آیا مىتوانیم در باره خدا سخن بگوییم؟
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
چکیده برومر در ادامه مقاله به بررسى «تمثیل هویات» پرداخته و دلیل روىآوردن آکویناس به این نوع تمثیل را بیان مىکند . آکویناس در این نوع از تمثیل سعى مىکند تا با تمسک به «اصل سنخیت علت و معلول» مشکل معناشناختى اوصاف الهى را حل کند . کارلبارت مىکوشد تا با طرح «تمثیل نسبتها» به جاى تمثیل هویات مشکل را حل کند . به نظر بارت ما فقط در صورتى که خداوند خود را از طریق وحى آشکار کند مىتوانیم به او شناخت پیدا کنیم . برومر در این مقاله راهحلهاى دیگرى مانند استفاده از زبان مجاز، کنایه و استعاره (زبان حکایت) را هم بررسى مىکند .متن
3 . تمثیل هویات
آکویناس در نظریهاش در باب تمثیل هویات سعى کرده تا این مسائل را حل کند . همانگونه که گفتیم، تمثیل اسناد تنها به ما اجازه مىدهد که بگوییم خدا منشا و منبع چه صفاتى است، ولى این تمثیل به ما نمىگوید که او داراى چه اوصافى است . از یکسو، این بدین معناست که تمثیل اسناد هیچ صفت مشترکى را که بتواند اساس و پایهاى براى سخن گفتن ما درباره خدا باشد، در اختیار ما قرار نمىدهد و از سوى دیگر، این بدین معناست که هیچگونه معرفتى نسبتبه اوصاف خدا ممکن نیست، به طورى که ما نمىتوانیم از لاادرىگرى (تعطیل) نسبتبه خدا دورى کنیم . آکویناس سعى مىکند تا تمثیل اسناد را طورى تفسیر کند که بتواند بر این مشکلات فایق آید .
براى نیل به این هدف، آکویناس تمثیل اسناد را با دو اصل مفروض مرتبط مىکند: اولا، او مسلم مىگیرد که معلولها، به حسب تعریف، شبیه به عللشان هستند . براساس این فرض، مخلوقات بالضروره داراى ویژگىهاى مشترکى با خالقشان هستند . ثانیا، آکویناس تمثیل اسناد را با تمثیل تناسب مرتبط مىکند . خالق به شیوهاى که متناسب با ذات اوست و نه شیوهاى که متناسب با ذات مخلوقات است، داراى این ویژگىهاست . خدا به عنوان منشا همه حکمتها، به شیوهاى ربوبى حکیم است; یعنى او در تقابل با مخلوقاتش که حکمت او را به نحو بسیار ناقصى مىنمایانند، به نحو کامل و تمام عیارى حکیم است .
آکویناس درباره اینکه ما چگونه مىتوانیم اوصاف خدا را بشناسیم، معتقد است که نظریه تمثیل، خود مىتواند پایه و اساسى براى الهیات طبیعى قرار گیرد که به وسیله آن ما مىتوانیم دستکم، به نحوى جزئى بدانیم که خدا چه اوصاف مشترکى با مخلوقاتش دارد .
ما با توسل به برهان کیهانشناختى مىتوانیم اثبات کنیم که خدا علت اولى هر چیزى است و از آنجا که معلولها بالضروره ویژگىهاى عللشان را نشان مىدهند، نتیجه مىگیریم که ما مىتوانیم از طریق معرفتبه معلولهاى جهان مخلوق، نسبتبه اوصاف علت اولى معرفت اندکى به دست آوریم .
آکویناس به دنبال این استراتژى از ادعاى وجود اختلاف کیفى مطلق بین خدا و مخلوقات انسانى، اعراض کرده و این ادعا را مطرح مىکند که خدا داراى صفات معین مشترکى با مخلوقاتش است . او همچنین لاادرىگرى را که بهوسیله کرمبى مطرح شد، نفى مىکند . بنابراین، ما به وسیله الهیات طبیعى مىدانیم که چه صفاتى، مشترک و بدینسان، اساس و پایه گفت وگوى ما درباره خدا هستند . علاوه بر این، تمثیل هویات خودش اساس و پایه این الهیات طبیعى است . بنابراین، خدا را مىتوان از طریق اوصافى که از او ناشى شده و در مخلوقاتش یافت مىشوند، شناخت، ولى اوصافى که در خدا هست، برتر و بالاتر است .(الهیات جامع، (3. 13.I اما این راهحل نیز در معرض اشکالات فراوانى قرار دارد که عبارتند از:
اولا، از آن حیث که ما معمولا از علتها و معلولها سخن مىگوییم، ضرورى نیست که معلولها ویژگىهاى عللشان را باز کنند . غالبا امر بدین منوال نیست; نه بچهها معمولا شبیه والدینشان هستند و نه مجسمهها شبیه مجسمهسازان! ثانیا، همانگونه که قبلا دیدیم، اسناد امور بسیارى زیادى را جایز و ممکن مىشمارد; به طور مثال خدا خالق بدنهاى ماست، با این وصف، او جسمانى (بدندار) نیست . ثانیا، توسل به تمثیل تناسب، شباهتهاى مطروحه بین خدا و مخلوقات را بىمعنا و مهمل مىگرداند، زیرا روشن نیست که خداوند به چه طریقى واجد اوصاف مربوطه است . برمبناى این نوع تمثیل، این سخن که خدا واجد اوصافى است که برتر و بالاتر است، چه معنایى مىتواند داشته باشد؟ به نظر مىرسد که در اینجا نیز لاادرىگرى (تعطیل) غیرقابل اجتناب است . آیا ما مىتوانیم از معرفتمان درباره خصایص زمینى، نتایجى درباره خصایصى که خدا واجب است، به دست آوریم؟ از دیدگاه آکویناس ما نمىتوانیم ذات خدا را آنگونه که فىنفسه هست، بشناسیم، ولى مىتوانیم ذات خدا را بدان نحو که در خصوصیات مخلوقاتش بازنموده مىشود، بفهمیم . I.13.3 ، الهیات جامع .) این سخن، مادام که نتوانیم معین کنیم که ماهیت این «بازنمایى» چه مىتواند باشد، هیچ کمک بیشترى به ما نمىکند .
اگر ما واژه «علت» ى را که آکویناس بهکار مىبرد، نه صرفا به معناى متعارفش، یعنى علت فاعلى، بلکه به عنوان «علت» به معناى ارسطویى، علت غایى تفسیر کنیم، آنگاه بعضى از این اشکالات مرتفع خواهند شد . خدا تنها علت فاعلى (خالق) جهان نیست . او همچنین علت غایى (کمالى یا مثالى) مخلوقاتش نیز هست . حکمتخدا، حکمت کامل یا کمال مطلوب حکمت است و به معناى دقیق کلمه، معیارى نهایى است که به وسیله آن مىتوانیم درباره حکمت مخلوقات داورى کنیم . ما به میزانى که به حکمتخدا نزدیک مىشویم، حکیم هستیم . اگر ما نظریه آکویناس را بدین نحو تفسیر کنیم، آنگاه اشکالاتى را که در بالا مطرح کردیم، از زاویه و جنبه دیگرى مطرح مىشوند: اولا، اگر بنا بر این است که اوصاف (کمالات) خدا به عنوان معیارى نهایى به کار رود تا به وسیله آن اوصاف ما سنجیده شود، در این صورت، قاعدتا باید نزدیک شدن به اوصاف خدا براى ما تا حدى میسر باشد، لیکن اختلاف کیفى مطلق بین آنها نمىتواند وجود داشته باشد . علت غایى بالضروره باید با آن امرى که این علت، معیار نهایى کمال او به شمار مىرود، داراى نقطه مشترکى باشد، در حالى که ضرورى نیست که «علت فاعلى» نقطه اشتراکى با معلولهایش داشته باشد . ثانیا، این تمثیل نه با همه اوصاف خالق، بلکه تنها با اوصاف کمالى او سر و کار دارد . خدا، به عنوان مثال حکیم، قادر، خیر و مانند آن است، ولى جسمانى (بدندار) نیست . جسمانىبودن، به احتمال قریب به یقین، یکى از کمالات نیست . ثالثا، رابطه بین اوصاف خدا (به عنوان کمالات) و خصایص انسانها اکنون به نحوى آشکار شده است که با توسل به تمثیل تناسب اینگونه آشکار نبود . کمالات خدا با خصایص انسان مرتبط است (به طور مثال، حکمتخدا با حکمت انسان مرتبط است)، همانگونه که یک معیار نهایى با آنچه بهوسیله این معیار سنجیده مىشود، مرتبط است . حکمتخدا، به نحو نمونى و الگوارى، الگووارى حکمتى فوق عالى و برتر است .
بر پایه این تفسیر، نظریه آکویناس در بعضى از جهات جذابتر مىشود، ولى این نظریه، به عنوان پایهاى براى الهیات طبیعى بىفایده مىشود . در واقع، اخذ معیارى نهایى از مخلوقاتى که باید بهوسیله این معیار سنجیده شوند، مغالطهاى طبیعتگرایانه خواهد بود . ما بر پایه آگاهىمان از خیر بودن خدا تنها مىتوانیم نسبتبه مقدار و جهتى که بدان جهت مخلوقات خیر هستند، معرفتیابیم، ولى نمىتوانیم از معرفتمان نسبتبه خیربودن مخلوقاتى که باید به وسیله آن معیار نهایى سنجیده شود، خیربودن خدا را، به عنوان معیار نهایى استنتاج کنیم . کمالات خدا، کمالات ما را متعین مىکنند و راه دیگرى در بین نیست و در یک کلام معرفت ما نسبتبه خوبى خدا، حکمتخدا و امورى مانند آن، نباید از معرفت ما نسبتبه جهان اخذ شود . از یکسو، این امر آشکار است که درباره خدا با همان کلماتى که براى سخنگفتن درباره مخلوقات بهکار مىبریم، سخن مىگوییم . بنابراین، سخنگفتن ما درباره خدا مبتنى بر این فرض است که در واقع، بین خدا (به عنوان معیار نهایى) و مخلوقات (که به این معیار نزدیک مىشوند و به وسیله این معیار سنجیده مىشوند) تشابهى (اوصاف مشترک) وجود دارد . از سوى دیگر، این تمثیل شالودهاى کافى براى یک الهیات طبیعى عرضه نمىکند .
این امر که خدا انسانها را به شیوه خاصى آفریده است، در حالى که خصایص ویژهاى (از جمله، خصایص انسانى) در اشتراک با او دارد، به خودى خود ما را قادر نمىسازد که از این امر که ما داراى این خصایص هستیم، نتیجه بگیریم که خداوند نیز داراى این خصایص است . اگر ما تمثیل را بر این پیشفرض مبتنى کنیم که معلولها معمولا ویژگىهاى عللشان را نشان مىدهند، از اینرو، اوصاف خدا به عنوان خالق نیز در مخلوقاتش نمایان است، این تمثیل به ما کمکى نمىکند . این پیشفرض خود محل بحث و مناقشه است . اگر ما تمثیل را به این پیشفرض مرتبط کنیم که معیارهاى کمال معمولا شبیه به کمال هویتهایى هستند که به وسیله این معیارها سنجیده مىشوند، این نیز کمکى به ما نمىکند . استنتاج کمال الهى از کمال مخلوقات، مغالطهاى طبیعتگرایانه خواهد بود .
4 . تمثیل نسبتها
کارلبارت در کتابش، جزمیات کلیسا (1) در مقابل «تمثیل هویات» توماس آکویناس، از نظریه تمثیل نسبتها دفاع مىکند . نقطه آغازین الهیات بارت در اینجا این است که ما به تنهایى نمىتوانیم به معرفت نسبتبه خدا دستیازیم . ما تنها زمانى مىتوانیم خدا را بشناسیم که او از طریق وحى خویش ما را بر انجام این امر توانا کند . بر اساس این نقطه آغازین، بارت همه الهیات طبیعى و در نتیجه، «تمثیل هویات» را به عنوان شالوده آن نفى مىکند .
به هرحال، بارت «تمثیل هویات» را تنها به عنوان شالوده معرفت طبیعى نسبتبه خدا رد مىکند، ولى تمثیل بین خدا و ما را به عنوان مقیاسى براى بحث ما درباره خدا رد نمىکند .
همانگونه که جى . سى . برکوور (2) یادآور مىسازد، روشن است که از نظر بارت، مسئله این نیست که با توجه به مشکل مفاهیم تمثیلى به طور عام، به تمثیل هویات اعتراض شود، که بهویژه با توجه به قرون وسطى وار است، بلکه مسئله، مسئله «تمثیل هویات» (بین خدا و مخلوقات) از رهگذر معرفت ما نسبتبه خداست .
