آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

چکیده نوشتار حاضر برگرفته از کتاب مبانی مابعدالطبیعه، نوشته بروس اونی، فیلسوف معاصر آمریکایی است. نویسنده در این کتاب می‏کوشد تا مبانی مابعدالطبیعه را تجزیه و تحلیل کند و آنگاه با طرح مسائلی دقیق و جدید به نتایجی شایسته و قابل تأمل نائل آید. در فصل دوم کتاب، مفهوم هستی را با عنایت خاص به آرای برتراند راسل به موشکافی‏های منطقی می‏سپارد و از آن‏جا به نتایج و مباحثی نو دست می‏یازد. در این مقاله، در زیر چهار عنوان فرعی به مسائلی پیرامون هستی پرداخته می‏شود: الف) هستی و توصیف‏های معین؛ ب) مجعولات منطقی و ساختارهای منطقی؛ ج) تسویر وجودی؛ د) وجود و جهان.

متن

پیشگفتار مترجم
بروس اونی مسائل و مبانی مابعدالطبیعه را به زبانی ساده و روان طرح می‏کند؛ لیکن ذکر چند نکته در این‏جا خالی از لطف نیست: 1) مؤلف یک فیلسوف تحلیل زبانی است، لذا در مباحث مختلف همواره از دیدگاهی منطقی راه می‏گشاید و بحث از الفاظ و دقت بر آنها را به همراه دارد. این هر دو، دیدگاه منطقی و بحث الفاظ، به‏خصوص در مقاله زیر همدلی و همراهی وی را با برتراند راسل هویدا می‏سازد. 2) بروس اونی هم در گزینش و ذکر آرای کلیدی و مهم و مربوط به موضوع و هم در نقد و تحلیل آنها بسیار موفق است؛ اما در نشان‏دادن رأی و نظر متقن و صحیح و تبیین رأی خویش چندان بسنده و گسترده وارد بحث نمی‏شود؛ به طوری که در نهایت نمی‏توان به طور مشخص آرای وی را از بطن مباحث بیرون کشید.*
1. مقدمه
شیوه مناسب رهیافت به یک مطلب مهم فلسفی، بررسی نکاتی است که فلاسفه بزرگ درباره آن گفته‏اند. جهت فهم اندیشه رایج درباره هستی(1) (وجود)(2) بررسی دیدگاه برتراند راسل(3) با اهمیت است؛ زیرا آرای معاصر در باره هستی به شدّت مرهون تلاش اوست. همان‏طوری که خواهیم دید، تصوّر راسل از هستی کاملاً رضایتبخش نیست؛ امّا کاستی‏های تصور او مسائلی بسیار مهم را مطرح می‏کنند.
2. هستی و توصیف‏های معیّن(4)
پاره‏ای از جالب توجّه‏ترین گفته‏های راسل درباره هستی را می‏توان در درس‏های وی در باب اتمیسم منطقی(5)یافت؛ یعنی درس‏هایی که در سال 1918 ارائه داد. یکی از گفته‏های او ایده‏ای جدید و بسیار مهم ارائه می‏کند و او را در سنت وجود شناسانه‏ای که ارسطو آغازگر آن بود، جای می‏دهد:
در جهان طبیعی واقعا مجموعه‏ها(6) وجود ندارند. در آن‏جا جزئیات هست نه مجموعه‏ها. اگر بگویی «جهانی وجود دارد»، معنای «وجود دارد» کاملاً متفاوت خواهد بود با معنای آن وقتی که بگویی
* شایان ذکر است که شماره‏های ارجاع لاتینی در متن مربوط به پی‏نوشت‏های نویسنده وشماره‏های ارجاع فارسی‏مربوط به یادداشت‏های مترجم است.
«یک شی‏ء جزئی وجود دارد»، که در این‏جا بدین معناست که تابع قضیه‏ایِ(7) «x شی‏ای جزئی است» گاهی صادق است.1
تصور راسل از جزئی با تصوّر ارسطو از جوهر نخستین یکسان نیست؛ امّا گفته او روشن می‏سازد که او هم مانند ارسطو به کاربردهای متنوع «وجود دارد» معانی مختلفی نسبت می‏دهد و معتقد است که این کلمه‏ها در یک کاربرد (همان‏طور که خواهیم دید، در یک کاربرد اوّلیه) برای اشیای جزئی‏ای که در جهان «وجود دارند» بکار می‏روند.
رهیافت راسل به وجود، به لحاظ تاریخی ازاین جنبه مهم، نوین و بی‏سابقه است که تحلیلی خاص از کاربرد اوّلیه «وجود دارد» را که می‏توان آن را به جزئیات اطلاق کرد، دربردارد. همان‏طوری که عبارت فوق نشان می‏دهد، این
تحلیل خاصّ مبتنی بر توجّه به تابع قضیه‏ای است. هر چند این عبارت دلالتی بر این مطلب ندارد، راسل تحلیل خاص خود از «وجود دارد» را بـه راهبـردی کـلی بـرای بررسی «اشیای» ظاهری (اعداد، مجموعه‏ها) کـه بـه معنای اوّلیه وجود ندارند، مربوط ساخت. روح این راهبرد کلّی ارسطویی است، امّا به لحاظ فنّی پیشرفته‏است و برای پیشرفت مابعدالطبیعه در قرن ما به همان اندازه با اهمیت است که تحلیل راسل از «وجود دارد». من معتقدم که هر دو موضوع در رابطه با نظریّه مشهور توصیف‏های معیّن راسل به بهترین وجه فهمیده می‏شود، و قصد دارم بحث خود را درباره هستی با طرح کلّی عناصر این نظریه مشهور آغاز کنم.
تا حدّی دلیل طرح نظریه توصیف‏های راسل مسئله‏ای معناشناختی(8) ــ که با تفسیر مناسب از جمله‏های حاوی عبارت‏های وصفی‏ای سروکار دارد که به ظاهر به اشیاء غیر موجود دلالت دارند ــ بوده است.2 مثال برگزیده راسل از چنین جمله‏ای این بود که «پادشاه کنونی فرانسه تاس است». مشکل این جمله این است که، هرچند این جمله معنای کاملاً صحیحی دارد، چون موضوع آن فاقد مصداق است، هیچ مطلب صادق یا کاذبی را درباره آن موضوع نمی‏گوید. مطابق با تفسیر طبیعی جمله‏های موضوع ــ محمولی [جمله‏های حملی]، چنین جمله‏هایی تنها در صورتی صادق‏اند که محمول به نحو صادقی شیئی را که موضوع بر آن دلالت دارد توصیف کند، و تنها در صورتی کاذب‏اند که محمول به نحو کاذبی آن موضوع را توصیف کند. با وجود این، اگر این مطلب شرح صحیحی از چنین جمله‏هایی باشد، مثال راسل نه می‏تواند صادق باشد و نه کاذب. این، بحث‏انگیز است؛ زیرا قانون امتناع ارتفاع نقیضین(9) (آن‏طوری که راسل آن را می‏فهمد) بیان می‏دارد که هر جمله معنی‏داری،صادق یا کاذب است ــ و جمله راسل یقینا معنی‏دار است. بدین ترتیب اگر تفسیر طبیعی جمله موضوع ـ محمولی نمی‏تواند درباره آن بکار رود، ما چگونه می‏توانیم آن را بفهمیم؟
جواب راسل چنین بود که عبارت «پادشاه کنونی فرانسه» و عبارت‏های شبیه به آن، بدین لحاظ که «نمادهایی ناقص(10)»اند با گفته‏های کاملاً اشاره‏ای (همچون اسامی خاص) متفاوت‏اند: آنها در سیاق جمله معنایی دارند، اما معانی‏شان به هیچ چیزی راجع نیست. راسل فکر می‏کرد که یک تعریف سیاقی(11) ــ یعنی، تعریفی از جمله‏هایی که این عبارت‏ها در آنها واقع‏اند ــ می‏تواند معانی اینها را منتقل سازد. وقتی می‏گوییم که پادشاه کنونی فرانسه تاس است، در واقع داریم مطلبی می‏گوییم که هم پیچیده و هم کلّی است. در واقع، به طور ضمنی داریم سه چیز [گزاره] می‏گوییم: اوّلاً، می‏گوییم که دست کم یک نفر پادشاه کنونی فرانسه است. ثانیا، می‏گوییم که حدّاکثر یک نفر پادشاه کنونی فرانسه است. بالاخره می‏گوییم که هر آن‏که پادشاه فرانسه است، تاس است. پیچیدگی گفته ما بدین سبب است که به طور ضمنی داریم سه چیز می‏گوییم، و کلّیتش بدین سبب است که هیچ‏کدام از اینها [گزاره‏ها] هیچ اشاره‏ای به یک شخص جزئی ندارند.
