تحلیلی از وحدت وجود به سوی فرا فلسفه حکمت شرقی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
چکیده نویسنده مقاله ضمن توضیح اهمیت فلسفه تطبیقی ـ که در اینجا شامل بررسی تطبیقی نظامهای عرفانی نیز هست ـ روش اساسی آن را استخراج روح کلی نظامها و چارچوبهای ساختار روشهای معرفتی و مقایسه آنها با یکدیگر میداند (فرافلسفه) و برای نمونه به یکی از اساسیترین موارد، یعنی مفهوم و نظریه «وحدت وجود» و تحلیل دقیق معناشناختی آن از دیدگاه عرفان و حکمت اسلامی، همراه با مباحثی از آیین و دانتا و ذن میپردازد. وی ضمن توصیف وجود به عنوان محمولی استثنایی که هویت موضوع را تشکیل میدهد، برای توضیح وحدت وجود عرفانی به رابطه خود و ماهیت ـ مطلق و مقیّد ـ وحدت و کثرت و دو دیدگاه حاصل از دو مقام فنا و بقا میپردازد.متن
وحدت وجود که میتوان آن را «یکی بودن هستی» (Oneness of Existense) یا «وحدت هستی» (Unity of Existence) ترجمه کرد، مفهومی مابعد الطبیعی است که به ابنعربی، (1165 ـ 1210م) فیلسوف و عارف برجسته اسپانیایی(1) عربِ قرن دوازدهم و سیزدهم میلادی برمیگردد. در این مقاله برآنم تا به بررسی گسترش فلسفی این مفهوم در ایران پس از حمله مغول تا قرن شانزدهم و هفدهم میلادی، زمانی که صدرالدین شیرازی (1571 ـ 1610م) ملقب به ملاصدرا دقیقا براساس همین مفهوم به آمیزه عظیمی از فلسفه ایرانی ـ اسلامی دست یافت، بپردازم.
علاقه من به جنبهای خاص از این موضوعِ خاص در میان مسائل درخور توجه در تاریخ اسلام ایرانی، تنها به دلیل تمایلات فلسفی شخصی خودم نیست، بلکه اصولاً بر این باورم که اگر مفهوم وحدت وجود از نظر ساختاری به روشی صحیح تجزیه و تحلیل شود، چارچوبی نظری فراهم خواهد آمد که با آن خواهیم توانست برخی از روشهای اساسی تفکّر را که مشخصه کلی فلسفه شرق است ـ یعنی نه تنها فلسفه اسلامی، بلکه اکثر صور تاریخی تفکّر شرقی را ـ تبیین کنیم. بدینسان، آنچنانکه متفکران شرقی میاندیشند، میتوانیم سهم مثبتی در گسترش یک فلسفه جدید جهانیِ مبتنی بر میراث معنوی و عقلانی شرق و غرب داشته باشیم. طبیعتا به دلیل زندگی در برههای حیاتی از تاریخ انسان، نیاز مبرم به چیزهای زیادی داریم. یکی از این موارد که با دیدگاههای گوناگون، فراوان به آن اشاره میشود، درک متقابل ملتها و اقوام گوناگون است که اغلب از آن تحت عنوان ارتقای تفاهم بهتر بین شرق و غرب صحبت میشود.(2) درک متقابل بین ملتهای شرق و غرب در سطوح مختلف قابل تصور
______________________________
1. البته با توجه به انتساب محیالدین به حاتم طایی که خود نیز به این نکته (الحاتمی الطایی به عنوان لقب) تأکید دارد، میتوان گفت که ابنعربی به لحاظ نژاد عرب است، هرچند زادگاه او اندلس بوده که در قرون ششم و هفتم تحت حاکمیت مسلمانان قرار داشته است. البته نحوه تکوّن فکر و بینش او و سهم فرهنگهای محیط پرورش او قابل مطالعه و بحث فراوان است. (در این زمینه ر.ک: محسن جهانگیری، محیالدین عربی چهره برجسته عرفانی؛ سید حسین نصر، سه متفکر مسلمان؛ عفیفی، م. شریف، تاریخ فلسفه در اسلام، ج 1) [م]
2. ایزوتسو خود در باب گفت وگوی فرهنگها و تمدنها، در همایشی که در سال 1356 در تهران است که ما در اینجا به یکی از ابعاد آن، یعنی تفکّر فلسفی، اشاره میکنیم.
کوششهایی که در گذشته برای به فعلیت رساندن بهتر تفاهم متقابل بین شرق و غرب در سطح تفکّر فلسفی با نام «فلسفه تطبیقی» صورت گرفته، غیرقابل انکار است، اما بایستی اذعان کرد که تاکنون فلسفه تطبیقی، به طور نسبی در حاشیه فعالیتهای اندیشمندانه فلاسفه باقی مانده است. در بیشتر موارد، اصطلاح تطبیقی به صورت تصادفی استفاده شده و در نتیجه، کاری غیر روشمند صورت گرفته است. کوتاه سخن اینکه به عقیده من، فلسفه تطبیقی چندان موفق نبوده و چنانکه باید و شاید توجهی جدّی نیز به آن نشده است. به نظر میرسد دلیل اصلی این شکست را در ضعف روششناسی آن باید جست.
تبیین واژه فرافلسفه
برای اینکه اهمیت واقعی فلسفه تطبیقی را به ویژه برای پیشبرد تفاهم فلسفی عمیق و واقعی بین شرق و غرب نشان دهیم، ابتدا باید روش منظمتری برای آنچه بهنظر میرسد برای آن اصطلاح «فرافلسفه» مناسبتر است، بیابیم. برداشت من از «فرافلسفه»، چارچوب ساختاریِ جامعی با تعدادی زیرساخت در سطوح مختلف آن است که هرکدام از آنها از شبکه کمابیش بزرگی از مفاهیم فلسفی تشکیل شده و بهصورت تحلیلی از مفاهیم اساسیِ موجود در سنّتهای عمده فلسفی شرق و غرب گرفته و استخراج شده است. نتیجه این امر ارائه سیستم مفهومی گسترده، پیچیده، ولی سازمان یافتهای خواهد بود که در روش منفردی جایگاه مناسب خود را خواهد یافت و در نتیجه، تفاوتها و همچنین زمینههای مشترک بین مکتبهای عمده فلسفی شرق و غرب به طور منظم مشخص خواهد شد.
با در نظر داشتن چنین هدف غایی است که به تحلیل مفاهیم کلیدیِ فلسفههای شرق دست پیدا کردهام، گرچه اعتراف میکنم که هنوز در نخستین مرحله این کار هستم. در این پهنه گسترده، هرچند مفهوم «وحدت وجود» بیانگر زمینهای محدود و جزئی است، از چنان ماهیتی برخوردار است که اگر موفق شویم ساختار اساسی آن را روشن کنیم، نمونه مفهومیِ
_______________________________
تحت عنوان اندیشه غربی و گفتوگوی تمدنها برگزار شد، سخنرانیای تحت عنوان فراسوی گفتوگو، دیدگاه زن درباره گفتوگو ارائه کرده که مراجعه بدان شایسته است. (ر.ک: اندیشه غربی و گفتوگوی تمدنها، ترجمه فریدون بدرهای، باقر پرهان، خسرو ناقد، نشر فرزان، 1379.)
پایهای بهدست خواهد آمد که با آن اکثر فلسفههای شرق را میتوان با در نظر گرفتن حداقل یکی از جنبههای اساسی آنها، در سطح معیّنی از همسانی ساختار بررسی کرد.
چنین نگرشی طبیعتا بیانگر این است که برای من وحدت وجود امری منحصرا ایرانی یا اسلامی نیست، بلکه بیشتر به این مفهوم و امکانات و ملازمات فلسفیِ محتوای آنْ که بیانگر ساختار اصلی مشترک میان بسیاری از فلسفههای شرق که به منشأهای تاریخی متفاوتی مانند آیینهای ودانتا،(Vedantism) بودا، (Buddhism) تائو (Taoism) و کنفسیوس(Confucianism) باز میگردند، علاقهمندم. از این منظر، ساختار فلسفه وحدت وجود بیانگر الگویی نمونه یا میتوان نمونه ازلی یا عین ثابتی از تفکّر فلسفی است که به صورتهایی کم و بیش متفاوت متفکران برجسته سنّتهای فرهنگی مختلف شرق مطرح کردهاند.