بارت برخلاف موضعى که در شرحش بر نامه به رومیان (3) اتخاذ کرده، در اینجا مانند آکویناس از اختلاف کیفى نامحدود بین خدا و مخلوقات دفاع نمىکند . او انکار نمىکند که اوصاف (قابل مقایسه) مشترکى بین خدا و ما وجود دارد . بارت مانند آکویناس از موضع لاادرىگرایانهاى چون موضع کرمبى نیز دفاع نمىکند . بنابراین، مىتوانیم دریابیم که چه اوصافى مشترک هستند، و از این رو، هنگامى که درباره خدا سخن مىگوییم، معناى کلماتمان را مىدانیم . بارت برخلاف آکویناس، الهیات طبیعى و شالوده آن، «تمثیل هویات» ، را رد مىکند . ما تنها بر پایه وحى خداوند است که مىدانیم خدا چه اوصاف مشترکى با ما دارد . این معرفت (همانگونه که بارت در بحثخویش درباره کونزتد (4) [متکلم لوترى قرن 17 اظهار مىدارد) با قطع نظر از وحى و به وسیله یادآورى آزاد، معرفت ما نسبتبه خودمان، محاسبهپذیر یا قابل حصول نیست .
4.1. مجاز
4.1.1. معناشناسى مجاز
تاکنون در حال بررسى پاسخهاى مختلف به این سؤال بودیم که آیا مفاهیم انسانى ما قابل حمل بر خدا هستند یا نه؟ آیا مىتوانیم با مفاهیم انسانى حقیقتخدا را واقعا دریابیم یا نه؟ اگر ما بحث را به این طریق بیان کنیم، سه پاسخ ممکن وجود دارد:
پاسخ اول: بر حسب وجود اختلاف کیفى نامحدود بین خدا و جهان: «اگر بخواهیم با استفاده از مفاهیم و کلمات انسانى درباره خدا سخن بگوییم، باید آگاه باشیم که همه مفاهیم و کلمات انسانى از بیان آنچه واقعا درصدد ابراز آن هستیم، ولى نمىتوانیم در قالب کلمات درآوریم، یعنى از بیان واقعیتخدا، قاصر و ناتوان است . همه واژههاى انسانى، به معناى دقیق کلمه، براى بیان این حقیقت، یعنى حقیقتخدا، نارسا است» .
پاسخ دوم: نظریه تمثیل: خدا تا حدى مانند افراد بشر است (که شبیه او آفریده شدهاند)، از اینرو، مفاهیم انسانى ما در بعضى از موارد قابل حمل بر واقعیتبوده و در بعضى از موارد هم قابل حمل بر واقعیتخدا نیستند .
این شیوه بیان مسئله تمثیل، بر حسب مدل نامهاى زبان است . در این مدل، کلمات نامهاى براى مفاهیماند و مفاهیم بازنماهاى نفسانىاى هستند که واقعیت را، یا به نحو کامل، یا تنها به نحو جزئى به تصویر مىکشند و یا به هیچ نحوى، به تصویر نمىکشند . مفاهیم انسانى ما و کلماتى که آنها را ذکر مىکنند یا تنها به نحوى جزئى بر خدا اطلاق مىشوند و یا به هیچ نحوى بر خدا اطلاق نمىشوند . پرسش این است که آیا این مدل براى ایضاح استفاده ما از مفاهیم مجازى و تمثیلى کافى و وافى استیا نه؟
اگر ما تمثیل را بر حسب مدل ابزارهاى زبان تنسیق کنیم که در آن، مفاهیم به عنوان صور اندیشه یا توانشهاى ذهنى تلقى مىشوند و کلمات به عنوان ابزارهایى که به وسیله آنها ما این توانشها را به کار مىگیریم، مشکل تمثیل شکل کاملا متفاوتى به خود مىگیرد .
در این صورت، مشکل درباره مجاز، مشکل تناظر بین کلمات و واقعیت (به تصویر درآمده) نیست، بلکه مشکل تناظر بین «کاربرد» یک کلمه در دو زمینه مفهومى متفاوت است . بنابراین، تمثیل متشکل از ارتباط بین کلمات و اشیا نیست، بلکه منوط به ارتباط بین توانشهاى مفهومى بیان شده با استفاده از کلمه واحد در سیاقهاى مختلف است .
کاربرد واژه see ] » را در جمله I saw a car on the road ] » با کاربرد همان واژه در جملات I saw the point of his joke] , [I saw a chance to do something about it] » و I saw s solution to his problem] » ، مقایسه کنید . ما در اینجا با دو «کاربرد تمثیل» واژه see ] » به معناى ادراک بصرى و دریافت عقلى سر و کار داریم .
این مفاهیم که توانش تلقى مىشوند، در دو زمینه مختلف با کلمات دقیقا یکسانى به کار رفته و متماثل هستند، ولى یکسان نیستند . همه دلالتهاى ضمنى مفهوم «دیدن» درباره ادراک بصرى قابل انتقال به زمینه دریافت عقلى نیستند; براى مثال براى ما معنادار است که بپرسیم: «هنگامى که ماشین را دیدید، چقدر دور بود» یا «آیا نور براى دیدن ماشین به خوبى کافى بود؟» چنین سؤالاتى هنگامى که ما با درک نکته یک لطیفه یا یافتن راهحلى براى یک مسئله سر و کار داریم، مهمل و بى معنا خواهند بود .
به همین شکل، مفهوم «دیدن» در جمله «از جایگاه تماشاگران هر چیزى که در میدان رخ دهد، خواهم دید» با مفهوم دیدن در جمله «خدا هر چیزى را مىبیند» ، تفاوتهایى دارد . همه دلالتهاى ضمنى مفهوم «دیدن» در زمینه ناظر در جایگاه تماشاگران به سیاق سخن ما درباره رؤیت فراگیر خدا منتقل نمىشود . در این مورد، ویتگنشتاین پرسش سخنورانهاى (بلیغى) را مىپرسد: آیا درباره دیده خدا، سخن از ابروان مىرود؟» خلاصه اینکه بین مفهوم «دیدن» مورد با ناظر و مفهوم «دیدن» در مورد با خدا، وجه تشابهى وجود دارد، ولى این مفاهیم همسان نیستند .
هنگامى که واژه واحد براى دو مفهوم متماثل به کار مىرود، رایجترین مفهوم معمولا «حقیقى» و مفهوم کمتر رایجتر «مفهوم مجازى» یا «مشتق» نامیده مىشود . بنابراین، به طور مثال، کاربرد واژه «دیدن» درباره ادراک بصرى حقیقى و بصیرت عقلانى، مجازى یا مشتق است . این تمایز مطلق نیست . معمولا این امر آشکار نیست که کدام مفهوم، حقیقى و کدامیک مشتق یا مجازى است; براى مثال هنگامى که ما درباره اشیایى سخن مىگوییم که واقعا با یکدیگر تماس پیدا مىکنند و نیز هنگامى که درباره ارتباطات بین افراد، که واقعا با یکدیگر تماسى ندارند، صحبت مىکنیم، از واژه «تماس داشتن» استفاده مىکنیم . کدامیک از این مفاهیم حقیقى و کدامیک مشتقاند؟ در این خصوص، جابهجایى و دگرگونى نیز ممکن است رخ دهد، به طورى که مفاهیمى که روزى به عنوان مشتق به حساب مىآمدند، چنان رایج و معمولى شدهاند که اکنون حقیقى شمرده مىشوند . مجازها «مىمیرند» و به عنوان مفاهیم داراى معناى حقیقى تجربه مىشوند، در حالى که آنچه روزى معناى حقیقى بود، ممکن است غیررایجشده و مشتق تلقى شود .
هنگامى که واژه واحدى در سیاقى دینى و غیردینى به کار مىرود، نمىتوان گفت که کاربرد دینى همواره مجازى یا مشتق است . گاهى مفهوم دینى، رایجترین مفهوم است و مفهوم غیردینى به نظر مىآید که مشتق باشد (براى مثال، اگر ما واژه خدا را براى نامیدن مائو به کار برده و بگوییم «خداى چین») در اینجا نیز غالبا آشکار نیست که کدام، مفهوم حقیقى و کدامیک مشتق است . بنابراین، خطاست که فرض کنیم که همه مفاهیمى که درباره خدا به کار مىروند، در این معنا مجازى هستند . سرانجام، تعیین اینکه کدامیک از مفاهیم تمثیلى، حقیقى و کدامیک مشتق هستند، اهمیت چندانى ندارند . آنچه به مراتب مهمتر است، مشخص کردن این مطلب است که کدامیک از دلالتهاى ضمنى یک مفهوم براى دیگرى نیز معتبر است .
خلاصه اینکه، مىتوان گفت مسئله مفاهیم تمثیلى (غیرحقیقى) مسئلهاى نیست که با تناظر بین واژهها و اشیا مرتبط باشد، بلکه مسئلهاى است که با تناظر بین مفاهیم در زمینههاى مفهومى مختلف اندیشه و حیات انسانى مرتبط است .
سؤالاتى که در اینجا باید جواب داده شوند، عبارتند از اینکه: کدامیک از دلالتهاى ضمنى که در یک زمینه ذىربط هستند، در زمینه دیگرى نیز ذىربط مىباشند؟ کدامیک از دلالتهاى ضمنى مفاهیمى که ما به هنگام صحبت از افراد بهکار مىبریم، براى مفاهیم موازىاند، که در سخنگفتن از خدا به کار مىبریم نیز معتبر هستند؟ و این امر چگونه باید نشان داده شوند؟
4.1.2. امثال (= حکایات)
این بحث مىتواند در پرتو تحلیلهایى که دى . دى . ایوانز (5) از مثلهاى کتاب مقدس ارائه کرده، تبیین شود . ایوانز سه نوع از مثلهاى مندرج در کتاب مقدس را از یکدیگر تفکیک مىکند:
اول: مثلهاى نمونه و عبرتآمیز: قصهها یا وقایع و یا افعال انسانىاى که نمونههایى از امورى را ارائه مىدهند که ما باید آنها را سرمشق قرار داده، یا از آنها اجتناب کنیم . مثلهایى از قبیل حکایت فرسى مغرور و باجگیر (لوقا، باب 18، آیه 9 تا 14)، مرد نیکوکار (لوقا، باب 10، آیه 25، نت 37) و حکایتشستن پاى حواریون (یوحنا، باب 13، آیه 1 تا 16 .)
دوم: مثلهاى تفسیرى: قصهها یا وقایع و یا افعال انسانىاى هستند که تفاسیر و تعابیرى از حوادث تاریخى خاصى (به صلیب کشیده شدن) یا اشخاص تاریخى خاصى (مانند مسیح) را در پرتو افعال الهى خاصى ارائه مىدهند و مشتمل بر مثلهایى از قبیل حکایت مستاجران ظالم (مرقس، باب 12، آیه 1 تا 12) یا ورود مسیح به اورشلیم در یکشنبه فرخنده (متا، باب 21، آیه 1- 11 و زکریا، باب 9، آیه 9) هستند .
سوم: مثلهاى ارتباطى: قصهها یا وقایع و یا افعال انسانىاى که به طور عام ارتباطى بین خدا و هر شخص انسانى را ترسیم مىکنند و مثالهایى از قبیل حرکت پسرک ولخرج (لوقا، باب 15، باب 15، آیه 11 تا 32) یا داستان هوشع و حومر (هوشع، باب 3، آیه 1) را دربرمىگیرند .
در همه این موارد، مثل مىتواند حادثهاى ادعا شده باشد، از قبیل: شستن پاى حوارى یا ورود به اورشلیم و داستان هوشع و حومر، ولى تاریخیت (تاریخمندى) براى مثل لازم و ضرورى نیست . یک قصه، غالبا مىتواند به خوبى حادثهاى عینى، نقش مثل را ایفا کند، لیکن مثلهاى تفسیرى رابطه ویژهاى با حوادث تاریخى دارند، زیرا آنها برخلاف دیگر انواع مثلها، تفسیرى از یک حادثه تاریخى یا شخص تاریخى به دست نمىدهند .
در متن کنونى ما مثلهاى ارتباطى به طور ویژه مطرح هستند . این مثلها معمولا متضمن چهار نکته متمایزند: اولا، در مواردى خاص مردم معمولا به طرق مختلف با افراد رفتار خواهند کرد (مثلا پدرى در بازگشت فرزندش با آغوش باز از او استقبال مىکند) ثانیا، براى ما آشکار است که چه عکسالعملى متناسب با این عمل است (مثلا فرزند باید بخشایش و مهربانى پدرش را با سپاسگزارى و امتنان قبول کند) . ثالثا، خداوند به وضوح، کاملا متفاوت از سایر انسانهاست . او یگانه متعالى است . رابعا، رابطه ما با خدا تا این حد واضح است که ما باید نسبتبه خدا چه راهى را درپیش گیریم، شبیه به رابطهاى است که در این مثل توضیح داده شد .
