سعادت از دیدگاه مسکویه
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
چکیده یکی از مباحث بنیادی در فلسفه اخلاق بحث سعادت است. سعادت، غایت مطلق ومطلوب نهایی تمام فعالیتهای عقلانی و فضایل اخلاقی است. کلید سعادت، معرفت نفس است و به واسطه تأثیر و تأثّر متقابل روح و بدن سعادت حقیقی انسان با تحقّق تمامی کمالات روحی و جسمی حاصل میشود. سعادتمند کسی است که از قویترین لذّتها، اعم از لذّتهای ذاتی، عقلی، فعلی و دائمی بهرهمند است. با توجه به ابعاد شناختی و اخلاقی انسان، هرگز نمیتوان بدون تحصیل علم و حکمت و تهذیب اخلاق بدین سعادت نایل شد. از آنجا که شکوفایی وبهرهگیری از عقل عملی تنها در عرصه جامعه امکانپذیر است، با انزوا و گوشه نشینی کسب سعادت محال است.متن
پیش گفتار
از دیرباز بخش زیادی از تلاشهای فکری اندیشمندان را تحقیق و تفحّص در مقوله ارزشها به خود معطوف داشته است. در حقیقت، ارزشها سازمان دهندههای اصلی اعمال و رفتارهای شخصیت رشد یافته به شمار میروند و بیتردید، سلامت روان محصول چنین شخصیتی است، انسان افسرده و مضطرب عصر حاضر بیش از هر زمان دیگر خود را درگیر سؤالهای اساسی در این زمینه مییابد. در میان مباحث ارزشی، بحث سعادت از جایگاه ویژهای برخوردار است. مطلوب و غایت نهایی تمام افعال اخلاقی سعادت دانسته شده است. از این رو، طرح هر بحثی در مسائل اخلاقی بدون شناخت سعادت مانند انداختن تیری در تاریکی است که امیدی به اصابت آن نیست.
ابوعلی مسکویه رازی، یکی از مهمترین فیلسوفان مسلمان است که به حکمت عملی و اخلاق پرداخته است. وی را معلم ثالث لقب دادهاند.(محسن امین، 3/158)احمدبن محمدبن یعقوب ابوعلی مسکویه رازی از فیلسوفان و تاریخ نگاران مسلمان ایرانی است که در ری به دنیا آمد و در سال 421 ه ق در اصفهان درگذشت.(موسوی بجنوردی، 1373:6/56)
با این که مسکویه از فلاسفه به شمار میآید، ولی بر خلاف آنها که بیشتر به مباحث نظری اهمیّت میدادند و اخلاق برایشان بحث ثانوی بود، وی به اخلاق به طور مستقل نگریست. نوآوری و تلاشهای علمی و فلسفی وی در زمینه علم اخلاق، همه اخلاق نویسان بعدی را تحت تأثیر خود قرار داد. وی حتی به تاریخ به عنوان آزمایشگاه فلسفه علمی خود مینگریست. یکی از خاورشناسان مینویسد:
ابن مسکویه یک مکتب فلسفی در اخلاق به جای گذاشت که تا به امروز در شرق ارزش دارد.
از ویژگیهای اخلاق او توجه به بُعد اندیشه و خرد انسان در اخلاق و عنایت خاص وی به جنبه اجتماعی اخلاق است. وی هم در توضیح استدلالی اصول علم اخلاق و هم در بیان جزئیات که همان اندرزها و اندرزنامههاست، تلاش کرده است. نمونه نخست کتاب تهذیب الاخلاق و نمونه دوم کتاب جاویدان خرد و برخی آثار دیگر اوست. (موسوی بجنوردی، 61) تهذیب الاخلاق و تطهیرالاعراق مهمترین اثر او در فلسفه اخلاق است که وی با سبکی بدیع و قلمی روان، اصول و مبانی اخلاق رادر آن بیان کرده است. مقاله سوم این کتاب به بحث سعادت و خیر اختصاص یافته است. وی اساساهدف از تألیف این کتاب را بیان مفهوم سعادت و راه تحصیل آن معرفی میکند.
و لما کان غرضا فی هذا الکتاب السعادة الخُلیفه و ان تصدر عنا الافعال کلها جمیلة (مسکویه، 1373:81)
از دیگر آثار وی درباره سعادت، کتاب ترتیب السعادات و منازل العلوم است که در حاشیه مکارم الاخلاق مرحوم طبرسی منتشر شده است. اثر دیگر وی فوزالسعادة در ضمیمه الفوزالاصغر انتشار یافته است.
در این مقاله، سعادت از دیدگاه این اندیشمند بزرگ اسلامی تبیین شده و بعضی از سؤالات مطرح در آن عبارت است از: هدف از اخلاقی زیستن چیست؟ سعادت در گروچیست؟ از چه راهی میتوان به سعادت دست یافت؟ آیا سعادت در این دنیا تأمین میشود یا در جهان دیگر؟ نقش اجتماع در سعادت چیست؟ سعادت در نعمتهای مادی است یا در معنوی و روحانی؟
معنا و مفهوم سعادت
سعادت به حسب ریشه لغوی متضمن مفهوم عون و کمک است. عرب کلمه سعید را بر کسی اطلاق میکرده که علل و اسباب، به کمک و معاونت او آمده باشد. ابی البقاء در کتاب الکلیات مینویسد:
السعادة هی معاونة الامور الالهیه للانسان علی نیل الخیر
در بسیاری از کتابهای لغت، سعادت، به خیر و سرور و شقاوت، به نحس و تعب و رنج معنا شدهاند. (ابن فارس، 3/57؛ فراهیدی، 1405:1/321ـ323؛ جیران مسعود، 1372:1/975)
با توجه به رواج مفاهیمی چون سعادت و فلاح و فوز در زبان فارسی و روشن بودن مفاهیم آنها، نیاز به بررسی لغوی بیشتری وجود ندارد. اما درباره تحلیل سعادت باید گفت که در طول تاریخ براساس جهان بینیهای متفاوت، تحلیلهای گوناگونی از سعادت ارائه شده است. به گفته ارسطو، گروهی آن را لذّت و کامجویی میپندارند، گروهی شرف و حرمت اجتماعی و حکیمان آن را نظرپردازی و اندیشیدن به واقعیتهای غایی هستی میدانند. صرفنظر از جهان بینیهای مختلف میتوان گفت که سعادت، مطلوب نهایی و کمال واقعی انسان است. (ارسطو، 1378:17) همه انسانها طالب سعادت هستند وبه سوی آنچه سعادت میپندارند، در حرکتاند. انتخاب شیوههای مختلف و اختلاف در معیارهای سعادت و شقاوت از بینش و نحوه نگرش آنان به هستی وانسان ناشی میشود. انسان هایی که از بینش کمتری برخوردارند، طالب و تابع لذّت اند، اما آنهایی که داری بینش عمیق بوده ونقشه کلی برای زندگی خود دارند، لذّتها و رنجها را با همه عواقب و نتایج در نظری میگیرند.
در مباحث آینده روشن خواهد شد که مسکویه سعادت هر موجودی را نیل به هدف خاص از خلقت آن میداند. صدرالمتألهین نیز در تعریف سعادت و شقاوت مینویسد:
سعادت هر شیء عبارت است از رسیدن به کمال آن شیء و شقاوت ضد آن است، زیرا وجود به طور کلی خیر و سعادت است و عدم به نحو اطلاق شرّ و وبال، کمال هر وجود، خیر آن است و نقص یا زوال آن شرّ اوست و درک کمال موجب لذّت. درک نقص یا زوال موجب درد و شقاوت میگردد. (صدرالمتألهین، 1391:397)
گام نخست
پس از روشن شدن مفهوم سعادت باید دانست اولین گام در مسیر سعادتْ شناخت روح و روان آدمی است. شناخت نفس، کلید سعادت، وسیله اکتساب اخلاق نیکو و منبع تمامی فضایل و ملکات ارجمند بشری به شمار میرود.
مسکویه ضمن بیان جایگاه انسان در جهان هستی و تبیین ماهیت و قوای او، به بیان ویژگیهای انسان و کمال او میپردازد. وی انسان را نقطه پرکار و مرکز دایره وجودی میداند، چرا که حرکتْ از او آغاز و به او منتهی میشود. مرتبه انسانیت، مرتبه تجّمع و توحّد موجودات است وانسان برهان صادقی بر وحدانیت، حکمت و قدرت آفریننده خود است. (نصرت امین، 22) وی به این مقدار بسنده نکرده، حتی معاد را نیز از راه تجرّد نفس اثبات میکند:
نفس جوهری است زنده و جاوید که نه مرگ میپذیرد و نه نابودی. نفس نه عین زندگی، بلکه زندگی بخش هر چیزی است که خود در آن است. نفس ناطقه دارای حرکتی است ویژه خود، که در آن نیاز به ابزار جسمانی ندارد. تن آن گاه مرده است که نفس از آن جدا شود. نفس بطلانپذیر نیست، زیرا نه جسم است و نه عرض، بلکه جوهری است بسیط که او را ضدّی نیست تا باطل شود و نه مرکب است که منحل شود.(مسکویه، الفوزالاصغر: 53)
بعد از اثبات بعد روحانی و نفس انسان این سؤال مطرح میشود که آیا سعادت و کمال انسان تنها مربوط به روح است یا هر دو؟ مسکویه در پاسخ به این سؤال سه نظریه را مطرح میکند:
1. نظریه سعادت جسم: در این نظریه، سعادت حقیقی و خیر مطلوب در لذّتهای حسی است و تمام قوای انسان برای رسیدن به این گونه لذّتها پرید آمده و حتی قوای عقلی و حافظه برای ادراک و تشخیص این لذّات و نیل بهتر به آن خلق شدهاند. این تفسیر از سعادت را لذّت گرایان ارائه کردهاند.(کاپلستون، 1/144ـ145)
مسکویه در نقد این نظر، آن را منسوب به عوام و جهال دانسته، خیالی باطل میشمارد و میگوید، لذّات حسی معمولاً مقرون به آلام هستند و وصول به آنها سعادت نیست، بلکه فضیلتی هم برای انسان به شمار نمیآید، چرا که فرشتگان و دیگر مقرّبان خداوندی از این گونه لذّات مبرّایند و انسان در این قبیل لذّات با سایر حیوانات مشترک است و چه بسا حیواناتی چون چارپایان، خوک و گرگ بیش از انسانها از این لذّتها بهره مندند.
2. نظریه سعادت روحانی: طرفداران این نظریه، یعنی حکیمان پیش از ارسطو، چون فیثاغورس، سقراط و افلاطون، سعادت را تنها در کمال نفس میدانند و تحقّق فضایلی چون حکمت، شجاعت، عفت و عدالت را در نفس، سعادت آن میدانند. اگر جه بدن مبتلا به امراض و ناقص باشد. آنان فقر، سستی، ضعف جسم و سایر امور خارج از نفس را مضر به سعادت انسان نمیدانند. (همان، 86 و 87)
3. نظریه سعادت جامع: طرفداران این نظریه سعادت انسان را در کمال هر دو بعد روح و جسم میدانند و کمال نفس ویا بدن رابه تنهایی موجب سعادت نمیدانند. پیروان این نظریه، هر یک از امور زیر مانند توفیق در امور، صحت عقاید، فضایل اخلاقی و رفتار شایست، صحت جسم، ثروت و حسن شهرت را بخشی از سعادت میدانند و براین باورند که سعادت نهایی به تحقّق تمامی کمالات روحی و جسمی حاصل میشود.