راسل تحلیل خود از توصیف‏های معیّن را، که خود این نام را بر آنها گذاشت، در نوشته فنّی اصول ریاضیات(12)مطرح کرد، یعنی کتاب سه جلدی‏ای که محصول کار مشترک وی و وایتهد(13) بود.3 برای آن‏که بحث وی درباره توصیف‏های معیّن با کلّیت تامّش روشن شود و زمینه برای گفتگویی درباره نظریّات وی درباره وجود فراهم آید، من به یک شیوه گذرا، دو نماد خاص او، یعنی سورهای به اصطلاح کلّی و وجودی را توضیح می‏دهم.
اگر قوانین اصلی علم حساب را مورد بحث قرار دهیم، ممکن است قانون جابجایی(14) در جمع را چنین بیان داریم:
(a+b) = (b+a) , b و a به ازای هر
ما قید «به ازای هر a و b» را بدین خاطر آوردیم که نشان دهد که فرمول "(a+b)=(b+a)" درباره هر عدد a و b ای صادق است: به گفته راسل، این فرمول «همواره صادق است». راسل نماد «(a)» را به معنای «به ازای هر a» به کار برده، و این نماد به عنوان یک سور کلّی شناخته شده است. به‏علاوه، راسل این نماد را به آغاز فرمولی افزوده است که می‏خواهد آن را مسوّر سازد: بنابراین، او قانون فوق را با فرمولی که دارای دو سور کلّی است، بیان داشته است:
(a) (b) ((a+b) = (b+a))
اکنون مطلب دیگری را ملاحظه کنید، ما ممکن است در ضمن بحث از علم حساب بگوییم: هر عددی دارای تالی است. با بیانی که قدری روشن‏تر است می‏توان این مطلب را چنین بیان داشت: به ازای هر عدد a، یک عدد b وجود دارد که تالی a است. راسل نیز همچون کوآین، نماد «)$b)» را برای بیان این‏که «b ای وجود» بکار برد؛ بنابراین، راسل این گزاره را که هر عددی دارای تالی است با این فرمول بیان داشته است:
(a) اگرa عدد باشد)Ä$( b)عدد است ) b & b = a ((تالی
راسل فرمولی راکه حاوی متغیّر غیر مسوّر(15) یا متغیّر «آزاد» است، «تابع قضیه‏ای» می‏نامد، و فرمول «تالی 3 = y» یک چنین تابعی است. زمانی که راسل درس‏های خود را در باب اتمیسم منطقی ارائه داد، بر این نظر بود که قضیه «(تالی 3 = y) ($y)» بدین معناست که گاهی تابع قضیه‏ای «تالی 3 = y» صادق است، یا برای دست‏کم یک ارزش از متغیر "y"صادق است.4
اکنون با این نمادپردازی(16) فنّی در دسترس می‏توانیم به نظریّه راسل درباره توصیف‏ها بازگردیم. براساس آن نظریّه، جمله «پادشاه کنونی فرانسه تاس است» معنایی دارد که می‏توان آن را با این فرمول بیان داشت:
($x)پادشاه‏کنونی‏فرانسه‏است) x, & (y)پادشاه‏کنونی‏فرانسه‏باشد) yاگر Ä y=x (& تاس است، x(
طبق توضیحی که داده‏ام، این فرمول بدین معناست که دست‏کم یک شی‏ء x ، پادشاه کنونی فرانسه است و به ازای هر y، اگر y پادشاه کنونی فرانسه باشد، آنگاه y=x وx تاس است. از آن‏جا که فرانسه اکنون پادشاه ندارد، فرمول مذکور باید کاذب باشد، زیرا در بخشی از فرمول چنین اظهار می‏شود که دست کم چیزی هست که پادشاه کنونی فرانسه است. همچنین، از آن‏جا که مثال راسل، یعنی «پادشاه کنونی فرانسه تاس است»، بنا به تعریف، معادل فرمول بالاست، می‏توانیم دریابیم که چگونه مثال راسل می‏تواند هم معنی‏دار و هم کاذب باشد، حتّی اگر فرانسه اکنون پادشاه نداشته باشد، تا این مثال درباره او باشد و به او باز گردد.
به تعبیر دقیق، فهم این مطلب مهم است که نظریّه راسل برای عبارت‏های توصیفی، همچون «پادشاه کنونی فرانسه» تعریفی به دست نمی‏دهد. آنچه فراهم می‏آورد، یا به ما نشان می‏دهد که چگونه فراهم بیاوریم، تعاریف جمله‏هایی است که چنین عباراتی در آنها واقع می‏شود. راسل چنین تعاریفی را «تعاریف سیاقی» می‏نامد، زیرا آنها معنای یک توصیف معیّن را آن‏طوری ارائه می‏دهند که آن توصیف در سیاق جمله یا فرمول واقع می‏شود. وی، نه چندان از سر رضایت، اظهار داشت که چنین توصیف‏هایی فقط در سیاق جمله یا فرمول «معنی دارند»، اما دیدگاهی که از وی ملاحظه کردیم چنین بود که این نوع توصیف‏ها را نباید تعبیرات دلالی(17) دانست، که اگر به‏خودی خود ملاحظه شوند، به شخص یا چیزی اشاره داشته باشند. او گفته است که آنها «نمادهایی ناقص»اند که با مفاد ارجاعی(18)مله‏هایی که در آنها واقع‏اند، مشارکت دارند. فرمولی که در پاراگراف آخر آمد به پادشاه کنونی فرانسه اشاره ندارد (اصلاً چنین شخصی وجود ندارد) بلکه گویی به عالم کامل و تامّ اشاره دارد: می‏گوید که در عالم دقیقا یک چیز هست که هم پادشاه فرانسه است و هم تاس. اگر ما، برخلاف راسل، توصیف‏های به اصطلاح معیّن را، زمانی که فقط به خودی خود ملاحظه می‏شوند، تعبیرات دلالی بدانیم؛ دلالت بسیاری از جمله‏هایی راکه در آنها این تعبیرات دلالی وجود دارند، نادرست می‏فهمیم و بر این باور اغوا خواهیم شد که مدلول‏های مفروض چنین تعبیراتی، اگر بالفعل هم وجود نداشته باشند، به هر حال باید دارای نوعی وجود باشند.
گفتم که نظریه توصیف‏های راسل وسیله‏ای برای تعریف خود توصیف‏های معیّن فراهم نمی‏کند، بلکه، به جای آن، نشان می‏دهد که چگونه جمله‏هایی را که در آنها توصیف‏های معیّن واقع است، تعریف کنیم. چنان که هویداست، نظریه راسل بیش از آن‏که تاکنون نشان داده‏ام، پیچیده است، زیرا من صرفا نشان داده‏ام که چگونه پاره‏ای از جمله‏ها ــ جمله‏های کاملاً ساده ــ را که توصیف‏های معیّن در آنهاست، تعریف کنیم. در جمله‏های پیچیده‏تر، ارائه تعاریف مناسب [ازاین هم] پیچیده‏تر است، امّا اهمیت مابعدالطبیعی نظریه راسل، دقیقا به همان صورت باقی می‏ماند.
به عنوان نمونه،این جمله پیچیده‏تر این جمله را ملاحظه کنید: «این کاذب است که پادشاه کنونی فرانسه تاس است». به سهولت می‏توان دریافت که این جمله مبهم است. با لحظه‏ای تأمل چنین به‏نظر می‏رسد که این جمله به معنای عبارت 1 یا 2 است:
1- کاذب است که دقیقا فرانسه یک پادشاه تاس دارد.
2- دقیقا، اکنون یک پادشاه موجود برای فرانسه وجود دارد، و این کاذب است که او تاس است.