هر مثلى داراى نکته یگانهاى است; یعنى داراى پیامى عملى درباره رهیافتى است که آن رهیافت درباره خدا متناسب است . در این جهت است که یک مثل از یک کنایه (تمثیل) متمایز مىشود . بنابراین، همه استنتاجهاى ممکن (از یک مثل) مجاز نیستند; براى مثال در انجیل لوقا، باب 18، آیات 1 تا 8، داستان قاضى غیرعادلى را بیان مىکند که در کمک به یک پیرهزن بیوه سستى به خرج مىدهد . نکته این حکایت این نیست که خداوند در کمک به مردم سستى مىکند، بلکه این است که استقامت و پشتکار در عبادت و توکل به خداوند، رهیافتهایى متناسب هستند . اینکه در حکایتى خاص کدامیک از استنتاجات قابل قبول هستند و کدامیک نیستند، منوط به رابطه این حکایتبا حکایتهاى دیگر است . بنابراین، هر مثلى را باید در مقایسه با سایر مثلها ارزیابى کرد . آنها یکدیگر را تکمیل مىکنند . در تاریخ دین، بدعتها غالبا از این امر ناشى مىشوند که مردم استنتاجات نادرستى از حکایتها یا انگارههاى ویژهاى اخذ مىکنند و به نتایجى دست مىیابند که با استلزامات سایر حکایات و انگارههاى مکمل ناسازگار است . جتیون - بیکر (6) مثال خوبى از این امر ارائه مىدهد . او چنین یادآور مىشود:
به نظر مىرسد که آریوس، حداقل تا اندازهاى، به واسطه استفاده ناصوابى از تمثیل اشتباهى از تعریف، راه خطایى را طى کرده است . همه مساعى براى تبیین ذات و روابط خداوند عمدتا باید مبتنى بر مجاز باشند و هیچ مجاز واحدى نمىتواند جامع همه اضافات و روابط خداوند باشد . هر مجازى تنها مىتواند یک جنبه از ذات یا وجود خداوند را توصیف کند و اگر استنتاجاتى که ممکن است از این مجاز اخذ شوند، با استنتاجاتى که به طور صادقى از مجازهاى دیگرى که توصیف کننده جنبههاى دیگرى هستند، در تعارض باشند، محدودیتهاى خودشان را خواهند داشت .
از یک دیدگاه، رابطه فرزندى (بنوت) توصیف صادقى از روابط درون ذاتى الوهیت است: از دیدگاهى دیگر، عنوان لوگوس (کلمه) این روابط را بهتر بیان مىکند . هر مجازى باید بهوسیله مجاز دیگرى تحدید شود . عنوان فرزند ممکن استبه وضوح متضمن منشا بعدى و تمایزىباشد که به معناى ثنویت است . این عنوان به وسیله عنوان دیگر، یعنى لوگوس که متضمن ازلیت و سرمدیت و وحدت غیرقابل انفکاک است، تعدیل مىشود . هیچیک از این عناوین جامع همه روابط نیست . بر هیچیک از این عناوین نمىتوان آنقدر تاکید کرد که عنوان دیگر نادیده گرفته شود .
در کتاب مقدس، در قالب اصطلاحات «انسانى» ، از خدا سخن گفته شده است . همان اصطلاحاتى که براى سخن گفتن درباره انسانها بهکار مىروند، درباره خدا نیز بهکار رفتهاند . البته این بدین معنا نیست که همه مدلولهاى ضمنى گفتن این اصطلاحات، به هنگام استفاده از آنها براى سخن گفتن درباره انسانها، درباره خداوند بهکار مىروند .
هنگامىکه مفاهیم انسانى را درباره خدا بهکار مىبریم، غالبا این، استلزامات اسم مصدرى مفاهیمى است که به خصوص مطرح هستند . به تعبیر دیگر، مىتوانیم برحسب حالات متناسب با انسان متناسب با خدا را حالات بیان کنیم . البته حتى در اینجا هم تفاوتى واقعى وجود دارد . خداوند متعالى است، به این معنا که ویژگىهاى مربوط به خدا فراتر از حد صفات مربوط به انسان هستند . شکوه، جلال، اقتدار، وفادارى و صدق خداوند از همین کیفیات موجود در انسان از این جهت متفاوتند که آنها نامشروط و نامحدودند . شکوه و جلال خدا از شکوه و جلال انسانها متفاوت است، به این معنا که درباره خدا احترام نامحدود شایسته است . اقتدار خدا نامشروط و نامحدود است، به این معنا که هیچ وضعیت قابل تصورى نیست که در آن وضعیتبتوانیم بگوییم که اقتدار خدا معتبر است . صدق و وفادارى خدا نامحدود است، به این معنا که اعتماد نامشروط شایسته خداست . هیچ وضعیت قابل تصورى وجود ندارد که در آن بتوانیم بگوییم که در اینجا دیگر خداوند صادق نبوده و بنابراین، نباید به او اعتماد شود .
مفاهیم انسانى که در کتاب مقدس درباره خدا بهکار رفتهاند، همانگونه که درباره مثلهاى ارتباطى دیدیم، اولا و بالذات هیافتیا حالتى را بیان مىکنند که ما باید درباره خدا در پیش گیریم . توصیف ذات یا منش و حالت واقعى خداوند، از این امر ناشى مىشود .
اوصاف واقعى خدا تنها تا بدین حد براى ما معلومند (و از دیدگاه دینى مطرحند) که اصول مسلم تشکیل دهنده شیوهاى از حیات هستند که ما باید (آن شیوه را) درباره خدا در پیش گیریم . بنابراین، پرسش از ذات واقعى خدا، هرگز پرسشى خنثى به لحاظ وجودى نیست که بتوانیم آن را از پرسش درباره شیوه حیاتى که ما باید در حضور خداوند پیش گیریم، جدا کنیم . پرسشهایى که مؤمنان درباره ذات واقعى خدا مىپرسند، هرگز از حس کنجکاوى صرف به همان نحو که ممکن است پرسشهایى از سرکنجکاوى درباره ذات واقعى جهان پیرامون پرسیده شود، ناشى نمىشوند . همانگونه که پیشتر مطرح کردیم، ما از طریق انکشاف خدا قادر به شناختخدا «به نحو کافى و وافى» هستیم . از طریق انکشاف خدا مىتوانیم هم به شناخت اینکه چگونه با او سلوک کنیم و هم به شناخت اینکه چگونه باید با جهان و با یکدیگر رفتار نماییم، نایل شویم . ما نمىتوانیم چیز بیشترى درباره ذات واقعى خدا، بیش از آنچه به عنوان پیش فرض مقدم براى چنین حیات ایمانى ضرورى است، بدانیم . براى مؤمنان همین کافى است .
2.5. مدلهاى مفهومى
1. مجازها و مدلها
زبان مجازى یا کاربرد مجازها ویژگى مهم اندیشه بشرى بهطور عام است . هرگونه تلاش براى فهم تجربه ما از جهان منوط به صورتى از مقایسه است . من X را در مقایسه آن با Y مىفهمم - اگرچه کاملا آگاه باشم که X در جهات بسیار دیگرى از Y متفاوت است .
به گفته سالى مک فاگ:
یک مجاز چیزى است که شبیه به چیز دیگرى دیده شود . «آن» (چیز دیگر) نمایانگر «این» (چیز) است، زیرا ما نمىدانیم که چگونه درباره «این» بیندیشیم یا سخن بگوییم، بنابراین، ما «آن» را به عنوان طریقى براى سخن گفتن درباره این بهکار مىبریم . اندیشه مجازى به معناى متصل کردن رشتهاى از تشابه بین دو شىء یا در دو حادثه یا هر دو امر نامتشابه و بهکار بردن امر شناخته شدهترى به عنوان راهى براى سخن گفتن درباره امر کمتر شناخته شدهتر است .
در بخش پیشین بیان کردیم که نقش این نوع تفکر مجازى در الهیات اساسى است . ما درباره خدا در قالب مثلها سخن مىگوییم . در علم نیز مجازها نقش بنیادینى را ایفا مىکنند . تمثیلهاى تشبیههاى مجازى در همه تبیینها و اکتشافات بهکار مىروند . از اینرو، نیوتن با درک اینکه ماه شبیه سیبى است که از درختى در نزدیکى او به زمین افتاد، به نکتهاى درباره ماه پى برد - هر دو در معرض جاذبه زمین هستند . بهطور طبیعى، وجه اشتراک ماه و سیب بسیار محدود است، ولى نیوتن توانستبا درک آن یک وجه مشترک اساسى، دریابد که چرا ماه به جاى پرتاب شدن در فضا در مسیرى مستقیم به چرخیدن بر گرد زمین ادامه مىدهد .
در بخش پیشین نشان دادیم که چگونه این امر نسبتبه مجازهاى الهیات نیز معتبر است . هریک از حکایتهاى مسیح به نکته واحدى اهمیت مىدهند . استعاراتى که در کتاب مقدس براى سخن گفتن درباره خدا بهکار رفتهاند، غالبا مبتنى بر وجه تشابه بسیار محدودى هستند . ما مىتوانیم در بیان اینکه خدا چقدر قابل اتکاست، او را یک صخره بنامیم، ولى این نهایت تشابه است . امور دیگرى که مىتوان درباره صخرهها گفت، درباره خدا صدق نمىکند .
در علم، برخى اوقات مجازها با تبدیل و دگرگونى به مدلهاى مفهومى، یعنى به «مجازهاى سیستماتیک، پایا و قوى» به نحو موسعترى بهکار مىروند و بدین وسیله یک پدیده از طریق پژوهش نظاممند درباره اندازه مشابهت آن به پدیده دیگر، بررسى مىشود . بدین ترتیب، حالت گازها از طریق سنجش نظاممند این حالتبا حالت گوىهاى بیلیارد بر روى میز بیلیارد و بهکارگیرى آن نوع از محاسبات ریاضى که در تبیین تعامل گوىها بهکار مىروند، درباره تعامل بین ذرات گاز در یک ظرف حاوى گاز، مطالعه مىشوند . به وضوح، گازها کاملا متفاوت از گوىهاى بیلیارد هستند، ولى بیشترین چیزى که در تبیین حالات گازها مىتوان بهدست آورد، یا بهکار گرفتن و استفاده از مدلگوى بیلیارد است . همچنین بیشترین چیزى که مىتوان درباره وضع اشعههاى نورى بهدست آورد، تبیین حالتبر حسب امواج یا ذرات متحرک بر آنهاست .
در الهیات نیز بعضى از مجازها به سیستمى به عنوان مدلهاى مفهومى بسط یافتهاند . به وضوح، همه مجازها به طور یکسان به خوبى مناسب با این امر نیستند . ما مىتوانیم براى بیان اعتمادپذیرى خدا، او را یک صخره بدانیم، ولى این نهایت تشبیه و مقایسه است . این مجاز نمىتواند به طور مفید و سودمندى بسط دیگرى یافته، به صورت مدلى سیستماتیک از سخن گفتن درباره خدا در آید . در کتاب مقدس و سنت کلامى مسیحى از خدا به عنوان یک شخص سخن گفته شده و ارتباط ما با او به عنوان رابطههاى شخصى انگاشته شده است . مفید بودن بسط سیستماتیک این مجازها به عنوان مدلها اثبات شده است .
سرانجام اینکه خدا البته مانند دیگر اشخاص نبوده و ارتباط ما با او مانند ارتباط ما با یکدیگر نیست . این امر که ما مىتوانیم با بهکار بردن مدلهاى انسانى در مقام سخن گفتن از خدا راه بلندى را طى کنیم، به این معنا نیست که این مدلها در نقاط خاصى به منتها درجه خود نمىرسند، بهویژه هنگامى که آنها به استلزاماتى منتهى مىشوند که در تعارض با آموزههایى درباره خدا هستند که ما حاضر به انکار آنها نیستیم . آن دستمزد مسائل مفهومى که الهیات فلسفى با آنها مرتبط است، غالبا به صورت زیر مطرح مىشود: ما تا کجا مىتوانیم مدلهاى کلامى خاصى (مثلا، مدلهاى شخصى) را بدون اینکه در تعارض با آموزههایى قرار گیرند که ما حاضر به دستبرداشتن از آنها نیستیم، بسط و گسترش دهیم؟
2. ماتریس بازىهاى نظرى
گفتارهاى بعدى به تحلیلى از چهار مثال به هم پیوسته از این نوع مسئله درباره کاربرد مدلهاى شخصى در الهیات، اختصاص خواهد یافت، ولى پیش از آنکه بتوانیم این مسائل را بررسى کنیم، لازم است درباره ماهیت مدلهاى شخصى و شیوه استفاده از آنها براى سامان بخشى به تفکرهاى ما درباره ارتباط ما با خدا، بیانى مقدماتى و نمودارى ارائه دهیم .
ما این کار را به کمک ماتریس ذیل از بازىهاى نظرى انجام خواهیم داد .