مسکویه بعد از بیان سه نظریه، نظر سوم را تأیید کرده و آن را مبتنی برنگاهی جامع و همه سونگرانه به انسان و ابعاد وجودی آن میشمارد.(همان، 85،86) صدرالمتألهین نیز در این باره میگوید:
هر که از تربیت مرکب و تدبیر منزل ذاهل و غافل گردد، سفرش تمام نمیشود و مادام که امر معاش در دنیا که عبارت است از: حالت تعلّق تفس به حس و محسوس تمام نباشد، امر تنقّل و انقطاع به سوی باری تعالی که عبارت از سلوک باشد، صورت نمیگیرد. امر معیشت در دنیا تمام نمیگیرد مگر اینکه بدنش سالم، نسلش دائم و نوعش مستحفظ باقی بماند. (صدرالمتألهین، 1362:576ـ577)
با پیش رفت علم و دانش بشری در زمینههای مختلف، به ویژه در امر پزشکی، امروزه، تأثیر و تأثّر متقابل دو بعد جسمانی و روانی انسان بر همگان روشن وآشکار شده است.
سعادت و لذّت
در بحث نظریات مربوط به سعادت گذشت که مکتب لذّت گرایی، سعادت و غایت زندگی را لذّت میپنداشتند. «آریستیپوس »مؤسس این مکتب معتقد بود که تنها لذّت برای انسان خیر است. وی از لذّت معنایی جز لذّت جسمانی اراده نمیکرد. مکتب اپیکوریسم که تعدیل شده مکتب لذّتگرایان است نیز لذّت را غایت زندگی میداند. اپیکور در نامهای به منوئکئوس مینویسد:
ما لذّت را منشأ سعادت و هدف آن میدانیم. لذّت اوّل خیری است که ما میشناسیم، خیری که در طبیعت ما ریشه دارد و منشأ تمام تصمیمات و تمایلها و تنفرهای ماست و دائم به سوی آن روی میآوریم. (الاخلاق النظریه، 243، به نقل از: مدرس،108)
اما مراد او از لذّت، معنا و مفهومی به مراتب وسیعتر از رأی آریستیپوس بود، چنان که مشهور است که اپیکور مرد زاهدی بوده و خیر را حاصل ریاضت و زهد حقیقی و لذّت فاقد الم میدانسته است. (ژکس، 1362:46) مکتب اصالت نفع نیز که در قرن نوزدهم به دست «جرمی بنتام» و استوارات میل پایه گذاری شد، سعادت را اجتماع لذّت و شقاوت را محرومیت از لذّت میدانست، با این تفاوت که «نفع جمع» را بر نفع فرد ترجیح داد. (کاپلستون، 8/50،51) سعادت چنانکه گذشت، نه به معنای لذّت است و نه عین لذّت، اما تردیدی نیست که غالبا سعادت بانوعی احساس خرسندی و سرور همراه است و شقاوت با احساس ناخشنودی و رنج. ریچاردبی براندت در تبیین مفهوم سعادت دو مؤلّفه اساسی ذکر میکند: مؤلّفه نخست مربوط به خواست و میل است ،(dispositional)و مؤلّفه دوم عبارت است از وقوع یا عدم وقوع احساسات یا عواطف معیّن.(Edwards.3/413)
برای درک بهتر رابطه بین لذّت و سعادت لازم است نخست معنای لذّت روشن شود. فارابی میگوید:
لذّت، ادراک ملایم وسازگار است و اذیت و ناراحتی، ادراک منافر وناسازگار.(فارابی، 64)
ابن سینا میگوید:
لذّت، ادراک و رسیدن به چیزی است که پیش مدرک کمال و خیر است.(ابن سینا، 3/337)
با توجه به تعدّد قوامی نفس و شئون مختلف آن، تزاحم بین لذّات امری طبیعی است. بدیهی است در تزاحم لذّتها میبایست لذّتهای بهتر را انتخاب کرد. تحمّل رنج و زحمت به دلیل رسیدن به لذّت بیشتر، بهتر و پایدارتر امری است که به طور فطری و ارتکازی در بین همه انسانها در حوزه محدود لذّتهای مادی و معنوی رواج و عمومیت دارد. انتخاب لذّت بهتر همچون هر گزینش دیگری نیاز به ملاک و معیاری برای سنجش دارد. از قرآن کریم در ارزیابی لذّتها دو معیار اساسی کیفیت و دوام استفاده میشود.(مصباح یزدی،1376:2/197ـ199)والآخرة خیروأبقی (اعلی، 87/18)
مسکویه قویترین لذّتها را لذایذ عقلی میداند که لذّتی است ذاتی و دائمی، بر خلاف لذایذ طبیعی که مقترن به شهوات و در معرض زوال و فنا هستند، بلکه تکرار آنها نیز ملالآور است. پس سعادتمند کسی است کخ لذّتها و بهره مندیهای او ذاتی باشد نه عرضی، عقلی باشد نه حسی، فعلی باشد نه انفعالی، الهی باشد نه بهیمی. انسان بدون تحصیل علم و حکمت و تهذیت اهلاق هرگز بدین سعادت نایل نخواهدشد.(مسکویه،1373:100،101)
اقسام سعادت
مسکویه اقسام سعادت را بر حسب مکتب ارسطو بیان کرده است. در این تقریر، سعادت بر سه گونه است: سعات روان، سعادت تن وسعادت بیرونی. هر کدام آنها نیز مشتمل بر سه أمر است: سعادت روان عبارت است از: عدالت، شجاعت، فراگرفتن علوم و معارف و سرانجام وصول به حکمت. سعات بدن عبارت است از: سلامت و تندرستی، تناسب اندام و زیبایی و قدرت. و بالاخره سعادت بیرونی نیز عبارت است از: احترام اجتماعی، مال و ثروت و رفاه، داشتن نژاد و دوستان خوب. (همان ،87)
از آنجا که همه این امور در کلام مسکویه سعادت نامیده نشده است، میتوان نتیجه گرفت که درنظر وی سعادت امری مرکّب و مؤلّف از امور فوق است. روشن است که همه این امور دارای ارزش یکسان نبوده و بین آنها در تأمین سعادت تفاوت وجود دارد.
سعادت کامل یا کمال سعادت
کمال هر موجودی منوط به خواص و آثار ویژه اوست. سعادت انسانی در آن است که صفات و استعدادهای خاص انسانی را به حد کمال برساند، بالاترین صفت ممتاز و خاص انسان نیروی تفکّر اوست. بدین وسیله او از همه حیوانات گذشته و به مقام آنها دست رسی و تسلّط پیدا کرده است. پس شرط اساسی زندگی سعادت مندانه فعّالیت عقلانی است که افتخار خاص انسان است. بقیه، اسباب و شرایط معده به شمار میآید. کمال بشر بسته به سعه فکر و قوّت عقل و ادراک او است و تأثیر حکمت و معرفت در سعادت چنان است که فیلسوف بزرگ یونان افلاطون به پیروی از استادش قائل به یگانگی و وحدت فضیلت و معرفت شده است. فضیلت را ثمره دانایی و رذیلت را نتیجه جهل میشمارد و ارتکاب شرّ را ناشی از جهالت میداند. ارسطو، اگر چه بر افلاطون ایراد میگیرد که ضعف اراده را نادیده گرفته است، خود نیز بالاترین سعادت را اندیشیدن و تأمّل و نظر میداند.(ارسطو،1378:30ـ34) وی آنقدر بر آن تأکید میکند که برخی از شارحان وی، او را قائل به «غایت غالب» میدانند و میگویند: سعادت از نظر ارسطو فقط در نظرپردازی و شهود حقایق عالم هستی است و حتی فضیلتهای اخلاقی هم فقط برای کمک به آن دارای ارزشند.(رشاد،1380:4/224)
مسکویه بعد از بیان قوای سه گانه نفس، نفس ناطقه را افضل و اشرف آنها معرفی میکند و مینویسد: امتیاز انسان و شرافت وی از باقی حیوانات به همان نفس ناطقه اوست و همین قوّه ملکوتی اوست که وی را از حیوانات امتیاز داده و او را شریک ملائکه گردانیده است. سعادت مندترین مردم و شریفترین آنها کسی است که خطّ او از این قوّه ملکوتی زیادتر و کمال عقل وی تمامتر باشد و کسی که بر وی یکی از آن دو قوّه حیوانی غالب شود، به قدر غلبه آن، از مرتبه انسانیت وی کاسته میشود. و تنزّل و سقوط میکند و در مقام حیوانیت قرار میگیرد.(نصرت امین،88)
صدرالمتألهین نیز در این زمینه مینویسد:
انّ رأس السعادات و رئیس الحسنات هو اکتساب الحکمه الحقه. (صدرالمتألهین، 2)مَنْ یؤتَ الحکمة فقد اوتی خیرا کثیرا» (بقره، 2/269)
بر اساس این تفسیر تنها یک چیز است که سعادت را میآفریند و هر چیز دیگری هم که به نام سعادت خوانده شود، مقدمه یا وسیلهای است که ما را به آن مؤلّفه بسیط میرساند، ولی خود سزاوار عنوان سعادت نیست. در مقابل تفسیر«غایت جامع» سعادت مفهومی است که بیش از یک مؤلّفه دارد و هر کدام به استقلال سازنده آنند.
تلازم سعادت و علم از اموری است که پیشوایان معصوم نیز متذکر شدهاند. امام صادق علیهالسلام میفرمایند: سزاوار نیست کسی که عالم نیست سعادتمند شمرده شود(تحف العقول،364،بحارالانوار 8/170) و حضرت علی علیهالسلام دانش را برترین سعادت(1)(غرر الحکم و درر الکلم، 1/26) و فقدان علم را تیره بختی و شقاوت(2)(همان، 2/516) و جهل را بدترین مصیبت(3)
______________________________
1. العلم اعلی فوز.
2.فقد العقل شقاء.
3.لا مصیبة أشدّ من الجهل.
(همان، 841) میخواند.
مسکویه سعادت تام و کامل را چنین معرفی میکند: کسی که بهره و نصیب وی از حکمت بسیار است و به اعتبار این که جهات روحانیت بر جسمانیت او غالب شده، در مرتبه، روحانیین قرار گرفته و از آنجا تمرکز و تمکّن پیدا کرده و در عالم علوی ساکن شده و لطایف حکمت را از آنها اخذ میکند و دم به دم قلب وی به نور الهی روشن میگردد و هر قدر توجه و التفات او به آن عالم زیادتر باشد و موانع کمتر، فضیلت وی زیادتر است. (مسکویه، 1373:90)
در اینجا تذکر این نکته ضروری مینماید که منظور از دانش و حکمت مورد بحث صرفا علم نظری نیست، بلکه وی تصریح میکند که حکمت دارای دو جزء است ـ جزء عملی و نظری ـ و حکیم کسی است که از هر دو جهت به کمال رسیده باشد.
