اتحاد عاقل و معقول از دیدگاه ابن سینا
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
چکیده: یکى از مباحث اساسى و کلیدى در فلسفه که اثبات و عدم آن نقش بنیادین در پارهاى از مسائل فلسفى دارد، مسئله اتحاد عاقل و معقول است.از دیرباز حتى خیلى پیش از اسلام این مسئله مورد توجه اندیشمندان بوده و دیدگاههاى متفاوتى درباره آن ارائه شده است.در این میان، دیدگاه رئیس فلاسفه مشاء در عالم اسلام به درستى روشن نیست; ایشان از سویى، در کتاب شفاء و اشارات به طور صریح و قاطع به مخالفتبا آن پرداخته است، و از سوى دیگر، در کتاب مبدا و معاد با ارائه بیانى اجمالى و تفصیلى به طور جانبدارانه از نظریه اتحاد عاقل و معقول دفاع کرده آن را اثبات مىکند.اینکه کدام نظریه مورد اعتقاد ابن سینا بوده و این که کدام یک از این دو دیدگاه او مقدم بر دیگرى است و یا آن چه در مبدا و معاد آورده بر اساس ممشاى قوم (مشائین) بوده یا نه مباحثى است که در این مقاله تلاش شده با استمداد از شواهد و قراین تا حدودى به آن پاسخ داده شود.متن
مقدمه
نظریه شیخ درباره اتحاد عاقل و معقول دچار تطور و تحول شده است، به گونهاى که در اشارات و شفا آن را ابطال و طرفداران این نظریه را به شدت نکوهش مىنماید. ولى در کتاب مبدا و معاد بحث اتحاد عاقل و معقول را طرح کرده و آن را مىپذیرد.
ابطال نظریه اتحاد عاقل و معقول
شیخ در فصل هفت از نمط هفتم اشارات مىگوید: و هم تنبیة ان قوما من المتصدرین یقع عندهم ان الجواهر العاقل اذا عقل صورة عقلیه صار هو هى ... (1) و در فصل دهم از همین نمط مىگوید: حکایة و کان لهم رجل یعرف بفرفویوس عمل فى العقل و المعقولات کتابا یثنى علیه المشاؤون و هو حشف کله . (2)
منظور شیخ از «قوما من المتصدرین» اشاره به ارسطو و پیروان اوست، (3) زیرا ارسطو معتقد بود که عقل پیش از آن که درباره چیزى بیندیشد هیچ گونه صورتى ندارد، اما پس از آن که معقولى را اندیشید صورت معقول با نفس او یکى مىشود، به بیان دیگر، هنگامى که عقل با تعقل فعلیت پیدا کند با معقول متحد مىشود.عاقل و معقول پیش از تعقل، بالقوه متحدند و پس از فعلیت تعقل، بالفعل متحد مىشوند.
در کلام بعدى شیخ تصریح مىکند که فرفوریوس کتابى درباره اتحاد عاقل و معقول تصنیف کرد که مورد ستایش مشائین قرار گرفت، لیکن تمامى مطالب او باطل و بىاساس است.هم چنین در فصل ششم از مقاله هفتم علم النفس شفا، به شدت با این مساله مخالفت کرده و مىگوید:
این که گفته شده نفس با معقولات خودش متحد مىگردد از امورى است که من آن را محال مىدانم . (4)
«فانى لست افهم قولهم ان شیئا یصیر شیئا آخر» و در ادامه مىپرسد: منظور از اتحاد نفس با صور معقوله چیست؟ اگر مراد این است که صورتى که در نفس هستخلع شده و صورتى دیگر جاى آن را مىگیرد; یعنى نفس به عنوان موضوع یا جزء موضوع باقى مىماند و صورتها عوض مىشوند، این مطلب مدعاى شما را ثابت نمىکند، چرا که نفس در هر دو حال باقى است و تنها صور آن تغییر پیدا مىکنند، همانند سیبى که رنگش عوض مىشود یا آبى که به بخار تبدیل مىشود.
اینها خلع و لبس است که در آنها ذات شىء تغییر نمىیابد.اما اگر بگویید منظور این است که تمامى نفس صورت معقوله مىشود این چهار فرض پیدا مىکنند، زیرا آن گاه که شیىء به شىء دیگر تبدیل مىشود، آیا شىء اول پس از تبدیل شدن به حال خود باقى مىماند یا معدوم مىشود و در هر یک از دو حالت، شىء دوم چه وضعى دارد، موجود استیا معدوم؟ بنابراین، در مجموع چهار حالت قابل تصور است:
1- هر دو مورد موجود باشند;
2- هر دو پس از تبدیل شدن معدوم مىشوند (این فرض چون بطلانش واضح است، شیخ مطرح نکرده است).