طبق اصطلاحات راسل، توصیف موجود در عبارت 1 دارای رخدادی اوّلیه است؛ در حالی که در عبارت 2 دارای رخدادی ثانویه است. به هر حال، عبارات 1 و 2 برابر نیستند؛ در
واقع 1 صادق است و 2 کاذب.
برای مقاصد ما، نتیجه‏ای که از این مثال اخیر باید گرفت این است که نظریه راسل نمی‏تواند خودبه‏خود به جمله‏های زبان عامیانه اطلاق گردد. هرگاه با یک جمله پیچیده حاوی توصیف معیّن روبرو می‏شویم، همواره باید به لحاظ سیاق دریابیم که چگونه باید این جمله تعبیر یا تفسیر شود. اگر راهبرد نظریه راسل را دریابیم، با ملاحظه این‏که چگونه باید کلیّتی را که به یک توصیف معیّن نسبت می‏دهد در تفسیرمان منعکس سازیم، می‏توانیم تفسیر مناسبی بیابیم. در انجام این کار، باید توجّه کافی به شرایطی داشت که در آن شرایط، جمله حاوی توصیف معیّن به‏طور مستدّل صادق یا کاذب لحاظ می‏شود؛ ما نباید تنها به‏امر یا اموری توجّه کنیم که گوینده در ظاهر به آن اشاره دارد.
3. مجعولات منطقی و ساختارهای منطقی
اگر ما بعضی از انواع فرضی موجودات را بیاد بیاوریم که فلاسفه وسوسه شده‏اند تا آنها را به عنوان امور واقعی بپذیرند، می‏توانیم بی‏درنگ دریابیم که نظریه راسل، به لحاظ مابعدالطبیعی، بسیار روشنگر است. به جای فرض این‏که پادشاه کنونی فرانسه باید دارای نوعی وجود باشد بدین علت که پادشاه فرانسه هرچند فعلاً موجود نیست، شخصی که درباره «پادشاه کنونی فرانسه تاس است» سخن می‏گوید یا می‏اندیشد، درباره چیزی می‏اندیشد نه درباره معدوم؛ می‏توانیم تصدیق کنیم که چنین شخصی به اشتباه می‏گوید یا می‏اندیشد که چنین پادشاهی در جهان وجود دارد. سخن یا اندیشه وی درباره چیزی است و نه درباره معدوم، امّا آن چیز پادشاهی با یک نوع رقیقی از وجود نیست؛ آن چیز جهان یا عالم به عنوان یک کّل است. رهیافتی مربوط به این را می‏توان درباره مشکلات مربوطی اتخاذ کرد که در لطیفه‏ها و یا در تاریخ فلسفه مطرح شده است. من یکی از این لطیفه‏ها را توضیح می‏دهم و سپس مسئله‏ای را که پارمنیدس(19) مطرح ساخته است،بررسی می‏کنم؛ پارمنیدس، فیلسوف یونان باستان، به این نتیجه رسیده بود که واقعیت یک کّل تقسیم‏ناپذیر و غیر متغیّر است که نه آغازی دارد و نه پایانی.
لطیفه زیر برگرفته از کتاب در آیینه(20)، تألیف لوئیس کارل(21) است. پادشاه سفیدپوست به آلیس(22) می‏گوید که دو قاصد وی به مرکز شهر رفته‏اند، و از آلیس می‏خواهد که اگر آنها هنوز آن‏جا هستند، ملتفت باشد که آنها را در جاده ببیند. آلیس پاسخ می‏دهد: «من هیچ‏کس را درجاده نمی‏بینم». پادشاه به آلیس جواب می‏گوید:
من فقط آرزو دارم که چنین چشمانی می‏داشتم... که قادر باشد هیچ‏کس را ببیند! و آن هم ازاین فاصله! عجبا، با این نور، نهایت کاری که من می‏توانم انجام دهم همان دیدن مردم واقعی است.5
پادشاه در این‏جا اشتباهی درباره «هیچ‏کس» مرتکب می‏شود که مشابه با اشتباهی است که بعضی در مورد عباراتی همچون «پادشاه کنونی فرانسه» مرتکب می‏شوند. اگر واژه «هیچ‏کس» اشاره یا دلالتی داشت، این «هیچ‏کس» بود که آلیس فکر می‏کرد که آن را در جاده نمی‏بیند. دیدن این «هیچ‏کس» به اندازه دیدن پادشاه کنونی فرانسه دشوار است؛ از قرار معلوم «هیچ‏کس» دارای نوعی وجود مبهم است.(23) امّا، البتّه وقتی آلیس می‏گوید که هیچ‏کس را در جاده نمی‏بیند، واژه «هیچ‏کس» را برای اشاره به چیزی بکار نمی‏برد. آن را به عنوان قسمتی از جمله‏ای بکار می‏برد که معنای آن جمله معادل است با این‏که «کاذب است که من کسی را در جاده می‏بینم». پس ما اشتباه پادشاه سفیدپوست را با همان راهبرد کلّی‏ای تشخیص می‏دهیم که راسل آن را برای تعیین دقیق اشتباه این فرض به کار می‏گیرد که شخصی که فکر می‏کند پادشاه کنونی فرانسه تاس است باید درباره پادشاه مرموزی بیندیشد که، هرچند وجود ندارد، به هر حال دارای نوعی وجود است. به عبارت دیگر، راهبرد کلّی، یافتن تفسیری مناسب (یا «تعریف سیاقی») برای این کلمه یا عبارت بحث‏انگیز است ــ تفسیری که به یک «موجود» معدوم اشاره نداشته باشد.
برخلاف این پادشاه سفیدپوست، پارمنیدس معتقد شده بود که «هر آنچه هست، هست؛ و هر آنچه نیست، نیست». از آن‏جا که «معدوم وجود ندارد» ــ زیرا اصلاً هیچ معدومی وجود ندارد ــ کلمه «معدوم» به هیچ چیزی اشاره ندارد، و کسی که این کلمه را به کار می‏برد، مثل وقتی می‏گوید که «هیچ چیز از فلان نوع وجود ندارد»، اگر دقیق سخن بگوییم، هیچ معنایی افاده نمی‏کند. طبق نظر پارمنیدس، «نمی‏توان درباره آنچه نیست سخن گفت یا اندیشید». تفسیر پارمنیدس از چنین واژه‏های سلبی، مانند «آنچه نیست» و «معدوم» او را به این گفته سوق داد که واقعیت، از جمله صفات دیگری که دارد، سرمدی و غیر متغیّر است. گفتن این‏که چیزی تغییر می‏کند بیان ضمنی این مطلب است که آن، یک چیز است و سپس نه آن چیز بلکه چیزی دیگر است. امّا یک شی‏ء خاص نبودن همان نبودن است... و برای یک شی‏ء، هیچ نه (یا نبودی) بودن نیست؛ در واقع، سخن گفتن درباره چیزی که ناموجود(24) است... گفتن چیزمعناداری نیست. در نتیجه، این گفته که جهان تغییر می‏کند کاذب یا بی‏معناست؛ ما باید دیدگاه مقابل را بپذیریم، دیدگاهی که بیان آن به شیوه‏ای معنادار دشوار است، یعنی این‏که جهان «غیر متغیّر»(25) است. برای این‏که این گفته صادق، با معنا باشد، کلمه «غیر متغیّر» نمی‏تواند به معنای «نامتغیّر»(26) باشد؛ آن باید به معنای امری ایجابی باشد. شاید «ایستا»(27) نافع باشد.(28)
هر چند پارمنیدس این اشتباه پادشاه سفیدپوست را مرتکب نشد که فرض کند «هیچ‏کس» یا، به بیانی کلّی‏تر، «معدوم» می‏تواند وجود داشته باشد یا، آن‏طوری که فلاسفه بعدها گفته‏اند، دارای نوعی وجود باشد، پارمنیدس این اشتباه پادشاه سفیدپوست را مرتکب شد که فرض کرد «هیچ‏کس» یا «معدوم» تعبیرات دلالی‏اند. حقیقت آن است که این عبارت‏ها همان‏هایی هستند که فلاسفه قرون وسطی آنها را «تعبیرات دارای معانی حرفیّه»(29) خوانده‏اند؛ آنها همچون توصیف‏های معیّن راسل در معنای جمله شرکت دارند بدون این‏که خود حاکی از چیزی باشند. گفتن این‏که شی‏ء متغیّر باید در یک زمان به یک صورت خاص باشد (مثلاً قهوه‏ای) و در زمان بعد به آن صورت نباشد، برابر با تصدیق این مطلب است که آن شی‏ء در یک زمان به آن صورت بوده و انکار این است که آن در زمان بعد به همان صورت باشد. انکار چیزی به طور ضمنی تصدیق این است که چیزی کاذب است، امّا تصدیق این‏که چیزی کاذب است برابر با اشاره به معدومی مرموز نیست. ممکن است به عنوان یک موضوع کلی بگوییم که عبارت‏های سلبی هیچ کاربرد معناداری ندارند که ما را به تصدیق هستی، یا «وجود» بنیادین واقعیات سلبی ملزم سازد.
