بررسی و نقد نظریه خودگرایی اخلاقی (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-پژوهشیآرشیو
چکیده
چکیده خودگرایی اخلاقی یکی از نظریههای اخلاقی در حوزه اخلاق هنجاری است. در این مقاله با اشاره به اقسام و تقریرهای خودگرایی اخلاقی و ارتباط آن با خودگرایی روانشناختی به طرح، تحقیق و بررسی ساختار ومؤلفههای این نظریه پرداخته شده و ادله موافقان و مخالفان این نظریه مورد نقد و تحلیل قرار گرفته است.متن
مقدمه
خودگرایی اخلاقی (egoism) از نظریههای اخلاقی در فلسفه اخلاق و اخلاق هنجاری(normative ethics) است که زیرمجموعه نظریههای غایتگرایانه (teleological wise)و پیآمدگرا(consequential) قرار میگیرد. بحث از خودگرایی اخلاقی غالباً به بحث از خودگرایی روانشناختی(psychological egoism) می انجامد که یک دیدگاه و نظریهای روانشناختی است. بحث از خودگرایی اخلاقی، با خودگرایی روانشناختی چنان گره خورده و در هم تنیده است که گاه از ابتنای نظریه خودگرایی اخلاقی بر خودگرایی روانشناختی، سخن به میان میآید. بعضی معتقدند که خودگرایی روانشناختی، مبدأ و مبنای قول به خودگرایی اخلاقی است. از این رو، با نگاه به تعریف و تبیین دقیق خودگرایی روانشناختی و بیان تمایز و تفاوت آن و یا ربط و ارتباط آن با خودگرایی اخلاقی، در ابتدا به توضیح و تبیین و نقد خودگرایی روانشناختی و در ادامه به مبانی و مدعیات خودگرایان اخلاقی و در نهایت به بررسی و نقد خودگرایی خواهیم پرداخت.[1]
_______________________________
1. تقریر دیگری از خودگرایی با عنوان خودگرایی عقلانی (rational egoism) نیز وجود دارد که نگرشی کلی در باب رفتار فردی و گزینشهای شخصی است. بنابراین نظریه، شرط لازم و کافی برای عقلانی بودن یک عمل، بیشینه کردن سود شخصی یا ارضای بالاترین حد ترجیحات فردی است. البته این شاخه از خودگرایی اشکلات جدی دارد؛ چرا که اگر تنها معیار عقلایی بودن عمل، نفع شخصی باشد، هیچ گاه ایثار و از خودگذشتگی در راه آرمان و اهداف متعالی و یا فداکاری برای دیگران، نباید مقتضی عقلانیت و حزم و خرد باشد، حال آنکه به شهادت شهودات عام بشری، ایثار و از خودگذشتگی کاملاً معقول و موجه است.
درک پارفیت در رد این نظریه استدلالهایی کرده است.
: 1999, vol: p 446-449: Egoism“See: Richmond, Campel.
.And see: Brannan2002.
خودگرایی روانشناختی
اخلاق و روانشناسی ارتباط تنگاتنگی با هم دارند. هر دو از منظری البته متفاوت، به عادات و رفتار و افعال و روحیات فردی آدمی میپردازند، فلسفه اخلاق به بایدها و نبایدها و هنجارهای اخلاقی و ناهنجاریها نظر میکند و روانشناسی به بیان و بررسی واقعیتهایی که در وجود ماست. موضوع اخلاق، افعالِ اختیاری و ارادی ما به شمار می روند. از این رو، اعمال غیرارادی و غیرمقدور ما در دایره موضوع اخلاق نمی گنجند. اگر ما نتوانیم کاری را انجام دهیم ،به یقین (و به حکم عقل)، اخلاق ما را به انجام آن الزام نخواهد کرد؛ چرا که موضوع اخلاق اعمال اختیاری و مقدور است و سرزنشها و ملامتها نیز تنها درباره کارهای اختیاری و در توان ما، معنا دارد.
نظریه اخلاقی صحیح و منسجم، باید بر پیشفرض انسانشناسانهای درست، واقعگرا و مقدور آدمی، مبتنی و متکی باشد. بیشک اگر نظامی اخلاقی، آدمی را به چیزی الزام و یا حتی تحریص و تشویق نماید که در تاب و توان آدمی نگنجد و مقدور نوع آدمیان نباشد، نظام و نظریه اخلاقیای نادرست و نامنسجم خواهد بود.
با توجه به این نکته، در غالب نظریههای اخلاقی، نوعدوستی، کمک به دیگران با انگیزههای خیرخواهانه، فداکاری و از خودگذشتگی و به طور کلی دیگرگرایی، از جمله فضایل و رفتار پسندیده و بهنجار به حساب آمده است. اما به واقع آیا آدمی فداکاری و از خودگذشتگی و کمک به دیگران را تنها انگیزه نوع دوستی میتواند انجام دهد؟ آیا کارهای به ظاهر فداکارانه و با نیت نوع دوستی فداکارانهاند؟ خودگرایی روانشناختی نظریهای توصیفی(descriptive ) در باب انگیزه انسانی به شمار می رود و با طرح ادعایی تجربی(practical ) و انسانشناسانه، معتقد است ما چنین توانی نداریم که تنها بهدلیل منافع دیگران کاری کنیم و یا ازخود بگذریم؛ ما بهگونهای آفریده شدهایم که تنها به دنبال منافع خویش باشیم و برای منفعت خویش کوشش و تکاپو کنیم.
رفتار ایثارگرانه برای آدمی ناممکن و نامقدور است و حتی انتظار چنین رفتاری از آدمیان نیز یکسره نامعقول می نماید؛ چرا که توقع رفتاری از سر نوع دوستی و تنها برای منفعت دیگران، تکلیف مالایطاق و امری محال است و هیچ گاه عملی با انگیزه خیررسانی تنها به دیگران تحقق نیافته و همه آنچه به ظاهر از خودگذشتگی و یا فداکاری تعبیر و تفسیر میکنند، تنها در ظاهر این گونهاند و به واقع، تنها با نیت نفع شخصی انجام گرفتهاند، خود گروی روانشناختی بر این ادعا و پیش فرض انسانشناسانه تأکید و تکیه دارد و تمامی اعمال و رفتارهای آدمی را نیز تنها در چارچوب پیجویی نفع شخصی، ارزیابی مینماید چند نکته درباره خودگرایی روانشناختی اهمیت دارد:
الف) خودگرایی روانشناختی فرضیه و پیش فرضی روانشناختی و ادعایی تجربی است که تبیین تجربی واحدی (پیجویی شخصی) را انگیزه تمامی اعمال و رفتار آدمی به حساب میآورد.
ب) این نظریه تنها جنبه توصیفی و اخباری صرف دارد و در صدد بیان واقعیتی تجربی و خارجی است و انسانها را به لحاظ طبع و طینت، خودگرا آفریده شده میداند، نه اینکه چگونه باید باشند و یا چگونه باید عمل کنند.
ج) خودگرایی روانشناختی منکر رفتارهای به ظاهر دیگرگرایانه نیست و بر این باور است که در اعمال آدمیان و رفتارها و رویههای رفتاری بسیاری را میتوان دید که سیاق وصورتی دیگرگرایانه دارند. با وجود این ، خودگرایی روانشناختی ادعا ندارد که همه این اعمال در باطن از سر خودخواهی انجام میشوند و در ورای همه رفتارهای به ظاهر نوع دوستانه و دیگرگرایانه، انگیزههای خودخواهانه مضمر و مستتر است.
به عبارتی، همه رفتارها و وظایف اخلاقی، تحت الشعاع جلب منفعت شخصی قرار میگیرند و حتی اگر صورتی، غیرخودگرایانه و فداکارانه داشته باشند، تمامی رفتارهایِ آدمی بر اساسٍِ حب نفس(self love ) و فقط برای تحصیل منفعت شخصی انجام میگیرند و انسان، در ذات خود خودخواه(inherent ) است و به لحاظِ سرشت و سجیه باطنی، قادر به انجام عملی تنها به انگیزه نوع دوستانه نیست. شاید دلیل ممکن ومقدور نمودن دیگرگرایی در نظر ما، این است که، در همه این موارد، رفتارهای خودخواهانه ما در پوشش رفتارِ دیگرگرایانه عرضه شدهاند و این امر مایه و موجب اشتباه و التباسِ حس عمومی و ارتکازات عامِ اخلاقی گردیده است.
در ضمن باید توجه داشت که بنابر خودگرایی روانشناختی، کارهای آدمی همیشه به نفع خودِ او تمام نمیشود. چه بسا انسان کارهایی انجام دهد که دیگران هم بهره میبرند، بلکه گاه خود انسان بهرهای اندک نصیبش می شود، اما به هر حال، در این موارد هم هدف و انگیزه اصلی آدمی نفع شخصی است. هر چند آدمی به دلیل ضعف بصیرت و آگاهی و یا جهل و حماقت، رفتار شخصی به منفعت فردی را برای خود به بار میآورد و همیشه خودگرایانه عمل می کند، به اعمال دیگرگرایانه توانا نیست. چه بسا خودگرایی روانشناختی، از ناتوانی انسان در اعمال دیگرگرایانه تأسف بخورد، اما چنین چیزی را مایه سرزنش و ملامت نمی داند؛ چرا که آدمی اینگونه خلق شده، و رفتار خودخواهانه در نهاد او نهادینه شده است.
(See: Richmond Campel, 446-449؛Brannan, ibid)
خودگرایی روانشناختی و شهودات درونی
بیتردید، ادعای خودگرایی روانشناختی با تصور معمول از اخلاق متفاوت است. آیا به واقع در خارج هیچ عملِ نوع دوستانه و از سر محبت و دلسوزی و خیرخواهی، انجام نمیگیرد؟ آیا از جان گذشتگی سربازان در صحنه نبرد و یا تلاش بیوقفه یک مادر برای نجات فرزندانش از درون شعلههای مهیب آتش و یا بیشمار اعمال دیگرگرایانه که با ابهت و جلال از آنها تمجید مینماییم، هیچ کدام مصداقِ رفتار فداکارانه نیستند؟ بیشک این واقعیتهای موجود و مسلم، خودگرایی را دستکم در وهله نخست به چالش می طلبد؛ چرا که همه این موارد، شواهدی بر وقوع و امکان دیگرگرایی به حساب میآیند و دستکم اگر به گونه جمعی و انباشتی آنها را در نظر آوریم، دلالت و یا اشعار اجمالی به این امر دارند، ضمن اینکه برای طرد و رد ادعایی تجربی، یافتن یک نمونه نقض کافی و وافی به مقصود خواهد بود.
خودگرای روانشناختی، در واکنش به این پرسش، ما را به بازتفسیر و بازبینی دوباره نیات و آمال و اهداف فرا میخواند.
بنابر خودگرایی روانشناختی، همه این موارد به ظاهر خودگرایانهاند و اگر موشکافانه به آنها بنگرند، حتماً راهی برای وجود انگیزههای خودخواهانه و منفعتطلبانه خواهند یافت. همین امر نشان می دهد که موارد و مصادیق بیرونی، دستکم نمی توانند خودگرایی روانشناختی را نفی کنند؛ چرا که تمام انگیزههای به ظاهر دیگرگرایانه را که در بالا ذکر گردید، میتوان به گونهای انگیزههای خودگرایانه تنزیل داد و تحویل برد شاید سرباز فداکار در صحنه نبرد برای رسیدن به سعادت اخروی که خدا برایش در نظر گرفته خود را قربانی می کند و یا شاید آن مادر فداکار برای شهرتطلبی و تبدیل شدن به یک اسطوره، از خودگذشتگی نشان داده است؛ و یا جوانمردی که در موقعیتی خطرناک با بیباکی، به یاری دیگران میشتابد و از خطر نمیهراسد، برای تفاخر و یا به رخ کشیدن تواناییهایش و برای تمجید و ستایش سوی دیگران، دست به عمل متهورانه برای نجات دیگری میزند. به هر حال، نمیتوان وجود انگیزههایی خودگرایانه را در این گونه اعمال به صراحت و قاطعیت نفی کرد.
اگرچه استدلال خودگرایانه روانشناختی، در نهایت تنها امکان تفسیر خودگرایانه انگیزهها را نشان میدهد و نمی تواند اثبات کند که حتماً انگیزههای این آدمیان خودگرایانهاند و یا احساسات و انگیزههای خودگرایانه واقعگرایانهتر، بهتر و یا حتی بیشترند. به عبارت دیگر، این استدلالی اقناعی(Persuasive ) است و به یقین، برای اثبات خودگرایی روانشناختی، ادله قوی تر و متقن لازم می نماید.
در همین باره استدلالهایی مطرح شده که به برخی از آنها اشاره میکنیم:( see: Rachels. James: element, 1986, PP51, 52)
الف) شخصی در عمل و رفتار خودخواهانه و یا عمل از خودگذشتن، تنها عملی را انجام داده که میخواسته و بیشتر بدان راغب بوده است. پس هرگز از خودگذشتگی وجود ندارد. این فرد تحت تأثیر میل و خواستهاش عمل کرده و آنچه را بیشتر میخواسته انجام داده است. برای مثال، او به جای آنکه وقتش را به مطالعه اختصاص دهد، دوست داشته و خواسته به ناتوانی جسمی کمک کند و یا به جای آنکه وقتش را صرف خریدن بستنی و یا بازی کند، خواسته که با پولش به گرسنهای یتیم یاری رساند. او به این امور بیشتر مایل بوده و لذا انجامشان داده است پس او تنها به امیال درونیاش پرداخته و این را نمیتوان از خودگذشتگی به حساب آورد و ستود؛ چرا که باز هم خواسته شخصیاش را اعمال کرده است.به عبارتی، ما هر عملی را که بیشتر بدان مایلیم، انجام میدهیم از این رو، آن عمل خودخواهانه و در پی امیال و خواست خودمان به شمار می رود. اگر این تحلیل به تمام موارد ادعایی تعمیم و تسری یابد، درخواهیم یافت که ما در هیچ یک از اعمال از خود نگذاشتهایم و همیشه خودخواهانه عمل می کنیم.( See: Ibid. p51&52)
به این شیوه استدلال چند اشکال اساسی وارد کردهاند:
این استدلال بر این مقدمه و مبنا استوار شده که انسانها هرگز به طور ارادی دست به کاری نمی زنند که مطابق میلشان نیست و آن را نمیخواهند و فقط هر جا که دلشان بخواهد، مبادرت به انجام کار و یا عملی خاص میکنند. اما بیتردید، لااقل همیشه این گونه نیست، و در بعضی موارد، وضعیت جور دیگری است. برای مثال ما گاه اعمالی را بدون خواست قبلی انجام میدهیم؛ به این دلیل که وسیلهای برای رسیدن به آمال و آرمانهای ما هستند؛ اغلب میل نداریم شربتی تلخ بنوشیم، اما برای خلاصی از سرماخوردگی با بیمیلی آن را سر میکشیم و گاه اعمالی را مغایر با خواست قبلیمان انجام میدهیم، تنها به این دلیل که آنها را وظیفه خود میشماریم، در هوایی سرد و سوزناک، به تحمل مشقت و رفتن به خیابان و محل کار تمایلی نداریم، اما چون به این امر متعهد شدهایم، به اداره میرویم، و یا چون قول دادهایم با همه مشقاتی که ممکن است داشته باشد بر سر قرارمان حاضر میشویم که البته در همه این موارد، خواست قبلی و میل نفسانی ما انجام این امور نیست. به بیان دیگر، این موارد از مصادیق تعارض خواست و میل(desire ) ما با وظیفه اخلاقی (duties)به حساب میآیند و البته باید توجه داشت که همیشه میل و احساس ما با وظایف و الزامات ما همآهنگی و تطابق ندارد، وهر کدام از الزامات و میل باطنی ممکن است به جانبی میل کنند. به نظر میآید، در استدلال خودگرایان، تعارض موجود بین میل و خواست نفسانی با وظیفه و الزامی اخلاقی آدمی که واقعیتی موجود و بدیهی و شهودی است، نادیده گرفته شده، حال آن که در بسیاری از نظریههای اخلاقی وجود همین تعارضها و تلاش و تمرین عامل اخلاقی در جهت غلبه بر این خواستهای نفسانی، از مؤلفههای اخلاقی بودن به شمار میآید.
نکته مهمتر دیگر در نقد استدلال خودگرایان این است که حتی اگربه گونهی قطعی انگیزه همه اعمال ارادی را خواسته و میل خود بدانیم، این امر را ثابت نمیکند که عمل ما خودخواهانه است. اگر من میخواهم به گرسنهای اطعام کنم و از لذایذ فردیام چشم بپوشم، دقیقاً از خودگذشتهام. مگر فداکاری کمک به دیگران به بهای فدا کردن خواستهها و منافع شخصی نیست.
خودخواهانه بودن یا نبودن یک خواسته، با متعلق آن خواسته مرتبط است، تنها به این دلیل که چون از روی میل و اشتیاق میخواهم، به عملی دست بزنم، لزوماً به معنای خودخواهانه عمل کردن نیست. باید دید که آیا نفع خود را یا دیگران را میخواهم؛ اگر شادی و لذت و بهجت دیگران را بخواهیم و بنابر آن عمل نماییم، به یقین خودخواه نخواهیم بود واین استدلال از اساس به نتیجه مقصود، راه نمی یابد.( See: Rachels, James,ibid، PP:58, 59.)
ب) خودگرایان بر این باورند که در اغلب مواردی که ما عملی را با نیت نوع دوستانه و فداکارانه انجام میدهیم، از خودگذشتگی و کمک به دیگری احساس خوشی را در نفس ما پدید میآورد و به عبارتی ما را ارضاء میکند. از این حالت تعابیر متفاوتی میشود، برخی میگویند اگر در موقع لزوم از خود، نوع دوستی و از خودگذشتگی نشان ندهند، همیشه از تشویش و تکدر خاطر در عذاب خواهند بود و نمیتوانند سر راحت بر بالین بگذارند و یا اگر در موقعیتی فداکاری نمیکردند، پیش وجدانشان شرمنده بودند و... . به عبارتی، پیروان نظریه خودگرایی روانشناختی معتقدند که اگر انگیزههای آدمی را در این اعمال به ظاهر فداکارانه و دیگرگرایانه واکاوی دقیق و وسوسانه کنند، خواهیم دید که این اعمال را تنها برای رسیدن به آن حالت خوشآیند روحی و ذهنی و یا راحتی وجدان و ارضاء حس شفقتورزی خود، انجام دادهاند. بنابراین، باز هم جوهره این اعمال تحصیل نفعی برای خویشتن است، نه اعانه و امداد به دیگران. با همین استدلال، و قضیه معروف ابراهام لینکلن (1809-1865م) سیاستمدار و رییس جمهور اسبق امریکا را نیز یاد می کنند.( See: Pojman L.P:, 1999, P:66)[1]
این استدلال خدشهایی میپذیرد: نخست آنکه از منظر روانشناختی، باید دید که آیا ما در این گونه موارد تنها برای ارضای احساسات خود چنین اعمالی را انجام میدهیم؟ ضمن اینکه چه بسا احساسات و عواطفی در وجود آدمی هستند که تنها با اعمال دیگرگرایانه، آدمی ارضای میگردند واین خود دلیلی بر امکان و الزامی بودن رفتارهایی دیگرگرایانه باشد. بیتردید، هیچ حس و عاطفهای بیحکمت و علت در نهاد ما نهاده نشده و حس ترحم و دلسوزی و شفقتورزی و چه بسا فداکاری، الزامی
_______________________________
1. آبراهام لینکلن به خودگرایی روانشناختی باور داشت و معتقد بود در ورای همه اعمال آدمی، انگیزهای خودخواهانه وجود دارد. روزی لینکلن به همراه فرد دیگری سوار بر کالسکه از روی پُلی میگذشتند ناگهان صدای ضجه خوکی را شنیدند که بچههایش در گل و لای و باتلاق کنار رودخانه گرفتار شده بودند. لینکلن از کالسکهچی خواست تا کالسکه را متوقف کند و بعد به کمک بچه خوکها رفت و آنها را با زحمت از گل و لای بیرون آورد. وقتی به درون کالسکه برگشت، همراه و همسفرش به او گفت: آیا این رفتار خودخواهانه بود، حال آنکه هیچ نفع شخصی برای تودر برنداشت؟ لینکلن در جواب او گفت: آری، این رفتار تنها صورتی دیگرگرایانه داشت و به واقع خودخواهانه بود؛ چرا که من برای ارضای نفس خود این کار را انجام دادم و اگر این کار را انجام نمی کردم، وجدانم همیشه ناراحت بود. بنابراین، تنها برای آسودگی و آرامش خاطر خودم، دست به این کار زدم.
اخلاقی و واقعیتی خارجی را می نماید که بنابراین، انسان در ذاتش خودخواه نیست و نباید هم باشد.
دوم آنکه چرا باید انسانها را تنها به دلیل این که از رفتار دیگرگرایانه احساس لذت و رضایت میکنند، خودخواه نامید؟ حال آنکه شخص خودخواه به وضوح اینگونه نیست. اگر این افراد خودخواهند، چرا زجر و محنت دیگران آنان را ناخوشنود میسازد؟ آیا همین امر نماد و نشانه خوشقلبی و فداکاری آنان نیست؟ به عبارتی، چرا انسانها از کمک به دیگران و برطرف کردن آلام و مشکلات آنان (بیآنکه هیچ منفعت و مزیتی برای خود آنان در بر داشته باشد) احساس رضایت میکنند؟ تنها به این دلیل که آنها از آن دسته انسانهایی هستند که دغدغه سلامت و سود و سعادت دیگران را دارند و خوش قلب و نوع دوستند و اگر از این دسته آدمیان نبودند، بیشک لذتی هم احساس نمیکردند. لذت بردن از کمک به دیگران، نشانه نوع دوستی است، نه خودخواهی. به بیان دیگر، ما اولاً و بالذات به دنبال هدف و مطلوبی هستیم که در ذهن داریم و آن گاه پس از وصول و نیل به هدفمان به رضایت خاطر و سکون درونی میرسیم. البته ما فقط برای آن رضایت خاطر به سمت و سوی آن هدف گام نمی داریم و به عبارتی این گونه نیست که نخست قصدمان آن احساس خوش باشد و سپس در مرتبه بعد رسیدن به هدف رادر نظر آوریم. اگر کسی درصدد کمک رساندن به دیگران و فداکاری برای هم نوعان برآید، با کمک و از خودگذشتی به رضایت خاطر دست مییابد، اما متعلق خواست او این احساسات دلچسب و دلپذیر نیست و او خودخواهانه و فقط برای ارضای خواست باطنیاش آن عمل را انجام نداده است.
