عرفان و سیاست (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
کتاب «عرفان و سیاست» شامل یک مقدمه و هفت فصل مىباشد. در مقدمه پس از طرح سؤالاصلى و نحوه تدوین کتاب، گزارش مختصرى از محتواى متن نیز ارائه شده است. نویسنده در پاسخ به این سؤال که آیا نگاه عرفانى اندیشمندان به انسان و جهان، در اندیشه سیاسى و اجتماعى آنان تأثیر گذار است و در صورت مثبت بودن، تأثیر آن چگونه مىباشد، مىگوید: وجه مشترک همه نظرها و تحلیلهاى مختلف به ویژه در سده اخیر در پاسخ به سؤال مذکور، این است که عرفان در عرصه سیاست تأثیر گذار است؛ البته نظرهاى آنان در نحوه تأثیر عرفان بر اندیشه سیاسى و اجتماعى مختلف مىباشد.
نویسنده کتاب را به هفت فصل تقسیم کرده و در هر فصل، نخست به یکى از تحلیلها در قالب یک نظر اشاره نموده و سپس به نقد و بررسى آن پرداخته است. ایشان قبل از این که به بررسى دیدگاهها بپردازد، وجه مشترکى را براى همه آنها بیان مىکند که در واقع، مبنایى براى نقد و بررسى نظریههاى دیگران به شمار مىآید. وجه مشترک همه گروههاى مختلف اجتماعى این است که آنان به تناسبِ عملکرد و جهتگیرى فرهنگى و اجتماعى خود، با واقعیت تأثیر عرفان بر اندیشه سیاسى و اجتماعى که در فرهنگ جامعه وجود دارد، مواجه شدهاند. بنابراین، بسیارى از تحلیلها و نظریههاى ارائه شده بیش از آن که برخاسته از دغدغه حقیقت باشد، به خاطر نیازهاى اجتماعى تحلیل گران و نظریهپردازان براى مواجهه با این واقعیت بوده است و به همین دلیل، اغلب تحلیلها و نظریههاى گروههاى مختلف بدون آشنایى آنان با متون، مبانى و اصطلاحات عرفانى، و بیشتر با نگاه بیرونى محض - آن هم به قصد عمل و کنش اجتماعى تحلیل گران - بیان شده است. در واقع، این وجه مشترک به عنوان مفروض نویسنده در طرح نظریهها و نقد و بررسى هر یک از آنها مىباشد. اینک مطالب هر یک از فصول به اختصار معرفى مىشود.
فصل اول - عرفان و فقاهت: معتقدانِ به این نظر که اندیشه سیاسى و اجتماعى عرفانى را در برابر دیدگاههاى سیاسى و اجتماعى - فقهى قرار مىدهند، نظریههاى اجتماعى و سیاسى - فقهى را خشک و گاه خشن مىدانند، ولى دیدگاههاى اجتماعى - عرفانى را منعطف و آمیخته با تسامح و مدارا معرفى مىنمایند. با این نگرش، آنان نسبت به دیدگاه عرفانى همدلى کرده، ولى با دیدگاه فقهى مخالفت مىورزیدند. نتیجه گرایش این دسته به فرقههاى صوفیانه در بُعد عملى به رشد این فرقه و حتى بالاتر، ظهور بابیّت و بهائیّت انجامید و در بُعد نظرى موجب ترویج تفاسیرى جدید از عرفان اسلامى شد. ایشان، سرجان ملکم خان را از نمایندگان مهم این نظر معرفى مىکند.
نویسنده پس از بیان نظریه عرفان و فقاهت، پنج اشکال را براى آن بر مىشمارد: 1. رویارویى فقها و صوفیان در یک مقطع تاریخى، مستلزم وجود تقابل بین فقه و عرفان نیست؛ 2. استشهاد به نمونههاى تاریخى مبنى بر مخالفت فقها با صوفیان، زمانى مورد قبول است که موارد نقضى از رفتار همراهى فقها و صوفیان وجود نداشته باشد؛ 3. ریشه رویارویى، در مقابله سیاسى فقه و عرفان نیست، بلکه در تقابل برخى از جریانهاى تاریخى و اجتماعى مىباشد؛ یعنى مقابله رهبران دینى با تصوف به لحاظ اجتماعى، در حقیقت مقابله با خوانین و قدرتهاى رقیبى بود که از پوششهاى عرفانى براى حفظ قدرت استفاده مىکردند؛ 4. عرفان و فقه در عرض هم نیستند تا به عنوان رقیب شناخته شوند، بلکه عرفان در زمره علوم نظرى، و فقه جزء علوم عملى است و 5. ادعاى خشک و خشن بودن فقه و تساهل و تسامح عرفان نادرست است. فقه حوزه وسیعى از مدارا و تساهل را تجویز مىکند، ولى عرفان مرزهاى دقیقى دارد. فقیه به عرف و ظهورات عرفى و گمانهاى عقلانى اعتبار مىبخشد، ولى عارف در مراتب سلوک با دغدغه و پىگیرى مستمر به شناخت زوایاى تاریک عمل و رفتار خود همت مىگمارد.
