تبیین وحى از دیدگاه متکلمان مسلمان
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
چکیده تبیین وحى از منظرهاى مختلف قابل بررسى و پىگرى است، زیرا تحلیل وحى مورد توجه متکلمان، فلاسفه، عرفا و مفسران قرآن بوده است. آنان با گرایشهاى کلامى، فلسفى، عرفانى و تفسیرى خود، دست به تبیین وحى زده و به این ترتیب، نظریههاى کلامى، فلسفى، عرفانى و قرآنىِ وحى را در تحلیل وحى پدید آوردهاند. ما در این نوشتار به نظریههاى متکلمان خواهیم پرداخت و تبیینهاى آنان را از وحى ارائه خواهیم داد. به طور کلى، متکلمان مسلمان، دو رویکرد زبانى و غیرزبانى از وحى دارند. رویکرد زبانى، نظریههاى کلام نفسى، کلام حادث و توقف را در برمىگیرد و رویکرد غیرزبانى، نظریههاى وحى یا شعور ویژه و تجربه دینى را شامل مىشود.متن
مقدمه
وحى از دیدگاههاى گوناگون تبیین شده و هر دیدگاهى مبانى خاص خود را در تحلیل وحى به کار برده است. این دیدگاهها شامل: منظر متکلمان، فلاسفه، عرفا و مفسران قرآن درباره وحى است، که هریک با مبانى خود، وحى را تبیین کرده و نظریههاى متعدّدى را در تبیین وحى به وجود آوردهاند. بخش مهم این نظریهها را متکلمان با رویکرد کلامى طرح کردهاند.
متکلمان، مباحث کلامى وحى را در چهار محور طرح مىکنند: مبدأ وحى؛ نحوه ارتباط وحیانى خدا و پیامبر؛ شعور پیامبرى و متن وحیانى قرآن. آنان عمدهترین اختلاف را در مبدأ وحى با منکران وحى داشتند که بحث در آن، بحثى برون دینى بوده است. بحث اصلى درون دینى آنان، به دو محور، نحوه ارتباط وحیانى خدا و پیامبر و «متن وحیانى قرآن» متمرکز شده است. آنان ارتباط وحیانى خدا و پیامبر را به ارتباط کلامى تفسیر مىکردند و در پى آن، متن وحیانى قرآن را به کلام الهى تفسیر مىنمودند، ولى نظریههاى متفاوتى را در نحوه ارتباط کلامى خدا با بشر (و نحوه انتساب کلام، سخن گفتن و وحى به خدا) ارائه مىدادند. تکاپو و تلاش آنان در دو جنبه مذکور و وحى، منجر به ارائه نظریه کلام نفسى و لفظى وحى از سوى اشاعره و نظریه کلام حادث و مخلوق از سوى معتزله و امامیه شد و حنابله نظریه توقف را با اتکا به مبانى خود ـ در مقابل این دو نظریه ـ طرح کردند. رویکرد این متکلمان به وحى در این دوران رویکردى زبانى بوده است. آنها هیچگونه بحثى را در این دوران در محور شعور پیامبرى طرح نکردهاند.
متکلمان عصر متأخّر، نحوه ارتباط وحیانى خدا و انسان و متن وحیانى قرآن را همانند پیشینیان خود تفسیر کردند، ولى در عصرهاى بعدى، به تدریج از دو محور مذکور، به محور شعور پیامبرى منتقل شدند و مباحث آنان، درباره این محور، سبب پیدایش نظریه وحى یا شعور ویژه شد. طراحان این نظریه بیشترین همت خود را در تفسیر شعور پیامبرى گذاشتند و کمتر به جنبه زبانى وحى پرداختند و این، به دلیل ورود رویکردهاى فلسفى و عرفانى به بحث وحى بود. فلاسفه و عرفا، این محور وحى را با مبانى خود تفسیر مىکردند، از این رو، متکلمان نیز ثقل بحث خود را در مقام دفاع از موضع خود، به اقتضاى زمان و نیازدر این محور متمرکزتر کردند.
با آغاز عصر نوگرایى و گرایشهاى نوین عصر مدرنیته، مباحث گذشته متحول شد و رنگ جدیدى به خود گرفت و یکى از شاخصههاى این دوران در مسئله وحى، پیدایش تبیین جدید در سرشت «ارتباط وحیانى خدا و انسان» بود. این نگرش جدید وحى را از رویکرد زبانى، به رویکرد غیرزبانى متحول کرد و تجربه دینى نام گرفت.
به این ترتیب، متکلمان مسلمان نظریههاى متعدّدى را درباره چهار محور مذکور وحى ارائه کردند، ولى محققان مطالعه و بررسى منسجمى که نظریههاى آنان را بازگو کند، صورت ندادهاند، از این رو، ما در این مقاله در صدد برآمدهایم تا این نظریهها را با دو رویکرد زبانى و غیرزبانى مطالعه کنیم. رویکرد زبانى وحى، شامل نظریههاى کلام نفسى و لفظى اشاعره، کلام حادث معتزلى ـ امامى و توقف است و رویکرد غیرزبانى وحى، شامل نظریههاى وحى، یا شعور ویژه و تجربه دینى است.
الف) نظریههاى زبانى وحى
نظریه کلام حادث
نظریه کلام حادث را متکلمان معتزله و امامیه در تفسیر وحى طرح کردهاند. این نظریه، یکى از نظریههاى زبانى وحى بوده و وحى را با رویکرد زبانى تحلیل مىکند. این نظریه، متن وحیانى (قرآن) را که در ارتباط وحیانى خدا بر پیامبر نازل مىشود، کلام حادث، مخلوق و ترکیب یافته از معنا و الفاظ (اصوات و حروف) مىداند. طبق این نظریه، کلام، قائم بر ذات خداوند متعال بوده و یک صفت ذاتى نیست، بلکه از صفات فعل الهى است، از این رو، خداوندْ این کلام، یعنى اصوات و حروف حکایتگر معانى را در وجود دیگرى ـ نظیر لوح محفوظ، جبرئیل یا پیامبر ـ خلق مىکند. در این دیدگاه، هنگامىکه گفته مىشود: خدا بر پیامبر وحى کرد؛ یعنى کلام مرکب از لفظ و معنا را در نفس و وجود پیامبر خلق نمود و ایجاد کرد. قاضى عبدالجبار از متکلمان مذهب در معتزله قرن پنجم و ششم هجرى قمرى، در مورد متن وحیانى در کلام الهى مىنویسد:
حقیقت کلام، عبارت از حروف منظم و اصوات مقطع است و کلام چنانچه با نعمت و رزق الهى در افراد انسان ایجاد و یافت مىشود و آنها با نعمت و رزق الهى متکلم هستند خدا نیز متکلم است. اما به این نحو که خدا کلام را در غیرش ایجاد و خلق مىکند و از شرایط فاعل این نیست که فعل در مورد خودش هم جارى باشد (مثلاً خدا خودش متکلم باشد، تا بتواند کلام را ایجاد کند). (قاضى عبدالجبار، شرح الاصول الخمسة، 528؛ جرجانى، 1370: 1/495)
جرجانى در شرح المواقف، با توجه به بیان مذکور قاضى عبدالجبار مىگوید:
این مطلبى است که معتزله مىگویند، بلکه ما نیز آن را منکر نیستیم و ما نیز آن را مىگوییم و آن را کلام لفظى (وحى لفظى) مىنامیم و اعتراف به حدوث آن و اینکه آن به ذات خداوند استوار نیست، مىکنیم و لکن بالاتر از این حرفى داریم. (جرجانى، همان: 1/77)
بنابراین، ظاهر مسئله این است که همه مسلمانان مىپذیرند که خداوند متعال به این معنا متکلم است و در این مطلب میان فرق مسلمانان اختلافى نیست. اختلاف در حصر تکلم به این معناست. (جعفر سبحانى، 1412: 1/193)
امامیه و معتزله بر اصل قضیه (متکلم بودن خدا) بر پایه تفسیر خودشان پا مىفشارند و دلیل متکلم بودن خداوند متعال را نقلى (قرآنى) مىدانند. قرآن خداوند را ـ از جمله در این آیات ـ به صفت تکلم، متصف کرده است:
«وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْیًا»، (شورى، 42/51) «وَکَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَکْلِیمًا»، (نساء، 4/164) «مِّنْهُم مَّن کَلَّمَ اللَّهُ»، (بقره، 2/253) «وَلَمَّا جَآءَ مُوسَى لِمِیقَـتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ». (اعراف، 7/143)
آنان براى اثبات حادث بودن کلام الهى و متن وحیانى قرآن، به یک قضیه منطقى، استناد مىکنند. شکل قضیه چنین است:
متن وحیانى قرآن و کلام خداوند، از اجزاى متفاوت و متعاقب، ترکیب و تألیف یافته است، و هر چیزى که چنین باشد، آن حادث است، پس کلام (وحى الهى) خداوند متعال حادث است. (ر.ک: سبحانى، همان: 1/191)
آنان، این قضیه منطقى را از دلایل عقلى متعدّدى استنباط مىکنند؛ مثلاً مىگویند: قرآن ممکن الوجود است و هرچیزى که ممکن الوجود باشد، مخلوق بوده و حادث است، پس قرآن مخلوق بوده و حادث است. دلیل دیگر اینکه قرآن همانند سایر کتب آسمانى مشتمل بر حوادثى است که در زمان پیامبر محقق شدهاند ـ مانند احتجاج با اهل کتاب و مشرکان، آنچه در جنگها پدید آمده است و این اخبار در کتب آسمانى نقل شده است ـ هرچیزى که چنین باشد، مخلوق و حادث است، پس قرآن و کتب آسمانى مخلوق و حادث هستند. (ر.ک: همان، 212؛ آلعمران، 3/181؛ مجادله، 58/1)
امامیه و معتزله، از چنین استدلالهایى دو نتیجه مىگیرند: یکى اینکه، صفت تکلّم صفت فعل خداست، نه ذات خدا و دوم اینکه، صفاتى نظیر: علم و قدرت و حیات ـ و هر چیزى که به آنها باز مىگردد ـ قدیم بوده و مخلوق و حادث نیستند، ولى در عین حال، خود الفاظ و جملههایى که از آنها حکایت مىکنند، حادث و مخلوق هستند.
نظریه کلام نفسى و لفظى
این نظریه را کلابیه و حنبلىهاى اهل حدیث و اشاعره طرح کردهاند. آنان متن وحیانى قرآن را به کلام خدا تفسیر مىکنند. پایه این نظریه را اهل حدیث ریخته است. آنان قرآن و کلام خدا را قدیم و غیر مخلوق دانستهاند، حتى اهل حدیث خط، نسخه، قرآن خواندنى و ملفوظ را قدیم و غیرمخلوق مىپنداشتند و بالاتر اینکه آنها الفاظ انسان را در تلاوت قرآن، قدیم و غیرمخلوق تصور مىکردند. (ر.ک: قاضى عبدالجبار، الابانة، 21، 76؛ ابنحنبل، 49)
حنبلىهاى اهل سنّت نیز در مورد کلام خدا و قرآن چنین عقیدهاى داشتند. احمد بن حنبل مىگوید:
قرآن کلام خدا بوده و مخلوق نیست، پس کسى که گمان کند، قرآن مخلوق است، کافر مطرود است و کسى که گمان کند، قرآن کلام خداى تعالى است و توقف کند و نگوید مخلوق است یا غیرمخلوق، پس این خبیثتر از اولى است و کسى که گمان کند، الفاظ ما در تلاوت قرآن مخلوق است و قرآن کلام خداست، پس او نیز مطرود است و کسى که این قومها را تکفیر نکند، او نیز مثل آنهاست. (احمدابنحنبل، 49)
هنگامى که عقیده احمد بن حنبل را در مورد قرآن پرسیدند، وى پاسخ داد:
چیزى که من به آن عقیده دارم، این است که قرآن غیرمخلوق است. (قاضى عبدالجبار، الابانة: 69)
اشاعره، وحى و کلام الهى (قرآن) را ـ با پیروى از عقیده اهل حدیث و حنبلىها ـ قدیم و غیرمخلوق دانستند. ابوالحسن اشعرى مىگوید:
ما مىگوییم: قرآن، کلام غیرمخلوق خداست و کسى که قائل به خلق قرآن باشد، کافر است. (همان، 21)
اشاعره متوجه بطلان نظریه اهل حدیث و حنبلىها در قدیم و غیرمخلوق بودن کلام و قرآن شدند، چرا که عقل سلیم نمىتوانست بپذیرد که قرآن خواندنى، ملفوظِ قرائت و تلاوت ما از قرآن قدیم و غیرمخلوق باشد. این بود که آنان، درصدد چارهجویى برآمدند و نظریه کلام نفسى و کلام لفظى را براى حلّ این مشکل ابداع کردند. آنان کلام نفسى خدا را قدیم و غیرمخلوق دانستند و کلام لفظى را حادث و مخلوق معرفى کردند و کلام خدا و قرآن را به کلام لفظى ـ در مقابل کلام نفسى ـ معنا کردند.
