در بازى زبانى به کار آید. واژهها به تنهایى تأثیرى بر عالم ندارند، و تنها بعد از تشکیل جمله است که مىتوانیم درباره آنها سخن بگوییم.
نزد ویتگنشتاین، کاربرد جمله همان توصیف کاربرد آن در بازى زبانى است. کاربرد به معناى فایدهمندى و سود نیست، چون زبان غایتى ندارد و بازى زبانى یک فعالیت کمابیش پیچیده انسانى است که هدف و غایتى فرازبانى در آن قابل تصور نیست (البته مجموعه بازى مىتواند تأثیرى بر جهان داشته باشد)، همانند بازى شطرنج که تأثیرى بر جهان ندارد و هدفى فراتر از رعایت قواعد بازى در آن وجود ندارد.
طبیعتگرایى در ویتگنشتاین
ویتگنشتیان در باب بازىهاى زبانى و زبان، دیدگاهى طبیعتگرایانه دارد؛ یعنى صرفا بازىهاى زبانى موجود را مىپذیرد، ولى براى تبیین آنها تلاش نمىکند:
اشتباه ما این است که به دنبالِ تبیین هستیم، در حالى که باید به چشم یک پدیده بنیادى به آنچه واقع شده است، بنگریم؛ یعنى آنچه باید بگوییم این است: «این بازى زبانى، بازى شده است (واقع شده است)؛ مسئله، تبیینِ بازى زبانى با تجربه ما نیست، بلکه وجود یا عدم وجود بازى زبانى است... ما باید بازى زبانى را به منزله یک امر اساسى و مفروض بینگاریم». (PI, 654-6)
این نکات روشن مىسازد که ویتگنشتاین بازى زبانى را امرى داده شده و مفروض مىداند، چیزى که ضرورى نیست، اما موجود است. ویتگنشتاین در ادامه همین دیدگاه، وجود صور پیچیده زندگى را بدیهى مىانگارد و زبانِ را خصوصیات همین صور زندگى مىداند. او مىگوید: «آنچه باید پذیرفت، صور زندگى است» (PI. ×I) واژهها تنها در عرصه زندگى و قراردادهاى آن معنادار است.
با این توصیف جایى براى شکاکیت افراطى و بنیادین در فلسفه او وجود ندارد. بازى زبانى فلسفه، متأخّر از سایر فروض در باب جهان و انسان است. بازى زبانى فلسفه، بعد از شکلگیرى سایر بازىها کارکرد پیدا مىکند و در مقام متأخّرى از آنها محقق مىشود. انبوهى از پیشفرضها درباره وجود انسان و جهان و علوم مختلف، مفروض انگاشته شده و همگى از خصوصیات صور زندگى دانسته مىشوند. شکاکیت افراطى مانند برهان شکاکانه دکارت (که احتمال رؤیا بودن کل هستى را مطرح مىکرد)، با مفروضات پذیرفته شده ما منافات دارد و از اساس منتفى است. البته بدیلهاى شکاکانه عادى درباره معرفت بىجواب باقى مىماند و راهى براى توجیه باورها و گزارههاى ما باقى نمىماند، چون صحبت از موجّه بودن و موجّه نبودن بىمعناست.
