آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

المفسرون بین‏التأویل والاثبات فی آیات‏الصفات، محمدبن عبدالرحمن المغراوی، 4 ج، وزیری، بیروت، مؤسسة‏الرسالة، 1420ق. 1923ص.

آیات بسیاری در قرآن کریم صفات الهی را رقم زده است. در این گونه آیات گاهی برای خداوند صفاتی یاد شده است که به ظاهر شایستگی نسبت به خداوند را ندارند؛ برای مثال در قرآن آمده است: «یَدُاللّهِ فَوقَ اَیْدِیهِمْ»؛ آیا می‏توان گفت خداوند دست دارد؟ تفسیر این آیات از روزگاران کهن و از آغازین سال‏های شکل‏گیری تفسیر در فرهنگ اسلامی معرکه‏آرای مسلمانان بوده است.

برخی ظاهرِ آیات را برنتابیده، به توجیه و تأویل آن دست یازیده‏اند، مثلاً در آیه یاد شده گفته‏اند: مراد «قدرت الهی» است. برخی در بخش‏هایی چنین کرده و در آیاتی ظاهر را پذیرفته‏اند و کسانی نیز بر ظواهر آیات خَسْتو شده‏اند؛ با این بیان که ما اثبات این صفات را می‏پذیریم، امّا از چگونگی آن آگاهی نداریم. اهل حدیث و اکنون وهابیان که خود را اهل‏السنة والجماعة و سلفیه می‏نامند، بر این باور هستند؛ اشاعره غالبا به تأویل دست زده و گاه ظاهر آیات را پذیرفته و صفات را بر خداوند ثابت دانسته‏اند؛ شیعه، معتزله و برخی دیگر از فِرَق اسلامی به طور کلی این گونه آیات را تأویل کرده و اثبات ظاهرِ آن را بر خداوند روا ندانسته‏اند. نویسنده این مجموعه بزرگ چهارجلدی که خود سَلَفی است، و بر این اندیشه تعصبی شگفت دارد، کوشیده است آرای مفسران را درباره صفات الهی در قرآن کریم از آغاز تاکنون بر اساس تاریخ گزارش کند.

جلد اول کتاب به طور کلی به جریان‏شناسی فِرَق پرداخته است و چون نگاه سلفی را استوارتر می‏داند، بخش اول را ویژه بحث سلفی‏گری و اصول و قواعد آنان در اسما و صفات قرار داده است. نویسنده بر این باور است که سلفیان پیروان راستین صحابه و تابعین هستند؛ از این رو کوشیده است تا جایگاه صحابیان و تابعیان را در تفسیر باز گوید و اهمیت و حجیت سخن آنان را ثابت کند.او درباره عدالت صحابه به تفصیل سخن گفته و کوشیده است همان عنوان «الصحابة کلهم عدول» را به پندار خود استوار بدارد؛ او حتی کلام مازری(1) را که گفته است فقط صحابیانی که از سر صدق بر پیامبر روی آورده‏اند عادل‏اند را نپذیرفته و این قید را ناروا دانسته است. (ص16-17). در اثبات عدالت صحابه افزون بر روایاتی که در جای خود نا استواری آنها ثابت شده است،(2) به بحث گسترده ابن‏قیم جوزی توجه کرده و بحث او را به طور کامل از اعلام‏الموقعین نقل کرده است (ص 30)(3).

پس از آن از جایگاه تابعین در تفسیر و حدّ و حدود استواری و حجیت کلام آنان بحث کرده است و بعد بر این نکته تأکید ورزیده است که سلفیان بر این نمط می‏روند و در صفات الهی چونان صحابیان و تابعیان می‏اندیشند و چون آنان باور دارند پس دیدگاهشان در صفات استوارترین است!!