فصل دوم - عرفان و اندیشه: صاحبان این دیدگاه معتقدند که عرفان یک ایدئولوژى براى توجیه شکستهاى تاریخى و اجتماعى، گریز از واقعیتهاى عینى جامعه و واکنش انفعالى در برابر تهاجمات نظامى بیگانگان و ظلمهاى اجتماعى به شمار مىآید و نتیجه گسترش نگرش عرفانى، زوال اندیشه سیاسى در ایران است. به گفته نویسنده، اندیشمندان این نظریه معتقدند که حضور دیانت و مرجعیت وحى در تمدن اسلامى و غلبه تفکر عرفانى از سده پنجم به بعد، دو عامل اصلى کاهش اندیشه سیاسى در دنیاى اسلام است و تنها راه پیشرفت، ریشه کنى دین و عرفان از جامعه مىباشد. وى فتحعلى آخوندزاده و کسروى را از نمایندگان عمده این نظریه برمىشمارد.
مؤلف در ارزیابى نظریه مذکور، به چهار اشکال وارد شده بر دلایل و شواهد مورد نظر آنها اشاره مىکند: 1. دلایل نظرى آنان در چارچوب برخى از نظریههاى روانکاوانه یا جامعهشناختى بیان شده و از مبادى پوزیتویستى و دیدگاههاى ماتریالیستى و آمپریستى بهره برده و از یک متافیزیک سالم بىبهرهاند؛ 2. با ارائه چند شاهد تاریخى نمىتوان نتیجه کلى گرفت، چرا که ممکن است افول، لازمه اندیشه عرفانى نباشد؛ 3. شواهد فراوان تاریخى عکس نظریه دوم را تأیید مىکند؛ مثل حرکت سربداران و حروفیّه در برابر مغولان و تیموریان، و انقلاب اسلامى در برابر رژیم پهلوى و 4. آن چه در بیان عوامل زوال تمدن اسلامى گفته مىشود به روایت تاریخنگاران غربى است، ضمن آن که در مقایسه با دنیاى مدرن غرب و با قبول جایگاه آن براى سنجش و ارزیابى همه تمدنها ابراز مىشود که امرى نادرست مىباشد.
فصل سوم - متهم به سازش کارى: نویسنده معتقد است که این نظریه اثر نگرش عرفانى را بر حوزه اندیشه سیاسى مثبت ارزیابى نمىکند؛ البته تفاوت بین نظریه دوم و سوم در ملاک داورى است. معیار داورى در نظریه دوم، اندیشههاى سیاسى دنیاى مدرن است، ولى این نظریه بیشتر به عملکرد سیاسى برخى از عرفا انتقاد مىکند، نه به ادبیات عرفانى. از دلایل این نظر، شواهد تاریخى است که نفوذ اندیشه عرفانى را در برخى از ایلخانان و سلسله پادشاهى نشان مىدهد؛ کسانى که امامت و رهبرى جامعه اسلامى را از بستر فرهنگى آن خارج کرده، اقتدار جامعه اسلامى را به دست گرفتند. وى على شریعتى و جلال آل احمد را از مهمترین نمایندگان این نظریه به شمار مىآورد.
اشکال این نظریه آن است که شواهد تاریخى بر ارتباط و ملازمه بین واقعیت سیاسى دنیاى اسلام با اندیشههاى عرفانى دلالت کافى ندارد.
فصل چهارم - عرفان انقلابى: نویسنده در مقایسه بین این نظریه با نظریه اول معتقد است که این نظریه همانند نظریه اول به تأثیر مثبت نگاه عرفانى در اندیشه سیاسى - اجتماعى اعتقاد دارد، ولى داراى چند وجه تمایز مىباشد: 1. نظریه اول مفاهیم عرفانى را باعث ایجاد تساهل و همراهى و استمرار حاکمیت اشرافیت قاجار و پهلوى مىدانست، ولى این نظریه مفاهیم عرفانى را سبب جنبش و حرکتهاى سیاسى مىداند. چپىها کوشیدند به نوعى آن را با اندیشه و جهان بینى مارکسیستى پیوند بزنند؛ 2. نظریه اول در دوران قاجار، ولى این نظریه از دهه چهل و پنجاه پدید آمد و 3. نظریه اول چند حرکت اجتماعى را بر اساس مبانى نظرى خود سازمان داد، اما این نظریه در حد تئورى باقى ماند. احسان طبرى و اقبال لاهورى از اندیشمندان نظریه چهارم هستند، اگر چه در نوع فکر با یکدیگر تفاوت دارند.
مؤلف در ارزیابى این نظریه، به دو اشکال وارد شده بر آن اشاره مىکند: 1. این نظریه با متون و مفاهیم عرفانى سازگارى ندارد. این دسته به جاى شناسایى معرفت عرفانى، دست به گزینش و تحریف مفاهیم و متون عرفانى زدند و 2. بر این نظریه، سیاست غالب است، نه تفکر. چهره سیاسى غالب بر این نظریه، سیاست ضد لیبرالیستى و روشنفکرانه است که بخشى جنبه سوسیالیستى و بخشى دیگر جنبه ضد استعمارى دارد.
