مفهوم هستی در قلمرو مابعدالطبیعه
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
چکیده نوشتار حاضر برگرفته از کتاب مبانی مابعدالطبیعه، نوشته بروس اونی، فیلسوف معاصر آمریکایی است. نویسنده در این کتاب میکوشد تا مبانی مابعدالطبیعه را تجزیه و تحلیل کند و آنگاه با طرح مسائلی دقیق و جدید به نتایجی شایسته و قابل تأمل نائل آید. در فصل دوم کتاب، مفهوم هستی را با عنایت خاص به آرای برتراند راسل به موشکافیهای منطقی میسپارد و از آنجا به نتایج و مباحثی نو دست مییازد. در این مقاله، در زیر چهار عنوان فرعی به مسائلی پیرامون هستی پرداخته میشود: الف) هستی و توصیفهای معین؛ ب) مجعولات منطقی و ساختارهای منطقی؛ ج) تسویر وجودی؛ د) وجود و جهان.متن
پیشگفتار مترجم
بروس اونی مسائل و مبانی مابعدالطبیعه را به زبانی ساده و روان طرح میکند؛ لیکن ذکر چند نکته در اینجا خالی از لطف نیست: 1) مؤلف یک فیلسوف تحلیل زبانی است، لذا در مباحث مختلف همواره از دیدگاهی منطقی راه میگشاید و بحث از الفاظ و دقت بر آنها را به همراه دارد. این هر دو، دیدگاه منطقی و بحث الفاظ، بهخصوص در مقاله زیر همدلی و همراهی وی را با برتراند راسل هویدا میسازد. 2) بروس اونی هم در گزینش و ذکر آرای کلیدی و مهم و مربوط به موضوع و هم در نقد و تحلیل آنها بسیار موفق است؛ اما در نشاندادن رأی و نظر متقن و صحیح و تبیین رأی خویش چندان بسنده و گسترده وارد بحث نمیشود؛ به طوری که در نهایت نمیتوان به طور مشخص آرای وی را از بطن مباحث بیرون کشید.*
1. مقدمه
شیوه مناسب رهیافت به یک مطلب مهم فلسفی، بررسی نکاتی است که فلاسفه بزرگ درباره آن گفتهاند. جهت فهم اندیشه رایج درباره هستی(1) (وجود)(2) بررسی دیدگاه برتراند راسل(3) با اهمیت است؛ زیرا آرای معاصر در باره هستی به شدّت مرهون تلاش اوست. همانطوری که خواهیم دید، تصوّر راسل از هستی کاملاً رضایتبخش نیست؛ امّا کاستیهای تصور او مسائلی بسیار مهم را مطرح میکنند.
2. هستی و توصیفهای معیّن(4)
پارهای از جالب توجّهترین گفتههای راسل درباره هستی را میتوان در درسهای وی در باب اتمیسم منطقی(5)یافت؛ یعنی درسهایی که در سال 1918 ارائه داد. یکی از گفتههای او ایدهای جدید و بسیار مهم ارائه میکند و او را در سنت وجود شناسانهای که ارسطو آغازگر آن بود، جای میدهد:
در جهان طبیعی واقعا مجموعهها(6) وجود ندارند. در آنجا جزئیات هست نه مجموعهها. اگر بگویی «جهانی وجود دارد»، معنای «وجود دارد» کاملاً متفاوت خواهد بود با معنای آن وقتی که بگویی
* شایان ذکر است که شمارههای ارجاع لاتینی در متن مربوط به پینوشتهای نویسنده وشمارههای ارجاع فارسیمربوط به یادداشتهای مترجم است.
«یک شیء جزئی وجود دارد»، که در اینجا بدین معناست که تابع قضیهایِ(7) «x شیای جزئی است» گاهی صادق است.1
تصور راسل از جزئی با تصوّر ارسطو از جوهر نخستین یکسان نیست؛ امّا گفته او روشن میسازد که او هم مانند ارسطو به کاربردهای متنوع «وجود دارد» معانی مختلفی نسبت میدهد و معتقد است که این کلمهها در یک کاربرد (همانطور که خواهیم دید، در یک کاربرد اوّلیه) برای اشیای جزئیای که در جهان «وجود دارند» بکار میروند.
رهیافت راسل به وجود، به لحاظ تاریخی ازاین جنبه مهم، نوین و بیسابقه است که تحلیلی خاص از کاربرد اوّلیه «وجود دارد» را که میتوان آن را به جزئیات اطلاق کرد، دربردارد. همانطوری که عبارت فوق نشان میدهد، این
تحلیل خاصّ مبتنی بر توجّه به تابع قضیهای است. هر چند این عبارت دلالتی بر این مطلب ندارد، راسل تحلیل خاص خود از «وجود دارد» را بـه راهبـردی کـلی بـرای بررسی «اشیای» ظاهری (اعداد، مجموعهها) کـه بـه معنای اوّلیه وجود ندارند، مربوط ساخت. روح این راهبرد کلّی ارسطویی است، امّا به لحاظ فنّی پیشرفتهاست و برای پیشرفت مابعدالطبیعه در قرن ما به همان اندازه با اهمیت است که تحلیل راسل از «وجود دارد». من معتقدم که هر دو موضوع در رابطه با نظریّه مشهور توصیفهای معیّن راسل به بهترین وجه فهمیده میشود، و قصد دارم بحث خود را درباره هستی با طرح کلّی عناصر این نظریه مشهور آغاز کنم.
تا حدّی دلیل طرح نظریه توصیفهای راسل مسئلهای معناشناختی(8) ــ که با تفسیر مناسب از جملههای حاوی عبارتهای وصفیای سروکار دارد که به ظاهر به اشیاء غیر موجود دلالت دارند ــ بوده است.2 مثال برگزیده راسل از چنین جملهای این بود که «پادشاه کنونی فرانسه تاس است». مشکل این جمله این است که، هرچند این جمله معنای کاملاً صحیحی دارد، چون موضوع آن فاقد مصداق است، هیچ مطلب صادق یا کاذبی را درباره آن موضوع نمیگوید. مطابق با تفسیر طبیعی جملههای موضوع ــ محمولی [جملههای حملی]، چنین جملههایی تنها در صورتی صادقاند که محمول به نحو صادقی شیئی را که موضوع بر آن دلالت دارد توصیف کند، و تنها در صورتی کاذباند که محمول به نحو کاذبی آن موضوع را توصیف کند. با وجود این، اگر این مطلب شرح صحیحی از چنین جملههایی باشد، مثال راسل نه میتواند صادق باشد و نه کاذب. این، بحثانگیز است؛ زیرا قانون امتناع ارتفاع نقیضین(9) (آنطوری که راسل آن را میفهمد) بیان میدارد که هر جمله معنیداری،صادق یا کاذب است ــ و جمله راسل یقینا معنیدار است. بدین ترتیب اگر تفسیر طبیعی جمله موضوع ـ محمولی نمیتواند درباره آن بکار رود، ما چگونه میتوانیم آن را بفهمیم؟
جواب راسل چنین بود که عبارت «پادشاه کنونی فرانسه» و عبارتهای شبیه به آن، بدین لحاظ که «نمادهایی ناقص(10)»اند با گفتههای کاملاً اشارهای (همچون اسامی خاص) متفاوتاند: آنها در سیاق جمله معنایی دارند، اما معانیشان به هیچ چیزی راجع نیست. راسل فکر میکرد که یک تعریف سیاقی(11) ــ یعنی، تعریفی از جملههایی که این عبارتها در آنها واقعاند ــ میتواند معانی اینها را منتقل سازد. وقتی میگوییم که پادشاه کنونی فرانسه تاس است، در واقع داریم مطلبی میگوییم که هم پیچیده و هم کلّی است. در واقع، به طور ضمنی داریم سه چیز [گزاره] میگوییم: اوّلاً، میگوییم که دست کم یک نفر پادشاه کنونی فرانسه است. ثانیا، میگوییم که حدّاکثر یک نفر پادشاه کنونی فرانسه است. بالاخره میگوییم که هر آنکه پادشاه فرانسه است، تاس است. پیچیدگی گفته ما بدین سبب است که به طور ضمنی داریم سه چیز میگوییم، و کلّیتش بدین سبب است که هیچکدام از اینها [گزارهها] هیچ اشارهای به یک شخص جزئی ندارند.
راسل تحلیل خود از توصیفهای معیّن را، که خود این نام را بر آنها گذاشت، در نوشته فنّی اصول ریاضیات(12)مطرح کرد، یعنی کتاب سه جلدیای که محصول کار مشترک وی و وایتهد(13) بود.3 برای آنکه بحث وی درباره توصیفهای معیّن با کلّیت تامّش روشن شود و زمینه برای گفتگویی درباره نظریّات وی درباره وجود فراهم آید، من به یک شیوه گذرا، دو نماد خاص او، یعنی سورهای به اصطلاح کلّی و وجودی را توضیح میدهم.
اگر قوانین اصلی علم حساب را مورد بحث قرار دهیم، ممکن است قانون جابجایی(14) در جمع را چنین بیان داریم:
(a+b) = (b+a) , b و a به ازای هر
ما قید «به ازای هر a و b» را بدین خاطر آوردیم که نشان دهد که فرمول "(a+b)=(b+a)" درباره هر عدد a و b ای صادق است: به گفته راسل، این فرمول «همواره صادق است». راسل نماد «(a)» را به معنای «به ازای هر a» به کار برده، و این نماد به عنوان یک سور کلّی شناخته شده است. بهعلاوه، راسل این نماد را به آغاز فرمولی افزوده است که میخواهد آن را مسوّر سازد: بنابراین، او قانون فوق را با فرمولی که دارای دو سور کلّی است، بیان داشته است:
(a) (b) ((a+b) = (b+a))
اکنون مطلب دیگری را ملاحظه کنید، ما ممکن است در ضمن بحث از علم حساب بگوییم: هر عددی دارای تالی است. با بیانی که قدری روشنتر است میتوان این مطلب را چنین بیان داشت: به ازای هر عدد a، یک عدد b وجود دارد که تالی a است. راسل نیز همچون کوآین، نماد «)$b)» را برای بیان اینکه «b ای وجود» بکار برد؛ بنابراین، راسل این گزاره را که هر عددی دارای تالی است با این فرمول بیان داشته است:
(a) اگرa عدد باشد)Ä$( b)عدد است ) b & b = a ((تالی
راسل فرمولی راکه حاوی متغیّر غیر مسوّر(15) یا متغیّر «آزاد» است، «تابع قضیهای» مینامد، و فرمول «تالی 3 = y» یک چنین تابعی است. زمانی که راسل درسهای خود را در باب اتمیسم منطقی ارائه داد، بر این نظر بود که قضیه «(تالی 3 = y) ($y)» بدین معناست که گاهی تابع قضیهای «تالی 3 = y» صادق است، یا برای دستکم یک ارزش از متغیر "y"صادق است.4
اکنون با این نمادپردازی(16) فنّی در دسترس میتوانیم به نظریّه راسل درباره توصیفها بازگردیم. براساس آن نظریّه، جمله «پادشاه کنونی فرانسه تاس است» معنایی دارد که میتوان آن را با این فرمول بیان داشت:
($x)پادشاهکنونیفرانسهاست) x, & (y)پادشاهکنونیفرانسهباشد) yاگر Ä y=x (& تاس است، x(
طبق توضیحی که دادهام، این فرمول بدین معناست که دستکم یک شیء x ، پادشاه کنونی فرانسه است و به ازای هر y، اگر y پادشاه کنونی فرانسه باشد، آنگاه y=x وx تاس است. از آنجا که فرانسه اکنون پادشاه ندارد، فرمول مذکور باید کاذب باشد، زیرا در بخشی از فرمول چنین اظهار میشود که دست کم چیزی هست که پادشاه کنونی فرانسه است. همچنین، از آنجا که مثال راسل، یعنی «پادشاه کنونی فرانسه تاس است»، بنا به تعریف، معادل فرمول بالاست، میتوانیم دریابیم که چگونه مثال راسل میتواند هم معنیدار و هم کاذب باشد، حتّی اگر فرانسه اکنون پادشاه نداشته باشد، تا این مثال درباره او باشد و به او باز گردد.
به تعبیر دقیق، فهم این مطلب مهم است که نظریّه راسل برای عبارتهای توصیفی، همچون «پادشاه کنونی فرانسه» تعریفی به دست نمیدهد. آنچه فراهم میآورد، یا به ما نشان میدهد که چگونه فراهم بیاوریم، تعاریف جملههایی است که چنین عباراتی در آنها واقع میشود. راسل چنین تعاریفی را «تعاریف سیاقی» مینامد، زیرا آنها معنای یک توصیف معیّن را آنطوری ارائه میدهند که آن توصیف در سیاق جمله یا فرمول واقع میشود. وی، نه چندان از سر رضایت، اظهار داشت که چنین توصیفهایی فقط در سیاق جمله یا فرمول «معنی دارند»، اما دیدگاهی که از وی ملاحظه کردیم چنین بود که این نوع توصیفها را نباید تعبیرات دلالی(17) دانست، که اگر بهخودی خود ملاحظه شوند، به شخص یا چیزی اشاره داشته باشند. او گفته است که آنها «نمادهایی ناقص»اند که با مفاد ارجاعی(18)ملههایی که در آنها واقعاند، مشارکت دارند. فرمولی که در پاراگراف آخر آمد به پادشاه کنونی فرانسه اشاره ندارد (اصلاً چنین شخصی وجود ندارد) بلکه گویی به عالم کامل و تامّ اشاره دارد: میگوید که در عالم دقیقا یک چیز هست که هم پادشاه فرانسه است و هم تاس. اگر ما، برخلاف راسل، توصیفهای به اصطلاح معیّن را، زمانی که فقط به خودی خود ملاحظه میشوند، تعبیرات دلالی بدانیم؛ دلالت بسیاری از جملههایی راکه در آنها این تعبیرات دلالی وجود دارند، نادرست میفهمیم و بر این باور اغوا خواهیم شد که مدلولهای مفروض چنین تعبیراتی، اگر بالفعل هم وجود نداشته باشند، به هر حال باید دارای نوعی وجود باشند.
گفتم که نظریه توصیفهای راسل وسیلهای برای تعریف خود توصیفهای معیّن فراهم نمیکند، بلکه، به جای آن، نشان میدهد که چگونه جملههایی را که در آنها توصیفهای معیّن واقع است، تعریف کنیم. چنان که هویداست، نظریه راسل بیش از آنکه تاکنون نشان دادهام، پیچیده است، زیرا من صرفا نشان دادهام که چگونه پارهای از جملهها ــ جملههای کاملاً ساده ــ را که توصیفهای معیّن در آنهاست، تعریف کنیم. در جملههای پیچیدهتر، ارائه تعاریف مناسب [ازاین هم] پیچیدهتر است، امّا اهمیت مابعدالطبیعی نظریه راسل، دقیقا به همان صورت باقی میماند.
به عنوان نمونه،این جمله پیچیدهتر این جمله را ملاحظه کنید: «این کاذب است که پادشاه کنونی فرانسه تاس است». به سهولت میتوان دریافت که این جمله مبهم است. با لحظهای تأمل چنین بهنظر میرسد که این جمله به معنای عبارت 1 یا 2 است:
1- کاذب است که دقیقا فرانسه یک پادشاه تاس دارد.
