بنیادهای معرفت یا معرفت های بنیادین
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
چکیده پیش نیاز هر نوع گفت و گوی ثمربخشی، به ویژه در حوزه معارف دینی، پذیرش واقعیات خارج از ذهن و تصور انسان و نیز پذیرش امکان شناسایی و شناساندن آن است که مرز عبور از سفسطه و شکاکیت مطلق شمرده میشود. این همه، جز با پذیرش بدیهیات معرفتی، یعنی اصولِ اثباتناپذیر یا بینیاز از اثبات، تحقّق نخواهد یافت. از این جهت، پرداختن بدین اصول بر دیگر مباحث، تقدّم منطقی دارد. وصول به چنین نتیجهای، توجه به برخی تقسیمبندیهای اولیه را در حوزه منطق و معرفتهای بشری میطلبد که عمدتا تقسیم علم به حضوری و حصولی و نیز تقسیم حصولی به بدیهی و نظری و اثبات ضرورت وجود بدیهیات و اقسام آن است که بنیاد تمامی دانشهای بشری در تمامی شاخههای علوم به حساب میآید. یادآوری این امر ضروری است که ممکن است عواملی در فعّال یا کم اثر و یا حتی بیاثر شدن این درک و دریافتهای اولیه، اثر گذارند، نقش دین و کتابهای آسمانی، به ویژه قرآن، تأیید، تقویت و غفلتزدایی از این بدیهیات، دانسته شده و با ذکر نمونههایی، برای تأکید این مطلب، بحث پایان میگیرد.متن
پیشگفتار
مناسبات انسانها از یک نظر، بر پایه زور، خشونت و اِعمال قدرت، به صورت تهدید، جنگ، قتل و غارت بوده و هست و از نظر دیگر، بر اساس استدلال و منطق، گفت وگو و اقناع و پذیرش و در نهایت، حصول معرفت و شناخت است.
خشونت و جنگ، جز برای دفاع و بازدارندگی، توجیه عقلانی و انسانی ندارد. بیشک، نقطههای آغازین هدفهای متعالی و آرمانهای ارزشمند و کمال معنوی، جز در سایه استدلال، گفتمان و منطق، شکل نخواهد گرفت. از این جهت، هرکس گام مثبتی در تاریخ فرهنگی بشر برداشته و خطوطی در رشد و تعالی فکری و روحی نوع انسان نگاشته ـ البته پیش و بیش از دیگران، انبیا و پیامبران الهی ـ بر این ساز و کار متکی بوده و توفیق خویش را مدیون به کار گرفتن این ابزار است. اکنون هم جز این، راهی پیش رو نیست، بلکه در این مقطع یک ضرورت بیبدلیل است. ایده گفت وگو و تعامل منطقی به جای تنازع، خشونت و جنگ، مطلوب و مقبول هر انسان فهیم، فرهیخته و دلسوز است. روش گفت وگو و استدلال و کسب معرفت از همان گامهای نخست، همراه با افت و خیز و فراز و فرودهایی بوده و راه نسبتا دشواری را پیموده است که منشأ آن، پیدا شدن پرسشهایی از این دست بود: آیا خارج از ذهن و تصور ما، واقعیتی هست؟ و اگر هست، آیا میتوان با آن ارتباط معرفتی برقرار کرد و به کمند معرفت درآورد؟ به فرض وجود چنین امکان و قابلیتی برای شناخت، آیا میتوان برای دیگران توصیف و تعریف کرد و یا این که قابل انتقال و شناساندن نیست؟
پیشینه طرح و دقت و تعمق در این پرسش و پاسخ دستکم به سه قرن قبل از میلاد مسیح علیهالسلام بازمیگردد؛ یعنی به دوران سوفیستهای یونان و از جمله گورگیاس که معتقد بوده در خارج چیزی نیست و اگر باشد، قابل شناخت نیست و اگر قابل شناخت باشد، قابل شناساندن نیست. (کاپلستون، 1362: 1/62)
تداوم این افکار، گاهی به پیدایش نظریه یا مذهب شک مطلق انجامیده که در نوشتههای پیرهون (pyrrhon) (275 ـ 365ق م) متفکر یونانی و همفکرانش منعکس است. وی معقولات و محسوسات را معتبر نمیشمرد و حس و عقل را غیرقابل اعتماد میدانست و میگفت: باید تأثیرناپذیر بود و بدون رأی و تمایل، هیچ امری را، هرچه باشد، نه تصدیق کرد و نه تکذیب. (پل فولکیه، 1366: 54)
به تعبیر شاگردش، تی من (timon 235 ـ 325ق م) اگر ما در این وضع و حال باشیم، به سکوت میگراییم و پس از آن به بیتشویشی خاطر نایل میشویم. (همان، 55)
درباره هاپیر هون نوشتهاند: زندگانی او، نظریاتش را موجّه میساخت و از هیچچیز احتراز نمیکرد و خود را از هیچچیز محفوظ نمیداشت و همهچیز را تحمّل میکرد، حتی اگر ارّابهای او را واژگون میکرد یا در چالهای میافتاد یا سگان او را گاز میگرفتند. به طور کلی، او به هیچ وجه به حواس خود اعتماد نداشت. با وجود این، کسانی که همراهش بودند او را محافظت میکردند. (همان)
گاهی نیز به پیدایش نظریه یا مذهب احتمال وجود واقعیات در خارج میانجامید، که به جانشینان افلاطون نسبت داده شده است. سیسرون (ciceron) (43ـ106ق م) که این نظریه را پذیرفته بود، چنین آورده است: هرگاه ظواهر، محتملاتی را عرضه کند که عجالتا چیزی آنها را رد نکند، حکیم، آن محتملات را قبول و بر طبق آنها رفتار میکند و آنچه به نظر ظاهر، حقیقت دارد، هرچند واقعا آنچنان که باید، نه مفهوم است و نه معلوم و نه مورد تصدیق و اعتماد حکیم، چه اینکه در غیر این صورت، باید دست از زندگی بشوید. (همان، 56)
در هر صورت، این شکاکیت دیرین، زمینه شکاکیت مدرن شد که دکارت آن را پیریزی کرد و به دست افرادی چون هیوم که شکگرایی را تنها گرایش معقول نسبت به معرفت میدانست، ادامه یافت. (فعّالی، 1379: 62) تردیدی در این نکته نیست که اگر در اصل وجود یا امکان درک یا توان شناساندن و ارائه تعریفی از جهان خارج و واقعیت عینی، شک و تردید جدّی باشد، هیچ معرفت قطعی و معتبری تحقّق نخواهد یافت، چرا که در آن صورت، راه بحث و گفتمانِ انسانیِ مفید و مثمر ثمر، بسته خواهد بود، و طبعا مباحث و معارف دینی هم، زمینه طرح و تبیین نخواهند یافت. بر این اساس، شرط ورود و پیش فرض هر نوع تأثیر و تأثّر فرهنگی و ذهنی، از جمله در حوزه دین، اتخاذ موضعی آشکار در این بحث است. از این جهت، تقدّم منطقی بر تمام مباحث دیگر دارد. ناگفته پیداست که ورود در این بحث به دلیل وسعت و گستردگی نوشته و نظرهای کهن و جدید، از حدّ و وزن یک مقاله و نوشته کوتاه بسیار فراتر است. از این رو، در اینجا تنها به محورهای گزینش شدهای اشاره شده است، بدان امید که مفید افتد و بصیرت افزاید. همچنین یادآوری این نکته را به مثابه نوعی حقشناسی و قدردانی لازم میبینم که از جمله منابع مورد استفاده بسیار، در تدوین این نوشته، برخی کتب و آثار استاد دکتر محمدتقی فعّالی بود که نام آنها در ارجاعات پایانی آمده است.
طرح بحث
در آغاز یادآور میشوم که شکاکان برای اثبات ادعای خود، از جمله به خطاهای حسی و عقلی استناد کردهاند؛ مثلاً در ادراکات حسی پارویِ در آب فرورفته که، واقعا شکسته به نظر میرسد و گردن کبوتر زیر آفتاب که، به رنگهای متغیری درمیآید که گویی هر کدام از آنها یک رنگ ثابت واقعی است، یا به توهّماتی که به انسان در حال مستی یا در نتیجه بعضی امراض، دست میدهد و همچنین به اضغاث احکام، استناد جستهاند. در این حالات، انسان چیزهایی را که تماما خیالی و موهوم است، واقعی تصور میکند و به تصورات خود در حالت خواب و مریضی، به همان اندازه اطمینان دارد که در بیداری و سلامتی مطمئن است. (پل فولکیه، 58)
آنها عقل را هم ضابطه مطمئنی نمیدانند، زیرا عقل اشتباهات مخصوصی دارد که نمیتوان به آنها آنا، وقوف یافت و از آنها احتراز کرد؛ مثلاً در حال خشم و انفعالات شدید، شخص، دلایلی میآورد که هرچند دیگران آنها را بیمحل و گزافه میخوانند، خود او آنها را دست کم به اندازه دلایلی که در حالت عادی اقامه میکند، قانع کننده میپندارد و دیوانهای که استدلال میکند، مطمئن است که حق با اوست و دیگران گرفتار جنون شدهاند. بنابراین، چگونه میتوان ثابت کرد که انسان دچار جنون نیست و خوب استدلال میکند. (همان)
با این همه، واقعگرایی و پذیرش واقعیاتی جدای از ذهن، دیدگاه غالب اندیشهها و اندیشمندان بشری بوده و هست. آنها برای امور حسی، ماهیتی مستقل از فاعل شناسایی قائلاند و به شبهات شکاکان، پاسخهای متعدّدی از این قبیل دادهاند: کسانی که در تخیلات خود فرو رفته و گرفتار احکام و هواهای خودند، در حین ابتلا به آن حال و وضع، تفکّر نمیکنند و قطع و جزمی بیاساس دارند، در حالی که جای وارسی و نقادی، در هر حقیقت یقینی وجود دارد تا یقینی سنجیده و محک خورده پیدا شود. کسی که در خواب، به یقینهای رسیده به خود نمیگوید، آنچه میبینم در خواب است یا بیداری، او عالم دیگری دارد و این دو عالم را مقایسه نمیکند تا یقین کند که کدام حقیقت است، در حالی که شخص بیدار میتواند در مشاهدات خود شک کند و با سنجش و مقایسه، به یقین حقیقی برسد و یا اینکه حواس، همدیگر را وارسی میکنند؛ مثلاً با حسّ لامسه میتوان مطمئن شد که پاروی نیمه در آب فرو رفته واقعا شکسته است یا نه. اصولاً زندگانی در جامعه، در حکم وارسی دائم و مستمر افراد، به واسطه همدیگر است و حال آنکه دیوانگان با هم توافق ندارند. اگر میبینیم در نزد مردم بدیهیات واحدی وجود دارد برای این است که دیوانه نیستند. (همان، 60)
دکارت برای خروج از شک، میگوید: هرچند من شک و اشتباه کنم و دیوانه باشم باز هستم، زیرا هم برای شک کردن و هم برای اشتباه کردن و هم برای دیوانه بودن باید نخست، وجود داشته باشیم. (همان)
به هر تقدیر، پذیرش عالم واقع و خارج و نیز امکان و وقوع شناسایی و شناساندن آن، اولین و مهمترین پیشفرض در علوم بشری و فتح باب هر نوع گفت و گو و مبادلات منطقی است. کلید حل این معضل در نگاه اندیشمندان دینی، تکیه بر بدیهیات عقلی و فطری و اعتبار آنهاست. از این رو، پیش از پرداختن به معنای بدیهی و ملاک و معیار آن، جادارد که به دو تقسیمبندی اساسی و محوری که برای علوم بیان شده، توجه شود:
دانشهای بیواسطه و باواسطه (حضوری و حصولی)
علم حضوری، علمی مستقیم و بیواسطه است؛ یعنی میان عالم و معلوم چیزی واسطهگری نمیکند و معلوم، با تمام قامت و وجود عینیاش، نزد عالم حاضر است. این علم دارای دو رکن است، مدرِک و مدرَک.