فصل پنجم - قرائت لیبرالیستى: به نظر مؤلف، این نظریه بازسازى نظریه اول است؛ یعنى به تأثیر مثبت اندیشه عرفانى بر اندیشه سیاسى معتقد است و اندیشه سیاسى متأثر از نگرش عرفانى در برابر اندیشه سیاسى متأثر از نگرش فقهى مىباشد. نظریه پنجم که پس از حوادث انقلاب مشروطیت و قدرتگیرى رضاخان و پیدایش انقلاب اسلامى مطرح شد، دیگر بار در خدمت جریانى قرار مىگیرد که با تأثیرپذیرى از اندیشههاى سیاسى غرب با هدف بومى کردن آن تلاش مىکند و در واقع، به دنبال بازسازى یک اندیشه سیاسى لیبرال است. ایشان سپس به توضیح برخى از مبانى و مفاهیم موجود در اندیشه عرفانى دنیاى اسلام مىپردازد که نظریه پنجم با استفاده از آنها دست به استدلال زده است؛ مثل نگاه عرفان به عالم و اشیا که همه را از مراتب فیض واحد مىداند. بنابراین، همه فرقهها و گروهها پذیرفته شدهاند، چون همه از مظاهر و صفات الهى بوده و محبوب هستند. هم چنین همه اندیشهها از حقى یکسان براى زیست برخوردارند و هیچ امرى ملعون نیست؛ و مثل استفاده از اصل حیرت اهل عرفان که در صورت گرفتار شدن به آن، از حق دانستن سلوک خاص و دفاع از هر حقیقتى سرباز مىزند و همه اندیشهها را با نظر تردید نگاه مىکند. اشتراک لفظى کلمه حیرت، سبب اصلى مغالطه در استدلال دوم شد؛ یعنى حیرت مذموم انسان معاصر را به حیرت ممدوح عرفا نسبت دادهاند.
نویسنده براى نظریه پنجم اشکالاتى را بیان کرده است: 1. اشکالات مطرح شده در نظریه اول در اینجا نیز جارى است؛ 2. مقدمه استدلال اول نظریه پنجم درست است، اما نتیجه آن نادرست مىباشد؛ یعنى آن چه براى عالم وحدت و احکام آن شایسته است، براى عالم کثرت و احکام آن روا نمىباشد. عارف که به مقام وحدت مىرسد و وجه اللهى را مشاهده مىکند، همه موجودات را اثرى از بارى تعالى مىبیند. در این نگاه، خیرْ مطلق است. این نگاه با مباحث فقهى و احکام کلامى منافاتى ندارد. محور مباحث فقهى، فعل مکلّف در نشئه طبیعت است. خداوندى که همه چیز را نیکو آفرید وقتى که در حوزه رفتار انسان سخن مىگوید، نیک و بد کار او را معرفى مىکند. بنابراین، در استدلال اول مغالطه و تناقض وجود دارد، زیرا مدّعى تسامح مطلق هستند و 3. حیرت عرفانى به رغم مشابهتها، تفاوتهایى نیز با حیرت مدرن دارد و این تفاوتها مانع نتیجه دادن پلورالیسم معرفتى و لیبرالیسم سیاسى است. نتیجه حیرت علم مدرن حاصل شک و تردید، شکست و ناامیدى است، ولى نتیجه حیرت عرفانى حاصل یقین، پیروزى و امید مىباشد.
فصل ششم - تجربه و ترجمه: به نظر مؤلف، نظریه ششم که در حقیقت محصول کار و اندیشه متکلمان مسیحى و اندیشمندان غربى درباره عرفان و تجربه دینى است، عرفان را به معناى نحوهاى از شهود و مکاشفه مىداند که در تجربه باطنى افراد حاصل مىشود. این شهود فاقد سخن و کلامى است که از جان و دل آن برخیزد، بلکه حاصل ترجمهاى است که نخست تجربه کننده آن و سپس دیگران آن را بیان مىکنند. بنابراین، آنچه درباره عرفان گفته مىشود برداشت گوینده و نشان دهنده افق فهم وى مىباشد، نه قداست آسمانى. نتیجه این نظریه آن است که دین یا عرفان نمىتواند مدّعى ارائه طریقت و شریعتى باشد که از حجیّت و مرجعیت قدسى و آسمانى برخوردار است. به اعتقاد نویسنده، حضور چشمگیر این نظریه که در دهه هفتاد تحت عنوان کلام جدید و با فلسفه دین، بخش اعظم نشریات و یا ترجمهها را به خود اختصاص داده، در رقابت با جریان محورى دیانت قرار مىگیرد.