3- شىء اول موجود و شىء دوم معدوم شود;
4- شىء اول معدوم و شىء دوم موجود باشد.
شق اول که هر دو موجود باشد، قابل تصور و تحقق است، اما در این فرض اتحادى صورت نگرفته، بلکه هر یک به حال خود باقى مانده است.شق سوم نامعقول است، چرا که معنایش این است که شىء اول شىء دوم شده و سپس معدوم گردد، به بیان دیگر، شىء اول متحد با معدوم شود.شق چهارم محذورى ندارد، چیزى (شى اول) معدوم شده و چیزى (شى دوم) دیگر موجود گردیده، اما این مدعاى شما، یعنى اتحاد بین دو شىء را ثابت نمىکند، چون در شق چهارم چیزى معدوم شده و از بین رفته است و شىء دیگر حادث و ایجاد شده است.
سپس شیخ، چنان که پیش از این گفته شد، بانى و واضع قول به اتحاد عاقل و معقول را نکوهش کرده و مىگوید: «شخصى که معروف به فرفریورس است کتابى در این باره تدوین کرده است که مشایین آن را پسندیده و ستایش کردهاند، در حالى که تمام مطالب کتاب زاید و فاقد ارزش است.اینان مىدانند که خودشان و مؤلف کتاب، چیزى درباره این مطلب درک نکردهاند و از معاصران خود او، شخصى مطالب کتاب را نقض کرده است و پاسخهاى فرفوریوس از این اشکالها از اصل کتاب فروتر و بىارزشتر است» .
شیخ در کتاب علم النفس شفاء پس از ابطال قول به اتحاد عاقل و معقول مىگوید: بیشترین چیزى که دیگران را به هوس واداشته تا در این باره ابراز نظر کنند، دیدگاههاى شخصى است که مدخلى بر منطق به نام ایساغوجى تدوین کرده و اشتیاق فراوانى به خیالپردازى و کلمات شاعرانه و صوفیانه داشته است و مبناى او در گفتار براى خود و دیگران خیالپردازى است و کتابهاى او درباره عقل و معقول و نفس، گواهى استبر سخن ما براى کسانى که اهل تحقیق و تشخیصاند . (5)
اثبات اتحاد عاقل و معقول
شیخ در فصل هفتم از مقاله اول کتاب المبدا والمعاد (6) بحث اتحاد عاقل و معقول را طرح کرده و بر خلاف سایر کتابهایش که به شدت طرفداران این نظریه را نکوهش مىکند، آن را مىپذیرد.
ایشان در فصل یاد شده به سه مطلب اشاره مىکند:
1- ذات واجب الوجود، معقول و عقل است.
2- هر ماهیتى که مجرد از ماده و لواحق آن باشد، ذاتش عقل، معقول و عاقل است.
3- عقل، عاقل و معقول واحدند و به بیان دیگر، عاقل و معقول با یکدیگر متحدند.
پس از بیان این دو مطلب که جنبه مقدمى داشت، به بحث اتحاد عاقل و معقول مىپردازد و با دو بیان اجمالى و تفصیلى آن را اثبات مىکند.
اصل مدعا: اگر براى عقل بالقوه (قوه عاقله) صورت معقولهاى (که مجرد از ماده و لواحق آن است و عقل بالفعل به حساب مىآید) حاصل شود، عقل بالقوه با آن صورت (عقل بالفعل) متحد و بالفعل مىشود و چنان چه متحد نشود، عقل بالقوه هیچ گاه تبدیل به بالفعل نخواهد شد و همیشه موضوع و قابل باقى خواهد ماند.
بیان اجمالى: اگر صورت معقولهاى که براى عقل بالقوه حاصل مىشود، شود، متحد با آن مطلوب و مدعا ثابتخواهد شد و اگر متحد نشود، عقل بالقوه که به منزله ماده و عقل بالفعل که به منزله صورت استباید همانند ماده و صورت باشند; یعنى گرچه وجود واحدى را تشکیل دادهاند، با این حال، دو شىء متغایر و بیگانه.بنابراین، عقل بالقوه و بالفعل دو شىء متغایرند و چنان چه عقل بالقوه بخواهد عالم به صورت (عقل بالفعل) شود، چون متغایر و بیگانهاند براى عالم شدن به صورت باید از صورت، صورتى داشته باشد، نقل کلام به آن صورت مىکنیم و مىپرسیم رابطه این صورت با عقل بالقوه چگونه رابطهاى است، اگر رابطه اتحاد و یگانگى باشد، مطلوب ثابت است و اگر رابطه، رابطه تغایر و بیگانگى باشد براى عالم شدن به صورت دوم نیز نیاز به صورت دیگرى است و منجر به تسلسل مىشود و چون تسلسل محال استبه ناچار براى تحقق تعقل باید بپذیرید که عقل بالقوه و بالفعل با یکدیگر متحدند.