2- دقیقا، اکنون یک پادشاه موجود برای فرانسه وجود دارد، و این کاذب است که او تاس است.
طبق اصطلاحات راسل، توصیف موجود در عبارت 1 دارای رخدادی اوّلیه است؛ در حالی که در عبارت 2 دارای رخدادی ثانویه است. به هر حال، عبارات 1 و 2 برابر نیستند؛ در
واقع 1 صادق است و 2 کاذب.
برای مقاصد ما، نتیجهای که از این مثال اخیر باید گرفت این است که نظریه راسل نمیتواند خودبهخود به جملههای زبان عامیانه اطلاق گردد. هرگاه با یک جمله پیچیده حاوی توصیف معیّن روبرو میشویم، همواره باید به لحاظ سیاق دریابیم که چگونه باید این جمله تعبیر یا تفسیر شود. اگر راهبرد نظریه راسل را دریابیم، با ملاحظه اینکه چگونه باید کلیّتی را که به یک توصیف معیّن نسبت میدهد در تفسیرمان منعکس سازیم، میتوانیم تفسیر مناسبی بیابیم. در انجام این کار، باید توجّه کافی به شرایطی داشت که در آن شرایط، جمله حاوی توصیف معیّن بهطور مستدّل صادق یا کاذب لحاظ میشود؛ ما نباید تنها بهامر یا اموری توجّه کنیم که گوینده در ظاهر به آن اشاره دارد.
3. مجعولات منطقی و ساختارهای منطقی
اگر ما بعضی از انواع فرضی موجودات را بیاد بیاوریم که فلاسفه وسوسه شدهاند تا آنها را به عنوان امور واقعی بپذیرند، میتوانیم بیدرنگ دریابیم که نظریه راسل، به لحاظ مابعدالطبیعی، بسیار روشنگر است. به جای فرض اینکه پادشاه کنونی فرانسه باید دارای نوعی وجود باشد بدین علت که پادشاه فرانسه هرچند فعلاً موجود نیست، شخصی که درباره «پادشاه کنونی فرانسه تاس است» سخن میگوید یا میاندیشد، درباره چیزی میاندیشد نه درباره معدوم؛ میتوانیم تصدیق کنیم که چنین شخصی به اشتباه میگوید یا میاندیشد که چنین پادشاهی در جهان وجود دارد. سخن یا اندیشه وی درباره چیزی است و نه درباره معدوم، امّا آن چیز پادشاهی با یک نوع رقیقی از وجود نیست؛ آن چیز جهان یا عالم به عنوان یک کّل است. رهیافتی مربوط به این را میتوان درباره مشکلات مربوطی اتخاذ کرد که در لطیفهها و یا در تاریخ فلسفه مطرح شده است. من یکی از این لطیفهها را توضیح میدهم و سپس مسئلهای را که پارمنیدس(19) مطرح ساخته است،بررسی میکنم؛ پارمنیدس، فیلسوف یونان باستان، به این نتیجه رسیده بود که واقعیت یک کّل تقسیمناپذیر و غیر متغیّر است که نه آغازی دارد و نه پایانی.
لطیفه زیر برگرفته از کتاب در آیینه(20)، تألیف لوئیس کارل(21) است. پادشاه سفیدپوست به آلیس(22) میگوید که دو قاصد وی به مرکز شهر رفتهاند، و از آلیس میخواهد که اگر آنها هنوز آنجا هستند، ملتفت باشد که آنها را در جاده ببیند. آلیس پاسخ میدهد: «من هیچکس را درجاده نمیبینم». پادشاه به آلیس جواب میگوید:
من فقط آرزو دارم که چنین چشمانی میداشتم... که قادر باشد هیچکس را ببیند! و آن هم ازاین فاصله! عجبا، با این نور، نهایت کاری که من میتوانم انجام دهم همان دیدن مردم واقعی است.5
پادشاه در اینجا اشتباهی درباره «هیچکس» مرتکب میشود که مشابه با اشتباهی است که بعضی در مورد عباراتی همچون «پادشاه کنونی فرانسه» مرتکب میشوند. اگر واژه «هیچکس» اشاره یا دلالتی داشت، این «هیچکس» بود که آلیس فکر میکرد که آن را در جاده نمیبیند. دیدن این «هیچکس» به اندازه دیدن پادشاه کنونی فرانسه دشوار است؛ از قرار معلوم «هیچکس» دارای نوعی وجود مبهم است.(23) امّا، البتّه وقتی آلیس میگوید که هیچکس را در جاده نمیبیند، واژه «هیچکس» را برای اشاره به چیزی بکار نمیبرد. آن را به عنوان قسمتی از جملهای بکار میبرد که معنای آن جمله معادل است با اینکه «کاذب است که من کسی را در جاده میبینم». پس ما اشتباه پادشاه سفیدپوست را با همان راهبرد کلّیای تشخیص میدهیم که راسل آن را برای تعیین دقیق اشتباه این فرض به کار میگیرد که شخصی که فکر میکند پادشاه کنونی فرانسه تاس است باید درباره پادشاه مرموزی بیندیشد که، هرچند وجود ندارد، به هر حال دارای نوعی وجود است. به عبارت دیگر، راهبرد کلّی، یافتن تفسیری مناسب (یا «تعریف سیاقی») برای این کلمه یا عبارت بحثانگیز است ــ تفسیری که به یک «موجود» معدوم اشاره نداشته باشد.
برخلاف این پادشاه سفیدپوست، پارمنیدس معتقد شده بود که «هر آنچه هست، هست؛ و هر آنچه نیست، نیست». از آنجا که «معدوم وجود ندارد» ــ زیرا اصلاً هیچ معدومی وجود ندارد ــ کلمه «معدوم» به هیچ چیزی اشاره ندارد، و کسی که این کلمه را به کار میبرد، مثل وقتی میگوید که «هیچ چیز از فلان نوع وجود ندارد»، اگر دقیق سخن بگوییم، هیچ معنایی افاده نمیکند. طبق نظر پارمنیدس، «نمیتوان درباره آنچه نیست سخن گفت یا اندیشید». تفسیر پارمنیدس از چنین واژههای سلبی، مانند «آنچه نیست» و «معدوم» او را به این گفته سوق داد که واقعیت، از جمله صفات دیگری که دارد، سرمدی و غیر متغیّر است. گفتن اینکه چیزی تغییر میکند بیان ضمنی این مطلب است که آن، یک چیز است و سپس نه آن چیز بلکه چیزی دیگر است. امّا یک شیء خاص نبودن همان نبودن است... و برای یک شیء، هیچ نه (یا نبودی) بودن نیست؛ در واقع، سخن گفتن درباره چیزی که ناموجود(24) است... گفتن چیزمعناداری نیست. در نتیجه، این گفته که جهان تغییر میکند کاذب یا بیمعناست؛ ما باید دیدگاه مقابل را بپذیریم، دیدگاهی که بیان آن به شیوهای معنادار دشوار است، یعنی اینکه جهان «غیر متغیّر»(25) است. برای اینکه این گفته صادق، با معنا باشد، کلمه «غیر متغیّر» نمیتواند به معنای «نامتغیّر»(26) باشد؛ آن باید به معنای امری ایجابی باشد. شاید «ایستا»(27) نافع باشد.(28)
هر چند پارمنیدس این اشتباه پادشاه سفیدپوست را مرتکب نشد که فرض کند «هیچکس» یا، به بیانی کلّیتر، «معدوم» میتواند وجود داشته باشد یا، آنطوری که فلاسفه بعدها گفتهاند، دارای نوعی وجود باشد، پارمنیدس این اشتباه پادشاه سفیدپوست را مرتکب شد که فرض کرد «هیچکس» یا «معدوم» تعبیرات دلالیاند. حقیقت آن است که این عبارتها همانهایی هستند که فلاسفه قرون وسطی آنها را «تعبیرات دارای معانی حرفیّه»(29) خواندهاند؛ آنها همچون توصیفهای معیّن راسل در معنای جمله شرکت دارند بدون اینکه خود حاکی از چیزی باشند. گفتن اینکه شیء متغیّر باید در یک زمان به یک صورت خاص باشد (مثلاً قهوهای) و در زمان بعد به آن صورت نباشد، برابر با تصدیق این مطلب است که آن شیء در یک زمان به آن صورت بوده و انکار این است که آن در زمان بعد به همان صورت باشد. انکار چیزی به طور ضمنی تصدیق این است که چیزی کاذب است، امّا تصدیق اینکه چیزی کاذب است برابر با اشاره به معدومی مرموز نیست. ممکن است به عنوان یک موضوع کلی بگوییم که عبارتهای سلبی هیچ کاربرد معناداری ندارند که ما را به تصدیق هستی، یا «وجود» بنیادین واقعیات سلبی ملزم سازد.
راه حلّ مسائلی که پادشاه سفیدپوست و پارمنیدس مطرح کردهاند، مستلزم نظریه توصیفهای راسل نیست؛ امّا متضمن راهبرد کلّیای است که در نظریه راسل وجود دارد. طبق نظر راسل، بسیاری از گزارههای معنادار به ظاهر به اشیایی از انواع نسبتا مرموز اشاره دارند، و هدف نظریه وی نشان دادن این مطلب بود که چگونه بعضی از این گزارهها ــ گزارههایی که حاوی توصیفهای معیّناند ــ میتوانند به گزارههای هم ارزی تغییر شکل دهند که به هستومندهای مرموز اشاره نداشته باشند. وی به واسطه تغییر شکلهای(30) منطقیای که شرح داد، درباره هستومندهای مرموز (یا دست کم بحثانگیزی) سخن گفت که ظاهرا عبارتهای توصیفی به عنوان «مجعولات منطقی» به آنها اشاره دارند. سخن گفتن درباره پادشاه فرانسه به عنوان یک مجعول منطقی، طبیعی بهنظر نمیرسد، اما این لقب برای اشیای مفروض بسیاری از عبارتهای توصیفی دیگر مناسب است.
گفته زیر را که ممکن است واقعا صادق باشد، ملاحظه کنید:
میانگین(31) لولهکشهای آمریکایی 5/2 فرزند دارند و دارای درآمد سالیانهای معادل بیست هزار دلارند.
اگر در اینجا «میانگین» به معنای «نمونه»(32) [یا مثال] باشد، پس این گزاره کاذب است، زیرا یک شخص نمونهای ممکن است یک شخص واقعی باشد، و هیچ شخص واقعی هم نمیتواند 5/2 فرزند داشته باشد. اما اظهارنظرهای راجع به میانگین امور انواع مختلف عموما به شیوهای متفاوت فهمیده میشوند. مخصوصا، گزاره بالا برای اشاره به یک شخص واقعی، یا شخصی که یک نوع سایه روشنی [یا «رائحهای» یا «شمّهای»] از وجود را دارد، به کار نرفته است. همانطوری که این گزاره به طور متفاوت بکار میرود، میتوان چیزی کاملاً پیچیده درباره عموم لولهکشهای آمریکایی گفت. میتوان گفت که تعداد کلّ فرزندان لولهکشهای آمریکایی تقسیم بر تعداد کلّ لولهکشهای آمریکایی برابر با 5/2 است و مجموع درآمد سالیانه لولهکشهای آمریکایی تقسیم بر مجموع افراد لولهکش آمریکایی معادل بیست هزار دلار است. بنابراین، این گفته پیچیده درباره هیچ شخص لولهکشی، چه انتزاعی و چه انضمامی، نیست. این یک گفته پیچیده است که به همه لولهکشهای آمریکایی، همه فرزندانشان، و کلّ درآمدشان راجع است.
هرچند ما مفهوم واقعی گزاره بالا را بسیار خوب میدانیم، گاهی راغب به گفتن این مطلب هستیم که آن گزارهای است «درباره» میانگین لولهکشها. وقتی این مطلب را میگوییم، به دقّت سخن نمیگوییم؛ در واقع با مسامحه زیادی سخن میگوییم. امّا اگر با مسامحه سخن بگوییم، میتوانیم به طور مستدّل بگوییم که میانگین لولهکشها یک پندار منطقی یا، بهتر بگوییم، یک پندار ریاضی است. از آنجا که راسل، همانطوری که خواهیم دید، معتقد بود که گزارههای ریاضی در واقع گزارههای منطقیاند، مصّر بود که هر پندار ریاضی یک مجعول منطقی است. عبارت دیگری که راسل اغلب بهصورت تبدیل پذیر با عبارت «مجعول منطقی» بهکار میبرد «ساختار منطقی» است.
زمانی که راسل مشغول به نگارش درباره ساختارهای منطقی بود، اهتمام کلّی به نشان دادن این مطلب داشت که گزارههای معنادار، که ظاهرا درباره یک موضوع خاصاند، با گزارههای مربوط به (یا ظاهرا مربوط به) موضوعی دیگر معادل و قابل جایگزینیاند. من دربند اخیر خود قید «ظاهرا مربوط به» را بدین جهت افزودم که راسل گاهی به «تحویل» موضوع ظاهری یک طبقه از احکام به موضوع دیگر، و سپس «تحویل» این موضوع دوم به موضوع سومی مبادرت میورزید. برای مثال در اصول ریاضیات چنین استدلال کرد که گزارههای مربوط به اعداد گویا، واقعی و مرکب با گزارههای مربوط به کل اعداد ــ یعنی، ...،4،3،2،1 ــ معادلاند و میتوان آنها را جایگزین کرد. سپس استدلال کرد که گزارههای مربوط به کّل اعداد با گزارههای مربوط به طبقات معادلاند و میتوان این گزارهها را بهجای آنها نهاد. او به عنوان مرحله آخر، استدلال کرد که گزارههای مربوط به طبقات با گزارههای مربوط به صفات معادلاند.
وقتی راسل در سال 1912 اثر کلاسیک و کم حجم خود به نام مشکلات فلسفه را مینگاشت،(33) فکر میکرد که جزئیات و صفات، «صفات» به معنای کیفیات و نسبتها، تنها اشیا دارای واقعیت نهاییاند. در سال 1918، زمانی که درسهای خود را در باب اتمیسم منطقی ارائه داد، گفت که فقط «جزئیات» وجود بنیادین دارند. دلیل اصلی وی بر این ادّعاهای تحویلی این بود که، به نظر وی، گزارههای بظاهر مربوط به هستومندهای انواع دیگر به لحاظ سیاقی بهواسطه گزارههای مربوط به جزئیات و صفات، یا فقط مربوط به جزئیات، تعریف پذیرند. بدین ترتیب، به نظر وی، همان طوری که دیدیم، در نهایت جزئیات و کلیات، یا (آنطوری که در سال 1918 معتقد شد) فقط جزئیات، متعلقات همه دلالتهای معنیدارند. به نظر وی، همه متعلقات دیگر دلالت ظاهری، مجعولات منطقی یا ساختارهای منطقیاند.
4. تسویر(34) وجودی
هر چند بعضی از فلاسفه معاصر به وضوح بر این باورند که معنای یک فرمول دارای سور وجودی مرهون کلماتی از قبیل «وجود دارد» یا «هست» است (کلماتی که آن معنا را افاده میکنند)، راسل نظری مخالف دارد. طبق نظر وی، سور وجودی یک تمهید فنّی است که ما را در فهم فحوای منطقی گفتههای متعارف «وجود دارد» یا «هست» یاری میدهد: گفتههای عادی باید با ارجاع به نمادپردازی منطقی وی توضیح داده شوند، و نه برعکس. این مطلب برای بحثهای رایج هستیشناسی بسیار با اهمیت است. اگر گفتگوی عادی ما درباره وجود باید با ارجاع به سور وجودی روشن یا تفسیر شود، سور وجودی باید معنایی داشته باشد که مستقل ازگفتگوهای عادی درباره آنچه وجود دارد یا آنچه هست، فهمیده شود.
