معرفتشناسى اصلاحشده و مبانى معرفتشناختى آن
آرشیو
چکیده
معرفتشناسى اصلاح شده، یک دیدگاه مشخص در معرفتشناسى دینى است که با نقد مبانى معرفتشناسى الهیات طبیعى تحول جدیدى در عرصه معرفتشناسى ایجاد کرد. این مکتب نوظهور رویکردى در برابر مبناگرایى کلاسیک است که تفسیر دیگرى از معقولیّت باور دینى ارائه مىدهد. در این مقاله ضمن گذرى کوتاه بر مباحث مقدماتى آن، مبانى معرفتشناختى این سنت فکرى را به بحث مىگذاریم.متن
معناشناسى معرفتشناسى اصلاح شده
یکى از پرنفوذترین رویکردهاى جدید در معرفتشناسى دینى در جهان مسیحیت «معرفتشناسى اصلاح شده»(2) است؛ نهضتى که نام خود را از فکر و عقیده کلامى طرفدارانش ـ که تحت تأثیر منابع فکرى سنت پروتستان بویژه آثار مربوط به سنت کالونى هستند ـ گرفته است.(3)
اگرچه مطابق با تصور برخى معرفتشناسان دینى، وجه تسمیه معرفتشناسى اصلاحشده آن است که این مکتب معرفتشناسى، تعدیل یا اصلاحى از مبناگرایى افراطى سنتى است ـ و شاید این تلقى دور از صواب هم نباشد ـ؛ ولى بیشتر، از آنرو بدین نام موسوم گشته، که برخى از طرفداران آن در کالج کالون پرورش یافتهاند و بعضى نیز به سنت الهیات اصلاح دینى تعلق دارند.(4) به اعتقاد پلانتینگا(5) عنوان «اصلاح شده» فقط به جهت وابستگى برخى از بنیانگذاران و طرفداران آن به سنت کلیساى اصلاح شده (کلیساى کالونى) به آن داده شده است و هیچ اشارهاى به نقص سنت معرفتشناسى کاتولیک و لزوم تجدیدنظر و اصلاح در آن ندارد.(6)
درآمدى بر مباحث معرفتشناسى اصلاح شده
گستره بحث توجیه و معقولیت باور دینى به ظهور مسیحیت برمىگردد؛ به گونهاى که بسترهاى مناسب آن را در تاریخ طولانى مسیحیت مىتوان یافت. نکته اوج صلابت این افکار در دوران آکویناس و دکارت و جان لاک و پیروان آنها بود. در این دوران هر گاه نیازى به بحث توجیه و معقولیت ایمان دینى پیش مىآمد، دست به دامان براهین اثبات وجود خدا مىزدند. در سایه این نیاز بود که انبوهى از براهین اثبات وجود خداوند بر مقدمات عقلى استوار گشته و موجب اقناع بسیارى از فیلسوفان و متکلمان شد. اما این روال ادامه پیدا نکرد و با گذشت زمان، بویژه پس از عصر روشنگرى و مسائل مطرح شده جدیدِ پس از آن، بویژه نقدهاى جدّى هیوم و کانت، قوّت اقناع برخى براهین اثباتى وجود خدا زیر سوال رفت و به تدریج اعتبار منطقى آنها که تا چندى پیش مسلّم انگاشته مىشد تزلزل یافت. به تعبیر دیگر، بسیارى از مقدمات منطقى که پایه مسائل دیگر بودند و بدیهى به نظر مىرسیدند مورد پرسش و سوال قرار گرفتند؛ به عنوان مثال نظم جهان طبیعى و یا محال بودن تسلسل در علل که تا چندى پیش، از مسلّمات شمرده مىشد اینک از سوى برخى فیلسوفان و فیزیکدانان و ریاضىدانهاى غرب مورد تردید قرار گرفت. طبیعى است که شک در مقدمات، خودِ نتیجه را نیز مورد خدشه قرار مىدهد؛ این مسئله و بسیارى از علل دیگر سبب شد که اعتقادات دینى و اعتقاد به وجود خداوند با پرسشهاى جدیدى روبهرو شود و اندیشمندان جدید را بر آن داشت تا نگاهى دیگر بر متون متفکرانى چون آکویناس و کالون بیندازند و راهکارهاى مناسبى را در این موارد بیابند و گاه با تأملى بیشتر در مبنا و پایههاى معرفت، معیارهاى دیگرى پیش پاى معتقدان و دینداران بنهند.
چشماندازهاى الهیات طبیعى و معرفتشناسى اصلاحشده
تا سالهاى اخیر، رویکرد غالب در حوزه توجیه و عقلانیّت باورهاى دینى، الهیات طبیعى بود که شاخص اصلى آن «عقلگرایى حدّاکثرى» است که بر اساس آن، معقولیّت معتقدات دینى، شرط مقبولیّت آنها است. پیش فرض مهم این تلقى از معقولیّت (نزد متکلمان و الهیدانان طبیعى)، پذیرش معیارهاى مبناگرایان در ارزیابى عقلانیت باورهاست. طبق معیار مبناگروى کلاسیک، گزارههایى معقول و موجّهاند که یا پایه، یا مستنتج از گزارههاى پایه باشند. تردید درباره مبناگروى در معرفتشناسى، تأثیر مهمى بر معرفتشناسى دینى نهاده و سبب بسط رویکردهاى جدید در معرفتشناسى دینى شده است. معرفتشناسى اصلاحشده رویکردى در برابر مبناگرایى سنتى یا کلاسیک است که تفسیر دیگرى از عقلانیّت ارائه مىدهد. مبناگرایان سنتى دایره باورهاى واقعا پایه را بسیار محدود (بدیهى و خطاناپذیر) دانسته، معقولیت دیگر باورها، از جمله باورهاى دینى را به وجود استدلال و برهان به نفع آنها منوط مىدانند؛ اما طرفداران معرفتشناسى اصلاحشده بر اساس الگویى که از طریق استقراء به دست مىآورند دایره باورهاى واقعا پایه را گسترش مىدهند؛ به گونهاى که شامل باورهاى دینى نیز مىگردد.(7)
معرفتشناسى اصلاح شده حداقل بخشى از تلاشش بر این نکته مصروف گشته است که ایمان دینى و اعتقاد به خداوند را از قید و بند براهین اثباتى برهاند تا اگر گزندى هم بر آنها برسد دامن اعتقاد به خداوند را مکدّر نسازد؛ بدین وسیله مدعاى اصلى آنها این است که ایمان به خداوند، حتّى اگر بدون برهان و استدلال حاصل آید، موجّه و پذیرفتنى است. اینکه اصلاً مىتوان برهانى بر وجود خداوند اقامه کرد یا نه ـ هرچند بحث مهمى است ـ از موضوعهاى اصلى معرفتشناسى اصلاحشده نیست و پیروان آن دیدگاههاى مختلفى در این باره دارند؛ مانند: بى.بى. وارفیلد،(8) که براهین خداشناسى را تأیید مىکند؛ یا خود پلانتینگا که در مجموع براهین وجودشناختى را قابل اصلاح و دفاع مىداند(9) و معتقد است که این برهان دستکم مقبولیّت عقلانى خداپرستى را ثابت مىکند و در نتیجه یکى از اهداف سنت الهیات طبیعى را محقق مىسازد.(10)
دیدگاه مهم پیروان معرفتشناسى اصلاح شده در مورد باورهاى دینى این است که هیچ الزام و ضرورتى براى استناد باورهاى دینى به براهین وجود ندارد. به تعبیر دیگر، باور دینى به رغم وجود قراین کافى، مىتواند کاملاً معقول، موجّه و پذیرفتنى باشد. معرفتشناسى اصلاحشده در بیان دو عنصر «باور» و «صدق» با سایر معرفتشناسان دینى اختلافى ندارد. اما معرفت، چیزى بیش از دو عنصر «باور صادق» نیاز دارد که تا قبل از این در بیان مبانى معرفتشناختى الهیات طبیعى، عنصر «توجیه» را معرفتشناسان طبیعىمسلک پیشنهاد کردند و توجیه را نیز به معناى وظیفهشناختىاش قبول کردند؛ اما معرفتشناسان اصلاحشده به چیزى بیش از این احتیاج دارند و آن «تضمین باورهاست» که باور صادق را مبدّل به معرفت مىکند. هرچند توجیه در ایجاد معرفت حالت ارزشمندى است؛ اما براى «تضمین»، نه شرط کافى و نه لازم است. تفصیل این مطالب را در صفحات آتى مىبینیم.