بیان تفصیلى: چنان چه رابطه عقل بالفعل و بالقوه مانند رابطه صورت و ماده باشد; یعنى همانند دو شىء متغایر باشند که کنار هم قرار گرفتهاند، در این صورت، از سه فرض خارج نیست و چون هر سه فرض باطل است، پس رابطه عقل بالفعل و بالقوه، رابطه اتحاد و یگانگى است.
فرض اول: عقل بالفعل همان صورت است.
فرض دوم: عقل بالفعل همان عقل بالقوه است که با صورت متحد نشده است.
فرض سوم: عقل بالفعل مجموع عقل بالفعل و عقل بالقوه است، اما مجموعى که کنار یکدیگرند نه متحد با هم، به بیان دیگر، عقل بالفعل یا مثل صورت استیا مثل ساده و یا مجموع این دو.
اما فرض این که عقل بالقوه همان عقل بالفعل بوده و صورت معقوله براى او حاصل شده، اما متحد با او نشده باشد; یعنى حصول صورت براى ماده، که تمامى اقسام این فرض باطل است، زیرا یا عقل بالقوه، صورت معقوله را تعقل مىکند یا تعقل نمىکند; اگر تعقل نکند عقل بالقوه هیچ گاه بالفعل نخواهد شد، چون مفروض این است که تعقل نکرده و حالش هم تغییر نکرده است، اما اگر عقل بالقوه صورت معقوله را تعقل کند، مىپرسیم که این تعقل چگونه است؟ آیا به وسیله صورت دیگرى صورت معقوله را تعقل کرده استیا بدون واسطه، چنان چه به واسطه صورت دیگرى تعقل محقق شده است، براى تعقل آن صورت هم محتاج به صورت دیگرى خواهد بود که مستلزم تسلسل است و چنان چه صورت معقوله را بدون هیچ واسطهاى تعقل کند، مىپرسیم که آیا صرف حصول این صورت معقوله (عاقل بالفعل) براى وقوع عاقله کافى است که آن را تعقل کند; یعنى قوه عاقله بدون این که مشروط به شرطى شود، به صرف حصول، قدرت بر تعقل صورت معقوله دارد یا صرف حصول صورت کافى نیست، بلکه حصول صورت معقوله براى قوه عاقله با این قید که شانیت تعقل داشته باشد، قوه عاقله را توانا مىسازد که آن را تعقل کند؟ چنان چه گفته شود که صرف حصول صورت براى تعقل کافى است، مىگوییم که حصول این صورت معقوله در خارج براى ماده و عوارض ماده هم وجود دارد، پس باید براى آنها هم ادراک حاصل شود و ماده هم عاقل باشد، چون صورت معقوله در اعیان طبیعى براى ماده و عوارض آن حاصل است.اگر گفته شود که این دو مورد با یکدیگر تفاوت دارند، زیرا در محل بحث، حصول صورت معقوله براى عقل بالفعل در حالى حاصل است که مجرد از ماده باشد، اما حصول صورت معقوله براى ماده به گونهاى است که آمیخته با ماده و مقرون به ماده است، شیخ در پاسخ مىگوید: اختلاط و آمیزش با چیزى (مادهاى) سبب نابودى ذات شىء نمىشود; یعنى ذات و حقیقتشىء، خواه برهنه از ماده باشد، یا آمیخته با آن همراه با مجموعه است.همان طور که ذات صورت براى قوه عاقله وجود دارد براى ماده و عوارض آن هم وجود دارد و آن چه سبب تعقل بود صرف حصول صورت بود و حصول صورت در هر دو مورد محقق است، بنابراین، باید بپذیرید که ماده عاقل است و این چیزى است که شما از آن گریزان هستید.بر این اساس، صرف حصول صورت معقوله به طور مطلق و فارغ از هر قیدى نمىتواند سبب تعقل باشد.اگر گفته شود که صرف حصول صورت معقوله سبب تعقل نیست، بلکه صورت معقوله همراه با قید شانیست تعقل، سبب تعقل است; یعنى حصول صورت براى چیزى است که شانیت تعقل دارد، شیخ پاسخ مىدهد که این فرض محذور پیشین را ندارد، اما محذور دیگرى دارد و آن این که مراد از شانیت تعقل چیست؟ آیا معناى شانیت تعقل آن است که وجود صورت براى آن موجود است؟ یعنى صورت معقوله، عقل بالقوه را عاقل مىکند، البته مشروط به این که وجود پیدا کند، چنان که مراد از تعقل، وجود و حصول صورت باشد، مثل این که بگوییم معقول بودن صورت به دلیل وجود صورت براى چیزى است که از شان آن چیز وجود صورت براى او است و شانیت تعقل را دارد; یعنى صورت براى او حاصل شود، در این صورت، این معنا (حصول صورت) در ماده هم هست، که صورت معقوله براى آن حاصل و موجود است، لذا همان اشکال پیشین که ماده عاقل باشد، دوباره مطرح مىشود.