اشاعره کلام نفسى را با استدلالهایى، معانى مىدانند که قائم به وجود خداوند متعالى است. این کلام نفسى، همان محتواى وحى، کلام و قرآن است که قدیم و غیرمخلوق است و کلام لفظى را گزارههایى مىدانند که از محتواى وحى، کلام و قرآن حکایت مىکنند. در این دیدگاه، هنگامىکه مىگوییم: خدا وحى کرد؛ یعنى خدا کلام نفسى خود را ـ که به عنوان یک صفت ذاتى و قدیم قائم به ذات خودش است ـ به مرتبه و مرحله کلام لفظى تجلّى داد و تنزیل کرد. قوشچى در شرح تجرید در مورد کلام نفسى و کلام لفظى چنین مىگویند:
کسى که صیغه امر یا نهى یا ندا یا اخبار یا استخبار یا غیر آنها را بیان مىکند، در درون و نفس خودش معنایى را مىیابد که الفاظ، آن معانى را تعبیر مىکنند. این الفاظ تعبیر کننده، کلام حسى نام دارند و معنایى که در درون و نفس یافته مىشود و الفاظ مذکور گویاى آن هستند و وجودشان دایر مدار زنده بودن نفس است، و با اختلاف عبارات، به حسب اوضاع و اصطلاحات، مختلف نمىشوند و متکلم قصد حصول آن را در شنونده مىکند، کلام نفسى نامیده مىشود. (قوشچى، 420)
فضلبن روزبهان، در کتاب نهج الحق که در ضمن دلایل الصدق چاپ شده، مىفرماید:
کلام در نزد اشاعره، گاهى عبارت از لفظ مشترکى است که بر تألیف یافته از حروف شنیدنى اطلاق مىشود و به این نوع کلام، کلام لفظى یا حسى گویند و گاهى عبارت از معنایى است که در نفس و ذهن تعبیر کننده الفاظ وجود دارد و اشاعره به آن کلام نفسى یا کلام حقیقى گویند و آن قدیم بوده و بر ذات خداوند قائم است. (مظفر، 1398: 146)
فضل بن روز بهان مىگوید: ناچار باید این نوع کلام (نفسى) را اثبات کرد، چرا که عرف از کلام، تنها ترکیب شده از حروف و اصوات را مىفهمد. بنابراین، مىگوییم: هنگامى که شخصى اراده تکلّم مىکند، باید به درون خود، مراجعه کند، تا ببیند، که آیا از ذات خودش مىفهمد که او دارد در درون خود مىگردد و معانى را مرتب کند، سپس تصمیم بر تکلم آن معانى مىگیرد؟ چنانچه شخصى قصد وارد شدن به محضر سلطان و صاحب قدرت و یا عالمى را دارد، اول، در درون خودش معانى را مرتب مىکند و در درون خود مىگوید: به زودى به این معنا صحبت خواهم کرد. مصنف نیز چنین چیزى را در درون خودش مىیابد و این همان کلام نفسى است. براساس این دلیل، مىگوییم: الفاظى که با آنها معانى را تکلّم مىکنیم، عبارت از مدلولاتى هستند که بر معانى قائم به درون و نفس (معناى ذهنى) دلالت مىکنند و این معانى درونى (معناى ذهنى)، کلام نفسى هستند، چنانچه آن الفاظى که بر آن معانى ذهنى، دلالت مىکنند، کلام لفظى یا کلام حسى نامیده مىشوند. (همان، 146)
سیدشریف جرجانى، استدلال مىکند که، خبر دادن از چیزى ـ که همان کلام نفسى است ـ غیر از علم است:
کلام نفسى، یعنى معنایى که قائم به نفس (ذهن متکلم) است. در خبر دادن با تغییر عبارات، خبر تغییر نمىکند، پس کلام نفسى، غیر از علم است، زیرا گاهى، شخصى از چیزى خبر مىدهد که نمىداند، بلکه خلافش را مىداند، یا شک در آن دارد. (پس، خبر دادن از شىء غیر از علم به آن است. (جرجانى، 1370: 2/94)
همچنین، سیدشریف جرجانى استدلال مىکند که، انشا که دلالت بر کلام نفسى مىکند، غیر از اراده و کراهت است. او مىگوید:
در انشا، چیزى غیر از اراده و کراهت یافته مىشود و آن، همان کلام نفسى است، چرا که گاهى به چیزى امر مىکند که آن را اراده نمىکند، مانند کسى که خدمتکارش را امتحان مىکند که آیا او مطیع هست یا خیر، پس مقصود امتحان و آزمایش است، نه انجام دادن فعل. در اینجا امر و نهى وجود ندارد. اراده و کراهت وجود ندارد بلکه آنچه هست، امتحان است و این کلام نفسى است. (همان، 94)
حاصل استدلال اشاعره این است که در جملههاى خبرى و انشایى که در ذهن متکلم است، ماوراى تصورات و تصدیقات در جملههاى خبرى و وراى اراده و کراهت در جملههاى انشایى، چیزى وجود دارد که کلام نفسى نامیده مىشود و کلام لفظى، تعبیرى از آن معناى ذهنى (کلام نفسى) است، پس کلام نفسى، غیر از علم و اراده خداست، از این رو، همان طور که خدا عالم و مرید است، متکلم نیز هست و همه آنها از صفات ذاتى خداست.
اشاعره با این بیان، کلام، تکلم و وحى را از صفات ذاتى خداوند متعال مىدانند و خدا را به صفت کلام نفسى متصف مىکنند و مىگویند: کلام نفسى، غیر از صفت علم و اراده و کراهت است.
اشاعره با تشکیل یک قیاس منطقى بر قدیم و ذاتىبودن صفت کلام خدا استدلال مىکنند:
کلام خدا وصف اوست و هرچیزى که وصف خدا باشد، قدیم و ذاتى است، پس کلام خدا قدیم و ذاتى است. (ر.ک: سبحانى، 1412: 191)
سپس از دلایل نقلى، به ویژه آیات قرآنى، مواردى را براى غیرمخلوق بودن کتب آسمانى مىآورند. (ر.ک: قاضى عبدالجبار، الابانة: 51 به بعد) یکى از آیاتى را که براى غیرمخلوق بودن قرآن اشاعره استناد مىکند، این آیه است:
«إِنْ هَـذَآ إِلاَّ قَوْلُ ا لْبَشَرِ» (مدثر، 74/25)
اشاعره، با استناد به این آیه مىگویند:
کسى که گمان مىکند، قرآن مخلوق است، آن را قول بشر قرار مىدهد، در حالى که خداوند متعال، آن را قول مشرکان مىداند و آن را انکار مىنماید. (ر.ک: قاضى عبدالجبار، همان: 56)
همچنین اشاعره با استناد به آیه زیر استدلال کردهاند که قرآن و کلام خدا، غیرمخلوق است. (همان، 52)
«إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَىْءٍ إِذَ آ أَرَدْنَـهُ أَن نَّقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ» (نحل، 16/40)
اگر قرآن مخلوق باشد، باید مقول قول «کن فیکون» قرار گیرد و اگر خدا قائل «کن» باشد، براى قول نیز قولى خواهد بود و این موجب یکى از دو امر است، یا مسئله به این برگشت خواهد کرد که قول خدا غیر مخلوق باشد، یا هر قولى به قول دیگر واقع خواهد شد و همینطور تا بىنهایت ادامه خواهد یافت و این تسلسل است و از آنجا که تسلسل محال است، پس ثابت خواهد شد که قول خدا غیرمخلوق است و این قول صحیح است. (قاضى عبدالجبار، همان: 52 ـ 53)
و نیز اشاعره، با استناد به آیه زیر استدلال کردهاند که کلام خدا غیرمخلوق است:
«وَالشّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ مُسَخَّراتٌ باَمْرِهِ اَلا لَهُ الْخلَقُ وَ الأَمْرُ»: (قرآن کریم، سوره اعراف، آیه 52) خداوند متعال، در این آیه «امر» را از «خلق» جدا و تفکیک کرده است. مراد از «خلق» هر نوع خلقى است و تمامى مخلوقات داخل آن است و مراد از «امر خدا» کلام خداست و این دلالت مىکند که کلام خدا، غیرمخلوق خداست.» (عبدالجبار قاضى، الابانة، ص 51 ـ 52)
بنابراین، اشاعره کلام نفسى را در مورد انسان ـ به حسب حدوث ذاتش ـ حادث مىداند، ولى آن را در مورد خداوند متعال به حسب قدیم بودن ذاتش، قدیم تلقى مىکند. برخلاف کلام لفظى که در هر دو حادثند.
نظریه توقف
نظریه توقف، از سوى احمد بن حنبل، امام حنابله و پیروانش طرح شده است. این نظریه، میان نظریه معتزله و اشاعره رأى به توقف مىدهد و در مقابل مخلوق و غیرمخلوق بودن کلام الهى و قرآن، اظهارنظر نمىکند. احمد بن حنبل مىگوید:
کسى که گمان مىکند، قرآن مخلوق است، مطرود است و کسى که گمان مىکند، قرآن غیرمخلوق است، مبتدع و بدعتگزار است. (تاریخ المذاهب الاسلامیه، 300)
احمد بن حنبل، طبق شیوه حدیثگرایى خود، غوطهور شدن را در مسایلى که سلف صالح به آن نپرداختهاند، صحیح نمىدانست. او علم را عبارت از چیزى مىدانست که سلف به آن پرداختهاند و بدعت را عبارت از پرداختن به مسایلى که سلف به آنها نپرداخته بودند، مىدانست و از جمله مسایلى راکه مصداق این مطلب به شمار مىآورد، بحث «کلام خدا» بود و مىگفت: چون مسئله کلام، مورد توجه سلف نشده است و آنها به آن نپرداختهاند، پردازنده به آن، بدعتگزار است. این بود که در بحث از کلام خدا، حکم به توقف مىداد. (ر.ک: همان، 300)
بنابراین، حنبلىها در دوره توقف خود، به هیچکدام از نظریه معتزله و اشاعره عقیده نداشتند و نظریه توقف که عقیده سوم را در مسئله بود، بیان مىکردند.
