گفتگو با جان کاتینگهام درباره دکارت
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مقدمه
جان کاتینگهام (1) استاد فلسفه دانشگاه یدینک انگلستان و داراى آثارى چون خردگرایى (2) (1984)، دکارت (3) (1986)، خردگرایان (4) (1988) و فرهنگ دکارت (5) (1993) است . و همچنین سرپرستى گروهى را بر عهده دارد که دست اندرکار ترجمه جدیدى از آثار فلسفى دکارت (سه جلد از 1984تا1991) براى انتشارات دانشگاه کمبریج هستند . این گفتگو از سوى مجله کوگیتو (6) صورت گرفته است .
کوگیتو: اجازه دهید بحث را با این پرسش آغاز کنیم که شما چگونه فیلسوفى حرفهاى شدید . آیا فلسفه را در دانشگاه آموختید؟
کاتینگهام: من در دوران مدرسه آثار کلاسیک لاتین و یونانى و تاریخ باستان را خواندم پس از ورود به دانشگاه آکسفورد، دوره موسوم به «بزرگان» (7) را گذراندم که شامل دو سال مطالعه ادبیات یونانى و لاتین و پس از آن دو سال فلسفه و تاریخ باستان بود . بنابراین، من بیشتر به سبب نظام دانشگاهى به سوى فلسفه کشیده شدم تا از سر اشتیاق شدید به مطالعه فلسفه در دانشگاه
کوگیتو: با این همه، اولین مسالهاى که شما را متوجه فلسفه کرد، چه بود؟ آیا مساله یا پرسش خاص قبلا در جوانى شما را در فکر فرو برده بود؟
کاتینگهام: من پیش از ورود به دانشگاه به همان مسائلى علاقه داشتم که معمولا ذهن نوجوانان را به خود مشغول مىکند; یعنى مسائل کلى مربوط به معناى زندگى، من مقدار زیادى فلسفه اگز سیتانسیالیستى بویژه فلسفه نیچه خواندم . هنگام تحصیل در آکسفورد دریافتم که فلسفه نسبتا خشک و کسل کننده است; چون در آن روزها فلسفه در شکل بسیار محدود فلسفه زبانى خلاصه مىشد . اما من تقریبا دیر متوجه این نکته شدم; یعنى هنگامى که دوره کارشناسى ارشد را آغاز کرده بودم . با این همه، آنچه همواره مرا بیشتر به سوى فلسفه مىکشاند; گستردگى حوزه آن بود، به طورى که در این حوزه مسائل علوم تجربى و علوم انسانى به یکدیگر گره مىخورند . چنان که فیلسوفان نوعا کوشیدهاند تا درباره چگونگى سازگارى یا ناسازگارى مسائل با هم، همچون سازگارى یا ناسازگارى علم و اخلاق، یا علم و دین، دیدگاهى کلى عرضه کنند . همین مفهوم کل نگر (8) فلسفه است که آن را در چشم من از مسائل تخصصى خشک جذابتر مىسازد .
کوگیتو: آیا در دوره دانشجویى به فلسفه دکارت علاقه داشتید؟
کاتینگهام: نه; وقتى دانشجوى کارشناسى بودم به فلسفه جدید علاقهاى نداشتم . در دوره «بزرگان» نیز به طور فشرده روى آثار افلاطون و ارسطو کار مىکردیم و ناچار بودیم کل جمهورى افلاطون و اخلاق نیکو ماخس را به زبان اصلى یونانى بخوانیم و در مورد بسیارى از ریزه کاریهاى متون اصلى امتحان بدهیم . پس از آن پریدیم به فلسفه قرن بیستم; یعنى به فلسفه استراوسون و آیر، بدون آن که چیزى از فلسفه میانى (جدید) بخوانیم .
کوگیتو: پس چگونه این قدر به دکارت علاقهمند شدید؟
کاتینگهام: شاید از این رو که من ناچار نشده بودم براى امتحان روى فلسفه جدید سخت کار کنم و مىتوانستم بدون هیچ پیش پنداشتى به آن فلسفه دستیابم، و برایم بىنهایت جالب بود که ببینم فلسفه معاصرى که مشغول مطالعهاش بودم چقدر در فلسفه قرن هفدهم ریشه دارد . وانگهى، وقتى مطالعه فلسفه دکارت را آغاز کردم به آسانى دریافتم که وى نویسنده بسیار گیرا و دلنشین است .
کوگیتو: شما در دنیاى فلسفى به سبب تخصصتان در آثار دکارت بسیار نام آورید . در این سالها ما در آستانه برگزارى جشن چهارصدمین سالگرد تولد او هستیم . امروزه دکارت چه وجههاى دارد؟
کاتینگهام: فکر مىکنم وجهه چندانى ندارد; چون اولا، بیشتر فلسفههاى قرن بیستمى ضد دکارتىاند . دیدگاه فردگرایانه دکارت درباره پژوهش - یعنى پژوهشگر را متفکرى پنداشتن که یک تنه و بتنهایى مىتواند به حقیقت دستیابد - سخت ابطال شده و این کار عمدتا از سوى ویت گنشتاین و پیروان او صورت گرفته است که اندیشه تفکر خصوصى (9) و زبان خصوصى (10) را از نظر فلسفى ناسازگار دانسته و بدان تاختهاند . ثانیا، بنیادگرایى دکارت، یعنى کوشش او براى بازسازى کل معرفتبر پایه شما را اندکى از مقدمات بدیهى و قائم بذات، با حال و هواى بیشتر نظریههاى معرفت قرن بیستمى جور در نمىآید . ثالثا، بیشتر فیلسوفان امروزى نظریه وى را درباره نفس، یعنى این مدعا را که ما موجوداتى روحانى و بکلى متفاوت با بدنهاى خود هستیم، نا امید کننده و نادرست مىدانند . بنابراین، امروزه دکارت به غول خطاى فلسفى مشهور است .
کوگیتو: دکارت را گاهى پدر فلسفه جدید به شمار مىآورند . معناى این عنوان چیست؟ آیا شما آن را سودمند مىدانید؟
کاتینگهام: چنان که در پاسخ به سؤال پیش گفتم، اگر منظورتان آموزههاى اصلى دکارت باشد، بیشتر فیلسوفان معاصر آنها را رد کردهاند . اما اگر به روشها و نگرش فلسفى وى توجه کنیم، فکر مىکنم توجیهى براى این عنوان وجود داشته باشد . دکارت یکى از کسانى است که رسما دیدگاهى جدید عرضه کرد که مرجعیت (11) در فلسفه را انکار مىکند . یکى از برنامههاى اصلى وى واژگون سازى مرجعیت دستگاه مستحکم ارسطویى و تا حدى نیز مرجعیت انجیل و پیشنهاد توسل به نور طبیعى، (12) یعنى به قوه عقلى هر خرد انسان، چونان راهنمایى اطمینان بخشتر براى دستیابى به حقیقت، به جاى آن بود . امروزه نیز ما این نگرش را حفظ کردهایم . هیچ کس اکنون نمىکوشد که مدعایى فلسفى را فقط با توسل به سخنان مرجع بزرگى تایید کند . دکارت میراثهاى دیگرى بر جاى نهاده است که بعدا به آنها خواهیم پرداخت .
کوگیتو: مورخان فلسفه تمایل دارند بر اهمیت متن و پیش زمینه در فهم آثار یک فیلسوف تاکید کنند . اما دانشجویان سال اول غالبا با دکارت آغاز مىکنند، بىآن که اصلا پیش زمینهاى داشته باشند . آیا این کار منطقى است؟
کاتینگهام: مشکلاتى در این شیوه آموزش وجود دارد . اما فکر مىکنم ما مىتوانیم دکارت را به همین شیوه آموزش دهیم . دکارت خودش را از زبان فنى و تخصصى فلسفه بیزار بود و ادعا مىکرد که فلسفهاش براى هر فرد داراى درک خوب - که به گفته وى در اولین جمله گفتار در روش «چیزى است که به عادلانهترین وجه در میان مردم تقسیم شده است» - قابل فهم است . از این رو، وى مدعى شد که ما مىتوانیم فلسفه را بدون بار و بنه آغاز نماییم و پیشرفتخوبى کنیم . او در محاوره در جستجوى حقیقت، (13) را که بواقع نماینده افراد معمولى است، از وضعیت اپیستون (15) که تحصیل کرده دانشگاهى و غرق در زبان فنى و تحصیلى فلسفه است، بهتر و پیشرفتش را سریعتر مىداند . دکارت مىگوید آموزش تخصصى و فنى، نور طبیعى و قوه عقل را تیره و تار مىکند . من فکر مىکنم تا حدى حق با اوست . ما مىتوانیم بدون آموزش رسمى وارد فلسفه وى شویم; اما این هم درست است که چون دکارت خودش غالبا پیش پندارهایى (16) را که از آموزگاران ارسطویى و مدرسى مشربش به ارث برده است، با چهره دیگرى وارد بحثهایش مىکند، بنابراین براى فهم درستبرخى از استدلالهاى او بدون تردید به این پیش زمینه تاریخى نیاز داریم . از این رو، آثار دکارت براى متن درسى چندان مطلوب نیستند، اما از آثار بسیارى از فیلسوفان دیگر براى مبتدیان مناسبترند .
کوگیتو: دانشجویان فلسفه غالبا فقط گفتار در روش و تاملات را مىخوانند . تصویرى که از این دو اثر مىتوان به دست آورد چقدر دقیق است؟
کاتینگهام: اگر شما از مردم قرن هفدهم مىپرسید که مهمترین اثر فلسفى دکارت کدام است، احتمالا مىگفتند اصول فلسفه که تاریخ نگارش آن 1642، یعنى چند سال پس از نگارش گفتار در روش و تاملات است . اصول بواقع کتابى علمى است . بیشتر مطالب آن درباره امورى همچون قوانین حرکت، منشا و ماهیت منظومه شمسى است که ما آنها را امروزه از مسائل علوم طبیعى به شمار مىآوریم . دکارت در روزگار خویش به حامى علم مکانیک آوازه فراوان داشت، یعنى حامى این دیدگاه که همه پدیدارهاى طبیعى را مىتوان صرفا با استفاده از اصول مکانیک توصیف کرد; اصولى که فرض مىشود سرانجام از قوانین ریاضى قابل استخراج است . بنابراین، اساسا اشتباه است که علم را نادیده بگیریم و دکارت را کسى بدانیم که گویى فقط به نظریه معرفتیا متافیزیک دلبستگى داشت . استیون گوکروگه (17) در زندگى نامهاى که اخیرا درباره دکارت نگاشته، اظهار نظر کرده است که علاقه دکارت به متافیزیک بواقع فقط براى اعتبار بخشى به علم بود; یعنى براى عرضه بنیادهایى براى فیزیک خود .
کوگیتو: این برداشت البته از تایید متن هم برخوردار است . آیا دکارت در جایى نگفته است که شما باید فقط یکبار به متافیزیک بپردازید و سپس آن را کنار بگذارید و روى علم متمرکز شوید؟
کاتینگهام: او قطعا به فرانس برمن، (18) جوان هلندىاى که در سال 1648 به ملاقات دکارت رفته بود، گفت وقت زیادى صرف متافیزیک نکند . همچنین در توصیه مشابهاى به الیزابت ملکه بوهم (19) اظهار داشت که متافیزیک ممکن است تشویش برانگیز باشد، چون مىتواند ما را بیش از اندازه به مساله جدایى نفس و بدن سرگرم کند; در حالى که براى مقاصد اخلاقى و زندگى خوب باید به وحدت (20) آنها توجه کنیم . دکارت معتقد بود که ما این وحدت نفس و بدن را از طریق متافیزیک نمىآموزیم، بلکه از تجربه معمولى فرا مىگیریم .
کوگیتو: شما بتازگى گروهى را در ترجمه جدید سه جلدى آثار دکارت به زبان انگلیسى رهبرى کردید . آیا این کار تحول چشمگیرى در فهم شما پدید آورده است؟
کاتینگهام: پرسش جالب توجهى است . من فکر نمىکنم این کار دگرگونى زیادى در برداشتم از دکارت ایجاد کرده باشد; اما کمک کرد تا او دوباره مطرح شود . اگر ما آثار یک فیلسوف قرن هفدهمى همچونها بزیا لاک را به انگلیسى جدید ترجمه مىکردیم، ممکن بود به اختلاف و شکافى برخورد کنیم که آنها را از ما جدا مىکند; اما در مورد دکارت چنین نیست و ما غالبا مىفهمیم که روش او نو، ساده، زیبا و سر راست است . البته این نکته در مورد همه آثار او صدق نمىکند، اما در مورد بیشتر بخشهاى گفتار و تاملات (21) درست است . اجراى یک طرح بزرگ ترجمه ما را وا مىدارد که به همه آثار متفکر مورد نظر بنگریم، نه فقط به متون معروف او . بنابراین، فکر مىکنم که این کار فهم مرا از دکارت وسعتبخشیده است . سومین و تازهترین جلد از این ترجمه که به مکاتبات دکارت اختصاص دارد، بویژه در حوزههاى اخلاق و روانشناسى و رابطه نفس و بدن، درک عمیقى به ما مىبخشد که از بیشتر آثار معروف او به دست نمىآید .
کوگیتو: بسیار خوب، اکنون از این مساله مىگذریم و پرسشهاى جزئىترى درباره فلسفه دکارت مطرح مىکنیم . اجازه دهید پرسش را از روش او آغاز کنیم . دکارت ما را دعوت مىکند که در همه چیز تردید نماییم و چیزى را بجوییم که چنان یقینى باشد که در برابر همه تردیدها بایستد . آیا کوشش براى تردید در همه باورها منطقى است؟
کاتینگهام: من واقعا مطمئن نیستم که دکارت مىگوید ما باید در هر چیزى تردید کنیم . او قطعا مىگوید ما باید همه باورهاى پیش پنداشتهمان را رها کنیم، یعنى همه امورى که دربارهشان تفکر یا ژرف اندیشى نکردهایم، و با وضح و تمایز کافى تصور ننمودهایم . اما در تاملات مفروضات خاصى وجود دارد که تردید پذیر نیست; براى نمونه براهین اثبات وجود خداوند مستلزم مقدماتى است که هرگز در آن تردید نمىرود .
