انسانشناسى شناخت عقل در پرتو عقل و نقل
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
چکیده گرچه اذعان به وجود عقل در آدمى از باورهاى بدیهى و یا نزدیک به بداهت است، اما شناخت ذات و حقیقت آن و ارائه تعریف جامع و مانع از آن و کارکرد آن در شناخت معارف نظرى و احکام عملى از مسائل مورد اختلاف و در خور تحقیق و بررسى است. در این مقاله، عقل از ابعاد گوناگونِ معناشناسى، هستىشناسى و معرفتشناسى از دیدگاهعلوم عقلى، تجربى و معارف نقلى کاوش شده است.متن
مقدمه
اهمیت عقل بر کسى پوشیده نیست، چرا که به واسطه گوهر گرانبهاى عقل است که آدمى مفتخر به مدال (لقد کرمنا) و (فضّلنا) شده و معارف الهى و علوم بشرى و اتمشناسى تا اخترشناسى و مبدأشناسى تا معادشناسى تحصیل مىشود .و با عقل ابزار کسب سعادت دنیا و آخرت حاصل شده و حق و باطل، درست و نادرست، زشت و زیبا سنجیده مىشود. هم چنین با عقل احکام الهى از کتابهاى آسمانى و سنت رسولان و اوصیائشان استنباط و حیاط فردى و اجتماعى تنظیم مىشود، انسان مکلف به تکلیف الهى، اجتماعى و اخلاقى شده و قوا و غرائز تعدیل، توسن نفس اماره رام و حرکت به سوى قله انسانیت آغاز مىگردد. پس شایسته است تا هر چه بیشتر و بهتر آن را بشناسیم و در راه رشد و کمال آن گام برداریم.
در این مختصر برآنیم که عقل از ابعاد گوناگونِ معناشناسى، هستىشناسى و معرفتشناسى بررسى کنیم. به امید گامى در معرفت نفس که انفع المعارف است برداشته باشیم.
1. معناشناسى عقل
عقل به معانى گوناگونى آمده است
- در لغت: عقل لفظى عربى است و معدل فارسى آن خرد(1) و اندیشه(2) و گاه هوش(3) است. ریشه لاتین آن(4) (Ratio) و «Intelligentia» است، و «Rason» و «intelligence» در انگلیسى و «Rason» و «intelligence» در فرانسه از ریشه لاتین اخذ شده است. (صلیبا، 1366:472)
عقل در اصل به معناى بسته و نگه داشتن است، هنگامى که عرب مىگوید «عَقِلَ البعیر» (المعجم الوسیط 1363: 616) به این معناست که زانوى شتر را بست و هنگامى که مىگوید «اعتِقلَ لِسانُه» (جوهرى، 1368:3/1772) به این معناست که زبانش از سخن گفتن بازماند. در دعاى صباح منسوب به امیرالمؤمنین على (ع) چنین مىخوانیم: «الهى هذِهِ اَزمّة نفسى عَقَلْتُها بعِقالِ مشیَّتک» (مفاتیح الجنان:82) معبودا! زمام نفس خویش را به پاى بند مشیت تو بستم. در اینجا عقل را در معناى لغوى آن بکار بردند .
الف) اصطلاح عمومى
عقل در اصطلاح بیشتر به معناى مرکز یا قوّه ادراک (الیاس، 1358: 451) و ادراک اشیا بر وجه حقیقى آن آمده است: «عَقَلَ (عَقِلَ) عقلاً: ادراک الاشیاء على حقیقتها و عقل الغلام: ادرک و میّزَ و هنگامى که عرب مىگوید: «ما فعلتُ هذا مُذْ عَقلْتُ» (المعجم الوسیط: 616)؛ به این معناست که از زمانى که به قّوه تمیز و شناخت (خوب و بدو زشت و زیبا رسیدهایم) چنین کارى نکردم. بنابراین، یک معناى عقل در اصطلاح تمیز خوب و بد اشیاست که اشاره به عقل عملى است. معناى دیگر آنکه اشاره به جنبه ادراکى و نظرى عقل دارد، ادراک امور و حقایق هستى و حیات است، آنگونه که هستند و این وجه ممیّز آن از ادراکات ظنى و همى و جهل و نفهمى است.
ب) در لسان قران: راغب اصفهانى مىگوید: «العقل یقال للصورةِ المتهیّئةِ لقبول العلم و یقال للعم الذى یستفیدُه الانسان بتلک القوه عقل» (راغب اصفهانى: 354)؛ عقل به قوّهاى گفته مىشود که آدمى با آن آماده پذیرفتن علم مىشود و به علمى هم که انسان با این قوّه بهدست مىآورد، عقل گفته مىشود. وى در ادامه مىگوید: «هرجا خداوند کفار را به عدم عقل مذمت کرده، اشاره به معناى دوم است، مانند: «مَثلُ الذین کفرو... فَهمْ لایعقلون» و هرجا رفع تکلیف از بنده کرده، اشاره به معناى اول است. (همان)
علامه طباطبایى(ره) ذیل آیه «کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللّهَُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ» (بقره2/242) مىفرماید: اصل در معناى عقل بستن و نگهداشتن است و این با ادراکى که انسان دل بر آن مىبندد، مناسب است و چیزى که با آن درک مىکند نیز عقل نامیده مىشود. همچنین به قوّهاى که یکى از قواى انسانى است و به واسطه آن خیر و شر و حق و باطل از یکدیگر تشخیص مىدهد، عقل مىنامند و مقابل آن جنون و سفه و حمق و جهل است که هرکدام به اعتبارى استعمال مىشود. استعمال لفظ عقل بر ادراک از این نظر است که در ادراک دل بستن به تصدیق وجود دارد و خدا جبلّى انسان قرار داده که حق و باطل را در علوم نظرى، و خیر و شر و منفعت و مضرّت را در علوم عملى تشخیص دهد.
بنابراین، قرآن شریف عقل را نیرویى مىداند که انسان در امور دینى از آن منتفع مىشود او را به معارف حقیقى و اعمال شایسته رهبرى مىکند و در صورتى که از این مجرا منحرف شود، دیگر عقل نامیده نمىشود، گرچه در امور دنیوى عمل خود را انجام دهد. در آیه 10 سوره ملک مىفرماید:
«وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ»
کفار در روز قیامت مىگویند اگر گوش شنوا داشتیم یا خودمان اهل ادراک و تعقل بودیم امروز در زمره اهل آتش نبودیم.
و در آیه 46 سوره حج مىفرماید:
«أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الاْءَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَى الاْءَبْصَارُ وَلَکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ»
آیا در زمین سیر نمىکنند تا شاید قلبى بر ایشان باشد که با آن حق را درک یا گوشى باشد، حقیقت را بشنود، اما اینها چشمهایشان کور نیست، بلکه دیده دلهایشان کور است که نه خود حق را مىیابند و نه پند مىپذیرند.
لفظ عقل در این آیات به معناى علم [و ادراکى] است که انسان مستقلاً از آن استفاده مىکند و لفظ سمع به معناى ادراکى که به کمک غیر از آن بهرهمند مىشوند، استعمال شده است، به شرط اینکه هر دو با فطرت سلیم همراه باشد.
در آیه 130 سوره بقره مىفرماید:
«وَمَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ»
کیست که از آیین ابراهیم روىگردان باشد مگر کسى که جانش از خرد بىبهره باشد.
در بیان آن گفته شد که این آیه عکس نقیض حدیث مشهور: «العقل ما عُبد بهِهِ الرحمان و اکتُسِبَ بِهِ الجنان»؛ عقل چیزى است که با آن خدا پرستیده مىشود و جنت الهى کسب مىگردد، است. (طباطبائى، 39)
از آنچه گفته شد، آشکار مىشود که اولاً، قرآن بیشتر به جنبه معرفت حاصل از عقل توجه دارد، ثانیا، منظور از عقل، ادراکى است که در صورت سلامت فطرت بهطور تام براى انسان حاصل مىشود. البته این نکته را باید اضافه کنیم که عقل گاهى به معناى مطلق فهمیدن و دانستن حقیقت چیزى آمده است، چنانکه مىفرماید: «یَسْمَعُونَ کَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ»(5)
کلمات همخانواده عقل در قرآن
عقل در لسان قرآن به اعتبارى «نُهیه» و به اعتبارى «حِجر» و به اعتبارى «قلب» و به اعتبارى «لُبْ» نامیده مىشود.
نُهیه: عقل از آن جهت نهیه نامیده مىشود که بازدارنده انسان از ارتکاب قبایح است، چنانکه جوهرى در صحاح مىنویسد: «نُهیَه مفرد نُهى و نُهى به معناى عقول است چون از قبیح نهى مىکند». (جوهرى، 1368:4/2517)
قرآن کریم مىفرماید:
«إِنَّ فِی ذَلِکَ لاَآیَاتٍ لاُِوْلِی النُّهَى» (طه، 20/54؛ محمد مخلوق:226)
و همانا در این کار [که خداوند زمین را مَهْد شما قرار داد و از آسمان براى شما آبى فرستاد که نباتات گوناگون برویند و...] نشانههایى [از عظمت خدا] براى صاحبان عقل است.
الحِجْر: العقل (همان) عقل را به اعتبار نگهدارندگى آن حِجْر گویند. به عبارت دیگر، «عقل از آن رو حجر نامیده شده است که اطراف نفس را سنگچین مىکند و آن را در دژ استوار خویش محفوظ نگه مىدارد.» (راغب اصفهانى، 107) قرآن کریم در سوره فجر مىفرماید:
«هَلْ فِی ذَلِکَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ»
آیا براى اهل خرد در این امور [که خداوند در این سورهاشاره کرده] سوگندى نیست؟! (البته که هست)
لُبّ: یکى از تعابیر دیگرى که مساوق معناى عقل در قرآن و روایات به کار رفته، کلمه لُبّ با تعبیر زیباى «اولوالالباب» است. قرآن کریم مىفرماید:
«إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَوَاتِ وَالاْءَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لاَآیَاتٍ لاُِولِی الاْءَلْبَابِ»
همانا در خلقت آسمانها و زمین و آمد و شد شب و روز نشانههایى از عظمت خداوند نزد صاحبان خرد است.
لُب در اصطلاح لغت عرب، خالص شده و صافى شده یک چیز را گویند: «الّبُ من کل شىء خالِصُهُ و خیاره و نفسه و حقیقته، و لُبُّ الجوز و اللّوز و نحوهما» (المعجم الوسیط، 811) در لسان روایات هم گاهى از عقلا با عنوان «اولوا الالباب» ذکر شده، چنانکه از پیامبر(ص) روایت شد که فرمود: «و العُقَلاءُ هُمْ اوُلُوا الاْلبابْ» (کلینى، 1/14) آیت اللّه طالقانى(ره) در تفسیر اولواالالباب مىنویسد: «اولوالالباب به جاى «ذوى الالباب» اشعار به خرد ذاتى و فطرى دارد که از آلودگى به اوهام و دانشهاى غرورانگیز خالص و پاک باشد و همین حقیقت و شخصیت گزیده انسان است. [در ادامه مىفرماید] اولواالالباب که از قشرها و پوستها مىگذرند و به لبّ مغز و تفکّر مىرسند.» (طالقانى، 3/450)
قلب: یکى دیگر از کلماتى که گاهى به معناى عقل به کار رفته، قلب است، البته بدیهى است که مراد قلب صنوبرى شکلِ تعبیه شده در قفس سینه نیست، بلکه اشاره به مرکز باطنىِ ادراک و فهم و شعور انسان است، چنانکه قرآن کریم مىفرماید:
«أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الاْءَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا...» (حج 22/46)
آیا در زمین گردش نمىکنند تا براى اینها قلبهایى باشد که با آن حقایق را دریابند.
پس مرکز تعقّل انسان قلب اوست.
ج) عقل در لسان روایات: در روایاتى که از پیامبر گرامى اسلام و اهل بیت علم و عصمت به ما رسیده با چند دسته از روایات مواجه مىشویم: یک دسته حقیقت عقل را از دیدگاه هستىشناسى بیان مىدارند و دسته دیگر به معرفى عقل از جنبه معرفتشناسى مىپردازند.
به طور کلى، عقل در روایات ما بیشتر به عنوان نیرویى که تمیزدهنده خیر از شرّ و خوبتر از خوب و شرّ از شرّتر و قوّه بازدارنده انسان از جهل و گناه و هواپرستى، و معلم هدایت انسان به سوى عبودیت و تحصیل حکمت و رحمت خداوندى است، معرفى شده است که در سطور آتى بحث مىشود.
د) عقل در اصطلاح فلسفه: در فلسفه، گاه به نفس ناطقه گفته مىشود، از آن جهت که ادراک کلیات با حکم به صدق و کذب، خوب و بد و باید و نباید امور مىکند و گاه به موجودات برّدى که ذاتا و فعلاً مجرد و محرّک افلاک آسمانىاند، (ابنسینا، 1364:634) و حکماى مشّاء آنها را عقول عشرة گویند. این معنا از محل بحث ما خارج است، پس لفظ عقل، لفظ مشتکرى است که بر معانى مختلف اطلاق مىشود که در اصطلاح منطق آن را مشترک لفظى مىگوییم. اما معنایى که در بحث معرفتشناسى بیشتر مورد توجه است، عقل به معناى قوّه تعقّل است که:
اولاً، معقولات را درک مىکند و یا از محسوسات معانى کلى انتزاع مىکند. (پل فولکیه، 1373: 80 و 81)
ثانیا، معلومات را بر حسب روابط و مناسباتى معیّن تنظیم مىکند، همچون روابط و مناسبات میان علت و معلول، اصل و فرع، نوع و جنس و نظایر آنها.
ثالثا، استدلال مىکند؛ یعنى استنباط و استخراج فروع و نتایج از اصول و مقدمات یا بر عکس، ردّ و ارجاع فروع و نتایج به اصول و مقدمات... . و به عبارت دیگر، احکامى از احکام دیگر یا اثبات وجود آنها استنباط مىکند (ابنسینا، 1363:174) که اینها همه اشاره به عقل نظرى است، چنانکه فارابى مىگوید: «فالنظریة هى التى بها یجوز الانسان علم ما لیس شأنه اَن یعمله الانسان اصلاً» (فارابى، 1366: 33)؛ عقل نظرى آن است که انسان به وسیله آن علومى را که منشأ عمل نیستند، کسب مىکند. امّا عقل عملى، فارابى مىگوید: «و العملیة هى التى بها یعرف ما شأنه اَن یعمله الانسان بارادته» (همان) و عقل عملى آن است که انسان چیزهایى را مىشناسد که منشأ عمل ارادى هستند. در این باب در بحث تقسیمات عقل بحث خواهیم کرد. گاهى عقل بر ادراکات قوّه عقل اطلاق مىشود، چنانکه ملاصدرا مىگوید: «ان الحکما یطلقون اسم العقل تارتا على هذه القوة و تارة على ادراکات هذه القوه» (ملاصدرا، 1410: 3/419) حکما اسم عقل را گاه براى قوّه عقل و گاه براى ادراکات این قوّه به کار مىبرند.
ه) عقل در اصطلاح علم اخلاق و تعلیم و تربیت: عالم ربّانى معلم اخلاق مولا محمد مهدى نراقى بعد از بیان قواى نفس در معناى قوّه عقل مىفرماید:
شأنها ادراک حقائق الامور و التمییز بین الخیرات و الشرور و الامر بافعال الجمیلة و النهى عن الصفات الذمیمه (نراقى، 28 و 29)
قوّه عقل شأنش ادراک حقایق امور و تمیز بین خیرات و شرور و امر به افعال پسندیده و نهى از صفات زشت است.
در اینجا نراقى(ره) به هر دو جنبه نظرى و عملى عقل توجه کرده است.
برخى از علماى تعلیم و تربیت معاصر هم، معنایى نظیر همین را بیان کردهاند:
عقل... استعداد یا نیرویى است که به وسیله آن انسان حقیقت را از خطا، حق را از باطل و یا درست را از نادرست تشخیص مىدهد و بهشناخت و معرفت کلى مىرسد.(حسینى،1360:33)
گروهى از صاحبنظران تعلیم و تربیت اسلامى با توجه به روایات رسیده از معصومین(ع) در این باب عقل را قوّه تمیز خیر از شرّ (شریعتمدارى، 51؛ مظلومى، 1374:91) یا «بعدى که راهبر انسان در بندگى خدا و اکتساب سعادت و ورود به بهشت جاوید است.» (شکوهى یکتا، 1363: 89) معرفى کردهاند، چنانکه شریعتمدارى در ماهیت عقل مىگوید: درباره عقل زیاد بحث شده است.
امام صادق(ع) مىفرماید: عقل چیزى است که با آن مىتوان خیر را از شرّ تمیز داد.
... استعداد درک، تمیز، تشخیص، مقایسه و پیشبینى انسان تحت عنوان جنبه عقلایى قرار مىگیرد. (شریعتمدارى، 51) در این تعریفها برخى به جنبه نظرى و برخى به جنبه عملى عقل اشاره کردهاند.
از مجموع آنچه گفتهایم این نتیجه حاصل مىشود که در دیدگاه قرآن و روایت و حکمت و اخلاق و تعلیم و تربیت اسلامى ـ که متأثر از قرآن و حکمت است ـ در دو نکته اتفاقنظر وجود دارد: الف) عقل نیروى تحصیل علم و کسب معارف حقیقى نظرى است. ب) راهنما در اعمال نیک و پاسدار کرامت انسان در مقابل جهالتها و زشتىهاى اخلاقى است، که در بحثهاى آتى بیشتر بدان مىپردازیم.
2. عقل از دیدگاه هستىشناسى
بعد از شناخت معناى اجمالى عقلْ، نخستین پرسشى که طرح مىشود این است که آیا در انسان چیزى به نام عقل وجود دارد؟ بدیهى است که جواب مثبت است و در اینکه بسیارى از آدمیان از این نعمت برخوردارند و عاقل نامیده مىشوند، جاى شکى نیست، بهویژه هنگامى که افرادى را مىبینیم که در حیات فردى و اجتماعىشان همواره امور غیرعادى و شگفتانگیز انجام مىدهند که گاه موجب آسیبرساندن به خود و گاه مخلّ نظم اجتماع هستند، پى مىبریم که گویى اینها در عین حال که غالبا هیأت ظاهرشان آراسته است، اما در ساختمان وجودىشان چیزى کم دارند که فقدان آن موجب بههم خوردن تعادل حرکتى آنان است که در اصطلاح عرفى آنان را دیوانه یا مجنون مىنامند. در مقابل افرادى که اعمال آنها از یک نظم منطقى برخوردار است، حکم به عاقل بودن آنها مىشود. پس در اینکه نوع انسان موجودى عاقل است، شکى نیست و همه فلاسفه الهى و مادى به عاقل بودن انسان و برترى او بر سایر حیوانات از این جهت معترفند. حتى شکاکترین فیلسوفان هم نمىتوانند چنین ادعایى را بنمایند، چنانکه دکارت، فیلسوف آلمانى، هنگامى که مبناى تحقیق خود را از شک دستورى آغاز مىکند، مىگوید: «هرچه را شک کنم این فقره را نمىتوانم شک کنم که شک مىکنم، پس فکر دارم». (فروغى، 1343:1/149) گرچه این بیان را دکارت براى اثبات نفس (مَنْ) استفاده مىکند، باید گفت که از این برهان تنها مىتوان در اثبات قوّه عاقله یا متفکّره بهره برد، نه مطلق نفس، چون حیواتان هم علىرغم این که شک نمىکنند و فکر ندارند، علم به نفس خویش دارند، و این علم به نحو حضورى است. براى اثبات قوّه عاقله یا نفس ناطقه مىگوییم: شک کردن از مختصات انسان است، چون شک کردن مستلزم فکر کردن است و لازمه تفکّر که فعل نفس است، داشتن جوهرى است که فکر عارض بر آن باشد و این جوهر نمىتواند جسم یا نفسى در عِداد نفوس حیوانى باشد، چون سایر حیوانات در جسمانیت و نفس داشت، حتى در تخیّل و توهّم با انسان شریکند، اما متفکر نیستند، پس فکر، دلیل بر وجود جوهر متفکرى است که «عقل» نامیده مىشود. این مطلب در روایات هم تأیید شده است، چنانکه امام هفتم(ع) مىفرماید: «اِن لکّ شىءِ دلیلاً و دلیل العقل التّفکر» (کلینى، 1/12) براى هر چیز نشانهاى است و نشانه عقل تفکّر است.