فاذا استکمل الإنسان هذین الجزئین من الحکمة فقد استحق ان یُسمّی حکیما و فیلسوفا فقد سعد السعادة التامة (الفوز الاصغر، 67 و 68، به نقل از: مرادی، 1992:100 و 101)
این حکیم مسلمان هم چنین در بحث شناخت نفس بعد از نقد نظر رواقیون و ادلّه جالینوس و نظر ارسطو در باب نیکی و بدی که آیا به سرشت است یا تربیت یا هر دو، تصریح میکند که آدمی به برکت پیرایش خوی خویش میتواند نیکو شود و به کمال رسد. (مسکویه، 1373: 53)
بنابراین، ظاهرا این اشکال که فیلسوفان مرکز توجه خود را در علم و معرفت قرار داده و از بعد عملی غفلت کردهاند. (مدرسی، 126) بر این نظر وارد نیست، زیرا حکمت در نظر ایشان جدای از عمل نیست و علم و معرفت برای آگاهی از وظیفه است، حکیم به کسی اطلاق میشود که اعمال او از روی حکمت باشد، حتی ارسطو اهمیت تعقّل را در تحصیل محبت و قرب خدایان میداند:
چنین مینماید کسی که زندگی را موافق عقل میگذارند و عقل را میپرورد، زندگیاش به بهترین وجه نظم یافته است و خدایان او را بیش از همه دوست دارند... (ارسطو، 1378: 395)
عوامل و موانع سعادت
عوامل و فاکتورهای زیادی در سعادت نقش دارند. اموری از قبیل: محیط اجتماعی، طبیعی، سیاسی و حکومتی، شرایطی چون تعلیم و تربیت و کارآموزی، استعدادهایی چون خلاقیت، بردباری، هوشمندی تأثیر آنها در سعادت انکارناپذیر است. در میان تمام عوامل مسلّما درصد عمدهای از سعادت انسان بسته به رابطه او با خودش است. نخستین گامی که انسان در راه سعادت و فضیلت باید بردارد این است که به نفس خود رجوع کند و خار و خس صفات رذیله را از زمین قلب خود ریشه کن سازد. چه لطیف و دقیق است تعبیر قرآن که میفرماید: «قد أفلح مَنْ زَکّیها و قد خاب من دسّیها» (شمس، 91/ 10 و 11) به همین دلیل، دانشمندان اسلامی آنچه مانع از سعادت میشود ناشی از سه اصل اساسی دانستهاند:
1. جهل به معرفت نفس که حقیقت آدمی است.
2. حب مال و جاه و میل به شهوات و لذّات و سایر تمتّعات نفس حیوانی که جامع همه اینها حب دنیاست.
3. تسویلات نفس اماره و فریبهای شیطان که بد را نیک و نیک را بد جلوه میدهد.
صدر المتألهین رساله سه اصل خود را به توضیح و تشریح این سه اصل اختصاص داده است. (صدر المتألهین، 1376)
مسکویه نیز چهار ویژگی در انسان را برای رسیدن به سعادت مؤثّر میشمارد:
حرص و نشاط در خداپرستی و خداشناسی، یافتن علوم حقّه و معارف یقینیه، حیا از جهل و نادانی و شرمساری از نقصان قریحه که نتیجه اهمال باشد، ملازمت سلوک طریق فضایل و ترقّی در آنها دائما به حسب توانایی.
وی اسباب شقاوت را نیز چهار خصلت معرفی میکند:
1. کسالت و سستی در اوامر الهیه که فنای عمر آدمی تابع آن است.
2. جهل و نادانی که از ترک تأمّل و تفکّر در ریاضت نفس به تعلیم و تعلم ناشی میشود.
3. وقاحتی که از اهمال نفس و تبعیت شهوات تولید میشود.
4. انهماک و فرو رفتن در معاصی و قبایح که از استمرار در انجام قبیح و ترک توبه و انابه حاصل شود.
این خصلتهای چهارگانه در شریعت به چهار اسم «زیغ»(1)، «رین»(2)، «غشاوة»(3)، «ختم»(4)
______________________________
1. «اما الذین فی قلوبهم زیغ» (آل عمران 3/7).
2. «بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون»(مطفّفین (83 / 83).
3. «علی ابصارهم غشاوة» (بقره 2/7).
4. «ختم اللّه علی قلوبهم و علی سمعهم» (بقره، همان).آمده است.
این دانشمند مسلمان در پایان متذکر میشود که در این امور میان فلاسفه و میان اهل شریعتهای مختلف اختلافی نیست، بلکه اختلافات در عبادات، اشارات و لغات است. (طوسی، 142 و 143؛ زنجانی، 150 ـ 152)
احوال سعداء در آخرت
از دیدگاه ادیان، سعادت فرجامین نه در این نشئه، بلکه در حیات اخروی نهفته است. یا این حال، سرنوشت حیات اخروی انسان با طرز رفتار او در این جهان رقم میخورد. قرآن به ما میآموزد که زندگی در دنیا با مشقّت و رنج و فشار است. «لقد خلقنا الإنسان فی کبد» (بلد، 90/4). ولی میتوان از میان لذّت هایی که همه آنها کم و بیش توأم با زحمت هایی هستند، آنهایی را برگزید که بهتر، پردازشتر و مطلوبترند، قرآن انسان طالب لذّت را متوجه نعمتهای جاودان و فناناپذیر جهان آخرت کرده است، آنجا که میفرماید:
«یوم یأتِ لا تکلّم نفسٌ اِلاّ باذنه فَمِنهُم شقی و سعید... و اما الذین سَعِدوا ففی الجنّة خالدین فیها مادامت السموات والأرض الا ما شاءَ رَبّک عطاءً غَیرَ مجذوذ»(هود، 11/ 105 ـ 108)
بر همین اساس، مسکویه میگوید: انسان وقتی به مرتبه کمال سعادت در دنیا نایل آمد و هنگامی که زندگی دنیا را بدرود گفت و از او ناس و چرکی طبیعت پاک گردید، آن گاه به فیوضات ربانی فایز میگردد و روان پاک او برای اشراق تجلّیات نور عظمت خالق مهیا میشود و وصل به حق تعالی پیدا میکند، زیرا انسان تا هنگامی که در عالم دنیا حیات دارد، از دغدغه طبیعت و آمال شهوانی راحت نیست، لکن هنگامی که از طبیعت عنصری فارغ شد و موانع برطرف و حجب جسمانی گسست و روح وی از قید بدن آزاد و از هیجان قوای طبیعی آرام گرفت، خالص و ظاهر شده و برای ملاقات پروردگار عالمیان مهیا میشود. و در وی قوّه و استعدادی ظهور میکند که محل اشراق نور حق و صاحب کرامات میگردد که قبلاً نه مستعد این نحو فیض بود و نه قابل عطای آن، آن گاه در مییابد آنچه را به متقین و نیکوکاران وعده داده شده بود (مسکویه، الفوز الاصغر، 74؛ نصرت امین، 175) «هناک ما لا عین رات و لا أذن سمعت و لا خطر علی قلوب بشر» (من لا یحضره الفقیه، 4/17)
سعادت و اختیار
مسکویه عنصر تعیین کننده در راه سعادت را گزینش و تصمیمگیری آگاهانه انسان میداند. وی افعال اختیاری انسان را در دو قسم منحصر میداند: یا خیر و خوب هستند و تولید سعادت میکنند یا شرّ و بدند که بر وی شقاوت پدید میآورند. در جای دیگر، تصریح میکند که خیر و سعادت نصیب کسی میشود که به اراده و اختیار تحصیل فضایل اخلاقی کند و در طلب آن پافشاری نماید تا آن که خود را به آن سعادتی که مخصوص وی است و برای آن خلق شد، برساند. شرّ و شقاوت از آنچه به اراده و سعی یا از جهت کسالت و تنبلی انسان را از رسیدن به سعادت باز دارد. (نصرت امین، 22) قرآن نیز بر آن مهر تأیید میزند: «لیس للانسان الا ما سعی»(نجم 53/40)
سعادت و اجتماع
انسان بالطبع اجتماعی آفریده شده است. بقا و ثبات نوع بشر و ترتیب معاش هر فردی به همکاری و همیاری افراد دیگر جامعه وابسته است. همچنان که رفع نیازهای جسمی بدون کمک گرفتن از دیگران دشوار و گاه عملاً ناممکن است. بروز فضایل و اخلاق پسندیده هم بدون حضور در اجتماع امکانپذیر نیست. شجاعت، عفت، عدالت، سخاوت، ایثار و بسیاری از فضیلتهای دیگر، در سایه اجتماع و در معاملات، معاشرت و ارتباط با دیگران شکوفا میشود. بنابراین، انسان نه تنها از جهت مادی، بلکه از جهت معنوی نیز بدون ارتباط با سایر افراد اجتماع نمیتواند به کمال مطلوب نایل آید.
مسکویه کمال تمام مطلوبهای اخلاقی و خیرات را جز در اجتماع و از مجرای آن ممکن نمیداند. از این رو، بعد از دعوت به تهذیب اخلاق، ریاضت و ترک دنیا میگوید: ما با این توصیه، خواهان کنار گذاشتن دنیا و روی گردانی کلی از عمران و آبادی آن نیستیم. توصیه به ترک مطلق دنیا دیدگاه کسی است که از وضع جهان بی خبر است و نمیداند که انسان مدنی بالطبع است. (مسکویه، الفوز الاصغر، 64) از دیدگاه مسکویه، کسی که شهروند مدینهای نیست، حتما از تحصیل و فضایل و سعادت ناتوان است. وی حرکتهای دسته جمعی را برای اصلاح جامعه ضروری میداند. هر فردی برای پیمودن مسیر سعادت ابتدا باید با ارزیابی دقیق شخصیت خود با اصلاح جامعه در پیش برد سعادت خود و دیگران بکوشد؛ زیرا سعادت فرد منوط به سعادت جامعه است.چون خیرات انسانی و ملکات نفس انسان بسیارند، او نمیتواند به تنهایی به همه آنها عمل کند، پس لازم است تا شمار بسیاری از مردم به عمل این خیرات و ملکات قیام کنند، به همین دلیل، بایستی جمع کثیری از مردم وجود داشته باشند و در زمان واحدی برای به دست آوردن سعادتهای مشترک گرد هم آمده و بتوانند به هم دیگر در رسیدن به کمال یاری کنند، بدین سان خیرات مشترک و سعادتها میان آنان رایج خواهد بود. (مسکویه، 1373: 37)
اصول بنیادی اخلاق مسکویه توجه به جنبه اجتماعی آن است. وی تحقّق همه فضایل را در سایه مدینه و تعامل اجتماعی میبیند و انسانهای راحت طلب و منزوی را عاری از فضیلت میداند. چنان که تصریح میکند: تن آسایی و راحتطلبی از بزرگترین رذیلت هست، زیرا انسان را از انسانیت تهی میکند. نکوهش ما از اهل زهد نیز که از مردم کنارهگری و در بالای کوهها و صحراها زندگی میکنند، به همین دلیل است، زیرا آنان توحّش را انتخاب کردهاند که ضد تمدن است، از این رو، آنان از فضیلتهایی که برشمردیم، عاری هستند. هنگامی که کسی جدای از مردم زندگی کند و فاقد فضیلتهای اخلاقی باشد، چگونه میتواند، عادل، شجاع و بخشنده باشد، نیرو و ملکاتش تماما بیهوده و باطل شده، نمیتواند روی بر نیکیها و درستیها آورد و چون نیروی او بی بنیاد شده، کردارهای مخصوص به قوا از او صادر نمیشود، بلکه مانند جمادات و بردگان بی جان میماند. (همان، 49) پیامبر اکرم میفرماید: «انما رهبانیة أمتی الجهاد فی سبیل اللّه» (وسائل الشیعة، 2/589؛ الامالی، 123)
اعتدال و سعادت
دانشمندان اخلاق به پیروی از ارسطو ملاک فضیلت را حد وسط و رذیلت را دو طرف افراط و تفریط میدانند. مسکویه با ارائه برهان اثبات میکند که فضیلت، اعتدال در قوای نفس است و با اعتدال قوا افعال معتدلانه ـ حکمت و شجاعت و عفت ـ از انسان صادر میشود. این متفکّر مسلمان، «نظریه وسطیت» را در همه ابعاد نظری و عملی دنبال کرده و به تشریح جزئیات آن میپردازد. نقدهای متعدّدی به این نظریه شده (مدرسی، 194 ـ 198؛ کلیات فلسفه، 19 و 20) که او به بعضی از آنها پاسخ داده است، از جمله اشکالات این است که بسیار انجام دادن کارهای نیک و بخشش فراوان، قطعا پسندیده و ارزشمند است، در حالی که خراج از حد وسط و عدالت بوده و در واقع، نوعی افراط است.