کوگیتو: بنابراین، آیا به عقیده شما این که دکارت در اصل علیتى که خودش در تامل سوم از آن یارى مىگیرد، تردید نمىکند، ضرورتا دچار خطا نشده است؟
کاتینگهام: نه; به گمان من تردید اصولا متوجه قضایاى وجودى (22) است . روش معروف تردید در تامل اول از ما مىخواهد در امکان اطمینان خود نسبتبه میزى که در برابر ماست، تردید کنیم، چون ممکن است در خواب باشیم . تردید در مورد میز به همه امور موجود دیگر قابل تعمیم است; یعنى احتمال دارد زمینى نباشد، آسمانى نباشد، و اصلا اشیاى خارجى نباشد . من فکر نمىکنم منظور دکارت تردید افکندن در اصول منطقى و بنیادین تعقل ما باشد . اگر چنین بود، او هرگز نمىتوانست از این مشکل بیرون بیاید . چنین تردیدى دفاع پذیر نخواهد بود . به نظر من او در همه امور موجود تردید مىکند و بدین سان روش او نشان مىدهد که یک قضیه وجودى هست که نمىتوان در آن تردید کرد; یعنى وجود خودش بنابراین، فکر مىکنم حوزه تردید به آن گستردهگىاى که غالبا گفته مىشود، نیست .
کوگیتو: آیا این امر روش تردید را معقولتر مىسازد؟
کاتینگهام: من این طور فکر مىکنم . به نظر من، فرض نهفته در این پرسش شما درست است; یعنى این فرض که اگر ناچار بودیم مطلقا در هر چیزى بدون استثنا تردید کنیم، اصلا هیچ پژوهشى ممکن نمىشد .
کوگیتو: بسیار خوب، دستور عمل «کو گیتو ارگوسوم» (23) نظریهاى دکارتى است که «البته همه آن را شنیده و معمولا آن را به» «من فکر مىکنم، پس هستم» ترجمه مىکنند . اما کوگیتو را از دیرباز تاکنون به شیوه گوناگون تعبیر کردهاند . تعبیر شما چیست؟
کاتینگهام: به نظر من، مردم بلغور وحشتناکى از این دستور ساختهاند . معناى آن بىاندازه ساده است و ترجمه بهترش این است که «من دارم فکر مىکنم، پس موجود هستم» (24) نکتهاش در این است که اگر شما بکوشید در هر چیزى تردید کنید، در یک چیز نمىتوانید تردید کنید; یعنى در این که شما دارید فکر مىکنید . منطقا نتیجه مىشود که شما دارید فکر مىکنید، چون تردید خودش فرایندى فکرى است . بنابراین، هنگامى که شما دارید فکر مىکنید، محال است تردید کنید که فکر مىکنید و نتیجه و «من وجود دارم» (26) یقینى است . «تا چه مدت یقینى است؟ هر بار که من آن را مطرح، یا در ذهنم تصور مىکنم» . به عقیده من، مفاد کوگیتو همین نکته بسیار ساده است . اهمیتش در این نیست که درسهاى شگفتانگیز فراوانى به ما مىآموزد، بلکه در این است که نشان مىدهد تردید در جهان خارج ناقض خود (27) است . بنابراین، بارقه کم رنگى از امید وجود دارد که حتى به رغم شکاکیت مىتوان به سوى معرفت پیش رفت . حتى اگر شیطان خبیث و توانمندى باشد که نهایتسعى خود را در فریفتن شما به کار بندد، در مورد یک چیز نمىتواند شما را بفریبد و آن چیز این است که شما دارید فکر مىکنید . کوگیتو ناظر به ناکامى شیطان و ناکامى تردید است و بس . به نظر من درباره اهمیت فلسفى آن در برآوردن اهداف دکارت ممکن است مبالغه شده باشد .
کوگیتو: بنابراین، اگر از شما مىپرسیدند که آن را تحت کدام یک از مقولات شهود (28) یا استناج (29) و کنش (30) مىگنجانید، آیا تمایل داشتید مقوله شهود را برگزینید؟
کاتینگهام: فکر مىکنم کسانى که آن را کنش تعبیر کردهاند، بینش نافذى داشتهاند; یعنى فهمیدهاند که تاملات مجموعهاى از آموزههاى مدرسهاى (31) نیست . تاملات به چنان که از نامش بر مىآید، یک فعالیت است; امورى هستند که شما تصمیم گرفتهاید انجامشان دهید . شما فقط در صورتى مىتوانید به حقیقت کوگیتو دستیابید که عملا آن را انجام دهید . منظور این نیست که بنده که بالضروره فکر مىکنم یا بالضروره وجود دارم، مىتوانم در لحظهاى جلو اندیشه یا حتى تداوم وجودم را بگیرم . منظور فقط این است که با درگیر شدن در فرایند تفکر، از طریق تردید، اندیشه، یا تامل مىتوانیم ببینیم که دست کم یک چیز هست که نمىتوانیم در آن تردید کنیم . از این رو، تاملات تجربهاى عملى است و دکارت خودش گفته است که به منتقدان، جز آنهایى که آمادهاند همراه وى به تامل بپردازند، اهمیتى نخواهد داد . نکته مهم این است که تاملات بیش از آن که کتابى براى خواندن باشد، تمرینهایى است که باید به آنها پرداخت .
کوگیتو: دکارت براى این که بتواند از آگاهى مستقیم حالات وجدانى خود به سوى معرفت جهان خارج راهى بیاید، نخست مىبایست وجود خداوند را اثبات مىکرد . برخى از اندیشمندان معاصر دو برهان اثبات وجود خدا در تاملات را نامعتبر مىدانند و معتقدند که دکارت در مطرح کردن آنها ریا ورزیده است . آیا دلیلى بر درستى این نظر وجود دارد؟ آیا دکارت صرفا مىکوشید که کلیسا را آرام کند؟
کاتینگهام: من با این مدعا که براهین اثبات وجود خدا در تاملات «نامعتبر» است، موافقم . قطعا برهان وجودى در تامل پنجم معتبر نیست . کل مفاد برهان وجودى این است که براى این که بتوان عنوان «موجود در حد اعلى کمال» را بر چیزى اطلاق کرد، باید آن چیز وجود داشته باشد . اما این برهان به ما نمىگوید آیا چیزى بواقع صلاحیت این عنوان را دارد یا نه . این انتقاد قدیمى است که من آن را تایید مىکنم . چنان که برهان دوم اثبات وجود خدا در تامل سوم، یعنى برهان کالا نشان (32) متکى به مفروضات بسیار مشکوکى درباره علیت است; مفروضاتى که به جهان بینى قرون وسطایى تعلق دارد و خود دکارت در مواقع بىخطرتر بر ضد آن مبارزه مىکرد .
اما در مورد صداقت دکارت باید بگویم که، به عقیده من، او مسیحى کاملا صادقى بود . دلیلى در دست نیست که او از ایمان کاتولیکىاى که در آن پرورش یافته بود، دور شده باشد . ما با بازاندیشى (33) در فلسفه دکارت مىتوانیم ببینیم که فلسفه او اولین گام در دورى از جهان بینى دینى بود . چنان که قبلا نیز گفتم، او از مرجعیت دینى به منزله سنگ محک حقیقت دور شده بود . همچنین از مفهوم خدا به معناى محرک جهان طبیعى فاصله گرفته بود . خداوند در فیزیک دکارت مداخله نمىکند، و دکارت مىگوید دانشمند نمىتواند از اهداف خداوند سر در بیاورد چون اهداف خداوند براى ما قابل درک نیست . خداى دکارت قوانین مکانیکى ساختار جهان را تعیین مىکند; اما عقل انسان نمىتواند دلیل منطقى آنها را بفهمند . همین که آن قوانین تثبیتشدند، بقیه فیزیک به یک معنا خود مختار است . ما مىتوانیم ساختکار جهان طبیعى را بدون رجوع به خداوند روشن کنیم بنابراین، با توجه به این بازنگرى، من فکر مىکنم که فلسفه دکارت از خداگرایى لاهوتى به سوى خداگرایى طبیعى (34) قرن هیجدهم حرکت مىکند که در آن خدا دیگر چونان محرک اول اسرار آمیزى به شمار نمىآید، بلکه پا را فراتر هم مىگذارد و به سوى الحاد (35) مىرود . اما فکر نمىکنم حق داشته باشیم که بگوییم دکارت یک مسیحى صادق نبود . به هر روى، شواهدى وجود ندارد که بپنداریم او در ایمان کاتولیکىاش صادق نبوده است .
کوگیتو: حامیان مدعاى ریاکارى دکارت البته مىتوانند شواهد زیادى بیاورند که او به تایید روحانیتبراى فلسفه نیاز داشت و نیز مىخواست که فیزیکش در مدارس آموخته شود . از این رو، دلایلى مصلحتى و صرفا فلسفى براى ارائه براهین اثبات وجود خدا و نفس داشت . اما این نکته هرگز نمىتواند نشان دهد، که او بر اساس انگیزههاى مختلط عمل مىکرد و نیز نمىتواند این مدعاى سنگین را به اثبات رساند که او عملا ریاکارى مىکرد .
کاتینگهام: کاملا موافقم . دکارت قطعا فردى محتاط بود . او در سال 1633 هنگامى که شنید گالیله به سبب طرفدارى از فرضیات زمین مرکزى (36) که خودش نیز حامى آن بود، محکوم شده است، رساله نخستخود درباره فیزیک موسوم به لوموند (37) را پس گرفت . وقتى که اصول (38) را مىنوشت، دلش مىخواستیک کتاب درسى دانشگاهى شود و مراقب بود از رویارویى غیر ضرورى با راست کیشى (ارتدوکس) مقتدر بپرهیزد; اما اشارات وى به خدا در فلسفهاش یقینا تغییر روش (39) نبود . تغییر روش پنداشتن آن تحریفى تمام عیار است تغییر روش خدا در مرکز فلسفهاش هست، و قوانین حرکت صادره از سوى خداوند نقشى اساسى در فیزیکش بر عهده دارند . خدا قطعا یک فکر بعدى یا امرى زاید در دستگاه فلسفى دکارت نیست .
کوگیتو: هنگامى که تاریخ فلسفه مىآموزیم تمایل داریم فلاسفه بزرگ سدههاى هفدهم و هجدهم را به تجربه گرا و خردگرا تقسیم کنیم و برچسب خردگرا بر دکارت بزنیم . اما این اصطلاح به چه معناست؟
کاتینگهام: این پرسشى فوقالعاده دشوار است . من فکر مىکنم خردگرایى مفهومى خوشهاى (40) است که عناصر بسیار گوناگونى را در بر مىگیرد . یکى از آنها مفهوم معرفت پیشینى (41) یعنى مستقل از تجربه است . دکارت بر خلاف لاک قطعا به تصورات فطرى باور داشت . او معتقد بود که ذهن از آغاز تولد با تصورات و حقایق خاصى مجهز شده است که سنگ بناهایى براى استدلالهاى است . عنصر دیگر در خردگرایى، ضرورت گرایى (43) است; یعنى این که حقایق و بویژه حقایق علمى را مىتوانیم با ضرورت دقیق منطقى توضیح دهیم . طبیعتا در این مورد جاى حمله معروف هیوم به مفهوم رابطه علیت و ضرورت خالى است . بسى دشوار است که قاطعانه بگوییم موضع دکارت در این مساله چیست . او مسلما فیزیک را به هندسیه قیاس مىکرد . وى در عبارت مشهورى مىگوید زنجیرههاى طولانى استدلالهاى هندسه دانان، که بنا به آن نتایج مبسوطى دقیقا از همان مقدمات بسیط استنتاج مىشود، او را وا داشتبیندیشد که کل معرفت را مىتوان بدین شیوه عرضه کرد . بدین سان، او شیفته الگوى هندسى شده بود و همین امر او را نوعى خردگرا مىسازد; اما در این جا به دو نکته باید توجه کرد: نخست این که قوانین نهایى از نظر دکارت براى عقل بدیهى و ذاتا صادق نیستند . آنها فقط از سوى خداوند صادر شدهاند; خداوندى که ارادهاش واقعا براى ما قابل فهم نیست . بنابراین، دکارت، به یک معنا، بیش از این که معمولا فرض مىشود به هیوم نزدیک است . هیوم نیز به روابط واقعا ضرورى میان موجودات فاقد شعور باور ندارد . دکارت در این خصوص معتقد است که قوانینى وجود دارد که صرفا از اراده فهم ناپذیر خداوند صادر مىشوند . چنین مىنماید که درجهاى از همگرایى در این جا میان آنچه خردگرایى و تجربهگرایى مىنامیم، به چشم مىخورد .
نکته دیگر مربوط استبه نقش تجربه . غالبا نوعى کاریکاتور از خردگرایان ترسیم مىشود که گویى ایشان کسانى هستند که مىپندارند علم را به آسانى از روى صندلى راحتى و بدون هیچ تجربهاى به دست آورد . دکارت قطعا از این نوع خردگرایان نیست . او این نکته را روشن کرده است که تصمیمگیرى در مورد انتخاب فرضیهاى از میان فرضیات مختلف را فقط بر اساس تجربه هدایتگرى مىتوان انجام داد که با برخى از اصول کلى پیشینى و مستقل از تجربه سازگار و هماهنگ است .
کوگیتو: بنابراین، نخست اصول عقلى، دامنه فرضیات احتمالا درست را محدود مىکند و سپس تجربه به ما یارى مىدهد تا معین کنیم کدام یک از فرضیات باقى مانده واقعا درست است . اما تجربه چگونه این کار را انجام مىدهد؟ آیا با نوعى استقراى حذف کننده (44) پیش مىرود تا آنجا که همه فرضیات رقیب جز یکى از آنها حذف شوند؟
کاتینگهام: در مورد مساله روشهاى استقرا باید بگویم که دکارت چندان کاردان نیست . او در حقیقتبه تجربه و روش شناسى علمى کلا بىتوجه است . بیشتر نظریههاى علمىاش حدسهایى مبهمند که بر پایه الگوهاى برگرفته از جهان پیرامونش بنا نشدهاند . چنان که براى توضیح گرانش به گرداب اشاره مىکند و مىگوید «گرانش مانند این گرداب عمل مىکند» ، یا در مورد بازتابهاى نور، یک توپ تنیس در حال پرش را مثال مىزند و مىگوید «بازتابهاى نور مانند آن است» . او معمولا با علم کاملا ناشیانه برخورد مىکند
کوگیتو: اما او مىکوشد که روش فرضیهاى را با جستجوى یقین سازگار کند . آیا چنین نیست؟ او در پایان اصول مىگوید هر یک از فرضیات مکانیکىاش، اگر جداگانه لحاظ شوند، دلبخواهى مىنماید، اما هنگامى که مىبینیم تناسب آنها با هم کمک مىکند تا جهان به منزله یک کل معنا دهد، صدقشان را خواهیم پذیرفت .
