الوین پلانتینگا و معرفتشناسى اصلاح شده
آرشیو
چکیده
چکیده این مقاله پس از معرفى اجمالى الوین پلانتینگا به توضیح معرفتشناسى اصلاح شده مىپردازد و موضوع توجیه باور دینى را در چارچوب نظریه باور دینى واقعا پایه بررسى مىکند . دیدگاه پلانتینگا در مورد بىنیازى توجیه باور دینى از دلیل و برهان، در چارچوب برداشت هنجارى و وظیفهگرایانه وى از توجیه، (warrant) که در آثار متاخر وى مطرح است، نمىپردازد . توضیح داده شده است .متن
الوین پلانتینگا درسال 1932 در ایالت میشیگان آمریکا متولد شد . پدر وى دانشآموخته فلسفه و وابسته به کلیساى اصلاح شده بود . الوین هم راه پدر را در پیش گرفت و در کالج کالون به آموزش فلسفه پرداخت . وى مىگوید: جاذبه کالج کالون براى ترکیب فعالیت جدى فلسفى با علاقه و دلبستگى اصیل دینى بود . مسئله مهم در این کالجیافتن ربط و نسبتهاى فعالیت علمى و عقلانى با حیات دینى بود . (1)
درسال 1954 براى تکمیل تحصیلات فلسفى خود بهدانشگاه میشیگان رفت و در کلاس درس کسانى چون ویلیامکى فرانکنا و ویلیام پى آلستون حضور یافت . دقت و وضوح درسهاى آلستون الگویى شد که پلانتینگا کوشید در درس و بحثهاى آینده بدان تاسى کند . وى ضمن اعتراف به شکوه خیرهکننده مباحث فلسفى در دانشگاه میشیگان، از اینکه تلاش فلسفى آنها مصروف حل پرسشهاى اصلى و مهم نمىشد، اظهار نگرانى مىکرد . (2)
پلانتینگا سپس به دانشگاه ییل مىرود و در سال 1958 دکتراى فلسفه مىگیرد . پس از فراغت از تحصیل براى تدریس به دانشگاه (Wayne) دعوت مىشود و در آنجا با ادموند گتیه، معرفتشناس تاثیرگذار معاصر، آشنا و همکار مىشود . هرچند وین پلانتینگا از محل کار خود راضى است، پس از بازنشستگى اولین استاد فلسفهاش در کالج کالون براى جایگزینى وى به شهر و دیار خود دعوت مىشود و پس از حدود دو دهه تدریس در آنجا به گروه فلسفه دانشگاه نتردام مىپیوندد . تردیدى نیست که انگیزه اصلى وى در برگشتبه کالج کالون همسویى فضاى حاکم بر آن با باورهاى وى بوده است، از جمله این اعتقاد که نه علم و نه تعلیم و تربیت نمىتواند از لحاظ دینى خنثا باشند . (3) این نگرش در کالج کالون مورد قبول و حتى الگوى سازمانى آنجا بود و از این رو جاى مناسبى براى فعالیت فلسفى و دینى پلانتینگا بود .
حضور کسانى چون نیکولاس ولترستورف و امکان بحث و گفت وگوهاى فلسفى جدى در جمع اعضاى گروه فلسفه کالج کالون که پلانتینگا آن را یکى از علل موفقیتخود مىداند، زمینههاى لازم را براى بنیانگذارى معرفتشناسى اصلاحشده (4) ، فراهم آورد . البته سهم ویلیام پى . آلستون که به گفته پلانتینگا با نگارش کتاب ادراک خدا (5) نقطه عطفى در بسط و تفصیل یکى از موضوعهاى اساسى معرفتشناسى اصلاح شده، یعنى بىنیازى باور دینى از استدلال و برهان ایجاد کرد، قابل انکار نیست، هرچند وى به کلیساى اصلاح شده کالون وابسته نیست و چندان تمایلى به استفاده از عنوان معرفتشناسى اصلاح شده در مورد کار خود ندارد . (6) اما نقش مهم پلانتینگا در بسط و گسترش معرفتشناسى اصلاح شده و ایجاد نقطه عطف در روند مباحث مربوط به توجیه و معقولیتباور دینى حتى مورد اذعان ویلیام پى . آلستون است . (7)
اینک به اختصار مدعاى اصلى معرفتشناسى اصلاح شده را به روایت پلانتینگا توضیح مىدهیم .
معرفتشناسى اصلاح شده یک دیدگاه مشخص در معرفتشناسى دینى است و به اعتقاد پلانتینگا نام اصلاحشده فقط براى وابستگى برخى از بنیانگذاران و طرفداران آن به سنت کلیساى اصلاح شده (کلیساى کالونى) به آن داده شده است و هیچ اشارهاى به نقص سنت معرفتشناسى کاتولیک و لزوم تجدیدنظر و اصلاح در آن ندارد . (8) وى حتى برخى از چهرههاى اصلى کاتولیک مانند توماس آکویناس را هم در کنار کالون در سلسلةالنسب این نوع معرفتشناسى قرار مىدهد . (9) البته منتقدان معرفتشناسى اصلاح شده مدعاى اصلى آن را در تقابل با آموزه ایمان عقلانى کاتولیکى دیده و در مقام پاسخ به آن از دیدگاه کاتولیکى برآمدهاند، حتى از تفسیر پلانتینگا از آراى آکویناس انتقاد کردهاند . (10)
مدعاى اصلى معرفتشناسى اصلاح شده این است که ایمان به خداوند، حتى اگر بدون برهان و استدلال حاصل آید، موجه، پذیرفتنى، معقول و مجاز است . اینکه آیا اصلا مىتوان برهانى بر وجود خداوند اقامه کرد یا نه، هرچند بحث مهمى است، از موضوعهاى اصلى معرفتشناسى اصلاح شده نیست و پیروان آن دیدگاههاى مختلفى در این باره دارند . (11)
الوین پلانتینگا که درباره براهین خداوند تاملاتى دارد، در مجموع برهان وجودشناختى را قابل اصلاح و دفاع مىداند . (12) ولى مهم این است که حتى اگر وجود خداوند قابل اثبات یا برهان باشد، هیچ الزام و ضرورتى براى استناد به آنها در باور به خداوند نیست . باور دینى حتى بدون دلیل و برهان مىتواند کاملا معقول، موجه و پذیرفتنى باشد .
پیش از توضیح دلیل این مدعا، پلانتینگا دو نکته را تذکر مىدهد تا مانع هرگونه سوء تفاهمى شود . یکى اینکه خداى مورد بحث در این سنت همان خداى ادیان ابراهیمى است; یعنى موجود واقعى متعالى که علم و قدرت مطلق دارد . آسمان و زمین و آدمیان را آفریده است و هنوز هم در کار تدبیر آنهاست; بهویژه به انسان که در صورت خویش آفریده، عنایتخاص دارد . مدعا این است که ایمان به چنین خدایى بدون برهان و استدلال موجه است . این سنتحاضر نیستبراى روایى باور دینى بهاى گزافى را که برخى مانند بولتمان یا حتى جانهیک دادهاند، بپردازد و دست از تصور واقعگرایانه از مفهوم خداوند بردارد . (13)
belive به دو صورت استعمال مىشود; یکى به معناى تصدیق به مفاد گزارهاى، که دراین صورت، معمولا با نکته دوم اینکه واژه exists Ibelivethat God و گاهى به معناى اطمینان و اعتماد به کسى، که در این صورت، that مىآید، مانند جمله پسوند Ibelivein God هرچند پلانتینگا مىپذیرد که ایمان دینى چیزى بیش از in به کار مىرود، مانند جمله . معمولا با پسوند (belivein) و سپردن زندگى خود به خداست، به هرحال، چون اطمینان و اعتماد به تصدیق یک گزاره است و در واقع، اعتماد چیزى بدون اذعان و تصدیق به وجود آن ممکن نیست، از این رو، هرگاه در معرفتشناسى اصلاح شده سخنى از ایمان مىآید به معناى باور به وجود متعلق آن است . (14)
معرفتشناسى اصلاح شده از معقولیت و جواز چنین باورى بحث مىکند . البته باور و تصدیق، یکى از صورتهاى مختلف رویکرد گزارهاى است و افزون بر آن، حالتهاى مختلفى مانند امید، اعتماد و پشیمانى هم مىتواند معقول و مجاز یا نامعقول و غیرمجاز باشد . ولتر ستورف ضمن اذعان به این واقعیت، از اینکه معرفتشناسى دینى تحت تاثیر فلسفه تحلیلى فقط به باور به وجود خدا مىپردازد و از حالات دیگر ذهن که به نوعى با مسئله صدق ارتباط دارند، سخن نمىگوید، ناراضى است (15) ، اما به هرحال، در معرفتشناسى اصلاح شده هر وقت از معقولیت ایمان به خدا بحث مىشود، مراد، تصدیق و باور به وجود خداست .
هدف اصلى معرفتشناسى اصلاح شده این است که «باور به خدا در کل درست، معقول و خردپسند است، بدون اینکه هیچ نیازى به قرینه و برهان باشد» . (16)
اکنون به اختصار این مدعا را از زبان الوین پلانتینگا شرح مىدهیم، با این توضیح که در این مقاله بحثى از نظریه جواز وى نخواهیم داشت . (17)
این ادعا پاسخى به پرسش از معقولیتباور دینى است، از این رو، پلانتینگا براى روشن کردن آن نیمنگاهى به تاریخ بحث از معقولیت اعتقاد دینى در الهیات و فلسفه غرب را ضرورى مىبیند . (18)
مسئله توجیه و معقولیتباور دینى در طول تاریخ طولانى مسیحیت همواره با مسئله اثبات باور دینى گره خورده بود و هرگاه نیازى به بحث از توجیه ایمان پیش مىآمد، دستبه دامان براهین اثبات وجود خداوند مىزدند . در سایه این نیاز بود که انبوهى از براهین اثبات وجود خدا ساخته و پرداخته و موجب اقناع ذهنى بسیارى از فیلسوفان و متکلمان شد . اما با گذشت زمان، بهویژه پس از پیدایش عصر روشنگرى و در اثر نقدهاى جدى کسانى چون هیوم و کانت، از قوت اقناع این براهین کاسته و به تدریج اعتبار منطقى آنها نفى شد . در چنین شرایطى و با توجه به اینکه باور دینى اعتقادى نظرى و محتاج به دلیل به شمار مىآمد، مشکلى بزرگ فراروى مؤمنان پدید آمد که معمولا به نام انتقاد قرینهگرا (19) معروف است .