نویسنده در نقد و بیان اشکال این نظریه مىنویسد: مقدماتى که در نظریه ششم استفاده شده، مورد پذیرش کسانى است که از آن استفاده مىکنند و با اندیشه سیاسى لیبرالیستى نیز سازگار مىباشد. بنابراین، هیچ یک از اشکالات وارد شده بر نظریههاى قبلى بر این نظریه وارد نیست. به نظر مؤلف، اشکال نظریه ششم آن است که بر تعریفى از عرفان استوار مىباشد که در تاریخ عرفان اسلامى هرگز مورد قبول عرفاى مسلمان قرار نگرفته است. عرفان در این نظریه، تجربهاى باطنى است و این تجربه باطنى در قبال ترجمهاى است که از آن ارائه مىشود، یعنى عرفان همواره صامت است و زبان و بیان خود را در بیرون از حوزه حضور خود مىیابد، به گونهاى که عارف نیز هنگامى که به تبیین تفسیر دریافت عرفانى خود مىپردازد، از ابعاد و ساحتهاى غیرعرفانى خود کمک مىگیرد، در حالى که عرفاى مسلمان هر نوع تجربه باطنى را عرفان نمىدانند. عارفان، گفتار و رفتار سالک را عنایت و فیض الهى مىدانند، نه آمیزهاى از تجربه و ترجمه. بنابراین، از عرفان اسلامى پلورالیسم و تساهل سیاسى نسبت به شرایع برداشت نمىشود.
فصل هفتم - انقلاب عرفانى: مؤلف در توضیح این نظریه که به نوعى نتیجهگیرى از فصول قبلى و پاسخ به سؤال اصلى است، مىنویسد: نظریه تأثیر عرفان در اندیشه سیاسى و اجتماعى، نظریهاى است که از طریق رویارویى مستقیم عرفان اسلامى و تحلیل مبانى و لوازم آن به دست مىآید. به نظر نویسنده، اغلب اندیشمندان شش نظریه مذکور به سلوک، مبانى و زوایاى نظرى عرفان اسلامى آگاهى ندارند و چون در بیرون از سلسله تعالیم علمى و عملى عرفان اسلامى قرار دارند، از درک متون عرفانى ناتوان و عاجزند. مؤلف در این فصل نسبت دیدگاه عرفانى دنیاى اسلام را با اندیشه سیاسى و اجتماعى از طریق تحلیل مبانى و مقوّمات درونى عرفان تبیین مىکند. وى با تقسیم عرفان به دو بخش نظرى و عملى، مىنویسد: عارفى که در میدان عرفان عملى گام مىنهد، در واقع همت خود را متوجه گذر از ظواهر، و وصول به حقیقت و باطن عالم مىنماید. باطن و ظاهر به رغم امتیازى که نسبت به یکدیگر دارند، دو امر جدا و قابل تفکیک از یکدیگر نیستند. سلوک عارف به سوى باطن، از مسیر ظاهر مىگذرد. ظاهر و باطن دو مرتبه و دو لایه از یک حقیقت واحدند. بنابراین، دیدگاه عرفانى نگرش سکولار و دنیوى به سیاست را نمىپذیرد و رفتار اجتماعى و سیاسى انسانى را داراى باطن و اثر مىداند که در ابعاد باطنى وجود انسان مؤثر است؛ یعنى حیات و زندگى اجتماعى و سیاسى به همان میزان که امرى دنیوى است، اخروى نیز مىباشد. دیدگاه عرفانى در سنجش نسبت ظاهر و باطن، بر عظمت بُعد معنوى و آسمانى رفتار سیاسى انسان تأکید دارد و با نفى نگرش دنیوى و سکولار به سیاست، راه ورود و حضور مستقیم خود را به عرصه سیاست هموار مىسازد. به نظر مؤلف، اندیشه سیاسى سالم، الزاماً اندیشهاى دینى و عرفانى است، زیرا انبیا کسانى هستند که در اوج آگاهى عرفانى، مبعوث به رسالت شدند و رهبرى امت را برعهده گرفتند.
وى در ادامه، مىنویسد: عرفان اسلامى نوعى اندیشه سیاسى - فقهى را به دنبال مىآورد و هر نوع اندیشه و رفتار سیاسى را که با مبانى و مبادى آسمانى ارتباط نداشته باشد، نفى مىکند و جمود و قشرىگرایى را مورد مذمت قرار مىدهد. نگاه عرفانى، نگرش فقهى به سیاست را تأیید مىکند و فقه سیاسى احکام خاص خود را در چارچوب شریعت بیان مىنماید. بنابراین، اگر در دیدگاه و رفتار سیاسى عرفا اختلافى وجود دارد مربوط به نگرش فقهى آنان است، نه اندیشه عرفانى آنان. به اعتقاد نویسنده، ارتباط نظرى و عملى عرفان با سیاست و نحوه آن را نیز مىتوان با شواهد تاریخى تأیید کرد. خصوصیات اندیشه و رفتار سیاسى عرفا تحت تأثیر مبانى و روش فقهى آنان بوده است. عرفان هرگاه در بستر فقهى تشیع قرار گرفت، جریانهاى سیاسى فعّالى را به دنبال آورد. مؤلف برخى از حرکتهاى سیاسى - اجتماعى از قبیل نهضت امام حسینعلیه السلام، حرکت سیاسى سربداران و نهضت امام خمینى(ره) را نمونه خوبى از قرابت عرفان با فقه سیاسى (عرفان و عمل سیاسى - اجتماعى) معرفى مىکند.