در این ماتریس، دو بازى غیر متعارف را باید تمیز داد: بازى «1» و بازى «2» . در بازى «1» رابطه بین بازیکنان، رابطهاى شخصى است . هر دو بازیکن، انسان هستند که مىتوانند تصمیم بگیرند به یکدیگر آرى یا نه بگویند . در این بازى، چهار نتیجه ممکن A و B و C و D وجود دارد . در بازى «2» رابطه بین بازیکنان، رابطهاى صرفا على است: تنها یکى از بازیکنان انسان است که مىتواند آرى یا نه بگوید . بازیکن دیگر رباتى برنامهریزى شده است که مىتواند در پاسخ به آرى، آرى بگوید و در پاسخ به نه، نه . در اینجا تنها دو نتیجه ممکن E یا H وجود دارد .
خدا در رابطهاش با ما معین مىکند که کدام بازى (کدام نوع از جهان) زمینه و بافت مناسبى براى تعامل ما با اوست . اگر خدا نتیجه A را بیش از هر نتیجه دیگرى بخواهد; یعنى ارتباطى شخصى از عشق متقابل را، در این صورت، بازى «1» را بر مىگزیند و به عنوان حرکتى آغازین، آرى مىگوید: خدا عشقش را به ما نشان مىدهد .
حال در بازى «1» دو پاسخ در پیش روى ما وجود دارد: ما مىتوانیم نتیجه A ] » را با گفتن آرى و دادن پاسخ متقابل به عشق الهى برگزینیم . همچنین مىتوانیم نتیجه B ] » را با گفتن نه و نفى عشق الهى برگزینیم . ما همهگونه دلیلى براى انتخاب A داریم، ولى با این وصف، B را انتخاب مىکنیم; [یعنى] «امکان ناممکن» گناه را .
اگر ما آرى گفتیم و به عشق الهى بازگشتیم، آنگاه خدا آرىاش را اظهار مىدارد و نتیجه A را تضمین مىکند . ما مىتوانیم امیدوار باشیم که خدا آرىاش را پس نگیرد و آنان را که به نزد او مىآیند (نتیجه) C ، طرد نکند .
خدا در پاسخ به عدم پذیرش (سرباز زدن ما) از عشق او (نتیجه) B ، در معرض گزینش سه شق قرار دارد: اولا، مىتواند آرىاش را پس گرفته و ما را قبول نکند (نتیجه) D ، که در این صورت، ما امکان نجات را از دست دادهایم . نتیجه این کار مرگ گناهکار است . خدا این شق متحمل را انتخاب نمىکند، زیرا مىگوید: «من تمایلى به مرگ انسان پلید ندارم، بلکه در عوض تمایل دارم که یک انسان پلید شیوههایش را اصلاح کرده و زندگى کند» ، (کتاب ازقیال، باب 33، آیه 22 .)
ثانیا، خدا ما را از گفتن نه بازداشته و هر انسانى را به گفتن آرى، «وادار مىکند» (نتیجه) E یا برخى افراد را به گفتن آرى و سایرین را به گفتن نه، وادار مىکند (به ترتیب نتایج E و H ، ولى براى دستیابى به این امر خدا باید از بازى «1» دستبرداشته و بازى «2» را از سر بگیرد . در این صورت، ما دیگر اشخاص نیستیم، بلکه «قالبها، اجساد و اجسامى بدون احساس هستیم .) علاوه بر این، نتیجه A را اکنون نمىتوان بهدست آورد و خدا در عوض باید به نتیجه E راضى شود . اگر فرض کنید که خدا تدبیرگر پرومتهاى نیست، در حصول نتیجه E هیچ خشنودىاى نمىیابد و بنابراین، این حرکت را انتخاب نمىکند . رب الجنود مىگوید: نه با نیروى بازوان و نه با قوت جسمانى، بلکه با روح القدس خود (زکریا، باب 4، آیه 6 .) ثالثا، او مىتواند نجات بخشىاش را به این امید که ما ممکن است «نه» مان را پس گرفته و عاقبتبله بگوییم، نگاه دارد، به طورى که نتیجه A ، در همین حال، حاصل شود . براى این منظور خدا مىتواند عشقش را به ما در پسرش، از طریق روحش، آشکار کرده و ما را «برانگیزند» تا عشق او را پاس داریم . ملهم شدن به روح القدس، صورتى از «تدبیر على» نیست، بلکه کارى برانگیزاننده است که منزلت ما را به عنوان «اشخاص» مىپذیرد . بدین ترتیب، اگر ما به ماشینهاى طراحى شده بىخطا و اشتباهى تبدیل شویم، نتیجه A در مقایسه با نتیجه E گشوده باقى مىماند .
این نتایج متنوع ممکن است مستلزم انواع مختلفى از معادشناسى باشد . اگر ما ارتباطمان را با خدا به جاى بازى «1» برحسب بازى «2» ، ملاحظه کنیم، آنگاه یک معادشناسى مبتنى بر قضا و قدر جبرگرایانه خشک خواهیم داشت که یا جهان شمول خواهد بود (نتیجه E براى هرکس) و یا صورتى از یک تقدیر دوگانه است (نتیجه E براى بعضى از افراد و H براى بعضى دیگر .) اگر خدا در واقع، بازى «1» را انتخاب کند و به «نه» ما با اظهار آرىاش جواب دهد تا این مکان را که ما قطعا توبه مىکنیم، باز نگه دارد، آنگاه این سؤال مطرح مىشود که: خدا تا چه زمانى این امکان را باز مىگذارد . دو پاسخ ممکن در اینجا وجود دارد:
از یکسو، ممکن است گفته شود که خدا پاسخ «نه» را از هیچکسى نخواهد پذیرفت و بنابراین، امکان توبه را براى هر فردى، تا زمانى که آن فرد به سوى خدا بازگردد، باز نگه خواهد داشت . حتى مرگ هم در این مورد، امکان توبه را از بین نخواهد برد . نتیجه B براى هرکسى پس از مرگ هم گشوده مىماند، تا زمانى که هر فردى به سوى خدا بازگشته و در پایان، نتیجه A براى هرکسى بهدست آید . بنابراین، دوزخ، آنجا که مردم اقامت مىکنند، تا زمانى که به سوى خدا بازگردند، جاى تصفیه و پالایش است .
این گزینه مستلزم کلى گرایى (عامنگرى) است . سرانجام، هرکسى نجات را بهدستخواهد آورد . هیچکسى براى همیشه و تا ابد طرد نمىشود . این بدین معناست که خدا لازمه نهایى این امر را که او ما را اشخاص ساخته است، قبول نمىکند . آزادى و اختیارى که براى شخص بودن لازم و ضرورى است، مشتمل بر اختیار دائمى و مصممانه و ارادى نسبتبه نفى عشق الهى است . بنابراین، در اینصورت، خدا سرانجام، از جدى گرفتن نفى عشقش عاجز خواهد بود (در اینصورت، او نمىتواند نفس عشقش را از سوى ایشان جدى بگیرد) .
احتمال دیگرى که باید مطرح شود این است که آزادى و اختیار یک شخص مستلزم آزادى و اختیار دائمى نسبتبه نفى سعادت و انتخاب مرگ ابدى است . در اینصورت، خدا نه ما را به مدت طولانى پذیرفته و نه امکان نجات را باز نگاه داشته، بهطورى که نتیجه D بتواند بهدست آید . لازمه این امر آموزنده نابودى انسان بىخداست، با فرض اینکه آنها سهمى در رستاخیز (بازگشت ابدان) ندارند، مرگ آنها پایان راه است .
یا نتیجه . E به وضوح خدا ارزش بسى بیشتر براى نتیجه A ممکن است، زندگى کنیم و نه در یک بهشت جبرگرایانه (بازى «2»)، که در آن انسانها به جاى اشخاص ماشینهاى طراحى شده بىخطا و گناهى هستند و تنها نتیجه E ممکن است . خدا در انتخاب بازى «1» ، خطر عدم پذیرش ما نسبتبه عشقش را (نتیجه B را) پذیرفته است . این به نوبه خود مستلزم امکان وجود شر در عالم است .
3. مسائل مفهومى
اگرچه این ماتریس بازىهاى نظرى نسبتا نمودارى است، ولى این امکان را به ما مىدهد که مهمترین جنبههاى کاربرد مدل شخصى را براى ارتباط با خدا به وضوح ببینیم . آیا این نوع از مدل براى اندیشیدن درباره ارتباط ما با خدا کافى و وافى استیا بسط و تکامل بیشتر این مدل با آموزههاى بنیادین سنت مسیحى که ما حاضر به دستبرداشتن از آنها نیستیم، در تعارض است؟ در فصول بعدى به بررسى چهار مسئله به هم پیوسته از این نوع خواهیم پرداخت و خواهیم دید که آیا مدل شخصى مىتواند چنان بسط داده شود که این مسائل را به نحو رضایتبخشى پاسخ دهد یا نه .
مسئله نخستبا آزادى (اختیار) انسان مرتبط است . اگر نجات ما در ارتباط شخصى با خدا نهفته است (نتیجه) A ، این امر مستلزم آن است که ما در عدم قبول لطف خداوند آزاد نیز باشیم و بنابراین، مستلزم این نیز هست که نجات ما تا اندازهاى منوط به انتخاب آزادانه عدم مخالفتبا لطف خداوند است . آیا این امر با آموزه مدرسى بخشش تنها (7) که مبین آن است که نجات فقط منوط به خداوند است نه ما، در تعارض نیست؟ لطف خداوند چگونه «مخالفتناپذیر» است؟
مسئله دوم به آزادى (اختیار) خداوند مرتبط است . یک مدل شخصى نه تنها مستلزم این است که ما نسبتبه خدا آزاد و مختار باشیم، بلکه مستلزم این نیز هست که خدا نیز نسبتبه ما آزاد و مختار باشد . آیا این امر به این معناست که خدا هم (مانند ما) برانجام شر آزاد است؟ آیا این در تعارض با آموزه کلاسیک impeccabilitas Dei ، که مدعى استخدا نه تنها پدید آورنده شر نیست، بلکه نمىتواند پدیدآورنده شر باشد، قرار ندارد؟
مسئله سوم به رابطه بین فاعلیتخدا مىپردازد . اگر خدا و انسانها نسبتبه یکدیگر عاملهاى مختار و آزاد هستند، رابطه فاعلیت آنها با یکدیگر چگونه است؟ به گفته جان برنابى (8) «قدرت عشق خدا در تاریخ انسان جز از خلال خواستها و اعمال انسانهایى که آن عشق در (جان) آنها جاى گرفته، به منصه ظهور نمىرسد . آیا نظریه «فاعلیت دوگانه» با مبدل ساختن افراد بشر به ابزارهاى فعل الهى، آزادى انسانها را نفى نمىکند و یا با مبتنى کردن فاعلیت او بر تصمیمهاى آزاد فاعلهاى انسانى، آزادى خدا را محدود نمىکند؟
مسئله چهارم به بررسى وجود شر مىپردازد . ما دیدم که چگونه یک مدل شخصى پایه نظریه عدل الهىاى که به عنوان دفاع مبتنى بر اراده آزاد شناخته شده است، قرار مىگیرد: وجود شر در جهان نتیجه و محصول این امر است که خدا نتیجه A را انتخاب مىکند، از اینرو، خطر گناه را نیز مىپذیرد . شر هزینهاى است که ما براى امکان این نتیجه باید بپردازیم . سؤالى که غالبا هزینه و تاوان نتیجه A را بسیار سنگین و غیر قابل تحمل مىداند .
بهاى بسیار گزافى در هماهنگى قرار داده شده است . ما توانایى و استطاعت پرداخت چنین بهاى سنگینى را براى قبول و اعتراف نداریم . از اینرو، من در باز پس دادن، برگه جریمه را به او باز مىگردانم .
امکان ارتباط با خدا مستلزم خطرى است که شایسته و سزاوار همه این بدبختىها در جهان نیست، به طورى که انسان سر از عصیان و طغیان علیه خدا در مىآورد . آیا این عصیان، عکس العمل مردمان بسیارى نیست که در زیر یوغ رنج کشیدن به زانو در آمدهاند؟
استفاده از مدلى شخصى براى ادراک رابطه ما با خدا داراى استلزاماتى براى «همه» ابعاد و جنبههاى آیین مسیحى است، ولى ما در فصول آتى به جاى تلاش براى بحث از استلزامات مدلها نسبتبه همه ابعاد و جنبههاى آیین مسیحى، تنها بر این چهار بحث متمرکز خواهیم شد . چنین بحث مستوفایى نیازمند کتاب یا کتابهاى دیگر خواهد بود که براى اهداف کنونى ما ضرورى نیست . چهار مبحثى که ما بررسى خواهیم کرد، مجموعه منسجم و سازوارى را سامان داده و نسبتبه کاربرد مدلهاى شخصى در زمینه آموزه خدا، محورى هستند . بحث از این موضوعات از این دیدگاه، پایه مناسبى براى خاتمه و نتیجهگیرى ما فراهم خواهد آورد که در آن ما به مباحث مطروحه در فصول پیشین باز خواهیم گشت: نقش تامل فلسفى در پرداختن به مباحث کلامى از قبیل مباحثى که اکنون به آنها باز مىگردیم، چیست؟
پىنوشتها:
× این نوشتار ادامه ترجمه فصل دوم کتاب سخن گفتن از خداى شخصى، اثر ونسان برومر است که مشخصات دقیق کتاب به شرح ذیل است:
Vincent Brummer, Speaking of Personal God, Cambrige University press 1992.