در تاریخ آمده است که علت شهرت یافتن احمد بن حنبل، استقامت او در همین مسئله بود، چنانچه وقتى فقها از او در مورد خلق قرآن جواب خواستند، وى به مخلوق بودن قرآن اقرار نکرد، حتى او هیجده ماه زندانى و شکنجه شد و شلاق خورد، ولى علىرغم همه آنها، او استقامت کرد و از عقیدهاش برنگشت. (ر.ک: ذهبى، سیره اعلام النبلاء، 11/252)
عقیده محققان این است که عقیده توقف، مربوط به اوایل زندگى احمد بن حنبل است. او در این دوره، بحث از مخلوق و غیرمخلوق بودن قرآن را بدعت مىدانسته است. در این زمان، او به انواع اذیت و آزار نظیر زندان و شکنجه گرفتار بوده است، ولى در دورههاى بعد، به ویژه بعد از برطرف شدن آزار و اذیتها و هنگامى که متوکلْ خلیفه عباسى احمد را تأیید کرد و از او دلایل ادعایش را خواست، احمدْ قول غیر مخلوق بودن قرآن را اختیار کرد، ولى با این همه، از او اثرى در قدیم بودن قرآن نیست. (ر.ک: همان، 252؛ تاریخ المذاهب الاسلامیه، 300) به همین دلیل، در این دوران در مورد احمد بن حنبل چنین نقل شده است:
هنگامى که به او گفته شد: قومى مىگویند: قرآن نه مخلوق است و نه غیرمخلوق، پاسخ داده و گفت: اینها براى مردم ضررشان بیشتر از جهنمىهاست. واى بر شما اگر نمىگویید: قرآن غیرمخلوق است، پس بگویید: مخلوق است، سپس احمد گفت: آنها قوم بدى هستند. بعد به او گفته شد، نظر شما چیست؟ گفت: من اعتقاد دارم که شکى نیست که قرآن غیرمخلوق است، بعد گفت: سبحاناللّه و کیست که در این قول شک کند. (ر.ک: قاضى عبدالجبار،همان: 69)
این است که احمد بن حنبل در دوره گرایش به عقیده غیرمخلوق بودن کلام خدا مىگوید:
قرآن کلام خداست و مخلوق نیست، پس هرکسى گمان کند قرآن مخلوق است، پس او کافر مطرود است، و هرکس گمان کند قرآن کلام خداوند متعال است و توقف کند و نگوید مخلوق است و یا غیرمخلوق، او از اولى خبیثتر است، و هرکس گمان کند الفاظ ما در تلاوت قرآن مخلوق است ـ هرچند در خود قرآن نگوید مخلوق است ـ مطرود است، و هرکس اینها را تکفیر نکند، او نیز، مثل آنهاست. (احمدابنحنبل، 49)
ب) نظریههاى غیرزبانى وحى
نظریه وحى یا شعور ویژه
نظریه وحى یا شعور ویژه ـ که علامه محمدحسین طباطبایى آن را با عنوان یا شعور مرموز نام مىبرد (ر.ک: طباطبائى، وحى یا شعور مرموز) ـ عبارت از نظریهاى است که تنها به جنبه غیرزبانى سرشت وحى توجه مىکند و بحث خود را در دو محور سرشت ارتباط وحیانى خدا و پیامبر و شعور ویژه پیامبر متمرکز مىکند. این نظریه، ماهیت وحى را «تفهیم سریع و پنهانى یک سلسله حقایق و معارف و بینشهاى فکرى و دستورات رفتارى متناسب عصر از طرف خداوند به انسانهاى برگزیده (پیامبران) که از راه دیگرى، جز طرق عمومى معرفت ـ همچون تجربه و عقل و شهود عرفانى ـ یعنى از طریق یک شعور مستقل و ویژه پیامبر مىداند و مىگوید: خداوند پیامرسانى خود را از طریق یک شعور ویژه بر مردم ابلاغ مىکند.
از علماى متقدّم علم کلام که این نظریه را پذیرفتهاند، مىتوان به افراد ذیل اشاره کرد: کندى، متکلم و فیلسوف متوفاى 256 هجرى قمرى، (شیخ مفید، 4/11 ـ 13) محمد بن نعمان ملقب به شیخ مفید متوفاى 413 هجرى قمرى، (همان) ابوحامد محمد غزالى متوفاى 505 هجرى قمرى، (غزالى، 107) و سیدشریف على بن محمد جرجانى متوفاى 816 هجرى قمرى. (جرجانى،1370: 217)
از علماى متأخرّى که در وحى، نظریه مذکور را پذیرفتهاند، مىتوان این افراد را نام برد:
صبحى صالح، (صبحى صالح، 1362: 1/32 ـ 33) محمد عبده، (عبده، 1385: 57) محمد رشید رضا، (ر.ک: رشید رضا، 1360) محمدحسین ذهبى، (ذهبى، 1406: 10) محدمحسین طباطبائى (طباطبائى، وحى یا شعور مرموز، 157 ـ 158) و مرتضى مطهرى (مطهرى، 3 ـ 4)
مستفاد از گفتار اندیشمندان مذکور، در تعریف وحى این است که آنان، «سرشت ارتباط وحیانى خدا و پیامبر» را یک موهبت الهى، یا عطیه آسمانى تلقى کرده و وسیله ارتباط وحیانى خدا و پیامبر را شعور مستقل ویژه پیامبر و غیرقابل کسب مىدانند و این ارتباط خاص وحیانى را که از طریق شعور ویژه پیامبرى صورت مىپذیرد، هدایت خاص الهى براى نوع بشر که همان هدایت تشریعى است، معرفى مىکنند.
سؤالى که در مورد طراحان این نظریه وجود دارد، این است که آیا آنان منکر جنبه زبانى وحى را هستند؟ و یا در کنار نظریه مذکور، به جنبه زبانى وحى نیز معتقدند و در صورت اخیر نظریه آنها را باید چگونه توجیه و جمع کرد، زیرا ظاهر نظریه آنان ظهور در جنبه غیرزبانى وحى دارد؟
برخى تلاش کردهاند تا نتیجه بگیرند که متکلمان و فیلسوفانى که وحى را چنین تفسیر مىکنند، عموما رویکرد غیرزبانى را در وحى پذیرفته و گفتهاند: متکلمان و فلاسفه مسلمان از فارابى و ابنسینا گرفته، تا غزالى و غیره، چنین دیدگاهى در باب وحى داشتند، سپس تصریح کردهاند که تقریر شهید مطهرى از وحى دقیقا بر چنین دیدگاهى تکیه زده است. (قائمىنیا، 1381: 40 ـ 43)
هرچند، تبیین فلاسفه مشاء، به ویژه فارابى (فارابى، 67) و ابنسینا (ابنسینا، 1404: مقاله 10، فصل اول؛ مبدأ و معاد، 436) از وحى، به احتمال زیاد، غیرزبانى بوده است، زیرا وحى در فلسفه مشاء در گفتار ابنسینا، فارابى و اقرانشان، عبارت از اتصال قوى و رابطه فوق العاده نفس پیامبر با عقل فعّال است (لاهیجى، 257) و دریافت وحى از عقل فعّال، دریافتى بسیط بوده و نمىتواند جنبه زبانى داشته باشد، ولى هر نوع تحلیلى که صریحا جنبه زبانى وحى را منکر باشد، قابل استناد به همه اندیشمندان و متکلمان مذکور نیست و به ظاهر بیانات و نظریه آنان نمىتوان اتکا و اعتماد کرد و نظریه آنان را بر رویکرد غیرزبانى تطبیق داد، زیرا چنین متکلمانى، حتى برخى از فلاسفه و عرفا، در مقام تحلیل جنبه غیرزبانى وحى بوده و در مقام تحلیل این جنبه وحى، نظریه دادهاند و اگر از این متکلمان و فلاسفه از جنبه زبانى وحى سؤال مىشد، وحیانى بودن الفاظ وحى را نیز مىپذیرفتند. توضیح اینکه: اولاً، مىدانیم که اگر کسى در مقام بیان مطلبى باشد و نسبت به آن مطلب، تمام مرادش را بیان کند، در این صورت، مىتوانیم به گفتارش استناد کرده و مرادش را از آن کشف کنیم، ولى اگر در مقام بیان نباشد و یا در مقام بیان باشد، ولى تمام صور مرادش را بیان نکند، نمىتوان به آن استناد کرد. ادعاى ما این است که مقام بحث از گونه دوم است و دانشمندان مذکور در مقام بیان و تحلیل شعور ویژه پیامبر بودند و در مقام بیان زبانى وحى برنیآمدهاند و ثانیا، عدهاى از متکلمان مذکور در جاهاى دیگر آثار خود در مقام بحث از وحى، به جنبه زبانى وحى نیز پرداختهاند و وحیانى بودن الفاظ وحى را نیر پذیرفتهاند و از آنجا که اثبات این بحث، نیاز به مرور آثار آنان دارد و آن موجب اطاله کلام مىشود، از آن صرفنظر مىکنیم و طالبان حقیقت را به آثار آنان ارجاع مىدهیم.
نظریه تجریه دینى در وحى اسلامى
نظریه تجربه گروى وحى، در کلام اسلامى از تأثیرپذیرى تجربهگروى وحى در کلام مسیحیت پدید آمده است. انگیزه اصلى طرح نظریه تجربه دینى کلام مسیحیت، حلّ سه مشکل اساسى مربوط به کتاب مقدّس بود: یکى حلّ مشکل ثبات وحى و تحوّل و تغییر در معارف بشرى در بستر زمان و مکان؛ دیگرى حلّ مشکل تناقضها و اختلافات متون مقدّس و چگونگى انتساب آنها به خدا؛ سومى حلّ مشکل رابطه علم و دین، ولى عامل بنیادین، طرح نظریه تجربه دینى در کلام اسلامى، حلّ مشکل ثبات وحى و تحوّل معارف بشرى در بستر زمان و مکان است، زیرا مشکل اختلاف متون مقدّس و انتساب آن به خدا، در مورد قرآن وجود ندارد و رابطه علم و دین در اسلام مطرح است، ولى مشکل نیست، چرا که جوهر و ذات دین اسلام سازگار با علوم است و موارد تناقض نمایى، پاسخ خودش را دارد و به هر حال، کار به تعارض وحى و دین نمىرسد، ولى حلّ مشکل ثبات وحى و تحوّل معارف بشرى در بستر زمان و مکان، مؤثّر در طرح نظریه تجربهگروىِ وحى در کلام اسلامى شده است، هرچند عواملى نظیر: مبانى خاص فلسفى، عرفانى، کلامى و غیره نیز بىتأثیر در طرح چنین نظریهاى نبوده است. در هر صورت، انگیزه اصلى در طرح چنین نظریهاى، این پنداره بود که جمع بین ثبات وحى و تحوّل معارف بشرى تنها از این راه قابل حل است، (ر.ک: کیان ش 29/18؛ سروش بسط تجربه نبوى، 108 ـ 109) یعنى از طرفى، چون همه ادیان وحیانى، از یک منبع سرچشمه گرفتهاند، لزوما مىبایست در محتواى آنها تفاوتى وجود نداشته باشد و از طرفى دیگر، زندگى بشر و معارف آنها دائما در حال دگرگونى است. جمع بین ثبات (وحى) و تغیّر (مدل معرفتى) بدینگونه ممکن است که آن امر ثابت، از مقوله لفظ نباشد، بلکه از مقوله معنا و حقیقتى باشد که همه پیامبران آن را با تجربه دینى مشاهده کردهاند و هر پیامبرى، این تجربه دینى خود را با توجه به محدودیتهاى چهارگانه ـ یعنى محدودیت تاریخ، زبانى، اجتماعى و جسمانى ـ و نیز پیش فرضهاى خود، تعبیر کرده است. این چهار محدودیت و پیش فرضها، آن حقیقت نهانى و وحى (الهى) را دائما پنهان مىکند و هر تعبیرى، گاه مواجه با ریزش، گاه مواجه با سوء تعبیر، گاه مواجه با خیالپردازى و گاه مواجه با محدودیتهاى پیشین است و در هر حال، آن گوهر الهى مواجه با این محدودیتهاى تعبیر است. این است که آن گوهر الهى را هر پیامبرى یک گونه تعبیر مىکند و گاه به صورت متنافى و حتى گاه به صورت متعارض تعبیر مىشود. بدین گونه با پذیرش این نظریه، بین «ابدیت» و «تغییر» صلح خواهد افتاد، همچنین مشکل تعارض علم و دین و مشکل انتساب متون مقدس به خدا حل خواهد شد. (ر.ک: باربور، 1374: 267 ـ 276 و 119 ـ 121 و 22 ـ 24؛ کیان، ش 28/4 و 12)
در اینکه تجربه دینى چیست، میان صاحب نظران اختلاف زیادى دیده مىشود. با این همه، به قول فورمن، ال، کیسلر، در باور همگان در هر تجربه دینى دو عامل اصلى و بنیادى وجود دارد: یکى وقوف و آگاهى به امر الهى و دیگرى سرسپردگى تام و تمام به آن امر متعالى به عنوان مقصد نهایى است. (فورمن، 1/51) بنابراین، با صرفنظر از اختلافات صاحبنظران مىتوان تجربه دینى را چنین تعریف کرد:
تجربه دینى، نوعى الهام و مکاشفه (یا حضور و تجلّى شخصوار خدا در انسان) است که همه انسانها از آن بهرهمندند، هرچند گاه در تفسیر صحیح آن امر متعالى که مورد تجربه قرار مىگیرد، به خطا روند. (کیان، ش 28/21)
در این دیدگاه، مضمون وحى مجموعهاى از حقایق درباره خداوند نیست، بلکه خداوند از راه تأثیر گذاشتن در تاریخ، به قلمرو تجربه بشرى وارد مىشود. (هیک، 149) این تأثیرگذارى در تاریخ و ورود به تجربه بشرى، از طریق شخص خداوند متعال در وحى شونده ـ اعم از پیامبر یا هر بشرى دیگر ـ صورت مىپذیرد. بنابراین، این تلقى غیرزبانى از وحى با تأکید دوباره در دوره جدید بر خصوصیت شخصوار خداوند و این اندیشه که ارتباط شخصوار الهى ـ بشرى شامل چیزى بیشتر از ابلاغ و پذیرش حقایق کلامى است، مناسبت دارد. (همان)
برخى براى توجیه راز خاتمیت دین اسلام، تجربهگروى وحى را با یک تفسیر دگرگونه طرح مىکنند و مىگویند: وحى اسلامى، به صورت تعبیر نشده در اختیار مردم گذاشته شده تا در هر عصرى، مطابق شرایط آن عصر، تفسیر و تعبیر شود؛ یعنى برخلاف پیامبران دیگر که درک خود را از تجارب باطنىشان در اختیار امتها قرار مىدادند، در خصوص پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله مشیت الهى بر این قرار گرفته است که «عین تجربه باطنى پیامبر»، بدون تفسیر در اختیار مردم قرار گیرد؛ یعنى خود قرآن، گویى که آن تجربه براى ما، براى هر نسلى در هر عصرى، تکرار مىشود. (سروش، فربهتر از ایدئولوژى، 77 ـ 78)
اینان براى نبوت دو مفهوم بیان مىکنند: یکى مأموریت و دیگرى تجربه دینى، و پیامبر را داراى دو خصوصیت مىدانند و امتیاز پیامبر را از سایر افراد در عنصر مأموریت و سایر افراد را در اصل تجربه و مکاشفه با پیامبر، شریک مىدانند و تجربههاى عارفانه را از جنس تجربههاى پیامبر معرفى مىکنند. یکى از آنان در این زمینه مىنویسد:
بارى، در پیامبرى مفهوم و عنصر مأموریت مندرج است و همین است آنکه در تجربههاى عارفان وجود ندارد و در خاتمیت این مأموریت رخت برمىبندد، لکن اصل تجربه و مکاشفه باقى مىماند. (سروش، بسط تجربه نبوى، 6)
از جمله مسلمانان نواندیشى که سرسختانه از نظریه تجربه دینى در وحى اسلامى دفاع کرده و این عقیده را احیاى تفکّر دینى در اسلام قلمداد کردهاند، علاوه بر عبدالکریم سروش، محمد اقبال لاهورى، (اقبال لاهورى، 35 ـ 73) محمد مجتهدى شبسترى (مجتهدى شبسترى، 1375) و محمد ارغون (ارغون، 1369) هستند.