در آغاز باید تأکید کنم که در تحلیل ساختاریِ وحدت وجود با کسانی که از کلمه «ساختار» برداشتی کاملاً رسمی دارند، موافق نیستم، زیرا ساختار به معنای صرفا صوری، تقریبا هیچ ارزشی برای بنا نهادن آن نوع از فرافلسفه که مورد نظر من است، ندارد. البته من هم کلمه «ساختار» را به معنای شکل یا سیستم بهکار میبرم، منتها بدین صورت که آن را به معنای سیستمی با مفاهیم درونی، یا به بیانی ملموستر، به معنای نظامی مفهومی یا زبان شناختی در حدّ متعالی که از مجموعهای از مفاهیمِ کلیدی فلسفیِ کم و بیش منظم و هماهنگ تشکیل شده، بهکار میبرم. به هرحال، نکته مهم این است که این سیستم باید به عنوان صورت و ظهور خارجی یک روح درونی، یا بینش فلسفی و اصیلی که در پس آن قرار گرفته و خود را به صورت خاصی نشان میدهد، در نظر گرفته شود. از نظر روششناسی، مسئله اساسی ما این است که ابتدا به بینش محوریِ یک سیستم کلی، یا آن روحی که از درونِ سیستمی آن را زنده نگه داشته و تغذیه میکند، دست یابیم و آنگاه آن سیستم را به عنوان حاصل پویشی انداموار و زنده از آن بینش محوری شرح دهیم.
حال از چنین دیدگاهی، وحدت وجود، ساختار ما بعدالطبیعیِ منظم و باشکوهی است که براساس بینشی خاص از واقعیت بنا شده است. همانطور که خود واژه وحدت وجود یا یگانگی هستی به وضوح بیان میدارد، بینش اصلی بر حول محور «هستی» است. به عبارت دیگر، فلسفه وحدت وجود چیزی نیست جز بازسازی نظری و عقلانیِ بینش مابعدالطبیعی اصیلی که مبنی بر شهود واقعیت «هستی» (وجود) بوده است.
با بیان این مطلب باید بلافاصله به حقیقتی بس مهم توجه کرد و آن اینکه واژه هستی در این متنِ به خصوص، از سنخ آن نوع از هستی نیست که همه ما به طور طبیعی تصور مشترکی از آن داریم. به بیان دیگر، در این متن، «هستی» به آن معنایی که در ضمیر خود آگاه عادی و تجربیمان داریم، نیست، بلکه به صورتی است که خود را فقط در بعد متعالیِ ادراک ضمیر خودآگاه، بهگونهای اشراقی، متجلّی میسازد. آن «هستی»ای که انسان، آن را زمانی که از بعد تجربی شناخت و بعد آگاهی فرا ـ تجربی سیر میکند، مشاهده مینماید.
در اینجا به یاد داشته باشیم که مسئله «هستی» درست از همان آغاز تاریخ فلسفه اسلامی، مسئله فلسفه متافیزیک اسلام بوده که آن را از سنّت فلسفه یونانی به ارث برده است. بههرحال، ذکر این نکته ضروری است که در دورههای اولیه فلسفه اسلامی که متبکرانی چون کندی، فارابی، ابنسینا و ابنرشد مظهر آن بودهاند، «وجود» یا «هستی» به معنای فعل «وجود داشتن»، فقط به طور غیرمستقیم و حتی میتوان گفت به صورت تصادفی یا بالعرض با فلسفه ارتباط داشته، و در بطن سنّت باستانی متافیزیک ارسطویی توجه اصلی متفکران به «موجود» معطوف بوده تا «وجود»، یعنی «موجود» یا چیز ملموسی که وجود دارد نه نفس عمل وجود داشتن. مسئله وجود بیشتر به عنوان بخشی از ساختار درونی «موجودات»، (existents)، یعنی چیزهای واقعی که وجود دارند، مطمح نظر بوده است.
این نکته بسیار حایز اهمیت است که تغییر بنیادین در تأکید اولیه از «موجود» به «وجود»، زمانی صورت گرفت که فلسفه اسلامی از بوته تجربیات ژرف عرفانیِ شخص ابنعربی گذشت. از این نظر، ابنسینا درست در نقطه عطف قرار میگیرد، هرچند هنوز در حوزه ارسطویی باقی میماند، به این معنا که در هستیشناسی اساسا به مسئله «وجود» (actus essendi) به عنوان عامل مقوّم «موجود» (ens) میپردازد. اما حداقل با اطمینان میتوانیم بگوییم که او به بیان صریح خود که «وجود یک عرض یا صفت ماهیت یا چیستی است»، بعدها زمینه و انگیزهای جدّی را برای شرح فلسفی مفهوم وحدت وجود فراهم آورد. ابنسینا به این موضوع، نکته دیگری را نیز میافزاید، بدین معنا که عرضی که «وجود» خوانده میشود، یک «عرض» معمولی نیست، بلکه عرضی کاملاً منحصر به فرد است. در واقع، این نکته بسیار مهمی است که باید به عنوان مقدمهای ضروری برای تجزیه و تحلیل وحدت وجود روشن شود.
ما در سطح حسیِ تجاربمان به طور مداوم خود را در محاصره تعداد نامحدودی از اشیا مییابیم؛ یعنی جوهرهایی که به صفات و عرضهای متعدّدی متصف شدهاند.
ما یک شیء را از اوصافش، اینگونه تمیز میدهیم که برای خود شیء شأن هستی شناسانهای متفاوت از خصوصیاتش قائل میشویم. در سطح تجربیات روزمره طبیعتا متمایل هستیم که هستی شیء را اساسا بر هستی صفاتش مقدّم بدانیم. به عبارت دیگر، صفات برای هستی خود، به اشیا وابستهاند، در حالی که اشیا برای هستی خود به صفاتشان وابسته نیستند؛ مثلاً میگوییم: «گل سفید است». آشکار است که صفت «سفیدی» فقط هنگامی واقعیت مییابد که شیء، یعنی گل، از قبل موجود باشد، در حالی که حتی اگر گل، سفیدیاش را از دست بدهد یا رنگش تغییر کند، در وجود گل تأثیری ندارد.
به هرحال، این مشاهده به خود «وجود» به عنوان یک صفت، قابل تعمیم نیست؛ برای مثال هنگامی که میگوییم: «گل موجود است»(1)، فعلیت صفت، دلالت بر فعلیت پیشین گل نمیکند. کاملاً برعکس، در این مورد به خصوص، این صفت است که به گل هستی میبخشد. به طور خلاصه، این همان مطلبی است که ابنسینا به عنوان سرشت منحصر به فرد «هستی» همچون یک عرض بر آن تأکید میکند، او میگوید: این یک «عرض» است، اما نه عرضی معمولی، بلکه عرضی که کلاً متفاوت از اعراض دیگر عمل میکند.
اکنون در نظر کسانی که پیرو مکتب وحدت وجودند، این سرشت شگفتآور یا استثناییِ «هستی» به عنوان یک عرض، از حقیقتی بسیار ساده نشأت میگیرد، بدین معنا که در واقع، «هستی» به هیچ وجه عرض چیزی نیست. اما مسئله دقیقا از آنجا شروع میشود که «هستی» که در واقع، یک عرض نیست، از نظر دستوری و منطقی به عنوان یک عرض مطرح میشود و
______________________________
1. در اصطلاح فلسفه اسلامی مثال قبل مفاد کان ناقصه بود که در آن فرض وجود موضوعی از پیش، نیاز است، چون ثبوت صفت بر موصوف فرع بر وجود موصوف است. اما مثال اخیر مفاد کان تامه است که در آن فقط ثبوت الشیء مطرح است، از این رو، نیازی به فرض وجود موضوع از قبل نیست، چرا که محمول عین ثبوت موضوع است. حال محمول و صفت «موجودیت»، هرچند در ذهن عارض بر مفهوم کل است، اما در جهان واقع همه «بود» و حیثیت گل به همین وصف (موجود) وابسته است. این وجه نیز تفاوت وصف وجود با دیگر اوصاف و عوارض است. [م]
به لحاظ کارکرد، محمول به شمار میآید. بنابراین، میگوییم: «گل سفید است»، مثل اینکه این دو بیان از نظر معنایی دارای ارزش کاملاً برابری هستند.