کاتینگهام: بسیار جالب توجه است که بکوشیم دقیقا بفهمیم که دکارت در پایان اصول چه گفته است . او میان یقین مطلق که یقین قیاسى و سفت و سخت است و یقین اخلاقى که براى مقاصد عملى بسنده است، فرق مىگذارد و ادعا مىکند که نظریههاى فیزیکىاش اخلاقا یقینىاند; اما پا را از این فراتر مىگذارد و ادعایى نسبتا قوىتر مىکند و شاید تا حدى خود پسندانه مىگوید که عملا نیز گمان نمىرود نظریههاى فیزیکىاش درست نباشد . البته چند سالى از مرگش نگذشته بود که نادرستى نظریاتش اثبات گردید .
کوگیتو: جنبه دیگر فلسفه دکارت که با انتقادهاى خصمانهاى رو به رو شده، دو گانه انگارى (45) متا فیزیکى است; یعنى پافشارى بر مرزبندى قاطع میان نفس و بدن و شما اظهار داشتید که ماهیت و دلایل دوگانه انگارى دکارت غالبا بد فهمیده شده است . آیا مىتوانید توضیح دهید که برداشتشما در کجا از تفسیرهاى سنتىتر متمایز مىشود؟
کاتینگهام: فکر مىکنم بنا به تفسیرى که اکنون رایجتر است، دکارت فردى به شمار مىآید که همه اوصاف انسان را به دو مقوله جامع و مانع ذهنى و عینى تقسیم مىکند . چنان که اگر از فیلسوفان معاصر بخواهیم که از حالت ذهنى نمونهاى ذکر کنند، معمولا خواهیم شنید که به چیزهاى همچون دندان درد اشاره مىکنند . چنانچه درباره این نکته نیک بیندیشید فورا خواهید دید که چنین پاسخى نسبتا عجیب است . فرض نهفته در این پاسخ این است که حالت ذهنى مورد نظریه باید به موطن نفس متعلق باشد و یا به موطن بدن; اما چون این حالتشامل عنصر آگاهى است، باید به موطن ذهنى تعلق داشته نه به موطن فیزیکى به نظر من، موضع دکارت در این خصوص تا حدى پیچیده است . او معتقد است ابعادى کاملا روحانى و غیر جسمانى همچون عقل، (46) خواست، (47) تفکر و اراده، و نیز ابعادى کاملا جسمانى و مکانیکى چونان گوارش (48) و انقباض عضلانى (غیر ارادى) (49) در انسان ستبه نظر من، همه این امور در اندیشه دکارت به مقوله سومى تعلق دارند . از این رو، بهتر است نظریه او را سه گانه انگارى (50) بنامیم تا دوگانه انگارى چنان که احساسات و انفعلات را نمىتوان فقط به نفس یا فقط به بدن نسبت داد، بلکه آنها را باید به مقوله دیگرى نسبت داد که دکارت آن را وحدت گوهرى (51) نفس و بدن مىنامد . بارى، این وحدت نفس و بدن مرکب از دو عنصر روحانى، یعنى خود تفکر، و عنصر مکانیکى، یعنى بدن، استبه گونهاى که به یک معنا اصطلاح دو گانه انگارى همچنان برازنده آن خواهد بود . اما اگر بخواهیم بدانیم نوع انسان با نوع فرشته فاقد عواطف که فقط به طور عرضى از بدن استفاده مىکند، چه تفاوتى دارد (چنان که خود دکارت غالبا از این تفاوت سخن به میان مىآورد) باید بگویم که ما فقط نفسهاى ساکن در بدنها نیستیم، بلکه به گفته دکارت، باید تاکید کنیم که ما، بر خلاف فرشتگان عمیقا با بدنهاى خود متحدیم . احساسات و انفعالات بدنى قرائن و شواهدى اساسى بر این مدعاست [سه گانه انگارى در این جا معنا مىیابد] .
کوگیتو: بنابراین، هنگامى که دکارت شاگردش، رجیوس، (52) را سرزنش مىکند که چرا انسان را فقط وحدتى عرضى از دو چیز متمایز مىداند، صرفا به دلایل مصلحتى این کار را نمىکند . مصلحت اندیشى سخنى سخیف و توهینى است که به وى نسبت داده مىشود . به نظر شما او دلایل فلسفى اصیلى براى عرضى نبودن این وحدت داشت .
کاتینگهام: بله، فکر مىکنم دلایل فلسفى دارد . اگر مىگفتیم انسان جوهرى کاملا غیر جسمانى است که فقط براى هفتاد یا هشتاد سال به طور اتفاقى در بدن محبوس شده، حاکى از این است که چنین موجودى، به زبان فنى، صرفا «وحدتى عرضى» با بدن دارد، نه وحدتى حقیقى . (53) آرى، من فکر مىکنم دکارت خالصانه باور داشت که ما داراى چنین وحدت اصیلى هستیم; یعنى این که انسان اصالتا موجود واحدى است . شواهد مؤید این مطلب این است که اوصافى قابل اسناد به انسان وجود دارد، مانند درد، گرسنگى و انفعالات، که نمىتوان آنها را مستقیما فقط به نفس روحانى یا فقط به بدن مکانیکى نسبت داد .
کوگیتو: مساله دیگرى که تقریبا با مساله دوگانه انگارى مرتبط است، جایگاه حیوانات است . دکارت میان انسان و موجودات فاقد شعور قاطعانه فرق مىگذارد و قابلیتسخنگویى و زبان را مبناى این تمایز مىگیرد . بنابراین، ما مىتوانیم انتظار داشته باشیم که وى از نهضت «حقوق حیوانات» جدید بیزار باشد . دو پرسش مهم در این جا مطرح مىشود: یکى به طور کلى مربوط استبه رابطه مسائل متافیزیکى با مسائل اخلاقى; دیگرى به طور خاص مربوط استبه همین مساله نظر شما در این باره چیست؟
کاتینگهام: مساله اول بسیار گیراتر است . امروزه ما گرایش داریم اخلاق را چونان یک رشته تخصصى مستقل بپنداریم . دکارت در استعاره مشهورش فلسفه را به درختى تشبیه مىکند که ریشههایش متافیزیک، تنهاش فیزیک، و شاخههایش علوم خاصى چون طب و مکانیک و شاید مهمتر از همه، اخلاق است . بنابراین، اخلاق چیزى زاید و اختیارى و نیز جداى از بدنه اصلى فلسفه نبود . همه آنها بخشهاى مکملى یک ساختار را نداموارند .
تعبیر دیگر این استعاره این است که ما میوهها را از شاخهها مىگیریم . بنا به این برداشت، نگاه دکارت به شاخهها و علوم تا حدودى ابزارى مىشود; مثلا این که چگونه زندگى را طولانىتر کنیم و چگونه تندرستباشیم . اما در این اندیشه نیز بود که چگونه فهم عمیقتر، ما را قادر مىسازد به زندگى بهتر رهنمون شویم . یکى از ابعاد این فهم عمیقتر، مهار انفعالات نفسانى است; موضوعى که فیلسوفان اخلاق را از یونان باستان تاکنون به خود مشسغول کرده است . دکارت مىاندیشید که علم او با پرتو افشانى بر ساختکار فیزیو لوژیکى زیر بناى انفعالات، ما را از چگونگى پیدایش آنها آگاه خواهد ساخت . این آگاهى ما را قادر مىسازد که آنها را در موارد لزوم مهار کنیم و در صورت امکان به نفع خویش به کار گیریم . این نکته بویژه در مورد جایگاه حیوانات و نحوه برخورد با آنها پرسشهاى دشوارى مطرح مىسازد . آموزه رسمى دکارت این است که حیوانات ماشینهایى پیچیده و کاملا فاقد نفسند . لازمه این آموزه این است که اگر آنها مدرک نیستند، پس ما نباید در خصوص بهرهکشى از آنها تردیدى به خود راه دهیم . اما آیا دکارت واقعا به این عقیده افراطى باور دارد؟ دکارت، به عقیده بایلت، زندگینامه نویس وى، از سگى به نام موسیوگرات (54) نگهدارى مىکرد، و پذیرش این که او مىتوانسته آن حیوان را فاقد شعور بداند، دشوار است . چنان که اگر به بحثهاى او درباره حیوانات در بخش گفتار چهارم بنگرید، مىیابید که همه آنها بیشتر با فکر و زبان سر و کار دارند تا با احساس و عاطفه . دکارت قطعا بحق تاکید مىکرد که حیوانات زبان واقعى ندارند . شما ممکن استبتوانید به سگ بیاموزید که براى گرفتن یک بیسکویت پارس کند; اما این زبان نیست، بلکه یک ساختکار محرک و پاسخ است . چیزى در آنها وجود ندارد که همچون پاسخهاى زبانى انسان غنى و ابتکارى باشد .
کوگیتو: آیا دکارت مىتواند بر پایه نظریه دو گانه انگارىاش حیوانات را داراى احساس بداند؟ شما پیشتر گفتید که نظریه دکارت در مورد انسان نوعى سه گانه انگارى است; اما چنین سهگانه انگارى باز هم مستلزم وجود یک نفس روحانى در بدن به منزله پیش شرط انفعالات و احساسات انسانى است . حال اگر اصلا نفسى روحانى در حیوانات نباشد، آیا منطقى است که احساس را به آنها نسبت دهیم؟
کاتینگهام: این مساله بغرنجى است و بستگى دارد به منظور شما از فقدان نفس . هیچ عقل، فهم، اراده یا چیزى دیگرى در حیوان نیست که بتوان آن را به نحو گزارهاى بیان کرد . این نکتهاى است که احتمالا ما امروزه درستىاش را مىپذیریم . چیزى در سگ یا گربه نیست که با آگاهى گزارهاى (55) از حالات بدنش یا حوادث پیرامونش مطابق باشد . به تعبیر دیگر، حیوان از احوال بدن یا اوضاع پیرامونش آگاهى گزارهاى ندارد و نمىتواند آن را در قالب قضیه بیان کند . خوب، اگر حیوان نفس عاقله ندارد مىتوانیم منطقا بگوییم چیزى به نام درد در او وجود دارد . من فکر نمىکنم که دکارت درباره این موضوع رایى کاملا منظم و شسته و رفتهاى بیان کرده باشد و کوشش براى ابهام زدایى یا پرده بردارى از منظور وى در این خصوص را به جایى نمىبرد; اما گویى خط یعنى اگر به مطالبى که در نخستین رساله درباره انسان (58) پیرامون فیزیولوژى گفته است، بنگرید، در آن جا خواهید خواند که رفتارهاى بسیار پیچیدهاى همچون گوارش و انقباض عضلانى، و حتى فرایندهایى مانند حافظه و تخیل که ما آنها را کارکردهاى روانشناختى مىنامیم مىتوانند بدون نفس رخ دهند . آرى این تحویل گرایى است، اما حذف گرایى نیست . او نمىگوید ما واقعا اشیا را به یاد نمىآوریم یا تخیل نمىکنیم، بلکه فقط مىگوید حافظه و تخیل را مىتوان با اصطلاحات مکانیکى توضیح داد . از این رو، من نمىدانم چرا یک دکارتى نباید درباره حیوانات دقیقا همین گونه بیندیشد .
کوگیتو: بنابراین، آیا روانشناسى رشتهاى فیزیولوژیک خواهد بود که یا با عنصر درونى مربوط به چگونگى عمل دستگاه عصبى و مغز و چیزهایى که میان حیوانات مشترک است، سرو کار دارد، و یا با عنصر «بیرونى» مربوط به آن دسته از کارکردهاى روانشناختى که فقط یک نفس عاقله و روحانى مىتواند آنها را انجام دهد .
کاتینگهام: فکر مىکنم درست است . ما مىتوانیم گزارههاى روانشناختى را شامل هر دو حوزه بدانیم، یعنى هم شامل فعالیتهایى که دکارت آنها را به نفس عاقله نسبت مىدهد، و هم شامل آن قوایى (احساس، تخیل، حافظه) که آنها را با تحویل به اصطلاحات مکانیکى توضیح مىدهد . این مسالهاى است که به نوع تفسیر ما از دکارت بستگى دارد; چون هنگامى که ما واژه «روانشناسى» را مىشنویم، آن را در چهارچوب مقولات جدید مىفهمیم و بىدرنگ آن را به «نفس» در برابر «ماده» نسبت مىدهیم و فرض مىگیریم که تمایز نفس و بدن مورد نظر دکارت نیز باید همین گونه باشد .
کوگیتو: اجازه دهید قبل از این که از این مساله بگذریم نکتهاى دیگر را در این مورد بیان کنیم . اگر ما برنامه تحویل گرایانه را در این مورد مجاز بدانیم و قواى «پایینتر» (احساس، تخیل، حافظه) را با اصطلاحات مکانیکى تبیین کنم، آیا پیامدهاى اخلاقى خواهد داشت؟ اگر ما بدانیم که مىتوانیم تبیین تحویل گرایانه از همه قواى روانشناختى حیوانات و فقط از برخى از قواى روانشناختى انسان عرضه کنیم، آیا در نحوه نگرش و برخورد ما با حیوانات به اصطلاح «فاقد شعور» تحولى چشمگیر پدید نخواهد آورد؟
کاتینگهام: فکر نمىکنم بتوانیم با استناد نوشتههاى موجود خود دکارت پاسخ در خورى به این پرسش بدهیم . همچنین فکر نمىکنم در حال حاضر راى وى درباره این موضوعات به قدر کافى معلوم شده باشد . نظر شخصى بنده این است که میان موجود غیر عاقل و غیر ناطقى که رنج مىکشد، و موجودى که همین حالات روانشناختى را دارد و افزون بر آن مىتواند آنها را در قالب قضیه بریزد و بیان کند، تفاوت اخلاقى مهمى هست . آگاهى عقلى از امورى که در حال وقوع است در اهمیت و بواقع در مقدار شرى که آن امور مىرسانند، تفاوت زیادى پدید مىآورد . من شخصا باور دارم که تحمیل رنج و عذاب بر انسان بدتر از تحمیل آن بر حیوان است، و سبب آن بىگمان وجود معرفت و آگاهى گزارهاى در انسان و فقدان آن در حیوان است . اما اعتراف مىکنم که این پاسخى است که فىالبداهه در ذهنم آمده است، نه پاسخى که بتفصیل دربارهاش اندیشیده باشم .