آنگاه نُه قاعده در اسما و صفات الهی بر اساس شیوه سلفیان در صفات برشمرده،گویا مؤمن باید در اثبات صفات و نسبت آن به خداوند حتما دلیلی از کتاب و سنت داشته باشد و فراتر از آن نرود، چرا که اینها از امور غیبی است و عقل را به آن راهی نیست (ص93)؛ دیگر آن که آنچه را در ظاهر آیات و روایات است بپذیرد و به آن باور داشته باشد (ص97)؛ در اثبات این صفات به گونه‏ای سخن بگوید که شایسته خداوند باشد و از قواعد عربی به دور نباشد (ص98)؛ هرگز در اندیشه فهم کُنه و چگونگی این صفات نباشد و بداند که اگر صفتی یکسان به خداوند و انسان نسبت داده می‏شود هرگز به معنای مشارکت مخلوق با خالق نیست
(ص107). با این همه باید بداند همچنانکه انسان سمیع است خداوند هم سمیع است، اما انسان با گوش می‏شنود؛ شنوایی خداوند چگونه است، چگونگی را نمی‏دانیم و....

در نگاه مغراوی صحابه و تابعین به اسما و صفات بدین‏سان نگریسته‏اند، پس هر کس بر این شیوه رود از «سلف» است و چون چنین نباشد عنوان «خلف» خواهد داشت، هر که گو باش. (ص254). او تمام اعتزالیان، جهمیان، اشعریان و شیعه را داخل در خلف می‏داند. مؤلف اندکی درباره اصول نگرش خلف در صفات بحث کرده که بحثی است نااستوار و ناشی از ناآگاهی وی از دانش کلام و...، آنگاه از ابن‏جریر طبری آغاز کرده و در صفات «غضب»، «استهزا»، «مکر»، «حیا»، «استوا»، «کلام»، «وجه»، «مجی‏ء و اتیان»، «نفس»، «رؤیت»، «ید»، «محبت»، «عندیت»، «رضا»، «معیت»، «نور»، «تعجب»، «ظاهر» و «باطن» دیدگاه‏های مفسران را عینا گزارش می‏کند.

مؤلف در ابتدای مبحث به اجمال درباره تفسیر و موضع اعتقادیِ طبری درباره صفات سخن می‏گوید؛ این گفتارها غالبا به تعصب و برای هر آن که جز او می‏اندیشد به طعن و گاه به درشت‏گویی‏های ناروا آمیخته است.

وی طبری را سلفی می‏داند و برایش دشوار است که مفسری بزرگ چون طبری را بیرون از حوزه اندیشه خود بداند؛ از این رو در موارد متعددی که دیدگاه طبری را با آنچه که خود می‏اندیشد، راست نمی‏یابد، به توجیه و تأویل می‏پردازد. او ابوالمظفر سمعانی را نیز سلفی می‏داند و سخن او را درباره «مجی‏ء» خداوند در ذیل آیه «وَجَاء رَبُّک» که گفته است: «وَ هُوَ مِنَ المُتَشابِهِ الَّذِی یُؤْمَنُ بِه و لاَ یُفسَّرُ» نقل می‏کند (ص575). افزون بر این، وی بغوی، ابن‏کثیر، صدیق حسن‏خان قنوجی، محمد جمال‏الدین قاسمی، محمد رشیدرضا، عبدالرحمان سعدی، محمدامین شنقیطی را نیز از سلفیان برشمرده است.

آنگاه به اصطلاح خود به تفسیرهای خلف و ارائه دیدگاه‏های آنان درباره صفات الهی پرداخته است و بحث را از تفسیر هودبن مُحَکَّم هُوّاری با عنوان تفسیر کتاب‏الله العزیز آغاز کرده است که اباضی است. او بر روی هم از چهار تفسیر اباضی یاد کرده است.

آنگاه از تفاسیر معتزله و تنها مصداق مطبوع و موجود آن الکشاف زمخشری سخن گفته است. او به زمخشری طعن زده و تفسیرش را به نقل از ابن‏تیمیه آکنده از «بدعت» دانسته است، و بر همان سبک و سیاق معمولی عین عبارات او را درباره صفات یادشده نقل کرده است (722-740).

مغراوی در ضمن تفسیرهای به تعبیرِ وی خَلَف، پس از اعتزالیان از تفاسیر شیعه یاد کرده است؛ از مجمع‏البیان طبرسی و الجوهرالثمین سیدمحمدرضا شُبَّر. در مقدمه کوتاه نگاشته بر این تفسیرها، آرای این مفسران بزرگ را به «بطلان و ضلال» نسبت داده است. طرفه آن که به هنگام شمارش منابع و مصادر شُبّر در تفسیر قرآن از جمله از الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن و السنّه دکتر محمّد صادقی نیز یاد کرده است. تفسیر الفرقان از تفاسیر ارجمند شیعی است و مؤلف آن از عالمان بنام حوزه علمیه قم و از دانش آموختگان حوزه قم و نجف و اکنون نیز از مدرّسان دروس اجتهادی حوزه است.