راه حلّ مسائلی که پادشاه سفیدپوست و پارمنیدس مطرح کرده‏اند، مستلزم نظریه توصیف‏های راسل نیست؛ امّا متضمن راهبرد کلّی‏ای است که در نظریه راسل وجود دارد. طبق نظر راسل، بسیاری از گزاره‏های معنادار به ظاهر به اشیایی از انواع نسبتا مرموز اشاره دارند، و هدف نظریه وی نشان دادن این مطلب بود که چگونه بعضی از این گزاره‏ها ــ گزاره‏هایی که حاوی توصیف‏های معیّن‏اند ــ می‏توانند به گزاره‏های هم ارزی تغییر شکل دهند که به هستومندهای مرموز اشاره نداشته باشند. وی به واسطه تغییر شکل‏های(30) منطقی‏ای که شرح داد، درباره هستومندهای مرموز (یا دست کم بحث‏انگیزی) سخن گفت که ظاهرا عبارت‏های توصیفی به عنوان «مجعولات منطقی» به آنها اشاره دارند. سخن گفتن درباره پادشاه فرانسه به عنوان یک مجعول منطقی، طبیعی به‏نظر نمی‏رسد، اما این لقب برای اشیای مفروض بسیاری از عبارت‏های توصیفی دیگر مناسب است.
گفته زیر را که ممکن است واقعا صادق باشد، ملاحظه کنید:
میانگین(31) لوله‏کش‏های آمریکایی 5/2 فرزند دارند و دارای درآمد سالیانه‏ای معادل بیست هزار دلارند.
اگر در این‏جا «میانگین» به معنای «نمونه»(32) [یا مثال] باشد، پس این گزاره کاذب است، زیرا یک شخص نمونه‏ای ممکن است یک شخص واقعی باشد، و هیچ شخص واقعی هم نمی‏تواند 5/2 فرزند داشته باشد. اما اظهارنظرهای راجع به میانگین امور انواع مختلف عموما به شیوه‏ای متفاوت فهمیده می‏شوند. مخصوصا، گزاره بالا برای اشاره به یک شخص واقعی، یا شخصی که یک نوع سایه روشنی [یا «رائحه‏ای» یا «شمّه‏ای»] از وجود را دارد، به کار نرفته است. همان‏طوری که این گزاره به طور متفاوت بکار می‏رود، می‏توان چیزی کاملاً پیچیده درباره عموم لوله‏کش‏های آمریکایی گفت. می‏توان گفت که تعداد کلّ فرزندان لوله‏کش‏های آمریکایی تقسیم بر تعداد کلّ لوله‏کش‏های آمریکایی برابر با 5/2 است و مجموع درآمد سالیانه لوله‏کش‏های آمریکایی تقسیم بر مجموع افراد لوله‏کش آمریکایی معادل بیست هزار دلار است. بنابراین، این گفته پیچیده درباره هیچ شخص لوله‏کشی، چه انتزاعی و چه انضمامی، نیست. این یک گفته پیچیده است که به همه لوله‏کش‏های آمریکایی، همه فرزندانشان، و کلّ درآمدشان راجع است.
هرچند ما مفهوم واقعی گزاره بالا را بسیار خوب می‏دانیم، گاهی راغب به گفتن این مطلب هستیم که آن گزاره‏ای است «درباره» میانگین لوله‏کش‏ها. وقتی این مطلب را می‏گوییم، به دقّت سخن نمی‏گوییم؛ در واقع با مسامحه زیادی سخن می‏گوییم. امّا اگر با مسامحه سخن بگوییم، می‏توانیم به طور مستدّل بگوییم که میانگین لوله‏کش‏ها یک پندار منطقی یا، بهتر بگوییم، یک پندار ریاضی است. از آن‏جا که راسل، همان‏طوری که خواهیم دید، معتقد بود که گزاره‏های ریاضی در واقع گزاره‏های منطقی‏اند، مصّر بود که هر پندار ریاضی یک مجعول منطقی است. عبارت دیگری که راسل اغلب به‏صورت تبدیل پذیر با عبارت «مجعول منطقی» به‏کار می‏برد «ساختار منطقی» است.
زمانی که راسل مشغول به نگارش درباره ساختارهای منطقی بود، اهتمام کلّی به نشان دادن این مطلب داشت که گزاره‏های معنادار، که ظاهرا درباره یک موضوع خاص‏اند، با گزاره‏های مربوط به (یا ظاهرا مربوط به) موضوعی دیگر معادل و قابل جایگزینی‏اند. من دربند اخیر خود قید «ظاهرا مربوط به» را بدین جهت افزودم که راسل گاهی به «تحویل» موضوع ظاهری یک طبقه از احکام به موضوع دیگر، و سپس «تحویل» این موضوع دوم به موضوع سومی مبادرت می‏ورزید. برای مثال در اصول ریاضیات چنین استدلال کرد که گزاره‏های مربوط به اعداد گویا، واقعی و مرکب با گزاره‏های مربوط به کل اعداد ــ یعنی، ...،4،3،2،1 ــ معادل‏اند و می‏توان آنها را جایگزین کرد. سپس استدلال کرد که گزاره‏های مربوط به کّل اعداد با گزاره‏های مربوط به طبقات معادل‏اند و می‏توان این گزاره‏ها را به‏جای آنها نهاد. او به عنوان مرحله آخر، استدلال کرد که گزاره‏های مربوط به طبقات با گزاره‏های مربوط به صفات معادل‏اند.
وقتی راسل در سال 1912 اثر کلاسیک و کم حجم خود به نام مشکلات فلسفه را می‏نگاشت،(33) فکر می‏کرد که جزئیات و صفات، «صفات» به معنای کیفیات و نسبت‏ها، تنها اشیا دارای واقعیت نهایی‏اند. در سال 1918، زمانی که درس‏های خود را در باب اتمیسم منطقی ارائه داد، گفت که فقط «جزئیات» وجود بنیادین دارند. دلیل اصلی وی بر این ادّعاهای تحویلی این بود که، به نظر وی، گزاره‏های بظاهر مربوط به هستومندهای انواع دیگر به لحاظ سیاقی به‏واسطه گزاره‏های مربوط به جزئیات و صفات، یا فقط مربوط به جزئیات، تعریف پذیرند. بدین ترتیب، به نظر وی، همان طوری که دیدیم، در نهایت جزئیات و کلیات، یا (آن‏طوری که در سال 1918 معتقد شد) فقط جزئیات، متعلقات همه دلالت‏های معنی‏دارند. به نظر وی، همه متعلقات دیگر دلالت ظاهری، مجعولات منطقی یا ساختارهای منطقی‏اند.
4. تسویر(34) وجودی
هر چند بعضی از فلاسفه معاصر به وضوح بر این باورند که معنای یک فرمول دارای سور وجودی مرهون کلماتی از قبیل «وجود دارد» یا «هست» است (کلماتی که آن معنا را افاده می‏کنند)، راسل نظری مخالف دارد. طبق نظر وی، سور وجودی یک تمهید فنّی است که ما را در فهم فحوای منطقی گفته‏های متعارف «وجود دارد» یا «هست» یاری می‏دهد: گفته‏های عادی باید با ارجاع به نمادپردازی منطقی وی توضیح داده شوند، و نه برعکس. این مطلب برای بحث‏های رایج هستی‏شناسی بسیار با اهمیت است. اگر گفتگوی عادی ما درباره وجود باید با ارجاع به سور وجودی روشن یا تفسیر شود، سور وجودی باید معنایی داشته باشد که مستقل ازگفتگوهای عادی درباره آنچه وجود دارد یا آنچه هست، فهمیده شود.