اما بحث در نحوه وجود عقل است، آیا عقل جوهر است یا عرض؟ اگر جوهر است، جوهر مادى است یا مجرد؟ آیا عقلْ وجود مستقل از بدن دارد و یا عنصرى از اعضاى بدن است؟ آیا عقلْ قوّهاى از قواى نفس است یا جوهرى جداى از نفس؟
در پاسخ به این مسائل اولین نکتهاى که باید بدان توجه کرد این است که هر نظریهاى که ما درباره جوهریت یا عرضیت و مادى یا مجرد بودن عقل بیان مىداریم، مبتنى است بر دیدگاه ما به حقیقت انسان، بهویژه نفس و روح. آنهایى که انسان را موجود صرفا مادى مىدانند و به نفس و روح مجرد اعتقادى ندارند، بدیهى است که وجود عقل مجرد را هم منکر باشند. در اینجا دیدگاه برخى از نحلههاى فکرى را طرح و آنگاه به نقد و بررسى آنها مىپردازیم.
الف) دیدگاه مادیون: انگلس از صاحبنظران مکتب ماتریالیسم دیالکتیک مىگوید:
وجود، همان ماده و فکر، همان روح است، فکر، همان تصورى است که ما از اشیا داریم... روح چیزى جز محصول عالى ماده نیست. اندیشه، محصول مغز است... شعور و فکر ما هرقدر که به نظر ما ماوراى ادراک و عالى به نظر آید، چیزى جز محصول یک عنصر مادى و جسمانى، یعنى مغز نیست. (پلیسته: 17 و 18 و 37)
در میان دانشمندان روانشناسى [هم] محققانى به چشم مىخورند که درباره نفس و روان انسان، جز به پدیدههاى حیات و حرکت، به وجود چیز دیگرى اعتقاد ندارند، برخى از این محققان مىگویند: «نفس و روان عبارت از مجموعه پدیدههایى است که تابع وجود مادى، بهخصوص تابع وجود مغز انسان است.» (عبدالکریم عثمان، 1360:114) و در وراى آن به هیچ حقیقت روحانى و مجرد از ماده اعتقاد ندارند. البته در میان متفکران گذشته هم کسانى بودند که نفس را همان دماغ یا مغز مىدانستند. (حسنزاده آملى، معرفت نفس، دفتر دوم: 438)
ب) نظریه ایدئالیستها: برکلى اسقف انگلیسى (1753-1685) که پدر ایدئالیسم جدید نامیده مىشود، مىگوید:
بنا بر تحقیقاتى که به عمل آمده وجود روح، یعنى نفس مدرک مسلّم است. روح ذاتى است بسیط و غیرمنقسم و فعّال و فعلش دو جنبه دارد: یکى ادراک و یکى ایجاد، جنبه ادراکش را علم و عقل و جنبه ایجادش را اراده مىنامند. (فروغى، 1344:142)
ج) نظره تجربهگراها: «پارهاى از زیستشناسان معتقدند که روندهاى حیات علىالاصول قابل تبیین بر وفق قوانین و اصطلاحات فیزیکى شیمیایى هست، بىآنکه مداخله جوهر زندگىبخش یا نیروى حیاتى مشخصى لازم باشد.» (باربور، 1362)
براساس این نظریه، بدیهى است هنگامى که حیات را امرى مادى بدانند، نفس را هم چیزى جز خاصیت ماده ندانند.
د) نظریه حکما، عرفا و متکلمان اسلام: عرفا و حکماى اسلامى و غالب متکلمان معتقدند که نفس موجودى جوهرى و مجرد از ماده جسمانى و از نظر سلسله مراتب وجود فوق مرتبه ماده و عالم ناسوت است، چنانکه قرآن کریم مىفرماید: «وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی»؛ (اسراء17/85) اى پیامبر، از تو درباره روح سؤال مىکنند. بگو روح از امر پروردگار من است، یعنى روح از عالم امر است در مقابل عالم خلق. چنانچه استاد حسنزاده آملى مىگوید:
نفس جوهر مجرد از ماده جسمانى است. او را تعلّق به بدن است، تعلّق تدبیر و تصرف، و موت قطع این تعلّق است. این مذهب حکماى الهى و اکابر صوفیه و اشراقیون است. و رأى محققین از متکلمین، مانند امام [فخر] رازى و غزالى و محقق طوسى و غیرشان از اعلام بر این مذهب استقرار دارد. و این مذهب همان است که جمیع کُتب آسمانى بدان اشارت فرمودهاند و همه اخبار نبوى (یعنى انبیا) بر آن مطابق است. (معرفت نفس، دفتر دوم: 437)
نظریه ما در باب نفس و عقل، همان نظریه حکماى اسلام است. توضیح اینکه نفس و عقل از نظر هستىشناسى حقایقى غیرمادى هستند که رابطه اتحادى با بدن دارند.
البته ما منکر نقش مغز در ادراک نیستیم، بلکه آن را ابزار نفس در ادراکات حسى، وهمى و عقلى مىدانیم، همانگونه که چشم بیننده نیست، بلکه ابزار دیدن است و گوش شنونده نیست، بلکه ابزار شنیدن است، مغز نیز مدرک نیست، بلکه ابزار درک است و بهترین راهنماى ما در قبول این مطلب پدیده مرگ است که اعضا علىرغم سلامتشان هیچ فعالیتى از خود انجام نمىدهند و به طور کلى، مرز جدایى موجود زنده از جماد نفس است، چه در گیاه و چه حیوان و انسان، لکن نفس مراتبى دارد که ادنى مرتبه آن نفس گیاهى است که کار تغذیه و تنمبیه و تولید را انجام مىدهد. در مرتبه بعد نفس حیوانى است که علاوه بر اینجا حس و حرکت ادارى و ادراک وهمى هم دارد. در مرتبه سوم نفس ناطقه انسان است که علاوه بر همه اینها ادراکات عقلى، قلبى و وحیانى هم دارد؛ یعنى انسان با داشتن نفس ناطقه، هم مدرک کلیات است و افعالش را با اختیار، اندیشه و تفکّر انجام میدهد و هم مکتسب عرفان که به این اعتبار آن را دل گویند و هم گیرنده وحى؛ یعنى با داشتن عقل سلیم و قلب لطیف و طى مراتب کمالات انسانى، به درجهاى از شایستگى مىرسد که قلب او کانون تابش انوار ملکوتى و سینه او مخزن اسرار وحى الهى م؟ىشود.
یکى از دلایل متقن در تجرّد نفس و قوّه عاقله همین ادراکات انسان است. توضیح اینکه در فلسفه در باب علم بحث شده که علم حضور شىء مجرد در نزد مجرد دیگر است، بدیهى است که علم مجرد است، پس محل آن هم باید مجرد باشد، یعنى نفس و قوّه مدرکه انسان مجرد است، چنانکه حکیم فرزانه ملاصدراى شیرازى مىفرماید:
شکى نیست که ما انسان کلى را که بین همه افراد انسان مشترک است مىتوانیم ادراک کنیم. این صورت لزوما باید از وضع و شکل معیّن مجرد باشد وگرنه نمىتواند بر افراد مختلف که داراى خصوصیات فردى متمایز هستند به اشتراک دلالت کند، و واضح است که این صورت مجرد، امرى وجودى است، و در محل خودش ثابت شد که صورتهاى کلى در خارج وجود (مستقل) ندارند، پس در ذهن موجودند، پس محل این صورتها یا جسمند یا غیر جسم، شقّ اوّل محال است و الاّ مىبایست به تبعیت از محل کمیت و وضعیت معیّنى داشته باشند، آنگاه در این صورت، دیگر مجرد نخواهد بود و چون داشتن کم و وضع معیّن براى صورت کلى محال است، پس محل این صورت جسم نیست؛ یعنى جوهرى مجرد است.(6)
پس ثابت شد که عقلِ مدرکِ کلیاتْ موجودى غیرمادى است، لکن چون نفس تنها در ذات مجرد است، در افعالش احتیاج به بدن دارد، بدیهى است که در تعقّل و تفکّر هم احتیاج به اعضاى بدنى داشته باشد؛ یعنى متعقّل و متفکر و بهطور کلى، مدرک هر نوع ادراکى، خواه حسى باشد یا وهمى یا عقلى، نفس است و مغز ابزار ادراکى نفس در انواع ادراکاتش است. در علمالنفس تجربى نیز هر قسمت از مغز را ابزار بخشى از ادراکات انسان و مرکز حفظ و نگهدارى آن ادراکات مىدانند، چنانکه ابنسینا بعد از ذکر قواى ادراکى مىگوید: «و لکل قوّةٍ من هذه القوى، آلةٌ جسمانیةٌ خاصةٌ»(7)
تحقیقات تجربى ثابت کرده است که هرگاه به بخشى از مغز آسیبى وارد آید، در مدرَکات مربوط به آن بخش تباهى رخ مىدهد، به همین دلیل، در کهولت با توجه به اینکه عقل تجربى انسان زیاد مىشود، اما قدرت حافظه کم مىشود، چون مرکز حافظه هم قسمتى از مغز است و از اینجا این نتیجه بهدست مىآید که آن کمالاتى که براى نفس در ذات و جوهرش حاصل شده و جزء ذات نفس مىشود، همواره براى نفس باقى مىماند، اما آن معلومات و اطلاعات و آگاهىهایى که در حافظه بایگانى شده است، دیر یا زود از دست انسان مىرود. به عبارت دیگر، دریافتهایى که با تعقّل، تفکّر و تجربه خود انسان تحصیل مىگردد، سرمایه جاودانى نفس مىشوند، چون علم جزو ذات نفس مىشود و «هرچه دانایى او بیشتر مىگردد، انسانیت او شدیدتر و قوىتر مىگردد، زیرا علم طعام و غذاى نفس است و این غذا نفس مغتذى و عین ذات او مىگردد.» (حسنزاده آملى، 1366: 434)
این مطلب در حکمت متعالیه برهانى شده است، اما این مقام را ظرفیت آن مقال نیست.
ه) از دیدگاه روایات: در لِسان روایات از عقل گاه به «نور» و گاه به «جوهر دراک» و در برخى از روایات جایگاه آن مغز ذکر شده است که با تدبّر در آنها باید سازگارى و رابطه آنها را دریافت.
روایت اول از رسول خدا(ص) است که علامه حسنزاده آملى از ارشاد القلوب عالم ربانى ابىالحسن محمد دیلمى از علماى قرن هشتم نقل کرده است:
اِنّ ابلیس قاسَ نفسَهُ بادَمَ فقال: خلقنى من نارٌ و خلقتَهُ مِن طینٍ فلو قاسَ الجوهرَ الذى خلق اللّهُ منه آدم بالنّارَ، کان ذلک اکثرَ نورا و ضیاءً من النار (همان، 434)
ابلیس خودش را با آدم مقایسه کرد و گفت: مرا از آتش آفریدى و آدم را از خاک، اما اگر آن جوهرى که خداوند آدم را از آن آفرید با آتش مقایسه مىکرد، همانا آن را نورانىتر و روشنتر از آتش مىیافت.
بدیهى است که مراد نفس ناطقه است نه بدن خاکى، حدیث دیگرى نیز از پیامبر(ص) است که ابن عباس نقل کرده است:
ان اللّهَ اوحى الى داود أن یُسأل سلیمانَ عن اربع عشرة کلمة فان اجابَ ورَّثهُ العلم و النبوةَ قال یا بنى أینَ موضعَ العقلُ منک؟ قال الدماغ... قال أینَ باب العلم و الفهم و الحکمة؟ قال القلب... (مجلسى: 58/331)
خداوند سبحان به داود(ع) وحى کرد که از فرزندش سلیمان از چهارده چیز سؤال کند. اگر جواب داد، او را وارث علم و نبوتش گرداند، داود(ع) فرمود: اى فرزندم، جایگاه عقل در وجود تو کجاست؟ فرمود: مغز... سؤال کرد: جایگاه علم و فهم و حکمت کجاست؟ فرمود: قلب... .
روایت دیگرى نیز از امام صادق(ع) نقل شد که فرمود: «موضع العقل الدماغ» (فلسفى، 1344: 126، به نقل از تحف العقول، 371) جایگاه عقلْ مغز است. در روایت دیگرى از امام صادق نقل شد که فرمود: «العقل مسکنه القلب» (مجلسى، 58/304 روایت 10) و در روایت دیگرى نیز این معنا تأیید شده است: «العقل مِنَ القلب» (همان، 305، روایت 12). با مقایسه این روایات این نتیجه حاصل مىشود. در آن روایاتى که عقل را نور یا جوهرى نورانى معرفى مىکند، اشاره به ذات و حقیقت عقل دارد، چنانکه ملاصدرا مىفرماید: «نفس [ناطقه] حقیقتى نورانى دارد و نور و وجود حقیقت واحدى هستند و اختلاف بین افرادش تنها به کمال و نقص در اصل حقیقت نورى و وجودى آنهاست.» (حسنزاده آملى، 1366: 33) لفظ جوهر نیز که در حدیث شریف آمده، مقصود از آن جوهر تحت مقوله ارسطویى نیست، بلکه تنها اشاره به لا فى الموضوع بودن آن دارد، چنانکه ملاصدرا مىفرماید: «انّ الذوات المجردة عن النوریه غیر واقعة تحت مقولةٍ و ان کانت وجوداتها لا فى موضوع» (همان)؛ حقایق نورانى مجرد از ماده تحت مقوله نیستند، اگرچه وجودشان در موضوعى نیست [و حدّ حوهر بر آنها صادق است] و اما روایاتى که موضع عقل را مغز (دماغ) دانسته، اشاره به شأن این جهانى عقل است که عقل، اگرچه ذاتا موجودى مجرد از مادى و روحانى است، براى تدبیر نفس و بدن در نشئه دنیا نیازمند به ابزار مادى است و مغز ابزار فعالیت علمى انسان در این دنیاست، چنانکه امام صادق(ع) در خلقت انسان مىفرماید:
الانسان خُلِقَ مِن شأنِ الدُّنیا و شأنِ الاخرة فاذا جَمَعَ اللّهُ بینَهما صارتْ حیاتُهُ فى الارض (همان، 37)
آفرینش انسان دو شأن دارد: یکى شأن دنیایى و دیگرى شأن اخروى (فوق عالم مادى)، پس وقتى خدا این دو را در مجموعه واحدى گرد آورد، انسان حیات زمینى پیدا کرد.
این روایت مؤید روایتى است که پیشتر از آن حضرت در خلقت حضرت آدم(ع) ذکر کردیم. چنانکه استاد حسنزاده آملى در ذیل روایت مذکور و روایاتى مانند آن مىفرماید:
مقصود اینکه... روایات نامبرده دلالت دارند که بدو پیدایش نفس ناطقه به اذن اللّه تعالى قوّهاى جسمانیه از سلاله طین و از ماء مهین و از زمین است و این معنا را حکماى متألّه تعبیر کردهاند که نفس «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» است که به کسب کردن معارف و حقایق و تحصیل ملکات اعمال فاضله انسانى اشتداد وجودى و سعه مظهرى پیدا مىکند و به اتحاد علم و عالم و عمل و عامل به سوى کمال مطلق ارتقا مىیابد. (همان)
چنانکه حکیم متأله، صدرالمتألهین در همین زمینه مىفرماید:
فالحق إن النفس الانسانیة جسمانیة الحدوث و التصرف روحاینة البقاء و التعقّل فتصرفها فى الاجسام جسمانى و تعلقها لذاتها و ذاتِ جاعلها روحانىٌ (ملاصدرا، 1410: 8/347)
حق این است که نفس انسانى به لحاظ تعلّقش به بدن، حدوث و تصرّفش در بدن مادى، جسمانى و به لحاظ ذاتش، قطع نظر از این تعلّق [به بدن] عقل است و داراى صفات عقل مَلَکى است و به اقتضاى سرشت خود ناظر به کمال و دیار مناسب خود است. (حسنزاده آملى، 1366: 39 و 40)
به این معنا که از سنخ عالم امر و مجردات روحانى است. خلاصه اینکه نفس، مراتب مختلفى دارد: مرتبه نامیه، نباتیه، حیوانیه، ناطقه قدسیه و مرتبه کلیه الهیه، چنانکه امیرالمؤمنین در پاسخ سؤال کمیل مىفرماید:
یا کمیل انما هِىَ اربعةٌ النامیة النباتیة و الحسیة الحیوانیة و الناطقة القدسیة و الکلیة الالهیة و لکل واحدةٍ من هذه خمس قوى و خاصیتان... (حسنزاده آملى، 1375: 7، به نقل از: عینالیقین فیض کاشانى)
آنگاه بعد از تبیین نفس نباتى و حیوانى مىفرماید:
و الناطقة القدسیة لها خمس قوى: فکر و ذکر و علم و حلم و نباهة... و هى اشبه الاشیاء بالنفوس الملکیه و لها خاصیتان النّزاهة و الحکمة... (همان)
نفس ناطقه قدسیه پنج قوّه دارد: فکر و ذکر و علم و حلم و هوشیارى... و براى آن دو خاصیت است: درستکارى و حکمت (دانایى).
شاید با عنایت به اینگونه روایات باشد که صدرالمتألهین پس از بحثى مستوفا در مراتب و درجات مختلف و نشئههاى سابق و لاحق نفس مىفرماید:
و بالجملة فللنفس الانسانیة نشأت بعضها سابقةٌ و بعضها لاحقةٌ فانشأت السابقه على الانسانیة کاالحیوانیة و النباتیة و الجمادیة و الطبیعة العنصریة و النشئات اللاحقة کالعقل المنفعل و الذى بعده العقل بالفعل و بعده العقل الفعال و مافوقه؛ (ملاصدرا، 1410: 8/378)
خلاصه اینکه نفس انسان مظاهر گوناگونى دارد: بعضى از آنها سابق بر [انسانیت] و برخى دیگر لاحق بر آن هستند، اما نشئههاى سابق [عبارتاند از]: حیوانى، نباتى، جمادى و عنصرى و نشئههاى لاحق [عبارتاند از]: عقل منفعل، بعد عقل بالفعل، بعد عقل فعال و آنچه بالاتر از آن است.