نزد ویتگنشتاین، زبان با فعالیتهاى انسانى درهم تنیده است، برخلاف زبان شناسانى مانند سوسور که زبان را به خودى خود و جدا از قراردادها و فعالیتهاى انسانى مطالعه مىکنند:
زبانشناسى سوسور تفکیکگراست؛ یعنى امکانِ تفکیک میان پدیدههاى زبانى و غیرزبانى را در کلیت فعالیت انسانى ممکن مىداند و معتقد است که طبق رسم معمول مىتوان رفتار زبانى را از رفتار غیرزبانى مجزّا کرد و جداگانه بررسى نمود ... در حالى که در نظر ویتگنشتاین زبانْ وجودى مجزّا ندارد و واژهها همیشه در صورت زندگى مجسّم مىشوند. بازى زبانى مفروض او با فعالیتهاى هدفمند انسانى، به صورتى پیچیده ترکیب شده است، همانطور که در مثال مهم بنّا و دستیارش، مشاهده مىکنیم. (Harris. R, 1988. P.113)
زبان یک نهاد است
ویتگنشتاین مىگوید: «بازى، زبان و قاعده از مصادیق نهاد هستند» (RFM.VI:32). مقصود از نهاد چیست؟ زبان و بازى به عنوان یک نهاد، به چه معناست؟
ویتگنشتاین براى مفاهیم بنیادین فلسفهاش (مانند بازى) تعریفى ارائه نمىدهد و آنها را مفاهیمى بىنیاز از تعریف در زبان عادى مىانگارد. براى فهمیدن معناى زبان به عنوان نهاد، به تصویرى که او از قاعده و پیروى از قاعده ارائه مىدهد، توجه مىکنیم. تابلوى راهنما، مصداقى از قاعده است و پیروى از تابلوى راهنما، پیروى از قاعده است. معناى تابلوى راهنما چیست؟ ما در خیابان تابلوى راهنما را مىبینیم، حتى بعد از رد شدن از آن، بازهم از آن پیروى مىکنیم، چون چنین آموختهایم و اکنون نیز به آموخته خویش عمل مىکنیم. پیروى از تابلوى راهنما رفتارى فردى نیست، بلکه رفتارى جمعى و پیوسته است و افراد مختلف در طول تاریخ به طور پیوسته این پیروى را انجام دادهاند. تنها در این صورت است که تابلوى راهنما مصداقى از قاعده مىشود. براى فهم دقیقتر معناى نهاد و جنبههاى اجتماعى آن به مثالهاى ارائه شده آنسکم (Anscombe. G.E.M, 1969) و برنز (Barnes.B, 1983) توجه مىکنیم. پول، دارایى و ازدواج مصادیقى از نهاد هستند. مقوّمات مفهوم نهاد در تمامى این مثالها وجود دارد. سکه فلزى به تنهایى پول به شمار نمىآید، بلکه تنها وقتى این سکه فلزى در چنبره روابط گسترده و به هم پیوستهاى قرار گیرد که هدف آن تسهیل مبادلات تجارى است، پول به شمار مىآید. پول بودن سکه به دلیل خصوصیات فیزیکى آن نیست (چنانچه تزییناتى فلزى نیز داریم که پول نیستند)، بلکه به دلیل نحوه استفاده مردم از آن است. نکته اساسى در پول، به کارگیرى آن توسط جامعه به عنوان واسطهاى براى ارتباطات خاص آن جامعه است.
براى فهم نهاد پول، باید به مردمى که شىء فلزى را پول مىنامند، توجه کنیم، نه به خود شىء فلزى. شىء فلزى مصداقى از نهاد پول است، چون اجتماع آن را پول نامیده است. البته مقصود ما توجه به صرفِ عمل تسمیه نیست، بلکه توجه به رفتارهایى است که سبب این تسمیه مىشود. قوام نهاد پول به مجموعهاى از رفتارهاى گروهى است که با توجه به آنها این تسمیه صورت مىگیرد. گروهى از مردم، با تفکّر درباره یک چیز و صحبت درباره آن و در نهایت، نامگذارى آن باعث ایجاد هویت نهاد پول مىشوند. چنین نهادى هویتى جمعى دارد و سکههاى فلزى در چنین بافتى از رفتارهاى جمعى هویت پول بودن را پیدا مىکنند. آنسکم اصطلاح ایدئالیسم زبانى را براى توصیفِ این حقایق نهادى به کار مىبرد. (Bloor.D, 1996)
درختانْ عینى (real) هستند، چون نحوه صحبت ما درباره آنها، تغییرى در هویّتشان پدید نمىآورد، اما پول چنین نیست و اجتماع مردم است که با تصور پول به عنوان یک ابزار مالى و نامیدن و به کار بردن آن در ارتباطات مالى خویش، نهاد پول را تأسیس مىکند. تفکّر، صحبت و نامیدن ما (در انواع طبیعى) با حقیقت عینى هماهنگ است، اما در انواعى که هویت جمعى دارند (مانند پول)، تفکّر و صحبت ما درباره خود تفکّر است. ما درباره چیزى صحبت مىکنیم که بقیه درباره آن صحبت مىکنند؛ یعنى اندیشه و صحبت ما درباره هویتى است که جمع به آن هویت داده است. در اینجا اتفاق نظرى (consensuse)که برگرفته از مجموعه رفتارها درباره پول است، وجود دارد.
حسن مالک خانه است، چون همه او را مالک مىنامند؛ یعنى قراردادى مبنى بر مالکیت حسن وجود دارد. اما مضمون این قرارداد و این اتفاق نظر و رفتار گروهى چیست؟ مالکیت براساس این قرارداد تعریف شده، و خود قرارداد نیز با مفهومِ مالکیت معنادار مىشود. هیچ راهى براى توجیه عقلانى این الگوهاى رفتارى (که ناظر به پول و مالکیت است) بدون دچار شدن به این دور، وجود ندارد.
