قرینهگرایى، پلانتینگا و ایمان و عقل
آرشیو
چکیده
چکیده در این مقاله ضمن پذیرش عدم لزوم دلیل براى توجیه باور دینى، به نقد دیدگاه پلانتینگا درباره جواز معرفتى پرداخته شده است . مؤلف از یک دیدگاه درونگرایانهاى درباره جواز معرفتى دفاع مىکند . باور مسیحى به اعتقاد وى جواز معرفتى ندارد، ولى چون توجیه اخلاقى دارد جاى ایراد ندارد . براى توجیه اخلاقى برخلاف پلانتینگا باید برخى از آگاهىهاى ما اعم از قرینه گزارهاى یا چیز دیگر در تایید باور مورد بحثباشند .متن
1 . چگونه به ایراد قرینهگرایانه بر باور دینى پاسخ بدهیم
پاسخ پلانتینگا به ایراد قرینهگرایانه
ایراد قرینهگرایانه (1) به باور دینى (2) چنین است:
1 . نباید قضیهاى را باور کنیم، مگر آن که قراینى کافى (3) برایش داشته باشیم .
2 . قراینى کافى براى باور دینى وجود ندارد .
3 . بنابراین، نباید باور دینى داشته باشیم .
آلوین پلانتینگا (4) در رشته مقالاتى آموزنده و قاطع استدلال کرده است که پاسخ درستبه ایراد قراینهگرایانه این است که براى توجیه باور به خداوند قراین کافى لزومى ندارد، زیرا باور به خداوند، باورى واقعا پایه (5) است، و باور واقعا پایه در صورت فقدان هر نوع قرینهاى از جواز معرفتى برخوردار است .
شمارى دیگر از مدافعان مؤمن در پاسخ به ایراد قرینهگرایانه گفتهاند: قراین کافى براى باور به خدا لازم است و چنین قراینى نیز وجود دارد . ایراد پلانتینگا به این پاسخ این است که سرانجام باور دینى را بر قراین مبتنى مىکند یا بدین کار گرایش دارد . مبتنى کردن باور دینى بر قراین یا استدلالها کارى جسورانه است، زیرا یقین ما پابهپاى چگونگى نمود قراین در زمانهاى گوناگون، دستخوش تغییر مىشود و چنین باور کردنى در مورد خداوند حسنى ندارد . پلانتینگا با اشاره به کالوین (6) مىگوید: باور به خداوند بر پایه استدلال «نهایتا بولهوسانه است و بعید است که دل نگرانى ما را به دلخوشى مبدل سازد» . (7)
پلانتینگا مىگوید: هر باورى را نمىتوان بر پایه دلایل (8) پذیرفت، بلکه باید پارهاى از آنها را بدون دلیل قبول کرد . چنین باورهایى، پایه (9) اند . البته هر باورى، واقعا پایه نیست، [بلکه] تنها باورهایى واقعا پایهاند که در اوضاع و احوال یا تحتشرایط مناسب پدید آمدهاند . اما پلانتینگا جزئىگرایى (10) و نه روشگرایى (11) را پاسخى در خور به این پرسش مىداند که «چه نوع اوضاع و احوال یا چه شرایطى مىتواند به جواز معرفتى (12) بینجامند؟» یعنى پیشاپیش نمىتوانیم روشى را مشخص کنیم که با آن اوضاع جواز بخش (13) را از اوضاع و احوال دیگر جدا سازیم .(پلانتینگا در آثار جدیدترش از واژه «جواز» (14) براى اشاره به ویژگى یا رابطهاى استفاده را براى اشاره به انجام دادن تکلیف معرفتى (16) به کار مىبرد که البته آن را از جواز معرفتى متمایز مىداند . من نیز در کاربرد این واژهها از وى پیروى مىکنم) . بلکه برعکس، ما با تشخیص اوضاع یا شرایط ویژهاى آغاز مىکنیم که در واقع، جوازبخشاند، پیش از آن که بکوشیم ماهیت اوصاف کلى و لازم شرایط و اوضاع را براى فراهم ساختن جواز معرفتى مشروط تعیین کنیم . (17) اوضاع گوناگونى همچون مشاهده آسمان پر ستاره، تجربه زیبایى، یا تجربه گذشت و بخشش وجود دارند که باور به خداوند را باورى واقعا پایه مىسازند . این اوضاع و احوال، قراینى (18) براى وجود خداوند نیستند، بلکه زمینهها (19) یا اوضاعى هستند که موجب گرایش به سوى باور به خداوند مىشوند . (20)
جواز معرفتى، از دیدگاه پلانتینگا، امرى است مربوط به قواى شناختى ما که خوب و دقیق کار مىکنند; یعنى مطابق با طرح و و در اوضاع و احوال مقتضى عمل مىکنند . (22) پلانتینگا مىگوید: من بدین سبب به خداوند باور دارم که خداوند در من گرایش باور به خودش را در اوضاع و احوال خاص نهاده است و چنین اوضاعى هم وجود دارد . از اینرو، باور به خداوند محصول ساختکار باورساز اعتمادپذیرى (23) است که در اوضاع و احوال مقتضى خوب و دقیق کار مىکند . بنابراین، باور به خداوند، باورى به لحاظ معرفتى داراى جواز است .
من فکر مىکنم حق با پلانتینگا است که مىگوید باور دینى نباید بر استدلالها (24) یا قراین، یا دلایل مبتنى شوند و سر این مطلب همان است که پلانتینگا و کالوین بدان اشاره کردهاند . اما معتقدم که تبیین پلانتینگا از جواز معرفتى نادرست است، بنابراین، گمان مىکنم که او اثبات نکرده که باور به خداوند از لحاظ معرفتى داراى جواز است . من در این جا نشان خواهم داد که آن دسته از اوضاع و احوالى که مىتوانند موجب جواز معرفتى شوند، داراى قید و شرطى درونگرایانهاند (25) . همچنین مبرهن خواهم کرد که باید بپذیریم که یقین مطلق به باور مسیحى (که در این مقاله به جاى صرف باور به خداوند از آن بحث کردم) جواز معرفتى ندارد، اما اثبات مىکنم که باور مسیحى نامعقول (26) نیست، بلکه توجیه اخلاقى (27) دارد . همچنین بحث مىکنم که براى اینکه باورى اخلاقا موجه باشد باید قراینى در تاییدش وجود داشته باشد، و منظور از قراین در اینجا چیزى است که از وجود آن آگاهیم و بهنظر مىرسد از صدق قضیه باور شده یا از صدق احتمالى آن حکایت مىکند .(از این رو، من «قرینه» را به معنایى متفاوت با معناى مورد نظر پلانتینگا، بهکار مىبرم و لازم نمىدانم که قرینه حتما قرینهاى گزارهاى (28) باشد، هرچند باید در قلمرو آگاهى ما باشد) . البته پیشاپیش نمىتوان معلوم کرد که یک باور براى اینکه اخلاقا موجه باشد باید از چه میزان قراینى برخوردار باشد یا قراین موافق آن باید از قراین مخالفش چقدر بیشتر باشند . برعکس، مقدار قراین لازم براى اینکه باورهاى خاص اخلاقا موجه باشند، به عوامل دیگر - یعنى به چگونگى تاثیر باور بر خیرهاى انسانى (29) دیگر در موقعیتى ویژه دارد . با وجود این، مبرهن خواهم کرد که براى اطمینان یافتن از اینکه باور دینى ما عملى اخلاقا مسئولانه (30) است، یا براى روشن ساختن اینکه اخلاقا باید باور کنیم، به قراینى نیاز داریم . از اینرو، قرینه و مدرک به معناى پیش گفته (افزون بر پایه بودن) نقشى مهم و ضرورى در تحقق عمل باور دینى (31) دارد .
ایراد من به تبیین پلانتینگا از جواز معرفتى باور دینى با نظریهاش درباره جواز معرفتى به معناى اعم ارتباط دارد . خلاصه آن که به گمان من، تبیین وى بیش از اندازه برونگرایانه (32) است . بنا به تبیین وى، خداوند در من گرایش (33) به خدا را در اوضاع خاص، مثلا در وضعیت مشاهده آسمان پرستاره، نهاده است . نگریستن آسمان پرستاره نقش قرینه را در باور به خداوند ندارد، بلکه چونان P را در من بیدار سازد . اما C باور «ساختکارى بیدارگر» (34) عمل مىکند . به تعبیرى عامتر، خداوند ترتیبى داده است تا اوضاع C خداوند موجب P با یکدیگر ارتباطى داشته باشند . پلانتینگا نیز نمىگوید که در اوضاع C و محتواى لزومى ندارد که مىشود من مستقیما او را ولو به طور مبهم، تجربه کنم . (35) اگر درست فهمیده باشم، او نمىگوید که خداوند عملا خود را بر آگاهى باور کننده آشکار مىسازد، یا مستقیما به تجربه وى درمىآید، بلکه مىگوید نوعى تجربه سبب باور به خدا مىشود . این حقیقت که C نهاده است و من در چنین اوضاعى قرار دارم، کافى است تا شرط خداوند در من گرایش باور به خود را در اوضاع و احوال P را قوایى پدید آوردهاند که در محیطى مقتضى (36) خوب و دقیق کار مىکنند پلانتینگا را براى «جواز معرفتى» برآورد; یعنى باور . (37) در اینجا دو مسئله پیش مىآید: مسئله قانونى بودن ماهیت جواز معرفتى و مسئله واقعى بودن آن گرایش، یعنى اینکه آیا خداوند در همه انسانها چنین میل و گرایشى نهاده استیا نه .
C تحقق C در من نهاده، و من به مسئله قانونى بودن (38) مىپردازم . فرض کنید خداوند گرایش باور به خدا را در اوضاع و احوال یافته است و نیز (به تعبیر پلانتینگا) «در مىیابم که من» به خدا باور دارم . (39) آیا این امور فىنفسه به باور من جواز معرفتى مىبخشند؟
من فکر نمىکنم چنین کنند . با توجه به دستگاه شناختى من، از سر تصادف و بخت است که من به باورهاى صادق مىرسم، یا به باورى دست مىیابم که به طور کلى، براى مردم داراى جواز است . نظر من این است که بنا به تبیین پلانتینگا «شایستگى معرفتى» محض (40) ، اگر اغراق نباشد، بیرون از فاعل شناختى (41) قرار مىگیرد . برخلاف تبیین پلانتینگا از جواز معرفتى باور دینى، آنچه به باورى جواز مىبخشد نمىتواند نسبتبه فاعل شناختى، بیرونى (42) باشد .
البته پلانتینگا معتقد نیست که هر باورى مىتواند پایه باشد . ما نمىتوانیم دلخواهانه از باورهایى آغاز کنیم که تخیلى و موهومند . باورهاى پایه به قراین نیازى ندارند، اما به زمینهها نیازمندند; یعنى به گفته پلانتینگا به اوضاع و احوالى نیاز دارند که به چنین باورهایى جواز مىبخشد . (43) ویژگىها و مشخصات اوضاع و احوالى را که مىتوانند چنین باورهاى جوازدارى عرضه کنند، باید در یک نظریه تمام عیار درباره جواز معرفتى جست، اما پلانتینگا درباره اینکه آیا ما از توان رسیدن به چنین نظریهاى برخورداریم یا نه، موضعى شکاکانه دارد، (44) ولى من معتقدم که یکى از شرطهاى لازم براى چنین نظریهاى این است که فاعل شناختى باید بهگونهاى (45) از اوضاع و احوال جوازبخش آگاه باشد .
عوامل بسیارى در اوضاع و احوال هستند که موجب جواز باور مىشوند . برخى از عوامل ربطى به جواز باور ندارند، اما پارهاى از آنها براى این کار اساسىاند; یعنى بدون آنها اوضاع و احوال موجب جواز باور نمىشود . به نظرم مىآید که ما باید به گونهاى از این عوامل اساسى در اوضاع جوازبخش آگاه باشیم .
این نکته بدین معناست که ما صرفا به سبب اینکه به خدا باور داریم، و خدا گرایش باور به خویش را در پارهاى از اوضاع در ما نهاده، و اینکه چنین اوضاع و احوالى تحقق یافته است، به جواز معرفتى در باور به خدا نمىرسیم، زیرا به نظر مىآید این حقیقت که خدا چنین گرایشى در ما نهاده، براى اوضاع جوازبخش امرى ضرورى است، بنابراین، اگر ما از این حقیقت آگاه نباشیم که گرایش باور به خدا را خدا در ما نهاده (یا اگر دلیل جوازدارى براى باور کردن این حقیقت نداشته باشیم)، پس این حقیقت که باور به خدا از چنین گرایشى برآمده است نمىتواند موجب جواز معرفتى چنین باورى شود .
آیا همچنین باید آگاه باشیم که قواى شناختىمان خوب و دقیق کار مىکنند؟ و آیا باید بدانیم که قواى شناختىمان به خوبى با محیط خو گرفتهاند؟ از دیدگاه پلانتینگا، کارکرد دقیق قواى شناختى ما و خوگرفتن آنها با محیط - نه آگاهى ما از این حقیقت - براى جواز معرفتى ضرورى است . اما از نظر من، گویا آگاهى از این شرایط یا روابط امرى ضرورى است .
یکى از پاسخهاى ممکن به مشکل یادشده این است که میان اوضاعى که به جواز معرفتى مىانجامد، از یک سو، و فقدان مبطلهاى معرفتى (46) از سوى دیگر، فرق بگذاریم . پیداست که براى داشتن جواز معرفتى در باورى، آگاهى از فقدان شرایطى که قراین ما را نقض و ابطال مىکند، لزومى ندارد . همچنین ضرورتى ندارد که در واقع، چنین مبطلهایى براى قراین ما موجود نباشند . براى مجاز بودن باورم به اینکه درختى مىبینم لازم نیست نخست در این باورم مجاز باشم که کسى زیرکانه بدلى از درخت نساخته و در اینجا نگذاشته است، یا از چنین چیزى آگاه باشم . و اگر کسى در واقع، چنین بدلى را ساخته و مرا فریفته باشد، عمل باور من باز هم داراى جواز معرفتى است، ولو آنکه نادرستباشد . پلانتینگا معتقد است که همخوانى (47) محیط با قواى شناختى ما بخشى از جواز معرفتى است . اما ممکن است کسى بگوید که ناهمخوانى محیط با قواى شناختى ما نیز یک مبطل معرفتى است . بنابراین، مىتوان گفت که لزومى ندارد از همخوانى محیط با دستگاه شناختىمان چونان پیش شرط جواز معرفتى آگاه باشیم . با این همه، باید بپذیریم که به نظر نمىرسد کسى معیار قاطعى در دست داشته باشد تا بدان اوضاع جواز بخش را (که گفتم باید بهگونهاى از آن آگاه باشیم) از فقدان مبطلها (که آگاهى از آن لزومى ندارد) متمایز کنیم .
فکر مىکنم این پاسخى وسوسهانگیز، اما نادرست است . به گمان من، پاسخ درست این است که ما از همخوانى دستگاه شناختىمان با محیط تلویحا آگاهیم (یا به نظر مىرسد که آگاهیم، چون ممکن استخطا کنیم)، و در این آگاهى است که آنچه مىبینیم یا مىفهمیم، عینى (48) است . من با دیدن یک درخت، گویا از درختى بالفعل (عینى) یا درختى واقعى پردهبردارى مىکنم . بنابراین، به نظر مىرسد که عمل دیدن من (و در نتیجه، تلویحا، قوه بینایى من) از آن نوع عملى است که اشیا را آنگونه که هستند، آشکار مىسازد . اگر عمل دیدن یا قوه بینایى من از این نوع نباشد، پس باور من به اینکه درختى در برابرم هست، داراى جواز معرفتى نیست . (49) اما همچنین به نظر مىرسد که در آگاهى از اینکه دیدن از آن نوع امورى است که چیزهاى دیگر را آشکار مىسازد، تلویحا این آگاهى وجود دارد که عمل دیدن و توان قوه بینایى براى چنین کارى در این نوع محیط مناسبند .
ممکن است ایراد بگیرید که ادراک حسى و باورهاى حافظهاى (50) پاد نمونههایى (51) براى چنین دیدگاه درونگرایانهاىاند . همچنین ممکن استبگویید آنچه در احساس، حافظه و دیگر اعمال معرفتى پایه موجب جواز معرفتى آنها مىشود، چیزى نیست که فاعل شناسا از آن آگاه باشد، بلکه در اعمال معرفتى پایه، اوضاع جواز بخش نسبتبه آگاهى یا دیدگاه فاعل شناختى کاملا بیرونى (52) است .
اما من فکر مىکنم ما در احساس و باورهاى حافظهاى از تجربهاى برخورداریم که باورمان را «بیدار» مىکند و سپس صرفا براساس میل به باور و بدون هیچ نوع «دلیلى» باور مىکنیم . در احساس، حافظه و مانند اینها، خود شىء معلوم براى عالم آشکار است (یا به نظر مىرسد که آشکار است - چون در این جا هم خطا امکانپذیر است)، و عالم از این واقعیت آگاه است، نه اینکه فقط خود را داراى یک باور «مىیابد» ; براى نمونه در احساس، من افزون برداشتن احساس، نسبتبه ماهیت آن احساس نیز بصیرتى عقلى دارم .
X براى من است . X دقیقا حضور X را احساس مىکنم، اما همچنین آگاه هستم، یا ظاهرا آگاه هستم، که احساس کردن من من از این نکته آگاهم، اما نه با یک آگاهى گزارهاى (53) جداگانه، بلکه این آگاهى «درجه دوم» دقیقا همان چیزى است که در هر تصدیق درجه اولى (54) وجود دارد . این بخشى از آگاهى من است که آن درختبلند است، یا آن ساختمان در آنجاست، یا مانند اینها; براى نمونه چیزى که من در تصدیق آن درختبلند است از آن آگاهم، همانا عینیتبلند بودن درخت است; یعنى من آگاهم که محتواى تجربه یا اندیشهام چیزى غیر از تجربه و اندیشهام است . (55) مفهوم صدق (56) به معناى مطابقت (57) یا سازگارى (58) با واقعیتى متمایز، بخشى از چیزى است که هنگام تصدیق کردن یا باور کردن در نظر داریم . (59) تصدیق یا باورکردن چیزى به معناى این است که تجربه یا اندیشهمان را بیانگر یا دریافت کننده واقعیت، همانگونه که هست، مىدانیم . در اعمال شناختى پایه - یعنى باورهایى که مستقیما بر پایه مثلا احساس یا حافظه پدید مىآیند - آگاهى از ماهیت تجربه یا اندیشهمان است که موجب مىشود قضیه مربوط را تصدیق یا باور کنیم .
، خطاناپذیر (61) است . هنگامى که احساس مىکنم، به نظرم مىآید که خود شىء را دریافت مىکنم، اما منطقا امکان دارد که دانشمندى شریر منظما مرا فریب دهد، یا من به جاى اینکه احساس کنم، عملا دچار توهم شوم . نکته این است که در احساس - و نیز در حافظه، استدلال و مانند اینها - من فقط خود را «داراى یک باور نمىیابم» ، بلکه از اوضاع جوازبخش ضرورى باورها آگاهى دارم (یا به نظر مىرسد که آگاهى دارم): من آگاه هستم (یا ظاهرا آگاه هستم) که احساس همانا حضور خود شىء است . بنابراین، احساس و باورهاى حافظهاى پاد نمونههایى براى تبیینى درونگرایانه بهشمار نمىآیند .
این سخن لازم نمىآورد که من باید از کفایتیا درستى فعل آگاهى درجه دوم با فعل آگاهى درجه سوم آگاه شوم، و در نتیجه، به تسلسل بىپایان دچار گردم . (62) آگاهىاى که از آن سخن مىگویم در یک باور متمایز دیگر نیست، بلکه در واقع، بخشى اساسى از باور اصلى است (اساسى بودنش بدین معناست که فعل تصدیق (63) ، و نه فعل توجه و ملاحظه (64) را مىسازد . از اینرو، آگاهىاى بازتابى (65) است . لزومى ندارد ما با فعل آگاهى درجه سومى از درستى آگاهىمان از آگاهىمان آگاه شویم - هرچند دلیلى نمىبینیم که اگر بخواهیم چنین کنیم، نتوانیم، زیرا عینیت آگاهى ما از آگاهى خود ما چیزى نیست که ما آن را تصدیق کنیم، بلکه عینیت آگاهى ما از شیئى متمایز است .
براى چنین تبیین درونگرایانهاى استدلالى مىتوان آورد؟ یافتن استدلالى که مصادره به مطلوب نباشد، دشوار است . چنانکه برنارد ویلیامز مدعى شده است، بسیارى افراد بر این نظرند که اگر بیابیم براى قضیهاى که باور کردهایم، دلایل یا قراینى نداریم، پس واقعا آن را باور نکردهایم، یا دست کم چنین چیزى سبب مىشود که آن را باور نکنیم . اما این یک استدلال نیست، بلکه توسل جستن به چیزى است که فکر مىکنیم باور کردن به نحو مطلوب مستلزم آن است، و به نظر مىرسد که برخى مىپندارند قراین براى باور کردن مطلوب است و پارهاى دیگر چنین نمىپندارند .