سور وجودی بدون این معنای مستقل، هیچ روشنگری یا ایضاح درستی از موضوعات اساسی هستی شناسی ارائه نمی‏دهد. صرفا شیوه‏ای جدید یا از لحاظ فنی جعلی از سخن گفتن راجع به همان اشیای قدیمی فراهم می‏آورد ــ اشیایی که اگر باید مسایل متعارف هستی‏شناسی حل گردند، آنها نیز باید روشن شوند.
راسل گزاره‏های دارای سور وجودی را آشکارا در رابطه با مفاهیم منطقی صدق و توابع قضیه‏ای تحلیل کرد. فرض کنید «x انسان است» یک تابع قضیه‏ای است. طبق نظر راسل، یک تابع قضیه‏ای ممکن است همواره صادق (یا «ضروری») باشد، گاهی صادق (یا«ممکن») باشد، یا هرگز صادق نباشد (یا«ممتنع» باشد). اگر این تابع(35) همواره صادق است، می‏توان گفت که هر چیزی انسان است یا، به زبان نمادین، گفت (x انسان است)(x). اگر گاهی صادق است (همان طوری که در واقع، امر بدین منوال است) می‏توان گفت چیزی انسان است یا، به زبان نمادین، گفت (x انسان است) )$x)، بالاخره اگر این تابع هرگز صادق نباشد، می‏توان گفت هیچ چیزی انسان نیست یا، به زبان نمادین، گفت ( xانسان است) ~ (36)(x)، که در آن علامت ابرو «~» باید به صورت «چنین نیست (کاذب است) که ...» تعبیر شود. راسل خاطر نشان ساخت که فقط یکی از این صورت‏ها ــ همواره صادق، گاهی صادق، و هرگز صادق ــ را می‏توان مبنا گرفت، زیرا بقیه را می‏توان برحسب هر یک از آن سه صورت، تعریف کرد. برای مثال، «گاهی صادق است» به معنای «این‏طور نیست که همواره صادق نباشد» است، و «هرگز صادق نیست» به معنای «همواره صادق نیست» است. اگر «گاهی صادق است» را به عنوان صورت اصلی‏مان فرض کنیم، می‏توان گفت که فرمول دارای سور وجودی «( xانسان است) )$x)» وقتی و تنها وقتی صادق است که تابع قضیه‏ای « xانسان است» گاهی صادق باشد.6
اگر قرار است مفهوم نخستین وجود را روشن سازیم، نمی‏توانیم این موضوع را در این‏جا رها سازیم. دست کم باید سؤالی دیگر مطرح کنیم: «آیا هیچ مطلب روشنگری درباره معنای «گاهی صادق است»، بدین عنوان که بر توابع قضیه‏ای اطلاق می‏شود، می‏توان گفت؟» در واقع، راسل دو مطلب گفته است که به موضوع مطرح شده در این‏جا مربوط است. او گفته است که یک تابع قضیه‏ای گاهی صادق است در صورتی که «دست کم درباره یک مصداق صادق باشد»؛ و نیز گفته است که آن گاهی صادق است در صورتی که دست کم بر یک شی‏ء صدق کند.7 متأسفانه، وقتی راسل این مطالب را می‏گفت، منظور وی مبهم بود، زیرا او به روشنی تبیین نمی‏کرد که مصداق یک تابع قضیه‏ای مفروض چیست، یا چگونه یک تابع قضیه‏ای می‏تواند بر یک عین یا شی‏ء صدق کند. در واقع، او می‏توانست ازاین دو بیان دو چیز بسیار مختلف مراد کرده باشد. ملاحظه این دو احتمال بسیار با اهمیت است، زیرا هر احتمال، تفسیری متفاوت از «سور وجودی» مطرح می‏کند، و هر دو تفسیر طرفدارانی دارد.
یک وجه از مراد راسل می‏تواند به صورت زیر تبیین شود. یک «مصداق» از تابع قضیه‏ای حاوی متغیّر «x» همانا یک گزاره بالفعل، یعنی یک جمله با تفسیری مشخص، است که ازاین جهت با تابع قضیه‏ای متفاوت است که به جای «x» دارای اسم خاص است. براساس این نظر، ممکن است «حمید انسان است» مصداقی از تابع قضیه‏ای «x انسان است» محسوب شود. اگر «حمید» یک اسم منطقا خاص است، چیزی وجود دارد که دارای این اسم است؛ اگر آن اسم یک انسان است، پس گزاره مسوّر «(xانسان است))$x)» صادق خواهد بود. با در نظر گرفتن این شیوه، صدق گزاره دارای سور وجودی مبتنی بر صدق گزاره غیر مسوّر خواهد بود، و صدق گزاره غیر مسوّر به موجب این‏که حاوی اسم منطقا خاص است، یک شی‏ء جزئی را جدا می‏سازد، و به موجب محمول، آن شی‏ء را به نحو صحیح مشخص یا توصیف می‏کند. این تفسیر سور وجودی به «تفسیر جانشینی»(37) مشهور شده است. زیرا یک گزاره دارای سور وجودی را فقط زمانی که دست کم یک «مصداق جانشین» صادق ازتابع قضیه‏ای مربوط وجود داشته باشد، صادق توصیف می‏کند.
وقتی راسل از این سخن می‏گفت که یک تابع قضیه‏ای بر چیزی صدق می‏کند،(38) شاید به وجه دیگر، مراد وی این بوده است که این تابع درباره چیزی غیرزبانی(39) صادق است. برای مثال، اگر حمید انسان باشد، پس تابع قضیه‏ای «x انسان است» می‏تواند درباره حمید بدین معنا صادق باشد که حمید به نحو صحیحی به وسیله آن بخش از تابع قضیه‏ای توصیف می‏شود که شامل متغیّر «x» نیست. اصولاً این تفسیر سور وجودی به عنوان «تفسیر دامنه‏ای(40)مشهور شده است. طبق این تفسیر، متغیّرها با دامنه‏ای از اشیا («حوزه» یا «عالَم نطق») پیوند دارند، و گزاره دارای سور وجودی تنها وقتی بر حسب حوزه D (یا «مدلی » که D را دربرمی‏گیرد) صادق است که دست کم یک شی‏ء در حوزه D به واسطه محمول گزاره، به نحو صحیحی توصیف شود.
چون راسل اظهاراتی کرده که با هر دو تفسیر سازگار است، روشن نیست که به کدام‏یک التفات داشته است. از طرف دیگر، هر دو تفسیر متضمن اشکالات دیدگاه وی است. اشکال تفسیر نخست این است که این‏طور نیست که هر چیزی دارای اسمی باشد. در نظر بگیرید که a یک شی‏ء خاص است با 105 خط ویژه. پس گزاره (x دارای 105 خط ویژه است) )$x)، به این علت که a هرگز اسم‏گذاری نشده است، ممکن است صادق باشد، هرچند تابع قضیه‏ای « xدارای 105 خط ویژه است» دارای هیچ مصداق جانشین صادق نباشد. امّا، ممکن است از این اشکال بدین صورت رهایی یافت که شخصی استدلال کند که هر چند هر شی‏ء خاص عملاً اسمی ندارد، هر شی‏ء خاص را می‏توان اسم‏گذاری کرد. در مسیر این استدلال، اگر هر توسعه قابل تصوری از موجودی اسم‏هایمان را در نظر آوریم، ممکن است تفسیر جانشینی را دستکاری کرده بگوییم که گزاره «(F,x است) )$x)» تنها در صورتی صادق است که یک اسم n در لغات بالفعل ما یا توسعه‏ای از آن وجود داشته باشد، به‏طوری که این گزاره (مصداق جانشین) « F,nاست» صادق باشد.