سور وجودی بدون این معنای مستقل، هیچ روشنگری یا ایضاح درستی از موضوعات اساسی هستی شناسی ارائه نمیدهد. صرفا شیوهای جدید یا از لحاظ فنی جعلی از سخن گفتن راجع به همان اشیای قدیمی فراهم میآورد ــ اشیایی که اگر باید مسایل متعارف هستیشناسی حل گردند، آنها نیز باید روشن شوند.
راسل گزارههای دارای سور وجودی را آشکارا در رابطه با مفاهیم منطقی صدق و توابع قضیهای تحلیل کرد. فرض کنید «x انسان است» یک تابع قضیهای است. طبق نظر راسل، یک تابع قضیهای ممکن است همواره صادق (یا «ضروری») باشد، گاهی صادق (یا«ممکن») باشد، یا هرگز صادق نباشد (یا«ممتنع» باشد). اگر این تابع(35) همواره صادق است، میتوان گفت که هر چیزی انسان است یا، به زبان نمادین، گفت (x انسان است)(x). اگر گاهی صادق است (همان طوری که در واقع، امر بدین منوال است) میتوان گفت چیزی انسان است یا، به زبان نمادین، گفت (x انسان است) )$x)، بالاخره اگر این تابع هرگز صادق نباشد، میتوان گفت هیچ چیزی انسان نیست یا، به زبان نمادین، گفت ( xانسان است) ~ (36)(x)، که در آن علامت ابرو «~» باید به صورت «چنین نیست (کاذب است) که ...» تعبیر شود. راسل خاطر نشان ساخت که فقط یکی از این صورتها ــ همواره صادق، گاهی صادق، و هرگز صادق ــ را میتوان مبنا گرفت، زیرا بقیه را میتوان برحسب هر یک از آن سه صورت، تعریف کرد. برای مثال، «گاهی صادق است» به معنای «اینطور نیست که همواره صادق نباشد» است، و «هرگز صادق نیست» به معنای «همواره صادق نیست» است. اگر «گاهی صادق است» را به عنوان صورت اصلیمان فرض کنیم، میتوان گفت که فرمول دارای سور وجودی «( xانسان است) )$x)» وقتی و تنها وقتی صادق است که تابع قضیهای « xانسان است» گاهی صادق باشد.6
اگر قرار است مفهوم نخستین وجود را روشن سازیم، نمیتوانیم این موضوع را در اینجا رها سازیم. دست کم باید سؤالی دیگر مطرح کنیم: «آیا هیچ مطلب روشنگری درباره معنای «گاهی صادق است»، بدین عنوان که بر توابع قضیهای اطلاق میشود، میتوان گفت؟» در واقع، راسل دو مطلب گفته است که به موضوع مطرح شده در اینجا مربوط است. او گفته است که یک تابع قضیهای گاهی صادق است در صورتی که «دست کم درباره یک مصداق صادق باشد»؛ و نیز گفته است که آن گاهی صادق است در صورتی که دست کم بر یک شیء صدق کند.7 متأسفانه، وقتی راسل این مطالب را میگفت، منظور وی مبهم بود، زیرا او به روشنی تبیین نمیکرد که مصداق یک تابع قضیهای مفروض چیست، یا چگونه یک تابع قضیهای میتواند بر یک عین یا شیء صدق کند. در واقع، او میتوانست ازاین دو بیان دو چیز بسیار مختلف مراد کرده باشد. ملاحظه این دو احتمال بسیار با اهمیت است، زیرا هر احتمال، تفسیری متفاوت از «سور وجودی» مطرح میکند، و هر دو تفسیر طرفدارانی دارد.
یک وجه از مراد راسل میتواند به صورت زیر تبیین شود. یک «مصداق» از تابع قضیهای حاوی متغیّر «x» همانا یک گزاره بالفعل، یعنی یک جمله با تفسیری مشخص، است که ازاین جهت با تابع قضیهای متفاوت است که به جای «x» دارای اسم خاص است. براساس این نظر، ممکن است «حمید انسان است» مصداقی از تابع قضیهای «x انسان است» محسوب شود. اگر «حمید» یک اسم منطقا خاص است، چیزی وجود دارد که دارای این اسم است؛ اگر آن اسم یک انسان است، پس گزاره مسوّر «(xانسان است))$x)» صادق خواهد بود. با در نظر گرفتن این شیوه، صدق گزاره دارای سور وجودی مبتنی بر صدق گزاره غیر مسوّر خواهد بود، و صدق گزاره غیر مسوّر به موجب اینکه حاوی اسم منطقا خاص است، یک شیء جزئی را جدا میسازد، و به موجب محمول، آن شیء را به نحو صحیح مشخص یا توصیف میکند. این تفسیر سور وجودی به «تفسیر جانشینی»(37) مشهور شده است. زیرا یک گزاره دارای سور وجودی را فقط زمانی که دست کم یک «مصداق جانشین» صادق ازتابع قضیهای مربوط وجود داشته باشد، صادق توصیف میکند.
وقتی راسل از این سخن میگفت که یک تابع قضیهای بر چیزی صدق میکند،(38) شاید به وجه دیگر، مراد وی این بوده است که این تابع درباره چیزی غیرزبانی(39) صادق است. برای مثال، اگر حمید انسان باشد، پس تابع قضیهای «x انسان است» میتواند درباره حمید بدین معنا صادق باشد که حمید به نحو صحیحی به وسیله آن بخش از تابع قضیهای توصیف میشود که شامل متغیّر «x» نیست. اصولاً این تفسیر سور وجودی به عنوان «تفسیر دامنهای(40)مشهور شده است. طبق این تفسیر، متغیّرها با دامنهای از اشیا («حوزه» یا «عالَم نطق») پیوند دارند، و گزاره دارای سور وجودی تنها وقتی بر حسب حوزه D (یا «مدلی » که D را دربرمیگیرد) صادق است که دست کم یک شیء در حوزه D به واسطه محمول گزاره، به نحو صحیحی توصیف شود.
چون راسل اظهاراتی کرده که با هر دو تفسیر سازگار است، روشن نیست که به کدامیک التفات داشته است. از طرف دیگر، هر دو تفسیر متضمن اشکالات دیدگاه وی است. اشکال تفسیر نخست این است که اینطور نیست که هر چیزی دارای اسمی باشد. در نظر بگیرید که a یک شیء خاص است با 105 خط ویژه. پس گزاره (x دارای 105 خط ویژه است) )$x)، به این علت که a هرگز اسمگذاری نشده است، ممکن است صادق باشد، هرچند تابع قضیهای « xدارای 105 خط ویژه است» دارای هیچ مصداق جانشین صادق نباشد. امّا، ممکن است از این اشکال بدین صورت رهایی یافت که شخصی استدلال کند که هر چند هر شیء خاص عملاً اسمی ندارد، هر شیء خاص را میتوان اسمگذاری کرد. در مسیر این استدلال، اگر هر توسعه قابل تصوری از موجودی اسمهایمان را در نظر آوریم، ممکن است تفسیر جانشینی را دستکاری کرده بگوییم که گزاره «(F,x است) )$x)» تنها در صورتی صادق است که یک اسم n در لغات بالفعل ما یا توسعهای از آن وجود داشته باشد، بهطوری که این گزاره (مصداق جانشین) « F,nاست» صادق باشد.
هر چند امروزه تفسیر دوم متداولتر از تفسیر نخست است، آن نیز اشکالاتی را بر راسل وارد میکند. اشکال عمده به حوزه اشیایی مربوط است که با متغیّرهای تسویر متحدند. چون راسل با واقعیت ــ و نه پندار ــ سروکار داشت، چنین نیست که هر حوزهای برای هدف وی بکار رود. برای مثال، حوزه موجودات اسطورهای، که «شامل» قنطورس(41)و هیپوگریفس(42) است، به وضوح خارج از موضوع بحث است. پس چگونه باید حوزه مناسب را تشخیص داد؟ اگر راسل استدلال کرده بود که حوزه مناسب طبقه اشیایی است که واقعا وجود دارند، درآن صورت تلاش او برای روشن کردن مفهوم وجود یا منطق گزارههای وجودی با اشاره به تسویر وجودی، آشکارا دوری میبود و اصلاً هیچ تبیینی نمیتوانست فراهم آورد. البتّه، راسل با اتخاذ این دیدگاه که «وجود دارد» یک محمول منطقا رضایتبخش نیست ــ یعنی وجود خاصیت اشیا یا اعیان نیست ــ اصلاً نمیتوانسته است از طبقه اشیای موجود (یا اشیایی که وجود دارند) سخن گوید.
5. وجود و جهان
یک راه برای روشن کردن مفهوم شیء موجود این است که بگوییم مجموعه اشیای موجود، جهان را میسازند. آنطور که کانت(43) در رساله افتتاحیهاش(44) بیان کرد، یک جهان را با سه مفهوم اساسی ماده، صورت و تمامیّت میتوان توصیف کرد.8 ماده یک جهان، اشیای بنیادینی است که آن جهان را میسازد؛ صورت، شیوهای است که در آن، اشیای اساسی با هم
پیوند درونی مییابند؛ و مفهوم تمامیّت، در این پیکره وارد میشود، بدین جهت که جهان تمامیت اشیایی است که به واسطه نسبت صوری و جهانساز(45) به یکدیگر میپیوندند.
ماده جهان عبارتست از اشیای بنیادین، زیرا مجموعههایی از اشیا، از قبیل تودههایی از سنگها یا گلههایی از بزها به جهان تعلق دارند، فقط بدین معنای تبعی که عناصر آنها به جهان متعلّقند و به طریقی مناسب با یکدیگر مرتبطاند. بنابراین، اشیای موجود به معنای اوّلیه، اعیان یا اشیاییاند که جوهر جهان را تشکیل میدهند. صورت جهان، یا دست کم صورت جهان ما، شبکه علّی ـ زمانی ـ مکانی(46)ای است که اشیای اولیه در آن جای گرفتهاند. ما در مجاورت تجربی و بیواسطه با پارهای از اشیاییم که آنها را بنیادین به حساب میآوریم. و دیگر اشیای جهان ما با این اشیای مورد تجربه به نحوی مرتبطاند که همه آنها را به یک نظام فراگیر علّی ـ زمانی ـ مکانی(47) متعلّق میکند.
من به خاطر دلیلی که دست کم در اینجا باید آن را خاطر نشان سازم، جهانمان را با ارجاع به اشیاء متعلّق به تجربه، توصیف کردهام. اگر ما عالم را مانند خدا میدیدیم، ممکن بود قادر باشیم با واژههایی کاملاً کلّی، جهان را توصیف کنیم ــ یعنی، واژههایی کلّی که در اصل هیچ جهان صرفا ممکنی را به نحو صادقی توصیف نمیکنند. امّا ما موجوداتی محدود با معرفتی محدودیم و ناگزیر مفهوم ما از جهان، خودمحور(48) است: این مفهوم بر نظامی از اشیا اطلاق میشود که، به گفته راسل، از آن اشیا تسمیهپذیر در مرکز توجه ما، «تابناک است». وقتی من میگویم که شیء خاصی وجود دارد، مرادم این است که الآن وجود دارد. «الآن» همان زمان گفته من است. این مطلب نیز روشن است که مفهوم ما از گذشته و آینده نیز، به یک معنا، از آنچه الآن تجربه میکنیم، تابناک است. اگر من فکر میکنم که چیزی وجود داشته است، در مورد آن چیز بدین عنوان میاندیشم که قسمتی از نظام دارای ارتباط علّی از اشیایی بوده است که الآن از آن آگاهام. در حالی که تشخیص میدهم که یک موجود صرفا ممکن هستم، اگر این امکان را مورد توجّه قرار دهم که ممکن بود وجود نداشته باشم، تصوّر میکنم نظام اشیایی که در واقع مرا و اشیای مورد توجه مرا دربردارد، حائز پارهای رخنههای خیرهکننده ــ یا پارهای مزاحمها در جای آن رخنهها ــ بوده و هست.
بر طبق سنت تجربهگرایی(49)، اشیای بنیادینی که جهان ما را میسازند، همگی اشیای ممکن متعلّق تجربه هستند. جرج بار کلی، در قرن هجدهم، استدلال کرد که بودن همان مدرک بودن(50) است، امّا تجربی مسلکان اخیر بهجای اعتقاد به این که یک شیء موجود صرفا چیزی است که مشاهدهگری که در جای مناسب قرار دارد، میتواند آن را درک کند یا درک میکند، معتقدند که یک شیء وقتی هم عملاً درک نشود میتواند وجود داشته باشد. اعتقاد راسل به این دیدگاه، دست کم وقتی که درسهای خود راجع به اتمیسم منطقی را ارائه میداد، در گفتههای او راجع به «اشیای مابعدالطبیعی ... اشیایی که قسمتی از مؤلفههای نهایی جهان فرض میشوند، امّا نه آن نوع اشیایی که همواره از طریق تجربه بدست میآیند»،9 آشکار است. اگر شیای نمیتواند «از راه تجربه بدست آید» نه فقط بدین دلیل است که مشاهدهگر به قدری از آن دور است که نمیتواند آن را تجربه کند، بلکه بدین دلیل است که از آن نوع اشیایی است که کاملاً غیر قابل ادراک حسی است. پس آن یک «هستومند مابعدالطبیعی» است که راسل وجود آن راتصدیق نمیکند.
هرچند این مطلب میتواند تنها با نظریّهای مناسب درباره شناخت بهطور قطع اثبات گردد، این دیدگاه تجربی مسلک درباره شیء موجود فوقالعاده تنگنظرانه است. دست کم به قدری تنگنظرانه است که در زمان حاضر نمیتواند پذیرفتنی باشد. ما عموما میپنداریم که اشیای بیشماری هستند ــ میکروبها، مولکولها، حتّی الکترونها ــ که بیتردید وجود دارند، امّا نمیتوانند مورد ادراک حسی قرار گیرند. بعضی ملزم به این اعتراضاند که اشیای میکروسکپی هم میتوانند با کمک ابزار، مورد ادراک حسی قرار گیرند؛ معهذا، وقتی چنین ابزارهایی بکار روند، باید اشیای خاصی به عنوان واسطه ادراک به کار آیند، و خود این اشیا درک نمیشوند ــ و نمیتوان آنها را با حس درک کرد. به عنوان مثال، میکروسکوپ الکترونی را در نظر آورید که برای «ادراک حسی»(51) ویروسها و مولکولهایی با اندازه متوسط به کار میرود. وقتی ما این وسیله را به کار میگیریم، الکترونها را به عنوان واسطهای برای ایجاد صورت ذهنی از شیء مدرَک به کار گرفتهایم: الکترونها در اشیا نفوذ میکنند و متقابلاً در مکانیسمی که صورت ذهنی در آن ایجاد میشود، اثر میگذارند. من فرض میکنم که از لحاظ نظری ممکن باشد که هستومندهای یک نوع واحد بتوانند به عنوان ابزار نهاییادراک ابزارمند به کار روند، امّا اگر چنین باشد، این هستومندها باید وجود داشته باشند (چون دارای تأثیر علّی بر موجودهای مدرَکند) بدون اینکه خودشان قابل ادراک باشند. بنابراین اگر ما حتّی خطوط اصلی نظریّههای رایج درباره ماده را بپذیریم، باید وجود اشیایی را تصدیق کنیم که ممکن است نتوان آنها را با حس ادراک کرد.