پس با توجه به روایات و کلمات بزرگان حکمت، نفس بعد از عبور از مراتب نباتى و حیوانى به مرتبه عقل مىرسد و به اعتبار عقل، ناطقه قدسیه و اهل فکر و ذکر علم و حلم و هوشیارى مىشود و با کسب معارف الهى به مرتبه نفس الهیّه ملکوتیه صعود مىکند و به فرموده على(ع) آنگاه:
نیرویى لاهوتى و جوهرى بسیط مىگردد که به ذات خویش زنده است و اصل و ریشهاش عقل است، از عقل پدیدار مىگردد و از عقل حقایق را فراگیرد و با (چراغ) عقل دلالت کند و اشارت نماید، بازگشت این نفس به عقل است، آنگاه که کمال یابد و به عقل مشابهت پیدا کند، همه موجودات از عقل سرچشمه مىگیرند و با کسب کمال به سوى او برمىگردند، پس نفس متصف به این اوصاف ذات خداى بلند مرتبه و شجره طوبى و سدرة المنتهى و جنة المأوى است. هرکس او را بشناسد، دچار شقاوت و بدبختى نخواهد شد و هرکس نشناسد، هرچه سعى و کوشش کند، جز ضلالت و گمراهى نیابد. (حسنزاده آملى، 1375: 16 نقل به ترجمه)
نتیجه اینکه کسى به مقام نفس الهیه مىرسد که با نور عقل راه پیماید و مراتب کمالات انسانى را طى کند. این سیر تکاملى نفس را صدرالمتألهین اینگونه ترسیم مىکند.
براى نفس نشأت ذاتیه و اطوار وجودیه مختلفى است و نفس در ابتداى تعلّق به بدن، جسم مادى است، سپس به تدریج امتداد پیدا مىکند و مراتب مختلف وجود را طى مىکند تا جوهر مجرد قائم به ذات گردد و به سوى جهان آخرت پرواز کند. [توضیح اینکه] اولین نشئه وجودى که نفس تکوّن مىیابد، قوّه جسمانى است، بعد صورت طبیعى پیدا مىکند، سپس نیروهاى حسى به ترتیب در او ظاهر مىشود (و توان دریافت امور حسى را مىیابد) بعد قوّه مفکّره (مصوّره) و ذاکره (حافظه) براى او حاصل مىگردد. از آن پس به مرتبه نفس ناطقه و درک کلیات مىرسد و از آنجا به عقل عملى و نظرى راه مىجوید و در مراتب عقل نظرى از مرتبه عقل بالقوّه به عقل بالفعل و عقل فعّال که روح منتسب به عالم امر...، یعنى مفاد آیه «قل الروح من امر ربى» مىرسد. (ملاصدرا، عرشیه: 19، نقل به ترجمه با تلخیص)
از آنجا که در بحث وجودشناسى عقل گفتیم، فهمیده مىشود که: اولاً، ابزار نفس در تعقّل مغز است. ثانیا، انسان را وراى این بدن مادى، بدنى نورى است. (ملاصدرا، 1360: 88) و آن را قلبى است و قلبش را عقلى که مرکز اندیشهورزى انسان است. ثالثا، لسان روایات و حکمت الهى و علوم تجربى در این مطلب که نفس را با بدن و تعقّل را با مغز پیوند وثیقى است، هماهنگ هستند.
در پایان، این نکته گفتنى است که نفس و بدن رابطه متقابل دارند؛ یعنى اختلاف در مغز موجب اختلاف در قوّه تفکّر و اندیشهورزى انسان است و عدم تعقّل موجب ضعف و انجماد سلولهاى مغزى مىشود.
3. عقل از دیدگاه معرفتشناسى
در حکمت الهى و نیز در بسیارى از روایات، به عقل از جنبه معرفت و کمالى که در حکمت نظرى و عملى براى انسان تحصیل مىکند، توجه شده است، چنانکه رسول اکرم(ص) مىفرماید: «انما یُدْرکُ الخیر کُلّهُ بالعقل و لا دینَ لِمَنْ لا عقل لَه» (مجلسى، 74/158، روایت 143) به تحقیق همه خیرات (علمى و عملى) با عقل به دست مىآید و کسى که عقل ندارد، دین ندارد. یا اینکه هنگامى که از امام صادق(ع) سؤال مىشود: ما العقل، مىفرماید: «العقل ما عُبِدَ بِهِ الرَّحمان و اکتُسب به الجنان»؛ (کلینى، 1/11) عقل چیزى است که با آن خدا پرستش شود و بهشت به دست آید. مؤید این روایت، روایتى است از رسول گرامى اسلام خطاب به على(ع) که فرمود: «یا على العقل ما اکتسِبَ به الجنة و طُلبَ به رضىَ الرَّحمان»؛ (مجلسى، 74/59، روایت 3) اى على، عقل چیزى است که با آن بهشت تحصیل مىشود و رضاى خداى رحمان به دست مىآید. در برخى روایات عقل به عنوان قوّه حدس، تخمین و شناخت غایب از حاضر معرفى شده است.
چنانکه على(ع) مىفرماید: «العقل الاصابةٌ بالظّن و معرفة مالم یکن بما کان»؛ (ناظمزاده قمى، 1375: 411، به نقل از: ابن ابىالحدید، 20/331) عقل نیروى رسیدن به واقع یا حدس و تخمین و آگاهى یافتن آنچه آشکار نیست به کمک چیزى که آشکار است، مىباشد. پیداست که این روایت به جنبه نظرى عقل اشاره دارد، همانطور که روایت زیر به جنبه عملى آن، اشاره دارد، چنانکه از رسول خدا(ص) نقل شده است که: «رأس العقل بعد الایمان باللّه مُداراة الناس فى غیرِ ترکِ حقٍ»؛ (مجلسى، 74/145، روایت 49) قله خردمندى بعد از ایمان به خداى سبحان، مدارا کردن با مردم است در جایى که موجب ترک حقى نشود. در روایت دیگرى نیز کاملترین مردم از جهت عقل کسى معرفى شده است که خایفترین و مطیعترین مردم نسبت به خداى سبحان باشد و کمعقلترین مردم کسى است که از سلطان (جور) بترسد و مطیعترین کس در اجراى اوامر او باشد.
قال رسول اللّه(ص): «أکملُ الناس عقلاً اخو فهم للّه و اطوعَهم لَهُ وَ أنقَصَ الناس عقلاً اَخو فَهمْ لِلسُّلطان و اطوعَهم لَه»؛ (همان، 74/58، روایت 126) شبیه همین مضمون در کلمات امیرالمؤمنین آمده که فرمود: «اَعقَلُ النّاس اَطوعُهُم لِلّه سبحانه». (تمیمى آمدى، 2/428) و باز از آن حضرت در نهجالبلاغه آمده که فرمود: «کفاک مِنْ عقلِک ما اَوْضَحَ سبیلَ غیّکَ مِنْ رُشدک»؛ (عبده، 1413/1993: 759، کلمه 417) عقلت همین بس که راه هدایت را از گمراهیت آشکار کند. در سیاق همین معانى از آن حضرت نقل شده که فرمود: «العقلُ صاحِبُ جَیش الرَّحمن و الهوى قائد جیش الشیطان و النفس متجاذبةٌ بینهما فایهما غَلَبْ کانت فى حیّزِهِ»؛ (تمیمى آمدى، 2/127، حدیث 3 و 4) عقل، همراه لشگر حق و هواى نفس، پیشواى لشگر شیطان است و جان آدمى همواره در کشاکش عقل و هواى نفس است، هرکدام غالب شود، انسان را به همان سو مىکشاند.
در روایت دیگرى نیز، عقل سرچشمه خیرات نامیده شده است: «العقل ینبوع الخیر». (همان، 1/173) نتیجه اینکه عقل از دیدگاه معرفتشناسى در اسلام سرچشمه خیرات و راهنماى انسان به سوى کمال و تمیزدهنده حق از باطل، خوب از بد و زشت از زیباست. امام هفتم(ع) در یک گفتوگوى طولانى با هشام بن حکم رسالتهاى مهمى براى عقل برشمردند، تا آنجا که آن را همسنگ رسالت انبیا و ائمه قرار دادند. (کلینى، 1/19)
4. تقسیمات عقل
عقل را به دو اعتبار مىتوان تقسیم کرد: یکى از جنبه وجودشناختى و دیگر از جنبه معرفتشناختى.
الف) از جنبه وجودشناسى: با توجه به روایات معصومین(ع) و بررسى عقلى و تجربى حکما و دانشمندان مىتوان گفت که عقل از جنبه وجودى داراى دو مرتبه است: عقل فطرى و عقل اکتسابى که بر اثر تجربه حیات و رشد عقل فطرى تحصیل مىشود.
از دیدگاه روایات: امیرالمؤمنین(ع) مىفرماید: «العقل عقلان: عقلُ الطّبعِ و عقلُ التّجربة و کلاهُما یُؤدّى إلى المَنفعة»؛(8) عقل بر دو گونه است: عقل فطرى و عقل اکتسابى که در طول حیات بر اثر تجارب زندگى براى بشر حاصل مىشود هر دو لازمه حیات و موجب کسب منفعت از سرمایه عمر است. توضیح اینکه انسان با سرمایه اولیهاى از عقل پا به عرصه حیات مىگذارد. بعد از آنکه به مرحلهاى از رشد رسید، به فعالیت عقلى مىپردازد.
از دیدگاه روانشناسان: پیاژه از محققان برجسته این رشته مىگوید: «کودکى تا دو سالگى توانایى تفکّر ندارد و تنها اعمال قابل مشاهده را مىتواند انجام دهد». (چینز برگر، 1370: 56) وى زمان هیجده ماهگى تا دو سالگى را شروع تفکّر کودک مىداند. (همان، 114) البته او رشد عقلانى را به چهار دوره عمده تقسیم مىکند: حسى حرکتى (از تولد تا دو سالگى)، پیش عملیاتى (دو تا هفت سالگى)، عملیاتى محسوس [مجسم] (هفت تا یازده سالگى) و عملیاتى صورى [منطقى ـ ذهنى [(از یازده سالگى به بعد). سنین ذکر شده تخمینى هستند و از فردى به فرد دیگر و از فرهنگى به فرهنگ دیگر متفاوتند.(9)
اما چگونه کودک از یک مرحله به مرحله دگر گام مىنهد؟ عوامل متعدّدى نظیر رشد تدریجى سیستم عصبى و دستگاه مغز و فعالیتهاى کودک و تجربه او از جهان خارج و آگاهىهایى که از دیگران کسب مىکند، مجموعا در رشد عقل تجربى او مؤثرند که باید در بحث «روشهاى تربیت و رشد عقل» بررسى شود.
3. از دیدگاه حکما و عرفا: از دیدگاه حکما هم آنچه به نام عقل هیولانى گفته مىشود، اشاره به عقل فطرى، و آنچه در مورد مراتب عقل نظرى، نظیر عقل بالملکه، عقل بالفعل و عقل مستفاد گفته مىشود، اشاره به عقل اکتسابى دارد. (ملاصدرا، 1410: 3/418-420)
نتیجه اینکه، عقل فطرى در نوع انسانى بهطور بالقوّه موجود است و عقل اکتسابى هم با تجربه حیات (به معناى عام آن) براى انسان حاصل مىشود. این از نظر روایت و حکمت و علوم تجربى مسلّم است، چنانکه استاد محمدتقى جعفرى مىگوید:
وجود عقل اکتسابى، یعنى تعقّل ناشى از تجربیات و مشاهدات و اندیشهها در هیچ مکتبى جاى تردید نیست و اینکه عقل آدمى مانند سایر عضلاتش به جهت فراوانى فعالیت زبدهتر مىشود نیز جاى شک نیست. وجود عقل خدادادى (فطرى) ـ این نوع عقل [هم] مخصوصا اگر با قدرت طبیعت انسان به تعقّل تعبیر مىشود، مورد پذیرش اکثریت قریب به اتفاق متفکران است. [زیرا [اگر موجود انسانى در ساختمان مغزى خود نیروى اولى را نداشت با روبهرو شدن با پدیدهها و قوانین طبیعت نمىتوانست آنها را تنظیم نماید و تعقّل بورزد. (جعفرى، 1359: 67)
مولوى در اقسام عقل گوید:
عقل دو عقل است اول مکسبى که در آموزى چو در مکتب صبى
از کتاب و اوستاد و فکر و ذکر از معانى وز علوم خوب بکر
عقل دیگر بخشش یزدان بود چشمه آن در میان جان بود
از درون خویشتن چو چشمه را تا رهى از منت هر ناسزا
(مولوى، 1363: 393)
البته مولوى تقسیمبندىهاى دیگرى هم در مراتب عقل دارد که متناسب با بحث تقسیم عقل به نظرى و عقلى است که در آنجا بدان مىپردازیم.
ب) از جنبه معرفتشناسى: عقل نظرى و عقل علمى: حکما این تقسیم را به اعتبار نوع فعالیتهاى عقل لحاظ کردهاند، چون یک قسمت از فعالیتهاى عقلْ درک واقعیات هستى و چیزهایى است که وجود دارد و به اصطلاح، نگرش انسان نسبت به هستى را معیّن مىکند که به این اعتبار عقل را «عقل نظرى» گویند.
قسمت دیگر فعالیتهاى عقل درک حق و باطل، خوب و بد و بایدها و نبایدهاى امورى است که باید انجام شود. به این اعتبار، عقل را عقل عملى گویند. پس کار عقل یا در مسائل نظرى است یا در امور عملى، چنانکه فارابى مىگوید:
قوّه ناطقه قوّهاى است که انسان با آن علوم و صناعات را کسب مىکند، بین افعال و اخلاق زشت و زیبا تمیز مىدهد و در امورى که شایسته انجام دادن با ترک است، اندیشه مىکند و نفع و ضرر و لذّتبخش و نفرتزا را درک مىکند. [پس به این اعتبار] قوّه ناطقه نفس یا نظرى است یا عملى... نظرى آن است که با آن انسان علومى را که شأنش انجام کار و عمل نیست، کسب مىکند و عملى آن است که انسان امورى را بدان معرفت پیدا مىکند که شأنیت آن عمل ارادى انسان است. (فارابى، 1366: 33، نقل به ترجمه)
این تقسیمبندى را دیگر حکماى اسلامى نیز پذیرفتهاند، چنانکه ملاصدراى شیرازى بنیانگذار حکمت متعالیه مىفرماید: «نفس انسان داراى دو قوّه است: قوّه علمى و قوّه عملى و این دو قوّه منفک از هم نیستند». (ملاصدرا، 1410:3/418) نکتهاى که ملاصدرا بر آن تأکید مىورزند، عدم انفکاک این دو قوّه است؛ یعنى چنین نیست که بخشى از عقل کارش اندیشه در مسائل نظرى و بخش دیگر اندیشه در عملى باشد، بلکه همانگونه که در صدر کلام اشاره شد، این تقسیم به اعتبار نوع فعالیت عقل است و از آن جهت است که عقل انسان هم قوّه اندیشه و شناخت مسائل نظرى را دارد که جهانبینى انسان را مىسازد و کاخ رفیع الهیّات و ریاضیات و طبیعیات را بنا مىنهد و هم اندیشه و حکم در مسائل عملى را که مستقیما به بایدها و نبایدهاى عملى انسان و زشتى و زیبایى امور مربوط مىشود، چنانکه علامه حسنزاده آملى مىفرماید:
در مکتب و منطق ارباب معارف آنسویى، و رقاى نفس ناطقه انسان را دو نیروى بینش و کنش است که آن را عقل نظرى و این را عقل عملى [گویند] که به منزلت و بال وىاند. این دو قوّه باید به فعل آیند تا انسان بتواند به آسمان حقایق و انواع معارف طیران کند و به ذروه رفعت و سعادت ابدى خود ارتقا نماید. (حسنزاده آملى، معرفت نفس: 3/437)
قرآن هم گاه دعوت به اندیشیدن در خلقت آسمان و زمین و دیگر مظاهر خلقت مىکند و صاحبان عقل را کسانى مىداند که در خلقت آسمان و زمین تفکّر مىکنند. (آل عمران، 3/191) و گاه به تدبّر در اعمال مىفرماید: «وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ» (حشر، 59/18) هر انسانى باید آنچه را براى فرداى خویش (از عقاید و اعمال صالحه) ذخیره کرده است، به دقت بیندیشد. روایات هم ناظر به هر دو جنبه است، مثل روایت نبىاکرم که فرمود:
قَسَّمُ اللّهُ العقلَ ثلاثة اجزاءٍ... حُسنُ المعرفةُ للّه و حُسنُ الطاعة لِلّهِ و حُسنُ الصبر على امر اللّه (مجلسى، 74/158، روایت 145)
خداوند عقل را سه جزء کرد... حسن معرفت خداى سبحان، حسن طاعت و حسن صبر بر امر خدا که «معرفت» از مراتب «عقل نظرى» و «صبر» و «طاعت» از مراتب عقل علمى است.
مراتب عقل نظرى: این نکته مورد اتفاق حکماى الهى و دانشمندان علوم تجربى است که انسان در ابتدا ـ در کودکى ـ بالفعل اندیشمند نیست، بلکه تنها استعداد عقلى براى تفکّر و اندیشه دارد که این حالت را در اصطلاح حکما عقل هیولانى گویند. بعد کمکم قدرت دریافت و شناخت مفاهیم اولیه، مثل هست و نیست اشیا و تصدیقاتى نظیر «کل از جزء خودش بزرگتر است» براى اوحاصل مىشود، البته مراد تحصیل به نحو قضیه نیست. همین که کودک از ظرفى که ـ مثلاً ـ چند سیب در آن است و ظرفى که یک سیب در آن است، به سوى مقدار بیشتر حرکت مىکند، دلیل بر ادراک این امر بدیهى عقلى اوست و حکما آن را «عقل بالملکه» مىنامند. بعد از این مرحله کمکم قدرت تفکّر منطقى براى او حاصل مىشود و به تدریج، مسائل نظرى را ادراک مىکند و توانایى استدلال در مسائل را پیدا مىکند که این مرتبه را عقل بالفعل نامیدند و مرتبه بعد که معقولات براى نفس حاضر است، «عقل مستفاد» نامیده شده است.
صدرالحکماء و المتألهین در مراتب عقل نظرى مىفرماید:
اولین مرتبه عقل نظرى را از آن جهت که انسان در ابتدا استعداد دریافت همه معقولات را دارد، «عقل هیولانى» گفتند، چون از همه صورتهاى عقلى خالى است و بالقوّه وجود عقلى دارد. وقتى [کودک رشد مىکند] نفس قوى مىشود و بر اثر تابش نور حق به فعلیت مىرسد، محسوسات در آن نقش مىبندد. این محسوسات که بالقوّه معقول هستند و محفوظ در قوّه خیال مىباشند، زمینه تشکیل اولین قضایاى عقول را مهیا مىکنند، مثل کل از جزء بزرگتر است، آتش گرم است.