اما در علم حصولی، عالم، با واسطه به معلوم پی میبرد. این علم دارای سه رکن است: مدرِک، مدرَک و صورت ذهنی یا معلوم بالذات که نقش واسطه را دارد. به تعبیر صدرای شیرازی:
العلم بالشیء الواقعی قد یکون نفس وجوده العینی کعلم المجردات بذاتها و قد یکون وجوده العلمی غیر وجوده العینی کعلمنا بالاشیاء الخارجة عن ذواتنا. (صدرالمتألهین، 1416: 44)
علم به واقعیات، چنان است که گاهی اصل وجود آنها نزد ماست و گاهی صورتی از آن، نظیر علم ما به اشیای بیرون از ذات خود.
تقسیم علم به حضوری و حصولی مبتنی بر حصر عقلی است، چرا که معلوم یا با ماهیت خود نزد عالم حاضر است که حصولی است و یا با وجود خویش حاضر است که حضوری است و برای شیء غیر از وجود و ماهیت چیز دیگری متصور نیست، بنابراین، دارای حصر عقلی است. (طباطبائی، 1422: 237)
براساس تعریف فوق از علم حضوری، فرض خطا و اشتباه در آن منتفی است، چرا که شیء یا شخص درک شونده، با وجود عینی خود و بدون هیچ واسطهای نزد درک کننده حضور مییابد و با آن نوعی اتحاد یا وحدت پیدا میکند و این همان راز خطاناپذیری و یقینی بودن علم حضوری است. (مصباح یزدی، 1364: 1/155)
نکته دیگر آنکه برخی متفکران بزرگ تنها علم حضوری را اصیل و معتبر شمردهاند و علم حصولی را یا اصولاً انکار کردهاند، چنانکه از ظاهر عبارت شیخ اشراق استفاده میشود، آنجا که میگوید:
والبصر هی قوة مرتبة فی العصبة المجوفة المدرکة لما یقابل العین فحینئذٍ یقع للنفس علم اشراقی حضوری... (سهروردی، 454)
در عمل دیدن، پس از قرار گرفتن شیء مقابل چشم، نفس، علم حضوری بدان پیدا کرده، آن را شهود میکند.
یا آن را اعتباری و قیاسی دانستهاند نه اصیل، چنانکه در آثار علامه طباطبائی قدسسره منعکس است، آنجا که میگوید:
والذی یهدی الیه النظر العمیق ان الحصولی منه ایضا ینتهی الی علم حضوری... العلم الحصولی اعتبار عقلی یضطر الیه العقل...
بدین معنا که علم تا به حضوری منتهی نشود، ارزش و اعتبار نمییابد. ذهن باید سر بر بالین شهود بگذارد (طباطبائی، 1422: 294) و معارف نظری به ضروری و بدیهی برسند و خلاصه آنکه علم حضوری، سنگ بنای معارف بشری است. استدلالها تا به علم شهودی نرسند، تضمین صدق ندارند و یقینزا نخواهند بود.
در مقابل، بعضی فلاسفه پراگماتیست(1)، نظیر پیرس (pierce، 1839 ـ 1914م) وجود علم
______________________________
1. پراگماتیسم pragmatism روشی است که به اصالت عمل ترجمه شده است؛ یعنی حق و باطل بودن آرا و اقوال، به اعتبار تأثیر و نتیجه علمی آنهاست. (فروغی، 1367: 3/267)
حضوری را تکذیب کردهاند، همچنین برخی فلاسفه دین معاصر، مانند پراودفوت (proudfoot، 1939م) با بیانی خاص، علم حضوری، شهودی را از صحنه بیرون میکنند. (فعّالی، 1378: 87)
در این میان سخن برخی صاحبنظران معاصر، صائبتر به نظر میرسد مبنی بر این که هرچند در اهمیت و اعتبار و یقینزایی علم حضوری تردیدی نیست و علیرغم اهمیتش چندان مورد توجه و کنکاش عالمان و اندیشمندان واقع نشده، اما نمیتوان و نباید علوم بشر را در یک مورد خلاصه کرد و اصالت و اعتبار را به یکی داد. حضوری و حصولی هر دو اصیلاند و علوم، برخی حضوری و برخی حصولیاند. از یک طرف، علم نفس به خود، قطعا حضوری است و از طرف دیگر، ذهن قادر است همراه آن، صورتی در ذهن پدید آورد و هرگاه اراده کرد و اراده خود را یافت، صورتی در ذهن نقش میبندد که این صور، علم حصولیاند و بعد روی این صورتها و مفاهیم، تجزیه و تحلیل و تعبیر و تفسیرهایی دارد؛ مثلاً از ترس، عکسی میگیرد که بعد از رفع شدن حالت ترس، میتواند آن را به خاطر بیاورد و مفهوم کلی آن را درک کند و با مفاهیم دیگر ضمیمه کرده و با سرعت عجیبی پدید آمدن این حالت روانی را براساس دانستههای پیشین تفسیر کند و علت پیدایش آن را تشخیص دهد. (مصباح یزدی، 1364: 156)
بنابراین، بین وجود خطا در علوم حصولی و عدم امکان شناخت حصولی ملازمهای نیست، بلکه مانعی است که میتوان بر آن فایق آمد.
انکار علم حصولی با انکار تمام شاخههای علمی که از اوّل تاریخ بشر تاکنون شکل گرفته، برابر است و کسی به چنین سخنی رضایت نخواهد داد. آنچه از شیخ اشراق نقل شد شاید تا محدوده دیدن و یا حداکثر احساس باشد نه بقیه مراحل و مراتب علم حصولی، نظیر خیال، واهمه و به ویژه تعقّل و آنها را علم حصولی بداند. یا آنچه از علامه طباطبائی نقل شده، هرچند اصالت را از علم حصولی گرفته، نهایتا آن را در حدّ علمی اعتباری و قیاسی پذیرفته، اما انکار نکرده است. (فعّالی، همان: 88)
دریچههایی به غیب جهان
همچنان که انکار علم حضوری و منحصر دانستن علوم به حصولی و ظاهری هم نوعی دگم شدن و جمود نابهجاست، تاریخ بشر گواه آن است که در موارد عدم دسترسی به علوم حضوری و مستقیم، برای کاستن مجهولات و دسترسی به واقعیات، راههای غیرمستقیم و علوم حصولی ارزش و اعتبار یافتهاند وگرنه با وجود علم حضوری و مستقیم، نوبت به علم حصولی و غیرمستقیم نمیرسد: قدما و در زمان معاصر امثال الکسیس کارل روی این قضیه تأکید بسیار میکنند که کشفیات بسیار بزرگی که برای بشر حاصل شده در پرتو یک سلسله الهامها بوده است؛ مثلاً آتش، اولین بار با نوعی الهام کشف شده است. همه اینها به صورت جهیدن برق در ذهن بشر بوده، حتی میتوان گفت که ریشه همه علوم و ابتدای آنها نوعی الهام بوده است. اینکه مولوی میگوید: این نجوم و طب وحی انبیاست، منظور آن وحی مصطلح نیست، بلکه منظور آن است که ابتدای اینها، چیزی از نوع وحی بوده است. امثال بوعلی سینا حدس را نوعی الهام، و سنخ آنچه به پیغمبران القا میشود، میدانند، ولی میگویند: وحی انبیا، درجه قوی از الهام است و خطاناپذیر و اینها درجه ضعیف و خطاپذیر. (مطهری، 1366: 3/364)
به تعبیری دیگر، نسبت علوم مستقیم و غیرمستقیم شبیه نسبت یک دونده سریع با یک بچه است و روشهای علوم حصولی در مقایسه با وحی و علوم حضوری، همانند حرکت فرد نابینا با عصا و بنا به تمثیل مولوی، لمس اندام فیل در تاریکی است. در ظلمت انقطاع و عدم دسترسی به وحی و علوم مستقیم و راههای مطمئن و قطعی، به ناچار به علوم و دانشهای حصولی و غیرمستقیم روی آورده میشود، البته در همان محدوده خود، میتواند اصیل، معتبر، راهگشا، معرفتزا و جهل و شکزدا باشد و هست. نکته آخر در این باب آنکه خداوند در عرصه زندگی، بشر را به ارزش و حلاوت درک و دریافتهای حضوریِ اشیا و رسیدن به حقایق توجه داده و به تعبیر برخی اندیشمندان معاصر برای رفع شک و تردیدها دریچههایی به جهان غیب گشوده است از جمله:
1. وحی به حیوانات و کارهای عجیب و گاهی ابداعی، ابتکاری و بیسابقه آنان. (نحل،16/68)
2. روشن بینی و تله پاتی، استعداد مرموز وجود انسان که میتوان به مدد آن و با نیرویی فوق حس، افکار دیگران را خواند و از حوادث دور دست زمانی و مکانی خبر داد.
3. ارتباط با ارواح که از این طریق، مجهولات پاسخ مییابند. کتاب دایرة المعارف قرن بیستم نام 47 نفر از دانشمندان نامدار غرب را که همه معترف به واقعیت این علماند، ذکر میکند.
4. الهام به افراد که از کثرت، در ردیف حوادث معمولی قرار گرفته و منشأ بسیاری از اختراعات، اکتشافات، ابتکارها و مضامین عالی شعری است.
5. خوابهای راستین که امام صادق علیهالسلام فرمود: خواب راست، بخشی از هفتاد جزء نبوت است. این خوابها که با آینده سر و کار دارد نه با گذشته، نمیتوانند علت مادی داشته باشند. (سبحانی، 8/300)
مکانیزم اندیشیدن
جایی که دست بشر از علوم حضوری و مستقیم کوتاه باشد و بخواهد با علوم حصولی راه کشف مجهولات را بپیماید، قهرا باید به تفکّر و اندیشیدن روی آورد. از این جهت، سنگ بنای تمام معارف حصولی و ظاهری، فکر و اندیشه است که آن هم مراحل و مراتبی دارد:
1. مواجهه با مشکل و مجهول، چرا که تا انسان خود را مسئلهدار نبیند، انگیزه حرکت نمییابد. تنها در آن صورت و از آنجا که خویش را هوشمند، عاقل، توانا و موظف میبیند، اقدام میکند.
2. حرکت عقل و ذهن از این مشکل به معلومات پیشین، سر کشیدن و رجوع به مخزن علمی و دانستههای پیشینی.
3. حرکت عقل بین اندوختههای خویش و گزینش مواردی که متناسب با مشکل اوست؛ یعنی ابتدا در مبادی علمی خود به کند و کاو میپردازد و سپس گزینههای مناسب با حلّ مشکل مورد نظر را گزینش میکند که البته این انتخاب و گزینش، نقش عمدهای دارد.
4. در آخر، حرکت عقل از معلوم به مجهول است. با تألیف مبادی علمی با یکدیگر آنها را در جهت گشودنِ گره معضل منظور، قرار میدهد که این مرحله، با راههایی چون استقرا، قیاس و... صورت میگیرد.