پلانتینگا در جاهاى مختلف، بهویژه در بخش اول اثر مهم خود، عقل و ایمان به تشریح پیشفرضها و استلزامهاى این انتقاد مىپردازد، زیرا معرفتشناسى اصلاح شده دقیقا براى حل این مشکل و پاسخ به این انتقاد صورتبندى شده است . (20)
به لحاظ تاریخى یکى از فیلسوفان مهم و تاثیرگذار بر صورتبندى معرفتشناسانه انتقاد قرینهگرا، جانلاک است (21) که مىگفت: به هیچ قضیهاى نباید بیش از حد اقتضاى دلیل و برهان اطمینان داشت . هیوم نیز در تایید این دیدگاه مىگوید: «شخص خردورز باورش را متناسب با قرینه سامان مىدهد» . صورتبندى نافذ این دیدگاه در اخلاق باور کلیفورد بدین صورت است که: «اعتقاد به هر چیزى بر مبناى قراین ناکافى، همیشه، همه جا و براى همه کس اشتباه است» . (22) این دیدگاه مورد استناد بسیارى از فیلسوفان معاصر و ملحد غربى مانند برتراند راسل، اسکریون و فلو در رد معقولیت ایمان است . (23)
بدیهى است که صرف اعتقاد به لزوم دلیل و برهان براى ایمان را نمىتوان انتقادى بر مؤمنان دانست، زیرا ممکن است مانند خود لاک شمع عقل را براى روشنکردن راه ایمان کافى دانست، اما اگر اعتقاد به لزوم برهان براى توجیه باور دینى در کنار اعتقاد به بىاعتبارى براهین اثبات وجود خدا قرار گیرد، در آن صورت، انتقادى بر مؤمنان مىشود که چرا در غیاب دلایل اطمینانبخش، به خداوند ادیان معتقد شدهاند؟ به عبارت دیگر، مشکل این است که معقولیت و توجیه باور دینى به وجود برهان و دلیل مشروط شده بود و اینک با از دست رفتن برهان و دلیل باید بر توجیه و معقولیتباور دینى بیمناک شد . (24)
معرفتشناسان اصلاح شده، به ویژه پلانتینگا مىکوشند نشان دهند که این بیمناکى بىجهت است و نباید نگران معقولیت و توجیه باور دینى در وضعیتبىاعتبارى براهین اثبات خداوند شد . راه دیگرى براى نشاندادن معقولیتباور دینى پیشروى مؤمنان است که دستبر قضا با رویه معهود در متون مقدس ادیان درباره دعوت به ایمان و نیز شیوه عمل بسیارى از مؤمنان در طول تاریخ که بدون هیچ استدلالى به عرصه ایمان راه یافتهاند، بیشتر سازگار است .
انتقاد قرینهگرا بر مؤمنان این است که قبول باور دینى کارى غیرمعقول و ناموجه است، زیرا پذیرفتن چیزى است که دلیل ندارد، اما باید دید مراد آنان از این اتهام چیست؟
موجه یا ناموجه و معقول یا نامعقول بودن، معمولا براساس وجود وظایف و الزامات عقلى که تعیینکننده شیوه خاص براى باور کردن هستند، تعریف مىشود; وقتى گفته مىشود یک باور، نامعقول یا ناموجه است، نوعى ملامت و سرزنش شبیه آنچه در نکوهش اخلاقى وجود دارد، مورد نظر است .
از دیدگاه منتقد قرینهگرا کسى که به خداوند معتقد است، ناقض یک وظیفه عقلى است که مىتوان در قیاس با وظایف اخلاقى آن را جزء وظایف قواعد اخلاقباور دانست، چنین کسى سزاوار نکوهش است، زیرا بدون دلیل به وجود خداوند معتقد شده است . (25) البته تفسیر غیرهنجارى از مفهوم توجیه و معقولیت هم قابل طرح است (26) که بعدها اساس نظریه جواز پلانتینگا شد، اما وى در نظریه باور واقعا پایه مىکوشد تا نشان دهد مؤمنانى که بدون دلیل و برهان ایمان آوردهاند کارى نامعقول و ناموجه نکردهاند، زیرا هیچ تعهد و الزام معرفتشناسانه مبنى بر اینکه براى باور دینى حتما باید استدلال کرد، وجود ندارد .
این ادعا که باور دینى باید استدلالى باشد، اساس انتقاد قرینهگراست و با رد آن، پایه این انتقاد فرومىریزد . براى توضیح خاستگاه این ادعا باید گفت که در معرفتشناسى دو دیدگاه مهم وجود دارد که هم مىتوان درباره معرفت آنها را صورتبندى کرد و هم درباره توجیه و معقولیت که در اینجا مراد است . این دو دیدگاه عبارتند از: مبناگروى و انسجامگروى .
براساس مبناگروى درباره توجیه، باورهاى موجود در ساختار معرفتى آدمى از جهت توجیه بر دو نوعند; باورهاى پایه که بدون هیچ استدلال و برهانى موجهاند . البته توجیه برخى از این باورهاى پایه، مشروط به وجود زمینههاى خاص است; مثلا ادراکات حسى در صورت وجود یک موقعیت ادراکى مناسب و عملکرد درست قواى حسى مىتواند موجه باشد، ولى به هرحال، نیازى به دلیل و برهان ندارند . نوع دوم، باورهاى استدلالى یا غیرپایه هستند که در صورتى موجهاند که بتوان به صورت معتبر آنها را از باورهاى پایه یا باورهاى استدلالى که در مرتبه قبل توجیه شدهاند، استنتاج کرد . (27) اما براساس نظریه انسجامگروى اصولا گزارهها فقط از یک طریق قابل توجیهاند و آن نشان دادن سازگارى آنها با مجموعه باورهاى دیگر آدمىاست و در واقع، در این دیدگاه چیزى به نام باور پایه نداریم . (28)
البته انتقاد قرینهگرایان را مىتوان براساس نظریه انسجامگروى هم طرح کرد، ولى چون به لحاظ تاریخى زمینه پیدایش این انتقاد در نظریه مبناگروى است، پلانتینگا به بیان آن براساس مبناگروى مىپردازد .
برخى مبناگرایان مانند آکویناس فقط دو نوع قضیه را پایه مىدانند; یکى قضایاى بدیهى عقلى و دیگرى بدیهى حسى و سایر قضایا را غیرپایه و استنتاجى قلمداد مىکنند (29) و توجیه آنها را در گرو وجود دلایل کافى مىدانند و برخى دیگر مانند دکارت و لاک، بدیهى حسى را خطاپذیر و از این رو، غیرپایه دانسته و معتقدند آنچه واقعا پایه است قضیهاى است که از حالات ذهنى ما خبر مىدهند نه آنچه از خارج حکایت مىکند . (30) بنابراین، وقتى مثلا درختى را مىبینیم درست نیست که بگوییم قضیه «درختى در آنجا هست» پایه است، بلکه این قضیه که «درختى بر من پدیدار شده است» ، پایه است، زیرا اولى احتمال خطا دارد، اما در مورد دومى احتمال معقولى براى وقوع خطا نیست . گزارههایى از این دست که حاوى گزارشى از حالات ذهنى و درونى آدمى استبه نام قضایاى خطاناپذیر (31) معروف است که جایگزین گزارههاى حسى در مجموعه باورهاى پایه مىشوند .
به هر حال، مدعاى مشترک مبناگرایان مذکور این است که هیچ باورى خارج از این سه نوع، یعنى بدیهى عقلى، قضایاى حسى و خطاناپذیر نمىتواند باور پایه باشد . بنابراین، کلیه قضایاى دیگر در صورتى موجهاند که قابل استنتاج از اینها باشند . این ادعا (که از این پس قضیه معیار نامیده مىشود)، مبنا و اساس معرفتشناختى انتقاد قرینهگرا بر باور دینى است، که به ضمیمه یک مدعاى ضعیف ناظر به واقع (که برهانى براى وجود خدا نیست)، یا مدعاى قوى فلسفى (که برهان بر وجود خدا ناممکن است)، موجه و معقول بودن باور دینى را انکار مىکند .
البته یک راه پاسخ به این انتقاد نشان دادن اعتبار براهین وجود خداست، اما پلانتینگا و کلا معرفتشناسان اصلاح شده این راه را مناسب نمىدانند، زیرا مسئله را فیصله نمىدهد و جاى گفت و گو درباره توجیه اعتقاد دینى را باز مىگذارد . (32) در عوض، پلانتینگا براى رد انتقاد قرینهگرا به سراغ رد مبناى معرفتشناختى آنها، یعنى قضیه معیار مىرود .
وى در کتاب خدا و اذهان دیگر (33) که مىتوان آن را اولین تلاش پلانتینگا در صورتبندى معرفتشناسى اصلاح شده دانست، با طرح یک پرسش مهم راه را براى رد و انکار قضیه معیار باز مىکند .
هر فرد آدمى معتقد است که افراد دیگرى غیر از خودش وجود دارند که همچون خود وى داراى ذهناند و هیچکس تردیدى ندارد که چنین اعتقادى کاملا موجه و معقول است .