حصول این معقولات «عقل بالملکه» نامیده مىشود. وقتى این صور براى انسان پیدا شد، بالطبع براى او زمینه اندیشیدن و استنباطکردن آماده مىشود و این مرتبه اولین کمالى است که براى قوّه عاقله حاصل است، آنگاه وقتى انسان با تلاش ذهنى تعاریف و قیاسات، حدود و براهین را بهکار مىگیرد، کمال دیگرى بهدست مىآورد [که همان ادراکات تصورات و تصدیقات نظرى، مثل تصور امور غیرمحسوس و تصدیق مسائل ماوراى طبیعت است] که این مرتبه را عقل بالفعل مىگویند. (ملاصدرا، 1360: 519-522)
بالاترین مرتبه کمال نفس انسانى رسیدن به عقل مستفاد است که ملاصدرا مىگوید:
این همان عقل بالفعل است، لکن وقتى آن را به اعتبار مشاهده معقولات در هنگام اتصال نفس به مبدأ فعالى [عقل فعال] لحاظ کنیم، عقل مستفاد نامیده مىشود و مستفاد نامیده شد به خاطر استفاده نفس از مافوق خودش... غایت خلقت انسان رسیدن به عقل مستفاد، یعنى مشاهده عقلیات و اتصال به ملأ اعلا است. (همان، 522 و 523)
شاید این از کلام امیرالمؤمنین على(ع) الهام گرفته شد که در پاسخ شخصى که از ایشان پرسید: آیا خدا را دیدهاى؟ فرمود:
من اصلاً خدایى را که ندیده باشم عبادت نمىکنم. بعد فرمود خیال نکنى که دیدن با چشم را مىگویم... نه لاتدرکُهُ العیون بمشاهدة العیان و لکن راتهُ القلوب بحقایق الایمان؛ با چشم سر نه، با چشم دل دیدهام و شهودش کردم. (مطهرى، انسان کامل: 112 و 113)
ابنسینا هم در اشارات بعد از مرتبه عقل بالملکه مىگوید:
نفس به دو صورت ممکن است به کمال برسد: با تفکّر یا با حدس، مراتبى که با فکر حاصل مىگردد، مراتب عقل بالفعل و بالمستفاد است، اما آنکه داراى مرتبه عالى قوّه حدس است، افرادى هستند که مجهولات خود را از طریق حدس به وسیله عقل فعّال دریابند، بدون آنکه پیش کسى تعلیم گیرند و یا مجهولات خود را بهوسیله معلومات از راه فکر بهدست آورند. این مرتبه از کمال را مىتوان مرتبه پیغمبرى دانست و آن قوّه «عقل قدسى» نام دارد. این مرتبه غالبا مخصوص انبیاست. (ابنسینا، 1363:195)
ابنسینا در شفا نیز در اهمیت این قوّه مىگوید:
این امر یک قسم و سهمى از نبوت است، بلکه برترین قواى نبوت است و اولى این است که این قوّه را «قوّه قدسى» نام نهند و این نیرو برترین و بالاترین مراتب قواى نفس بشرى است. (همان)
شاید آنچه مولوى درباره «عقل کل» و «عقل عقل» با جهانبینى عرفانىاش مىگوید، اشاره به همین نکته باشد، گرچه او مراتب و درجات گوناگونى، نظیر عقل جزئى، عقل کلى، عقل عقل و عقل کل و... براى عقل برمىشمارد که مىتوانیم این مراتب را به درجات عقل از لحاظ معرفتشناسى ارجاع دهیم، چنانکه استاد محمدتقى جعفرى مىفرماید: «تفاوت این عقول به جهت عظمت عقل است که موجب عظمت نگرش و فعالیت آن مىگردد. (جعفرى، 1359:14)
آنچه در مراتب عقل از دیدگاه عرفانى مولوى برشمردیم، مستنبط از اشعار زیر است:
عقل بىپایان بود عقل بشر بحر را غواص باید اى پسر
عقل کل و نفس کل مرد خداست عرش و کرسى را مدان کز وى جداست
جهد کن تا پیر عقل و دین شوى تا چو عقل کل باطن بین شوى
(مولوى، رمضانى: 5/286)
و درباره عقل عقل که شاید همان چیزى باشد که ابنسینا عقل قدسى مىنامد، مىگوید:
عقل عقلند اولیا و عقلها بر مثال اشتران تا انتها
(همان، 1363: 1/154)
احتمال مىرود مقصود از عقل عقل، همان عقل کلى باشد که نه تنها مقامى والاتر از عقول جزئى معمولى دارد، بلکه زیربناى هستى کائنات است... و احتمال دارد مراتب عالى عقل باشد که در وجود آدمى از شرکت دانش و بینش و خلوص در جهانبینى و گذشتن از خود طبیعى حاصل مىشود. (جعفرى، 1359: 14)
این نکته شایان ذگر است که این کمال براى آدمى در جنبه عقل نظرى حاصل نمىشود، مگر با گذشتن از خود طبیعى و پیمودن مراتب عقل عملى که بدان اشاره مىکنیم.
مراتب عقل عملى: عقل عملى، همانگونه که در گذشته اشاره شد، بنا به قول مشهور(10) آن جنبه از فعالیتهاى نفس را شامل مىشود که مرتبط با بایدها و نبایدهاى عملى زندگى انسان است، البته عقل در جنبه عملى خودش از جنبه نظرى آن مستقل و بىنیاز نیست، بلکه کبراى کلى احکام خویش را از عقل نظرى مىگیرد، به این معنا که انسان کمالات و نقایص را با عقل نظرى تشخیص مىدهد و بعد با عقل عملى حکم میکند که این فعل شایسته انجام دادن یا ترک کردن است، چنانکه علامه محمدرضا مظفر مىفرماید:
اذا ادرک العقل کمال الفعل او نقصه، فانه یدرک معه انه ینبغى فعله او ترکه فیستعین العقل العملى بالعقل النظرى
وقتى عقل کمال یا نقص فعلى را فهمید بعد مىفهمد که آن شایسته انجام است یا سزاوار ترک، پس عقل عملى از عقل نظرى استمداد مىجوید. (مظفر، 1405: 205)
در چگونگى ارتباط عقل عملى که منشأ بایدها وارزشهاى اخلاقى است و عقل نظرى که منشأ هستها وجهانبینىهاست، نظرات مختلفى است که این مقام را فرصت آن مقال نیست. ما در اینجا تنها بر مراتب تکامل عقل عملى که متناسب با بحث ماست، مىپردازیم و به منظور رعایت اختصار به سخنى از حکما و علماى اخلاق بسنده مىکنیم.
ملاصدرا(ره) در مراتب عقل عملى مىفرماید:
اولین مرتبه تهذیب ظاهر با بهکاربردن شریعت [حقه] الهى و آداب نبوى است، مرتبه دوم تهذیب باطن و تطهیر قلب از اخلاق و ملکات پست و خاطرههاى شیطانى است. مرتبه سوم، نورانى نمودن قلب با علوم و معارف حقه ایمانى است، مرتبه چهارم، پرواز نفس از طبیعت مادىاش و هرگونه توجه را از غیر خدا بریدن و به خدادوختن است و این نهایت سیر بشرى به سوى خداست و بعد از این مرتبه، مراتبى است... که تنها براى تکاملیافتگان [در حکمت نظرى و عملى و سلوک قلبى] با هدایت خاص الهى و لطف و عنایت ویژه او حاصل مىشود. (ملاصدرا، 1360: 523)
بخش عمده تلاشهاى انبیا، اولیاى الهى و علماى اخلاق، تعالى بشر در مراتب عقل عملى است و اصلاح بشر در گروه حاکمیت این عقل بر مملکت وجود انسان است.
تأثیر کمال عقلى عملى در تعالى عقل نظرى: بىشک، تهذیب اخلاقى و تعالى در عقل عملى بر عقل نظرى تأثیر مىگذارد، چنانکه استاد مطهرى مىفرماید:
اگر بخواهیم عقل را در کار فکر و منطق و استدلال و استنتاج آزاد بگذاریم باید میلها و عواطف نیک و بد خود را تحتنظر بگیریم. اگر بر ما طمع و حرص حکومت کند، اگر اسیر عناد، لجاج و تعصب باشیم، اگر گرفتار عقده حسادت و کینهتوزى باشیم و این آتشها در وجود ما شعلهور باشد، باید بدانیم که از این آتشها که هیزمش جز وجود ما و سلامت خود ما و اعصاب و اعضاى خود ما چیزى نیست، دودهاى تیره برمىخیزد و فضاى روح ما را تیره و تار مىکند و وقتى که تیرگى فضاى روح را گرفت، چشم عقل نمىتواند ببیند. (مطهرى، حکمتها و اندرزها: 170)
نتیجه اینکه رذائل اخلاقى انسان را از دیدن حقایق هستى، آنگونه که هستند، کور مىگرداند و به عکس، تقواى عملى موجب بصیرت و بینایى و علم و آگاهى انسان مىشود، چنانکه قرآن کریم در یک جا مىفرماید: «اتّقوا اللّه یُعَلّکُم اللّه» (بقره، 2/282) اگر تقوا پیشه کنید، خدا به شما علم و آگاهى به حقایق را اعطا مىکند و در جاى دیگر مىفرماید: «إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانا» (انفال، /29) اگر تقوا داشته باشید، خداوند قوّه تمیز حق از باطل در امور را به شما عنایت مىکند.
نتیجه اینکه از نظر ما، همانگونه که عقل نظرى راهنماى عقل عملى است، تعالى انسان در عقل عملى هم موجب صفا و روشنایى و قوّت عقل نظرى مىشود. به عبارت دیگر، این دو جنبه عقل، کنش و واکنش متقابل دارند.
ثمره مباحث
1. عقل که در اصل به معناى زیستن و نگهداشتن است، مناسب است با ادراکى که انسان بدان دل مىبندد و نیز به قوّهاى از نفس ناطقه انسان گفته مىشود که به واسطه آن، حق و باطل و خیر و شرّ از یکدیگر تمییز داده مىشوند و احکام و صورتهاى کلى درک مىشوند؛ ادراکات درست و مطابق با واقع و خوب و شایسته نیز ادراکات عقلانى نامیده مىشود.
2. عقل از دیدگاه هستىشناسى، جوهر مجردى است که در فعلش نیاز به بدن مادى، بهویژه مغز دارد؛ یعنى عقلْ همان نفس ناطقه قدسیه است، آنگاه که توان تمییز حق و باطل، خوب و بد و ادراک کلیات را پیدا کرده است. و از این نگاه، عقل داراى دو مرتبه است: عقل فطرى و عقل اکتسابى (تجربى) که در طول زندگى تعالى مىیابد.
3. عقل از دیدگاه معرفتشناسى مهمترین ابزار معرفت آدمى است که کارهاى خوب و پسندیده را شناسایى و حکم به انجام آن مىکند و از سوى دیگر، معرفتهایى کلى در باب تصورات و تصدیقات با عقل انجام مىپذیرد، که جنبه اول آن را عقل علمى و جنبه دوم را عقل نظرى مىنامند که به اعتبار مراحل کسب معرفت به عقل هیولانى، بالملکه، بالفعل و بالمستفاد تقسیم شده است.
4. قوّه عقل و بدن از یک سو و عقل علمى و عقل نظرى از سوى دیگر، بر هم تأثیر گذارند، تهذیب ظاهر و تطهیر باطن در رشد عقل و کسب معارف تأثیر بهسزایى دارد. «اتّقوا اللّه یُعَلّکُم اللّه»خداى سبحان ما را از نعمت عقل حظ وافر عطا فرماید. و السلام
کتابنامه
1. قرآن.
2. ابنسینا، ابوعلى، اشارات و تنبیهات، حسن ملکشاهى، سروش، تهران، 1363.
3. ــــــــــ ، نجات، محمدتقى دانشپژوه، دانشگاه تهران، تهران، 1364.
4. ابراهیم، مصطفى و دیگران، المعجم الوسیط، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1363.
5. الیاس، انطوان الیاس، القاموس العصرى، فرهنگ نوین، سید مصطفى طباطبایى، اسلام، تهران، 1358.
6. ایان باربور، علم ودین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، مرکز نشر دانشگاهى، تهران، 1362.
7. تمیمى آمدى، عبدالواحد، غررالحکم و دررالکلم، مصطفى درایتى، مکتب اعلام الاسلامى، [بىتا].
8. پل فولکیه، فلسفه عمومى یا مابعدالطبیعه، یحیى مهدوى، دانشگاه تهران، تهران، 1373.
9. حسنزاده آملى، حسن، چهل حدیث، حدیث در معرفت نفس، سازمان تبلیغات اسلامى، 1375.
10. ــــــــــ ، اتحاد عاقل و معقول، حکمت، تهران، 1366.
11. ــــــــــ ، معرفت نفس، ج 2، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى.
12. مخلوق، حسین محمد، کلمات القرآن، دارالفکر، بیروت، [بىتا].
13. حسینى، علىاکبر، مباحثى چند پیرامون تعلیم و تربیت اسلامى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1360.
14. جعفرى، محمدتقى، عقل و عقول، عاقل و معقول، نهضت زنان مسلمان، تهران، 1359.
15. جمیل صلیبا، فرهنگ فلسفى، منوچهر صانعى، حکمت، تهران، 1366.
16. جوهرى، اسماعیل بن حماد، الصحاح اللغة، احمد عبدالغفور عطار، حکمت، تهران، 1368.
17. چینز برگر اوپر، رشد عقلانى کودک از دیدگاه پیاژه، حقیقى، شریفىنیا، تهران، فاطمى، 1370.
18. دهخدا، علىاکبر، لغتنامه دهخدا، دانشگاه تهران، تهران.
19. راغب اصفهانى، مفردات الالفاظ القرآن، ندیم مرعشى، دارالکتب العربى، بیروت، [بىتا].
20. ژرژ پلیسته، اصول مقدماتى فلسفه، جهانگیر افکارى، شرکت سهامى کتابهاى جیبى، [بىتا].
21. سبحانى، جعفر، حسن و قبح عقلى، تهران، 1368.
22. شریعتمدارى، على، تعلیم و تربیت اسلامى، امیرکبیر، تهران، [بىتا].
23. شکوهى یکتا، محسن، مبانى تعلیم و تربیت اسلامى، وزارت آموزش و پرورش، 1363.
24. طالقانى، سیدمحمود، پرتوى از قرآن، شرکت سهامى انتشار، تهران، [بىتا].
25. طباطبائى، محمدحسین، المیزان، محمدتقى مصباح، دارالعلم، قم، [بىتا].
26. عبده، محمد، نهجالبلاغه، دارالبلاغه، بیروت، 1413 ق، 1993 م.
27. فارابى، ابونصر، السیاسة المدنیه، الزهراء، تهران، 1366.
28. فروغى، محمدعلى، سیر حکمت در اروپا، کتابفروشى زوار، تهران، 1344.
29. فلسفى، محمدتقى، گفتار فلسفى، جوان از نظر عقل و احساسات، نشر معارف اسلامى، 1344.
30. عبدالکریم عثمان، الدراسات النفسیه عندالمسلمین و غزالى بوجه خاص، سیدمحمدباقر حجتى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1360.
31. قمى، شیخ عباس، مفاتیج الجنان، احمد حسینى شبسترى، علمیه اسلامیه، تهران، 1406 ق.
32. کلینى، محمدبن یعقوب، اصول کافى، محمدجواد مصطفوى، فرهنگ اهل بیت [بىتا].
33. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، 110 جلدى.
34. صدرالمتألهین، محمدابراهیم، اسفار، دارالاحیاء التراث العربى، بیروت، 1410.
35. ــــــــــ ، الشواهد الربوبیه، سید جلالالدین آشتیانى، مرکز نشر دانشگاهى، تهران، 1360.
36. ــــــــــ ، عرشیه، غلامحسین براهینى، اصفهان مهدوى، [بىتا].
37. ــــــــــ ، شرح اصول کافى، چاپ سنتى، طهران، محمودى [بىتا].
38. ــــــــــ ، مفاتیح الغیب، سید جلالالدین آشتیانى، مرکز نشر دانشگاهى، تهران، 1360.
39. مظلومى، رجبعلى، تربیت معنایى، انجمن اولیاء و مربیان، تهران، 1374.
40. مطهرى، مرتضى، انسان کامل، [بىجا، بىتا].
41. ــــــــــ ، حکمتها و اندرزها، صدرا، تهران.
42. مظفر، محمدرضا، اصول الفقه، دانش اسلامى، قم، 1405 ق.
43. مولوى، جلالالدین، مثنوى نیکلسون، امیرکبیر، تهران، 1363.
44. ناظمزاده، سیدعلى اصغر، جلوههاى حکمت، گزیده موضوعى کلمات امیرالمؤمنین، دفتر تبلیغات اسلامى، قم، 1375.
45. نراقى، محمدمهدى، جامع السعاده، سیدمحمد کلانتر، اسماعیلیان، قم، [بىتا].
________________________________________
1.عقل: خرد، دانش، دریافت، دریافت اشیا از حسن و قبح، کمال و نقصان، خیر و شر و... دهخدا، حرف ع، ص 370.
2. مولوى مىگوید:
اى برادر تو همان اندیشهاى مابقى چون استخوان و ریشهاى
3. دهخدا، حرف خ، ماده خرد، ص 412
4. عقل یا خرد Rasion مشتق از لفظ لاتینى Ratio که اصلا معنى آن شمارش و عمل حساب کردن بوده و متدرجا معانى «از حساب سر در آوردن» و «دلیل آوردن» و قوه استدلال از آن ساخته شده است. پل فلوکیه، فلسفه عمومى، ص 79.
5. آیه در مورد گروهى از بنىاسرائیل است که مىفرماید: کلام خدا را شنیدند، سپس بعد از آنکه حقیقت امر بر آنها روشن و حق را فهمیدند، آن را تحریف کردند. (بقره، 2/75)
6. انَّ نفوسنا یمکنها ان تدرک الانسان الکلّى الذى یکون مشترکا بین الاشخاص الانسانیة کلّها و لا محالة یکون ذلک المعقول مجردا عن وضع معین و شکلٍ معین و الاّ لما کان مشترکا بین الاشخاص ذوات الاوضاع المختلفه و الاشکال المختلفه، و ظاهر أنّ هذه الصورة المجردة أمر موجود، و قد ثبتَ أنّ الکلیات لا وجود لها فى الخارج فوجودها فى الذهن، فمحلّها امّا أن یکون جسما او لا یکون، و الاول محال و الاّ لکانَ له کمّ معین و وضع معین بتبعیة محلّه، و حینئذٍ یخرج عَن کونه مجردا و هو محال. فاذَن محل تلک الصورة لیس جسما فهو اذن مُجرّدٌ» (ملاصدرا، 1410: 279 و 280)
7. براى هریک از این قواى ادارکى نفس آلت جسمانى خاصى هست. (ابنسینا، 1363:178)
8. مجلسى، 75، 6، روایت 58. توضیح اینکه در نهجالبلاغه هم روایت قریب به همین معنا درباره علم آمده است. العلم علمان مطبوع و مسموع و لاینفع المسموع اذا لمیکن المطبوع. (عبده، همان، 74، حکمت 339).