1. Church Dogmatics
2. G.C. Berkouwer
3. The Epistle to the Romans
4. Quenstedt
5. D.D. Evans
6. Gethune - Baker
7. Solagratia
8. John Burnaby
9. Ivan Karamazov
آکویناس در نظریهاش در باب تمثیل هویات سعى کرده تا این مسائل را حل کند . همانگونه که گفتیم، تمثیل اسناد تنها به ما اجازه مىدهد که بگوییم خدا منشا و منبع چه صفاتى است، ولى این تمثیل به ما نمىگوید که او داراى چه اوصافى است . از یکسو، این بدین معناست که تمثیل اسناد هیچ صفت مشترکى را که بتواند اساس و پایهاى براى سخن گفتن ما درباره خدا باشد، در اختیار ما قرار نمىدهد و از سوى دیگر، این بدین معناست که هیچگونه معرفتى نسبتبه اوصاف خدا ممکن نیست، به طورى که ما نمىتوانیم از لاادرىگرى (تعطیل) نسبتبه خدا دورى کنیم . آکویناس سعى مىکند تا تمثیل اسناد را طورى تفسیر کند که بتواند بر این مشکلات فایق آید .
براى نیل به این هدف، آکویناس تمثیل اسناد را با دو اصل مفروض مرتبط مىکند: اولا، او مسلم مىگیرد که معلولها، به حسب تعریف، شبیه به عللشان هستند . براساس این فرض، مخلوقات بالضروره داراى ویژگىهاى مشترکى با خالقشان هستند . ثانیا، آکویناس تمثیل اسناد را با تمثیل تناسب مرتبط مىکند . خالق به شیوهاى که متناسب با ذات اوست و نه شیوهاى که متناسب با ذات مخلوقات است، داراى این ویژگىهاست . خدا به عنوان منشا همه حکمتها، به شیوهاى ربوبى حکیم است; یعنى او در تقابل با مخلوقاتش که حکمت او را به نحو بسیار ناقصى مىنمایانند، به نحو کامل و تمام عیارى حکیم است .
آکویناس درباره اینکه ما چگونه مىتوانیم اوصاف خدا را بشناسیم، معتقد است که نظریه تمثیل، خود مىتواند پایه و اساسى براى الهیات طبیعى قرار گیرد که به وسیله آن ما مىتوانیم دستکم، به نحوى جزئى بدانیم که خدا چه اوصاف مشترکى با مخلوقاتش دارد .
ما با توسل به برهان کیهانشناختى مىتوانیم اثبات کنیم که خدا علت اولى هر چیزى است و از آنجا که معلولها بالضروره ویژگىهاى عللشان را نشان مىدهند، نتیجه مىگیریم که ما مىتوانیم از طریق معرفتبه معلولهاى جهان مخلوق، نسبتبه اوصاف علت اولى معرفت اندکى به دست آوریم .
آکویناس به دنبال این استراتژى از ادعاى وجود اختلاف کیفى مطلق بین خدا و مخلوقات انسانى، اعراض کرده و این ادعا را مطرح مىکند که خدا داراى صفات معین مشترکى با مخلوقاتش است . او همچنین لاادرىگرى را که بهوسیله کرمبى مطرح شد، نفى مىکند . بنابراین، ما به وسیله الهیات طبیعى مىدانیم که چه صفاتى، مشترک و بدینسان، اساس و پایه گفت وگوى ما درباره خدا هستند . علاوه بر این، تمثیل هویات خودش اساس و پایه این الهیات طبیعى است . بنابراین، خدا را مىتوان از طریق اوصافى که از او ناشى شده و در مخلوقاتش یافت مىشوند، شناخت، ولى اوصافى که در خدا هست، برتر و بالاتر است .(الهیات جامع، (3. 13.I اما این راهحل نیز در معرض اشکالات فراوانى قرار دارد که عبارتند از:
اولا، از آن حیث که ما معمولا از علتها و معلولها سخن مىگوییم، ضرورى نیست که معلولها ویژگىهاى عللشان را باز کنند . غالبا امر بدین منوال نیست; نه بچهها معمولا شبیه والدینشان هستند و نه مجسمهها شبیه مجسمهسازان! ثانیا، همانگونه که قبلا دیدیم، اسناد امور بسیارى زیادى را جایز و ممکن مىشمارد; به طور مثال خدا خالق بدنهاى ماست، با این وصف، او جسمانى (بدندار) نیست . ثانیا، توسل به تمثیل تناسب، شباهتهاى مطروحه بین خدا و مخلوقات را بىمعنا و مهمل مىگرداند، زیرا روشن نیست که خداوند به چه طریقى واجد اوصاف مربوطه است . برمبناى این نوع تمثیل، این سخن که خدا واجد اوصافى است که برتر و بالاتر است، چه معنایى مىتواند داشته باشد؟ به نظر مىرسد که در اینجا نیز لاادرىگرى (تعطیل) غیرقابل اجتناب است . آیا ما مىتوانیم از معرفتمان درباره خصایص زمینى، نتایجى درباره خصایصى که خدا واجب است، به دست آوریم؟ از دیدگاه آکویناس ما نمىتوانیم ذات خدا را آنگونه که فىنفسه هست، بشناسیم، ولى مىتوانیم ذات خدا را بدان نحو که در خصوصیات مخلوقاتش بازنموده مىشود، بفهمیم . I.13.3 ، الهیات جامع .) این سخن، مادام که نتوانیم معین کنیم که ماهیت این «بازنمایى» چه مىتواند باشد، هیچ کمک بیشترى به ما نمىکند .
اگر ما واژه «علت» ى را که آکویناس بهکار مىبرد، نه صرفا به معناى متعارفش، یعنى علت فاعلى، بلکه به عنوان «علت» به معناى ارسطویى، علت غایى تفسیر کنیم، آنگاه بعضى از این اشکالات مرتفع خواهند شد . خدا تنها علت فاعلى (خالق) جهان نیست . او همچنین علت غایى (کمالى یا مثالى) مخلوقاتش نیز هست . حکمتخدا، حکمت کامل یا کمال مطلوب حکمت است و به معناى دقیق کلمه، معیارى نهایى است که به وسیله آن مىتوانیم درباره حکمت مخلوقات داورى کنیم . ما به میزانى که به حکمتخدا نزدیک مىشویم، حکیم هستیم . اگر ما نظریه آکویناس را بدین نحو تفسیر کنیم، آنگاه اشکالاتى را که در بالا مطرح کردیم، از زاویه و جنبه دیگرى مطرح مىشوند: اولا، اگر بنا بر این است که اوصاف (کمالات) خدا به عنوان معیارى نهایى به کار رود تا به وسیله آن اوصاف ما سنجیده شود، در این صورت، قاعدتا باید نزدیک شدن به اوصاف خدا براى ما تا حدى میسر باشد، لیکن اختلاف کیفى مطلق بین آنها نمىتواند وجود داشته باشد . علت غایى بالضروره باید با آن امرى که این علت، معیار نهایى کمال او به شمار مىرود، داراى نقطه مشترکى باشد، در حالى که ضرورى نیست که «علت فاعلى» نقطه اشتراکى با معلولهایش داشته باشد . ثانیا، این تمثیل نه با همه اوصاف خالق، بلکه تنها با اوصاف کمالى او سر و کار دارد . خدا، به عنوان مثال حکیم، قادر، خیر و مانند آن است، ولى جسمانى (بدندار) نیست . جسمانىبودن، به احتمال قریب به یقین، یکى از کمالات نیست . ثالثا، رابطه بین اوصاف خدا (به عنوان کمالات) و خصایص انسانها اکنون به نحوى آشکار شده است که با توسل به تمثیل تناسب اینگونه آشکار نبود . کمالات خدا با خصایص انسان مرتبط است (به طور مثال، حکمتخدا با حکمت انسان مرتبط است)، همانگونه که یک معیار نهایى با آنچه بهوسیله این معیار سنجیده مىشود، مرتبط است . حکمتخدا، به نحو نمونى و الگوارى، الگووارى حکمتى فوق عالى و برتر است .
بر پایه این تفسیر، نظریه آکویناس در بعضى از جهات جذابتر مىشود، ولى این نظریه، به عنوان پایهاى براى الهیات طبیعى بىفایده مىشود . در واقع، اخذ معیارى نهایى از مخلوقاتى که باید بهوسیله این معیار سنجیده شوند، مغالطهاى طبیعتگرایانه خواهد بود . ما بر پایه آگاهىمان از خیر بودن خدا تنها مىتوانیم نسبتبه مقدار و جهتى که بدان جهت مخلوقات خیر هستند، معرفتیابیم، ولى نمىتوانیم از معرفتمان نسبتبه خیربودن مخلوقاتى که باید به وسیله آن معیار نهایى سنجیده شود، خیربودن خدا را، به عنوان معیار نهایى استنتاج کنیم . کمالات خدا، کمالات ما را متعین مىکنند و راه دیگرى در بین نیست و در یک کلام معرفت ما نسبتبه خوبى خدا، حکمتخدا و امورى مانند آن، نباید از معرفت ما نسبتبه جهان اخذ شود . از یکسو، این امر آشکار است که درباره خدا با همان کلماتى که براى سخنگفتن درباره مخلوقات بهکار مىبریم، سخن مىگوییم . بنابراین، سخنگفتن ما درباره خدا مبتنى بر این فرض است که در واقع، بین خدا (به عنوان معیار نهایى) و مخلوقات (که به این معیار نزدیک مىشوند و به وسیله این معیار سنجیده مىشوند) تشابهى (اوصاف مشترک) وجود دارد . از سوى دیگر، این تمثیل شالودهاى کافى براى یک الهیات طبیعى عرضه نمىکند .
این امر که خدا انسانها را به شیوه خاصى آفریده است، در حالى که خصایص ویژهاى (از جمله، خصایص انسانى) در اشتراک با او دارد، به خودى خود ما را قادر نمىسازد که از این امر که ما داراى این خصایص هستیم، نتیجه بگیریم که خداوند نیز داراى این خصایص است . اگر ما تمثیل را بر این پیشفرض مبتنى کنیم که معلولها معمولا ویژگىهاى عللشان را نشان مىدهند، از اینرو، اوصاف خدا به عنوان خالق نیز در مخلوقاتش نمایان است، این تمثیل به ما کمکى نمىکند . این پیشفرض خود محل بحث و مناقشه است . اگر ما تمثیل را به این پیشفرض مرتبط کنیم که معیارهاى کمال معمولا شبیه به کمال هویتهایى هستند که به وسیله این معیارها سنجیده مىشوند، این نیز کمکى به ما نمىکند . استنتاج کمال الهى از کمال مخلوقات، مغالطهاى طبیعتگرایانه خواهد بود .
4 . تمثیل نسبتها
کارلبارت در کتابش، جزمیات کلیسا (1) در مقابل «تمثیل هویات» توماس آکویناس، از نظریه تمثیل نسبتها دفاع مىکند . نقطه آغازین الهیات بارت در اینجا این است که ما به تنهایى نمىتوانیم به معرفت نسبتبه خدا دستیازیم . ما تنها زمانى مىتوانیم خدا را بشناسیم که او از طریق وحى خویش ما را بر انجام این امر توانا کند . بر اساس این نقطه آغازین، بارت همه الهیات طبیعى و در نتیجه، «تمثیل هویات» را به عنوان شالوده آن نفى مىکند .
به هرحال، بارت «تمثیل هویات» را تنها به عنوان شالوده معرفت طبیعى نسبتبه خدا رد مىکند، ولى تمثیل بین خدا و ما را به عنوان مقیاسى براى بحث ما درباره خدا رد نمىکند .
همانگونه که جى . سى . برکوور (2) یادآور مىسازد، روشن است که از نظر بارت، مسئله این نیست که با توجه به مشکل مفاهیم تمثیلى به طور عام، به تمثیل هویات اعتراض شود، که بهویژه با توجه به قرون وسطى وار است، بلکه مسئله، مسئله «تمثیل هویات» (بین خدا و مخلوقات) از رهگذر معرفت ما نسبتبه خداست .
بارت برخلاف موضعى که در شرحش بر نامه به رومیان (3) اتخاذ کرده، در اینجا مانند آکویناس از اختلاف کیفى نامحدود بین خدا و مخلوقات دفاع نمىکند . او انکار نمىکند که اوصاف (قابل مقایسه) مشترکى بین خدا و ما وجود دارد . بارت مانند آکویناس از موضع لاادرىگرایانهاى چون موضع کرمبى نیز دفاع نمىکند . بنابراین، مىتوانیم دریابیم که چه اوصافى مشترک هستند، و از این رو، هنگامى که درباره خدا سخن مىگوییم، معناى کلماتمان را مىدانیم . بارت برخلاف آکویناس، الهیات طبیعى و شالوده آن، «تمثیل هویات» ، را رد مىکند . ما تنها بر پایه وحى خداوند است که مىدانیم خدا چه اوصاف مشترکى با ما دارد . این معرفت (همانگونه که بارت در بحثخویش درباره کونزتد (4) [متکلم لوترى قرن 17 اظهار مىدارد) با قطع نظر از وحى و به وسیله یادآورى آزاد، معرفت ما نسبتبه خودمان، محاسبهپذیر یا قابل حصول نیست .