یعنی به پندار آقای مغراوی، شُبَّر (ت1242ق) از تفسیر فرقانِ نگاشته شده در نیمه دوم قرن چهاردهم که مؤلفش زنده است بهره برده است!!! او شگفت زده می‏گوید: شُبَّر به نقل از صادقی!! «صراط مستقیم» را به امیرالمؤمنین تفسیر کرده است(ص773).

توضیح آنکه، علاّمه شُبَّر روایات معصومان را با نسبت نقل می‏کند؛ بدین سان: و فی النبوی... و فی المرتضوی... و فی الحسینی و...؛ و چون مکرّر در تفسیر وی آمده است که و فی الصّادقی... مغراوی پنداشته که مراد «صادقی» مؤلف الفرقان است و این روایت را شُبَّر از صادقی و از کتاب الفرقان نقل کرده است.

بخش قابل توجه کتاب، بررسی و عرضه دیدگاه مفسران اشعری مذهب است. مؤلف این گزارش را از تفسیر بحرالعلوم ابواللیث سمرقندی آغاز می‏کند و تا به تفسیرهای امروز ادامه می‏دهد. تفاسیر ثعلبی، ماوردی، ابوالحسن واحدی، ابن‏جوزی، ابن‏عطیه، عزبن سلام، ابن‏جزی کلبی، فخر رازی، سمین حلبی، بیضاوی، نسفی، خازن، ابوحیان اندلسی، عمربن عادل حنبلی، ثعالبی، سیوطی، خطیب شرینبی، ابوالسعود، اسماعیل حقی برسوی، شوکانی، آلوسی، و در قرن اخیر مراغی، فریدوجدی، سید قطب، محمود حجاری، محمدطاهربن عاشور، صابونی، عبدالکریم الخطیب، سعید حوی، وهبة زحیلی، محمد عبدالمنعم جمال در این بخش گزارش و گاه بررسی و نقد شده است. از میان احکام القرآن‏ها، او احکام القران جَصّاص و ابن‏العربی را برگزیده است، و در میان کتاب‏هایی که جنبه ادبی ـ تفسیری دارند از معانی القرآن فرّاء و زجاج سخن گفته است، و از کتاب‏های علوم قرآنی، برهان زرکشی، اتقان سیوطی و مناهل‏العرفان زرقانی را بحث کرده است.

گفتیم که او در یادکرد تفاسیر صرفا گزارش می‏کند و بسیار کم در ضمن گزارشِ نمونه‏ها به نقد می‏پردازد. در واقع او با جلد اول کتاب که در آن مبانی اندیشه و فکر سلفی را گزارش کرده است، خود را از نقد موردی بی‏نیاز دیده است، اما در پایان، یک تفسیرمشهور و بلندآوازه اشعری یعنی تفسیر الجامع لاحکام القرآن قرطبی را به عنوان نمونه از تفاسیر «خلف» به تفصیل به نقد کشیده است. مؤلف به لحاظ نقل، تفسیر قرطبی را آکنده از احادیث موضوع و مجعول می‏داند و به لحاظ عرضه مطالب او را به بی‏دقتی و سهل‏انگاری متهم می‏کند، هر چند که تفسیر قرطبی تا حدودی چنین است، ولی نه به وسعتی که او می‏گوید؛ اما روشن است که عامل اصلی انتقاد، ناهمخوانی آرای قرطبی با دیدگاه‏های آقای مغراوی است؛ از این رو می‏نویسد: قرطبی در صفات الهی بر سبک اشعری رفته و آیات را تأویل کرده است(ص1576).