مسکویه ضمن مهم تلقی کردن این اشکال چنین پاسخ میدهد:
بخشش احتیاط در عدالت است تا از نقصان عدالت پرهیز شود و حد وسط بین افراط و تفریط در همه موارد به یک مشکل نیست، زیرا زیادت در سخاوت اگر به حد تبذیر نرسد، از نقصان آن بهتر است و این به منظور رعایت شرایط سخاوت و احتیاط در آن است، در صورتی که در عفت تنزّل از حد وسط بهتر از زیادت است... . (مسکویه، 1373: 121)
با این مبنا میتوان بسیاری از اشکالاتی را که به عدم جامعیت قانون حد وسط و عدم فراگیری آن در... بیماریهای نفسانی شده است، پاسخ داد. آن چه معقول و قابل دفاع است، رعایت اعتدال و میانه روی و پرهیز از افراط و تفریط در امور است. بنابراین، در تبیین نظریه وسطیت و تعیین حد وسط نیز نباید دچار افراط و تفریط شد. به بیان دقیقتر، فضیلت حد وسط است، اما حد وسط ممکن است خود دارای مراتبی باشد که البته مرتبه عالی آن ارزشمندتر است و اختلاف در مراتب حد وسط غیر از افراط و تفریط است؛ برای مثال سخاوت که از مصادیق عدالت است، هر چه اموال بیشتری برای آن صرف شود، مطلوبتر است و این غیر از تبذیر است که مصرف مال در غیر مورد است. به نظر میرسد آنچه در روایت اسلامی در مورد رعایت حد وسط وارد شده نیز ناظر به همین معنا باشد.
نقد و ارزیابی
نظریه اخلاقی مسکویه در ذیل نظریات و سعادت گرا و غایت انکار قرار میگیرد. نظریه وی درباره سعادت نسبت به نظریات دیگر از نوعی جامع نگری و دقّت بیشتری برخوردار است. توجه به آزادی و اراده و اختیار انسان و نقش آن در سعادت، تأکید بر خود ورزی و تعقّل، توجه به بعد اجتماعی انسان و تأثیر و تأثّر متقابل فرد و جامعه از نقاط قوّت این نظریه به شما میرود. هم چنین وی تلاش کرده تا تصویری خرد پسند از قانون وسطیت فضایل ارائه کند و نقدهای وارده بر آن را پاسخ گوید، قبلاً گذشت که تصریح و تأکید وی بر حکمت عملی و تهذیب اخلاق، نظریه وی را از این اشکال که علم و معرفت به تنهایی برای نیل به سعادت کافی نیست، مبرّا میسازد.
با وجود نقاط قوّت فراوان در این نظریه، لکن از چند جهت بیشتر قابل تأمّل است:
1. توجه به ساختار وجودی انسان و استعدادهای نهفته در او ما را به این واقعیت رهنمون میسازد که سعادت حقیقی بدون اعتقادات صحیح حاصل نخواهد شد. بدون تردید، قوّه تعقّل و خرد ورزی انسان، به تنهایی بدون ایمان و متأثّر از آرمانی مقدّس قادر به تأمین سعادت بشر نیست. اگر چه قسمتهایی مختلف نظریات این اندیشمندان مسلمان بر تأثیر ایمان و اعتقادات در سعادت دلالت دارد، چنان چه شرط نخستین نیل به کمال را تربیت بر پایه شرع، به ویژه در دوران کودکی معرفی میکند (مسکویه، همان: 54)، اما تأکید بسیار بر تفکّر و تعقّل سبب کمرنگ شدن رکن اساسی سعادت، یعنی ایمان و اعتقادات شده است. (مطهری، 1376: 155 و 156؛ مصباح، 1380: 114 و 115) علم و ایمان همچون دو بالند که با یکی امکان پرواز به سوی سعادت نخواهیم داشت. دین بدون علم و آگاهی خرافه آلود خواهد شد و علم بدون دین حجاب أکبر (لک زایی، 1379: 36) بعضی آیات قرآن نیز تصریح دارد بر این که علم و معرفت به تنهایی برای سعادتمند شدن کفایت نمیکند، مانند:
«الذین آتیناهم الکتاب یعرفونه کما یعرفون اَبناءَهم» (بقره، 2/146؛ انعام، 6/20)
آنها پیامبر را میشناسد همان گونه که فرزندانشان را میشناسند.
«فلمّا جاءَهم ما عرفوا کفروا به» (بقره 2/89)
همین که برایشان آمد، قرآنی که میشناختند، انکارش کردند.
«و جحدوا بها فاسیقتها ظلما و علوا» (نمل 27/ 14)
به یقین میدانستند که باز به خاطر ستمگری و کیفر آن را انکار کردند.
با چنین تصریحاتی بعید به نظر میرسد که هیچ فیلسوف مسلمانی معرفت و شناسایی را به تنهایی برای نیل به سعادت کافی بداند، بلکه ممکن است گاهی در مقام بیان غفلتی پیش آمده باشد. (گروهی از نویسندگان، 1381: 4/255 و 256)
2. ویژگی الگوپذیری انسان و نقش الگو در تربیت انسانهای سعادتمند از نکاتی است که این نظریه نسبت به آن ساکت است. نیاز به راهنمایی کار آزموده و خبره برای پیمودن مسیر سعادت بر کسی پوشیده نیست، فردی که بر مصالح و مفاسد بشر واقف باشد تا با بهره مندی از تجربه و آگاهیهای او بتوان سریعتر به مقصد رسید. ارائه الگوها و اسوههایی که به کمال رسیدهاند بهترین گواه بر صحت طریق و تشویق دیگران برای پیمودن آن است. تصریح خداوند متعال بر اسوه بودن پیامبر که فلاح و رستگاری بشر تنها هدف ارسال اوست، مؤید این مدعاست. «لقد کان لکم فی رسول اللّه اسوة حسنة»(احزاب 103/21)
3. استقرای قوای نفس به سه قوّه تام و تمام نخواهد بود و قوای وجودی انسان میتواند بیشتر باشد.والسلام علی من اتبع الهدی
کتابنامه
1. امین، محسن، اعیان الشیعه، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
2. موسوی بجنوردی، کاظم، دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، چاپ اول، تهران 1373.
3. پژوهشکده حوزه و دانشگاه، مسکویه، زندگینامه، آثار و اندیشه، نشر حوزه و دانشگاه، چاپ اول، 1379.
4. مسکویه، ابوعلی، تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق، انتشارات بیدار، چاپ ششم، 1373.
5. ابوالحسن احمدبن فارس، معجم مقاییس اللغة.
6. الفراهیدی، خلیل بن احمد، العین، مؤسسه دارالهجرة، چاپ اول، 1405.
7. جبران مسعود، الرائد، ترجمه دکتر رضا انزایی نژاد، انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ اول، مشهد 1372.
8. ارسطو، اخلاق نیکوماخوس، ترجمه محمدحسن لطفی، طرح نو، 1378.
9. شیرازی، صدرالدین محمدبن ابراهیم، شرح اصول کافی، مکتبة المحمود، 1391 ق.
10. امین، نصرت، اخلاق و راه سعادت، کتابفروشی ثقفی، چاپ چهارم، اصفهان.
11. مسکویه، ابوعلی احمد، الفوز الاصغر، منشورات دارمکتبة الحیاة، لبنان.
12. کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه سید جلالالدین مجتبوی، سروش، چاپ دوم.
13. شیرازی صدرالدین محمدبن ابراهیم، مبدأ و معاد، ترجمه احمدبن محمد اردکانی، به کوشش عبداللّه نورانی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران 1362.
14. مدرسی، محمدرضا، فلسفه اخلاق، سروش، چاپ اول، تهران.
15. ژکس، فلسفه اخلاق، دکتر ابوالقاسم پورحسینی، امیرکبیر، تهران 1362.
16. کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، سروش، تهران.
17. فارابی، ابونصر، فصوص الحکم، افست، انتشارات بیدار.
18. ابنسینا، حسین، الاشارات و التنبیهات، نشر البلاغه.
19. مصباح، محمدتقی، اخلاق در قرآن، تهیه و نگارش محمدحسین اسکندری، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ اول، 1376.
20. رشاد، علی اکبر، دانشنامه امام علی(ع)، مرکز نشر آثار پژوهشگاه فرهنگ واندیشه اسلامی، تهران 1380.
21. الحرانی، ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول(ص)، تحقیق علی اکبر غفاری، نشر جامعه مدرسین، چاپ دوم.
22. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار.
23. مرادی، سعید، نظریة السعادة عند فلاسفة الاسلام، مکتبة الانجلو، مصر 1992.
24. شیرازی، صدرالدین محمدبن ابراهیم، رساله سه اصل، به تصحیح محمد خواجوی، انتشارات موسی، تهران 1376.
25. طوسی، نصیرالدین، اخلاق ناصری، مجتبی مینوی و علیرضا حیدری، انتشارات خوارزمی، چاپ پنجم.
26. ابوطالب زنجانی، کیمیای سعادت، تصحیح دکتر ابوالقاسم امامی، نشر نقطه، چاپ اول.
27. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، تحقیق علی اکبر غفاری، جامعه مدرسین، چاپ دوم.
28. الحر العاملی، محمدبن الحسن، وسائل الشیعه، المکتبة الاسلام، تهران.
29. ریچارد پاپکین و آدروم استرول، کلیات فلسفه.
30. مطهری، مرتضی، تکامل اجتماعی انسان، انتشارات صدرا، چاپ یازدهم، 1376.