حاصل این مراحل و حرکات، فکر است. حال اگر مجهولی، بدون آنکه ذهن از مشکل علمی به معلومات پیشین منتقل شود و عقل میان اندوختهها حرکت کند، بر انسان معلوم شد، حدس رخ داده که از انواع الهام و منشأ بسیاری از اختراعات و اکتشافات علمی است، تنها با یک انتقال از اندوختههای ذهنی، بر مشکل فایق میآید و در یک چشم به هم زدن گره گشوده میشود. (فعالی، همان: 149)
چنانکه گذشت، بوعلی حدس را از نوع الهام و وحی میدانست، از این جهت، حدس هرچند از علوم حصولی است، مرز نزدیکی با وحی و علوم حضوری پیدا میکند.
دانستههای بنیادین (بدیهی) و استنتاجی (نظری)
علوم حصولی و غیرمستقیم، به بدیهی و نظری یا زیربنایی و روبنایی تقسیم میشوند و بر حسب تعریفی که از بدیهی ارائه شده، معنای نظری هم آشکار میشود. بدیهی یا اولیه است یا ثانویه؛ بدیهیات اولیه گزارههایی هستند که اصولاً استدلال ناپذیرند. دلیل در جایی است که از راه حد وسط مناسب، درصدد تبیین ارتباط موضوع با محمول باشیم و در جایی که چنین حد وسطی نباشد، امکان استدلال هم نخواهد بود.
بدین دلیل بدیهیات از مبادی عام علوماند و همه علوم بر آنها مبتنی هستند. عروض محمول بر موضوع بدون حد وسط صورت میگیرد و مبتنی بر هیچ مقدمه دیگری نیست. به تعبیر ابنسینا: «... اما البینات بانفسها لا یمکن بیانها». (ابن سینا، 11) آنها که ذاتا آشکارند، امکان استدلال و بیان ندارند. و به تعبیر صدرالمتألهین: «لایمکن تحصیل الاولیات من التصوری کمفهوم الواجب والتصدیقی نحو النفی والاثبات لا یجتمعان و لایرتفعان فی شیء واحد». (صدرالمتألهین، 1383: 3/443) اوّلیات تصوری و تصدیقی، حصول ذاتی دارند و قابل تحصیل نیستند و به تعبیر فارابی: معقول اوّل یا اوائل الیقیناند: «... و هی التی نجد انفسنا کانها فطرت علی معرفتها منذ اول الامر و جبلت علی الیقین بها». (فارابی، 1408: 1/19) اوّلیات علومیاند که از آغاز خلقت با انسانند و گویا فطری او بوده و به طور یقینی، برای انسان حاصلاند.
بنابراین، در بدیهیات اوّلیه، خود موضوع به تنهایی برای حمل محمول کافی است و علت انحصاریِ ثبوت محمول، ذات موضوع است، مانند سفیدی بر سفید.
در این اوّلیات، بهترین نمونه قضایا و تصدیقات، امتناع اجتماع و ارتفاع دو نقیض است که هیچیک از دانشمندان، این اصل را به عنوان نمونه شاخص و بارز اوّلیات و حتی اوّل الاوائل، انکار نکردهاند. شاید بتوان «اصل واقعیت» را هم بدان افزود و حتی مقدّم بر آن دانست، چرا که ابتدا باید واقعیتی را در خارج فرض گرفت تا اجتماع آن با عدم ناممکن باشد. (فعّالی، همان: 201)
البته اوّلیات گاهی آشکار و هویدا هستند و گاهی ممکن است بر کسی پوشیده باشند. و علت خفا میتواند از قبیل این امور باشد:
1. پنهان بودن تصورات مربوط به یک گزاره، مثلاً تصدیقی ضروری و بدیهی باشد، اما تصوراتی که با آن مرتبطاند، بعض یا همه آنها نظری باشند، مثل حکم به امتناع اجتماع دو جسم در مکان واحد در آنِ واحد، که مفهوم جسم، نیازمند تعریف است، هرچند پس از آشکار شدن آن، حکم مذکور بدیهی و غیرکسبی است.
2. وجود آفتی در عقیده
3. وجود نقصانی در عقل و یا تدلیسی در فطرت.
بنابراین، به دلیل وجود چنین شبهاتی، ممکن است قضیه و حکم بدیهی، نیازمند باشد. به تعبیر ابنسینا: «اولیات هی القضایا التی یوجبها العقل الصریح لذاته و لغریزته لا لسبب من الاسباب الخارجة عنه». (ابن سینا، 1403: 1/214 ـ 215) عقل مشوب ناخالص و نامتعادل ممکن است مقتضای خود را از دست بدهد.
از فلسفههای بعثت پیامبران الهی در نهجالبلاغه، گردزدایی و پالایش عقلهای دفن شده در غبار خودخواهی و غرور و گناه شمرده شده است: «... لیثیروا لهم دفائن العقول». (نهج البلاغه، خطبه اوّل) بدین جهت، بحث خمول و تأثیر عوامل خارجی و جانبی بر تشخیص صحیح و سالم عقل و فطرت، ناقض بداهت نخواهد بود و این مطلبی، به نهایت مهم و اساسی است که در مجالی دیگر باید بدان پرداخت.
بدیهیات ثانویه: با مسامحه و توسعه در نظر، بدیهیات ثانویه میتوانند سه اصطلاح و کاربرد داشته باشند.
1. گزارههای بینیاز از دلیل هرچند امکان استدلال و اکتساب دارند.
2. گزارههای «کاملاً واضح» که مدل آن 4=2+2 باشد؛ یعنی هر قضیهای که تا بدین حد واضح باشد، بدیهی به شمار میآید.
3. گزارهای که حد وسط دارد، اما این حد وسط فکری نیست؛ یعنی هر زمان قضیه به ذهن آید، دلیلش هم همراه است؛ مثلاً در قضیه «چهار، زوج است»، آن حد وسط غیر فکری این است که بر دو، قابل انقسام است و هر عددی چنین باشد، زوج است که نیازی به تأمّل و فکر ندارد.
براساس این معانی سهگانه، قضایای تجربی، حسی، فطری، متواتر و حدسی، بدیهی خواهند بود، البته هرکدام از این قضایا و تصدیقها، شروط و لوازمی برای افاده کلیت و یقین دارند که در مباحث تفصیلیِ منطقی و معرفتی بدان پرداخته شده است.(1)
امور بدیهی و یقینی در حق بودن خود، وامدار امر دیگری نبوده و خود معیارند و هرچند اثباتناپذیر یا بینیاز از اثباتند، بر لزوم و ضرورت وجود و التزام بدانها، استدلالهایی، از جمله دور و تسلسل، بدین صورت شده است: اگر تصور و تصدیقهای نظری به بدیهی نرسد، مستلزم دور یا تسلسل خواهند بود و چون هر دو نادرست و باطل هستند، ناگزیر باید بدیهیات را موجود بدانیم، نظیر بیانی که محقق طوسی برای اثبات واجب الوجود دارد: «الموجود ان کان واجبا فهو المطلوب و الا استلزمه لاستحاله الدور و التسلسل». (حلّی، 217) هستی را یا باید واجبالوجود بدانیم یا منتهی به واجبالوجود، در غیر این صورت، گرفتار دور و تسلسل باطل خواهیم شد.
توضیح مطلب این که: اگر قضیهای مجهول باشد، طبعا باید دو مقدمه آن را توضیح دهند. همین حالت برای آن دو مقدمه نیز باید در نظر گرفته شود و این سلسله تا بینهایت ادامه خواهد یافت. آنچه این روند را متوقف میکند، یا بازگشت به قبل است؛ یعنی دور و یا رفتن به راهی بیانتها که هر دو محالند. بر این اساس، برخی از مقدمات باید بدیهی باشند تا موقف و پایانه راه و علوم پایه به حساب آیند. بطلان دور به دلیل استلزام تناقض است و بطلان تسلسل از آن جهت است که مبنای تمام علوم، از میان خواهد رفت. علمی که بر بینهایت متوقف باشد، هرگز حاصل نخواهد شد، چنانکه مستمندان ـ هرچند تعدادشان بینهایت باشد ـ هیچگاه به واسطه یکدیگر ثروتمند نخواهند شد و از فرض صفرها ـ هرچند تا بینهایت ـ عددی به دست نخواهد آمد. (طباطبائی، 1422: 217؛ مصباح یزدی، 51)
کوتاه سخن آنکه رأی و نظر مشهور متفکران اسلامی این است که اصول بدیهی و یقینیات از اوّلی و ثانوی شش قسم است: اوّلیات، محسوسات، مجربات، متواترات، فطریات، حدسیات. (طباطبائی، همان:311)؛ از آنجا که این حصر استقرایی است نه عقلی، کاهش و افزایش فهرست آنها ممکن است و جزمیّت در این زمینه، مقبول و معقول نیست. (فعّالی، همان: 173)
______________________________
1. از جمله این منابع تفصیلی به عربی المنطق از مظفر و به فارسی علوم پایه از محمدتقی فعّالی.
توان معرفتی حواس
یادآوری دو نکته در باب ادراک حسی لازم است:
1. ادراک امر محسوس، هرچند در یک مورد چندین بار اتفاق افتد، انسان را واجد حکم کلی نخواهد کرد. تصدیق حسی، حسی نیست، بلکه فعل نفس و عقل است و کلی، و تنها به مدد عقل حاصل میشود. به تعبیر بوعلی سینا: «الحس طریق الی معرفة الشیء لا الی علمه» (ابن سینا، 1404: 148)؛ حس تنها مفید معرفت است نه علم. معرفت در این اصطلاح مختص به امور جزئی است، اما در علم، کلیت لحاظ میشود.
2. حس ظاهری نمیتواند به کنه امور پی ببرد و حقایق اشیا را درک کند، بلکه تنها با ظواهر و قالبهای اشیا و به تعبیری، اعراض سر و کار دارد. به تعبیر ملاصدرا: «ان الحسن لا ینال الا ظواهر الاشیاء و قوالب الماهیات دون حقایقها و بواطنها». (صدر المتألهین، 1401: 367)
انسان به ماهیت اشیا دسترسی دارد و ماهیات، حدود وجودند، اما اصل و متن وجود ـ نه حدّ آن ـ قابل شناسایی نیست. به تعبیر دیگر، حواس ظاهری، ما را تا آستانه ورود به متن هستی پیش میبرند، اما از درون خانه خبر نمیدهند.
دانشمندان اسلامی ـ به جز شیخ اشراق که سخنی در حضوری و مستقیم بودن ادراک حسی داشت ـ این ادراک را از نوع علم حصولی دانسته و وجود واسطه را لازم میدانند. علم نسبت به این واسطه را نیز که همان حدود، نسبتها و ماهیت شیء محسوس است، بدیهی میشمارند، اما راه بردن از این واسطه بدیهی به متن اشیا و گذر از احساس به امر عینی و انتقال از ذهن به عین را به آسانی میسر نمیدانند.