کوگیتو: آیا پس از گذر از قرن هفدهم و رسیدن به قرن بیستم باز هم مطالعه فلسفه دکارت نکتههایى آموزنده براى فیلسوفان معاصر در بر دارد؟
کاتینگهام: فکر مىکنم درسهایى در بر دارد . چنان که عزم دکارت در حفظ کل معرفت انسانى در حوزه فلسفه چیزى است که من آن را همگیرا و هم آموزنده مىدانم . به نظر من، اگر فلسفه فقط مجموعهاى از رشتههاى بسیار تخصصى شود که تنها براى متخصصان قابل فهم باشد، علت وجودىاش تا حد زیادى از دست مىرود . دکارت با آن نوع مدرسیگرى در ستیز بود که نیروى عقلى زیادى را صرف بیان موشکافانه امورى مىکرد که امروزه از دیدگاه ما تقریبا همه آنها بىارزش است . اصحاب مدرسه از درک بىارزش بودن بیشتر بحثهاى خود غافل بودند; منظورم بحثهاى مدرسى درباره انواع معرفتحسى و عقلى و صورتهاى التفاتى (59) و مانند آنهاست . همه این امور و اصطلاحات را بارها و بارها تعریف کرده و با چالاکى ذهنى زیادى به بحث گذاشته بودند; اما ارتباط این بحثها با مسائل جدى مربوط به ماهیت انسان یا فهم ما از جهان طبیعى گسسته شده بود . چنین مىنماید که جنبههایى از فلسفه امروزه نیز دچار همین آفتشده است . در این جاست که دکارت گرایى مىتواند ما را در بازگشتبه مساله لزوم ارتباط فلسفه تخصصى با کل جهان بینىمان یارى دهد .
کوگیتو: این درسى کلى است که مىتوانیم از فلسفه دکارت بیاموزیم . آیا درسهاى ویژهاى هم وجود دارد؟
کاتینگهام: مسائل بسیارى را مىتوان نشان داد که دکارت روى آنها کار کرده و از لحاظ فلسفى پربار است . شاید مهمترین مسالهاى که امروزه هنوز کاملا پاسخى در خور نیافته، مربوط استبه ارتباط تفکر ذهنى ما درباره جهان و توصیف عینى آن . دکارت مىپنداشتبا اصطلاحات ریاضى همچون اندازه، شکل، حرکت، و آرایش جزئیات مىتوان توصیف درستى از جهان به دست داد . ما مىتوانیم فهرست این اصطلاحات را تغییر و بسط دهیم و به طور کلى سایر اوصاف فیزیکى مهم را نیز به آن بیفزاییم و تکمیل کنیم; اما این بسط و تغییر بر مساله فلسفى رابطه فهم ذهنى و توصیف عینى جهان تاثیرى ندارد; چون این نوع تفسیر تکمیلى نیز باز هم تفکر متفکر، یعنى فاعل تجربه را نادیده مىانگارد . یکى از دلایلى که دکارت پاى نفس عاقله را به میان مىآورد این است که دقیقا نمىدانستبا زبان و اندیشه چه کند و چگونه آنها را همچون عمل هضم، حرکت، احساس و مانند آنها با تحویل به امور مکانیکى تبیین کند . من فکر مىکنم که اکنون نیز ما تا حد نسبتا زیادى در همان مخمصه قرار داریم . رابطه میان زبان علم و زبان تفکر ذهنى و خود آگاهى چیزى است که ما هنوز واقعا آن را نفهمیدهایم .
کوگیتو: بنابراین، مىتوانیم دکارت را منبع سودمندى براى دیدگاههاى ضد تحویل گرایانه درباره نفس برگردیم، دیدگاههایى که امروزه نیز کسانى تا حد زیادى به آن پایبندند .
کاتینگهام: فکر مىکنم در نگرش کسانى همین توماس ناگل (60) درباره نفس، این اندیشه دکارتى نهفته است که ما را وا مىدارد بپرسیم فاعل تجربهگر شبیه چه چیزى باید باشد . ناگل بر مساله ارتباط میان تجربه ذهنى و توصیف عینى جهان تاکید مىکند; مسالهاى که ردپاى آن را مىتوان تا دکارت پىگرفت . من نمىگویم دکارت براى این مساله راه حلهایى داشته است; اما آنچه وى لاجرم درباره این گفته بسیار برانگیزاننده است . به یک معنا مىتوان گفت که او مساله را تعریف و مطرح مىکند .
کوگیتو: حوزه دیگرى که فیلسوفان قرن بیستم در آن به دکارت مىاندیشند، البته حوزه زبان است . زبان شناس بزرگ آمریکایى، نوام چومسکى، (61) حتى نام یکى از کتابهایش را زبان شناسى دکارتى (62) نهاده است . چرا «دکارتى» نامیده است؟
کاتینگهام: نکته اساسى که چومسکى مطرح کرده این است که شما مىتوانید زیان را چونان محصول یک دستگاه محرک پاسخ تبیین کنید . زبان، آفرینشى (63) و ابتکارى، (64) به گفته وى، محرک ناوا بسته (65) است . آرى، این مطلب کم و بیش با گفته دکارت، در بخش گفتار پنجم منتشر شده در سال 1637 مطابق است . دکارت در آن جا یادآور مىشود که هر چند حیوانات کارهاى پیچیده و متنوعى انجام مىدهند، شما با تحلیل مىیابید که هر یک از بروندادهاى آنها با درونداد ویژهاى آغاز مىشود; در حالى که زبان پدیدهاى کاملا متفاوت است . برو نداد زبانى تازه، ابتکارى و ناوابسته به محرکات خاص است . مساله مهم در مورد حیوانات این نیست که آنها نمىتوانند سخن بگویند و از نظر فیزیکى نمىتوانند عبارت بسازند (در مجموع فقط طوطىها مىتوانند عبارت سازى کنند) ; بلکه این است که آنها موجوداتى غیر ناطقند . بنابراین، باید براى تواناییهاى ویژه انسان تفسیرى تبیین کننده و کاملا متفاوت با تفسیر تواناییهاى حیوان بیاوریم . به نظر من چومسکى و دکارت از این جهتبا هم ارتباط مىیابند .
کوگیتو: اکنون کارهاى پژوهشىتان در چه زمینهاى است؟ آیا هنوز روى فلسفه دکارت کار مىکنید؟ و اگر آرى، روى کدام بعد از آثار او؟
کاتینگهام: من اکنون بیش از گذشته روى اخلاق کار مىکنم، و برخى از این گرایشهاى جدید در اخلاق مرا به حوزه دکارتى بازگرداند . دکارت بسیارى از سالهاى آخر عمرش روى انفعالات و نقش آنها در زندگى انسان کار مىکرد . توضیح وى در مورد چگونگى پیروى ما از انفعالات، به نظر من، فوقالعاده گیراست . اگرچه او را غالبا خردگرا مىخوانند، در مقایسه با رواقیون و افلاطونیان چندان خردگرا نیست; یعنى او باور ندارد که انفعالات نفسانى براى زندگى خوب یکسره زیان بخشند و فقط باید مهار و سرکوب شوند . بر عکس، او در عبارتى معروف مىگوید بیشتر این خوشى و شادمانى انسان را همین عواطف است که ارزشمند مىسازد . همچنین وى، آگاه است که بخش زیادى از زندگى عاطفى ما بواقع براى ما موجودات عاقل، مبهم است; این اندیشهاى است که ممکن استبسیار جدید بنماید، هر چند جاى بحث فراوان دارد . این مطلب با بحث نخستمان درباره دو گانه انگارى دکارت ارتباط دارد . به نظر من، آموزه دکارت درباره وضوح حالات ذهنى، یعنى دسترس مستقیم، به همه حالات ذهنى خود، فقط در مورد بعد عقلى نفس صدق مىکند . من نمىتوانم تفکرى گزارهاى داشته باشم بدون این که از وقوع چنین تفکرى آگاه باشم; اما بخش زیادى از زندگى عاطفى ما همچنان براى ما تیره و تار مىماند و براى فهمیدن این که هنگام خشم و وحشت و یا حالاتى از این دست واقعا در من چه مىگذرد، باید کوششى فراوان بکنیم . چنین کوششى، به نظر دکارت، ما را به علل انفعالات و غالبا به رویدادهاى دوران کودکى باز مىگرداند . بنابراین، بحث دکارت درباره انفعالات به طرز گیرایى، هم با کارهاى اولیه یونانیان و هم با پژوهشهاى روانکاوان و روانشناسان جدید ارتباط مىیابد .
کوگینو: آیا دکارت تفسیر نظاممندى از اخلاق عرضه کرده است؟ آیا او براى زندگى یا رفتار خوب دیدگاه یا مجموعه قواعدى سودمند پیشنهاد کرده است؟
کاتینگهام: دکارت قطعا یک علم اخلاق عمومى، یعنى معیارى براى عمل درست عرضه نکرد . او همچون بیشتر فیلسوفان قرن هفدهم فرسنگها از نتیجهگرایى (66) و حسابگرى سودها و هزینهها دور است . وى بیشتر به زندگى شخصى و چگونگى سپرى کردن آن مىپردازد . دستورالعمل سادهاى در این باره ندارد; اما تقریبا امیدوار است که نشان دهد چگونه بخش غیر عقلانى نفس را، یعنى احساسات و عواطفى که اکنون فقط برخى از آنها را مىفهمیم، بهتر مىتوانیم درک کنیم و نیز آنها را دوباره چنان تربیت و هدایت کنیم که به جاى آن که قواى اسرار آمیز و گمراه کنندهاى به نظر آیند، خود بخشى از زندگى خوب و سرچشمههاى خوشى و شادمانى ما شوند .
کوگیتو: البته لازمه مطالب فوقالذکر این است که بپذیریم موجود غیر متجسد و روحانى محض ممکن است اصلا مطلوب نباشد . اگر خوشى انسان به انفعالات او وابسته است، و انفعالات نیز فقط به یک نفس متجسد، یا شاید به تعبیر دقیقتر به وحدت نفس و بدن تعلق دارد، بنابراین پس از جدایى نفس از بدن دیگر باید منتظر چه چیزى مىباشیم؟
کاتینگهام: پرسش خوبى است . دکارت درباره این که زندگى آخرت ممکن استشبیه به چه چیزى باشد، چندان نیندیشیده است; اما چنانچه تفسیر من از وى درستباشد، آن بخش از انسان که پس از مرگ باقى مىماند، چیزى نسبتا مجرد است . شما احتمالا است زمانى را صرف تامل درباره اوصاف و احکام مثلث متساوىالساقین کردهاید، اما هدفتان این نبوده است که از این تامل لذت زیادى، به معناى معمول کلمه، ببرید .
کوگیتو: ما معمولا در پایان گفتگو و براى حسن ختام از گفتگو شونده مىپرسیم هنگامى که به فلسفه نمىپردازد، از چه کارهاى دیگرى لذت مىبرد . (67)
کاتینگهام: موسیقى یکى از دلبستگیهاى من است، من عضو یک انجمن سرود خوانان هستم; هر چند خودم را خواننده نمىدانم . همچنین، عضو غیر حرفهاى یک انجمن نمایش محلىام و گاه به گاه روى صحنه نمایش ظاهر مىشوم . ورزش اسکى در سالهاى اخیر یکى از سرگرمیهاى من شده است . اسکى شیوهاى عالى براى تزکیه نفس است، اما متاسفانه اندکى پر هزینه است و چون درآمدم کفاف نمىکند، شیفته ورزش اقتصادىتر دیگرى به نام پیادهروى شدهام .
کوگیتو: البته وحدت گوهرى نفس و بدن مایه همه فعالیتهاى نیک است . از شما متشکرم .
پىنوشتها:
John Cottingham
Rationalism
Descartes
Rationalists
A Descartes Dectionary
6 . مجله کوگیتو، (cogito) دست اندرکار نشر مقالات فلسفى در زمینههاى گوناگون فلسفه و از دیدگاه مشربهاى مختلف فلسفى است . هدف اصلى از انتشار این نشریه علاقهمند ساختن عموم مردم بویژه جوانان به مباحث فلسفى است . این نشریه سه بار در سال از سوى انجمن کوگیتوى بخش فلسفه دانشگاه بریستون انگلستان منتشر مىشود .
7. مادس آند گریتس، (Modsand Greats) عنوان دوره مقدماتى و نهایى لیسانس علوم انسانى در دانشگاه آکسفورد است .
8. Synoptic Concept Of Philosophy
9. Privatethought
10. Private Ionguage
11. authority
12. natural Iight
13. The Search After Truth
14. Polyander
15. Episton
16. Preconception
17. Gaukroger
18. Franz Burman
19. Princess Elizabeth Of Bohemia
20. union
21. Meditations
22. euistential propasition
23. Cogitoergosum
24. Iamthinking, there fore Ieuist
25. Iam
26. Ieuist
27. self - defeating
28. intuition
29. inference
30. performance
31. blackboarddoctrines
32. Trademark Argument
33. hindsight
34. deism
35. atheism
36. heliocentrichypothesis
37. Lemonde
38. principle
39. tackedon
40. cluster - concept
41. aprioriknowledge
42. innatism
43. ncessitarianism
44. eliminative induction
45. metaphysicaldualism
46. intellect
47. Volition
48. digestion
49. (involuntary) muscular contraction
50. trialism
51. substantial union
52. Regius
53. genuine Oneness
54. Monsieur Grat
55. Propositionalawareness
56. redeuctionist
57. eliminiativist
58. Treatiseonman
59. intentionalform
60. Thomas Nagel
61. Noamchamsky
62. cartesian Linguistics
63. creative
64. innovative
65. stimulus - free
66. conseguentialism
67. ماخذ ترجمه:
An Intarview with yohn cottingham, in cogito vol, 10,no 1,Spring 1996.