اگر براساس دلایل عمدتا علمی، این دیدگاه را رد کنیم که شیء موجود، متعلّق ممکنی برای تجربه است، نیازی به رد روح تجربهگرایی(52) نداریم. تجربی مسلکان بدون استثنا اعتقاد داشتهاند که جهانِ اشیای موجود، یک نظام علی ـ زمانی ـ مکانی است، و ما در صورتی میتوانیم این عقیده را بپذیریم که جهان را شامل اموری بیش از اشیای صرفا تجربهپذیر بدانیم. پذیرفتن این مطلب نه فقط معقول است، بلکه ما را مجاز میسازد تا با تجربی مسلکان بر این مطلب توافق کنیم که جهان نظامی است که ما راههای تجربی مستقیمی به آن داریم. زمانی که هیوم(53) صورت بنیادین استدلالِ در خور «امور مربوط به واقع و وجود» را به عنوان صورت استنتاج علّی(54) باز شناخت،10 کاملاً در درون روح همین تصوّر بازنگری شده، قرار داشت. او به عنوان یک تجربی مسلک قرن هیجدهم، موجودات اصلی را به عنوان اشیای تجربهناپذیر (انطباعات(55) و ایدهها) تصوّر کرده بود، امّا این تصوّر امری نیست که ما باید در آن شرکت جوییم. اگر مطمئن شویم که جهان شامل کفش و لاک و همچنین اشیاء صرفا نظری از قبیل مزونها یا کوارکها(56) است، میتوانیم بپذیریم که چنین اشیائی نیز وجود دارند.
اکثر امور در فلسفه مورد مناقشهاند، و بدون شک فلاسفهای میخواهند با تصوّر وجود بنیادینی که من هم اکنون بیان کردهام، مخالفت کنند. بنابراین، فهم این مطلب مهم است که هرچند آن تصوّر اعتدال گرایانهتر از آن است که تجربی مسلک قرن هیجدهم آن را بپذیرد، به کسی که به لحاظ فلسفی راست کیش(57) است، بسیار نزدیک است. من متوجّه بودهام که ارسطو وجود بنیادین را به جواهر یا اشیای انضمامی نسبت داده است، اینها همان اشیاییاند که او آنها را سازنده نظام علّی ـ زمانی ـ مکانی تلقی کرده است. قبل از او، افلاطون سرانجام چنین پیشنهاد کرد که «نشان کافی اشیای واقعی، حضور... قدرت تأثیرپذیری یا تأثیرگذاری بر یک شیء است هرچند آن شیء ناچیز باشد» ــ و این علت واقع شدن تنها در یک نوع نظام علّی میتواند رخ دهد. من متذکر شدم که تصوّر من دستکم با روح تصوّرات محدودتر بار کلی و هیوم و البتّه همچنین با ایدههایی که کانت در رساله افتتاحیهاش بیان داشته، سازگار است. کانت در اواخر نقد عقل محض(58) شیء بالفعل (یا موجود) را به عنوان «آنچه که به شرایط مادّی تجربه محدوداست» تعریف کرد و هر آن چیزی را که میتوانیم بشناسیم، به عنوان این که با دیگر اشیای ممکن تجربه در «کنش متقابل تامّ» است، ملاحظه کرد.11 سرانجام، چ. س. پیرس،(59) یکی از خبرهترین و تیزبینترین فلاسفه مابعدالطبیعی در تاریخ این موضوع، چنین اظهار داشته که «هر آنچه وجود دارد»، «ex - sist» است، یعنی واقعا برموجودات دیگر اثر میگذارد... واقعا جزئی است.»12
سابقه تاریخی، به خودی خود، برایارائه تصوّری قابل قبول از وجود کافی نیست، امّا همانطوری که متذکر شدهام هر تصوّری که بخوبی با دیدگاههای مهم شخصیتهای فلسفی مطابق است، یقینا سزاوار بررسی دقیق است. از آنجا که من هیچ تصوّر دیگری نمیشناسم که تقریبا به اندازه تصوّری که طرح کلّی آن را دادم، موجّه باشد، آن تصوّر را موقتا پذیرفتنی فر ض میکنم. برای اینکه لوازم این تصوّر به نحو کامل بسط یابد، باید توجّه بیشتری به مفاهیم مکان، زمان و علیّت معطوف داشت.
منابع و پی نوشت ها
1- Bertrand Russell, "The Philosophy of Logical Atomism", in Logic and knowledge, ed. Robert C. Marsh (New York, 1956), P.268.
2- See Bretrand Russell, "On Denoting", in Marsh, ibid, P.41-56.
3- Bertrand Russell and Alfred North Whitehead, Principia Mathematica, 3 Vols. (Cambridge, Eng, 1910-13).
4- Russell, in Marsh, Logic and Knowledge, P,238.
5- Lewis Carroll, Though the Looking Glass, Ch.7, "The Lion and the Unicorn".
6- Russell, ''Philosophy of Logical Atomism", P.232.
7- See Ibid., PP.232-233.
8- See Immanuel Kant, Inaugural Dissertation and Other writing on space, trans. John Handgside (London. 1929), PP.38-42.
9- Russell, "The Philosophy of Logical Atomism", P.222.
10- See David Hume, Enquiry Concerning the Human Unders Tunding, Sec.4, Pt.1.
11- See Immanual Kant, Critique of Pure Reason, 2d ed, trans. N. K. Smith (London, 1933), B263, B272-74.
12- C.S.Peirce, "What Pragmatism Is, "in charles S. Peirce: Selected Writings, ed. Philip. P. Weiaer (New York, 1966), P.197.
یادداشتهای مترجم
______________________________
ecnetsixE .1
gnieB .2
3. برتراندراسل، Bertrand Russell (1872-1970)، فیلسوف، ریاضیدان، منطقی و مصلح اجتماعی انگلیسی. آثار مهم او: تاریخ فلسفه غرب (ترجمه فارسی به قلم نجف دریابندری)، اصول ریاضیات (اثر عظیم و مشترک او با وایتهد)، فلسفه لایبنیتس، مسائل فلسفه (ترجمه فارسی به قلم منوچهر بزرگمهر)، علم ما به جهان خارج (ترجمه فارسی به قلم منوچهر بزرگمهر)، تحلیل ذهن (ترجمه فارسی به قلم منوچهر بزرگمهر)، تحلیل ماده، پژوهشی در باب معنی و حقیقت، وسعت و طاقت معرفت بشری، منطق و معرفت، رشد فلسفی من، زندگینامه خود نوشت.
snoitpircsed etinifeD .4
5. راسل به تحلیل منطقی و زبانی در بررسی مسائل فلسفی، اعتقاد واهتمام داشت. یکی دیگر از شیوههای فلسفی وی اتمیسم (اصالت تجزیه) منطقی (Logical atomism) بود، یعنی تجزیه و تحلیل منطقی قضایا و جملهها و بازگرداندن آنها به معانی بنیادین و تقسیمناپذیر. به عبارت دیگر، برای هر واحد تقسیمناپذیر معنا یا شناخت، یک واحد تقسیم ناپذیر تجربه قائل بود. (î بهاءالدین خرمشاهی، پوزیتویسم منطقی).
sessalC .6
noitcnuF lanoitisoporP .7
lacitnameS .8
elddim dedulcxE .9
slobmys etelpmocnI .10
noitinifed lautxetnoC .11
acitamehtaM aipicnirP .12
13. آلفرد نورت وایتهد، Alfred North Whitehead (1861-1947)، ریاضیدان و فیلسوف انگلیسی.
noitatummoC .14
deifitnauqnU .15
msilobmyS .16
snoisserpxe gnitoneD .17
tnetnoc laitnrefeR .18
19. پارمنیدس Parmenides در مآخذ اسلامی: برمانیدس، (متولد 514 ق.م) فیلسوف یونانی، تحت نفوذ تعالیم کسنوفانس و فیثاغورس و از فلاسفه بزرگ نحلهالئائی بود.
ssalG - gnikooL eht hguorhT .20
llorraC siweL .21
ecilA .22
23. در زبان انگلیسی وقتی کلمهای سلبی همچون "nobody" یا "nothing" در جمله میآید، دیگر فعل منفی به کار برده نمیشود. همانطور که میدانیم گفته میشود "I see nobody on the road" ، اما در فارسی کلمه هیچکس را با فعل منفی بکار میبریم. در واقع، اگر دستور زبان انگلیسی را در زبان فارسی بکار گیریم باید به جای «من هیچکس را در جاده نمیبینم» بگوییم «من هیچکس را در جاده میبینم». بدین صورت است که در زبان فارسی نمیتوان این بحث را به همان شیوه و به راحتی طرح کرد و گفت چگونه میتوان هیچکس را دید و آیا هیچکس به وجود مبهمی اشاره دارد که بتوان گفت او را میبینم. البته، به نظر میرسد که از دیدگاه منطقی، زبان فارسی نسبت به زبان انگلیسی در جنبه فوق ضعیفتر است. در واقع، در جملهای که معنای سلبی دارد، ما دو منفی بکار میبریم و این به لحاظ منطقی میتواند خود ایجاب محسوب شود. اما، زبان انگلیسی چنین معضل منطقی را ندارد.
gnieb toN .24
gnignahcnU .25
gnignahc toN .26
citatS .27
28. پارمنیدس به این نتیجه رسید که یک شیء خاص نبودن برابر با نبودن است و از اینجا نتیجه گرفت که جهان غیر متغیّر و سرمدی است. اما در بیان این نظر مشکلی وجود دارد که اگر بخواهد بگوید «جهان نامتغیّر است» در واقع دارد میگوید «جهان متغیّر نیست» و طبق استدلال قبلی خود که شیء خاص نبودن همان نبودن است، پس باید گفت که «جهان نیست» (جهان نا متغیّر است = جهان متغیّر نیست = جهان نیست). پس پارمنیدس بایدنظر خود را در وجهی ایجابی بیان دارد و بگوید که جهان ایستا و ساکن و غیر متغیّر است.
29. تعبیرات دارای معانی حرفیه "syncategorematic expressions" را میتوان به قرار زیر توضیح داد. کلمهها را میتوان به دو بخش تقسیم کرد. یک دسته کلمههای دارای معانی حرفیه و دیگری دارای معانی اسمیه. کلمههایی که خارج از جمله معنایی ندارند و نمیتوان گفت به چه معناییاند و معنای آنها برابر با چیست، معنای مستقلی ندارند و دارای معنای حرفیهاند. مثلاً کلمه «از» یا «به» را میشود گفت برای ابتدا و یا انتها بهکار میروند، اما نمیشود گفت «از» معادل با ابتدا است و آن را تعریف کرد. اصوات، حرفها (حرفهای اضافه، اشاره و ربط)، ضمایر و اسمای اشاره از این دستهاند. در صورتی که کلمههای دیگر را میشود معنا کرد و گفت برابر با چه هستند، و در خارج جمله معنا دارند و معنای مستقل یا به اصطلاح معنای اسمیه دارند.
snoitamrofsnarT .30
egarevA .31
lacipyT .32
33. مشکلات فلسفه، The Problems of Philosophy؛ این کتاب با نام مسائل فلسفه توسط منوچهر بزرگمهر به فارسی ترجمه شده است.
noitacifitnauQ .34
35. یعنی گزاره «x انسان است».
36. این فرمول چنین خوانده میشود: به ازاء هر x ، چنین نیست یا کاذب است که x انسان است.
noitaterpretni noitutitsbuS .37
38. یا به عبارت دیگر: آن چیز یک مصداقی از آن تابع قضیهای است. توضیح اینکه: در ریاضیات دامنه صدق معلوم میکنند، مثلاً میگویند «This function is satisfied by all the rational numbers» بدین معنا که دامنه صدق این تابع، تمامی اعداد گویاست، یعنی هر یک از اعداد گویا مصداقی از آن تابعاند و به عبارت دیگر، این تابع بر همه اعداد گویا صدق میکند. در منطق ریاضی هم، این معانی دامنه صدق و مصداق تابع گزارهای به همان صورت ریاضی به کار میآید.
citsiugnilnoN .39
noitaterpretni egnaR .40
41. قنطورس، Centaurs (ینکنتاوروس)، در اساطیر یونان، نژادی از جانوران که نیمی اسب و نیمی انسان بودند. (î دایرة المعارف فارسی)
sffirgoppiH .42
43. ایمانوئل کانت، Imanuel Kant، (1724-1804) یکی از فلاسفه مشهور جهان و بزرگترین فیلسوف آلمان در قرن 18 م و واضع فلسفه نقدی (transcendental idealism) است.
noitatressiD laruguanI .44
gnimrof - dlroW .45
krowten lasuac - emit - ecapS .46
metsys lasuac - laropmet - oitapS nommoC .47
cirtnecogE .48
noitidart tsiciripmE .49
ipicrep tse esse .50
eviecreP .51
msiciripmE .52
53. دیوید هیوم، David Hume (1711-1776)، فیلسوف، مورخ و ادیب اسکاتلندی، صاحب آرای مبسوط و محققانهای در باب تجربه و استقرا.
ecnerefni lasuaC .54
snoisserpmI .55
56. هر اتم از دو قسمت هسته و فضای اطراف هسته (ابر الکترونی) تشکیل شده است. درون هسته اتم را نوکلئونها (پروتون و نوترون) پر کردهاند. اندیشه دستیافتن به عنصر بنیادین ماده و یا جهان طبیعت برای مدتهای طولانی ذهن بشر را به خود مشغول داشته است. امروزه براساس محاسبات دقیق ریاضی (بهصورت تئوری) و همچنین در عمل با استفاده از دستگاهی به نام اتاقک ابری به دنبال ردگیری عناصر بنیادین، همچون مسیری که هواپیما در آسمان از خود بهجای میگذارد، برآمدهاند. بدین ترتیب در فیزیک به وجود دو گروه ذرات بنیادی پیبردهاند: لپتونها و کوارکها. لپتونها بر هم کنش ضعیف دارند و ازجمله آنها الکترون و میون را میتوان نام برد. کوارکها خود به شش دسته تقسیم میشوند و منشأ هادرونها میباشند. هادرونها ذراتیاند که بر هم کنش قوی دارند و خود به دو دسته باریونها (پروتون، نوترون، سیگما و...) و مزونها (N مزون، و Kمزون و...) تقسیم میشوند. باریونها ذراتیاند که از ترکیب سهتایی کوراکها شکل گرفتهاند و مزونها که در واقع ذرات حامل انرژی بین باریونها میباشند از ترکیب دوتایی یک کوارک و ضدکوارک ساخته شدهاند.