اما طبق نظر طرفداران وحدت وجود، در حقیقت، تفاوتی بنیادی بین این دو نوع قضیه با توجه به کارکرد معنایی آن، یعنی با توجه به ساختار خارجی واقعیتی که هریک از آنها بدان اشاره میکنند، وجود دارد. در مورد قضایایی از سنخ «گل سفید است»، تقارنی ساختاری میان دستور زبان و واقعیت خارجی وجود دارد. به عبارت دیگر، شکل دستوری و منطقیِ جمله، ساختار بیرونی واقعیت را که مرجع گزاره است بازسازی و حکایت میکند. اما در قضایای وجود از سنخ «گل موجود است»، اختلاف فاحشی بین شکل دستوری و واقعیت خارجی وجود دارد. از نظر دستوری و منطقی، «گل» موضوع و نهاد (مبتدا و مسندالیه) است که ماهیتی قائم به ذات دارد، در حالی که محمول یا گزاره (خبر و مسند)، یعنی «موجود» بیانگر کیفیتی است که به گونهای مشخص مسندالیه را توصیف و تشریح میکند. اما از نظر طرفداران و پیروان وحدت وجود، در واقع، «گل» موضوع نیست، بلکه موضوع، نهاد یا مسندالیه، خصوصیات و صفاتی هستند که به طرق مختلف آن حقیقت غایی و ابدی را که «هستی» باشد، مشخص میکنند؛ برای مثال «گل» از نظر دستوری، اسم است، اما از دید متافیزیک (مابعدالطبیعه) صفت است. تمام چیزهایی که به اصطلاح اشیا نامیده میشوند، ذاتا صفات یا معانی وصفی هستند که آن حقیقت محض را که «هستی» نامیده میشود، توصیف میکنند. چنانکه به وضوح مشاهده میشود که این موضعگیری دقیقا در تطابق با نظرگاه آدوایتا و دانتا یا ودانتای یگانهگرا (Advaita Vedanta) است.(1) در ودانتا نیز مطلق (the Absolute) با کلمه برهما (Brahman) نشان داده میشود؛ وجود خالص یا «هستی» (Sat) ـ همیشه حاضر، بیزمان، بیمکان، کاملاً توصیفناپذیر و نامحدود ـ تصور میشود، درحالیکه همه چیزهایی که به اصطلاح اشیا نامیده میشوند، تعیّن و تشخّص این مطلق
______________________________
1. بانی مکتب آدویتا و دانتا را گوا اپادا دانستهاند که دو نسل با شانکارا (780 ـ 820) مفسّر و شارح نامی این مکتب فاصله داشته است. شانکارا با حذف صبغه ایدئالیستی تعالیم گواداپادا، مکتبی مبتنی بر ذوق و شهود و تعلّق در توضیح وحدت وجود بنا نهاد. تز اصلی مکتب وی وحدت آتمنا و برهمان است. (به معنای یگانگی نفس و پروردگار) همچنین وی در پرورش نظریه مایا (توهّم کیهانی) به عنوان توجیه بروز کثرت در عرفان هند نقش اساسی دارد. [م]
نامتعین (absolute Indetrminate) در نظر گرفته میشوند. به عبارت دیگر، در اینجا نیز چیستیها صفتی برای «هستی» هستند.(1)
بنابر این، ساختار واقعیت خارجی که با گزاره «گل موجود است» نشان داده شده با آنچه با شکل دستوری جمله نشان داده میشود، کاملاً متفاوت است. مدلول نهایی کلمه «موجود» عبارتاست از: «وجود» چونان مطلقی نامتعین، نه گل. گل بودن تنها خاص از این مطلق نامتعین است. این شکل محصوص خاصی است که در آن «هستی» خودش را در حیطه دنیای خارجی و ملموس آشکار میکند. به عبارت دیگر، «گل» در اینجا «عرض» است که «هستی»، یعنی به شکل ناب و خالصش عاری از صفت است. «هستی»، واحدی کاملاً بسیط یا مطلقی تجزیهناپذیر است. در نتیجه، تمام تفاوتهای قابل تشخیص در سطح تجارب حسی در میان اشیای مختلف را باید غیرواقعی دانست. در این معناست که شانکارا (Shankara)معرف آدویتا ودانتا (ودانتای یگانهگرا) میگوید: همه اشیای محسوس چیزی جز توهّم نیستند، تمام آنها اشکالی موهومند که بر وحدت خالص برهما (Brahman) اضافه (ادیاسا Adhyasa) شدهاند.
هم «تائوئیسم» (Taoism)(2) و هم مکتب «ماهایانا» از آیین بودایی (Mahayana Buddhism)(3) ـ با توجه به طبیعت اشیای به ظاهر قائم به ذات دنیای ملموس ـ دقیقا همین موضع یکسان را اتخاذ میکنند. ضد ماهیتگراییِ(4) تمام عیار، ویژگی و مشخصه هر دوی آنهاست. آنها صراحتا مخالف موضعی هستند که در تفکّر متافیزیک اسلامی به عنوان نظریه اصالت الماهیه، شناخته شده است، نظریهای که چیستیهای مختلفی را که در جهان بیرونی مشاهده میکنیم، دارای واقعیتی بنیادین میداند؛ برای مثال نویسنده «بیدارسازی ایمان در
______________________________
1. خلاصه آنچه مؤلف تا اینجا به آن پرداخته، بنا به تعبیر صدرالمتألهین آن است که: بنا به عقیده اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت گزارههای هلیّه بسیطه یا مفاد کان تامه، مثل گل موجود است، در واقع، عکس الحمل است؛ یعنی با بینش وجودی باید گفت: موجود گل است؛ یعنی موجود وجود دارد و ماهیت گل بودن از آن انتزاع میشود. [م]
2. در مورد مذهب تائو ر.ک: توشیهیکو ایزدتسو، صوفیسم و تائوئیسم، بخش دوم. [م]
3. در مورد مذهب ماهایانا ر.ک: شایگان، ادیان و نکات فلسفی هند.
4. anti- essentialism؛ مقصود اعتباری دانستن ماهیات است. [م]
ماهایانا» (Ta Ch¨l Hsin Lun) که یکی از اساسیترین منابع فلسفی بودائیسم ماهایاناست، اظهار میدارد که: «آن انسانهایی که هنوز حقیقت را درک نکردهاند، با اذهان گمراه خود لحظه به لحظه بین اشیا تمایز قائل میشوند (یعنی وحدت مطلق اصل واقعیت را از اشیای گوناگون قائم به ذات، جدا میدانند) و در نتیجه، از واقعیت مطلق بیگانه میشوند.» بنابراین، اشیا که با فعالیت تمیز دهنده مغز تثبیت میشوند، مشخصا «اشیای آلوده و ناپاک»، (jan fa) نامیده میشوند؛ یعنی در اینجا اشیای محسوص از نظر هستیشناسی به عنوان عاملی که خلوص و پاکی واقعیت محض را ناپاک و مشوه میسازند، در نظر گرفته میشوند. در همین کتاب مجدّدا با بیانی بسیار صریح این موضوع را مییابیم: «آنچه به عنوان سرشت فکر (Mind Nature) شناخته شده، فراتر از همه تفاوتهای محسوس است. فقط از راه توهّم است که اشیا از یکدیگر به عنوان موجودات مستقل متمایز میشوند. هنگامی که از حرکت توهّمزای ذهنمان آزاد شویم، دیگر هیچ اثری از دنیای به اصطلاح عینی باقی نخواهد ماند».
اما این گفته که اشیای دنیای محسوس همگی ظواهری توهّمگونه هستند، نیاز به تصحیحی جزئی دارد، چرا که وضع متعالی (دیدار از بالا یا دید وجودی) (super-imposition) که هم اینک ذکر شد، هم در آیین ودانتا (Vedantism) و آیین بودا (Buddhism) و هم در اسلام، نه تنها با ساختار نسبی و ذاتا محدودِ معرفت شناسانه ذهن انسان، بلکه با خود همان ساختار واقعیت مطلق ایجاد میشود. به این نکته بعدا اشاره خواهیم کرد.
به نظر میرسد توضیح مختصری که هماکنون از نوعی دیدگاه فلسفه وحدت وجودی داده شده، ما را از وجود دو دیدگاه مابعدالطبیعی واقف میسازد که کاملاً مخالف یکدیگرند. تضادی که میتوانیم از آن تحت عناوین «اصالت ماهیت» یا «اصالت جوهر» (essentialism) در برابر «اصالت وجود» (existentialims) نام ببریم.(1)
اصالت ماهیت، نوعی بسط و تکامل دیدگاه عقل عرفی به اشیاست. در برخوردهای روزانه با جهان اطراف به هرجا که مینگریم اطرافمان را اشیا، یعنی ماهیت یا جوهر آنها فراگرفته است. مطابق این دیدگاه ماهیتها هستند که وجود دارند. هرچیزی را که مشاهده میکنیم، «چیزی است که وجود دارد» یا به عبارتی دیگر، موجود است (ens). در هیچ کجا
______________________________
1. برای توضیح بیشتر درباره دو مکتب فوق الذکر به اثر دیگر ایزوتسو تحت عنوان: بنیاد حکمت سبزواری، ترجمه دکتر مجتبوی، فصلهای اول تا چهارم رجوع شود. [م]
«وجود» به صورت فعلیت وجودی محض (actus essendi) و قابل دریافت بیواسطه تحقّق ندارد. «وجود» همواره در پس ماهیتهای متعدّدی پنهان است. در این دیدگاه، همانا ماهیت است که وجود دارد، در حالی که «هستی» چیزی جز صفتی یا خصوصیتی از آن ماهیت نیست.
برعکس، در مکتب «اصالت وجود» ارتباط بین ماهیت و «هستی» را کاملاً معکوس مییابیم. در اینجا «هستی» اصل است و در واقع، تنها واقعیت محض است، و ماهیتها صفتی برای آن به حساب میآیند. آنها به منزله صفتهایی هستند که معرّف حقیقت بیهمتایند.
نکته حایز اهمیت آن است که «اصالت جوهر» یا اصالت ماهیت و «اصالت وجود» در این متن خاص از نظر تجربه بشری مقابل یکدیگر قرار ندارند. برخلاف «اصالت ماهیت»، همانطور که گفتهایم، دستآورد فلسفیِ طبیعیِ تجارب هستی شناسانه عادی و مشترک همه انسانهاست. «اصالت وجود» در این متن به معنای هستیشناسی استعلایی است؛ یعنی نظام مابعدالطبیعی مبتنی بر درکی عارفانه (شهودی) از واقعیت است که به شکل آگاهی متعالی در ژرفای تأمّل و مراقبه تمرکز یافته، آشکار میشود.