اما استدلال غیرمستقیم دیگرى نیز براى چنین تبیینى وجود دارد . فرض کنید من خودم را داراى باورى مىیابم که در واقع، ویژگىهایى دارد که نشان مىدهد از جواز معرفتى مورد نظر پلانتینگا برخوردار است . اما باز هم فرض کنید من درباره این باور بىدلیل و قرینهام، تامل مىکنم و از خود مىپرسم که آیا این باورى شگرف (66) است که دارم یا باورى است که باید آن را حفظ کنم . هدف اصلى از این تامل درجه دوم درباره باورهایم این است که معلوم کنم کدام یک از باورها صادقند یا محتملا صادقند . آن ویژگىهایى که، بنا به تبیین پلانتینگا، به این باورها جواز معرفتى مىبخشند، ممکن است ویژگىهایى باشند که من نتوانم در مدت معقولى کشف کنم . بنابراین، هنگامى که دریابم این باور ممکن استحاصل پدیدهاى شگرف باشد نه محصول یک ساختکار شناختى اعتمادپذیر (67) ، اطمینانم به این باور از میان مىرود و فکر مىکنم در اینجا نیز باید بگوییم که این باور همه جواز معرفتىاى که پیش از این داشته است، از دست مىدهد .(البته اگر دلیلى داشته باشم که بپذیرم این باور را از طریق یک ساختکار به دست آوردهام و به ساختکار شناختى فطرى (69) خود نیز اعتماد داشته باشم، حسابش فرق مىکند; من فرض مىکنم در مثال مورد بحث چنین چیزى نیست). بنابراین، در صورتى که این باورم را بررسى دقیق کنم و دغدغهام این باشد که ببینم چگونه با واقعیت و حقیقت ارتباط مىیابد، نتیجه مىشود که اگر تبیین پلانتینگا درستباشد، پس یک باور در زمانى مىتواند داراى جواز معرفتى باشد، و در زمانى دیگر، دستخوش تردید سادهاى شود . بدون وجود قراین - به معناى چیزى که از آن آگاه هستم و گویى بر صدق باور یا بر صدق احتمالى باور دلالت مىکند - بسیارى از باورهاى داراى جواز معرفتى، چنان خواهند بود که اندک تردیدى درباره آنها کافى است تا همه جواز معرفتى را که پیش از تردید داشتهاند، ویران سازد . اما گمان مىکنم که جواز معرفتى نمىتواند جوازى آسیبپذیر باشد . حرف من این است که در مثال مورد بحث، پیش از تامل درباره باورم ممکن نیست که من کارى نابجا (70) کرده باشم (یعنى به هرحال ممکن استباورم را بدون هیچ میزانى از اراده، خواه به طور مستقیم یا به طور غیرمستقیم، پذیرفته باشم و این ویژگى باور من شاید به یک معنا بخشى از چیزى باشد که پلانتینگا از تبیین برونگرایانه (71) خویش در نظر داشته است)، اما این باور از لحاظ معرفتى داراى جواز نیست، و این نکتهاى است که من با تامل کشف کردهام . به تعبیر دیگر، اگر تبیین برونگرایانه همچون تبیین پلانتینگا درستباشد، پس برخى باورها چنانند که از لحاظ معرفتى فقط در صورتى داراى جوازند که تاملى دربارهشان نشده باشد . اما این پیامد نمىتواند درستباشد، بنابراین، تبیین برونگرایانه نادرست است .
چه بسا مثالى خاصتر بر این نکته چندان تایید نکند . فرض کنید خداوند از طریق ساختکار تحول (72) ، مواد را چنان ساخته است که هورمون ویژهاى در خون سبب شود که کودک باور کند، پدر و مادرش از وى مراقبت مىکنند، این باور به طور کلى صادق است و داشتن چنین باورى براى بقاى کودک سودمند است .(البته ما از ترتیب واقعى مجموعه مراقبتها و پرورشهایى که موجب شد تا کودک بداند که پدر و مادرش او را دوست دارند، تقریبا بىخبر هستیم . به هر حال، کودکان شکاک ممکن است اهمیت این قرینه را نپذیرند، و چه بسا برادران و خواهران کودک با استدلال نشان دهند که والدین کودک، وى را دوست ندارند) . روزى کودک درباره باورهایش به تامل خواهد پرداخت تا معلوم کند که کدام یک از آنها را باید نگه دارد و کدام را نباید .(یادآورى این نکته نیز مهم است که عاقلان پیوسته و مکررا چنین مىکنند) . او سرانجام مىفهمد که این باورش معلوم هورمونى در بدنش است . آنگاه با خویش مىاندیشد که شاید این هورمون را خداوند در وى نهاده است تا باورى صادق ایجاد کند، اما کاملا احتمال دارد بگوید که هدف این هورمون چیز دیگرى است و ایجاد این باور فقط از عوارض جانبى آن است و چه بسا هیچ ارزشى نداشته باشد . (73) به نظر من، در این نقطه، این باور کودک، هر نوع جواز معرفتى را که ممکن است پیشتر داشته باشد، از دست مىدهد، زیرا در اینجا مىتواند بگوید که این باور من، همانگونه که احتمال صدق دارد، احتمال کذب نیز دارد، و توجه خویش را در این تامل به چگونگى ارتباط باور مذکور با حقیقت معطوف خواهد کرد .(البته اگر کودک از این هم فراتر رود و درباره قراین له یا علیه محبت پدر و مادرش تامل کند، در این صورت، مثال و نمونه دیگرى خواهیم داشت) . اکنون مىگویم باورى که کودک پس از تامل به دست آورده، باورى داراى جواز است . اما ظاهرا نتیجه مىشود که باورى که او پیش از تامل داشته است، منطقا باید فاقد جواز معرفتى باشد . بهنظر مىرسد فقدان جواز معرفتى دقیقا همان چیزى است که او در تامل خویش یافته است .
نظرم را به دو گونه مىتوانم بیان کنم; نخست اینکه جواز معرفتى در مورد طبقه گستردهاى از باورها نمىتواند چنان چیزى باشد که با تامل یا مداقهاى (74) ساده ویران شود . دوم اینکه چنین چیزى در صورتى صادق است که تبیین برونگرایانه پلانتینگا از جواز معرفتى، درستباشد .
نظرم را بدینگونه نیز مىتوانم بیان کنم: جواز معرفتى، از دیدگاه پلانتینگا، کارکرد خوب و دقیق قواى شناختى ما (در محیطى مناسب و با هدف دستیابى به صدق) است . اما تامل درباره باورهاى خود بخشى از کارکرد خوب و دقیق است، و باورى که دربارهاش تامل شده است نمىتواند جواز معرفتى داشته باشد، مگر آنکه قراینى (نه لزوما از سنخ گزارهاى) داشته باشد . بنابراین، کارکرد خوب و مناسب مستلزم باور کردن براساس قراین است . (75)
من مىپذیرم که آنچه پلانتینگا «از لحاظ معرفتى داراى جواز» مىخواند، شرطى مطلوب است . قواى ما بهتر است در چنین شرایطى قرار گرفته باشد، یا از لحاظ شناختى بدین گونه عمل کند، تا اینکه مثلا دچار نقصى شناختى باشد . در واقع، من فکر مىکنم آنچه را او جواز معرفتى مىنامد، بخشى از جواز معرفتى است و اینکه توضیح او درباره اعتمادگرایى (76) براى افزودن مؤلفهاى فرجام انگارانه (77) پیشرفت در خور توجهى است . اما با فرض ماهیتبازتابى و تاملى باور کردن، معتقدم که براى داشتن جواز معرفتى باید اطمینان داشته باشیم که باورمان به نحو مقتضى با صدق در ارتباط است، و براى چنین اطمینانى باید قراینى داشته باشیم; یعنى باید چیزى باشد که آگاهى از آن ظاهرا بیانگر صدق یا صدق احتمالى باور است .
بنابراین، نتیجه مىگیرم که تبیین پلانتینگا از جواز معرفتى نادرست است، و ما نمىتوانیم جواز معرفتى باور به خدا را (یا باور مسیحى را که در این مقاله ترجیح مىدهم، موضوع بحث قرار دهم) بپذیریم، صرفا بر این اساس که این باور از طریق قواى شناختى داراى کارکرد خوب و در محیطى مناسب و با هدف دستیابى به صدق پدید آمده است . همچنین نتیجه مىگیرم که پاسخ پلانتینگا به قرینهگرایى خرسند کننده نیست .
پاسخ نادرست دیگر به قرینهگرایى
مقدمات استدلال قرینهگرایان را مىتوان بدینگونه برشمرد:
(1) ما باید باورهایمان را با قراینى که بر ایشان داریم، متناسب کنیم .
(2) قراین مؤید باور دینى به خودى خود جواز محکمى براى آن فراهم نمىکنند .
من با پلانتینگا موافقم که باید مقدمه (1) را رد کنیم، اما ممکن است کسى بگوید که مقدمه (2) نادرست است، زیرا قراین مؤید باور دینى براى جواز معرفتى آن کافى است . بنابراین، آن مسئلهاى را که در اینجا باید مطرح کنیم، تقریبا این است که چه قراین محکمى براى باور دینى به طور اعم و باور مسیحى به طور اخص وجود دارد؟ اما ملاحظه روانشناختى دیگرى نیز هست که ظاهرا دیدگاه در دسترس بودن قراین کافى براى باور دینى را تقویت مىکند .
آن ملاحظه این است که حامیان این دیدگاه ممکن استبگویند که ما خود را در رد باورهاى دینىمان آزاد نمىیابیم، و همچنین احتمالا بگویند که باورهاى دینى ما امرى انتخابى نیست، بلکه قراین مؤید یا بصیرت ما از این قراین ما را وا مىدارد که چنین باورهایى داشته باشیم . جز این تبیین، چه تبیین دیگرى مىتوانم در اینباره بیاورم که چرا حق نداشته باشم تصمیم بگیرم که مثلا از باور کردن گفتههاى نیسن کرید (78) خوددارى کنم؟
اما به گمان من، این دیدگاه نادرست است، زیرا اولا، درست است که ما معمولا نمىتوانیم آگاهانه و مستقیما تصمیم بگیریم که قضیهاى را باور کنیم; یعنى نمىتوانیم به سادگى و آگاهانه اراده کنیم که قضیهاى را باور کنیم، در صورتى که اساسا هیچ قرینهاى در تاییدش وجود نداشته باشد . عواطف یا روحیات من ممکن است مرا وادارند که چیزى را باور کنم، اما فقط در صورتى که از چنین تاثیر و علیتى آگاه نباشم، یا دست کم اگر هم آگاه باشم، روحیات و عواطفم مرا واداشتهاند که چیزى را باور کنم، ممکن است اطمینانم را به آن باور از دست دهم، ولى چه بسا کاملا متزلزل نشوم . اما این نکته بدین معنا نیست که اراده در بسیارى از باورها نقش اساسى ندارد .
من فکر مىکنم گرایش یا تمایل فطرى داریم که براساس آگاهى از قراین، هرچند اندک، باور کنیم . اما اگر قراین فراوان نباشد، مىتوانیم دقیقا با توجه به خلاهاى موجود در قراین کل تصمیم بگیریم که از باور کردن خوددارى کنیم . بنابراین، ما نمىتوانیم مستقیما تصمیم بگیریم که باور کنیم، بلکه مىتوانیم تصمیم بگیریم از باور کردن خوددارى نکنیم و بدینسان، اجازه دهیم قراین مؤید یک قضیه (که ممکن است اندک باشد) ما را وادارد که باور کنیم .
ثانیا، هنگامى که مىگوییم من اکنون آزاد نیستم که باورم را تغییر دهم، بدین معنا نیست، یا مستلزم این نیست، که قراین علت کنونى باورم باشد . گاهى امور دیگرى جز قراین مىتوانند موجب عمل باور کردن شوند . وانگهى، حتى اگر اکنون نتوانم باور نکنم (یعنى اکنون باور داشته باشم) لازم نمىآید که به هیچ معنا آزاد نباشم که باور نکنم . من ممکن است آزاد باشم کارى بکنم، هرچند چنین کارى زمان ببرد، حتى اگر چنین کارى مستلزم انجام دادن امور فراوان دیگرى باشد که مرا در موقعیت انجام دادن آن کار قرار مىدهند . بنابراین، این حقیقت که من ممکن نیستبتوانم مستقیما از باور کردن خوددارى کنم، قرینهاى براى این دیدگاه نیست که قراین موجود براى باور دینىام - مستقیما یا به طور غیرمستقیم - مرا وا مىدارند که چنین باورى داشته باشم .
ثالثا، دلیل اصلىاى که سبب مىشود این دیدگاه از نظر من نادرستبنماید، دقیقا ویژگى قراین و براهین مؤید باور مسیحى است (از باورهاى غیرمسیحى چشم مىپوشم، چون گمان من این است که باورهاى دیگر به اندازه باورهاى مسیحى از قراین مؤید برخوردار نیستند). من فکر مىکنم که قراین مؤید وحیانى بودن مسیحیت، چنان قوى است که آن را دیدگاهى معقولتر مىسازد، حتى قوت کافى براى زدودن هرگونه تردید معقولى در این خصوص دارند . با این همه، من گمان نمىکنم که قراین بهگونهاى باشند، که حتى پس از بررسى بدون تعصب آنها - ما را وادارند تا باورى را که تایید مىکنند با یقینى مطلق همپایه یقین مسیحیان به آن باور - بپذیریم . (79) من فکر مىکنم بر مبانى صرفا قرینهگرایانه باید حکم کنیم که: چنین درجه بالایى از یقین پیدا کن، نه یقینى مطلق و دگرگونناپذیر . به نظر مىرسد که قراین به خودى خود براى جواز یقین بالایى که مسیحیت از پیروان خویش مىطلبد، کافى نیست . (80)
2 . چگونه به قرینهگرا پاسخ دهیم؟
پیشفرض نادرست ایراد قرینهگرایانه
ایراد قرینهگرایانه مدعیات بسیارى را درباره شرایط لازم براى اینکه باورى یک فعل مناسب و خوب باشد، پیشفرض مىگیرد . البته ایراد گیرنده قرینهگرا ادعا مىکند که باور دینى از لحاظ معرفتى داراى جواز نیست . در حالى که پلانتینگا و بسیارى دیگر این مدعا را رد مىکنند . من معتقدم که باید آن را بپذیریم، بدین معنا که یقین مطلق درباره باور مسیحى از لحاظ معرفتى جواز ندارد . اما قرینهگرایى داراى این پیشفرض نیز هست که ما نباید باورى را که از لحاظ معرفتى جواز ندارد، بپذیریم، به تعبیر دیگر، پذیرش باورى که جواز معرفتى ندارد، اخلاقا (81) موجه نیست . از اینرو، قلب استدلال قرینهگرا متوجه توجیه اخلاقى (82) است .
قاعده قرینهگرایانه براى باور کردن به شیوههاى گوناگون بیان شده است; مثلا باور کردن چیزى بر پایه قراین ناکافى اشتباه است، یا باید باور خود را به یک قضیه با مقدار قراینى که در تایید آن قضیه داریم، متناسب کنیم، یا در باور کردنهایمان نباید پارا از قراین فراتر نهیم .(فکر مىکنم واژه «قرینه» در اینجا دقیقا به همان معنایى است که پیشتر بیان کردم; یعنى به معناى چیزى است که از آن آگاهیم و ظاهرا بر صدق یا صدق احتمالى قضیهاى دلالت دارد . قرینه بدین معنا لزومى ندارد که گزارهاى باشد) . این تعابیر گوناگون قاعده قرینهگرا جملگى مفاد واحدى دارند، زیرا منظورشان این است که قراین به تنهایى مشخص مىکنند که چه چیزى و چگونه آن را باور کنیم . هیچ چیز دیگرى بر عمل باور کردن جز رابطه میان قضیه باور شده و قراینى که مىدانیم آن قضیه را تایید مىکند، تاثیر نمىگذارد .
اما چه قراینى در این دیدگاه قرینه مدار وجود دارد؟ روى هم رفته، فعل باور کردن، فعلى اخلاقى است و افعال اخلاقى نوعا با خیرهاى انسانى بسیارى سر و کار دارند، نه فقط با یک خیر . چرا این فعل انسانى باید فقط از یک خیر انسانى - یعنى خیردستیابى به حقیقت (83) - تاثیر پذیرد یا برانگیخته شود، در حالى که اگر افعال انسانى دیگر همزمان از چیزهاى انسانى متعددى متاثر یا برانگیخته شوند، ظاهرا اشکالى ندارد؟
یکى از مثالهایى که بارها دربارهاش بحثشده، مثال کوهنوردى است که به نقطهاى خطرناک صعود مىکند که تنها راه فرار از آنجا پریدن از روى شکاف عریضى است . قراین به خودى خود نشان مىدهند که فقط احتمال دارد او بپرد .(بحث من درباره مواردى است که قراین موجود در لحظهاى خاص علیه باور کسى است) اما اگر او به یقین باور کند که خواهد پرید، شانس او بسیار افزایش مىیابد . به نظر مىرسد غیر اخلاقى باشد که او در خودش این باور را ایجاد کند یا بکوشد این باور را پدید آورد که خواهد پرید . چنین عملى ظاهرا مستلزم بىحرمتى (84) یا بىتوجهى (85) به خیردستیابى به حقیقت نیست . نوع عمل لازم در اینجا پذیرش یک قضیه با یقین است (تا حدى)، به دلیل این خیر که باور به آن قضیه، همراه با صدق آن قضیه، در صورتى که صادق از آب درآید، ما را در تحقق آن باور یارى یا توانمند مىکند .
مثال دیگرى که به باور دینى شباهتبیشترى دارد، پذیرش پیشنهاد یک ازدواج است . فرض کنید جرج به هیلدا پیشنهاد ازدواج مىدهد . او به هیلدا مىگوید که دوستش دارد، پیشنهاد مىکند تا زندگى مشترکى را آغاز کنند و از کارهایى که برایش انجام داده استسخن مىگوید; مثلا مىگوید: خانهاى خریده است که در صورت پاسخ مثبت هیلدا در آن زندگى کنند . بنابراین، به نظر مىرسد که هیلدا یک گزینه دارد . او مىتواند سخنان جرج را درست و صادقانه بداند و پیشنهاد را بپذیرد، یا نه . بدیهى است که او نمىتواند اثبات کند که پیشنهاد جرج صادقانه است . بیایید فرض کنیم که جرج آدم پستى نیست و نشانههایى از شرافت و درستکارى وى در دست است . به تعبیر دیگر، ما احتمالا مىگوییم که مدعاى وى «معتبر» (86) است و ارزش باور کردن را دارد . بسیار خوب، اگر هیلدا تصمیم به پذیرش پیشنهاد بگیرد، احتمالا یقین او درباره جرج بیش از صرف قراینى درباره اوست که از لحاظ معرفتى جواز دارند . آیا در چنین باور یا ایمانى (87) اخلاقا خطایى رفته است؟
باور دینى به پذیرش یک پیشنهاد ازدواج شباهت دارد . طبق نظر مسیحیان، باور دینى به معناى دقیق کلمه، باور کردن چیزهایى است که خداوند از طریق سخنان و کردارهاى انبیا و عیسى مسیح تفهیم کرده است . وحى (88) صرفا اطلاعاتى غیرشخصى (89) یا مجموعهاى از حقایق نظرى (90) نیست، بلکه تفهیم و تفاهم انسانى (91) است که تا حدى ماهیتخداوند، دعوت و تعهد وى به ارتباط شخصى (92) و بسیارى از کارهایى را که براى ما انجام داده است، آشکار مىسازد . (93)
براى اطمینان یافتن از این امر، قراین یا نشانههایى از صداقت وجود دارد - نشانههایى حاکى از اینکه این خداست که در اینجا سخن مىگوید . با این همه، عمل پذیرش مسیحى این نکته و یقین به آن فقط معلول قراین یا «نشانهها» (94) نیست، بلکه میل به ارتباط انسانى نیز موجه آن است . (95) آیا چنین عمل پذیرشى اخلاقا موجه است؟
توجیه اخلاقى اصولا با خیرهاى انسانى، یعنى با جنبههایى از کامیابى انسانى (96) سر و کار دارد . نخستین خیر نهفته در عمل باور کردن دستیابى به حقیقتیا فهم واقعیت است - گرچه مدلل خواهم که تنها خیر نیست . من معتقدم که قاعده اساسى اخلاقى را مىتوانیم بدین صورت بیان کنیم: در همه گزینشها و افعال ارادى باید همه خیرهاى اساسى انسان از جمله خیرهاى حیات انسانى (97) ، تجربه زیباشناختى (98) ، دوستى (99) ، و جامعه (100) را در نظر بگیریم .