پیشینه تاریخى معرفتشناسى اصلاحشده
پلانتینگا به عنوان بنیانگذار معرفتشناسى اصلاحشده، برخى از چهرههاى اصلى کاتولیک، همچون آکویناس را در کنار «جان کالون»(11) در سلسلة النّسب این نوع معرفتشناسى قرار مىدهد.(12) آکویناس علاوه بر دیدگاههایى که در باب شناخت خداوند مطرح مىکند به بحث معرفت بىواسطه(13) انسانها نسبت به ذات خداوند نیز اشاره دارد و بیان مىکند که ما نوعى ادراک شهودى یا بىواسطه نسبت به خداوند داریم؛ نکتهاى که پلانتینگا با تکیه بر آن آکویناس را در سر سلسله الهیات اصلاحشده قرار مىدهد، این است:
«بررسى یک نکته باقى است و آن بررسى نوعى معرفت است که عالىترین بهجت جوهر عقلانى منوط به آن است؛ زیرا معرفتى عام و مبهم راجع به خداوند در همه افراد یافت مىشود. این امر یا ناشى از این واقعیت است که وجود داشتن خدا بدیهى است، درست همانطور که سایر اصول استدلال بدیهى هستند ـ نگرشى که برخى افراد بدان معتقدند ـ یا چیزى که به نظر مىرسد واقعا صادق است و آن این است که انسان مىتواند مستقیما از طریق عقل فطرى(14) و خدادادى به نوعى معرفت راجع به خداوند دست یابد. به همین دلیل است که وقتى آدمیان مىبینند که اشیا در طبیعت بر اساس نظم معینى در حرکت هستند و این نظم نمىتواند بدون ناظم واقع شود، در بیشتر موارد درمىیابند که نظمدهندهاى براى اشیا که مىبینیم، وجود دارد. اما این مطلب که این ناظم چه کسى یا چه نوع موجودى است، یا آیا نظمدهندهاى طبیعى وجود دارد، مستقیما با این تأمل کلى فهمیده نمىشود(15)».
پلانتینگا این مطلب را شاهدى بر این مىداند که آکویناس نخستین اندیشمند کالونى است؛ به طورىکه دیدگاه وى بعدها (در قرن شانزدهم) توسط کالون پى گرفته شد. وى اعتقاد به خداوند را یک نوع تمایل یا گرایش فطرى مىداند که توسط خداوند در وجود انسانها به کار گذاشته شده است. بنابراین کالون مسئله مطرح شده از سوى آکویناس را بعد از چندین قرن، طول و تفصیل داد؛ به گونهاى که بیان داشت در انسان نوعى میل و گرایش طبیعى وجود دارد که در برخى موقعیتها، باورهایى درباره خداوند در ما ایجاد مىکند. بر این اساس، قوه یا مکانیزم ویژهاى در ما وجود دارد که در وضعیتهاى بسیار متنوع، سبب شکلگیرى باورهاى دینى در ما مىشود. کالون این قوه را حس خداشناسى sensus divinitatis مىنامد.(16)
این سخن کالون در دیدگاه آلستون به گونه خاصى تأثیر مىگذارد و سبب مىشود که او مدعى شود که ما در تجربه دینى خویش، خداوند را ادراک مىکنیم و در افکار پلانتینگا و ولتر ستورف که از هواداران مهم معرفتشناسى اصلاحشده محسوب مىشوند به گونهاى دیگر نقش مىبندد.(17) به هر روى، پلانتینگا پیشینه تاریخى افکار معرفتشناسى اصلاحشده را در نظام فلسفى آکویناس معرفى مىکند که بعدها توسط کالون بسط و توسعه یافت. امّا این نکته را منتقدان معرفتشناسى اصلاحشده، در تقابل با آموزه ایمان عقلانى کاتولیکى دیده و در مقام پاسخ به آن از دیدگاه کاتولیکى و الهیات عقلانى برآمدهاند و حتى از تفسیر پلانتینگا و معرفى آکویناس به عنوان سرسلسله افکار الهیات اصلاحشده انتقاد کردهاند؛(18) اما در مورد کالون، علاوه بر پلانتینگا و نمایندگان مهم معرفتشناسى اصلاحشده، دیگران نیز به نوعى او را سرچشمه تفکرات معرفتشناسى اصلاحشده پروتستانتیسم معرفى کردهاند.(19)
طرفداران معروف معرفتشناسى اصلاحشده
از آنچه تا به حال بیان شده، مىتوان نتیجه گرفت که معرفتشناسى اصلاحشده یک دیدگاه مشخص در معرفتشناسى دینى است که با نقد مبانى معرفتشناسى الهیات طبیعى تحول جدیدى در عرصه معرفتشناسى ایجاد کرد و به رغم عمر نسبتا کوتاهش توانست با سایر گرایشهاى موجود (گرایش به الهیات طبیعى و قرینهگرایى، رویکرد تجربه دینى، تبیین عملگرا و مصلحتاندیشانه از دین و ایمانگرایى) در حوزه معرفت دینى رقابت کند. این مکتب نوظهور در مقابل الهیات طبیعى و قرینهگرایى، تفسیرى دیگر از معقولیت و تضمین باور دینى عرضه مىکند؛ به گونهاى که منجر به طرح دیدگاههاى جدیدى در توجیه معرفتهاى دینى از سوى طرفداران آن گردید.
معرفتشناسى اصلاحشده، سه نماینده مهم و برگزیده در آمریکا دارد: الوین پلانتینگا ( ـ 1932) بنیانگذار این مکتب، نیکولاس ولتر ستورف(20) ( ـ 1937) فیلسوف پر نفوذ الهیات اصلاح شده و ویلیام. پى. آلستون(21) ( ـ 1921) که با نگارش کتاب ادراک خدا نقطه عطفى در یکى از مسائل معرفتشناسى الهیات اصلاح شده، یعنى بىنیازى باور دینى از استدلال و برهان ایجاد کرد؛ هر چند وى به کلیساى اصلاحشده کالون وابسته نیست و چندان تمایلى به استفاده از عنوان معرفتشناسى اصلاحشده، ندارد؛ اما تأثیر پر نفوذش در آراء اوّلیه پلانتینگا مورد اذعان اندیشمندان الهیات اصلاح شده است و از این جهت وى را نیز از جمله نمایندگان اصلى معرفتشناسى اصلاحشده محسوب مىدارند. از دیگر افرادى که در این مکتب فعالیت مىکنند مىتوان جرج ماوْرُدس(22) و کنث کانیندیک(23) را نام برد.(24)
شناختى بر مهمترین مسائل الهیات اصلاحشده
پیش از آنکه به بررسى مهمترین مسائل الهیات اصلاحشده بپردازیم، طرح چند سوال، روشنگر مباحث مطرح شده این سنت فکرى نوپا خواهد بود: آیا مسائل مطرح شده در الهیات اصلاح شده، منعزل از مسائل الهیات طبیعى و مبناگروى کلاسیک است، یا اینکه مسائل آنها به نحوى با هم مرتبطند؛ با این تفاوت که یک نوع اصلاح و بازنگرى دوباره در آن رخ مىنماید و باعث تمایز آنها از یکدیگر مىشود؟ آیا اختلاف الهیات اصلاحشده با الهیات طبیعى، اختلاف در مبنا و باورهاى زیرساختى آنها است و یا اینکه اختلاف مبنایى وجود ندارد، بلکه اختلاف در بعضى مسائل مطرح شده در آنهاست.
در اینکه پیروان الهیات اصلاحشده برخى مسائل الهیات طبیعى را مورد حمله قرار مىدهند، شکى نیست؛ اما هر دو نحله فکرى مبناگرا هستند و معیارهاى تعیین شده براى معرفت را مىپذیرند؛ ولى در الهیات اصلاحشده معیار و مبناهاى معرفت به نوعى تکمیل و بسط داده شده است. از این رو، پاسخ سوالات فوق تا حدى روشن شد؛ مبنى بر اینکه الهیات اصلاحشده و الهیات طبیعى با وجود برخى کشمکشها چندان هم غریب نیستند و به گونهاى همسو حرکت مىکنند؛ البته پاسخ مفصل این سوالات را به تدریج خواهیم یافت.
طبیعى است که شناخت کامل یک علم در گرو آشنایى تفصیلى با مسائل آن علم ممکن است. آگاهى به مسائل الهیات اصلاحشده از رهگذر مسائل مطرح شده از سوى طرفداران آن امکانپذیر است. هرچند امکان بررسى همه مسائل و نکتهنظرهاى همه طرفداران آن مقدور این مختصر نیست؛ ولى به پارهاى از مسائل اصلى که به نحوى چالش با الهیات طبیعى را نشان دهد، مىپردازیم.
پلانتینگا و ولتر ستورف به عنوان دو نماینده پرنفوذ معرفتشناسى اصلاحشده، با نگاهى انتقادى به معیار مبناگروى کلاسیک که باعث ناهموارى راه ایمان به خدا شده است، پرداخته و سپس با ارائه معیارهاى نه چندان دقیق، در تبیین ملاک و معیار معرفت از دیدگاه معرفتشناسى اصلاحشده برمىآیند و با موارد و مثالهاى گوناگون و با ارائه تمثیلهاى مختلف به تبیین آراء خود مىپردازند.
پیش از ورود به بحث اصلى، یادآورى دو نکته سودمند است که پلانتینگا در طى آثارش به آن اشاره دارد: نکته اول، اینکه خداى مورد بحث در سنت معرفتشناسى اصلاحشده، همانند خداى الهیات طبیعى، همان خداى ادیان ابراهیمى است؛ یعنى موجود واقعى متعالى که علم و قدرت مطلق دارد؛ آسمان و زمین و آدمیان را آفریده است و هنوز هم در کار تدبیر آنهاست؛ بویژه، به انسان که در صورت خویش آفریده، عنایت خاص دارد. این سنت حاضر نیست قولى را بپذیرد که بولتمان و یا حتى جان هیک بر آن ملتزم بود، مبنى بر اینکه اعتقاد به خدا به هیچ وجه به معناى اعتقاد به وجود نوع خاصى از موجود نیست؛ بلکه به معناى اتخاذ یک بینش و یا خط مشى خاص، یا اتخاذ نوعى عزم است.(25) بنابراین آنچه متکلمان معرفتشناسى اصلاحشده در مورد اعتقاد به خدا نظر دارند، این است که:
اولاً: ذاتى از نوع خاص وجود دارد؛ موجودى که کار مىکند؛ باورهایى دارد؛ اهداف و غایاتى دارد.