جالب است بدانیم که واژه بودایی برای کلمه مطلق (Absolute) از واژه «تات هاتا» "tathata"در زبان سانسکریت گرفته شده که چینیها آن را «چینجو» ترجمه کرده و در زبان ژاپنی «شیننیو» (Shin - nyu) خوانده میشود. Tathata از نظر لغوی به معنای «هویت» و «انیت» است؛ یعنی در هر دو حالت مطلق به معنای «بودن همانطور که واقعا هست» «و یا» هستی همانطور که طبیعتا «هست» میباشد. اما عبارت «هستی» همانطور که هست (موجود بما هو موجود) به معنای «هستی» اشیا، آنچنانکه ما در تجارب حسی خود میپنداریم، نیست. «هستی» (Existence) در اینجا به معنای حقیقت «هستی» (existence) است، بدان سان که خود را در حالت مکاشفه از طریق فعّال کردن کارکرد متعالی ذهن بر ما آشکار میسازد؛ یعنی واقعیت «هستی» قبل از آنکه به واسطه فعالیت متمایزگر خودآگاهی تجربی، آلوده (defiled) و مخدوش شود. در اسلام برای اینگونه کارکرد متعالی ذهن واژگان تخصصی زیادی مطرح شده که مهمترین آنها کلمه «کشف»(1) است که از نظر لغوی به معنای
______________________________
1. کشف نوعی علم حضوری است که برحسب متعلّق آن مراتبی از کشف خیالی تا لاهوتی را شامل میشود. در اصطلاح خاص، تجلّی صفاتی است که مرکز آن اسمای حسنی و کمالات ذاتیه است و«آشکار کردن» یا «برداشتن حجاب» است. ساختار درونی این تجربه معمولاً در قالب دو مفهوم «بقا و فنا»(1) شرح داده شده است.
متأسفانه به دلیل ضیق مجال نمیتوان به جزئیات این مسئله پرداخت، اگر چنانچه تجزیه و تحلیل فنا و بقا با تجزیه و تحلیل مراحل مشابه آن در آیین ودانتا، بودا، تائو و مکتب کنفسیوس همراه شود، موضوع فرافلسفه بسیار جالب توجهی خواهد بود. در اینجا خود را محدود میکنم و به توضیح بسیار مختصر جنبه نظری این موضوع میپردازم که چگونه این نوع تجربه میتواند بستری فراهم آورد که بر مبنای آن بتوان سیستم مابعدالطبیعی وحدت وجود را بنا نهاد.
معنای اولیه «فنا از نظر لغوی»، «اضمحلال» یا چیزی است که نیست میشود، و از این جهت، شبیه مفهوم نیروانا (nirvana) در مکتب بوداست. در بعد ویژهای که مورد نظر ماست، «فنا» به معنای نفی کامل خودآگاهی انسانی است که از تمرکز شدید ذهن در مراقبهای ژرف منتج میشود. در این تجربه، قشر به ظاهر ضخیم آگاهی تجربی انسان ذوب میشود. «خودجوهری» کاملاً در وحدت «هستی» حل میشود.
اهمیت مابعدالطبیعی این فنای ذهنی در این حقیقت نهفته است که «هستی» که تا این لحظه به شکلی «ظاهرا جوهری» و تعیّنی تحت عنوان نفس، پدیدار شده بود، این تعیّن را از دست میدهد و به سرچشمه اطلاق و عدم تعیّن خویش باز میگردد و چون ذهن بشری تنها مرکزی است که هرچیزی میتواند به صورت ذهنی در آن واقعیت باشد، «هستی» نیز در ساخت ذهنی محض خود و تنها از طریق تجربه ذوب شدن کامل ذهنیت ظاهریاش درمیآید. این همان چیزی است که در ودانتا از آن به عنوان درک انسان از این همانی اتمن (Atman) با برهما یاد میشود.
______________________________
باعث فنای صفاتی سالک و مشاهده فنای همه صفات کمال در حق متعال است. رؤیت اینگونه تجلیّات را توسط عارف، مکاشفه نامند. (کاشانی، مصباح الهدایه، 130) قیصری کشف را به دو نوع صوری و معنوی تقسیم کرده و اقسامی برای هر یک ذکر میکند. (شرح فصوص، 33 ـ 35).
1. فنا در اصطلاح عرفا عبارت است از حالت یا مقامی که به واسطه استیلای ظهور حق بر باطن سالک حاصل شده و به واسطه آن شعور به غیر برای وی باقی نماد (جامی، لوایح، 11). این فنا را آغاز ورود به طور «ولایت» دانستهاند.
باید این نکته را به یاد داشته باشیم که «واقعیت» مابعدالطبیعی در شکل ناب خود همان «عدم تقیّد» مطلق است که هرگونه عینیت بخشی به کثرات را به دلیل استلزام تعیّن و تقیّد رد میکند. «هستی» در همان لحظهای که به صورت شیئی درآید، دیگر خودش نیست. «هستی» در آن حالتِ عدم تعیّن اصیلش هرگز نمیتواند به صورت یک شیء در نظر گرفته شود. «هستی» فقط میتوان به عنوان موضوع همه علوم و در قالب ادراکات انسانی تحقّق یابد، چرا که «هستی» موضوع نهایی است. بدین دلیل، «هستی» در عدم تعیّن مطلق خود غالبا در تفکّر بودایی، سرشت ذهنی (Mind-Nature) یا واقعیت ذهنی (Mind-Reality) نامیده میشود.
استعارهای مشهور که متفکران شرقی به کار میبرند و میگوید: آنگاه که امواج خروشان اقیانوس آرام میگیرد تنها اقیانوس بیکران است که در آرامش ابدیاش باقی میماند، از نظر مابعدالطبیعی فنا و عدم است، برای اینکه در این مرحله نه فاعل شناسا وجود دارد و نه موضوع شناسایی. اما چون لغت «فنا» به «هستی» و جنبه محض، مطلق و عدم تعیّن آن برمیگردد، این مرحله، تحت عنوان یگانگی یا یکی شدن (واحدیت) که مثبتتر به نظر میرسد نیز نامیده میشود. بوداییان اغلب آن را سکون محض مینامد. چونگ تزو، فیلسوف تائویی آن را خاویه یا خلأ(chaos: hun tun) مینامد. از این دیدگاه، اشیای مختلف که در این جهان تجربی، قابل تشخیصاند، موهوم و غیرواقعی قلمداد میشود و از همین دیدگاه است که فیلسوف مسلمان، ملاصدرا، اشیای به اصطلاح تجربی را به عنوان ربط محض غیرقائم(1) به ذات در نظر میگیرد.
شانکارا، فیلسوف مشهور ودانتایی، آنها را به عنوان اسم و صورت یا نوما ـ روپا (nama-rupa) در نظر میگیرد که تکثیر آنها با جهل یا آویدیا (avidya) حاصل شده است. بههرحال، در مرحله بعد دوباره آن نقاب خیالی از اشیای جهان تجربیِ روزمره کنار میرود. این مرحله را مرحله تجربه «بقا» مینامند.
______________________________
1. نحوه ارتباط حق متعال با موجودات در حکمت متعالیه به عنوان اضافهای مطرح شده که حاکی از اتکا و فقر وجودی معلول به علت و نسبتی متقوّم به یک طرف است، به نحوی که در آن اضافه و مضاف از مضاف الیه ناشی میشود که آن را اضافه اشراقیه میخوانند. در این نوع ارتباط، حقیقت معلول عین ربط به علت است. [م]
بقا(1) که به معنای باقی ماندن و ادامه داشتن است، از نظر فنی به درجهای روحانی اطلاق میشود که در طی آن همه جهان که در نیستی محو و در وحدت مطلق «هستی» گم شدهاند، دوباره از ژرفای نیستی بیرون میآیند. جهان پدیداری متکثر با تنوعهای بینهایت و اشکال گوناگونش، دوباره در پیش روی انسان شروع به برآمدن و شکوفا شدن میکند.
در اینجا یک تفاوت اساسی بین دو جهان، یعنی جهان متکثر قبل از وصول به این درجه و جهان متکثر پس از وصول به بقا وجود دارد. در مرحله فنا انسان مشاهده میکند که چگونه اشیای این جهانْ آن صلابت وجودی ظاهری خود را از دست میدهند و سرانجام در آن بینهایت هستیِ واحد و مطلق محو میشوند. اکنون در مرحله بقا همان اشیا دوباره مشاهده میشوند، در حالی که از وحدت مطلقی که در آن محو شده بودند، پدیدار میشوند، و واقعیتشان را در بعد تجربه بیداری باز مییابند.