اگر گفته شود که شانیت تعقل به معناى حصول و وجود صورت نیست، بلکه منظور این است که عقل بالقوه بدون آن صورت معقوله توانایى دارد که عقل بالفعل شود، پاسخ این است که این اختلاف مفروض است، زیرا فرض بر این است که صورت معقوله را براى عقل بالقوه وجود گرفته و تنها سخن در اتحاد و عدم اتحاد آن است.
اما در این فرض که عقل بالفعل همان صورت باشد و صورت معقوله به تنهایى عقل بالفعل، در این صورت، آن چیزى که به منزله ماده است هرگز بالفعل نخواهد شد، چرا که فرض بر این است که عقل بالفعل همان صورت مجرده است و عقل بالقوه عقل بالفعل نیست، بلکه محل و قابل عقل بالفعل و شیىء که قابل و محل است، نمىتواند بالفعل شود، در نتیجه، آن چه به منزله ماده است روشن است که به فعلیت نمىرسد، چرا که نقش قابل را دارد و آن چه به منزله صورت است، اگر خود همین عقل بالفعل باشد همیشه بالفعل خواهد بود و محال است که وجود پیدا کند و عقل بالقوه باشد.
اما فرض این که عقل بالفعل عبارت از مجموع صورت معقوله و قوه عاقله باشد، از دو حال بیرون نیستیا این عقل بالفعل ذات خودش را درک مىکند و بالفعل استیا غیر ذات خودش را درک مىکند.فرض اخیر که چیزى غیر از ذات خودش را درک کند صحیح نیست، زیرا غیر ذات عقل بالفعل، یا یکى از اجزاى آن است; یعنى ماده یا صورت و یا چیزى خارج از ذات و اجزاى ذات.اگر معقول چیزى بیرون از ذات و اجزا باشد تعقل آن شىء ثالث را بپذیرد و به وسیله آن بالفعل شود.به بیان دیگر، طبق این فرض عقل بالفعلى که از مجموع صورت معقوله و عقل بالقوه، تشکیل شده است مىخواهد غیر ذاتش را درک کند، این عقل بالفعل باید به منزله ماده باشد و صورتى که معقول اوست غیر از صورتى باشد که به عنوان یکى از اجزاى مجموع همراه با قوه عاقله تشکیل دهنده عقل بالفعل بودند.این صورت معقوله (شىء ثالث) صورتى غریبه و بیگانه است که مجموع مىخواهد به وسیله آن از قوه خارج شده و به فعلیتبرسد.در این جا همان اشکال پیشین وجود دارد که رابطه این صورت بیگانه و غریبه با مجموع، که مىخواهد به وسیله آن به فعلیتبرسد، چگونه رابطهاى است؟ رابطه اتحاد و یگانگى استیا رابطه تغایر و از هم گسیختگى؟ چنان چه رابطه بین صورت معقوله و مجموع، رابطه اتحاد باشد مدعا اثبات مىشود و چنان چه رابطه، رابطه بیگانگى و تغایر باشد، شىء متغایر نمىتواند متغایر از خویش را درک کند، لذا به ناچار براى درک آن محتاج به صورت دیگرى است و این مستلزم تسلسل است.اما چنان چه معقول عقل بالفعل شىء ثالث و خارج از ذات نباشد، بلکه یا یکى از اجزاى ذات باشد، خواه جزئى که به منزله ماده است (عقل بالقوه) و خواه جزئى که به منزله صورت است (صورت معقوله) یا هر دو جزء معقول باشند، در هر یک از این سه احتمال، تعقل عقل بالفعل یا به وسیله جزئى است که به منزله ماده استیا به وسیله جزئى است که به منزله صورت استیا به وسیله مجموع (عقل بالقوه و صورت معقوله) است که مجموع نه قسم مىشود و تمامى اقسام باطل است.در سه قسم از نه قسم، معقول جزئى است که به منزله ماده است و عاقل آن یا ماده استیا صورت و یا هر دو; آن جا که معقول و عاقل، هر دو ماده باشند. در حقیقت ماده خودش را تعقل مىکند و عقل بالفعل است که براى به فعلیت رسیدن نیاز به اتحاد با جزء دیگر - یعنى صورت - ندارد و اگر معقول که جزء به منزله ماده است، به وسیله صورت تعقل شود; یعنى عاقل آن صورت باشد، طبق این فرض، عاقل - یعنى صورت - همیشه مبدا بالقوه و قابل است و معقول - جزئى که به منزله ماده است - مبدا بالفعل و بالفعل، و این امرى بر خلاف بداهت و ضرورت است، زیرا صورت همیشه بالفعل و ماده همیشه بالقوه است.