چندنکته
الف) مؤلفههای خودخواه بودن چیست و چه عملی به واقع خودخواهانه است؟
باید توجه داشت که خودخواهی (pursuit of - self interests )و پیجویی منافع شخصی با هم فرق و از هم فاصله دارند؛ هر کاری را که به نفع شخص من است و آن را انجام دهم، نباید عملی خودخواهانه به حساب آورد. ورزش، تفریح، رعایت پاکیزگی
و یا جدیت داشتن در کارهایی روزمره همگی به نفع من هستند، اما به یقین مصداق رفتارهای خودخواهانه نیستند و زیر مجموعه اعمال خودگرایانه قرار نمیگیرند.
تنها وقتی اعمال ما خودخواهانه خواهند بود که آگاهانه و از سر عمد و اراده چشم بر منافع و حقوق دیگران (در جایی که نباید آنها را نادیده گرفت) ببندیم و از آنها قصور و تخلف ورزیم. از این رو، نادیده گرفتن حقوق و منافع دیگران، از سر غفلت و یا جهل و یا بیتدبیری و حماقت خودخواهی به حساب نمیآید.[1]
خوردن غذایی مقوی و استفاده از منابع و بهرهوری از مواهب طبیعی در شرایط عادی اگرچه به نفع ماست، عملی خودخواهانه نیست. تنها زمانی خودخواهانه است که ما در حالی که دیگران بدانها محتاج هستند، آنان را از این مواهب و منابع (به نفع خود) محروم سازیم و یا برای سود بیشتر کالاهای اساسی و یا غذای مورد نیاز مردم را انبار و احتکار کنیم.
دیگر از مؤلفههای خودخواهانه بودن عمل، مقدم شمردن نفع خود بر دیگران است، با وجود این اگر هم در کاری به نفع خود توجه نکنیم، باز هم ممکن است اطلاق رفتار خودخواهانه درباره آن کار صادق نباشد. فرض کنید که کسی یک برنامة تلویزیونی را به تشخیص خود مفید و مطلوب نمیداند، و در مخالفت با آن برنامه، تلویزیون را خاموش میکنم تا دیگران آن را تماشا نکنند؛ چرا که احساس میکند از جهاتی این برنامه برای آنها ضرر خواهد داشت. در اینجا او خواستهها و لذات دیگران را نادیده گرفته، اما به نظر میآید این خودخواهی نباشد، هر چند شاید رفتاری اقتدارگرایانه و پدرسالارانه و قیم مآبانه تلقی شود.
_______________________________
1. مهمتر از همه اینکه خودخواهی وصفی ارزشی است، به این معنا که علاوه اتصاف شخصی به خودخواهی و به کار بردن خودخواهی در توصیف اعمال اشخاص، نوعی انتقاد همراه با سرزنش و تقبیح نیز وجود دارد.گویا با خودخواه خواندن دیگران (در عرف عام) آنها را محکوم و یا تقبیح میکنیم.
ب) نفی دیگرگرایی به معنا و مستلزم اثبات خودگرایی نیست. اگر ثابت کردیم که بنابر مفاد خودگرایی روانشناختی دیگرگرایی ممکن نیست و یا دستکم همه یا بیشتر مردم دیگرگرا نیستند، به این معنا نیست که لزوماً خودگرا و به دنبال منفعت شخصی خود هستند. انسانها ممکن است گاه کاری را برای لذت آن انجام دهند، نه برای منفعت غایی آن. ممکن است غذای پرچرب و خوشمزه را با وجود ضررش برای بیماری بخوریم، و یا ممکن است تنها به دلیل لذت سیگار بکشیم، حال آنکه سیگار کشیدن به ریهها آسیب جدی می رساند و بیماری تنفسی را بدتر میسازد. بیشک سیگار کشیدن هیچ انگیزه دیگرخواهانهای ندارد، ولی لذت آنی و عاجل دارد. البته به این معنا هم نیست که فرد خودخواهانه عمل کرده است خیلی از انسانها دیگرگرا نیستند، اما لزوماً خودگرا هم نیستند، یعنی با آنکه میدانند بعضی اعمال برایشان منفعتی در بر ندارد و حتی ضرر هم دارد، آن را انجام میدهند.
با توجه به این دو نکته، میتوان نتیجه گرفت که اولاً همه اعمال ما اگرچه شاید به نوعی پیجویی منافع شخصی باشد، لزوماً اعمال خودخواهانه نیستند؛ ثانیاً حتی اگر رفتار دیگرگرایانهای از آدمی سر نزند، این بدان معنا نیست که همه اعمال و رفتار و رویههای آدمی، از سر خودخواهی و برای جلب منفعت شخصی صورت میگیرند.
البته پیروان نظریه خودگرایی روانشناختی درصدد برآمدهاند تا تبیین و توجیهی یکدست، ساده و واحد برای همه اعمالِ آدمیان فراهم کنند که اگر بتوان با وجود پیچیدگی های وجودی آدمیان و تنوع شرایط و رفتارها و انگیزههای متنوع انسان، تبیین یگانهای ارائه داد، بسیار ارزشمند خواهد بود.با وجود این، بنابر آنچه تاکنون اشاره شد، بی شک آن تبیین معقول، منطقی، بینقص و پذیرفتنی، هر چه باشد، خودگرایی روانشناختی نخواهد بود.
همانگونه که پیش از این اشاره گردید، مدعای خودگرایی روانشناختی گزارهای تجربی و البته اثبات ناشده است و چون ماهیتی تجربی دارد، تنها با تجربه و استقراء تام به این نتیجه میتوان دست یافت که همه انگیزههای آدمی در رفتارهایش، خودخواهانه و در جهت کسب نفع شخصی است؛ چرا که صدق و کذب گزارهای تجربی، مبتنی به تطابق با شواهد موجود خارجی است که بیتردید چنین استقراء تامی صورت نگرفته و دستکم قاطعانه، وجود رفتار نوعدوستانه را نمیتواند انکار نماید.
استقراء تام اعمال و رفتارها در تمامی زمانها و مکانها محال و ناممکن است. به بیان دقیقتر این گزاره ادعایی، اثبات شدنی نیست و به یک معنا قضیهای تجربی به شمار نمی رود؛ چرا که قضایای تجربی لزوماً اثباتپذیر و یا دستکم ابطالپذیرند.
اما این ادعای تجربی و انسانشناسانه که همه انگیزههایی اعمال آدمی در نهایت خودخواهانه است، ابطالپذیر هم نیست. برخی این وجه را از محسنات خودگرایی به حساب آوردهاند، اما به واقع یکی از اشکالات مهم و معتنی به خودگرایی روانشناختی، این است که همانگونه که اثبات آن از طریق تجربه و استقراء تام ممکن نیست، قابلیت ابطال هم ندارد. برای توضیح بیشتر ابطالناپذیری این مدعا اشاره به ماجرایی واقعی مفید خواهد بود:گروهی از محققان به همراه استاد روانشناسی و حقوق دانشگاه آکسفورد به نام آقای دیوید رزنهام، برای کاری علمی تحقیقی، وارد بیمارستان روانیان شدند. آنان خود را به جای بیماران دارای اختلالات روانی جا زدند. پرستاران از این مسئله و ماهیت حقیقی این اشخاص هیچ اطلاعی نداشتند و به زعم خود آنان را بیماران روانی میپنداشتند. نفس حضور ایشان به عنوان بیماران روانی، این شائبه و قطع را برای پرستاران ایجاد کرده بود که آنها اختلال روانی دارند، اگرچه آنها رفتارهای معمولی داشتند و هیچ کار غیرعادی انجام نمی دادند و حتی به بیماری هم تظاهر نمیکردند، آنان به تدریج فهمیدند که همه رفتارهای آنها بر اساس رفتارهای روانیان تعبیر و تفسیر میشود. برای مثال، وقتی این افراد بر روی تختهای خود مشغول نوشتن خاطرهها و تجارب کاری خود شدند، پرستاران در گزارشهای روزانه خود مثلاً چنین عباراتی نوشتند: بیمار مشغول رفتار نویسندگی شده است و یا مینوشتند بیمار خودش را در هیئت یک نویسنده فرض میکند و یا وقتی با پرستاری سخن می گفتند و مثلاً خاطرهای از کودکی خود میگفتند، پرستار در گزارش خود مینوشت: بیمار اعتراف کرده در دوران کودکی بیشتر به مادرش علاقه داشته، اما هر چه بزرگتر شده به پدرش وابستگی بیشتری پیدا کرده است، به یقین این رفتار شاهدی بر روابط نابسامان و متزلزل فرد در کودکی است. این برخوردها تا بدانجا ادامه یافت که تلاش این گروه برای اینکه بفهمانند، آنها رفتاری عادی دارند و بیمار روانی نیستند هم شاهدی بر روانی بودن نشان به حساب آمد. آنها حتی اگر با نفی بیماری روانی به پزشکان میگفتند که حالشان خوب است، حرفشان تأیید نمی شد و پرستاران آن را جهش به سمت سلامتی(flight in to health ) تلقی میکردند. البته آنان اگر اصل بیماری روانی را میپذیرفتند و بعد ادعا می کردند که هنوز بیمارند اما کمی بهتر شدهاند، پرستاران این امر را واقعبینی و روشننگری(insight ) درباره موضوع یاد می کردند. ( see: Rachels, ibid , PP: 62, 63)
اگرچه بعضی بیماران روانی، پی برده بودند که این چند نفر روانی نیستند، هیچیک از پرستاران به این حقیقت دست نیافت و البته این تجربه بسیار ارزنده بود؛ چرا که این گروه فهمیدند وقتی فرضیهای را اصل و مبنا پذیرفتند، هر رفتار و رویهای تأیید و چه بسا تأکید بر آن فرضیه تفسیر میشود؛ چون این گروه بیمارنما، با این پیش فرض ثابت انگاشته شده که بیمار روانیاند، وارد بیمارستان شده بودند، هر عملی و حرکتی این تعبیر و تلقی را تقویت می کرد و به گونهای رفتارهای آنان را تفسیر و ارزیابی می نمود که با سازگار پیشفرض اصلی باشد و نه در تضاد و تلاقی با آن. اما آیا هیچگاه در این سیر و صورت میتوان فهمید که آنها بیمار هستند یا نه؟ چنین به نظر نمی رسد؛ چرا که همیشه به تبیین و توجیهی برای روانی جلوه دادن آنان، میتوان توسل جست، حتی عادی بودن آنها هم تفسیر و ارزیابی می شود که با پیش فرض اصلی سازگار باشد. چون این امر، مصون از ابطال بود و آزمونپذیر و ابطالپذیر به شمار نمی رفت. این مشکل پدید آمد. از این رو، هیچ اوضاع و احوالی نمیتوانست ایجاد شود که در بستر آن به رد و تأیید آن بتوان اقدام کرد. درواقع، اگر راه و راهکاری را برای نمایش اشتباه و ابطال قضیه و فرضیهها در نظر نیاوریم، همیشه با این مشکل روبه رو خواهیم بود.
خودگرایی روانشناختی نیز نظریهای، ابطالناپذیر است؛ فرضیهای محافظهکارانه که مصون از ابطال می ماند. فرض کنید: احمد باید یکی از دو عمل الف و ب را برگزیند و انجام دهد. عمل الف، عملی خودخواهانه است و عمل ب در نظر ما از خودگذشتگی به حساب میآید. اگر احمد عمل الف را انتخاب نماید، پیروان نظریه خودگرایی روانشناختی خواهند گفت که این انتخاب صدق و صحت نظریه او را اثبات کرده و یا دستکم تأییدی بر درستی نظریه اوست. اما اگر احمد عمل ب را انتخاب نماید، آنان این انتخاب را شاهد و قرینهای بر ضد نظریه خود نمیبینند تا تغییری درآن ایجاد کنند، بلکه می گویند این انتخاب هم در نهایت خودخواهانه است، ما فقط به تأمل بیشتر و دقت عمیقتر احتیاج داریم. به عبارتی، این عمل بیچون و چرا باید خودخواهانه باشد؛ چرا که احمد انسان است و اعمال انسانها یکسره از سر خودخواهی و تنها برای منفعت شخصی انجام میگیرد. طبق این استدلال، مشاهدهها این نظریه را تعیین و تبیین نمیکنند، بلکه تعریفی روانشناختی از انسان و ماهیت انگیزههای درونی اوست که نظریه را میسازد؛ تعریفی که هر گونه انکار صدق و درستیاش را ناممکن میکند.
بنابراین، این ادعا که همه آدمیان تنها بنابر منفعت شخصی خود عمل میکنند، فرضیهای تجربی و به دست آمده از تجربه و استقراء منطقی ومنطبق با شواهد خارجی نیست، بلکه شواهد را با خود منطبق میسازد.
نظریه خودگرایی روانشناختی در دام و دایره نوعی مغالطه است، ملنند جایی که به کسی بگویند: اگر به این تابلو با دقت نگاه کنی، یک دایره آبی رنگ در وسط آن می بینی. او به این گفته عمل میکند، اما هیچ دایره آبی رنگی در وسطِ تابلو نمیبیند. آنگاه به او بگویند: تو با دقت نگاه نکردهای وباید دوباره با دقت نگاه کنی و او همین کار را بکند، اما باز هم چیزی در وسط آن تابلو نمیبیند و بارها این عمل را تکرار کند و باز به همان نتیجه برسد، اما در هر بار به او گفته شود که تو خوب و با دقت نگاه نکردهای، اگر خوب نگاه میکردی یقیناً آن دایره آبی را می دیدی. در این صورت، او یا مجبور است دایره آبی رنگ را ببیند و یا اینکه دیگران او را متهم می کنند که به دقت به تابلو نگاه نکرده است. در این مثال، اگر ب را خوب تصور کنید، یقیناً وجود آن را تصدیق خواهید کرد. اما آیا برای ابطال وجود ب راهی وجود دارد؟ چرا که هر گاه برای ابطال آن بکوشیم، متهم میشویم که ب را به خوبی و با همه جوانب تصور نکردهایم.
آیا اصل خودگرایی روانشناختی را باید مسلم بینگاریم و تنها در انگیزههایی خودمان تردید و تشکیک و تصرف روا بداریم و آنها را به انگیزههایی صرفاً خودخواهانه و خودگرایانه تنزل دهیم و تحویل بریم؟ به نظر میرسد که ابطال ناپذیری این ایده و فرضیه، آن را بامشکل جدی روبه رو میکند و به اعتقاد برخی، آن را بیمعنا میسازد.( See: Sober. Elliot: 1998, p: 129-149)
همانگونه که گذشت خودگرایی روانشناختی نظریهای توصیفی است و ناظر به باید یا نبایدها نیست و فقط در صدد بیان واقعیتی تجربی درباره خودخواه خلق شدن آدمی است. اگر خودگرایی روانشناختی در باب ماهیت انگیزههای آدمی پذیرفته باشد. و این فرضیه روانشناختی اثبات شده تلقی شود، بالطبع باید بپذیریم که آدمیان جز خودخواه بودن چارهای ندارند؛ چرا که توانِ اعمال دیگرگرایانه را نخواهند داشت. در نتیجه، الزام به دیگرگرایی نامعقول و عبث خواهد بود؛ چرا که بنا به قاعده «باید» مستلزم «توانستن» است و تنها به کارهایی میتوان امر و الزام نمود که در توان و استطاعتِ آدمی باشد و الزام به مالایطاق بیهوده و بیمعناست و تخطی از این الزامات مالایطاق هم سرزنش و ملامت را بر نمیتابد.
به عبارتی، با پذیرش خودگرایی روانشناختی، خط بطلانی بر هر نظریه اخلاقی ما باید کشید که ما را الزام و یا حتی تحریض و تشویق میکند تا نیم نگاهی به سود و سعادت و منفعت دیگران افکنم. از این روکه نمیتوانیم دیگرگرا باشیم، پس الزام بر آن هم بیمعناست و تنها نظریه و نظرگاه منطقی و معقول در بین نظریههای اخلاقی، خودگرایی اخلاقی خواهد بود که تنها گزینه ممکن در اتخاذ و اجراست.
بنابراین، در حوزه اخلاق هنجاری تنها یک نظریه اخلاقی میتوان داشت؛ خودگرایی اخلاقی که ما را به پیجویی منافع شخصیمان الزام مینماید، اگرچه مفهوم الزام بر منفعت شخصی هم تا حدی غلط است؛ چرا که وقتی ما مجبوریم به پی جویی سود و منفعت شخصی، دیگر الزام کردن چه معنایی خواهد داشت جز اینکه آن را نوعی تأکید بینگاریم!
البته شاید با پذیرش خودگرایی روانشناختی، به این نتیجه برسیم که اخلاقی بودن ناممکن است؛ چرا که ما مقهور پیجویی منافع شخصی هستیم و اساساً انجامِ اعمالِ بهنجارِ اخلاقی و رفتارهای پسندیدهای مثل از خودگذشتگی و فداکاری ممکن نیست.
خلاصه اینکه: پذیرش خودگرایی روانشناختی، در حوزه روانشناسی، به نفی هر نظریه اخلاقی میانجامد که دیگرگرایی را فیالجمله الزام میکند و یا حسن و مطلوب میشمارد این مسئله ارتباط تنگاتنگ مبانی انسانشناختی و نظریههایِ اخلاقی را نشان میدهد.
خودگرایی اخلاقی[1] (Ethical egoism)
عرف عام و ارتکازات اخلاقی، ما را به کمک به هم نوعان، و رفتار دیگرگرایانه تحریض میکند،. به هر حال، دو گونه وظایف در قبال دیگران برای ما تصور می شود: الف) وظایفی که خود برای خود ]ایجاد میکنیم[ ،مانند آن که با قول دادن به دیگری و یا تعهد به انجام یک امر، خودمان را در قبال دیگری موظف و مکلف نشان می دهیم؛ ب) اما بنابه عرف و ارتکاز اخلاقی، ما وظایف اخلاقی طبیعی دیگری هم در قبال
_______________________________
1.«Egoism » از واژه« Ego »به معنای خود گرفته شده و در فارسی به خوددوستی، خودخواهی وخودانگاری نیز ترجمه شده است. این اصطلاح به رغم مشابهت با« Egotism »، به معنای گرایش به اندیشیدن به من و خود (خودستایی) و عشق انحصاری و بیش از حد به خویشتن نیست.( نک: آندره لالاند: 1377 ، 221)
دیگران داریم.برای مثال در اموری که بر رفاه و یا سعادت دیگران میتواند تأثیرگذار باشد، نفع و ضرر آنها را نادیده نینگاریم. به واقع، دیدگاه اخلاق عرفی و عادی و منطبق بر شهودات اخلاقی، از ما میخواهد دستکم تعادلی بین منافع خود و دیگران برقرار سازیم، اما خودگرایی اخلاقی، نظریهای در اخلاق هنجاری است که ما را دارای هیچ وظیفه طبیعی در برابر دیگران نمیداند؛ شاید برای خود وظیفهای ایجاد کنیم و یا دینی و حقی به گردن بگیریم واما به هیچ وجه وظیفه و چه بسا حق نداریم که منافع دیگران را در نظر بگیریم، بلکه وظیفه اصلی و اساسی و الزام نخستین اندیشیدن به منفعت فردی، به دست آوردن بالاترین میزان سود و لذت و ارضای ترجیحات شخصی و یا دستکم ارتقای میانگین سطح سود و لذت فردی است. وظایف اخلاقی، اولی و اصلی فرد، متوجه خود فرد می شوند، یعنی تنها در قبال زندگی شخصی خود موظف و مسئول است و اگر احیاناً وظایفی هم در برابر دیگران یا جامعه برای او متصور باشد، همگی مشتق و منبعث از وظایف در قبال خود فرد است.[1]
برای تبیین مفاد ومدعای خودگرایی اخلاقی،چندنکته مهم وضروری بهنظر میرسد:
الف) خودگرایی اخلاقی بر خلاف خودگرایی روانشناختی نظریهای توصیهای، دستوری و هنجاری در باب اخلاق هنجاری به شمار می رود، و در صدد ارائه ملاک و معیاری برای تشخیص و تعیین عمل درست و نادرست و بایسته به لحاظ اخلاقی است. از همین رو، معیار درستی و نادرستی اعمال و رفتارها و رویههای رفتاری میزان سود و نفع شخصی به شمار می رود که هر عملی به بار میآورد، بنابراین، تنها کار و عملی درست و بایسته است که به سود و یا لذت بیشتری برای شخص عامل اخلاقی انجامد
ب) بنابر نظریه خودگرایی یک اصل و الزام اخلاقی وجود دارد، یعنی ایجاد بیشترین میزان سود و منفعت برای شخص عامل اخلاقی مباشر. البته ممکن است در
_______________________________
1. Richmond Campel, ibid, p: 446
مراد از سود و امر ارزشمندی که باید بیشتر شود، اختلافنظرهایی وجود داشته باشد،[1] اما به هر حال در این اصل و الزام اخلاقی یگانه، اتفاق نظر وجود دارد.
ج) خودگرایی اخلاقی ربطی به انگیزههای بالفعل آدمیان ندارد، بلکه با انگیزههایی کار دارد که باید داشته باشند؛ چرا که نظریهای اخلاقی در باب الزام اخلاقی است و به بایدها ونبایدها نظر دارد،نهتوصیف تجربی اعمال وبیان هستها و واقعیتهای خارجی.