9. اینکه ایشان دوران حسى ـ حرکتى را از مراحل رشد عقلانى مىداند، محل تردید است و با سخن پیشین ایشان سازگارى ندارد، البته شاید مرادشان تقسیمبندى مراحل رشد به طور عمده باشد نه رشد عقل. (همان)
10. قول مشهور، قول فارابى و ملاصدرا و تابعین اوست. قول دیگر سخن ابنسینا و مولى مهدى نراقى است. ابنسینا مىگوید: «
اهمیت عقل بر کسى پوشیده نیست، چرا که به واسطه گوهر گرانبهاى عقل است که آدمى مفتخر به مدال (لقد کرمنا) و (فضّلنا) شده و معارف الهى و علوم بشرى و اتمشناسى تا اخترشناسى و مبدأشناسى تا معادشناسى تحصیل مىشود .و با عقل ابزار کسب سعادت دنیا و آخرت حاصل شده و حق و باطل، درست و نادرست، زشت و زیبا سنجیده مىشود. هم چنین با عقل احکام الهى از کتابهاى آسمانى و سنت رسولان و اوصیائشان استنباط و حیاط فردى و اجتماعى تنظیم مىشود، انسان مکلف به تکلیف الهى، اجتماعى و اخلاقى شده و قوا و غرائز تعدیل، توسن نفس اماره رام و حرکت به سوى قله انسانیت آغاز مىگردد. پس شایسته است تا هر چه بیشتر و بهتر آن را بشناسیم و در راه رشد و کمال آن گام برداریم.
در این مختصر برآنیم که عقل از ابعاد گوناگونِ معناشناسى، هستىشناسى و معرفتشناسى بررسى کنیم. به امید گامى در معرفت نفس که انفع المعارف است برداشته باشیم.
1. معناشناسى عقل
عقل به معانى گوناگونى آمده است
- در لغت: عقل لفظى عربى است و معدل فارسى آن خرد(1) و اندیشه(2) و گاه هوش(3) است. ریشه لاتین آن(4) (Ratio) و «Intelligentia» است، و «Rason» و «intelligence» در انگلیسى و «Rason» و «intelligence» در فرانسه از ریشه لاتین اخذ شده است. (صلیبا، 1366:472)
عقل در اصل به معناى بسته و نگه داشتن است، هنگامى که عرب مىگوید «عَقِلَ البعیر» (المعجم الوسیط 1363: 616) به این معناست که زانوى شتر را بست و هنگامى که مىگوید «اعتِقلَ لِسانُه» (جوهرى، 1368:3/1772) به این معناست که زبانش از سخن گفتن بازماند. در دعاى صباح منسوب به امیرالمؤمنین على (ع) چنین مىخوانیم: «الهى هذِهِ اَزمّة نفسى عَقَلْتُها بعِقالِ مشیَّتک» (مفاتیح الجنان:82) معبودا! زمام نفس خویش را به پاى بند مشیت تو بستم. در اینجا عقل را در معناى لغوى آن بکار بردند .
الف) اصطلاح عمومى
عقل در اصطلاح بیشتر به معناى مرکز یا قوّه ادراک (الیاس، 1358: 451) و ادراک اشیا بر وجه حقیقى آن آمده است: «عَقَلَ (عَقِلَ) عقلاً: ادراک الاشیاء على حقیقتها و عقل الغلام: ادرک و میّزَ و هنگامى که عرب مىگوید: «ما فعلتُ هذا مُذْ عَقلْتُ» (المعجم الوسیط: 616)؛ به این معناست که از زمانى که به قّوه تمیز و شناخت (خوب و بدو زشت و زیبا رسیدهایم) چنین کارى نکردم. بنابراین، یک معناى عقل در اصطلاح تمیز خوب و بد اشیاست که اشاره به عقل عملى است. معناى دیگر آنکه اشاره به جنبه ادراکى و نظرى عقل دارد، ادراک امور و حقایق هستى و حیات است، آنگونه که هستند و این وجه ممیّز آن از ادراکات ظنى و همى و جهل و نفهمى است.
ب) در لسان قران: راغب اصفهانى مىگوید: «العقل یقال للصورةِ المتهیّئةِ لقبول العلم و یقال للعم الذى یستفیدُه الانسان بتلک القوه عقل» (راغب اصفهانى: 354)؛ عقل به قوّهاى گفته مىشود که آدمى با آن آماده پذیرفتن علم مىشود و به علمى هم که انسان با این قوّه بهدست مىآورد، عقل گفته مىشود. وى در ادامه مىگوید: «هرجا خداوند کفار را به عدم عقل مذمت کرده، اشاره به معناى دوم است، مانند: «مَثلُ الذین کفرو... فَهمْ لایعقلون» و هرجا رفع تکلیف از بنده کرده، اشاره به معناى اول است. (همان)
علامه طباطبایى(ره) ذیل آیه «کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللّهَُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ» (بقره2/242) مىفرماید: اصل در معناى عقل بستن و نگهداشتن است و این با ادراکى که انسان دل بر آن مىبندد، مناسب است و چیزى که با آن درک مىکند نیز عقل نامیده مىشود. همچنین به قوّهاى که یکى از قواى انسانى است و به واسطه آن خیر و شر و حق و باطل از یکدیگر تشخیص مىدهد، عقل مىنامند و مقابل آن جنون و سفه و حمق و جهل است که هرکدام به اعتبارى استعمال مىشود. استعمال لفظ عقل بر ادراک از این نظر است که در ادراک دل بستن به تصدیق وجود دارد و خدا جبلّى انسان قرار داده که حق و باطل را در علوم نظرى، و خیر و شر و منفعت و مضرّت را در علوم عملى تشخیص دهد.
بنابراین، قرآن شریف عقل را نیرویى مىداند که انسان در امور دینى از آن منتفع مىشود او را به معارف حقیقى و اعمال شایسته رهبرى مىکند و در صورتى که از این مجرا منحرف شود، دیگر عقل نامیده نمىشود، گرچه در امور دنیوى عمل خود را انجام دهد. در آیه 10 سوره ملک مىفرماید:
«وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ»
کفار در روز قیامت مىگویند اگر گوش شنوا داشتیم یا خودمان اهل ادراک و تعقل بودیم امروز در زمره اهل آتش نبودیم.
و در آیه 46 سوره حج مىفرماید:
«أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الاْءَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَى الاْءَبْصَارُ وَلَکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ»
آیا در زمین سیر نمىکنند تا شاید قلبى بر ایشان باشد که با آن حق را درک یا گوشى باشد، حقیقت را بشنود، اما اینها چشمهایشان کور نیست، بلکه دیده دلهایشان کور است که نه خود حق را مىیابند و نه پند مىپذیرند.
لفظ عقل در این آیات به معناى علم [و ادراکى] است که انسان مستقلاً از آن استفاده مىکند و لفظ سمع به معناى ادراکى که به کمک غیر از آن بهرهمند مىشوند، استعمال شده است، به شرط اینکه هر دو با فطرت سلیم همراه باشد.
در آیه 130 سوره بقره مىفرماید:
«وَمَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ»
کیست که از آیین ابراهیم روىگردان باشد مگر کسى که جانش از خرد بىبهره باشد.
در بیان آن گفته شد که این آیه عکس نقیض حدیث مشهور: «العقل ما عُبد بهِهِ الرحمان و اکتُسِبَ بِهِ الجنان»؛ عقل چیزى است که با آن خدا پرستیده مىشود و جنت الهى کسب مىگردد، است. (طباطبائى، 39)
از آنچه گفته شد، آشکار مىشود که اولاً، قرآن بیشتر به جنبه معرفت حاصل از عقل توجه دارد، ثانیا، منظور از عقل، ادراکى است که در صورت سلامت فطرت بهطور تام براى انسان حاصل مىشود. البته این نکته را باید اضافه کنیم که عقل گاهى به معناى مطلق فهمیدن و دانستن حقیقت چیزى آمده است، چنانکه مىفرماید: «یَسْمَعُونَ کَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ»(5)
کلمات همخانواده عقل در قرآن
عقل در لسان قرآن به اعتبارى «نُهیه» و به اعتبارى «حِجر» و به اعتبارى «قلب» و به اعتبارى «لُبْ» نامیده مىشود.
نُهیه: عقل از آن جهت نهیه نامیده مىشود که بازدارنده انسان از ارتکاب قبایح است، چنانکه جوهرى در صحاح مىنویسد: «نُهیَه مفرد نُهى و نُهى به معناى عقول است چون از قبیح نهى مىکند». (جوهرى، 1368:4/2517)
قرآن کریم مىفرماید:
«إِنَّ فِی ذَلِکَ لاَآیَاتٍ لاُِوْلِی النُّهَى» (طه، 20/54؛ محمد مخلوق:226)
و همانا در این کار [که خداوند زمین را مَهْد شما قرار داد و از آسمان براى شما آبى فرستاد که نباتات گوناگون برویند و...] نشانههایى [از عظمت خدا] براى صاحبان عقل است.
الحِجْر: العقل (همان) عقل را به اعتبار نگهدارندگى آن حِجْر گویند. به عبارت دیگر، «عقل از آن رو حجر نامیده شده است که اطراف نفس را سنگچین مىکند و آن را در دژ استوار خویش محفوظ نگه مىدارد.» (راغب اصفهانى، 107) قرآن کریم در سوره فجر مىفرماید:
«هَلْ فِی ذَلِکَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ»
آیا براى اهل خرد در این امور [که خداوند در این سورهاشاره کرده] سوگندى نیست؟! (البته که هست)
لُبّ: یکى از تعابیر دیگرى که مساوق معناى عقل در قرآن و روایات به کار رفته، کلمه لُبّ با تعبیر زیباى «اولوالالباب» است. قرآن کریم مىفرماید:
«إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَوَاتِ وَالاْءَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لاَآیَاتٍ لاُِولِی الاْءَلْبَابِ»
همانا در خلقت آسمانها و زمین و آمد و شد شب و روز نشانههایى از عظمت خداوند نزد صاحبان خرد است.
لُب در اصطلاح لغت عرب، خالص شده و صافى شده یک چیز را گویند: «الّبُ من کل شىء خالِصُهُ و خیاره و نفسه و حقیقته، و لُبُّ الجوز و اللّوز و نحوهما» (المعجم الوسیط، 811) در لسان روایات هم گاهى از عقلا با عنوان «اولوا الالباب» ذکر شده، چنانکه از پیامبر(ص) روایت شد که فرمود: «و العُقَلاءُ هُمْ اوُلُوا الاْلبابْ» (کلینى، 1/14) آیت اللّه طالقانى(ره) در تفسیر اولواالالباب مىنویسد: «اولوالالباب به جاى «ذوى الالباب» اشعار به خرد ذاتى و فطرى دارد که از آلودگى به اوهام و دانشهاى غرورانگیز خالص و پاک باشد و همین حقیقت و شخصیت گزیده انسان است. [در ادامه مىفرماید] اولواالالباب که از قشرها و پوستها مىگذرند و به لبّ مغز و تفکّر مىرسند.» (طالقانى، 3/450)
قلب: یکى دیگر از کلماتى که گاهى به معناى عقل به کار رفته، قلب است، البته بدیهى است که مراد قلب صنوبرى شکلِ تعبیه شده در قفس سینه نیست، بلکه اشاره به مرکز باطنىِ ادراک و فهم و شعور انسان است، چنانکه قرآن کریم مىفرماید:
«أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الاْءَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا...» (حج 22/46)
آیا در زمین گردش نمىکنند تا براى اینها قلبهایى باشد که با آن حقایق را دریابند.
پس مرکز تعقّل انسان قلب اوست.
ج) عقل در لسان روایات: در روایاتى که از پیامبر گرامى اسلام و اهل بیت علم و عصمت به ما رسیده با چند دسته از روایات مواجه مىشویم: یک دسته حقیقت عقل را از دیدگاه هستىشناسى بیان مىدارند و دسته دیگر به معرفى عقل از جنبه معرفتشناسى مىپردازند.
به طور کلى، عقل در روایات ما بیشتر به عنوان نیرویى که تمیزدهنده خیر از شرّ و خوبتر از خوب و شرّ از شرّتر و قوّه بازدارنده انسان از جهل و گناه و هواپرستى، و معلم هدایت انسان به سوى عبودیت و تحصیل حکمت و رحمت خداوندى است، معرفى شده است که در سطور آتى بحث مىشود.
د) عقل در اصطلاح فلسفه: در فلسفه، گاه به نفس ناطقه گفته مىشود، از آن جهت که ادراک کلیات با حکم به صدق و کذب، خوب و بد و باید و نباید امور مىکند و گاه به موجودات برّدى که ذاتا و فعلاً مجرد و محرّک افلاک آسمانىاند، (ابنسینا، 1364:634) و حکماى مشّاء آنها را عقول عشرة گویند. این معنا از محل بحث ما خارج است، پس لفظ عقل، لفظ مشتکرى است که بر معانى مختلف اطلاق مىشود که در اصطلاح منطق آن را مشترک لفظى مىگوییم. اما معنایى که در بحث معرفتشناسى بیشتر مورد توجه است، عقل به معناى قوّه تعقّل است که:
اولاً، معقولات را درک مىکند و یا از محسوسات معانى کلى انتزاع مىکند. (پل فولکیه، 1373: 80 و 81)
ثانیا، معلومات را بر حسب روابط و مناسباتى معیّن تنظیم مىکند، همچون روابط و مناسبات میان علت و معلول، اصل و فرع، نوع و جنس و نظایر آنها.
ثالثا، استدلال مىکند؛ یعنى استنباط و استخراج فروع و نتایج از اصول و مقدمات یا بر عکس، ردّ و ارجاع فروع و نتایج به اصول و مقدمات... . و به عبارت دیگر، احکامى از احکام دیگر یا اثبات وجود آنها استنباط مىکند (ابنسینا، 1363:174) که اینها همه اشاره به عقل نظرى است، چنانکه فارابى مىگوید: «فالنظریة هى التى بها یجوز الانسان علم ما لیس شأنه اَن یعمله الانسان اصلاً» (فارابى، 1366: 33)؛ عقل نظرى آن است که انسان به وسیله آن علومى را که منشأ عمل نیستند، کسب مىکند. امّا عقل عملى، فارابى مىگوید: «و العملیة هى التى بها یعرف ما شأنه اَن یعمله الانسان بارادته» (همان) و عقل عملى آن است که انسان چیزهایى را مىشناسد که منشأ عمل ارادى هستند. در این باب در بحث تقسیمات عقل بحث خواهیم کرد. گاهى عقل بر ادراکات قوّه عقل اطلاق مىشود، چنانکه ملاصدرا مىگوید: «ان الحکما یطلقون اسم العقل تارتا على هذه القوة و تارة على ادراکات هذه القوه» (ملاصدرا، 1410: 3/419) حکما اسم عقل را گاه براى قوّه عقل و گاه براى ادراکات این قوّه به کار مىبرند.
ه) عقل در اصطلاح علم اخلاق و تعلیم و تربیت: عالم ربّانى معلم اخلاق مولا محمد مهدى نراقى بعد از بیان قواى نفس در معناى قوّه عقل مىفرماید:
شأنها ادراک حقائق الامور و التمییز بین الخیرات و الشرور و الامر بافعال الجمیلة و النهى عن الصفات الذمیمه (نراقى، 28 و 29)
قوّه عقل شأنش ادراک حقایق امور و تمیز بین خیرات و شرور و امر به افعال پسندیده و نهى از صفات زشت است.
در اینجا نراقى(ره) به هر دو جنبه نظرى و عملى عقل توجه کرده است.
برخى از علماى تعلیم و تربیت معاصر هم، معنایى نظیر همین را بیان کردهاند:
عقل... استعداد یا نیرویى است که به وسیله آن انسان حقیقت را از خطا، حق را از باطل و یا درست را از نادرست تشخیص مىدهد و بهشناخت و معرفت کلى مىرسد.(حسینى،1360:33)
گروهى از صاحبنظران تعلیم و تربیت اسلامى با توجه به روایات رسیده از معصومین(ع) در این باب عقل را قوّه تمیز خیر از شرّ (شریعتمدارى، 51؛ مظلومى، 1374:91) یا «بعدى که راهبر انسان در بندگى خدا و اکتساب سعادت و ورود به بهشت جاوید است.» (شکوهى یکتا، 1363: 89) معرفى کردهاند، چنانکه شریعتمدارى در ماهیت عقل مىگوید: درباره عقل زیاد بحث شده است.
امام صادق(ع) مىفرماید: عقل چیزى است که با آن مىتوان خیر را از شرّ تمیز داد.
... استعداد درک، تمیز، تشخیص، مقایسه و پیشبینى انسان تحت عنوان جنبه عقلایى قرار مىگیرد. (شریعتمدارى، 51) در این تعریفها برخى به جنبه نظرى و برخى به جنبه عملى عقل اشاره کردهاند.
از مجموع آنچه گفتهایم این نتیجه حاصل مىشود که در دیدگاه قرآن و روایت و حکمت و اخلاق و تعلیم و تربیت اسلامى ـ که متأثر از قرآن و حکمت است ـ در دو نکته اتفاقنظر وجود دارد: الف) عقل نیروى تحصیل علم و کسب معارف حقیقى نظرى است. ب) راهنما در اعمال نیک و پاسدار کرامت انسان در مقابل جهالتها و زشتىهاى اخلاقى است، که در بحثهاى آتى بیشتر بدان مىپردازیم.
2. عقل از دیدگاه هستىشناسى
بعد از شناخت معناى اجمالى عقلْ، نخستین پرسشى که طرح مىشود این است که آیا در انسان چیزى به نام عقل وجود دارد؟ بدیهى است که جواب مثبت است و در اینکه بسیارى از آدمیان از این نعمت برخوردارند و عاقل نامیده مىشوند، جاى شکى نیست، بهویژه هنگامى که افرادى را مىبینیم که در حیات فردى و اجتماعىشان همواره امور غیرعادى و شگفتانگیز انجام مىدهند که گاه موجب آسیبرساندن به خود و گاه مخلّ نظم اجتماع هستند، پى مىبریم که گویى اینها در عین حال که غالبا هیأت ظاهرشان آراسته است، اما در ساختمان وجودىشان چیزى کم دارند که فقدان آن موجب بههم خوردن تعادل حرکتى آنان است که در اصطلاح عرفى آنان را دیوانه یا مجنون مىنامند. در مقابل افرادى که اعمال آنها از یک نظم منطقى برخوردار است، حکم به عاقل بودن آنها مىشود. پس در اینکه نوع انسان موجودى عاقل است، شکى نیست و همه فلاسفه الهى و مادى به عاقل بودن انسان و برترى او بر سایر حیوانات از این جهت معترفند. حتى شکاکترین فیلسوفان هم نمىتوانند چنین ادعایى را بنمایند، چنانکه دکارت، فیلسوف آلمانى، هنگامى که مبناى تحقیق خود را از شک دستورى آغاز مىکند، مىگوید: «هرچه را شک کنم این فقره را نمىتوانم شک کنم که شک مىکنم، پس فکر دارم». (فروغى، 1343:1/149) گرچه این بیان را دکارت براى اثبات نفس (مَنْ) استفاده مىکند، باید گفت که از این برهان تنها مىتوان در اثبات قوّه عاقله یا متفکّره بهره برد، نه مطلق نفس، چون حیواتان هم علىرغم این که شک نمىکنند و فکر ندارند، علم به نفس خویش دارند، و این علم به نحو حضورى است. براى اثبات قوّه عاقله یا نفس ناطقه مىگوییم: شک کردن از مختصات انسان است، چون شک کردن مستلزم فکر کردن است و لازمه تفکّر که فعل نفس است، داشتن جوهرى است که فکر عارض بر آن باشد و این جوهر نمىتواند جسم یا نفسى در عِداد نفوس حیوانى باشد، چون سایر حیوانات در جسمانیت و نفس داشت، حتى در تخیّل و توهّم با انسان شریکند، اما متفکر نیستند، پس فکر، دلیل بر وجود جوهر متفکرى است که «عقل» نامیده مىشود. این مطلب در روایات هم تأیید شده است، چنانکه امام هفتم(ع) مىفرماید: «اِن لکّ شىءِ دلیلاً و دلیل العقل التّفکر» (کلینى، 1/12) براى هر چیز نشانهاى است و نشانه عقل تفکّر است.