این دور ناشى از این حقیقت است که مجموعه بازى زبانى (که در طى آن، چیزى ملک و کسى مالک نامیده مىشود) فعالیتى خود ـ ارجاع است و به دلیل همین خصوصیت خود ـ ارجاعى، منشأ ایجاد محکىهاى خود مىشود.
برنز (Barnes) این مشکل را مشکل ایجاد یک سیستم مىنامد و براى حلّ آن، ترمها و واژههایى خارج از سیستم را لازم مىداند؛ مثلاً در نهاد پول، منشأ پول را مىتوان چیزهایى دانست که فى نفسه ارزش دارند، مانند طلا و نقره (که فىنفسه، و نه به دلیل مجموعهاى از رفتارها، ارزشمند هستند). با این تحلیل، نهاد پول نمىتواند با یک قرارداد و اتفاق نظر مبنى بر اینکه سکههاى فلزى پول به شمار آیند، پدید آید. اکنون تصور واضحترى از مفهوم نهاد داریم. نهاد «مجموعه فعالیتهاى خود ـ ارجاعِ جمعى» است. این هویت جمعى، باعث مىشود که براى فهم آن، توصیفى خارج از عمل خود جمع بىمعنا باشد. ویتگنشتاین مىگوید: «اگر بخواهیم پیروى از قاعده را توصیف کنیم، توصیفى دقیقتر از نحوه یادگیرى عمل کردن بر طبق قاعده، وجود ندارد.» (RFM VII 26)؛ همچنین به نظر او، «براى فهم یک قاعده، استنادِ خیالى (و نه جمعى) به آن کافى نیست». (RFM VI)
تعریف و توصیف اشیاى خارجى و فرآیندهاى شیمیایى با آزمایش و بررسى دقیقتر امکانپذیر است. به این علت که وجود مادى مستقلى نسبت به باورها و توصیفات ما دارند. اما درست در مقابل آن، هویات اجتماعى هستند که توصیفات اجتماع و جمع، هویت آنها را تشکیل مىدهد و هویتى مستقل از این توصیفات ندارند. طبق این تفسیر، بازى (که همانند زبان است) با فعالیت جمع تحقّق پیدا مىکند و وجودى خارج از این فعالیت ندارد. قواعد زبان و بازى، همان قواعدى است که مورد توافق جمع است. صدق و کذب، آن طور که در نظریه مطابقت (Corresponding - theory)مطرح مىشود، اینجا معنا ندارد. هرچه را جمع صادق بنامد، صادق مىشود. در این دیدگاه، صادق بودن گزاره به معناى مطابقت داشتن با واقعیتى مستقل نیست، بلکه به معناى داشتن شرایط پذیرش گزاره توسط جامعه است؛ یعنى گزارهها به صورت ابزارى و عملگرایانه ملاحظه مىشوند.
علامت به اضافه (+)، معناى جمع کردن دارد و افرادى که به اضافه (+) را به کار مىبرند همین جمع کردن را اراده مىکنند، چون شخص چنین آموزش دیده است که با دیدن علامت به اضافه (+)، عمل جمع کردن را انجام دهد و توانایى انجام این کار را نیز دارد و قواعد بازى ریاضى را به خوبى رعایت مىکند،نه اینکه جمع کردن مطابق با حقیقت مستقل ریاضى در این مورد باشد. شرایط بیان یک گزاره، را همان جمعى تعیین مىکنند که هویت یک گزاره را تعیین کردهاند. مىتوان این هویّات مختلف را بازىهاى مختلف زبانى نامید. اکنون با بررسى تمام این خصوصیات به مفهوم نهاد بودن زبان پى مىبریم.