به جز «استوا» که گویا قرطبی در آن به پندار نویسنده بر شیوه سلف رفته، و استوا بر عرش را بر خداوند ثابت کرده است، اما در کتاب دیگر آن را نفی کرده است (صفحات 1576 و 1608) در موارد دیگر به تفصیل از آرای قرطبی یاد کرده و آنها را به نقد کشیده است. تمام تکیه و مستند او در این نقدها کلام ابن‏تیمیه و بیشتر ابن‏قیم است. به مَثَل درباره «ید» قرطبی به تفصیل دیدگاه‏ها را آورده و نقد کرده و خود بر این باور رفته است که در مواردی ید به معنای «قدرت» است و در مواردی، «نعمت و احسان»؛ اما نویسنده به شدت بر او تاخته که چرا از اثبات صفت «ید» با مجازگویی ادعا برتافته، آنگاه به تفصیل بحث ابن‏قیم را در نقد تأویل «ید» به قدرت و یا نعمت گزارش کرده است (ص1711-1732).

یادکرد او از مفسران معاصری که چون او نمی‏اندیشند نیز جالب است و نشانگر نوع برخورد کسانی که خود را سلفی تلقی می‏کنند و پیرو صحابه و تابعین و...!

او از شیخ محمدعلی صابونی حَلَبی‏تبار مقیم مکه و از استادان دانشگاه ام‏القری با عنوان «من اعداءالمنهج السلفی» یاد کرده و می‏گوید: او تمام زندگیش را با بیان و بنان به نبرد علیه شیوه سلفی به کار گرفته است، صابونی نویسنده‏ای است پرکار و در گرایش‏های اشعری و سنی متصلب و متعصب، اما همین که «سلفیان î وهابیان» را قبول ندارد و اندیشه آنان را به نقد می‏کشد از نگاه اینان گمراه است و گمراهی آفرین (ص 1444).

سلفیان و به دیگر سخن وهابیان بر مسلک احمدبن حنبل هستند؛ مؤلف به هنگام یادکرد محمدطاهربن عاشور مؤلف تفسیر ارجمند التحریر و التنویر می‏گوید: او مالکی است همانند همه تونسیان، کسانی که به دین مالک رفته‏اند بدون هیچ گونه دلیلی از کتاب و سنت و بدون این که توان بازشناسی حق را از باطل داشته باشند (ص 1403).

به هرحال کتاب آقای مغراوی با همه یکسویه‏نگری و افراط در سلفی‏گری و لحن گزنده‏ای که دارد، از دو جهت کتابی است سودمند و برای تفسیرپژوهان کارآمد: 1) به لحاظ گستردگی گزارش اندیشه‏های سلفیان و وهابیان و شناساندن ابعاد اندیشه آنان در زمینه صفات الهی؛ 2) به لحاظ گزارش تفصیلی آرای مفسران از نحله‏های مختلف درباره موضوع یاد شده.(4)

منابع و پی نوشت ها
______________________________

1. محمدبن مسلم بن محمدبن ابی بکر قرشی مازری (ت 503 ق) از عالمان و متکلمان قرن ششم هجری است. او از اهالی قیروان در آفریقاست و کتاب ابی المعالی جوینی را با عنوان البیان فی شرح البرهان شرح کرده است.(معجم المؤلفین، ج3/ 716).

2. ر ک: محمدتقی الحکیم، الاصول العامة للفقه المقارن مدخل الی دراسة الفقه المقارن، مؤسسة آل البیت للطباعة والنشر، ص135؛ و نیز: السید علی الحسینی المیلانی، الامامة فی اهم الکتب الکلامیة و عقیدة الشیعة الامامیة، ص459 ـ 514؛ رسالة فی تحقیق حدیث اصحابی کالنجوم، ص357 ـ 412؛ رسالة فی تحقیق حدیث الاقتداء بالشیخین؛ المحامی احمدحسین یعقوب، نظریة عدالة الصحابة والمرجعیّة السیاسیة فی الاسلام، قم، مؤسسه انصار، ص7.

3. ر ک: ابن قیم جوزی، اعلام الموقعین، ج3، ص130 به بعد.

4. نوشتار حاضر، با اندکی فزونی و کاستی، حاصل مطالعه مجموعه چهار جلدی فوق است که در فرصتی که در زیارت حرمین شریفین در تاریخ 2/12/1378 دست داده بود نگاشتم.

تبلیغات