پىنوشتها:
1) ابن سینا الاشارات والتنبیهات، ج3، ص292.
2) همان، ص295.
3) همان، ص293.
4) این سینا: علم النفس شفا، فصل6 طبع مصر، از مقاله7، ص212.
5) همان، ص213.
6) ابن سینا: المبدا و المعاد به اهتمام عبدالله نورانى، چاپ اول، مؤسسه مطالعات اسلامى، دانشگاه مگ گیل با همکارى دانشگاه تهران، سال1363، ص6.
نظریه شیخ درباره اتحاد عاقل و معقول دچار تطور و تحول شده است، به گونهاى که در اشارات و شفا آن را ابطال و طرفداران این نظریه را به شدت نکوهش مىنماید. ولى در کتاب مبدا و معاد بحث اتحاد عاقل و معقول را طرح کرده و آن را مىپذیرد.
ابطال نظریه اتحاد عاقل و معقول
شیخ در فصل هفت از نمط هفتم اشارات مىگوید: و هم تنبیة ان قوما من المتصدرین یقع عندهم ان الجواهر العاقل اذا عقل صورة عقلیه صار هو هى ... (1) و در فصل دهم از همین نمط مىگوید: حکایة و کان لهم رجل یعرف بفرفویوس عمل فى العقل و المعقولات کتابا یثنى علیه المشاؤون و هو حشف کله . (2)
منظور شیخ از «قوما من المتصدرین» اشاره به ارسطو و پیروان اوست، (3) زیرا ارسطو معتقد بود که عقل پیش از آن که درباره چیزى بیندیشد هیچ گونه صورتى ندارد، اما پس از آن که معقولى را اندیشید صورت معقول با نفس او یکى مىشود، به بیان دیگر، هنگامى که عقل با تعقل فعلیت پیدا کند با معقول متحد مىشود.عاقل و معقول پیش از تعقل، بالقوه متحدند و پس از فعلیت تعقل، بالفعل متحد مىشوند.
در کلام بعدى شیخ تصریح مىکند که فرفوریوس کتابى درباره اتحاد عاقل و معقول تصنیف کرد که مورد ستایش مشائین قرار گرفت، لیکن تمامى مطالب او باطل و بىاساس است.هم چنین در فصل ششم از مقاله هفتم علم النفس شفا، به شدت با این مساله مخالفت کرده و مىگوید:
این که گفته شده نفس با معقولات خودش متحد مىگردد از امورى است که من آن را محال مىدانم . (4)
«فانى لست افهم قولهم ان شیئا یصیر شیئا آخر» و در ادامه مىپرسد: منظور از اتحاد نفس با صور معقوله چیست؟ اگر مراد این است که صورتى که در نفس هستخلع شده و صورتى دیگر جاى آن را مىگیرد; یعنى نفس به عنوان موضوع یا جزء موضوع باقى مىماند و صورتها عوض مىشوند، این مطلب مدعاى شما را ثابت نمىکند، چرا که نفس در هر دو حال باقى است و تنها صور آن تغییر پیدا مىکنند، همانند سیبى که رنگش عوض مىشود یا آبى که به بخار تبدیل مىشود.
اینها خلع و لبس است که در آنها ذات شىء تغییر نمىیابد.اما اگر بگویید منظور این است که تمامى نفس صورت معقوله مىشود این چهار فرض پیدا مىکنند، زیرا آن گاه که شیىء به شىء دیگر تبدیل مىشود، آیا شىء اول پس از تبدیل شدن به حال خود باقى مىماند یا معدوم مىشود و در هر یک از دو حالت، شىء دوم چه وضعى دارد، موجود استیا معدوم؟ بنابراین، در مجموع چهار حالت قابل تصور است:
1- هر دو مورد موجود باشند;
2- هر دو پس از تبدیل شدن معدوم مىشوند (این فرض چون بطلانش واضح است، شیخ مطرح نکرده است).
3- شىء اول موجود و شىء دوم معدوم شود;
4- شىء اول معدوم و شىء دوم موجود باشد.
شق اول که هر دو موجود باشد، قابل تصور و تحقق است، اما در این فرض اتحادى صورت نگرفته، بلکه هر یک به حال خود باقى مانده است.شق سوم نامعقول است، چرا که معنایش این است که شىء اول شىء دوم شده و سپس معدوم گردد، به بیان دیگر، شىء اول متحد با معدوم شود.شق چهارم محذورى ندارد، چیزى (شى اول) معدوم شده و چیزى (شى دوم) دیگر موجود گردیده، اما این مدعاى شما، یعنى اتحاد بین دو شىء را ثابت نمىکند، چون در شق چهارم چیزى معدوم شده و از بین رفته است و شىء دیگر حادث و ایجاد شده است.