سخن کانت (1724 ـ 1804 م) فیلسوف شهیر آلمانی در باب معرفت حسی، گرچه نه عینا، اما شباهت زیادی به مطلب فوق دارد. او میان بود «شیء آنگونه که هست» و نمود «شیء آن گونه که برای ماست»، تمایز قائل شد و دست ذهن را از نیل به واقع کوتاه کرد و معرفت را منحصر به پدیدارها دانست. (فعّالی، 1379: 66)
اینکه سخن از مشابهت است نه عینیت، از آن رو است که در فلسفه اسلامی، واقعیت عرض ـ و نه نمود آن ـ را با حس، قابل درک میدانیم و شاید نتوان عرض را در فلسفه با نمود در سخنان کانت برابر دانست، مگر با جعل اصطلاحی جدید. (همو، 1378: 178)
البته باید توجه داشت که حکمت و فلسفه، هر چند با ادراک حسی انسان را تنها تا آستانه ورود به متن اشیا همراهی میکند، برای بار یافتن به حریم و درون هستی، ضمن توصیه راه حل، روزنهای میگشاید که همان نگریستن از بلندای علم حضوری باشد. از طریق علم حضوری میتوان با حقیقت هستی مواجه شد و تنها با یافتن ـ و نه دانستن ـ است که انسان به متن خارج راه مییابد. (همو، 1379: 185)
بداهت مبدأ هستی
اگر فطریات را از بدیهیات دانستیم، هر چند بدیهی به معنای «کاملاً واضح» و یا دارای حد وسط غیر فکری، به همان معنای پیش گفته، قضیه «خدا هست» که در رأس باورهای دینی است، بدیهی خواهد بود و باید صدق رادر خودش جست. به اصطلاح، قضایا قیاساتها معهاست. (مطهری، 1369: 258)
علامه طباطبائی هم کوشیدهاند تا تصدیق به وجود خدا را امری بدیهی نشان دهند و وجود خدا را مستغنی از دلیل بدانند و قضیهای بدیهی یا نزدیک به آن تلقی کنند. (صدرالمتألهین، 1408: 6/14 ـ 15 پاورقی)
طبق برداشت و نظریهای، قرآن، وجود خدا را مفروغ عنه تلقی کرده و در آن آیهای که صریحا در صدد اثبات اصل وجود خدا باشد، وجود ندارد، هر چند شهید بهشتی این نظر را نپذیرفته و کتابی در اثبات نظر خود نگاشته است. (بهشتی، 1363)
در بین متفکران غربی، آلوین پلانتینجا (A. plantinga) از فیلسوفان دینی معاصر، اعتقاد به خدا را یک باور پایه و گزاره «خدا هست» را نقطه شروع قرار داده است. در نگاه او، برای اثبات خدا لازم نیست دلیلی ارائه شود. این سخن وی ـ که در شمار پرنفوذترین و بحثانگیزترین فیلسوفان دینی معاصر است ـ برای دفاع از دین و باورهای ایمانی طرح شده و در عین حال، نقدی است بر الحاد و نیز الهیات طبیعی که اعتقاد به خدا را نیازمند به دلیل و شاهد تلقی میکرد. او ساختار معرفتی موجود را معتبر میداند و با تحلیل آن، به تفکیک باورهای پایه از غیر پایه میرسد و استقرا را راه تشخیص باورهای پایه از باورهای مستنتج میداند. بدین ترتیب که نخست باید نمونههایی از باورهایی که به روشنی در شمار باورهای پایهاند، گرد آورد، سپس باورهایی که به وضوح غیر پایهاند، و سرانجام در پی ملاکهایی بود تا در موارد غیر قطعی بتوان اظهار نظر کرد. به نظر او، از جمله باورهایی که واقعا پایه به شمار میآیند، باورهای ذیل هستند: 1. آنچه مبتنی بر ادراکهای حسی است، مثل من در اینجا درختی را میبینم. 2. آنچه مبتنی بر حافظه است، مثل شب گذشته شام خوردم. 3. آنچه درباره وضعیت روانی دیگران است، مثل او اندوهگین است. سپس میپرسد که چرا باور به خدا جزء باورهای پایه نباشد. (پلانتینجا، 1376: 14 ـ 24)
شباهتهایی که بین اینگونه دیدگاهها و سخنان متفکران اسلامی است، هم شگفتآور و هم راهگشاست.
در دیدگاههای کانت، اثبات وجود خدا، اختیار، وجود و بقای نفس و... تنها به کمک عقل عملی امکان دارند نه عقل نظری و شاید بتوان عقل عملی را در نظر کانت تعبیری خاص از درک و دریافتهای بدیهی و بینیاز از اثبات دانست؛ یعنی علیرغم انکار و تشکیکات جدّی او در توان عقل نظری برای شناخت و معرفت به معنای عام و از جمله امور فوق، نقطههای روشن و پایههای قطعی و غیر قابل انکاری را از درک و معرفت یقینی در وجود انسان ردیابی و معرفی میکند که توان اثبات بسیاری از حقایق متعالی و دفاع از آنها را دارد.
در روانشناسی هم، به ویژه پس از طرح روان آگاه و ناآگاه به دست فروید که آنرا وسیلهای برای غیر واقعی و غیر اصیل دانستن امور بدیهیِ فطری قرار داده بود، چهرههای سرشناسی از شاگردان وی، مانند یونگ، روان ناخودآگاه انسان را دو قسمت دانستند:
1. عناصر اساسی فطریِ خدادادی و متعالی که هر انسانی آن را میفهمد و میداند.
2. عناصر رانده شده از روان آگاه و تمایلات سر کوفته و تغییر شکل داده و همانها که فروید تمام عناصر روانِ ناخودآگاه را از آن دست شمرده و ارزشهای فطری و انسانی را انعکاس همانها معرفی کرده است ـ به تعبیر باربور، نظریه «باز تافتن آرزو». (باربور، 1362: 294؛ مطهری، 1374: 437)
بنابراین، بدیهیات فطری، در روانشناسی هم مورد پذیرش و تأکید است. خطوط نامرئی یا استعدادهای متعالیِ موجود در سرشت انسان که مسئولیت مرئی کردن یا شکوفا ساختن آنها به عهده خود اوست.
سخن آخر
اگر درک و دریافتهای بدیهی و یقینی ـ به معنای عام خود ـ مورد تردید قرار گیرد، قطعا گزینه بعدی، افتادن به وادی هولناک شک مطلق و نهایتا گرفتار آمدن در گرداب سفسطه و به طور کلی، نفی هر گونه علم و معرفت معتبر خواهد بود. چنین امری، یعنی خلع سلاح انسان به دست خود و ضایع شدن تمام سرمایههای معرفتی او و التزام به این امر، عاقلانه نیست.
ادیان الهی و کتابهای آسمانی، به ویژه قرآن، بیش از هر چیز روی همین درک و دریافتها و تصور و تصدیقهای بدیهی و فطری بشر تکیه کردهاند. روان انسان را در فهم خوبیها و بدیها، ملهم از خداوند میدانند:
تفریع الالهام علی التسویة فی قوله «ما سواها فالهمها» للاشارة الی ان الهام الفجور و التقوی و هو العقل العملی من تکمیل التسویه النفس فهو من نعوث خلقتها کما قال تعالی فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة ا... التی فطر الناس علیها. (طباطبائی، 1394: 20/298)
از ارتباط الهام به نفس، با خلقت موزون و متعادل آن، این نکته استفاده میشود که درک خوبی و بدی که مقتضای عقل عملی است، از شئون و شاید بتوان گفت از علل تعادل و توازن نفس انسان است؛ یعنی همان مفهوم ومفادی که آیه فطرت یادآوری میکند: خویش رابر همان فطرتی که خداوند تمام انسانها را بر آن سرشت، پایدار بدار.
نمونه دیگر، طرح پرسشها و القائاتی است که این بدیهیات عقلی و فطری را در وجود انسان فعّال و پویا میکند، از قبیل:
«هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون» (زمر، 39/9)
«ما یستوی الاعمی و البصیر و لا الظلمات و لا النور و لا الظل و لا الحرور»(فاطر، 35/9)
دانا و نادان، نابینا و بنیا، ظلمتها و نور، سایههای آرامشبخش و آفتابهای سوزان مساوی و یکسان نیستند.
این آیات، هر چند بر خوبان و بدان، صالحان و فاسدان تطبیق میشود، با ادبیات ویژهای که دارد، بیدار کردن و فعّال نگهداشتن قوای ادراکی و دریافت بدیهی انسان را تداعی میکند.
در زندگی حضرت ابراهیم علیهالسلام و شکستن بتها، نکته اصلی و محوری، بیدار کردن و گردزدایی از درک و دریافتهای بدیهی و فطری مردم و ارجاع آنان به وجدان اولیه و طبیعی خود بود، بدین جهت، هنگامی که پرسیدند تو بتهای ما را شکستهای، پاسخ داد:
«بل فعله کبیرهم هذا فسئلوهم ان کانوا ینطقون فرجعوا الی انفسهم فقالوا انکم انتم الظالمون». (انبیاء، 21/64)
اگر آنان خدایانند، باید قادر به سخن گفتن باشند و بگویند که به دست چه کسی، بدین حالت در آمدهاند، بنابراین، از خود آنان بپرسید: بتپرستان به وجدان و فطرت خود باز گشته و انحراف خویش را از مسیر حق دریافتند.
در حقیقت، اقدام ابراهیم علیهالسلام زدن تلنگر و وارد کردن شوکی بود تا عقل و فطرت خفته آنان را بیدار کند.
مورد دیگر در همین راستا، ردّ و ابطال ادعای الوهیت و خدا دانستن عیسی علیهالسلام و مادرش مریم علیهاالسلام است که باز هم بر ادراک و دریافت بدیهی و فطری مخاطبان تکیه شده و نه به استدلالهای فطری پیچیده و آوردن قیاس و چیدن صغری و کبری و... :
«ما المسیح بن مریم الا رسول قد خلت من قبله الرسل و امه صدیقه کانا یأکلان الطعام»(مانده، 5/79)؛
عیسی مسیح علیهالسلام رسولی از رسولان ما بود و مادرش مریم علیهاالسلام زنی به نهایت راست گفتار و درست کردار و هر دو نیازمند خوردن و آشامیدن.
پیمودن باقی مانده راه و نتیجهگیری را به مخاطب و ادراک او وامینهد که آیا موجود پرورده شده در رحم مادر و نیازمند غذا خوردن و مبتلا به عوارض بعدی ناشی از آن میتواند خدای بینیاز و هستیبخش باشد.
کتابنامه
1. ابن سینا، الشفاء، کتاب البرهان، مکتبه آیةاللّه مرعشی نجفی.
2. ــــــــــ ، الاشارات و التنبیهات، دفتر نشر کتاب تهران 1403ه .
3. ــــــــــ ، التعلیقات، نشر مکتب الاعلام الاسلامی، قم 1404.
4. اسکفلر، اسرائیل چهار پراگماتیست، ترجمه محسن حکیمی، نشر مرکز، تهران 1366.
5. باربور، ایان، علم و دین، ترجمه خرمشاهی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران 1362.
6. بهشتی، محمدحسین، خدا از دیدگاه قرآن، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1363.
7. پل فولکیه، فلسفه عمومی یا مابعدالطبیعه، ترجمه یحیی مهدوی، انتشارات دانشگاه تهران 1366.
8. پلانتینجا، الوین و ...، فلسفه دین، ترجمه محمد سعیدیمهر، مؤسسه فرهنگی طه، قم 1376.
9. سبحانی، جعفر، منشور جاوید.
10. سبزواری، ملاهادی، شرح المنظومه.
11. سهروردی، شهاب الدین، شرح حکمة الاشراق، انتشارات بیدار، قم.
12. صدر المتألهین، رسالتان فی التصور و التصدین، مؤسسه عیلیان، قم 1416.
13. ــــــــــ ، الاسفار الاربعه، مکتبة المصطفوی، قم 1383.
14. طباطبائی، محمدحسین، نهایة الحکمة، موسسة النشر الاسلامی، قم.
15. ــــــــــ ، نهایة الحکمة، نشر جامعه مدرسین، قم 1422.
16. ــــــــــ ، المیزان، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم 1394.
17. علامه حلّی، کشف المراد، مکتبة المصطفوی، قم.