نتیجهگیرى و جمعبندى
تکاپو و تلاش متکلمان قدیم، در دو محور سرشت متن وحیانى و نحوه ارتباط وحیانى خدا و پیامبر منجر به ارائه نظریه کلام نفسى و لفظى وحى از سوى اشاعره و نظریه کلام حادث از سوى معتزله و امامیه شد و حنابله نظریه توقف را در مقابل این دو نظریه دادند. رویکرد این دسته از متکلمان به وحى، رویکرد زبانى بوده است، به طورى که مىتوان نظریههاى آنان را نظریههاى زبانى وحى نامید. تفاوت نظریه اشاعره و نظریه معتزله و امامیه این است که معتزله و امامیه الفاظ وحى را نیز علاوه بر محتواى آن، وحیانى مىداند و آن دو را فعل و آفرینش الهى مىدانند که به صورت ترکیب یافته از لفظ و معنا بر پیامبر نازل شده است، در حالى که اشاعره میان کلام لفظى و نفسى تفاوت قائل مىشوند و کلام نفسى را معانىاى مىدانند که محتواى وحى است و آن به صورت یکى از صفات ذات الهى بوده و در ذات و وجود خداوند متعال حضور قدیم دارد و کلام لفظى را گزارههایى مىدانند که از محتواى کلام مذکور حکایت مىکند و چنانچه کلام نفسى عبارت از یکى از صفات ذاتى و قدیم خداست و آن در وجود خداوند، غیر از صفت علم و اراده است، کلام لفظى هم عبارت از گزارههایى ـ یعنى الفاظ و اصواتى ـ است که حکایت از آن کلام نفسى ـ یعنى کلام ذاتى و قدیم ـ خدا مىکند و منظور از گزاره بودن وحى در این نظریه نیز همین است، چرا که طبق این نظریه نیز کلام لفظى مورد آفرینش الهى است و خداوند متعال با ایجاد و آفرینش کلام لفظى، کلام نفسى را مىنمایاند، و جلوه مىدهد و آشکار مىکند و کلام لفظى از کلام نفسى تبعیت مىکند، از این رو، چنین نیست که کلام لفظى، تعبیر پیامبر از کلام نفسى باشد و این تفاوت بسیار مهم نظریه وحى اشاعره با نظریه وحى معتزلى ـ امامى از یک سو و با نظریه تجربه دینى از سوى دیگر است.
متکلمان مسلمان در عصر متأخّر همانند پیشینیان خود وحى را تفسیر کردند، ولى در کنار آن، به تدریج، وارد مبحث شعور پیامبرى شدند. برخى از متکلمان مسلمان، دست به تفسیر شعور پیامبرى زدند و با مبانى خاص خود آن را تحلیل کردند. تلاش و تکاپوى این دسته از متکلمان، منجر به پیدایش نظریه وحى یا شعور ویژه پیامبرى شد، هرچند این نظریه تفسیر خود را از وحى متمرکز در شعور ویژه پیامبرى کرده است و از این جهت، نوعى نظریه غیرزبانى به شمار مىآید و ما نیز آن را در نظریههاى غیرزبانى تقسیمبندى کردیم، ولى از آنجا که طراحان این نظریه، تنها در مقام تفسیر ماهیت شعور ویژه پیامبرى بودند، آنان در صدد بحث از جنبه زبانى وحى برنیامدهاند، وگرنه، آنان وحیانى بودن الفاظ وحى را مىپذیرفتند و این ادعا را دیگر آثار برخى متکلمان مذکور اثبات مىکند و نظریه برخى دیگر از متکلمان را نیز توجیه کردیم که در مقام جنبه زبانى وحى نبودهاند، وگرنه آنان نیز جنبه زبانى وحى را مىپذیرفتند.
متکلمان مسلمان نوگراى عصر مدرنیته، یکبار دیگر مباحث نحوه ارتباط وحیانى خدا با بشر و ماهیت متن وحیانى قرآن را با آغاز عصر جدید، با نوعى دگراندیشى مورد توجه خود قرار دادند و وحى را با رویکرد غیرزبانى و تجربه دینى تبیین کردند. تفاوت اساسى این تبیین متکلمان متقدّم و متأخّر در این بود که متکلمان متقدّم و متأخّر، الفاظ وحى را نیز ـ علاوه از معانى وحى ـ وحیانى مىدانستند، در حالى که در تبیین تجربه دینى، وحى به صورت معانى بسیط بر پیامبر و غیر آن مىرسد و این پیامبر و انسان است که آن معانى بسیط را در قالب و لباس الفاظ مىآورد و به اصطلاح تعبیر مىکند.
بنابراین، در یک نتیجهگیرى کلى مىتوان بیان کرد که سیر تحوّل متکلمان مسلمان در تفسیر و تبیین وحى از زبانى شروع شده و به غیر زبانى تحوّل پیدا کرده است، هرچند در این میان، عدهاى از متکلمان در تمامى عصرها تفسیر زبانى از وحى ارائه دادهاند و نظریه آنان، در بستر زمان دگرگون نشده و نظریه معتزلى ـ امامى وحى، چنین نظریهاى است.
وَ آخَرُ دَعوینا اَنِ الحَمدُللّهِ رَبِّ العالَمینَ
کتابنامه
1. ابن حنبل، احمد، السنن، بیروت، دار احیاء القرآن العربى، بىتا.
2. ابن نعمان معروف به شیخ مفید، مصنفات الشیخ المفید، اوائل المقالات، المؤتمر العالمى لالفیة الشیخ المفید، چاپ اول، قم، 1413. ق.
3. ابو على سینا، حسین، الهیات من الشفا، منشورات آیة الله العظمى المرعشى النجفى، چاپ اول، قم 1404. ق.
4. ارغون، محمد، اسلام دیروز و امروز نگرشى نو به قرآن، ترجمه توسلى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ اول، 1369. ش.
5. اقبال لاهورى، محمد، اِحیاء فکر دینى در اسلام، ترجمه احمد آرام، رسالت قلم، تهران، بىتا.
6. بابور، ایان، علم و دین، ترجمه بهاالدین خرمشاهى، مرکز نشر دانشگاهى، چاپ دوم، تهران 1374. ش.
7. جرجانى، سید شریف على، شرح المواقف، منشورات الشریف الرضى، قم 1370. ش.
8. ذهبى، محمد حسین، الوحى و القرآن الکریم، بیروت مکتبة الوهیة، 1406. ش.
9. ـــــــــــــــ سیره أعلام النبلاء، بیروت مکتبة الوهیة، بىتا.
10. رشیدرضا، محمد، الوحى المحمدى، مکتبة القاهره، بیروت 1360.ق.
11. سبحانى، جعفر، الاهیات، المرکز العالمى الدراسات الاسلامیة، چاپ سوم، قم 1412. ق.
12. منشور جاوید، ج 10، انتشارات توحید، قم 1370. ش.
13. سروش، عبد الکریم، بسط تجربه نبوى، مؤسسه فرهنگى صراط، چاپ دوم، تهران 1378. ش.
14. فربهتر از ایدئولوژى، مؤسسه فرهنگى صراط، چاپ ششم، تهران 1378. ش.
15. صبحى صالح، پژوهشهایى درباره قرآن و وحى، ترجمه محمد مجتهدى شبسترى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، قم 1362. ش.
16. طباطبائى، محمدحسین، وحى یا شعور مرموز، مقدمه، پاورقى ناصر مکارم شیرازى، انتشارات دارالفکر، قم، بىتا.
17. عبدالجبار، قاضى، الابانة، مکتبة القاهرة، قاهرة بىتا.
18. شرح الاصول الخمسة، مکتبة القاهرة، قاهرة بىتا.
19. عبده، محمد، رسالة التوحید، مصر 1385. ق.
20. غزالى، محمد، معارج القدس فى مدارج معرفة النفس، مصر، بىتا.
21. فارابى، محمد، آراء اهل المدینة الفاضلة و المضاداتها، مطبع محمد على سبیح، مصر بىتا.
22. قائمىنیا، علیرضا، وحى و افعال گفتارى، انجمن معارف اسلامى ایران، چلپ اول، تهران 1381. ش.
23. قوشچى، شرح القوشچى على کشف المراد فى شرح الاعتقاد، چاپ سنگى.
24. لاهیجى، عبدالرزاق، گوهر مراد، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران 1372. ش.
25. مجتهد شبسترى، محمد، پلورالیسم دینى، مدرنیسم و وحى، کیان، سال پنجم شمارههاى 29-28.
26. ــــــــــ هرمنوتیک کتاب و سنّت، انتشارات طرح نو، چاپ اول، تهران 1375. ش.
27. مصباح یزدى، محمدتقى، راهنماشناسى، مرکز مدیت حوزه علمیه قم، چاپ اول، قم 1367. ش.