1) حمید پارسانیا، عرفان و سیاست (تهران: مرکز آموزش و پژوهش سازمان تبلیغات اسلامى، 1380) 88 صفحه در قطع پالتویى.
2) دانش آموخته حوزه علمیه قم و استادیار گروه معارف اسلامى دانشگاه آزاد اسلامى واحد شهررى.
نویسنده کتاب را به هفت فصل تقسیم کرده و در هر فصل، نخست به یکى از تحلیلها در قالب یک نظر اشاره نموده و سپس به نقد و بررسى آن پرداخته است. ایشان قبل از این که به بررسى دیدگاهها بپردازد، وجه مشترکى را براى همه آنها بیان مىکند که در واقع، مبنایى براى نقد و بررسى نظریههاى دیگران به شمار مىآید. وجه مشترک همه گروههاى مختلف اجتماعى این است که آنان به تناسبِ عملکرد و جهتگیرى فرهنگى و اجتماعى خود، با واقعیت تأثیر عرفان بر اندیشه سیاسى و اجتماعى که در فرهنگ جامعه وجود دارد، مواجه شدهاند. بنابراین، بسیارى از تحلیلها و نظریههاى ارائه شده بیش از آن که برخاسته از دغدغه حقیقت باشد، به خاطر نیازهاى اجتماعى تحلیل گران و نظریهپردازان براى مواجهه با این واقعیت بوده است و به همین دلیل، اغلب تحلیلها و نظریههاى گروههاى مختلف بدون آشنایى آنان با متون، مبانى و اصطلاحات عرفانى، و بیشتر با نگاه بیرونى محض - آن هم به قصد عمل و کنش اجتماعى تحلیل گران - بیان شده است. در واقع، این وجه مشترک به عنوان مفروض نویسنده در طرح نظریهها و نقد و بررسى هر یک از آنها مىباشد. اینک مطالب هر یک از فصول به اختصار معرفى مىشود.
فصل اول - عرفان و فقاهت: معتقدانِ به این نظر که اندیشه سیاسى و اجتماعى عرفانى را در برابر دیدگاههاى سیاسى و اجتماعى - فقهى قرار مىدهند، نظریههاى اجتماعى و سیاسى - فقهى را خشک و گاه خشن مىدانند، ولى دیدگاههاى اجتماعى - عرفانى را منعطف و آمیخته با تسامح و مدارا معرفى مىنمایند. با این نگرش، آنان نسبت به دیدگاه عرفانى همدلى کرده، ولى با دیدگاه فقهى مخالفت مىورزیدند. نتیجه گرایش این دسته به فرقههاى صوفیانه در بُعد عملى به رشد این فرقه و حتى بالاتر، ظهور بابیّت و بهائیّت انجامید و در بُعد نظرى موجب ترویج تفاسیرى جدید از عرفان اسلامى شد. ایشان، سرجان ملکم خان را از نمایندگان مهم این نظر معرفى مىکند.
نویسنده پس از بیان نظریه عرفان و فقاهت، پنج اشکال را براى آن بر مىشمارد: 1. رویارویى فقها و صوفیان در یک مقطع تاریخى، مستلزم وجود تقابل بین فقه و عرفان نیست؛ 2. استشهاد به نمونههاى تاریخى مبنى بر مخالفت فقها با صوفیان، زمانى مورد قبول است که موارد نقضى از رفتار همراهى فقها و صوفیان وجود نداشته باشد؛ 3. ریشه رویارویى، در مقابله سیاسى فقه و عرفان نیست، بلکه در تقابل برخى از جریانهاى تاریخى و اجتماعى مىباشد؛ یعنى مقابله رهبران دینى با تصوف به لحاظ اجتماعى، در حقیقت مقابله با خوانین و قدرتهاى رقیبى بود که از پوششهاى عرفانى براى حفظ قدرت استفاده مىکردند؛ 4. عرفان و فقه در عرض هم نیستند تا به عنوان رقیب شناخته شوند، بلکه عرفان در زمره علوم نظرى، و فقه جزء علوم عملى است و 5. ادعاى خشک و خشن بودن فقه و تساهل و تسامح عرفان نادرست است. فقه حوزه وسیعى از مدارا و تساهل را تجویز مىکند، ولى عرفان مرزهاى دقیقى دارد. فقیه به عرف و ظهورات عرفى و گمانهاى عقلانى اعتبار مىبخشد، ولى عارف در مراتب سلوک با دغدغه و پىگیرى مستمر به شناخت زوایاى تاریک عمل و رفتار خود همت مىگمارد.