18. فارابی، ابو نصر، المنطقیات، مکتبة آیةاللّه مرعشی نجفی، قم 1408.
19. فعّالی، محمدتقی، درآمدی بر معرفتشناسی دینی و معاصر، نشر معارف، 1379.
20. ــــــــــ ، علوم پایه، نشر دار الصادقین، قم 1378.
21. کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه جلال الدین مجتبوی، انتشارات علمی و فرهنگی، 1362.
22. مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، نشر سازمان تبلیغات، 1364.
23. ــــــــــ ، چکیده چند بحث فلسفی.
24. مطهری، مرتضی، شرح مبسوط منظومه، انتشارات حکمت، 1366.
25. ــــــــــ ، فطرت، انتشارات ملا صدرا، 1369.
مناسبات انسانها از یک نظر، بر پایه زور، خشونت و اِعمال قدرت، به صورت تهدید، جنگ، قتل و غارت بوده و هست و از نظر دیگر، بر اساس استدلال و منطق، گفت وگو و اقناع و پذیرش و در نهایت، حصول معرفت و شناخت است.
خشونت و جنگ، جز برای دفاع و بازدارندگی، توجیه عقلانی و انسانی ندارد. بیشک، نقطههای آغازین هدفهای متعالی و آرمانهای ارزشمند و کمال معنوی، جز در سایه استدلال، گفتمان و منطق، شکل نخواهد گرفت. از این جهت، هرکس گام مثبتی در تاریخ فرهنگی بشر برداشته و خطوطی در رشد و تعالی فکری و روحی نوع انسان نگاشته ـ البته پیش و بیش از دیگران، انبیا و پیامبران الهی ـ بر این ساز و کار متکی بوده و توفیق خویش را مدیون به کار گرفتن این ابزار است. اکنون هم جز این، راهی پیش رو نیست، بلکه در این مقطع یک ضرورت بیبدلیل است. ایده گفت وگو و تعامل منطقی به جای تنازع، خشونت و جنگ، مطلوب و مقبول هر انسان فهیم، فرهیخته و دلسوز است. روش گفت وگو و استدلال و کسب معرفت از همان گامهای نخست، همراه با افت و خیز و فراز و فرودهایی بوده و راه نسبتا دشواری را پیموده است که منشأ آن، پیدا شدن پرسشهایی از این دست بود: آیا خارج از ذهن و تصور ما، واقعیتی هست؟ و اگر هست، آیا میتوان با آن ارتباط معرفتی برقرار کرد و به کمند معرفت درآورد؟ به فرض وجود چنین امکان و قابلیتی برای شناخت، آیا میتوان برای دیگران توصیف و تعریف کرد و یا این که قابل انتقال و شناساندن نیست؟
پیشینه طرح و دقت و تعمق در این پرسش و پاسخ دستکم به سه قرن قبل از میلاد مسیح علیهالسلام بازمیگردد؛ یعنی به دوران سوفیستهای یونان و از جمله گورگیاس که معتقد بوده در خارج چیزی نیست و اگر باشد، قابل شناخت نیست و اگر قابل شناخت باشد، قابل شناساندن نیست. (کاپلستون، 1362: 1/62)
تداوم این افکار، گاهی به پیدایش نظریه یا مذهب شک مطلق انجامیده که در نوشتههای پیرهون (pyrrhon) (275 ـ 365ق م) متفکر یونانی و همفکرانش منعکس است. وی معقولات و محسوسات را معتبر نمیشمرد و حس و عقل را غیرقابل اعتماد میدانست و میگفت: باید تأثیرناپذیر بود و بدون رأی و تمایل، هیچ امری را، هرچه باشد، نه تصدیق کرد و نه تکذیب. (پل فولکیه، 1366: 54)
به تعبیر شاگردش، تی من (timon 235 ـ 325ق م) اگر ما در این وضع و حال باشیم، به سکوت میگراییم و پس از آن به بیتشویشی خاطر نایل میشویم. (همان، 55)
درباره هاپیر هون نوشتهاند: زندگانی او، نظریاتش را موجّه میساخت و از هیچچیز احتراز نمیکرد و خود را از هیچچیز محفوظ نمیداشت و همهچیز را تحمّل میکرد، حتی اگر ارّابهای او را واژگون میکرد یا در چالهای میافتاد یا سگان او را گاز میگرفتند. به طور کلی، او به هیچ وجه به حواس خود اعتماد نداشت. با وجود این، کسانی که همراهش بودند او را محافظت میکردند. (همان)
گاهی نیز به پیدایش نظریه یا مذهب احتمال وجود واقعیات در خارج میانجامید، که به جانشینان افلاطون نسبت داده شده است. سیسرون (ciceron) (43ـ106ق م) که این نظریه را پذیرفته بود، چنین آورده است: هرگاه ظواهر، محتملاتی را عرضه کند که عجالتا چیزی آنها را رد نکند، حکیم، آن محتملات را قبول و بر طبق آنها رفتار میکند و آنچه به نظر ظاهر، حقیقت دارد، هرچند واقعا آنچنان که باید، نه مفهوم است و نه معلوم و نه مورد تصدیق و اعتماد حکیم، چه اینکه در غیر این صورت، باید دست از زندگی بشوید. (همان، 56)
در هر صورت، این شکاکیت دیرین، زمینه شکاکیت مدرن شد که دکارت آن را پیریزی کرد و به دست افرادی چون هیوم که شکگرایی را تنها گرایش معقول نسبت به معرفت میدانست، ادامه یافت. (فعّالی، 1379: 62) تردیدی در این نکته نیست که اگر در اصل وجود یا امکان درک یا توان شناساندن و ارائه تعریفی از جهان خارج و واقعیت عینی، شک و تردید جدّی باشد، هیچ معرفت قطعی و معتبری تحقّق نخواهد یافت، چرا که در آن صورت، راه بحث و گفتمانِ انسانیِ مفید و مثمر ثمر، بسته خواهد بود، و طبعا مباحث و معارف دینی هم، زمینه طرح و تبیین نخواهند یافت. بر این اساس، شرط ورود و پیش فرض هر نوع تأثیر و تأثّر فرهنگی و ذهنی، از جمله در حوزه دین، اتخاذ موضعی آشکار در این بحث است. از این جهت، تقدّم منطقی بر تمام مباحث دیگر دارد. ناگفته پیداست که ورود در این بحث به دلیل وسعت و گستردگی نوشته و نظرهای کهن و جدید، از حدّ و وزن یک مقاله و نوشته کوتاه بسیار فراتر است. از این رو، در اینجا تنها به محورهای گزینش شدهای اشاره شده است، بدان امید که مفید افتد و بصیرت افزاید. همچنین یادآوری این نکته را به مثابه نوعی حقشناسی و قدردانی لازم میبینم که از جمله منابع مورد استفاده بسیار، در تدوین این نوشته، برخی کتب و آثار استاد دکتر محمدتقی فعّالی بود که نام آنها در ارجاعات پایانی آمده است.
طرح بحث
در آغاز یادآور میشوم که شکاکان برای اثبات ادعای خود، از جمله به خطاهای حسی و عقلی استناد کردهاند؛ مثلاً در ادراکات حسی پارویِ در آب فرورفته که، واقعا شکسته به نظر میرسد و گردن کبوتر زیر آفتاب که، به رنگهای متغیری درمیآید که گویی هر کدام از آنها یک رنگ ثابت واقعی است، یا به توهّماتی که به انسان در حال مستی یا در نتیجه بعضی امراض، دست میدهد و همچنین به اضغاث احکام، استناد جستهاند. در این حالات، انسان چیزهایی را که تماما خیالی و موهوم است، واقعی تصور میکند و به تصورات خود در حالت خواب و مریضی، به همان اندازه اطمینان دارد که در بیداری و سلامتی مطمئن است. (پل فولکیه، 58)
آنها عقل را هم ضابطه مطمئنی نمیدانند، زیرا عقل اشتباهات مخصوصی دارد که نمیتوان به آنها آنا، وقوف یافت و از آنها احتراز کرد؛ مثلاً در حال خشم و انفعالات شدید، شخص، دلایلی میآورد که هرچند دیگران آنها را بیمحل و گزافه میخوانند، خود او آنها را دست کم به اندازه دلایلی که در حالت عادی اقامه میکند، قانع کننده میپندارد و دیوانهای که استدلال میکند، مطمئن است که حق با اوست و دیگران گرفتار جنون شدهاند. بنابراین، چگونه میتوان ثابت کرد که انسان دچار جنون نیست و خوب استدلال میکند. (همان)
با این همه، واقعگرایی و پذیرش واقعیاتی جدای از ذهن، دیدگاه غالب اندیشهها و اندیشمندان بشری بوده و هست. آنها برای امور حسی، ماهیتی مستقل از فاعل شناسایی قائلاند و به شبهات شکاکان، پاسخهای متعدّدی از این قبیل دادهاند: کسانی که در تخیلات خود فرو رفته و گرفتار احکام و هواهای خودند، در حین ابتلا به آن حال و وضع، تفکّر نمیکنند و قطع و جزمی بیاساس دارند، در حالی که جای وارسی و نقادی، در هر حقیقت یقینی وجود دارد تا یقینی سنجیده و محک خورده پیدا شود. کسی که در خواب، به یقینهای رسیده به خود نمیگوید، آنچه میبینم در خواب است یا بیداری، او عالم دیگری دارد و این دو عالم را مقایسه نمیکند تا یقین کند که کدام حقیقت است، در حالی که شخص بیدار میتواند در مشاهدات خود شک کند و با سنجش و مقایسه، به یقین حقیقی برسد و یا اینکه حواس، همدیگر را وارسی میکنند؛ مثلاً با حسّ لامسه میتوان مطمئن شد که پاروی نیمه در آب فرو رفته واقعا شکسته است یا نه. اصولاً زندگانی در جامعه، در حکم وارسی دائم و مستمر افراد، به واسطه همدیگر است و حال آنکه دیوانگان با هم توافق ندارند. اگر میبینیم در نزد مردم بدیهیات واحدی وجود دارد برای این است که دیوانه نیستند. (همان، 60)
دکارت برای خروج از شک، میگوید: هرچند من شک و اشتباه کنم و دیوانه باشم باز هستم، زیرا هم برای شک کردن و هم برای اشتباه کردن و هم برای دیوانه بودن باید نخست، وجود داشته باشیم. (همان)
به هر تقدیر، پذیرش عالم واقع و خارج و نیز امکان و وقوع شناسایی و شناساندن آن، اولین و مهمترین پیشفرض در علوم بشری و فتح باب هر نوع گفت و گو و مبادلات منطقی است. کلید حل این معضل در نگاه اندیشمندان دینی، تکیه بر بدیهیات عقلی و فطری و اعتبار آنهاست. از این رو، پیش از پرداختن به معنای بدیهی و ملاک و معیار آن، جادارد که به دو تقسیمبندی اساسی و محوری که برای علوم بیان شده، توجه شود:
دانشهای بیواسطه و باواسطه (حضوری و حصولی)
علم حضوری، علمی مستقیم و بیواسطه است؛ یعنی میان عالم و معلوم چیزی واسطهگری نمیکند و معلوم، با تمام قامت و وجود عینیاش، نزد عالم حاضر است. این علم دارای دو رکن است، مدرِک و مدرَک.