بنابراین، اشیا دوباره به همان صورت قابل تمایز از یکدیگر، پدیدار میشوند، لکن در این زمان به صورتی ظاهر میشوند که از خودِ ماهوی و جوهری خویش خالی هستند. آنها در اینجا نه به صورت هویاتی قائم به ذات، بلکه به صورت اجزا و تعیّنات درونی مطلق پدیدار میشوند. از این حیث به عنوان توهّم محض در نظر گرفته نمیشوند، زیرا واقعی هستند، چرا که هرکدام صورتی خاص است که در ضمن آن، مطلق خودش را متعین کرده و ظهور میدهد. اما اگر فرد، آنها را بدون رجوع به اصل مابعدالطبیعه در نظر بگیرد؛ یعنی هنگامی که به عنوان «اشیای قائم به ذات» و یا مستقل در نظر گرفته میشوند، موهوم و پوچ هستند.
______________________________
1. بقا را رؤیت قیومیت الهی نسبت به همه اشیا دانستهاند که در این مقام عبد به سمع حق میشنود و به بصر حق میبیند (مقام قرب نوافل) (ر.ک: کاشانی، لطائف الاعلام، ص 143 ـ 144) [م].
علاقه من به جنبهای خاص از این موضوعِ خاص در میان مسائل درخور توجه در تاریخ اسلام ایرانی، تنها به دلیل تمایلات فلسفی شخصی خودم نیست، بلکه اصولاً بر این باورم که اگر مفهوم وحدت وجود از نظر ساختاری به روشی صحیح تجزیه و تحلیل شود، چارچوبی نظری فراهم خواهد آمد که با آن خواهیم توانست برخی از روشهای اساسی تفکّر را که مشخصه کلی فلسفه شرق است ـ یعنی نه تنها فلسفه اسلامی، بلکه اکثر صور تاریخی تفکّر شرقی را ـ تبیین کنیم. بدینسان، آنچنانکه متفکران شرقی میاندیشند، میتوانیم سهم مثبتی در گسترش یک فلسفه جدید جهانیِ مبتنی بر میراث معنوی و عقلانی شرق و غرب داشته باشیم. طبیعتا به دلیل زندگی در برههای حیاتی از تاریخ انسان، نیاز مبرم به چیزهای زیادی داریم. یکی از این موارد که با دیدگاههای گوناگون، فراوان به آن اشاره میشود، درک متقابل ملتها و اقوام گوناگون است که اغلب از آن تحت عنوان ارتقای تفاهم بهتر بین شرق و غرب صحبت میشود.(2) درک متقابل بین ملتهای شرق و غرب در سطوح مختلف قابل تصور
______________________________
1. البته با توجه به انتساب محیالدین به حاتم طایی که خود نیز به این نکته (الحاتمی الطایی به عنوان لقب) تأکید دارد، میتوان گفت که ابنعربی به لحاظ نژاد عرب است، هرچند زادگاه او اندلس بوده که در قرون ششم و هفتم تحت حاکمیت مسلمانان قرار داشته است. البته نحوه تکوّن فکر و بینش او و سهم فرهنگهای محیط پرورش او قابل مطالعه و بحث فراوان است. (در این زمینه ر.ک: محسن جهانگیری، محیالدین عربی چهره برجسته عرفانی؛ سید حسین نصر، سه متفکر مسلمان؛ عفیفی، م. شریف، تاریخ فلسفه در اسلام، ج 1) [م]
2. ایزوتسو خود در باب گفت وگوی فرهنگها و تمدنها، در همایشی که در سال 1356 در تهران است که ما در اینجا به یکی از ابعاد آن، یعنی تفکّر فلسفی، اشاره میکنیم.
کوششهایی که در گذشته برای به فعلیت رساندن بهتر تفاهم متقابل بین شرق و غرب در سطح تفکّر فلسفی با نام «فلسفه تطبیقی» صورت گرفته، غیرقابل انکار است، اما بایستی اذعان کرد که تاکنون فلسفه تطبیقی، به طور نسبی در حاشیه فعالیتهای اندیشمندانه فلاسفه باقی مانده است. در بیشتر موارد، اصطلاح تطبیقی به صورت تصادفی استفاده شده و در نتیجه، کاری غیر روشمند صورت گرفته است. کوتاه سخن اینکه به عقیده من، فلسفه تطبیقی چندان موفق نبوده و چنانکه باید و شاید توجهی جدّی نیز به آن نشده است. به نظر میرسد دلیل اصلی این شکست را در ضعف روششناسی آن باید جست.
تبیین واژه فرافلسفه
برای اینکه اهمیت واقعی فلسفه تطبیقی را به ویژه برای پیشبرد تفاهم فلسفی عمیق و واقعی بین شرق و غرب نشان دهیم، ابتدا باید روش منظمتری برای آنچه بهنظر میرسد برای آن اصطلاح «فرافلسفه» مناسبتر است، بیابیم. برداشت من از «فرافلسفه»، چارچوب ساختاریِ جامعی با تعدادی زیرساخت در سطوح مختلف آن است که هرکدام از آنها از شبکه کمابیش بزرگی از مفاهیم فلسفی تشکیل شده و بهصورت تحلیلی از مفاهیم اساسیِ موجود در سنّتهای عمده فلسفی شرق و غرب گرفته و استخراج شده است. نتیجه این امر ارائه سیستم مفهومی گسترده، پیچیده، ولی سازمان یافتهای خواهد بود که در روش منفردی جایگاه مناسب خود را خواهد یافت و در نتیجه، تفاوتها و همچنین زمینههای مشترک بین مکتبهای عمده فلسفی شرق و غرب به طور منظم مشخص خواهد شد.
با در نظر داشتن چنین هدف غایی است که به تحلیل مفاهیم کلیدیِ فلسفههای شرق دست پیدا کردهام، گرچه اعتراف میکنم که هنوز در نخستین مرحله این کار هستم. در این پهنه گسترده، هرچند مفهوم «وحدت وجود» بیانگر زمینهای محدود و جزئی است، از چنان ماهیتی برخوردار است که اگر موفق شویم ساختار اساسی آن را روشن کنیم، نمونه مفهومیِ
_______________________________
تحت عنوان اندیشه غربی و گفتوگوی تمدنها برگزار شد، سخنرانیای تحت عنوان فراسوی گفتوگو، دیدگاه زن درباره گفتوگو ارائه کرده که مراجعه بدان شایسته است. (ر.ک: اندیشه غربی و گفتوگوی تمدنها، ترجمه فریدون بدرهای، باقر پرهان، خسرو ناقد، نشر فرزان، 1379.)
پایهای بهدست خواهد آمد که با آن اکثر فلسفههای شرق را میتوان با در نظر گرفتن حداقل یکی از جنبههای اساسی آنها، در سطح معیّنی از همسانی ساختار بررسی کرد.
چنین نگرشی طبیعتا بیانگر این است که برای من وحدت وجود امری منحصرا ایرانی یا اسلامی نیست، بلکه بیشتر به این مفهوم و امکانات و ملازمات فلسفیِ محتوای آنْ که بیانگر ساختار اصلی مشترک میان بسیاری از فلسفههای شرق که به منشأهای تاریخی متفاوتی مانند آیینهای ودانتا،(Vedantism) بودا، (Buddhism) تائو (Taoism) و کنفسیوس(Confucianism) باز میگردند، علاقهمندم. از این منظر، ساختار فلسفه وحدت وجود بیانگر الگویی نمونه یا میتوان نمونه ازلی یا عین ثابتی از تفکّر فلسفی است که به صورتهایی کم و بیش متفاوت متفکران برجسته سنّتهای فرهنگی مختلف شرق مطرح کردهاند.
در آغاز باید تأکید کنم که در تحلیل ساختاریِ وحدت وجود با کسانی که از کلمه «ساختار» برداشتی کاملاً رسمی دارند، موافق نیستم، زیرا ساختار به معنای صرفا صوری، تقریبا هیچ ارزشی برای بنا نهادن آن نوع از فرافلسفه که مورد نظر من است، ندارد. البته من هم کلمه «ساختار» را به معنای شکل یا سیستم بهکار میبرم، منتها بدین صورت که آن را به معنای سیستمی با مفاهیم درونی، یا به بیانی ملموستر، به معنای نظامی مفهومی یا زبان شناختی در حدّ متعالی که از مجموعهای از مفاهیمِ کلیدی فلسفیِ کم و بیش منظم و هماهنگ تشکیل شده، بهکار میبرم. به هرحال، نکته مهم این است که این سیستم باید به عنوان صورت و ظهور خارجی یک روح درونی، یا بینش فلسفی و اصیلی که در پس آن قرار گرفته و خود را به صورت خاصی نشان میدهد، در نظر گرفته شود. از نظر روششناسی، مسئله اساسی ما این است که ابتدا به بینش محوریِ یک سیستم کلی، یا آن روحی که از درونِ سیستمی آن را زنده نگه داشته و تغذیه میکند، دست یابیم و آنگاه آن سیستم را به عنوان حاصل پویشی انداموار و زنده از آن بینش محوری شرح دهیم.