د) قبول خودگرایی اخلاقی و تلاش برای پیجویی منافع صرفاَ شخصی، به معنای نفی هر گونه عمل در جهت منافع دیگران نیست. خودگرا نمیگوید که نباید به هیچ وجه به منافع دیگران توجه داشت و یا هرگز به دیگران نباید کمک رساند، چه بسا منافعی با منافع دیگران منطبق باشد و یا در مواردی کمک به دیگران سود بیشتری آورد و یا ابزار مؤثری برای نفعی بیشتر و شدیدتر و بادوامتر باشد. خودگرا لزوماَ حسود و یا بخیل نیست و لزوماَ از کمک به دیگران منع نمیکند، بلکه تأکید دارد که ملاک درستی و بایستگی عمل سود و ثمراتی است که به خود عامل اخلاقی برمی گردد. و بنابراین، در تمامی این افعال غرض و غایت اصلی باید تحصیل بالاترین میزان منافع شخصی باشد، هرچند دراین بین خواسته یا ناخواسته ویا از سرغفلت، نفعی هم به دیگران رسد.
هـ) خودگرایان لزوماَ انسانهایی کوتهنظر و کمخرد نیستند.آنان در پی تحصیل بیشترین منفعت آنی، گذرا و کوتاه مدت نیستند، بلکه به لذات و منافع بلندمدت و دیر پا توجه دارند و برای عامل اخلاقی کف نفس، اعتدال و میانهروی، خودانطباقی(self steam ) و جدیت در کار و حزم و عقلانیت و سرانجام دور اندیشی و آیندهنگری را لازم میدانند.
_______________________________
1. معنای سود در بیشتر تقریرهای کلاسیک، لذت بوده است.هنری سیجویک فیلسوف قرن نوزدهم در کتاب روشهای اخلاق (1874) تنها تقریر خودگرایی را که با ارزش و اعتبار است،خودگرایی لذتگر می شمارد.
See: Sidgewick Henry: 1998.
و) به هر تقدیر، خودگرایی اخلاقی شرط لازم و کافی را برای درستی هر عملی، بیشینه کردن و ارتقای منافع فردی تا بالاترین حد ممکن و یا در بعضی از تقریرها تا سطح معینی از سود و رفاه فردی میداند.
ز) خودگرایی اخلاقی، نظریهای غایتگرا و پیآمدگرا در حوزه اخلاق هنجاری است و به بررسی پیآمد اعمال و نتایج آنها توجه دارد. از این رو، ممکن است شباهتی با دیگر نظریههای غایتگرایانه در اخلاق کهن یعنی نظریه فضیلتگرایی ارسطو پیدا کند. هر دو این نظریهها به سود و سعادت شخصی فرد توجه خاصی میدارند، اما بیشک تفاوتهای مبنایی و آشکاری بین این دو نظریه وجود دارد که آن دو را از هم متمایز میسازد. برای تمایز بین این دو نظریه، برخی این نوع از خودگرایی ارسطویی را جوهری[1] و خودگرایی توماس هابزی را صوری[2] نامگذاری کردهاند.[3]
در نظریه اخلاقی ارسطو که به اخلاق فضیلت مدار نیز معروف است، نخست نظریهای در باب ارزش مطرح میشود، به این معنا که محور منظومه اخلاقی فضیلتگرایی پرسش می شود که چه چیزی فی نفسه ارزشمند، خوب، فضیلت و برای آدمیان کمال به حساب میآید آن گاه در مرحله بعد، عامل اخلاقی به پیجویی این ارزشهای ذاتی و جوهری، در جهت رسیدن به تعالی و کمال فردی، فراخوانده میشود. هدف و غایت اصلی، رسیدن انسان به مرتبه اعلای فضیلتمندی و کسب ملکات فاضله اخلاقی است، چگونه بودن و چگونه زیستن و تحصیل ارزشها و فضایل و کمالات اخلاقی، غایت و محور نظریه اخلاقی ارسطوست که ما را ملزم به بیشینه ساختن سود و منفعت شخصی ملزم میسازد و سپس در این جهت به تعریف و تعبیری از معنای سود و منفعت شخصی دست مییازد.
_______________________________
1. substantive.
2. formal.
3. see: Krut, Richard.: 1995 vol. 2p.
به بیان دیگر: نظریه اخلاقی ارسطو، نظریهای در باب ارزش اخلاقی است،
اما نظریه خودگرایی و تمامی نظریهای پیآمدگرایانه (سودگرایی و دیگرگرایی) نظریههایی در باب الزام اخلاقیاند وچه باید کرد و چه کاری الزامی و بایسته
است، پرسش محوری آنها به شمار می رود، نه اینکه چگونه باید زیست و چگونه انسانی باید بود. ضمن آنکه خودگرایی در صدد بیشینه ساختن و ارتقای سود
شخصی است، اما نظریه اخلاقی فضیلتگرایی، در صدد ارتقای میزان چیزی نیست، بلکه نظریهای فاعل محور(agent centered ) است که به تخلق به ملکات انسانی
توجه دارد، برخلاف خودگرایی اخلاقی که زیر مجموعه نظریههای بیشینهنگر(aggregative ) قرار میگیرد؛ آن نظریههایی که بر بیشینه شدن لذت و یا سود و رفاه فردی تأکید دارند.
تاریخچه خودگرایی اخلاقی
خودگرایی اخلاقی، ایده و آموزهای پذیرفته عرف عام و عامه پسند نیست، اما تفکری فلسفی در طول تاریخ ، بوده و به رغم آنکه فیلسوفان بسیاری به رد و ابطال آن همت گماشته اند همیشه و همچنان در شمار نظریههای اخلاقی مهم و اعتناپذیر بوده است. تئوری قراردادگرایی توماس هابز (Hobbes )(1679 – 1588 م) را میتوان تقریری از خودگرایی به حساب آورد که ریشههایش را در گزینش فردی مبتنی بر منفعت شخصی قرار داده است. دیدگاههای خودگرایانه هابز در کتاب معروفش لویاتان[1]، به وضوح دیده می شود.
_______________________________
1. «leviathan »از واژه عبری گرفته شده و به معنای هیولای افسانهای است که در عهد عتیق و در نوشتة مسیحیان، از آن یاد شده است، در نظر هابز، دولت به مانند لویاتان، موجودی است که از همه قدرتش بالاتر است و تمامی زیردستان و اتباع و افراد جامعه باید مطیع اراده و منقادِ فرمان او باشند. (نک: هابز:1370، 163)
او میگوید:
هر گاه کسی حق خود را واگذارد و یا از آن چشم بپوشد، این کار را در ازای حقی انجام میدهد که متقابلاَ به او واگذار میشود و یا انتظار دارد که نفع دیگری عایدش شود؛ زیرا عمل ارادی است و غایت اعمال ارادی همه آدمیان کسب نفعی برای خودشان است.( نک: هابز: 1370، ص 163)
برنارد. دی ماندویل[1] (1670 – 1733م) پس از هابز دیدگاههای خودگرایانه او را تأیید و ترویج کرد. او معتقد بود ما هیچ گواه تجربی نداریم که انسان بنا به طبع خود موجودی غیر خودخواه باشد، و از سویی اعمال خودخواهانه که در عرف عام، رذایل اخلاقی به حساب میآیند، بیشتر از هر چیزی به جامعه فایده میرسانند.[2] در دوره معاصر هم برخی فیلسوفان نظیر آین رند ( نک: کاپلستون:1370 ،195؛ بکر، لارنس: 1378، 134) (1692 ـ1752 م) از این نظر به دفاع کردهاند، اگرچه بسیاری از فیلسوفان از قرون گذشته، همچون هاچسون (. Francis Hutcheson) (1694 ـ 1746)، جوزف باتلر (joseph Butler) (1692 ـ 1752 م) ژان ژاک روسو[3]، دیوید هیوم (David Hume 1711) و ایمانوئل کانت (I. kant1776) از منتقدان این نظریه به شمار می آیند که نقدهایی جدی بر آن دارند.
ادله خودگرایی اخلاقی
خودگرایی گاه مبتنی بر ایده و آموزه خودگرایی روانشناختی شده و بسیاری
_______________________________
1. B.D. Moundville
2. برنارد، دی، ماندویل (B.D. Moundville) فیلسوف قرن هجدهم انگلیسی کتاب معروفی دارد با عنوان «افسانه زنبورهای عسل یا رذایل خصوصی فواید عمومیاند». این کتاب عمدتاً در طرفداری از دیدگاه خودگروانه نگاشته شده است. او معتقد بود زهد عمومی و فضایلی نظیر بخشش و دیگرخواهی به بیکاری و فساد و رنجهای زیادی منجر میشوند و گناهان خودخواهانه بسی بیشتر از نیکوکاری و اعمال دیگرگروانه، ما را خرسند و منتفع میسازند.
خواستهاند تا با توسل و تمسک به فرضیه تجربی خودگرایی روانشناختی، خودگرایی اخلاقی را موجه نمایند. یک راه حمایت از خودگرایی اخلاقی تصدیق و توسل به خودگرایی روانشناختی و سپس طرح این مسئله است که الزامات اخلاقی ما نمیتواند و نباید بالاتر و بیشتر از ظرفیتها و قابلیتهای ما باشد. بنابراین، چون ما به حسب جوهره وجودیمان همیشه از سر منفعت شخصی و انگیزههایی صرفاً خودخواهانه اعمالمان را انجام میدهیم، بنابراین، آدمی آنچنان که هست باید باشد و همانگونه که آفریده شده اقدام باید کند. بنابراین، باید خودگرایانه عمل نماید.
اما همانطور که گذشت، خودگرایی روانشاختی ادعایی اثبات ناشده و مخدوش است و برای توجیه خودگرایی اخلاقی انسجام شایستهای ندارد، ضمن اینکه وقتی ما به حکم خودگرایی روانشناختی، همیشه خودخواهانه عمل مینماییم و فقط به منفعت شخصی خود توجه داریم، الزام بر پی جویی منافع شخصی چه معنایی خواهد داشت؟ وقتی ما به حسب جوهره وجودیمان هیچگاه کاری که به انگیزه دیگرگرایانه باشد، انجام نمیدهیم، چه احتیاجی به ارائه ملاک برای درستی وابستگی اعمال وجود خواهد داشت؟ وقتی تنها عملی درست و بایسته است که در جهت منافع شخصی باشد و در ضمن، همه اعمال ما تنها با انگیزه منفعت شخصی انجام میگیرد، به واقع باید گفت همه اعمال آدمی همیشه درست و بایسته بودهاند و هرگز کسی عمل غیراخلاقی مرتکب نشده است!
افزون بر این، ممکن است تأیید خودخواه بودن ذاتی انسان را هرگز به معنای مطلوب وبایسته بودن رویه در رفتار آدمی ندانیم؛ چه بسا این شیوه رفتاری خطا و اشتباه باشد. به عبارتی ما میپذیریم که به طور اجتنابناپذیری خودخواه هستیم؛ این امر شر و نقص و نقطه ضعفی در ساختار وجودی ماست، اما آیا هر آنچه هستیم باید همانگونه رفتار کنیم؟ آیا میتوان از یک واقعیت تجربی و فرضیه علمی از سنخ هستها، به یک قضیه ناظر به الزام اخلاقی از سنخ بایدها نائل شد؟به نظر میرسد که نقطه اتکای اقلیدسی در این استدلال، صحت استنتاج «باید» از «هست» است تردیدهای بسیاری در این مسئله وجود دارد، ضمن اینکه این استدلال بر مبنایی طبیعتگرایانه استوار گردیده که به اعتقاد برخی از فیلسوفان معاصر، همچون جی. ای. مور، در معرض مغالطه طبیعتگرایانه(Naturalistic fallacy ) است. (نک: مور. جی. ای: 1385 ، 173 – 200)[1]
نکته دیگر اینکه اگر چه مردم بنا به استدلال خودگرایی اخلاقی باید منافع شخصیشان را بیشینه کنند، به ندرت سعی میکنند که تنها به سود شخصی خود توجه نمایند، با قبول خودگرایی روانشناختی تنها میتوان نتیجه گرفت که رفتار دیگرگرایانه در توان آدمی نیست و نمیتوان انسان را به این امر الزام کرد و اگر دیگرگرایی را بنابر معیار دیگر وبالاتر، اخلاقی بدانیم، آدمی قادر به انجام این رفتار اخلاقی نیست و چه بسا به این نتیجه برسیم که اساساً اخلاقی بودن مقدور آدمیان نیست.
با توجه به مطالب گذشته، با تکیه بر خودگرایی روانشناختی نمیتوان خودگرایی اخلاقی را نتیجه گرفت و یا آن را اثبات کرد و بیشک خودگرایی اخلاقی، محتاج دلایل دیگری است و البته استدلالهایی دیگر به نفع خودگرایی ارائه شده که ابتناء و اتکایی به پیشفرض روانشناختی ندارند و از این جهت، از اشکالات و ایرادات یاد شده رهایی مییابند.
الف)برخی بر این عقیدهاند که ما از نیازهاو آمال و امیال دیگران بیخبریم و دست کم از آنها شناخت اندک و ناقصی داریم و اگر در صدد ایجاد سود سعادت برای دیگران برآییم، چه بسا در این مسیر اهمال و سهلانگاری کنیم و یا از سر جهل و
_______________________________
1. جی. ای .مور معتقد است: همه نظریههایی اخلاقی که در صدد تعریف واژه خوب با ویژگیهای طبیعی و تجربی هستند، در معرض مغالطه طبیعتگرایانه قرار می گیرند. او یک شهودگراست که امکان تعریف برخی اوصاف بسیط مثل خوب یا بر اساس اوصاف طبیعی و غیر طبیعی را رد کرده و معتقد است این اوصاف تنها از راه شهود شناختیاند و اساساً بدیهیاند.
بیتدبیری، بیشتر از سود بدانها صدمه و ضرر برسانیم. افزون بر این، دیگرگرایی و عمل در جهت تحصیل منافع دیگران، دخالت در حریم شخصی و خصوصی افراد است که البته موجب تحقیر آدمیان میگردد و با این کار، شرافت و عزت نفس دیگران را لگدمال اعمال دیگرگرایانه خود میکنیم و این تلقی را پدید می آوریم که آنها کفایت و لیاقت لازم برای تحصیل منافع شخصیشان ندارند. بنابراین، در هر صورت قدم برداشتن در جهت منافع دیگران به نفع آنها نخواهد انجامید. بنابراین، بهتر آن است که هر کسی به دنبال منافع شخصی خود برود و الزام اولیهاش پیجویی منافع شخصی خودش باشد؛ چرا که اینگونه به سعادت جامعه بهتر میتواند کمک کند. به عبارتی، جوهره این دسته استدلالها آن است که آموزه خودگرایی، جهانی بهتر و سعادتمندتر ایجاد خواهد کرد.[1]
این استدلال از چند جهت خدشه می پذیرد: نخست آنکه اگرچه مسامحه و اهمالکاری در پیجویی منافع دیگران و زیر پا نهادن عزت نفس و شکستن حرمت حریم خصوصی افراد مذموم است، آیا به واقع دیگرگرایی و تحصیل منافع دیگران، این تبعات را به همراه دارد؟ به یقین این ادعا نادرست است؛ چرا که وقتی در جهت کمک به زلزله زدهای بیخانمان برمیآییم، هرگز به این معنا نیست که عزت نفس او را زیر پا مینهیم، بلکه حس شفقت و محبت ورزی خویش را به نمایش میگزاریم.
ضمن اینکه این استدلال مشکل جدیتری دارد؛ رویکرد خودگرا در اینجا برای اثبات خودگرایی در نهایت خودشکن است؛ چرا که دلیل ضرورت اتخاذ موضع خودگرایانه و رفتار بر اساس آن منافع شخصی، به گونهای آشکار دیگرگرایانه مینماید. به عبارتی، در بطن و بنمایه این استدلال این نهفته که به نفع خود اندیشیدن، و به نفع دیگران خودخواه بودن، برای سعادت جامعه بهتر است و تنها سود شخصی را باید ملاک عمل قرار داد.
_______________________________
1. See: James Rachels: 1986, PP58, 59.
به بیان دقیقتر پیشفرض اولیه و الزام نخستین، آن است که باید به نفع دیگران کار کرد که البته این امر تنها از طریق برگرفتن رویهای خودگرایانه ممکن است. دلیل میل به خودگرایی، الزام اولی به دیگرگرایی به شمار می رود. و به واقع، استدلال کننده خود دیگرگراست که اصل و الزام اولیاش، نیکوکاری و نوع دوستی و رعایت منافع دیگران به شمار می رود و یا دستکم، مستدل در جریان دفاع از خودگرایی ناخواسته به اردوگاه دیگرگرایان پیوسته و دیگرگرایی است که به گونه شگفتآوری، خودگرایی را تنها راه و رویه مطلوب دانسته و ترویج میکند.
ب) برخی از فلاسفه و اقتصاددانان مشهور همانند آدام اسمیت (1723-1790 Adam Smith) استدلال دیگری در تشابه با استدلال پیش مطرح کردهاند. آنان معتقدند پیجویی منافع شخصی بهترین شرایط اقتصادی را برای جامعه پدید می آورد و شخص را به بهتر کار کردن و تلاش بیشتر تشویق و تحریض میکند. به عبارتی، سامانهای که در آن هر فرد خودگرایانه به دنبال شکوفایی اقتصادی خود باشد، بهتر خواهد بود. لب لباب استدلال و احتجاج آنان این است که تعقیب منافع شخصی، بهترین منافع دراز مدت را برای خود فرد و همچنین سعادت جامعهاش را در پی خواهد داشت.( Baier. Kurt:1999، p:200.)
این استدلال، ادعایی اثبات نشده را در درون خود جای داده است، خودگرایی به شکوفایی اقتصادی می انجامد. علاوه بر این، همانند استدلال پیشین، رویکردی دیگرگرایانه دارد و از همه اینها گذشته،بنابراین دلیل، رسیدن به سامانه اقتصادی شکوفا و بالنده، تنها از راه خودگرایی ممکن است. اما به واقع اقتصاد با اخلاق چه ارتباطی میتواند داشته باشد؟ آیا اگر سامانه اقتصادی جامعه بسیار خوب کار کند، اخلاقی بودن آن جامعه را می نماید؟ بیشک اخلاقی زیستن و رعایت هنجارها و ناهنجاریها با زندگیای که در آن اقتصاد از شکوفایی برخوردار است، فرق میکند.
ج) خودگرایی اخلاقی بیشتر در تقابل با دیگرگرایی اخلاقی،( ethical altruism) تعریف و تبیین میشود. با آنکه هر دو نظریه، به سنجش پیآمد اعمال تأکید دارند،خودگرایان تنها ملاک درستی و بایستگی عمل را تحصیل منفعت شخصی میدانند، حال آنکه دیگرگرایان معتقدند که باید تنها به فکر ایجاد سود منفعت برای دیگران بود. به عبارتی، دیگرگرایان تنها دغدغه سود و سعادت دیگران را دارند و حتی در گیر و دار تلاش و تکاپو برای ایجاد و تحصیل سود و منفعت دیگران، خود و منافع شخصیاش را به فراموشی میسپارند. البته این چنین تا حدی آرمانگرایانه به نظر میرسد و از همین رو، به اعتقاد بسیاری الزام بر دیگرگرایی نه تنها بیفایده بلکه نامعقول می نماید. همین مسئله مبنا و دلیل برای استدلال به نفع خودگرایی اخلاقی قرار گرفته است.( See: Blum Lawrence:Ibid، V1. p:50-55.)
برخی فیلسوفان از جمله آین رند (1905 – 1982 م)، فیلسوف معاصر قرن بیستم با مقایسه این دو نظریه اخلاقی بر این باورند که اخلاق دیگرگرا، ارزشها و منافع و حقوق فردی را نادیده میانگارد(See: C, E, Harris, 1997, p.)[1] و حریم و حرمتی برای آرزوها، آمال و امیال شخصی قائل نیست. اینان معتقدند اخلاق دیگرگرا بیش و پیش از آنکه از فرد بخواهد که در پی شکوفایی استعدادها و قابلیتهای فردی خود باشد و به
_______________________________
1. خودگرایان در حوزه اخلاق اجتماعی و سیاست معتقدند که بهترین نوع حکومت، حکومتی است که بیشترین میزان فرصت، آزادی، و امکانات را به افراد جامعه اعطا کند تا در مسیر پیجویی منافع شخصی خود اقدام نمایند.
از همین رو، بسیاری از خودگرایان معاصر و از جمله ایان رند به حکومتهای آزادی طلب و آزادیخواه موسوم به لیبرتاریانیزم (Libertarianism) قائل و متمایل هستند. در این نوع حکومت که تقریری جدید از لیبرالیزم کلاسیک است، حد و حوزه دخالت حکومتها در شیوه زندگی شهروندان تا بالاترین حد ممکن محدود میشود.در این حکومتهای حداقلی و به تعبیری دولت کمینه (minimal ، state) دولت تنها نقش نظارتی دارد و به تعبیری ناظری شبگرد است که تنها از تجاوز افراد به حقوق و آزادیهای دیگران ممانعت می کند. در این نوع دولتها از مهربانیهای تحمیلی قیم مآبی و پدرسالاری (Paternalism) خبری نیست و بیشترین میزان آزدیهایی فردی در پیجویی اهداف شخصی به شهروندان جامعه اعطا میشود.
چگونه زیستن بیندیشد، بر این مسئله تأکید دارد که باید خود و آرمانهایش را در جهت منافع و مصالح دیگران قربانی کند.( See:Ayn,Rand : 1999, P: 391.)
پیش فرض اولیه در استدلال یاد شده آن است که تنها دو شق و شاخه و نظریه وجود دارد: یا باید خودگرا بود و یا دیگرگرا و ازآنجا که دیگرگرایی ناممکن و نامعقول است و یا دستکم اخذ و پذیرش آن مشکلات و اشکالات بسیاری دارد، پس باید به تنها نظریه و نظرگاه ممکن و تنها بدیل آن یعنی خودگرایی اخلاقی تمسک کرد. اما در مقام نقد این استدلال، ضمن تردید وخدشه در توجه خودگرایی به حرمت انسانی بیش از هر نظریه اخلاقی دیگری میتوان گفت که این حصر مبنایی، مقبول و موجه نیست؛ چرا که میتوان شقوق دیگری هم در نظر گرفت. چه بسا ما به در نظر گرفتن منافع خود ملزم باشیم، اما از منافع دیگران هم غافل نمانیم و یا آنکه موظف باشیم که گاه منافع شخصی خود و گاه منافع دیگران را درنظر آوریم.