این دیدگاه درباره اخلاق از نظریه قانون طبیعى (101) توماس آکویناس برگرفته شده است و به تازگى نیز کسانى چون جرمان گریسز (102) ، جوزف بویل (103) و جان فینیس (104) به بیان و گسترش آن پرداختهاند . (105) من مىتوانم این دیدگاه را در پرتو مقایسه با پیامدگرایى (106) و سودگرایى (107) اندکى توضیح دهم . پیامدگرایى بدین معنا درست است که خیر اخلاقى پیوند تنگاتنگى با خیر انسانى یا خرسندى خاطر (108) کل انسان دارد . اما نادرستى پیامدگرایى از اینروست که اخلاق را بر پایه تولید خیرها یا سودها مىنهد، و آن را مستقیما بر چگونى ارتباط اراده با خیرهاى انسانى مبتنى نمىکند . قاعده اخلاقى این نیست که باید خیرهاى انسانى را بىشبیه سازیم، زیرا چنین کارى سرکوبى خیر یک فرد انسان را به بهانه پیامدهاى نهایى (109) توجیه مىکند . من گمان نمىکنم اخلاقا درستباشد که تصمیم بگیریم خیرى انسانى را به خاطر چیزى که موازنه خیرهاى انسانى در کل مىپنداریم، فرو کوبیم یا نابود سازیم . اخلاق به چگونگى ارتباط عمل ما با خیرهاى انسانى بستگى دارد و نکته اساسى این است که: تصمیم یا اراده ما لزوما به خیرهاى انسانى معطوف باشد و به روى همه آنها گشوده بماند . از این اصل پایه، قاعدههاى اخلاقى فراوان و خاصترى بیرون مىآید، براى نمونه ما نباید به سبب سستى و کاهلى محض از پىگیرى خبرهاى انسانى دلسرد شویم; ما نباید تجربه صرف یا نمود محض (110) یک خیر را بر واقعیت آن ترجیح دهیم و ما نباید تصمیم بگیریم خیرى را به بهانه خیرى دیگر ویران سازیم، آسیب زنیم یا باز بداریم . لزومى ندارد که همه خیرهاى انسانى پایه را در همه زمانها پى بگیریم، اما (اخلاقا) باید به آنها در همه زمانها ارج نهیم . شاید مهمترین مسئله درباره اخلاق باور (111) این است که: ارج نهادن به خیر دستیابى به حقیقت، نیازمند چیست؟
نخست اینکه به نظر مىرسد ارج نهادن به این خیر نیازمند آن است که دستکم آگاهى آن را پىگیرى کنیم . از شرافتبه دور است که بگویم دوستدار حقیقت هستم، اما هرگز در پىگیرى آن نکوشیدهام .
دوم اینکه، به گمان من، ارج نهادن بدین خیر نیازمند آن است که هرگز تصمیم نگیریم که دقیقا علیه آن اقدام کنیم; مثلا حقیقت را به دلیل هدفى دیگر فرو بپوشانیم .
سوم اینکه ارج نهادن به خیر دستیابى به حقیقت، نیازمند آن است که در همه افعالمان که مىتواند بر این خیر تاثیر بگذارند، دست کم آن را بهشمار آوریم; یعنى این خیر را نادیده نگیریم .
یک نمونه از نادیده انگاشتن خیر دستیابى به حقیقت، باور کردن طالع بینى (112) است، زیرا سبب مىشود که احساس خوبى کنیم، یا حتى موجب باور به خدا (یا موجب کوشش براى ایجاد باور به خدا در شخص دیگرى) مىشود، صرفا بدین علت که گمان مىکنیم چنین باورى مردم را اخلاقا بهتر مىسازد .
اما باور کردن به دلیل خیرى جز حقیقت مستلزم پىگیرى نکردن حقیقت، پنهان کردن حقیقت، یا بىتوجهى به خیر دستیابى به حقیقت نیست . ممکن است عملى را انجام دهیم که مستقیما با خیرى ارتباط دارد، ولى موجب خیر دیگرى شود، بىآنکه خیرى را که عمل با آن مستقیما ارتباط دارد، ناچیز شمارد . بنابراین، باور کردن به دلیل خیرى جز حقیقت لزوما غیراخلاقى نیست .
خلاصه آنکه: (1) انگیزه باور دینى مىتواند امید به تحقق یک خیر انسانى پایه باشد; (2) باور دینى مستلزم رهیافتى منفى یا بىتوجهى به هر مورد دیگرى از یک خیر انسانى نیست . از این نکات بر مىآید که باور دینى، در شرایطى مقتضى، مىتواند یک فعل اخلاقا خوب باشد، به تعبیرى صورىتر:
هر فعلى که یک خیر انسانى پایه را نفى نکند یا ناچیز نشمارد، اخلاقا فعلى خوب استبرخى از باورهاى دینى یک خیر انسانى پایه را نفى مىکنند یا ناچیز نمىشمارند .
بنابراین، برخى از باورهاى دینى اخلاقا افعال خوبىاند . (113)
ممکن است ایراد بگیرید که تبیین من به تایید همه انواع افعال غیراخلاقى مىانجامد . آیا کسى که طالع بینى را به سبب ایجاد احساس خوبى در او باور مىکند، دقیقا همان کارى را که توصیفش کردم، انجام نمىدهد; یعنى آن را به دلیل خیرى جز قیقتباور نمىکند؟ آیا مجاز دانستن دغدغههاى دیگرى جز دغدغه حقیقت، نامعقول نیست؟
پاسخ این است که اولا، هنگامى که مىگوییم باورکردن به دلیل خیرى جز حقیقت مستلزم ناچیز انگاشتن حقیقت نیست، بدین معنا نیست که هر باورکردنى به دلیل خیرى جز حقیقت، حاکى از احترام به حقیقت و اخلاقا درست است . اگر ما این شرط قرینه گرایانه را نپذیرفتیم که توجه به خیرهاى دیگر مىتواند بر افعال ما درباره حقیقت تاثیر بگذارد، نتیجهاش این نیست که هیچ قید و شرطى براى چنین تاثیرى تعیین نمىکنیم .
ثانیا، من گفتهام که باور دینى شبیه عمل پذیرش قضیهاى به دلیل خیرى است که همراه با صدق آن قضیه، ما را در تحقیق آن خیر یارى مىدهد . اگر باورى به تنهایى براى تحقیق خیرى که ما از طریق باور کردن در پى آنیم، کافى باشد، پس به نظر مىرسد که عملى غیر اخلاقى خواهد بود . باور کردن طالعبینى به سبب اینکه احساس خوبى در ما ایجاد مىکند، یا حتى باور کردن خدا به علت اینکه چنین باورى ما را اخلاقىتر مىسازد، نمونههایى از افعال غیراخلاقى است . اگر باورى به تنهایى - یعنى مستقل از صدق باور - براى تحقق خیرى که بدان دلبستهام کافى باشد، پس تصمیمگیرى براى باورکردن (یا تصمیمگیرى براى انجام دادن کارى که به باور کردن مىانجامد) تلویحا مستلزم رغبتبه غلط باور کردن و خرسندى از آن است و چنین کارى به نقض خیر پایه دستیابى به حقیقت مىانجامد . اما در این نوع عمل مورد بحث نیازى به خرسندى از باورکردن نادرست نیست; یعنى برخى از باورهاى دینى بىگمان مستلزم بىتوجهى یا کمتوجهى به حقیقتاند، اما ضرورتا چنین نیست که هر عمل باور دینى اینگونه باشد .
ثالثا، من معتقدم که حدى از قراین لازم است تا اینکه عمل باور کردن از لحاظ اخلاقى عملى مسئولانه (114) باشد . من مطمئن نیستم که بتوانم معیار آشکارى براى تعیین حد قراین مورد نیاز ارائه کنیم . اما فکر مىکنیم حدى از قراین لازم است; براى نمونه اگر معلوم شود که کسى که پیشنهاد ازدواج داد، از تیپ جى . آر . اوینگ (115) است، پس احتمالا غیرمنطقى است که هیلدا پیشنهاد او را صادقانه بداند و بپذیرد . بنابراین، فکر مىکنم، هرچند قراین کمتر باشد، عوامل بیشتر دیگرى در این موقعیتباید در توجیه (اخلاقى) یک خطرورزى (116) با توجه به خیر دستیابى به حقیقت دخالت کنند .
رابعا، باید به یاد آوریم که احترام گذاردن به خیر حقیقت مستلزم آن است که در همه وقتباشند با سعه صدر قراینى را بپذیریم که P را باور کنیم، عذر و بهانهاى ندارم که قراین ممکن است دیدگاه مخالف آن باور را تایید کند . اگر تصمیم بر این گرفتم که قضیه P مىنماید ممکن است قراینى براى قضیهاى دیگر بهشمار آید، یا ممکن P را فرو بپوشانم، زیرا آنچه زمانى قراین مؤید مؤید P کاملتر شود . در اینجا خوب استیادآور شویم که هدف ما فقط باورکردن قضایاى صادق و پرهیز از استسبب شود فهم ما از باورکردن قضایاى کاذب نیست، بلکه این است که تا آنجا که مىتوانیم درکى شناختى (117) از واقعیت، یا تصویرى دقیق و کامل از P ممکن استسرانجام موجب آشکار شدن جنبههاى مهمى از واقعیتشود که با ماهیت واقعیت داشته باشیم . قراین مؤید جنبههایى که نخستبیان کرده است، متفاوت بنماید . به این دلیل و نیز به دلیل اینکه خود قراین بخشى از دستیابى ما به حقیقت است، پس هرگز اخلاقا جایز نیست که مستقیما قراین را فرو پوشانى کنیم .
هنگامى که قراین موجود یا موازنه قراین چیز دیگرى مىگویند، تکلیف باورکردن چه مىشود؟ من فکر نمىکنم باور کردن در این صورت کارى نابجا باشد . یکى از دلایلش این است که قراین موجود ممکن است گمراه کننده باشد و من گمان نمىکنم که اتخاذ به اصطلاح دیدگاه درجه دوم، و پذیرش گمراه کننده بودن قراین موجود، لزوما به معناى نادیده انگاشتن حقیقتباشد، به بیان دیگر، عرضه قواعد کلى بسیارى که لازمه توجه به خیر دستیابى به حقیقت است، آسان نیست (البته دستکم جز تکلیف فروپوشانى نکردن حقیقت که در اینجا قاعدهاى استثنایى خواهد بود).
اما نکته دیگرى که مىتوان افزود این است که قراین و موقعیتبر سه گونهاند: (1) قراین و موقعیت ممکن است چنان باشند که آنها را باور نکنیم; (2) ممکن است چنان باشد که مجاز باشیم آنها را باور کنیم، همچنین مجاز باشیم آنها را باور نکنیم; (3) ممکن است قراین و موقعیت چنان باشند که حتما باید آنها را باور کنیم - در اینباره بعدا بیشتر بحثخواهم کرد . من فکر مىکنم که هر قدر قراین بیشترى بر جهت مخالف دلالت کند، احتمال اینکه حتما باید آنها را باور کنیم، کمتر مىشود، به بیان دیگر، هنگامى که قراین موجود هرچیزى دلالت مىکنند، ممکن است مجاز (118) باشیم که جهت مخالف را باور کنیم، اما احتمال نمىرود که ملزم (119) باشیم چنین کنیم .
به هر حال، من فکر نمىکنم خداوند در جایى که قراین موجود حاکى از جهت مخالف باور دینى است، ما را بىجهت رها کرده باشد . در واقع، نشانههایى از معتبر بودن وحى الهى در دست است . البته قراینى که در دسترس پژوهشگران هوشمند و باریک اندیش است، به آسانى براى همسایه ما وجود ندارد . یک دلیلش این است که شاید براى ما چندان مهم نباشد که درباره باور دینىمان با همسایه خود سخن بگوییم و دلیل دیگر این است که چه بسا زندگى ما نتواند شکوه ایمان مسیحى را نمایان سازد . ما به عنوان یک مسیحى مسئولیم که به موثق و معتبر شدن ایمان یارى رسانیم . ایمان و نیز رستگارى (120) و تقدیس (121) ، امورى گروهى و مشترک (122) هستند .
استدلال من تا اینجا قیاسى بوده است . من به اصول اخلاقى توسل جستم تا نشان دهم که توجه به خیرى جز حقیقت مىتواند اخلاقا یقین (123) را توجیه کند . اما استدلال دیگرى نیز مىتوان آورد: به نظر مىرسد که دوستى، از هر نوعى که باشد، خیرى است که فقط با فراروى از قراین قابل تحقق است . لازم نیست دوگانه انگار (124) باشیم تا ببینیم که جنبههاى مهمى از ما مانند اعتقاداتمان (125) مستقیما به دست دیگران دیده یا تجربه نمىشوند . اما به ویژه با همین جنبههاست که در دوستى با همدیگر متحد مىشویم . در دوستى، هر دوست، دوستى را نه فقط به خاطر چیزهاى دیگر، بلکه به خاطر خود دوستى است که برمىگزیند و آزادانه مىپذیرد . چنین کارى میسر نیست، مگر آنکه هر دوستى ادعاى (آشکار یا پنهان) دوستبودن دیگران، یعنى ادعاى اهمیت دادن آنها به دوستى با خود را بپذیرد . اما اهمیت دادن و عزم به دوستبودن، جنبهاى از افراد دیگر است که نمىتوان آن را مستقیما تجربه یا اثبات کرد، به تعبیر دیگر، رسیدن به جنبههاى اساسى افراد دیگر در دوستى مستلزم فراروى از قراین است، بدین دلیل ماده که جنبههاى اساسى فرد فراتر از قراین است . ما باید بدون برهان بپذیریم که افراد دیگر در پیشنهاد یا ادعاى دوستىشان ریا نمىورزند .
اگر این نکته درستباشد، پس باور ابزارى لازم براى دوستى نیست، بلکه بخشى از آن است . دوستى بدون باور، بدون پذیرش چیزى وراى قراین ناکافى و بدون تایید و پذیرش درستى قضیهاى که با قراین ناهمخوان است، امکانپذیر نیست . با این همه، دوستى اخلاقا چیز خوبى است . بنابراین، باورى هم که از قراینى که بخشى از آن باور است فراتر مىرود باید اخلاقا مجاز باشد . این استدلال را اینگونه نیز مىتوانیم بیان کنیم: اگر ایراد قرینهگرایانه بر ضد باور دینى درست مىبود، باید اثبات مىکرد که دوستى غیر اخلاقى است، در حالى که چنین نیست . پس مىتوانیم به برهان خلف آن را ابطال کنیم .
بنا به ایراد قرینهگرایانه، یک باور باید از لحاظ معرفتى داراى جواز باشد تا اخلاقا موجه شود، و قراین مؤید باور دینى براى فراهم کردن جوازمعرفتى تا حد یقینى که از ویژگىهاى چنین باورى است، کافى نیست، پلانتینگا نیاز جواز معرفتى به قرینه را انکار مىکند و مىگوید: باور به خدا در صورت فقدان هر نوع قرینهاى نیز از لحاظ معرفتى داراى جواز است . برخى دیگر گفتهاند: قراین کافى براى اثبات جواز معرفتى باور دینى وجود دارد . اما من نیز از شمار کسانىام که برخلاف قرینهگرایان معتقدند که فرض اینکه یک باور باید داراى جواز معرفتى باشد تا اخلاقا موجه شود، نادرست است . سخن من این است که توجه به خیرى در یک باور، افزون بر صدق آنکه موجب تحقق باور در ما مىشود، مىتواند مکملى براى قراین باشد و بدین سان، یقین به آن باور را اخلاقا توجیه کند .
چرا دلایل براى باور دینى لازم است؟
من گفتهام که براى اینکه باورى معقول باشد به دلایل و قراین نیاز دارد . اما شما ممکن استبپرسید: چرا اصولا باور دینى به دلایل نیاز دارد؟ چرا نگوییم که توجه به خیرى جز حقیقتبه خودى خود مىتواند یک باور را اخلاقا توجیه کند؟
هنگام عمل کردن باید به نحو ارتباط عمل با خیرهاى گوناگونى توجه کنیم که از آن عمل متاثر خواهند شد . جواز معرفتى، امرى فرعى است . هدف از جواز معرفتى فقط اطمینان یافتن از این است که احتمال درستى باور داراى جواز معرفتى ما از باور بدون جواز معرفتى بیشتر است . بنابراین، در هر عمل باور کردن - عملى که لزوما با خیر دستیابى به حقیقت مرتبط است - باید به این نکته توجه کنیم که چگونه عمل ما بر خیر دستیابى به حقیقت تاثیر مىگذارد . بنابراین، اگر درنگ کنیم و از خود بپرسیم که آیا باور دینى ما باور خوبى استیا نه، پس قبل از پذیرش یا ادامه پذیرش آن باور اخلاقا باید ملاحظه و بررسى کنیم که آیا آن باور با خیر دستیابى به حقیقت ارتباط دارد; یعنى ما اخلاقا باید ببینیم که احتمال صدق این باور چقدر است . بنابراین، اگر بخواهیم ببینیم که باور دینى ما باور خوبى استیا نه، اما به بررسى این نکته نپردازیم که احتمال ارتباط این باور با صدق چگونه است; یعنى اگر به ملاحظه قراین نپردازیم، پس بدون توجه کافى به خیر دستیابى به حقیقت عمل کردهایم . از اینرو، کسانى که درباره باور دینى خود به تامل مىپردازند و بهرغم فقدان دلایل و قراین آن را مىپذیرند، ظاهرا عملى غیراخلاقى انجام مىدهند .
اما تکلیف کسى - مثلا کودکى - که درباره باور دینىاش به تامل نمىپردازد، بلکه بهطور خود انگیخته باور مىکند و از خود نمىپرسد که آیا باور دینىاش، باور خوبى استیا نه، چه مىشود؟ آیا چنین باورى واقعا غیر اخلاقى یا ناشایست است؟ پاسخ این پرسش از نظر من منفى است، زیرا به نظر نمىرسد یک تکلیف اخلاقى کلى براى بررسى هر انتخاب باور خود انگیختهاى وجود داشته باشد و من دلیلى نمىبینم که چنین تکلیفى در حوزه انتخابهایى وجود داشته باشد که مستلزم بررسى نحوه ارتباط آنها با خیر دستیابى به حقیقت است . بنابراین، قراین و دلایل براى کسانى لازم است که درباره باور دینى خود به تامل مىپردازند .
نقش قراین یا دلایل در باور دینى چیست؟
نقش اصلى قراین یا دلایل در باور دینى این نیست که صدق قضیه باور شده را نشان دهد - زیرا در این صورت، ایمان لازم نخواهد بود . همچنین نقش آنها اثبات درستى این قضیه حقیقى نیست که خدا سخن گفته است . برعکس، نقش اصلى دلایل در باور دینى اثبات درستى این قضیه اخلاقى است که من باید باور کنم .
فرض کنید جوانى موتور سوار دچار سانحه سختى شده و تقریبا در شرف مرگ است . او با سرى باندپیچى شده روى ختبیمارستان خوابیده است، بهگونهاى که فقط مىتواند بهطور ضعیف و مبهمى ببیند و بشنود . همچنین فرض کنید که مسئولان بیمارستان به وى اطلاع دادهاند که وى را جراحى نخواهند کرد، مگر آنکه اثبات کند از عهده پرداخت صورت حساب بر خواهد آمد، و او نمىتواند چنین کند . همچنین فرض کنید او چند سالى است که از خانوادهاش جدا شده است . او خانه را مثلا پس از منازعه تندى با والدینش ترک کرده است . در حالى که او روى تختبیمارستان خوابیده است، مردى به اتاق وى مىآید و مدعى مىشود که برادر او و حامل پیامى از سوى پدرشان است، مبنى بر این که پدرشان در شهر است و مىخواهد به ملاقات وى بیاید و سپس او را به خانواده بازگرداند .
اما چون جوان مذکور نمىتواند خوب ببیند و بشنود، برایش بدیهى نیست که شخصى که با وى صحبت مىکند، واقعا همان کسى باشد که ادعا مىکند . شاید جوان با خود بیندیشد که این مرد واقعا پزشکى است که مىکوشد او را وادارد که پیش از مرگ احساس خوبى داشته باشد . بنابراین، بهنظر مىرسد که جوان یک گزینه بیشتر ندارد: او مىتواند آن مدعا را باور کند یا باور نکند . (126) جوان چه باید بکند؟
شاید او بخواهد با دقتبسیار به حرفهاى برادر ادعایى گوش دهد و رفتار و گفتههایش را بررسى کند تا حتىالامکان ببیند که آیا عمل او به عمل برادرش مىماند و گفتار و رفتار وى از نوع گفتار و رفتار برادرش استیا نه . به همینسان، کسى که در پى مدعایى مسیحى استباید به کردار و تعالیم عیسى مسیح بنگرد تا ببیند آیا او مانند پیامبرى الهى عمل مىکند و آیا گفتهها و کردار وى از همان گونهاى است که فقط پیامبر خدا مىتواند و مىخواهد انجام دهد .