ثانیا: این ذات غیر مادى است؛ بنفسه(26) وجود دارد؛ خیر محض و عالم مطلق و قادر مطلق است و بدین گونه است که جهان در وجود خود، وابسته به اوست.(27)
نکته دوم، اینکه واژه believe به دو صورت استعمال مىشود: یکى به معناى تصدیق به مفاد گزارهاى، که در این صورت، معمولاً با پسوند that مىآید؛ مانند I believe that God exists و گاهى به معناى اطمینان و اعتماد به کسى، که در این صورت معمولاً با پسوند in به کار مىرود؛ مانند جمله I believe in God.(28)
هر چند پلانتینگا مىپذیرد که ایمان دینى چیزى بیش از تصدیق یک گزاره است و در واقع، اعتماد (believe in ) و سپردن زندگى خود به خداست، به هر حال، چون اطمینان و اعتماد به چیزى بدون اذعان و تصدیق به وجود آن ممکن نیست، از این جهت، در معرفتشناسى اصلاحشده هرگاه سخنى از ایمان به خدا به میان مىآید، به معناى باور به وجود متعلَّق آن است و در این نکته با الهیات طبیعى همسانى مىکند که هر وقت از معقولیت ایمان به خدا بحث مىشود، مراد تصدیق و باور به وجود خداست؛ با این فرق که هواداران الهیات طبیعى ایمان بر خدا را به دلیل و برهان مبتنى مىسازند و باورهاى دینى را به مثابه باورهاى غیرپایه تلقى مىکنند.
1 ـ «معرفت»، باور و معرفتشناسى اصلاحشده
مسئلهاى که ابتدا طرح و بررسى آن مهم جلوه مىکند، این است که، مطابق با مدل معرفتشناسى اصلاحشده «معرفت»(29) دقیقا چیست؟ و ـ اگر اصلاً تمایزى باشد ـ چگونه از باور صرف یا حتى باور معقول، متمایز مىگردد؟ آیا معرفتشناسان اصلاحشده اساسا با این ادعا که به وجود خداوند (در مقابل صرف باور داشتن به خداوند معرفت دارند)، به چیز با اهمیتى دست مىیابند؟
معمولاً ادعاى علم و معرفت داشتن را فیلسوفان و عوام النّاس امرى قوىتر و شدیدتر از ادعاى باور داشتن تفسیر مىکنند. باورها ممکن است خطا از کار درآیند. ما اعتراف کسى را که یکى از باورهایش خطا از کار درآمد، امرى غیر معمول نمىیابیم؛ امّا این را که شخصى بپذیرد که خطاى پارهاى از علمش اثبات گشته است، عجیب تلقى مىکنیم. تصور مىشود که علم و معرفت بر خلاف باور، مصون از خطاست و در موردى که یک ادعاى معرفتى، خطا از کار درمىآید، نتیجهاى که باید گرفت این است که شخص به آنچه ادعاى دانستن آن را مىکرد، معرفت واقعى نداشت و به خطا، ادعاى دانستن و معرفت مىکرد.(30)
بنابراین در معرفت خصیصهاى نهفته است که آن را از باور صرف متمایز مىسازد. طبیعتا آن خصیصه و ویژگى به تعبیرهاى عام و یا خاص از معرفت بستگى دارد. به تعبیر دیگر، هر سنت فکرى که بخواهد منظورش را از معرفت بیان کند باید ابتدا گستره مفهومى آن را روشن نماید و بعدا به طور دقیق مراد خود را از آن بیان کند.
مبناگروى کلاسیک مدعى است که شخص زمانى مىتواند در مورد باورهایش ادعاى معرفت بکند که اولاً یا به نحو پایه آنها را پذیرفته باشد و یا بر اساس روش قیاسى و مقدمات منطقى و استقراء آنها را از باورهاى پایه استنتاج کرده باشد. به تعبیر دیگر، از نظر مبناگروى کلاسیک، ادعاى معرفت زمانى میسّر است که بتوان قراین کافى در جهت معقولیت و توجیه باورهاى صادق خود اقامه کرد. بنابراین معرفت در نظرگاه مبناگروى کلاسیک، ارائه دلیل و شواهد کافى بر باور صادق است. این دیدگاه در جهت تأمین معرفت، چندان مقبول معرفتشناسى جدید واقع نشد و طرفدارانش در صدد برآمدند اولاً باورهاى پایه را از انحصار مقبول مبناگروى دربیاورند و ثانیا گستره آنها را توسعه دهند و الگوى دیگرى براى باورهاى پایه نظامسازى کنند. در اینکه چقدر موفق شدند و توانستند الگوهاى خود را منقّح سازند، حرف دیگرى است.
2 ـ معرفتشناسى اصلاحشده و انتقاد آن بر مبناگروى کلاسیک
مبناگروى کلاسیک، به رغم نفوذ و سیطرهاى که در غرب داشته و دارد، امروزه از سوى فیلسوفان غربى مورد انتقادهاى فراوانى قرار گرفته است. معیار مبناگروى کلاسیک براى پذیرش و معقول بودن یک باور چنین بود:
«فرد s در پذیرش باور p موجّه است، اگر و تنها اگر (1) p براى s واقعا پایه باشد؛ یعنى براى s، بدیهى اولى، خطاناپذیر یا بدیهى حسى باشد، یا (2) باور s به p بر پایه قضایایى باشد که آنها خودشان واقعا پایه هستند و به صورت قیاسى، استقرایى و یا بر پایه بهترین تبیین موجود(31) از pحمایت مىکند.»(32)
پلانتینگا به عنوان نماینده معرفتشناسى اصلاحشده دو انتقاد اساسى به معیار مبناگروى کلاسیک وارد مىکند:
ابتدا مشکل خودارجاعى را مطرح مىکند و چنین مىگوید که اگر معیارهاى مورد پذیرش خود این قضیه را در مورد خودش به کار بگیریم و آن را مورد ارزیابى قرار دهیم، آن را موجّه و معقول نخواهیم یافت؛ زیرا نه بدیهى اولى است، نه بدیهى حسى و نه خطاناپذیر است. پیداست که از یک طرف بدیهى حسى نیست و از سوى دیگر خطاناپذیر هم نیست؛ زیرا از حالات ذهنى خودمان خبر نمىدهیم؛ اما ممکن است گفته شود ما برخى شواهد شهودى به سود این قضیه داریم و از این رو، مىتوان آن را بدیهى اولى دانست؛ اما پلانتینگا مىگوید: این شواهد به اندازهاى نیستند که این قضیه را بدیهى کنند؛ یک قضیه در صورتى بدیهى اولى است که شخصى که دستگاه معرفتىاش سالم است، هنگامى که آن را فهمید به درستىاش هم پى ببرد؛ یعنى حتى ممکن نباشد که آن را بفهمد، اما درستىاش را درنیابد؛ در حالىکه قضیه مذکور اینگونه نیست؛ یعنى ممکن است کسى آن را بفهمد، اما درستىاش را درنیابد. همچنین موجّه بودن این قضیه بر اساس معیارى که خودش ارائه مىدهد، این است که به شکل صحیحى مبتنى بر قضایاى دیگر باشد. به عبارت دیگر، باید استدلالى قیاسى، یا استقرایى و یا بر اساس حساب احتمالات بتوان استنتاج بهترین تبیین موجود، به سود آن اقامه کرد. پلانتینگا بیان مىدارد: تا آنجا که ما مىدانیم مبناگرایان کلاسیک تا به حال چنین استدلالهایى را ارائه نکردهاند. از این رو، باید گفت که مبناگرایان کلاسیک در پذیرش این قضیه به وظیفه معرفتى خویش عمل نکردهاند؛ یعنى با پذیرش این قضیه بر خلاف معیارى که در آن بیان مىشود عمل کردهاند.(33)
انتقاد دوم پلانتینگا بر معیار مبناگروى کلاسیک این است که چون مبناگروى کلاسیک باورهاى پایه را منحصر در گزارههاى بدیهى (حسى و عقلى) و خطاناپذیر نموده است، از این جهت با پذیرش آن، ناچاریم از خیلى باورهایى که ما آنها را به صورت پایه دریافت کردهایم و خودمان را در دریافت این باورها محق مىدانیم و معتقدیم که روند طبیعى دستگاه معرفتى ما سبب پذیرش اینگونه باورها شده است، دست بکشیم. از جمله این باورها، باورهاى ما درباره حوادث گذشته، یا باورهایى است که درباره احساس و عواطف اشخاص دیگر داریم و از قبیل باورهاى پایهاند، با اینکه نه بدیهى اولى یا حسى و نه جزء قضایاى خطاناپذیرند و نه با برهان و دلیل اثبات کردهایم، ولى در عین حال ما آنها را باورهاى پایه محسوب مىداریم. پس بدین ترتیب، یا باید دست از اینگونه عقاید خود برداریم و پذیرش آنها را بر خلاف وظیفه معرفتى خود بدانیم و یا معیار مبناگروى کلاسیک را خطا اعلام کنیم. مسلما اینگونه نیست که ما در دریافت این باورها مرتکب نقض وظیفه شده باشیم. البته پلانتینگا منکر آن نیست که ما چه بسا در این باورهاى خود دچار اشتباه شده باشیم؛ اما مهم این است که به هر حال ما برخلاف وظیفه خود عمل نکردهایم. وى نمىگوید ما اصلاً هیچ وظیفهاى نسبت به باورهایمان نداریم؛ بلکه مىگوید: من هرچه تأمل مىکنم که پذیرش معیار مبناگروى کلاسیک را جزء وظیفه خود بدانم و از باورهایى که به عنوان پایه قبول کردهام دست بکشم، راهى نمىیابم؛ جز اینکه معیار مبناگروى کلاسیک را خطا اعلام مىدارم.(34) بنابراین پلانتینگا مبناگروى کلاسیک را غیرقابل دفاع و حتى ناسازگار با معیار ارائه شده در توجیه و معقولیت آن معرفى مىکند.