4.1. مجاز
4.1.1. معناشناسى مجاز
تاکنون در حال بررسى پاسخهاى مختلف به این سؤال بودیم که آیا مفاهیم انسانى ما قابل حمل بر خدا هستند یا نه؟ آیا مىتوانیم با مفاهیم انسانى حقیقتخدا را واقعا دریابیم یا نه؟ اگر ما بحث را به این طریق بیان کنیم، سه پاسخ ممکن وجود دارد:
پاسخ اول: بر حسب وجود اختلاف کیفى نامحدود بین خدا و جهان: «اگر بخواهیم با استفاده از مفاهیم و کلمات انسانى درباره خدا سخن بگوییم، باید آگاه باشیم که همه مفاهیم و کلمات انسانى از بیان آنچه واقعا درصدد ابراز آن هستیم، ولى نمىتوانیم در قالب کلمات درآوریم، یعنى از بیان واقعیتخدا، قاصر و ناتوان است . همه واژههاى انسانى، به معناى دقیق کلمه، براى بیان این حقیقت، یعنى حقیقتخدا، نارسا است» .
پاسخ دوم: نظریه تمثیل: خدا تا حدى مانند افراد بشر است (که شبیه او آفریده شدهاند)، از اینرو، مفاهیم انسانى ما در بعضى از موارد قابل حمل بر واقعیتبوده و در بعضى از موارد هم قابل حمل بر واقعیتخدا نیستند .
این شیوه بیان مسئله تمثیل، بر حسب مدل نامهاى زبان است . در این مدل، کلمات نامهاى براى مفاهیماند و مفاهیم بازنماهاى نفسانىاى هستند که واقعیت را، یا به نحو کامل، یا تنها به نحو جزئى به تصویر مىکشند و یا به هیچ نحوى، به تصویر نمىکشند . مفاهیم انسانى ما و کلماتى که آنها را ذکر مىکنند یا تنها به نحوى جزئى بر خدا اطلاق مىشوند و یا به هیچ نحوى بر خدا اطلاق نمىشوند . پرسش این است که آیا این مدل براى ایضاح استفاده ما از مفاهیم مجازى و تمثیلى کافى و وافى استیا نه؟
اگر ما تمثیل را بر حسب مدل ابزارهاى زبان تنسیق کنیم که در آن، مفاهیم به عنوان صور اندیشه یا توانشهاى ذهنى تلقى مىشوند و کلمات به عنوان ابزارهایى که به وسیله آنها ما این توانشها را به کار مىگیریم، مشکل تمثیل شکل کاملا متفاوتى به خود مىگیرد .
در این صورت، مشکل درباره مجاز، مشکل تناظر بین کلمات و واقعیت (به تصویر درآمده) نیست، بلکه مشکل تناظر بین «کاربرد» یک کلمه در دو زمینه مفهومى متفاوت است . بنابراین، تمثیل متشکل از ارتباط بین کلمات و اشیا نیست، بلکه منوط به ارتباط بین توانشهاى مفهومى بیان شده با استفاده از کلمه واحد در سیاقهاى مختلف است .
کاربرد واژه see ] » را در جمله I saw a car on the road ] » با کاربرد همان واژه در جملات I saw the point of his joke] , [I saw a chance to do something about it] » و I saw s solution to his problem] » ، مقایسه کنید . ما در اینجا با دو «کاربرد تمثیل» واژه see ] » به معناى ادراک بصرى و دریافت عقلى سر و کار داریم .
این مفاهیم که توانش تلقى مىشوند، در دو زمینه مختلف با کلمات دقیقا یکسانى به کار رفته و متماثل هستند، ولى یکسان نیستند . همه دلالتهاى ضمنى مفهوم «دیدن» درباره ادراک بصرى قابل انتقال به زمینه دریافت عقلى نیستند; براى مثال براى ما معنادار است که بپرسیم: «هنگامى که ماشین را دیدید، چقدر دور بود» یا «آیا نور براى دیدن ماشین به خوبى کافى بود؟» چنین سؤالاتى هنگامى که ما با درک نکته یک لطیفه یا یافتن راهحلى براى یک مسئله سر و کار داریم، مهمل و بى معنا خواهند بود .
به همین شکل، مفهوم «دیدن» در جمله «از جایگاه تماشاگران هر چیزى که در میدان رخ دهد، خواهم دید» با مفهوم دیدن در جمله «خدا هر چیزى را مىبیند» ، تفاوتهایى دارد . همه دلالتهاى ضمنى مفهوم «دیدن» در زمینه ناظر در جایگاه تماشاگران به سیاق سخن ما درباره رؤیت فراگیر خدا منتقل نمىشود . در این مورد، ویتگنشتاین پرسش سخنورانهاى (بلیغى) را مىپرسد: آیا درباره دیده خدا، سخن از ابروان مىرود؟» خلاصه اینکه بین مفهوم «دیدن» مورد با ناظر و مفهوم «دیدن» در مورد با خدا، وجه تشابهى وجود دارد، ولى این مفاهیم همسان نیستند .
هنگامى که واژه واحد براى دو مفهوم متماثل به کار مىرود، رایجترین مفهوم معمولا «حقیقى» و مفهوم کمتر رایجتر «مفهوم مجازى» یا «مشتق» نامیده مىشود . بنابراین، به طور مثال، کاربرد واژه «دیدن» درباره ادراک بصرى حقیقى و بصیرت عقلانى، مجازى یا مشتق است . این تمایز مطلق نیست . معمولا این امر آشکار نیست که کدام مفهوم، حقیقى و کدامیک مشتق یا مجازى است; براى مثال هنگامى که ما درباره اشیایى سخن مىگوییم که واقعا با یکدیگر تماس پیدا مىکنند و نیز هنگامى که درباره ارتباطات بین افراد، که واقعا با یکدیگر تماسى ندارند، صحبت مىکنیم، از واژه «تماس داشتن» استفاده مىکنیم . کدامیک از این مفاهیم حقیقى و کدامیک مشتقاند؟ در این خصوص، جابهجایى و دگرگونى نیز ممکن است رخ دهد، به طورى که مفاهیمى که روزى به عنوان مشتق به حساب مىآمدند، چنان رایج و معمولى شدهاند که اکنون حقیقى شمرده مىشوند . مجازها «مىمیرند» و به عنوان مفاهیم داراى معناى حقیقى تجربه مىشوند، در حالى که آنچه روزى معناى حقیقى بود، ممکن است غیررایجشده و مشتق تلقى شود .
هنگامى که واژه واحدى در سیاقى دینى و غیردینى به کار مىرود، نمىتوان گفت که کاربرد دینى همواره مجازى یا مشتق است . گاهى مفهوم دینى، رایجترین مفهوم است و مفهوم غیردینى به نظر مىآید که مشتق باشد (براى مثال، اگر ما واژه خدا را براى نامیدن مائو به کار برده و بگوییم «خداى چین») در اینجا نیز غالبا آشکار نیست که کدام، مفهوم حقیقى و کدامیک مشتق است . بنابراین، خطاست که فرض کنیم که همه مفاهیمى که درباره خدا به کار مىروند، در این معنا مجازى هستند . سرانجام، تعیین اینکه کدامیک از مفاهیم تمثیلى، حقیقى و کدامیک مشتق هستند، اهمیت چندانى ندارند . آنچه به مراتب مهمتر است، مشخص کردن این مطلب است که کدامیک از دلالتهاى ضمنى یک مفهوم براى دیگرى نیز معتبر است .
خلاصه اینکه، مىتوان گفت مسئله مفاهیم تمثیلى (غیرحقیقى) مسئلهاى نیست که با تناظر بین واژهها و اشیا مرتبط باشد، بلکه مسئلهاى است که با تناظر بین مفاهیم در زمینههاى مفهومى مختلف اندیشه و حیات انسانى مرتبط است .
سؤالاتى که در اینجا باید جواب داده شوند، عبارتند از اینکه: کدامیک از دلالتهاى ضمنى که در یک زمینه ذىربط هستند، در زمینه دیگرى نیز ذىربط مىباشند؟ کدامیک از دلالتهاى ضمنى مفاهیمى که ما به هنگام صحبت از افراد بهکار مىبریم، براى مفاهیم موازىاند، که در سخنگفتن از خدا به کار مىبریم نیز معتبر هستند؟ و این امر چگونه باید نشان داده شوند؟
4.1.2. امثال (= حکایات)
این بحث مىتواند در پرتو تحلیلهایى که دى . دى . ایوانز (5) از مثلهاى کتاب مقدس ارائه کرده، تبیین شود . ایوانز سه نوع از مثلهاى مندرج در کتاب مقدس را از یکدیگر تفکیک مىکند:
اول: مثلهاى نمونه و عبرتآمیز: قصهها یا وقایع و یا افعال انسانىاى که نمونههایى از امورى را ارائه مىدهند که ما باید آنها را سرمشق قرار داده، یا از آنها اجتناب کنیم . مثلهایى از قبیل حکایت فرسى مغرور و باجگیر (لوقا، باب 18، آیه 9 تا 14)، مرد نیکوکار (لوقا، باب 10، آیه 25، نت 37) و حکایتشستن پاى حواریون (یوحنا، باب 13، آیه 1 تا 16 .)
دوم: مثلهاى تفسیرى: قصهها یا وقایع و یا افعال انسانىاى هستند که تفاسیر و تعابیرى از حوادث تاریخى خاصى (به صلیب کشیده شدن) یا اشخاص تاریخى خاصى (مانند مسیح) را در پرتو افعال الهى خاصى ارائه مىدهند و مشتمل بر مثلهایى از قبیل حکایت مستاجران ظالم (مرقس، باب 12، آیه 1 تا 12) یا ورود مسیح به اورشلیم در یکشنبه فرخنده (متا، باب 21، آیه 1- 11 و زکریا، باب 9، آیه 9) هستند .
سوم: مثلهاى ارتباطى: قصهها یا وقایع و یا افعال انسانىاى که به طور عام ارتباطى بین خدا و هر شخص انسانى را ترسیم مىکنند و مثالهایى از قبیل حرکت پسرک ولخرج (لوقا، باب 15، باب 15، آیه 11 تا 32) یا داستان هوشع و حومر (هوشع، باب 3، آیه 1) را دربرمىگیرند .
در همه این موارد، مثل مىتواند حادثهاى ادعا شده باشد، از قبیل: شستن پاى حوارى یا ورود به اورشلیم و داستان هوشع و حومر، ولى تاریخیت (تاریخمندى) براى مثل لازم و ضرورى نیست . یک قصه، غالبا مىتواند به خوبى حادثهاى عینى، نقش مثل را ایفا کند، لیکن مثلهاى تفسیرى رابطه ویژهاى با حوادث تاریخى دارند، زیرا آنها برخلاف دیگر انواع مثلها، تفسیرى از یک حادثه تاریخى یا شخص تاریخى به دست نمىدهند .
در متن کنونى ما مثلهاى ارتباطى به طور ویژه مطرح هستند . این مثلها معمولا متضمن چهار نکته متمایزند: اولا، در مواردى خاص مردم معمولا به طرق مختلف با افراد رفتار خواهند کرد (مثلا پدرى در بازگشت فرزندش با آغوش باز از او استقبال مىکند) ثانیا، براى ما آشکار است که چه عکسالعملى متناسب با این عمل است (مثلا فرزند باید بخشایش و مهربانى پدرش را با سپاسگزارى و امتنان قبول کند) . ثالثا، خداوند به وضوح، کاملا متفاوت از سایر انسانهاست . او یگانه متعالى است . رابعا، رابطه ما با خدا تا این حد واضح است که ما باید نسبتبه خدا چه راهى را درپیش گیریم، شبیه به رابطهاى است که در این مثل توضیح داده شد .