جوان ممکن است پیام برادر ادعایى را بررسى کند تا ببیند آیا از همان نوع پیامى است که معمولا پدرش مىدهد و آیا چیزهایى را آشکار مىکند که فقط پدرش از آنها آگاه است; یعنى آیا علائمى دارد که نشان دهد واقعا پیام پدرش است . به همینسان، مردم مىتوانند درباره تعالیم مسیحى بررسى کنند و ببیند که نشانههاى آن حاکى از منشا الهى داشتن پیام استیا نه .
فرض کنید در مورد جوان قراینى کافى و محکم براى پذیرش ادعاى مذکور وجود ندارد . همچنین فرض کنید قراین به تنهایى یقین مطلق را جواز نمىبخشد، بلکه فقط درجه احتمال آن را بالا مىبرد . با این همه، در جایى ممکن است قراین کافى باشد، به طورى که جوان باید ادعا را تایید کند . خیرهاى انسانى همچون دوستى (با پدرش) و سلامتى (خودش) مىتواند مقتضى چنین چیزى باشد; یعنى مىتواند موقعیتهایى باشد که در آنها هرکس که عاشق چنین خیرهایى است، این مدعا را خواهد پذیرفت . جوان نباید پیش از پذیرش مدعاى برادر ادعایى از وى درخواستبرهان قاطع کند . اگر چنین درخواستى کند، به معناى آن است که رویکردى ناپسند و حق نشناسانهاى به پدرش دارد و چه بسا به سلامتى خودش توجه کافى نمىکند .
به همینسان، در جایى ممکن است قراین مؤید باور مسیحى چنان باشد که جواز معرفتى براى یقین مطابق فراهم نکند، اما براى اینکه کسى اخلاقا باید بپذیرد که آن باور یقینا صادق است، کفایت مىکند . در اینجا هم مانند مورد جوان مذکور، رخواستبرهان قاطع، یعنى درخواستى که با تایید مورد نیاز تناسب داشته باشد، به سبب حقشناسى و پارسایى، و شاید به سبب علاقه معقول به سعادت نهایى لزومى ندارد . این نکته نشان مىدهد که قراین و دلایل چه نقشى دارند . نقش آنها این نیست که با یقین مطلق این قضیه نظرى را اثبات کنند که ادعاى مذکور حقیقت دارد، بلکه نقش آنها این است که این قضیه اخلاقى (127) را اثبات کنند که من باید آن مدعا را باور کنم . بدون چنین دلایل یا نشانههایى از معتبر بودن مدعا باز هم ممکن استباور کردن آن مدعا مجاز باشد . اما به نظر مىرسد که دلایل یا نشانههاى معتبر بودن، از اینرو، لازمند که ما را در موقعیتى قرار دهند که باید باور کنیم .
یادآورى این نکته سودمند است که ممکن است کسى براى باور کردن چیزى دلایلى داشته باشد، اما نتواند آنها را بیان کند، در واقع، دلایل اعتقاد به خداوند در واقع بیان شده است، اما لزومى ندارد نشانههاى معتبر بودن این اعتقاد همانهایى باشند که در یک کتاب احتجاج دینى (128) مىخوانیم . والایى (129) و قداستبدیهى (130) تعالیم عبادى کلیسایى و کلیسا (یا اهل کلیسا) گویا نشانههایى از این حقیقتاند که انجیل پیام خداست و کلیسا منشا الهى دارد و از هدایت الهى برخوردار است .
توانایى دیدن این والایى یا کیفیت فوق بشرى در بیشتر موارد به یارى الهى، یعنى به لطف الهى صورت مىگیرد، بلکه امکانپذیر مىشود . بازشناسى زیبایى و بخشندگى در دیگران مستلزم وجود توانایى یا «حس» این بازشناسى در شناسنده است . یک منتقد هنرى، زیبایى را در یک تابلوى نقاشى مىبیند، در حالى که افرادى بىبهره از «حس زیباشناختى» (131) آن منتقد فقط رنگآمیزى روى بوم را مىنگرند . کسى که خود از بخشندگى بویى نبرده است، معمولا نمىتواند بخشندگى دیگران را ببیند، و در مورد آنها، پیوسته از خویش مىپرسد: «آنان در پى چیستاند؟» زیبایى و بخشندگى واقعا وجود دارند، و براى اینکه باز شناخته شوند فقط باید توانایى یا حس بازشناسى در شناسنده باشد .
به همینسان، حضور روحالقدس در یک شخص وى را توانمند مىسازد که والایى، قداست، یا واقعیتخداوند را در گفتار و کردار پیامبران و عیسى مسیح که در کلیسا به ما عرضه مىشود، باز شناسد . مسیح مىگوید شبان خوب گوسفندانش را به نام صدا مىزند و گوسفندان از اینرو، در پى وى مىروند که صداى او را مىشناسند . اما گوسفندان در پى فرد غریبه نمىروند، بلکه از او مىگریزند، زیرا صداى غریبه را نمىشناسند . (132)
خلاصه بحث من این است که اولا، تبیین پلانتینگا از جواز معرفتى نادرستیا ناقص است، و من قید و شرطى درونگرایانه براى اوضاع و احوالى که جواز معرفتى ایجاد مىکنند، که باید احتمالا بپذیریم یقین داشتن به باور مسیحى داراى جواز معرفتى نیست (گرچه نامعقول هم نیست) ثالثا، من توضیح دادم که یقین داشتن به باور مسیحى اخلاقا موجه است، زیرا اخلاقا بجاست که بعضا به دلیل خیرى جز دستیابى به حقیقتباور کنیم و در خصوص باور مسیحى بهخاطر ارتباط شخصى .
رابعا، گفتم که براى اخلاقا موجه بودن، باور دینى مؤمنان اهل تامل و بازاندیشى باید از دلایل و قراین برخوردار باشد، زیرا فقط چنین باورکردنى اخلاقا مستلزم توجه لازم به خیراساسى دستیابى به حقیقت است . و سرانجام اینکه نقش عقل یا دلیل را در یک ایمان معقول بیان کردم تا توضیح دهم که چنین باورآوردنى اخلاقا عملى مسئولانه است و ما اخلاقا باید باور کنیم . (133)
پىنوشتها:
1. evidentialist objection
2. religious belief
3. sufficient evidence
4. Alvin plantinga
5. properly basic belief
6. Calvin
7) ر . ک: مقاله «عقل و خداباورى» پلانتینگا در:
Alvin Plantinga and Nicholas Wolterstorff; Faith and Rationality: Reason and Beliefin God; Notre Dame: University ot Notre Dame Press, 1983, p.68.
8. reasons
9. basic
10. particularism
11. methodism
12. epistemic warrent
13. warranting circumstances
14. warrent
15. justification
16. epistemic duty
17) این نکته در اثر زیر مکررا آمده است:
Roderic Chisolm; The problerm of the Criterion; Milwauke Marqette University Press, 1973.
18. evidence
19. graonds
20) نک: پلانتینگا، «عقل و خداباورى» ص 9 80 .
21. design
22. Alvin Plantinga, "The Prospects for Natural Theology", in James Tomberlin, ed., Philosophical Perspectives 5: Philosophy of Religion, Atascadero, calif: Ridgeview Press, 1991.
23. reliablebelief - forming mechanism
24. arguments
25. internalist constraint
26. irrational
27. moral justification
28. propositional evidence
29. human goods
30. morally responsible act
31. act of religious belief
32. externalist
33. tendency
34. triggering mechanism
35) بنابراین، دیدگاه پلانتینگا با دیدگاه ویلیام آلستون کاملا متفاوت است . نک:
William Alston, "Christian Experience and Christian Belief", in Faith and Rationality, PP. 103-134.
36. appropriate environment
37) پلانتینگا بعدها در مقاله «چشم اندازهایى به الهیات طبیعى» به جاى اینکه هدف این ساختکار شناختى truth) مىداند . survival) بداند، آن را معطوف به حقیقت و صدق cognitivemechanism) را بقا
38. dejurequestion
39) همان .
40. sole epistemic merit
41. agent cognitive
42. extrinsic
43) عقل و خداباورى» ، ص 82- 78 .
44) همان، ص 76 .
45. somehow
46. epistemic defeaters
47. appropriateness
48. objective
49) چنین است که وقتى به نظرم مىرسد درختى مىبینم، عمل دیدن من گویا از وجود درختى عینى حکایت مىکند، حتى اگر (pre - establishedharmony) مقرر دانشمند یا خداوند توانمند و خیرخواهى، چه بسا از طریق هماهنگى پیشین بنیاد کرده باشد که هرگاه به نظرم مىرسد درختى را در برابرم مىبینم، درختى در برابرم هست .
50. memory belifs
51. counterexamples
52. external
53. propositional awareness
54. first - order affirmation
55) یکى از منابع کلاسیک درباره این دیدگاه درونگرایانه، ماخذ زیر است:
Thomas Aquinas, Disputed Questions on Truth, question 1, article 9. cf. Summa Theologiae, part 1, question 16, article 2; Commentary on Aristotle|s Metaphysics, book 6, number 1236.
همچنین نک: مقاله من درباره «دیدگاه آکونیاس درباره علم به حقیقت و وجود»:
patrick Lee "Aquinas on Knowledge of Truth and Existence", in New scholasticism, 40, 1986, pp. 46-71.
ممکن استبرخى از یک درونگرایى ضعیفترى پشتیبانى کنند و بگویند که لازم نیست ما در احساس خود آگاه باشیم که احساس مىکنیم، بلکه فقط باید از متعلق احساس آگاه باشیم; یعنى باید متعلق احساس را تجربه کنیم تا باورمان داراى جواز معرفتى شود . اما این خود متعلق احساس یا امر واقع نیست که موجب جواز معرفتى باور ما به متعلق یا امر واقع مىشود، بلکه برعکس، این آگاهى ما از متعلق یا امر واقع است که سبب جواز معرفتى باور ما مىشود; براى نمونه اگر من در حوزه دید محیطىام درختى را مىبینم، اما به دلیل دیگرى باور مىکنم که درختى وجود دارد، پس باور من به وجود داشتن درخت داراى جواز معرفتى نیست . بنابراین، من نه تنها باید درختى را ببینم، بلکه باید آگاه باشم که دارم درخت را مىبینم تا باورم به این که درختى وجود دارد، جواز معرفتى داشته باشد . دیدگاه درونگرایانهاى که من از آن پشتیبانى مىکنم، همان دیدگاهى است که پاول موزر در کتاب توجیه تجربى بیان کرده است:
Paul Moser, Empirical Justification, Dordrech: D. Reidel, 1985.
56. truth
57. correspondence
58. conformity
59) ر . ک:
William Alston, "Yes, Virginia, There Isa Real World" American philosophical Association, Presidential Address, 1979; reprinted in Paul Moser, ed., Realityin Focus, Englewood Cliffs: Prentice Hall, 1990, pp. 17-33.
همچنین نک:
Bernard Williams "Decidingto Believe", in problems of the Self, London: Cambridge University Press, 1973, pp. 136-151.
60. second - orderawareness
61. infallible
62) این ایرادى است که ویلیام آلستون بر دیدگاه مورد قبول من گرفته و نام آن را «درونگرایى آگاهى» consciousnessinternalism) نامیده و پاول موزر در کتاب توجیه تجربى به آن اشاره کرده است . نک:
William Alston, "An Internalist Externalism", in Epistemic Justification: Essays in the Theology of Knowledge, Ithaca: Cornell Unversity Press, 1989, p.233.
63. act of affirming
64. act of considering
65. reflexive awareness
66. quirk
67. reliable cognitive mechanism
68. natural belief - forming mechanism
69. inborn cognitive mechanism
70. improper
71. externalist account
72. mechanism of evolution
73) کودک حتى ممکن است «بفهمد» که برخلاف میل خودش داراى این باور است - یعنى هورمون همچنان اعمال نفوذ مىکند، اما او در برابر این گرایش پایدارى مىکند، زیرا از سر تامل باور دارد که احتمال راستبودن این باور از احتمال دروغ بودن آن بیشتر نیست .
74. scrutiny
Linda Zagzebski) به من پیشنهاد کرد . 75) این نوع بیان را لیندا زاگزبسکى
76. reliabilism
77. teleological component
78. nicen creed
79) منظورم از «قراین» در اینجا، هم قراین مستقیم است و هم قراین غیرمستقیم . بنابراین، در این مورد با دیویى هویتنگا موافق نیستم . بنگرید به پاسخ وى به من در:
Dewey Hoitenga, "Knowledge, Belief, and Revelation: A Reply to Patrick Lee" in Faith and philosophy 8, 1991, pp. 244-251.
من معتقدم که در واقع، نه فهم مستقیم، نه استدلال و نه تجربه، هیچکدام قراین کافى براى متقاعد کردن قرینهگرا نخواهند بود . متاسفانه بسیار دیر متوجه مقاله دقیق و روشن هویتنگا شدم که در پاسخ به مقاله قبلىام درباره ایمان عقل نوشته شده است، به همین سبب نتوانستم در اینجا به بررسى آن بپردازم .
80) به استدلال آنتونى کنى توجه کنید: «بىگمان مىتوان منطقا باور کرد که حضرت موسى و عیسى بسیارى از کارها و سخنانى را که انجیل به آنها نسبت مىدهد، انجام داده و گفتهاند، اما آیا مىتوان منطقا به چنین چیزى یقینى مشابه یقین لازم براى معرفت داشت؟ اگر اعتقاد از آن حیث که ایمان است، نامعقول است و اگر باور اعتقادى است که منطقا متناسب با تاییدى که از تاریخ مىگیرد، معقول است، پس از آن حیث که معقول است، چیزى کمتر از ایمان است».
Anthony Kenny, Faith and Reason, New York: Columbia Univerty Press, 1983, p. 83.
81. morally
82. moral justification
83. good of possission of Truth
84. disrespect
85. disregard
86. credible
87. faith
88. revelation
89. impersonal information
90. speculative truths
91. personal communication
92. presonal communion
93) نک:
Germain Grisez, The way of the Lord Jesus, vol. 1: Christian Moral principle, Chicago: Franciscan HeraldPress, 1983, Chapter 20.
تفاوت میان باور دینى با باور یا ایمانهاى انسانى دیگر، برخى را دچار دردسر کرده است . در سایر باورها و ایمانها بدیهى است که باور کننده در واقع، سخن هم مىگوید، اما معلوم نیست که باور کننده راستگو یا آگاه باشد . در باور دینى وضع کاملا برعکس است - یعنى آنچه بدیهى نیست این است که کسى را که به او باور داریم، سخن بگوید . کافران درباره صداقتخداوند تردید ندارند، بلکه اصولا درباره سخن گفتن خدا تردید مىورزند . با این همه، در هر دو مورد، عمل باور کردن ما از قراین موجود فراتر مىرود: در باور دینى، یقین ما از قراین حاکى از اینکه خدا سخن گفته است فراتر مىرود، اما در باورمان به یک فرد انسانى، یقین ما از قراین حاکى از صداقت آن فرد در سخن گفتن فراتر مىرود . بنابراین، این اختلاف میان باور دینى و بیشتر باورهاى دیگر منطقا بهانهاى براى ریشخند کردن باور دینى نیست . به هر حال، ما اصولا علاقهمندیم بپذیریم که خدا سخن گفته است، حتى اینکه باور کننده در عمل باور کردن واحدى هم بپذیرد که خدا سخن گفته و هم بپذیرد آنچه او گفته درست است . براى بحثبیشتر در اینباره نک:
Patric Lee, "Reasons and Religious Belief", in Faith andPhilosophy 5, 1989, pp. 19-43.
94. signs
95) این مورد از آنچه تاکنون اشاره کردهام، پیچیدهتر است . ما نه فقط به دلیل ارتباط شخصى، بلکه به دلیل دستیابى به حقیقت، ادعاى مسیحى را مىپذیریم . هرکسى مىداند که به یک معنا اگر مسیحیت را خوب بفهمد باید با آن زندگى کند . اگر سیحیتحق باشد، پس جهانى از حقیقت کل وجود دارد که فقط کسى که در دنیاى مسیحیت مىزید، مىتواند آن را بررسى و درک کند . بنابراین، خیر دستیابى به حقیقت فى نفسه مىتواند موجب تصدیق به قضایا شود با یقینى بیشتر از جوازى که ظاهرا قراین به تنهایى مىدهند . گویا در اینجا فرضیهاى است که فقط کسى مىتواند آن را امتحان کند که صددرصد به آن باور داشته باشد . فرض کنید براى آزمون فرضیهاى در زیستشناسى آزمونگر باید سالها در جزیره تک افتادهاى زندگى کند، اما براى اینکه در آن جزیره زنده بماند باید با یقین مطلق به این فرضیه یقین داشته باشد . این تشبیه دقیق نیست، اما نکته در این است که در Long - runview) وجود دارد . و بلند مدت اعتقاد ما به مسیحیت فقط به انگیزه میل به ابراز ارتباط شخصى نیست، بلکه به انگیزه میل به حقیقت نیز هست، نه حقیقتبه معناى مطابقت این یا آن قضیه با واقعیت، بلکه حقیقتبه معناى ژرف و کامل و به معناى تصویر درست از واقعیت، تا آنجا که ممکن است .
96. human flourishing
97. human life
98. aesthetic experience
99. friendship
100. society
101. natural law theory
102. Germain Gresez
103. Joseph Boyle
104. John Finnis
105) نک:
Germain Grisezand Russell Shaw, Beyond the New Morality, 3rd ed., Notre Dame: Notre Dame University Press, 1988; John Finnis, Joseph Boyle, Gemain Grisez, Nuclear Deterrence, Morality, and Realism, Oxford: Claredon Press, 1987, pp. 175-179.
106. consequentialism
107. utilitarianism
108. fulfilment
109. consequences "in the long run"
110. mere appearance
111. Ethics of belief
112. astrology
ethicsofsex توضیح دهیم، گرچه را با مقایسهاش با اخلاق جنسى تفاوتهاى آنها نیز البته مهم است . توان جنسى طبیعتا معطوف به خیر تولید مثل است، در حالى که توان شناختى طبیعتا معطوف به دستیابى به حقیقت است . اما همانگونه که نمىتوان نتیجه گرفت که توان جنسى فقط باید براى تولید مثل به کار مىرود (گرچه استفاده از این براى تولید مثل جاى تردید نیست) به همینسان، نمىتوان نتیجه گرفت که عمل شناختى باور کردن فقط باید تحت تاثیر هدف حقیقتباشد، بلکه نتیجه مىگیریم که باید به همه خیرهاى پایهاى توجه کنیم که تحت تاثیر عمل پرداختن آنهاست . همانگونه که نباید خیر تولید مثل را انکار کنیم، نباید خیر دستیابى به حقیقت را نفى کنیم، بلکه همانطور که پرداختن به امور جنسى براى ابراز رابطه زناشویى، مشروط بر آنکه به خیر تولید مثل بىتوجه نباشد، اخلاقا خوب است; به همینسان به نظر مىرسد که عزم به باورکردن به سبب خیر پایهاى که باور، به همراه صدق باور، ما را در تحقق آن خیر یارى مىرساند، مىتواند در بسیارى موارد اخلاقا خوب باشد; یعنى در آن مواردى که حقیقت نادیده گرفته نشود . در هیچیک از این دو مورد عزم به انجام دادن عملى ظاهرا مانع توجه به یک خیر پایه نیست یا به آن آسیبى نمىرساند; در هیچ یک از دو مورد ظاهرا لزومى ندارد که موردى از خیر پایه نادیده گرفته شود . به نظر مىرسد این دو مثال از این جهتشبیه به یکدیگرند . اما اختلاف مهم آنها در این است که در امور جنسى، تولید مثل نکردن فقط به معناى تحقق نبخشیدن به خیرى است که مىتواند تحقق یابد . اما در امور عقلى و شناختى اگر باور ما به حقیقت و صدق نینجامد، کاذب مىشود و معنایش این است که درک شناختى ما از واقعیت آسیب جدى دیده است نه اینکه فقط خیرى تحقق نیافته است . به همین دلیل، لزومى ندارد در هر عمل جنسى بخواهیم یا بکوشیم به عمل لقاح بپردازیم، (بلکه کافى است عمل جنسى آمادگى لقاح را داشته باشد). در هر عمل باور نیز ما باید امید داشته باشیم که باورمان صادق است و حتى در صورت لزوم بکوشیم که چنین شود . با این همه، به نظر نمىرسد در امور جنسى و باور کردن، اگر عمل باور کردن همزمان تحت تاثیر خیرهاى متعددى باشد، خطایى رخ داده باشد .
114. morally responsibl eact
115. J.R. Ewing
116. risk
117. Cognitive grasp
118. permissible
119. obliged
120. redemption
121. sanctification
122. communal
123. certainty
124. dualist
125. commitments
126) من معتقدم که به آسانى مىتوانیم در چنین موردى ببینیم که چگونه کسى مىتواند به کارى بپردازد که با باورش مرتبط است، گرچه با باورکردن یا باورنکردن مرتبط نیست . به آسانى مىتوان تصور کرد کسى در موقعیت مذکور اجازه مىدهد قراینى که در دست دارد او را وادارد که تصدیق کند (مخالفت ورزد)، همچنان به پژوهش بپردازد، یا مدعایى را به دلیل فقدان قراین کنار بگذارد .