نکته جالب توجه این که خودگرایی اخلاقی ما را به تحصیل بالاترین میزان منفعت شخصی الزام میکند و از ما میخواهد در این جهت، از هیچ کوششی دریغ نورزیم. چه بسا در این جهت، استانداردهای اخلاقی و قواعد را هم نادیده بینگاریم و برای جلب منفعت بیشتر شخصی، از دروغگویی و نقض پیمان هم هراسی به دل راه ندهیم. البته تقریرهای رادیکال و افراطی از خودگرایی، بیشک به چنین نتایج ناگواری منجر خواهد انجامید که یکی از دلایل عدم مقبولیت این نظریه نیز همین نتایج است. اما در برخی تقریرهای متعادلتر، با تکیه بر اصل خودگرایی اخلاقی، سعی شده تا از خودگرایی تقریر شود که با استانداردهای اخلاقی در تعارض نباشد. در این تقریرها با سلب و ساییدن لبههای تند و تیز خودگرایی اخلاقی، سعی گردیده تا این نظریه را با اخلاق عرف عام و قواعد اخلاقی پذیرفته شده عرفی، منطبق یا متلایم نمایند. این تقریر خودگرایانه تنها در صدد است تا ضمن آنکه وظایف اصلی و متعددی برای انسان ترسیم و تجویز میکند، همه آنها را مستند و منوط به یک اصل بنیادین منفعت شخصی نماید،. به عبارتی، ما وظایف فراوانی داریم که همگی از اصل منفعت شخصی مشتق شدهاند. برای مثال، ما وظیفه داریم که راست بگوییم؛ چرا که اگر راست نگوییم، کسی به ما اعتماد نخواهد کرد و این در دراز مدت به نفع ما نخواهد بود همچنین ما باید به تعهداتمان وفادار بمانیم، تا بتوانیم انتظار داشته باشیم که طرفهای ما به تعهداتشان عمل نمایند. بنابراین، در نهایت به نفع ماست که راستگو و وفادار به تعهدات باشیم. به بیان دیگر، رفتار معامله است؛ من به دیگران خیر و منفعت میرسانم تا از منافعی که آنها ممکن است به من برسانند بهرهمند شوم؛ چرا که نیکی به دیگران، بیشتر به سود شخصی من می انجامد، و تشریک مساعی با دیگران و همکاری و شکل دادن به روابط دوستانه، منفعت شخصی بیشتری را برایم فراهم میآورد.
البته این تقریر و استدلال تشریک مساعی جویانه[1] تلاش خوبی است، اما فقط میفهماند که به نفع ماست که دروغ نگوییم و نقض عهد نکنیم، اما نشان نمیدهند که همیشه اینگونه است؛ چه بسا چنین نشود. آیا در چنین مواردی هم میتوان اصل راستگویی را از اصل منفعت شخصی استنتاج کرد؟ به نظر میرسد، نمیتوان تمام تکالیف اخلاقی متنوع و متعدد را از دل این اصل یگانه بیرون کشید ضمن اینکه همیشه و در همه موارد، حالت معاوضی و امکان مقابله به مثل وجود ندارد. بنابراین، رعایت معیارهای اخلاقی در قبال دیگران تنها در ظرف و زمانی لازم است که امکان تلافی وجود داشته باشد و بر این اساس کمک کردن به آسیب دیدهای که هیچگاه نمیتواند در مواقع خطر شما را یاری کند، الزامی و چه بسا اخلاقی نخواهد بود؛ چون امکان تلافی رفتار شما منتفی است.
حتی اگر اصل منفعت شخصی مبنا و سرچشمه اشتقاق و استنتاج همه اصول و الزامات اخلاقی باشد، این امکان استنتاج اثبات نمیکند که اصل منفعت شخصی تنها دلیل انجام آن وظیفه است؛ چرا که چه بسا من دروغ نگویم، اما نه به دلیل منافعی که برایم در بر خواهد داشت، بلکه به دلایل دیگری دورغ نمی گویم. بنابراین، اصل خودگرایی تنها زمانی پذیرفتنی میتواند باشد که جز این اصل، دلیل دیگری در کار نباشد.
_______________________________
1. Cooperation.
استدلالها در ردّ خودگرایی اخلاقی
الف) استدلال کرت بایر[1] (- 1958 م) فیلسوف قرن بیستم از مشهورترین استدلالها به شمار می رود.، او معتقد است که خودگرایی اخلاقی، در ارائه راهکار و راه حلی برای تلاقی و تعارض و تضاد منافع آدمیان ناکام میماند. و در نهایت، او نشان می دهد که خودگرایی اخلاقی نمیتواند نظریه اخلاق هنجاری، به معنای متعارف باشد.[2] او از ما میخواهد موقعیتی را تصویر و تصور کنیم که در آن: دو فرد خودگرا (الف و ب) نامزد احراز پست ریاست جمهوری شدهاند. بیشک در مبارزه تبلیغاتی، یکی از این دو نفر پیروز خواهد شد. یقیناً پیروزی هر یک از این دو نفر، منفعت شخصی بالایی برای هر یکم از آنها در پی خواهد داشت و هر کدام باید در راه تحصیل منفعت شخصی خود بکوشند. منفعت شخصی ب در این است که رقیب انتخاباتیاش را نابود کند. بنابراین، وظیفه و الزام اخلاقی ب آن است که الف را بکشد و از صحنه به در کند و البته منافع الف هم اقتضا و الزام دارد که از این امر ممانعت کند و علاوه بر محافظت از خود به دنبال منافع شخصی خود باشد یعنی او هم باید ب را نابود کند. بنابراین ب وظیفه دارد الف را بکشد و وظیفه الف هم ممانعت از عمل ب است. از طرفی به لحاظ اخلاقی بازداشتن فرد از انجام وظیفه اخلاقیاش، خطا و غیر اخلاقی به
_______________________________
1. Kurt Beaier.
1. برخی در استدلال به گونهای دیگر و گفتهاند که نظریه اخلاقی دو ویژگی اصلی دارد: الف) ویژگی تجویزی و توصیهای (prescriptive) و ب) ویژگی جهان شمولی (universal) و خودگرایی. این نظریه هیچکدام از این دو ویژگی را دارا نیست. از این رو نظریه اخلاقی به شمار نمیآید.
( کرت بایر در کتاب دیدگاه اخلاقی( The moral point of view ) این نظریه را مطرح کرده است.
(See: Brannan, ibid.)
شمار می رود. از این رو، الف نباید مانع انجام وظیفه ب شود، (اجازه دهد تا ب او را بکشد) از سوی دیگر، ممانعت از عمل ب ( محافظت از خود در برابر کشته شدن به دست ب) سود شخصیاش را تأمین میکند. در این موقعیت، الف هم باید از عمل ب ممانعت نماید و هم اینکه به او اجازه دهد تا او را بکشد و البته این نزاع و تنازع همیشه برقرار خواهد بود و خودگرایی نمیتواند به رفع تعارض و حل و فصل منازعه کمکی نماید؛ چرا که هر دو فرد در جهت وظیفه اخلاقی خود عمل می کنند.( See: James Rachels: p: 44.)
خودگرایی اخلاقی در این موقعیتها از ارائه توصیهای راهبردی و راهگشا ناتوان است. به عبارتی، نمیتواند نقش توصیهای در اخلاق و شیوه پند و اندرزهای اخلاقی معمول و متعارف را ایفا کند و بلکه به عکس باعث تشدید منازعه نیز می شود.
آیا استدلال مذکورناپذیرفنتنی بودن خودگرایی را می تواند اثبات کند؟
پیشفرض این احتجاج این است که هر نظریه اخلاقی باید راهکاری برای رفع و دفع تعارض منافع داشته باشد، به گونهای که دوطرف تعارض بتوانند ضمن تشریک مساعی در امور، زندگی بدون نزاعی داشته باشند. اگر این پیشفرض صحیح باشد، خودگرایی اخلاقی، نظریهای اخلاقی به شمار نمیآید؛ چرا که در این جهت ناکام میماند.[1] اما خودگرایان، این پیش فرض را چندان تأیید نمی کنند و آن را تلقی و ترسیمی نادرست از یک نظام و نظریه اخلاقی به شمار می آورند. به عقیده این دسته، زندگی جمعی مشتمل بر مجموعهای از تعارضات اجتنابناپذیر است که در آن هر شخصی برای نیل به موفقیت و منافع و موقعیتهای بهتر مبارزه میکند و اصل
_______________________________
1. این نکته اهمیت دارد که اگر خودگرایان ادعا و اثبات نمایند که هیچ نظریه اخلاقی منسجمی نیست که بتواند با ارائه راهکار و راه حلی به تنازعات چشمگیر میان منافع آدمیان یکسره پایان ببخشد، خودگرایی همچنان نظریهای اخلاقی در صحنه خواهند ماند و این اشکال و استدلال در بیرون راندن خودگرایی از میان نظریههای اخلاقی ناکام خواهد شد.
خودگرایی اخلاقی، او را در این مسیر تحریض و تشویق میکند تا به پیروزی دست یابد، به عبارتی، نظریه اخلاقی در مسند و مقام یک داور نمینشیند تا به حل و فصل تعارضات موجود در زندگی افراد و امور روزمرهشان بپردازد، بلکه به مانند عضوی از هیئت مشتزنی است که هر یک از دو مشت زن را به بیشترین تلاش و تقلا برای پیروزی فرا میخواند. به نظر خودگرایان این دیدگاهی واقعگرایانه است که بگوییم تعارض و تنازع میان منافع آدمیان حل و فصل شدنی نیست، بلکه تنها با پیروزی یک طرف این جدال و نزاع پایان میپذیرد. و البته جای این پرسش همچنان باقی است که کارکرد نظریه اخلاقی و قوام آن به چه چیزی است و یا باید باشد؟ آیا ارائه توصیهای راهبردی، کارکردی مهم و لازم برای هر نظریه اخلاقی به شمار می رود؟
ب) کرت بایر، اشکال و استدلال بهتری را علاوه بر ناتوانیاش در چارهجویی برای حل تعارض، مطرح می کند او از دل موقعیتی که ترسیم نموده، بیرون میآید و در موقعیت مذکور: الف هم نباید از خود محافظت کند و از عمل ب ممانعت به عمل آورد و هم اینکه نباید جلوی ب را در انجام وظیفه اخلاقیاش ( کشتن اوست) بگیرد. بنابراین، هم باید جلوی ب را بگیرد و هم اینکه دست او را در کشتنش باز بگذارد. واضح است که یک عمل هم بایسته است و هم نابایسته و این به لحاظ منطقی نوعی تناقض و عدم انسجام در نظریه خودگرایی را می نماید که اگر اثبات شود، بدیهی است که خودگرایی نیست. پیش فرض دیگری هم در ماجرا وجود دارد که با تحلیل این استدلال روشن میشود این استدلال نادرست بوده و این اشکال بر نظریه خودگرایی صحیح نیست.
استدلال کرت بایر، از چند مقدمه تشکیل شده است:
1. وظیفه هر کسی تحصیل بیشترین نفع برای خود اوست (بر مبنای خودگرایی)؛
2 . کشتن الف برای ب بیشترین نفع را به بار میآورد؛
3 . ممانعت الف از کشته شدن به دست ب، بیشترین نفع را برای الف در بر دارد؛
4 . پس وظیفه ب کشتن الف و وظیفه الف ممانعت از این عمل است؛
5 . اما ممانعت ب از کشته شدن به دست الف، به لحاظ اخلاقی نادرست و ناشایست است؛
6 .پس ممانعت ب از کشته شدن به دست الف نادرست است؛
7. برای الف هم نادرست است و هم نادرست نیست که ب را از عملش باز دار؛
8 . اما یقیناً یک فعل نمیتواند هم درست و هم نادرست باشد (به دلیل اصل عدم امکان اجتماع متناقضین)؛
ـ بنابراین مقدمه اول ناصحیح است و خودگرایی به تناقض میانجامد.[1]
اما پیرو نظریه خودگرایانه پیش فرض مطرح شده رادر مقدمه پنجم میتواند نپذیرد. ممکن است بپرسد چه دلیلی وجود دارد که بازداشتن دیگری از انجام وظیفه اخلاقیاش به گونه مطلق نادرست است و در پاسخ بگوید که بازداشتن دیگری از انجام وظیفه اخلاقی، تنها زمانی نادرست و نابایسته است که نفع شخصی را در پی نداشته باشد. به عبارتی، در این جا هم اصل خودگرایی مبنا و ملاک ارزیابی قرار میگیرد، بنابراین، استدلال کرت بایر، در نبود انسجام خودگرایی با بن بست روبه رو می شود و خودگرایی اگرچه شاید در نهایت نظریه صحیح و صائبی ننماید، دستکم در دایره بی انسجامی و تناقض گرفتار نمیآید.
اما شاید بتوان نبود انسجام نظریه خودگرایی را به شکل دیگری نشان داد. بنابر آنچه پیشتر گفته شد، خودگرایی اخلاقی ما را الزام میکند که همیشه به انگیزه به حداکثر رساندن منافع شخصی به امور مبادرت ورزیم. بنابر تجربه، ثابت شده است که عامل اخلاقی اگر بخواهد تنها به حداکثرسازی منافع شخصیاش توجه تام داشته باشد، به طور شگفتانگیزی به سود کمتری دست مییابد.
یکی از این موقعیتهای معروف، معضل یا متناقضنمای زندانی[2] است. دو زندانی
_______________________________
1. See: Rachels. James, the element of moral of philosophy, P: 75, 76.
2. prisoner dilemmas
(الف و ب) به جرمی متهم و دستگیر میشوند و جدا از هم در سلولهای انفرادی نگهداری میشوند. به هر یک از این دو نفر امکان اعتراف می دهند و اگر هیچکدام اعتراف نکنند، اتهام آنها خفیفتر می شود و چه بسا به دلیل نبود مدرکی محکمه پسند هر دو را آزاد کنند و اگر هر دو اعتراف نمایند، هر دو را مقصر بوده و هر یک شش سال به زندان محکوم میکنند. اگر فرد الف اعتراف کند و ب اعتراف نکند، الف به ده سال زندان محکوم شده و ب آزاد خواهد شد و بالعکس. در این موقعیت حساس هر یک از دو متهم بر سر راهی (اعتراف کردن یا نکردن) ماندهاند. حقیقت آن است که بنابر منطق تصمیم، هر چه آن زندانی دیگر بکند، به نفع این زندانی است.به هر حال، هیچکدام اعتراف نمی کنند و دلیل چنین گزینشی این است که افرادی که در چنین موقعیتهایی تنها در پی حداکثرسازی سود فردی خود هستند. از کسانی که به صورت مشارکتی کار میکنند و نفع جمعی را در نظر میگیرند، سود کمتری به دست میآورند. نظیر این موقعیتها نشان میدهد که گاه برای رسیدن به بالاترین منفعت شخصی، برخلاف اصل خودگرایانه، باید به تحصیل سود جمعی و همگانی اندیشید.
به بیان دیگر، بهتر است خودگرایان برای رسیدن به منافع شخصی بیشتر، خودگرا نباشند. (نک:ایان مک لین:1381 ،662Campel Richmond, V1. p:446-451: Ibid)
ج ) خودگرایان خط فاصلی را بین خود و دیگران ترسیم میکنند و منافع شخصی را مهمتر میانگارند، اما به واقع چه چیزی خود را ویژه و متمایز و برتر از دیگران میسازد؟ مبنا و دلیل موجه این تقسیم و تفصیل چیست؟ چه چیزی، دلیل ترجیح دادن خود بر دیگران است؟ ترجیح خود بر دیگران، به نظر به همان اندازه بیدلیل و مدرک مینماید که شخصی ادعا کند باید سود و منفعت افراد قد بلند یا چشم آبی را ارتقا بخشند! اخلاق ماهیتی جهان شمول دارد(universal ) و ذاتاً بیطرف(imnortiol ) است چه دلیل دارد که ما منافع خودمان را ارجح از منافع دیگران بشماریم، همانگونه که به وضوح دلیلی بر ارجح بودن نژادها، قبایل و یا ملیتها در استفاده از حقوق بنیادین انسانی نمیتوان یافت؟ این اشکال و استدلال در ردّ مبانی خودگرایی اخلاقی، بی شک از مهمترین اشکالاتی است که بر خودگرایی می کنند. بنابراین، میتوان نتیجه گرفت که خودگرایی اخلاقی با توجه به اشکالات و نقاط ضعف و نقایصش، نظریهای پذیرفتنی نیست. اگرچه نظریهای تک اصل است و سادگی(simplicity ) دارد، الزامی اخلاقی را بر عهده عامل اخلاقی مینهد و از همین رو نیز به ظاهر از تبعات تعارض اصول و الزامات متکثر رهایی پیدا میکند، اما به وضوح اشکالات مبنایی دارد که به برخی از آنها اشاره گردید. این نظریه همچنین به دلیل اشکالات پیش گفته مقبولیت[1] چندانی ندارد و چندان با عرف و ارتکاز عمومی سازگار نیست و به لحاظ ادله و توجیه[2] نیز (همان طور که نشان داده شد) چندان از ادلة کافی و پذیرفتنی برخوردار نیست.
با توجه به این اشکالات پذیرفتنی و نقاط ضعف و نقایص خودگرایی، این نظریه نمیتواند نظرگاه پذیرفتنی ودرستی برای اخذ و اجرا باشد.
منابع و مآخذ
1. بکر، لانس. سی، تاریخچه فلسفه اخلاق غرب، مجموعه مقالات دائرّةالمعارف فلسفه اخلاق، ترجمه گروهی از مترجمان، قم، انتشارات موسسه آموزش پژوهشی امام خمینی، چاپ اول، 1378.
2. کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه امیر جلالالدین اعلم، تهران، انتشارات سروش، چاپ دوم، جلد پنجم، 1370.
3. لالاند. آندره، فرهنگ علمی و انتقادی فلسفه، ترجمه غلامرضا وثیق، تهران، فردوسی، 1370.
لین، ایان مک، فرهنگ علوم سیاسی آکسفورد، ترجمه دکتر حمید احمدی،
_______________________________
[1] . plausibility
1. تهران، نشر میزان، چاپ اول، 1381.
2. مور.جی.ای، مبانی اخلاق، ترجمه غلامحسین توکلی و علی عسگری، قم، پژوهشگاه فرهنگ و علوم اسلامی،1385.
3. هابز، توماس، لویاتان، ویرایش و مقدمه سی.بی.مک فرسون، ترجمه حسین بشریه، تهران، نشر نی، چاپ اول، 1387.
4. Audi. Rovert, (Editor) The Cambridge Dictionary of philosophy (Second, Edition), Cambridge University Press, New York; 1999.
5. Baier. Kurt, ‘Egoism’ in companion to ethics, edited by: Peter Singer, Blackwell, 1999.
6. Blum Lawrence ‘Altuism’ in Encyclopedia of Ethics, Edited by, Lawrence C.Becker and Charlotte, B. Becker. New York and London, Routledge, 1999.
7. Bowie, Bob, Ethical Studies. London: Wellston Thorniest, 2001.
8. Harris, C.E, ‘Applying moral theories’ U.S.A: Wadsworth Publishing Company, 1997.
9. Kurt, Richard, ‘Egoism and Altuism’ in Routledge Encyclopedia of philosophy, Edited by; Edward Craige: London, Routledge: 1998.
10. Mackinnon Barbara, ethics (theory and contemporary issues) wadsworth publishing company, U.S.A, 1998.
11. Pojman L.P, ethics discovering right and wrong, Wadsworth publishing company, U.S.A, 1999.
12. Rachels, james, the element of moral of philosophy, New York, McGrew-Hill- Publishing company.
13. Rachels. James, ‘A Critical of Ethical Egoism’ in Philosophy, Edited by L.P: Pojman, United state Military Academy at WestPoint, Wadsworth Publishing Company, 1999.
14. Richmond Campel, ‘Egoism’ in Encyclopedia of Ethics, Edited by, Lawrence C.Becker and Charlotte, B.Becker, New York and London, Routledge, 1999.
15. Sober, Elliot ‘Psychological egoism’ in ethical theories, edited by Tlugh Lafollette, Blackwell publishers, Oxford, 1998.
16. Sidgewick Henry, Method of Ethics, Hacker publishing Company, Indioalis/Cambridge, 1998.
17. Brannan, Andrew ‘egoism’ in Stanford Encyclopedia of Philosophy http://plato.stanford.edu/entries/egoism First published Mon 4 Nov, 2002.
راهنمای شرایط تنظیم و ارسال مقالات
از نویسندگان و مترجمان درخواست میشود:
مقالة ارسالی از 25 صفحه (هر صفحه 300 کلمه) تجاوز نکند.
مقالة ارسالی، باید در سه نسخه در محیط word با دقت تایپ و اصلاح شده (با طول سطر 12سانتیمتر، قطع وزیری) و بر یک روی صفحه A4 همراه با دیسکت آن به دفتر مجله ارسال شود.
مقالة ارسالی باید دارای بخشهای ذیل باشد:
الف) چکیدة فارسی مقاله، حداکثر در 150 کلمه و حتی الامکان چکیدة انگلیسی آن به همین مقدار.
ب) واژگان کلیدی فارسی و معادل انگلیسی آن (حداکثر 5 واژه)
ج) تعیین رتبة علمی نویسنده ومترجم.
د) مقالاتی که ترجمه شده، با معرفی اجمالی شرح حال نویسنده و معرفی کتاب یا مجلهای که مقاله از آنجا گرفته شده، همراه باشد.
هـ) اصل لاتین عنوان مقالة ترجمه شده و معادل لاتین عنوان مقاله تالیفی ضروری است.
و) درج اسامی و اصطلاحات مهجور، در پایین هر صفحه ضروری است.
منابع و ارجاعات مقاله باید کامل و دقیق باشد، از ارسال مقالات با منابع ناقص جداً خودداری فرمایید.
مقالة ترجمهای با سه نسخه از متن همراه باشد.
مقالة ارسالی نباید در هیچ نشریة داخلی یا خارجی چاپ شده باشد.
مقالة ارسالی نباید همزمان به سایر مجلات یا مجموعهها فرستاده شده باشد.