پلانتینگا در کتاب مذکور نشان مىدهد که توجیه و معقولیتباور به اذهان دیگر نمىتواند بر مبناى اثبات آنها باشد، زیرا براهین و دلایل اقامه شده (بهویژه دلیل استقرایى) براى اثبات وجود اذهان دیگر فاقد اعتبار منطقى است . وى سپس همین مسئله را در مورد باور دینى بررسى مىکند و مىگوید: در اینجا هم اعتبار منطقى براهین و دلایل مورد تردید است .
پرسش اساسى این است که چرا حتى منتقدان قرینهگرا معقولیتباور به وجود اذهان دیگر را (بدون استدلال) مىپذیرند، اما معقولیتباور به وجود خداوند را (که برحسب ادعا بدون استدلال است) نمىپذیرند، در حالى که وضعیت معرفتى هر دو نوع باور یکسان است و هیچکدام برحسب مفاد قضیه معیار پایه نیست . (34)
بدین ترتیب، مىتوان براساس دلیل تمثیل (35) مدعى شد که باور دینى هم باید مثل باور به اذهان دیگر، بدون استدلال، موجه و معقول باشد .
مطالب کتاب خدا و اذهان دیگر، به ویژه دلیل تمثیل مورد انتقاد قرار گرفت، (36) ولى پس از آن پلانتینگا تلاش جدى خود را براى رد قضیه معیار مبناگرایان قدیم و جدید، به ویژه در اثر مهم عقل و ایمان، با اتخاذ روش دو سویهاى که اشاره مىکنم، نظم و نسق داد .
از یک طرف، وى نشان داد قضیه معیار ناقص است، زیرا جامع تمام موارد باورهاى واقعا پایه نیست . (37) باورهایى که محتواى حافظه آدمى را بیان مىکنند، همواره بدون استدلال و برهان معقول و موجه به حساب مىآیند; مثلا وقتى من معتقد مىشوم که دیروز در تهران بودم، چنین باورى بدون هیچ استدلالى معقول است; یعنى فرد باور کننده هیچ خطاى معرفتشناختى را در اعتقاد به آن مرتکب نشده است . همچنین باور به وضعیتهاى ذهنى دیگران، مانند اضطراب، خشم و خوشحالى، بدون استدلال و به صورت پایه معقول تلقى مىشود . بدین ترتیب، احتمال ورود انواع دیگرى از باورها به مجموعه باورهاى واقعا پایه وجود دارد . پلانتینگا از قول متکلم برجسته هلندى در قرن نوزدهم هرمان باوینک مىگوید:
باور به خدا به طرز قابل ملاحظهاى مانند باور به وجود خود و وجود جهان دیگر و باور به حوادث گذشته است . در هیچیک از این قلمروها، ما نوعا دلیل و برهانى نداریم، یا به دلیل و برهان نیاز نداریم . (38)
از طرف دیگر، وى نشان داد که قضیه معیار وقتى بر خودش تطبیق شود، به نقض و ابطال خود منتهى مىشود، زیرا قضیه معیار، خودش مفاد یک باور است و جاى پرسش است که باور مذکور چگونه توجیه مىشود؟ اگر باور واقعا پایه است نیازى به استدلال ندارد، اما طبق خود قضیه معیار این باور نمىتواند واقعا پایه باشد، زیرا نه بدیهى عقلى است (چرا که بسیارى از جمله معرفتشناسان اصلاح شده آن را نادرست مىدانند) و نه بدیهى حسى یا خطاناپذیر .
بنابراین، تنها راه معقولیت قضیه معیار وجود برهان و استدلال در تایید مفاد آن است، اما به اعتقاد پلانتینگا هیچیک از مبناگرایان کلاسیک و جدید برهان و استدلالى براى آن ندارند، پس با توجه به عدم وجود استدلال به نفع قضیه معیار، و به استناد مفاد آن که پایه بودن خودش را نفى مىکند، باور به آن نامعقول و ناموجه است . (39)
پس از ویران ساختن قضیه معیار و به تبع انتقاد قرینهگرا به باور دینى نوبتبه ارائه دیدگاه ایجابى و اثباتى معرفتشناسى اصلاح شده در خصوص مسئله توجیه یا معقولیتباور دینى مىرسد .
تذکر دو نکته ضرورى است: اول اینکه انکار قضیه معیار از موضع انسجام گروى نیست، زیرا پلانتینگا و اصولا معرفتشناس اصلاح شده جزء مبناگرایانند و فقط در مسئله معیارهاى واقعا پایه (قضیه معیار) با مبناگرایان کلاسیک و جدید اختلاف دارند، زیرا باور به وجود خداوند را هم واقعا پایه مىدانند . بدین ترتیب، مىتوان آنها را مبناگراى اصلاح شده نامید . (40)
دوم اینکه پلانتینگا هیچ قضیه معیار جایگزینى براى آنچه رد مىکند، ندارد . وى معتقد است نمىتوان بدون استقرا موارد باورهاى واقعا پایه در ساختارهاى معرفتى آدمیان، قضیه معیار مشخصى را براى تعیین باورهاى واقعا پایه معرفى کرد . ما در مسئله معرفت و توجیه تابع روش معرفتى مردم هستیم و نمىتوانیم بدون نظر به آن به صورت پیشین مسئله را روشن کنیم .
معناى استقرایى بودن راه شناختباورهاى واقعا پایه این است که همواره امکانهاى جدیدى فراروى ما باز است و قضیه معیار قطعى و مشخصى که بدون توجه به باورهاى مردم مورد قبول باشد، نداریم . (41) پلانتینگا معتقد است که عدم قبول معیار مبناگروى کلاسیک و جدید و حتى عدم دسترسى به معیار مشخص پیشین، به معناى قبول هرج و مرج درباره توجیه نیست . وى این مسئله را با موضوع رد معیار معنادارى پوزیتویستها مقایسه مىکند و مىگوید: همانطور که عدم دسترسى به معیار معنادارى مشخص مانع از تفکیک جملات معنادار از جملات بىمعنا نیست، در اینجا هم بدون معیار مشخص هنوز مىتوان قضایاى واقعا پایه را از غیر پایه تمییز داد . (42)
پلانتینگا به بررسى ویژگىهاى برخى از باورهاى واقعا پایه که گمان مىرود شبیه باور دینىاند، مىپردازد و در مىیابد که وجود برخى موقعیتها و شرایط خاص، آنها را واقعا پایه و معقول مىسازد . باورهاى حسى در صورت وجود موقعیتخاص و مناسب و با فرض کارکرد درست قواى احساسى، واقعا پایه و از این رو، معقول و موجه به حساب مىآیند . در مورد باورهاى دینى هم وجود برخى موقعیتها زمینه لازم براى واقعا پایه بودن آنها را فراهم مىآورد، بهویژه با این فرض کالونى که خداوند در انسانها نوعى حس الوهى، افزون بر حواس معمولى قرار داده است، که در صورت وجود شرایط مناسب، باورهاى دینى واقعا پایهاى را در اختیار انسان قرار مىدهد . البته زمینههاى احساس الوهى زیاد است . زیبایى یک گل، آسمان پرستاره و گستردگى بىکران ابعاد عالم، زمینههایى هستند که منشا گرایش به قبول باور دینىاند; این گل یا آسمان پرستاره و یا عالم گسترده را خداوند آفریده است . گناه، حقشناسى، خطر و بسیارى چیزهاى دیگر هم مىتواند منشا باورهایى مانند «خداوند از عمل من ناخشنود است» یا «خداوند مورد سپاس و شکر قرار گرفته است» یا «خداوند به من کمک کرد» ، شود . (43) این گزارههاى واقعا پایه مبناى پذیرش قضیه واقعا پایه دیگرى است که مفاد آن همان ایمان مورد بحث است: یعنى «خدا وجود دارد» . انتقال از قضایاى مورد بحثبه قضیه اخیر غیر استنتاجى است و مانند انتقال از آنچه «درختبه نظر مىرسد» به قضیه «درخت وجود دارد» است . (44)
بدین ترتیب، معلوم مىشود که باور دینى هرچند دلیل ندارد، زمینه و اساس مناسبى مىخواهد که همین مىتواند آن را از باورهاى خرافى ممتاز کند . تردیدى نیست که باورهاى خرافى در نزد برخى، بدون استدلال و به صورت پایه مورد قبول است، اما آنها نمىتوانند معقول و موجه باشند، زیرا زمینهها و اساس لازم براى واقعا پایه بودن را ندارند . آنها محصول عملکرد حس الوهى یا حواس معمولى نیستند و زمینههایى که لازم است تا یک باور به صورت واقعا پایه درآید، ندارند . این پاسخى است که پلانتینگا به آنچه خود ایراد کدو تنبل مىنامد، مىدهد . (45)
البته براى تکمیل و تتمیم پاسخ به یک نکته مهم که جداى از جایگاه آن در پاسخ به ایراد مذکور، داراى اهمیت است، اشاره مىکند .
او با توجه به تفکیک تاثیرگذارى که دیوید راس در وظایف اخلاقى کرد، یعنى تقسیم به فىبادى النظر (46) و نهایى (47) ، توجیه را دو نوع مىداند:
توجیه یا معقولیتى که بیشتر باورهاى واقعا پایه و از جمله باور دینى دارد، فىبادى النظر است و احتمال دارد مانند وظیفه فىبادى النظر از اعتبار بیفتد .
بنابراین، گفتن اینکه باور دینى واقعا پایه است لزوما به معناى آن نیست که فلان باور دینى خاص (مثلا اعتقاد به وجود خداى ادیان توحیدى) حتما و همواره موجه و معقول است . این معقولیت در صورتى است که ناقض (48) براى باور مذکور پیش نیاید . مراد از ناقض قضیهاى است که با اعتقاد به آن دیگر نمىتوان باور مذکور را قبول داشت; مثلا اگر کسى در محیط اطراف خود گوسفندى را مىبیند، باور به وجود گوسفند معقول و موجه خواهد بود (توجیه فىبادى النظر) مگر اینکه مثلا معلوم شود که اصلا در این منطقه گوسفند وجود ندارد (قضیه ناقض).