جان کاتینگهام (1) استاد فلسفه دانشگاه یدینک انگلستان و داراى آثارى چون خردگرایى (2) (1984)، دکارت (3) (1986)، خردگرایان (4) (1988) و فرهنگ دکارت (5) (1993) است . و همچنین سرپرستى گروهى را بر عهده دارد که دست اندرکار ترجمه جدیدى از آثار فلسفى دکارت (سه جلد از 1984تا1991) براى انتشارات دانشگاه کمبریج هستند . این گفتگو از سوى مجله کوگیتو (6) صورت گرفته است .
کوگیتو: اجازه دهید بحث را با این پرسش آغاز کنیم که شما چگونه فیلسوفى حرفهاى شدید . آیا فلسفه را در دانشگاه آموختید؟
کاتینگهام: من در دوران مدرسه آثار کلاسیک لاتین و یونانى و تاریخ باستان را خواندم پس از ورود به دانشگاه آکسفورد، دوره موسوم به «بزرگان» (7) را گذراندم که شامل دو سال مطالعه ادبیات یونانى و لاتین و پس از آن دو سال فلسفه و تاریخ باستان بود . بنابراین، من بیشتر به سبب نظام دانشگاهى به سوى فلسفه کشیده شدم تا از سر اشتیاق شدید به مطالعه فلسفه در دانشگاه
کوگیتو: با این همه، اولین مسالهاى که شما را متوجه فلسفه کرد، چه بود؟ آیا مساله یا پرسش خاص قبلا در جوانى شما را در فکر فرو برده بود؟
کاتینگهام: من پیش از ورود به دانشگاه به همان مسائلى علاقه داشتم که معمولا ذهن نوجوانان را به خود مشغول مىکند; یعنى مسائل کلى مربوط به معناى زندگى، من مقدار زیادى فلسفه اگز سیتانسیالیستى بویژه فلسفه نیچه خواندم . هنگام تحصیل در آکسفورد دریافتم که فلسفه نسبتا خشک و کسل کننده است; چون در آن روزها فلسفه در شکل بسیار محدود فلسفه زبانى خلاصه مىشد . اما من تقریبا دیر متوجه این نکته شدم; یعنى هنگامى که دوره کارشناسى ارشد را آغاز کرده بودم . با این همه، آنچه همواره مرا بیشتر به سوى فلسفه مىکشاند; گستردگى حوزه آن بود، به طورى که در این حوزه مسائل علوم تجربى و علوم انسانى به یکدیگر گره مىخورند . چنان که فیلسوفان نوعا کوشیدهاند تا درباره چگونگى سازگارى یا ناسازگارى مسائل با هم، همچون سازگارى یا ناسازگارى علم و اخلاق، یا علم و دین، دیدگاهى کلى عرضه کنند . همین مفهوم کل نگر (8) فلسفه است که آن را در چشم من از مسائل تخصصى خشک جذابتر مىسازد .
کوگیتو: آیا در دوره دانشجویى به فلسفه دکارت علاقه داشتید؟
کاتینگهام: نه; وقتى دانشجوى کارشناسى بودم به فلسفه جدید علاقهاى نداشتم . در دوره «بزرگان» نیز به طور فشرده روى آثار افلاطون و ارسطو کار مىکردیم و ناچار بودیم کل جمهورى افلاطون و اخلاق نیکو ماخس را به زبان اصلى یونانى بخوانیم و در مورد بسیارى از ریزه کاریهاى متون اصلى امتحان بدهیم . پس از آن پریدیم به فلسفه قرن بیستم; یعنى به فلسفه استراوسون و آیر، بدون آن که چیزى از فلسفه میانى (جدید) بخوانیم .
کوگیتو: پس چگونه این قدر به دکارت علاقهمند شدید؟
کاتینگهام: شاید از این رو که من ناچار نشده بودم براى امتحان روى فلسفه جدید سخت کار کنم و مىتوانستم بدون هیچ پیش پنداشتى به آن فلسفه دستیابم، و برایم بىنهایت جالب بود که ببینم فلسفه معاصرى که مشغول مطالعهاش بودم چقدر در فلسفه قرن هفدهم ریشه دارد . وانگهى، وقتى مطالعه فلسفه دکارت را آغاز کردم به آسانى دریافتم که وى نویسنده بسیار گیرا و دلنشین است .
کوگیتو: شما در دنیاى فلسفى به سبب تخصصتان در آثار دکارت بسیار نام آورید . در این سالها ما در آستانه برگزارى جشن چهارصدمین سالگرد تولد او هستیم . امروزه دکارت چه وجههاى دارد؟
کاتینگهام: فکر مىکنم وجهه چندانى ندارد; چون اولا، بیشتر فلسفههاى قرن بیستمى ضد دکارتىاند . دیدگاه فردگرایانه دکارت درباره پژوهش - یعنى پژوهشگر را متفکرى پنداشتن که یک تنه و بتنهایى مىتواند به حقیقت دستیابد - سخت ابطال شده و این کار عمدتا از سوى ویت گنشتاین و پیروان او صورت گرفته است که اندیشه تفکر خصوصى (9) و زبان خصوصى (10) را از نظر فلسفى ناسازگار دانسته و بدان تاختهاند . ثانیا، بنیادگرایى دکارت، یعنى کوشش او براى بازسازى کل معرفتبر پایه شما را اندکى از مقدمات بدیهى و قائم بذات، با حال و هواى بیشتر نظریههاى معرفت قرن بیستمى جور در نمىآید . ثالثا، بیشتر فیلسوفان امروزى نظریه وى را درباره نفس، یعنى این مدعا را که ما موجوداتى روحانى و بکلى متفاوت با بدنهاى خود هستیم، نا امید کننده و نادرست مىدانند . بنابراین، امروزه دکارت به غول خطاى فلسفى مشهور است .
کوگیتو: دکارت را گاهى پدر فلسفه جدید به شمار مىآورند . معناى این عنوان چیست؟ آیا شما آن را سودمند مىدانید؟
کاتینگهام: چنان که در پاسخ به سؤال پیش گفتم، اگر منظورتان آموزههاى اصلى دکارت باشد، بیشتر فیلسوفان معاصر آنها را رد کردهاند . اما اگر به روشها و نگرش فلسفى وى توجه کنیم، فکر مىکنم توجیهى براى این عنوان وجود داشته باشد . دکارت یکى از کسانى است که رسما دیدگاهى جدید عرضه کرد که مرجعیت (11) در فلسفه را انکار مىکند . یکى از برنامههاى اصلى وى واژگون سازى مرجعیت دستگاه مستحکم ارسطویى و تا حدى نیز مرجعیت انجیل و پیشنهاد توسل به نور طبیعى، (12) یعنى به قوه عقلى هر خرد انسان، چونان راهنمایى اطمینان بخشتر براى دستیابى به حقیقت، به جاى آن بود . امروزه نیز ما این نگرش را حفظ کردهایم . هیچ کس اکنون نمىکوشد که مدعایى فلسفى را فقط با توسل به سخنان مرجع بزرگى تایید کند . دکارت میراثهاى دیگرى بر جاى نهاده است که بعدا به آنها خواهیم پرداخت .
کوگیتو: مورخان فلسفه تمایل دارند بر اهمیت متن و پیش زمینه در فهم آثار یک فیلسوف تاکید کنند . اما دانشجویان سال اول غالبا با دکارت آغاز مىکنند، بىآن که اصلا پیش زمینهاى داشته باشند . آیا این کار منطقى است؟
کاتینگهام: مشکلاتى در این شیوه آموزش وجود دارد . اما فکر مىکنم ما مىتوانیم دکارت را به همین شیوه آموزش دهیم . دکارت خودش را از زبان فنى و تخصصى فلسفه بیزار بود و ادعا مىکرد که فلسفهاش براى هر فرد داراى درک خوب - که به گفته وى در اولین جمله گفتار در روش «چیزى است که به عادلانهترین وجه در میان مردم تقسیم شده است» - قابل فهم است . از این رو، وى مدعى شد که ما مىتوانیم فلسفه را بدون بار و بنه آغاز نماییم و پیشرفتخوبى کنیم . او در محاوره در جستجوى حقیقت، (13) را که بواقع نماینده افراد معمولى است، از وضعیت اپیستون (15) که تحصیل کرده دانشگاهى و غرق در زبان فنى و تحصیلى فلسفه است، بهتر و پیشرفتش را سریعتر مىداند . دکارت مىگوید آموزش تخصصى و فنى، نور طبیعى و قوه عقل را تیره و تار مىکند . من فکر مىکنم تا حدى حق با اوست . ما مىتوانیم بدون آموزش رسمى وارد فلسفه وى شویم; اما این هم درست است که چون دکارت خودش غالبا پیش پندارهایى (16) را که از آموزگاران ارسطویى و مدرسى مشربش به ارث برده است، با چهره دیگرى وارد بحثهایش مىکند، بنابراین براى فهم درستبرخى از استدلالهاى او بدون تردید به این پیش زمینه تاریخى نیاز داریم . از این رو، آثار دکارت براى متن درسى چندان مطلوب نیستند، اما از آثار بسیارى از فیلسوفان دیگر براى مبتدیان مناسبترند .
کوگیتو: دانشجویان فلسفه غالبا فقط گفتار در روش و تاملات را مىخوانند . تصویرى که از این دو اثر مىتوان به دست آورد چقدر دقیق است؟
کاتینگهام: اگر شما از مردم قرن هفدهم مىپرسید که مهمترین اثر فلسفى دکارت کدام است، احتمالا مىگفتند اصول فلسفه که تاریخ نگارش آن 1642، یعنى چند سال پس از نگارش گفتار در روش و تاملات است . اصول بواقع کتابى علمى است . بیشتر مطالب آن درباره امورى همچون قوانین حرکت، منشا و ماهیت منظومه شمسى است که ما آنها را امروزه از مسائل علوم طبیعى به شمار مىآوریم . دکارت در روزگار خویش به حامى علم مکانیک آوازه فراوان داشت، یعنى حامى این دیدگاه که همه پدیدارهاى طبیعى را مىتوان صرفا با استفاده از اصول مکانیک توصیف کرد; اصولى که فرض مىشود سرانجام از قوانین ریاضى قابل استخراج است . بنابراین، اساسا اشتباه است که علم را نادیده بگیریم و دکارت را کسى بدانیم که گویى فقط به نظریه معرفتیا متافیزیک دلبستگى داشت . استیون گوکروگه (17) در زندگى نامهاى که اخیرا درباره دکارت نگاشته، اظهار نظر کرده است که علاقه دکارت به متافیزیک بواقع فقط براى اعتبار بخشى به علم بود; یعنى براى عرضه بنیادهایى براى فیزیک خود .
کوگیتو: این برداشت البته از تایید متن هم برخوردار است . آیا دکارت در جایى نگفته است که شما باید فقط یکبار به متافیزیک بپردازید و سپس آن را کنار بگذارید و روى علم متمرکز شوید؟
کاتینگهام: او قطعا به فرانس برمن، (18) جوان هلندىاى که در سال 1648 به ملاقات دکارت رفته بود، گفت وقت زیادى صرف متافیزیک نکند . همچنین در توصیه مشابهاى به الیزابت ملکه بوهم (19) اظهار داشت که متافیزیک ممکن است تشویش برانگیز باشد، چون مىتواند ما را بیش از اندازه به مساله جدایى نفس و بدن سرگرم کند; در حالى که براى مقاصد اخلاقى و زندگى خوب باید به وحدت (20) آنها توجه کنیم . دکارت معتقد بود که ما این وحدت نفس و بدن را از طریق متافیزیک نمىآموزیم، بلکه از تجربه معمولى فرا مىگیریم .
کوگیتو: شما بتازگى گروهى را در ترجمه جدید سه جلدى آثار دکارت به زبان انگلیسى رهبرى کردید . آیا این کار تحول چشمگیرى در فهم شما پدید آورده است؟
کاتینگهام: پرسش جالب توجهى است . من فکر نمىکنم این کار دگرگونى زیادى در برداشتم از دکارت ایجاد کرده باشد; اما کمک کرد تا او دوباره مطرح شود . اگر ما آثار یک فیلسوف قرن هفدهمى همچونها بزیا لاک را به انگلیسى جدید ترجمه مىکردیم، ممکن بود به اختلاف و شکافى برخورد کنیم که آنها را از ما جدا مىکند; اما در مورد دکارت چنین نیست و ما غالبا مىفهمیم که روش او نو، ساده، زیبا و سر راست است . البته این نکته در مورد همه آثار او صدق نمىکند، اما در مورد بیشتر بخشهاى گفتار و تاملات (21) درست است . اجراى یک طرح بزرگ ترجمه ما را وا مىدارد که به همه آثار متفکر مورد نظر بنگریم، نه فقط به متون معروف او . بنابراین، فکر مىکنم که این کار فهم مرا از دکارت وسعتبخشیده است . سومین و تازهترین جلد از این ترجمه که به مکاتبات دکارت اختصاص دارد، بویژه در حوزههاى اخلاق و روانشناسى و رابطه نفس و بدن، درک عمیقى به ما مىبخشد که از بیشتر آثار معروف او به دست نمىآید .
کوگیتو: بسیار خوب، اکنون از این مساله مىگذریم و پرسشهاى جزئىترى درباره فلسفه دکارت مطرح مىکنیم . اجازه دهید پرسش را از روش او آغاز کنیم . دکارت ما را دعوت مىکند که در همه چیز تردید نماییم و چیزى را بجوییم که چنان یقینى باشد که در برابر همه تردیدها بایستد . آیا کوشش براى تردید در همه باورها منطقى است؟
کاتینگهام: من واقعا مطمئن نیستم که دکارت مىگوید ما باید در هر چیزى تردید کنیم . او قطعا مىگوید ما باید همه باورهاى پیش پنداشتهمان را رها کنیم، یعنى همه امورى که دربارهشان تفکر یا ژرف اندیشى نکردهایم، و با وضح و تمایز کافى تصور ننمودهایم . اما در تاملات مفروضات خاصى وجود دارد که تردید پذیر نیست; براى نمونه براهین اثبات وجود خداوند مستلزم مقدماتى است که هرگز در آن تردید نمىرود .