حال از چنین دیدگاهی، وحدت وجود، ساختار ما بعدالطبیعیِ منظم و باشکوهی است که براساس بینشی خاص از واقعیت بنا شده است. همانطور که خود واژه وحدت وجود یا یگانگی هستی به وضوح بیان میدارد، بینش اصلی بر حول محور «هستی» است. به عبارت دیگر، فلسفه وحدت وجود چیزی نیست جز بازسازی نظری و عقلانیِ بینش مابعدالطبیعی اصیلی که مبنی بر شهود واقعیت «هستی» (وجود) بوده است.
با بیان این مطلب باید بلافاصله به حقیقتی بس مهم توجه کرد و آن اینکه واژه هستی در این متنِ به خصوص، از سنخ آن نوع از هستی نیست که همه ما به طور طبیعی تصور مشترکی از آن داریم. به بیان دیگر، در این متن، «هستی» به آن معنایی که در ضمیر خود آگاه عادی و تجربیمان داریم، نیست، بلکه به صورتی است که خود را فقط در بعد متعالیِ ادراک ضمیر خودآگاه، بهگونهای اشراقی، متجلّی میسازد. آن «هستی»ای که انسان، آن را زمانی که از بعد تجربی شناخت و بعد آگاهی فرا ـ تجربی سیر میکند، مشاهده مینماید.
در اینجا به یاد داشته باشیم که مسئله «هستی» درست از همان آغاز تاریخ فلسفه اسلامی، مسئله فلسفه متافیزیک اسلام بوده که آن را از سنّت فلسفه یونانی به ارث برده است. بههرحال، ذکر این نکته ضروری است که در دورههای اولیه فلسفه اسلامی که متبکرانی چون کندی، فارابی، ابنسینا و ابنرشد مظهر آن بودهاند، «وجود» یا «هستی» به معنای فعل «وجود داشتن»، فقط به طور غیرمستقیم و حتی میتوان گفت به صورت تصادفی یا بالعرض با فلسفه ارتباط داشته، و در بطن سنّت باستانی متافیزیک ارسطویی توجه اصلی متفکران به «موجود» معطوف بوده تا «وجود»، یعنی «موجود» یا چیز ملموسی که وجود دارد نه نفس عمل وجود داشتن. مسئله وجود بیشتر به عنوان بخشی از ساختار درونی «موجودات»، (existents)، یعنی چیزهای واقعی که وجود دارند، مطمح نظر بوده است.
این نکته بسیار حایز اهمیت است که تغییر بنیادین در تأکید اولیه از «موجود» به «وجود»، زمانی صورت گرفت که فلسفه اسلامی از بوته تجربیات ژرف عرفانیِ شخص ابنعربی گذشت. از این نظر، ابنسینا درست در نقطه عطف قرار میگیرد، هرچند هنوز در حوزه ارسطویی باقی میماند، به این معنا که در هستیشناسی اساسا به مسئله «وجود» (actus essendi) به عنوان عامل مقوّم «موجود» (ens) میپردازد. اما حداقل با اطمینان میتوانیم بگوییم که او به بیان صریح خود که «وجود یک عرض یا صفت ماهیت یا چیستی است»، بعدها زمینه و انگیزهای جدّی را برای شرح فلسفی مفهوم وحدت وجود فراهم آورد. ابنسینا به این موضوع، نکته دیگری را نیز میافزاید، بدین معنا که عرضی که «وجود» خوانده میشود، یک «عرض» معمولی نیست، بلکه عرضی کاملاً منحصر به فرد است. در واقع، این نکته بسیار مهمی است که باید به عنوان مقدمهای ضروری برای تجزیه و تحلیل وحدت وجود روشن شود.
ما در سطح حسیِ تجاربمان به طور مداوم خود را در محاصره تعداد نامحدودی از اشیا مییابیم؛ یعنی جوهرهایی که به صفات و عرضهای متعدّدی متصف شدهاند.
ما یک شیء را از اوصافش، اینگونه تمیز میدهیم که برای خود شیء شأن هستی شناسانهای متفاوت از خصوصیاتش قائل میشویم. در سطح تجربیات روزمره طبیعتا متمایل هستیم که هستی شیء را اساسا بر هستی صفاتش مقدّم بدانیم. به عبارت دیگر، صفات برای هستی خود، به اشیا وابستهاند، در حالی که اشیا برای هستی خود به صفاتشان وابسته نیستند؛ مثلاً میگوییم: «گل سفید است». آشکار است که صفت «سفیدی» فقط هنگامی واقعیت مییابد که شیء، یعنی گل، از قبل موجود باشد، در حالی که حتی اگر گل، سفیدیاش را از دست بدهد یا رنگش تغییر کند، در وجود گل تأثیری ندارد.
به هرحال، این مشاهده به خود «وجود» به عنوان یک صفت، قابل تعمیم نیست؛ برای مثال هنگامی که میگوییم: «گل موجود است»(1)، فعلیت صفت، دلالت بر فعلیت پیشین گل نمیکند. کاملاً برعکس، در این مورد به خصوص، این صفت است که به گل هستی میبخشد. به طور خلاصه، این همان مطلبی است که ابنسینا به عنوان سرشت منحصر به فرد «هستی» همچون یک عرض بر آن تأکید میکند، او میگوید: این یک «عرض» است، اما نه عرضی معمولی، بلکه عرضی که کلاً متفاوت از اعراض دیگر عمل میکند.
اکنون در نظر کسانی که پیرو مکتب وحدت وجودند، این سرشت شگفتآور یا استثناییِ «هستی» به عنوان یک عرض، از حقیقتی بسیار ساده نشأت میگیرد، بدین معنا که در واقع، «هستی» به هیچ وجه عرض چیزی نیست. اما مسئله دقیقا از آنجا شروع میشود که «هستی» که در واقع، یک عرض نیست، از نظر دستوری و منطقی به عنوان یک عرض مطرح میشود و
______________________________
1. در اصطلاح فلسفه اسلامی مثال قبل مفاد کان ناقصه بود که در آن فرض وجود موضوعی از پیش، نیاز است، چون ثبوت صفت بر موصوف فرع بر وجود موصوف است. اما مثال اخیر مفاد کان تامه است که در آن فقط ثبوت الشیء مطرح است، از این رو، نیازی به فرض وجود موضوع از قبل نیست، چرا که محمول عین ثبوت موضوع است. حال محمول و صفت «موجودیت»، هرچند در ذهن عارض بر مفهوم کل است، اما در جهان واقع همه «بود» و حیثیت گل به همین وصف (موجود) وابسته است. این وجه نیز تفاوت وصف وجود با دیگر اوصاف و عوارض است. [م]
به لحاظ کارکرد، محمول به شمار میآید. بنابراین، میگوییم: «گل سفید است»، مثل اینکه این دو بیان از نظر معنایی دارای ارزش کاملاً برابری هستند.
اما طبق نظر طرفداران وحدت وجود، در حقیقت، تفاوتی بنیادی بین این دو نوع قضیه با توجه به کارکرد معنایی آن، یعنی با توجه به ساختار خارجی واقعیتی که هریک از آنها بدان اشاره میکنند، وجود دارد. در مورد قضایایی از سنخ «گل سفید است»، تقارنی ساختاری میان دستور زبان و واقعیت خارجی وجود دارد. به عبارت دیگر، شکل دستوری و منطقیِ جمله، ساختار بیرونی واقعیت را که مرجع گزاره است بازسازی و حکایت میکند. اما در قضایای وجود از سنخ «گل موجود است»، اختلاف فاحشی بین شکل دستوری و واقعیت خارجی وجود دارد. از نظر دستوری و منطقی، «گل» موضوع و نهاد (مبتدا و مسندالیه) است که ماهیتی قائم به ذات دارد، در حالی که محمول یا گزاره (خبر و مسند)، یعنی «موجود» بیانگر کیفیتی است که به گونهای مشخص مسندالیه را توصیف و تشریح میکند. اما از نظر طرفداران و پیروان وحدت وجود، در واقع، «گل» موضوع نیست، بلکه موضوع، نهاد یا مسندالیه، خصوصیات و صفاتی هستند که به طرق مختلف آن حقیقت غایی و ابدی را که «هستی» باشد، مشخص میکنند؛ برای مثال «گل» از نظر دستوری، اسم است، اما از دید متافیزیک (مابعدالطبیعه) صفت است. تمام چیزهایی که به اصطلاح اشیا نامیده میشوند، ذاتا صفات یا معانی وصفی هستند که آن حقیقت محض را که «هستی» نامیده میشود، توصیف میکنند. چنانکه به وضوح مشاهده میشود که این موضعگیری دقیقا در تطابق با نظرگاه آدوایتا و دانتا یا ودانتای یگانهگرا (Advaita Vedanta) است.(1) در ودانتا نیز مطلق (the Absolute) با کلمه برهما (Brahman) نشان داده میشود؛ وجود خالص یا «هستی» (Sat) ـ همیشه حاضر، بیزمان، بیمکان، کاملاً توصیفناپذیر و نامحدود ـ تصور میشود، درحالیکه همه چیزهایی که به اصطلاح اشیا نامیده میشوند، تعیّن و تشخّص این مطلق
______________________________
1. بانی مکتب آدویتا و دانتا را گوا اپادا دانستهاند که دو نسل با شانکارا (780 ـ 820) مفسّر و شارح نامی این مکتب فاصله داشته است. شانکارا با حذف صبغه ایدئالیستی تعالیم گواداپادا، مکتبی مبتنی بر ذوق و شهود و تعلّق در توضیح وحدت وجود بنا نهاد. تز اصلی مکتب وی وحدت آتمنا و برهمان است. (به معنای یگانگی نفس و پروردگار) همچنین وی در پرورش نظریه مایا (توهّم کیهانی) به عنوان توجیه بروز کثرت در عرفان هند نقش اساسی دارد. [م]
نامتعین (absolute Indetrminate) در نظر گرفته میشوند. به عبارت دیگر، در اینجا نیز چیستیها صفتی برای «هستی» هستند.(1)
بنابر این، ساختار واقعیت خارجی که با گزاره «گل موجود است» نشان داده شده با آنچه با شکل دستوری جمله نشان داده میشود، کاملاً متفاوت است. مدلول نهایی کلمه «موجود» عبارتاست از: «وجود» چونان مطلقی نامتعین، نه گل. گل بودن تنها خاص از این مطلق نامتعین است. این شکل محصوص خاصی است که در آن «هستی» خودش را در حیطه دنیای خارجی و ملموس آشکار میکند. به عبارت دیگر، «گل» در اینجا «عرض» است که «هستی»، یعنی به شکل ناب و خالصش عاری از صفت است. «هستی»، واحدی کاملاً بسیط یا مطلقی تجزیهناپذیر است. در نتیجه، تمام تفاوتهای قابل تشخیص در سطح تجارب حسی در میان اشیای مختلف را باید غیرواقعی دانست. در این معناست که شانکارا (Shankara)معرف آدویتا ودانتا (ودانتای یگانهگرا) میگوید: همه اشیای محسوس چیزی جز توهّم نیستند، تمام آنها اشکالی موهومند که بر وحدت خالص برهما (Brahman) اضافه (ادیاسا Adhyasa) شدهاند.