31. مصباح، مجتبی، فلسفه اخلاق، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ هفتم، قم 1380.
32. لک زایی، نجف، پیامبر اسلام(ص) و شیوه گذر از جامعه جاهلی به جامعه اسلامی، فصلنامه تاریخ اسلام، مؤسسه آموزش عالی باقر العلوم، قم، شماره اول، بهار 1379.
33. گروهی از نویسندگان، مجموعه مقالات کنگره فاضلین نراقی، دبیرخانه کنگره فاضلین نراقی، چاپ اوّل، 1381.
از دیرباز بخش زیادی از تلاشهای فکری اندیشمندان را تحقیق و تفحّص در مقوله ارزشها به خود معطوف داشته است. در حقیقت، ارزشها سازمان دهندههای اصلی اعمال و رفتارهای شخصیت رشد یافته به شمار میروند و بیتردید، سلامت روان محصول چنین شخصیتی است، انسان افسرده و مضطرب عصر حاضر بیش از هر زمان دیگر خود را درگیر سؤالهای اساسی در این زمینه مییابد. در میان مباحث ارزشی، بحث سعادت از جایگاه ویژهای برخوردار است. مطلوب و غایت نهایی تمام افعال اخلاقی سعادت دانسته شده است. از این رو، طرح هر بحثی در مسائل اخلاقی بدون شناخت سعادت مانند انداختن تیری در تاریکی است که امیدی به اصابت آن نیست.
ابوعلی مسکویه رازی، یکی از مهمترین فیلسوفان مسلمان است که به حکمت عملی و اخلاق پرداخته است. وی را معلم ثالث لقب دادهاند.(محسن امین، 3/158)احمدبن محمدبن یعقوب ابوعلی مسکویه رازی از فیلسوفان و تاریخ نگاران مسلمان ایرانی است که در ری به دنیا آمد و در سال 421 ه ق در اصفهان درگذشت.(موسوی بجنوردی، 1373:6/56)
با این که مسکویه از فلاسفه به شمار میآید، ولی بر خلاف آنها که بیشتر به مباحث نظری اهمیّت میدادند و اخلاق برایشان بحث ثانوی بود، وی به اخلاق به طور مستقل نگریست. نوآوری و تلاشهای علمی و فلسفی وی در زمینه علم اخلاق، همه اخلاق نویسان بعدی را تحت تأثیر خود قرار داد. وی حتی به تاریخ به عنوان آزمایشگاه فلسفه علمی خود مینگریست. یکی از خاورشناسان مینویسد:
ابن مسکویه یک مکتب فلسفی در اخلاق به جای گذاشت که تا به امروز در شرق ارزش دارد.
از ویژگیهای اخلاق او توجه به بُعد اندیشه و خرد انسان در اخلاق و عنایت خاص وی به جنبه اجتماعی اخلاق است. وی هم در توضیح استدلالی اصول علم اخلاق و هم در بیان جزئیات که همان اندرزها و اندرزنامههاست، تلاش کرده است. نمونه نخست کتاب تهذیب الاخلاق و نمونه دوم کتاب جاویدان خرد و برخی آثار دیگر اوست. (موسوی بجنوردی، 61) تهذیب الاخلاق و تطهیرالاعراق مهمترین اثر او در فلسفه اخلاق است که وی با سبکی بدیع و قلمی روان، اصول و مبانی اخلاق رادر آن بیان کرده است. مقاله سوم این کتاب به بحث سعادت و خیر اختصاص یافته است. وی اساساهدف از تألیف این کتاب را بیان مفهوم سعادت و راه تحصیل آن معرفی میکند.
و لما کان غرضا فی هذا الکتاب السعادة الخُلیفه و ان تصدر عنا الافعال کلها جمیلة (مسکویه، 1373:81)
از دیگر آثار وی درباره سعادت، کتاب ترتیب السعادات و منازل العلوم است که در حاشیه مکارم الاخلاق مرحوم طبرسی منتشر شده است. اثر دیگر وی فوزالسعادة در ضمیمه الفوزالاصغر انتشار یافته است.
در این مقاله، سعادت از دیدگاه این اندیشمند بزرگ اسلامی تبیین شده و بعضی از سؤالات مطرح در آن عبارت است از: هدف از اخلاقی زیستن چیست؟ سعادت در گروچیست؟ از چه راهی میتوان به سعادت دست یافت؟ آیا سعادت در این دنیا تأمین میشود یا در جهان دیگر؟ نقش اجتماع در سعادت چیست؟ سعادت در نعمتهای مادی است یا در معنوی و روحانی؟
معنا و مفهوم سعادت
سعادت به حسب ریشه لغوی متضمن مفهوم عون و کمک است. عرب کلمه سعید را بر کسی اطلاق میکرده که علل و اسباب، به کمک و معاونت او آمده باشد. ابی البقاء در کتاب الکلیات مینویسد:
السعادة هی معاونة الامور الالهیه للانسان علی نیل الخیر
در بسیاری از کتابهای لغت، سعادت، به خیر و سرور و شقاوت، به نحس و تعب و رنج معنا شدهاند. (ابن فارس، 3/57؛ فراهیدی، 1405:1/321ـ323؛ جیران مسعود، 1372:1/975)
با توجه به رواج مفاهیمی چون سعادت و فلاح و فوز در زبان فارسی و روشن بودن مفاهیم آنها، نیاز به بررسی لغوی بیشتری وجود ندارد. اما درباره تحلیل سعادت باید گفت که در طول تاریخ براساس جهان بینیهای متفاوت، تحلیلهای گوناگونی از سعادت ارائه شده است. به گفته ارسطو، گروهی آن را لذّت و کامجویی میپندارند، گروهی شرف و حرمت اجتماعی و حکیمان آن را نظرپردازی و اندیشیدن به واقعیتهای غایی هستی میدانند. صرفنظر از جهان بینیهای مختلف میتوان گفت که سعادت، مطلوب نهایی و کمال واقعی انسان است. (ارسطو، 1378:17) همه انسانها طالب سعادت هستند وبه سوی آنچه سعادت میپندارند، در حرکتاند. انتخاب شیوههای مختلف و اختلاف در معیارهای سعادت و شقاوت از بینش و نحوه نگرش آنان به هستی وانسان ناشی میشود. انسان هایی که از بینش کمتری برخوردارند، طالب و تابع لذّت اند، اما آنهایی که داری بینش عمیق بوده ونقشه کلی برای زندگی خود دارند، لذّتها و رنجها را با همه عواقب و نتایج در نظری میگیرند.
در مباحث آینده روشن خواهد شد که مسکویه سعادت هر موجودی را نیل به هدف خاص از خلقت آن میداند. صدرالمتألهین نیز در تعریف سعادت و شقاوت مینویسد:
سعادت هر شیء عبارت است از رسیدن به کمال آن شیء و شقاوت ضد آن است، زیرا وجود به طور کلی خیر و سعادت است و عدم به نحو اطلاق شرّ و وبال، کمال هر وجود، خیر آن است و نقص یا زوال آن شرّ اوست و درک کمال موجب لذّت. درک نقص یا زوال موجب درد و شقاوت میگردد. (صدرالمتألهین، 1391:397)
گام نخست
پس از روشن شدن مفهوم سعادت باید دانست اولین گام در مسیر سعادتْ شناخت روح و روان آدمی است. شناخت نفس، کلید سعادت، وسیله اکتساب اخلاق نیکو و منبع تمامی فضایل و ملکات ارجمند بشری به شمار میرود.
مسکویه ضمن بیان جایگاه انسان در جهان هستی و تبیین ماهیت و قوای او، به بیان ویژگیهای انسان و کمال او میپردازد. وی انسان را نقطه پرکار و مرکز دایره وجودی میداند، چرا که حرکتْ از او آغاز و به او منتهی میشود. مرتبه انسانیت، مرتبه تجّمع و توحّد موجودات است وانسان برهان صادقی بر وحدانیت، حکمت و قدرت آفریننده خود است. (نصرت امین، 22) وی به این مقدار بسنده نکرده، حتی معاد را نیز از راه تجرّد نفس اثبات میکند:
نفس جوهری است زنده و جاوید که نه مرگ میپذیرد و نه نابودی. نفس نه عین زندگی، بلکه زندگی بخش هر چیزی است که خود در آن است. نفس ناطقه دارای حرکتی است ویژه خود، که در آن نیاز به ابزار جسمانی ندارد. تن آن گاه مرده است که نفس از آن جدا شود. نفس بطلانپذیر نیست، زیرا نه جسم است و نه عرض، بلکه جوهری است بسیط که او را ضدّی نیست تا باطل شود و نه مرکب است که منحل شود.(مسکویه، الفوزالاصغر: 53)
بعد از اثبات بعد روحانی و نفس انسان این سؤال مطرح میشود که آیا سعادت و کمال انسان تنها مربوط به روح است یا هر دو؟ مسکویه در پاسخ به این سؤال سه نظریه را مطرح میکند:
1. نظریه سعادت جسم: در این نظریه، سعادت حقیقی و خیر مطلوب در لذّتهای حسی است و تمام قوای انسان برای رسیدن به این گونه لذّتها پرید آمده و حتی قوای عقلی و حافظه برای ادراک و تشخیص این لذّات و نیل بهتر به آن خلق شدهاند. این تفسیر از سعادت را لذّت گرایان ارائه کردهاند.(کاپلستون، 1/144ـ145)
مسکویه در نقد این نظر، آن را منسوب به عوام و جهال دانسته، خیالی باطل میشمارد و میگوید، لذّات حسی معمولاً مقرون به آلام هستند و وصول به آنها سعادت نیست، بلکه فضیلتی هم برای انسان به شمار نمیآید، چرا که فرشتگان و دیگر مقرّبان خداوندی از این گونه لذّات مبرّایند و انسان در این قبیل لذّات با سایر حیوانات مشترک است و چه بسا حیواناتی چون چارپایان، خوک و گرگ بیش از انسانها از این لذّتها بهره مندند.
2. نظریه سعادت روحانی: طرفداران این نظریه، یعنی حکیمان پیش از ارسطو، چون فیثاغورس، سقراط و افلاطون، سعادت را تنها در کمال نفس میدانند و تحقّق فضایلی چون حکمت، شجاعت، عفت و عدالت را در نفس، سعادت آن میدانند. اگر جه بدن مبتلا به امراض و ناقص باشد. آنان فقر، سستی، ضعف جسم و سایر امور خارج از نفس را مضر به سعادت انسان نمیدانند. (همان، 86 و 87)
3. نظریه سعادت جامع: طرفداران این نظریه سعادت انسان را در کمال هر دو بعد روح و جسم میدانند و کمال نفس ویا بدن رابه تنهایی موجب سعادت نمیدانند. پیروان این نظریه، هر یک از امور زیر مانند توفیق در امور، صحت عقاید، فضایل اخلاقی و رفتار شایست، صحت جسم، ثروت و حسن شهرت را بخشی از سعادت میدانند و براین باورند که سعادت نهایی به تحقّق تمامی کمالات روحی و جسمی حاصل میشود.