3 ـ انتقاد متفکران الهیات اصلاحشده بر الهیات طبیعى
معرفتشناسان اصلاحگرا، عموما دیدگاه الهیات طبیعى در مورد باورهاى دینى و اعتقاد به خداوند را مورد مداقّه معرفتشناسانه قرار دادند و از این رهگذر سعى دارند معقولیت آنها را به نوعى دیگر مطرح سازند. پلانتینگا با بررسى دیدگاههاى پیروان الهیات اصلاحشده به نتایج خوب و مثبتى در مورد اعتقاد به خداوند مىرسد و از این جهت کمک مضاعفى بر عقلانیت باورهاى دینى کرده است. وى به رغم دیدگاه متفکران الهیات طبیعى، معقولیت اعتقاد به خدا را در جاى دیگر دنبال مىکند و مسئله دینورزى را از قید و بند قراین و ادله الهیات طبیعى رها مىسازد و بدین ترتیب با توسعه دامنه باورهاى پایه، اعتقاد به خدا را از جمله باورهاى واقعا پایه مىشمارد. او با طرح دیدگاه کالونیستها و بیان مبانى فکرى آنها در تأیید آموزههاى دینى به عنوان باورهاى واقعا پایه به نتایج مثبت و خشنودکنندهاى نائل مىشود. وى ابتدا از نگاه انتقادى هرمان باوینک(35) شروع مىکند.
ـ هرمان باوینک و الهیات طبیعى
پلانتینگا ابتدا از هرمان باوینک، متکلم قرن نوزدهم، ایرادى بر الهیات طبیعى نقل مىکند. باوینک توصیه کتاب مقدس را معیار اعتقاد به خداوند قرار مىدهد:
«الهیات طبیعى که جدا از وحى و الهام باشد و صرفا از طریق مشاهده و مطالعه جهان که انسان در آن زندگى مىکند وجود ندارد... کتاب مقدس به ما توصیه مىکند که در آسمان و زمین و پرندگان و مورچهها و گلهاى کوچک بنگریم تا خدا را در آنها بتوانیم مشاهده کنیم و ایمان بیاوریم. «دیدگانت را تا به عرش بگشاى و دریاب چه کسى اینها را خلق کرده است».(36)
کتاب مقدس به شکل انتزاعى استدلال نمىکند. کتاب مقدس خدا را از طریق قیاس اثبات نمىکند؛ بلکه این را به عهده ما مىگذارد که آیا بر اساس برهان به خدا ایمان آوریم یا از طریق غیر برهان. امّا کتاب مقدس با مهارت سخن مىگوید. کتاب مقدس هم به لحاظ کلامى و هم به لحاظ دینى از خدا به عنوان نقطه آغازین شروع مىکند.
گمان ما بر این است که اعتقاد به وجود خدا کاملاً مبتنى بر ادله است؛ امّا در حقیقت، آن ایمانى ضعیف خواهد بود که پیش از آنکه به خدا دست یازد، نخست باید وجودش را ثابت کند.» با وجود این، حقیقت غیر از این است. این وجودى که ما براى پذیرفتن آن به ارائه ادله قاطع(37) متوسل شدهایم، متعلق واحدى ندارد. ما در مورد وجود خود، جهان اطرافمان، قوانین منطقى و اخلاقى و غیره کاملاً مطمئنیم؛ زیرا آنها چنان تأثیرات محوناشدنى بر وجدان ما دارند که ما نیازى به براهین یا اقامه دلیل نمىبینیم. ما خود به خود و غیرارادى، یعنى بدون هیچ اجبار یا اعمال فشارى، آن وجود را مىپذیریم. حال، عین این مطلب، در رابطه با وجود خدا صادق است. ادلّه معروف به هیچ وجه ادلّه نهایى(38) اعتقاد یقینى ما به اینکه خدا وجود دارد، نیستند. این یقین تنها با ایمان، به وجود مىآید؛ یعنى با کششى فطرى که از هر سمتى ما را فرا مىگیرد.»(39)
بدین ترتیب، باوینک معتقد است که مؤمن به خداوند در ابتداى اعتقادش به وجود خداوند نیازى به برهان و استدلال ندارد؛ بلکه اعتقاد به خداوند با تمام وجودِ ما انسانها عجین شده است؛ به گونهاى که هیچ نیازى به ادلّه یا اثبات، نداریم و توصیه کتاب مقدس را نیز شاهد بر نحوه اعتقاد به خداوند محسوب مىدارد. شایان توجه است که پلانتینگا، از این بیان باوینک معقولیت اعتقاد به خداوند را نتیجه مىگیرد و بیان مىکند که مؤمن براى رسیدن به عقلانیت یا صحّت معرفتى(40) در باورهاى خود، به الهیات طبیعى نیاز ندارد؛ باور او مىتواند کاملاً معقول و موجه باشد؛ هر چند هیچ دلیل محکمى ـ اعم از قیاسى یا استقرایى و یا غیره ـ براى وجود خدا سراغ نداشته باشد. استدلالهاى الهیات طبیعى اساسا هیچ فایدهاى ندارند.
نکته دیگر اینکه با توجه به بیان باوینک، باور به خدا به طرز قابل ملاحظهاى مانند باور به وجود خود، وجود جهان خارج، باور به افکار یا احساسات افراد دیگر و باور به حوادث گذشته است. ما در هیچیک از این قلمروها، نوعا دلیل و برهانى نداریم و یا اساسا به دلیل و برهان نیازمند نیستیم؛ به همین علت در باور به خداوند نیز نیاز به دلیل و یا براهین الهیات طبیعى نداریم.(41)
بدین ترتیب، به رغم دیدگاه قرینهگرایان خداباور و غیرخداباورِ الهیات طبیعى و الحاد طبیعى، اعتقاد به خداوند، اصولاً نیازى به استدلال و برهان ندارد؛ زیرا باور به وجود خداوند در کنار باورهایى چون اعتقاد به وجود خود، وجود عالم اعیان و باور به زمان گذشته، جزئى از بنیانهاى ساختار معرفتى مؤمنان را تشکیل مىدهد. بر این اساس در هیچیک از این قلمروها، ما نوعا به دلیل و برهان نیاز نداریم؛ با این حال همه این اعتقادات، معقول و موجّهاند و نیازى به اقامه براهین الهیات طبیعى نیست.
ـ جان کالون و الهیات طبیعى
نظیر این دیدگاه، نظر کالون است. به عقیده او، اعتقاد به خداوند به صورت میل و یا گرایش فطرى(42) در نهاد همه ما از سوى خدا به ودیعت نهاده شده است:
«در درون ذهن انسان، و در حقیقت به واسطه کششى طبیعى، نوعى آگاهى نسبت به پروردگار وجود دارد. ما این مطلب را امرى مسلّم و غیرقابل تردید مىیابیم. خداوند به خاطر اینکه حجّت را بر همگان تمام کند و کسى جهل و نادانى را بهانه نکند، خود در همه انسانها، آگاهى خاصى از مرتبت الوهى(43) را به ودیعت نهاده است. بر این اساس، چون آدمى درمىیابد که خدایى وجود دارد و اوست آفریدگار انسانها، و به اقتضاى گواهى و تصدیق خود آنها مورد بازخواست واقع مىشود؛ از آن جهت که آنها از خضوع در برابر خداوند و سپردن امور زندگى خود و وقف آن در راه خدا کوتاهى کردهاند. حال اگر بخواهیم جهل و نادانى نسبت به خداوند را در جایى جستجو کنیم، مسلما مىتوان نمونهاى از آن را در میان انسانهاى غیر متمدن و عقبمانده پیدا کرد. با این حال، همانطور که آن کافر معروف مىگوید: هیچ قومى آن قدر بىفرهنگ و دور از تمدن نیست، و هیچ ملتى آنقدر بىتمدّن نیست که به وجود خدا، ایمانى راسخ و عمیق عرضه ندارد. بدین ترتیب این مفهوم عام، عمیقا اذهان همه را مشغول مىدارد و نیز در دل همگان به گونهاى قوى جاى دارد و جزء لاینفک آنهاست؛ بنابراین، نظر به اینکه از آغاز جهان، هیچ آیین، شهر و به طور خلاصه هیچ خانوادهاى وجود نداشته است که بتواند بدون دین پیشرفت کند، این امر به طور ضمنى به این اعتراف دارد که شناخت خداوند در قلوب همگان حک شده است.