28. مطهرى، مرتضى، ختم نبوت، انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین، قم بىتا.
29. مظفر، محمدرضا، دلایل الصدق، دارالعلم، چاپ چهارم، قاهرة 1398. ق.
30. معرفت، محمدهادى، التمهید فى علوم القرآن، مرکز مدیت حوزه علمیه قم، چاپ دوم، قم 1366. ش.
31. هیک، جان، فلسفه دین، ترجمه بهزاد سالک، انتشارات بین المللى المهدى، چاپ اول، تهران 1376 ش.
وحى از دیدگاههاى گوناگون تبیین شده و هر دیدگاهى مبانى خاص خود را در تحلیل وحى به کار برده است. این دیدگاهها شامل: منظر متکلمان، فلاسفه، عرفا و مفسران قرآن درباره وحى است، که هریک با مبانى خود، وحى را تبیین کرده و نظریههاى متعدّدى را در تبیین وحى به وجود آوردهاند. بخش مهم این نظریهها را متکلمان با رویکرد کلامى طرح کردهاند.
متکلمان، مباحث کلامى وحى را در چهار محور طرح مىکنند: مبدأ وحى؛ نحوه ارتباط وحیانى خدا و پیامبر؛ شعور پیامبرى و متن وحیانى قرآن. آنان عمدهترین اختلاف را در مبدأ وحى با منکران وحى داشتند که بحث در آن، بحثى برون دینى بوده است. بحث اصلى درون دینى آنان، به دو محور، نحوه ارتباط وحیانى خدا و پیامبر و «متن وحیانى قرآن» متمرکز شده است. آنان ارتباط وحیانى خدا و پیامبر را به ارتباط کلامى تفسیر مىکردند و در پى آن، متن وحیانى قرآن را به کلام الهى تفسیر مىنمودند، ولى نظریههاى متفاوتى را در نحوه ارتباط کلامى خدا با بشر (و نحوه انتساب کلام، سخن گفتن و وحى به خدا) ارائه مىدادند. تکاپو و تلاش آنان در دو جنبه مذکور و وحى، منجر به ارائه نظریه کلام نفسى و لفظى وحى از سوى اشاعره و نظریه کلام حادث و مخلوق از سوى معتزله و امامیه شد و حنابله نظریه توقف را با اتکا به مبانى خود ـ در مقابل این دو نظریه ـ طرح کردند. رویکرد این متکلمان به وحى در این دوران رویکردى زبانى بوده است. آنها هیچگونه بحثى را در این دوران در محور شعور پیامبرى طرح نکردهاند.
متکلمان عصر متأخّر، نحوه ارتباط وحیانى خدا و انسان و متن وحیانى قرآن را همانند پیشینیان خود تفسیر کردند، ولى در عصرهاى بعدى، به تدریج از دو محور مذکور، به محور شعور پیامبرى منتقل شدند و مباحث آنان، درباره این محور، سبب پیدایش نظریه وحى یا شعور ویژه شد. طراحان این نظریه بیشترین همت خود را در تفسیر شعور پیامبرى گذاشتند و کمتر به جنبه زبانى وحى پرداختند و این، به دلیل ورود رویکردهاى فلسفى و عرفانى به بحث وحى بود. فلاسفه و عرفا، این محور وحى را با مبانى خود تفسیر مىکردند، از این رو، متکلمان نیز ثقل بحث خود را در مقام دفاع از موضع خود، به اقتضاى زمان و نیازدر این محور متمرکزتر کردند.
با آغاز عصر نوگرایى و گرایشهاى نوین عصر مدرنیته، مباحث گذشته متحول شد و رنگ جدیدى به خود گرفت و یکى از شاخصههاى این دوران در مسئله وحى، پیدایش تبیین جدید در سرشت «ارتباط وحیانى خدا و انسان» بود. این نگرش جدید وحى را از رویکرد زبانى، به رویکرد غیرزبانى متحول کرد و تجربه دینى نام گرفت.
به این ترتیب، متکلمان مسلمان نظریههاى متعدّدى را درباره چهار محور مذکور وحى ارائه کردند، ولى محققان مطالعه و بررسى منسجمى که نظریههاى آنان را بازگو کند، صورت ندادهاند، از این رو، ما در این مقاله در صدد برآمدهایم تا این نظریهها را با دو رویکرد زبانى و غیرزبانى مطالعه کنیم. رویکرد زبانى وحى، شامل نظریههاى کلام نفسى و لفظى اشاعره، کلام حادث معتزلى ـ امامى و توقف است و رویکرد غیرزبانى وحى، شامل نظریههاى وحى، یا شعور ویژه و تجربه دینى است.
الف) نظریههاى زبانى وحى
نظریه کلام حادث
نظریه کلام حادث را متکلمان معتزله و امامیه در تفسیر وحى طرح کردهاند. این نظریه، یکى از نظریههاى زبانى وحى بوده و وحى را با رویکرد زبانى تحلیل مىکند. این نظریه، متن وحیانى (قرآن) را که در ارتباط وحیانى خدا بر پیامبر نازل مىشود، کلام حادث، مخلوق و ترکیب یافته از معنا و الفاظ (اصوات و حروف) مىداند. طبق این نظریه، کلام، قائم بر ذات خداوند متعال بوده و یک صفت ذاتى نیست، بلکه از صفات فعل الهى است، از این رو، خداوندْ این کلام، یعنى اصوات و حروف حکایتگر معانى را در وجود دیگرى ـ نظیر لوح محفوظ، جبرئیل یا پیامبر ـ خلق مىکند. در این دیدگاه، هنگامىکه گفته مىشود: خدا بر پیامبر وحى کرد؛ یعنى کلام مرکب از لفظ و معنا را در نفس و وجود پیامبر خلق نمود و ایجاد کرد. قاضى عبدالجبار از متکلمان مذهب در معتزله قرن پنجم و ششم هجرى قمرى، در مورد متن وحیانى در کلام الهى مىنویسد:
حقیقت کلام، عبارت از حروف منظم و اصوات مقطع است و کلام چنانچه با نعمت و رزق الهى در افراد انسان ایجاد و یافت مىشود و آنها با نعمت و رزق الهى متکلم هستند خدا نیز متکلم است. اما به این نحو که خدا کلام را در غیرش ایجاد و خلق مىکند و از شرایط فاعل این نیست که فعل در مورد خودش هم جارى باشد (مثلاً خدا خودش متکلم باشد، تا بتواند کلام را ایجاد کند). (قاضى عبدالجبار، شرح الاصول الخمسة، 528؛ جرجانى، 1370: 1/495)
جرجانى در شرح المواقف، با توجه به بیان مذکور قاضى عبدالجبار مىگوید:
این مطلبى است که معتزله مىگویند، بلکه ما نیز آن را منکر نیستیم و ما نیز آن را مىگوییم و آن را کلام لفظى (وحى لفظى) مىنامیم و اعتراف به حدوث آن و اینکه آن به ذات خداوند استوار نیست، مىکنیم و لکن بالاتر از این حرفى داریم. (جرجانى، همان: 1/77)
بنابراین، ظاهر مسئله این است که همه مسلمانان مىپذیرند که خداوند متعال به این معنا متکلم است و در این مطلب میان فرق مسلمانان اختلافى نیست. اختلاف در حصر تکلم به این معناست. (جعفر سبحانى، 1412: 1/193)
امامیه و معتزله بر اصل قضیه (متکلم بودن خدا) بر پایه تفسیر خودشان پا مىفشارند و دلیل متکلم بودن خداوند متعال را نقلى (قرآنى) مىدانند. قرآن خداوند را ـ از جمله در این آیات ـ به صفت تکلم، متصف کرده است:
«وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْیًا»، (شورى، 42/51) «وَکَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَکْلِیمًا»، (نساء، 4/164) «مِّنْهُم مَّن کَلَّمَ اللَّهُ»، (بقره، 2/253) «وَلَمَّا جَآءَ مُوسَى لِمِیقَـتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ». (اعراف، 7/143)
آنان براى اثبات حادث بودن کلام الهى و متن وحیانى قرآن، به یک قضیه منطقى، استناد مىکنند. شکل قضیه چنین است:
متن وحیانى قرآن و کلام خداوند، از اجزاى متفاوت و متعاقب، ترکیب و تألیف یافته است، و هر چیزى که چنین باشد، آن حادث است، پس کلام (وحى الهى) خداوند متعال حادث است. (ر.ک: سبحانى، همان: 1/191)
آنان، این قضیه منطقى را از دلایل عقلى متعدّدى استنباط مىکنند؛ مثلاً مىگویند: قرآن ممکن الوجود است و هرچیزى که ممکن الوجود باشد، مخلوق بوده و حادث است، پس قرآن مخلوق بوده و حادث است. دلیل دیگر اینکه قرآن همانند سایر کتب آسمانى مشتمل بر حوادثى است که در زمان پیامبر محقق شدهاند ـ مانند احتجاج با اهل کتاب و مشرکان، آنچه در جنگها پدید آمده است و این اخبار در کتب آسمانى نقل شده است ـ هرچیزى که چنین باشد، مخلوق و حادث است، پس قرآن و کتب آسمانى مخلوق و حادث هستند. (ر.ک: همان، 212؛ آلعمران، 3/181؛ مجادله، 58/1)
امامیه و معتزله، از چنین استدلالهایى دو نتیجه مىگیرند: یکى اینکه، صفت تکلّم صفت فعل خداست، نه ذات خدا و دوم اینکه، صفاتى نظیر: علم و قدرت و حیات ـ و هر چیزى که به آنها باز مىگردد ـ قدیم بوده و مخلوق و حادث نیستند، ولى در عین حال، خود الفاظ و جملههایى که از آنها حکایت مىکنند، حادث و مخلوق هستند.
نظریه کلام نفسى و لفظى
این نظریه را کلابیه و حنبلىهاى اهل حدیث و اشاعره طرح کردهاند. آنان متن وحیانى قرآن را به کلام خدا تفسیر مىکنند. پایه این نظریه را اهل حدیث ریخته است. آنان قرآن و کلام خدا را قدیم و غیر مخلوق دانستهاند، حتى اهل حدیث خط، نسخه، قرآن خواندنى و ملفوظ را قدیم و غیرمخلوق مىپنداشتند و بالاتر اینکه آنها الفاظ انسان را در تلاوت قرآن، قدیم و غیرمخلوق تصور مىکردند. (ر.ک: قاضى عبدالجبار، الابانة، 21، 76؛ ابنحنبل، 49)
حنبلىهاى اهل سنّت نیز در مورد کلام خدا و قرآن چنین عقیدهاى داشتند. احمد بن حنبل مىگوید:
قرآن کلام خدا بوده و مخلوق نیست، پس کسى که گمان کند، قرآن مخلوق است، کافر مطرود است و کسى که گمان کند، قرآن کلام خداى تعالى است و توقف کند و نگوید مخلوق است یا غیرمخلوق، پس این خبیثتر از اولى است و کسى که گمان کند، الفاظ ما در تلاوت قرآن مخلوق است و قرآن کلام خداست، پس او نیز مطرود است و کسى که این قومها را تکفیر نکند، او نیز مثل آنهاست. (احمدابنحنبل، 49)
هنگامى که عقیده احمد بن حنبل را در مورد قرآن پرسیدند، وى پاسخ داد:
چیزى که من به آن عقیده دارم، این است که قرآن غیرمخلوق است. (قاضى عبدالجبار، الابانة: 69)
اشاعره، وحى و کلام الهى (قرآن) را ـ با پیروى از عقیده اهل حدیث و حنبلىها ـ قدیم و غیرمخلوق دانستند. ابوالحسن اشعرى مىگوید:
ما مىگوییم: قرآن، کلام غیرمخلوق خداست و کسى که قائل به خلق قرآن باشد، کافر است. (همان، 21)
اشاعره متوجه بطلان نظریه اهل حدیث و حنبلىها در قدیم و غیرمخلوق بودن کلام و قرآن شدند، چرا که عقل سلیم نمىتوانست بپذیرد که قرآن خواندنى، ملفوظِ قرائت و تلاوت ما از قرآن قدیم و غیرمخلوق باشد. این بود که آنان، درصدد چارهجویى برآمدند و نظریه کلام نفسى و کلام لفظى را براى حلّ این مشکل ابداع کردند. آنان کلام نفسى خدا را قدیم و غیرمخلوق دانستند و کلام لفظى را حادث و مخلوق معرفى کردند و کلام خدا و قرآن را به کلام لفظى ـ در مقابل کلام نفسى ـ معنا کردند.