127. moral proposition
128. apologetics book
129. sublimity
130. evident sanctity
131. astheti csense
132. Jn. 10: 4-6.
133) ماخذ ترجمه:
Patric Lee, "Evidentialism, Plantinga, andFaith and Reason", in Rational Faith, (ed) by Linda Zagzebski, Notre Dame, Indiana: University of Notre Dame Press, 1993, pp. 140-167.
پاسخ پلانتینگا به ایراد قرینهگرایانه
ایراد قرینهگرایانه (1) به باور دینى (2) چنین است:
1 . نباید قضیهاى را باور کنیم، مگر آن که قراینى کافى (3) برایش داشته باشیم .
2 . قراینى کافى براى باور دینى وجود ندارد .
3 . بنابراین، نباید باور دینى داشته باشیم .
آلوین پلانتینگا (4) در رشته مقالاتى آموزنده و قاطع استدلال کرده است که پاسخ درستبه ایراد قراینهگرایانه این است که براى توجیه باور به خداوند قراین کافى لزومى ندارد، زیرا باور به خداوند، باورى واقعا پایه (5) است، و باور واقعا پایه در صورت فقدان هر نوع قرینهاى از جواز معرفتى برخوردار است .
شمارى دیگر از مدافعان مؤمن در پاسخ به ایراد قرینهگرایانه گفتهاند: قراین کافى براى باور به خدا لازم است و چنین قراینى نیز وجود دارد . ایراد پلانتینگا به این پاسخ این است که سرانجام باور دینى را بر قراین مبتنى مىکند یا بدین کار گرایش دارد . مبتنى کردن باور دینى بر قراین یا استدلالها کارى جسورانه است، زیرا یقین ما پابهپاى چگونگى نمود قراین در زمانهاى گوناگون، دستخوش تغییر مىشود و چنین باور کردنى در مورد خداوند حسنى ندارد . پلانتینگا با اشاره به کالوین (6) مىگوید: باور به خداوند بر پایه استدلال «نهایتا بولهوسانه است و بعید است که دل نگرانى ما را به دلخوشى مبدل سازد» . (7)
پلانتینگا مىگوید: هر باورى را نمىتوان بر پایه دلایل (8) پذیرفت، بلکه باید پارهاى از آنها را بدون دلیل قبول کرد . چنین باورهایى، پایه (9) اند . البته هر باورى، واقعا پایه نیست، [بلکه] تنها باورهایى واقعا پایهاند که در اوضاع و احوال یا تحتشرایط مناسب پدید آمدهاند . اما پلانتینگا جزئىگرایى (10) و نه روشگرایى (11) را پاسخى در خور به این پرسش مىداند که «چه نوع اوضاع و احوال یا چه شرایطى مىتواند به جواز معرفتى (12) بینجامند؟» یعنى پیشاپیش نمىتوانیم روشى را مشخص کنیم که با آن اوضاع جواز بخش (13) را از اوضاع و احوال دیگر جدا سازیم .(پلانتینگا در آثار جدیدترش از واژه «جواز» (14) براى اشاره به ویژگى یا رابطهاى استفاده را براى اشاره به انجام دادن تکلیف معرفتى (16) به کار مىبرد که البته آن را از جواز معرفتى متمایز مىداند . من نیز در کاربرد این واژهها از وى پیروى مىکنم) . بلکه برعکس، ما با تشخیص اوضاع یا شرایط ویژهاى آغاز مىکنیم که در واقع، جوازبخشاند، پیش از آن که بکوشیم ماهیت اوصاف کلى و لازم شرایط و اوضاع را براى فراهم ساختن جواز معرفتى مشروط تعیین کنیم . (17) اوضاع گوناگونى همچون مشاهده آسمان پر ستاره، تجربه زیبایى، یا تجربه گذشت و بخشش وجود دارند که باور به خداوند را باورى واقعا پایه مىسازند . این اوضاع و احوال، قراینى (18) براى وجود خداوند نیستند، بلکه زمینهها (19) یا اوضاعى هستند که موجب گرایش به سوى باور به خداوند مىشوند . (20)
جواز معرفتى، از دیدگاه پلانتینگا، امرى است مربوط به قواى شناختى ما که خوب و دقیق کار مىکنند; یعنى مطابق با طرح و و در اوضاع و احوال مقتضى عمل مىکنند . (22) پلانتینگا مىگوید: من بدین سبب به خداوند باور دارم که خداوند در من گرایش باور به خودش را در اوضاع و احوال خاص نهاده است و چنین اوضاعى هم وجود دارد . از اینرو، باور به خداوند محصول ساختکار باورساز اعتمادپذیرى (23) است که در اوضاع و احوال مقتضى خوب و دقیق کار مىکند . بنابراین، باور به خداوند، باورى به لحاظ معرفتى داراى جواز است .
من فکر مىکنم حق با پلانتینگا است که مىگوید باور دینى نباید بر استدلالها (24) یا قراین، یا دلایل مبتنى شوند و سر این مطلب همان است که پلانتینگا و کالوین بدان اشاره کردهاند . اما معتقدم که تبیین پلانتینگا از جواز معرفتى نادرست است، بنابراین، گمان مىکنم که او اثبات نکرده که باور به خداوند از لحاظ معرفتى داراى جواز است . من در این جا نشان خواهم داد که آن دسته از اوضاع و احوالى که مىتوانند موجب جواز معرفتى شوند، داراى قید و شرطى درونگرایانهاند (25) . همچنین مبرهن خواهم کرد که باید بپذیریم که یقین مطلق به باور مسیحى (که در این مقاله به جاى صرف باور به خداوند از آن بحث کردم) جواز معرفتى ندارد، اما اثبات مىکنم که باور مسیحى نامعقول (26) نیست، بلکه توجیه اخلاقى (27) دارد . همچنین بحث مىکنم که براى اینکه باورى اخلاقا موجه باشد باید قراینى در تاییدش وجود داشته باشد، و منظور از قراین در اینجا چیزى است که از وجود آن آگاهیم و بهنظر مىرسد از صدق قضیه باور شده یا از صدق احتمالى آن حکایت مىکند .(از این رو، من «قرینه» را به معنایى متفاوت با معناى مورد نظر پلانتینگا، بهکار مىبرم و لازم نمىدانم که قرینه حتما قرینهاى گزارهاى (28) باشد، هرچند باید در قلمرو آگاهى ما باشد) . البته پیشاپیش نمىتوان معلوم کرد که یک باور براى اینکه اخلاقا موجه باشد باید از چه میزان قراینى برخوردار باشد یا قراین موافق آن باید از قراین مخالفش چقدر بیشتر باشند . برعکس، مقدار قراین لازم براى اینکه باورهاى خاص اخلاقا موجه باشند، به عوامل دیگر - یعنى به چگونگى تاثیر باور بر خیرهاى انسانى (29) دیگر در موقعیتى ویژه دارد . با وجود این، مبرهن خواهم کرد که براى اطمینان یافتن از اینکه باور دینى ما عملى اخلاقا مسئولانه (30) است، یا براى روشن ساختن اینکه اخلاقا باید باور کنیم، به قراینى نیاز داریم . از اینرو، قرینه و مدرک به معناى پیش گفته (افزون بر پایه بودن) نقشى مهم و ضرورى در تحقق عمل باور دینى (31) دارد .
ایراد من به تبیین پلانتینگا از جواز معرفتى باور دینى با نظریهاش درباره جواز معرفتى به معناى اعم ارتباط دارد . خلاصه آن که به گمان من، تبیین وى بیش از اندازه برونگرایانه (32) است . بنا به تبیین وى، خداوند در من گرایش (33) به خدا را در اوضاع خاص، مثلا در وضعیت مشاهده آسمان پرستاره، نهاده است . نگریستن آسمان پرستاره نقش قرینه را در باور به خداوند ندارد، بلکه چونان P را در من بیدار سازد . اما C باور «ساختکارى بیدارگر» (34) عمل مىکند . به تعبیرى عامتر، خداوند ترتیبى داده است تا اوضاع C خداوند موجب P با یکدیگر ارتباطى داشته باشند . پلانتینگا نیز نمىگوید که در اوضاع C و محتواى لزومى ندارد که مىشود من مستقیما او را ولو به طور مبهم، تجربه کنم . (35) اگر درست فهمیده باشم، او نمىگوید که خداوند عملا خود را بر آگاهى باور کننده آشکار مىسازد، یا مستقیما به تجربه وى درمىآید، بلکه مىگوید نوعى تجربه سبب باور به خدا مىشود . این حقیقت که C نهاده است و من در چنین اوضاعى قرار دارم، کافى است تا شرط خداوند در من گرایش باور به خود را در اوضاع و احوال P را قوایى پدید آوردهاند که در محیطى مقتضى (36) خوب و دقیق کار مىکنند پلانتینگا را براى «جواز معرفتى» برآورد; یعنى باور . (37) در اینجا دو مسئله پیش مىآید: مسئله قانونى بودن ماهیت جواز معرفتى و مسئله واقعى بودن آن گرایش، یعنى اینکه آیا خداوند در همه انسانها چنین میل و گرایشى نهاده استیا نه .
C تحقق C در من نهاده، و من به مسئله قانونى بودن (38) مىپردازم . فرض کنید خداوند گرایش باور به خدا را در اوضاع و احوال یافته است و نیز (به تعبیر پلانتینگا) «در مىیابم که من» به خدا باور دارم . (39) آیا این امور فىنفسه به باور من جواز معرفتى مىبخشند؟
من فکر نمىکنم چنین کنند . با توجه به دستگاه شناختى من، از سر تصادف و بخت است که من به باورهاى صادق مىرسم، یا به باورى دست مىیابم که به طور کلى، براى مردم داراى جواز است . نظر من این است که بنا به تبیین پلانتینگا «شایستگى معرفتى» محض (40) ، اگر اغراق نباشد، بیرون از فاعل شناختى (41) قرار مىگیرد . برخلاف تبیین پلانتینگا از جواز معرفتى باور دینى، آنچه به باورى جواز مىبخشد نمىتواند نسبتبه فاعل شناختى، بیرونى (42) باشد .
البته پلانتینگا معتقد نیست که هر باورى مىتواند پایه باشد . ما نمىتوانیم دلخواهانه از باورهایى آغاز کنیم که تخیلى و موهومند . باورهاى پایه به قراین نیازى ندارند، اما به زمینهها نیازمندند; یعنى به گفته پلانتینگا به اوضاع و احوالى نیاز دارند که به چنین باورهایى جواز مىبخشد . (43) ویژگىها و مشخصات اوضاع و احوالى را که مىتوانند چنین باورهاى جوازدارى عرضه کنند، باید در یک نظریه تمام عیار درباره جواز معرفتى جست، اما پلانتینگا درباره اینکه آیا ما از توان رسیدن به چنین نظریهاى برخورداریم یا نه، موضعى شکاکانه دارد، (44) ولى من معتقدم که یکى از شرطهاى لازم براى چنین نظریهاى این است که فاعل شناختى باید بهگونهاى (45) از اوضاع و احوال جوازبخش آگاه باشد .
عوامل بسیارى در اوضاع و احوال هستند که موجب جواز باور مىشوند . برخى از عوامل ربطى به جواز باور ندارند، اما پارهاى از آنها براى این کار اساسىاند; یعنى بدون آنها اوضاع و احوال موجب جواز باور نمىشود . به نظرم مىآید که ما باید به گونهاى از این عوامل اساسى در اوضاع جوازبخش آگاه باشیم .
این نکته بدین معناست که ما صرفا به سبب اینکه به خدا باور داریم، و خدا گرایش باور به خویش را در پارهاى از اوضاع در ما نهاده، و اینکه چنین اوضاع و احوالى تحقق یافته است، به جواز معرفتى در باور به خدا نمىرسیم، زیرا به نظر مىآید این حقیقت که خدا چنین گرایشى در ما نهاده، براى اوضاع جوازبخش امرى ضرورى است، بنابراین، اگر ما از این حقیقت آگاه نباشیم که گرایش باور به خدا را خدا در ما نهاده (یا اگر دلیل جوازدارى براى باور کردن این حقیقت نداشته باشیم)، پس این حقیقت که باور به خدا از چنین گرایشى برآمده است نمىتواند موجب جواز معرفتى چنین باورى شود .
آیا همچنین باید آگاه باشیم که قواى شناختىمان خوب و دقیق کار مىکنند؟ و آیا باید بدانیم که قواى شناختىمان به خوبى با محیط خو گرفتهاند؟ از دیدگاه پلانتینگا، کارکرد دقیق قواى شناختى ما و خوگرفتن آنها با محیط - نه آگاهى ما از این حقیقت - براى جواز معرفتى ضرورى است . اما از نظر من، گویا آگاهى از این شرایط یا روابط امرى ضرورى است .
یکى از پاسخهاى ممکن به مشکل یادشده این است که میان اوضاعى که به جواز معرفتى مىانجامد، از یک سو، و فقدان مبطلهاى معرفتى (46) از سوى دیگر، فرق بگذاریم . پیداست که براى داشتن جواز معرفتى در باورى، آگاهى از فقدان شرایطى که قراین ما را نقض و ابطال مىکند، لزومى ندارد . همچنین ضرورتى ندارد که در واقع، چنین مبطلهایى براى قراین ما موجود نباشند . براى مجاز بودن باورم به اینکه درختى مىبینم لازم نیست نخست در این باورم مجاز باشم که کسى زیرکانه بدلى از درخت نساخته و در اینجا نگذاشته است، یا از چنین چیزى آگاه باشم . و اگر کسى در واقع، چنین بدلى را ساخته و مرا فریفته باشد، عمل باور من باز هم داراى جواز معرفتى است، ولو آنکه نادرستباشد . پلانتینگا معتقد است که همخوانى (47) محیط با قواى شناختى ما بخشى از جواز معرفتى است . اما ممکن است کسى بگوید که ناهمخوانى محیط با قواى شناختى ما نیز یک مبطل معرفتى است . بنابراین، مىتوان گفت که لزومى ندارد از همخوانى محیط با دستگاه شناختىمان چونان پیش شرط جواز معرفتى آگاه باشیم . با این همه، باید بپذیریم که به نظر نمىرسد کسى معیار قاطعى در دست داشته باشد تا بدان اوضاع جواز بخش را (که گفتم باید بهگونهاى از آن آگاه باشیم) از فقدان مبطلها (که آگاهى از آن لزومى ندارد) متمایز کنیم .
فکر مىکنم این پاسخى وسوسهانگیز، اما نادرست است . به گمان من، پاسخ درست این است که ما از همخوانى دستگاه شناختىمان با محیط تلویحا آگاهیم (یا به نظر مىرسد که آگاهیم، چون ممکن استخطا کنیم)، و در این آگاهى است که آنچه مىبینیم یا مىفهمیم، عینى (48) است . من با دیدن یک درخت، گویا از درختى بالفعل (عینى) یا درختى واقعى پردهبردارى مىکنم . بنابراین، به نظر مىرسد که عمل دیدن من (و در نتیجه، تلویحا، قوه بینایى من) از آن نوع عملى است که اشیا را آنگونه که هستند، آشکار مىسازد . اگر عمل دیدن یا قوه بینایى من از این نوع نباشد، پس باور من به اینکه درختى در برابرم هست، داراى جواز معرفتى نیست . (49) اما همچنین به نظر مىرسد که در آگاهى از اینکه دیدن از آن نوع امورى است که چیزهاى دیگر را آشکار مىسازد، تلویحا این آگاهى وجود دارد که عمل دیدن و توان قوه بینایى براى چنین کارى در این نوع محیط مناسبند .
ممکن است ایراد بگیرید که ادراک حسى و باورهاى حافظهاى (50) پاد نمونههایى (51) براى چنین دیدگاه درونگرایانهاىاند . همچنین ممکن استبگویید آنچه در احساس، حافظه و دیگر اعمال معرفتى پایه موجب جواز معرفتى آنها مىشود، چیزى نیست که فاعل شناسا از آن آگاه باشد، بلکه در اعمال معرفتى پایه، اوضاع جواز بخش نسبتبه آگاهى یا دیدگاه فاعل شناختى کاملا بیرونى (52) است .
اما من فکر مىکنم ما در احساس و باورهاى حافظهاى از تجربهاى برخورداریم که باورمان را «بیدار» مىکند و سپس صرفا براساس میل به باور و بدون هیچ نوع «دلیلى» باور مىکنیم . در احساس، حافظه و مانند اینها، خود شىء معلوم براى عالم آشکار است (یا به نظر مىرسد که آشکار است - چون در این جا هم خطا امکانپذیر است)، و عالم از این واقعیت آگاه است، نه اینکه فقط خود را داراى یک باور «مىیابد» ; براى نمونه در احساس، من افزون برداشتن احساس، نسبتبه ماهیت آن احساس نیز بصیرتى عقلى دارم .
X براى من است . X دقیقا حضور X را احساس مىکنم، اما همچنین آگاه هستم، یا ظاهرا آگاه هستم، که احساس کردن من من از این نکته آگاهم، اما نه با یک آگاهى گزارهاى (53) جداگانه، بلکه این آگاهى «درجه دوم» دقیقا همان چیزى است که در هر تصدیق درجه اولى (54) وجود دارد . این بخشى از آگاهى من است که آن درختبلند است، یا آن ساختمان در آنجاست، یا مانند اینها; براى نمونه چیزى که من در تصدیق آن درختبلند است از آن آگاهم، همانا عینیتبلند بودن درخت است; یعنى من آگاهم که محتواى تجربه یا اندیشهام چیزى غیر از تجربه و اندیشهام است . (55) مفهوم صدق (56) به معناى مطابقت (57) یا سازگارى (58) با واقعیتى متمایز، بخشى از چیزى است که هنگام تصدیق کردن یا باور کردن در نظر داریم . (59) تصدیق یا باورکردن چیزى به معناى این است که تجربه یا اندیشهمان را بیانگر یا دریافت کننده واقعیت، همانگونه که هست، مىدانیم . در اعمال شناختى پایه - یعنى باورهایى که مستقیما بر پایه مثلا احساس یا حافظه پدید مىآیند - آگاهى از ماهیت تجربه یا اندیشهمان است که موجب مىشود قضیه مربوط را تصدیق یا باور کنیم .
، خطاناپذیر (61) است . هنگامى که احساس مىکنم، به نظرم مىآید که خود شىء را دریافت مىکنم، اما منطقا امکان دارد که دانشمندى شریر منظما مرا فریب دهد، یا من به جاى اینکه احساس کنم، عملا دچار توهم شوم . نکته این است که در احساس - و نیز در حافظه، استدلال و مانند اینها - من فقط خود را «داراى یک باور نمىیابم» ، بلکه از اوضاع جوازبخش ضرورى باورها آگاهى دارم (یا به نظر مىرسد که آگاهى دارم): من آگاه هستم (یا ظاهرا آگاه هستم) که احساس همانا حضور خود شىء است . بنابراین، احساس و باورهاى حافظهاى پاد نمونههایى براى تبیینى درونگرایانه بهشمار نمىآیند .
این سخن لازم نمىآورد که من باید از کفایتیا درستى فعل آگاهى درجه دوم با فعل آگاهى درجه سوم آگاه شوم، و در نتیجه، به تسلسل بىپایان دچار گردم . (62) آگاهىاى که از آن سخن مىگویم در یک باور متمایز دیگر نیست، بلکه در واقع، بخشى اساسى از باور اصلى است (اساسى بودنش بدین معناست که فعل تصدیق (63) ، و نه فعل توجه و ملاحظه (64) را مىسازد . از اینرو، آگاهىاى بازتابى (65) است . لزومى ندارد ما با فعل آگاهى درجه سومى از درستى آگاهىمان از آگاهىمان آگاه شویم - هرچند دلیلى نمىبینیم که اگر بخواهیم چنین کنیم، نتوانیم، زیرا عینیت آگاهى ما از آگاهى خود ما چیزى نیست که ما آن را تصدیق کنیم، بلکه عینیت آگاهى ما از شیئى متمایز است .
براى چنین تبیین درونگرایانهاى استدلالى مىتوان آورد؟ یافتن استدلالى که مصادره به مطلوب نباشد، دشوار است . چنانکه برنارد ویلیامز مدعى شده است، بسیارى افراد بر این نظرند که اگر بیابیم براى قضیهاى که باور کردهایم، دلایل یا قراینى نداریم، پس واقعا آن را باور نکردهایم، یا دست کم چنین چیزى سبب مىشود که آن را باور نکنیم . اما این یک استدلال نیست، بلکه توسل جستن به چیزى است که فکر مىکنیم باور کردن به نحو مطلوب مستلزم آن است، و به نظر مىرسد که برخى مىپندارند قراین براى باور کردن مطلوب است و پارهاى دیگر چنین نمىپندارند .