اما در علم حصولی، عالم، با واسطه به معلوم پی میبرد. این علم دارای سه رکن است: مدرِک، مدرَک و صورت ذهنی یا معلوم بالذات که نقش واسطه را دارد. به تعبیر صدرای شیرازی:
العلم بالشیء الواقعی قد یکون نفس وجوده العینی کعلم المجردات بذاتها و قد یکون وجوده العلمی غیر وجوده العینی کعلمنا بالاشیاء الخارجة عن ذواتنا. (صدرالمتألهین، 1416: 44)
علم به واقعیات، چنان است که گاهی اصل وجود آنها نزد ماست و گاهی صورتی از آن، نظیر علم ما به اشیای بیرون از ذات خود.
تقسیم علم به حضوری و حصولی مبتنی بر حصر عقلی است، چرا که معلوم یا با ماهیت خود نزد عالم حاضر است که حصولی است و یا با وجود خویش حاضر است که حضوری است و برای شیء غیر از وجود و ماهیت چیز دیگری متصور نیست، بنابراین، دارای حصر عقلی است. (طباطبائی، 1422: 237)
براساس تعریف فوق از علم حضوری، فرض خطا و اشتباه در آن منتفی است، چرا که شیء یا شخص درک شونده، با وجود عینی خود و بدون هیچ واسطهای نزد درک کننده حضور مییابد و با آن نوعی اتحاد یا وحدت پیدا میکند و این همان راز خطاناپذیری و یقینی بودن علم حضوری است. (مصباح یزدی، 1364: 1/155)
نکته دیگر آنکه برخی متفکران بزرگ تنها علم حضوری را اصیل و معتبر شمردهاند و علم حصولی را یا اصولاً انکار کردهاند، چنانکه از ظاهر عبارت شیخ اشراق استفاده میشود، آنجا که میگوید:
والبصر هی قوة مرتبة فی العصبة المجوفة المدرکة لما یقابل العین فحینئذٍ یقع للنفس علم اشراقی حضوری... (سهروردی، 454)
در عمل دیدن، پس از قرار گرفتن شیء مقابل چشم، نفس، علم حضوری بدان پیدا کرده، آن را شهود میکند.
یا آن را اعتباری و قیاسی دانستهاند نه اصیل، چنانکه در آثار علامه طباطبائی قدسسره منعکس است، آنجا که میگوید:
والذی یهدی الیه النظر العمیق ان الحصولی منه ایضا ینتهی الی علم حضوری... العلم الحصولی اعتبار عقلی یضطر الیه العقل...
بدین معنا که علم تا به حضوری منتهی نشود، ارزش و اعتبار نمییابد. ذهن باید سر بر بالین شهود بگذارد (طباطبائی، 1422: 294) و معارف نظری به ضروری و بدیهی برسند و خلاصه آنکه علم حضوری، سنگ بنای معارف بشری است. استدلالها تا به علم شهودی نرسند، تضمین صدق ندارند و یقینزا نخواهند بود.
در مقابل، بعضی فلاسفه پراگماتیست(1)، نظیر پیرس (pierce، 1839 ـ 1914م) وجود علم
______________________________
1. پراگماتیسم pragmatism روشی است که به اصالت عمل ترجمه شده است؛ یعنی حق و باطل بودن آرا و اقوال، به اعتبار تأثیر و نتیجه علمی آنهاست. (فروغی، 1367: 3/267)
حضوری را تکذیب کردهاند، همچنین برخی فلاسفه دین معاصر، مانند پراودفوت (proudfoot، 1939م) با بیانی خاص، علم حضوری، شهودی را از صحنه بیرون میکنند. (فعّالی، 1378: 87)
در این میان سخن برخی صاحبنظران معاصر، صائبتر به نظر میرسد مبنی بر این که هرچند در اهمیت و اعتبار و یقینزایی علم حضوری تردیدی نیست و علیرغم اهمیتش چندان مورد توجه و کنکاش عالمان و اندیشمندان واقع نشده، اما نمیتوان و نباید علوم بشر را در یک مورد خلاصه کرد و اصالت و اعتبار را به یکی داد. حضوری و حصولی هر دو اصیلاند و علوم، برخی حضوری و برخی حصولیاند. از یک طرف، علم نفس به خود، قطعا حضوری است و از طرف دیگر، ذهن قادر است همراه آن، صورتی در ذهن پدید آورد و هرگاه اراده کرد و اراده خود را یافت، صورتی در ذهن نقش میبندد که این صور، علم حصولیاند و بعد روی این صورتها و مفاهیم، تجزیه و تحلیل و تعبیر و تفسیرهایی دارد؛ مثلاً از ترس، عکسی میگیرد که بعد از رفع شدن حالت ترس، میتواند آن را به خاطر بیاورد و مفهوم کلی آن را درک کند و با مفاهیم دیگر ضمیمه کرده و با سرعت عجیبی پدید آمدن این حالت روانی را براساس دانستههای پیشین تفسیر کند و علت پیدایش آن را تشخیص دهد. (مصباح یزدی، 1364: 156)
بنابراین، بین وجود خطا در علوم حصولی و عدم امکان شناخت حصولی ملازمهای نیست، بلکه مانعی است که میتوان بر آن فایق آمد.
انکار علم حصولی با انکار تمام شاخههای علمی که از اوّل تاریخ بشر تاکنون شکل گرفته، برابر است و کسی به چنین سخنی رضایت نخواهد داد. آنچه از شیخ اشراق نقل شد شاید تا محدوده دیدن و یا حداکثر احساس باشد نه بقیه مراحل و مراتب علم حصولی، نظیر خیال، واهمه و به ویژه تعقّل و آنها را علم حصولی بداند. یا آنچه از علامه طباطبائی نقل شده، هرچند اصالت را از علم حصولی گرفته، نهایتا آن را در حدّ علمی اعتباری و قیاسی پذیرفته، اما انکار نکرده است. (فعّالی، همان: 88)
دریچههایی به غیب جهان
همچنان که انکار علم حضوری و منحصر دانستن علوم به حصولی و ظاهری هم نوعی دگم شدن و جمود نابهجاست، تاریخ بشر گواه آن است که در موارد عدم دسترسی به علوم حضوری و مستقیم، برای کاستن مجهولات و دسترسی به واقعیات، راههای غیرمستقیم و علوم حصولی ارزش و اعتبار یافتهاند وگرنه با وجود علم حضوری و مستقیم، نوبت به علم حصولی و غیرمستقیم نمیرسد: قدما و در زمان معاصر امثال الکسیس کارل روی این قضیه تأکید بسیار میکنند که کشفیات بسیار بزرگی که برای بشر حاصل شده در پرتو یک سلسله الهامها بوده است؛ مثلاً آتش، اولین بار با نوعی الهام کشف شده است. همه اینها به صورت جهیدن برق در ذهن بشر بوده، حتی میتوان گفت که ریشه همه علوم و ابتدای آنها نوعی الهام بوده است. اینکه مولوی میگوید: این نجوم و طب وحی انبیاست، منظور آن وحی مصطلح نیست، بلکه منظور آن است که ابتدای اینها، چیزی از نوع وحی بوده است. امثال بوعلی سینا حدس را نوعی الهام، و سنخ آنچه به پیغمبران القا میشود، میدانند، ولی میگویند: وحی انبیا، درجه قوی از الهام است و خطاناپذیر و اینها درجه ضعیف و خطاپذیر. (مطهری، 1366: 3/364)
به تعبیری دیگر، نسبت علوم مستقیم و غیرمستقیم شبیه نسبت یک دونده سریع با یک بچه است و روشهای علوم حصولی در مقایسه با وحی و علوم حضوری، همانند حرکت فرد نابینا با عصا و بنا به تمثیل مولوی، لمس اندام فیل در تاریکی است. در ظلمت انقطاع و عدم دسترسی به وحی و علوم مستقیم و راههای مطمئن و قطعی، به ناچار به علوم و دانشهای حصولی و غیرمستقیم روی آورده میشود، البته در همان محدوده خود، میتواند اصیل، معتبر، راهگشا، معرفتزا و جهل و شکزدا باشد و هست. نکته آخر در این باب آنکه خداوند در عرصه زندگی، بشر را به ارزش و حلاوت درک و دریافتهای حضوریِ اشیا و رسیدن به حقایق توجه داده و به تعبیر برخی اندیشمندان معاصر برای رفع شک و تردیدها دریچههایی به جهان غیب گشوده است از جمله:
1. وحی به حیوانات و کارهای عجیب و گاهی ابداعی، ابتکاری و بیسابقه آنان. (نحل،16/68)
2. روشن بینی و تله پاتی، استعداد مرموز وجود انسان که میتوان به مدد آن و با نیرویی فوق حس، افکار دیگران را خواند و از حوادث دور دست زمانی و مکانی خبر داد.
3. ارتباط با ارواح که از این طریق، مجهولات پاسخ مییابند. کتاب دایرة المعارف قرن بیستم نام 47 نفر از دانشمندان نامدار غرب را که همه معترف به واقعیت این علماند، ذکر میکند.
4. الهام به افراد که از کثرت، در ردیف حوادث معمولی قرار گرفته و منشأ بسیاری از اختراعات، اکتشافات، ابتکارها و مضامین عالی شعری است.
5. خوابهای راستین که امام صادق علیهالسلام فرمود: خواب راست، بخشی از هفتاد جزء نبوت است. این خوابها که با آینده سر و کار دارد نه با گذشته، نمیتوانند علت مادی داشته باشند. (سبحانی، 8/300)
مکانیزم اندیشیدن
جایی که دست بشر از علوم حضوری و مستقیم کوتاه باشد و بخواهد با علوم حصولی راه کشف مجهولات را بپیماید، قهرا باید به تفکّر و اندیشیدن روی آورد. از این جهت، سنگ بنای تمام معارف حصولی و ظاهری، فکر و اندیشه است که آن هم مراحل و مراتبی دارد:
1. مواجهه با مشکل و مجهول، چرا که تا انسان خود را مسئلهدار نبیند، انگیزه حرکت نمییابد. تنها در آن صورت و از آنجا که خویش را هوشمند، عاقل، توانا و موظف میبیند، اقدام میکند.
2. حرکت عقل و ذهن از این مشکل به معلومات پیشین، سر کشیدن و رجوع به مخزن علمی و دانستههای پیشینی.
3. حرکت عقل بین اندوختههای خویش و گزینش مواردی که متناسب با مشکل اوست؛ یعنی ابتدا در مبادی علمی خود به کند و کاو میپردازد و سپس گزینههای مناسب با حلّ مشکل مورد نظر را گزینش میکند که البته این انتخاب و گزینش، نقش عمدهای دارد.
4. در آخر، حرکت عقل از معلوم به مجهول است. با تألیف مبادی علمی با یکدیگر آنها را در جهت گشودنِ گره معضل منظور، قرار میدهد که این مرحله، با راههایی چون استقرا، قیاس و... صورت میگیرد.
حاصل این مراحل و حرکات، فکر است. حال اگر مجهولی، بدون آنکه ذهن از مشکل علمی به معلومات پیشین منتقل شود و عقل میان اندوختهها حرکت کند، بر انسان معلوم شد، حدس رخ داده که از انواع الهام و منشأ بسیاری از اختراعات و اکتشافات علمی است، تنها با یک انتقال از اندوختههای ذهنی، بر مشکل فایق میآید و در یک چشم به هم زدن گره گشوده میشود. (فعالی، همان: 149)
چنانکه گذشت، بوعلی حدس را از نوع الهام و وحی میدانست، از این جهت، حدس هرچند از علوم حصولی است، مرز نزدیکی با وحی و علوم حضوری پیدا میکند.