سپس شیخ، چنان که پیش از این گفته شد، بانى و واضع قول به اتحاد عاقل و معقول را نکوهش کرده و مىگوید: «شخصى که معروف به فرفریورس است کتابى در این باره تدوین کرده است که مشایین آن را پسندیده و ستایش کردهاند، در حالى که تمام مطالب کتاب زاید و فاقد ارزش است.اینان مىدانند که خودشان و مؤلف کتاب، چیزى درباره این مطلب درک نکردهاند و از معاصران خود او، شخصى مطالب کتاب را نقض کرده است و پاسخهاى فرفوریوس از این اشکالها از اصل کتاب فروتر و بىارزشتر است» .
شیخ در کتاب علم النفس شفاء پس از ابطال قول به اتحاد عاقل و معقول مىگوید: بیشترین چیزى که دیگران را به هوس واداشته تا در این باره ابراز نظر کنند، دیدگاههاى شخصى است که مدخلى بر منطق به نام ایساغوجى تدوین کرده و اشتیاق فراوانى به خیالپردازى و کلمات شاعرانه و صوفیانه داشته است و مبناى او در گفتار براى خود و دیگران خیالپردازى است و کتابهاى او درباره عقل و معقول و نفس، گواهى استبر سخن ما براى کسانى که اهل تحقیق و تشخیصاند . (5)
اثبات اتحاد عاقل و معقول
شیخ در فصل هفتم از مقاله اول کتاب المبدا والمعاد (6) بحث اتحاد عاقل و معقول را طرح کرده و بر خلاف سایر کتابهایش که به شدت طرفداران این نظریه را نکوهش مىکند، آن را مىپذیرد.
ایشان در فصل یاد شده به سه مطلب اشاره مىکند:
1- ذات واجب الوجود، معقول و عقل است.
2- هر ماهیتى که مجرد از ماده و لواحق آن باشد، ذاتش عقل، معقول و عاقل است.
3- عقل، عاقل و معقول واحدند و به بیان دیگر، عاقل و معقول با یکدیگر متحدند.
پس از بیان این دو مطلب که جنبه مقدمى داشت، به بحث اتحاد عاقل و معقول مىپردازد و با دو بیان اجمالى و تفصیلى آن را اثبات مىکند.
اصل مدعا: اگر براى عقل بالقوه (قوه عاقله) صورت معقولهاى (که مجرد از ماده و لواحق آن است و عقل بالفعل به حساب مىآید) حاصل شود، عقل بالقوه با آن صورت (عقل بالفعل) متحد و بالفعل مىشود و چنان چه متحد نشود، عقل بالقوه هیچ گاه تبدیل به بالفعل نخواهد شد و همیشه موضوع و قابل باقى خواهد ماند.
بیان اجمالى: اگر صورت معقولهاى که براى عقل بالقوه حاصل مىشود، شود، متحد با آن مطلوب و مدعا ثابتخواهد شد و اگر متحد نشود، عقل بالقوه که به منزله ماده و عقل بالفعل که به منزله صورت استباید همانند ماده و صورت باشند; یعنى گرچه وجود واحدى را تشکیل دادهاند، با این حال، دو شىء متغایر و بیگانه.بنابراین، عقل بالقوه و بالفعل دو شىء متغایرند و چنان چه عقل بالقوه بخواهد عالم به صورت (عقل بالفعل) شود، چون متغایر و بیگانهاند براى عالم شدن به صورت باید از صورت، صورتى داشته باشد، نقل کلام به آن صورت مىکنیم و مىپرسیم رابطه این صورت با عقل بالقوه چگونه رابطهاى است، اگر رابطه اتحاد و یگانگى باشد، مطلوب ثابت است و اگر رابطه، رابطه تغایر و بیگانگى باشد براى عالم شدن به صورت دوم نیز نیاز به صورت دیگرى است و منجر به تسلسل مىشود و چون تسلسل محال استبه ناچار براى تحقق تعقل باید بپذیرید که عقل بالقوه و بالفعل با یکدیگر متحدند.
بیان تفصیلى: چنان چه رابطه عقل بالفعل و بالقوه مانند رابطه صورت و ماده باشد; یعنى همانند دو شىء متغایر باشند که کنار هم قرار گرفتهاند، در این صورت، از سه فرض خارج نیست و چون هر سه فرض باطل است، پس رابطه عقل بالفعل و بالقوه، رابطه اتحاد و یگانگى است.
فرض اول: عقل بالفعل همان صورت است.
فرض دوم: عقل بالفعل همان عقل بالقوه است که با صورت متحد نشده است.