اما استدلال غیرمستقیم دیگرى نیز براى چنین تبیینى وجود دارد . فرض کنید من خودم را داراى باورى مىیابم که در واقع، ویژگىهایى دارد که نشان مىدهد از جواز معرفتى مورد نظر پلانتینگا برخوردار است . اما باز هم فرض کنید من درباره این باور بىدلیل و قرینهام، تامل مىکنم و از خود مىپرسم که آیا این باورى شگرف (66) است که دارم یا باورى است که باید آن را حفظ کنم . هدف اصلى از این تامل درجه دوم درباره باورهایم این است که معلوم کنم کدام یک از باورها صادقند یا محتملا صادقند . آن ویژگىهایى که، بنا به تبیین پلانتینگا، به این باورها جواز معرفتى مىبخشند، ممکن است ویژگىهایى باشند که من نتوانم در مدت معقولى کشف کنم . بنابراین، هنگامى که دریابم این باور ممکن استحاصل پدیدهاى شگرف باشد نه محصول یک ساختکار شناختى اعتمادپذیر (67) ، اطمینانم به این باور از میان مىرود و فکر مىکنم در اینجا نیز باید بگوییم که این باور همه جواز معرفتىاى که پیش از این داشته است، از دست مىدهد .(البته اگر دلیلى داشته باشم که بپذیرم این باور را از طریق یک ساختکار به دست آوردهام و به ساختکار شناختى فطرى (69) خود نیز اعتماد داشته باشم، حسابش فرق مىکند; من فرض مىکنم در مثال مورد بحث چنین چیزى نیست). بنابراین، در صورتى که این باورم را بررسى دقیق کنم و دغدغهام این باشد که ببینم چگونه با واقعیت و حقیقت ارتباط مىیابد، نتیجه مىشود که اگر تبیین پلانتینگا درستباشد، پس یک باور در زمانى مىتواند داراى جواز معرفتى باشد، و در زمانى دیگر، دستخوش تردید سادهاى شود . بدون وجود قراین - به معناى چیزى که از آن آگاه هستم و گویى بر صدق باور یا بر صدق احتمالى باور دلالت مىکند - بسیارى از باورهاى داراى جواز معرفتى، چنان خواهند بود که اندک تردیدى درباره آنها کافى است تا همه جواز معرفتى را که پیش از تردید داشتهاند، ویران سازد . اما گمان مىکنم که جواز معرفتى نمىتواند جوازى آسیبپذیر باشد . حرف من این است که در مثال مورد بحث، پیش از تامل درباره باورم ممکن نیست که من کارى نابجا (70) کرده باشم (یعنى به هرحال ممکن استباورم را بدون هیچ میزانى از اراده، خواه به طور مستقیم یا به طور غیرمستقیم، پذیرفته باشم و این ویژگى باور من شاید به یک معنا بخشى از چیزى باشد که پلانتینگا از تبیین برونگرایانه (71) خویش در نظر داشته است)، اما این باور از لحاظ معرفتى داراى جواز نیست، و این نکتهاى است که من با تامل کشف کردهام . به تعبیر دیگر، اگر تبیین برونگرایانه همچون تبیین پلانتینگا درستباشد، پس برخى باورها چنانند که از لحاظ معرفتى فقط در صورتى داراى جوازند که تاملى دربارهشان نشده باشد . اما این پیامد نمىتواند درستباشد، بنابراین، تبیین برونگرایانه نادرست است .
چه بسا مثالى خاصتر بر این نکته چندان تایید نکند . فرض کنید خداوند از طریق ساختکار تحول (72) ، مواد را چنان ساخته است که هورمون ویژهاى در خون سبب شود که کودک باور کند، پدر و مادرش از وى مراقبت مىکنند، این باور به طور کلى صادق است و داشتن چنین باورى براى بقاى کودک سودمند است .(البته ما از ترتیب واقعى مجموعه مراقبتها و پرورشهایى که موجب شد تا کودک بداند که پدر و مادرش او را دوست دارند، تقریبا بىخبر هستیم . به هر حال، کودکان شکاک ممکن است اهمیت این قرینه را نپذیرند، و چه بسا برادران و خواهران کودک با استدلال نشان دهند که والدین کودک، وى را دوست ندارند) . روزى کودک درباره باورهایش به تامل خواهد پرداخت تا معلوم کند که کدام یک از آنها را باید نگه دارد و کدام را نباید .(یادآورى این نکته نیز مهم است که عاقلان پیوسته و مکررا چنین مىکنند) . او سرانجام مىفهمد که این باورش معلوم هورمونى در بدنش است . آنگاه با خویش مىاندیشد که شاید این هورمون را خداوند در وى نهاده است تا باورى صادق ایجاد کند، اما کاملا احتمال دارد بگوید که هدف این هورمون چیز دیگرى است و ایجاد این باور فقط از عوارض جانبى آن است و چه بسا هیچ ارزشى نداشته باشد . (73) به نظر من، در این نقطه، این باور کودک، هر نوع جواز معرفتى را که ممکن است پیشتر داشته باشد، از دست مىدهد، زیرا در اینجا مىتواند بگوید که این باور من، همانگونه که احتمال صدق دارد، احتمال کذب نیز دارد، و توجه خویش را در این تامل به چگونگى ارتباط باور مذکور با حقیقت معطوف خواهد کرد .(البته اگر کودک از این هم فراتر رود و درباره قراین له یا علیه محبت پدر و مادرش تامل کند، در این صورت، مثال و نمونه دیگرى خواهیم داشت) . اکنون مىگویم باورى که کودک پس از تامل به دست آورده، باورى داراى جواز است . اما ظاهرا نتیجه مىشود که باورى که او پیش از تامل داشته است، منطقا باید فاقد جواز معرفتى باشد . بهنظر مىرسد فقدان جواز معرفتى دقیقا همان چیزى است که او در تامل خویش یافته است .
نظرم را به دو گونه مىتوانم بیان کنم; نخست اینکه جواز معرفتى در مورد طبقه گستردهاى از باورها نمىتواند چنان چیزى باشد که با تامل یا مداقهاى (74) ساده ویران شود . دوم اینکه چنین چیزى در صورتى صادق است که تبیین برونگرایانه پلانتینگا از جواز معرفتى، درستباشد .
نظرم را بدینگونه نیز مىتوانم بیان کنم: جواز معرفتى، از دیدگاه پلانتینگا، کارکرد خوب و دقیق قواى شناختى ما (در محیطى مناسب و با هدف دستیابى به صدق) است . اما تامل درباره باورهاى خود بخشى از کارکرد خوب و دقیق است، و باورى که دربارهاش تامل شده است نمىتواند جواز معرفتى داشته باشد، مگر آنکه قراینى (نه لزوما از سنخ گزارهاى) داشته باشد . بنابراین، کارکرد خوب و مناسب مستلزم باور کردن براساس قراین است . (75)
من مىپذیرم که آنچه پلانتینگا «از لحاظ معرفتى داراى جواز» مىخواند، شرطى مطلوب است . قواى ما بهتر است در چنین شرایطى قرار گرفته باشد، یا از لحاظ شناختى بدین گونه عمل کند، تا اینکه مثلا دچار نقصى شناختى باشد . در واقع، من فکر مىکنم آنچه را او جواز معرفتى مىنامد، بخشى از جواز معرفتى است و اینکه توضیح او درباره اعتمادگرایى (76) براى افزودن مؤلفهاى فرجام انگارانه (77) پیشرفت در خور توجهى است . اما با فرض ماهیتبازتابى و تاملى باور کردن، معتقدم که براى داشتن جواز معرفتى باید اطمینان داشته باشیم که باورمان به نحو مقتضى با صدق در ارتباط است، و براى چنین اطمینانى باید قراینى داشته باشیم; یعنى باید چیزى باشد که آگاهى از آن ظاهرا بیانگر صدق یا صدق احتمالى باور است .
بنابراین، نتیجه مىگیرم که تبیین پلانتینگا از جواز معرفتى نادرست است، و ما نمىتوانیم جواز معرفتى باور به خدا را (یا باور مسیحى را که در این مقاله ترجیح مىدهم، موضوع بحث قرار دهم) بپذیریم، صرفا بر این اساس که این باور از طریق قواى شناختى داراى کارکرد خوب و در محیطى مناسب و با هدف دستیابى به صدق پدید آمده است . همچنین نتیجه مىگیرم که پاسخ پلانتینگا به قرینهگرایى خرسند کننده نیست .
پاسخ نادرست دیگر به قرینهگرایى
مقدمات استدلال قرینهگرایان را مىتوان بدینگونه برشمرد:
(1) ما باید باورهایمان را با قراینى که بر ایشان داریم، متناسب کنیم .
(2) قراین مؤید باور دینى به خودى خود جواز محکمى براى آن فراهم نمىکنند .
من با پلانتینگا موافقم که باید مقدمه (1) را رد کنیم، اما ممکن است کسى بگوید که مقدمه (2) نادرست است، زیرا قراین مؤید باور دینى براى جواز معرفتى آن کافى است . بنابراین، آن مسئلهاى را که در اینجا باید مطرح کنیم، تقریبا این است که چه قراین محکمى براى باور دینى به طور اعم و باور مسیحى به طور اخص وجود دارد؟ اما ملاحظه روانشناختى دیگرى نیز هست که ظاهرا دیدگاه در دسترس بودن قراین کافى براى باور دینى را تقویت مىکند .
آن ملاحظه این است که حامیان این دیدگاه ممکن استبگویند که ما خود را در رد باورهاى دینىمان آزاد نمىیابیم، و همچنین احتمالا بگویند که باورهاى دینى ما امرى انتخابى نیست، بلکه قراین مؤید یا بصیرت ما از این قراین ما را وا مىدارد که چنین باورهایى داشته باشیم . جز این تبیین، چه تبیین دیگرى مىتوانم در اینباره بیاورم که چرا حق نداشته باشم تصمیم بگیرم که مثلا از باور کردن گفتههاى نیسن کرید (78) خوددارى کنم؟
اما به گمان من، این دیدگاه نادرست است، زیرا اولا، درست است که ما معمولا نمىتوانیم آگاهانه و مستقیما تصمیم بگیریم که قضیهاى را باور کنیم; یعنى نمىتوانیم به سادگى و آگاهانه اراده کنیم که قضیهاى را باور کنیم، در صورتى که اساسا هیچ قرینهاى در تاییدش وجود نداشته باشد . عواطف یا روحیات من ممکن است مرا وادارند که چیزى را باور کنم، اما فقط در صورتى که از چنین تاثیر و علیتى آگاه نباشم، یا دست کم اگر هم آگاه باشم، روحیات و عواطفم مرا واداشتهاند که چیزى را باور کنم، ممکن است اطمینانم را به آن باور از دست دهم، ولى چه بسا کاملا متزلزل نشوم . اما این نکته بدین معنا نیست که اراده در بسیارى از باورها نقش اساسى ندارد .
من فکر مىکنم گرایش یا تمایل فطرى داریم که براساس آگاهى از قراین، هرچند اندک، باور کنیم . اما اگر قراین فراوان نباشد، مىتوانیم دقیقا با توجه به خلاهاى موجود در قراین کل تصمیم بگیریم که از باور کردن خوددارى کنیم . بنابراین، ما نمىتوانیم مستقیما تصمیم بگیریم که باور کنیم، بلکه مىتوانیم تصمیم بگیریم از باور کردن خوددارى نکنیم و بدینسان، اجازه دهیم قراین مؤید یک قضیه (که ممکن است اندک باشد) ما را وادارد که باور کنیم .
ثانیا، هنگامى که مىگوییم من اکنون آزاد نیستم که باورم را تغییر دهم، بدین معنا نیست، یا مستلزم این نیست، که قراین علت کنونى باورم باشد . گاهى امور دیگرى جز قراین مىتوانند موجب عمل باور کردن شوند . وانگهى، حتى اگر اکنون نتوانم باور نکنم (یعنى اکنون باور داشته باشم) لازم نمىآید که به هیچ معنا آزاد نباشم که باور نکنم . من ممکن است آزاد باشم کارى بکنم، هرچند چنین کارى زمان ببرد، حتى اگر چنین کارى مستلزم انجام دادن امور فراوان دیگرى باشد که مرا در موقعیت انجام دادن آن کار قرار مىدهند . بنابراین، این حقیقت که من ممکن نیستبتوانم مستقیما از باور کردن خوددارى کنم، قرینهاى براى این دیدگاه نیست که قراین موجود براى باور دینىام - مستقیما یا به طور غیرمستقیم - مرا وا مىدارند که چنین باورى داشته باشم .
ثالثا، دلیل اصلىاى که سبب مىشود این دیدگاه از نظر من نادرستبنماید، دقیقا ویژگى قراین و براهین مؤید باور مسیحى است (از باورهاى غیرمسیحى چشم مىپوشم، چون گمان من این است که باورهاى دیگر به اندازه باورهاى مسیحى از قراین مؤید برخوردار نیستند). من فکر مىکنم که قراین مؤید وحیانى بودن مسیحیت، چنان قوى است که آن را دیدگاهى معقولتر مىسازد، حتى قوت کافى براى زدودن هرگونه تردید معقولى در این خصوص دارند . با این همه، من گمان نمىکنم که قراین بهگونهاى باشند، که حتى پس از بررسى بدون تعصب آنها - ما را وادارند تا باورى را که تایید مىکنند با یقینى مطلق همپایه یقین مسیحیان به آن باور - بپذیریم . (79) من فکر مىکنم بر مبانى صرفا قرینهگرایانه باید حکم کنیم که: چنین درجه بالایى از یقین پیدا کن، نه یقینى مطلق و دگرگونناپذیر . به نظر مىرسد که قراین به خودى خود براى جواز یقین بالایى که مسیحیت از پیروان خویش مىطلبد، کافى نیست . (80)
2 . چگونه به قرینهگرا پاسخ دهیم؟
پیشفرض نادرست ایراد قرینهگرایانه
ایراد قرینهگرایانه مدعیات بسیارى را درباره شرایط لازم براى اینکه باورى یک فعل مناسب و خوب باشد، پیشفرض مىگیرد . البته ایراد گیرنده قرینهگرا ادعا مىکند که باور دینى از لحاظ معرفتى داراى جواز نیست . در حالى که پلانتینگا و بسیارى دیگر این مدعا را رد مىکنند . من معتقدم که باید آن را بپذیریم، بدین معنا که یقین مطلق درباره باور مسیحى از لحاظ معرفتى جواز ندارد . اما قرینهگرایى داراى این پیشفرض نیز هست که ما نباید باورى را که از لحاظ معرفتى جواز ندارد، بپذیریم، به تعبیر دیگر، پذیرش باورى که جواز معرفتى ندارد، اخلاقا (81) موجه نیست . از اینرو، قلب استدلال قرینهگرا متوجه توجیه اخلاقى (82) است .
قاعده قرینهگرایانه براى باور کردن به شیوههاى گوناگون بیان شده است; مثلا باور کردن چیزى بر پایه قراین ناکافى اشتباه است، یا باید باور خود را به یک قضیه با مقدار قراینى که در تایید آن قضیه داریم، متناسب کنیم، یا در باور کردنهایمان نباید پارا از قراین فراتر نهیم .(فکر مىکنم واژه «قرینه» در اینجا دقیقا به همان معنایى است که پیشتر بیان کردم; یعنى به معناى چیزى است که از آن آگاهیم و ظاهرا بر صدق یا صدق احتمالى قضیهاى دلالت دارد . قرینه بدین معنا لزومى ندارد که گزارهاى باشد) . این تعابیر گوناگون قاعده قرینهگرا جملگى مفاد واحدى دارند، زیرا منظورشان این است که قراین به تنهایى مشخص مىکنند که چه چیزى و چگونه آن را باور کنیم . هیچ چیز دیگرى بر عمل باور کردن جز رابطه میان قضیه باور شده و قراینى که مىدانیم آن قضیه را تایید مىکند، تاثیر نمىگذارد .
اما چه قراینى در این دیدگاه قرینه مدار وجود دارد؟ روى هم رفته، فعل باور کردن، فعلى اخلاقى است و افعال اخلاقى نوعا با خیرهاى انسانى بسیارى سر و کار دارند، نه فقط با یک خیر . چرا این فعل انسانى باید فقط از یک خیر انسانى - یعنى خیردستیابى به حقیقت (83) - تاثیر پذیرد یا برانگیخته شود، در حالى که اگر افعال انسانى دیگر همزمان از چیزهاى انسانى متعددى متاثر یا برانگیخته شوند، ظاهرا اشکالى ندارد؟
یکى از مثالهایى که بارها دربارهاش بحثشده، مثال کوهنوردى است که به نقطهاى خطرناک صعود مىکند که تنها راه فرار از آنجا پریدن از روى شکاف عریضى است . قراین به خودى خود نشان مىدهند که فقط احتمال دارد او بپرد .(بحث من درباره مواردى است که قراین موجود در لحظهاى خاص علیه باور کسى است) اما اگر او به یقین باور کند که خواهد پرید، شانس او بسیار افزایش مىیابد . به نظر مىرسد غیر اخلاقى باشد که او در خودش این باور را ایجاد کند یا بکوشد این باور را پدید آورد که خواهد پرید . چنین عملى ظاهرا مستلزم بىحرمتى (84) یا بىتوجهى (85) به خیردستیابى به حقیقت نیست . نوع عمل لازم در اینجا پذیرش یک قضیه با یقین است (تا حدى)، به دلیل این خیر که باور به آن قضیه، همراه با صدق آن قضیه، در صورتى که صادق از آب درآید، ما را در تحقق آن باور یارى یا توانمند مىکند .
مثال دیگرى که به باور دینى شباهتبیشترى دارد، پذیرش پیشنهاد یک ازدواج است . فرض کنید جرج به هیلدا پیشنهاد ازدواج مىدهد . او به هیلدا مىگوید که دوستش دارد، پیشنهاد مىکند تا زندگى مشترکى را آغاز کنند و از کارهایى که برایش انجام داده استسخن مىگوید; مثلا مىگوید: خانهاى خریده است که در صورت پاسخ مثبت هیلدا در آن زندگى کنند . بنابراین، به نظر مىرسد که هیلدا یک گزینه دارد . او مىتواند سخنان جرج را درست و صادقانه بداند و پیشنهاد را بپذیرد، یا نه . بدیهى است که او نمىتواند اثبات کند که پیشنهاد جرج صادقانه است . بیایید فرض کنیم که جرج آدم پستى نیست و نشانههایى از شرافت و درستکارى وى در دست است . به تعبیر دیگر، ما احتمالا مىگوییم که مدعاى وى «معتبر» (86) است و ارزش باور کردن را دارد . بسیار خوب، اگر هیلدا تصمیم به پذیرش پیشنهاد بگیرد، احتمالا یقین او درباره جرج بیش از صرف قراینى درباره اوست که از لحاظ معرفتى جواز دارند . آیا در چنین باور یا ایمانى (87) اخلاقا خطایى رفته است؟
باور دینى به پذیرش یک پیشنهاد ازدواج شباهت دارد . طبق نظر مسیحیان، باور دینى به معناى دقیق کلمه، باور کردن چیزهایى است که خداوند از طریق سخنان و کردارهاى انبیا و عیسى مسیح تفهیم کرده است . وحى (88) صرفا اطلاعاتى غیرشخصى (89) یا مجموعهاى از حقایق نظرى (90) نیست، بلکه تفهیم و تفاهم انسانى (91) است که تا حدى ماهیتخداوند، دعوت و تعهد وى به ارتباط شخصى (92) و بسیارى از کارهایى را که براى ما انجام داده است، آشکار مىسازد . (93)
براى اطمینان یافتن از این امر، قراین یا نشانههایى از صداقت وجود دارد - نشانههایى حاکى از اینکه این خداست که در اینجا سخن مىگوید . با این همه، عمل پذیرش مسیحى این نکته و یقین به آن فقط معلول قراین یا «نشانهها» (94) نیست، بلکه میل به ارتباط انسانى نیز موجه آن است . (95) آیا چنین عمل پذیرشى اخلاقا موجه است؟
توجیه اخلاقى اصولا با خیرهاى انسانى، یعنى با جنبههایى از کامیابى انسانى (96) سر و کار دارد . نخستین خیر نهفته در عمل باور کردن دستیابى به حقیقتیا فهم واقعیت است - گرچه مدلل خواهم که تنها خیر نیست . من معتقدم که قاعده اساسى اخلاقى را مىتوانیم بدین صورت بیان کنیم: در همه گزینشها و افعال ارادى باید همه خیرهاى اساسى انسان از جمله خیرهاى حیات انسانى (97) ، تجربه زیباشناختى (98) ، دوستى (99) ، و جامعه (100) را در نظر بگیریم .