مسلما لجاجب افراد ملحد که قادر نیستند خود را از بیم و نگرانى در مورد خدا رها سازند ـ هر چند شدیدا تقلاّ مىکنند ـ گواه روشنى است بر اینکه این اعتقاد راسخ، یعنى اینکه «خدایى وجود دارد» فطرتا ذاتى همه است و در عمق جان همه حک شده است،... از این نتیجه مىگیریم که (شناخت خداوند) آموزهاى نیست که ابتدا در مدرسه فراگرفته شود، بلکه یکى از آموزههایى است که هر یک از ما از زمان جنینى در رحم مادر، داراى آن است و آموزهاى است که طبیعت خودش اجازه فراموشى آن را به هیچ کس نمىدهد»(44).
بىتردید طبیعت طینت پاک انسان، اقتضاى این نوع معرفت را دارد که بدون هیچ واسطهاى وجود خالقش را بشناسد و تصدیق کند و اگر زنگارهاى گناه و آلودگى نبود که دل را تاریک سازد، هر آینه ذات خداوند جلوهگر بود. خداوند چنین خواسته و حجت را بدین صورت بر همگان تمام کرده است؛ مگر اینکه ملحدى لجوج یافت شود و بر اعتقادش پاى فشارد و از تصدیق وجود خداوند سرباز زند؛ ولى مسلما او نیز در حالات بهخصوصش به این نکته اذعان و اعتراف دارد که نیازمند خالقى بزرگوار است. بنابراین اگرچه گرایش ایمان به خدا در بعضى به خاطر شرایط خاص، تا حدودى تضعیف مىشود؛ اما در هر صورت، میل و کشش در همگان وجود دارد و در شرایط مساعد، برانگیخته یا فعّال مىشود».(45)
کالون معتقد است که اولاً: خداوند انسان را به گونهاى آفریده است که هنگام روبهرو شدن با موجودات عجیب و غریب عالم مانند گلهاى ریز و درشت و زیبا، پدیدههاى نظامیافته کرات آسمانى(46) و پهنه وسیع این عالم به گزارههایى از این دست که «این گل را خداوند آفریده است» یا «این جهان وسیع و پیچیده را خدا خلق کرده است» باور پیدا مىکند. چنین نیست که به واسطه داشتن دلیل محکمى ـ مانند روایتى از برهان غایتشناختى ـ در این اعتقاد معقول و موجّه باشد؛ بلکه شخص در آن شرایط خاص وجود خداوند را واقعا حس مىکند؛ بدون اینکه به دلیل و برهان نیاز داشته باشد؛ دلیل و برهان بیشتر رهزن هستند تا راهگشا.
ثانیا وى معتقد است که خداوند علاوه بر اینکه بذر دین و حس خداشناسى را در اذهان بشر افشانده است، هر آینه خود را در سراسر آفرینش عالم، در تنوع شمارناپذیر آن، آشکار و جلوهگر مىسازد تا ما، انسانها، قدرت و جبروت او را ببینیم و به او ایمان بیاوریم. خداوند حجت را بدینگونه بر ما آدمیان کامل ساخته است.(47)
بدین ترتیب کالون معتقد است که شخص مؤمن و دینورز در اعتقاد به وجود خداوند هیچ گونه نیازى به براهین الهیات طبیعى ندارد؛ نه به عنوان منشاء اعتقاد خود و نه براى اثبات توجیه و معقولیت باور خود.
«شخص مؤمن اگر بخواهد ایمانش را از گزند شک و تردیدها محفوظ بدارد، باید در تصدیق نهایى آن ذات الهى، ایمان راسخ خود را در مرحلهاى بالاتر از عقول بشرى، نظریات، و یا نظریهپردازىها جستجو کند». اگر کسى بر خلاف این انجام داد، به احتمال زیاد، ایمان او «بىثبات و سست»(48) و «دستخوش تزلزل دائمى»(49) است. فرض کنید شخصى که ایمانش را بر اساس قراین و براهین سامان بخشد و ایمان خود را از طریق براهین الهیات طبیعى به دست آورد و ایرادات اساسى آنتونى فلو و یا هیوم را بر براهین فوق ببیند، آیا از رفتن به معابد و کلیسا باز مىماند؟ آیا دیگر مثل گذشته وجود خداوند را در شرایط گوناگون حس نخواهد کرد؟ بعید به نظر مىرسد که مؤمن، به این زودى دست از ایمان به خدا بکشد و راه الحاد را برگزیند!(50)
شایان توجه است که آروین واس،(51) در مورد دیدگاه انتقادى کالون بر الهیات طبیعى و منشأ چنین دیدگاه او مىگوید: «او آشکارا کاربردى براى آن قائل نبود؛ بلکه تنها بیان مىکرد که الهیات طبیعى، متوجه نشدن اصل مطلب است. در واقع، او هیچگاه درباره آن بحث نکرد. ما مىتوانیم نتیجه بگیریم که علت نفى الهیات طبیعى از سوى او، این حقیقت بود که او کل فلسفه را انکار مىکرد ـ مخصوصا این حقیقت را که او، سنت مدرسى را که الهیات طبیعى فقط بخشى از آن بود، انکار مىکرد».(52)
ـ کارل بارت(53) و الهیات طبیعى
در میان متکلمان اصلاحگراى قرن بیستم، در مخالفت با الهیات طبیعى، کسى از کارل بارت، پرشورتر نیست(54) و هیچ فردى به اندازه وى، بر تفکر پروتستان قرن بیستم، مؤثر نبوده است.(55) بارت، مخالفت خود را با الهیات طبیعى در قالب سخنان تند و گزنده بیان کرده است؛ به گونهاى که الهیات طبیعى را نه تنها بىفایده، بلکه در دستیابى به حقیقت دینى مضر و ناکارآمد معرفى مىکند.(56) فریاد بارت از این بود که مسیحیت در دست متکلمان الهیات طبیعى، رسالتهاى اصلىاش را وانهاده است؛ به گونهاى که جاى وحى الهى را کوششهاى بشرى گرفته است و خداوند را از طریق تأملات فلسفى، وجدان اخلاقى و یا تجربه دینى مىشناسند.(57) در صورتى که خداوند وجودى است «به کلى دیگر»(58) و سراسر وجود و «پروردگارى متعال»(59) استکه تنها زمانى مىتوان او را شناخت که خواسته باشد خود را آشکار سازد؛ چنانکه بیش از همه در وجود عیسى مسیح جلوهگر شده است. سپس بارت در ادامه نتیجه مىگیرد که تفسیرهاى بشرى نمىتواند ما را به شناخت خداوند برساند. خداى واقعى را تنها مىتوان از طریق مسیح شناخت.(60)
بارت همچنین معتقد است که نهایت تلاش استدلالهاى الهیات طبیعى این است که وجود یک خداى دروغین یا یک صَنَم را اثبات کنند. خداوند در الهیات طبیعى:
«طرحى است که از تلاشها براى یکى ساختن یهوه و بعل و ... و یکى ساختن یهوه با مفهوم وجود در فلسفه ارسطویى و رواقى، سر بر آورده است».