اما بحث در نحوه وجود عقل است، آیا عقل جوهر است یا عرض؟ اگر جوهر است، جوهر مادى است یا مجرد؟ آیا عقلْ وجود مستقل از بدن دارد و یا عنصرى از اعضاى بدن است؟ آیا عقلْ قوّهاى از قواى نفس است یا جوهرى جداى از نفس؟
در پاسخ به این مسائل اولین نکتهاى که باید بدان توجه کرد این است که هر نظریهاى که ما درباره جوهریت یا عرضیت و مادى یا مجرد بودن عقل بیان مىداریم، مبتنى است بر دیدگاه ما به حقیقت انسان، بهویژه نفس و روح. آنهایى که انسان را موجود صرفا مادى مىدانند و به نفس و روح مجرد اعتقادى ندارند، بدیهى است که وجود عقل مجرد را هم منکر باشند. در اینجا دیدگاه برخى از نحلههاى فکرى را طرح و آنگاه به نقد و بررسى آنها مىپردازیم.
الف) دیدگاه مادیون: انگلس از صاحبنظران مکتب ماتریالیسم دیالکتیک مىگوید:
وجود، همان ماده و فکر، همان روح است، فکر، همان تصورى است که ما از اشیا داریم... روح چیزى جز محصول عالى ماده نیست. اندیشه، محصول مغز است... شعور و فکر ما هرقدر که به نظر ما ماوراى ادراک و عالى به نظر آید، چیزى جز محصول یک عنصر مادى و جسمانى، یعنى مغز نیست. (پلیسته: 17 و 18 و 37)
در میان دانشمندان روانشناسى [هم] محققانى به چشم مىخورند که درباره نفس و روان انسان، جز به پدیدههاى حیات و حرکت، به وجود چیز دیگرى اعتقاد ندارند، برخى از این محققان مىگویند: «نفس و روان عبارت از مجموعه پدیدههایى است که تابع وجود مادى، بهخصوص تابع وجود مغز انسان است.» (عبدالکریم عثمان، 1360:114) و در وراى آن به هیچ حقیقت روحانى و مجرد از ماده اعتقاد ندارند. البته در میان متفکران گذشته هم کسانى بودند که نفس را همان دماغ یا مغز مىدانستند. (حسنزاده آملى، معرفت نفس، دفتر دوم: 438)
ب) نظریه ایدئالیستها: برکلى اسقف انگلیسى (1753-1685) که پدر ایدئالیسم جدید نامیده مىشود، مىگوید:
بنا بر تحقیقاتى که به عمل آمده وجود روح، یعنى نفس مدرک مسلّم است. روح ذاتى است بسیط و غیرمنقسم و فعّال و فعلش دو جنبه دارد: یکى ادراک و یکى ایجاد، جنبه ادراکش را علم و عقل و جنبه ایجادش را اراده مىنامند. (فروغى، 1344:142)
ج) نظره تجربهگراها: «پارهاى از زیستشناسان معتقدند که روندهاى حیات علىالاصول قابل تبیین بر وفق قوانین و اصطلاحات فیزیکى شیمیایى هست، بىآنکه مداخله جوهر زندگىبخش یا نیروى حیاتى مشخصى لازم باشد.» (باربور، 1362)
براساس این نظریه، بدیهى است هنگامى که حیات را امرى مادى بدانند، نفس را هم چیزى جز خاصیت ماده ندانند.
د) نظریه حکما، عرفا و متکلمان اسلام: عرفا و حکماى اسلامى و غالب متکلمان معتقدند که نفس موجودى جوهرى و مجرد از ماده جسمانى و از نظر سلسله مراتب وجود فوق مرتبه ماده و عالم ناسوت است، چنانکه قرآن کریم مىفرماید: «وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی»؛ (اسراء17/85) اى پیامبر، از تو درباره روح سؤال مىکنند. بگو روح از امر پروردگار من است، یعنى روح از عالم امر است در مقابل عالم خلق. چنانچه استاد حسنزاده آملى مىگوید:
نفس جوهر مجرد از ماده جسمانى است. او را تعلّق به بدن است، تعلّق تدبیر و تصرف، و موت قطع این تعلّق است. این مذهب حکماى الهى و اکابر صوفیه و اشراقیون است. و رأى محققین از متکلمین، مانند امام [فخر] رازى و غزالى و محقق طوسى و غیرشان از اعلام بر این مذهب استقرار دارد. و این مذهب همان است که جمیع کُتب آسمانى بدان اشارت فرمودهاند و همه اخبار نبوى (یعنى انبیا) بر آن مطابق است. (معرفت نفس، دفتر دوم: 437)
نظریه ما در باب نفس و عقل، همان نظریه حکماى اسلام است. توضیح اینکه نفس و عقل از نظر هستىشناسى حقایقى غیرمادى هستند که رابطه اتحادى با بدن دارند.
البته ما منکر نقش مغز در ادراک نیستیم، بلکه آن را ابزار نفس در ادراکات حسى، وهمى و عقلى مىدانیم، همانگونه که چشم بیننده نیست، بلکه ابزار دیدن است و گوش شنونده نیست، بلکه ابزار شنیدن است، مغز نیز مدرک نیست، بلکه ابزار درک است و بهترین راهنماى ما در قبول این مطلب پدیده مرگ است که اعضا علىرغم سلامتشان هیچ فعالیتى از خود انجام نمىدهند و به طور کلى، مرز جدایى موجود زنده از جماد نفس است، چه در گیاه و چه حیوان و انسان، لکن نفس مراتبى دارد که ادنى مرتبه آن نفس گیاهى است که کار تغذیه و تنمبیه و تولید را انجام مىدهد. در مرتبه بعد نفس حیوانى است که علاوه بر اینجا حس و حرکت ادارى و ادراک وهمى هم دارد. در مرتبه سوم نفس ناطقه انسان است که علاوه بر همه اینها ادراکات عقلى، قلبى و وحیانى هم دارد؛ یعنى انسان با داشتن نفس ناطقه، هم مدرک کلیات است و افعالش را با اختیار، اندیشه و تفکّر انجام میدهد و هم مکتسب عرفان که به این اعتبار آن را دل گویند و هم گیرنده وحى؛ یعنى با داشتن عقل سلیم و قلب لطیف و طى مراتب کمالات انسانى، به درجهاى از شایستگى مىرسد که قلب او کانون تابش انوار ملکوتى و سینه او مخزن اسرار وحى الهى م؟ىشود.
یکى از دلایل متقن در تجرّد نفس و قوّه عاقله همین ادراکات انسان است. توضیح اینکه در فلسفه در باب علم بحث شده که علم حضور شىء مجرد در نزد مجرد دیگر است، بدیهى است که علم مجرد است، پس محل آن هم باید مجرد باشد، یعنى نفس و قوّه مدرکه انسان مجرد است، چنانکه حکیم فرزانه ملاصدراى شیرازى مىفرماید:
شکى نیست که ما انسان کلى را که بین همه افراد انسان مشترک است مىتوانیم ادراک کنیم. این صورت لزوما باید از وضع و شکل معیّن مجرد باشد وگرنه نمىتواند بر افراد مختلف که داراى خصوصیات فردى متمایز هستند به اشتراک دلالت کند، و واضح است که این صورت مجرد، امرى وجودى است، و در محل خودش ثابت شد که صورتهاى کلى در خارج وجود (مستقل) ندارند، پس در ذهن موجودند، پس محل این صورتها یا جسمند یا غیر جسم، شقّ اوّل محال است و الاّ مىبایست به تبعیت از محل کمیت و وضعیت معیّنى داشته باشند، آنگاه در این صورت، دیگر مجرد نخواهد بود و چون داشتن کم و وضع معیّن براى صورت کلى محال است، پس محل این صورت جسم نیست؛ یعنى جوهرى مجرد است.(6)
پس ثابت شد که عقلِ مدرکِ کلیاتْ موجودى غیرمادى است، لکن چون نفس تنها در ذات مجرد است، در افعالش احتیاج به بدن دارد، بدیهى است که در تعقّل و تفکّر هم احتیاج به اعضاى بدنى داشته باشد؛ یعنى متعقّل و متفکر و بهطور کلى، مدرک هر نوع ادراکى، خواه حسى باشد یا وهمى یا عقلى، نفس است و مغز ابزار ادراکى نفس در انواع ادراکاتش است. در علمالنفس تجربى نیز هر قسمت از مغز را ابزار بخشى از ادراکات انسان و مرکز حفظ و نگهدارى آن ادراکات مىدانند، چنانکه ابنسینا بعد از ذکر قواى ادراکى مىگوید: «و لکل قوّةٍ من هذه القوى، آلةٌ جسمانیةٌ خاصةٌ»(7)
تحقیقات تجربى ثابت کرده است که هرگاه به بخشى از مغز آسیبى وارد آید، در مدرَکات مربوط به آن بخش تباهى رخ مىدهد، به همین دلیل، در کهولت با توجه به اینکه عقل تجربى انسان زیاد مىشود، اما قدرت حافظه کم مىشود، چون مرکز حافظه هم قسمتى از مغز است و از اینجا این نتیجه بهدست مىآید که آن کمالاتى که براى نفس در ذات و جوهرش حاصل شده و جزء ذات نفس مىشود، همواره براى نفس باقى مىماند، اما آن معلومات و اطلاعات و آگاهىهایى که در حافظه بایگانى شده است، دیر یا زود از دست انسان مىرود. به عبارت دیگر، دریافتهایى که با تعقّل، تفکّر و تجربه خود انسان تحصیل مىگردد، سرمایه جاودانى نفس مىشوند، چون علم جزو ذات نفس مىشود و «هرچه دانایى او بیشتر مىگردد، انسانیت او شدیدتر و قوىتر مىگردد، زیرا علم طعام و غذاى نفس است و این غذا نفس مغتذى و عین ذات او مىگردد.» (حسنزاده آملى، 1366: 434)
این مطلب در حکمت متعالیه برهانى شده است، اما این مقام را ظرفیت آن مقال نیست.
ه) از دیدگاه روایات: در لِسان روایات از عقل گاه به «نور» و گاه به «جوهر دراک» و در برخى از روایات جایگاه آن مغز ذکر شده است که با تدبّر در آنها باید سازگارى و رابطه آنها را دریافت.
روایت اول از رسول خدا(ص) است که علامه حسنزاده آملى از ارشاد القلوب عالم ربانى ابىالحسن محمد دیلمى از علماى قرن هشتم نقل کرده است:
اِنّ ابلیس قاسَ نفسَهُ بادَمَ فقال: خلقنى من نارٌ و خلقتَهُ مِن طینٍ فلو قاسَ الجوهرَ الذى خلق اللّهُ منه آدم بالنّارَ، کان ذلک اکثرَ نورا و ضیاءً من النار (همان، 434)
ابلیس خودش را با آدم مقایسه کرد و گفت: مرا از آتش آفریدى و آدم را از خاک، اما اگر آن جوهرى که خداوند آدم را از آن آفرید با آتش مقایسه مىکرد، همانا آن را نورانىتر و روشنتر از آتش مىیافت.
بدیهى است که مراد نفس ناطقه است نه بدن خاکى، حدیث دیگرى نیز از پیامبر(ص) است که ابن عباس نقل کرده است:
ان اللّهَ اوحى الى داود أن یُسأل سلیمانَ عن اربع عشرة کلمة فان اجابَ ورَّثهُ العلم و النبوةَ قال یا بنى أینَ موضعَ العقلُ منک؟ قال الدماغ... قال أینَ باب العلم و الفهم و الحکمة؟ قال القلب... (مجلسى: 58/331)
خداوند سبحان به داود(ع) وحى کرد که از فرزندش سلیمان از چهارده چیز سؤال کند. اگر جواب داد، او را وارث علم و نبوتش گرداند، داود(ع) فرمود: اى فرزندم، جایگاه عقل در وجود تو کجاست؟ فرمود: مغز... سؤال کرد: جایگاه علم و فهم و حکمت کجاست؟ فرمود: قلب... .
روایت دیگرى نیز از امام صادق(ع) نقل شد که فرمود: «موضع العقل الدماغ» (فلسفى، 1344: 126، به نقل از تحف العقول، 371) جایگاه عقلْ مغز است. در روایت دیگرى از امام صادق نقل شد که فرمود: «العقل مسکنه القلب» (مجلسى، 58/304 روایت 10) و در روایت دیگرى نیز این معنا تأیید شده است: «العقل مِنَ القلب» (همان، 305، روایت 12). با مقایسه این روایات این نتیجه حاصل مىشود. در آن روایاتى که عقل را نور یا جوهرى نورانى معرفى مىکند، اشاره به ذات و حقیقت عقل دارد، چنانکه ملاصدرا مىفرماید: «نفس [ناطقه] حقیقتى نورانى دارد و نور و وجود حقیقت واحدى هستند و اختلاف بین افرادش تنها به کمال و نقص در اصل حقیقت نورى و وجودى آنهاست.» (حسنزاده آملى، 1366: 33) لفظ جوهر نیز که در حدیث شریف آمده، مقصود از آن جوهر تحت مقوله ارسطویى نیست، بلکه تنها اشاره به لا فى الموضوع بودن آن دارد، چنانکه ملاصدرا مىفرماید: «انّ الذوات المجردة عن النوریه غیر واقعة تحت مقولةٍ و ان کانت وجوداتها لا فى موضوع» (همان)؛ حقایق نورانى مجرد از ماده تحت مقوله نیستند، اگرچه وجودشان در موضوعى نیست [و حدّ حوهر بر آنها صادق است] و اما روایاتى که موضع عقل را مغز (دماغ) دانسته، اشاره به شأن این جهانى عقل است که عقل، اگرچه ذاتا موجودى مجرد از مادى و روحانى است، براى تدبیر نفس و بدن در نشئه دنیا نیازمند به ابزار مادى است و مغز ابزار فعالیت علمى انسان در این دنیاست، چنانکه امام صادق(ع) در خلقت انسان مىفرماید:
الانسان خُلِقَ مِن شأنِ الدُّنیا و شأنِ الاخرة فاذا جَمَعَ اللّهُ بینَهما صارتْ حیاتُهُ فى الارض (همان، 37)
آفرینش انسان دو شأن دارد: یکى شأن دنیایى و دیگرى شأن اخروى (فوق عالم مادى)، پس وقتى خدا این دو را در مجموعه واحدى گرد آورد، انسان حیات زمینى پیدا کرد.
این روایت مؤید روایتى است که پیشتر از آن حضرت در خلقت حضرت آدم(ع) ذکر کردیم. چنانکه استاد حسنزاده آملى در ذیل روایت مذکور و روایاتى مانند آن مىفرماید:
مقصود اینکه... روایات نامبرده دلالت دارند که بدو پیدایش نفس ناطقه به اذن اللّه تعالى قوّهاى جسمانیه از سلاله طین و از ماء مهین و از زمین است و این معنا را حکماى متألّه تعبیر کردهاند که نفس «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» است که به کسب کردن معارف و حقایق و تحصیل ملکات اعمال فاضله انسانى اشتداد وجودى و سعه مظهرى پیدا مىکند و به اتحاد علم و عالم و عمل و عامل به سوى کمال مطلق ارتقا مىیابد. (همان)
چنانکه حکیم متأله، صدرالمتألهین در همین زمینه مىفرماید:
فالحق إن النفس الانسانیة جسمانیة الحدوث و التصرف روحاینة البقاء و التعقّل فتصرفها فى الاجسام جسمانى و تعلقها لذاتها و ذاتِ جاعلها روحانىٌ (ملاصدرا، 1410: 8/347)
حق این است که نفس انسانى به لحاظ تعلّقش به بدن، حدوث و تصرّفش در بدن مادى، جسمانى و به لحاظ ذاتش، قطع نظر از این تعلّق [به بدن] عقل است و داراى صفات عقل مَلَکى است و به اقتضاى سرشت خود ناظر به کمال و دیار مناسب خود است. (حسنزاده آملى، 1366: 39 و 40)
به این معنا که از سنخ عالم امر و مجردات روحانى است. خلاصه اینکه نفس، مراتب مختلفى دارد: مرتبه نامیه، نباتیه، حیوانیه، ناطقه قدسیه و مرتبه کلیه الهیه، چنانکه امیرالمؤمنین در پاسخ سؤال کمیل مىفرماید:
یا کمیل انما هِىَ اربعةٌ النامیة النباتیة و الحسیة الحیوانیة و الناطقة القدسیة و الکلیة الالهیة و لکل واحدةٍ من هذه خمس قوى و خاصیتان... (حسنزاده آملى، 1375: 7، به نقل از: عینالیقین فیض کاشانى)
آنگاه بعد از تبیین نفس نباتى و حیوانى مىفرماید:
و الناطقة القدسیة لها خمس قوى: فکر و ذکر و علم و حلم و نباهة... و هى اشبه الاشیاء بالنفوس الملکیه و لها خاصیتان النّزاهة و الحکمة... (همان)
نفس ناطقه قدسیه پنج قوّه دارد: فکر و ذکر و علم و حلم و هوشیارى... و براى آن دو خاصیت است: درستکارى و حکمت (دانایى).
شاید با عنایت به اینگونه روایات باشد که صدرالمتألهین پس از بحثى مستوفا در مراتب و درجات مختلف و نشئههاى سابق و لاحق نفس مىفرماید:
و بالجملة فللنفس الانسانیة نشأت بعضها سابقةٌ و بعضها لاحقةٌ فانشأت السابقه على الانسانیة کاالحیوانیة و النباتیة و الجمادیة و الطبیعة العنصریة و النشئات اللاحقة کالعقل المنفعل و الذى بعده العقل بالفعل و بعده العقل الفعال و مافوقه؛ (ملاصدرا، 1410: 8/378)
خلاصه اینکه نفس انسان مظاهر گوناگونى دارد: بعضى از آنها سابق بر [انسانیت] و برخى دیگر لاحق بر آن هستند، اما نشئههاى سابق [عبارتاند از]: حیوانى، نباتى، جمادى و عنصرى و نشئههاى لاحق [عبارتاند از]: عقل منفعل، بعد عقل بالفعل، بعد عقل فعال و آنچه بالاتر از آن است.