فصل دوم - عرفان و اندیشه: صاحبان این دیدگاه معتقدند که عرفان یک ایدئولوژى براى توجیه شکستهاى تاریخى و اجتماعى، گریز از واقعیتهاى عینى جامعه و واکنش انفعالى در برابر تهاجمات نظامى بیگانگان و ظلمهاى اجتماعى به شمار مىآید و نتیجه گسترش نگرش عرفانى، زوال اندیشه سیاسى در ایران است. به گفته نویسنده، اندیشمندان این نظریه معتقدند که حضور دیانت و مرجعیت وحى در تمدن اسلامى و غلبه تفکر عرفانى از سده پنجم به بعد، دو عامل اصلى کاهش اندیشه سیاسى در دنیاى اسلام است و تنها راه پیشرفت، ریشه کنى دین و عرفان از جامعه مىباشد. وى فتحعلى آخوندزاده و کسروى را از نمایندگان عمده این نظریه برمىشمارد.
مؤلف در ارزیابى نظریه مذکور، به چهار اشکال وارد شده بر دلایل و شواهد مورد نظر آنها اشاره مىکند: 1. دلایل نظرى آنان در چارچوب برخى از نظریههاى روانکاوانه یا جامعهشناختى بیان شده و از مبادى پوزیتویستى و دیدگاههاى ماتریالیستى و آمپریستى بهره برده و از یک متافیزیک سالم بىبهرهاند؛ 2. با ارائه چند شاهد تاریخى نمىتوان نتیجه کلى گرفت، چرا که ممکن است افول، لازمه اندیشه عرفانى نباشد؛ 3. شواهد فراوان تاریخى عکس نظریه دوم را تأیید مىکند؛ مثل حرکت سربداران و حروفیّه در برابر مغولان و تیموریان، و انقلاب اسلامى در برابر رژیم پهلوى و 4. آن چه در بیان عوامل زوال تمدن اسلامى گفته مىشود به روایت تاریخنگاران غربى است، ضمن آن که در مقایسه با دنیاى مدرن غرب و با قبول جایگاه آن براى سنجش و ارزیابى همه تمدنها ابراز مىشود که امرى نادرست مىباشد.
فصل سوم - متهم به سازش کارى: نویسنده معتقد است که این نظریه اثر نگرش عرفانى را بر حوزه اندیشه سیاسى مثبت ارزیابى نمىکند؛ البته تفاوت بین نظریه دوم و سوم در ملاک داورى است. معیار داورى در نظریه دوم، اندیشههاى سیاسى دنیاى مدرن است، ولى این نظریه بیشتر به عملکرد سیاسى برخى از عرفا انتقاد مىکند، نه به ادبیات عرفانى. از دلایل این نظر، شواهد تاریخى است که نفوذ اندیشه عرفانى را در برخى از ایلخانان و سلسله پادشاهى نشان مىدهد؛ کسانى که امامت و رهبرى جامعه اسلامى را از بستر فرهنگى آن خارج کرده، اقتدار جامعه اسلامى را به دست گرفتند. وى على شریعتى و جلال آل احمد را از مهمترین نمایندگان این نظریه به شمار مىآورد.
اشکال این نظریه آن است که شواهد تاریخى بر ارتباط و ملازمه بین واقعیت سیاسى دنیاى اسلام با اندیشههاى عرفانى دلالت کافى ندارد.
فصل چهارم - عرفان انقلابى: نویسنده در مقایسه بین این نظریه با نظریه اول معتقد است که این نظریه همانند نظریه اول به تأثیر مثبت نگاه عرفانى در اندیشه سیاسى - اجتماعى اعتقاد دارد، ولى داراى چند وجه تمایز مىباشد: 1. نظریه اول مفاهیم عرفانى را باعث ایجاد تساهل و همراهى و استمرار حاکمیت اشرافیت قاجار و پهلوى مىدانست، ولى این نظریه مفاهیم عرفانى را سبب جنبش و حرکتهاى سیاسى مىداند. چپىها کوشیدند به نوعى آن را با اندیشه و جهان بینى مارکسیستى پیوند بزنند؛ 2. نظریه اول در دوران قاجار، ولى این نظریه از دهه چهل و پنجاه پدید آمد و 3. نظریه اول چند حرکت اجتماعى را بر اساس مبانى نظرى خود سازمان داد، اما این نظریه در حد تئورى باقى ماند. احسان طبرى و اقبال لاهورى از اندیشمندان نظریه چهارم هستند، اگر چه در نوع فکر با یکدیگر تفاوت دارند.
مؤلف در ارزیابى این نظریه، به دو اشکال وارد شده بر آن اشاره مىکند: 1. این نظریه با متون و مفاهیم عرفانى سازگارى ندارد. این دسته به جاى شناسایى معرفت عرفانى، دست به گزینش و تحریف مفاهیم و متون عرفانى زدند و 2. بر این نظریه، سیاست غالب است، نه تفکر. چهره سیاسى غالب بر این نظریه، سیاست ضد لیبرالیستى و روشنفکرانه است که بخشى جنبه سوسیالیستى و بخشى دیگر جنبه ضد استعمارى دارد.