هر چند امروزه تفسیر دوم متداول‏تر از تفسیر نخست است، آن نیز اشکالاتی را بر راسل وارد می‏کند. اشکال عمده به حوزه اشیایی مربوط است که با متغیّرهای تسویر متحدند. چون راسل با واقعیت ــ و نه پندار ــ سروکار داشت، چنین نیست که هر حوزه‏ای برای هدف وی بکار رود. برای مثال، حوزه موجودات اسطوره‏ای، که «شامل» قنطورس(41)و هیپوگریفس(42) است، به وضوح خارج از موضوع بحث است. پس چگونه باید حوزه مناسب را تشخیص داد؟ اگر راسل استدلال کرده بود که حوزه مناسب طبقه اشیایی است که واقعا وجود دارند، درآن صورت تلاش او برای روشن کردن مفهوم وجود یا منطق گزاره‏های وجودی با اشاره به تسویر وجودی، آشکارا دوری می‏بود و اصلاً هیچ تبیینی نمی‏توانست فراهم آورد. البتّه، راسل با اتخاذ این دیدگاه که «وجود دارد» یک محمول منطقا رضایت‏بخش نیست ــ یعنی وجود خاصیت اشیا یا اعیان نیست ــ اصلاً نمی‏توانسته است از طبقه اشیای موجود (یا اشیایی که وجود دارند) سخن گوید.
5. وجود و جهان
یک راه برای روشن کردن مفهوم شی‏ء موجود این است که بگوییم مجموعه اشیای موجود، جهان را می‏سازند. آن‏طور که کانت(43) در رساله افتتاحیه‏اش(44) بیان کرد، یک جهان را با سه مفهوم اساسی ماده، صورت و تمامیّت می‏توان توصیف کرد.8 ماده یک جهان، اشیای بنیادینی است که آن جهان را می‏سازد؛ صورت، شیوه‏ای است که در آن، اشیای اساسی با هم
پیوند درونی می‏یابند؛ و مفهوم تمامیّت، در این پیکره وارد می‏شود، بدین جهت که جهان تمامیت اشیایی است که به واسطه نسبت صوری و جهان‏ساز(45) به یکدیگر می‏پیوندند.
ماده جهان عبارتست از اشیای بنیادین، زیرا مجموعه‏هایی از اشیا، از قبیل توده‏هایی از سنگ‏ها یا گله‏هایی از بزها به جهان تعلق دارند، فقط بدین معنای تبعی که عناصر آنها به جهان متعلّقند و به طریقی مناسب با یکدیگر مرتبط‏اند. بنابراین، اشیای موجود به معنای اوّلیه، اعیان یا اشیایی‏اند که جوهر جهان را تشکیل می‏دهند. صورت جهان، یا دست کم صورت جهان ما، شبکه علّی ـ زمانی ـ مکانی(46)ای است که اشیای اولیه در آن جای گرفته‏اند. ما در مجاورت تجربی و بی‏واسطه با پاره‏ای از اشیاییم که آنها را بنیادین به حساب می‏آوریم. و دیگر اشیای جهان ما با این اشیای مورد تجربه به نحوی مرتبط‏اند که همه آنها را به یک نظام فراگیر علّی ـ زمانی ـ مکانی(47) متعلّق می‏کند.
من به خاطر دلیلی که دست کم در این‏جا باید آن را خاطر نشان سازم، جهانمان را با ارجاع به اشیاء متعلّق به تجربه، توصیف کرده‏ام. اگر ما عالم را مانند خدا می‏دیدیم، ممکن بود قادر باشیم با واژه‏هایی کاملاً کلّی، جهان را توصیف کنیم ــ یعنی، واژه‏هایی کلّی که در اصل هیچ جهان صرفا ممکنی را به نحو صادقی توصیف نمی‏کنند. امّا ما موجوداتی محدود با معرفتی محدودیم و ناگزیر مفهوم ما از جهان، خودمحور(48) است: این مفهوم بر نظامی از اشیا اطلاق می‏شود که، به گفته راسل، از آن اشیا تسمیه‏پذیر در مرکز توجه ما، «تابناک است». وقتی من می‏گویم که شی‏ء خاصی وجود دارد، مرادم این است که الآن وجود دارد. «الآن» همان زمان گفته من است. این مطلب نیز روشن است که مفهوم ما از گذشته و آینده نیز، به یک معنا، از آنچه الآن تجربه می‏کنیم، تابناک است. اگر من فکر می‏کنم که چیزی وجود داشته است، در مورد آن چیز بدین عنوان می‏اندیشم که قسمتی از نظام دارای ارتباط علّی از اشیایی بوده است که الآن از آن آگاه‏ام. در حالی که تشخیص می‏دهم که یک موجود صرفا ممکن هستم، اگر این امکان را مورد توجّه قرار دهم که ممکن بود وجود نداشته باشم، تصوّر می‏کنم نظام اشیایی که در واقع مرا و اشیای مورد توجه مرا دربردارد، حائز پاره‏ای رخنه‏های خیره‏کننده ــ یا پاره‏ای مزاحم‏ها در جای آن رخنه‏ها ــ بوده و هست.
بر طبق سنت تجربه‏گرایی(49)، اشیای بنیادینی که جهان ما را می‏سازند، همگی اشیای ممکن متعلّق تجربه هستند. جرج بار کلی، در قرن هجدهم، استدلال کرد که بودن همان مدرک بودن(50) است، امّا تجربی مسلکان اخیر به‏جای اعتقاد به این که یک شی‏ء موجود صرفا چیزی است که مشاهده‏گری که در جای مناسب قرار دارد، می‏تواند آن را درک کند یا درک می‏کند، معتقدند که یک شی‏ء وقتی هم عملاً درک نشود می‏تواند وجود داشته باشد. اعتقاد راسل به این دیدگاه، دست کم وقتی که درس‏های خود راجع به اتمیسم منطقی را ارائه می‏داد، در گفته‏های او راجع به «اشیای مابعدالطبیعی ... اشیایی که قسمتی از مؤلفه‏های نهایی جهان فرض می‏شوند، امّا نه آن نوع اشیایی که همواره از طریق تجربه بدست می‏آیند»،9 آشکار است. اگر شی‏ای نمی‏تواند «از راه تجربه بدست آید» نه فقط بدین دلیل است که مشاهده‏گر به قدری از آن دور است که نمی‏تواند آن را تجربه کند، بلکه بدین دلیل است که از آن نوع اشیایی است که کاملاً غیر قابل ادراک حسی است. پس آن یک «هستومند مابعدالطبیعی» است که راسل وجود آن راتصدیق نمی‏کند.
هرچند این مطلب می‏تواند تنها با نظریّه‏ای مناسب درباره شناخت به‏طور قطع اثبات گردد، این دیدگاه تجربی مسلک درباره شی‏ء موجود فوق‏العاده تنگ‏نظرانه است. دست کم به قدری تنگ‏نظرانه است که در زمان حاضر نمی‏تواند پذیرفتنی باشد. ما عموما می‏پنداریم که اشیای بی‏شماری هستند ــ میکروب‏ها، مولکول‏ها، حتّی الکترون‏ها ــ که بی‏تردید وجود دارند، امّا نمی‏توانند مورد ادراک حسی قرار گیرند. بعضی ملزم به این اعتراض‏اند که اشیای میکروسکپی هم می‏توانند با کمک ابزار، مورد ادراک حسی قرار گیرند؛ مع‏هذا، وقتی چنین ابزارهایی بکار روند، باید اشیای خاصی به عنوان واسطه ادراک به کار آیند، و خود این اشیا درک نمی‏شوند ــ و نمی‏توان آنها را با حس درک کرد. به عنوان مثال، میکروسکوپ الکترونی را در نظر آورید که برای «ادراک حسی»(51) ویروس‏ها و مولکول‏هایی با اندازه متوسط به کار می‏رود. وقتی ما این وسیله را به کار می‏گیریم، الکترون‏ها را به عنوان واسطه‏ای برای ایجاد صورت ذهنی از شی‏ء مدرَک به کار گرفته‏ایم: الکترون‏ها در اشیا نفوذ می‏کنند و متقابلاً در مکانیسمی که صورت ذهنی در آن ایجاد می‏شود، اثر می‏گذارند. من فرض می‏کنم که از لحاظ نظری ممکن باشد که هستومندهای یک نوع واحد بتوانند به عنوان ابزار نهایی‏ادراک ابزارمند به کار روند، امّا اگر چنین باشد، این هستومندها باید وجود داشته باشند (چون دارای تأثیر علّی بر موجودهای مدرَکند) بدون این‏که خودشان قابل ادراک باشند. بنابراین اگر ما حتّی خطوط اصلی نظریّه‏های رایج درباره ماده را بپذیریم، باید وجود اشیایی را تصدیق کنیم که ممکن است نتوان آنها را با حس ادراک کرد.