فرض سوم: عقل بالفعل مجموع عقل بالفعل و عقل بالقوه است، اما مجموعى که کنار یکدیگرند نه متحد با هم، به بیان دیگر، عقل بالفعل یا مثل صورت استیا مثل ساده و یا مجموع این دو.
اما فرض این که عقل بالقوه همان عقل بالفعل بوده و صورت معقوله براى او حاصل شده، اما متحد با او نشده باشد; یعنى حصول صورت براى ماده، که تمامى اقسام این فرض باطل است، زیرا یا عقل بالقوه، صورت معقوله را تعقل مىکند یا تعقل نمىکند; اگر تعقل نکند عقل بالقوه هیچ گاه بالفعل نخواهد شد، چون مفروض این است که تعقل نکرده و حالش هم تغییر نکرده است، اما اگر عقل بالقوه صورت معقوله را تعقل کند، مىپرسیم که این تعقل چگونه است؟ آیا به وسیله صورت دیگرى صورت معقوله را تعقل کرده استیا بدون واسطه، چنان چه به واسطه صورت دیگرى تعقل محقق شده است، براى تعقل آن صورت هم محتاج به صورت دیگرى خواهد بود که مستلزم تسلسل است و چنان چه صورت معقوله را بدون هیچ واسطهاى تعقل کند، مىپرسیم که آیا صرف حصول این صورت معقوله (عاقل بالفعل) براى وقوع عاقله کافى است که آن را تعقل کند; یعنى قوه عاقله بدون این که مشروط به شرطى شود، به صرف حصول، قدرت بر تعقل صورت معقوله دارد یا صرف حصول صورت کافى نیست، بلکه حصول صورت معقوله براى قوه عاقله با این قید که شانیت تعقل داشته باشد، قوه عاقله را توانا مىسازد که آن را تعقل کند؟ چنان چه گفته شود که صرف حصول صورت براى تعقل کافى است، مىگوییم که حصول این صورت معقوله در خارج براى ماده و عوارض ماده هم وجود دارد، پس باید براى آنها هم ادراک حاصل شود و ماده هم عاقل باشد، چون صورت معقوله در اعیان طبیعى براى ماده و عوارض آن حاصل است.اگر گفته شود که این دو مورد با یکدیگر تفاوت دارند، زیرا در محل بحث، حصول صورت معقوله براى عقل بالفعل در حالى حاصل است که مجرد از ماده باشد، اما حصول صورت معقوله براى ماده به گونهاى است که آمیخته با ماده و مقرون به ماده است، شیخ در پاسخ مىگوید: اختلاط و آمیزش با چیزى (مادهاى) سبب نابودى ذات شىء نمىشود; یعنى ذات و حقیقتشىء، خواه برهنه از ماده باشد، یا آمیخته با آن همراه با مجموعه است.همان طور که ذات صورت براى قوه عاقله وجود دارد براى ماده و عوارض آن هم وجود دارد و آن چه سبب تعقل بود صرف حصول صورت بود و حصول صورت در هر دو مورد محقق است، بنابراین، باید بپذیرید که ماده عاقل است و این چیزى است که شما از آن گریزان هستید.بر این اساس، صرف حصول صورت معقوله به طور مطلق و فارغ از هر قیدى نمىتواند سبب تعقل باشد.اگر گفته شود که صرف حصول صورت معقوله سبب تعقل نیست، بلکه صورت معقوله همراه با قید شانیست تعقل، سبب تعقل است; یعنى حصول صورت براى چیزى است که شانیت تعقل دارد، شیخ پاسخ مىدهد که این فرض محذور پیشین را ندارد، اما محذور دیگرى دارد و آن این که مراد از شانیت تعقل چیست؟ آیا معناى شانیت تعقل آن است که وجود صورت براى آن موجود است؟ یعنى صورت معقوله، عقل بالقوه را عاقل مىکند، البته مشروط به این که وجود پیدا کند، چنان که مراد از تعقل، وجود و حصول صورت باشد، مثل این که بگوییم معقول بودن صورت به دلیل وجود صورت براى چیزى است که از شان آن چیز وجود صورت براى او است و شانیت تعقل را دارد; یعنى صورت براى او حاصل شود، در این صورت، این معنا (حصول صورت) در ماده هم هست، که صورت معقوله براى آن حاصل و موجود است، لذا همان اشکال پیشین که ماده عاقل باشد، دوباره مطرح مىشود.
اگر گفته شود که شانیت تعقل به معناى حصول و وجود صورت نیست، بلکه منظور این است که عقل بالقوه بدون آن صورت معقوله توانایى دارد که عقل بالفعل شود، پاسخ این است که این اختلاف مفروض است، زیرا فرض بر این است که صورت معقوله را براى عقل بالقوه وجود گرفته و تنها سخن در اتحاد و عدم اتحاد آن است.