پلانتینگا این احتمال را که مثلا برهان شر توجیه فىبادى النظر، باور واقعا پایهاى مانند اعتقاد به خداى ادیان را سلب کند، مىپذیرد و لذا در رد آن مىکوشد .
بنابراین، موضوع بحث معقولیتباور دینى در مورد آن دسته از مؤمنانى است که ناقضهایى براى باور مذکور در اختیار ندارند . مدعاى پلانتینگا معقول بودن باور دینى آنهاست، حتى اگر هیچ دلیل و برهانى به نفع باور دینى خود ندارند . به عبارت دیگر، هرچند در معرفتشناسى اصلاح شده باور دینى براى معقولیتخود نیازمند دلیل و برهان نیست، اما گاهى براى نگهدارى از معقولیت فىبادى النظرى، نیاز به بررسى دلایل و براهین علیه وجود خداوند و رد آنها دارد تا استقرار بیشترى به توجیه و معقولیتباور خود بدهد .
یکى از مهمترین تفاوتهاى دیدگاه پلانتینگا با ایمانگرایى (49) همین روایى امکان نقض معقولیتباور دینى از رهگذر دلایل و براهین است که در سنت معرفتشناسى اصلاح شده پذیرفته است . ایمانگرایى نه در جهت قبول ایمان به دلیل و برهان حاجتى مىبیند (که از این جهت قابل مقایسه با معرفتشناسى اصلاح شده است) و نه در انکار اعتبار ایمان براى دلیل و برهان منزلت و جایگاهى مىپذیرد .
بدینترتیب، بسیارى از خرافات مانند اعتقاد به کدو تنبل، حتى اگر فىبادى النظر موجه بیایند، عندالتامل از مجموعه باورهاى واقعا پایه موجه و بیرون مىروند، زیرا قضایاى روشن و آشکارى در نقض آنها وجود دارد که مانع استقرار معقولیت و موجه بودن باور به کدو تنبل مىشود .
(warrant) با کنار گذاشتن مفهوم هنجارى توجیه ( پلانتینگا پس از مدتى وقفه با نگارش سه جلد کتاب درباره جواز justification) به بسط و تفصیل دیدگاه نهایى خود درباره جواز باورهاى مسیحى پرداخت . (50)
وى در توضیح دلایل کنار گذاشتن مفهوم توجیه در معرفتشناسى اصلاح شده مىگوید: «نکته معرفتشناسى اصلاح شده این است که موجهسازى، وظیفه و تکلیف و دیگر نکاتى که معرفتشناسى کلاسیک از آنها سخن مىگفت، مسائل اساسى نیستند، چرا که موجهسازى کار سادهاى است و به سادگى مىتوان باورهاى موجهى را عرضه کرد . دکارت آدمهاى دیوانهاى را مثال مىزند که خود را کدو یا داراى شش دست تصور مىکردند و این تصور خود را سختباور داشتند و در این باره موجه بودند و خلاف وظیفه معرفتشناختى خویش عمل نمىکردند» . (51) مهم این است که ببینیم آیا باور دینى داراى جواز و تضمین استیا نه؟ تضمین یا جواز چیزى است که افزوده شدن مقدارى از آن به باور صادق آن را به معرفت تبدیل مىکند .
بدینترتیب، پلانتینگا با کنار گذاشتن مفهوم درونگرایانه توجیه به ارائه نظریه برونگرایانه جواز درباره معرفت پرداخت . در پرتو این نظریه، مسئله اصلى این است که آیا باور دینى تضمین یا جواز دارد؟ تا معرفتبه حساب آید .
براى بیان تفصیلى پاسخ به این سؤال، پلانتینگا به نگارش سهگانه مذکور همت مىگمارد .
پىنوشتها:
1. J.E . Tomberlin andP. Van Inwagen (eds)., Alvin Plantinga, Netherlands: D. Reidel Publishing company, 1985, p.12.
2. Ibid, P.19.
3. Ibid, P.20.
4. Reformed Epistemology
5. Alston, William P. Perceiving God, Ithaca: Cornel university Press, 1991.
6. Plantinga, Alvin, Reformed Epistemology in Philip L. Quinn and Charles Taliaferro ( eds.), A Companion to Philosophy of Religion, Blackwell, 2000, p.383.
7. Alston, Plantinga|s Epistemology of Religious Belief, in J.E. Tomberlin andP. Van inwagen (eds.), P.289.
8. Plantinga, Reformed Epistemology, P. 383.
9) الوین پلانتینگا، ایمان و عقل، ترجمه بهناز صفرى، انتشارات دانشگاه قم و انجمن معارف اسلامى ایران، 1381، ص 117 .
10. See: Zagzebski, Linda (ed.), Ratianal Faith, University of Notre Dame press, 1993.
11) پلانتینگا، عقل و ایمان، ص 152 .
12. Plantinga, Alvin, God, Arguments For The Existenceof, in Routledge Encyclopedia of philosophy ed. Edward Craig, Routledge, 1998, V.4, p.89.
13) پلانتینگا، عقل و ایمان، ص 51- 55 .
14) همان، ص 49 .
15. Wolterstorff, Nicholas, Epistemology of Religion in John Greco and Ernest sosa ( eds.), The Blackwell Guide to Epistemology, Blackwell, 1999, p. 304.
16) پلانتینگا، عقل و ایمان، ص 45 .
17) الوین پلانتینگا در سالهاى اخیر (از 1991 به بعد) سه جلد کتاب درباره مسئله جواز نگاشته است که به اعتقاد بسیارى شرح و بسط ایدههاى قبلى وى، بهویژه تبیین و توضیح نظریه واقعا پایه بودن باور دینى است، هرچند به جاى توجیه باور دینى از جواز آن صحبت مىکند . اما البته برخى هم مىگویند که پلانتینگا با پیش کشیدن مسئله جواز و جایگزینى آن به جاى توجیه دیدگاهى برون گرایانهتر درباره معرفت و معقولیت اختیار کرده است .
18. Plantinga, Reformed Epistemology, p. 383.
19. The Evidentialistobjection
20. Plantinga, Reformed Epistemology, P. 386.
21. Woltrestorff, Nicholas, Can Belief in Godbe Rational,in Alvin Plantinga and Nicholas wolterstorfe (eds), Faith and Rationality, university of Notre Dame press, 1983, p. 137.
22) پلانتینگا، عقل و ایمان، ص 63- 64 .
23) همان، ص 64- 74 .
24) مایکل پترسون و دیگران، عقل و اعتقاد دینى، ترجمه احمد نراقى و ابراهیم سلطانى، انتشارات طرح نو، 1376، ص 225 .
25. Plantinga, Reformed Epistemology, P. 386.
26) پلانتینگا، عقل و ایمان، ص 96 .
27) همان، ص 117 .
28) ر . ک: مرتضى فتحىزاده، باورهاى پایه، مجله مدرسى علوم انسانى، ش 4، زمستان 78 .
29) پلانتینگا، عقل و ایمان، ص 139 . پلانتینگا از این دیدگاه با عنوان مبناگروى کلاسیک نام مىبرد . ر . ک: همان، ص 117).
30) پلانتینگا از این دیدگاه با عنوان مبناگروى جدید نام مىبرد .(ر . ک: همان، ص 114) ولى گاهى این گروه را هم مبناگراى کلاسیک مىنامد مثلا ر . ک:
Plantinga, Reformed Epistemology, P. 384.
به هرحال، چنانکه ولتر ستورف مىگوید نوعى آشفتگى در نامگذارى انواع مبناگرایان در آثار پلانتینگا دیده مىشود .(ر . ک: مقدمه ولتر ستورف در: الوین پلانتینگا، عقل و ایمان، ص 17).
31. Incoriggibles
32. Lee, Patrick, Evidentialism, Plantinga andFaith and Reason, in Zagzebeski (ed.), Rational Faith, P. 140.
33. Plantinga, Alvin, Godand other Minds, Ithaca: cornell university press, 1967.
34) نگارنده، کتاب خدا و اذهان دیگر را در اختیار نداشت، از این رو، مطالب مربوط به آن را از گزارش خود پلانتینگا در زندگىنامه خودنوشت مىآورد . ر . ک:
J.E. TamberlinandP. Van Inwagen (eds), Alvin Plantinga, P. 55.
35. Parity Argument
36. See: Nacknikian, George, on Plantinga|s 1967 and 1983 Parity Defenses, in Jeff Jordan and Daniel Howard - snyder, Faith, Freadom, and Rationality, Rowman and littlefieldPublishers, P. 205-240.
37) الوین پلانتینگا مىگوید: اگر ما به مفاد قضیه معیار عمل کنیم بسیارى از باورهاى ما، نامعقول خواهند بود .(ر . ک: پلانتینگا، عقل و ایمان، ص 142).
38) همان، ص 155 .
39) همان، ص 141- 151 .
40. Hoitenga, Dewey, Faith and Reason From Plato to Plantinga, State University of New York Press, 1991, p. 180.
41) براى آشنایى با نحوه شناسایى باورهاى واقعا پایه از راه استقرا ر . ک: پلانتینگا، عقل و ایمان، ص 178- 184 .
42) همان، ص 175 .
43) پلانتینگا، آیا اعتقاد به خدا واقعا پایه است؟ در پلانتینگا و دیگران، کلام فلسفى، ترجمه ابراهیم سلطانى و احمد نراقى، مؤسسه فرهنگى صراط، 1374، ص 61 .
44) همان، ص 63 .
45) پلانتینگا، عقل و ایمان، ص 174 .