کاربرد بازى زبانى در ایضاح فلسفى
ویتگنشتاین در پایان تراکتاتوس خاطر نشان مىکند که روش صحیح فلسفیدن، آگاه کردن متعاطى مابعدالطبیعه به این است که گزارههاى فلسفه بىمعناست. (TLP. 6.53) او در تراکتاتوس نگفته است که چنین کارى چگونه باید صورت بگیرد، اما در تحقیقات فلسفى مىگوید: با نشان دادن استعمال واژه در خارج از بازى زبانىاش مىتوان بىمعنایى آن را نشان داد. (PI, 49, 261. PG 130) این نکته را در فرگه نیز مىتوان ردیابى کرد، آنجا که مىگوید واژه فقط به عنوان پارهاى از جمله معنادار است. (PI, 49) اکثر گزارههاى بىمعنا، ناشى از این است که واژه در یک بازى زبانى غیرمرتبط با خودش استعمال شده است، نه اینکه ناشى از این باشد که واژه در خارج از بازى زبانىاش استعمال شده است. به همین دلیل، تعیین اینکه مرزهاى زبانى کجاست و یک بازى زبانى کجا تمام مىشود، از اهمیت به سزایى برخوردار است.
ویتگنشتاین، بازىهاى زبانى و توصیف کاربردهاى زبانى را براى ایضاح فلسفى به کار مىبرد، نه اینکه به خودى خود مورد نظر باشد. گرامر مورد نظر ویتگنشتاین درباره کاربردهاى زبان است و نه تحلیل صورتها و یا ترکیبات زبانى. او گرامر را به همان معناى عادىاش در نظر دارد، ولى در موردى به کار مىبرد که تاکنون سابقه نداشته است.
او بر آن است که بررسى بازىهاى زبانى بدین معنا نیست که زبان موضوع فلسفه است، بلکه اشتباهاتِ فلسفى خاص، یا مشکلات تفکر ما ناشى از قیاسهاى باطلى است که استعمالات زبانى ایجاد کرده، و ضرورى است این استعمالات بازبینى شوند.
ویتگنشتاین در تحقیقات فلسفى همین مطلب را به زبان دیگرى بیان مىکند: «وظیفه فلسفه، گردآورى تذکّرات و یادداشتها به منظور خاصى است». (PI, 127) منظور خاص، همان فرونشاندن ورمهایى است که فاهمه با کوباندن سر خود به دیوارههاى زبان پیدا کرده است. (PI, 119)
وظیفه فلسفه، بازنمایى آشکار زبان و بازبینى کاربردهایى است که از نظر فلسفى مسئله آفرین هستند و این وظیفه نه با کشف مطالب تازه، بلکه با ارائه ترتیب نوینى از آنچه قبلاً مىدانستیم، انجام مىشود.
مقایسهاى میان ویتگنشتاین اول و دوم
به نظر ویتگنشتاین اوّل، در صورتى گزارهاى معنادار است که یک وضعیت ممکن امور را بیان کند؛ این معیار معنادارى باعث بىمعنایى خود گزارههاى تراکتاکوس مىشود، زیرا گزارههاى تراکتاتوس از وضعیت امور (state of affairs) حکایت نمىکنند، بلکه در نهایت حدود زبان را نشان مىدهند.
ویتگنشتاین در مشهورترین فراز تراکتاتوس، به بىمعنایى گزارههاى آن اشاره مىکند:
گزارههاى من از این نظر تبیینى است: آن کس که مراد من را بفهمد، چون به کمک آن بر آنها فراز یابد، سرانجام درخواهد یافت که این مطالب بىمعناست (وقتى به کمک این نردبان بر بام شد، باید نردبان را به دور افکند) باید بر فراز این گزارهها گام نهاد، آنگاه جهان را به درستى دید. (TLP 6.54)
با اینکه گزارههاى کتاب تراکتاتوس بىمعنا هستند، اما نوعى فلسفه به شمار مىآیند. گزارههاى کتاب تراکتاتوس، به تحلیل زبان و گزارههاى زبان مىپردازند و مرز معنادارى و بىمعنایى را نشان مىدهند. این گزارهها چگونگى امکان حکایتگرى را آشکار مىکنند؛ این چگونگى بیان نمىشود، بلکه نشان داده مىشود. این چگونگى «گفتنى» نیست، بلکه «نشان دادنى» است، چون «فقط در گزارههاى علمى چیزى گفته مىشود». (TLP, 6.53)
همین تحلیلِ گزارههاى زبان و آشکار کردن مرز گفتن و نگفتن و معنادارى و بىمعنایى، فلسفه است. «فلسفه مجموعهاى از گزارهها نیست، بلکه تحلیل گزارههاست». (TLP, 4.112)«در فلسفه مىگوییم که چه چیزهایى را مىتوان گفت و چه چیزهایى را نمىتوان گفت و آنجا که نمىتوان چیزى گفت، باید ساکت ماند». (TLP.V)
ویتگنشتاین دوم معتقد است که فلسفه نوعى گرامر است. گزارههاى فلسفى به بررسى اصول معنادارى و کاربرد صحیح واژهها مىپردازد. کاربرد صحیح واژهها در چهارچوب بازىهاى زبانى مختلف مشخص مىشود. هر لفظى وابسته به یک بازى زبانى است و استعمال آن در خارج از آن بازى زبانى، باعث بىمعنایى آن مىشود. فلسفه خود یک بازى زبانى است و قواعد خاص خویش را دارد. گزارههاى کتاب تحقیقات فلسفى، که به بیان خصوصیات بازى مىپردازند و قواعدى براى بازىها و زبان (به مثابه یک فعالیت قاعدهمند) ذکر مىکنند، خود ـ ارجاع (self - refrence)هستند، زیرا خود این گزارهها، مصداقِ بازى زبانى فلسفهاند و ضرورتا از قواعد بازى زبانى فلسفه و بازى زبانى به طور عام، پیروى مىکنند. گزارههاى تحقیقات فلسفى معنادار نیز هستند، چون در بازى زبانى مربوط به خویش، استعمال شدهاند.