کوگیتو: بنابراین، آیا به عقیده شما این که دکارت در اصل علیتى که خودش در تامل سوم از آن یارى مىگیرد، تردید نمىکند، ضرورتا دچار خطا نشده است؟
کاتینگهام: نه; به گمان من تردید اصولا متوجه قضایاى وجودى (22) است . روش معروف تردید در تامل اول از ما مىخواهد در امکان اطمینان خود نسبتبه میزى که در برابر ماست، تردید کنیم، چون ممکن است در خواب باشیم . تردید در مورد میز به همه امور موجود دیگر قابل تعمیم است; یعنى احتمال دارد زمینى نباشد، آسمانى نباشد، و اصلا اشیاى خارجى نباشد . من فکر نمىکنم منظور دکارت تردید افکندن در اصول منطقى و بنیادین تعقل ما باشد . اگر چنین بود، او هرگز نمىتوانست از این مشکل بیرون بیاید . چنین تردیدى دفاع پذیر نخواهد بود . به نظر من او در همه امور موجود تردید مىکند و بدین سان روش او نشان مىدهد که یک قضیه وجودى هست که نمىتوان در آن تردید کرد; یعنى وجود خودش بنابراین، فکر مىکنم حوزه تردید به آن گستردهگىاى که غالبا گفته مىشود، نیست .
کوگیتو: آیا این امر روش تردید را معقولتر مىسازد؟
کاتینگهام: من این طور فکر مىکنم . به نظر من، فرض نهفته در این پرسش شما درست است; یعنى این فرض که اگر ناچار بودیم مطلقا در هر چیزى بدون استثنا تردید کنیم، اصلا هیچ پژوهشى ممکن نمىشد .
کوگیتو: بسیار خوب، دستور عمل «کو گیتو ارگوسوم» (23) نظریهاى دکارتى است که «البته همه آن را شنیده و معمولا آن را به» «من فکر مىکنم، پس هستم» ترجمه مىکنند . اما کوگیتو را از دیرباز تاکنون به شیوه گوناگون تعبیر کردهاند . تعبیر شما چیست؟
کاتینگهام: به نظر من، مردم بلغور وحشتناکى از این دستور ساختهاند . معناى آن بىاندازه ساده است و ترجمه بهترش این است که «من دارم فکر مىکنم، پس موجود هستم» (24) نکتهاش در این است که اگر شما بکوشید در هر چیزى تردید کنید، در یک چیز نمىتوانید تردید کنید; یعنى در این که شما دارید فکر مىکنید . منطقا نتیجه مىشود که شما دارید فکر مىکنید، چون تردید خودش فرایندى فکرى است . بنابراین، هنگامى که شما دارید فکر مىکنید، محال است تردید کنید که فکر مىکنید و نتیجه و «من وجود دارم» (26) یقینى است . «تا چه مدت یقینى است؟ هر بار که من آن را مطرح، یا در ذهنم تصور مىکنم» . به عقیده من، مفاد کوگیتو همین نکته بسیار ساده است . اهمیتش در این نیست که درسهاى شگفتانگیز فراوانى به ما مىآموزد، بلکه در این است که نشان مىدهد تردید در جهان خارج ناقض خود (27) است . بنابراین، بارقه کم رنگى از امید وجود دارد که حتى به رغم شکاکیت مىتوان به سوى معرفت پیش رفت . حتى اگر شیطان خبیث و توانمندى باشد که نهایتسعى خود را در فریفتن شما به کار بندد، در مورد یک چیز نمىتواند شما را بفریبد و آن چیز این است که شما دارید فکر مىکنید . کوگیتو ناظر به ناکامى شیطان و ناکامى تردید است و بس . به نظر من درباره اهمیت فلسفى آن در برآوردن اهداف دکارت ممکن است مبالغه شده باشد .
کوگیتو: بنابراین، اگر از شما مىپرسیدند که آن را تحت کدام یک از مقولات شهود (28) یا استناج (29) و کنش (30) مىگنجانید، آیا تمایل داشتید مقوله شهود را برگزینید؟
کاتینگهام: فکر مىکنم کسانى که آن را کنش تعبیر کردهاند، بینش نافذى داشتهاند; یعنى فهمیدهاند که تاملات مجموعهاى از آموزههاى مدرسهاى (31) نیست . تاملات به چنان که از نامش بر مىآید، یک فعالیت است; امورى هستند که شما تصمیم گرفتهاید انجامشان دهید . شما فقط در صورتى مىتوانید به حقیقت کوگیتو دستیابید که عملا آن را انجام دهید . منظور این نیست که بنده که بالضروره فکر مىکنم یا بالضروره وجود دارم، مىتوانم در لحظهاى جلو اندیشه یا حتى تداوم وجودم را بگیرم . منظور فقط این است که با درگیر شدن در فرایند تفکر، از طریق تردید، اندیشه، یا تامل مىتوانیم ببینیم که دست کم یک چیز هست که نمىتوانیم در آن تردید کنیم . از این رو، تاملات تجربهاى عملى است و دکارت خودش گفته است که به منتقدان، جز آنهایى که آمادهاند همراه وى به تامل بپردازند، اهمیتى نخواهد داد . نکته مهم این است که تاملات بیش از آن که کتابى براى خواندن باشد، تمرینهایى است که باید به آنها پرداخت .
کوگیتو: دکارت براى این که بتواند از آگاهى مستقیم حالات وجدانى خود به سوى معرفت جهان خارج راهى بیاید، نخست مىبایست وجود خداوند را اثبات مىکرد . برخى از اندیشمندان معاصر دو برهان اثبات وجود خدا در تاملات را نامعتبر مىدانند و معتقدند که دکارت در مطرح کردن آنها ریا ورزیده است . آیا دلیلى بر درستى این نظر وجود دارد؟ آیا دکارت صرفا مىکوشید که کلیسا را آرام کند؟
کاتینگهام: من با این مدعا که براهین اثبات وجود خدا در تاملات «نامعتبر» است، موافقم . قطعا برهان وجودى در تامل پنجم معتبر نیست . کل مفاد برهان وجودى این است که براى این که بتوان عنوان «موجود در حد اعلى کمال» را بر چیزى اطلاق کرد، باید آن چیز وجود داشته باشد . اما این برهان به ما نمىگوید آیا چیزى بواقع صلاحیت این عنوان را دارد یا نه . این انتقاد قدیمى است که من آن را تایید مىکنم . چنان که برهان دوم اثبات وجود خدا در تامل سوم، یعنى برهان کالا نشان (32) متکى به مفروضات بسیار مشکوکى درباره علیت است; مفروضاتى که به جهان بینى قرون وسطایى تعلق دارد و خود دکارت در مواقع بىخطرتر بر ضد آن مبارزه مىکرد .
اما در مورد صداقت دکارت باید بگویم که، به عقیده من، او مسیحى کاملا صادقى بود . دلیلى در دست نیست که او از ایمان کاتولیکىاى که در آن پرورش یافته بود، دور شده باشد . ما با بازاندیشى (33) در فلسفه دکارت مىتوانیم ببینیم که فلسفه او اولین گام در دورى از جهان بینى دینى بود . چنان که قبلا نیز گفتم، او از مرجعیت دینى به منزله سنگ محک حقیقت دور شده بود . همچنین از مفهوم خدا به معناى محرک جهان طبیعى فاصله گرفته بود . خداوند در فیزیک دکارت مداخله نمىکند، و دکارت مىگوید دانشمند نمىتواند از اهداف خداوند سر در بیاورد چون اهداف خداوند براى ما قابل درک نیست . خداى دکارت قوانین مکانیکى ساختار جهان را تعیین مىکند; اما عقل انسان نمىتواند دلیل منطقى آنها را بفهمند . همین که آن قوانین تثبیتشدند، بقیه فیزیک به یک معنا خود مختار است . ما مىتوانیم ساختکار جهان طبیعى را بدون رجوع به خداوند روشن کنیم بنابراین، با توجه به این بازنگرى، من فکر مىکنم که فلسفه دکارت از خداگرایى لاهوتى به سوى خداگرایى طبیعى (34) قرن هیجدهم حرکت مىکند که در آن خدا دیگر چونان محرک اول اسرار آمیزى به شمار نمىآید، بلکه پا را فراتر هم مىگذارد و به سوى الحاد (35) مىرود . اما فکر نمىکنم حق داشته باشیم که بگوییم دکارت یک مسیحى صادق نبود . به هر روى، شواهدى وجود ندارد که بپنداریم او در ایمان کاتولیکىاش صادق نبوده است .
کوگیتو: حامیان مدعاى ریاکارى دکارت البته مىتوانند شواهد زیادى بیاورند که او به تایید روحانیتبراى فلسفه نیاز داشت و نیز مىخواست که فیزیکش در مدارس آموخته شود . از این رو، دلایلى مصلحتى و صرفا فلسفى براى ارائه براهین اثبات وجود خدا و نفس داشت . اما این نکته هرگز نمىتواند نشان دهد، که او بر اساس انگیزههاى مختلط عمل مىکرد و نیز نمىتواند این مدعاى سنگین را به اثبات رساند که او عملا ریاکارى مىکرد .
کاتینگهام: کاملا موافقم . دکارت قطعا فردى محتاط بود . او در سال 1633 هنگامى که شنید گالیله به سبب طرفدارى از فرضیات زمین مرکزى (36) که خودش نیز حامى آن بود، محکوم شده است، رساله نخستخود درباره فیزیک موسوم به لوموند (37) را پس گرفت . وقتى که اصول (38) را مىنوشت، دلش مىخواستیک کتاب درسى دانشگاهى شود و مراقب بود از رویارویى غیر ضرورى با راست کیشى (ارتدوکس) مقتدر بپرهیزد; اما اشارات وى به خدا در فلسفهاش یقینا تغییر روش (39) نبود . تغییر روش پنداشتن آن تحریفى تمام عیار است تغییر روش خدا در مرکز فلسفهاش هست، و قوانین حرکت صادره از سوى خداوند نقشى اساسى در فیزیکش بر عهده دارند . خدا قطعا یک فکر بعدى یا امرى زاید در دستگاه فلسفى دکارت نیست .
کوگیتو: هنگامى که تاریخ فلسفه مىآموزیم تمایل داریم فلاسفه بزرگ سدههاى هفدهم و هجدهم را به تجربه گرا و خردگرا تقسیم کنیم و برچسب خردگرا بر دکارت بزنیم . اما این اصطلاح به چه معناست؟
کاتینگهام: این پرسشى فوقالعاده دشوار است . من فکر مىکنم خردگرایى مفهومى خوشهاى (40) است که عناصر بسیار گوناگونى را در بر مىگیرد . یکى از آنها مفهوم معرفت پیشینى (41) یعنى مستقل از تجربه است . دکارت بر خلاف لاک قطعا به تصورات فطرى باور داشت . او معتقد بود که ذهن از آغاز تولد با تصورات و حقایق خاصى مجهز شده است که سنگ بناهایى براى استدلالهاى است . عنصر دیگر در خردگرایى، ضرورت گرایى (43) است; یعنى این که حقایق و بویژه حقایق علمى را مىتوانیم با ضرورت دقیق منطقى توضیح دهیم . طبیعتا در این مورد جاى حمله معروف هیوم به مفهوم رابطه علیت و ضرورت خالى است . بسى دشوار است که قاطعانه بگوییم موضع دکارت در این مساله چیست . او مسلما فیزیک را به هندسیه قیاس مىکرد . وى در عبارت مشهورى مىگوید زنجیرههاى طولانى استدلالهاى هندسه دانان، که بنا به آن نتایج مبسوطى دقیقا از همان مقدمات بسیط استنتاج مىشود، او را وا داشتبیندیشد که کل معرفت را مىتوان بدین شیوه عرضه کرد . بدین سان، او شیفته الگوى هندسى شده بود و همین امر او را نوعى خردگرا مىسازد; اما در این جا به دو نکته باید توجه کرد: نخست این که قوانین نهایى از نظر دکارت براى عقل بدیهى و ذاتا صادق نیستند . آنها فقط از سوى خداوند صادر شدهاند; خداوندى که ارادهاش واقعا براى ما قابل فهم نیست . بنابراین، دکارت، به یک معنا، بیش از این که معمولا فرض مىشود به هیوم نزدیک است . هیوم نیز به روابط واقعا ضرورى میان موجودات فاقد شعور باور ندارد . دکارت در این خصوص معتقد است که قوانینى وجود دارد که صرفا از اراده فهم ناپذیر خداوند صادر مىشوند . چنین مىنماید که درجهاى از همگرایى در این جا میان آنچه خردگرایى و تجربهگرایى مىنامیم، به چشم مىخورد .
نکته دیگر مربوط استبه نقش تجربه . غالبا نوعى کاریکاتور از خردگرایان ترسیم مىشود که گویى ایشان کسانى هستند که مىپندارند علم را به آسانى از روى صندلى راحتى و بدون هیچ تجربهاى به دست آورد . دکارت قطعا از این نوع خردگرایان نیست . او این نکته را روشن کرده است که تصمیمگیرى در مورد انتخاب فرضیهاى از میان فرضیات مختلف را فقط بر اساس تجربه هدایتگرى مىتوان انجام داد که با برخى از اصول کلى پیشینى و مستقل از تجربه سازگار و هماهنگ است .
کوگیتو: بنابراین، نخست اصول عقلى، دامنه فرضیات احتمالا درست را محدود مىکند و سپس تجربه به ما یارى مىدهد تا معین کنیم کدام یک از فرضیات باقى مانده واقعا درست است . اما تجربه چگونه این کار را انجام مىدهد؟ آیا با نوعى استقراى حذف کننده (44) پیش مىرود تا آنجا که همه فرضیات رقیب جز یکى از آنها حذف شوند؟
کاتینگهام: در مورد مساله روشهاى استقرا باید بگویم که دکارت چندان کاردان نیست . او در حقیقتبه تجربه و روش شناسى علمى کلا بىتوجه است . بیشتر نظریههاى علمىاش حدسهایى مبهمند که بر پایه الگوهاى برگرفته از جهان پیرامونش بنا نشدهاند . چنان که براى توضیح گرانش به گرداب اشاره مىکند و مىگوید «گرانش مانند این گرداب عمل مىکند» ، یا در مورد بازتابهاى نور، یک توپ تنیس در حال پرش را مثال مىزند و مىگوید «بازتابهاى نور مانند آن است» . او معمولا با علم کاملا ناشیانه برخورد مىکند
کوگیتو: اما او مىکوشد که روش فرضیهاى را با جستجوى یقین سازگار کند . آیا چنین نیست؟ او در پایان اصول مىگوید هر یک از فرضیات مکانیکىاش، اگر جداگانه لحاظ شوند، دلبخواهى مىنماید، اما هنگامى که مىبینیم تناسب آنها با هم کمک مىکند تا جهان به منزله یک کل معنا دهد، صدقشان را خواهیم پذیرفت .