46. Prima Faci
47. Ultima Faci
48. defeater
49. Fidism
50) مهمترین اثرى که در آن مفهوم هنجارى توجیه مدنظر است، هرچند اشارهاى به مفهوم غیرهنجارى دارد، همان عقل و ایمان است که در سال 1983 چاپ شد . در این دوره وى با ادعاى واقعا پایه بودن باور دینى اعلام مىکرد که باور دینى بدون استدلال نقض هیچ تعهد و الزام معرفتشناختى یا اخلاقى نیست، اما چندان در مورد معرفتبودن باور دینى و یا صدق آن سخن نمىگوید .
51) پلانتینگا، اصلاح معرفتشناسى کلاسیک، ترجمه مصطفى شهرآیینى، در گزارش گفت و گو، سال اول، شماره 4، آذر و دى 1381، ص 66 .
درسال 1954 براى تکمیل تحصیلات فلسفى خود بهدانشگاه میشیگان رفت و در کلاس درس کسانى چون ویلیامکى فرانکنا و ویلیام پى آلستون حضور یافت . دقت و وضوح درسهاى آلستون الگویى شد که پلانتینگا کوشید در درس و بحثهاى آینده بدان تاسى کند . وى ضمن اعتراف به شکوه خیرهکننده مباحث فلسفى در دانشگاه میشیگان، از اینکه تلاش فلسفى آنها مصروف حل پرسشهاى اصلى و مهم نمىشد، اظهار نگرانى مىکرد . (2)
پلانتینگا سپس به دانشگاه ییل مىرود و در سال 1958 دکتراى فلسفه مىگیرد . پس از فراغت از تحصیل براى تدریس به دانشگاه (Wayne) دعوت مىشود و در آنجا با ادموند گتیه، معرفتشناس تاثیرگذار معاصر، آشنا و همکار مىشود . هرچند وین پلانتینگا از محل کار خود راضى است، پس از بازنشستگى اولین استاد فلسفهاش در کالج کالون براى جایگزینى وى به شهر و دیار خود دعوت مىشود و پس از حدود دو دهه تدریس در آنجا به گروه فلسفه دانشگاه نتردام مىپیوندد . تردیدى نیست که انگیزه اصلى وى در برگشتبه کالج کالون همسویى فضاى حاکم بر آن با باورهاى وى بوده است، از جمله این اعتقاد که نه علم و نه تعلیم و تربیت نمىتواند از لحاظ دینى خنثا باشند . (3) این نگرش در کالج کالون مورد قبول و حتى الگوى سازمانى آنجا بود و از این رو جاى مناسبى براى فعالیت فلسفى و دینى پلانتینگا بود .
حضور کسانى چون نیکولاس ولترستورف و امکان بحث و گفت وگوهاى فلسفى جدى در جمع اعضاى گروه فلسفه کالج کالون که پلانتینگا آن را یکى از علل موفقیتخود مىداند، زمینههاى لازم را براى بنیانگذارى معرفتشناسى اصلاحشده (4) ، فراهم آورد . البته سهم ویلیام پى . آلستون که به گفته پلانتینگا با نگارش کتاب ادراک خدا (5) نقطه عطفى در بسط و تفصیل یکى از موضوعهاى اساسى معرفتشناسى اصلاح شده، یعنى بىنیازى باور دینى از استدلال و برهان ایجاد کرد، قابل انکار نیست، هرچند وى به کلیساى اصلاح شده کالون وابسته نیست و چندان تمایلى به استفاده از عنوان معرفتشناسى اصلاح شده در مورد کار خود ندارد . (6) اما نقش مهم پلانتینگا در بسط و گسترش معرفتشناسى اصلاح شده و ایجاد نقطه عطف در روند مباحث مربوط به توجیه و معقولیتباور دینى حتى مورد اذعان ویلیام پى . آلستون است . (7)
اینک به اختصار مدعاى اصلى معرفتشناسى اصلاح شده را به روایت پلانتینگا توضیح مىدهیم .
معرفتشناسى اصلاح شده یک دیدگاه مشخص در معرفتشناسى دینى است و به اعتقاد پلانتینگا نام اصلاحشده فقط براى وابستگى برخى از بنیانگذاران و طرفداران آن به سنت کلیساى اصلاح شده (کلیساى کالونى) به آن داده شده است و هیچ اشارهاى به نقص سنت معرفتشناسى کاتولیک و لزوم تجدیدنظر و اصلاح در آن ندارد . (8) وى حتى برخى از چهرههاى اصلى کاتولیک مانند توماس آکویناس را هم در کنار کالون در سلسلةالنسب این نوع معرفتشناسى قرار مىدهد . (9) البته منتقدان معرفتشناسى اصلاح شده مدعاى اصلى آن را در تقابل با آموزه ایمان عقلانى کاتولیکى دیده و در مقام پاسخ به آن از دیدگاه کاتولیکى برآمدهاند، حتى از تفسیر پلانتینگا از آراى آکویناس انتقاد کردهاند . (10)
مدعاى اصلى معرفتشناسى اصلاح شده این است که ایمان به خداوند، حتى اگر بدون برهان و استدلال حاصل آید، موجه، پذیرفتنى، معقول و مجاز است . اینکه آیا اصلا مىتوان برهانى بر وجود خداوند اقامه کرد یا نه، هرچند بحث مهمى است، از موضوعهاى اصلى معرفتشناسى اصلاح شده نیست و پیروان آن دیدگاههاى مختلفى در این باره دارند . (11)
الوین پلانتینگا که درباره براهین خداوند تاملاتى دارد، در مجموع برهان وجودشناختى را قابل اصلاح و دفاع مىداند . (12) ولى مهم این است که حتى اگر وجود خداوند قابل اثبات یا برهان باشد، هیچ الزام و ضرورتى براى استناد به آنها در باور به خداوند نیست . باور دینى حتى بدون دلیل و برهان مىتواند کاملا معقول، موجه و پذیرفتنى باشد .
پیش از توضیح دلیل این مدعا، پلانتینگا دو نکته را تذکر مىدهد تا مانع هرگونه سوء تفاهمى شود . یکى اینکه خداى مورد بحث در این سنت همان خداى ادیان ابراهیمى است; یعنى موجود واقعى متعالى که علم و قدرت مطلق دارد . آسمان و زمین و آدمیان را آفریده است و هنوز هم در کار تدبیر آنهاست; بهویژه به انسان که در صورت خویش آفریده، عنایتخاص دارد . مدعا این است که ایمان به چنین خدایى بدون برهان و استدلال موجه است . این سنتحاضر نیستبراى روایى باور دینى بهاى گزافى را که برخى مانند بولتمان یا حتى جانهیک دادهاند، بپردازد و دست از تصور واقعگرایانه از مفهوم خداوند بردارد . (13)
belive به دو صورت استعمال مىشود; یکى به معناى تصدیق به مفاد گزارهاى، که دراین صورت، معمولا با نکته دوم اینکه واژه exists Ibelivethat God و گاهى به معناى اطمینان و اعتماد به کسى، که در این صورت، that مىآید، مانند جمله پسوند Ibelivein God هرچند پلانتینگا مىپذیرد که ایمان دینى چیزى بیش از in به کار مىرود، مانند جمله . معمولا با پسوند (belivein) و سپردن زندگى خود به خداست، به هرحال، چون اطمینان و اعتماد به تصدیق یک گزاره است و در واقع، اعتماد چیزى بدون اذعان و تصدیق به وجود آن ممکن نیست، از این رو، هرگاه در معرفتشناسى اصلاح شده سخنى از ایمان مىآید به معناى باور به وجود متعلق آن است . (14)
معرفتشناسى اصلاح شده از معقولیت و جواز چنین باورى بحث مىکند . البته باور و تصدیق، یکى از صورتهاى مختلف رویکرد گزارهاى است و افزون بر آن، حالتهاى مختلفى مانند امید، اعتماد و پشیمانى هم مىتواند معقول و مجاز یا نامعقول و غیرمجاز باشد . ولتر ستورف ضمن اذعان به این واقعیت، از اینکه معرفتشناسى دینى تحت تاثیر فلسفه تحلیلى فقط به باور به وجود خدا مىپردازد و از حالات دیگر ذهن که به نوعى با مسئله صدق ارتباط دارند، سخن نمىگوید، ناراضى است (15) ، اما به هرحال، در معرفتشناسى اصلاح شده هر وقت از معقولیت ایمان به خدا بحث مىشود، مراد، تصدیق و باور به وجود خداست .
هدف اصلى معرفتشناسى اصلاح شده این است که «باور به خدا در کل درست، معقول و خردپسند است، بدون اینکه هیچ نیازى به قرینه و برهان باشد» . (16)
اکنون به اختصار این مدعا را از زبان الوین پلانتینگا شرح مىدهیم، با این توضیح که در این مقاله بحثى از نظریه جواز وى نخواهیم داشت . (17)
این ادعا پاسخى به پرسش از معقولیتباور دینى است، از این رو، پلانتینگا براى روشن کردن آن نیمنگاهى به تاریخ بحث از معقولیت اعتقاد دینى در الهیات و فلسفه غرب را ضرورى مىبیند . (18)
مسئله توجیه و معقولیتباور دینى در طول تاریخ طولانى مسیحیت همواره با مسئله اثبات باور دینى گره خورده بود و هرگاه نیازى به بحث از توجیه ایمان پیش مىآمد، دستبه دامان براهین اثبات وجود خداوند مىزدند . در سایه این نیاز بود که انبوهى از براهین اثبات وجود خدا ساخته و پرداخته و موجب اقناع ذهنى بسیارى از فیلسوفان و متکلمان شد . اما با گذشت زمان، بهویژه پس از پیدایش عصر روشنگرى و در اثر نقدهاى جدى کسانى چون هیوم و کانت، از قوت اقناع این براهین کاسته و به تدریج اعتبار منطقى آنها نفى شد . در چنین شرایطى و با توجه به اینکه باور دینى اعتقادى نظرى و محتاج به دلیل به شمار مىآمد، مشکلى بزرگ فراروى مؤمنان پدید آمد که معمولا به نام انتقاد قرینهگرا (19) معروف است .