یموتناوک کیمانیدومورک ثحابم رد هزورما)DCQ( یموتناوک کیمانیدورتکلا و )DEQ(هتخادرپ اهنورتکلا و اهکراوک یسررب هب بیترت هب ).1369 لوا پاچ ،یگنهرف یملع تاراشتنا تکرش ،یکیبازریم هاشناهج همجرت ،هدام نیداینب رهوگ اهکراوک ،چیرف دلاره î( .دوشیم
xodohtrO .57
nosaeR eruP fo euqitirC .58
59. چارلز ساندرز پیرس، Charles Sanders Pierce (1839-1917) فیزیکدان و ریاضیدان و منطقی آمریکایی. ویلیام جیمز اصطلاح پراگماتیسم (مذهب اصالت عمل) را از او اقتباس کرد.
بروس اونی مسائل و مبانی مابعدالطبیعه را به زبانی ساده و روان طرح میکند؛ لیکن ذکر چند نکته در اینجا خالی از لطف نیست: 1) مؤلف یک فیلسوف تحلیل زبانی است، لذا در مباحث مختلف همواره از دیدگاهی منطقی راه میگشاید و بحث از الفاظ و دقت بر آنها را به همراه دارد. این هر دو، دیدگاه منطقی و بحث الفاظ، بهخصوص در مقاله زیر همدلی و همراهی وی را با برتراند راسل هویدا میسازد. 2) بروس اونی هم در گزینش و ذکر آرای کلیدی و مهم و مربوط به موضوع و هم در نقد و تحلیل آنها بسیار موفق است؛ اما در نشاندادن رأی و نظر متقن و صحیح و تبیین رأی خویش چندان بسنده و گسترده وارد بحث نمیشود؛ به طوری که در نهایت نمیتوان به طور مشخص آرای وی را از بطن مباحث بیرون کشید.*
1. مقدمه
شیوه مناسب رهیافت به یک مطلب مهم فلسفی، بررسی نکاتی است که فلاسفه بزرگ درباره آن گفتهاند. جهت فهم اندیشه رایج درباره هستی(1) (وجود)(2) بررسی دیدگاه برتراند راسل(3) با اهمیت است؛ زیرا آرای معاصر در باره هستی به شدّت مرهون تلاش اوست. همانطوری که خواهیم دید، تصوّر راسل از هستی کاملاً رضایتبخش نیست؛ امّا کاستیهای تصور او مسائلی بسیار مهم را مطرح میکنند.
2. هستی و توصیفهای معیّن(4)
پارهای از جالب توجّهترین گفتههای راسل درباره هستی را میتوان در درسهای وی در باب اتمیسم منطقی(5)یافت؛ یعنی درسهایی که در سال 1918 ارائه داد. یکی از گفتههای او ایدهای جدید و بسیار مهم ارائه میکند و او را در سنت وجود شناسانهای که ارسطو آغازگر آن بود، جای میدهد:
در جهان طبیعی واقعا مجموعهها(6) وجود ندارند. در آنجا جزئیات هست نه مجموعهها. اگر بگویی «جهانی وجود دارد»، معنای «وجود دارد» کاملاً متفاوت خواهد بود با معنای آن وقتی که بگویی
* شایان ذکر است که شمارههای ارجاع لاتینی در متن مربوط به پینوشتهای نویسنده وشمارههای ارجاع فارسیمربوط به یادداشتهای مترجم است.
«یک شیء جزئی وجود دارد»، که در اینجا بدین معناست که تابع قضیهایِ(7) «x شیای جزئی است» گاهی صادق است.1
تصور راسل از جزئی با تصوّر ارسطو از جوهر نخستین یکسان نیست؛ امّا گفته او روشن میسازد که او هم مانند ارسطو به کاربردهای متنوع «وجود دارد» معانی مختلفی نسبت میدهد و معتقد است که این کلمهها در یک کاربرد (همانطور که خواهیم دید، در یک کاربرد اوّلیه) برای اشیای جزئیای که در جهان «وجود دارند» بکار میروند.
رهیافت راسل به وجود، به لحاظ تاریخی ازاین جنبه مهم، نوین و بیسابقه است که تحلیلی خاص از کاربرد اوّلیه «وجود دارد» را که میتوان آن را به جزئیات اطلاق کرد، دربردارد. همانطوری که عبارت فوق نشان میدهد، این
تحلیل خاصّ مبتنی بر توجّه به تابع قضیهای است. هر چند این عبارت دلالتی بر این مطلب ندارد، راسل تحلیل خاص خود از «وجود دارد» را بـه راهبـردی کـلی بـرای بررسی «اشیای» ظاهری (اعداد، مجموعهها) کـه بـه معنای اوّلیه وجود ندارند، مربوط ساخت. روح این راهبرد کلّی ارسطویی است، امّا به لحاظ فنّی پیشرفتهاست و برای پیشرفت مابعدالطبیعه در قرن ما به همان اندازه با اهمیت است که تحلیل راسل از «وجود دارد». من معتقدم که هر دو موضوع در رابطه با نظریّه مشهور توصیفهای معیّن راسل به بهترین وجه فهمیده میشود، و قصد دارم بحث خود را درباره هستی با طرح کلّی عناصر این نظریه مشهور آغاز کنم.
تا حدّی دلیل طرح نظریه توصیفهای راسل مسئلهای معناشناختی(8) ــ که با تفسیر مناسب از جملههای حاوی عبارتهای وصفیای سروکار دارد که به ظاهر به اشیاء غیر موجود دلالت دارند ــ بوده است.2 مثال برگزیده راسل از چنین جملهای این بود که «پادشاه کنونی فرانسه تاس است». مشکل این جمله این است که، هرچند این جمله معنای کاملاً صحیحی دارد، چون موضوع آن فاقد مصداق است، هیچ مطلب صادق یا کاذبی را درباره آن موضوع نمیگوید. مطابق با تفسیر طبیعی جملههای موضوع ــ محمولی [جملههای حملی]، چنین جملههایی تنها در صورتی صادقاند که محمول به نحو صادقی شیئی را که موضوع بر آن دلالت دارد توصیف کند، و تنها در صورتی کاذباند که محمول به نحو کاذبی آن موضوع را توصیف کند. با وجود این، اگر این مطلب شرح صحیحی از چنین جملههایی باشد، مثال راسل نه میتواند صادق باشد و نه کاذب. این، بحثانگیز است؛ زیرا قانون امتناع ارتفاع نقیضین(9) (آنطوری که راسل آن را میفهمد) بیان میدارد که هر جمله معنیداری،صادق یا کاذب است ــ و جمله راسل یقینا معنیدار است. بدین ترتیب اگر تفسیر طبیعی جمله موضوع ـ محمولی نمیتواند درباره آن بکار رود، ما چگونه میتوانیم آن را بفهمیم؟
جواب راسل چنین بود که عبارت «پادشاه کنونی فرانسه» و عبارتهای شبیه به آن، بدین لحاظ که «نمادهایی ناقص(10)»اند با گفتههای کاملاً اشارهای (همچون اسامی خاص) متفاوتاند: آنها در سیاق جمله معنایی دارند، اما معانیشان به هیچ چیزی راجع نیست. راسل فکر میکرد که یک تعریف سیاقی(11) ــ یعنی، تعریفی از جملههایی که این عبارتها در آنها واقعاند ــ میتواند معانی اینها را منتقل سازد. وقتی میگوییم که پادشاه کنونی فرانسه تاس است، در واقع داریم مطلبی میگوییم که هم پیچیده و هم کلّی است. در واقع، به طور ضمنی داریم سه چیز [گزاره] میگوییم: اوّلاً، میگوییم که دست کم یک نفر پادشاه کنونی فرانسه است. ثانیا، میگوییم که حدّاکثر یک نفر پادشاه کنونی فرانسه است. بالاخره میگوییم که هر آنکه پادشاه فرانسه است، تاس است. پیچیدگی گفته ما بدین سبب است که به طور ضمنی داریم سه چیز میگوییم، و کلّیتش بدین سبب است که هیچکدام از اینها [گزارهها] هیچ اشارهای به یک شخص جزئی ندارند.
راسل تحلیل خود از توصیفهای معیّن را، که خود این نام را بر آنها گذاشت، در نوشته فنّی اصول ریاضیات(12)مطرح کرد، یعنی کتاب سه جلدیای که محصول کار مشترک وی و وایتهد(13) بود.3 برای آنکه بحث وی درباره توصیفهای معیّن با کلّیت تامّش روشن شود و زمینه برای گفتگویی درباره نظریّات وی درباره وجود فراهم آید، من به یک شیوه گذرا، دو نماد خاص او، یعنی سورهای به اصطلاح کلّی و وجودی را توضیح میدهم.
اگر قوانین اصلی علم حساب را مورد بحث قرار دهیم، ممکن است قانون جابجایی(14) در جمع را چنین بیان داریم:
(a+b) = (b+a) , b و a به ازای هر
ما قید «به ازای هر a و b» را بدین خاطر آوردیم که نشان دهد که فرمول "(a+b)=(b+a)" درباره هر عدد a و b ای صادق است: به گفته راسل، این فرمول «همواره صادق است». راسل نماد «(a)» را به معنای «به ازای هر a» به کار برده، و این نماد به عنوان یک سور کلّی شناخته شده است. بهعلاوه، راسل این نماد را به آغاز فرمولی افزوده است که میخواهد آن را مسوّر سازد: بنابراین، او قانون فوق را با فرمولی که دارای دو سور کلّی است، بیان داشته است:
(a) (b) ((a+b) = (b+a))
اکنون مطلب دیگری را ملاحظه کنید، ما ممکن است در ضمن بحث از علم حساب بگوییم: هر عددی دارای تالی است. با بیانی که قدری روشنتر است میتوان این مطلب را چنین بیان داشت: به ازای هر عدد a، یک عدد b وجود دارد که تالی a است. راسل نیز همچون کوآین، نماد «)$b)» را برای بیان اینکه «b ای وجود» بکار برد؛ بنابراین، راسل این گزاره را که هر عددی دارای تالی است با این فرمول بیان داشته است:
(a) اگرa عدد باشد)Ä$( b)عدد است ) b & b = a ((تالی
راسل فرمولی راکه حاوی متغیّر غیر مسوّر(15) یا متغیّر «آزاد» است، «تابع قضیهای» مینامد، و فرمول «تالی 3 = y» یک چنین تابعی است. زمانی که راسل درسهای خود را در باب اتمیسم منطقی ارائه داد، بر این نظر بود که قضیه «(تالی 3 = y) ($y)» بدین معناست که گاهی تابع قضیهای «تالی 3 = y» صادق است، یا برای دستکم یک ارزش از متغیر "y"صادق است.4
اکنون با این نمادپردازی(16) فنّی در دسترس میتوانیم به نظریّه راسل درباره توصیفها بازگردیم. براساس آن نظریّه، جمله «پادشاه کنونی فرانسه تاس است» معنایی دارد که میتوان آن را با این فرمول بیان داشت:
($x)پادشاهکنونیفرانسهاست) x, & (y)پادشاهکنونیفرانسهباشد) yاگر Ä y=x (& تاس است، x(
طبق توضیحی که دادهام، این فرمول بدین معناست که دستکم یک شیء x ، پادشاه کنونی فرانسه است و به ازای هر y، اگر y پادشاه کنونی فرانسه باشد، آنگاه y=x وx تاس است. از آنجا که فرانسه اکنون پادشاه ندارد، فرمول مذکور باید کاذب باشد، زیرا در بخشی از فرمول چنین اظهار میشود که دست کم چیزی هست که پادشاه کنونی فرانسه است. همچنین، از آنجا که مثال راسل، یعنی «پادشاه کنونی فرانسه تاس است»، بنا به تعریف، معادل فرمول بالاست، میتوانیم دریابیم که چگونه مثال راسل میتواند هم معنیدار و هم کاذب باشد، حتّی اگر فرانسه اکنون پادشاه نداشته باشد، تا این مثال درباره او باشد و به او باز گردد.
به تعبیر دقیق، فهم این مطلب مهم است که نظریّه راسل برای عبارتهای توصیفی، همچون «پادشاه کنونی فرانسه» تعریفی به دست نمیدهد. آنچه فراهم میآورد، یا به ما نشان میدهد که چگونه فراهم بیاوریم، تعاریف جملههایی است که چنین عباراتی در آنها واقع میشود. راسل چنین تعاریفی را «تعاریف سیاقی» مینامد، زیرا آنها معنای یک توصیف معیّن را آنطوری ارائه میدهند که آن توصیف در سیاق جمله یا فرمول واقع میشود. وی، نه چندان از سر رضایت، اظهار داشت که چنین توصیفهایی فقط در سیاق جمله یا فرمول «معنی دارند»، اما دیدگاهی که از وی ملاحظه کردیم چنین بود که این نوع توصیفها را نباید تعبیرات دلالی(17) دانست، که اگر بهخودی خود ملاحظه شوند، به شخص یا چیزی اشاره داشته باشند. او گفته است که آنها «نمادهایی ناقص»اند که با مفاد ارجاعی(18)ملههایی که در آنها واقعاند، مشارکت دارند. فرمولی که در پاراگراف آخر آمد به پادشاه کنونی فرانسه اشاره ندارد (اصلاً چنین شخصی وجود ندارد) بلکه گویی به عالم کامل و تامّ اشاره دارد: میگوید که در عالم دقیقا یک چیز هست که هم پادشاه فرانسه است و هم تاس. اگر ما، برخلاف راسل، توصیفهای به اصطلاح معیّن را، زمانی که فقط به خودی خود ملاحظه میشوند، تعبیرات دلالی بدانیم؛ دلالت بسیاری از جملههایی راکه در آنها این تعبیرات دلالی وجود دارند، نادرست میفهمیم و بر این باور اغوا خواهیم شد که مدلولهای مفروض چنین تعبیراتی، اگر بالفعل هم وجود نداشته باشند، به هر حال باید دارای نوعی وجود باشند.
گفتم که نظریه توصیفهای راسل وسیلهای برای تعریف خود توصیفهای معیّن فراهم نمیکند، بلکه، به جای آن، نشان میدهد که چگونه جملههایی را که در آنها توصیفهای معیّن واقع است، تعریف کنیم. چنان که هویداست، نظریه راسل بیش از آنکه تاکنون نشان دادهام، پیچیده است، زیرا من صرفا نشان دادهام که چگونه پارهای از جملهها ــ جملههای کاملاً ساده ــ را که توصیفهای معیّن در آنهاست، تعریف کنیم. در جملههای پیچیدهتر، ارائه تعاریف مناسب [ازاین هم] پیچیدهتر است، امّا اهمیت مابعدالطبیعی نظریه راسل، دقیقا به همان صورت باقی میماند.
به عنوان نمونه،این جمله پیچیدهتر این جمله را ملاحظه کنید: «این کاذب است که پادشاه کنونی فرانسه تاس است». به سهولت میتوان دریافت که این جمله مبهم است. با لحظهای تأمل چنین بهنظر میرسد که این جمله به معنای عبارت 1 یا 2 است:
1- کاذب است که دقیقا فرانسه یک پادشاه تاس دارد.
2- دقیقا، اکنون یک پادشاه موجود برای فرانسه وجود دارد، و این کاذب است که او تاس است.
طبق اصطلاحات راسل، توصیف موجود در عبارت 1 دارای رخدادی اوّلیه است؛ در حالی که در عبارت 2 دارای رخدادی ثانویه است. به هر حال، عبارات 1 و 2 برابر نیستند؛ در
واقع 1 صادق است و 2 کاذب.