فصل پنجم - قرائت لیبرالیستى: به نظر مؤلف، این نظریه بازسازى نظریه اول است؛ یعنى به تأثیر مثبت اندیشه عرفانى بر اندیشه سیاسى معتقد است و اندیشه سیاسى متأثر از نگرش عرفانى در برابر اندیشه سیاسى متأثر از نگرش فقهى مىباشد. نظریه پنجم که پس از حوادث انقلاب مشروطیت و قدرتگیرى رضاخان و پیدایش انقلاب اسلامى مطرح شد، دیگر بار در خدمت جریانى قرار مىگیرد که با تأثیرپذیرى از اندیشههاى سیاسى غرب با هدف بومى کردن آن تلاش مىکند و در واقع، به دنبال بازسازى یک اندیشه سیاسى لیبرال است. ایشان سپس به توضیح برخى از مبانى و مفاهیم موجود در اندیشه عرفانى دنیاى اسلام مىپردازد که نظریه پنجم با استفاده از آنها دست به استدلال زده است؛ مثل نگاه عرفان به عالم و اشیا که همه را از مراتب فیض واحد مىداند. بنابراین، همه فرقهها و گروهها پذیرفته شدهاند، چون همه از مظاهر و صفات الهى بوده و محبوب هستند. هم چنین همه اندیشهها از حقى یکسان براى زیست برخوردارند و هیچ امرى ملعون نیست؛ و مثل استفاده از اصل حیرت اهل عرفان که در صورت گرفتار شدن به آن، از حق دانستن سلوک خاص و دفاع از هر حقیقتى سرباز مىزند و همه اندیشهها را با نظر تردید نگاه مىکند. اشتراک لفظى کلمه حیرت، سبب اصلى مغالطه در استدلال دوم شد؛ یعنى حیرت مذموم انسان معاصر را به حیرت ممدوح عرفا نسبت دادهاند.
نویسنده براى نظریه پنجم اشکالاتى را بیان کرده است: 1. اشکالات مطرح شده در نظریه اول در اینجا نیز جارى است؛ 2. مقدمه استدلال اول نظریه پنجم درست است، اما نتیجه آن نادرست مىباشد؛ یعنى آن چه براى عالم وحدت و احکام آن شایسته است، براى عالم کثرت و احکام آن روا نمىباشد. عارف که به مقام وحدت مىرسد و وجه اللهى را مشاهده مىکند، همه موجودات را اثرى از بارى تعالى مىبیند. در این نگاه، خیرْ مطلق است. این نگاه با مباحث فقهى و احکام کلامى منافاتى ندارد. محور مباحث فقهى، فعل مکلّف در نشئه طبیعت است. خداوندى که همه چیز را نیکو آفرید وقتى که در حوزه رفتار انسان سخن مىگوید، نیک و بد کار او را معرفى مىکند. بنابراین، در استدلال اول مغالطه و تناقض وجود دارد، زیرا مدّعى تسامح مطلق هستند و 3. حیرت عرفانى به رغم مشابهتها، تفاوتهایى نیز با حیرت مدرن دارد و این تفاوتها مانع نتیجه دادن پلورالیسم معرفتى و لیبرالیسم سیاسى است. نتیجه حیرت علم مدرن حاصل شک و تردید، شکست و ناامیدى است، ولى نتیجه حیرت عرفانى حاصل یقین، پیروزى و امید مىباشد.
فصل ششم - تجربه و ترجمه: به نظر مؤلف، نظریه ششم که در حقیقت محصول کار و اندیشه متکلمان مسیحى و اندیشمندان غربى درباره عرفان و تجربه دینى است، عرفان را به معناى نحوهاى از شهود و مکاشفه مىداند که در تجربه باطنى افراد حاصل مىشود. این شهود فاقد سخن و کلامى است که از جان و دل آن برخیزد، بلکه حاصل ترجمهاى است که نخست تجربه کننده آن و سپس دیگران آن را بیان مىکنند. بنابراین، آنچه درباره عرفان گفته مىشود برداشت گوینده و نشان دهنده افق فهم وى مىباشد، نه قداست آسمانى. نتیجه این نظریه آن است که دین یا عرفان نمىتواند مدّعى ارائه طریقت و شریعتى باشد که از حجیّت و مرجعیت قدسى و آسمانى برخوردار است. به اعتقاد نویسنده، حضور چشمگیر این نظریه که در دهه هفتاد تحت عنوان کلام جدید و با فلسفه دین، بخش اعظم نشریات و یا ترجمهها را به خود اختصاص داده، در رقابت با جریان محورى دیانت قرار مىگیرد.
نویسنده در نقد و بیان اشکال این نظریه مىنویسد: مقدماتى که در نظریه ششم استفاده شده، مورد پذیرش کسانى است که از آن استفاده مىکنند و با اندیشه سیاسى لیبرالیستى نیز سازگار مىباشد. بنابراین، هیچ یک از اشکالات وارد شده بر نظریههاى قبلى بر این نظریه وارد نیست. به نظر مؤلف، اشکال نظریه ششم آن است که بر تعریفى از عرفان استوار مىباشد که در تاریخ عرفان اسلامى هرگز مورد قبول عرفاى مسلمان قرار نگرفته است. عرفان در این نظریه، تجربهاى باطنى است و این تجربه باطنى در قبال ترجمهاى است که از آن ارائه مىشود، یعنى عرفان همواره صامت است و زبان و بیان خود را در بیرون از حوزه حضور خود مىیابد، به گونهاى که عارف نیز هنگامى که به تبیین تفسیر دریافت عرفانى خود مىپردازد، از ابعاد و ساحتهاى غیرعرفانى خود کمک مىگیرد، در حالى که عرفاى مسلمان هر نوع تجربه باطنى را عرفان نمىدانند. عارفان، گفتار و رفتار سالک را عنایت و فیض الهى مىدانند، نه آمیزهاى از تجربه و ترجمه. بنابراین، از عرفان اسلامى پلورالیسم و تساهل سیاسى نسبت به شرایع برداشت نمىشود.