دانستههای بنیادین (بدیهی) و استنتاجی (نظری)
علوم حصولی و غیرمستقیم، به بدیهی و نظری یا زیربنایی و روبنایی تقسیم میشوند و بر حسب تعریفی که از بدیهی ارائه شده، معنای نظری هم آشکار میشود. بدیهی یا اولیه است یا ثانویه؛ بدیهیات اولیه گزارههایی هستند که اصولاً استدلال ناپذیرند. دلیل در جایی است که از راه حد وسط مناسب، درصدد تبیین ارتباط موضوع با محمول باشیم و در جایی که چنین حد وسطی نباشد، امکان استدلال هم نخواهد بود.
بدین دلیل بدیهیات از مبادی عام علوماند و همه علوم بر آنها مبتنی هستند. عروض محمول بر موضوع بدون حد وسط صورت میگیرد و مبتنی بر هیچ مقدمه دیگری نیست. به تعبیر ابنسینا: «... اما البینات بانفسها لا یمکن بیانها». (ابن سینا، 11) آنها که ذاتا آشکارند، امکان استدلال و بیان ندارند. و به تعبیر صدرالمتألهین: «لایمکن تحصیل الاولیات من التصوری کمفهوم الواجب والتصدیقی نحو النفی والاثبات لا یجتمعان و لایرتفعان فی شیء واحد». (صدرالمتألهین، 1383: 3/443) اوّلیات تصوری و تصدیقی، حصول ذاتی دارند و قابل تحصیل نیستند و به تعبیر فارابی: معقول اوّل یا اوائل الیقیناند: «... و هی التی نجد انفسنا کانها فطرت علی معرفتها منذ اول الامر و جبلت علی الیقین بها». (فارابی، 1408: 1/19) اوّلیات علومیاند که از آغاز خلقت با انسانند و گویا فطری او بوده و به طور یقینی، برای انسان حاصلاند.
بنابراین، در بدیهیات اوّلیه، خود موضوع به تنهایی برای حمل محمول کافی است و علت انحصاریِ ثبوت محمول، ذات موضوع است، مانند سفیدی بر سفید.
در این اوّلیات، بهترین نمونه قضایا و تصدیقات، امتناع اجتماع و ارتفاع دو نقیض است که هیچیک از دانشمندان، این اصل را به عنوان نمونه شاخص و بارز اوّلیات و حتی اوّل الاوائل، انکار نکردهاند. شاید بتوان «اصل واقعیت» را هم بدان افزود و حتی مقدّم بر آن دانست، چرا که ابتدا باید واقعیتی را در خارج فرض گرفت تا اجتماع آن با عدم ناممکن باشد. (فعّالی، همان: 201)
البته اوّلیات گاهی آشکار و هویدا هستند و گاهی ممکن است بر کسی پوشیده باشند. و علت خفا میتواند از قبیل این امور باشد:
1. پنهان بودن تصورات مربوط به یک گزاره، مثلاً تصدیقی ضروری و بدیهی باشد، اما تصوراتی که با آن مرتبطاند، بعض یا همه آنها نظری باشند، مثل حکم به امتناع اجتماع دو جسم در مکان واحد در آنِ واحد، که مفهوم جسم، نیازمند تعریف است، هرچند پس از آشکار شدن آن، حکم مذکور بدیهی و غیرکسبی است.
2. وجود آفتی در عقیده
3. وجود نقصانی در عقل و یا تدلیسی در فطرت.
بنابراین، به دلیل وجود چنین شبهاتی، ممکن است قضیه و حکم بدیهی، نیازمند باشد. به تعبیر ابنسینا: «اولیات هی القضایا التی یوجبها العقل الصریح لذاته و لغریزته لا لسبب من الاسباب الخارجة عنه». (ابن سینا، 1403: 1/214 ـ 215) عقل مشوب ناخالص و نامتعادل ممکن است مقتضای خود را از دست بدهد.
از فلسفههای بعثت پیامبران الهی در نهجالبلاغه، گردزدایی و پالایش عقلهای دفن شده در غبار خودخواهی و غرور و گناه شمرده شده است: «... لیثیروا لهم دفائن العقول». (نهج البلاغه، خطبه اوّل) بدین جهت، بحث خمول و تأثیر عوامل خارجی و جانبی بر تشخیص صحیح و سالم عقل و فطرت، ناقض بداهت نخواهد بود و این مطلبی، به نهایت مهم و اساسی است که در مجالی دیگر باید بدان پرداخت.
بدیهیات ثانویه: با مسامحه و توسعه در نظر، بدیهیات ثانویه میتوانند سه اصطلاح و کاربرد داشته باشند.
1. گزارههای بینیاز از دلیل هرچند امکان استدلال و اکتساب دارند.
2. گزارههای «کاملاً واضح» که مدل آن 4=2+2 باشد؛ یعنی هر قضیهای که تا بدین حد واضح باشد، بدیهی به شمار میآید.
3. گزارهای که حد وسط دارد، اما این حد وسط فکری نیست؛ یعنی هر زمان قضیه به ذهن آید، دلیلش هم همراه است؛ مثلاً در قضیه «چهار، زوج است»، آن حد وسط غیر فکری این است که بر دو، قابل انقسام است و هر عددی چنین باشد، زوج است که نیازی به تأمّل و فکر ندارد.
براساس این معانی سهگانه، قضایای تجربی، حسی، فطری، متواتر و حدسی، بدیهی خواهند بود، البته هرکدام از این قضایا و تصدیقها، شروط و لوازمی برای افاده کلیت و یقین دارند که در مباحث تفصیلیِ منطقی و معرفتی بدان پرداخته شده است.(1)
امور بدیهی و یقینی در حق بودن خود، وامدار امر دیگری نبوده و خود معیارند و هرچند اثباتناپذیر یا بینیاز از اثباتند، بر لزوم و ضرورت وجود و التزام بدانها، استدلالهایی، از جمله دور و تسلسل، بدین صورت شده است: اگر تصور و تصدیقهای نظری به بدیهی نرسد، مستلزم دور یا تسلسل خواهند بود و چون هر دو نادرست و باطل هستند، ناگزیر باید بدیهیات را موجود بدانیم، نظیر بیانی که محقق طوسی برای اثبات واجب الوجود دارد: «الموجود ان کان واجبا فهو المطلوب و الا استلزمه لاستحاله الدور و التسلسل». (حلّی، 217) هستی را یا باید واجبالوجود بدانیم یا منتهی به واجبالوجود، در غیر این صورت، گرفتار دور و تسلسل باطل خواهیم شد.
توضیح مطلب این که: اگر قضیهای مجهول باشد، طبعا باید دو مقدمه آن را توضیح دهند. همین حالت برای آن دو مقدمه نیز باید در نظر گرفته شود و این سلسله تا بینهایت ادامه خواهد یافت. آنچه این روند را متوقف میکند، یا بازگشت به قبل است؛ یعنی دور و یا رفتن به راهی بیانتها که هر دو محالند. بر این اساس، برخی از مقدمات باید بدیهی باشند تا موقف و پایانه راه و علوم پایه به حساب آیند. بطلان دور به دلیل استلزام تناقض است و بطلان تسلسل از آن جهت است که مبنای تمام علوم، از میان خواهد رفت. علمی که بر بینهایت متوقف باشد، هرگز حاصل نخواهد شد، چنانکه مستمندان ـ هرچند تعدادشان بینهایت باشد ـ هیچگاه به واسطه یکدیگر ثروتمند نخواهند شد و از فرض صفرها ـ هرچند تا بینهایت ـ عددی به دست نخواهد آمد. (طباطبائی، 1422: 217؛ مصباح یزدی، 51)
کوتاه سخن آنکه رأی و نظر مشهور متفکران اسلامی این است که اصول بدیهی و یقینیات از اوّلی و ثانوی شش قسم است: اوّلیات، محسوسات، مجربات، متواترات، فطریات، حدسیات. (طباطبائی، همان:311)؛ از آنجا که این حصر استقرایی است نه عقلی، کاهش و افزایش فهرست آنها ممکن است و جزمیّت در این زمینه، مقبول و معقول نیست. (فعّالی، همان: 173)
______________________________
1. از جمله این منابع تفصیلی به عربی المنطق از مظفر و به فارسی علوم پایه از محمدتقی فعّالی.
توان معرفتی حواس
یادآوری دو نکته در باب ادراک حسی لازم است:
1. ادراک امر محسوس، هرچند در یک مورد چندین بار اتفاق افتد، انسان را واجد حکم کلی نخواهد کرد. تصدیق حسی، حسی نیست، بلکه فعل نفس و عقل است و کلی، و تنها به مدد عقل حاصل میشود. به تعبیر بوعلی سینا: «الحس طریق الی معرفة الشیء لا الی علمه» (ابن سینا، 1404: 148)؛ حس تنها مفید معرفت است نه علم. معرفت در این اصطلاح مختص به امور جزئی است، اما در علم، کلیت لحاظ میشود.
2. حس ظاهری نمیتواند به کنه امور پی ببرد و حقایق اشیا را درک کند، بلکه تنها با ظواهر و قالبهای اشیا و به تعبیری، اعراض سر و کار دارد. به تعبیر ملاصدرا: «ان الحسن لا ینال الا ظواهر الاشیاء و قوالب الماهیات دون حقایقها و بواطنها». (صدر المتألهین، 1401: 367)
انسان به ماهیت اشیا دسترسی دارد و ماهیات، حدود وجودند، اما اصل و متن وجود ـ نه حدّ آن ـ قابل شناسایی نیست. به تعبیر دیگر، حواس ظاهری، ما را تا آستانه ورود به متن هستی پیش میبرند، اما از درون خانه خبر نمیدهند.
دانشمندان اسلامی ـ به جز شیخ اشراق که سخنی در حضوری و مستقیم بودن ادراک حسی داشت ـ این ادراک را از نوع علم حصولی دانسته و وجود واسطه را لازم میدانند. علم نسبت به این واسطه را نیز که همان حدود، نسبتها و ماهیت شیء محسوس است، بدیهی میشمارند، اما راه بردن از این واسطه بدیهی به متن اشیا و گذر از احساس به امر عینی و انتقال از ذهن به عین را به آسانی میسر نمیدانند.