برای مقاصد ما، نتیجهای که از این مثال اخیر باید گرفت این است که نظریه راسل نمیتواند خودبهخود به جملههای زبان عامیانه اطلاق گردد. هرگاه با یک جمله پیچیده حاوی توصیف معیّن روبرو میشویم، همواره باید به لحاظ سیاق دریابیم که چگونه باید این جمله تعبیر یا تفسیر شود. اگر راهبرد نظریه راسل را دریابیم، با ملاحظه اینکه چگونه باید کلیّتی را که به یک توصیف معیّن نسبت میدهد در تفسیرمان منعکس سازیم، میتوانیم تفسیر مناسبی بیابیم. در انجام این کار، باید توجّه کافی به شرایطی داشت که در آن شرایط، جمله حاوی توصیف معیّن بهطور مستدّل صادق یا کاذب لحاظ میشود؛ ما نباید تنها بهامر یا اموری توجّه کنیم که گوینده در ظاهر به آن اشاره دارد.
3. مجعولات منطقی و ساختارهای منطقی
اگر ما بعضی از انواع فرضی موجودات را بیاد بیاوریم که فلاسفه وسوسه شدهاند تا آنها را به عنوان امور واقعی بپذیرند، میتوانیم بیدرنگ دریابیم که نظریه راسل، به لحاظ مابعدالطبیعی، بسیار روشنگر است. به جای فرض اینکه پادشاه کنونی فرانسه باید دارای نوعی وجود باشد بدین علت که پادشاه فرانسه هرچند فعلاً موجود نیست، شخصی که درباره «پادشاه کنونی فرانسه تاس است» سخن میگوید یا میاندیشد، درباره چیزی میاندیشد نه درباره معدوم؛ میتوانیم تصدیق کنیم که چنین شخصی به اشتباه میگوید یا میاندیشد که چنین پادشاهی در جهان وجود دارد. سخن یا اندیشه وی درباره چیزی است و نه درباره معدوم، امّا آن چیز پادشاهی با یک نوع رقیقی از وجود نیست؛ آن چیز جهان یا عالم به عنوان یک کّل است. رهیافتی مربوط به این را میتوان درباره مشکلات مربوطی اتخاذ کرد که در لطیفهها و یا در تاریخ فلسفه مطرح شده است. من یکی از این لطیفهها را توضیح میدهم و سپس مسئلهای را که پارمنیدس(19) مطرح ساخته است،بررسی میکنم؛ پارمنیدس، فیلسوف یونان باستان، به این نتیجه رسیده بود که واقعیت یک کّل تقسیمناپذیر و غیر متغیّر است که نه آغازی دارد و نه پایانی.
لطیفه زیر برگرفته از کتاب در آیینه(20)، تألیف لوئیس کارل(21) است. پادشاه سفیدپوست به آلیس(22) میگوید که دو قاصد وی به مرکز شهر رفتهاند، و از آلیس میخواهد که اگر آنها هنوز آنجا هستند، ملتفت باشد که آنها را در جاده ببیند. آلیس پاسخ میدهد: «من هیچکس را درجاده نمیبینم». پادشاه به آلیس جواب میگوید:
من فقط آرزو دارم که چنین چشمانی میداشتم... که قادر باشد هیچکس را ببیند! و آن هم ازاین فاصله! عجبا، با این نور، نهایت کاری که من میتوانم انجام دهم همان دیدن مردم واقعی است.5
پادشاه در اینجا اشتباهی درباره «هیچکس» مرتکب میشود که مشابه با اشتباهی است که بعضی در مورد عباراتی همچون «پادشاه کنونی فرانسه» مرتکب میشوند. اگر واژه «هیچکس» اشاره یا دلالتی داشت، این «هیچکس» بود که آلیس فکر میکرد که آن را در جاده نمیبیند. دیدن این «هیچکس» به اندازه دیدن پادشاه کنونی فرانسه دشوار است؛ از قرار معلوم «هیچکس» دارای نوعی وجود مبهم است.(23) امّا، البتّه وقتی آلیس میگوید که هیچکس را در جاده نمیبیند، واژه «هیچکس» را برای اشاره به چیزی بکار نمیبرد. آن را به عنوان قسمتی از جملهای بکار میبرد که معنای آن جمله معادل است با اینکه «کاذب است که من کسی را در جاده میبینم». پس ما اشتباه پادشاه سفیدپوست را با همان راهبرد کلّیای تشخیص میدهیم که راسل آن را برای تعیین دقیق اشتباه این فرض به کار میگیرد که شخصی که فکر میکند پادشاه کنونی فرانسه تاس است باید درباره پادشاه مرموزی بیندیشد که، هرچند وجود ندارد، به هر حال دارای نوعی وجود است. به عبارت دیگر، راهبرد کلّی، یافتن تفسیری مناسب (یا «تعریف سیاقی») برای این کلمه یا عبارت بحثانگیز است ــ تفسیری که به یک «موجود» معدوم اشاره نداشته باشد.
برخلاف این پادشاه سفیدپوست، پارمنیدس معتقد شده بود که «هر آنچه هست، هست؛ و هر آنچه نیست، نیست». از آنجا که «معدوم وجود ندارد» ــ زیرا اصلاً هیچ معدومی وجود ندارد ــ کلمه «معدوم» به هیچ چیزی اشاره ندارد، و کسی که این کلمه را به کار میبرد، مثل وقتی میگوید که «هیچ چیز از فلان نوع وجود ندارد»، اگر دقیق سخن بگوییم، هیچ معنایی افاده نمیکند. طبق نظر پارمنیدس، «نمیتوان درباره آنچه نیست سخن گفت یا اندیشید». تفسیر پارمنیدس از چنین واژههای سلبی، مانند «آنچه نیست» و «معدوم» او را به این گفته سوق داد که واقعیت، از جمله صفات دیگری که دارد، سرمدی و غیر متغیّر است. گفتن اینکه چیزی تغییر میکند بیان ضمنی این مطلب است که آن، یک چیز است و سپس نه آن چیز بلکه چیزی دیگر است. امّا یک شیء خاص نبودن همان نبودن است... و برای یک شیء، هیچ نه (یا نبودی) بودن نیست؛ در واقع، سخن گفتن درباره چیزی که ناموجود(24) است... گفتن چیزمعناداری نیست. در نتیجه، این گفته که جهان تغییر میکند کاذب یا بیمعناست؛ ما باید دیدگاه مقابل را بپذیریم، دیدگاهی که بیان آن به شیوهای معنادار دشوار است، یعنی اینکه جهان «غیر متغیّر»(25) است. برای اینکه این گفته صادق، با معنا باشد، کلمه «غیر متغیّر» نمیتواند به معنای «نامتغیّر»(26) باشد؛ آن باید به معنای امری ایجابی باشد. شاید «ایستا»(27) نافع باشد.(28)
هر چند پارمنیدس این اشتباه پادشاه سفیدپوست را مرتکب نشد که فرض کند «هیچکس» یا، به بیانی کلّیتر، «معدوم» میتواند وجود داشته باشد یا، آنطوری که فلاسفه بعدها گفتهاند، دارای نوعی وجود باشد، پارمنیدس این اشتباه پادشاه سفیدپوست را مرتکب شد که فرض کرد «هیچکس» یا «معدوم» تعبیرات دلالیاند. حقیقت آن است که این عبارتها همانهایی هستند که فلاسفه قرون وسطی آنها را «تعبیرات دارای معانی حرفیّه»(29) خواندهاند؛ آنها همچون توصیفهای معیّن راسل در معنای جمله شرکت دارند بدون اینکه خود حاکی از چیزی باشند. گفتن اینکه شیء متغیّر باید در یک زمان به یک صورت خاص باشد (مثلاً قهوهای) و در زمان بعد به آن صورت نباشد، برابر با تصدیق این مطلب است که آن شیء در یک زمان به آن صورت بوده و انکار این است که آن در زمان بعد به همان صورت باشد. انکار چیزی به طور ضمنی تصدیق این است که چیزی کاذب است، امّا تصدیق اینکه چیزی کاذب است برابر با اشاره به معدومی مرموز نیست. ممکن است به عنوان یک موضوع کلی بگوییم که عبارتهای سلبی هیچ کاربرد معناداری ندارند که ما را به تصدیق هستی، یا «وجود» بنیادین واقعیات سلبی ملزم سازد.
راه حلّ مسائلی که پادشاه سفیدپوست و پارمنیدس مطرح کردهاند، مستلزم نظریه توصیفهای راسل نیست؛ امّا متضمن راهبرد کلّیای است که در نظریه راسل وجود دارد. طبق نظر راسل، بسیاری از گزارههای معنادار به ظاهر به اشیایی از انواع نسبتا مرموز اشاره دارند، و هدف نظریه وی نشان دادن این مطلب بود که چگونه بعضی از این گزارهها ــ گزارههایی که حاوی توصیفهای معیّناند ــ میتوانند به گزارههای هم ارزی تغییر شکل دهند که به هستومندهای مرموز اشاره نداشته باشند. وی به واسطه تغییر شکلهای(30) منطقیای که شرح داد، درباره هستومندهای مرموز (یا دست کم بحثانگیزی) سخن گفت که ظاهرا عبارتهای توصیفی به عنوان «مجعولات منطقی» به آنها اشاره دارند. سخن گفتن درباره پادشاه فرانسه به عنوان یک مجعول منطقی، طبیعی بهنظر نمیرسد، اما این لقب برای اشیای مفروض بسیاری از عبارتهای توصیفی دیگر مناسب است.
گفته زیر را که ممکن است واقعا صادق باشد، ملاحظه کنید:
میانگین(31) لولهکشهای آمریکایی 5/2 فرزند دارند و دارای درآمد سالیانهای معادل بیست هزار دلارند.
اگر در اینجا «میانگین» به معنای «نمونه»(32) [یا مثال] باشد، پس این گزاره کاذب است، زیرا یک شخص نمونهای ممکن است یک شخص واقعی باشد، و هیچ شخص واقعی هم نمیتواند 5/2 فرزند داشته باشد. اما اظهارنظرهای راجع به میانگین امور انواع مختلف عموما به شیوهای متفاوت فهمیده میشوند. مخصوصا، گزاره بالا برای اشاره به یک شخص واقعی، یا شخصی که یک نوع سایه روشنی [یا «رائحهای» یا «شمّهای»] از وجود را دارد، به کار نرفته است. همانطوری که این گزاره به طور متفاوت بکار میرود، میتوان چیزی کاملاً پیچیده درباره عموم لولهکشهای آمریکایی گفت. میتوان گفت که تعداد کلّ فرزندان لولهکشهای آمریکایی تقسیم بر تعداد کلّ لولهکشهای آمریکایی برابر با 5/2 است و مجموع درآمد سالیانه لولهکشهای آمریکایی تقسیم بر مجموع افراد لولهکش آمریکایی معادل بیست هزار دلار است. بنابراین، این گفته پیچیده درباره هیچ شخص لولهکشی، چه انتزاعی و چه انضمامی، نیست. این یک گفته پیچیده است که به همه لولهکشهای آمریکایی، همه فرزندانشان، و کلّ درآمدشان راجع است.
هرچند ما مفهوم واقعی گزاره بالا را بسیار خوب میدانیم، گاهی راغب به گفتن این مطلب هستیم که آن گزارهای است «درباره» میانگین لولهکشها. وقتی این مطلب را میگوییم، به دقّت سخن نمیگوییم؛ در واقع با مسامحه زیادی سخن میگوییم. امّا اگر با مسامحه سخن بگوییم، میتوانیم به طور مستدّل بگوییم که میانگین لولهکشها یک پندار منطقی یا، بهتر بگوییم، یک پندار ریاضی است. از آنجا که راسل، همانطوری که خواهیم دید، معتقد بود که گزارههای ریاضی در واقع گزارههای منطقیاند، مصّر بود که هر پندار ریاضی یک مجعول منطقی است. عبارت دیگری که راسل اغلب بهصورت تبدیل پذیر با عبارت «مجعول منطقی» بهکار میبرد «ساختار منطقی» است.
زمانی که راسل مشغول به نگارش درباره ساختارهای منطقی بود، اهتمام کلّی به نشان دادن این مطلب داشت که گزارههای معنادار، که ظاهرا درباره یک موضوع خاصاند، با گزارههای مربوط به (یا ظاهرا مربوط به) موضوعی دیگر معادل و قابل جایگزینیاند. من دربند اخیر خود قید «ظاهرا مربوط به» را بدین جهت افزودم که راسل گاهی به «تحویل» موضوع ظاهری یک طبقه از احکام به موضوع دیگر، و سپس «تحویل» این موضوع دوم به موضوع سومی مبادرت میورزید. برای مثال در اصول ریاضیات چنین استدلال کرد که گزارههای مربوط به اعداد گویا، واقعی و مرکب با گزارههای مربوط به کل اعداد ــ یعنی، ...،4،3،2،1 ــ معادلاند و میتوان آنها را جایگزین کرد. سپس استدلال کرد که گزارههای مربوط به کّل اعداد با گزارههای مربوط به طبقات معادلاند و میتوان این گزارهها را بهجای آنها نهاد. او به عنوان مرحله آخر، استدلال کرد که گزارههای مربوط به طبقات با گزارههای مربوط به صفات معادلاند.
وقتی راسل در سال 1912 اثر کلاسیک و کم حجم خود به نام مشکلات فلسفه را مینگاشت،(33) فکر میکرد که جزئیات و صفات، «صفات» به معنای کیفیات و نسبتها، تنها اشیا دارای واقعیت نهاییاند. در سال 1918، زمانی که درسهای خود را در باب اتمیسم منطقی ارائه داد، گفت که فقط «جزئیات» وجود بنیادین دارند. دلیل اصلی وی بر این ادّعاهای تحویلی این بود که، به نظر وی، گزارههای بظاهر مربوط به هستومندهای انواع دیگر به لحاظ سیاقی بهواسطه گزارههای مربوط به جزئیات و صفات، یا فقط مربوط به جزئیات، تعریف پذیرند. بدین ترتیب، به نظر وی، همان طوری که دیدیم، در نهایت جزئیات و کلیات، یا (آنطوری که در سال 1918 معتقد شد) فقط جزئیات، متعلقات همه دلالتهای معنیدارند. به نظر وی، همه متعلقات دیگر دلالت ظاهری، مجعولات منطقی یا ساختارهای منطقیاند.
4. تسویر(34) وجودی
هر چند بعضی از فلاسفه معاصر به وضوح بر این باورند که معنای یک فرمول دارای سور وجودی مرهون کلماتی از قبیل «وجود دارد» یا «هست» است (کلماتی که آن معنا را افاده میکنند)، راسل نظری مخالف دارد. طبق نظر وی، سور وجودی یک تمهید فنّی است که ما را در فهم فحوای منطقی گفتههای متعارف «وجود دارد» یا «هست» یاری میدهد: گفتههای عادی باید با ارجاع به نمادپردازی منطقی وی توضیح داده شوند، و نه برعکس. این مطلب برای بحثهای رایج هستیشناسی بسیار با اهمیت است. اگر گفتگوی عادی ما درباره وجود باید با ارجاع به سور وجودی روشن یا تفسیر شود، سور وجودی باید معنایی داشته باشد که مستقل ازگفتگوهای عادی درباره آنچه وجود دارد یا آنچه هست، فهمیده شود.