پلانتینگا در جاهاى مختلف، بهویژه در بخش اول اثر مهم خود، عقل و ایمان به تشریح پیشفرضها و استلزامهاى این انتقاد مىپردازد، زیرا معرفتشناسى اصلاح شده دقیقا براى حل این مشکل و پاسخ به این انتقاد صورتبندى شده است . (20)
به لحاظ تاریخى یکى از فیلسوفان مهم و تاثیرگذار بر صورتبندى معرفتشناسانه انتقاد قرینهگرا، جانلاک است (21) که مىگفت: به هیچ قضیهاى نباید بیش از حد اقتضاى دلیل و برهان اطمینان داشت . هیوم نیز در تایید این دیدگاه مىگوید: «شخص خردورز باورش را متناسب با قرینه سامان مىدهد» . صورتبندى نافذ این دیدگاه در اخلاق باور کلیفورد بدین صورت است که: «اعتقاد به هر چیزى بر مبناى قراین ناکافى، همیشه، همه جا و براى همه کس اشتباه است» . (22) این دیدگاه مورد استناد بسیارى از فیلسوفان معاصر و ملحد غربى مانند برتراند راسل، اسکریون و فلو در رد معقولیت ایمان است . (23)
بدیهى است که صرف اعتقاد به لزوم دلیل و برهان براى ایمان را نمىتوان انتقادى بر مؤمنان دانست، زیرا ممکن است مانند خود لاک شمع عقل را براى روشنکردن راه ایمان کافى دانست، اما اگر اعتقاد به لزوم برهان براى توجیه باور دینى در کنار اعتقاد به بىاعتبارى براهین اثبات وجود خدا قرار گیرد، در آن صورت، انتقادى بر مؤمنان مىشود که چرا در غیاب دلایل اطمینانبخش، به خداوند ادیان معتقد شدهاند؟ به عبارت دیگر، مشکل این است که معقولیت و توجیه باور دینى به وجود برهان و دلیل مشروط شده بود و اینک با از دست رفتن برهان و دلیل باید بر توجیه و معقولیتباور دینى بیمناک شد . (24)
معرفتشناسان اصلاح شده، به ویژه پلانتینگا مىکوشند نشان دهند که این بیمناکى بىجهت است و نباید نگران معقولیت و توجیه باور دینى در وضعیتبىاعتبارى براهین اثبات خداوند شد . راه دیگرى براى نشاندادن معقولیتباور دینى پیشروى مؤمنان است که دستبر قضا با رویه معهود در متون مقدس ادیان درباره دعوت به ایمان و نیز شیوه عمل بسیارى از مؤمنان در طول تاریخ که بدون هیچ استدلالى به عرصه ایمان راه یافتهاند، بیشتر سازگار است .
انتقاد قرینهگرا بر مؤمنان این است که قبول باور دینى کارى غیرمعقول و ناموجه است، زیرا پذیرفتن چیزى است که دلیل ندارد، اما باید دید مراد آنان از این اتهام چیست؟
موجه یا ناموجه و معقول یا نامعقول بودن، معمولا براساس وجود وظایف و الزامات عقلى که تعیینکننده شیوه خاص براى باور کردن هستند، تعریف مىشود; وقتى گفته مىشود یک باور، نامعقول یا ناموجه است، نوعى ملامت و سرزنش شبیه آنچه در نکوهش اخلاقى وجود دارد، مورد نظر است .
از دیدگاه منتقد قرینهگرا کسى که به خداوند معتقد است، ناقض یک وظیفه عقلى است که مىتوان در قیاس با وظایف اخلاقى آن را جزء وظایف قواعد اخلاقباور دانست، چنین کسى سزاوار نکوهش است، زیرا بدون دلیل به وجود خداوند معتقد شده است . (25) البته تفسیر غیرهنجارى از مفهوم توجیه و معقولیت هم قابل طرح است (26) که بعدها اساس نظریه جواز پلانتینگا شد، اما وى در نظریه باور واقعا پایه مىکوشد تا نشان دهد مؤمنانى که بدون دلیل و برهان ایمان آوردهاند کارى نامعقول و ناموجه نکردهاند، زیرا هیچ تعهد و الزام معرفتشناسانه مبنى بر اینکه براى باور دینى حتما باید استدلال کرد، وجود ندارد .
این ادعا که باور دینى باید استدلالى باشد، اساس انتقاد قرینهگراست و با رد آن، پایه این انتقاد فرومىریزد . براى توضیح خاستگاه این ادعا باید گفت که در معرفتشناسى دو دیدگاه مهم وجود دارد که هم مىتوان درباره معرفت آنها را صورتبندى کرد و هم درباره توجیه و معقولیت که در اینجا مراد است . این دو دیدگاه عبارتند از: مبناگروى و انسجامگروى .
براساس مبناگروى درباره توجیه، باورهاى موجود در ساختار معرفتى آدمى از جهت توجیه بر دو نوعند; باورهاى پایه که بدون هیچ استدلال و برهانى موجهاند . البته توجیه برخى از این باورهاى پایه، مشروط به وجود زمینههاى خاص است; مثلا ادراکات حسى در صورت وجود یک موقعیت ادراکى مناسب و عملکرد درست قواى حسى مىتواند موجه باشد، ولى به هرحال، نیازى به دلیل و برهان ندارند . نوع دوم، باورهاى استدلالى یا غیرپایه هستند که در صورتى موجهاند که بتوان به صورت معتبر آنها را از باورهاى پایه یا باورهاى استدلالى که در مرتبه قبل توجیه شدهاند، استنتاج کرد . (27) اما براساس نظریه انسجامگروى اصولا گزارهها فقط از یک طریق قابل توجیهاند و آن نشان دادن سازگارى آنها با مجموعه باورهاى دیگر آدمىاست و در واقع، در این دیدگاه چیزى به نام باور پایه نداریم . (28)
البته انتقاد قرینهگرایان را مىتوان براساس نظریه انسجامگروى هم طرح کرد، ولى چون به لحاظ تاریخى زمینه پیدایش این انتقاد در نظریه مبناگروى است، پلانتینگا به بیان آن براساس مبناگروى مىپردازد .
برخى مبناگرایان مانند آکویناس فقط دو نوع قضیه را پایه مىدانند; یکى قضایاى بدیهى عقلى و دیگرى بدیهى حسى و سایر قضایا را غیرپایه و استنتاجى قلمداد مىکنند (29) و توجیه آنها را در گرو وجود دلایل کافى مىدانند و برخى دیگر مانند دکارت و لاک، بدیهى حسى را خطاپذیر و از این رو، غیرپایه دانسته و معتقدند آنچه واقعا پایه است قضیهاى است که از حالات ذهنى ما خبر مىدهند نه آنچه از خارج حکایت مىکند . (30) بنابراین، وقتى مثلا درختى را مىبینیم درست نیست که بگوییم قضیه «درختى در آنجا هست» پایه است، بلکه این قضیه که «درختى بر من پدیدار شده است» ، پایه است، زیرا اولى احتمال خطا دارد، اما در مورد دومى احتمال معقولى براى وقوع خطا نیست . گزارههایى از این دست که حاوى گزارشى از حالات ذهنى و درونى آدمى استبه نام قضایاى خطاناپذیر (31) معروف است که جایگزین گزارههاى حسى در مجموعه باورهاى پایه مىشوند .
به هر حال، مدعاى مشترک مبناگرایان مذکور این است که هیچ باورى خارج از این سه نوع، یعنى بدیهى عقلى، قضایاى حسى و خطاناپذیر نمىتواند باور پایه باشد . بنابراین، کلیه قضایاى دیگر در صورتى موجهاند که قابل استنتاج از اینها باشند . این ادعا (که از این پس قضیه معیار نامیده مىشود)، مبنا و اساس معرفتشناختى انتقاد قرینهگرا بر باور دینى است، که به ضمیمه یک مدعاى ضعیف ناظر به واقع (که برهانى براى وجود خدا نیست)، یا مدعاى قوى فلسفى (که برهان بر وجود خدا ناممکن است)، موجه و معقول بودن باور دینى را انکار مىکند .
البته یک راه پاسخ به این انتقاد نشان دادن اعتبار براهین وجود خداست، اما پلانتینگا و کلا معرفتشناسان اصلاح شده این راه را مناسب نمىدانند، زیرا مسئله را فیصله نمىدهد و جاى گفت و گو درباره توجیه اعتقاد دینى را باز مىگذارد . (32) در عوض، پلانتینگا براى رد انتقاد قرینهگرا به سراغ رد مبناى معرفتشناختى آنها، یعنى قضیه معیار مىرود .
وى در کتاب خدا و اذهان دیگر (33) که مىتوان آن را اولین تلاش پلانتینگا در صورتبندى معرفتشناسى اصلاح شده دانست، با طرح یک پرسش مهم راه را براى رد و انکار قضیه معیار باز مىکند .
هر فرد آدمى معتقد است که افراد دیگرى غیر از خودش وجود دارند که همچون خود وى داراى ذهناند و هیچکس تردیدى ندارد که چنین اعتقادى کاملا موجه و معقول است .
پلانتینگا در کتاب مذکور نشان مىدهد که توجیه و معقولیتباور به اذهان دیگر نمىتواند بر مبناى اثبات آنها باشد، زیرا براهین و دلایل اقامه شده (بهویژه دلیل استقرایى) براى اثبات وجود اذهان دیگر فاقد اعتبار منطقى است . وى سپس همین مسئله را در مورد باور دینى بررسى مىکند و مىگوید: در اینجا هم اعتبار منطقى براهین و دلایل مورد تردید است .