وى، مفهومى را که براهین الهیات طبیعى از خداوند به دست مىدهد، همطراز با کفرگویى تلقى مىکند؛ به گونهاى که به هیچ وجه از این طریق نمىتوانیم خداوند را آنگونه که هست درک کنیم و نیز نمىتوانیم آن را به عنوان مفهوم مسیحى از خداوند بپذیریم.(61) دیدگاه مشابه بارت با اندکى تفاوت در آراى جى. سى. برکُوِر مشاهده مىشود. او با نگاهى نقادانه، «الهیات طبیعى روم» را بررسى مىکند؛ دیدگاهى که معتقد است انسان مىتواند خداوند را با نور عقل خود بشناسد. برکُوِر این دیدگاه را انکار مىکند. از دیدگاه او، عقل بشر هرچند هم در این وادى تلاش کند، باز مفهومى صورى و انتزاعى را در اختیار ما مىنهد و اساسا با مفاهیم صورى الهیات طبیعى، به شناخت حقیقت دینى دست نمىیابیم؛ به دلیل اینکه در الهیات طبیعى از وحى و انکشاف فاصله مىگیریم.(62)
کویپر(63) نیز همانند باوینک، کالون و بارت معتقد است که تلاش الهیات طبیعى بىفایده و ناموفق است. شخص دینباور نباید باور به خدا را بر اساس برهان بپذیرد؛ انجام این کار به معناى بنا نمودن ایمان بر مبناى سست و نامطمئن، و قرار دادن ایمان در معرض اوهام و خیالات سنت آکادمیک است.(64)
هرمن هوکسما،(65) نیز به نوعى دیگر تعبیر متألهان اصلاحگرا را بیان مىدارد: «هیچکس قادر نیست با یقینى ریاضى اثبات کند که خدواند وجود دارد. عقل نیز از طریق قیاس نمىتواند به او برسد». آگوست لکرف(66) نیز اعتقاد به خدا را بىنیاز از الهیات طبیعى معرفى مىکند: «ما معتقدیم که نباید براى اثبات وجود خداوند تلاش کرد؛ زیرا خداوند از طریق دل، قابل احساس است و به همین دلیل، اثبات بىفایده است». جان بیلى(67) نیز در کتاب شناخت ما از خداوند (1939)، همانند لکرف الهیات طبیعى را غیر قابل استفاده اعلام مىدارد: «شناخت ما از خداوند، به لحاظ ویژگى، استنتاجى نیست و تلاش براى رسیدن به خداوند از طریق دلیلپردازى، به کلى نادرست است».(68)
از آنچه گذشت، معلوم شد که اولاً متفکران معرفتشناسى اصلاحشده توصیه کتاب مقدس را مهم مىشمارند و آن را معیار اعتقاد به خداوند معرفى مىکنند و معتقدند که باور به خداوند از درونمایههاى سرشت انسان نشأت مىگیرد و نیازى به شواهد طبیعى و براهین قیاسى و استقرایى ندارد. از این روى، باور به خداوند واقعا پایه محسوب مىشود؛ یعنى پذیرش آن بدون اتکا بر سایر باورها، معقول و پذیرفتنى است. ثانیا تلاش الهیات طبیعى اساسا بىفایده است و چندان نتایج مثبت ندارد. خلاصه دیدگاه متفکران اصلاحگرا را در این سخن بارت که در کتاب درک و فهم مسیحى از مکاشفه بیان کرده است مىتوان یافت:
«خدا مقولهاى انتزاعى نیست که حتى درک و شناخت مسیحى از کلام خدا توسط آن ارزیابى شود و آن کس که در کتاب مقدس خدا خوانده مىشود خداى یگانه، واحد و منحصر به فرد است».(69)
معرفتشناسى اصلاحشده و معیار معرفتى در باورهاى دینى
پلانتینگا به عنوان نماینده سرشناس معرفتشناسى اصلاحشده بعد از آنکه دیدگاه مبناگروى کلاسیک را مخدوش اعلام کرد دوباره به باورهاى پایه برگشت و بحث خود را چنین پى گرفت که: اصلاً چرا باید از نخست معیارى را ارائه دهیم که بر اساس آن بخش بزرگى از ساختار معرفتى ما ناموجه جلوه کند؟ به نظر او هر گونه معیارشناختى را باید با توجه به ساختار معرفتى خود به دست آوریم. در ساختار معرفتى ما برخى نمونههاى روشن و یقینى وجود دارند؛ ما باید با جمعآورى این نمونهها، ویژگىهاى آنها را دریابیم و سپس حکم آنها را به نمونههاى نیمهروشن یا مشکوک سرایت دهیم. بنابراین به نظر پلانتینگا راه به دست آوردن معیارهاى معرفتى راه استقرا است، نه راه قیاس و استدلال؛ یعنى ما باید نمونههایى از باورها و شرایط را جمعآورى کنیم که آن باورها در این شرایط به طور آشکار واقعا پایه باشند. همچنین نمونههایى از باورها و شرایط را گردآورى کنیم که آن باورها در این شرایط به طور آشکار واقعا پایه نباشند. سپس باید فرضیههایى را درباره شرایط کافى و لازم واقعا پایه بودن بسازیم و این فرضیهها را با رجوع به آن نمونهها بیازماییم. این رأى پلانتینگا از یک ویژگى مهم در معرفتشناسى اصلاحشده که نوعى مبناگروى تعدیل شده است، پرده برمىدارد؛ و آن اینکه هر گونه داورى هنجارى درباره باورهاى فرد با رجوع به ساختار معرفتى خود او انجام مىگیرد. برخلاف مبناگروى کلاسیک که معیارى را از بیرون براى واقعا پایه بودنِ باور مىدهد و هیچ ابائى از این ندارد که بخش بزرگ باورهاى بیشتر افراد را غیر عقلانى جلوه دهد؛ اما به گفته پلانتینگا «باید معیارهاى باورِ واقعا پایه را از پایین به دست آورد، نه از بالا»، و این معیارها را نباید آمرانه ارائه کرد؛ بلکه باید با دلیل ثابت کرد و با مجموعه مناسبى از نمونهها محک زد.(70)
بنابراین به نظر مىرسد که پلانتینگا معیار معرفتشناختى باورهاى واقعا پایه را مشخص نمىکند و این را به عهده شخص مىگذارد که ساختار معرفتى خود را با توجه به شرایط لازم و کافى باورهاى واقعا پایه مورد سنجش قرار دهد و سپس با معیار به دست آمده، کل نظام معرفتى خود را سبک سنگین کند و دقیقا باورهاى واقعا پایه خود را مشخص کند. البته با این بیان شاید نتوان معیارى عام ارائه داد؛ زیرا بنا به گفته پلانتینگا هر شخص با توجه به ساختار معرفتى خود معیار ارائه مىدهد و طبیعى است که معیارهاى افراد با همدیگر مطابقت نخواهد داشت و آنوقت کسى حق ندارد فرد دیگر را به خاطر باورهاى واقعا پایهاش مورد ملامت قرار دهد. تا اینجا نتیجهاى است که از معیار معرفتى باورهاى واقعا پایه پلانتینگا گرفتیم؛ اما پلانتینگا به این مقدار بسنده نمىکند و سعى مىکند معیار پیشنهادى خود را در ضمن مثالهاى مختلف تبیین کند و شرایط لازم و کافى آنها را کمى عینىتر جلوه دهد.
شرایط لازم و کافى توجیه باورهاى واقعا پایه
اکنون به بررسى مختصرى درباره شروطى که پلانتینگا با ملاحظه آن شروط، توجیه و معقولیت باورى را اعلام مىدارد و بدین وسیله با شمردن بعضى شرایط تا حدودى گستره باورهاى واقعا پایه را مشخص مىکند، مىپردازد. البته قبل از شروع بحث خاطرنشان مىسازد که بحث و گفتگو در مورد شرایط و وضعیت مناسب باورهاى واقعا پایه را دشوارتر از آن مىداند که در ضمن چند نمونه تمثیلى بتوان محدوده آن را توضیح داد؛ اما به هر روى، چند نمونه از باورهاى واقعا پایه را با شرایط و وضعیتهاى خاص آنها، که وى باور واقعا پایه مىنامد، اشاره مىکند:
1. باورهاى مبتنى بر ادراک حسى؛ مانند: من درختى را مىبینم.
2. باورهاى مبتنى بر حافظه؛ مانند: من امروز صبحانه خوردم.
3. باورهاى مبتنى بر اسناد حالات روحى به افراد دیگر؛ مانند آن شخص اندوهگین است؛ یا آن شخص خوشحال است.
حال پرسیدنى است که شخص در چه شرایطى نسبت به پذیرش اینگونه باورها موجّه است؟ پلانتینگا در پاسخ به این سوال دو شرط را پیش رو مىنهد:
الف) فرد از هیچ وظایف معرفتى خود تخطى نکرده باشد و با پذیرش آن در چارچوب حقوق معرفتى خویش باشد.
ب) ساختار معرفتى او به علت پذیرش آن معیوب نباشد.
بنابراین، ادراک حسى درخت، به همراه سایر شرایطى از قبیل: کارکرد صحیح قواى ادراکى و فراهم بودن شرایط بیرونى، شخص را در اعتقاد مذکور موجّه مىگرداند و این، اساس توجیه شخص است و توسعا اساس خودباور است؛ و یا در مورد باورهاى مبتنى بر اسناد حالات روحى به افراد دیگر نیز وضع از همین قرار است. اگر من فردى را ببینم که رفتارى حاکى از درد از خود نشان مىدهد، معتقد خواهم شد که او درد مىکشد. در این حالت نیز، من رفتار او را قرینهاى براى اعتقاد خود نمىدانم و این اعتقاد را از اعتقاد دیگرم استنتاج نمىکنم. با این همه، در این مورد نیز همانند مورد قبل، مشاهده رفتار حاکى از درد آن فرد، نقشى منحصر به فرد در تشکیل و توجیه اعتقاد مذکور ایفا مىکند. بر اساس این تجربه است که اعتقاد من موجه مىشود. در مورد اعتقادات مبتنى بر حافظه نیز من به یاد دارم که امروز صبح صبحانه خوردم. این تجربه به یاد آوردن، تجربهاى ناظر به گذشته است که براى همه ما آشناست؛ اما توصیف آن دشوار است. متعاقب این تجربه است که من تمایل پیدا مىکنم به گزاره «من امروز صبح، صبحانه خوردهام» معتقد شوم.(71)
در تمام این موارد، اعتقادى وجود دارد که در شرایط یا وضعیتى خاص، امکان توجیه فراهم مىشود که این شرایط اساس لازم براى معقولیت اعتقاد و باور است. بر این اساس مىتوان گفت:
«تحت شرایطc ، فرد s مىتواند گزاره p را به نحو موجهى پایه تلقى کند. البته شرایط c بستگى به گزاره pدارد؛ یعنى هر گزاره پایه تحت شرایط خاص، واقعا پایه محسوب مىشود. مثلاً درباره باور به این قضیه که گل سرخى مىبینم، شرایط cعبارت است از پدیدار شدن گل سرخ بر شخص از طریقى خاص. شکى نیست که شرایط c ویژگىهاى دیگرى نیز دارد؛ اگر شخصى بداند که عینکى با شیشههاى قرمز رنگ بر چشم زده است یا اگر بداند که مبتلا به نوعى بیمارى است که همه اشیا را به رنگ قرمز مىبیند، در پایه دانستن گزاره فوق موجّه نخواهد بود».(72)
مشابه به این مطالب را درباره اعتقاد به خداوند مىتوان به کار گرفت؛ مثلاً ممکن است در هنگام خواندن یک کتاب مقدس این احساس دست دهد که خداوند با من سخن مىگوید، یا در پى ارتکاب گناهى چه بسا که انسان اعتقاد پیدا کند که خداوند از آنچه من انجام دادم ناراضى است. وجود چنین وضعیتهایى منشاء پیدایش اعتقاد به خداوند مىگردد. بنابراین گزارههایى مانند «خداوند با من سخن مىگوید» و «خداوند از آنچه من انجام دادم ناراضى است» مىتوانند تحت شرایط مناسب، به عنوان گزارههاى واقعا پایه به حساب آیند.(73)
حال پرسیدنى است که گزاره «خدا وجود دارد»، در میان گزارههاى یاد شده که پلانتینگا آنها را واقعا پایه مىنامد، دیده نمىشود. پس از کجا و روى چه حسابى این گزاره را، گزاره واقعا پایه مىنامد؟
با اندک تأملى این سوال بدیهى است؛ زیرا اعتقاد به گزارههاى فوق، بدون اعتقاد به وجود خداوند امکان ندارد؛ یعنى با توجه به قاعده فرعیّت در فلسفه (ثبوت شىء لشىء فرع لثبوت مثبت له) ثبوت هر یک از این گزارهها، فرع بر ثبوت گزاره «خدا وجود دارد» است. بنابراین با توجه به قاعده فوق، با اندک تسامحى، اعتقاد به خدا را نیز باید یک باور واقعا پایه بدانیم.