پس با توجه به روایات و کلمات بزرگان حکمت، نفس بعد از عبور از مراتب نباتى و حیوانى به مرتبه عقل مىرسد و به اعتبار عقل، ناطقه قدسیه و اهل فکر و ذکر علم و حلم و هوشیارى مىشود و با کسب معارف الهى به مرتبه نفس الهیّه ملکوتیه صعود مىکند و به فرموده على(ع) آنگاه:
نیرویى لاهوتى و جوهرى بسیط مىگردد که به ذات خویش زنده است و اصل و ریشهاش عقل است، از عقل پدیدار مىگردد و از عقل حقایق را فراگیرد و با (چراغ) عقل دلالت کند و اشارت نماید، بازگشت این نفس به عقل است، آنگاه که کمال یابد و به عقل مشابهت پیدا کند، همه موجودات از عقل سرچشمه مىگیرند و با کسب کمال به سوى او برمىگردند، پس نفس متصف به این اوصاف ذات خداى بلند مرتبه و شجره طوبى و سدرة المنتهى و جنة المأوى است. هرکس او را بشناسد، دچار شقاوت و بدبختى نخواهد شد و هرکس نشناسد، هرچه سعى و کوشش کند، جز ضلالت و گمراهى نیابد. (حسنزاده آملى، 1375: 16 نقل به ترجمه)
نتیجه اینکه کسى به مقام نفس الهیه مىرسد که با نور عقل راه پیماید و مراتب کمالات انسانى را طى کند. این سیر تکاملى نفس را صدرالمتألهین اینگونه ترسیم مىکند.
براى نفس نشأت ذاتیه و اطوار وجودیه مختلفى است و نفس در ابتداى تعلّق به بدن، جسم مادى است، سپس به تدریج امتداد پیدا مىکند و مراتب مختلف وجود را طى مىکند تا جوهر مجرد قائم به ذات گردد و به سوى جهان آخرت پرواز کند. [توضیح اینکه] اولین نشئه وجودى که نفس تکوّن مىیابد، قوّه جسمانى است، بعد صورت طبیعى پیدا مىکند، سپس نیروهاى حسى به ترتیب در او ظاهر مىشود (و توان دریافت امور حسى را مىیابد) بعد قوّه مفکّره (مصوّره) و ذاکره (حافظه) براى او حاصل مىگردد. از آن پس به مرتبه نفس ناطقه و درک کلیات مىرسد و از آنجا به عقل عملى و نظرى راه مىجوید و در مراتب عقل نظرى از مرتبه عقل بالقوّه به عقل بالفعل و عقل فعّال که روح منتسب به عالم امر...، یعنى مفاد آیه «قل الروح من امر ربى» مىرسد. (ملاصدرا، عرشیه: 19، نقل به ترجمه با تلخیص)
از آنجا که در بحث وجودشناسى عقل گفتیم، فهمیده مىشود که: اولاً، ابزار نفس در تعقّل مغز است. ثانیا، انسان را وراى این بدن مادى، بدنى نورى است. (ملاصدرا، 1360: 88) و آن را قلبى است و قلبش را عقلى که مرکز اندیشهورزى انسان است. ثالثا، لسان روایات و حکمت الهى و علوم تجربى در این مطلب که نفس را با بدن و تعقّل را با مغز پیوند وثیقى است، هماهنگ هستند.
در پایان، این نکته گفتنى است که نفس و بدن رابطه متقابل دارند؛ یعنى اختلاف در مغز موجب اختلاف در قوّه تفکّر و اندیشهورزى انسان است و عدم تعقّل موجب ضعف و انجماد سلولهاى مغزى مىشود.
3. عقل از دیدگاه معرفتشناسى
در حکمت الهى و نیز در بسیارى از روایات، به عقل از جنبه معرفت و کمالى که در حکمت نظرى و عملى براى انسان تحصیل مىکند، توجه شده است، چنانکه رسول اکرم(ص) مىفرماید: «انما یُدْرکُ الخیر کُلّهُ بالعقل و لا دینَ لِمَنْ لا عقل لَه» (مجلسى، 74/158، روایت 143) به تحقیق همه خیرات (علمى و عملى) با عقل به دست مىآید و کسى که عقل ندارد، دین ندارد. یا اینکه هنگامى که از امام صادق(ع) سؤال مىشود: ما العقل، مىفرماید: «العقل ما عُبِدَ بِهِ الرَّحمان و اکتُسب به الجنان»؛ (کلینى، 1/11) عقل چیزى است که با آن خدا پرستش شود و بهشت به دست آید. مؤید این روایت، روایتى است از رسول گرامى اسلام خطاب به على(ع) که فرمود: «یا على العقل ما اکتسِبَ به الجنة و طُلبَ به رضىَ الرَّحمان»؛ (مجلسى، 74/59، روایت 3) اى على، عقل چیزى است که با آن بهشت تحصیل مىشود و رضاى خداى رحمان به دست مىآید. در برخى روایات عقل به عنوان قوّه حدس، تخمین و شناخت غایب از حاضر معرفى شده است.
چنانکه على(ع) مىفرماید: «العقل الاصابةٌ بالظّن و معرفة مالم یکن بما کان»؛ (ناظمزاده قمى، 1375: 411، به نقل از: ابن ابىالحدید، 20/331) عقل نیروى رسیدن به واقع یا حدس و تخمین و آگاهى یافتن آنچه آشکار نیست به کمک چیزى که آشکار است، مىباشد. پیداست که این روایت به جنبه نظرى عقل اشاره دارد، همانطور که روایت زیر به جنبه عملى آن، اشاره دارد، چنانکه از رسول خدا(ص) نقل شده است که: «رأس العقل بعد الایمان باللّه مُداراة الناس فى غیرِ ترکِ حقٍ»؛ (مجلسى، 74/145، روایت 49) قله خردمندى بعد از ایمان به خداى سبحان، مدارا کردن با مردم است در جایى که موجب ترک حقى نشود. در روایت دیگرى نیز کاملترین مردم از جهت عقل کسى معرفى شده است که خایفترین و مطیعترین مردم نسبت به خداى سبحان باشد و کمعقلترین مردم کسى است که از سلطان (جور) بترسد و مطیعترین کس در اجراى اوامر او باشد.
قال رسول اللّه(ص): «أکملُ الناس عقلاً اخو فهم للّه و اطوعَهم لَهُ وَ أنقَصَ الناس عقلاً اَخو فَهمْ لِلسُّلطان و اطوعَهم لَه»؛ (همان، 74/58، روایت 126) شبیه همین مضمون در کلمات امیرالمؤمنین آمده که فرمود: «اَعقَلُ النّاس اَطوعُهُم لِلّه سبحانه». (تمیمى آمدى، 2/428) و باز از آن حضرت در نهجالبلاغه آمده که فرمود: «کفاک مِنْ عقلِک ما اَوْضَحَ سبیلَ غیّکَ مِنْ رُشدک»؛ (عبده، 1413/1993: 759، کلمه 417) عقلت همین بس که راه هدایت را از گمراهیت آشکار کند. در سیاق همین معانى از آن حضرت نقل شده که فرمود: «العقلُ صاحِبُ جَیش الرَّحمن و الهوى قائد جیش الشیطان و النفس متجاذبةٌ بینهما فایهما غَلَبْ کانت فى حیّزِهِ»؛ (تمیمى آمدى، 2/127، حدیث 3 و 4) عقل، همراه لشگر حق و هواى نفس، پیشواى لشگر شیطان است و جان آدمى همواره در کشاکش عقل و هواى نفس است، هرکدام غالب شود، انسان را به همان سو مىکشاند.
در روایت دیگرى نیز، عقل سرچشمه خیرات نامیده شده است: «العقل ینبوع الخیر». (همان، 1/173) نتیجه اینکه عقل از دیدگاه معرفتشناسى در اسلام سرچشمه خیرات و راهنماى انسان به سوى کمال و تمیزدهنده حق از باطل، خوب از بد و زشت از زیباست. امام هفتم(ع) در یک گفتوگوى طولانى با هشام بن حکم رسالتهاى مهمى براى عقل برشمردند، تا آنجا که آن را همسنگ رسالت انبیا و ائمه قرار دادند. (کلینى، 1/19)
4. تقسیمات عقل
عقل را به دو اعتبار مىتوان تقسیم کرد: یکى از جنبه وجودشناختى و دیگر از جنبه معرفتشناختى.
الف) از جنبه وجودشناسى: با توجه به روایات معصومین(ع) و بررسى عقلى و تجربى حکما و دانشمندان مىتوان گفت که عقل از جنبه وجودى داراى دو مرتبه است: عقل فطرى و عقل اکتسابى که بر اثر تجربه حیات و رشد عقل فطرى تحصیل مىشود.
از دیدگاه روایات: امیرالمؤمنین(ع) مىفرماید: «العقل عقلان: عقلُ الطّبعِ و عقلُ التّجربة و کلاهُما یُؤدّى إلى المَنفعة»؛(8) عقل بر دو گونه است: عقل فطرى و عقل اکتسابى که در طول حیات بر اثر تجارب زندگى براى بشر حاصل مىشود هر دو لازمه حیات و موجب کسب منفعت از سرمایه عمر است. توضیح اینکه انسان با سرمایه اولیهاى از عقل پا به عرصه حیات مىگذارد. بعد از آنکه به مرحلهاى از رشد رسید، به فعالیت عقلى مىپردازد.
از دیدگاه روانشناسان: پیاژه از محققان برجسته این رشته مىگوید: «کودکى تا دو سالگى توانایى تفکّر ندارد و تنها اعمال قابل مشاهده را مىتواند انجام دهد». (چینز برگر، 1370: 56) وى زمان هیجده ماهگى تا دو سالگى را شروع تفکّر کودک مىداند. (همان، 114) البته او رشد عقلانى را به چهار دوره عمده تقسیم مىکند: حسى حرکتى (از تولد تا دو سالگى)، پیش عملیاتى (دو تا هفت سالگى)، عملیاتى محسوس [مجسم] (هفت تا یازده سالگى) و عملیاتى صورى [منطقى ـ ذهنى [(از یازده سالگى به بعد). سنین ذکر شده تخمینى هستند و از فردى به فرد دیگر و از فرهنگى به فرهنگ دیگر متفاوتند.(9)
اما چگونه کودک از یک مرحله به مرحله دگر گام مىنهد؟ عوامل متعدّدى نظیر رشد تدریجى سیستم عصبى و دستگاه مغز و فعالیتهاى کودک و تجربه او از جهان خارج و آگاهىهایى که از دیگران کسب مىکند، مجموعا در رشد عقل تجربى او مؤثرند که باید در بحث «روشهاى تربیت و رشد عقل» بررسى شود.
3. از دیدگاه حکما و عرفا: از دیدگاه حکما هم آنچه به نام عقل هیولانى گفته مىشود، اشاره به عقل فطرى، و آنچه در مورد مراتب عقل نظرى، نظیر عقل بالملکه، عقل بالفعل و عقل مستفاد گفته مىشود، اشاره به عقل اکتسابى دارد. (ملاصدرا، 1410: 3/418-420)
نتیجه اینکه، عقل فطرى در نوع انسانى بهطور بالقوّه موجود است و عقل اکتسابى هم با تجربه حیات (به معناى عام آن) براى انسان حاصل مىشود. این از نظر روایت و حکمت و علوم تجربى مسلّم است، چنانکه استاد محمدتقى جعفرى مىگوید:
وجود عقل اکتسابى، یعنى تعقّل ناشى از تجربیات و مشاهدات و اندیشهها در هیچ مکتبى جاى تردید نیست و اینکه عقل آدمى مانند سایر عضلاتش به جهت فراوانى فعالیت زبدهتر مىشود نیز جاى شک نیست. وجود عقل خدادادى (فطرى) ـ این نوع عقل [هم] مخصوصا اگر با قدرت طبیعت انسان به تعقّل تعبیر مىشود، مورد پذیرش اکثریت قریب به اتفاق متفکران است. [زیرا [اگر موجود انسانى در ساختمان مغزى خود نیروى اولى را نداشت با روبهرو شدن با پدیدهها و قوانین طبیعت نمىتوانست آنها را تنظیم نماید و تعقّل بورزد. (جعفرى، 1359: 67)
مولوى در اقسام عقل گوید:
عقل دو عقل است اول مکسبى که در آموزى چو در مکتب صبى
از کتاب و اوستاد و فکر و ذکر از معانى وز علوم خوب بکر
عقل دیگر بخشش یزدان بود چشمه آن در میان جان بود
از درون خویشتن چو چشمه را تا رهى از منت هر ناسزا
(مولوى، 1363: 393)
البته مولوى تقسیمبندىهاى دیگرى هم در مراتب عقل دارد که متناسب با بحث تقسیم عقل به نظرى و عقلى است که در آنجا بدان مىپردازیم.
ب) از جنبه معرفتشناسى: عقل نظرى و عقل علمى: حکما این تقسیم را به اعتبار نوع فعالیتهاى عقل لحاظ کردهاند، چون یک قسمت از فعالیتهاى عقلْ درک واقعیات هستى و چیزهایى است که وجود دارد و به اصطلاح، نگرش انسان نسبت به هستى را معیّن مىکند که به این اعتبار عقل را «عقل نظرى» گویند.
قسمت دیگر فعالیتهاى عقل درک حق و باطل، خوب و بد و بایدها و نبایدهاى امورى است که باید انجام شود. به این اعتبار، عقل را عقل عملى گویند. پس کار عقل یا در مسائل نظرى است یا در امور عملى، چنانکه فارابى مىگوید:
قوّه ناطقه قوّهاى است که انسان با آن علوم و صناعات را کسب مىکند، بین افعال و اخلاق زشت و زیبا تمیز مىدهد و در امورى که شایسته انجام دادن با ترک است، اندیشه مىکند و نفع و ضرر و لذّتبخش و نفرتزا را درک مىکند. [پس به این اعتبار] قوّه ناطقه نفس یا نظرى است یا عملى... نظرى آن است که با آن انسان علومى را که شأنش انجام کار و عمل نیست، کسب مىکند و عملى آن است که انسان امورى را بدان معرفت پیدا مىکند که شأنیت آن عمل ارادى انسان است. (فارابى، 1366: 33، نقل به ترجمه)
این تقسیمبندى را دیگر حکماى اسلامى نیز پذیرفتهاند، چنانکه ملاصدراى شیرازى بنیانگذار حکمت متعالیه مىفرماید: «نفس انسان داراى دو قوّه است: قوّه علمى و قوّه عملى و این دو قوّه منفک از هم نیستند». (ملاصدرا، 1410:3/418) نکتهاى که ملاصدرا بر آن تأکید مىورزند، عدم انفکاک این دو قوّه است؛ یعنى چنین نیست که بخشى از عقل کارش اندیشه در مسائل نظرى و بخش دیگر اندیشه در عملى باشد، بلکه همانگونه که در صدر کلام اشاره شد، این تقسیم به اعتبار نوع فعالیت عقل است و از آن جهت است که عقل انسان هم قوّه اندیشه و شناخت مسائل نظرى را دارد که جهانبینى انسان را مىسازد و کاخ رفیع الهیّات و ریاضیات و طبیعیات را بنا مىنهد و هم اندیشه و حکم در مسائل عملى را که مستقیما به بایدها و نبایدهاى عملى انسان و زشتى و زیبایى امور مربوط مىشود، چنانکه علامه حسنزاده آملى مىفرماید:
در مکتب و منطق ارباب معارف آنسویى، و رقاى نفس ناطقه انسان را دو نیروى بینش و کنش است که آن را عقل نظرى و این را عقل عملى [گویند] که به منزلت و بال وىاند. این دو قوّه باید به فعل آیند تا انسان بتواند به آسمان حقایق و انواع معارف طیران کند و به ذروه رفعت و سعادت ابدى خود ارتقا نماید. (حسنزاده آملى، معرفت نفس: 3/437)
قرآن هم گاه دعوت به اندیشیدن در خلقت آسمان و زمین و دیگر مظاهر خلقت مىکند و صاحبان عقل را کسانى مىداند که در خلقت آسمان و زمین تفکّر مىکنند. (آل عمران، 3/191) و گاه به تدبّر در اعمال مىفرماید: «وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ» (حشر، 59/18) هر انسانى باید آنچه را براى فرداى خویش (از عقاید و اعمال صالحه) ذخیره کرده است، به دقت بیندیشد. روایات هم ناظر به هر دو جنبه است، مثل روایت نبىاکرم که فرمود:
قَسَّمُ اللّهُ العقلَ ثلاثة اجزاءٍ... حُسنُ المعرفةُ للّه و حُسنُ الطاعة لِلّهِ و حُسنُ الصبر على امر اللّه (مجلسى، 74/158، روایت 145)
خداوند عقل را سه جزء کرد... حسن معرفت خداى سبحان، حسن طاعت و حسن صبر بر امر خدا که «معرفت» از مراتب «عقل نظرى» و «صبر» و «طاعت» از مراتب عقل علمى است.
مراتب عقل نظرى: این نکته مورد اتفاق حکماى الهى و دانشمندان علوم تجربى است که انسان در ابتدا ـ در کودکى ـ بالفعل اندیشمند نیست، بلکه تنها استعداد عقلى براى تفکّر و اندیشه دارد که این حالت را در اصطلاح حکما عقل هیولانى گویند. بعد کمکم قدرت دریافت و شناخت مفاهیم اولیه، مثل هست و نیست اشیا و تصدیقاتى نظیر «کل از جزء خودش بزرگتر است» براى اوحاصل مىشود، البته مراد تحصیل به نحو قضیه نیست. همین که کودک از ظرفى که ـ مثلاً ـ چند سیب در آن است و ظرفى که یک سیب در آن است، به سوى مقدار بیشتر حرکت مىکند، دلیل بر ادراک این امر بدیهى عقلى اوست و حکما آن را «عقل بالملکه» مىنامند. بعد از این مرحله کمکم قدرت تفکّر منطقى براى او حاصل مىشود و به تدریج، مسائل نظرى را ادراک مىکند و توانایى استدلال در مسائل را پیدا مىکند که این مرتبه را عقل بالفعل نامیدند و مرتبه بعد که معقولات براى نفس حاضر است، «عقل مستفاد» نامیده شده است.
صدرالحکماء و المتألهین در مراتب عقل نظرى مىفرماید:
اولین مرتبه عقل نظرى را از آن جهت که انسان در ابتدا استعداد دریافت همه معقولات را دارد، «عقل هیولانى» گفتند، چون از همه صورتهاى عقلى خالى است و بالقوّه وجود عقلى دارد. وقتى [کودک رشد مىکند] نفس قوى مىشود و بر اثر تابش نور حق به فعلیت مىرسد، محسوسات در آن نقش مىبندد. این محسوسات که بالقوّه معقول هستند و محفوظ در قوّه خیال مىباشند، زمینه تشکیل اولین قضایاى عقول را مهیا مىکنند، مثل کل از جزء بزرگتر است، آتش گرم است.