سور وجودی بدون این معنای مستقل، هیچ روشنگری یا ایضاح درستی از موضوعات اساسی هستی شناسی ارائه نمیدهد. صرفا شیوهای جدید یا از لحاظ فنی جعلی از سخن گفتن راجع به همان اشیای قدیمی فراهم میآورد ــ اشیایی که اگر باید مسایل متعارف هستیشناسی حل گردند، آنها نیز باید روشن شوند.
راسل گزارههای دارای سور وجودی را آشکارا در رابطه با مفاهیم منطقی صدق و توابع قضیهای تحلیل کرد. فرض کنید «x انسان است» یک تابع قضیهای است. طبق نظر راسل، یک تابع قضیهای ممکن است همواره صادق (یا «ضروری») باشد، گاهی صادق (یا«ممکن») باشد، یا هرگز صادق نباشد (یا«ممتنع» باشد). اگر این تابع(35) همواره صادق است، میتوان گفت که هر چیزی انسان است یا، به زبان نمادین، گفت (x انسان است)(x). اگر گاهی صادق است (همان طوری که در واقع، امر بدین منوال است) میتوان گفت چیزی انسان است یا، به زبان نمادین، گفت (x انسان است) )$x)، بالاخره اگر این تابع هرگز صادق نباشد، میتوان گفت هیچ چیزی انسان نیست یا، به زبان نمادین، گفت ( xانسان است) ~ (36)(x)، که در آن علامت ابرو «~» باید به صورت «چنین نیست (کاذب است) که ...» تعبیر شود. راسل خاطر نشان ساخت که فقط یکی از این صورتها ــ همواره صادق، گاهی صادق، و هرگز صادق ــ را میتوان مبنا گرفت، زیرا بقیه را میتوان برحسب هر یک از آن سه صورت، تعریف کرد. برای مثال، «گاهی صادق است» به معنای «اینطور نیست که همواره صادق نباشد» است، و «هرگز صادق نیست» به معنای «همواره صادق نیست» است. اگر «گاهی صادق است» را به عنوان صورت اصلیمان فرض کنیم، میتوان گفت که فرمول دارای سور وجودی «( xانسان است) )$x)» وقتی و تنها وقتی صادق است که تابع قضیهای « xانسان است» گاهی صادق باشد.6
اگر قرار است مفهوم نخستین وجود را روشن سازیم، نمیتوانیم این موضوع را در اینجا رها سازیم. دست کم باید سؤالی دیگر مطرح کنیم: «آیا هیچ مطلب روشنگری درباره معنای «گاهی صادق است»، بدین عنوان که بر توابع قضیهای اطلاق میشود، میتوان گفت؟» در واقع، راسل دو مطلب گفته است که به موضوع مطرح شده در اینجا مربوط است. او گفته است که یک تابع قضیهای گاهی صادق است در صورتی که «دست کم درباره یک مصداق صادق باشد»؛ و نیز گفته است که آن گاهی صادق است در صورتی که دست کم بر یک شیء صدق کند.7 متأسفانه، وقتی راسل این مطالب را میگفت، منظور وی مبهم بود، زیرا او به روشنی تبیین نمیکرد که مصداق یک تابع قضیهای مفروض چیست، یا چگونه یک تابع قضیهای میتواند بر یک عین یا شیء صدق کند. در واقع، او میتوانست ازاین دو بیان دو چیز بسیار مختلف مراد کرده باشد. ملاحظه این دو احتمال بسیار با اهمیت است، زیرا هر احتمال، تفسیری متفاوت از «سور وجودی» مطرح میکند، و هر دو تفسیر طرفدارانی دارد.
یک وجه از مراد راسل میتواند به صورت زیر تبیین شود. یک «مصداق» از تابع قضیهای حاوی متغیّر «x» همانا یک گزاره بالفعل، یعنی یک جمله با تفسیری مشخص، است که ازاین جهت با تابع قضیهای متفاوت است که به جای «x» دارای اسم خاص است. براساس این نظر، ممکن است «حمید انسان است» مصداقی از تابع قضیهای «x انسان است» محسوب شود. اگر «حمید» یک اسم منطقا خاص است، چیزی وجود دارد که دارای این اسم است؛ اگر آن اسم یک انسان است، پس گزاره مسوّر «(xانسان است))$x)» صادق خواهد بود. با در نظر گرفتن این شیوه، صدق گزاره دارای سور وجودی مبتنی بر صدق گزاره غیر مسوّر خواهد بود، و صدق گزاره غیر مسوّر به موجب اینکه حاوی اسم منطقا خاص است، یک شیء جزئی را جدا میسازد، و به موجب محمول، آن شیء را به نحو صحیح مشخص یا توصیف میکند. این تفسیر سور وجودی به «تفسیر جانشینی»(37) مشهور شده است. زیرا یک گزاره دارای سور وجودی را فقط زمانی که دست کم یک «مصداق جانشین» صادق ازتابع قضیهای مربوط وجود داشته باشد، صادق توصیف میکند.
وقتی راسل از این سخن میگفت که یک تابع قضیهای بر چیزی صدق میکند،(38) شاید به وجه دیگر، مراد وی این بوده است که این تابع درباره چیزی غیرزبانی(39) صادق است. برای مثال، اگر حمید انسان باشد، پس تابع قضیهای «x انسان است» میتواند درباره حمید بدین معنا صادق باشد که حمید به نحو صحیحی به وسیله آن بخش از تابع قضیهای توصیف میشود که شامل متغیّر «x» نیست. اصولاً این تفسیر سور وجودی به عنوان «تفسیر دامنهای(40)مشهور شده است. طبق این تفسیر، متغیّرها با دامنهای از اشیا («حوزه» یا «عالَم نطق») پیوند دارند، و گزاره دارای سور وجودی تنها وقتی بر حسب حوزه D (یا «مدلی » که D را دربرمیگیرد) صادق است که دست کم یک شیء در حوزه D به واسطه محمول گزاره، به نحو صحیحی توصیف شود.
چون راسل اظهاراتی کرده که با هر دو تفسیر سازگار است، روشن نیست که به کدامیک التفات داشته است. از طرف دیگر، هر دو تفسیر متضمن اشکالات دیدگاه وی است. اشکال تفسیر نخست این است که اینطور نیست که هر چیزی دارای اسمی باشد. در نظر بگیرید که a یک شیء خاص است با 105 خط ویژه. پس گزاره (x دارای 105 خط ویژه است) )$x)، به این علت که a هرگز اسمگذاری نشده است، ممکن است صادق باشد، هرچند تابع قضیهای « xدارای 105 خط ویژه است» دارای هیچ مصداق جانشین صادق نباشد. امّا، ممکن است از این اشکال بدین صورت رهایی یافت که شخصی استدلال کند که هر چند هر شیء خاص عملاً اسمی ندارد، هر شیء خاص را میتوان اسمگذاری کرد. در مسیر این استدلال، اگر هر توسعه قابل تصوری از موجودی اسمهایمان را در نظر آوریم، ممکن است تفسیر جانشینی را دستکاری کرده بگوییم که گزاره «(F,x است) )$x)» تنها در صورتی صادق است که یک اسم n در لغات بالفعل ما یا توسعهای از آن وجود داشته باشد، بهطوری که این گزاره (مصداق جانشین) « F,nاست» صادق باشد.
هر چند امروزه تفسیر دوم متداولتر از تفسیر نخست است، آن نیز اشکالاتی را بر راسل وارد میکند. اشکال عمده به حوزه اشیایی مربوط است که با متغیّرهای تسویر متحدند. چون راسل با واقعیت ــ و نه پندار ــ سروکار داشت، چنین نیست که هر حوزهای برای هدف وی بکار رود. برای مثال، حوزه موجودات اسطورهای، که «شامل» قنطورس(41)و هیپوگریفس(42) است، به وضوح خارج از موضوع بحث است. پس چگونه باید حوزه مناسب را تشخیص داد؟ اگر راسل استدلال کرده بود که حوزه مناسب طبقه اشیایی است که واقعا وجود دارند، درآن صورت تلاش او برای روشن کردن مفهوم وجود یا منطق گزارههای وجودی با اشاره به تسویر وجودی، آشکارا دوری میبود و اصلاً هیچ تبیینی نمیتوانست فراهم آورد. البتّه، راسل با اتخاذ این دیدگاه که «وجود دارد» یک محمول منطقا رضایتبخش نیست ــ یعنی وجود خاصیت اشیا یا اعیان نیست ــ اصلاً نمیتوانسته است از طبقه اشیای موجود (یا اشیایی که وجود دارند) سخن گوید.
5. وجود و جهان
یک راه برای روشن کردن مفهوم شیء موجود این است که بگوییم مجموعه اشیای موجود، جهان را میسازند. آنطور که کانت(43) در رساله افتتاحیهاش(44) بیان کرد، یک جهان را با سه مفهوم اساسی ماده، صورت و تمامیّت میتوان توصیف کرد.8 ماده یک جهان، اشیای بنیادینی است که آن جهان را میسازد؛ صورت، شیوهای است که در آن، اشیای اساسی با هم
پیوند درونی مییابند؛ و مفهوم تمامیّت، در این پیکره وارد میشود، بدین جهت که جهان تمامیت اشیایی است که به واسطه نسبت صوری و جهانساز(45) به یکدیگر میپیوندند.
ماده جهان عبارتست از اشیای بنیادین، زیرا مجموعههایی از اشیا، از قبیل تودههایی از سنگها یا گلههایی از بزها به جهان تعلق دارند، فقط بدین معنای تبعی که عناصر آنها به جهان متعلّقند و به طریقی مناسب با یکدیگر مرتبطاند. بنابراین، اشیای موجود به معنای اوّلیه، اعیان یا اشیاییاند که جوهر جهان را تشکیل میدهند. صورت جهان، یا دست کم صورت جهان ما، شبکه علّی ـ زمانی ـ مکانی(46)ای است که اشیای اولیه در آن جای گرفتهاند. ما در مجاورت تجربی و بیواسطه با پارهای از اشیاییم که آنها را بنیادین به حساب میآوریم. و دیگر اشیای جهان ما با این اشیای مورد تجربه به نحوی مرتبطاند که همه آنها را به یک نظام فراگیر علّی ـ زمانی ـ مکانی(47) متعلّق میکند.
من به خاطر دلیلی که دست کم در اینجا باید آن را خاطر نشان سازم، جهانمان را با ارجاع به اشیاء متعلّق به تجربه، توصیف کردهام. اگر ما عالم را مانند خدا میدیدیم، ممکن بود قادر باشیم با واژههایی کاملاً کلّی، جهان را توصیف کنیم ــ یعنی، واژههایی کلّی که در اصل هیچ جهان صرفا ممکنی را به نحو صادقی توصیف نمیکنند. امّا ما موجوداتی محدود با معرفتی محدودیم و ناگزیر مفهوم ما از جهان، خودمحور(48) است: این مفهوم بر نظامی از اشیا اطلاق میشود که، به گفته راسل، از آن اشیا تسمیهپذیر در مرکز توجه ما، «تابناک است». وقتی من میگویم که شیء خاصی وجود دارد، مرادم این است که الآن وجود دارد. «الآن» همان زمان گفته من است. این مطلب نیز روشن است که مفهوم ما از گذشته و آینده نیز، به یک معنا، از آنچه الآن تجربه میکنیم، تابناک است. اگر من فکر میکنم که چیزی وجود داشته است، در مورد آن چیز بدین عنوان میاندیشم که قسمتی از نظام دارای ارتباط علّی از اشیایی بوده است که الآن از آن آگاهام. در حالی که تشخیص میدهم که یک موجود صرفا ممکن هستم، اگر این امکان را مورد توجّه قرار دهم که ممکن بود وجود نداشته باشم، تصوّر میکنم نظام اشیایی که در واقع مرا و اشیای مورد توجه مرا دربردارد، حائز پارهای رخنههای خیرهکننده ــ یا پارهای مزاحمها در جای آن رخنهها ــ بوده و هست.
بر طبق سنت تجربهگرایی(49)، اشیای بنیادینی که جهان ما را میسازند، همگی اشیای ممکن متعلّق تجربه هستند. جرج بار کلی، در قرن هجدهم، استدلال کرد که بودن همان مدرک بودن(50) است، امّا تجربی مسلکان اخیر بهجای اعتقاد به این که یک شیء موجود صرفا چیزی است که مشاهدهگری که در جای مناسب قرار دارد، میتواند آن را درک کند یا درک میکند، معتقدند که یک شیء وقتی هم عملاً درک نشود میتواند وجود داشته باشد. اعتقاد راسل به این دیدگاه، دست کم وقتی که درسهای خود راجع به اتمیسم منطقی را ارائه میداد، در گفتههای او راجع به «اشیای مابعدالطبیعی ... اشیایی که قسمتی از مؤلفههای نهایی جهان فرض میشوند، امّا نه آن نوع اشیایی که همواره از طریق تجربه بدست میآیند»،9 آشکار است. اگر شیای نمیتواند «از راه تجربه بدست آید» نه فقط بدین دلیل است که مشاهدهگر به قدری از آن دور است که نمیتواند آن را تجربه کند، بلکه بدین دلیل است که از آن نوع اشیایی است که کاملاً غیر قابل ادراک حسی است. پس آن یک «هستومند مابعدالطبیعی» است که راسل وجود آن راتصدیق نمیکند.
هرچند این مطلب میتواند تنها با نظریّهای مناسب درباره شناخت بهطور قطع اثبات گردد، این دیدگاه تجربی مسلک درباره شیء موجود فوقالعاده تنگنظرانه است. دست کم به قدری تنگنظرانه است که در زمان حاضر نمیتواند پذیرفتنی باشد. ما عموما میپنداریم که اشیای بیشماری هستند ــ میکروبها، مولکولها، حتّی الکترونها ــ که بیتردید وجود دارند، امّا نمیتوانند مورد ادراک حسی قرار گیرند. بعضی ملزم به این اعتراضاند که اشیای میکروسکپی هم میتوانند با کمک ابزار، مورد ادراک حسی قرار گیرند؛ معهذا، وقتی چنین ابزارهایی بکار روند، باید اشیای خاصی به عنوان واسطه ادراک به کار آیند، و خود این اشیا درک نمیشوند ــ و نمیتوان آنها را با حس درک کرد. به عنوان مثال، میکروسکوپ الکترونی را در نظر آورید که برای «ادراک حسی»(51) ویروسها و مولکولهایی با اندازه متوسط به کار میرود. وقتی ما این وسیله را به کار میگیریم، الکترونها را به عنوان واسطهای برای ایجاد صورت ذهنی از شیء مدرَک به کار گرفتهایم: الکترونها در اشیا نفوذ میکنند و متقابلاً در مکانیسمی که صورت ذهنی در آن ایجاد میشود، اثر میگذارند. من فرض میکنم که از لحاظ نظری ممکن باشد که هستومندهای یک نوع واحد بتوانند به عنوان ابزار نهاییادراک ابزارمند به کار روند، امّا اگر چنین باشد، این هستومندها باید وجود داشته باشند (چون دارای تأثیر علّی بر موجودهای مدرَکند) بدون اینکه خودشان قابل ادراک باشند. بنابراین اگر ما حتّی خطوط اصلی نظریّههای رایج درباره ماده را بپذیریم، باید وجود اشیایی را تصدیق کنیم که ممکن است نتوان آنها را با حس ادراک کرد.