اگر براساس دلایل عمدتا علمی، این دیدگاه را رد کنیم که شی‏ء موجود، متعلّق ممکنی برای تجربه است، نیازی به رد روح تجربه‏گرایی(52) نداریم. تجربی مسلکان بدون استثنا اعتقاد داشته‏اند که جهانِ اشیای موجود، یک نظام علی ـ زمانی ـ مکانی است، و ما در صورتی می‏توانیم این عقیده را بپذیریم که جهان را شامل اموری بیش از اشیای صرفا تجربه‏پذیر بدانیم. پذیرفتن این مطلب نه فقط معقول است، بلکه ما را مجاز می‏سازد تا با تجربی مسلکان بر این مطلب توافق کنیم که جهان نظامی است که ما راه‏های تجربی مستقیمی به آن داریم. زمانی که هیوم(53) صورت بنیادین استدلالِ در خور «امور مربوط به واقع و وجود» را به عنوان صورت استنتاج علّی(54) باز شناخت،10 کاملاً در درون روح همین تصوّر بازنگری شده، قرار داشت. او به عنوان یک تجربی مسلک قرن هیجدهم، موجودات اصلی را به عنوان اشیای تجربه‏ناپذیر (انطباعات(55) و ایده‏ها) تصوّر کرده بود، امّا این تصوّر امری نیست که ما باید در آن شرکت جوییم. اگر مطمئن شویم که جهان شامل کفش و لاک و همچنین اشیاء صرفا نظری از قبیل مزون‏ها یا کوارک‏ها(56) است، می‏توانیم بپذیریم که چنین اشیائی نیز وجود دارند.
اکثر امور در فلسفه مورد مناقشه‏اند، و بدون شک فلاسفه‏ای می‏خواهند با تصوّر وجود بنیادینی که من هم اکنون بیان کرده‏ام، مخالفت کنند. بنابراین، فهم این مطلب مهم است که هرچند آن تصوّر اعتدال گرایانه‏تر از آن است که تجربی مسلک قرن هیجدهم آن را بپذیرد، به کسی که به لحاظ فلسفی راست کیش(57) است، بسیار نزدیک است. من متوجّه بوده‏ام که ارسطو وجود بنیادین را به جواهر یا اشیای انضمامی نسبت داده است، اینها همان اشیایی‏اند که او آنها را سازنده نظام علّی ـ زمانی ـ مکانی تلقی کرده است. قبل از او، افلاطون سرانجام چنین پیشنهاد کرد که «نشان کافی اشیای واقعی، حضور... قدرت تأثیرپذیری یا تأثیرگذاری بر یک شی‏ء است هرچند آن شی‏ء ناچیز باشد» ــ و این علت واقع شدن تنها در یک نوع نظام علّی می‏تواند رخ دهد. من متذکر شدم که تصوّر من دست‏کم با روح تصوّرات محدودتر بار کلی و هیوم و البتّه همچنین با ایده‏هایی که کانت در رساله افتتاحیه‏اش بیان داشته، سازگار است. کانت در اواخر نقد عقل محض(58) شی‏ء بالفعل (یا موجود) را به عنوان «آنچه که به شرایط مادّی تجربه محدوداست» تعریف کرد و هر آن چیزی را که می‏توانیم بشناسیم، به عنوان این که با دیگر اشیای ممکن تجربه در «کنش متقابل تامّ» است، ملاحظه کرد.11 سرانجام، چ. س. پیرس،(59) یکی از خبره‏ترین و تیزبین‏ترین فلاسفه مابعدالطبیعی در تاریخ این موضوع، چنین اظهار داشته که «هر آنچه وجود دارد»، «ex - sist» است، یعنی واقعا برموجودات دیگر اثر می‏گذارد... واقعا جزئی است.»12
سابقه تاریخی، به خودی خود، برای‏ارائه تصوّری قابل قبول از وجود کافی نیست، امّا همان‏طوری که متذکر شده‏ام هر تصوّری که بخوبی با دیدگاه‏های مهم شخصیت‏های فلسفی مطابق است، یقینا سزاوار بررسی دقیق است. از آن‏جا که من هیچ تصوّر دیگری نمی‏شناسم که تقریبا به اندازه تصوّری که طرح کلّی آن را دادم، موجّه باشد، آن تصوّر را موقتا پذیرفتنی فر ض می‏کنم. برای این‏که لوازم این تصوّر به نحو کامل بسط یابد، باید توجّه بیشتری به مفاهیم مکان، زمان و علیّت معطوف داشت.
منابع و پی نوشت ها
1- Bertrand Russell, "The Philosophy of Logical Atomism", in Logic and knowledge, ed. Robert C. Marsh (New York, 1956), P.268.
2- See Bretrand Russell, "On Denoting", in Marsh, ibid, P.41-56.
3- Bertrand Russell and Alfred North Whitehead, Principia Mathematica, 3 Vols. (Cambridge, Eng, 1910-13).
4- Russell, in Marsh, Logic and Knowledge, P,238.
5- Lewis Carroll, Though the Looking Glass, Ch.7, "The Lion and the Unicorn".
6- Russell, ''Philosophy of Logical Atomism", P.232.
7- See Ibid., PP.232-233.
8- See Immanuel Kant, Inaugural Dissertation and Other writing on space, trans. John Handgside (London. 1929), PP.38-42.
9- Russell, "The Philosophy of Logical Atomism", P.222.
10- See David Hume, Enquiry Concerning the Human Unders Tunding, Sec.4, Pt.1.
11- See Immanual Kant, Critique of Pure Reason, 2d ed, trans. N. K. Smith (London, 1933), B263, B272-74.
12- C.S.Peirce, "What Pragmatism Is, "in charles S. Peirce: Selected Writings, ed. Philip. P. Weiaer (New York, 1966), P.197.
یادداشت‏های مترجم
______________________________
ecnetsixE .1
gnieB .2
3. برتراندراسل، Bertrand Russell (1872-1970)، فیلسوف، ریاضیدان، منطقی و مصلح اجتماعی انگلیسی. آثار مهم او: تاریخ فلسفه غرب (ترجمه فارسی به قلم نجف دریابندری)، اصول ریاضیات (اثر عظیم و مشترک او با وایتهد)، فلسفه لایب‏نیتس، مسائل فلسفه (ترجمه فارسی به قلم منوچهر بزرگمهر)، علم ما به جهان خارج (ترجمه فارسی به قلم منوچهر بزرگمهر)، تحلیل ذهن (ترجمه فارسی به قلم منوچهر بزرگمهر)، تحلیل ماده، پژوهشی در باب معنی و حقیقت، وسعت و طاقت معرفت بشری، منطق و معرفت، رشد فلسفی من، زندگینامه خود نوشت.
snoitpircsed etinifeD .4
5. راسل به تحلیل منطقی و زبانی در بررسی مسائل فلسفی، اعتقاد واهتمام داشت. یکی دیگر از شیوه‏های فلسفی وی اتمیسم (اصالت تجزیه) منطقی (Logical atomism) بود، یعنی تجزیه و تحلیل منطقی قضایا و جمله‏ها و بازگرداندن آنها به معانی بنیادین و تقسیم‏ناپذیر. به عبارت دیگر، برای هر واحد تقسیم‏ناپذیر معنا یا شناخت، یک واحد تقسیم ناپذیر تجربه قائل بود. (î بهاءالدین خرمشاهی، پوزیتویسم منطقی).
sessalC .6
noitcnuF lanoitisoporP .7
lacitnameS .8
elddim dedulcxE .9
slobmys etelpmocnI .10
noitinifed lautxetnoC .11
acitamehtaM aipicnirP .12
13. آلفرد نورت وایتهد، Alfred North Whitehead (1861-1947)، ریاضیدان و فیلسوف انگلیسی.
noitatummoC .14
deifitnauqnU .15
msilobmyS .16
snoisserpxe gnitoneD .17
tnetnoc laitnrefeR .18
19. پارمنیدس Parmenides در مآخذ اسلامی: برمانیدس، (متولد 514 ق.م) فیلسوف یونانی، تحت نفوذ تعالیم کسنوفانس و فیثاغورس و از فلاسفه بزرگ نحله‏الئائی بود.