مسکویه بعد از بیان سه نظریه، نظر سوم را تأیید کرده و آن را مبتنی برنگاهی جامع و همه سونگرانه به انسان و ابعاد وجودی آن میشمارد.(همان، 85،86) صدرالمتألهین نیز در این باره میگوید:
هر که از تربیت مرکب و تدبیر منزل ذاهل و غافل گردد، سفرش تمام نمیشود و مادام که امر معاش در دنیا که عبارت است از: حالت تعلّق تفس به حس و محسوس تمام نباشد، امر تنقّل و انقطاع به سوی باری تعالی که عبارت از سلوک باشد، صورت نمیگیرد. امر معیشت در دنیا تمام نمیگیرد مگر اینکه بدنش سالم، نسلش دائم و نوعش مستحفظ باقی بماند. (صدرالمتألهین، 1362:576ـ577)
با پیش رفت علم و دانش بشری در زمینههای مختلف، به ویژه در امر پزشکی، امروزه، تأثیر و تأثّر متقابل دو بعد جسمانی و روانی انسان بر همگان روشن وآشکار شده است.
سعادت و لذّت
در بحث نظریات مربوط به سعادت گذشت که مکتب لذّت گرایی، سعادت و غایت زندگی را لذّت میپنداشتند. «آریستیپوس »مؤسس این مکتب معتقد بود که تنها لذّت برای انسان خیر است. وی از لذّت معنایی جز لذّت جسمانی اراده نمیکرد. مکتب اپیکوریسم که تعدیل شده مکتب لذّتگرایان است نیز لذّت را غایت زندگی میداند. اپیکور در نامهای به منوئکئوس مینویسد:
ما لذّت را منشأ سعادت و هدف آن میدانیم. لذّت اوّل خیری است که ما میشناسیم، خیری که در طبیعت ما ریشه دارد و منشأ تمام تصمیمات و تمایلها و تنفرهای ماست و دائم به سوی آن روی میآوریم. (الاخلاق النظریه، 243، به نقل از: مدرس،108)
اما مراد او از لذّت، معنا و مفهومی به مراتب وسیعتر از رأی آریستیپوس بود، چنان که مشهور است که اپیکور مرد زاهدی بوده و خیر را حاصل ریاضت و زهد حقیقی و لذّت فاقد الم میدانسته است. (ژکس، 1362:46) مکتب اصالت نفع نیز که در قرن نوزدهم به دست «جرمی بنتام» و استوارات میل پایه گذاری شد، سعادت را اجتماع لذّت و شقاوت را محرومیت از لذّت میدانست، با این تفاوت که «نفع جمع» را بر نفع فرد ترجیح داد. (کاپلستون، 8/50،51) سعادت چنانکه گذشت، نه به معنای لذّت است و نه عین لذّت، اما تردیدی نیست که غالبا سعادت بانوعی احساس خرسندی و سرور همراه است و شقاوت با احساس ناخشنودی و رنج. ریچاردبی براندت در تبیین مفهوم سعادت دو مؤلّفه اساسی ذکر میکند: مؤلّفه نخست مربوط به خواست و میل است ،(dispositional)و مؤلّفه دوم عبارت است از وقوع یا عدم وقوع احساسات یا عواطف معیّن.(Edwards.3/413)
برای درک بهتر رابطه بین لذّت و سعادت لازم است نخست معنای لذّت روشن شود. فارابی میگوید:
لذّت، ادراک ملایم وسازگار است و اذیت و ناراحتی، ادراک منافر وناسازگار.(فارابی، 64)
ابن سینا میگوید:
لذّت، ادراک و رسیدن به چیزی است که پیش مدرک کمال و خیر است.(ابن سینا، 3/337)
با توجه به تعدّد قوامی نفس و شئون مختلف آن، تزاحم بین لذّات امری طبیعی است. بدیهی است در تزاحم لذّتها میبایست لذّتهای بهتر را انتخاب کرد. تحمّل رنج و زحمت به دلیل رسیدن به لذّت بیشتر، بهتر و پایدارتر امری است که به طور فطری و ارتکازی در بین همه انسانها در حوزه محدود لذّتهای مادی و معنوی رواج و عمومیت دارد. انتخاب لذّت بهتر همچون هر گزینش دیگری نیاز به ملاک و معیاری برای سنجش دارد. از قرآن کریم در ارزیابی لذّتها دو معیار اساسی کیفیت و دوام استفاده میشود.(مصباح یزدی،1376:2/197ـ199)والآخرة خیروأبقی (اعلی، 87/18)
مسکویه قویترین لذّتها را لذایذ عقلی میداند که لذّتی است ذاتی و دائمی، بر خلاف لذایذ طبیعی که مقترن به شهوات و در معرض زوال و فنا هستند، بلکه تکرار آنها نیز ملالآور است. پس سعادتمند کسی است کخ لذّتها و بهره مندیهای او ذاتی باشد نه عرضی، عقلی باشد نه حسی، فعلی باشد نه انفعالی، الهی باشد نه بهیمی. انسان بدون تحصیل علم و حکمت و تهذیت اهلاق هرگز بدین سعادت نایل نخواهدشد.(مسکویه،1373:100،101)
اقسام سعادت
مسکویه اقسام سعادت را بر حسب مکتب ارسطو بیان کرده است. در این تقریر، سعادت بر سه گونه است: سعات روان، سعادت تن وسعادت بیرونی. هر کدام آنها نیز مشتمل بر سه أمر است: سعادت روان عبارت است از: عدالت، شجاعت، فراگرفتن علوم و معارف و سرانجام وصول به حکمت. سعات بدن عبارت است از: سلامت و تندرستی، تناسب اندام و زیبایی و قدرت. و بالاخره سعادت بیرونی نیز عبارت است از: احترام اجتماعی، مال و ثروت و رفاه، داشتن نژاد و دوستان خوب. (همان ،87)
از آنجا که همه این امور در کلام مسکویه سعادت نامیده نشده است، میتوان نتیجه گرفت که درنظر وی سعادت امری مرکّب و مؤلّف از امور فوق است. روشن است که همه این امور دارای ارزش یکسان نبوده و بین آنها در تأمین سعادت تفاوت وجود دارد.
سعادت کامل یا کمال سعادت
کمال هر موجودی منوط به خواص و آثار ویژه اوست. سعادت انسانی در آن است که صفات و استعدادهای خاص انسانی را به حد کمال برساند، بالاترین صفت ممتاز و خاص انسان نیروی تفکّر اوست. بدین وسیله او از همه حیوانات گذشته و به مقام آنها دست رسی و تسلّط پیدا کرده است. پس شرط اساسی زندگی سعادت مندانه فعّالیت عقلانی است که افتخار خاص انسان است. بقیه، اسباب و شرایط معده به شمار میآید. کمال بشر بسته به سعه فکر و قوّت عقل و ادراک او است و تأثیر حکمت و معرفت در سعادت چنان است که فیلسوف بزرگ یونان افلاطون به پیروی از استادش قائل به یگانگی و وحدت فضیلت و معرفت شده است. فضیلت را ثمره دانایی و رذیلت را نتیجه جهل میشمارد و ارتکاب شرّ را ناشی از جهالت میداند. ارسطو، اگر چه بر افلاطون ایراد میگیرد که ضعف اراده را نادیده گرفته است، خود نیز بالاترین سعادت را اندیشیدن و تأمّل و نظر میداند.(ارسطو،1378:30ـ34) وی آنقدر بر آن تأکید میکند که برخی از شارحان وی، او را قائل به «غایت غالب» میدانند و میگویند: سعادت از نظر ارسطو فقط در نظرپردازی و شهود حقایق عالم هستی است و حتی فضیلتهای اخلاقی هم فقط برای کمک به آن دارای ارزشند.(رشاد،1380:4/224)
مسکویه بعد از بیان قوای سه گانه نفس، نفس ناطقه را افضل و اشرف آنها معرفی میکند و مینویسد: امتیاز انسان و شرافت وی از باقی حیوانات به همان نفس ناطقه اوست و همین قوّه ملکوتی اوست که وی را از حیوانات امتیاز داده و او را شریک ملائکه گردانیده است. سعادت مندترین مردم و شریفترین آنها کسی است که خطّ او از این قوّه ملکوتی زیادتر و کمال عقل وی تمامتر باشد و کسی که بر وی یکی از آن دو قوّه حیوانی غالب شود، به قدر غلبه آن، از مرتبه انسانیت وی کاسته میشود. و تنزّل و سقوط میکند و در مقام حیوانیت قرار میگیرد.(نصرت امین،88)
صدرالمتألهین نیز در این زمینه مینویسد:
انّ رأس السعادات و رئیس الحسنات هو اکتساب الحکمه الحقه. (صدرالمتألهین، 2)مَنْ یؤتَ الحکمة فقد اوتی خیرا کثیرا» (بقره، 2/269)
بر اساس این تفسیر تنها یک چیز است که سعادت را میآفریند و هر چیز دیگری هم که به نام سعادت خوانده شود، مقدمه یا وسیلهای است که ما را به آن مؤلّفه بسیط میرساند، ولی خود سزاوار عنوان سعادت نیست. در مقابل تفسیر«غایت جامع» سعادت مفهومی است که بیش از یک مؤلّفه دارد و هر کدام به استقلال سازنده آنند.
تلازم سعادت و علم از اموری است که پیشوایان معصوم نیز متذکر شدهاند. امام صادق علیهالسلام میفرمایند: سزاوار نیست کسی که عالم نیست سعادتمند شمرده شود(تحف العقول،364،بحارالانوار 8/170) و حضرت علی علیهالسلام دانش را برترین سعادت(1)(غرر الحکم و درر الکلم، 1/26) و فقدان علم را تیره بختی و شقاوت(2)(همان، 2/516) و جهل را بدترین مصیبت(3)
______________________________
1. العلم اعلی فوز.
2.فقد العقل شقاء.
3.لا مصیبة أشدّ من الجهل.
(همان، 841) میخواند.
مسکویه سعادت تام و کامل را چنین معرفی میکند: کسی که بهره و نصیب وی از حکمت بسیار است و به اعتبار این که جهات روحانیت بر جسمانیت او غالب شده، در مرتبه، روحانیین قرار گرفته و از آنجا تمرکز و تمکّن پیدا کرده و در عالم علوی ساکن شده و لطایف حکمت را از آنها اخذ میکند و دم به دم قلب وی به نور الهی روشن میگردد و هر قدر توجه و التفات او به آن عالم زیادتر باشد و موانع کمتر، فضیلت وی زیادتر است. (مسکویه، 1373:90)
در اینجا تذکر این نکته ضروری مینماید که منظور از دانش و حکمت مورد بحث صرفا علم نظری نیست، بلکه وی تصریح میکند که حکمت دارای دو جزء است ـ جزء عملی و نظری ـ و حکیم کسی است که از هر دو جهت به کمال رسیده باشد.