هر مثلى داراى نکته یگانهاى است; یعنى داراى پیامى عملى درباره رهیافتى است که آن رهیافت درباره خدا متناسب است . در این جهت است که یک مثل از یک کنایه (تمثیل) متمایز مىشود . بنابراین، همه استنتاجهاى ممکن (از یک مثل) مجاز نیستند; براى مثال در انجیل لوقا، باب 18، آیات 1 تا 8، داستان قاضى غیرعادلى را بیان مىکند که در کمک به یک پیرهزن بیوه سستى به خرج مىدهد . نکته این حکایت این نیست که خداوند در کمک به مردم سستى مىکند، بلکه این است که استقامت و پشتکار در عبادت و توکل به خداوند، رهیافتهایى متناسب هستند . اینکه در حکایتى خاص کدامیک از استنتاجات قابل قبول هستند و کدامیک نیستند، منوط به رابطه این حکایتبا حکایتهاى دیگر است . بنابراین، هر مثلى را باید در مقایسه با سایر مثلها ارزیابى کرد . آنها یکدیگر را تکمیل مىکنند . در تاریخ دین، بدعتها غالبا از این امر ناشى مىشوند که مردم استنتاجات نادرستى از حکایتها یا انگارههاى ویژهاى اخذ مىکنند و به نتایجى دست مىیابند که با استلزامات سایر حکایات و انگارههاى مکمل ناسازگار است . جتیون - بیکر (6) مثال خوبى از این امر ارائه مىدهد . او چنین یادآور مىشود:
به نظر مىرسد که آریوس، حداقل تا اندازهاى، به واسطه استفاده ناصوابى از تمثیل اشتباهى از تعریف، راه خطایى را طى کرده است . همه مساعى براى تبیین ذات و روابط خداوند عمدتا باید مبتنى بر مجاز باشند و هیچ مجاز واحدى نمىتواند جامع همه اضافات و روابط خداوند باشد . هر مجازى تنها مىتواند یک جنبه از ذات یا وجود خداوند را توصیف کند و اگر استنتاجاتى که ممکن است از این مجاز اخذ شوند، با استنتاجاتى که به طور صادقى از مجازهاى دیگرى که توصیف کننده جنبههاى دیگرى هستند، در تعارض باشند، محدودیتهاى خودشان را خواهند داشت .
از یک دیدگاه، رابطه فرزندى (بنوت) توصیف صادقى از روابط درون ذاتى الوهیت است: از دیدگاهى دیگر، عنوان لوگوس (کلمه) این روابط را بهتر بیان مىکند . هر مجازى باید بهوسیله مجاز دیگرى تحدید شود . عنوان فرزند ممکن استبه وضوح متضمن منشا بعدى و تمایزىباشد که به معناى ثنویت است . این عنوان به وسیله عنوان دیگر، یعنى لوگوس که متضمن ازلیت و سرمدیت و وحدت غیرقابل انفکاک است، تعدیل مىشود . هیچیک از این عناوین جامع همه روابط نیست . بر هیچیک از این عناوین نمىتوان آنقدر تاکید کرد که عنوان دیگر نادیده گرفته شود .
در کتاب مقدس، در قالب اصطلاحات «انسانى» ، از خدا سخن گفته شده است . همان اصطلاحاتى که براى سخن گفتن درباره انسانها بهکار مىروند، درباره خدا نیز بهکار رفتهاند . البته این بدین معنا نیست که همه مدلولهاى ضمنى گفتن این اصطلاحات، به هنگام استفاده از آنها براى سخن گفتن درباره انسانها، درباره خداوند بهکار مىروند .
هنگامىکه مفاهیم انسانى را درباره خدا بهکار مىبریم، غالبا این، استلزامات اسم مصدرى مفاهیمى است که به خصوص مطرح هستند . به تعبیر دیگر، مىتوانیم برحسب حالات متناسب با انسان متناسب با خدا را حالات بیان کنیم . البته حتى در اینجا هم تفاوتى واقعى وجود دارد . خداوند متعالى است، به این معنا که ویژگىهاى مربوط به خدا فراتر از حد صفات مربوط به انسان هستند . شکوه، جلال، اقتدار، وفادارى و صدق خداوند از همین کیفیات موجود در انسان از این جهت متفاوتند که آنها نامشروط و نامحدودند . شکوه و جلال خدا از شکوه و جلال انسانها متفاوت است، به این معنا که درباره خدا احترام نامحدود شایسته است . اقتدار خدا نامشروط و نامحدود است، به این معنا که هیچ وضعیت قابل تصورى نیست که در آن وضعیتبتوانیم بگوییم که اقتدار خدا معتبر است . صدق و وفادارى خدا نامحدود است، به این معنا که اعتماد نامشروط شایسته خداست . هیچ وضعیت قابل تصورى وجود ندارد که در آن بتوانیم بگوییم که در اینجا دیگر خداوند صادق نبوده و بنابراین، نباید به او اعتماد شود .
مفاهیم انسانى که در کتاب مقدس درباره خدا بهکار رفتهاند، همانگونه که درباره مثلهاى ارتباطى دیدیم، اولا و بالذات هیافتیا حالتى را بیان مىکنند که ما باید درباره خدا در پیش گیریم . توصیف ذات یا منش و حالت واقعى خداوند، از این امر ناشى مىشود .
اوصاف واقعى خدا تنها تا بدین حد براى ما معلومند (و از دیدگاه دینى مطرحند) که اصول مسلم تشکیل دهنده شیوهاى از حیات هستند که ما باید (آن شیوه را) درباره خدا در پیش گیریم . بنابراین، پرسش از ذات واقعى خدا، هرگز پرسشى خنثى به لحاظ وجودى نیست که بتوانیم آن را از پرسش درباره شیوه حیاتى که ما باید در حضور خداوند پیش گیریم، جدا کنیم . پرسشهایى که مؤمنان درباره ذات واقعى خدا مىپرسند، هرگز از حس کنجکاوى صرف به همان نحو که ممکن است پرسشهایى از سرکنجکاوى درباره ذات واقعى جهان پیرامون پرسیده شود، ناشى نمىشوند . همانگونه که پیشتر مطرح کردیم، ما از طریق انکشاف خدا قادر به شناختخدا «به نحو کافى و وافى» هستیم . از طریق انکشاف خدا مىتوانیم هم به شناخت اینکه چگونه با او سلوک کنیم و هم به شناخت اینکه چگونه باید با جهان و با یکدیگر رفتار نماییم، نایل شویم . ما نمىتوانیم چیز بیشترى درباره ذات واقعى خدا، بیش از آنچه به عنوان پیش فرض مقدم براى چنین حیات ایمانى ضرورى است، بدانیم . براى مؤمنان همین کافى است .
2.5. مدلهاى مفهومى
1. مجازها و مدلها
زبان مجازى یا کاربرد مجازها ویژگى مهم اندیشه بشرى بهطور عام است . هرگونه تلاش براى فهم تجربه ما از جهان منوط به صورتى از مقایسه است . من X را در مقایسه آن با Y مىفهمم - اگرچه کاملا آگاه باشم که X در جهات بسیار دیگرى از Y متفاوت است .
به گفته سالى مک فاگ:
یک مجاز چیزى است که شبیه به چیز دیگرى دیده شود . «آن» (چیز دیگر) نمایانگر «این» (چیز) است، زیرا ما نمىدانیم که چگونه درباره «این» بیندیشیم یا سخن بگوییم، بنابراین، ما «آن» را به عنوان طریقى براى سخن گفتن درباره این بهکار مىبریم . اندیشه مجازى به معناى متصل کردن رشتهاى از تشابه بین دو شىء یا در دو حادثه یا هر دو امر نامتشابه و بهکار بردن امر شناخته شدهترى به عنوان راهى براى سخن گفتن درباره امر کمتر شناخته شدهتر است .
در بخش پیشین بیان کردیم که نقش این نوع تفکر مجازى در الهیات اساسى است . ما درباره خدا در قالب مثلها سخن مىگوییم . در علم نیز مجازها نقش بنیادینى را ایفا مىکنند . تمثیلهاى تشبیههاى مجازى در همه تبیینها و اکتشافات بهکار مىروند . از اینرو، نیوتن با درک اینکه ماه شبیه سیبى است که از درختى در نزدیکى او به زمین افتاد، به نکتهاى درباره ماه پى برد - هر دو در معرض جاذبه زمین هستند . بهطور طبیعى، وجه اشتراک ماه و سیب بسیار محدود است، ولى نیوتن توانستبا درک آن یک وجه مشترک اساسى، دریابد که چرا ماه به جاى پرتاب شدن در فضا در مسیرى مستقیم به چرخیدن بر گرد زمین ادامه مىدهد .
در بخش پیشین نشان دادیم که چگونه این امر نسبتبه مجازهاى الهیات نیز معتبر است . هریک از حکایتهاى مسیح به نکته واحدى اهمیت مىدهند . استعاراتى که در کتاب مقدس براى سخن گفتن درباره خدا بهکار رفتهاند، غالبا مبتنى بر وجه تشابه بسیار محدودى هستند . ما مىتوانیم در بیان اینکه خدا چقدر قابل اتکاست، او را یک صخره بنامیم، ولى این نهایت تشابه است . امور دیگرى که مىتوان درباره صخرهها گفت، درباره خدا صدق نمىکند .
در علم، برخى اوقات مجازها با تبدیل و دگرگونى به مدلهاى مفهومى، یعنى به «مجازهاى سیستماتیک، پایا و قوى» به نحو موسعترى بهکار مىروند و بدین وسیله یک پدیده از طریق پژوهش نظاممند درباره اندازه مشابهت آن به پدیده دیگر، بررسى مىشود . بدین ترتیب، حالت گازها از طریق سنجش نظاممند این حالتبا حالت گوىهاى بیلیارد بر روى میز بیلیارد و بهکارگیرى آن نوع از محاسبات ریاضى که در تبیین تعامل گوىها بهکار مىروند، درباره تعامل بین ذرات گاز در یک ظرف حاوى گاز، مطالعه مىشوند . به وضوح، گازها کاملا متفاوت از گوىهاى بیلیارد هستند، ولى بیشترین چیزى که در تبیین حالات گازها مىتوان بهدست آورد، یا بهکار گرفتن و استفاده از مدلگوى بیلیارد است . همچنین بیشترین چیزى که مىتوان درباره وضع اشعههاى نورى بهدست آورد، تبیین حالتبر حسب امواج یا ذرات متحرک بر آنهاست .
در الهیات نیز بعضى از مجازها به سیستمى به عنوان مدلهاى مفهومى بسط یافتهاند . به وضوح، همه مجازها به طور یکسان به خوبى مناسب با این امر نیستند . ما مىتوانیم براى بیان اعتمادپذیرى خدا، او را یک صخره بدانیم، ولى این نهایت تشبیه و مقایسه است . این مجاز نمىتواند به طور مفید و سودمندى بسط دیگرى یافته، به صورت مدلى سیستماتیک از سخن گفتن درباره خدا در آید . در کتاب مقدس و سنت کلامى مسیحى از خدا به عنوان یک شخص سخن گفته شده و ارتباط ما با او به عنوان رابطههاى شخصى انگاشته شده است . مفید بودن بسط سیستماتیک این مجازها به عنوان مدلها اثبات شده است .
سرانجام اینکه خدا البته مانند دیگر اشخاص نبوده و ارتباط ما با او مانند ارتباط ما با یکدیگر نیست . این امر که ما مىتوانیم با بهکار بردن مدلهاى انسانى در مقام سخن گفتن از خدا راه بلندى را طى کنیم، به این معنا نیست که این مدلها در نقاط خاصى به منتها درجه خود نمىرسند، بهویژه هنگامى که آنها به استلزاماتى منتهى مىشوند که در تعارض با آموزههایى درباره خدا هستند که ما حاضر به انکار آنها نیستیم . آن دستمزد مسائل مفهومى که الهیات فلسفى با آنها مرتبط است، غالبا به صورت زیر مطرح مىشود: ما تا کجا مىتوانیم مدلهاى کلامى خاصى (مثلا، مدلهاى شخصى) را بدون اینکه در تعارض با آموزههایى قرار گیرند که ما حاضر به دستبرداشتن از آنها نیستیم، بسط و گسترش دهیم؟
2. ماتریس بازىهاى نظرى
گفتارهاى بعدى به تحلیلى از چهار مثال به هم پیوسته از این نوع مسئله درباره کاربرد مدلهاى شخصى در الهیات، اختصاص خواهد یافت، ولى پیش از آنکه بتوانیم این مسائل را بررسى کنیم، لازم است درباره ماهیت مدلهاى شخصى و شیوه استفاده از آنها براى سامان بخشى به تفکرهاى ما درباره ارتباط ما با خدا، بیانى مقدماتى و نمودارى ارائه دهیم .
ما این کار را به کمک ماتریس ذیل از بازىهاى نظرى انجام خواهیم داد .
در این ماتریس، دو بازى غیر متعارف را باید تمیز داد: بازى «1» و بازى «2» . در بازى «1» رابطه بین بازیکنان، رابطهاى شخصى است . هر دو بازیکن، انسان هستند که مىتوانند تصمیم بگیرند به یکدیگر آرى یا نه بگویند . در این بازى، چهار نتیجه ممکن A و B و C و D وجود دارد . در بازى «2» رابطه بین بازیکنان، رابطهاى صرفا على است: تنها یکى از بازیکنان انسان است که مىتواند آرى یا نه بگوید . بازیکن دیگر رباتى برنامهریزى شده است که مىتواند در پاسخ به آرى، آرى بگوید و در پاسخ به نه، نه . در اینجا تنها دو نتیجه ممکن E یا H وجود دارد .