پرسش اساسى این است که چرا حتى منتقدان قرینهگرا معقولیتباور به وجود اذهان دیگر را (بدون استدلال) مىپذیرند، اما معقولیتباور به وجود خداوند را (که برحسب ادعا بدون استدلال است) نمىپذیرند، در حالى که وضعیت معرفتى هر دو نوع باور یکسان است و هیچکدام برحسب مفاد قضیه معیار پایه نیست . (34)
بدین ترتیب، مىتوان براساس دلیل تمثیل (35) مدعى شد که باور دینى هم باید مثل باور به اذهان دیگر، بدون استدلال، موجه و معقول باشد .
مطالب کتاب خدا و اذهان دیگر، به ویژه دلیل تمثیل مورد انتقاد قرار گرفت، (36) ولى پس از آن پلانتینگا تلاش جدى خود را براى رد قضیه معیار مبناگرایان قدیم و جدید، به ویژه در اثر مهم عقل و ایمان، با اتخاذ روش دو سویهاى که اشاره مىکنم، نظم و نسق داد .
از یک طرف، وى نشان داد قضیه معیار ناقص است، زیرا جامع تمام موارد باورهاى واقعا پایه نیست . (37) باورهایى که محتواى حافظه آدمى را بیان مىکنند، همواره بدون استدلال و برهان معقول و موجه به حساب مىآیند; مثلا وقتى من معتقد مىشوم که دیروز در تهران بودم، چنین باورى بدون هیچ استدلالى معقول است; یعنى فرد باور کننده هیچ خطاى معرفتشناختى را در اعتقاد به آن مرتکب نشده است . همچنین باور به وضعیتهاى ذهنى دیگران، مانند اضطراب، خشم و خوشحالى، بدون استدلال و به صورت پایه معقول تلقى مىشود . بدین ترتیب، احتمال ورود انواع دیگرى از باورها به مجموعه باورهاى واقعا پایه وجود دارد . پلانتینگا از قول متکلم برجسته هلندى در قرن نوزدهم هرمان باوینک مىگوید:
باور به خدا به طرز قابل ملاحظهاى مانند باور به وجود خود و وجود جهان دیگر و باور به حوادث گذشته است . در هیچیک از این قلمروها، ما نوعا دلیل و برهانى نداریم، یا به دلیل و برهان نیاز نداریم . (38)
از طرف دیگر، وى نشان داد که قضیه معیار وقتى بر خودش تطبیق شود، به نقض و ابطال خود منتهى مىشود، زیرا قضیه معیار، خودش مفاد یک باور است و جاى پرسش است که باور مذکور چگونه توجیه مىشود؟ اگر باور واقعا پایه است نیازى به استدلال ندارد، اما طبق خود قضیه معیار این باور نمىتواند واقعا پایه باشد، زیرا نه بدیهى عقلى است (چرا که بسیارى از جمله معرفتشناسان اصلاح شده آن را نادرست مىدانند) و نه بدیهى حسى یا خطاناپذیر .
بنابراین، تنها راه معقولیت قضیه معیار وجود برهان و استدلال در تایید مفاد آن است، اما به اعتقاد پلانتینگا هیچیک از مبناگرایان کلاسیک و جدید برهان و استدلالى براى آن ندارند، پس با توجه به عدم وجود استدلال به نفع قضیه معیار، و به استناد مفاد آن که پایه بودن خودش را نفى مىکند، باور به آن نامعقول و ناموجه است . (39)
پس از ویران ساختن قضیه معیار و به تبع انتقاد قرینهگرا به باور دینى نوبتبه ارائه دیدگاه ایجابى و اثباتى معرفتشناسى اصلاح شده در خصوص مسئله توجیه یا معقولیتباور دینى مىرسد .
تذکر دو نکته ضرورى است: اول اینکه انکار قضیه معیار از موضع انسجام گروى نیست، زیرا پلانتینگا و اصولا معرفتشناس اصلاح شده جزء مبناگرایانند و فقط در مسئله معیارهاى واقعا پایه (قضیه معیار) با مبناگرایان کلاسیک و جدید اختلاف دارند، زیرا باور به وجود خداوند را هم واقعا پایه مىدانند . بدین ترتیب، مىتوان آنها را مبناگراى اصلاح شده نامید . (40)
دوم اینکه پلانتینگا هیچ قضیه معیار جایگزینى براى آنچه رد مىکند، ندارد . وى معتقد است نمىتوان بدون استقرا موارد باورهاى واقعا پایه در ساختارهاى معرفتى آدمیان، قضیه معیار مشخصى را براى تعیین باورهاى واقعا پایه معرفى کرد . ما در مسئله معرفت و توجیه تابع روش معرفتى مردم هستیم و نمىتوانیم بدون نظر به آن به صورت پیشین مسئله را روشن کنیم .
معناى استقرایى بودن راه شناختباورهاى واقعا پایه این است که همواره امکانهاى جدیدى فراروى ما باز است و قضیه معیار قطعى و مشخصى که بدون توجه به باورهاى مردم مورد قبول باشد، نداریم . (41) پلانتینگا معتقد است که عدم قبول معیار مبناگروى کلاسیک و جدید و حتى عدم دسترسى به معیار مشخص پیشین، به معناى قبول هرج و مرج درباره توجیه نیست . وى این مسئله را با موضوع رد معیار معنادارى پوزیتویستها مقایسه مىکند و مىگوید: همانطور که عدم دسترسى به معیار معنادارى مشخص مانع از تفکیک جملات معنادار از جملات بىمعنا نیست، در اینجا هم بدون معیار مشخص هنوز مىتوان قضایاى واقعا پایه را از غیر پایه تمییز داد . (42)
پلانتینگا به بررسى ویژگىهاى برخى از باورهاى واقعا پایه که گمان مىرود شبیه باور دینىاند، مىپردازد و در مىیابد که وجود برخى موقعیتها و شرایط خاص، آنها را واقعا پایه و معقول مىسازد . باورهاى حسى در صورت وجود موقعیتخاص و مناسب و با فرض کارکرد درست قواى احساسى، واقعا پایه و از این رو، معقول و موجه به حساب مىآیند . در مورد باورهاى دینى هم وجود برخى موقعیتها زمینه لازم براى واقعا پایه بودن آنها را فراهم مىآورد، بهویژه با این فرض کالونى که خداوند در انسانها نوعى حس الوهى، افزون بر حواس معمولى قرار داده است، که در صورت وجود شرایط مناسب، باورهاى دینى واقعا پایهاى را در اختیار انسان قرار مىدهد . البته زمینههاى احساس الوهى زیاد است . زیبایى یک گل، آسمان پرستاره و گستردگى بىکران ابعاد عالم، زمینههایى هستند که منشا گرایش به قبول باور دینىاند; این گل یا آسمان پرستاره و یا عالم گسترده را خداوند آفریده است . گناه، حقشناسى، خطر و بسیارى چیزهاى دیگر هم مىتواند منشا باورهایى مانند «خداوند از عمل من ناخشنود است» یا «خداوند مورد سپاس و شکر قرار گرفته است» یا «خداوند به من کمک کرد» ، شود . (43) این گزارههاى واقعا پایه مبناى پذیرش قضیه واقعا پایه دیگرى است که مفاد آن همان ایمان مورد بحث است: یعنى «خدا وجود دارد» . انتقال از قضایاى مورد بحثبه قضیه اخیر غیر استنتاجى است و مانند انتقال از آنچه «درختبه نظر مىرسد» به قضیه «درخت وجود دارد» است . (44)
بدین ترتیب، معلوم مىشود که باور دینى هرچند دلیل ندارد، زمینه و اساس مناسبى مىخواهد که همین مىتواند آن را از باورهاى خرافى ممتاز کند . تردیدى نیست که باورهاى خرافى در نزد برخى، بدون استدلال و به صورت پایه مورد قبول است، اما آنها نمىتوانند معقول و موجه باشند، زیرا زمینهها و اساس لازم براى واقعا پایه بودن را ندارند . آنها محصول عملکرد حس الوهى یا حواس معمولى نیستند و زمینههایى که لازم است تا یک باور به صورت واقعا پایه درآید، ندارند . این پاسخى است که پلانتینگا به آنچه خود ایراد کدو تنبل مىنامد، مىدهد . (45)
البته براى تکمیل و تتمیم پاسخ به یک نکته مهم که جداى از جایگاه آن در پاسخ به ایراد مذکور، داراى اهمیت است، اشاره مىکند .
او با توجه به تفکیک تاثیرگذارى که دیوید راس در وظایف اخلاقى کرد، یعنى تقسیم به فىبادى النظر (46) و نهایى (47) ، توجیه را دو نوع مىداند:
توجیه یا معقولیتى که بیشتر باورهاى واقعا پایه و از جمله باور دینى دارد، فىبادى النظر است و احتمال دارد مانند وظیفه فىبادى النظر از اعتبار بیفتد .
بنابراین، گفتن اینکه باور دینى واقعا پایه است لزوما به معناى آن نیست که فلان باور دینى خاص (مثلا اعتقاد به وجود خداى ادیان توحیدى) حتما و همواره موجه و معقول است . این معقولیت در صورتى است که ناقض (48) براى باور مذکور پیش نیاید . مراد از ناقض قضیهاى است که با اعتقاد به آن دیگر نمىتوان باور مذکور را قبول داشت; مثلا اگر کسى در محیط اطراف خود گوسفندى را مىبیند، باور به وجود گوسفند معقول و موجه خواهد بود (توجیه فىبادى النظر) مگر اینکه مثلا معلوم شود که اصلا در این منطقه گوسفند وجود ندارد (قضیه ناقض).
پلانتینگا این احتمال را که مثلا برهان شر توجیه فىبادى النظر، باور واقعا پایهاى مانند اعتقاد به خداى ادیان را سلب کند، مىپذیرد و لذا در رد آن مىکوشد .