منابع مورد استفاده در پایان مقاله به شکل زیر نوشته شود:
الف) کتاب
نام خانوادگی، نام نویسنده، نام کتاب، نام مترجم، محل انتشار، نام ناشر، شماره چاپ، تاریخ انتشار، شماره جلد.
ب) مقاله
نام خانوادگی، نام نویسنده، عنوان مقاله، نام نشریه، سال انتشار، شماره مجله.
خودگرایی اخلاقی (egoism) از نظریههای اخلاقی در فلسفه اخلاق و اخلاق هنجاری(normative ethics) است که زیرمجموعه نظریههای غایتگرایانه (teleological wise)و پیآمدگرا(consequential) قرار میگیرد. بحث از خودگرایی اخلاقی غالباً به بحث از خودگرایی روانشناختی(psychological egoism) می انجامد که یک دیدگاه و نظریهای روانشناختی است. بحث از خودگرایی اخلاقی، با خودگرایی روانشناختی چنان گره خورده و در هم تنیده است که گاه از ابتنای نظریه خودگرایی اخلاقی بر خودگرایی روانشناختی، سخن به میان میآید. بعضی معتقدند که خودگرایی روانشناختی، مبدأ و مبنای قول به خودگرایی اخلاقی است. از این رو، با نگاه به تعریف و تبیین دقیق خودگرایی روانشناختی و بیان تمایز و تفاوت آن و یا ربط و ارتباط آن با خودگرایی اخلاقی، در ابتدا به توضیح و تبیین و نقد خودگرایی روانشناختی و در ادامه به مبانی و مدعیات خودگرایان اخلاقی و در نهایت به بررسی و نقد خودگرایی خواهیم پرداخت.[1]
_______________________________
1. تقریر دیگری از خودگرایی با عنوان خودگرایی عقلانی (rational egoism) نیز وجود دارد که نگرشی کلی در باب رفتار فردی و گزینشهای شخصی است. بنابراین نظریه، شرط لازم و کافی برای عقلانی بودن یک عمل، بیشینه کردن سود شخصی یا ارضای بالاترین حد ترجیحات فردی است. البته این شاخه از خودگرایی اشکلات جدی دارد؛ چرا که اگر تنها معیار عقلایی بودن عمل، نفع شخصی باشد، هیچ گاه ایثار و از خودگذشتگی در راه آرمان و اهداف متعالی و یا فداکاری برای دیگران، نباید مقتضی عقلانیت و حزم و خرد باشد، حال آنکه به شهادت شهودات عام بشری، ایثار و از خودگذشتگی کاملاً معقول و موجه است.
درک پارفیت در رد این نظریه استدلالهایی کرده است.
: 1999, vol: p 446-449: Egoism“See: Richmond, Campel.
.And see: Brannan2002.
خودگرایی روانشناختی
اخلاق و روانشناسی ارتباط تنگاتنگی با هم دارند. هر دو از منظری البته متفاوت، به عادات و رفتار و افعال و روحیات فردی آدمی میپردازند، فلسفه اخلاق به بایدها و نبایدها و هنجارهای اخلاقی و ناهنجاریها نظر میکند و روانشناسی به بیان و بررسی واقعیتهایی که در وجود ماست. موضوع اخلاق، افعالِ اختیاری و ارادی ما به شمار می روند. از این رو، اعمال غیرارادی و غیرمقدور ما در دایره موضوع اخلاق نمی گنجند. اگر ما نتوانیم کاری را انجام دهیم ،به یقین (و به حکم عقل)، اخلاق ما را به انجام آن الزام نخواهد کرد؛ چرا که موضوع اخلاق اعمال اختیاری و مقدور است و سرزنشها و ملامتها نیز تنها درباره کارهای اختیاری و در توان ما، معنا دارد.
نظریه اخلاقی صحیح و منسجم، باید بر پیشفرض انسانشناسانهای درست، واقعگرا و مقدور آدمی، مبتنی و متکی باشد. بیشک اگر نظامی اخلاقی، آدمی را به چیزی الزام و یا حتی تحریص و تشویق نماید که در تاب و توان آدمی نگنجد و مقدور نوع آدمیان نباشد، نظام و نظریه اخلاقیای نادرست و نامنسجم خواهد بود.
با توجه به این نکته، در غالب نظریههای اخلاقی، نوعدوستی، کمک به دیگران با انگیزههای خیرخواهانه، فداکاری و از خودگذشتگی و به طور کلی دیگرگرایی، از جمله فضایل و رفتار پسندیده و بهنجار به حساب آمده است. اما به واقع آیا آدمی فداکاری و از خودگذشتگی و کمک به دیگران را تنها انگیزه نوع دوستی میتواند انجام دهد؟ آیا کارهای به ظاهر فداکارانه و با نیت نوع دوستی فداکارانهاند؟ خودگرایی روانشناختی نظریهای توصیفی(descriptive ) در باب انگیزه انسانی به شمار می رود و با طرح ادعایی تجربی(practical ) و انسانشناسانه، معتقد است ما چنین توانی نداریم که تنها بهدلیل منافع دیگران کاری کنیم و یا ازخود بگذریم؛ ما بهگونهای آفریده شدهایم که تنها به دنبال منافع خویش باشیم و برای منفعت خویش کوشش و تکاپو کنیم.
رفتار ایثارگرانه برای آدمی ناممکن و نامقدور است و حتی انتظار چنین رفتاری از آدمیان نیز یکسره نامعقول می نماید؛ چرا که توقع رفتاری از سر نوع دوستی و تنها برای منفعت دیگران، تکلیف مالایطاق و امری محال است و هیچ گاه عملی با انگیزه خیررسانی تنها به دیگران تحقق نیافته و همه آنچه به ظاهر از خودگذشتگی و یا فداکاری تعبیر و تفسیر میکنند، تنها در ظاهر این گونهاند و به واقع، تنها با نیت نفع شخصی انجام گرفتهاند، خود گروی روانشناختی بر این ادعا و پیش فرض انسانشناسانه تأکید و تکیه دارد و تمامی اعمال و رفتارهای آدمی را نیز تنها در چارچوب پیجویی نفع شخصی، ارزیابی مینماید چند نکته درباره خودگرایی روانشناختی اهمیت دارد:
الف) خودگرایی روانشناختی فرضیه و پیش فرضی روانشناختی و ادعایی تجربی است که تبیین تجربی واحدی (پیجویی شخصی) را انگیزه تمامی اعمال و رفتار آدمی به حساب میآورد.
ب) این نظریه تنها جنبه توصیفی و اخباری صرف دارد و در صدد بیان واقعیتی تجربی و خارجی است و انسانها را به لحاظ طبع و طینت، خودگرا آفریده شده میداند، نه اینکه چگونه باید باشند و یا چگونه باید عمل کنند.
ج) خودگرایی روانشناختی منکر رفتارهای به ظاهر دیگرگرایانه نیست و بر این باور است که در اعمال آدمیان و رفتارها و رویههای رفتاری بسیاری را میتوان دید که سیاق وصورتی دیگرگرایانه دارند. با وجود این ، خودگرایی روانشناختی ادعا ندارد که همه این اعمال در باطن از سر خودخواهی انجام میشوند و در ورای همه رفتارهای به ظاهر نوع دوستانه و دیگرگرایانه، انگیزههای خودخواهانه مضمر و مستتر است.
به عبارتی، همه رفتارها و وظایف اخلاقی، تحت الشعاع جلب منفعت شخصی قرار میگیرند و حتی اگر صورتی، غیرخودگرایانه و فداکارانه داشته باشند، تمامی رفتارهایِ آدمی بر اساسٍِ حب نفس(self love ) و فقط برای تحصیل منفعت شخصی انجام میگیرند و انسان، در ذات خود خودخواه(inherent ) است و به لحاظِ سرشت و سجیه باطنی، قادر به انجام عملی تنها به انگیزه نوع دوستانه نیست. شاید دلیل ممکن ومقدور نمودن دیگرگرایی در نظر ما، این است که، در همه این موارد، رفتارهای خودخواهانه ما در پوشش رفتارِ دیگرگرایانه عرضه شدهاند و این امر مایه و موجب اشتباه و التباسِ حس عمومی و ارتکازات عامِ اخلاقی گردیده است.
در ضمن باید توجه داشت که بنابر خودگرایی روانشناختی، کارهای آدمی همیشه به نفع خودِ او تمام نمیشود. چه بسا انسان کارهایی انجام دهد که دیگران هم بهره میبرند، بلکه گاه خود انسان بهرهای اندک نصیبش می شود، اما به هر حال، در این موارد هم هدف و انگیزه اصلی آدمی نفع شخصی است. هر چند آدمی به دلیل ضعف بصیرت و آگاهی و یا جهل و حماقت، رفتار شخصی به منفعت فردی را برای خود به بار میآورد و همیشه خودگرایانه عمل می کند، به اعمال دیگرگرایانه توانا نیست. چه بسا خودگرایی روانشناختی، از ناتوانی انسان در اعمال دیگرگرایانه تأسف بخورد، اما چنین چیزی را مایه سرزنش و ملامت نمی داند؛ چرا که آدمی اینگونه خلق شده، و رفتار خودخواهانه در نهاد او نهادینه شده است.
(See: Richmond Campel, 446-449؛Brannan, ibid)
خودگرایی روانشناختی و شهودات درونی
بیتردید، ادعای خودگرایی روانشناختی با تصور معمول از اخلاق متفاوت است. آیا به واقع در خارج هیچ عملِ نوع دوستانه و از سر محبت و دلسوزی و خیرخواهی، انجام نمیگیرد؟ آیا از جان گذشتگی سربازان در صحنه نبرد و یا تلاش بیوقفه یک مادر برای نجات فرزندانش از درون شعلههای مهیب آتش و یا بیشمار اعمال دیگرگرایانه که با ابهت و جلال از آنها تمجید مینماییم، هیچ کدام مصداقِ رفتار فداکارانه نیستند؟ بیشک این واقعیتهای موجود و مسلم، خودگرایی را دستکم در وهله نخست به چالش می طلبد؛ چرا که همه این موارد، شواهدی بر وقوع و امکان دیگرگرایی به حساب میآیند و دستکم اگر به گونه جمعی و انباشتی آنها را در نظر آوریم، دلالت و یا اشعار اجمالی به این امر دارند، ضمن اینکه برای طرد و رد ادعایی تجربی، یافتن یک نمونه نقض کافی و وافی به مقصود خواهد بود.
خودگرای روانشناختی، در واکنش به این پرسش، ما را به بازتفسیر و بازبینی دوباره نیات و آمال و اهداف فرا میخواند.
بنابر خودگرایی روانشناختی، همه این موارد به ظاهر خودگرایانهاند و اگر موشکافانه به آنها بنگرند، حتماً راهی برای وجود انگیزههای خودخواهانه و منفعتطلبانه خواهند یافت. همین امر نشان می دهد که موارد و مصادیق بیرونی، دستکم نمی توانند خودگرایی روانشناختی را نفی کنند؛ چرا که تمام انگیزههای به ظاهر دیگرگرایانه را که در بالا ذکر گردید، میتوان به گونهای انگیزههای خودگرایانه تنزیل داد و تحویل برد شاید سرباز فداکار در صحنه نبرد برای رسیدن به سعادت اخروی که خدا برایش در نظر گرفته خود را قربانی می کند و یا شاید آن مادر فداکار برای شهرتطلبی و تبدیل شدن به یک اسطوره، از خودگذشتگی نشان داده است؛ و یا جوانمردی که در موقعیتی خطرناک با بیباکی، به یاری دیگران میشتابد و از خطر نمیهراسد، برای تفاخر و یا به رخ کشیدن تواناییهایش و برای تمجید و ستایش سوی دیگران، دست به عمل متهورانه برای نجات دیگری میزند. به هر حال، نمیتوان وجود انگیزههایی خودگرایانه را در این گونه اعمال به صراحت و قاطعیت نفی کرد.
اگرچه استدلال خودگرایانه روانشناختی، در نهایت تنها امکان تفسیر خودگرایانه انگیزهها را نشان میدهد و نمی تواند اثبات کند که حتماً انگیزههای این آدمیان خودگرایانهاند و یا احساسات و انگیزههای خودگرایانه واقعگرایانهتر، بهتر و یا حتی بیشترند. به عبارت دیگر، این استدلالی اقناعی(Persuasive ) است و به یقین، برای اثبات خودگرایی روانشناختی، ادله قوی تر و متقن لازم می نماید.
در همین باره استدلالهایی مطرح شده که به برخی از آنها اشاره میکنیم:( see: Rachels. James: element, 1986, PP51, 52)
الف) شخصی در عمل و رفتار خودخواهانه و یا عمل از خودگذشتن، تنها عملی را انجام داده که میخواسته و بیشتر بدان راغب بوده است. پس هرگز از خودگذشتگی وجود ندارد. این فرد تحت تأثیر میل و خواستهاش عمل کرده و آنچه را بیشتر میخواسته انجام داده است. برای مثال، او به جای آنکه وقتش را به مطالعه اختصاص دهد، دوست داشته و خواسته به ناتوانی جسمی کمک کند و یا به جای آنکه وقتش را صرف خریدن بستنی و یا بازی کند، خواسته که با پولش به گرسنهای یتیم یاری رساند. او به این امور بیشتر مایل بوده و لذا انجامشان داده است پس او تنها به امیال درونیاش پرداخته و این را نمیتوان از خودگذشتگی به حساب آورد و ستود؛ چرا که باز هم خواسته شخصیاش را اعمال کرده است.به عبارتی، ما هر عملی را که بیشتر بدان مایلیم، انجام میدهیم از این رو، آن عمل خودخواهانه و در پی امیال و خواست خودمان به شمار می رود. اگر این تحلیل به تمام موارد ادعایی تعمیم و تسری یابد، درخواهیم یافت که ما در هیچ یک از اعمال از خود نگذاشتهایم و همیشه خودخواهانه عمل می کنیم.( See: Ibid. p51&52)
به این شیوه استدلال چند اشکال اساسی وارد کردهاند:
این استدلال بر این مقدمه و مبنا استوار شده که انسانها هرگز به طور ارادی دست به کاری نمی زنند که مطابق میلشان نیست و آن را نمیخواهند و فقط هر جا که دلشان بخواهد، مبادرت به انجام کار و یا عملی خاص میکنند. اما بیتردید، لااقل همیشه این گونه نیست، و در بعضی موارد، وضعیت جور دیگری است. برای مثال ما گاه اعمالی را بدون خواست قبلی انجام میدهیم؛ به این دلیل که وسیلهای برای رسیدن به آمال و آرمانهای ما هستند؛ اغلب میل نداریم شربتی تلخ بنوشیم، اما برای خلاصی از سرماخوردگی با بیمیلی آن را سر میکشیم و گاه اعمالی را مغایر با خواست قبلیمان انجام میدهیم، تنها به این دلیل که آنها را وظیفه خود میشماریم، در هوایی سرد و سوزناک، به تحمل مشقت و رفتن به خیابان و محل کار تمایلی نداریم، اما چون به این امر متعهد شدهایم، به اداره میرویم، و یا چون قول دادهایم با همه مشقاتی که ممکن است داشته باشد بر سر قرارمان حاضر میشویم که البته در همه این موارد، خواست قبلی و میل نفسانی ما انجام این امور نیست. به بیان دیگر، این موارد از مصادیق تعارض خواست و میل(desire ) ما با وظیفه اخلاقی (duties)به حساب میآیند و البته باید توجه داشت که همیشه میل و احساس ما با وظایف و الزامات ما همآهنگی و تطابق ندارد، وهر کدام از الزامات و میل باطنی ممکن است به جانبی میل کنند. به نظر میآید، در استدلال خودگرایان، تعارض موجود بین میل و خواست نفسانی با وظیفه و الزامی اخلاقی آدمی که واقعیتی موجود و بدیهی و شهودی است، نادیده گرفته شده، حال آن که در بسیاری از نظریههای اخلاقی وجود همین تعارضها و تلاش و تمرین عامل اخلاقی در جهت غلبه بر این خواستهای نفسانی، از مؤلفههای اخلاقی بودن به شمار میآید.
نکته مهمتر دیگر در نقد استدلال خودگرایان این است که حتی اگربه گونهی قطعی انگیزه همه اعمال ارادی را خواسته و میل خود بدانیم، این امر را ثابت نمیکند که عمل ما خودخواهانه است. اگر من میخواهم به گرسنهای اطعام کنم و از لذایذ فردیام چشم بپوشم، دقیقاً از خودگذشتهام. مگر فداکاری کمک به دیگران به بهای فدا کردن خواستهها و منافع شخصی نیست.
خودخواهانه بودن یا نبودن یک خواسته، با متعلق آن خواسته مرتبط است، تنها به این دلیل که چون از روی میل و اشتیاق میخواهم، به عملی دست بزنم، لزوماً به معنای خودخواهانه عمل کردن نیست. باید دید که آیا نفع خود را یا دیگران را میخواهم؛ اگر شادی و لذت و بهجت دیگران را بخواهیم و بنابر آن عمل نماییم، به یقین خودخواه نخواهیم بود واین استدلال از اساس به نتیجه مقصود، راه نمی یابد.( See: Rachels, James,ibid، PP:58, 59.)
ب) خودگرایان بر این باورند که در اغلب مواردی که ما عملی را با نیت نوع دوستانه و فداکارانه انجام میدهیم، از خودگذشتگی و کمک به دیگری احساس خوشی را در نفس ما پدید میآورد و به عبارتی ما را ارضاء میکند. از این حالت تعابیر متفاوتی میشود، برخی میگویند اگر در موقع لزوم از خود، نوع دوستی و از خودگذشتگی نشان ندهند، همیشه از تشویش و تکدر خاطر در عذاب خواهند بود و نمیتوانند سر راحت بر بالین بگذارند و یا اگر در موقعیتی فداکاری نمیکردند، پیش وجدانشان شرمنده بودند و... . به عبارتی، پیروان نظریه خودگرایی روانشناختی معتقدند که اگر انگیزههای آدمی را در این اعمال به ظاهر فداکارانه و دیگرگرایانه واکاوی دقیق و وسوسانه کنند، خواهیم دید که این اعمال را تنها برای رسیدن به آن حالت خوشآیند روحی و ذهنی و یا راحتی وجدان و ارضاء حس شفقتورزی خود، انجام دادهاند. بنابراین، باز هم جوهره این اعمال تحصیل نفعی برای خویشتن است، نه اعانه و امداد به دیگران. با همین استدلال، و قضیه معروف ابراهام لینکلن (1809-1865م) سیاستمدار و رییس جمهور اسبق امریکا را نیز یاد می کنند.( See: Pojman L.P:, 1999, P:66)[1]
این استدلال خدشهایی میپذیرد: نخست آنکه از منظر روانشناختی، باید دید که آیا ما در این گونه موارد تنها برای ارضای احساسات خود چنین اعمالی را انجام میدهیم؟ ضمن اینکه چه بسا احساسات و عواطفی در وجود آدمی هستند که تنها با اعمال دیگرگرایانه، آدمی ارضای میگردند واین خود دلیلی بر امکان و الزامی بودن رفتارهایی دیگرگرایانه باشد. بیتردید، هیچ حس و عاطفهای بیحکمت و علت در نهاد ما نهاده نشده و حس ترحم و دلسوزی و شفقتورزی و چه بسا فداکاری، الزامی
_______________________________
1. آبراهام لینکلن به خودگرایی روانشناختی باور داشت و معتقد بود در ورای همه اعمال آدمی، انگیزهای خودخواهانه وجود دارد. روزی لینکلن به همراه فرد دیگری سوار بر کالسکه از روی پُلی میگذشتند ناگهان صدای ضجه خوکی را شنیدند که بچههایش در گل و لای و باتلاق کنار رودخانه گرفتار شده بودند. لینکلن از کالسکهچی خواست تا کالسکه را متوقف کند و بعد به کمک بچه خوکها رفت و آنها را با زحمت از گل و لای بیرون آورد. وقتی به درون کالسکه برگشت، همراه و همسفرش به او گفت: آیا این رفتار خودخواهانه بود، حال آنکه هیچ نفع شخصی برای تودر برنداشت؟ لینکلن در جواب او گفت: آری، این رفتار تنها صورتی دیگرگرایانه داشت و به واقع خودخواهانه بود؛ چرا که من برای ارضای نفس خود این کار را انجام دادم و اگر این کار را انجام نمی کردم، وجدانم همیشه ناراحت بود. بنابراین، تنها برای آسودگی و آرامش خاطر خودم، دست به این کار زدم.
اخلاقی و واقعیتی خارجی را می نماید که بنابراین، انسان در ذاتش خودخواه نیست و نباید هم باشد.
دوم آنکه چرا باید انسانها را تنها به دلیل این که از رفتار دیگرگرایانه احساس لذت و رضایت میکنند، خودخواه نامید؟ حال آنکه شخص خودخواه به وضوح اینگونه نیست. اگر این افراد خودخواهند، چرا زجر و محنت دیگران آنان را ناخوشنود میسازد؟ آیا همین امر نماد و نشانه خوشقلبی و فداکاری آنان نیست؟ به عبارتی، چرا انسانها از کمک به دیگران و برطرف کردن آلام و مشکلات آنان (بیآنکه هیچ منفعت و مزیتی برای خود آنان در بر داشته باشد) احساس رضایت میکنند؟ تنها به این دلیل که آنها از آن دسته انسانهایی هستند که دغدغه سلامت و سود و سعادت دیگران را دارند و خوش قلب و نوع دوستند و اگر از این دسته آدمیان نبودند، بیشک لذتی هم احساس نمیکردند. لذت بردن از کمک به دیگران، نشانه نوع دوستی است، نه خودخواهی. به بیان دیگر، ما اولاً و بالذات به دنبال هدف و مطلوبی هستیم که در ذهن داریم و آن گاه پس از وصول و نیل به هدفمان به رضایت خاطر و سکون درونی میرسیم. البته ما فقط برای آن رضایت خاطر به سمت و سوی آن هدف گام نمی داریم و به عبارتی این گونه نیست که نخست قصدمان آن احساس خوش باشد و سپس در مرتبه بعد رسیدن به هدف رادر نظر آوریم. اگر کسی درصدد کمک رساندن به دیگران و فداکاری برای هم نوعان برآید، با کمک و از خودگذشتی به رضایت خاطر دست مییابد، اما متعلق خواست او این احساسات دلچسب و دلپذیر نیست و او خودخواهانه و فقط برای ارضای خواست باطنیاش آن عمل را انجام نداده است.