اشاعره کلام نفسى را با استدلالهایى، معانى مىدانند که قائم به وجود خداوند متعالى است. این کلام نفسى، همان محتواى وحى، کلام و قرآن است که قدیم و غیرمخلوق است و کلام لفظى را گزارههایى مىدانند که از محتواى وحى، کلام و قرآن حکایت مىکنند. در این دیدگاه، هنگامىکه مىگوییم: خدا وحى کرد؛ یعنى خدا کلام نفسى خود را ـ که به عنوان یک صفت ذاتى و قدیم قائم به ذات خودش است ـ به مرتبه و مرحله کلام لفظى تجلّى داد و تنزیل کرد. قوشچى در شرح تجرید در مورد کلام نفسى و کلام لفظى چنین مىگویند:
کسى که صیغه امر یا نهى یا ندا یا اخبار یا استخبار یا غیر آنها را بیان مىکند، در درون و نفس خودش معنایى را مىیابد که الفاظ، آن معانى را تعبیر مىکنند. این الفاظ تعبیر کننده، کلام حسى نام دارند و معنایى که در درون و نفس یافته مىشود و الفاظ مذکور گویاى آن هستند و وجودشان دایر مدار زنده بودن نفس است، و با اختلاف عبارات، به حسب اوضاع و اصطلاحات، مختلف نمىشوند و متکلم قصد حصول آن را در شنونده مىکند، کلام نفسى نامیده مىشود. (قوشچى، 420)
فضلبن روزبهان، در کتاب نهج الحق که در ضمن دلایل الصدق چاپ شده، مىفرماید:
کلام در نزد اشاعره، گاهى عبارت از لفظ مشترکى است که بر تألیف یافته از حروف شنیدنى اطلاق مىشود و به این نوع کلام، کلام لفظى یا حسى گویند و گاهى عبارت از معنایى است که در نفس و ذهن تعبیر کننده الفاظ وجود دارد و اشاعره به آن کلام نفسى یا کلام حقیقى گویند و آن قدیم بوده و بر ذات خداوند قائم است. (مظفر، 1398: 146)
فضل بن روز بهان مىگوید: ناچار باید این نوع کلام (نفسى) را اثبات کرد، چرا که عرف از کلام، تنها ترکیب شده از حروف و اصوات را مىفهمد. بنابراین، مىگوییم: هنگامى که شخصى اراده تکلّم مىکند، باید به درون خود، مراجعه کند، تا ببیند، که آیا از ذات خودش مىفهمد که او دارد در درون خود مىگردد و معانى را مرتب کند، سپس تصمیم بر تکلم آن معانى مىگیرد؟ چنانچه شخصى قصد وارد شدن به محضر سلطان و صاحب قدرت و یا عالمى را دارد، اول، در درون خودش معانى را مرتب مىکند و در درون خود مىگوید: به زودى به این معنا صحبت خواهم کرد. مصنف نیز چنین چیزى را در درون خودش مىیابد و این همان کلام نفسى است. براساس این دلیل، مىگوییم: الفاظى که با آنها معانى را تکلّم مىکنیم، عبارت از مدلولاتى هستند که بر معانى قائم به درون و نفس (معناى ذهنى) دلالت مىکنند و این معانى درونى (معناى ذهنى)، کلام نفسى هستند، چنانچه آن الفاظى که بر آن معانى ذهنى، دلالت مىکنند، کلام لفظى یا کلام حسى نامیده مىشوند. (همان، 146)
سیدشریف جرجانى، استدلال مىکند که، خبر دادن از چیزى ـ که همان کلام نفسى است ـ غیر از علم است:
کلام نفسى، یعنى معنایى که قائم به نفس (ذهن متکلم) است. در خبر دادن با تغییر عبارات، خبر تغییر نمىکند، پس کلام نفسى، غیر از علم است، زیرا گاهى، شخصى از چیزى خبر مىدهد که نمىداند، بلکه خلافش را مىداند، یا شک در آن دارد. (پس، خبر دادن از شىء غیر از علم به آن است. (جرجانى، 1370: 2/94)
همچنین، سیدشریف جرجانى استدلال مىکند که، انشا که دلالت بر کلام نفسى مىکند، غیر از اراده و کراهت است. او مىگوید:
در انشا، چیزى غیر از اراده و کراهت یافته مىشود و آن، همان کلام نفسى است، چرا که گاهى به چیزى امر مىکند که آن را اراده نمىکند، مانند کسى که خدمتکارش را امتحان مىکند که آیا او مطیع هست یا خیر، پس مقصود امتحان و آزمایش است، نه انجام دادن فعل. در اینجا امر و نهى وجود ندارد. اراده و کراهت وجود ندارد بلکه آنچه هست، امتحان است و این کلام نفسى است. (همان، 94)
حاصل استدلال اشاعره این است که در جملههاى خبرى و انشایى که در ذهن متکلم است، ماوراى تصورات و تصدیقات در جملههاى خبرى و وراى اراده و کراهت در جملههاى انشایى، چیزى وجود دارد که کلام نفسى نامیده مىشود و کلام لفظى، تعبیرى از آن معناى ذهنى (کلام نفسى) است، پس کلام نفسى، غیر از علم و اراده خداست، از این رو، همان طور که خدا عالم و مرید است، متکلم نیز هست و همه آنها از صفات ذاتى خداست.
اشاعره با این بیان، کلام، تکلم و وحى را از صفات ذاتى خداوند متعال مىدانند و خدا را به صفت کلام نفسى متصف مىکنند و مىگویند: کلام نفسى، غیر از صفت علم و اراده و کراهت است.
اشاعره با تشکیل یک قیاس منطقى بر قدیم و ذاتىبودن صفت کلام خدا استدلال مىکنند:
کلام خدا وصف اوست و هرچیزى که وصف خدا باشد، قدیم و ذاتى است، پس کلام خدا قدیم و ذاتى است. (ر.ک: سبحانى، 1412: 191)
سپس از دلایل نقلى، به ویژه آیات قرآنى، مواردى را براى غیرمخلوق بودن کتب آسمانى مىآورند. (ر.ک: قاضى عبدالجبار، الابانة: 51 به بعد) یکى از آیاتى را که براى غیرمخلوق بودن قرآن اشاعره استناد مىکند، این آیه است:
«إِنْ هَـذَآ إِلاَّ قَوْلُ ا لْبَشَرِ» (مدثر، 74/25)
اشاعره، با استناد به این آیه مىگویند:
کسى که گمان مىکند، قرآن مخلوق است، آن را قول بشر قرار مىدهد، در حالى که خداوند متعال، آن را قول مشرکان مىداند و آن را انکار مىنماید. (ر.ک: قاضى عبدالجبار، همان: 56)
همچنین اشاعره با استناد به آیه زیر استدلال کردهاند که قرآن و کلام خدا، غیرمخلوق است. (همان، 52)
«إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَىْءٍ إِذَ آ أَرَدْنَـهُ أَن نَّقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ» (نحل، 16/40)
اگر قرآن مخلوق باشد، باید مقول قول «کن فیکون» قرار گیرد و اگر خدا قائل «کن» باشد، براى قول نیز قولى خواهد بود و این موجب یکى از دو امر است، یا مسئله به این برگشت خواهد کرد که قول خدا غیر مخلوق باشد، یا هر قولى به قول دیگر واقع خواهد شد و همینطور تا بىنهایت ادامه خواهد یافت و این تسلسل است و از آنجا که تسلسل محال است، پس ثابت خواهد شد که قول خدا غیرمخلوق است و این قول صحیح است. (قاضى عبدالجبار، همان: 52 ـ 53)
و نیز اشاعره، با استناد به آیه زیر استدلال کردهاند که کلام خدا غیرمخلوق است:
«وَالشّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ مُسَخَّراتٌ باَمْرِهِ اَلا لَهُ الْخلَقُ وَ الأَمْرُ»: (قرآن کریم، سوره اعراف، آیه 52) خداوند متعال، در این آیه «امر» را از «خلق» جدا و تفکیک کرده است. مراد از «خلق» هر نوع خلقى است و تمامى مخلوقات داخل آن است و مراد از «امر خدا» کلام خداست و این دلالت مىکند که کلام خدا، غیرمخلوق خداست.» (عبدالجبار قاضى، الابانة، ص 51 ـ 52)
بنابراین، اشاعره کلام نفسى را در مورد انسان ـ به حسب حدوث ذاتش ـ حادث مىداند، ولى آن را در مورد خداوند متعال به حسب قدیم بودن ذاتش، قدیم تلقى مىکند. برخلاف کلام لفظى که در هر دو حادثند.
نظریه توقف
نظریه توقف، از سوى احمد بن حنبل، امام حنابله و پیروانش طرح شده است. این نظریه، میان نظریه معتزله و اشاعره رأى به توقف مىدهد و در مقابل مخلوق و غیرمخلوق بودن کلام الهى و قرآن، اظهارنظر نمىکند. احمد بن حنبل مىگوید:
کسى که گمان مىکند، قرآن مخلوق است، مطرود است و کسى که گمان مىکند، قرآن غیرمخلوق است، مبتدع و بدعتگزار است. (تاریخ المذاهب الاسلامیه، 300)
احمد بن حنبل، طبق شیوه حدیثگرایى خود، غوطهور شدن را در مسایلى که سلف صالح به آن نپرداختهاند، صحیح نمىدانست. او علم را عبارت از چیزى مىدانست که سلف به آن پرداختهاند و بدعت را عبارت از پرداختن به مسایلى که سلف به آنها نپرداخته بودند، مىدانست و از جمله مسایلى راکه مصداق این مطلب به شمار مىآورد، بحث «کلام خدا» بود و مىگفت: چون مسئله کلام، مورد توجه سلف نشده است و آنها به آن نپرداختهاند، پردازنده به آن، بدعتگزار است. این بود که در بحث از کلام خدا، حکم به توقف مىداد. (ر.ک: همان، 300)
بنابراین، حنبلىها در دوره توقف خود، به هیچکدام از نظریه معتزله و اشاعره عقیده نداشتند و نظریه توقف که عقیده سوم را در مسئله بود، بیان مىکردند.