بنابراین، موضوع بحث معقولیتباور دینى در مورد آن دسته از مؤمنانى است که ناقضهایى براى باور مذکور در اختیار ندارند . مدعاى پلانتینگا معقول بودن باور دینى آنهاست، حتى اگر هیچ دلیل و برهانى به نفع باور دینى خود ندارند . به عبارت دیگر، هرچند در معرفتشناسى اصلاح شده باور دینى براى معقولیتخود نیازمند دلیل و برهان نیست، اما گاهى براى نگهدارى از معقولیت فىبادى النظرى، نیاز به بررسى دلایل و براهین علیه وجود خداوند و رد آنها دارد تا استقرار بیشترى به توجیه و معقولیتباور خود بدهد .
یکى از مهمترین تفاوتهاى دیدگاه پلانتینگا با ایمانگرایى (49) همین روایى امکان نقض معقولیتباور دینى از رهگذر دلایل و براهین است که در سنت معرفتشناسى اصلاح شده پذیرفته است . ایمانگرایى نه در جهت قبول ایمان به دلیل و برهان حاجتى مىبیند (که از این جهت قابل مقایسه با معرفتشناسى اصلاح شده است) و نه در انکار اعتبار ایمان براى دلیل و برهان منزلت و جایگاهى مىپذیرد .
بدینترتیب، بسیارى از خرافات مانند اعتقاد به کدو تنبل، حتى اگر فىبادى النظر موجه بیایند، عندالتامل از مجموعه باورهاى واقعا پایه موجه و بیرون مىروند، زیرا قضایاى روشن و آشکارى در نقض آنها وجود دارد که مانع استقرار معقولیت و موجه بودن باور به کدو تنبل مىشود .
(warrant) با کنار گذاشتن مفهوم هنجارى توجیه ( پلانتینگا پس از مدتى وقفه با نگارش سه جلد کتاب درباره جواز justification) به بسط و تفصیل دیدگاه نهایى خود درباره جواز باورهاى مسیحى پرداخت . (50)
وى در توضیح دلایل کنار گذاشتن مفهوم توجیه در معرفتشناسى اصلاح شده مىگوید: «نکته معرفتشناسى اصلاح شده این است که موجهسازى، وظیفه و تکلیف و دیگر نکاتى که معرفتشناسى کلاسیک از آنها سخن مىگفت، مسائل اساسى نیستند، چرا که موجهسازى کار سادهاى است و به سادگى مىتوان باورهاى موجهى را عرضه کرد . دکارت آدمهاى دیوانهاى را مثال مىزند که خود را کدو یا داراى شش دست تصور مىکردند و این تصور خود را سختباور داشتند و در این باره موجه بودند و خلاف وظیفه معرفتشناختى خویش عمل نمىکردند» . (51) مهم این است که ببینیم آیا باور دینى داراى جواز و تضمین استیا نه؟ تضمین یا جواز چیزى است که افزوده شدن مقدارى از آن به باور صادق آن را به معرفت تبدیل مىکند .
بدینترتیب، پلانتینگا با کنار گذاشتن مفهوم درونگرایانه توجیه به ارائه نظریه برونگرایانه جواز درباره معرفت پرداخت . در پرتو این نظریه، مسئله اصلى این است که آیا باور دینى تضمین یا جواز دارد؟ تا معرفتبه حساب آید .
براى بیان تفصیلى پاسخ به این سؤال، پلانتینگا به نگارش سهگانه مذکور همت مىگمارد .
پىنوشتها:
1. J.E . Tomberlin andP. Van Inwagen (eds)., Alvin Plantinga, Netherlands: D. Reidel Publishing company, 1985, p.12.
2. Ibid, P.19.
3. Ibid, P.20.
4. Reformed Epistemology
5. Alston, William P. Perceiving God, Ithaca: Cornel university Press, 1991.
6. Plantinga, Alvin, Reformed Epistemology in Philip L. Quinn and Charles Taliaferro ( eds.), A Companion to Philosophy of Religion, Blackwell, 2000, p.383.
7. Alston, Plantinga|s Epistemology of Religious Belief, in J.E. Tomberlin andP. Van inwagen (eds.), P.289.
8. Plantinga, Reformed Epistemology, P. 383.
9) الوین پلانتینگا، ایمان و عقل، ترجمه بهناز صفرى، انتشارات دانشگاه قم و انجمن معارف اسلامى ایران، 1381، ص 117 .
10. See: Zagzebski, Linda (ed.), Ratianal Faith, University of Notre Dame press, 1993.
11) پلانتینگا، عقل و ایمان، ص 152 .
12. Plantinga, Alvin, God, Arguments For The Existenceof, in Routledge Encyclopedia of philosophy ed. Edward Craig, Routledge, 1998, V.4, p.89.
13) پلانتینگا، عقل و ایمان، ص 51- 55 .
14) همان، ص 49 .
15. Wolterstorff, Nicholas, Epistemology of Religion in John Greco and Ernest sosa ( eds.), The Blackwell Guide to Epistemology, Blackwell, 1999, p. 304.
16) پلانتینگا، عقل و ایمان، ص 45 .
17) الوین پلانتینگا در سالهاى اخیر (از 1991 به بعد) سه جلد کتاب درباره مسئله جواز نگاشته است که به اعتقاد بسیارى شرح و بسط ایدههاى قبلى وى، بهویژه تبیین و توضیح نظریه واقعا پایه بودن باور دینى است، هرچند به جاى توجیه باور دینى از جواز آن صحبت مىکند . اما البته برخى هم مىگویند که پلانتینگا با پیش کشیدن مسئله جواز و جایگزینى آن به جاى توجیه دیدگاهى برون گرایانهتر درباره معرفت و معقولیت اختیار کرده است .
18. Plantinga, Reformed Epistemology, p. 383.
19. The Evidentialistobjection
20. Plantinga, Reformed Epistemology, P. 386.
21. Woltrestorff, Nicholas, Can Belief in Godbe Rational,in Alvin Plantinga and Nicholas wolterstorfe (eds), Faith and Rationality, university of Notre Dame press, 1983, p. 137.
22) پلانتینگا، عقل و ایمان، ص 63- 64 .
23) همان، ص 64- 74 .
24) مایکل پترسون و دیگران، عقل و اعتقاد دینى، ترجمه احمد نراقى و ابراهیم سلطانى، انتشارات طرح نو، 1376، ص 225 .
25. Plantinga, Reformed Epistemology, P. 386.
26) پلانتینگا، عقل و ایمان، ص 96 .
27) همان، ص 117 .
28) ر . ک: مرتضى فتحىزاده، باورهاى پایه، مجله مدرسى علوم انسانى، ش 4، زمستان 78 .
29) پلانتینگا، عقل و ایمان، ص 139 . پلانتینگا از این دیدگاه با عنوان مبناگروى کلاسیک نام مىبرد . ر . ک: همان، ص 117).
30) پلانتینگا از این دیدگاه با عنوان مبناگروى جدید نام مىبرد .(ر . ک: همان، ص 114) ولى گاهى این گروه را هم مبناگراى کلاسیک مىنامد مثلا ر . ک:
Plantinga, Reformed Epistemology, P. 384.
به هرحال، چنانکه ولتر ستورف مىگوید نوعى آشفتگى در نامگذارى انواع مبناگرایان در آثار پلانتینگا دیده مىشود .(ر . ک: مقدمه ولتر ستورف در: الوین پلانتینگا، عقل و ایمان، ص 17).
31. Incoriggibles
32. Lee, Patrick, Evidentialism, Plantinga andFaith and Reason, in Zagzebeski (ed.), Rational Faith, P. 140.
33. Plantinga, Alvin, Godand other Minds, Ithaca: cornell university press, 1967.
34) نگارنده، کتاب خدا و اذهان دیگر را در اختیار نداشت، از این رو، مطالب مربوط به آن را از گزارش خود پلانتینگا در زندگىنامه خودنوشت مىآورد . ر . ک:
J.E. TamberlinandP. Van Inwagen (eds), Alvin Plantinga, P. 55.
35. Parity Argument
36. See: Nacknikian, George, on Plantinga|s 1967 and 1983 Parity Defenses, in Jeff Jordan and Daniel Howard - snyder, Faith, Freadom, and Rationality, Rowman and littlefieldPublishers, P. 205-240.
37) الوین پلانتینگا مىگوید: اگر ما به مفاد قضیه معیار عمل کنیم بسیارى از باورهاى ما، نامعقول خواهند بود .(ر . ک: پلانتینگا، عقل و ایمان، ص 142).
38) همان، ص 155 .
39) همان، ص 141- 151 .
40. Hoitenga, Dewey, Faith and Reason From Plato to Plantinga, State University of New York Press, 1991, p. 180.
41) براى آشنایى با نحوه شناسایى باورهاى واقعا پایه از راه استقرا ر . ک: پلانتینگا، عقل و ایمان، ص 178- 184 .
42) همان، ص 175 .
43) پلانتینگا، آیا اعتقاد به خدا واقعا پایه است؟ در پلانتینگا و دیگران، کلام فلسفى، ترجمه ابراهیم سلطانى و احمد نراقى، مؤسسه فرهنگى صراط، 1374، ص 61 .
44) همان، ص 63 .
45) پلانتینگا، عقل و ایمان، ص 174 .
46. Prima Faci
47. Ultima Faci
48. defeater
49. Fidism
50) مهمترین اثرى که در آن مفهوم هنجارى توجیه مدنظر است، هرچند اشارهاى به مفهوم غیرهنجارى دارد، همان عقل و ایمان است که در سال 1983 چاپ شد . در این دوره وى با ادعاى واقعا پایه بودن باور دینى اعلام مىکرد که باور دینى بدون استدلال نقض هیچ تعهد و الزام معرفتشناختى یا اخلاقى نیست، اما چندان در مورد معرفتبودن باور دینى و یا صدق آن سخن نمىگوید .
51) پلانتینگا، اصلاح معرفتشناسى کلاسیک، ترجمه مصطفى شهرآیینى، در گزارش گفت و گو، سال اول، شماره 4، آذر و دى 1381، ص 66 .