سخن کانت (1724 ـ 1804 م) فیلسوف شهیر آلمانی در باب معرفت حسی، گرچه نه عینا، اما شباهت زیادی به مطلب فوق دارد. او میان بود «شیء آنگونه که هست» و نمود «شیء آن گونه که برای ماست»، تمایز قائل شد و دست ذهن را از نیل به واقع کوتاه کرد و معرفت را منحصر به پدیدارها دانست. (فعّالی، 1379: 66)
اینکه سخن از مشابهت است نه عینیت، از آن رو است که در فلسفه اسلامی، واقعیت عرض ـ و نه نمود آن ـ را با حس، قابل درک میدانیم و شاید نتوان عرض را در فلسفه با نمود در سخنان کانت برابر دانست، مگر با جعل اصطلاحی جدید. (همو، 1378: 178)
البته باید توجه داشت که حکمت و فلسفه، هر چند با ادراک حسی انسان را تنها تا آستانه ورود به متن اشیا همراهی میکند، برای بار یافتن به حریم و درون هستی، ضمن توصیه راه حل، روزنهای میگشاید که همان نگریستن از بلندای علم حضوری باشد. از طریق علم حضوری میتوان با حقیقت هستی مواجه شد و تنها با یافتن ـ و نه دانستن ـ است که انسان به متن خارج راه مییابد. (همو، 1379: 185)
بداهت مبدأ هستی
اگر فطریات را از بدیهیات دانستیم، هر چند بدیهی به معنای «کاملاً واضح» و یا دارای حد وسط غیر فکری، به همان معنای پیش گفته، قضیه «خدا هست» که در رأس باورهای دینی است، بدیهی خواهد بود و باید صدق رادر خودش جست. به اصطلاح، قضایا قیاساتها معهاست. (مطهری، 1369: 258)
علامه طباطبائی هم کوشیدهاند تا تصدیق به وجود خدا را امری بدیهی نشان دهند و وجود خدا را مستغنی از دلیل بدانند و قضیهای بدیهی یا نزدیک به آن تلقی کنند. (صدرالمتألهین، 1408: 6/14 ـ 15 پاورقی)
طبق برداشت و نظریهای، قرآن، وجود خدا را مفروغ عنه تلقی کرده و در آن آیهای که صریحا در صدد اثبات اصل وجود خدا باشد، وجود ندارد، هر چند شهید بهشتی این نظر را نپذیرفته و کتابی در اثبات نظر خود نگاشته است. (بهشتی، 1363)
در بین متفکران غربی، آلوین پلانتینجا (A. plantinga) از فیلسوفان دینی معاصر، اعتقاد به خدا را یک باور پایه و گزاره «خدا هست» را نقطه شروع قرار داده است. در نگاه او، برای اثبات خدا لازم نیست دلیلی ارائه شود. این سخن وی ـ که در شمار پرنفوذترین و بحثانگیزترین فیلسوفان دینی معاصر است ـ برای دفاع از دین و باورهای ایمانی طرح شده و در عین حال، نقدی است بر الحاد و نیز الهیات طبیعی که اعتقاد به خدا را نیازمند به دلیل و شاهد تلقی میکرد. او ساختار معرفتی موجود را معتبر میداند و با تحلیل آن، به تفکیک باورهای پایه از غیر پایه میرسد و استقرا را راه تشخیص باورهای پایه از باورهای مستنتج میداند. بدین ترتیب که نخست باید نمونههایی از باورهایی که به روشنی در شمار باورهای پایهاند، گرد آورد، سپس باورهایی که به وضوح غیر پایهاند، و سرانجام در پی ملاکهایی بود تا در موارد غیر قطعی بتوان اظهار نظر کرد. به نظر او، از جمله باورهایی که واقعا پایه به شمار میآیند، باورهای ذیل هستند: 1. آنچه مبتنی بر ادراکهای حسی است، مثل من در اینجا درختی را میبینم. 2. آنچه مبتنی بر حافظه است، مثل شب گذشته شام خوردم. 3. آنچه درباره وضعیت روانی دیگران است، مثل او اندوهگین است. سپس میپرسد که چرا باور به خدا جزء باورهای پایه نباشد. (پلانتینجا، 1376: 14 ـ 24)
شباهتهایی که بین اینگونه دیدگاهها و سخنان متفکران اسلامی است، هم شگفتآور و هم راهگشاست.
در دیدگاههای کانت، اثبات وجود خدا، اختیار، وجود و بقای نفس و... تنها به کمک عقل عملی امکان دارند نه عقل نظری و شاید بتوان عقل عملی را در نظر کانت تعبیری خاص از درک و دریافتهای بدیهی و بینیاز از اثبات دانست؛ یعنی علیرغم انکار و تشکیکات جدّی او در توان عقل نظری برای شناخت و معرفت به معنای عام و از جمله امور فوق، نقطههای روشن و پایههای قطعی و غیر قابل انکاری را از درک و معرفت یقینی در وجود انسان ردیابی و معرفی میکند که توان اثبات بسیاری از حقایق متعالی و دفاع از آنها را دارد.
در روانشناسی هم، به ویژه پس از طرح روان آگاه و ناآگاه به دست فروید که آنرا وسیلهای برای غیر واقعی و غیر اصیل دانستن امور بدیهیِ فطری قرار داده بود، چهرههای سرشناسی از شاگردان وی، مانند یونگ، روان ناخودآگاه انسان را دو قسمت دانستند:
1. عناصر اساسی فطریِ خدادادی و متعالی که هر انسانی آن را میفهمد و میداند.
2. عناصر رانده شده از روان آگاه و تمایلات سر کوفته و تغییر شکل داده و همانها که فروید تمام عناصر روانِ ناخودآگاه را از آن دست شمرده و ارزشهای فطری و انسانی را انعکاس همانها معرفی کرده است ـ به تعبیر باربور، نظریه «باز تافتن آرزو». (باربور، 1362: 294؛ مطهری، 1374: 437)
بنابراین، بدیهیات فطری، در روانشناسی هم مورد پذیرش و تأکید است. خطوط نامرئی یا استعدادهای متعالیِ موجود در سرشت انسان که مسئولیت مرئی کردن یا شکوفا ساختن آنها به عهده خود اوست.
سخن آخر
اگر درک و دریافتهای بدیهی و یقینی ـ به معنای عام خود ـ مورد تردید قرار گیرد، قطعا گزینه بعدی، افتادن به وادی هولناک شک مطلق و نهایتا گرفتار آمدن در گرداب سفسطه و به طور کلی، نفی هر گونه علم و معرفت معتبر خواهد بود. چنین امری، یعنی خلع سلاح انسان به دست خود و ضایع شدن تمام سرمایههای معرفتی او و التزام به این امر، عاقلانه نیست.
ادیان الهی و کتابهای آسمانی، به ویژه قرآن، بیش از هر چیز روی همین درک و دریافتها و تصور و تصدیقهای بدیهی و فطری بشر تکیه کردهاند. روان انسان را در فهم خوبیها و بدیها، ملهم از خداوند میدانند:
تفریع الالهام علی التسویة فی قوله «ما سواها فالهمها» للاشارة الی ان الهام الفجور و التقوی و هو العقل العملی من تکمیل التسویه النفس فهو من نعوث خلقتها کما قال تعالی فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة ا... التی فطر الناس علیها. (طباطبائی، 1394: 20/298)
از ارتباط الهام به نفس، با خلقت موزون و متعادل آن، این نکته استفاده میشود که درک خوبی و بدی که مقتضای عقل عملی است، از شئون و شاید بتوان گفت از علل تعادل و توازن نفس انسان است؛ یعنی همان مفهوم ومفادی که آیه فطرت یادآوری میکند: خویش رابر همان فطرتی که خداوند تمام انسانها را بر آن سرشت، پایدار بدار.
نمونه دیگر، طرح پرسشها و القائاتی است که این بدیهیات عقلی و فطری را در وجود انسان فعّال و پویا میکند، از قبیل:
«هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون» (زمر، 39/9)
«ما یستوی الاعمی و البصیر و لا الظلمات و لا النور و لا الظل و لا الحرور»(فاطر، 35/9)
دانا و نادان، نابینا و بنیا، ظلمتها و نور، سایههای آرامشبخش و آفتابهای سوزان مساوی و یکسان نیستند.
این آیات، هر چند بر خوبان و بدان، صالحان و فاسدان تطبیق میشود، با ادبیات ویژهای که دارد، بیدار کردن و فعّال نگهداشتن قوای ادراکی و دریافت بدیهی انسان را تداعی میکند.
در زندگی حضرت ابراهیم علیهالسلام و شکستن بتها، نکته اصلی و محوری، بیدار کردن و گردزدایی از درک و دریافتهای بدیهی و فطری مردم و ارجاع آنان به وجدان اولیه و طبیعی خود بود، بدین جهت، هنگامی که پرسیدند تو بتهای ما را شکستهای، پاسخ داد:
«بل فعله کبیرهم هذا فسئلوهم ان کانوا ینطقون فرجعوا الی انفسهم فقالوا انکم انتم الظالمون». (انبیاء، 21/64)
اگر آنان خدایانند، باید قادر به سخن گفتن باشند و بگویند که به دست چه کسی، بدین حالت در آمدهاند، بنابراین، از خود آنان بپرسید: بتپرستان به وجدان و فطرت خود باز گشته و انحراف خویش را از مسیر حق دریافتند.
در حقیقت، اقدام ابراهیم علیهالسلام زدن تلنگر و وارد کردن شوکی بود تا عقل و فطرت خفته آنان را بیدار کند.
مورد دیگر در همین راستا، ردّ و ابطال ادعای الوهیت و خدا دانستن عیسی علیهالسلام و مادرش مریم علیهاالسلام است که باز هم بر ادراک و دریافت بدیهی و فطری مخاطبان تکیه شده و نه به استدلالهای فطری پیچیده و آوردن قیاس و چیدن صغری و کبری و... :
«ما المسیح بن مریم الا رسول قد خلت من قبله الرسل و امه صدیقه کانا یأکلان الطعام»(مانده، 5/79)؛
عیسی مسیح علیهالسلام رسولی از رسولان ما بود و مادرش مریم علیهاالسلام زنی به نهایت راست گفتار و درست کردار و هر دو نیازمند خوردن و آشامیدن.
پیمودن باقی مانده راه و نتیجهگیری را به مخاطب و ادراک او وامینهد که آیا موجود پرورده شده در رحم مادر و نیازمند غذا خوردن و مبتلا به عوارض بعدی ناشی از آن میتواند خدای بینیاز و هستیبخش باشد.
کتابنامه
1. ابن سینا، الشفاء، کتاب البرهان، مکتبه آیةاللّه مرعشی نجفی.
2. ــــــــــ ، الاشارات و التنبیهات، دفتر نشر کتاب تهران 1403ه .
3. ــــــــــ ، التعلیقات، نشر مکتب الاعلام الاسلامی، قم 1404.
4. اسکفلر، اسرائیل چهار پراگماتیست، ترجمه محسن حکیمی، نشر مرکز، تهران 1366.
5. باربور، ایان، علم و دین، ترجمه خرمشاهی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران 1362.
6. بهشتی، محمدحسین، خدا از دیدگاه قرآن، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1363.
7. پل فولکیه، فلسفه عمومی یا مابعدالطبیعه، ترجمه یحیی مهدوی، انتشارات دانشگاه تهران 1366.
8. پلانتینجا، الوین و ...، فلسفه دین، ترجمه محمد سعیدیمهر، مؤسسه فرهنگی طه، قم 1376.
9. سبحانی، جعفر، منشور جاوید.
10. سبزواری، ملاهادی، شرح المنظومه.
11. سهروردی، شهاب الدین، شرح حکمة الاشراق، انتشارات بیدار، قم.
12. صدر المتألهین، رسالتان فی التصور و التصدین، مؤسسه عیلیان، قم 1416.
13. ــــــــــ ، الاسفار الاربعه، مکتبة المصطفوی، قم 1383.
14. طباطبائی، محمدحسین، نهایة الحکمة، موسسة النشر الاسلامی، قم.
15. ــــــــــ ، نهایة الحکمة، نشر جامعه مدرسین، قم 1422.
16. ــــــــــ ، المیزان، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم 1394.
17. علامه حلّی، کشف المراد، مکتبة المصطفوی، قم.
18. فارابی، ابو نصر، المنطقیات، مکتبة آیةاللّه مرعشی نجفی، قم 1408.
19. فعّالی، محمدتقی، درآمدی بر معرفتشناسی دینی و معاصر، نشر معارف، 1379.
20. ــــــــــ ، علوم پایه، نشر دار الصادقین، قم 1378.
21. کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه جلال الدین مجتبوی، انتشارات علمی و فرهنگی، 1362.
22. مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، نشر سازمان تبلیغات، 1364.
23. ــــــــــ ، چکیده چند بحث فلسفی.
24. مطهری، مرتضی، شرح مبسوط منظومه، انتشارات حکمت، 1366.
25. ــــــــــ ، فطرت، انتشارات ملا صدرا، 1369.