ssalG - gnikooL eht hguorhT .20
llorraC siweL .21
ecilA .22
23. در زبان انگلیسی وقتی کلمه‏ای سلبی همچون "nobody" یا "nothing" در جمله می‏آید، دیگر فعل منفی به کار برده نمی‏شود. همان‏طور که می‏دانیم گفته می‏شود "I see nobody on the road" ، اما در فارسی کلمه هیچ‏کس را با فعل منفی بکار می‏بریم. در واقع، اگر دستور زبان انگلیسی را در زبان فارسی بکار گیریم باید به جای «من هیچ‏کس را در جاده نمی‏بینم» بگوییم «من هیچ‏کس را در جاده می‏بینم». بدین صورت است که در زبان فارسی نمی‏توان این بحث را به همان شیوه و به راحتی طرح کرد و گفت چگونه می‏توان هیچ‏کس را دید و آیا هیچ‏کس به وجود مبهمی اشاره دارد که بتوان گفت او را می‏بینم. البته، به نظر می‏رسد که از دیدگاه منطقی، زبان فارسی نسبت به زبان انگلیسی در جنبه فوق ضعیف‏تر است. در واقع، در جمله‏ای که معنای سلبی دارد، ما دو منفی بکار می‏بریم و این به لحاظ منطقی می‏تواند خود ایجاب محسوب شود. اما، زبان انگلیسی چنین معضل منطقی را ندارد.
gnieb toN .24
gnignahcnU .25
gnignahc toN .26
citatS .27
28. پارمنیدس به این نتیجه رسید که یک شی‏ء خاص نبودن برابر با نبودن است و از این‏جا نتیجه گرفت که جهان غیر متغیّر و سرمدی است. اما در بیان این نظر مشکلی وجود دارد که اگر بخواهد بگوید «جهان نامتغیّر است» در واقع دارد می‏گوید «جهان متغیّر نیست» و طبق استدلال قبلی خود که شی‏ء خاص نبودن همان نبودن است، پس باید گفت که «جهان نیست» (جهان نا متغیّر است = جهان متغیّر نیست = جهان نیست). پس پارمنیدس بایدنظر خود را در وجهی ایجابی بیان دارد و بگوید که جهان ایستا و ساکن و غیر متغیّر است.
29. تعبیرات دارای معانی حرفیه "syncategorematic expressions" را می‏توان به قرار زیر توضیح داد. کلمه‏ها را می‏توان به دو بخش تقسیم کرد. یک دسته کلمه‏های دارای معانی حرفیه و دیگری دارای معانی اسمیه. کلمه‏هایی که خارج از جمله معنایی ندارند و نمی‏توان گفت به چه معنایی‏اند و معنای آنها برابر با چیست، معنای مستقلی ندارند و دارای معنای حرفیه‏اند. مثلاً کلمه «از» یا «به» را می‏شود گفت برای ابتدا و یا انتها به‏کار می‏روند، اما نمی‏شود گفت «از» معادل با ابتدا است و آن را تعریف کرد. اصوات، حرف‏ها (حرف‏های اضافه، اشاره و ربط)، ضمایر و اسمای اشاره از این دسته‏اند. در صورتی که کلمه‏های دیگر را می‏شود معنا کرد و گفت برابر با چه هستند، و در خارج جمله معنا دارند و معنای مستقل یا به اصطلاح معنای اسمیه دارند.
snoitamrofsnarT .30
egarevA .31
lacipyT .32
33. مشکلات فلسفه، The Problems of Philosophy؛ این کتاب با نام مسائل فلسفه توسط منوچهر بزرگمهر به فارسی ترجمه شده است.
noitacifitnauQ .34
35. یعنی گزاره «x انسان است».
36. این فرمول چنین خوانده می‏شود: به ازاء هر x ، چنین نیست یا کاذب است که x انسان است.
noitaterpretni noitutitsbuS .37
38. یا به عبارت دیگر: آن چیز یک مصداقی از آن تابع قضیه‏ای است. توضیح این‏که: در ریاضیات دامنه صدق معلوم می‏کنند، مثلاً می‏گویند «This function is satisfied by all the rational numbers» بدین معنا که دامنه صدق این تابع، تمامی اعداد گویاست، یعنی هر یک از اعداد گویا مصداقی از آن تابع‏اند و به عبارت دیگر، این تابع بر همه اعداد گویا صدق می‏کند. در منطق ریاضی هم، این معانی دامنه صدق و مصداق تابع گزاره‏ای به همان صورت ریاضی به کار می‏آید.
citsiugnilnoN .39
noitaterpretni egnaR .40
41. قنطورس، Centaurs (ینکنتاوروس)، در اساطیر یونان، نژادی از جانوران که نیمی اسب و نیمی انسان بودند. (î دایرة المعارف فارسی)
sffirgoppiH .42
43. ایمانوئل کانت، Imanuel Kant، (1724-1804) یکی از فلاسفه مشهور جهان و بزرگ‏ترین فیلسوف آلمان در قرن 18 م و واضع فلسفه نقدی (transcendental idealism) است.
noitatressiD laruguanI .44
gnimrof - dlroW .45
krowten lasuac - emit - ecapS .46
metsys lasuac - laropmet - oitapS nommoC .47
cirtnecogE .48
noitidart tsiciripmE .49
ipicrep tse esse .50
eviecreP .51
msiciripmE .52
53. دیوید هیوم، David Hume (1711-1776)، فیلسوف، مورخ و ادیب اسکاتلندی، صاحب آرای مبسوط و محققانه‏ای در باب تجربه و استقرا.
ecnerefni lasuaC .54
snoisserpmI .55
56. هر اتم از دو قسمت هسته و فضای اطراف هسته (ابر الکترونی) تشکیل شده است. درون هسته اتم را نوکلئون‏ها (پروتون و نوترون) پر کرده‏اند. اندیشه دست‏یافتن به عنصر بنیادین ماده و یا جهان طبیعت برای مدت‏های طولانی ذهن بشر را به خود مشغول داشته است. امروزه براساس محاسبات دقیق ریاضی (به‏صورت تئوری) و همچنین در عمل با استفاده از دستگاهی به نام اتاقک ابری به دنبال ردگیری عناصر بنیادین، همچون مسیری که هواپیما در آسمان از خود به‏جای می‏گذارد، برآمده‏اند. بدین ترتیب در فیزیک به وجود دو گروه ذرات بنیادی پی‏برده‏اند: لپتون‏ها و کوارک‏ها. لپتون‏ها بر هم کنش ضعیف دارند و ازجمله آنها الکترون و میون را می‏توان نام برد. کوارک‏ها خود به شش دسته تقسیم می‏شوند و منشأ هادرون‏ها می‏باشند. هادرون‏ها ذراتی‏اند که بر هم کنش قوی دارند و خود به دو دسته باریون‏ها (پروتون، نوترون، سیگما و...) و مزون‏ها (N مزون، و Kمزون و...) تقسیم می‏شوند. باریون‏ها ذراتی‏اند که از ترکیب سه‏تایی کوراک‏ها شکل گرفته‏اند و مزون‏ها که در واقع ذرات حامل انرژی بین باریون‏ها می‏باشند از ترکیب دوتایی یک کوارک و ضدکوارک ساخته شده‏اند.
ی‏موتناوک ک‏یمانیدومورک ث‏حابم رد ه‏زورما)DCQ( ی‏موتناوک ک‏یمانیدورتکلا و )DEQ(ه‏تخادرپ اهن‏ورتکلا و اهک‏راوک ی‏سررب ه‏ب ب‏یترت ه‏ب ).1369 ل‏وا پ‏اچ ،ی‏گنهرف ی‏ملع ت‏اراشتنا ت‏کرش ،ی‏کیبازریم ه‏اشناهج ه‏مجرت ،ه‏دام ن‏یداینب رهوگ اهک‏راوک ،چ‏یرف دلاره î( .دوشی‏م
xodohtrO .57
nosaeR eruP fo euqitirC .58
59. چارلز ساندرز پیرس، Charles Sanders Pierce (1839-1917) فیزیکدان و ریاضیدان و منطقی آمریکایی. ویلیام جیمز اصطلاح پراگماتیسم (مذهب اصالت عمل) را از او اقتباس کرد.

تبلیغات