این دیدگاه درباره اخلاق از نظریه قانون طبیعى (101) توماس آکویناس برگرفته شده است و به تازگى نیز کسانى چون جرمان گریسز (102) ، جوزف بویل (103) و جان فینیس (104) به بیان و گسترش آن پرداختهاند . (105) من مىتوانم این دیدگاه را در پرتو مقایسه با پیامدگرایى (106) و سودگرایى (107) اندکى توضیح دهم . پیامدگرایى بدین معنا درست است که خیر اخلاقى پیوند تنگاتنگى با خیر انسانى یا خرسندى خاطر (108) کل انسان دارد . اما نادرستى پیامدگرایى از اینروست که اخلاق را بر پایه تولید خیرها یا سودها مىنهد، و آن را مستقیما بر چگونى ارتباط اراده با خیرهاى انسانى مبتنى نمىکند . قاعده اخلاقى این نیست که باید خیرهاى انسانى را بىشبیه سازیم، زیرا چنین کارى سرکوبى خیر یک فرد انسان را به بهانه پیامدهاى نهایى (109) توجیه مىکند . من گمان نمىکنم اخلاقا درستباشد که تصمیم بگیریم خیرى انسانى را به خاطر چیزى که موازنه خیرهاى انسانى در کل مىپنداریم، فرو کوبیم یا نابود سازیم . اخلاق به چگونگى ارتباط عمل ما با خیرهاى انسانى بستگى دارد و نکته اساسى این است که: تصمیم یا اراده ما لزوما به خیرهاى انسانى معطوف باشد و به روى همه آنها گشوده بماند . از این اصل پایه، قاعدههاى اخلاقى فراوان و خاصترى بیرون مىآید، براى نمونه ما نباید به سبب سستى و کاهلى محض از پىگیرى خبرهاى انسانى دلسرد شویم; ما نباید تجربه صرف یا نمود محض (110) یک خیر را بر واقعیت آن ترجیح دهیم و ما نباید تصمیم بگیریم خیرى را به بهانه خیرى دیگر ویران سازیم، آسیب زنیم یا باز بداریم . لزومى ندارد که همه خیرهاى انسانى پایه را در همه زمانها پى بگیریم، اما (اخلاقا) باید به آنها در همه زمانها ارج نهیم . شاید مهمترین مسئله درباره اخلاق باور (111) این است که: ارج نهادن به خیر دستیابى به حقیقت، نیازمند چیست؟
نخست اینکه به نظر مىرسد ارج نهادن به این خیر نیازمند آن است که دستکم آگاهى آن را پىگیرى کنیم . از شرافتبه دور است که بگویم دوستدار حقیقت هستم، اما هرگز در پىگیرى آن نکوشیدهام .
دوم اینکه، به گمان من، ارج نهادن بدین خیر نیازمند آن است که هرگز تصمیم نگیریم که دقیقا علیه آن اقدام کنیم; مثلا حقیقت را به دلیل هدفى دیگر فرو بپوشانیم .
سوم اینکه ارج نهادن به خیر دستیابى به حقیقت، نیازمند آن است که در همه افعالمان که مىتواند بر این خیر تاثیر بگذارند، دست کم آن را بهشمار آوریم; یعنى این خیر را نادیده نگیریم .
یک نمونه از نادیده انگاشتن خیر دستیابى به حقیقت، باور کردن طالع بینى (112) است، زیرا سبب مىشود که احساس خوبى کنیم، یا حتى موجب باور به خدا (یا موجب کوشش براى ایجاد باور به خدا در شخص دیگرى) مىشود، صرفا بدین علت که گمان مىکنیم چنین باورى مردم را اخلاقا بهتر مىسازد .
اما باور کردن به دلیل خیرى جز حقیقت مستلزم پىگیرى نکردن حقیقت، پنهان کردن حقیقت، یا بىتوجهى به خیر دستیابى به حقیقت نیست . ممکن است عملى را انجام دهیم که مستقیما با خیرى ارتباط دارد، ولى موجب خیر دیگرى شود، بىآنکه خیرى را که عمل با آن مستقیما ارتباط دارد، ناچیز شمارد . بنابراین، باور کردن به دلیل خیرى جز حقیقت لزوما غیراخلاقى نیست .
خلاصه آنکه: (1) انگیزه باور دینى مىتواند امید به تحقق یک خیر انسانى پایه باشد; (2) باور دینى مستلزم رهیافتى منفى یا بىتوجهى به هر مورد دیگرى از یک خیر انسانى نیست . از این نکات بر مىآید که باور دینى، در شرایطى مقتضى، مىتواند یک فعل اخلاقا خوب باشد، به تعبیرى صورىتر:
هر فعلى که یک خیر انسانى پایه را نفى نکند یا ناچیز نشمارد، اخلاقا فعلى خوب استبرخى از باورهاى دینى یک خیر انسانى پایه را نفى مىکنند یا ناچیز نمىشمارند .
بنابراین، برخى از باورهاى دینى اخلاقا افعال خوبىاند . (113)
ممکن است ایراد بگیرید که تبیین من به تایید همه انواع افعال غیراخلاقى مىانجامد . آیا کسى که طالع بینى را به سبب ایجاد احساس خوبى در او باور مىکند، دقیقا همان کارى را که توصیفش کردم، انجام نمىدهد; یعنى آن را به دلیل خیرى جز قیقتباور نمىکند؟ آیا مجاز دانستن دغدغههاى دیگرى جز دغدغه حقیقت، نامعقول نیست؟
پاسخ این است که اولا، هنگامى که مىگوییم باورکردن به دلیل خیرى جز حقیقت مستلزم ناچیز انگاشتن حقیقت نیست، بدین معنا نیست که هر باورکردنى به دلیل خیرى جز حقیقت، حاکى از احترام به حقیقت و اخلاقا درست است . اگر ما این شرط قرینه گرایانه را نپذیرفتیم که توجه به خیرهاى دیگر مىتواند بر افعال ما درباره حقیقت تاثیر بگذارد، نتیجهاش این نیست که هیچ قید و شرطى براى چنین تاثیرى تعیین نمىکنیم .
ثانیا، من گفتهام که باور دینى شبیه عمل پذیرش قضیهاى به دلیل خیرى است که همراه با صدق آن قضیه، ما را در تحقیق آن خیر یارى مىدهد . اگر باورى به تنهایى براى تحقیق خیرى که ما از طریق باور کردن در پى آنیم، کافى باشد، پس به نظر مىرسد که عملى غیر اخلاقى خواهد بود . باور کردن طالعبینى به سبب اینکه احساس خوبى در ما ایجاد مىکند، یا حتى باور کردن خدا به علت اینکه چنین باورى ما را اخلاقىتر مىسازد، نمونههایى از افعال غیراخلاقى است . اگر باورى به تنهایى - یعنى مستقل از صدق باور - براى تحقق خیرى که بدان دلبستهام کافى باشد، پس تصمیمگیرى براى باورکردن (یا تصمیمگیرى براى انجام دادن کارى که به باور کردن مىانجامد) تلویحا مستلزم رغبتبه غلط باور کردن و خرسندى از آن است و چنین کارى به نقض خیر پایه دستیابى به حقیقت مىانجامد . اما در این نوع عمل مورد بحث نیازى به خرسندى از باورکردن نادرست نیست; یعنى برخى از باورهاى دینى بىگمان مستلزم بىتوجهى یا کمتوجهى به حقیقتاند، اما ضرورتا چنین نیست که هر عمل باور دینى اینگونه باشد .
ثالثا، من معتقدم که حدى از قراین لازم است تا اینکه عمل باور کردن از لحاظ اخلاقى عملى مسئولانه (114) باشد . من مطمئن نیستم که بتوانم معیار آشکارى براى تعیین حد قراین مورد نیاز ارائه کنیم . اما فکر مىکنیم حدى از قراین لازم است; براى نمونه اگر معلوم شود که کسى که پیشنهاد ازدواج داد، از تیپ جى . آر . اوینگ (115) است، پس احتمالا غیرمنطقى است که هیلدا پیشنهاد او را صادقانه بداند و بپذیرد . بنابراین، فکر مىکنم، هرچند قراین کمتر باشد، عوامل بیشتر دیگرى در این موقعیتباید در توجیه (اخلاقى) یک خطرورزى (116) با توجه به خیر دستیابى به حقیقت دخالت کنند .
رابعا، باید به یاد آوریم که احترام گذاردن به خیر حقیقت مستلزم آن است که در همه وقتباشند با سعه صدر قراینى را بپذیریم که P را باور کنیم، عذر و بهانهاى ندارم که قراین ممکن است دیدگاه مخالف آن باور را تایید کند . اگر تصمیم بر این گرفتم که قضیه P مىنماید ممکن است قراینى براى قضیهاى دیگر بهشمار آید، یا ممکن P را فرو بپوشانم، زیرا آنچه زمانى قراین مؤید مؤید P کاملتر شود . در اینجا خوب استیادآور شویم که هدف ما فقط باورکردن قضایاى صادق و پرهیز از استسبب شود فهم ما از باورکردن قضایاى کاذب نیست، بلکه این است که تا آنجا که مىتوانیم درکى شناختى (117) از واقعیت، یا تصویرى دقیق و کامل از P ممکن استسرانجام موجب آشکار شدن جنبههاى مهمى از واقعیتشود که با ماهیت واقعیت داشته باشیم . قراین مؤید جنبههایى که نخستبیان کرده است، متفاوت بنماید . به این دلیل و نیز به دلیل اینکه خود قراین بخشى از دستیابى ما به حقیقت است، پس هرگز اخلاقا جایز نیست که مستقیما قراین را فرو پوشانى کنیم .
هنگامى که قراین موجود یا موازنه قراین چیز دیگرى مىگویند، تکلیف باورکردن چه مىشود؟ من فکر نمىکنم باور کردن در این صورت کارى نابجا باشد . یکى از دلایلش این است که قراین موجود ممکن است گمراه کننده باشد و من گمان نمىکنم که اتخاذ به اصطلاح دیدگاه درجه دوم، و پذیرش گمراه کننده بودن قراین موجود، لزوما به معناى نادیده انگاشتن حقیقتباشد، به بیان دیگر، عرضه قواعد کلى بسیارى که لازمه توجه به خیر دستیابى به حقیقت است، آسان نیست (البته دستکم جز تکلیف فروپوشانى نکردن حقیقت که در اینجا قاعدهاى استثنایى خواهد بود).
اما نکته دیگرى که مىتوان افزود این است که قراین و موقعیتبر سه گونهاند: (1) قراین و موقعیت ممکن است چنان باشند که آنها را باور نکنیم; (2) ممکن است چنان باشد که مجاز باشیم آنها را باور کنیم، همچنین مجاز باشیم آنها را باور نکنیم; (3) ممکن است قراین و موقعیت چنان باشند که حتما باید آنها را باور کنیم - در اینباره بعدا بیشتر بحثخواهم کرد . من فکر مىکنم که هر قدر قراین بیشترى بر جهت مخالف دلالت کند، احتمال اینکه حتما باید آنها را باور کنیم، کمتر مىشود، به بیان دیگر، هنگامى که قراین موجود هرچیزى دلالت مىکنند، ممکن است مجاز (118) باشیم که جهت مخالف را باور کنیم، اما احتمال نمىرود که ملزم (119) باشیم چنین کنیم .
به هر حال، من فکر نمىکنم خداوند در جایى که قراین موجود حاکى از جهت مخالف باور دینى است، ما را بىجهت رها کرده باشد . در واقع، نشانههایى از معتبر بودن وحى الهى در دست است . البته قراینى که در دسترس پژوهشگران هوشمند و باریک اندیش است، به آسانى براى همسایه ما وجود ندارد . یک دلیلش این است که شاید براى ما چندان مهم نباشد که درباره باور دینىمان با همسایه خود سخن بگوییم و دلیل دیگر این است که چه بسا زندگى ما نتواند شکوه ایمان مسیحى را نمایان سازد . ما به عنوان یک مسیحى مسئولیم که به موثق و معتبر شدن ایمان یارى رسانیم . ایمان و نیز رستگارى (120) و تقدیس (121) ، امورى گروهى و مشترک (122) هستند .
استدلال من تا اینجا قیاسى بوده است . من به اصول اخلاقى توسل جستم تا نشان دهم که توجه به خیرى جز حقیقت مىتواند اخلاقا یقین (123) را توجیه کند . اما استدلال دیگرى نیز مىتوان آورد: به نظر مىرسد که دوستى، از هر نوعى که باشد، خیرى است که فقط با فراروى از قراین قابل تحقق است . لازم نیست دوگانه انگار (124) باشیم تا ببینیم که جنبههاى مهمى از ما مانند اعتقاداتمان (125) مستقیما به دست دیگران دیده یا تجربه نمىشوند . اما به ویژه با همین جنبههاست که در دوستى با همدیگر متحد مىشویم . در دوستى، هر دوست، دوستى را نه فقط به خاطر چیزهاى دیگر، بلکه به خاطر خود دوستى است که برمىگزیند و آزادانه مىپذیرد . چنین کارى میسر نیست، مگر آنکه هر دوستى ادعاى (آشکار یا پنهان) دوستبودن دیگران، یعنى ادعاى اهمیت دادن آنها به دوستى با خود را بپذیرد . اما اهمیت دادن و عزم به دوستبودن، جنبهاى از افراد دیگر است که نمىتوان آن را مستقیما تجربه یا اثبات کرد، به تعبیر دیگر، رسیدن به جنبههاى اساسى افراد دیگر در دوستى مستلزم فراروى از قراین است، بدین دلیل ماده که جنبههاى اساسى فرد فراتر از قراین است . ما باید بدون برهان بپذیریم که افراد دیگر در پیشنهاد یا ادعاى دوستىشان ریا نمىورزند .
اگر این نکته درستباشد، پس باور ابزارى لازم براى دوستى نیست، بلکه بخشى از آن است . دوستى بدون باور، بدون پذیرش چیزى وراى قراین ناکافى و بدون تایید و پذیرش درستى قضیهاى که با قراین ناهمخوان است، امکانپذیر نیست . با این همه، دوستى اخلاقا چیز خوبى است . بنابراین، باورى هم که از قراینى که بخشى از آن باور است فراتر مىرود باید اخلاقا مجاز باشد . این استدلال را اینگونه نیز مىتوانیم بیان کنیم: اگر ایراد قرینهگرایانه بر ضد باور دینى درست مىبود، باید اثبات مىکرد که دوستى غیر اخلاقى است، در حالى که چنین نیست . پس مىتوانیم به برهان خلف آن را ابطال کنیم .
بنا به ایراد قرینهگرایانه، یک باور باید از لحاظ معرفتى داراى جواز باشد تا اخلاقا موجه شود، و قراین مؤید باور دینى براى فراهم کردن جوازمعرفتى تا حد یقینى که از ویژگىهاى چنین باورى است، کافى نیست، پلانتینگا نیاز جواز معرفتى به قرینه را انکار مىکند و مىگوید: باور به خدا در صورت فقدان هر نوع قرینهاى نیز از لحاظ معرفتى داراى جواز است . برخى دیگر گفتهاند: قراین کافى براى اثبات جواز معرفتى باور دینى وجود دارد . اما من نیز از شمار کسانىام که برخلاف قرینهگرایان معتقدند که فرض اینکه یک باور باید داراى جواز معرفتى باشد تا اخلاقا موجه شود، نادرست است . سخن من این است که توجه به خیرى در یک باور، افزون بر صدق آنکه موجب تحقق باور در ما مىشود، مىتواند مکملى براى قراین باشد و بدین سان، یقین به آن باور را اخلاقا توجیه کند .
چرا دلایل براى باور دینى لازم است؟
من گفتهام که براى اینکه باورى معقول باشد به دلایل و قراین نیاز دارد . اما شما ممکن استبپرسید: چرا اصولا باور دینى به دلایل نیاز دارد؟ چرا نگوییم که توجه به خیرى جز حقیقتبه خودى خود مىتواند یک باور را اخلاقا توجیه کند؟
هنگام عمل کردن باید به نحو ارتباط عمل با خیرهاى گوناگونى توجه کنیم که از آن عمل متاثر خواهند شد . جواز معرفتى، امرى فرعى است . هدف از جواز معرفتى فقط اطمینان یافتن از این است که احتمال درستى باور داراى جواز معرفتى ما از باور بدون جواز معرفتى بیشتر است . بنابراین، در هر عمل باور کردن - عملى که لزوما با خیر دستیابى به حقیقت مرتبط است - باید به این نکته توجه کنیم که چگونه عمل ما بر خیر دستیابى به حقیقت تاثیر مىگذارد . بنابراین، اگر درنگ کنیم و از خود بپرسیم که آیا باور دینى ما باور خوبى استیا نه، پس قبل از پذیرش یا ادامه پذیرش آن باور اخلاقا باید ملاحظه و بررسى کنیم که آیا آن باور با خیر دستیابى به حقیقت ارتباط دارد; یعنى ما اخلاقا باید ببینیم که احتمال صدق این باور چقدر است . بنابراین، اگر بخواهیم ببینیم که باور دینى ما باور خوبى استیا نه، اما به بررسى این نکته نپردازیم که احتمال ارتباط این باور با صدق چگونه است; یعنى اگر به ملاحظه قراین نپردازیم، پس بدون توجه کافى به خیر دستیابى به حقیقت عمل کردهایم . از اینرو، کسانى که درباره باور دینى خود به تامل مىپردازند و بهرغم فقدان دلایل و قراین آن را مىپذیرند، ظاهرا عملى غیراخلاقى انجام مىدهند .
اما تکلیف کسى - مثلا کودکى - که درباره باور دینىاش به تامل نمىپردازد، بلکه بهطور خود انگیخته باور مىکند و از خود نمىپرسد که آیا باور دینىاش، باور خوبى استیا نه، چه مىشود؟ آیا چنین باورى واقعا غیر اخلاقى یا ناشایست است؟ پاسخ این پرسش از نظر من منفى است، زیرا به نظر نمىرسد یک تکلیف اخلاقى کلى براى بررسى هر انتخاب باور خود انگیختهاى وجود داشته باشد و من دلیلى نمىبینم که چنین تکلیفى در حوزه انتخابهایى وجود داشته باشد که مستلزم بررسى نحوه ارتباط آنها با خیر دستیابى به حقیقت است . بنابراین، قراین و دلایل براى کسانى لازم است که درباره باور دینى خود به تامل مىپردازند .
نقش قراین یا دلایل در باور دینى چیست؟
نقش اصلى قراین یا دلایل در باور دینى این نیست که صدق قضیه باور شده را نشان دهد - زیرا در این صورت، ایمان لازم نخواهد بود . همچنین نقش آنها اثبات درستى این قضیه حقیقى نیست که خدا سخن گفته است . برعکس، نقش اصلى دلایل در باور دینى اثبات درستى این قضیه اخلاقى است که من باید باور کنم .
فرض کنید جوانى موتور سوار دچار سانحه سختى شده و تقریبا در شرف مرگ است . او با سرى باندپیچى شده روى ختبیمارستان خوابیده است، بهگونهاى که فقط مىتواند بهطور ضعیف و مبهمى ببیند و بشنود . همچنین فرض کنید که مسئولان بیمارستان به وى اطلاع دادهاند که وى را جراحى نخواهند کرد، مگر آنکه اثبات کند از عهده پرداخت صورت حساب بر خواهد آمد، و او نمىتواند چنین کند . همچنین فرض کنید او چند سالى است که از خانوادهاش جدا شده است . او خانه را مثلا پس از منازعه تندى با والدینش ترک کرده است . در حالى که او روى تختبیمارستان خوابیده است، مردى به اتاق وى مىآید و مدعى مىشود که برادر او و حامل پیامى از سوى پدرشان است، مبنى بر این که پدرشان در شهر است و مىخواهد به ملاقات وى بیاید و سپس او را به خانواده بازگرداند .
اما چون جوان مذکور نمىتواند خوب ببیند و بشنود، برایش بدیهى نیست که شخصى که با وى صحبت مىکند، واقعا همان کسى باشد که ادعا مىکند . شاید جوان با خود بیندیشد که این مرد واقعا پزشکى است که مىکوشد او را وادارد که پیش از مرگ احساس خوبى داشته باشد . بنابراین، بهنظر مىرسد که جوان یک گزینه بیشتر ندارد: او مىتواند آن مدعا را باور کند یا باور نکند . (126) جوان چه باید بکند؟
شاید او بخواهد با دقتبسیار به حرفهاى برادر ادعایى گوش دهد و رفتار و گفتههایش را بررسى کند تا حتىالامکان ببیند که آیا عمل او به عمل برادرش مىماند و گفتار و رفتار وى از نوع گفتار و رفتار برادرش استیا نه . به همینسان، کسى که در پى مدعایى مسیحى استباید به کردار و تعالیم عیسى مسیح بنگرد تا ببیند آیا او مانند پیامبرى الهى عمل مىکند و آیا گفتهها و کردار وى از همان گونهاى است که فقط پیامبر خدا مىتواند و مىخواهد انجام دهد .
جوان ممکن است پیام برادر ادعایى را بررسى کند تا ببیند آیا از همان نوع پیامى است که معمولا پدرش مىدهد و آیا چیزهایى را آشکار مىکند که فقط پدرش از آنها آگاه است; یعنى آیا علائمى دارد که نشان دهد واقعا پیام پدرش است . به همینسان، مردم مىتوانند درباره تعالیم مسیحى بررسى کنند و ببیند که نشانههاى آن حاکى از منشا الهى داشتن پیام استیا نه .