هم «تائوئیسم» (Taoism)(2) و هم مکتب «ماهایانا» از آیین بودایی (Mahayana Buddhism)(3) ـ با توجه به طبیعت اشیای به ظاهر قائم به ذات دنیای ملموس ـ دقیقا همین موضع یکسان را اتخاذ میکنند. ضد ماهیتگراییِ(4) تمام عیار، ویژگی و مشخصه هر دوی آنهاست. آنها صراحتا مخالف موضعی هستند که در تفکّر متافیزیک اسلامی به عنوان نظریه اصالت الماهیه، شناخته شده است، نظریهای که چیستیهای مختلفی را که در جهان بیرونی مشاهده میکنیم، دارای واقعیتی بنیادین میداند؛ برای مثال نویسنده «بیدارسازی ایمان در
______________________________
1. خلاصه آنچه مؤلف تا اینجا به آن پرداخته، بنا به تعبیر صدرالمتألهین آن است که: بنا به عقیده اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت گزارههای هلیّه بسیطه یا مفاد کان تامه، مثل گل موجود است، در واقع، عکس الحمل است؛ یعنی با بینش وجودی باید گفت: موجود گل است؛ یعنی موجود وجود دارد و ماهیت گل بودن از آن انتزاع میشود. [م]
2. در مورد مذهب تائو ر.ک: توشیهیکو ایزدتسو، صوفیسم و تائوئیسم، بخش دوم. [م]
3. در مورد مذهب ماهایانا ر.ک: شایگان، ادیان و نکات فلسفی هند.
4. anti- essentialism؛ مقصود اعتباری دانستن ماهیات است. [م]
ماهایانا» (Ta Ch¨l Hsin Lun) که یکی از اساسیترین منابع فلسفی بودائیسم ماهایاناست، اظهار میدارد که: «آن انسانهایی که هنوز حقیقت را درک نکردهاند، با اذهان گمراه خود لحظه به لحظه بین اشیا تمایز قائل میشوند (یعنی وحدت مطلق اصل واقعیت را از اشیای گوناگون قائم به ذات، جدا میدانند) و در نتیجه، از واقعیت مطلق بیگانه میشوند.» بنابراین، اشیا که با فعالیت تمیز دهنده مغز تثبیت میشوند، مشخصا «اشیای آلوده و ناپاک»، (jan fa) نامیده میشوند؛ یعنی در اینجا اشیای محسوص از نظر هستیشناسی به عنوان عاملی که خلوص و پاکی واقعیت محض را ناپاک و مشوه میسازند، در نظر گرفته میشوند. در همین کتاب مجدّدا با بیانی بسیار صریح این موضوع را مییابیم: «آنچه به عنوان سرشت فکر (Mind Nature) شناخته شده، فراتر از همه تفاوتهای محسوس است. فقط از راه توهّم است که اشیا از یکدیگر به عنوان موجودات مستقل متمایز میشوند. هنگامی که از حرکت توهّمزای ذهنمان آزاد شویم، دیگر هیچ اثری از دنیای به اصطلاح عینی باقی نخواهد ماند».
اما این گفته که اشیای دنیای محسوس همگی ظواهری توهّمگونه هستند، نیاز به تصحیحی جزئی دارد، چرا که وضع متعالی (دیدار از بالا یا دید وجودی) (super-imposition) که هم اینک ذکر شد، هم در آیین ودانتا (Vedantism) و آیین بودا (Buddhism) و هم در اسلام، نه تنها با ساختار نسبی و ذاتا محدودِ معرفت شناسانه ذهن انسان، بلکه با خود همان ساختار واقعیت مطلق ایجاد میشود. به این نکته بعدا اشاره خواهیم کرد.
به نظر میرسد توضیح مختصری که هماکنون از نوعی دیدگاه فلسفه وحدت وجودی داده شده، ما را از وجود دو دیدگاه مابعدالطبیعی واقف میسازد که کاملاً مخالف یکدیگرند. تضادی که میتوانیم از آن تحت عناوین «اصالت ماهیت» یا «اصالت جوهر» (essentialism) در برابر «اصالت وجود» (existentialims) نام ببریم.(1)
اصالت ماهیت، نوعی بسط و تکامل دیدگاه عقل عرفی به اشیاست. در برخوردهای روزانه با جهان اطراف به هرجا که مینگریم اطرافمان را اشیا، یعنی ماهیت یا جوهر آنها فراگرفته است. مطابق این دیدگاه ماهیتها هستند که وجود دارند. هرچیزی را که مشاهده میکنیم، «چیزی است که وجود دارد» یا به عبارتی دیگر، موجود است (ens). در هیچ کجا
______________________________
1. برای توضیح بیشتر درباره دو مکتب فوق الذکر به اثر دیگر ایزوتسو تحت عنوان: بنیاد حکمت سبزواری، ترجمه دکتر مجتبوی، فصلهای اول تا چهارم رجوع شود. [م]
«وجود» به صورت فعلیت وجودی محض (actus essendi) و قابل دریافت بیواسطه تحقّق ندارد. «وجود» همواره در پس ماهیتهای متعدّدی پنهان است. در این دیدگاه، همانا ماهیت است که وجود دارد، در حالی که «هستی» چیزی جز صفتی یا خصوصیتی از آن ماهیت نیست.
برعکس، در مکتب «اصالت وجود» ارتباط بین ماهیت و «هستی» را کاملاً معکوس مییابیم. در اینجا «هستی» اصل است و در واقع، تنها واقعیت محض است، و ماهیتها صفتی برای آن به حساب میآیند. آنها به منزله صفتهایی هستند که معرّف حقیقت بیهمتایند.
نکته حایز اهمیت آن است که «اصالت جوهر» یا اصالت ماهیت و «اصالت وجود» در این متن خاص از نظر تجربه بشری مقابل یکدیگر قرار ندارند. برخلاف «اصالت ماهیت»، همانطور که گفتهایم، دستآورد فلسفیِ طبیعیِ تجارب هستی شناسانه عادی و مشترک همه انسانهاست. «اصالت وجود» در این متن به معنای هستیشناسی استعلایی است؛ یعنی نظام مابعدالطبیعی مبتنی بر درکی عارفانه (شهودی) از واقعیت است که به شکل آگاهی متعالی در ژرفای تأمّل و مراقبه تمرکز یافته، آشکار میشود.