چندنکته
الف) مؤلفههای خودخواه بودن چیست و چه عملی به واقع خودخواهانه است؟
باید توجه داشت که خودخواهی (pursuit of - self interests )و پیجویی منافع شخصی با هم فرق و از هم فاصله دارند؛ هر کاری را که به نفع شخص من است و آن را انجام دهم، نباید عملی خودخواهانه به حساب آورد. ورزش، تفریح، رعایت پاکیزگی
و یا جدیت داشتن در کارهایی روزمره همگی به نفع من هستند، اما به یقین مصداق رفتارهای خودخواهانه نیستند و زیر مجموعه اعمال خودگرایانه قرار نمیگیرند.
تنها وقتی اعمال ما خودخواهانه خواهند بود که آگاهانه و از سر عمد و اراده چشم بر منافع و حقوق دیگران (در جایی که نباید آنها را نادیده گرفت) ببندیم و از آنها قصور و تخلف ورزیم. از این رو، نادیده گرفتن حقوق و منافع دیگران، از سر غفلت و یا جهل و یا بیتدبیری و حماقت خودخواهی به حساب نمیآید.[1]
خوردن غذایی مقوی و استفاده از منابع و بهرهوری از مواهب طبیعی در شرایط عادی اگرچه به نفع ماست، عملی خودخواهانه نیست. تنها زمانی خودخواهانه است که ما در حالی که دیگران بدانها محتاج هستند، آنان را از این مواهب و منابع (به نفع خود) محروم سازیم و یا برای سود بیشتر کالاهای اساسی و یا غذای مورد نیاز مردم را انبار و احتکار کنیم.
دیگر از مؤلفههای خودخواهانه بودن عمل، مقدم شمردن نفع خود بر دیگران است، با وجود این اگر هم در کاری به نفع خود توجه نکنیم، باز هم ممکن است اطلاق رفتار خودخواهانه درباره آن کار صادق نباشد. فرض کنید که کسی یک برنامة تلویزیونی را به تشخیص خود مفید و مطلوب نمیداند، و در مخالفت با آن برنامه، تلویزیون را خاموش میکنم تا دیگران آن را تماشا نکنند؛ چرا که احساس میکند از جهاتی این برنامه برای آنها ضرر خواهد داشت. در اینجا او خواستهها و لذات دیگران را نادیده گرفته، اما به نظر میآید این خودخواهی نباشد، هر چند شاید رفتاری اقتدارگرایانه و پدرسالارانه و قیم مآبانه تلقی شود.
_______________________________
1. مهمتر از همه اینکه خودخواهی وصفی ارزشی است، به این معنا که علاوه اتصاف شخصی به خودخواهی و به کار بردن خودخواهی در توصیف اعمال اشخاص، نوعی انتقاد همراه با سرزنش و تقبیح نیز وجود دارد.گویا با خودخواه خواندن دیگران (در عرف عام) آنها را محکوم و یا تقبیح میکنیم.
ب) نفی دیگرگرایی به معنا و مستلزم اثبات خودگرایی نیست. اگر ثابت کردیم که بنابر مفاد خودگرایی روانشناختی دیگرگرایی ممکن نیست و یا دستکم همه یا بیشتر مردم دیگرگرا نیستند، به این معنا نیست که لزوماً خودگرا و به دنبال منفعت شخصی خود هستند. انسانها ممکن است گاه کاری را برای لذت آن انجام دهند، نه برای منفعت غایی آن. ممکن است غذای پرچرب و خوشمزه را با وجود ضررش برای بیماری بخوریم، و یا ممکن است تنها به دلیل لذت سیگار بکشیم، حال آنکه سیگار کشیدن به ریهها آسیب جدی می رساند و بیماری تنفسی را بدتر میسازد. بیشک سیگار کشیدن هیچ انگیزه دیگرخواهانهای ندارد، ولی لذت آنی و عاجل دارد. البته به این معنا هم نیست که فرد خودخواهانه عمل کرده است خیلی از انسانها دیگرگرا نیستند، اما لزوماً خودگرا هم نیستند، یعنی با آنکه میدانند بعضی اعمال برایشان منفعتی در بر ندارد و حتی ضرر هم دارد، آن را انجام میدهند.
با توجه به این دو نکته، میتوان نتیجه گرفت که اولاً همه اعمال ما اگرچه شاید به نوعی پیجویی منافع شخصی باشد، لزوماً اعمال خودخواهانه نیستند؛ ثانیاً حتی اگر رفتار دیگرگرایانهای از آدمی سر نزند، این بدان معنا نیست که همه اعمال و رفتار و رویههای آدمی، از سر خودخواهی و برای جلب منفعت شخصی صورت میگیرند.
البته پیروان نظریه خودگرایی روانشناختی درصدد برآمدهاند تا تبیین و توجیهی یکدست، ساده و واحد برای همه اعمالِ آدمیان فراهم کنند که اگر بتوان با وجود پیچیدگی های وجودی آدمیان و تنوع شرایط و رفتارها و انگیزههای متنوع انسان، تبیین یگانهای ارائه داد، بسیار ارزشمند خواهد بود.با وجود این، بنابر آنچه تاکنون اشاره شد، بی شک آن تبیین معقول، منطقی، بینقص و پذیرفتنی، هر چه باشد، خودگرایی روانشناختی نخواهد بود.
همانگونه که پیش از این اشاره گردید، مدعای خودگرایی روانشناختی گزارهای تجربی و البته اثبات ناشده است و چون ماهیتی تجربی دارد، تنها با تجربه و استقراء تام به این نتیجه میتوان دست یافت که همه انگیزههای آدمی در رفتارهایش، خودخواهانه و در جهت کسب نفع شخصی است؛ چرا که صدق و کذب گزارهای تجربی، مبتنی به تطابق با شواهد موجود خارجی است که بیتردید چنین استقراء تامی صورت نگرفته و دستکم قاطعانه، وجود رفتار نوعدوستانه را نمیتواند انکار نماید.
استقراء تام اعمال و رفتارها در تمامی زمانها و مکانها محال و ناممکن است. به بیان دقیقتر این گزاره ادعایی، اثبات شدنی نیست و به یک معنا قضیهای تجربی به شمار نمی رود؛ چرا که قضایای تجربی لزوماً اثباتپذیر و یا دستکم ابطالپذیرند.
اما این ادعای تجربی و انسانشناسانه که همه انگیزههایی اعمال آدمی در نهایت خودخواهانه است، ابطالپذیر هم نیست. برخی این وجه را از محسنات خودگرایی به حساب آوردهاند، اما به واقع یکی از اشکالات مهم و معتنی به خودگرایی روانشناختی، این است که همانگونه که اثبات آن از طریق تجربه و استقراء تام ممکن نیست، قابلیت ابطال هم ندارد. برای توضیح بیشتر ابطالناپذیری این مدعا اشاره به ماجرایی واقعی مفید خواهد بود:گروهی از محققان به همراه استاد روانشناسی و حقوق دانشگاه آکسفورد به نام آقای دیوید رزنهام، برای کاری علمی تحقیقی، وارد بیمارستان روانیان شدند. آنان خود را به جای بیماران دارای اختلالات روانی جا زدند. پرستاران از این مسئله و ماهیت حقیقی این اشخاص هیچ اطلاعی نداشتند و به زعم خود آنان را بیماران روانی میپنداشتند. نفس حضور ایشان به عنوان بیماران روانی، این شائبه و قطع را برای پرستاران ایجاد کرده بود که آنها اختلال روانی دارند، اگرچه آنها رفتارهای معمولی داشتند و هیچ کار غیرعادی انجام نمی دادند و حتی به بیماری هم تظاهر نمیکردند، آنان به تدریج فهمیدند که همه رفتارهای آنها بر اساس رفتارهای روانیان تعبیر و تفسیر میشود. برای مثال، وقتی این افراد بر روی تختهای خود مشغول نوشتن خاطرهها و تجارب کاری خود شدند، پرستاران در گزارشهای روزانه خود مثلاً چنین عباراتی نوشتند: بیمار مشغول رفتار نویسندگی شده است و یا مینوشتند بیمار خودش را در هیئت یک نویسنده فرض میکند و یا وقتی با پرستاری سخن می گفتند و مثلاً خاطرهای از کودکی خود میگفتند، پرستار در گزارش خود مینوشت: بیمار اعتراف کرده در دوران کودکی بیشتر به مادرش علاقه داشته، اما هر چه بزرگتر شده به پدرش وابستگی بیشتری پیدا کرده است، به یقین این رفتار شاهدی بر روابط نابسامان و متزلزل فرد در کودکی است. این برخوردها تا بدانجا ادامه یافت که تلاش این گروه برای اینکه بفهمانند، آنها رفتاری عادی دارند و بیمار روانی نیستند هم شاهدی بر روانی بودن نشان به حساب آمد. آنها حتی اگر با نفی بیماری روانی به پزشکان میگفتند که حالشان خوب است، حرفشان تأیید نمی شد و پرستاران آن را جهش به سمت سلامتی(flight in to health ) تلقی میکردند. البته آنان اگر اصل بیماری روانی را میپذیرفتند و بعد ادعا می کردند که هنوز بیمارند اما کمی بهتر شدهاند، پرستاران این امر را واقعبینی و روشننگری(insight ) درباره موضوع یاد می کردند. ( see: Rachels, ibid , PP: 62, 63)
اگرچه بعضی بیماران روانی، پی برده بودند که این چند نفر روانی نیستند، هیچیک از پرستاران به این حقیقت دست نیافت و البته این تجربه بسیار ارزنده بود؛ چرا که این گروه فهمیدند وقتی فرضیهای را اصل و مبنا پذیرفتند، هر رفتار و رویهای تأیید و چه بسا تأکید بر آن فرضیه تفسیر میشود؛ چون این گروه بیمارنما، با این پیش فرض ثابت انگاشته شده که بیمار روانیاند، وارد بیمارستان شده بودند، هر عملی و حرکتی این تعبیر و تلقی را تقویت می کرد و به گونهای رفتارهای آنان را تفسیر و ارزیابی می نمود که با سازگار پیشفرض اصلی باشد و نه در تضاد و تلاقی با آن. اما آیا هیچگاه در این سیر و صورت میتوان فهمید که آنها بیمار هستند یا نه؟ چنین به نظر نمی رسد؛ چرا که همیشه به تبیین و توجیهی برای روانی جلوه دادن آنان، میتوان توسل جست، حتی عادی بودن آنها هم تفسیر و ارزیابی می شود که با پیش فرض اصلی سازگار باشد. چون این امر، مصون از ابطال بود و آزمونپذیر و ابطالپذیر به شمار نمی رفت. این مشکل پدید آمد. از این رو، هیچ اوضاع و احوالی نمیتوانست ایجاد شود که در بستر آن به رد و تأیید آن بتوان اقدام کرد. درواقع، اگر راه و راهکاری را برای نمایش اشتباه و ابطال قضیه و فرضیهها در نظر نیاوریم، همیشه با این مشکل روبه رو خواهیم بود.
خودگرایی روانشناختی نیز نظریهای، ابطالناپذیر است؛ فرضیهای محافظهکارانه که مصون از ابطال می ماند. فرض کنید: احمد باید یکی از دو عمل الف و ب را برگزیند و انجام دهد. عمل الف، عملی خودخواهانه است و عمل ب در نظر ما از خودگذشتگی به حساب میآید. اگر احمد عمل الف را انتخاب نماید، پیروان نظریه خودگرایی روانشناختی خواهند گفت که این انتخاب صدق و صحت نظریه او را اثبات کرده و یا دستکم تأییدی بر درستی نظریه اوست. اما اگر احمد عمل ب را انتخاب نماید، آنان این انتخاب را شاهد و قرینهای بر ضد نظریه خود نمیبینند تا تغییری درآن ایجاد کنند، بلکه می گویند این انتخاب هم در نهایت خودخواهانه است، ما فقط به تأمل بیشتر و دقت عمیقتر احتیاج داریم. به عبارتی، این عمل بیچون و چرا باید خودخواهانه باشد؛ چرا که احمد انسان است و اعمال انسانها یکسره از سر خودخواهی و تنها برای منفعت شخصی انجام میگیرد. طبق این استدلال، مشاهدهها این نظریه را تعیین و تبیین نمیکنند، بلکه تعریفی روانشناختی از انسان و ماهیت انگیزههای درونی اوست که نظریه را میسازد؛ تعریفی که هر گونه انکار صدق و درستیاش را ناممکن میکند.
بنابراین، این ادعا که همه آدمیان تنها بنابر منفعت شخصی خود عمل میکنند، فرضیهای تجربی و به دست آمده از تجربه و استقراء منطقی ومنطبق با شواهد خارجی نیست، بلکه شواهد را با خود منطبق میسازد.
نظریه خودگرایی روانشناختی در دام و دایره نوعی مغالطه است، ملنند جایی که به کسی بگویند: اگر به این تابلو با دقت نگاه کنی، یک دایره آبی رنگ در وسط آن می بینی. او به این گفته عمل میکند، اما هیچ دایره آبی رنگی در وسطِ تابلو نمیبیند. آنگاه به او بگویند: تو با دقت نگاه نکردهای وباید دوباره با دقت نگاه کنی و او همین کار را بکند، اما باز هم چیزی در وسط آن تابلو نمیبیند و بارها این عمل را تکرار کند و باز به همان نتیجه برسد، اما در هر بار به او گفته شود که تو خوب و با دقت نگاه نکردهای، اگر خوب نگاه میکردی یقیناً آن دایره آبی را می دیدی. در این صورت، او یا مجبور است دایره آبی رنگ را ببیند و یا اینکه دیگران او را متهم می کنند که به دقت به تابلو نگاه نکرده است. در این مثال، اگر ب را خوب تصور کنید، یقیناً وجود آن را تصدیق خواهید کرد. اما آیا برای ابطال وجود ب راهی وجود دارد؟ چرا که هر گاه برای ابطال آن بکوشیم، متهم میشویم که ب را به خوبی و با همه جوانب تصور نکردهایم.
آیا اصل خودگرایی روانشناختی را باید مسلم بینگاریم و تنها در انگیزههایی خودمان تردید و تشکیک و تصرف روا بداریم و آنها را به انگیزههایی صرفاً خودخواهانه و خودگرایانه تنزل دهیم و تحویل بریم؟ به نظر میرسد که ابطال ناپذیری این ایده و فرضیه، آن را بامشکل جدی روبه رو میکند و به اعتقاد برخی، آن را بیمعنا میسازد.( See: Sober. Elliot: 1998, p: 129-149)
همانگونه که گذشت خودگرایی روانشناختی نظریهای توصیفی است و ناظر به باید یا نبایدها نیست و فقط در صدد بیان واقعیتی تجربی درباره خودخواه خلق شدن آدمی است. اگر خودگرایی روانشناختی در باب ماهیت انگیزههای آدمی پذیرفته باشد. و این فرضیه روانشناختی اثبات شده تلقی شود، بالطبع باید بپذیریم که آدمیان جز خودخواه بودن چارهای ندارند؛ چرا که توانِ اعمال دیگرگرایانه را نخواهند داشت. در نتیجه، الزام به دیگرگرایی نامعقول و عبث خواهد بود؛ چرا که بنا به قاعده «باید» مستلزم «توانستن» است و تنها به کارهایی میتوان امر و الزام نمود که در توان و استطاعتِ آدمی باشد و الزام به مالایطاق بیهوده و بیمعناست و تخطی از این الزامات مالایطاق هم سرزنش و ملامت را بر نمیتابد.
به عبارتی، با پذیرش خودگرایی روانشناختی، خط بطلانی بر هر نظریه اخلاقی ما باید کشید که ما را الزام و یا حتی تحریض و تشویق میکند تا نیم نگاهی به سود و سعادت و منفعت دیگران افکنم. از این روکه نمیتوانیم دیگرگرا باشیم، پس الزام بر آن هم بیمعناست و تنها نظریه و نظرگاه منطقی و معقول در بین نظریههای اخلاقی، خودگرایی اخلاقی خواهد بود که تنها گزینه ممکن در اتخاذ و اجراست.
بنابراین، در حوزه اخلاق هنجاری تنها یک نظریه اخلاقی میتوان داشت؛ خودگرایی اخلاقی که ما را به پیجویی منافع شخصیمان الزام مینماید، اگرچه مفهوم الزام بر منفعت شخصی هم تا حدی غلط است؛ چرا که وقتی ما مجبوریم به پی جویی سود و منفعت شخصی، دیگر الزام کردن چه معنایی خواهد داشت جز اینکه آن را نوعی تأکید بینگاریم!
البته شاید با پذیرش خودگرایی روانشناختی، به این نتیجه برسیم که اخلاقی بودن ناممکن است؛ چرا که ما مقهور پیجویی منافع شخصی هستیم و اساساً انجامِ اعمالِ بهنجارِ اخلاقی و رفتارهای پسندیدهای مثل از خودگذشتگی و فداکاری ممکن نیست.
خلاصه اینکه: پذیرش خودگرایی روانشناختی، در حوزه روانشناسی، به نفی هر نظریه اخلاقی میانجامد که دیگرگرایی را فیالجمله الزام میکند و یا حسن و مطلوب میشمارد این مسئله ارتباط تنگاتنگ مبانی انسانشناختی و نظریههایِ اخلاقی را نشان میدهد.
خودگرایی اخلاقی[1] (Ethical egoism)
عرف عام و ارتکازات اخلاقی، ما را به کمک به هم نوعان، و رفتار دیگرگرایانه تحریض میکند،. به هر حال، دو گونه وظایف در قبال دیگران برای ما تصور می شود: الف) وظایفی که خود برای خود ]ایجاد میکنیم[ ،مانند آن که با قول دادن به دیگری و یا تعهد به انجام یک امر، خودمان را در قبال دیگری موظف و مکلف نشان می دهیم؛ ب) اما بنابه عرف و ارتکاز اخلاقی، ما وظایف اخلاقی طبیعی دیگری هم در قبال
_______________________________
1.«Egoism » از واژه« Ego »به معنای خود گرفته شده و در فارسی به خوددوستی، خودخواهی وخودانگاری نیز ترجمه شده است. این اصطلاح به رغم مشابهت با« Egotism »، به معنای گرایش به اندیشیدن به من و خود (خودستایی) و عشق انحصاری و بیش از حد به خویشتن نیست.( نک: آندره لالاند: 1377 ، 221)
دیگران داریم.برای مثال در اموری که بر رفاه و یا سعادت دیگران میتواند تأثیرگذار باشد، نفع و ضرر آنها را نادیده نینگاریم. به واقع، دیدگاه اخلاق عرفی و عادی و منطبق بر شهودات اخلاقی، از ما میخواهد دستکم تعادلی بین منافع خود و دیگران برقرار سازیم، اما خودگرایی اخلاقی، نظریهای در اخلاق هنجاری است که ما را دارای هیچ وظیفه طبیعی در برابر دیگران نمیداند؛ شاید برای خود وظیفهای ایجاد کنیم و یا دینی و حقی به گردن بگیریم واما به هیچ وجه وظیفه و چه بسا حق نداریم که منافع دیگران را در نظر بگیریم، بلکه وظیفه اصلی و اساسی و الزام نخستین اندیشیدن به منفعت فردی، به دست آوردن بالاترین میزان سود و لذت و ارضای ترجیحات شخصی و یا دستکم ارتقای میانگین سطح سود و لذت فردی است. وظایف اخلاقی، اولی و اصلی فرد، متوجه خود فرد می شوند، یعنی تنها در قبال زندگی شخصی خود موظف و مسئول است و اگر احیاناً وظایفی هم در برابر دیگران یا جامعه برای او متصور باشد، همگی مشتق و منبعث از وظایف در قبال خود فرد است.[1]
برای تبیین مفاد ومدعای خودگرایی اخلاقی،چندنکته مهم وضروری بهنظر میرسد:
الف) خودگرایی اخلاقی بر خلاف خودگرایی روانشناختی نظریهای توصیهای، دستوری و هنجاری در باب اخلاق هنجاری به شمار می رود، و در صدد ارائه ملاک و معیاری برای تشخیص و تعیین عمل درست و نادرست و بایسته به لحاظ اخلاقی است. از همین رو، معیار درستی و نادرستی اعمال و رفتارها و رویههای رفتاری میزان سود و نفع شخصی به شمار می رود که هر عملی به بار میآورد، بنابراین، تنها کار و عملی درست و بایسته است که به سود و یا لذت بیشتری برای شخص عامل اخلاقی انجامد
ب) بنابر نظریه خودگرایی یک اصل و الزام اخلاقی وجود دارد، یعنی ایجاد بیشترین میزان سود و منفعت برای شخص عامل اخلاقی مباشر. البته ممکن است در
_______________________________
1. Richmond Campel, ibid, p: 446
مراد از سود و امر ارزشمندی که باید بیشتر شود، اختلافنظرهایی وجود داشته باشد،[1] اما به هر حال در این اصل و الزام اخلاقی یگانه، اتفاق نظر وجود دارد.
ج) خودگرایی اخلاقی ربطی به انگیزههای بالفعل آدمیان ندارد، بلکه با انگیزههایی کار دارد که باید داشته باشند؛ چرا که نظریهای اخلاقی در باب الزام اخلاقی است و به بایدها ونبایدها نظر دارد،نهتوصیف تجربی اعمال وبیان هستها و واقعیتهای خارجی.
د) قبول خودگرایی اخلاقی و تلاش برای پیجویی منافع صرفاَ شخصی، به معنای نفی هر گونه عمل در جهت منافع دیگران نیست. خودگرا نمیگوید که نباید به هیچ وجه به منافع دیگران توجه داشت و یا هرگز به دیگران نباید کمک رساند، چه بسا منافعی با منافع دیگران منطبق باشد و یا در مواردی کمک به دیگران سود بیشتری آورد و یا ابزار مؤثری برای نفعی بیشتر و شدیدتر و بادوامتر باشد. خودگرا لزوماَ حسود و یا بخیل نیست و لزوماَ از کمک به دیگران منع نمیکند، بلکه تأکید دارد که ملاک درستی و بایستگی عمل سود و ثمراتی است که به خود عامل اخلاقی برمی گردد. و بنابراین، در تمامی این افعال غرض و غایت اصلی باید تحصیل بالاترین میزان منافع شخصی باشد، هرچند دراین بین خواسته یا ناخواسته ویا از سرغفلت، نفعی هم به دیگران رسد.