کاتینگهام: بسیار جالب توجه است که بکوشیم دقیقا بفهمیم که دکارت در پایان اصول چه گفته است . او میان یقین مطلق که یقین قیاسى و سفت و سخت است و یقین اخلاقى که براى مقاصد عملى بسنده است، فرق مىگذارد و ادعا مىکند که نظریههاى فیزیکىاش اخلاقا یقینىاند; اما پا را از این فراتر مىگذارد و ادعایى نسبتا قوىتر مىکند و شاید تا حدى خود پسندانه مىگوید که عملا نیز گمان نمىرود نظریههاى فیزیکىاش درست نباشد . البته چند سالى از مرگش نگذشته بود که نادرستى نظریاتش اثبات گردید .
کوگیتو: جنبه دیگر فلسفه دکارت که با انتقادهاى خصمانهاى رو به رو شده، دو گانه انگارى (45) متا فیزیکى است; یعنى پافشارى بر مرزبندى قاطع میان نفس و بدن و شما اظهار داشتید که ماهیت و دلایل دوگانه انگارى دکارت غالبا بد فهمیده شده است . آیا مىتوانید توضیح دهید که برداشتشما در کجا از تفسیرهاى سنتىتر متمایز مىشود؟
کاتینگهام: فکر مىکنم بنا به تفسیرى که اکنون رایجتر است، دکارت فردى به شمار مىآید که همه اوصاف انسان را به دو مقوله جامع و مانع ذهنى و عینى تقسیم مىکند . چنان که اگر از فیلسوفان معاصر بخواهیم که از حالت ذهنى نمونهاى ذکر کنند، معمولا خواهیم شنید که به چیزهاى همچون دندان درد اشاره مىکنند . چنانچه درباره این نکته نیک بیندیشید فورا خواهید دید که چنین پاسخى نسبتا عجیب است . فرض نهفته در این پاسخ این است که حالت ذهنى مورد نظریه باید به موطن نفس متعلق باشد و یا به موطن بدن; اما چون این حالتشامل عنصر آگاهى است، باید به موطن ذهنى تعلق داشته نه به موطن فیزیکى به نظر من، موضع دکارت در این خصوص تا حدى پیچیده است . او معتقد است ابعادى کاملا روحانى و غیر جسمانى همچون عقل، (46) خواست، (47) تفکر و اراده، و نیز ابعادى کاملا جسمانى و مکانیکى چونان گوارش (48) و انقباض عضلانى (غیر ارادى) (49) در انسان ستبه نظر من، همه این امور در اندیشه دکارت به مقوله سومى تعلق دارند . از این رو، بهتر است نظریه او را سه گانه انگارى (50) بنامیم تا دوگانه انگارى چنان که احساسات و انفعلات را نمىتوان فقط به نفس یا فقط به بدن نسبت داد، بلکه آنها را باید به مقوله دیگرى نسبت داد که دکارت آن را وحدت گوهرى (51) نفس و بدن مىنامد . بارى، این وحدت نفس و بدن مرکب از دو عنصر روحانى، یعنى خود تفکر، و عنصر مکانیکى، یعنى بدن، استبه گونهاى که به یک معنا اصطلاح دو گانه انگارى همچنان برازنده آن خواهد بود . اما اگر بخواهیم بدانیم نوع انسان با نوع فرشته فاقد عواطف که فقط به طور عرضى از بدن استفاده مىکند، چه تفاوتى دارد (چنان که خود دکارت غالبا از این تفاوت سخن به میان مىآورد) باید بگویم که ما فقط نفسهاى ساکن در بدنها نیستیم، بلکه به گفته دکارت، باید تاکید کنیم که ما، بر خلاف فرشتگان عمیقا با بدنهاى خود متحدیم . احساسات و انفعالات بدنى قرائن و شواهدى اساسى بر این مدعاست [سه گانه انگارى در این جا معنا مىیابد] .
کوگیتو: بنابراین، هنگامى که دکارت شاگردش، رجیوس، (52) را سرزنش مىکند که چرا انسان را فقط وحدتى عرضى از دو چیز متمایز مىداند، صرفا به دلایل مصلحتى این کار را نمىکند . مصلحت اندیشى سخنى سخیف و توهینى است که به وى نسبت داده مىشود . به نظر شما او دلایل فلسفى اصیلى براى عرضى نبودن این وحدت داشت .
کاتینگهام: بله، فکر مىکنم دلایل فلسفى دارد . اگر مىگفتیم انسان جوهرى کاملا غیر جسمانى است که فقط براى هفتاد یا هشتاد سال به طور اتفاقى در بدن محبوس شده، حاکى از این است که چنین موجودى، به زبان فنى، صرفا «وحدتى عرضى» با بدن دارد، نه وحدتى حقیقى . (53) آرى، من فکر مىکنم دکارت خالصانه باور داشت که ما داراى چنین وحدت اصیلى هستیم; یعنى این که انسان اصالتا موجود واحدى است . شواهد مؤید این مطلب این است که اوصافى قابل اسناد به انسان وجود دارد، مانند درد، گرسنگى و انفعالات، که نمىتوان آنها را مستقیما فقط به نفس روحانى یا فقط به بدن مکانیکى نسبت داد .
کوگیتو: مساله دیگرى که تقریبا با مساله دوگانه انگارى مرتبط است، جایگاه حیوانات است . دکارت میان انسان و موجودات فاقد شعور قاطعانه فرق مىگذارد و قابلیتسخنگویى و زبان را مبناى این تمایز مىگیرد . بنابراین، ما مىتوانیم انتظار داشته باشیم که وى از نهضت «حقوق حیوانات» جدید بیزار باشد . دو پرسش مهم در این جا مطرح مىشود: یکى به طور کلى مربوط استبه رابطه مسائل متافیزیکى با مسائل اخلاقى; دیگرى به طور خاص مربوط استبه همین مساله نظر شما در این باره چیست؟
کاتینگهام: مساله اول بسیار گیراتر است . امروزه ما گرایش داریم اخلاق را چونان یک رشته تخصصى مستقل بپنداریم . دکارت در استعاره مشهورش فلسفه را به درختى تشبیه مىکند که ریشههایش متافیزیک، تنهاش فیزیک، و شاخههایش علوم خاصى چون طب و مکانیک و شاید مهمتر از همه، اخلاق است . بنابراین، اخلاق چیزى زاید و اختیارى و نیز جداى از بدنه اصلى فلسفه نبود . همه آنها بخشهاى مکملى یک ساختار را نداموارند .
تعبیر دیگر این استعاره این است که ما میوهها را از شاخهها مىگیریم . بنا به این برداشت، نگاه دکارت به شاخهها و علوم تا حدودى ابزارى مىشود; مثلا این که چگونه زندگى را طولانىتر کنیم و چگونه تندرستباشیم . اما در این اندیشه نیز بود که چگونه فهم عمیقتر، ما را قادر مىسازد به زندگى بهتر رهنمون شویم . یکى از ابعاد این فهم عمیقتر، مهار انفعالات نفسانى است; موضوعى که فیلسوفان اخلاق را از یونان باستان تاکنون به خود مشسغول کرده است . دکارت مىاندیشید که علم او با پرتو افشانى بر ساختکار فیزیو لوژیکى زیر بناى انفعالات، ما را از چگونگى پیدایش آنها آگاه خواهد ساخت . این آگاهى ما را قادر مىسازد که آنها را در موارد لزوم مهار کنیم و در صورت امکان به نفع خویش به کار گیریم . این نکته بویژه در مورد جایگاه حیوانات و نحوه برخورد با آنها پرسشهاى دشوارى مطرح مىسازد . آموزه رسمى دکارت این است که حیوانات ماشینهایى پیچیده و کاملا فاقد نفسند . لازمه این آموزه این است که اگر آنها مدرک نیستند، پس ما نباید در خصوص بهرهکشى از آنها تردیدى به خود راه دهیم . اما آیا دکارت واقعا به این عقیده افراطى باور دارد؟ دکارت، به عقیده بایلت، زندگینامه نویس وى، از سگى به نام موسیوگرات (54) نگهدارى مىکرد، و پذیرش این که او مىتوانسته آن حیوان را فاقد شعور بداند، دشوار است . چنان که اگر به بحثهاى او درباره حیوانات در بخش گفتار چهارم بنگرید، مىیابید که همه آنها بیشتر با فکر و زبان سر و کار دارند تا با احساس و عاطفه . دکارت قطعا بحق تاکید مىکرد که حیوانات زبان واقعى ندارند . شما ممکن استبتوانید به سگ بیاموزید که براى گرفتن یک بیسکویت پارس کند; اما این زبان نیست، بلکه یک ساختکار محرک و پاسخ است . چیزى در آنها وجود ندارد که همچون پاسخهاى زبانى انسان غنى و ابتکارى باشد .
کوگیتو: آیا دکارت مىتواند بر پایه نظریه دو گانه انگارىاش حیوانات را داراى احساس بداند؟ شما پیشتر گفتید که نظریه دکارت در مورد انسان نوعى سه گانه انگارى است; اما چنین سهگانه انگارى باز هم مستلزم وجود یک نفس روحانى در بدن به منزله پیش شرط انفعالات و احساسات انسانى است . حال اگر اصلا نفسى روحانى در حیوانات نباشد، آیا منطقى است که احساس را به آنها نسبت دهیم؟
کاتینگهام: این مساله بغرنجى است و بستگى دارد به منظور شما از فقدان نفس . هیچ عقل، فهم، اراده یا چیزى دیگرى در حیوان نیست که بتوان آن را به نحو گزارهاى بیان کرد . این نکتهاى است که احتمالا ما امروزه درستىاش را مىپذیریم . چیزى در سگ یا گربه نیست که با آگاهى گزارهاى (55) از حالات بدنش یا حوادث پیرامونش مطابق باشد . به تعبیر دیگر، حیوان از احوال بدن یا اوضاع پیرامونش آگاهى گزارهاى ندارد و نمىتواند آن را در قالب قضیه بیان کند . خوب، اگر حیوان نفس عاقله ندارد مىتوانیم منطقا بگوییم چیزى به نام درد در او وجود دارد . من فکر نمىکنم که دکارت درباره این موضوع رایى کاملا منظم و شسته و رفتهاى بیان کرده باشد و کوشش براى ابهام زدایى یا پرده بردارى از منظور وى در این خصوص را به جایى نمىبرد; اما گویى خط یعنى اگر به مطالبى که در نخستین رساله درباره انسان (58) پیرامون فیزیولوژى گفته است، بنگرید، در آن جا خواهید خواند که رفتارهاى بسیار پیچیدهاى همچون گوارش و انقباض عضلانى، و حتى فرایندهایى مانند حافظه و تخیل که ما آنها را کارکردهاى روانشناختى مىنامیم مىتوانند بدون نفس رخ دهند . آرى این تحویل گرایى است، اما حذف گرایى نیست . او نمىگوید ما واقعا اشیا را به یاد نمىآوریم یا تخیل نمىکنیم، بلکه فقط مىگوید حافظه و تخیل را مىتوان با اصطلاحات مکانیکى توضیح داد . از این رو، من نمىدانم چرا یک دکارتى نباید درباره حیوانات دقیقا همین گونه بیندیشد .
کوگیتو: بنابراین، آیا روانشناسى رشتهاى فیزیولوژیک خواهد بود که یا با عنصر درونى مربوط به چگونگى عمل دستگاه عصبى و مغز و چیزهایى که میان حیوانات مشترک است، سرو کار دارد، و یا با عنصر «بیرونى» مربوط به آن دسته از کارکردهاى روانشناختى که فقط یک نفس عاقله و روحانى مىتواند آنها را انجام دهد .
کاتینگهام: فکر مىکنم درست است . ما مىتوانیم گزارههاى روانشناختى را شامل هر دو حوزه بدانیم، یعنى هم شامل فعالیتهایى که دکارت آنها را به نفس عاقله نسبت مىدهد، و هم شامل آن قوایى (احساس، تخیل، حافظه) که آنها را با تحویل به اصطلاحات مکانیکى توضیح مىدهد . این مسالهاى است که به نوع تفسیر ما از دکارت بستگى دارد; چون هنگامى که ما واژه «روانشناسى» را مىشنویم، آن را در چهارچوب مقولات جدید مىفهمیم و بىدرنگ آن را به «نفس» در برابر «ماده» نسبت مىدهیم و فرض مىگیریم که تمایز نفس و بدن مورد نظر دکارت نیز باید همین گونه باشد .
کوگیتو: اجازه دهید قبل از این که از این مساله بگذریم نکتهاى دیگر را در این مورد بیان کنیم . اگر ما برنامه تحویل گرایانه را در این مورد مجاز بدانیم و قواى «پایینتر» (احساس، تخیل، حافظه) را با اصطلاحات مکانیکى تبیین کنم، آیا پیامدهاى اخلاقى خواهد داشت؟ اگر ما بدانیم که مىتوانیم تبیین تحویل گرایانه از همه قواى روانشناختى حیوانات و فقط از برخى از قواى روانشناختى انسان عرضه کنیم، آیا در نحوه نگرش و برخورد ما با حیوانات به اصطلاح «فاقد شعور» تحولى چشمگیر پدید نخواهد آورد؟
کاتینگهام: فکر نمىکنم بتوانیم با استناد نوشتههاى موجود خود دکارت پاسخ در خورى به این پرسش بدهیم . همچنین فکر نمىکنم در حال حاضر راى وى درباره این موضوعات به قدر کافى معلوم شده باشد . نظر شخصى بنده این است که میان موجود غیر عاقل و غیر ناطقى که رنج مىکشد، و موجودى که همین حالات روانشناختى را دارد و افزون بر آن مىتواند آنها را در قالب قضیه بریزد و بیان کند، تفاوت اخلاقى مهمى هست . آگاهى عقلى از امورى که در حال وقوع است در اهمیت و بواقع در مقدار شرى که آن امور مىرسانند، تفاوت زیادى پدید مىآورد . من شخصا باور دارم که تحمیل رنج و عذاب بر انسان بدتر از تحمیل آن بر حیوان است، و سبب آن بىگمان وجود معرفت و آگاهى گزارهاى در انسان و فقدان آن در حیوان است . اما اعتراف مىکنم که این پاسخى است که فىالبداهه در ذهنم آمده است، نه پاسخى که بتفصیل دربارهاش اندیشیده باشم .