جالب است بدانیم که واژه بودایی برای کلمه مطلق (Absolute) از واژه «تات هاتا» "tathata"در زبان سانسکریت گرفته شده که چینیها آن را «چینجو» ترجمه کرده و در زبان ژاپنی «شیننیو» (Shin - nyu) خوانده میشود. Tathata از نظر لغوی به معنای «هویت» و «انیت» است؛ یعنی در هر دو حالت مطلق به معنای «بودن همانطور که واقعا هست» «و یا» هستی همانطور که طبیعتا «هست» میباشد. اما عبارت «هستی» همانطور که هست (موجود بما هو موجود) به معنای «هستی» اشیا، آنچنانکه ما در تجارب حسی خود میپنداریم، نیست. «هستی» (Existence) در اینجا به معنای حقیقت «هستی» (existence) است، بدان سان که خود را در حالت مکاشفه از طریق فعّال کردن کارکرد متعالی ذهن بر ما آشکار میسازد؛ یعنی واقعیت «هستی» قبل از آنکه به واسطه فعالیت متمایزگر خودآگاهی تجربی، آلوده (defiled) و مخدوش شود. در اسلام برای اینگونه کارکرد متعالی ذهن واژگان تخصصی زیادی مطرح شده که مهمترین آنها کلمه «کشف»(1) است که از نظر لغوی به معنای
______________________________
1. کشف نوعی علم حضوری است که برحسب متعلّق آن مراتبی از کشف خیالی تا لاهوتی را شامل میشود. در اصطلاح خاص، تجلّی صفاتی است که مرکز آن اسمای حسنی و کمالات ذاتیه است و«آشکار کردن» یا «برداشتن حجاب» است. ساختار درونی این تجربه معمولاً در قالب دو مفهوم «بقا و فنا»(1) شرح داده شده است.
متأسفانه به دلیل ضیق مجال نمیتوان به جزئیات این مسئله پرداخت، اگر چنانچه تجزیه و تحلیل فنا و بقا با تجزیه و تحلیل مراحل مشابه آن در آیین ودانتا، بودا، تائو و مکتب کنفسیوس همراه شود، موضوع فرافلسفه بسیار جالب توجهی خواهد بود. در اینجا خود را محدود میکنم و به توضیح بسیار مختصر جنبه نظری این موضوع میپردازم که چگونه این نوع تجربه میتواند بستری فراهم آورد که بر مبنای آن بتوان سیستم مابعدالطبیعی وحدت وجود را بنا نهاد.
معنای اولیه «فنا از نظر لغوی»، «اضمحلال» یا چیزی است که نیست میشود، و از این جهت، شبیه مفهوم نیروانا (nirvana) در مکتب بوداست. در بعد ویژهای که مورد نظر ماست، «فنا» به معنای نفی کامل خودآگاهی انسانی است که از تمرکز شدید ذهن در مراقبهای ژرف منتج میشود. در این تجربه، قشر به ظاهر ضخیم آگاهی تجربی انسان ذوب میشود. «خودجوهری» کاملاً در وحدت «هستی» حل میشود.
اهمیت مابعدالطبیعی این فنای ذهنی در این حقیقت نهفته است که «هستی» که تا این لحظه به شکلی «ظاهرا جوهری» و تعیّنی تحت عنوان نفس، پدیدار شده بود، این تعیّن را از دست میدهد و به سرچشمه اطلاق و عدم تعیّن خویش باز میگردد و چون ذهن بشری تنها مرکزی است که هرچیزی میتواند به صورت ذهنی در آن واقعیت باشد، «هستی» نیز در ساخت ذهنی محض خود و تنها از طریق تجربه ذوب شدن کامل ذهنیت ظاهریاش درمیآید. این همان چیزی است که در ودانتا از آن به عنوان درک انسان از این همانی اتمن (Atman) با برهما یاد میشود.
______________________________
باعث فنای صفاتی سالک و مشاهده فنای همه صفات کمال در حق متعال است. رؤیت اینگونه تجلیّات را توسط عارف، مکاشفه نامند. (کاشانی، مصباح الهدایه، 130) قیصری کشف را به دو نوع صوری و معنوی تقسیم کرده و اقسامی برای هر یک ذکر میکند. (شرح فصوص، 33 ـ 35).
1. فنا در اصطلاح عرفا عبارت است از حالت یا مقامی که به واسطه استیلای ظهور حق بر باطن سالک حاصل شده و به واسطه آن شعور به غیر برای وی باقی نماد (جامی، لوایح، 11). این فنا را آغاز ورود به طور «ولایت» دانستهاند.
باید این نکته را به یاد داشته باشیم که «واقعیت» مابعدالطبیعی در شکل ناب خود همان «عدم تقیّد» مطلق است که هرگونه عینیت بخشی به کثرات را به دلیل استلزام تعیّن و تقیّد رد میکند. «هستی» در همان لحظهای که به صورت شیئی درآید، دیگر خودش نیست. «هستی» در آن حالتِ عدم تعیّن اصیلش هرگز نمیتواند به صورت یک شیء در نظر گرفته شود. «هستی» فقط میتوان به عنوان موضوع همه علوم و در قالب ادراکات انسانی تحقّق یابد، چرا که «هستی» موضوع نهایی است. بدین دلیل، «هستی» در عدم تعیّن مطلق خود غالبا در تفکّر بودایی، سرشت ذهنی (Mind-Nature) یا واقعیت ذهنی (Mind-Reality) نامیده میشود.
استعارهای مشهور که متفکران شرقی به کار میبرند و میگوید: آنگاه که امواج خروشان اقیانوس آرام میگیرد تنها اقیانوس بیکران است که در آرامش ابدیاش باقی میماند، از نظر مابعدالطبیعی فنا و عدم است، برای اینکه در این مرحله نه فاعل شناسا وجود دارد و نه موضوع شناسایی. اما چون لغت «فنا» به «هستی» و جنبه محض، مطلق و عدم تعیّن آن برمیگردد، این مرحله، تحت عنوان یگانگی یا یکی شدن (واحدیت) که مثبتتر به نظر میرسد نیز نامیده میشود. بوداییان اغلب آن را سکون محض مینامد. چونگ تزو، فیلسوف تائویی آن را خاویه یا خلأ(chaos: hun tun) مینامد. از این دیدگاه، اشیای مختلف که در این جهان تجربی، قابل تشخیصاند، موهوم و غیرواقعی قلمداد میشود و از همین دیدگاه است که فیلسوف مسلمان، ملاصدرا، اشیای به اصطلاح تجربی را به عنوان ربط محض غیرقائم(1) به ذات در نظر میگیرد.
شانکارا، فیلسوف مشهور ودانتایی، آنها را به عنوان اسم و صورت یا نوما ـ روپا (nama-rupa) در نظر میگیرد که تکثیر آنها با جهل یا آویدیا (avidya) حاصل شده است. بههرحال، در مرحله بعد دوباره آن نقاب خیالی از اشیای جهان تجربیِ روزمره کنار میرود. این مرحله را مرحله تجربه «بقا» مینامند.
______________________________
1. نحوه ارتباط حق متعال با موجودات در حکمت متعالیه به عنوان اضافهای مطرح شده که حاکی از اتکا و فقر وجودی معلول به علت و نسبتی متقوّم به یک طرف است، به نحوی که در آن اضافه و مضاف از مضاف الیه ناشی میشود که آن را اضافه اشراقیه میخوانند. در این نوع ارتباط، حقیقت معلول عین ربط به علت است. [م]
بقا(1) که به معنای باقی ماندن و ادامه داشتن است، از نظر فنی به درجهای روحانی اطلاق میشود که در طی آن همه جهان که در نیستی محو و در وحدت مطلق «هستی» گم شدهاند، دوباره از ژرفای نیستی بیرون میآیند. جهان پدیداری متکثر با تنوعهای بینهایت و اشکال گوناگونش، دوباره در پیش روی انسان شروع به برآمدن و شکوفا شدن میکند.
در اینجا یک تفاوت اساسی بین دو جهان، یعنی جهان متکثر قبل از وصول به این درجه و جهان متکثر پس از وصول به بقا وجود دارد. در مرحله فنا انسان مشاهده میکند که چگونه اشیای این جهانْ آن صلابت وجودی ظاهری خود را از دست میدهند و سرانجام در آن بینهایت هستیِ واحد و مطلق محو میشوند. اکنون در مرحله بقا همان اشیا دوباره مشاهده میشوند، در حالی که از وحدت مطلقی که در آن محو شده بودند، پدیدار میشوند، و واقعیتشان را در بعد تجربه بیداری باز مییابند.
بنابراین، اشیا دوباره به همان صورت قابل تمایز از یکدیگر، پدیدار میشوند، لکن در این زمان به صورتی ظاهر میشوند که از خودِ ماهوی و جوهری خویش خالی هستند. آنها در اینجا نه به صورت هویاتی قائم به ذات، بلکه به صورت اجزا و تعیّنات درونی مطلق پدیدار میشوند. از این حیث به عنوان توهّم محض در نظر گرفته نمیشوند، زیرا واقعی هستند، چرا که هرکدام صورتی خاص است که در ضمن آن، مطلق خودش را متعین کرده و ظهور میدهد. اما اگر فرد، آنها را بدون رجوع به اصل مابعدالطبیعه در نظر بگیرد؛ یعنی هنگامی که به عنوان «اشیای قائم به ذات» و یا مستقل در نظر گرفته میشوند، موهوم و پوچ هستند.
______________________________
1. بقا را رؤیت قیومیت الهی نسبت به همه اشیا دانستهاند که در این مقام عبد به سمع حق میشنود و به بصر حق میبیند (مقام قرب نوافل) (ر.ک: کاشانی، لطائف الاعلام، ص 143 ـ 144) [م].