بدین ترتیب، گزارههایى که پلانتینگا آنها را واقعا پایه مىنامد و به صفات و افعال خداوند اشاره دارند، مبناى پذیرش قضیه واقعا پایه دیگرى است که مفاد آن همان اعتقاد به خداوند است: یعنى «خدا وجود دارد». انتقال از قضایاى مورد بحث به قضیه اخیر غیر استنتاجى است و مانند انتقال از آنچه «درخت به نظر مىرسد» به قضیه «درخت وجود دارد» است. حاصل آنکه در نظر پلانتینگا، ما در جامعه متدینان با تعدادى گزارهها مواجهیم که وجود برخى موقعیتها و شرایط خاص آنها را واقعا پایه و معقول مىسازد. افزون بر شرایط و موقعیتهاى خاص، آفرینش انسان توأم با حس خداشناسى و خداجویى، این اعتقاد را در انسان تشدید مىکند؛ بهگونهاى که هر گاه گلى زیبا، آسمان پرستاره و یا هر نوع پدیده خاص دیگر را مقابل خود ببیند، بدون کمک استدلال و برهان به وجود خداوند معتقد مىشود و بدون واسطه او را مىیابد که او نظیر ندارد؛ مهربان و بخشنده است و بیش از همه به بندگانش نزدیک است.(74) درک حضور خداوند و اعتقاد به چنین خدایى که بدون هیچ واسطه برهانى به دست مىآید به لحاظ ارزشى بالاتر و قوىتر از اعتقادى است که به واسطه دلیل و برهان مىیابد و از نظر پلانتینگا باورى که بدون هر گونه واسطهاى به دست مىآید قوىتر از باورى است که با واسطه استدلال حاصل مىشود.(75)
بدین ترتیب، معلوم مىشود که اعتقاد به خداوند هرچند دلیل ندارد، زمینه و اساس مناسبى مىخواهد تا آن را از باورهاى خرافى و یا از باورهاى پایه که اساس مناسبى ندارد، جدا کند. تردیدى نیست که باورهاى خرافى مانند اعتقاد به کدو تنبل بزرگ(76) در نزد برخى، بدون استدلال و به صورت پایه مورد قبول است؛ اما آنها نمىتوانند معقول و موجّه باشند؛ زیرا زمینه و اساس لازم براى واقعا پایه بودن را ندارند؛ آنها محصول عملکرد حس الوهى یا حواس معمولى نیستند و زمینههایى که لازم است تا یک باور به صورت واقعا پایه درآید را ندارند.(77)
________________________________________
1ـ محقق و کارشناس ارشد الهیات و معارف اسلامى با گرایش فلسفه و کلام.
2- Reformed epistemology.
3ـ ام. دبلیو. اف، استُن، معرفتشناسى دینى، ترجمه محسن جوادى، فصلنامه اندیشه دینى، دانشگاه شیراز، دوره اول تا چهارم، بهار و تابستان 1379، ص 25.
4ـ الوین پلانتینگا و معرفتشناسى اصلاح شده، ترجمه سید حسین عظیمى دخت، فصلنامه حوزه و دانشگاه، شماره 25ـ24، سال ششم، 1379، ص 33.
5ـ الوین پلانتینگا (Alvin plantinga) در سال 1932 در ایالت میشیگان آمریکا متولد شد. پدر وى دانشآموخته فلسفه و وابسته به کلیساى اصلاح شده بود. الوین هم راه پدر را در پیش گرفت و در کالج کالون به آموزش فلسفه پرداخت. وى مىگوید: جاذبه کالج کالون به علت ترکیب فعالیت جدّى فلسفى با علاقه و دلبستگى اصیل دینى بود. مسئله مهم در این کالج، یافتن ربط و نسبتهاى فعالیت علمى و عقلانى با حیات دینى بود.
در سال 1954 براى تکمیل تحصیلات فلسفى خود به دانشگاه میشیگان رفت و در کلاس درس کسانى چون ویلیام کى فرانکنا و ویلیام پى آلستون، حضور یافت. دقت و وضوح درسهاى آلستون الگویى شد که پلانتینگا کوشید در درس و بحثهاى آینده بدان تأسى کند. وى ضمن اعتراف به شکوه خیره کننده مباحث فلسفى در دانشگاه میشیگان، از این که تلاش فلسفى آنها مصروف حلّ پرسشهاى اصلى و مهم نمىشد، اظهار نگرانى مىکرد. پلانتینگا به دانشگاه ییل مىرود و در سال 1958 دکتراى فلسفه مىگیرد. پس از فراغت از تحصیل براى تدریس به دانشگاه وین (wayne)دعوت مىشود و در آنجا با ادموند گتیه، معرفتشناس تأثیرگذار معاصر، آشنا و همکار مىشود. هر چند پلانتینگا از محل کار خود راضى است، پس از بازنشستگىِ اولین استاد فلسفهاش در کالج کالون، براى جانشینى وى به آنجا دعوت مىشود و پس از حدود دو دهه تدریس در آنجا به گروه فلسفه دانشگاه نتردام مىپیوندد. تردیدى نیست که انگیزه اصلى وى در برگشت به کالج کالون همسویى فضاى حاکم بر آن با باورهاى وى بوده است، از جمله این اعتقاد که، نه علم و نه تعلیم و تربیت، نمىتواند از لحاظ دینى خنثى باشد. این نگرش در کالج کالون مورد قبول و حتى الگوى سازمانى آنجا بود و از اینرو جاى مناسبى براى فعالیت فلسفى و دینى پلانتینگا بود.
حضور کسانى چون نیکولاس ولترستورف و امکان بحث و گفتگوى فلسفىِ جدّى در جمع اعضاى گروه فلسفه کالج کالون که پلانتینگا آن را یکى از علل موفقیت خود مىداند، زمینههاى لازم را براى معرفتشناسى اصلاحشده فراهم آورد. البتّه سهم ویلیام پى. آلستون که به گفته پلانتینگا با نگارش کتاب ادراک خدا نقطه عطفى در بسط و تفصیل یکى از موضوعهاى اساسى معرفتشناسى اصلاحشده، یعنى بىنیازى باور دینى از استدلال و برهان، ایجاد کرد، قابل انکار نیست. هر چند به کلیساى اصلاح شده کالون وابسته نیست و چندان تمایلى به استفاده از عنوان معرفتشناسى اصلاح شده در مورد کار خود ندارد. اما نقش مهم پلانتینگا در بسط و گسترش معرفتشناسى اصلاح شده و ایجاد نقطه عطف در روند مباحث مربوط به توجیه و معقولیت باور دینى حتى مورد اذعان ویلیام پى. آلستون است. وى در حال حاضر استاد دانشگاه نتردام آمریکا و رئیس مرکز فلسفه دین آن است که مقالات زیادى در مجلات فلسفى و کلامى نگاشته است و کتابهاى ارزشمندى تألیف کرده است. برخى از آثار وى عبارتند از: برهان وجودى از آنسلم تا دکارت (1965)؛ خدا و دیگر اذهان (1967)، ماهیّت ضرورت (1974)؛ خدا، اختیار و شر (1974)، آیا خداوند ماهیت دارد؟ (1980) و تجویز (1993) و این کتاب اخیر پلانتینگا مهمترین اثر سه جلدى اوست که در آنها به تفصیل آراى معرفتشناختى خود مىپردازد:
1. plantinga, warrant: The currrent Debate, (New york: Oxfotd University press, 1993.
2. ------- , Warrant and proper function, ((New york: Oxford University press, 1993).