فصل هفتم - انقلاب عرفانى: مؤلف در توضیح این نظریه که به نوعى نتیجهگیرى از فصول قبلى و پاسخ به سؤال اصلى است، مىنویسد: نظریه تأثیر عرفان در اندیشه سیاسى و اجتماعى، نظریهاى است که از طریق رویارویى مستقیم عرفان اسلامى و تحلیل مبانى و لوازم آن به دست مىآید. به نظر نویسنده، اغلب اندیشمندان شش نظریه مذکور به سلوک، مبانى و زوایاى نظرى عرفان اسلامى آگاهى ندارند و چون در بیرون از سلسله تعالیم علمى و عملى عرفان اسلامى قرار دارند، از درک متون عرفانى ناتوان و عاجزند. مؤلف در این فصل نسبت دیدگاه عرفانى دنیاى اسلام را با اندیشه سیاسى و اجتماعى از طریق تحلیل مبانى و مقوّمات درونى عرفان تبیین مىکند. وى با تقسیم عرفان به دو بخش نظرى و عملى، مىنویسد: عارفى که در میدان عرفان عملى گام مىنهد، در واقع همت خود را متوجه گذر از ظواهر، و وصول به حقیقت و باطن عالم مىنماید. باطن و ظاهر به رغم امتیازى که نسبت به یکدیگر دارند، دو امر جدا و قابل تفکیک از یکدیگر نیستند. سلوک عارف به سوى باطن، از مسیر ظاهر مىگذرد. ظاهر و باطن دو مرتبه و دو لایه از یک حقیقت واحدند. بنابراین، دیدگاه عرفانى نگرش سکولار و دنیوى به سیاست را نمىپذیرد و رفتار اجتماعى و سیاسى انسانى را داراى باطن و اثر مىداند که در ابعاد باطنى وجود انسان مؤثر است؛ یعنى حیات و زندگى اجتماعى و سیاسى به همان میزان که امرى دنیوى است، اخروى نیز مىباشد. دیدگاه عرفانى در سنجش نسبت ظاهر و باطن، بر عظمت بُعد معنوى و آسمانى رفتار سیاسى انسان تأکید دارد و با نفى نگرش دنیوى و سکولار به سیاست، راه ورود و حضور مستقیم خود را به عرصه سیاست هموار مىسازد. به نظر مؤلف، اندیشه سیاسى سالم، الزاماً اندیشهاى دینى و عرفانى است، زیرا انبیا کسانى هستند که در اوج آگاهى عرفانى، مبعوث به رسالت شدند و رهبرى امت را برعهده گرفتند.
وى در ادامه، مىنویسد: عرفان اسلامى نوعى اندیشه سیاسى - فقهى را به دنبال مىآورد و هر نوع اندیشه و رفتار سیاسى را که با مبانى و مبادى آسمانى ارتباط نداشته باشد، نفى مىکند و جمود و قشرىگرایى را مورد مذمت قرار مىدهد. نگاه عرفانى، نگرش فقهى به سیاست را تأیید مىکند و فقه سیاسى احکام خاص خود را در چارچوب شریعت بیان مىنماید. بنابراین، اگر در دیدگاه و رفتار سیاسى عرفا اختلافى وجود دارد مربوط به نگرش فقهى آنان است، نه اندیشه عرفانى آنان. به اعتقاد نویسنده، ارتباط نظرى و عملى عرفان با سیاست و نحوه آن را نیز مىتوان با شواهد تاریخى تأیید کرد. خصوصیات اندیشه و رفتار سیاسى عرفا تحت تأثیر مبانى و روش فقهى آنان بوده است. عرفان هرگاه در بستر فقهى تشیع قرار گرفت، جریانهاى سیاسى فعّالى را به دنبال آورد. مؤلف برخى از حرکتهاى سیاسى - اجتماعى از قبیل نهضت امام حسینعلیه السلام، حرکت سیاسى سربداران و نهضت امام خمینى(ره) را نمونه خوبى از قرابت عرفان با فقه سیاسى (عرفان و عمل سیاسى - اجتماعى) معرفى مىکند.
1) حمید پارسانیا، عرفان و سیاست (تهران: مرکز آموزش و پژوهش سازمان تبلیغات اسلامى، 1380) 88 صفحه در قطع پالتویى.
2) دانش آموخته حوزه علمیه قم و استادیار گروه معارف اسلامى دانشگاه آزاد اسلامى واحد شهررى.