هـ) خودگرایان لزوماَ انسانهایی کوتهنظر و کمخرد نیستند.آنان در پی تحصیل بیشترین منفعت آنی، گذرا و کوتاه مدت نیستند، بلکه به لذات و منافع بلندمدت و دیر پا توجه دارند و برای عامل اخلاقی کف نفس، اعتدال و میانهروی، خودانطباقی(self steam ) و جدیت در کار و حزم و عقلانیت و سرانجام دور اندیشی و آیندهنگری را لازم میدانند.
_______________________________
1. معنای سود در بیشتر تقریرهای کلاسیک، لذت بوده است.هنری سیجویک فیلسوف قرن نوزدهم در کتاب روشهای اخلاق (1874) تنها تقریر خودگرایی را که با ارزش و اعتبار است،خودگرایی لذتگر می شمارد.
See: Sidgewick Henry: 1998.
و) به هر تقدیر، خودگرایی اخلاقی شرط لازم و کافی را برای درستی هر عملی، بیشینه کردن و ارتقای منافع فردی تا بالاترین حد ممکن و یا در بعضی از تقریرها تا سطح معینی از سود و رفاه فردی میداند.
ز) خودگرایی اخلاقی، نظریهای غایتگرا و پیآمدگرا در حوزه اخلاق هنجاری است و به بررسی پیآمد اعمال و نتایج آنها توجه دارد. از این رو، ممکن است شباهتی با دیگر نظریههای غایتگرایانه در اخلاق کهن یعنی نظریه فضیلتگرایی ارسطو پیدا کند. هر دو این نظریهها به سود و سعادت شخصی فرد توجه خاصی میدارند، اما بیشک تفاوتهای مبنایی و آشکاری بین این دو نظریه وجود دارد که آن دو را از هم متمایز میسازد. برای تمایز بین این دو نظریه، برخی این نوع از خودگرایی ارسطویی را جوهری[1] و خودگرایی توماس هابزی را صوری[2] نامگذاری کردهاند.[3]
در نظریه اخلاقی ارسطو که به اخلاق فضیلت مدار نیز معروف است، نخست نظریهای در باب ارزش مطرح میشود، به این معنا که محور منظومه اخلاقی فضیلتگرایی پرسش می شود که چه چیزی فی نفسه ارزشمند، خوب، فضیلت و برای آدمیان کمال به حساب میآید آن گاه در مرحله بعد، عامل اخلاقی به پیجویی این ارزشهای ذاتی و جوهری، در جهت رسیدن به تعالی و کمال فردی، فراخوانده میشود. هدف و غایت اصلی، رسیدن انسان به مرتبه اعلای فضیلتمندی و کسب ملکات فاضله اخلاقی است، چگونه بودن و چگونه زیستن و تحصیل ارزشها و فضایل و کمالات اخلاقی، غایت و محور نظریه اخلاقی ارسطوست که ما را ملزم به بیشینه ساختن سود و منفعت شخصی ملزم میسازد و سپس در این جهت به تعریف و تعبیری از معنای سود و منفعت شخصی دست مییازد.
_______________________________
1. substantive.
2. formal.
3. see: Krut, Richard.: 1995 vol. 2p.
به بیان دیگر: نظریه اخلاقی ارسطو، نظریهای در باب ارزش اخلاقی است،
اما نظریه خودگرایی و تمامی نظریهای پیآمدگرایانه (سودگرایی و دیگرگرایی) نظریههایی در باب الزام اخلاقیاند وچه باید کرد و چه کاری الزامی و بایسته
است، پرسش محوری آنها به شمار می رود، نه اینکه چگونه باید زیست و چگونه انسانی باید بود. ضمن آنکه خودگرایی در صدد بیشینه ساختن و ارتقای سود
شخصی است، اما نظریه اخلاقی فضیلتگرایی، در صدد ارتقای میزان چیزی نیست، بلکه نظریهای فاعل محور(agent centered ) است که به تخلق به ملکات انسانی
توجه دارد، برخلاف خودگرایی اخلاقی که زیر مجموعه نظریههای بیشینهنگر(aggregative ) قرار میگیرد؛ آن نظریههایی که بر بیشینه شدن لذت و یا سود و رفاه فردی تأکید دارند.
تاریخچه خودگرایی اخلاقی
خودگرایی اخلاقی، ایده و آموزهای پذیرفته عرف عام و عامه پسند نیست، اما تفکری فلسفی در طول تاریخ ، بوده و به رغم آنکه فیلسوفان بسیاری به رد و ابطال آن همت گماشته اند همیشه و همچنان در شمار نظریههای اخلاقی مهم و اعتناپذیر بوده است. تئوری قراردادگرایی توماس هابز (Hobbes )(1679 – 1588 م) را میتوان تقریری از خودگرایی به حساب آورد که ریشههایش را در گزینش فردی مبتنی بر منفعت شخصی قرار داده است. دیدگاههای خودگرایانه هابز در کتاب معروفش لویاتان[1]، به وضوح دیده می شود.
_______________________________
1. «leviathan »از واژه عبری گرفته شده و به معنای هیولای افسانهای است که در عهد عتیق و در نوشتة مسیحیان، از آن یاد شده است، در نظر هابز، دولت به مانند لویاتان، موجودی است که از همه قدرتش بالاتر است و تمامی زیردستان و اتباع و افراد جامعه باید مطیع اراده و منقادِ فرمان او باشند. (نک: هابز:1370، 163)
او میگوید:
هر گاه کسی حق خود را واگذارد و یا از آن چشم بپوشد، این کار را در ازای حقی انجام میدهد که متقابلاَ به او واگذار میشود و یا انتظار دارد که نفع دیگری عایدش شود؛ زیرا عمل ارادی است و غایت اعمال ارادی همه آدمیان کسب نفعی برای خودشان است.( نک: هابز: 1370، ص 163)
برنارد. دی ماندویل[1] (1670 – 1733م) پس از هابز دیدگاههای خودگرایانه او را تأیید و ترویج کرد. او معتقد بود ما هیچ گواه تجربی نداریم که انسان بنا به طبع خود موجودی غیر خودخواه باشد، و از سویی اعمال خودخواهانه که در عرف عام، رذایل اخلاقی به حساب میآیند، بیشتر از هر چیزی به جامعه فایده میرسانند.[2] در دوره معاصر هم برخی فیلسوفان نظیر آین رند ( نک: کاپلستون:1370 ،195؛ بکر، لارنس: 1378، 134) (1692 ـ1752 م) از این نظر به دفاع کردهاند، اگرچه بسیاری از فیلسوفان از قرون گذشته، همچون هاچسون (. Francis Hutcheson) (1694 ـ 1746)، جوزف باتلر (joseph Butler) (1692 ـ 1752 م) ژان ژاک روسو[3]، دیوید هیوم (David Hume 1711) و ایمانوئل کانت (I. kant1776) از منتقدان این نظریه به شمار می آیند که نقدهایی جدی بر آن دارند.
ادله خودگرایی اخلاقی
خودگرایی گاه مبتنی بر ایده و آموزه خودگرایی روانشناختی شده و بسیاری
_______________________________
1. B.D. Moundville
2. برنارد، دی، ماندویل (B.D. Moundville) فیلسوف قرن هجدهم انگلیسی کتاب معروفی دارد با عنوان «افسانه زنبورهای عسل یا رذایل خصوصی فواید عمومیاند». این کتاب عمدتاً در طرفداری از دیدگاه خودگروانه نگاشته شده است. او معتقد بود زهد عمومی و فضایلی نظیر بخشش و دیگرخواهی به بیکاری و فساد و رنجهای زیادی منجر میشوند و گناهان خودخواهانه بسی بیشتر از نیکوکاری و اعمال دیگرگروانه، ما را خرسند و منتفع میسازند.
خواستهاند تا با توسل و تمسک به فرضیه تجربی خودگرایی روانشناختی، خودگرایی اخلاقی را موجه نمایند. یک راه حمایت از خودگرایی اخلاقی تصدیق و توسل به خودگرایی روانشناختی و سپس طرح این مسئله است که الزامات اخلاقی ما نمیتواند و نباید بالاتر و بیشتر از ظرفیتها و قابلیتهای ما باشد. بنابراین، چون ما به حسب جوهره وجودیمان همیشه از سر منفعت شخصی و انگیزههایی صرفاً خودخواهانه اعمالمان را انجام میدهیم، بنابراین، آدمی آنچنان که هست باید باشد و همانگونه که آفریده شده اقدام باید کند. بنابراین، باید خودگرایانه عمل نماید.
اما همانطور که گذشت، خودگرایی روانشاختی ادعایی اثبات ناشده و مخدوش است و برای توجیه خودگرایی اخلاقی انسجام شایستهای ندارد، ضمن اینکه وقتی ما به حکم خودگرایی روانشناختی، همیشه خودخواهانه عمل مینماییم و فقط به منفعت شخصی خود توجه داریم، الزام بر پی جویی منافع شخصی چه معنایی خواهد داشت؟ وقتی ما به حسب جوهره وجودیمان هیچگاه کاری که به انگیزه دیگرگرایانه باشد، انجام نمیدهیم، چه احتیاجی به ارائه ملاک برای درستی وابستگی اعمال وجود خواهد داشت؟ وقتی تنها عملی درست و بایسته است که در جهت منافع شخصی باشد و در ضمن، همه اعمال ما تنها با انگیزه منفعت شخصی انجام میگیرد، به واقع باید گفت همه اعمال آدمی همیشه درست و بایسته بودهاند و هرگز کسی عمل غیراخلاقی مرتکب نشده است!
افزون بر این، ممکن است تأیید خودخواه بودن ذاتی انسان را هرگز به معنای مطلوب وبایسته بودن رویه در رفتار آدمی ندانیم؛ چه بسا این شیوه رفتاری خطا و اشتباه باشد. به عبارتی ما میپذیریم که به طور اجتنابناپذیری خودخواه هستیم؛ این امر شر و نقص و نقطه ضعفی در ساختار وجودی ماست، اما آیا هر آنچه هستیم باید همانگونه رفتار کنیم؟ آیا میتوان از یک واقعیت تجربی و فرضیه علمی از سنخ هستها، به یک قضیه ناظر به الزام اخلاقی از سنخ بایدها نائل شد؟به نظر میرسد که نقطه اتکای اقلیدسی در این استدلال، صحت استنتاج «باید» از «هست» است تردیدهای بسیاری در این مسئله وجود دارد، ضمن اینکه این استدلال بر مبنایی طبیعتگرایانه استوار گردیده که به اعتقاد برخی از فیلسوفان معاصر، همچون جی. ای. مور، در معرض مغالطه طبیعتگرایانه(Naturalistic fallacy ) است. (نک: مور. جی. ای: 1385 ، 173 – 200)[1]
نکته دیگر اینکه اگر چه مردم بنا به استدلال خودگرایی اخلاقی باید منافع شخصیشان را بیشینه کنند، به ندرت سعی میکنند که تنها به سود شخصی خود توجه نمایند، با قبول خودگرایی روانشناختی تنها میتوان نتیجه گرفت که رفتار دیگرگرایانه در توان آدمی نیست و نمیتوان انسان را به این امر الزام کرد و اگر دیگرگرایی را بنابر معیار دیگر وبالاتر، اخلاقی بدانیم، آدمی قادر به انجام این رفتار اخلاقی نیست و چه بسا به این نتیجه برسیم که اساساً اخلاقی بودن مقدور آدمیان نیست.
با توجه به مطالب گذشته، با تکیه بر خودگرایی روانشناختی نمیتوان خودگرایی اخلاقی را نتیجه گرفت و یا آن را اثبات کرد و بیشک خودگرایی اخلاقی، محتاج دلایل دیگری است و البته استدلالهایی دیگر به نفع خودگرایی ارائه شده که ابتناء و اتکایی به پیشفرض روانشناختی ندارند و از این جهت، از اشکالات و ایرادات یاد شده رهایی مییابند.
الف)برخی بر این عقیدهاند که ما از نیازهاو آمال و امیال دیگران بیخبریم و دست کم از آنها شناخت اندک و ناقصی داریم و اگر در صدد ایجاد سود سعادت برای دیگران برآییم، چه بسا در این مسیر اهمال و سهلانگاری کنیم و یا از سر جهل و
_______________________________
1. جی. ای .مور معتقد است: همه نظریههایی اخلاقی که در صدد تعریف واژه خوب با ویژگیهای طبیعی و تجربی هستند، در معرض مغالطه طبیعتگرایانه قرار می گیرند. او یک شهودگراست که امکان تعریف برخی اوصاف بسیط مثل خوب یا بر اساس اوصاف طبیعی و غیر طبیعی را رد کرده و معتقد است این اوصاف تنها از راه شهود شناختیاند و اساساً بدیهیاند.
بیتدبیری، بیشتر از سود بدانها صدمه و ضرر برسانیم. افزون بر این، دیگرگرایی و عمل در جهت تحصیل منافع دیگران، دخالت در حریم شخصی و خصوصی افراد است که البته موجب تحقیر آدمیان میگردد و با این کار، شرافت و عزت نفس دیگران را لگدمال اعمال دیگرگرایانه خود میکنیم و این تلقی را پدید می آوریم که آنها کفایت و لیاقت لازم برای تحصیل منافع شخصیشان ندارند. بنابراین، در هر صورت قدم برداشتن در جهت منافع دیگران به نفع آنها نخواهد انجامید. بنابراین، بهتر آن است که هر کسی به دنبال منافع شخصی خود برود و الزام اولیهاش پیجویی منافع شخصی خودش باشد؛ چرا که اینگونه به سعادت جامعه بهتر میتواند کمک کند. به عبارتی، جوهره این دسته استدلالها آن است که آموزه خودگرایی، جهانی بهتر و سعادتمندتر ایجاد خواهد کرد.[1]
این استدلال از چند جهت خدشه می پذیرد: نخست آنکه اگرچه مسامحه و اهمالکاری در پیجویی منافع دیگران و زیر پا نهادن عزت نفس و شکستن حرمت حریم خصوصی افراد مذموم است، آیا به واقع دیگرگرایی و تحصیل منافع دیگران، این تبعات را به همراه دارد؟ به یقین این ادعا نادرست است؛ چرا که وقتی در جهت کمک به زلزله زدهای بیخانمان برمیآییم، هرگز به این معنا نیست که عزت نفس او را زیر پا مینهیم، بلکه حس شفقت و محبت ورزی خویش را به نمایش میگزاریم.
ضمن اینکه این استدلال مشکل جدیتری دارد؛ رویکرد خودگرا در اینجا برای اثبات خودگرایی در نهایت خودشکن است؛ چرا که دلیل ضرورت اتخاذ موضع خودگرایانه و رفتار بر اساس آن منافع شخصی، به گونهای آشکار دیگرگرایانه مینماید. به عبارتی، در بطن و بنمایه این استدلال این نهفته که به نفع خود اندیشیدن، و به نفع دیگران خودخواه بودن، برای سعادت جامعه بهتر است و تنها سود شخصی را باید ملاک عمل قرار داد.
_______________________________
1. See: James Rachels: 1986, PP58, 59.
به بیان دقیقتر پیشفرض اولیه و الزام نخستین، آن است که باید به نفع دیگران کار کرد که البته این امر تنها از طریق برگرفتن رویهای خودگرایانه ممکن است. دلیل میل به خودگرایی، الزام اولی به دیگرگرایی به شمار می رود. و به واقع، استدلال کننده خود دیگرگراست که اصل و الزام اولیاش، نیکوکاری و نوع دوستی و رعایت منافع دیگران به شمار می رود و یا دستکم، مستدل در جریان دفاع از خودگرایی ناخواسته به اردوگاه دیگرگرایان پیوسته و دیگرگرایی است که به گونه شگفتآوری، خودگرایی را تنها راه و رویه مطلوب دانسته و ترویج میکند.
ب) برخی از فلاسفه و اقتصاددانان مشهور همانند آدام اسمیت (1723-1790 Adam Smith) استدلال دیگری در تشابه با استدلال پیش مطرح کردهاند. آنان معتقدند پیجویی منافع شخصی بهترین شرایط اقتصادی را برای جامعه پدید می آورد و شخص را به بهتر کار کردن و تلاش بیشتر تشویق و تحریض میکند. به عبارتی، سامانهای که در آن هر فرد خودگرایانه به دنبال شکوفایی اقتصادی خود باشد، بهتر خواهد بود. لب لباب استدلال و احتجاج آنان این است که تعقیب منافع شخصی، بهترین منافع دراز مدت را برای خود فرد و همچنین سعادت جامعهاش را در پی خواهد داشت.( Baier. Kurt:1999، p:200.)
این استدلال، ادعایی اثبات نشده را در درون خود جای داده است، خودگرایی به شکوفایی اقتصادی می انجامد. علاوه بر این، همانند استدلال پیشین، رویکردی دیگرگرایانه دارد و از همه اینها گذشته،بنابراین دلیل، رسیدن به سامانه اقتصادی شکوفا و بالنده، تنها از راه خودگرایی ممکن است. اما به واقع اقتصاد با اخلاق چه ارتباطی میتواند داشته باشد؟ آیا اگر سامانه اقتصادی جامعه بسیار خوب کار کند، اخلاقی بودن آن جامعه را می نماید؟ بیشک اخلاقی زیستن و رعایت هنجارها و ناهنجاریها با زندگیای که در آن اقتصاد از شکوفایی برخوردار است، فرق میکند.
ج) خودگرایی اخلاقی بیشتر در تقابل با دیگرگرایی اخلاقی،( ethical altruism) تعریف و تبیین میشود. با آنکه هر دو نظریه، به سنجش پیآمد اعمال تأکید دارند،خودگرایان تنها ملاک درستی و بایستگی عمل را تحصیل منفعت شخصی میدانند، حال آنکه دیگرگرایان معتقدند که باید تنها به فکر ایجاد سود منفعت برای دیگران بود. به عبارتی، دیگرگرایان تنها دغدغه سود و سعادت دیگران را دارند و حتی در گیر و دار تلاش و تکاپو برای ایجاد و تحصیل سود و منفعت دیگران، خود و منافع شخصیاش را به فراموشی میسپارند. البته این چنین تا حدی آرمانگرایانه به نظر میرسد و از همین رو، به اعتقاد بسیاری الزام بر دیگرگرایی نه تنها بیفایده بلکه نامعقول می نماید. همین مسئله مبنا و دلیل برای استدلال به نفع خودگرایی اخلاقی قرار گرفته است.( See: Blum Lawrence:Ibid، V1. p:50-55.)
برخی فیلسوفان از جمله آین رند (1905 – 1982 م)، فیلسوف معاصر قرن بیستم با مقایسه این دو نظریه اخلاقی بر این باورند که اخلاق دیگرگرا، ارزشها و منافع و حقوق فردی را نادیده میانگارد(See: C, E, Harris, 1997, p.)[1] و حریم و حرمتی برای آرزوها، آمال و امیال شخصی قائل نیست. اینان معتقدند اخلاق دیگرگرا بیش و پیش از آنکه از فرد بخواهد که در پی شکوفایی استعدادها و قابلیتهای فردی خود باشد و به
_______________________________
1. خودگرایان در حوزه اخلاق اجتماعی و سیاست معتقدند که بهترین نوع حکومت، حکومتی است که بیشترین میزان فرصت، آزادی، و امکانات را به افراد جامعه اعطا کند تا در مسیر پیجویی منافع شخصی خود اقدام نمایند.
از همین رو، بسیاری از خودگرایان معاصر و از جمله ایان رند به حکومتهای آزادی طلب و آزادیخواه موسوم به لیبرتاریانیزم (Libertarianism) قائل و متمایل هستند. در این نوع حکومت که تقریری جدید از لیبرالیزم کلاسیک است، حد و حوزه دخالت حکومتها در شیوه زندگی شهروندان تا بالاترین حد ممکن محدود میشود.در این حکومتهای حداقلی و به تعبیری دولت کمینه (minimal ، state) دولت تنها نقش نظارتی دارد و به تعبیری ناظری شبگرد است که تنها از تجاوز افراد به حقوق و آزادیهای دیگران ممانعت می کند. در این نوع دولتها از مهربانیهای تحمیلی قیم مآبی و پدرسالاری (Paternalism) خبری نیست و بیشترین میزان آزدیهایی فردی در پیجویی اهداف شخصی به شهروندان جامعه اعطا میشود.
چگونه زیستن بیندیشد، بر این مسئله تأکید دارد که باید خود و آرمانهایش را در جهت منافع و مصالح دیگران قربانی کند.( See:Ayn,Rand : 1999, P: 391.)
پیش فرض اولیه در استدلال یاد شده آن است که تنها دو شق و شاخه و نظریه وجود دارد: یا باید خودگرا بود و یا دیگرگرا و ازآنجا که دیگرگرایی ناممکن و نامعقول است و یا دستکم اخذ و پذیرش آن مشکلات و اشکالات بسیاری دارد، پس باید به تنها نظریه و نظرگاه ممکن و تنها بدیل آن یعنی خودگرایی اخلاقی تمسک کرد. اما در مقام نقد این استدلال، ضمن تردید وخدشه در توجه خودگرایی به حرمت انسانی بیش از هر نظریه اخلاقی دیگری میتوان گفت که این حصر مبنایی، مقبول و موجه نیست؛ چرا که میتوان شقوق دیگری هم در نظر گرفت. چه بسا ما به در نظر گرفتن منافع خود ملزم باشیم، اما از منافع دیگران هم غافل نمانیم و یا آنکه موظف باشیم که گاه منافع شخصی خود و گاه منافع دیگران را درنظر آوریم.