در تاریخ آمده است که علت شهرت یافتن احمد بن حنبل، استقامت او در همین مسئله بود، چنانچه وقتى فقها از او در مورد خلق قرآن جواب خواستند، وى به مخلوق بودن قرآن اقرار نکرد، حتى او هیجده ماه زندانى و شکنجه شد و شلاق خورد، ولى علىرغم همه آنها، او استقامت کرد و از عقیدهاش برنگشت. (ر.ک: ذهبى، سیره اعلام النبلاء، 11/252)
عقیده محققان این است که عقیده توقف، مربوط به اوایل زندگى احمد بن حنبل است. او در این دوره، بحث از مخلوق و غیرمخلوق بودن قرآن را بدعت مىدانسته است. در این زمان، او به انواع اذیت و آزار نظیر زندان و شکنجه گرفتار بوده است، ولى در دورههاى بعد، به ویژه بعد از برطرف شدن آزار و اذیتها و هنگامى که متوکلْ خلیفه عباسى احمد را تأیید کرد و از او دلایل ادعایش را خواست، احمدْ قول غیر مخلوق بودن قرآن را اختیار کرد، ولى با این همه، از او اثرى در قدیم بودن قرآن نیست. (ر.ک: همان، 252؛ تاریخ المذاهب الاسلامیه، 300) به همین دلیل، در این دوران در مورد احمد بن حنبل چنین نقل شده است:
هنگامى که به او گفته شد: قومى مىگویند: قرآن نه مخلوق است و نه غیرمخلوق، پاسخ داده و گفت: اینها براى مردم ضررشان بیشتر از جهنمىهاست. واى بر شما اگر نمىگویید: قرآن غیرمخلوق است، پس بگویید: مخلوق است، سپس احمد گفت: آنها قوم بدى هستند. بعد به او گفته شد، نظر شما چیست؟ گفت: من اعتقاد دارم که شکى نیست که قرآن غیرمخلوق است، بعد گفت: سبحاناللّه و کیست که در این قول شک کند. (ر.ک: قاضى عبدالجبار،همان: 69)
این است که احمد بن حنبل در دوره گرایش به عقیده غیرمخلوق بودن کلام خدا مىگوید:
قرآن کلام خداست و مخلوق نیست، پس هرکسى گمان کند قرآن مخلوق است، پس او کافر مطرود است، و هرکس گمان کند قرآن کلام خداوند متعال است و توقف کند و نگوید مخلوق است و یا غیرمخلوق، او از اولى خبیثتر است، و هرکس گمان کند الفاظ ما در تلاوت قرآن مخلوق است ـ هرچند در خود قرآن نگوید مخلوق است ـ مطرود است، و هرکس اینها را تکفیر نکند، او نیز، مثل آنهاست. (احمدابنحنبل، 49)
ب) نظریههاى غیرزبانى وحى
نظریه وحى یا شعور ویژه
نظریه وحى یا شعور ویژه ـ که علامه محمدحسین طباطبایى آن را با عنوان یا شعور مرموز نام مىبرد (ر.ک: طباطبائى، وحى یا شعور مرموز) ـ عبارت از نظریهاى است که تنها به جنبه غیرزبانى سرشت وحى توجه مىکند و بحث خود را در دو محور سرشت ارتباط وحیانى خدا و پیامبر و شعور ویژه پیامبر متمرکز مىکند. این نظریه، ماهیت وحى را «تفهیم سریع و پنهانى یک سلسله حقایق و معارف و بینشهاى فکرى و دستورات رفتارى متناسب عصر از طرف خداوند به انسانهاى برگزیده (پیامبران) که از راه دیگرى، جز طرق عمومى معرفت ـ همچون تجربه و عقل و شهود عرفانى ـ یعنى از طریق یک شعور مستقل و ویژه پیامبر مىداند و مىگوید: خداوند پیامرسانى خود را از طریق یک شعور ویژه بر مردم ابلاغ مىکند.
از علماى متقدّم علم کلام که این نظریه را پذیرفتهاند، مىتوان به افراد ذیل اشاره کرد: کندى، متکلم و فیلسوف متوفاى 256 هجرى قمرى، (شیخ مفید، 4/11 ـ 13) محمد بن نعمان ملقب به شیخ مفید متوفاى 413 هجرى قمرى، (همان) ابوحامد محمد غزالى متوفاى 505 هجرى قمرى، (غزالى، 107) و سیدشریف على بن محمد جرجانى متوفاى 816 هجرى قمرى. (جرجانى،1370: 217)
از علماى متأخرّى که در وحى، نظریه مذکور را پذیرفتهاند، مىتوان این افراد را نام برد:
صبحى صالح، (صبحى صالح، 1362: 1/32 ـ 33) محمد عبده، (عبده، 1385: 57) محمد رشید رضا، (ر.ک: رشید رضا، 1360) محمدحسین ذهبى، (ذهبى، 1406: 10) محدمحسین طباطبائى (طباطبائى، وحى یا شعور مرموز، 157 ـ 158) و مرتضى مطهرى (مطهرى، 3 ـ 4)
مستفاد از گفتار اندیشمندان مذکور، در تعریف وحى این است که آنان، «سرشت ارتباط وحیانى خدا و پیامبر» را یک موهبت الهى، یا عطیه آسمانى تلقى کرده و وسیله ارتباط وحیانى خدا و پیامبر را شعور مستقل ویژه پیامبر و غیرقابل کسب مىدانند و این ارتباط خاص وحیانى را که از طریق شعور ویژه پیامبرى صورت مىپذیرد، هدایت خاص الهى براى نوع بشر که همان هدایت تشریعى است، معرفى مىکنند.
سؤالى که در مورد طراحان این نظریه وجود دارد، این است که آیا آنان منکر جنبه زبانى وحى را هستند؟ و یا در کنار نظریه مذکور، به جنبه زبانى وحى نیز معتقدند و در صورت اخیر نظریه آنها را باید چگونه توجیه و جمع کرد، زیرا ظاهر نظریه آنان ظهور در جنبه غیرزبانى وحى دارد؟
برخى تلاش کردهاند تا نتیجه بگیرند که متکلمان و فیلسوفانى که وحى را چنین تفسیر مىکنند، عموما رویکرد غیرزبانى را در وحى پذیرفته و گفتهاند: متکلمان و فلاسفه مسلمان از فارابى و ابنسینا گرفته، تا غزالى و غیره، چنین دیدگاهى در باب وحى داشتند، سپس تصریح کردهاند که تقریر شهید مطهرى از وحى دقیقا بر چنین دیدگاهى تکیه زده است. (قائمىنیا، 1381: 40 ـ 43)
هرچند، تبیین فلاسفه مشاء، به ویژه فارابى (فارابى، 67) و ابنسینا (ابنسینا، 1404: مقاله 10، فصل اول؛ مبدأ و معاد، 436) از وحى، به احتمال زیاد، غیرزبانى بوده است، زیرا وحى در فلسفه مشاء در گفتار ابنسینا، فارابى و اقرانشان، عبارت از اتصال قوى و رابطه فوق العاده نفس پیامبر با عقل فعّال است (لاهیجى، 257) و دریافت وحى از عقل فعّال، دریافتى بسیط بوده و نمىتواند جنبه زبانى داشته باشد، ولى هر نوع تحلیلى که صریحا جنبه زبانى وحى را منکر باشد، قابل استناد به همه اندیشمندان و متکلمان مذکور نیست و به ظاهر بیانات و نظریه آنان نمىتوان اتکا و اعتماد کرد و نظریه آنان را بر رویکرد غیرزبانى تطبیق داد، زیرا چنین متکلمانى، حتى برخى از فلاسفه و عرفا، در مقام تحلیل جنبه غیرزبانى وحى بوده و در مقام تحلیل این جنبه وحى، نظریه دادهاند و اگر از این متکلمان و فلاسفه از جنبه زبانى وحى سؤال مىشد، وحیانى بودن الفاظ وحى را نیز مىپذیرفتند. توضیح اینکه: اولاً، مىدانیم که اگر کسى در مقام بیان مطلبى باشد و نسبت به آن مطلب، تمام مرادش را بیان کند، در این صورت، مىتوانیم به گفتارش استناد کرده و مرادش را از آن کشف کنیم، ولى اگر در مقام بیان نباشد و یا در مقام بیان باشد، ولى تمام صور مرادش را بیان نکند، نمىتوان به آن استناد کرد. ادعاى ما این است که مقام بحث از گونه دوم است و دانشمندان مذکور در مقام بیان و تحلیل شعور ویژه پیامبر بودند و در مقام بیان زبانى وحى برنیآمدهاند و ثانیا، عدهاى از متکلمان مذکور در جاهاى دیگر آثار خود در مقام بحث از وحى، به جنبه زبانى وحى نیز پرداختهاند و وحیانى بودن الفاظ وحى را نیر پذیرفتهاند و از آنجا که اثبات این بحث، نیاز به مرور آثار آنان دارد و آن موجب اطاله کلام مىشود، از آن صرفنظر مىکنیم و طالبان حقیقت را به آثار آنان ارجاع مىدهیم.
نظریه تجریه دینى در وحى اسلامى
نظریه تجربه گروى وحى، در کلام اسلامى از تأثیرپذیرى تجربهگروى وحى در کلام مسیحیت پدید آمده است. انگیزه اصلى طرح نظریه تجربه دینى کلام مسیحیت، حلّ سه مشکل اساسى مربوط به کتاب مقدّس بود: یکى حلّ مشکل ثبات وحى و تحوّل و تغییر در معارف بشرى در بستر زمان و مکان؛ دیگرى حلّ مشکل تناقضها و اختلافات متون مقدّس و چگونگى انتساب آنها به خدا؛ سومى حلّ مشکل رابطه علم و دین، ولى عامل بنیادین، طرح نظریه تجربه دینى در کلام اسلامى، حلّ مشکل ثبات وحى و تحوّل معارف بشرى در بستر زمان و مکان است، زیرا مشکل اختلاف متون مقدّس و انتساب آن به خدا، در مورد قرآن وجود ندارد و رابطه علم و دین در اسلام مطرح است، ولى مشکل نیست، چرا که جوهر و ذات دین اسلام سازگار با علوم است و موارد تناقض نمایى، پاسخ خودش را دارد و به هر حال، کار به تعارض وحى و دین نمىرسد، ولى حلّ مشکل ثبات وحى و تحوّل معارف بشرى در بستر زمان و مکان، مؤثّر در طرح نظریه تجربهگروىِ وحى در کلام اسلامى شده است، هرچند عواملى نظیر: مبانى خاص فلسفى، عرفانى، کلامى و غیره نیز بىتأثیر در طرح چنین نظریهاى نبوده است. در هر صورت، انگیزه اصلى در طرح چنین نظریهاى، این پنداره بود که جمع بین ثبات وحى و تحوّل معارف بشرى تنها از این راه قابل حل است، (ر.ک: کیان ش 29/18؛ سروش بسط تجربه نبوى، 108 ـ 109) یعنى از طرفى، چون همه ادیان وحیانى، از یک منبع سرچشمه گرفتهاند، لزوما مىبایست در محتواى آنها تفاوتى وجود نداشته باشد و از طرفى دیگر، زندگى بشر و معارف آنها دائما در حال دگرگونى است. جمع بین ثبات (وحى) و تغیّر (مدل معرفتى) بدینگونه ممکن است که آن امر ثابت، از مقوله لفظ نباشد، بلکه از مقوله معنا و حقیقتى باشد که همه پیامبران آن را با تجربه دینى مشاهده کردهاند و هر پیامبرى، این تجربه دینى خود را با توجه به محدودیتهاى چهارگانه ـ یعنى محدودیت تاریخ، زبانى، اجتماعى و جسمانى ـ و نیز پیش فرضهاى خود، تعبیر کرده است. این چهار محدودیت و پیش فرضها، آن حقیقت نهانى و وحى (الهى) را دائما پنهان مىکند و هر تعبیرى، گاه مواجه با ریزش، گاه مواجه با سوء تعبیر، گاه مواجه با خیالپردازى و گاه مواجه با محدودیتهاى پیشین است و در هر حال، آن گوهر الهى مواجه با این محدودیتهاى تعبیر است. این است که آن گوهر الهى را هر پیامبرى یک گونه تعبیر مىکند و گاه به صورت متنافى و حتى گاه به صورت متعارض تعبیر مىشود. بدین گونه با پذیرش این نظریه، بین «ابدیت» و «تغییر» صلح خواهد افتاد، همچنین مشکل تعارض علم و دین و مشکل انتساب متون مقدس به خدا حل خواهد شد. (ر.ک: باربور، 1374: 267 ـ 276 و 119 ـ 121 و 22 ـ 24؛ کیان، ش 28/4 و 12)
در اینکه تجربه دینى چیست، میان صاحب نظران اختلاف زیادى دیده مىشود. با این همه، به قول فورمن، ال، کیسلر، در باور همگان در هر تجربه دینى دو عامل اصلى و بنیادى وجود دارد: یکى وقوف و آگاهى به امر الهى و دیگرى سرسپردگى تام و تمام به آن امر متعالى به عنوان مقصد نهایى است. (فورمن، 1/51) بنابراین، با صرفنظر از اختلافات صاحبنظران مىتوان تجربه دینى را چنین تعریف کرد:
تجربه دینى، نوعى الهام و مکاشفه (یا حضور و تجلّى شخصوار خدا در انسان) است که همه انسانها از آن بهرهمندند، هرچند گاه در تفسیر صحیح آن امر متعالى که مورد تجربه قرار مىگیرد، به خطا روند. (کیان، ش 28/21)
در این دیدگاه، مضمون وحى مجموعهاى از حقایق درباره خداوند نیست، بلکه خداوند از راه تأثیر گذاشتن در تاریخ، به قلمرو تجربه بشرى وارد مىشود. (هیک، 149) این تأثیرگذارى در تاریخ و ورود به تجربه بشرى، از طریق شخص خداوند متعال در وحى شونده ـ اعم از پیامبر یا هر بشرى دیگر ـ صورت مىپذیرد. بنابراین، این تلقى غیرزبانى از وحى با تأکید دوباره در دوره جدید بر خصوصیت شخصوار خداوند و این اندیشه که ارتباط شخصوار الهى ـ بشرى شامل چیزى بیشتر از ابلاغ و پذیرش حقایق کلامى است، مناسبت دارد. (همان)
برخى براى توجیه راز خاتمیت دین اسلام، تجربهگروى وحى را با یک تفسیر دگرگونه طرح مىکنند و مىگویند: وحى اسلامى، به صورت تعبیر نشده در اختیار مردم گذاشته شده تا در هر عصرى، مطابق شرایط آن عصر، تفسیر و تعبیر شود؛ یعنى برخلاف پیامبران دیگر که درک خود را از تجارب باطنىشان در اختیار امتها قرار مىدادند، در خصوص پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله مشیت الهى بر این قرار گرفته است که «عین تجربه باطنى پیامبر»، بدون تفسیر در اختیار مردم قرار گیرد؛ یعنى خود قرآن، گویى که آن تجربه براى ما، براى هر نسلى در هر عصرى، تکرار مىشود. (سروش، فربهتر از ایدئولوژى، 77 ـ 78)
اینان براى نبوت دو مفهوم بیان مىکنند: یکى مأموریت و دیگرى تجربه دینى، و پیامبر را داراى دو خصوصیت مىدانند و امتیاز پیامبر را از سایر افراد در عنصر مأموریت و سایر افراد را در اصل تجربه و مکاشفه با پیامبر، شریک مىدانند و تجربههاى عارفانه را از جنس تجربههاى پیامبر معرفى مىکنند. یکى از آنان در این زمینه مىنویسد:
بارى، در پیامبرى مفهوم و عنصر مأموریت مندرج است و همین است آنکه در تجربههاى عارفان وجود ندارد و در خاتمیت این مأموریت رخت برمىبندد، لکن اصل تجربه و مکاشفه باقى مىماند. (سروش، بسط تجربه نبوى، 6)
از جمله مسلمانان نواندیشى که سرسختانه از نظریه تجربه دینى در وحى اسلامى دفاع کرده و این عقیده را احیاى تفکّر دینى در اسلام قلمداد کردهاند، علاوه بر عبدالکریم سروش، محمد اقبال لاهورى، (اقبال لاهورى، 35 ـ 73) محمد مجتهدى شبسترى (مجتهدى شبسترى، 1375) و محمد ارغون (ارغون، 1369) هستند.