حصول این معقولات «عقل بالملکه» نامیده مىشود. وقتى این صور براى انسان پیدا شد، بالطبع براى او زمینه اندیشیدن و استنباطکردن آماده مىشود و این مرتبه اولین کمالى است که براى قوّه عاقله حاصل است، آنگاه وقتى انسان با تلاش ذهنى تعاریف و قیاسات، حدود و براهین را بهکار مىگیرد، کمال دیگرى بهدست مىآورد [که همان ادراکات تصورات و تصدیقات نظرى، مثل تصور امور غیرمحسوس و تصدیق مسائل ماوراى طبیعت است] که این مرتبه را عقل بالفعل مىگویند. (ملاصدرا، 1360: 519-522)
بالاترین مرتبه کمال نفس انسانى رسیدن به عقل مستفاد است که ملاصدرا مىگوید:
این همان عقل بالفعل است، لکن وقتى آن را به اعتبار مشاهده معقولات در هنگام اتصال نفس به مبدأ فعالى [عقل فعال] لحاظ کنیم، عقل مستفاد نامیده مىشود و مستفاد نامیده شد به خاطر استفاده نفس از مافوق خودش... غایت خلقت انسان رسیدن به عقل مستفاد، یعنى مشاهده عقلیات و اتصال به ملأ اعلا است. (همان، 522 و 523)
شاید این از کلام امیرالمؤمنین على(ع) الهام گرفته شد که در پاسخ شخصى که از ایشان پرسید: آیا خدا را دیدهاى؟ فرمود:
من اصلاً خدایى را که ندیده باشم عبادت نمىکنم. بعد فرمود خیال نکنى که دیدن با چشم را مىگویم... نه لاتدرکُهُ العیون بمشاهدة العیان و لکن راتهُ القلوب بحقایق الایمان؛ با چشم سر نه، با چشم دل دیدهام و شهودش کردم. (مطهرى، انسان کامل: 112 و 113)
ابنسینا هم در اشارات بعد از مرتبه عقل بالملکه مىگوید:
نفس به دو صورت ممکن است به کمال برسد: با تفکّر یا با حدس، مراتبى که با فکر حاصل مىگردد، مراتب عقل بالفعل و بالمستفاد است، اما آنکه داراى مرتبه عالى قوّه حدس است، افرادى هستند که مجهولات خود را از طریق حدس به وسیله عقل فعّال دریابند، بدون آنکه پیش کسى تعلیم گیرند و یا مجهولات خود را بهوسیله معلومات از راه فکر بهدست آورند. این مرتبه از کمال را مىتوان مرتبه پیغمبرى دانست و آن قوّه «عقل قدسى» نام دارد. این مرتبه غالبا مخصوص انبیاست. (ابنسینا، 1363:195)
ابنسینا در شفا نیز در اهمیت این قوّه مىگوید:
این امر یک قسم و سهمى از نبوت است، بلکه برترین قواى نبوت است و اولى این است که این قوّه را «قوّه قدسى» نام نهند و این نیرو برترین و بالاترین مراتب قواى نفس بشرى است. (همان)
شاید آنچه مولوى درباره «عقل کل» و «عقل عقل» با جهانبینى عرفانىاش مىگوید، اشاره به همین نکته باشد، گرچه او مراتب و درجات گوناگونى، نظیر عقل جزئى، عقل کلى، عقل عقل و عقل کل و... براى عقل برمىشمارد که مىتوانیم این مراتب را به درجات عقل از لحاظ معرفتشناسى ارجاع دهیم، چنانکه استاد محمدتقى جعفرى مىفرماید: «تفاوت این عقول به جهت عظمت عقل است که موجب عظمت نگرش و فعالیت آن مىگردد. (جعفرى، 1359:14)
آنچه در مراتب عقل از دیدگاه عرفانى مولوى برشمردیم، مستنبط از اشعار زیر است:
عقل بىپایان بود عقل بشر بحر را غواص باید اى پسر
عقل کل و نفس کل مرد خداست عرش و کرسى را مدان کز وى جداست
جهد کن تا پیر عقل و دین شوى تا چو عقل کل باطن بین شوى
(مولوى، رمضانى: 5/286)
و درباره عقل عقل که شاید همان چیزى باشد که ابنسینا عقل قدسى مىنامد، مىگوید:
عقل عقلند اولیا و عقلها بر مثال اشتران تا انتها
(همان، 1363: 1/154)
احتمال مىرود مقصود از عقل عقل، همان عقل کلى باشد که نه تنها مقامى والاتر از عقول جزئى معمولى دارد، بلکه زیربناى هستى کائنات است... و احتمال دارد مراتب عالى عقل باشد که در وجود آدمى از شرکت دانش و بینش و خلوص در جهانبینى و گذشتن از خود طبیعى حاصل مىشود. (جعفرى، 1359: 14)
این نکته شایان ذگر است که این کمال براى آدمى در جنبه عقل نظرى حاصل نمىشود، مگر با گذشتن از خود طبیعى و پیمودن مراتب عقل عملى که بدان اشاره مىکنیم.
مراتب عقل عملى: عقل عملى، همانگونه که در گذشته اشاره شد، بنا به قول مشهور(10) آن جنبه از فعالیتهاى نفس را شامل مىشود که مرتبط با بایدها و نبایدهاى عملى زندگى انسان است، البته عقل در جنبه عملى خودش از جنبه نظرى آن مستقل و بىنیاز نیست، بلکه کبراى کلى احکام خویش را از عقل نظرى مىگیرد، به این معنا که انسان کمالات و نقایص را با عقل نظرى تشخیص مىدهد و بعد با عقل عملى حکم میکند که این فعل شایسته انجام دادن یا ترک کردن است، چنانکه علامه محمدرضا مظفر مىفرماید:
اذا ادرک العقل کمال الفعل او نقصه، فانه یدرک معه انه ینبغى فعله او ترکه فیستعین العقل العملى بالعقل النظرى
وقتى عقل کمال یا نقص فعلى را فهمید بعد مىفهمد که آن شایسته انجام است یا سزاوار ترک، پس عقل عملى از عقل نظرى استمداد مىجوید. (مظفر، 1405: 205)
در چگونگى ارتباط عقل عملى که منشأ بایدها وارزشهاى اخلاقى است و عقل نظرى که منشأ هستها وجهانبینىهاست، نظرات مختلفى است که این مقام را فرصت آن مقال نیست. ما در اینجا تنها بر مراتب تکامل عقل عملى که متناسب با بحث ماست، مىپردازیم و به منظور رعایت اختصار به سخنى از حکما و علماى اخلاق بسنده مىکنیم.
ملاصدرا(ره) در مراتب عقل عملى مىفرماید:
اولین مرتبه تهذیب ظاهر با بهکاربردن شریعت [حقه] الهى و آداب نبوى است، مرتبه دوم تهذیب باطن و تطهیر قلب از اخلاق و ملکات پست و خاطرههاى شیطانى است. مرتبه سوم، نورانى نمودن قلب با علوم و معارف حقه ایمانى است، مرتبه چهارم، پرواز نفس از طبیعت مادىاش و هرگونه توجه را از غیر خدا بریدن و به خدادوختن است و این نهایت سیر بشرى به سوى خداست و بعد از این مرتبه، مراتبى است... که تنها براى تکاملیافتگان [در حکمت نظرى و عملى و سلوک قلبى] با هدایت خاص الهى و لطف و عنایت ویژه او حاصل مىشود. (ملاصدرا، 1360: 523)
بخش عمده تلاشهاى انبیا، اولیاى الهى و علماى اخلاق، تعالى بشر در مراتب عقل عملى است و اصلاح بشر در گروه حاکمیت این عقل بر مملکت وجود انسان است.
تأثیر کمال عقلى عملى در تعالى عقل نظرى: بىشک، تهذیب اخلاقى و تعالى در عقل عملى بر عقل نظرى تأثیر مىگذارد، چنانکه استاد مطهرى مىفرماید:
اگر بخواهیم عقل را در کار فکر و منطق و استدلال و استنتاج آزاد بگذاریم باید میلها و عواطف نیک و بد خود را تحتنظر بگیریم. اگر بر ما طمع و حرص حکومت کند، اگر اسیر عناد، لجاج و تعصب باشیم، اگر گرفتار عقده حسادت و کینهتوزى باشیم و این آتشها در وجود ما شعلهور باشد، باید بدانیم که از این آتشها که هیزمش جز وجود ما و سلامت خود ما و اعصاب و اعضاى خود ما چیزى نیست، دودهاى تیره برمىخیزد و فضاى روح ما را تیره و تار مىکند و وقتى که تیرگى فضاى روح را گرفت، چشم عقل نمىتواند ببیند. (مطهرى، حکمتها و اندرزها: 170)
نتیجه اینکه رذائل اخلاقى انسان را از دیدن حقایق هستى، آنگونه که هستند، کور مىگرداند و به عکس، تقواى عملى موجب بصیرت و بینایى و علم و آگاهى انسان مىشود، چنانکه قرآن کریم در یک جا مىفرماید: «اتّقوا اللّه یُعَلّکُم اللّه» (بقره، 2/282) اگر تقوا پیشه کنید، خدا به شما علم و آگاهى به حقایق را اعطا مىکند و در جاى دیگر مىفرماید: «إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانا» (انفال، /29) اگر تقوا داشته باشید، خداوند قوّه تمیز حق از باطل در امور را به شما عنایت مىکند.
نتیجه اینکه از نظر ما، همانگونه که عقل نظرى راهنماى عقل عملى است، تعالى انسان در عقل عملى هم موجب صفا و روشنایى و قوّت عقل نظرى مىشود. به عبارت دیگر، این دو جنبه عقل، کنش و واکنش متقابل دارند.
ثمره مباحث
1. عقل که در اصل به معناى زیستن و نگهداشتن است، مناسب است با ادراکى که انسان بدان دل مىبندد و نیز به قوّهاى از نفس ناطقه انسان گفته مىشود که به واسطه آن، حق و باطل و خیر و شرّ از یکدیگر تمییز داده مىشوند و احکام و صورتهاى کلى درک مىشوند؛ ادراکات درست و مطابق با واقع و خوب و شایسته نیز ادراکات عقلانى نامیده مىشود.
2. عقل از دیدگاه هستىشناسى، جوهر مجردى است که در فعلش نیاز به بدن مادى، بهویژه مغز دارد؛ یعنى عقلْ همان نفس ناطقه قدسیه است، آنگاه که توان تمییز حق و باطل، خوب و بد و ادراک کلیات را پیدا کرده است. و از این نگاه، عقل داراى دو مرتبه است: عقل فطرى و عقل اکتسابى (تجربى) که در طول زندگى تعالى مىیابد.
3. عقل از دیدگاه معرفتشناسى مهمترین ابزار معرفت آدمى است که کارهاى خوب و پسندیده را شناسایى و حکم به انجام آن مىکند و از سوى دیگر، معرفتهایى کلى در باب تصورات و تصدیقات با عقل انجام مىپذیرد، که جنبه اول آن را عقل علمى و جنبه دوم را عقل نظرى مىنامند که به اعتبار مراحل کسب معرفت به عقل هیولانى، بالملکه، بالفعل و بالمستفاد تقسیم شده است.
4. قوّه عقل و بدن از یک سو و عقل علمى و عقل نظرى از سوى دیگر، بر هم تأثیر گذارند، تهذیب ظاهر و تطهیر باطن در رشد عقل و کسب معارف تأثیر بهسزایى دارد. «اتّقوا اللّه یُعَلّکُم اللّه»خداى سبحان ما را از نعمت عقل حظ وافر عطا فرماید. و السلام
کتابنامه
1. قرآن.
2. ابنسینا، ابوعلى، اشارات و تنبیهات، حسن ملکشاهى، سروش، تهران، 1363.
3. ــــــــــ ، نجات، محمدتقى دانشپژوه، دانشگاه تهران، تهران، 1364.
4. ابراهیم، مصطفى و دیگران، المعجم الوسیط، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1363.
5. الیاس، انطوان الیاس، القاموس العصرى، فرهنگ نوین، سید مصطفى طباطبایى، اسلام، تهران، 1358.
6. ایان باربور، علم ودین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، مرکز نشر دانشگاهى، تهران، 1362.
7. تمیمى آمدى، عبدالواحد، غررالحکم و دررالکلم، مصطفى درایتى، مکتب اعلام الاسلامى، [بىتا].
8. پل فولکیه، فلسفه عمومى یا مابعدالطبیعه، یحیى مهدوى، دانشگاه تهران، تهران، 1373.
9. حسنزاده آملى، حسن، چهل حدیث، حدیث در معرفت نفس، سازمان تبلیغات اسلامى، 1375.
10. ــــــــــ ، اتحاد عاقل و معقول، حکمت، تهران، 1366.
11. ــــــــــ ، معرفت نفس، ج 2، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى.
12. مخلوق، حسین محمد، کلمات القرآن، دارالفکر، بیروت، [بىتا].
13. حسینى، علىاکبر، مباحثى چند پیرامون تعلیم و تربیت اسلامى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1360.
14. جعفرى، محمدتقى، عقل و عقول، عاقل و معقول، نهضت زنان مسلمان، تهران، 1359.
15. جمیل صلیبا، فرهنگ فلسفى، منوچهر صانعى، حکمت، تهران، 1366.
16. جوهرى، اسماعیل بن حماد، الصحاح اللغة، احمد عبدالغفور عطار، حکمت، تهران، 1368.
17. چینز برگر اوپر، رشد عقلانى کودک از دیدگاه پیاژه، حقیقى، شریفىنیا، تهران، فاطمى، 1370.
18. دهخدا، علىاکبر، لغتنامه دهخدا، دانشگاه تهران، تهران.
19. راغب اصفهانى، مفردات الالفاظ القرآن، ندیم مرعشى، دارالکتب العربى، بیروت، [بىتا].
20. ژرژ پلیسته، اصول مقدماتى فلسفه، جهانگیر افکارى، شرکت سهامى کتابهاى جیبى، [بىتا].
21. سبحانى، جعفر، حسن و قبح عقلى، تهران، 1368.
22. شریعتمدارى، على، تعلیم و تربیت اسلامى، امیرکبیر، تهران، [بىتا].
23. شکوهى یکتا، محسن، مبانى تعلیم و تربیت اسلامى، وزارت آموزش و پرورش، 1363.
24. طالقانى، سیدمحمود، پرتوى از قرآن، شرکت سهامى انتشار، تهران، [بىتا].
25. طباطبائى، محمدحسین، المیزان، محمدتقى مصباح، دارالعلم، قم، [بىتا].
26. عبده، محمد، نهجالبلاغه، دارالبلاغه، بیروت، 1413 ق، 1993 م.
27. فارابى، ابونصر، السیاسة المدنیه، الزهراء، تهران، 1366.
28. فروغى، محمدعلى، سیر حکمت در اروپا، کتابفروشى زوار، تهران، 1344.
29. فلسفى، محمدتقى، گفتار فلسفى، جوان از نظر عقل و احساسات، نشر معارف اسلامى، 1344.
30. عبدالکریم عثمان، الدراسات النفسیه عندالمسلمین و غزالى بوجه خاص، سیدمحمدباقر حجتى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1360.
31. قمى، شیخ عباس، مفاتیج الجنان، احمد حسینى شبسترى، علمیه اسلامیه، تهران، 1406 ق.
32. کلینى، محمدبن یعقوب، اصول کافى، محمدجواد مصطفوى، فرهنگ اهل بیت [بىتا].
33. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، 110 جلدى.
34. صدرالمتألهین، محمدابراهیم، اسفار، دارالاحیاء التراث العربى، بیروت، 1410.
35. ــــــــــ ، الشواهد الربوبیه، سید جلالالدین آشتیانى، مرکز نشر دانشگاهى، تهران، 1360.
36. ــــــــــ ، عرشیه، غلامحسین براهینى، اصفهان مهدوى، [بىتا].
37. ــــــــــ ، شرح اصول کافى، چاپ سنتى، طهران، محمودى [بىتا].
38. ــــــــــ ، مفاتیح الغیب، سید جلالالدین آشتیانى، مرکز نشر دانشگاهى، تهران، 1360.
39. مظلومى، رجبعلى، تربیت معنایى، انجمن اولیاء و مربیان، تهران، 1374.
40. مطهرى، مرتضى، انسان کامل، [بىجا، بىتا].
41. ــــــــــ ، حکمتها و اندرزها، صدرا، تهران.
42. مظفر، محمدرضا، اصول الفقه، دانش اسلامى، قم، 1405 ق.
43. مولوى، جلالالدین، مثنوى نیکلسون، امیرکبیر، تهران، 1363.
44. ناظمزاده، سیدعلى اصغر، جلوههاى حکمت، گزیده موضوعى کلمات امیرالمؤمنین، دفتر تبلیغات اسلامى، قم، 1375.
45. نراقى، محمدمهدى، جامع السعاده، سیدمحمد کلانتر، اسماعیلیان، قم، [بىتا].
________________________________________
1.عقل: خرد، دانش، دریافت، دریافت اشیا از حسن و قبح، کمال و نقصان، خیر و شر و... دهخدا، حرف ع، ص 370.
2. مولوى مىگوید:
اى برادر تو همان اندیشهاى مابقى چون استخوان و ریشهاى
3. دهخدا، حرف خ، ماده خرد، ص 412
4. عقل یا خرد Rasion مشتق از لفظ لاتینى Ratio که اصلا معنى آن شمارش و عمل حساب کردن بوده و متدرجا معانى «از حساب سر در آوردن» و «دلیل آوردن» و قوه استدلال از آن ساخته شده است. پل فلوکیه، فلسفه عمومى، ص 79.
5. آیه در مورد گروهى از بنىاسرائیل است که مىفرماید: کلام خدا را شنیدند، سپس بعد از آنکه حقیقت امر بر آنها روشن و حق را فهمیدند، آن را تحریف کردند. (بقره، 2/75)
6. انَّ نفوسنا یمکنها ان تدرک الانسان الکلّى الذى یکون مشترکا بین الاشخاص الانسانیة کلّها و لا محالة یکون ذلک المعقول مجردا عن وضع معین و شکلٍ معین و الاّ لما کان مشترکا بین الاشخاص ذوات الاوضاع المختلفه و الاشکال المختلفه، و ظاهر أنّ هذه الصورة المجردة أمر موجود، و قد ثبتَ أنّ الکلیات لا وجود لها فى الخارج فوجودها فى الذهن، فمحلّها امّا أن یکون جسما او لا یکون، و الاول محال و الاّ لکانَ له کمّ معین و وضع معین بتبعیة محلّه، و حینئذٍ یخرج عَن کونه مجردا و هو محال. فاذَن محل تلک الصورة لیس جسما فهو اذن مُجرّدٌ» (ملاصدرا، 1410: 279 و 280)
7. براى هریک از این قواى ادارکى نفس آلت جسمانى خاصى هست. (ابنسینا، 1363:178)
8. مجلسى، 75، 6، روایت 58. توضیح اینکه در نهجالبلاغه هم روایت قریب به همین معنا درباره علم آمده است. العلم علمان مطبوع و مسموع و لاینفع المسموع اذا لمیکن المطبوع. (عبده، همان، 74، حکمت 339).
9. اینکه ایشان دوران حسى ـ حرکتى را از مراحل رشد عقلانى مىداند، محل تردید است و با سخن پیشین ایشان سازگارى ندارد، البته شاید مرادشان تقسیمبندى مراحل رشد به طور عمده باشد نه رشد عقل. (همان)
10. قول مشهور، قول فارابى و ملاصدرا و تابعین اوست. قول دیگر سخن ابنسینا و مولى مهدى نراقى است. ابنسینا مىگوید: «