اگر براساس دلایل عمدتا علمی، این دیدگاه را رد کنیم که شیء موجود، متعلّق ممکنی برای تجربه است، نیازی به رد روح تجربهگرایی(52) نداریم. تجربی مسلکان بدون استثنا اعتقاد داشتهاند که جهانِ اشیای موجود، یک نظام علی ـ زمانی ـ مکانی است، و ما در صورتی میتوانیم این عقیده را بپذیریم که جهان را شامل اموری بیش از اشیای صرفا تجربهپذیر بدانیم. پذیرفتن این مطلب نه فقط معقول است، بلکه ما را مجاز میسازد تا با تجربی مسلکان بر این مطلب توافق کنیم که جهان نظامی است که ما راههای تجربی مستقیمی به آن داریم. زمانی که هیوم(53) صورت بنیادین استدلالِ در خور «امور مربوط به واقع و وجود» را به عنوان صورت استنتاج علّی(54) باز شناخت،10 کاملاً در درون روح همین تصوّر بازنگری شده، قرار داشت. او به عنوان یک تجربی مسلک قرن هیجدهم، موجودات اصلی را به عنوان اشیای تجربهناپذیر (انطباعات(55) و ایدهها) تصوّر کرده بود، امّا این تصوّر امری نیست که ما باید در آن شرکت جوییم. اگر مطمئن شویم که جهان شامل کفش و لاک و همچنین اشیاء صرفا نظری از قبیل مزونها یا کوارکها(56) است، میتوانیم بپذیریم که چنین اشیائی نیز وجود دارند.
اکثر امور در فلسفه مورد مناقشهاند، و بدون شک فلاسفهای میخواهند با تصوّر وجود بنیادینی که من هم اکنون بیان کردهام، مخالفت کنند. بنابراین، فهم این مطلب مهم است که هرچند آن تصوّر اعتدال گرایانهتر از آن است که تجربی مسلک قرن هیجدهم آن را بپذیرد، به کسی که به لحاظ فلسفی راست کیش(57) است، بسیار نزدیک است. من متوجّه بودهام که ارسطو وجود بنیادین را به جواهر یا اشیای انضمامی نسبت داده است، اینها همان اشیاییاند که او آنها را سازنده نظام علّی ـ زمانی ـ مکانی تلقی کرده است. قبل از او، افلاطون سرانجام چنین پیشنهاد کرد که «نشان کافی اشیای واقعی، حضور... قدرت تأثیرپذیری یا تأثیرگذاری بر یک شیء است هرچند آن شیء ناچیز باشد» ــ و این علت واقع شدن تنها در یک نوع نظام علّی میتواند رخ دهد. من متذکر شدم که تصوّر من دستکم با روح تصوّرات محدودتر بار کلی و هیوم و البتّه همچنین با ایدههایی که کانت در رساله افتتاحیهاش بیان داشته، سازگار است. کانت در اواخر نقد عقل محض(58) شیء بالفعل (یا موجود) را به عنوان «آنچه که به شرایط مادّی تجربه محدوداست» تعریف کرد و هر آن چیزی را که میتوانیم بشناسیم، به عنوان این که با دیگر اشیای ممکن تجربه در «کنش متقابل تامّ» است، ملاحظه کرد.11 سرانجام، چ. س. پیرس،(59) یکی از خبرهترین و تیزبینترین فلاسفه مابعدالطبیعی در تاریخ این موضوع، چنین اظهار داشته که «هر آنچه وجود دارد»، «ex - sist» است، یعنی واقعا برموجودات دیگر اثر میگذارد... واقعا جزئی است.»12
سابقه تاریخی، به خودی خود، برایارائه تصوّری قابل قبول از وجود کافی نیست، امّا همانطوری که متذکر شدهام هر تصوّری که بخوبی با دیدگاههای مهم شخصیتهای فلسفی مطابق است، یقینا سزاوار بررسی دقیق است. از آنجا که من هیچ تصوّر دیگری نمیشناسم که تقریبا به اندازه تصوّری که طرح کلّی آن را دادم، موجّه باشد، آن تصوّر را موقتا پذیرفتنی فر ض میکنم. برای اینکه لوازم این تصوّر به نحو کامل بسط یابد، باید توجّه بیشتری به مفاهیم مکان، زمان و علیّت معطوف داشت.
منابع و پی نوشت ها
1- Bertrand Russell, "The Philosophy of Logical Atomism", in Logic and knowledge, ed. Robert C. Marsh (New York, 1956), P.268.
2- See Bretrand Russell, "On Denoting", in Marsh, ibid, P.41-56.
3- Bertrand Russell and Alfred North Whitehead, Principia Mathematica, 3 Vols. (Cambridge, Eng, 1910-13).
4- Russell, in Marsh, Logic and Knowledge, P,238.
5- Lewis Carroll, Though the Looking Glass, Ch.7, "The Lion and the Unicorn".
6- Russell, ''Philosophy of Logical Atomism", P.232.
7- See Ibid., PP.232-233.
8- See Immanuel Kant, Inaugural Dissertation and Other writing on space, trans. John Handgside (London. 1929), PP.38-42.
9- Russell, "The Philosophy of Logical Atomism", P.222.
10- See David Hume, Enquiry Concerning the Human Unders Tunding, Sec.4, Pt.1.
11- See Immanual Kant, Critique of Pure Reason, 2d ed, trans. N. K. Smith (London, 1933), B263, B272-74.
12- C.S.Peirce, "What Pragmatism Is, "in charles S. Peirce: Selected Writings, ed. Philip. P. Weiaer (New York, 1966), P.197.
یادداشتهای مترجم
______________________________
ecnetsixE .1
gnieB .2
3. برتراندراسل، Bertrand Russell (1872-1970)، فیلسوف، ریاضیدان، منطقی و مصلح اجتماعی انگلیسی. آثار مهم او: تاریخ فلسفه غرب (ترجمه فارسی به قلم نجف دریابندری)، اصول ریاضیات (اثر عظیم و مشترک او با وایتهد)، فلسفه لایبنیتس، مسائل فلسفه (ترجمه فارسی به قلم منوچهر بزرگمهر)، علم ما به جهان خارج (ترجمه فارسی به قلم منوچهر بزرگمهر)، تحلیل ذهن (ترجمه فارسی به قلم منوچهر بزرگمهر)، تحلیل ماده، پژوهشی در باب معنی و حقیقت، وسعت و طاقت معرفت بشری، منطق و معرفت، رشد فلسفی من، زندگینامه خود نوشت.
snoitpircsed etinifeD .4
5. راسل به تحلیل منطقی و زبانی در بررسی مسائل فلسفی، اعتقاد واهتمام داشت. یکی دیگر از شیوههای فلسفی وی اتمیسم (اصالت تجزیه) منطقی (Logical atomism) بود، یعنی تجزیه و تحلیل منطقی قضایا و جملهها و بازگرداندن آنها به معانی بنیادین و تقسیمناپذیر. به عبارت دیگر، برای هر واحد تقسیمناپذیر معنا یا شناخت، یک واحد تقسیم ناپذیر تجربه قائل بود. (î بهاءالدین خرمشاهی، پوزیتویسم منطقی).
sessalC .6
noitcnuF lanoitisoporP .7
lacitnameS .8
elddim dedulcxE .9
slobmys etelpmocnI .10
noitinifed lautxetnoC .11
acitamehtaM aipicnirP .12
13. آلفرد نورت وایتهد، Alfred North Whitehead (1861-1947)، ریاضیدان و فیلسوف انگلیسی.
noitatummoC .14
deifitnauqnU .15
msilobmyS .16
snoisserpxe gnitoneD .17
tnetnoc laitnrefeR .18
19. پارمنیدس Parmenides در مآخذ اسلامی: برمانیدس، (متولد 514 ق.م) فیلسوف یونانی، تحت نفوذ تعالیم کسنوفانس و فیثاغورس و از فلاسفه بزرگ نحلهالئائی بود.
ssalG - gnikooL eht hguorhT .20
llorraC siweL .21
ecilA .22
23. در زبان انگلیسی وقتی کلمهای سلبی همچون "nobody" یا "nothing" در جمله میآید، دیگر فعل منفی به کار برده نمیشود. همانطور که میدانیم گفته میشود "I see nobody on the road" ، اما در فارسی کلمه هیچکس را با فعل منفی بکار میبریم. در واقع، اگر دستور زبان انگلیسی را در زبان فارسی بکار گیریم باید به جای «من هیچکس را در جاده نمیبینم» بگوییم «من هیچکس را در جاده میبینم». بدین صورت است که در زبان فارسی نمیتوان این بحث را به همان شیوه و به راحتی طرح کرد و گفت چگونه میتوان هیچکس را دید و آیا هیچکس به وجود مبهمی اشاره دارد که بتوان گفت او را میبینم. البته، به نظر میرسد که از دیدگاه منطقی، زبان فارسی نسبت به زبان انگلیسی در جنبه فوق ضعیفتر است. در واقع، در جملهای که معنای سلبی دارد، ما دو منفی بکار میبریم و این به لحاظ منطقی میتواند خود ایجاب محسوب شود. اما، زبان انگلیسی چنین معضل منطقی را ندارد.
gnieb toN .24
gnignahcnU .25
gnignahc toN .26
citatS .27
28. پارمنیدس به این نتیجه رسید که یک شیء خاص نبودن برابر با نبودن است و از اینجا نتیجه گرفت که جهان غیر متغیّر و سرمدی است. اما در بیان این نظر مشکلی وجود دارد که اگر بخواهد بگوید «جهان نامتغیّر است» در واقع دارد میگوید «جهان متغیّر نیست» و طبق استدلال قبلی خود که شیء خاص نبودن همان نبودن است، پس باید گفت که «جهان نیست» (جهان نا متغیّر است = جهان متغیّر نیست = جهان نیست). پس پارمنیدس بایدنظر خود را در وجهی ایجابی بیان دارد و بگوید که جهان ایستا و ساکن و غیر متغیّر است.
29. تعبیرات دارای معانی حرفیه "syncategorematic expressions" را میتوان به قرار زیر توضیح داد. کلمهها را میتوان به دو بخش تقسیم کرد. یک دسته کلمههای دارای معانی حرفیه و دیگری دارای معانی اسمیه. کلمههایی که خارج از جمله معنایی ندارند و نمیتوان گفت به چه معناییاند و معنای آنها برابر با چیست، معنای مستقلی ندارند و دارای معنای حرفیهاند. مثلاً کلمه «از» یا «به» را میشود گفت برای ابتدا و یا انتها بهکار میروند، اما نمیشود گفت «از» معادل با ابتدا است و آن را تعریف کرد. اصوات، حرفها (حرفهای اضافه، اشاره و ربط)، ضمایر و اسمای اشاره از این دستهاند. در صورتی که کلمههای دیگر را میشود معنا کرد و گفت برابر با چه هستند، و در خارج جمله معنا دارند و معنای مستقل یا به اصطلاح معنای اسمیه دارند.
snoitamrofsnarT .30
egarevA .31
lacipyT .32
33. مشکلات فلسفه، The Problems of Philosophy؛ این کتاب با نام مسائل فلسفه توسط منوچهر بزرگمهر به فارسی ترجمه شده است.
noitacifitnauQ .34
35. یعنی گزاره «x انسان است».
36. این فرمول چنین خوانده میشود: به ازاء هر x ، چنین نیست یا کاذب است که x انسان است.
noitaterpretni noitutitsbuS .37
38. یا به عبارت دیگر: آن چیز یک مصداقی از آن تابع قضیهای است. توضیح اینکه: در ریاضیات دامنه صدق معلوم میکنند، مثلاً میگویند «This function is satisfied by all the rational numbers» بدین معنا که دامنه صدق این تابع، تمامی اعداد گویاست، یعنی هر یک از اعداد گویا مصداقی از آن تابعاند و به عبارت دیگر، این تابع بر همه اعداد گویا صدق میکند. در منطق ریاضی هم، این معانی دامنه صدق و مصداق تابع گزارهای به همان صورت ریاضی به کار میآید.
citsiugnilnoN .39
noitaterpretni egnaR .40
41. قنطورس، Centaurs (ینکنتاوروس)، در اساطیر یونان، نژادی از جانوران که نیمی اسب و نیمی انسان بودند. (î دایرة المعارف فارسی)
sffirgoppiH .42
43. ایمانوئل کانت، Imanuel Kant، (1724-1804) یکی از فلاسفه مشهور جهان و بزرگترین فیلسوف آلمان در قرن 18 م و واضع فلسفه نقدی (transcendental idealism) است.
noitatressiD laruguanI .44
gnimrof - dlroW .45
krowten lasuac - emit - ecapS .46
metsys lasuac - laropmet - oitapS nommoC .47
cirtnecogE .48
noitidart tsiciripmE .49
ipicrep tse esse .50
eviecreP .51
msiciripmE .52
53. دیوید هیوم، David Hume (1711-1776)، فیلسوف، مورخ و ادیب اسکاتلندی، صاحب آرای مبسوط و محققانهای در باب تجربه و استقرا.
ecnerefni lasuaC .54
snoisserpmI .55
56. هر اتم از دو قسمت هسته و فضای اطراف هسته (ابر الکترونی) تشکیل شده است. درون هسته اتم را نوکلئونها (پروتون و نوترون) پر کردهاند. اندیشه دستیافتن به عنصر بنیادین ماده و یا جهان طبیعت برای مدتهای طولانی ذهن بشر را به خود مشغول داشته است. امروزه براساس محاسبات دقیق ریاضی (بهصورت تئوری) و همچنین در عمل با استفاده از دستگاهی به نام اتاقک ابری به دنبال ردگیری عناصر بنیادین، همچون مسیری که هواپیما در آسمان از خود بهجای میگذارد، برآمدهاند. بدین ترتیب در فیزیک به وجود دو گروه ذرات بنیادی پیبردهاند: لپتونها و کوارکها. لپتونها بر هم کنش ضعیف دارند و ازجمله آنها الکترون و میون را میتوان نام برد. کوارکها خود به شش دسته تقسیم میشوند و منشأ هادرونها میباشند. هادرونها ذراتیاند که بر هم کنش قوی دارند و خود به دو دسته باریونها (پروتون، نوترون، سیگما و...) و مزونها (N مزون، و Kمزون و...) تقسیم میشوند. باریونها ذراتیاند که از ترکیب سهتایی کوراکها شکل گرفتهاند و مزونها که در واقع ذرات حامل انرژی بین باریونها میباشند از ترکیب دوتایی یک کوارک و ضدکوارک ساخته شدهاند.
یموتناوک کیمانیدومورک ثحابم رد هزورما)DCQ( یموتناوک کیمانیدورتکلا و )DEQ(هتخادرپ اهنورتکلا و اهکراوک یسررب هب بیترت هب ).1369 لوا پاچ ،یگنهرف یملع تاراشتنا تکرش ،یکیبازریم هاشناهج همجرت ،هدام نیداینب رهوگ اهکراوک ،چیرف دلاره î( .دوشیم
xodohtrO .57
nosaeR eruP fo euqitirC .58
59. چارلز ساندرز پیرس، Charles Sanders Pierce (1839-1917) فیزیکدان و ریاضیدان و منطقی آمریکایی. ویلیام جیمز اصطلاح پراگماتیسم (مذهب اصالت عمل) را از او اقتباس کرد.