اما در این فرض که عقل بالفعل همان صورت باشد و صورت معقوله به تنهایى عقل بالفعل، در این صورت، آن چیزى که به منزله ماده است هرگز بالفعل نخواهد شد، چرا که فرض بر این است که عقل بالفعل همان صورت مجرده است و عقل بالقوه عقل بالفعل نیست، بلکه محل و قابل عقل بالفعل و شیىء که قابل و محل است، نمىتواند بالفعل شود، در نتیجه، آن چه به منزله ماده است روشن است که به فعلیت نمىرسد، چرا که نقش قابل را دارد و آن چه به منزله صورت است، اگر خود همین عقل بالفعل باشد همیشه بالفعل خواهد بود و محال است که وجود پیدا کند و عقل بالقوه باشد.
اما فرض این که عقل بالفعل عبارت از مجموع صورت معقوله و قوه عاقله باشد، از دو حال بیرون نیستیا این عقل بالفعل ذات خودش را درک مىکند و بالفعل استیا غیر ذات خودش را درک مىکند.فرض اخیر که چیزى غیر از ذات خودش را درک کند صحیح نیست، زیرا غیر ذات عقل بالفعل، یا یکى از اجزاى آن است; یعنى ماده یا صورت و یا چیزى خارج از ذات و اجزاى ذات.اگر معقول چیزى بیرون از ذات و اجزا باشد تعقل آن شىء ثالث را بپذیرد و به وسیله آن بالفعل شود.به بیان دیگر، طبق این فرض عقل بالفعلى که از مجموع صورت معقوله و عقل بالقوه، تشکیل شده است مىخواهد غیر ذاتش را درک کند، این عقل بالفعل باید به منزله ماده باشد و صورتى که معقول اوست غیر از صورتى باشد که به عنوان یکى از اجزاى مجموع همراه با قوه عاقله تشکیل دهنده عقل بالفعل بودند.این صورت معقوله (شىء ثالث) صورتى غریبه و بیگانه است که مجموع مىخواهد به وسیله آن از قوه خارج شده و به فعلیتبرسد.در این جا همان اشکال پیشین وجود دارد که رابطه این صورت بیگانه و غریبه با مجموع، که مىخواهد به وسیله آن به فعلیتبرسد، چگونه رابطهاى است؟ رابطه اتحاد و یگانگى استیا رابطه تغایر و از هم گسیختگى؟ چنان چه رابطه بین صورت معقوله و مجموع، رابطه اتحاد باشد مدعا اثبات مىشود و چنان چه رابطه، رابطه بیگانگى و تغایر باشد، شىء متغایر نمىتواند متغایر از خویش را درک کند، لذا به ناچار براى درک آن محتاج به صورت دیگرى است و این مستلزم تسلسل است.اما چنان چه معقول عقل بالفعل شىء ثالث و خارج از ذات نباشد، بلکه یا یکى از اجزاى ذات باشد، خواه جزئى که به منزله ماده است (عقل بالقوه) و خواه جزئى که به منزله صورت است (صورت معقوله) یا هر دو جزء معقول باشند، در هر یک از این سه احتمال، تعقل عقل بالفعل یا به وسیله جزئى است که به منزله ماده استیا به وسیله جزئى است که به منزله صورت استیا به وسیله مجموع (عقل بالقوه و صورت معقوله) است که مجموع نه قسم مىشود و تمامى اقسام باطل است.در سه قسم از نه قسم، معقول جزئى است که به منزله ماده است و عاقل آن یا ماده استیا صورت و یا هر دو; آن جا که معقول و عاقل، هر دو ماده باشند. در حقیقت ماده خودش را تعقل مىکند و عقل بالفعل است که براى به فعلیت رسیدن نیاز به اتحاد با جزء دیگر - یعنى صورت - ندارد و اگر معقول که جزء به منزله ماده است، به وسیله صورت تعقل شود; یعنى عاقل آن صورت باشد، طبق این فرض، عاقل - یعنى صورت - همیشه مبدا بالقوه و قابل است و معقول - جزئى که به منزله ماده است - مبدا بالفعل و بالفعل، و این امرى بر خلاف بداهت و ضرورت است، زیرا صورت همیشه بالفعل و ماده همیشه بالقوه است.
پىنوشتها:
1) ابن سینا الاشارات والتنبیهات، ج3، ص292.
2) همان، ص295.
3) همان، ص293.
4) این سینا: علم النفس شفا، فصل6 طبع مصر، از مقاله7، ص212.
5) همان، ص213.
6) ابن سینا: المبدا و المعاد به اهتمام عبدالله نورانى، چاپ اول، مؤسسه مطالعات اسلامى، دانشگاه مگ گیل با همکارى دانشگاه تهران، سال1363، ص6.