کوگیتو: آیا پس از گذر از قرن هفدهم و رسیدن به قرن بیستم باز هم مطالعه فلسفه دکارت نکتههایى آموزنده براى فیلسوفان معاصر در بر دارد؟
کاتینگهام: فکر مىکنم درسهایى در بر دارد . چنان که عزم دکارت در حفظ کل معرفت انسانى در حوزه فلسفه چیزى است که من آن را همگیرا و هم آموزنده مىدانم . به نظر من، اگر فلسفه فقط مجموعهاى از رشتههاى بسیار تخصصى شود که تنها براى متخصصان قابل فهم باشد، علت وجودىاش تا حد زیادى از دست مىرود . دکارت با آن نوع مدرسیگرى در ستیز بود که نیروى عقلى زیادى را صرف بیان موشکافانه امورى مىکرد که امروزه از دیدگاه ما تقریبا همه آنها بىارزش است . اصحاب مدرسه از درک بىارزش بودن بیشتر بحثهاى خود غافل بودند; منظورم بحثهاى مدرسى درباره انواع معرفتحسى و عقلى و صورتهاى التفاتى (59) و مانند آنهاست . همه این امور و اصطلاحات را بارها و بارها تعریف کرده و با چالاکى ذهنى زیادى به بحث گذاشته بودند; اما ارتباط این بحثها با مسائل جدى مربوط به ماهیت انسان یا فهم ما از جهان طبیعى گسسته شده بود . چنین مىنماید که جنبههایى از فلسفه امروزه نیز دچار همین آفتشده است . در این جاست که دکارت گرایى مىتواند ما را در بازگشتبه مساله لزوم ارتباط فلسفه تخصصى با کل جهان بینىمان یارى دهد .
کوگیتو: این درسى کلى است که مىتوانیم از فلسفه دکارت بیاموزیم . آیا درسهاى ویژهاى هم وجود دارد؟
کاتینگهام: مسائل بسیارى را مىتوان نشان داد که دکارت روى آنها کار کرده و از لحاظ فلسفى پربار است . شاید مهمترین مسالهاى که امروزه هنوز کاملا پاسخى در خور نیافته، مربوط استبه ارتباط تفکر ذهنى ما درباره جهان و توصیف عینى آن . دکارت مىپنداشتبا اصطلاحات ریاضى همچون اندازه، شکل، حرکت، و آرایش جزئیات مىتوان توصیف درستى از جهان به دست داد . ما مىتوانیم فهرست این اصطلاحات را تغییر و بسط دهیم و به طور کلى سایر اوصاف فیزیکى مهم را نیز به آن بیفزاییم و تکمیل کنیم; اما این بسط و تغییر بر مساله فلسفى رابطه فهم ذهنى و توصیف عینى جهان تاثیرى ندارد; چون این نوع تفسیر تکمیلى نیز باز هم تفکر متفکر، یعنى فاعل تجربه را نادیده مىانگارد . یکى از دلایلى که دکارت پاى نفس عاقله را به میان مىآورد این است که دقیقا نمىدانستبا زبان و اندیشه چه کند و چگونه آنها را همچون عمل هضم، حرکت، احساس و مانند آنها با تحویل به امور مکانیکى تبیین کند . من فکر مىکنم که اکنون نیز ما تا حد نسبتا زیادى در همان مخمصه قرار داریم . رابطه میان زبان علم و زبان تفکر ذهنى و خود آگاهى چیزى است که ما هنوز واقعا آن را نفهمیدهایم .
کوگیتو: بنابراین، مىتوانیم دکارت را منبع سودمندى براى دیدگاههاى ضد تحویل گرایانه درباره نفس برگردیم، دیدگاههایى که امروزه نیز کسانى تا حد زیادى به آن پایبندند .
کاتینگهام: فکر مىکنم در نگرش کسانى همین توماس ناگل (60) درباره نفس، این اندیشه دکارتى نهفته است که ما را وا مىدارد بپرسیم فاعل تجربهگر شبیه چه چیزى باید باشد . ناگل بر مساله ارتباط میان تجربه ذهنى و توصیف عینى جهان تاکید مىکند; مسالهاى که ردپاى آن را مىتوان تا دکارت پىگرفت . من نمىگویم دکارت براى این مساله راه حلهایى داشته است; اما آنچه وى لاجرم درباره این گفته بسیار برانگیزاننده است . به یک معنا مىتوان گفت که او مساله را تعریف و مطرح مىکند .
کوگیتو: حوزه دیگرى که فیلسوفان قرن بیستم در آن به دکارت مىاندیشند، البته حوزه زبان است . زبان شناس بزرگ آمریکایى، نوام چومسکى، (61) حتى نام یکى از کتابهایش را زبان شناسى دکارتى (62) نهاده است . چرا «دکارتى» نامیده است؟
کاتینگهام: نکته اساسى که چومسکى مطرح کرده این است که شما مىتوانید زیان را چونان محصول یک دستگاه محرک پاسخ تبیین کنید . زبان، آفرینشى (63) و ابتکارى، (64) به گفته وى، محرک ناوا بسته (65) است . آرى، این مطلب کم و بیش با گفته دکارت، در بخش گفتار پنجم منتشر شده در سال 1637 مطابق است . دکارت در آن جا یادآور مىشود که هر چند حیوانات کارهاى پیچیده و متنوعى انجام مىدهند، شما با تحلیل مىیابید که هر یک از بروندادهاى آنها با درونداد ویژهاى آغاز مىشود; در حالى که زبان پدیدهاى کاملا متفاوت است . برو نداد زبانى تازه، ابتکارى و ناوابسته به محرکات خاص است . مساله مهم در مورد حیوانات این نیست که آنها نمىتوانند سخن بگویند و از نظر فیزیکى نمىتوانند عبارت بسازند (در مجموع فقط طوطىها مىتوانند عبارت سازى کنند) ; بلکه این است که آنها موجوداتى غیر ناطقند . بنابراین، باید براى تواناییهاى ویژه انسان تفسیرى تبیین کننده و کاملا متفاوت با تفسیر تواناییهاى حیوان بیاوریم . به نظر من چومسکى و دکارت از این جهتبا هم ارتباط مىیابند .
کوگیتو: اکنون کارهاى پژوهشىتان در چه زمینهاى است؟ آیا هنوز روى فلسفه دکارت کار مىکنید؟ و اگر آرى، روى کدام بعد از آثار او؟
کاتینگهام: من اکنون بیش از گذشته روى اخلاق کار مىکنم، و برخى از این گرایشهاى جدید در اخلاق مرا به حوزه دکارتى بازگرداند . دکارت بسیارى از سالهاى آخر عمرش روى انفعالات و نقش آنها در زندگى انسان کار مىکرد . توضیح وى در مورد چگونگى پیروى ما از انفعالات، به نظر من، فوقالعاده گیراست . اگرچه او را غالبا خردگرا مىخوانند، در مقایسه با رواقیون و افلاطونیان چندان خردگرا نیست; یعنى او باور ندارد که انفعالات نفسانى براى زندگى خوب یکسره زیان بخشند و فقط باید مهار و سرکوب شوند . بر عکس، او در عبارتى معروف مىگوید بیشتر این خوشى و شادمانى انسان را همین عواطف است که ارزشمند مىسازد . همچنین وى، آگاه است که بخش زیادى از زندگى عاطفى ما بواقع براى ما موجودات عاقل، مبهم است; این اندیشهاى است که ممکن استبسیار جدید بنماید، هر چند جاى بحث فراوان دارد . این مطلب با بحث نخستمان درباره دو گانه انگارى دکارت ارتباط دارد . به نظر من، آموزه دکارت درباره وضوح حالات ذهنى، یعنى دسترس مستقیم، به همه حالات ذهنى خود، فقط در مورد بعد عقلى نفس صدق مىکند . من نمىتوانم تفکرى گزارهاى داشته باشم بدون این که از وقوع چنین تفکرى آگاه باشم; اما بخش زیادى از زندگى عاطفى ما همچنان براى ما تیره و تار مىماند و براى فهمیدن این که هنگام خشم و وحشت و یا حالاتى از این دست واقعا در من چه مىگذرد، باید کوششى فراوان بکنیم . چنین کوششى، به نظر دکارت، ما را به علل انفعالات و غالبا به رویدادهاى دوران کودکى باز مىگرداند . بنابراین، بحث دکارت درباره انفعالات به طرز گیرایى، هم با کارهاى اولیه یونانیان و هم با پژوهشهاى روانکاوان و روانشناسان جدید ارتباط مىیابد .
کوگینو: آیا دکارت تفسیر نظاممندى از اخلاق عرضه کرده است؟ آیا او براى زندگى یا رفتار خوب دیدگاه یا مجموعه قواعدى سودمند پیشنهاد کرده است؟
کاتینگهام: دکارت قطعا یک علم اخلاق عمومى، یعنى معیارى براى عمل درست عرضه نکرد . او همچون بیشتر فیلسوفان قرن هفدهم فرسنگها از نتیجهگرایى (66) و حسابگرى سودها و هزینهها دور است . وى بیشتر به زندگى شخصى و چگونگى سپرى کردن آن مىپردازد . دستورالعمل سادهاى در این باره ندارد; اما تقریبا امیدوار است که نشان دهد چگونه بخش غیر عقلانى نفس را، یعنى احساسات و عواطفى که اکنون فقط برخى از آنها را مىفهمیم، بهتر مىتوانیم درک کنیم و نیز آنها را دوباره چنان تربیت و هدایت کنیم که به جاى آن که قواى اسرار آمیز و گمراه کنندهاى به نظر آیند، خود بخشى از زندگى خوب و سرچشمههاى خوشى و شادمانى ما شوند .
کوگیتو: البته لازمه مطالب فوقالذکر این است که بپذیریم موجود غیر متجسد و روحانى محض ممکن است اصلا مطلوب نباشد . اگر خوشى انسان به انفعالات او وابسته است، و انفعالات نیز فقط به یک نفس متجسد، یا شاید به تعبیر دقیقتر به وحدت نفس و بدن تعلق دارد، بنابراین پس از جدایى نفس از بدن دیگر باید منتظر چه چیزى مىباشیم؟
کاتینگهام: پرسش خوبى است . دکارت درباره این که زندگى آخرت ممکن استشبیه به چه چیزى باشد، چندان نیندیشیده است; اما چنانچه تفسیر من از وى درستباشد، آن بخش از انسان که پس از مرگ باقى مىماند، چیزى نسبتا مجرد است . شما احتمالا است زمانى را صرف تامل درباره اوصاف و احکام مثلث متساوىالساقین کردهاید، اما هدفتان این نبوده است که از این تامل لذت زیادى، به معناى معمول کلمه، ببرید .
کوگیتو: ما معمولا در پایان گفتگو و براى حسن ختام از گفتگو شونده مىپرسیم هنگامى که به فلسفه نمىپردازد، از چه کارهاى دیگرى لذت مىبرد . (67)
کاتینگهام: موسیقى یکى از دلبستگیهاى من است، من عضو یک انجمن سرود خوانان هستم; هر چند خودم را خواننده نمىدانم . همچنین، عضو غیر حرفهاى یک انجمن نمایش محلىام و گاه به گاه روى صحنه نمایش ظاهر مىشوم . ورزش اسکى در سالهاى اخیر یکى از سرگرمیهاى من شده است . اسکى شیوهاى عالى براى تزکیه نفس است، اما متاسفانه اندکى پر هزینه است و چون درآمدم کفاف نمىکند، شیفته ورزش اقتصادىتر دیگرى به نام پیادهروى شدهام .
کوگیتو: البته وحدت گوهرى نفس و بدن مایه همه فعالیتهاى نیک است . از شما متشکرم .
پىنوشتها:
John Cottingham
Rationalism
Descartes
Rationalists
A Descartes Dectionary
6 . مجله کوگیتو، (cogito) دست اندرکار نشر مقالات فلسفى در زمینههاى گوناگون فلسفه و از دیدگاه مشربهاى مختلف فلسفى است . هدف اصلى از انتشار این نشریه علاقهمند ساختن عموم مردم بویژه جوانان به مباحث فلسفى است . این نشریه سه بار در سال از سوى انجمن کوگیتوى بخش فلسفه دانشگاه بریستون انگلستان منتشر مىشود .
7. مادس آند گریتس، (Modsand Greats) عنوان دوره مقدماتى و نهایى لیسانس علوم انسانى در دانشگاه آکسفورد است .
8. Synoptic Concept Of Philosophy
9. Privatethought
10. Private Ionguage
11. authority
12. natural Iight
13. The Search After Truth
14. Polyander
15. Episton
16. Preconception
17. Gaukroger
18. Franz Burman
19. Princess Elizabeth Of Bohemia
20. union
21. Meditations
22. euistential propasition
23. Cogitoergosum
24. Iamthinking, there fore Ieuist
25. Iam
26. Ieuist
27. self - defeating
28. intuition
29. inference
30. performance
31. blackboarddoctrines
32. Trademark Argument
33. hindsight
34. deism
35. atheism
36. heliocentrichypothesis
37. Lemonde
38. principle
39. tackedon
40. cluster - concept
41. aprioriknowledge
42. innatism
43. ncessitarianism
44. eliminative induction
45. metaphysicaldualism
46. intellect
47. Volition
48. digestion
49. (involuntary) muscular contraction
50. trialism
51. substantial union
52. Regius
53. genuine Oneness
54. Monsieur Grat
55. Propositionalawareness
56. redeuctionist
57. eliminiativist
58. Treatiseonman
59. intentionalform
60. Thomas Nagel
61. Noamchamsky
62. cartesian Linguistics
63. creative
64. innovative
65. stimulus - free
66. conseguentialism
67. ماخذ ترجمه:
An Intarview with yohn cottingham, in cogito vol, 10,no 1,Spring 1996.