فرض کنید در مورد جوان قراینى کافى و محکم براى پذیرش ادعاى مذکور وجود ندارد . همچنین فرض کنید قراین به تنهایى یقین مطلق را جواز نمىبخشد، بلکه فقط درجه احتمال آن را بالا مىبرد . با این همه، در جایى ممکن است قراین کافى باشد، به طورى که جوان باید ادعا را تایید کند . خیرهاى انسانى همچون دوستى (با پدرش) و سلامتى (خودش) مىتواند مقتضى چنین چیزى باشد; یعنى مىتواند موقعیتهایى باشد که در آنها هرکس که عاشق چنین خیرهایى است، این مدعا را خواهد پذیرفت . جوان نباید پیش از پذیرش مدعاى برادر ادعایى از وى درخواستبرهان قاطع کند . اگر چنین درخواستى کند، به معناى آن است که رویکردى ناپسند و حق نشناسانهاى به پدرش دارد و چه بسا به سلامتى خودش توجه کافى نمىکند .
به همینسان، در جایى ممکن است قراین مؤید باور مسیحى چنان باشد که جواز معرفتى براى یقین مطابق فراهم نکند، اما براى اینکه کسى اخلاقا باید بپذیرد که آن باور یقینا صادق است، کفایت مىکند . در اینجا هم مانند مورد جوان مذکور، رخواستبرهان قاطع، یعنى درخواستى که با تایید مورد نیاز تناسب داشته باشد، به سبب حقشناسى و پارسایى، و شاید به سبب علاقه معقول به سعادت نهایى لزومى ندارد . این نکته نشان مىدهد که قراین و دلایل چه نقشى دارند . نقش آنها این نیست که با یقین مطلق این قضیه نظرى را اثبات کنند که ادعاى مذکور حقیقت دارد، بلکه نقش آنها این است که این قضیه اخلاقى (127) را اثبات کنند که من باید آن مدعا را باور کنم . بدون چنین دلایل یا نشانههایى از معتبر بودن مدعا باز هم ممکن استباور کردن آن مدعا مجاز باشد . اما به نظر مىرسد که دلایل یا نشانههاى معتبر بودن، از اینرو، لازمند که ما را در موقعیتى قرار دهند که باید باور کنیم .
یادآورى این نکته سودمند است که ممکن است کسى براى باور کردن چیزى دلایلى داشته باشد، اما نتواند آنها را بیان کند، در واقع، دلایل اعتقاد به خداوند در واقع بیان شده است، اما لزومى ندارد نشانههاى معتبر بودن این اعتقاد همانهایى باشند که در یک کتاب احتجاج دینى (128) مىخوانیم . والایى (129) و قداستبدیهى (130) تعالیم عبادى کلیسایى و کلیسا (یا اهل کلیسا) گویا نشانههایى از این حقیقتاند که انجیل پیام خداست و کلیسا منشا الهى دارد و از هدایت الهى برخوردار است .
توانایى دیدن این والایى یا کیفیت فوق بشرى در بیشتر موارد به یارى الهى، یعنى به لطف الهى صورت مىگیرد، بلکه امکانپذیر مىشود . بازشناسى زیبایى و بخشندگى در دیگران مستلزم وجود توانایى یا «حس» این بازشناسى در شناسنده است . یک منتقد هنرى، زیبایى را در یک تابلوى نقاشى مىبیند، در حالى که افرادى بىبهره از «حس زیباشناختى» (131) آن منتقد فقط رنگآمیزى روى بوم را مىنگرند . کسى که خود از بخشندگى بویى نبرده است، معمولا نمىتواند بخشندگى دیگران را ببیند، و در مورد آنها، پیوسته از خویش مىپرسد: «آنان در پى چیستاند؟» زیبایى و بخشندگى واقعا وجود دارند، و براى اینکه باز شناخته شوند فقط باید توانایى یا حس بازشناسى در شناسنده باشد .
به همینسان، حضور روحالقدس در یک شخص وى را توانمند مىسازد که والایى، قداست، یا واقعیتخداوند را در گفتار و کردار پیامبران و عیسى مسیح که در کلیسا به ما عرضه مىشود، باز شناسد . مسیح مىگوید شبان خوب گوسفندانش را به نام صدا مىزند و گوسفندان از اینرو، در پى وى مىروند که صداى او را مىشناسند . اما گوسفندان در پى فرد غریبه نمىروند، بلکه از او مىگریزند، زیرا صداى غریبه را نمىشناسند . (132)
خلاصه بحث من این است که اولا، تبیین پلانتینگا از جواز معرفتى نادرستیا ناقص است، و من قید و شرطى درونگرایانه براى اوضاع و احوالى که جواز معرفتى ایجاد مىکنند، که باید احتمالا بپذیریم یقین داشتن به باور مسیحى داراى جواز معرفتى نیست (گرچه نامعقول هم نیست) ثالثا، من توضیح دادم که یقین داشتن به باور مسیحى اخلاقا موجه است، زیرا اخلاقا بجاست که بعضا به دلیل خیرى جز دستیابى به حقیقتباور کنیم و در خصوص باور مسیحى بهخاطر ارتباط شخصى .
رابعا، گفتم که براى اخلاقا موجه بودن، باور دینى مؤمنان اهل تامل و بازاندیشى باید از دلایل و قراین برخوردار باشد، زیرا فقط چنین باورکردنى اخلاقا مستلزم توجه لازم به خیراساسى دستیابى به حقیقت است . و سرانجام اینکه نقش عقل یا دلیل را در یک ایمان معقول بیان کردم تا توضیح دهم که چنین باورآوردنى اخلاقا عملى مسئولانه است و ما اخلاقا باید باور کنیم . (133)
پىنوشتها:
1. evidentialist objection
2. religious belief
3. sufficient evidence
4. Alvin plantinga
5. properly basic belief
6. Calvin
7) ر . ک: مقاله «عقل و خداباورى» پلانتینگا در:
Alvin Plantinga and Nicholas Wolterstorff; Faith and Rationality: Reason and Beliefin God; Notre Dame: University ot Notre Dame Press, 1983, p.68.
8. reasons
9. basic
10. particularism
11. methodism
12. epistemic warrent
13. warranting circumstances
14. warrent
15. justification
16. epistemic duty
17) این نکته در اثر زیر مکررا آمده است:
Roderic Chisolm; The problerm of the Criterion; Milwauke Marqette University Press, 1973.
18. evidence
19. graonds
20) نک: پلانتینگا، «عقل و خداباورى» ص 9 80 .
21. design
22. Alvin Plantinga, "The Prospects for Natural Theology", in James Tomberlin, ed., Philosophical Perspectives 5: Philosophy of Religion, Atascadero, calif: Ridgeview Press, 1991.
23. reliablebelief - forming mechanism
24. arguments
25. internalist constraint
26. irrational
27. moral justification
28. propositional evidence
29. human goods
30. morally responsible act
31. act of religious belief
32. externalist
33. tendency
34. triggering mechanism
35) بنابراین، دیدگاه پلانتینگا با دیدگاه ویلیام آلستون کاملا متفاوت است . نک:
William Alston, "Christian Experience and Christian Belief", in Faith and Rationality, PP. 103-134.
36. appropriate environment
37) پلانتینگا بعدها در مقاله «چشم اندازهایى به الهیات طبیعى» به جاى اینکه هدف این ساختکار شناختى truth) مىداند . survival) بداند، آن را معطوف به حقیقت و صدق cognitivemechanism) را بقا
38. dejurequestion
39) همان .
40. sole epistemic merit
41. agent cognitive
42. extrinsic
43) عقل و خداباورى» ، ص 82- 78 .
44) همان، ص 76 .
45. somehow
46. epistemic defeaters
47. appropriateness
48. objective
49) چنین است که وقتى به نظرم مىرسد درختى مىبینم، عمل دیدن من گویا از وجود درختى عینى حکایت مىکند، حتى اگر (pre - establishedharmony) مقرر دانشمند یا خداوند توانمند و خیرخواهى، چه بسا از طریق هماهنگى پیشین بنیاد کرده باشد که هرگاه به نظرم مىرسد درختى را در برابرم مىبینم، درختى در برابرم هست .
50. memory belifs
51. counterexamples
52. external
53. propositional awareness
54. first - order affirmation
55) یکى از منابع کلاسیک درباره این دیدگاه درونگرایانه، ماخذ زیر است:
Thomas Aquinas, Disputed Questions on Truth, question 1, article 9. cf. Summa Theologiae, part 1, question 16, article 2; Commentary on Aristotle|s Metaphysics, book 6, number 1236.
همچنین نک: مقاله من درباره «دیدگاه آکونیاس درباره علم به حقیقت و وجود»:
patrick Lee "Aquinas on Knowledge of Truth and Existence", in New scholasticism, 40, 1986, pp. 46-71.
ممکن استبرخى از یک درونگرایى ضعیفترى پشتیبانى کنند و بگویند که لازم نیست ما در احساس خود آگاه باشیم که احساس مىکنیم، بلکه فقط باید از متعلق احساس آگاه باشیم; یعنى باید متعلق احساس را تجربه کنیم تا باورمان داراى جواز معرفتى شود . اما این خود متعلق احساس یا امر واقع نیست که موجب جواز معرفتى باور ما به متعلق یا امر واقع مىشود، بلکه برعکس، این آگاهى ما از متعلق یا امر واقع است که سبب جواز معرفتى باور ما مىشود; براى نمونه اگر من در حوزه دید محیطىام درختى را مىبینم، اما به دلیل دیگرى باور مىکنم که درختى وجود دارد، پس باور من به وجود داشتن درخت داراى جواز معرفتى نیست . بنابراین، من نه تنها باید درختى را ببینم، بلکه باید آگاه باشم که دارم درخت را مىبینم تا باورم به این که درختى وجود دارد، جواز معرفتى داشته باشد . دیدگاه درونگرایانهاى که من از آن پشتیبانى مىکنم، همان دیدگاهى است که پاول موزر در کتاب توجیه تجربى بیان کرده است:
Paul Moser, Empirical Justification, Dordrech: D. Reidel, 1985.
56. truth
57. correspondence
58. conformity
59) ر . ک:
William Alston, "Yes, Virginia, There Isa Real World" American philosophical Association, Presidential Address, 1979; reprinted in Paul Moser, ed., Realityin Focus, Englewood Cliffs: Prentice Hall, 1990, pp. 17-33.
همچنین نک:
Bernard Williams "Decidingto Believe", in problems of the Self, London: Cambridge University Press, 1973, pp. 136-151.
60. second - orderawareness
61. infallible
62) این ایرادى است که ویلیام آلستون بر دیدگاه مورد قبول من گرفته و نام آن را «درونگرایى آگاهى» consciousnessinternalism) نامیده و پاول موزر در کتاب توجیه تجربى به آن اشاره کرده است . نک:
William Alston, "An Internalist Externalism", in Epistemic Justification: Essays in the Theology of Knowledge, Ithaca: Cornell Unversity Press, 1989, p.233.
63. act of affirming
64. act of considering
65. reflexive awareness
66. quirk
67. reliable cognitive mechanism
68. natural belief - forming mechanism
69. inborn cognitive mechanism
70. improper
71. externalist account
72. mechanism of evolution
73) کودک حتى ممکن است «بفهمد» که برخلاف میل خودش داراى این باور است - یعنى هورمون همچنان اعمال نفوذ مىکند، اما او در برابر این گرایش پایدارى مىکند، زیرا از سر تامل باور دارد که احتمال راستبودن این باور از احتمال دروغ بودن آن بیشتر نیست .
74. scrutiny
Linda Zagzebski) به من پیشنهاد کرد . 75) این نوع بیان را لیندا زاگزبسکى
76. reliabilism
77. teleological component
78. nicen creed
79) منظورم از «قراین» در اینجا، هم قراین مستقیم است و هم قراین غیرمستقیم . بنابراین، در این مورد با دیویى هویتنگا موافق نیستم . بنگرید به پاسخ وى به من در:
Dewey Hoitenga, "Knowledge, Belief, and Revelation: A Reply to Patrick Lee" in Faith and philosophy 8, 1991, pp. 244-251.
من معتقدم که در واقع، نه فهم مستقیم، نه استدلال و نه تجربه، هیچکدام قراین کافى براى متقاعد کردن قرینهگرا نخواهند بود . متاسفانه بسیار دیر متوجه مقاله دقیق و روشن هویتنگا شدم که در پاسخ به مقاله قبلىام درباره ایمان عقل نوشته شده است، به همین سبب نتوانستم در اینجا به بررسى آن بپردازم .
80) به استدلال آنتونى کنى توجه کنید: «بىگمان مىتوان منطقا باور کرد که حضرت موسى و عیسى بسیارى از کارها و سخنانى را که انجیل به آنها نسبت مىدهد، انجام داده و گفتهاند، اما آیا مىتوان منطقا به چنین چیزى یقینى مشابه یقین لازم براى معرفت داشت؟ اگر اعتقاد از آن حیث که ایمان است، نامعقول است و اگر باور اعتقادى است که منطقا متناسب با تاییدى که از تاریخ مىگیرد، معقول است، پس از آن حیث که معقول است، چیزى کمتر از ایمان است».
Anthony Kenny, Faith and Reason, New York: Columbia Univerty Press, 1983, p. 83.
81. morally
82. moral justification
83. good of possission of Truth
84. disrespect
85. disregard
86. credible
87. faith
88. revelation
89. impersonal information
90. speculative truths
91. personal communication
92. presonal communion
93) نک:
Germain Grisez, The way of the Lord Jesus, vol. 1: Christian Moral principle, Chicago: Franciscan HeraldPress, 1983, Chapter 20.
تفاوت میان باور دینى با باور یا ایمانهاى انسانى دیگر، برخى را دچار دردسر کرده است . در سایر باورها و ایمانها بدیهى است که باور کننده در واقع، سخن هم مىگوید، اما معلوم نیست که باور کننده راستگو یا آگاه باشد . در باور دینى وضع کاملا برعکس است - یعنى آنچه بدیهى نیست این است که کسى را که به او باور داریم، سخن بگوید . کافران درباره صداقتخداوند تردید ندارند، بلکه اصولا درباره سخن گفتن خدا تردید مىورزند . با این همه، در هر دو مورد، عمل باور کردن ما از قراین موجود فراتر مىرود: در باور دینى، یقین ما از قراین حاکى از اینکه خدا سخن گفته است فراتر مىرود، اما در باورمان به یک فرد انسانى، یقین ما از قراین حاکى از صداقت آن فرد در سخن گفتن فراتر مىرود . بنابراین، این اختلاف میان باور دینى و بیشتر باورهاى دیگر منطقا بهانهاى براى ریشخند کردن باور دینى نیست . به هر حال، ما اصولا علاقهمندیم بپذیریم که خدا سخن گفته است، حتى اینکه باور کننده در عمل باور کردن واحدى هم بپذیرد که خدا سخن گفته و هم بپذیرد آنچه او گفته درست است . براى بحثبیشتر در اینباره نک:
Patric Lee, "Reasons and Religious Belief", in Faith andPhilosophy 5, 1989, pp. 19-43.
94. signs
95) این مورد از آنچه تاکنون اشاره کردهام، پیچیدهتر است . ما نه فقط به دلیل ارتباط شخصى، بلکه به دلیل دستیابى به حقیقت، ادعاى مسیحى را مىپذیریم . هرکسى مىداند که به یک معنا اگر مسیحیت را خوب بفهمد باید با آن زندگى کند . اگر سیحیتحق باشد، پس جهانى از حقیقت کل وجود دارد که فقط کسى که در دنیاى مسیحیت مىزید، مىتواند آن را بررسى و درک کند . بنابراین، خیر دستیابى به حقیقت فى نفسه مىتواند موجب تصدیق به قضایا شود با یقینى بیشتر از جوازى که ظاهرا قراین به تنهایى مىدهند . گویا در اینجا فرضیهاى است که فقط کسى مىتواند آن را امتحان کند که صددرصد به آن باور داشته باشد . فرض کنید براى آزمون فرضیهاى در زیستشناسى آزمونگر باید سالها در جزیره تک افتادهاى زندگى کند، اما براى اینکه در آن جزیره زنده بماند باید با یقین مطلق به این فرضیه یقین داشته باشد . این تشبیه دقیق نیست، اما نکته در این است که در Long - runview) وجود دارد . و بلند مدت اعتقاد ما به مسیحیت فقط به انگیزه میل به ابراز ارتباط شخصى نیست، بلکه به انگیزه میل به حقیقت نیز هست، نه حقیقتبه معناى مطابقت این یا آن قضیه با واقعیت، بلکه حقیقتبه معناى ژرف و کامل و به معناى تصویر درست از واقعیت، تا آنجا که ممکن است .
96. human flourishing
97. human life
98. aesthetic experience
99. friendship
100. society
101. natural law theory
102. Germain Gresez
103. Joseph Boyle
104. John Finnis
105) نک:
Germain Grisezand Russell Shaw, Beyond the New Morality, 3rd ed., Notre Dame: Notre Dame University Press, 1988; John Finnis, Joseph Boyle, Gemain Grisez, Nuclear Deterrence, Morality, and Realism, Oxford: Claredon Press, 1987, pp. 175-179.
106. consequentialism
107. utilitarianism
108. fulfilment
109. consequences "in the long run"
110. mere appearance
111. Ethics of belief
112. astrology
ethicsofsex توضیح دهیم، گرچه را با مقایسهاش با اخلاق جنسى تفاوتهاى آنها نیز البته مهم است . توان جنسى طبیعتا معطوف به خیر تولید مثل است، در حالى که توان شناختى طبیعتا معطوف به دستیابى به حقیقت است . اما همانگونه که نمىتوان نتیجه گرفت که توان جنسى فقط باید براى تولید مثل به کار مىرود (گرچه استفاده از این براى تولید مثل جاى تردید نیست) به همینسان، نمىتوان نتیجه گرفت که عمل شناختى باور کردن فقط باید تحت تاثیر هدف حقیقتباشد، بلکه نتیجه مىگیریم که باید به همه خیرهاى پایهاى توجه کنیم که تحت تاثیر عمل پرداختن آنهاست . همانگونه که نباید خیر تولید مثل را انکار کنیم، نباید خیر دستیابى به حقیقت را نفى کنیم، بلکه همانطور که پرداختن به امور جنسى براى ابراز رابطه زناشویى، مشروط بر آنکه به خیر تولید مثل بىتوجه نباشد، اخلاقا خوب است; به همینسان به نظر مىرسد که عزم به باورکردن به سبب خیر پایهاى که باور، به همراه صدق باور، ما را در تحقق آن خیر یارى مىرساند، مىتواند در بسیارى موارد اخلاقا خوب باشد; یعنى در آن مواردى که حقیقت نادیده گرفته نشود . در هیچیک از این دو مورد عزم به انجام دادن عملى ظاهرا مانع توجه به یک خیر پایه نیست یا به آن آسیبى نمىرساند; در هیچ یک از دو مورد ظاهرا لزومى ندارد که موردى از خیر پایه نادیده گرفته شود . به نظر مىرسد این دو مثال از این جهتشبیه به یکدیگرند . اما اختلاف مهم آنها در این است که در امور جنسى، تولید مثل نکردن فقط به معناى تحقق نبخشیدن به خیرى است که مىتواند تحقق یابد . اما در امور عقلى و شناختى اگر باور ما به حقیقت و صدق نینجامد، کاذب مىشود و معنایش این است که درک شناختى ما از واقعیت آسیب جدى دیده است نه اینکه فقط خیرى تحقق نیافته است . به همین دلیل، لزومى ندارد در هر عمل جنسى بخواهیم یا بکوشیم به عمل لقاح بپردازیم، (بلکه کافى است عمل جنسى آمادگى لقاح را داشته باشد). در هر عمل باور نیز ما باید امید داشته باشیم که باورمان صادق است و حتى در صورت لزوم بکوشیم که چنین شود . با این همه، به نظر نمىرسد در امور جنسى و باور کردن، اگر عمل باور کردن همزمان تحت تاثیر خیرهاى متعددى باشد، خطایى رخ داده باشد .
114. morally responsibl eact
115. J.R. Ewing
116. risk
117. Cognitive grasp
118. permissible
119. obliged
120. redemption
121. sanctification
122. communal
123. certainty
124. dualist
125. commitments
126) من معتقدم که به آسانى مىتوانیم در چنین موردى ببینیم که چگونه کسى مىتواند به کارى بپردازد که با باورش مرتبط است، گرچه با باورکردن یا باورنکردن مرتبط نیست . به آسانى مىتوان تصور کرد کسى در موقعیت مذکور اجازه مىدهد قراینى که در دست دارد او را وادارد که تصدیق کند (مخالفت ورزد)، همچنان به پژوهش بپردازد، یا مدعایى را به دلیل فقدان قراین کنار بگذارد .
127. moral proposition
128. apologetics book
129. sublimity
130. evident sanctity
131. astheti csense
132. Jn. 10: 4-6.
133) ماخذ ترجمه:
Patric Lee, "Evidentialism, Plantinga, andFaith and Reason", in Rational Faith, (ed) by Linda Zagzebski, Notre Dame, Indiana: University of Notre Dame Press, 1993, pp. 140-167.