نتیجهگیرى و جمعبندى
تکاپو و تلاش متکلمان قدیم، در دو محور سرشت متن وحیانى و نحوه ارتباط وحیانى خدا و پیامبر منجر به ارائه نظریه کلام نفسى و لفظى وحى از سوى اشاعره و نظریه کلام حادث از سوى معتزله و امامیه شد و حنابله نظریه توقف را در مقابل این دو نظریه دادند. رویکرد این دسته از متکلمان به وحى، رویکرد زبانى بوده است، به طورى که مىتوان نظریههاى آنان را نظریههاى زبانى وحى نامید. تفاوت نظریه اشاعره و نظریه معتزله و امامیه این است که معتزله و امامیه الفاظ وحى را نیز علاوه بر محتواى آن، وحیانى مىداند و آن دو را فعل و آفرینش الهى مىدانند که به صورت ترکیب یافته از لفظ و معنا بر پیامبر نازل شده است، در حالى که اشاعره میان کلام لفظى و نفسى تفاوت قائل مىشوند و کلام نفسى را معانىاى مىدانند که محتواى وحى است و آن به صورت یکى از صفات ذات الهى بوده و در ذات و وجود خداوند متعال حضور قدیم دارد و کلام لفظى را گزارههایى مىدانند که از محتواى کلام مذکور حکایت مىکند و چنانچه کلام نفسى عبارت از یکى از صفات ذاتى و قدیم خداست و آن در وجود خداوند، غیر از صفت علم و اراده است، کلام لفظى هم عبارت از گزارههایى ـ یعنى الفاظ و اصواتى ـ است که حکایت از آن کلام نفسى ـ یعنى کلام ذاتى و قدیم ـ خدا مىکند و منظور از گزاره بودن وحى در این نظریه نیز همین است، چرا که طبق این نظریه نیز کلام لفظى مورد آفرینش الهى است و خداوند متعال با ایجاد و آفرینش کلام لفظى، کلام نفسى را مىنمایاند، و جلوه مىدهد و آشکار مىکند و کلام لفظى از کلام نفسى تبعیت مىکند، از این رو، چنین نیست که کلام لفظى، تعبیر پیامبر از کلام نفسى باشد و این تفاوت بسیار مهم نظریه وحى اشاعره با نظریه وحى معتزلى ـ امامى از یک سو و با نظریه تجربه دینى از سوى دیگر است.
متکلمان مسلمان در عصر متأخّر همانند پیشینیان خود وحى را تفسیر کردند، ولى در کنار آن، به تدریج، وارد مبحث شعور پیامبرى شدند. برخى از متکلمان مسلمان، دست به تفسیر شعور پیامبرى زدند و با مبانى خاص خود آن را تحلیل کردند. تلاش و تکاپوى این دسته از متکلمان، منجر به پیدایش نظریه وحى یا شعور ویژه پیامبرى شد، هرچند این نظریه تفسیر خود را از وحى متمرکز در شعور ویژه پیامبرى کرده است و از این جهت، نوعى نظریه غیرزبانى به شمار مىآید و ما نیز آن را در نظریههاى غیرزبانى تقسیمبندى کردیم، ولى از آنجا که طراحان این نظریه، تنها در مقام تفسیر ماهیت شعور ویژه پیامبرى بودند، آنان در صدد بحث از جنبه زبانى وحى برنیامدهاند، وگرنه، آنان وحیانى بودن الفاظ وحى را مىپذیرفتند و این ادعا را دیگر آثار برخى متکلمان مذکور اثبات مىکند و نظریه برخى دیگر از متکلمان را نیز توجیه کردیم که در مقام جنبه زبانى وحى نبودهاند، وگرنه آنان نیز جنبه زبانى وحى را مىپذیرفتند.
متکلمان مسلمان نوگراى عصر مدرنیته، یکبار دیگر مباحث نحوه ارتباط وحیانى خدا با بشر و ماهیت متن وحیانى قرآن را با آغاز عصر جدید، با نوعى دگراندیشى مورد توجه خود قرار دادند و وحى را با رویکرد غیرزبانى و تجربه دینى تبیین کردند. تفاوت اساسى این تبیین متکلمان متقدّم و متأخّر در این بود که متکلمان متقدّم و متأخّر، الفاظ وحى را نیز ـ علاوه از معانى وحى ـ وحیانى مىدانستند، در حالى که در تبیین تجربه دینى، وحى به صورت معانى بسیط بر پیامبر و غیر آن مىرسد و این پیامبر و انسان است که آن معانى بسیط را در قالب و لباس الفاظ مىآورد و به اصطلاح تعبیر مىکند.
بنابراین، در یک نتیجهگیرى کلى مىتوان بیان کرد که سیر تحوّل متکلمان مسلمان در تفسیر و تبیین وحى از زبانى شروع شده و به غیر زبانى تحوّل پیدا کرده است، هرچند در این میان، عدهاى از متکلمان در تمامى عصرها تفسیر زبانى از وحى ارائه دادهاند و نظریه آنان، در بستر زمان دگرگون نشده و نظریه معتزلى ـ امامى وحى، چنین نظریهاى است.
وَ آخَرُ دَعوینا اَنِ الحَمدُللّهِ رَبِّ العالَمینَ
کتابنامه
1. ابن حنبل، احمد، السنن، بیروت، دار احیاء القرآن العربى، بىتا.
2. ابن نعمان معروف به شیخ مفید، مصنفات الشیخ المفید، اوائل المقالات، المؤتمر العالمى لالفیة الشیخ المفید، چاپ اول، قم، 1413. ق.
3. ابو على سینا، حسین، الهیات من الشفا، منشورات آیة الله العظمى المرعشى النجفى، چاپ اول، قم 1404. ق.
4. ارغون، محمد، اسلام دیروز و امروز نگرشى نو به قرآن، ترجمه توسلى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ اول، 1369. ش.
5. اقبال لاهورى، محمد، اِحیاء فکر دینى در اسلام، ترجمه احمد آرام، رسالت قلم، تهران، بىتا.
6. بابور، ایان، علم و دین، ترجمه بهاالدین خرمشاهى، مرکز نشر دانشگاهى، چاپ دوم، تهران 1374. ش.
7. جرجانى، سید شریف على، شرح المواقف، منشورات الشریف الرضى، قم 1370. ش.
8. ذهبى، محمد حسین، الوحى و القرآن الکریم، بیروت مکتبة الوهیة، 1406. ش.
9. ـــــــــــــــ سیره أعلام النبلاء، بیروت مکتبة الوهیة، بىتا.
10. رشیدرضا، محمد، الوحى المحمدى، مکتبة القاهره، بیروت 1360.ق.
11. سبحانى، جعفر، الاهیات، المرکز العالمى الدراسات الاسلامیة، چاپ سوم، قم 1412. ق.
12. منشور جاوید، ج 10، انتشارات توحید، قم 1370. ش.
13. سروش، عبد الکریم، بسط تجربه نبوى، مؤسسه فرهنگى صراط، چاپ دوم، تهران 1378. ش.
14. فربهتر از ایدئولوژى، مؤسسه فرهنگى صراط، چاپ ششم، تهران 1378. ش.
15. صبحى صالح، پژوهشهایى درباره قرآن و وحى، ترجمه محمد مجتهدى شبسترى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، قم 1362. ش.
16. طباطبائى، محمدحسین، وحى یا شعور مرموز، مقدمه، پاورقى ناصر مکارم شیرازى، انتشارات دارالفکر، قم، بىتا.
17. عبدالجبار، قاضى، الابانة، مکتبة القاهرة، قاهرة بىتا.
18. شرح الاصول الخمسة، مکتبة القاهرة، قاهرة بىتا.
19. عبده، محمد، رسالة التوحید، مصر 1385. ق.
20. غزالى، محمد، معارج القدس فى مدارج معرفة النفس، مصر، بىتا.
21. فارابى، محمد، آراء اهل المدینة الفاضلة و المضاداتها، مطبع محمد على سبیح، مصر بىتا.
22. قائمىنیا، علیرضا، وحى و افعال گفتارى، انجمن معارف اسلامى ایران، چلپ اول، تهران 1381. ش.
23. قوشچى، شرح القوشچى على کشف المراد فى شرح الاعتقاد، چاپ سنگى.
24. لاهیجى، عبدالرزاق، گوهر مراد، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران 1372. ش.
25. مجتهد شبسترى، محمد، پلورالیسم دینى، مدرنیسم و وحى، کیان، سال پنجم شمارههاى 29-28.
26. ــــــــــ هرمنوتیک کتاب و سنّت، انتشارات طرح نو، چاپ اول، تهران 1375. ش.
27. مصباح یزدى، محمدتقى، راهنماشناسى، مرکز مدیت حوزه علمیه قم، چاپ اول، قم 1367. ش.
28. مطهرى، مرتضى، ختم نبوت، انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین، قم بىتا.
29. مظفر، محمدرضا، دلایل الصدق، دارالعلم، چاپ چهارم، قاهرة 1398. ق.
30. معرفت، محمدهادى، التمهید فى علوم القرآن، مرکز مدیت حوزه علمیه قم، چاپ دوم، قم 1366. ش.
31. هیک، جان، فلسفه دین، ترجمه بهزاد سالک، انتشارات بین المللى المهدى، چاپ اول، تهران 1376 ش.