خدا در رابطهاش با ما معین مىکند که کدام بازى (کدام نوع از جهان) زمینه و بافت مناسبى براى تعامل ما با اوست . اگر خدا نتیجه A را بیش از هر نتیجه دیگرى بخواهد; یعنى ارتباطى شخصى از عشق متقابل را، در این صورت، بازى «1» را بر مىگزیند و به عنوان حرکتى آغازین، آرى مىگوید: خدا عشقش را به ما نشان مىدهد .
حال در بازى «1» دو پاسخ در پیش روى ما وجود دارد: ما مىتوانیم نتیجه A ] » را با گفتن آرى و دادن پاسخ متقابل به عشق الهى برگزینیم . همچنین مىتوانیم نتیجه B ] » را با گفتن نه و نفى عشق الهى برگزینیم . ما همهگونه دلیلى براى انتخاب A داریم، ولى با این وصف، B را انتخاب مىکنیم; [یعنى] «امکان ناممکن» گناه را .
اگر ما آرى گفتیم و به عشق الهى بازگشتیم، آنگاه خدا آرىاش را اظهار مىدارد و نتیجه A را تضمین مىکند . ما مىتوانیم امیدوار باشیم که خدا آرىاش را پس نگیرد و آنان را که به نزد او مىآیند (نتیجه) C ، طرد نکند .
خدا در پاسخ به عدم پذیرش (سرباز زدن ما) از عشق او (نتیجه) B ، در معرض گزینش سه شق قرار دارد: اولا، مىتواند آرىاش را پس گرفته و ما را قبول نکند (نتیجه) D ، که در این صورت، ما امکان نجات را از دست دادهایم . نتیجه این کار مرگ گناهکار است . خدا این شق متحمل را انتخاب نمىکند، زیرا مىگوید: «من تمایلى به مرگ انسان پلید ندارم، بلکه در عوض تمایل دارم که یک انسان پلید شیوههایش را اصلاح کرده و زندگى کند» ، (کتاب ازقیال، باب 33، آیه 22 .)
ثانیا، خدا ما را از گفتن نه بازداشته و هر انسانى را به گفتن آرى، «وادار مىکند» (نتیجه) E یا برخى افراد را به گفتن آرى و سایرین را به گفتن نه، وادار مىکند (به ترتیب نتایج E و H ، ولى براى دستیابى به این امر خدا باید از بازى «1» دستبرداشته و بازى «2» را از سر بگیرد . در این صورت، ما دیگر اشخاص نیستیم، بلکه «قالبها، اجساد و اجسامى بدون احساس هستیم .) علاوه بر این، نتیجه A را اکنون نمىتوان بهدست آورد و خدا در عوض باید به نتیجه E راضى شود . اگر فرض کنید که خدا تدبیرگر پرومتهاى نیست، در حصول نتیجه E هیچ خشنودىاى نمىیابد و بنابراین، این حرکت را انتخاب نمىکند . رب الجنود مىگوید: نه با نیروى بازوان و نه با قوت جسمانى، بلکه با روح القدس خود (زکریا، باب 4، آیه 6 .) ثالثا، او مىتواند نجات بخشىاش را به این امید که ما ممکن است «نه» مان را پس گرفته و عاقبتبله بگوییم، نگاه دارد، به طورى که نتیجه A ، در همین حال، حاصل شود . براى این منظور خدا مىتواند عشقش را به ما در پسرش، از طریق روحش، آشکار کرده و ما را «برانگیزند» تا عشق او را پاس داریم . ملهم شدن به روح القدس، صورتى از «تدبیر على» نیست، بلکه کارى برانگیزاننده است که منزلت ما را به عنوان «اشخاص» مىپذیرد . بدین ترتیب، اگر ما به ماشینهاى طراحى شده بىخطا و اشتباهى تبدیل شویم، نتیجه A در مقایسه با نتیجه E گشوده باقى مىماند .
این نتایج متنوع ممکن است مستلزم انواع مختلفى از معادشناسى باشد . اگر ما ارتباطمان را با خدا به جاى بازى «1» برحسب بازى «2» ، ملاحظه کنیم، آنگاه یک معادشناسى مبتنى بر قضا و قدر جبرگرایانه خشک خواهیم داشت که یا جهان شمول خواهد بود (نتیجه E براى هرکس) و یا صورتى از یک تقدیر دوگانه است (نتیجه E براى بعضى از افراد و H براى بعضى دیگر .) اگر خدا در واقع، بازى «1» را انتخاب کند و به «نه» ما با اظهار آرىاش جواب دهد تا این مکان را که ما قطعا توبه مىکنیم، باز نگه دارد، آنگاه این سؤال مطرح مىشود که: خدا تا چه زمانى این امکان را باز مىگذارد . دو پاسخ ممکن در اینجا وجود دارد:
از یکسو، ممکن است گفته شود که خدا پاسخ «نه» را از هیچکسى نخواهد پذیرفت و بنابراین، امکان توبه را براى هر فردى، تا زمانى که آن فرد به سوى خدا بازگردد، باز نگه خواهد داشت . حتى مرگ هم در این مورد، امکان توبه را از بین نخواهد برد . نتیجه B براى هرکسى پس از مرگ هم گشوده مىماند، تا زمانى که هر فردى به سوى خدا بازگشته و در پایان، نتیجه A براى هرکسى بهدست آید . بنابراین، دوزخ، آنجا که مردم اقامت مىکنند، تا زمانى که به سوى خدا بازگردند، جاى تصفیه و پالایش است .
این گزینه مستلزم کلى گرایى (عامنگرى) است . سرانجام، هرکسى نجات را بهدستخواهد آورد . هیچکسى براى همیشه و تا ابد طرد نمىشود . این بدین معناست که خدا لازمه نهایى این امر را که او ما را اشخاص ساخته است، قبول نمىکند . آزادى و اختیارى که براى شخص بودن لازم و ضرورى است، مشتمل بر اختیار دائمى و مصممانه و ارادى نسبتبه نفى عشق الهى است . بنابراین، در اینصورت، خدا سرانجام، از جدى گرفتن نفى عشقش عاجز خواهد بود (در اینصورت، او نمىتواند نفس عشقش را از سوى ایشان جدى بگیرد) .
احتمال دیگرى که باید مطرح شود این است که آزادى و اختیار یک شخص مستلزم آزادى و اختیار دائمى نسبتبه نفى سعادت و انتخاب مرگ ابدى است . در اینصورت، خدا نه ما را به مدت طولانى پذیرفته و نه امکان نجات را باز نگاه داشته، بهطورى که نتیجه D بتواند بهدست آید . لازمه این امر آموزنده نابودى انسان بىخداست، با فرض اینکه آنها سهمى در رستاخیز (بازگشت ابدان) ندارند، مرگ آنها پایان راه است .
یا نتیجه . E به وضوح خدا ارزش بسى بیشتر براى نتیجه A ممکن است، زندگى کنیم و نه در یک بهشت جبرگرایانه (بازى «2»)، که در آن انسانها به جاى اشخاص ماشینهاى طراحى شده بىخطا و گناهى هستند و تنها نتیجه E ممکن است . خدا در انتخاب بازى «1» ، خطر عدم پذیرش ما نسبتبه عشقش را (نتیجه B را) پذیرفته است . این به نوبه خود مستلزم امکان وجود شر در عالم است .
3. مسائل مفهومى
اگرچه این ماتریس بازىهاى نظرى نسبتا نمودارى است، ولى این امکان را به ما مىدهد که مهمترین جنبههاى کاربرد مدل شخصى را براى ارتباط با خدا به وضوح ببینیم . آیا این نوع از مدل براى اندیشیدن درباره ارتباط ما با خدا کافى و وافى استیا بسط و تکامل بیشتر این مدل با آموزههاى بنیادین سنت مسیحى که ما حاضر به دستبرداشتن از آنها نیستیم، در تعارض است؟ در فصول بعدى به بررسى چهار مسئله به هم پیوسته از این نوع خواهیم پرداخت و خواهیم دید که آیا مدل شخصى مىتواند چنان بسط داده شود که این مسائل را به نحو رضایتبخشى پاسخ دهد یا نه .
مسئله نخستبا آزادى (اختیار) انسان مرتبط است . اگر نجات ما در ارتباط شخصى با خدا نهفته است (نتیجه) A ، این امر مستلزم آن است که ما در عدم قبول لطف خداوند آزاد نیز باشیم و بنابراین، مستلزم این نیز هست که نجات ما تا اندازهاى منوط به انتخاب آزادانه عدم مخالفتبا لطف خداوند است . آیا این امر با آموزه مدرسى بخشش تنها (7) که مبین آن است که نجات فقط منوط به خداوند است نه ما، در تعارض نیست؟ لطف خداوند چگونه «مخالفتناپذیر» است؟
مسئله دوم به آزادى (اختیار) خداوند مرتبط است . یک مدل شخصى نه تنها مستلزم این است که ما نسبتبه خدا آزاد و مختار باشیم، بلکه مستلزم این نیز هست که خدا نیز نسبتبه ما آزاد و مختار باشد . آیا این امر به این معناست که خدا هم (مانند ما) برانجام شر آزاد است؟ آیا این در تعارض با آموزه کلاسیک impeccabilitas Dei ، که مدعى استخدا نه تنها پدید آورنده شر نیست، بلکه نمىتواند پدیدآورنده شر باشد، قرار ندارد؟
مسئله سوم به رابطه بین فاعلیتخدا مىپردازد . اگر خدا و انسانها نسبتبه یکدیگر عاملهاى مختار و آزاد هستند، رابطه فاعلیت آنها با یکدیگر چگونه است؟ به گفته جان برنابى (8) «قدرت عشق خدا در تاریخ انسان جز از خلال خواستها و اعمال انسانهایى که آن عشق در (جان) آنها جاى گرفته، به منصه ظهور نمىرسد . آیا نظریه «فاعلیت دوگانه» با مبدل ساختن افراد بشر به ابزارهاى فعل الهى، آزادى انسانها را نفى نمىکند و یا با مبتنى کردن فاعلیت او بر تصمیمهاى آزاد فاعلهاى انسانى، آزادى خدا را محدود نمىکند؟
مسئله چهارم به بررسى وجود شر مىپردازد . ما دیدم که چگونه یک مدل شخصى پایه نظریه عدل الهىاى که به عنوان دفاع مبتنى بر اراده آزاد شناخته شده است، قرار مىگیرد: وجود شر در جهان نتیجه و محصول این امر است که خدا نتیجه A را انتخاب مىکند، از اینرو، خطر گناه را نیز مىپذیرد . شر هزینهاى است که ما براى امکان این نتیجه باید بپردازیم . سؤالى که غالبا هزینه و تاوان نتیجه A را بسیار سنگین و غیر قابل تحمل مىداند .
بهاى بسیار گزافى در هماهنگى قرار داده شده است . ما توانایى و استطاعت پرداخت چنین بهاى سنگینى را براى قبول و اعتراف نداریم . از اینرو، من در باز پس دادن، برگه جریمه را به او باز مىگردانم .
امکان ارتباط با خدا مستلزم خطرى است که شایسته و سزاوار همه این بدبختىها در جهان نیست، به طورى که انسان سر از عصیان و طغیان علیه خدا در مىآورد . آیا این عصیان، عکس العمل مردمان بسیارى نیست که در زیر یوغ رنج کشیدن به زانو در آمدهاند؟
استفاده از مدلى شخصى براى ادراک رابطه ما با خدا داراى استلزاماتى براى «همه» ابعاد و جنبههاى آیین مسیحى است، ولى ما در فصول آتى به جاى تلاش براى بحث از استلزامات مدلها نسبتبه همه ابعاد و جنبههاى آیین مسیحى، تنها بر این چهار بحث متمرکز خواهیم شد . چنین بحث مستوفایى نیازمند کتاب یا کتابهاى دیگر خواهد بود که براى اهداف کنونى ما ضرورى نیست . چهار مبحثى که ما بررسى خواهیم کرد، مجموعه منسجم و سازوارى را سامان داده و نسبتبه کاربرد مدلهاى شخصى در زمینه آموزه خدا، محورى هستند . بحث از این موضوعات از این دیدگاه، پایه مناسبى براى خاتمه و نتیجهگیرى ما فراهم خواهد آورد که در آن ما به مباحث مطروحه در فصول پیشین باز خواهیم گشت: نقش تامل فلسفى در پرداختن به مباحث کلامى از قبیل مباحثى که اکنون به آنها باز مىگردیم، چیست؟
پىنوشتها:
× این نوشتار ادامه ترجمه فصل دوم کتاب سخن گفتن از خداى شخصى، اثر ونسان برومر است که مشخصات دقیق کتاب به شرح ذیل است:
Vincent Brummer, Speaking of Personal God, Cambrige University press 1992.
1. Church Dogmatics
2. G.C. Berkouwer
3. The Epistle to the Romans
4. Quenstedt
5. D.D. Evans
6. Gethune - Baker
7. Solagratia
8. John Burnaby
9. Ivan Karamazov