فاذا استکمل الإنسان هذین الجزئین من الحکمة فقد استحق ان یُسمّی حکیما و فیلسوفا فقد سعد السعادة التامة (الفوز الاصغر، 67 و 68، به نقل از: مرادی، 1992:100 و 101)
این حکیم مسلمان هم چنین در بحث شناخت نفس بعد از نقد نظر رواقیون و ادلّه جالینوس و نظر ارسطو در باب نیکی و بدی که آیا به سرشت است یا تربیت یا هر دو، تصریح میکند که آدمی به برکت پیرایش خوی خویش میتواند نیکو شود و به کمال رسد. (مسکویه، 1373: 53)
بنابراین، ظاهرا این اشکال که فیلسوفان مرکز توجه خود را در علم و معرفت قرار داده و از بعد عملی غفلت کردهاند. (مدرسی، 126) بر این نظر وارد نیست، زیرا حکمت در نظر ایشان جدای از عمل نیست و علم و معرفت برای آگاهی از وظیفه است، حکیم به کسی اطلاق میشود که اعمال او از روی حکمت باشد، حتی ارسطو اهمیت تعقّل را در تحصیل محبت و قرب خدایان میداند:
چنین مینماید کسی که زندگی را موافق عقل میگذارند و عقل را میپرورد، زندگیاش به بهترین وجه نظم یافته است و خدایان او را بیش از همه دوست دارند... (ارسطو، 1378: 395)
عوامل و موانع سعادت
عوامل و فاکتورهای زیادی در سعادت نقش دارند. اموری از قبیل: محیط اجتماعی، طبیعی، سیاسی و حکومتی، شرایطی چون تعلیم و تربیت و کارآموزی، استعدادهایی چون خلاقیت، بردباری، هوشمندی تأثیر آنها در سعادت انکارناپذیر است. در میان تمام عوامل مسلّما درصد عمدهای از سعادت انسان بسته به رابطه او با خودش است. نخستین گامی که انسان در راه سعادت و فضیلت باید بردارد این است که به نفس خود رجوع کند و خار و خس صفات رذیله را از زمین قلب خود ریشه کن سازد. چه لطیف و دقیق است تعبیر قرآن که میفرماید: «قد أفلح مَنْ زَکّیها و قد خاب من دسّیها» (شمس، 91/ 10 و 11) به همین دلیل، دانشمندان اسلامی آنچه مانع از سعادت میشود ناشی از سه اصل اساسی دانستهاند:
1. جهل به معرفت نفس که حقیقت آدمی است.
2. حب مال و جاه و میل به شهوات و لذّات و سایر تمتّعات نفس حیوانی که جامع همه اینها حب دنیاست.
3. تسویلات نفس اماره و فریبهای شیطان که بد را نیک و نیک را بد جلوه میدهد.
صدر المتألهین رساله سه اصل خود را به توضیح و تشریح این سه اصل اختصاص داده است. (صدر المتألهین، 1376)
مسکویه نیز چهار ویژگی در انسان را برای رسیدن به سعادت مؤثّر میشمارد:
حرص و نشاط در خداپرستی و خداشناسی، یافتن علوم حقّه و معارف یقینیه، حیا از جهل و نادانی و شرمساری از نقصان قریحه که نتیجه اهمال باشد، ملازمت سلوک طریق فضایل و ترقّی در آنها دائما به حسب توانایی.
وی اسباب شقاوت را نیز چهار خصلت معرفی میکند:
1. کسالت و سستی در اوامر الهیه که فنای عمر آدمی تابع آن است.
2. جهل و نادانی که از ترک تأمّل و تفکّر در ریاضت نفس به تعلیم و تعلم ناشی میشود.
3. وقاحتی که از اهمال نفس و تبعیت شهوات تولید میشود.
4. انهماک و فرو رفتن در معاصی و قبایح که از استمرار در انجام قبیح و ترک توبه و انابه حاصل شود.
این خصلتهای چهارگانه در شریعت به چهار اسم «زیغ»(1)، «رین»(2)، «غشاوة»(3)، «ختم»(4)
______________________________
1. «اما الذین فی قلوبهم زیغ» (آل عمران 3/7).
2. «بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون»(مطفّفین (83 / 83).
3. «علی ابصارهم غشاوة» (بقره 2/7).
4. «ختم اللّه علی قلوبهم و علی سمعهم» (بقره، همان).آمده است.
این دانشمند مسلمان در پایان متذکر میشود که در این امور میان فلاسفه و میان اهل شریعتهای مختلف اختلافی نیست، بلکه اختلافات در عبادات، اشارات و لغات است. (طوسی، 142 و 143؛ زنجانی، 150 ـ 152)
احوال سعداء در آخرت
از دیدگاه ادیان، سعادت فرجامین نه در این نشئه، بلکه در حیات اخروی نهفته است. یا این حال، سرنوشت حیات اخروی انسان با طرز رفتار او در این جهان رقم میخورد. قرآن به ما میآموزد که زندگی در دنیا با مشقّت و رنج و فشار است. «لقد خلقنا الإنسان فی کبد» (بلد، 90/4). ولی میتوان از میان لذّت هایی که همه آنها کم و بیش توأم با زحمت هایی هستند، آنهایی را برگزید که بهتر، پردازشتر و مطلوبترند، قرآن انسان طالب لذّت را متوجه نعمتهای جاودان و فناناپذیر جهان آخرت کرده است، آنجا که میفرماید:
«یوم یأتِ لا تکلّم نفسٌ اِلاّ باذنه فَمِنهُم شقی و سعید... و اما الذین سَعِدوا ففی الجنّة خالدین فیها مادامت السموات والأرض الا ما شاءَ رَبّک عطاءً غَیرَ مجذوذ»(هود، 11/ 105 ـ 108)
بر همین اساس، مسکویه میگوید: انسان وقتی به مرتبه کمال سعادت در دنیا نایل آمد و هنگامی که زندگی دنیا را بدرود گفت و از او ناس و چرکی طبیعت پاک گردید، آن گاه به فیوضات ربانی فایز میگردد و روان پاک او برای اشراق تجلّیات نور عظمت خالق مهیا میشود و وصل به حق تعالی پیدا میکند، زیرا انسان تا هنگامی که در عالم دنیا حیات دارد، از دغدغه طبیعت و آمال شهوانی راحت نیست، لکن هنگامی که از طبیعت عنصری فارغ شد و موانع برطرف و حجب جسمانی گسست و روح وی از قید بدن آزاد و از هیجان قوای طبیعی آرام گرفت، خالص و ظاهر شده و برای ملاقات پروردگار عالمیان مهیا میشود. و در وی قوّه و استعدادی ظهور میکند که محل اشراق نور حق و صاحب کرامات میگردد که قبلاً نه مستعد این نحو فیض بود و نه قابل عطای آن، آن گاه در مییابد آنچه را به متقین و نیکوکاران وعده داده شده بود (مسکویه، الفوز الاصغر، 74؛ نصرت امین، 175) «هناک ما لا عین رات و لا أذن سمعت و لا خطر علی قلوب بشر» (من لا یحضره الفقیه، 4/17)
سعادت و اختیار
مسکویه عنصر تعیین کننده در راه سعادت را گزینش و تصمیمگیری آگاهانه انسان میداند. وی افعال اختیاری انسان را در دو قسم منحصر میداند: یا خیر و خوب هستند و تولید سعادت میکنند یا شرّ و بدند که بر وی شقاوت پدید میآورند. در جای دیگر، تصریح میکند که خیر و سعادت نصیب کسی میشود که به اراده و اختیار تحصیل فضایل اخلاقی کند و در طلب آن پافشاری نماید تا آن که خود را به آن سعادتی که مخصوص وی است و برای آن خلق شد، برساند. شرّ و شقاوت از آنچه به اراده و سعی یا از جهت کسالت و تنبلی انسان را از رسیدن به سعادت باز دارد. (نصرت امین، 22) قرآن نیز بر آن مهر تأیید میزند: «لیس للانسان الا ما سعی»(نجم 53/40)
سعادت و اجتماع
انسان بالطبع اجتماعی آفریده شده است. بقا و ثبات نوع بشر و ترتیب معاش هر فردی به همکاری و همیاری افراد دیگر جامعه وابسته است. همچنان که رفع نیازهای جسمی بدون کمک گرفتن از دیگران دشوار و گاه عملاً ناممکن است. بروز فضایل و اخلاق پسندیده هم بدون حضور در اجتماع امکانپذیر نیست. شجاعت، عفت، عدالت، سخاوت، ایثار و بسیاری از فضیلتهای دیگر، در سایه اجتماع و در معاملات، معاشرت و ارتباط با دیگران شکوفا میشود. بنابراین، انسان نه تنها از جهت مادی، بلکه از جهت معنوی نیز بدون ارتباط با سایر افراد اجتماع نمیتواند به کمال مطلوب نایل آید.
مسکویه کمال تمام مطلوبهای اخلاقی و خیرات را جز در اجتماع و از مجرای آن ممکن نمیداند. از این رو، بعد از دعوت به تهذیب اخلاق، ریاضت و ترک دنیا میگوید: ما با این توصیه، خواهان کنار گذاشتن دنیا و روی گردانی کلی از عمران و آبادی آن نیستیم. توصیه به ترک مطلق دنیا دیدگاه کسی است که از وضع جهان بی خبر است و نمیداند که انسان مدنی بالطبع است. (مسکویه، الفوز الاصغر، 64) از دیدگاه مسکویه، کسی که شهروند مدینهای نیست، حتما از تحصیل و فضایل و سعادت ناتوان است. وی حرکتهای دسته جمعی را برای اصلاح جامعه ضروری میداند. هر فردی برای پیمودن مسیر سعادت ابتدا باید با ارزیابی دقیق شخصیت خود با اصلاح جامعه در پیش برد سعادت خود و دیگران بکوشد؛ زیرا سعادت فرد منوط به سعادت جامعه است.چون خیرات انسانی و ملکات نفس انسان بسیارند، او نمیتواند به تنهایی به همه آنها عمل کند، پس لازم است تا شمار بسیاری از مردم به عمل این خیرات و ملکات قیام کنند، به همین دلیل، بایستی جمع کثیری از مردم وجود داشته باشند و در زمان واحدی برای به دست آوردن سعادتهای مشترک گرد هم آمده و بتوانند به هم دیگر در رسیدن به کمال یاری کنند، بدین سان خیرات مشترک و سعادتها میان آنان رایج خواهد بود. (مسکویه، 1373: 37)
اصول بنیادی اخلاق مسکویه توجه به جنبه اجتماعی آن است. وی تحقّق همه فضایل را در سایه مدینه و تعامل اجتماعی میبیند و انسانهای راحت طلب و منزوی را عاری از فضیلت میداند. چنان که تصریح میکند: تن آسایی و راحتطلبی از بزرگترین رذیلت هست، زیرا انسان را از انسانیت تهی میکند. نکوهش ما از اهل زهد نیز که از مردم کنارهگری و در بالای کوهها و صحراها زندگی میکنند، به همین دلیل است، زیرا آنان توحّش را انتخاب کردهاند که ضد تمدن است، از این رو، آنان از فضیلتهایی که برشمردیم، عاری هستند. هنگامی که کسی جدای از مردم زندگی کند و فاقد فضیلتهای اخلاقی باشد، چگونه میتواند، عادل، شجاع و بخشنده باشد، نیرو و ملکاتش تماما بیهوده و باطل شده، نمیتواند روی بر نیکیها و درستیها آورد و چون نیروی او بی بنیاد شده، کردارهای مخصوص به قوا از او صادر نمیشود، بلکه مانند جمادات و بردگان بی جان میماند. (همان، 49) پیامبر اکرم میفرماید: «انما رهبانیة أمتی الجهاد فی سبیل اللّه» (وسائل الشیعة، 2/589؛ الامالی، 123)
اعتدال و سعادت
دانشمندان اخلاق به پیروی از ارسطو ملاک فضیلت را حد وسط و رذیلت را دو طرف افراط و تفریط میدانند. مسکویه با ارائه برهان اثبات میکند که فضیلت، اعتدال در قوای نفس است و با اعتدال قوا افعال معتدلانه ـ حکمت و شجاعت و عفت ـ از انسان صادر میشود. این متفکّر مسلمان، «نظریه وسطیت» را در همه ابعاد نظری و عملی دنبال کرده و به تشریح جزئیات آن میپردازد. نقدهای متعدّدی به این نظریه شده (مدرسی، 194 ـ 198؛ کلیات فلسفه، 19 و 20) که او به بعضی از آنها پاسخ داده است، از جمله اشکالات این است که بسیار انجام دادن کارهای نیک و بخشش فراوان، قطعا پسندیده و ارزشمند است، در حالی که خراج از حد وسط و عدالت بوده و در واقع، نوعی افراط است.