3. ------- , warranted christian Belief. (New york: Oxford University press, 2000).
ر.ک.: محسن جوادى، الوین پلانتینگا و معرفتشناسى اصلاح شده، فصلنامه دانشگاه قم، شماره 11 و 12، سال 1381، صص 28ـ27 و محمد على مبینى، عقلانیت باور دینى از دیدگاه پلانتینگا، مؤسسه آموزشى امام خمینى رحمهالله ، قم، 1382، ص 12.
6ـ محسن جوادى، پیشین، ص 28.
7ـ محمدعلى مبینى و ولى اللّه عباسى، معرفتشناسى اصلاح شده و عقلانیت باور دینى، قبسات، شماره 28، موسسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر، تابستان 1382، ص 47.
8- B.B. Worfield.
9ـ الوین پلانتینگا، عقل و ایمان، ترجمه بهناز صفرى، انتشارات دانشگاه قم و انجمن معارف اسلامى، قم، 1381، ص 152.
10ـ براى مطالعه بیشتر ر.ک.: پلانتینگا، فلسفه دین، خدا، اختیار و شر، ترجمه محمد سعیدىمهر، مؤسسه فرهنگى طه، قم، 1376، صص 192ـ185.
11ـ جان کالون (1564ـ1509)، متکلم پروتستان فرانسوى، ارتباط تنگاتنگى با «سنت اصلاحشده» داشت. وى معاصر لوتر و پىگیر نهضت او بود. اختلاف نظر عمده او با لوتر در این بود که بر خلاف لوتر که قائل به جدایى دین از سیاست بود، کالون هواخواه و نظریهپرداز حکومت و حاکمیت دینى است. اثر او با عنوان نهادهاى دین مسیحى (1559ـ1536) چندین بار در زمان حیاتش تجدیدنظر شد. براى مطالعه بیشتر ر.ک.: مرى جو و یور، درآمدى به مسیحیّت، ترجمه حسن قنبرى، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، قم، 1381، صص 187ـ176، مراجعه شود.
12ـ الوین پلانتینگا، عقل و ایمان، پیشین، ص 117.
13- Intuitive grasp.
14- Natural reason.
15ـ الوین پلانتینگا، عقل و ایمان، پیشین، ص 116.
16- Plantinga, Alvin "The reformed obgection to Natural theology" from faith and Rationality, edited by plantinga and Nicholas wolterstorff. p.p. 76 _ 77, plantinga, warrant the currane Debate, pp. 170 _ 173.
17ـ براى آشنایى با تاریخ نهضت معرفتشناسى اصلاحشده، ر.ک.:
D. J. Hotenga, faith and Reson from plato to plantinga, Albany, 1991.
البته بسیارى از نکات تاریخى که هویتنگا در این کتاب مىگوید، جاى تأمل دارد. دعاوى اصلى سنت کالوینى را مىتوان در کتاب زیر یافت:p. Helm. calvin and calvinists, Edinburg, 1982.
18- Zagzebski, linda (ed) Ratianl faith. University of notre dame press. 1993.
به نقل از: محسن جوادى، پیشین، ص 28.
19ـ رضا اکبرى، نگاه انتقادى معرفتشناسى اصلاحشده به الهیات طبیعى، نقد و نظر، سال هشتم، شماره اول و دوم، سال 1382، ص 418.
20ـ نیکولاس ولتر ستورف (Nicholas wolterstorff)، استاد فلسفه در دانشگاه ییل و مدرسه الهیات است. نام وى در شمار مهمترین نمایندههاى معرفتشناسى اصلاحشده قرار دارد. نقد وى بر مبناگرایى بر بسیارى از اهل فن داخل و خارج از جامعه اصلاحشده [پروتستانهاى کالونى] شناخته شده است. بعضى از آثار او عبارتند از: درباره کلیات (On universals)، دین و مدارس (Religion and the schools)، عقل در قلمرو دین (Reason within the Bounds of Religion , 1984)، تا عدالت و امنیت (until Justice and peace Embrace) و ایمان و عقلانیّت (Faith and Rationality, 1983).
21- William p. Alston.
22- George Mavrodes.
23- Kenneth Konyndyk.
24ـ لیندا زاگزبسکى، درآمدى بر کتاب ایمان عقلانى، ترجمه علیرضا هدایى، فصلنامه ذهن، ش 6 و 7، سال 1380، صص 240ـ239.
25ـ الوین پلانتینگا، عقل و ایمان، پیشین، ص 51.
26- a se.
27ـ الوین، پلانتینگا، عقل و ایمان، پیشین، ص 54.
28- Plantinga, "Reason and Belief in God", PP.18-19.
29- Knowledge.
30ـ جى. ام. ون هوک، علم، باور و معرفتشناسى اصلاحشده، ترجمه سید حسین عظیمى دخت، مجله حوزه و دانشگاه سال ششم ش 22، سال 1379، ص 157.
31- Abduction = inference to the explanation.
32ـ ر.ک.: محمدعلى مبینى، عقلانیت باور دینى از دیدگاه الوین پلانتینگا، پیشین، ص 29.
33ـ همان، صص 30ـ29.
34- plantinga, warranted christian belief, pp. 97-98. به نقل از: محمدعلى مبینى، پیشین، صص 13ـ03
35- Herman Bavinck.
36ـ تورات، کتاب اشعیاء، باب 40، آیه 26.
37- definite proofs.
38- Final grounds.
39- Plantinga. Alvin, The refarmed objection to natural theology, p. 75.
40- epistemic propriety.
41- Alvin plantinga, op.cti, pp. 73-76.
42- innate.
43- divine.
44- Alvin plantinga, op.cti, p. 76. and John Calvin, Institutes of the christan Religian, tr. Ford Lewis Battles (philadelphia: Westminster press, 1960, book, 1, chapter 3, pp. 43-44.
45- Alvin plantinga, op.cit, pp. 76-77.
46- heavenly host.
47- Alvin plantinga, op.cit, p. 77.
48- unstable and wavering.
49- subject of perpetual doubt.
50- Alvin plantinga, op.cit, p. 78.
51- Arvin Vos.
52ـ مایکل سودس، نگاه انتقادى معرفتشناسى اصلاحشده به الهیات طبیعى، ترجمه رضا اکبرى، صص 419ـ418.
53ـ کارل بارت (1968ـ1867) Karl Barth، متاله پروتستان سوئیسى، نماینده نامدار نواورتودکسى (راست کیش) است ر.ک.: مایکل بترسون، عقل و اعتقاد دینى، ص 366.
54ـ همان، ص 419.
55ـ ایان باربور، علم و دین، ص 145.
56- Scott Macdonald, "Natural Theology" Encyclopedia of philosophy. Vol. 6, p. 711.
57ـ ایان باربور، علم و دین، ص 145.
58- wholly other.
59- transcendent.
60- Routledge, "Natural Theology" p. 711.
61ـ مایکل سودس، پیشین، ص 419.
62ـ همان، ص 420.
63- Abraham kuyper. . (متکلم قرن نوزدهم)
64- Alvin plantinga, op.cit. pp. 81-82.
65- Herman Hoeksema.
66- Auguste Lecerf.
67- John Baillie.
68ـ مایکل سودس، پیشین، ص 420.
69ـ تونى لین، تاریخ تفکر مسیحى در جهان معاصر، روبرت آسریان، سال 1380، ص 423.
70ـ پلانتینگا، عقل و ایمان، پیشین، صص 181ـ179.
71ـ الوین پلانتینگا، آیا اعتقاد به خدا پایه است؟ (کلام فلسفى)، ترجمه ابراهیم سلطانى و احمد نراقى، انتشارات فرهنگى صراط، چ اول، سال 1374، صص 58ـ57؛ ر.ک.: الوین پلانتینگا، عقل و ایمان، پیشین، صص 185ـ184.
72ـ همان، صص 59ـ58.
73ـ ام. دبلیو. اف. استن، «معرفتشناسى دینى»، ترجمه محسن جوادى، پیشین، ص 26؛ براى تفصیل بیشتر ر.ک.: الوین پلانتینگا، آیا اعتقاد به خدا پایه است؟ کلام فلسفى صص 62ـ60؛ پلانتینگا، عقل و ایمان، پیشین، صص 187ـ186.
74ـ محسن جوادى، الوین پلانتینگا و معرفتشناسى اصلاحشده، پیشین، صص 35ـ34. براى تفصیل بیشتر ر.ک.: پلانتینگا، عقل و ایمان، پیشین، صص 191ـ187 و پلانتینگا، آیا اعتقاد به خدا پایه است (کلام فلسفى)، صص 63ـ60.
75ـ «باورهاى پایه و مشکلات آن»، مصاحبه قبسات با پلانتینگا، سال هفتم، شماره 4، سال 1381، ص 136.
76ـ لینوس (Linus) در کتاب فکاهى شندر غاز (peantus) معتقد است که هر سال در آخرین شب مهر ماه یک کدو تنبل بزرگ به سراغ کسانى مىآید که به آموزش اعتقاد دارند و در یک کشتزار حقیقى کدو تنبل انتظار آن را مىکشند. ر.ک.: مایکل پترسون، عقل و اعتقاد دینى، پیشین، ص 233.
77ـ پلانتینگا، عقل و ایمان، پیشین، ص 174.