تفاوتى میان کتاب تراکتاتوس و کتاب تحقیقات فلسفى مشاهده مىشود. گزارههاى تراکتاتوس مصداق فلسفه و در عین حال، بىمعنا هستند، اما گزارههاى تحقیقات فلسفى، علاوه بر اینکه مصداق فلسفهاند با معنا نیز هستند. این تفاوت، نشانى است از گسستى میان تفکّر متقدّم و متأخّر ویتگنشتاین.
منابع
1. Kennick,W.E. (1996) Philosophy as Grammar and the Reality of Universals, in a Ludwig Wittgenstein Philosophy and Language, Edited by A. Ambrose and M. Lazerowitz, Bristol: Thoemmes, Press,(1996), P. 142.
2. Harris, R. (1988), Language Sussure and Wittgenstein, How to play games with words, London and New York: Routledge, P. 113.
3. Kenny, A. (1973), Wittgenstein, Language Games, Harmondsworth: Penguin, P. 159-178.
4. Bloor,D. (2002), Wittgenstein, Rules and Institutions, chapter 3: Rulles as Institutions, Routledge, New York, P.27-43.
5. Gavver, N. (1996), chapter 4: Philosophy as Grammar, in The Cambridge Companion to Wittgenstein, Cambridge: Cambridge University press, P. 139-170.
6. AnScombe, G.E.M. (1969) On promising and its justice and wether it need be respected in foro interno, Critica vol.3 (reprinted in Collected Papers vol.III, chapter 2).
7. Barnes, B. (1983), Social life as bootstrapped induction, Sociology, vol 4, P. 524-545.
8. Bloor, D. (1996), The question of linguistic idealism revisited, in H.Sluga and D.stern (eds), The Cambridge Campanion to Wittgenstein, Cambridge: Cambridge University Press.
علائم اختصارى آثار ویتگنشتاین
"BB." The Blue and Brwon Books, Oxford: Blackwell, 1958.
"NB." Notebooks 1914-1916, Oxford: Blackwell, 1961.
"PB." Philosophische Bemerkungen, Oxford: Blackwell, 1964.
"PG." Philosophical Grammar, Oxford Blackwell, 1990.
"PI." Philosophical Investigations, Oxford Blackwell, 1953.
"RFM." Remarks on the Foundations of Mathematics, trans. G.E.M. Anscombe, Oxford: Blackwell, 1978.
"TLP." Tractatus Logico-Philosophicus, tr. Pears and Mcguinness, London Routledge and Kegan Paul.
"WVC." Ludwig Wittgenstein and the Vienna Circle, shorthand notes of F.Waismann, ed. Mc Guinness Oxford: Blackwell, 1979.
________________________________________
1. ویتگنشتاین بازى زبانى (تخیّلى) را چنین توصیف مىکند: بنّایى را تصور کنید که با چهار نوع آجر مختلف کار مىکند: درسته، راسته، تخت و نیمه. دستیارش باید آجرها را به او برساند، البته به همان ترتیبى که او نیاز دارد. به این منظور از زبانى بهره مىگیرند که شامل واژههاى «درسته»، «راسته»، «تخت» و «نیمه» است. بنّا هرکدام را که مىخواهد صدا مىزند و دستیارش نوعى از آجر را که یاد گرفته با این یا آن صدا بیاورد، مىآورد. در این زبان ابتدایى، تمایزى میان واژه و جمله وجود ندارد.