مسکویه ضمن مهم تلقی کردن این اشکال چنین پاسخ میدهد:
بخشش احتیاط در عدالت است تا از نقصان عدالت پرهیز شود و حد وسط بین افراط و تفریط در همه موارد به یک مشکل نیست، زیرا زیادت در سخاوت اگر به حد تبذیر نرسد، از نقصان آن بهتر است و این به منظور رعایت شرایط سخاوت و احتیاط در آن است، در صورتی که در عفت تنزّل از حد وسط بهتر از زیادت است... . (مسکویه، 1373: 121)
با این مبنا میتوان بسیاری از اشکالاتی را که به عدم جامعیت قانون حد وسط و عدم فراگیری آن در... بیماریهای نفسانی شده است، پاسخ داد. آن چه معقول و قابل دفاع است، رعایت اعتدال و میانه روی و پرهیز از افراط و تفریط در امور است. بنابراین، در تبیین نظریه وسطیت و تعیین حد وسط نیز نباید دچار افراط و تفریط شد. به بیان دقیقتر، فضیلت حد وسط است، اما حد وسط ممکن است خود دارای مراتبی باشد که البته مرتبه عالی آن ارزشمندتر است و اختلاف در مراتب حد وسط غیر از افراط و تفریط است؛ برای مثال سخاوت که از مصادیق عدالت است، هر چه اموال بیشتری برای آن صرف شود، مطلوبتر است و این غیر از تبذیر است که مصرف مال در غیر مورد است. به نظر میرسد آنچه در روایت اسلامی در مورد رعایت حد وسط وارد شده نیز ناظر به همین معنا باشد.
نقد و ارزیابی
نظریه اخلاقی مسکویه در ذیل نظریات و سعادت گرا و غایت انکار قرار میگیرد. نظریه وی درباره سعادت نسبت به نظریات دیگر از نوعی جامع نگری و دقّت بیشتری برخوردار است. توجه به آزادی و اراده و اختیار انسان و نقش آن در سعادت، تأکید بر خود ورزی و تعقّل، توجه به بعد اجتماعی انسان و تأثیر و تأثّر متقابل فرد و جامعه از نقاط قوّت این نظریه به شما میرود. هم چنین وی تلاش کرده تا تصویری خرد پسند از قانون وسطیت فضایل ارائه کند و نقدهای وارده بر آن را پاسخ گوید، قبلاً گذشت که تصریح و تأکید وی بر حکمت عملی و تهذیب اخلاق، نظریه وی را از این اشکال که علم و معرفت به تنهایی برای نیل به سعادت کافی نیست، مبرّا میسازد.
با وجود نقاط قوّت فراوان در این نظریه، لکن از چند جهت بیشتر قابل تأمّل است:
1. توجه به ساختار وجودی انسان و استعدادهای نهفته در او ما را به این واقعیت رهنمون میسازد که سعادت حقیقی بدون اعتقادات صحیح حاصل نخواهد شد. بدون تردید، قوّه تعقّل و خرد ورزی انسان، به تنهایی بدون ایمان و متأثّر از آرمانی مقدّس قادر به تأمین سعادت بشر نیست. اگر چه قسمتهایی مختلف نظریات این اندیشمندان مسلمان بر تأثیر ایمان و اعتقادات در سعادت دلالت دارد، چنان چه شرط نخستین نیل به کمال را تربیت بر پایه شرع، به ویژه در دوران کودکی معرفی میکند (مسکویه، همان: 54)، اما تأکید بسیار بر تفکّر و تعقّل سبب کمرنگ شدن رکن اساسی سعادت، یعنی ایمان و اعتقادات شده است. (مطهری، 1376: 155 و 156؛ مصباح، 1380: 114 و 115) علم و ایمان همچون دو بالند که با یکی امکان پرواز به سوی سعادت نخواهیم داشت. دین بدون علم و آگاهی خرافه آلود خواهد شد و علم بدون دین حجاب أکبر (لک زایی، 1379: 36) بعضی آیات قرآن نیز تصریح دارد بر این که علم و معرفت به تنهایی برای سعادتمند شدن کفایت نمیکند، مانند:
«الذین آتیناهم الکتاب یعرفونه کما یعرفون اَبناءَهم» (بقره، 2/146؛ انعام، 6/20)
آنها پیامبر را میشناسد همان گونه که فرزندانشان را میشناسند.
«فلمّا جاءَهم ما عرفوا کفروا به» (بقره 2/89)
همین که برایشان آمد، قرآنی که میشناختند، انکارش کردند.
«و جحدوا بها فاسیقتها ظلما و علوا» (نمل 27/ 14)
به یقین میدانستند که باز به خاطر ستمگری و کیفر آن را انکار کردند.
با چنین تصریحاتی بعید به نظر میرسد که هیچ فیلسوف مسلمانی معرفت و شناسایی را به تنهایی برای نیل به سعادت کافی بداند، بلکه ممکن است گاهی در مقام بیان غفلتی پیش آمده باشد. (گروهی از نویسندگان، 1381: 4/255 و 256)
2. ویژگی الگوپذیری انسان و نقش الگو در تربیت انسانهای سعادتمند از نکاتی است که این نظریه نسبت به آن ساکت است. نیاز به راهنمایی کار آزموده و خبره برای پیمودن مسیر سعادت بر کسی پوشیده نیست، فردی که بر مصالح و مفاسد بشر واقف باشد تا با بهره مندی از تجربه و آگاهیهای او بتوان سریعتر به مقصد رسید. ارائه الگوها و اسوههایی که به کمال رسیدهاند بهترین گواه بر صحت طریق و تشویق دیگران برای پیمودن آن است. تصریح خداوند متعال بر اسوه بودن پیامبر که فلاح و رستگاری بشر تنها هدف ارسال اوست، مؤید این مدعاست. «لقد کان لکم فی رسول اللّه اسوة حسنة»(احزاب 103/21)
3. استقرای قوای نفس به سه قوّه تام و تمام نخواهد بود و قوای وجودی انسان میتواند بیشتر باشد.والسلام علی من اتبع الهدی
کتابنامه
1. امین، محسن، اعیان الشیعه، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
2. موسوی بجنوردی، کاظم، دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، چاپ اول، تهران 1373.
3. پژوهشکده حوزه و دانشگاه، مسکویه، زندگینامه، آثار و اندیشه، نشر حوزه و دانشگاه، چاپ اول، 1379.
4. مسکویه، ابوعلی، تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق، انتشارات بیدار، چاپ ششم، 1373.
5. ابوالحسن احمدبن فارس، معجم مقاییس اللغة.
6. الفراهیدی، خلیل بن احمد، العین، مؤسسه دارالهجرة، چاپ اول، 1405.
7. جبران مسعود، الرائد، ترجمه دکتر رضا انزایی نژاد، انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ اول، مشهد 1372.
8. ارسطو، اخلاق نیکوماخوس، ترجمه محمدحسن لطفی، طرح نو، 1378.
9. شیرازی، صدرالدین محمدبن ابراهیم، شرح اصول کافی، مکتبة المحمود، 1391 ق.
10. امین، نصرت، اخلاق و راه سعادت، کتابفروشی ثقفی، چاپ چهارم، اصفهان.
11. مسکویه، ابوعلی احمد، الفوز الاصغر، منشورات دارمکتبة الحیاة، لبنان.
12. کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه سید جلالالدین مجتبوی، سروش، چاپ دوم.
13. شیرازی صدرالدین محمدبن ابراهیم، مبدأ و معاد، ترجمه احمدبن محمد اردکانی، به کوشش عبداللّه نورانی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران 1362.
14. مدرسی، محمدرضا، فلسفه اخلاق، سروش، چاپ اول، تهران.
15. ژکس، فلسفه اخلاق، دکتر ابوالقاسم پورحسینی، امیرکبیر، تهران 1362.
16. کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، سروش، تهران.
17. فارابی، ابونصر، فصوص الحکم، افست، انتشارات بیدار.
18. ابنسینا، حسین، الاشارات و التنبیهات، نشر البلاغه.
19. مصباح، محمدتقی، اخلاق در قرآن، تهیه و نگارش محمدحسین اسکندری، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ اول، 1376.
20. رشاد، علی اکبر، دانشنامه امام علی(ع)، مرکز نشر آثار پژوهشگاه فرهنگ واندیشه اسلامی، تهران 1380.
21. الحرانی، ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول(ص)، تحقیق علی اکبر غفاری، نشر جامعه مدرسین، چاپ دوم.
22. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار.
23. مرادی، سعید، نظریة السعادة عند فلاسفة الاسلام، مکتبة الانجلو، مصر 1992.
24. شیرازی، صدرالدین محمدبن ابراهیم، رساله سه اصل، به تصحیح محمد خواجوی، انتشارات موسی، تهران 1376.
25. طوسی، نصیرالدین، اخلاق ناصری، مجتبی مینوی و علیرضا حیدری، انتشارات خوارزمی، چاپ پنجم.
26. ابوطالب زنجانی، کیمیای سعادت، تصحیح دکتر ابوالقاسم امامی، نشر نقطه، چاپ اول.
27. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، تحقیق علی اکبر غفاری، جامعه مدرسین، چاپ دوم.
28. الحر العاملی، محمدبن الحسن، وسائل الشیعه، المکتبة الاسلام، تهران.
29. ریچارد پاپکین و آدروم استرول، کلیات فلسفه.
30. مطهری، مرتضی، تکامل اجتماعی انسان، انتشارات صدرا، چاپ یازدهم، 1376.
31. مصباح، مجتبی، فلسفه اخلاق، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ هفتم، قم 1380.
32. لک زایی، نجف، پیامبر اسلام(ص) و شیوه گذر از جامعه جاهلی به جامعه اسلامی، فصلنامه تاریخ اسلام، مؤسسه آموزش عالی باقر العلوم، قم، شماره اول، بهار 1379.
33. گروهی از نویسندگان، مجموعه مقالات کنگره فاضلین نراقی، دبیرخانه کنگره فاضلین نراقی، چاپ اوّل، 1381.