نکته جالب توجه این که خودگرایی اخلاقی ما را به تحصیل بالاترین میزان منفعت شخصی الزام میکند و از ما میخواهد در این جهت، از هیچ کوششی دریغ نورزیم. چه بسا در این جهت، استانداردهای اخلاقی و قواعد را هم نادیده بینگاریم و برای جلب منفعت بیشتر شخصی، از دروغگویی و نقض پیمان هم هراسی به دل راه ندهیم. البته تقریرهای رادیکال و افراطی از خودگرایی، بیشک به چنین نتایج ناگواری منجر خواهد انجامید که یکی از دلایل عدم مقبولیت این نظریه نیز همین نتایج است. اما در برخی تقریرهای متعادلتر، با تکیه بر اصل خودگرایی اخلاقی، سعی شده تا از خودگرایی تقریر شود که با استانداردهای اخلاقی در تعارض نباشد. در این تقریرها با سلب و ساییدن لبههای تند و تیز خودگرایی اخلاقی، سعی گردیده تا این نظریه را با اخلاق عرف عام و قواعد اخلاقی پذیرفته شده عرفی، منطبق یا متلایم نمایند. این تقریر خودگرایانه تنها در صدد است تا ضمن آنکه وظایف اصلی و متعددی برای انسان ترسیم و تجویز میکند، همه آنها را مستند و منوط به یک اصل بنیادین منفعت شخصی نماید،. به عبارتی، ما وظایف فراوانی داریم که همگی از اصل منفعت شخصی مشتق شدهاند. برای مثال، ما وظیفه داریم که راست بگوییم؛ چرا که اگر راست نگوییم، کسی به ما اعتماد نخواهد کرد و این در دراز مدت به نفع ما نخواهد بود همچنین ما باید به تعهداتمان وفادار بمانیم، تا بتوانیم انتظار داشته باشیم که طرفهای ما به تعهداتشان عمل نمایند. بنابراین، در نهایت به نفع ماست که راستگو و وفادار به تعهدات باشیم. به بیان دیگر، رفتار معامله است؛ من به دیگران خیر و منفعت میرسانم تا از منافعی که آنها ممکن است به من برسانند بهرهمند شوم؛ چرا که نیکی به دیگران، بیشتر به سود شخصی من می انجامد، و تشریک مساعی با دیگران و همکاری و شکل دادن به روابط دوستانه، منفعت شخصی بیشتری را برایم فراهم میآورد.
البته این تقریر و استدلال تشریک مساعی جویانه[1] تلاش خوبی است، اما فقط میفهماند که به نفع ماست که دروغ نگوییم و نقض عهد نکنیم، اما نشان نمیدهند که همیشه اینگونه است؛ چه بسا چنین نشود. آیا در چنین مواردی هم میتوان اصل راستگویی را از اصل منفعت شخصی استنتاج کرد؟ به نظر میرسد، نمیتوان تمام تکالیف اخلاقی متنوع و متعدد را از دل این اصل یگانه بیرون کشید ضمن اینکه همیشه و در همه موارد، حالت معاوضی و امکان مقابله به مثل وجود ندارد. بنابراین، رعایت معیارهای اخلاقی در قبال دیگران تنها در ظرف و زمانی لازم است که امکان تلافی وجود داشته باشد و بر این اساس کمک کردن به آسیب دیدهای که هیچگاه نمیتواند در مواقع خطر شما را یاری کند، الزامی و چه بسا اخلاقی نخواهد بود؛ چون امکان تلافی رفتار شما منتفی است.
حتی اگر اصل منفعت شخصی مبنا و سرچشمه اشتقاق و استنتاج همه اصول و الزامات اخلاقی باشد، این امکان استنتاج اثبات نمیکند که اصل منفعت شخصی تنها دلیل انجام آن وظیفه است؛ چرا که چه بسا من دروغ نگویم، اما نه به دلیل منافعی که برایم در بر خواهد داشت، بلکه به دلایل دیگری دورغ نمی گویم. بنابراین، اصل خودگرایی تنها زمانی پذیرفتنی میتواند باشد که جز این اصل، دلیل دیگری در کار نباشد.
_______________________________
1. Cooperation.
استدلالها در ردّ خودگرایی اخلاقی
الف) استدلال کرت بایر[1] (- 1958 م) فیلسوف قرن بیستم از مشهورترین استدلالها به شمار می رود.، او معتقد است که خودگرایی اخلاقی، در ارائه راهکار و راه حلی برای تلاقی و تعارض و تضاد منافع آدمیان ناکام میماند. و در نهایت، او نشان می دهد که خودگرایی اخلاقی نمیتواند نظریه اخلاق هنجاری، به معنای متعارف باشد.[2] او از ما میخواهد موقعیتی را تصویر و تصور کنیم که در آن: دو فرد خودگرا (الف و ب) نامزد احراز پست ریاست جمهوری شدهاند. بیشک در مبارزه تبلیغاتی، یکی از این دو نفر پیروز خواهد شد. یقیناً پیروزی هر یک از این دو نفر، منفعت شخصی بالایی برای هر یکم از آنها در پی خواهد داشت و هر کدام باید در راه تحصیل منفعت شخصی خود بکوشند. منفعت شخصی ب در این است که رقیب انتخاباتیاش را نابود کند. بنابراین، وظیفه و الزام اخلاقی ب آن است که الف را بکشد و از صحنه به در کند و البته منافع الف هم اقتضا و الزام دارد که از این امر ممانعت کند و علاوه بر محافظت از خود به دنبال منافع شخصی خود باشد یعنی او هم باید ب را نابود کند. بنابراین ب وظیفه دارد الف را بکشد و وظیفه الف هم ممانعت از عمل ب است. از طرفی به لحاظ اخلاقی بازداشتن فرد از انجام وظیفه اخلاقیاش، خطا و غیر اخلاقی به
_______________________________
1. Kurt Beaier.
1. برخی در استدلال به گونهای دیگر و گفتهاند که نظریه اخلاقی دو ویژگی اصلی دارد: الف) ویژگی تجویزی و توصیهای (prescriptive) و ب) ویژگی جهان شمولی (universal) و خودگرایی. این نظریه هیچکدام از این دو ویژگی را دارا نیست. از این رو نظریه اخلاقی به شمار نمیآید.
( کرت بایر در کتاب دیدگاه اخلاقی( The moral point of view ) این نظریه را مطرح کرده است.
(See: Brannan, ibid.)
شمار می رود. از این رو، الف نباید مانع انجام وظیفه ب شود، (اجازه دهد تا ب او را بکشد) از سوی دیگر، ممانعت از عمل ب ( محافظت از خود در برابر کشته شدن به دست ب) سود شخصیاش را تأمین میکند. در این موقعیت، الف هم باید از عمل ب ممانعت نماید و هم اینکه به او اجازه دهد تا او را بکشد و البته این نزاع و تنازع همیشه برقرار خواهد بود و خودگرایی نمیتواند به رفع تعارض و حل و فصل منازعه کمکی نماید؛ چرا که هر دو فرد در جهت وظیفه اخلاقی خود عمل می کنند.( See: James Rachels: p: 44.)
خودگرایی اخلاقی در این موقعیتها از ارائه توصیهای راهبردی و راهگشا ناتوان است. به عبارتی، نمیتواند نقش توصیهای در اخلاق و شیوه پند و اندرزهای اخلاقی معمول و متعارف را ایفا کند و بلکه به عکس باعث تشدید منازعه نیز می شود.
آیا استدلال مذکورناپذیرفنتنی بودن خودگرایی را می تواند اثبات کند؟
پیشفرض این احتجاج این است که هر نظریه اخلاقی باید راهکاری برای رفع و دفع تعارض منافع داشته باشد، به گونهای که دوطرف تعارض بتوانند ضمن تشریک مساعی در امور، زندگی بدون نزاعی داشته باشند. اگر این پیشفرض صحیح باشد، خودگرایی اخلاقی، نظریهای اخلاقی به شمار نمیآید؛ چرا که در این جهت ناکام میماند.[1] اما خودگرایان، این پیش فرض را چندان تأیید نمی کنند و آن را تلقی و ترسیمی نادرست از یک نظام و نظریه اخلاقی به شمار می آورند. به عقیده این دسته، زندگی جمعی مشتمل بر مجموعهای از تعارضات اجتنابناپذیر است که در آن هر شخصی برای نیل به موفقیت و منافع و موقعیتهای بهتر مبارزه میکند و اصل
_______________________________
1. این نکته اهمیت دارد که اگر خودگرایان ادعا و اثبات نمایند که هیچ نظریه اخلاقی منسجمی نیست که بتواند با ارائه راهکار و راه حلی به تنازعات چشمگیر میان منافع آدمیان یکسره پایان ببخشد، خودگرایی همچنان نظریهای اخلاقی در صحنه خواهند ماند و این اشکال و استدلال در بیرون راندن خودگرایی از میان نظریههای اخلاقی ناکام خواهد شد.
خودگرایی اخلاقی، او را در این مسیر تحریض و تشویق میکند تا به پیروزی دست یابد، به عبارتی، نظریه اخلاقی در مسند و مقام یک داور نمینشیند تا به حل و فصل تعارضات موجود در زندگی افراد و امور روزمرهشان بپردازد، بلکه به مانند عضوی از هیئت مشتزنی است که هر یک از دو مشت زن را به بیشترین تلاش و تقلا برای پیروزی فرا میخواند. به نظر خودگرایان این دیدگاهی واقعگرایانه است که بگوییم تعارض و تنازع میان منافع آدمیان حل و فصل شدنی نیست، بلکه تنها با پیروزی یک طرف این جدال و نزاع پایان میپذیرد. و البته جای این پرسش همچنان باقی است که کارکرد نظریه اخلاقی و قوام آن به چه چیزی است و یا باید باشد؟ آیا ارائه توصیهای راهبردی، کارکردی مهم و لازم برای هر نظریه اخلاقی به شمار می رود؟
ب) کرت بایر، اشکال و استدلال بهتری را علاوه بر ناتوانیاش در چارهجویی برای حل تعارض، مطرح می کند او از دل موقعیتی که ترسیم نموده، بیرون میآید و در موقعیت مذکور: الف هم نباید از خود محافظت کند و از عمل ب ممانعت به عمل آورد و هم اینکه نباید جلوی ب را در انجام وظیفه اخلاقیاش ( کشتن اوست) بگیرد. بنابراین، هم باید جلوی ب را بگیرد و هم اینکه دست او را در کشتنش باز بگذارد. واضح است که یک عمل هم بایسته است و هم نابایسته و این به لحاظ منطقی نوعی تناقض و عدم انسجام در نظریه خودگرایی را می نماید که اگر اثبات شود، بدیهی است که خودگرایی نیست. پیش فرض دیگری هم در ماجرا وجود دارد که با تحلیل این استدلال روشن میشود این استدلال نادرست بوده و این اشکال بر نظریه خودگرایی صحیح نیست.
استدلال کرت بایر، از چند مقدمه تشکیل شده است:
1. وظیفه هر کسی تحصیل بیشترین نفع برای خود اوست (بر مبنای خودگرایی)؛
2 . کشتن الف برای ب بیشترین نفع را به بار میآورد؛
3 . ممانعت الف از کشته شدن به دست ب، بیشترین نفع را برای الف در بر دارد؛
4 . پس وظیفه ب کشتن الف و وظیفه الف ممانعت از این عمل است؛
5 . اما ممانعت ب از کشته شدن به دست الف، به لحاظ اخلاقی نادرست و ناشایست است؛
6 .پس ممانعت ب از کشته شدن به دست الف نادرست است؛
7. برای الف هم نادرست است و هم نادرست نیست که ب را از عملش باز دار؛
8 . اما یقیناً یک فعل نمیتواند هم درست و هم نادرست باشد (به دلیل اصل عدم امکان اجتماع متناقضین)؛
ـ بنابراین مقدمه اول ناصحیح است و خودگرایی به تناقض میانجامد.[1]
اما پیرو نظریه خودگرایانه پیش فرض مطرح شده رادر مقدمه پنجم میتواند نپذیرد. ممکن است بپرسد چه دلیلی وجود دارد که بازداشتن دیگری از انجام وظیفه اخلاقیاش به گونه مطلق نادرست است و در پاسخ بگوید که بازداشتن دیگری از انجام وظیفه اخلاقی، تنها زمانی نادرست و نابایسته است که نفع شخصی را در پی نداشته باشد. به عبارتی، در این جا هم اصل خودگرایی مبنا و ملاک ارزیابی قرار میگیرد، بنابراین، استدلال کرت بایر، در نبود انسجام خودگرایی با بن بست روبه رو می شود و خودگرایی اگرچه شاید در نهایت نظریه صحیح و صائبی ننماید، دستکم در دایره بی انسجامی و تناقض گرفتار نمیآید.
اما شاید بتوان نبود انسجام نظریه خودگرایی را به شکل دیگری نشان داد. بنابر آنچه پیشتر گفته شد، خودگرایی اخلاقی ما را الزام میکند که همیشه به انگیزه به حداکثر رساندن منافع شخصی به امور مبادرت ورزیم. بنابر تجربه، ثابت شده است که عامل اخلاقی اگر بخواهد تنها به حداکثرسازی منافع شخصیاش توجه تام داشته باشد، به طور شگفتانگیزی به سود کمتری دست مییابد.
یکی از این موقعیتهای معروف، معضل یا متناقضنمای زندانی[2] است. دو زندانی
_______________________________
1. See: Rachels. James, the element of moral of philosophy, P: 75, 76.
2. prisoner dilemmas
(الف و ب) به جرمی متهم و دستگیر میشوند و جدا از هم در سلولهای انفرادی نگهداری میشوند. به هر یک از این دو نفر امکان اعتراف می دهند و اگر هیچکدام اعتراف نکنند، اتهام آنها خفیفتر می شود و چه بسا به دلیل نبود مدرکی محکمه پسند هر دو را آزاد کنند و اگر هر دو اعتراف نمایند، هر دو را مقصر بوده و هر یک شش سال به زندان محکوم میکنند. اگر فرد الف اعتراف کند و ب اعتراف نکند، الف به ده سال زندان محکوم شده و ب آزاد خواهد شد و بالعکس. در این موقعیت حساس هر یک از دو متهم بر سر راهی (اعتراف کردن یا نکردن) ماندهاند. حقیقت آن است که بنابر منطق تصمیم، هر چه آن زندانی دیگر بکند، به نفع این زندانی است.به هر حال، هیچکدام اعتراف نمی کنند و دلیل چنین گزینشی این است که افرادی که در چنین موقعیتهایی تنها در پی حداکثرسازی سود فردی خود هستند. از کسانی که به صورت مشارکتی کار میکنند و نفع جمعی را در نظر میگیرند، سود کمتری به دست میآورند. نظیر این موقعیتها نشان میدهد که گاه برای رسیدن به بالاترین منفعت شخصی، برخلاف اصل خودگرایانه، باید به تحصیل سود جمعی و همگانی اندیشید.
به بیان دیگر، بهتر است خودگرایان برای رسیدن به منافع شخصی بیشتر، خودگرا نباشند. (نک:ایان مک لین:1381 ،662Campel Richmond, V1. p:446-451: Ibid)
ج ) خودگرایان خط فاصلی را بین خود و دیگران ترسیم میکنند و منافع شخصی را مهمتر میانگارند، اما به واقع چه چیزی خود را ویژه و متمایز و برتر از دیگران میسازد؟ مبنا و دلیل موجه این تقسیم و تفصیل چیست؟ چه چیزی، دلیل ترجیح دادن خود بر دیگران است؟ ترجیح خود بر دیگران، به نظر به همان اندازه بیدلیل و مدرک مینماید که شخصی ادعا کند باید سود و منفعت افراد قد بلند یا چشم آبی را ارتقا بخشند! اخلاق ماهیتی جهان شمول دارد(universal ) و ذاتاً بیطرف(imnortiol ) است چه دلیل دارد که ما منافع خودمان را ارجح از منافع دیگران بشماریم، همانگونه که به وضوح دلیلی بر ارجح بودن نژادها، قبایل و یا ملیتها در استفاده از حقوق بنیادین انسانی نمیتوان یافت؟ این اشکال و استدلال در ردّ مبانی خودگرایی اخلاقی، بی شک از مهمترین اشکالاتی است که بر خودگرایی می کنند. بنابراین، میتوان نتیجه گرفت که خودگرایی اخلاقی با توجه به اشکالات و نقاط ضعف و نقایصش، نظریهای پذیرفتنی نیست. اگرچه نظریهای تک اصل است و سادگی(simplicity ) دارد، الزامی اخلاقی را بر عهده عامل اخلاقی مینهد و از همین رو نیز به ظاهر از تبعات تعارض اصول و الزامات متکثر رهایی پیدا میکند، اما به وضوح اشکالات مبنایی دارد که به برخی از آنها اشاره گردید. این نظریه همچنین به دلیل اشکالات پیش گفته مقبولیت[1] چندانی ندارد و چندان با عرف و ارتکاز عمومی سازگار نیست و به لحاظ ادله و توجیه[2] نیز (همان طور که نشان داده شد) چندان از ادلة کافی و پذیرفتنی برخوردار نیست.
با توجه به این اشکالات پذیرفتنی و نقاط ضعف و نقایص خودگرایی، این نظریه نمیتواند نظرگاه پذیرفتنی ودرستی برای اخذ و اجرا باشد.
منابع و مآخذ
1. بکر، لانس. سی، تاریخچه فلسفه اخلاق غرب، مجموعه مقالات دائرّةالمعارف فلسفه اخلاق، ترجمه گروهی از مترجمان، قم، انتشارات موسسه آموزش پژوهشی امام خمینی، چاپ اول، 1378.
2. کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه امیر جلالالدین اعلم، تهران، انتشارات سروش، چاپ دوم، جلد پنجم، 1370.
3. لالاند. آندره، فرهنگ علمی و انتقادی فلسفه، ترجمه غلامرضا وثیق، تهران، فردوسی، 1370.
لین، ایان مک، فرهنگ علوم سیاسی آکسفورد، ترجمه دکتر حمید احمدی،
_______________________________
[1] . plausibility
1. تهران، نشر میزان، چاپ اول، 1381.
2. مور.جی.ای، مبانی اخلاق، ترجمه غلامحسین توکلی و علی عسگری، قم، پژوهشگاه فرهنگ و علوم اسلامی،1385.
3. هابز، توماس، لویاتان، ویرایش و مقدمه سی.بی.مک فرسون، ترجمه حسین بشریه، تهران، نشر نی، چاپ اول، 1387.
4. Audi. Rovert, (Editor) The Cambridge Dictionary of philosophy (Second, Edition), Cambridge University Press, New York; 1999.
5. Baier. Kurt, ‘Egoism’ in companion to ethics, edited by: Peter Singer, Blackwell, 1999.
6. Blum Lawrence ‘Altuism’ in Encyclopedia of Ethics, Edited by, Lawrence C.Becker and Charlotte, B. Becker. New York and London, Routledge, 1999.
7. Bowie, Bob, Ethical Studies. London: Wellston Thorniest, 2001.
8. Harris, C.E, ‘Applying moral theories’ U.S.A: Wadsworth Publishing Company, 1997.
9. Kurt, Richard, ‘Egoism and Altuism’ in Routledge Encyclopedia of philosophy, Edited by; Edward Craige: London, Routledge: 1998.
10. Mackinnon Barbara, ethics (theory and contemporary issues) wadsworth publishing company, U.S.A, 1998.
11. Pojman L.P, ethics discovering right and wrong, Wadsworth publishing company, U.S.A, 1999.
12. Rachels, james, the element of moral of philosophy, New York, McGrew-Hill- Publishing company.
13. Rachels. James, ‘A Critical of Ethical Egoism’ in Philosophy, Edited by L.P: Pojman, United state Military Academy at WestPoint, Wadsworth Publishing Company, 1999.
14. Richmond Campel, ‘Egoism’ in Encyclopedia of Ethics, Edited by, Lawrence C.Becker and Charlotte, B.Becker, New York and London, Routledge, 1999.
15. Sober, Elliot ‘Psychological egoism’ in ethical theories, edited by Tlugh Lafollette, Blackwell publishers, Oxford, 1998.
16. Sidgewick Henry, Method of Ethics, Hacker publishing Company, Indioalis/Cambridge, 1998.
17. Brannan, Andrew ‘egoism’ in Stanford Encyclopedia of Philosophy http://plato.stanford.edu/entries/egoism First published Mon 4 Nov, 2002.
راهنمای شرایط تنظیم و ارسال مقالات
از نویسندگان و مترجمان درخواست میشود:
مقالة ارسالی از 25 صفحه (هر صفحه 300 کلمه) تجاوز نکند.
مقالة ارسالی، باید در سه نسخه در محیط word با دقت تایپ و اصلاح شده (با طول سطر 12سانتیمتر، قطع وزیری) و بر یک روی صفحه A4 همراه با دیسکت آن به دفتر مجله ارسال شود.
مقالة ارسالی باید دارای بخشهای ذیل باشد:
الف) چکیدة فارسی مقاله، حداکثر در 150 کلمه و حتی الامکان چکیدة انگلیسی آن به همین مقدار.
ب) واژگان کلیدی فارسی و معادل انگلیسی آن (حداکثر 5 واژه)
ج) تعیین رتبة علمی نویسنده ومترجم.
د) مقالاتی که ترجمه شده، با معرفی اجمالی شرح حال نویسنده و معرفی کتاب یا مجلهای که مقاله از آنجا گرفته شده، همراه باشد.
هـ) اصل لاتین عنوان مقالة ترجمه شده و معادل لاتین عنوان مقاله تالیفی ضروری است.
و) درج اسامی و اصطلاحات مهجور، در پایین هر صفحه ضروری است.
منابع و ارجاعات مقاله باید کامل و دقیق باشد، از ارسال مقالات با منابع ناقص جداً خودداری فرمایید.
مقالة ترجمهای با سه نسخه از متن همراه باشد.
مقالة ارسالی نباید در هیچ نشریة داخلی یا خارجی چاپ شده باشد.
مقالة ارسالی نباید همزمان به سایر مجلات یا مجموعهها فرستاده شده باشد.
منابع مورد استفاده در پایان مقاله به شکل زیر نوشته شود:
الف) کتاب
نام خانوادگی، نام نویسنده، نام کتاب، نام مترجم، محل انتشار، نام ناشر، شماره چاپ، تاریخ انتشار، شماره جلد.
ب) مقاله
نام خانوادگی، نام نویسنده، عنوان مقاله، نام نشریه، سال انتشار، شماره مجله.