انتقال قدرت از قاجاریه به پهلوى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
نوشتار حاضر قصد دارد با پاسخ به این پرسش که «چرا حکومت قاجار فرو پاشید و پهلوى اول به قدرت رسید؟» راهى به قانونمندى تاریخى در جریان انتقال قدرت بگشاید. مؤلف در پاسخ به پرسش یاد شده فرضیههاى ذیل را مورد بررسى قرار مىدهد: 1. فشار مجموعهاى از عوامل درونى و بیرونى، حکومت قاجار را در حفظ قدرت مستأصل ساخت؛ 2. همزمانى رخدادهاى داخلى و خارجى در دستیابى رضاخان به قدرت مؤثر واقع شد؛ 3. انگلیسىها از مؤثرترین عوامل خارجى در سقوط قاجاریه و ظهور پهلوى بودند؛ 4.مؤلفههاى شخصیتى رضاخان در رسیدن او به قدرت تأثیر به سزایى داشت.متن
مقدمه
در مقاله حاضر تلاش شده است که در بحث آمد و شد پهلوى و قاجاریه، فرضیات زیر مورد بررسى قرار گیرد:
1. فشار مجموعهاى از عوامل درونى و بیرونى، حکومت قاجار را در حفظ قدرت مستأصل ساخت؛
2. همزمانى رخدادهاى داخلى و خارجى در دستیابى رضاخان به قدرت مؤثر واقع شد؛
3. انگلیسىها از مؤثرترین عوامل خارجى در سقوط قاجاریه و ظهور پهلوى بودند؛
4. مؤلفههاى شخصیتى رضاخان در رسیدن او به قدرت تأثیر به سزایى داشت.
عوامل سقوط قاجاریه
1. عوامل خارجى
صدور دستخط مشروطیت در ایران،2 مانعى بر سر راه تداوم مداخلات استعمارى دو قدرت روسیه و بریتانیا در ایران ایجاد نکرد نمونه بارز آن تقسیم ایران به مناطق نفوذ در 1907 م. و نیز اولتیماتوم روسها به اقدامات مورگان شوستر و الزام ایران به جلب نظر روسیه در استخدام مستشاران خارجى3 است. بر اثر اولتیماتوم روسیه به ایران، مجلس دوم به تعطیلى کشانده شد. در اثناى جنگ جهانى اول، رخدادى چون دستگیرى سلیمان میرزا رهبر حزب دموکرات،افکار عمومى و ملیون4 را علیه انگلیسىها برانگیخت. در سالهاى بعد با واقعه قتل ایمبرى، نایب کنسول آمریکا، و منصرف کردن کمپانى نفت سینکلر از ایران، دو قدرت توان خود را براى تاراندن رقبا از صحنه ایران آزمودند و احمد شاه قاجار در آن واقعه تنها به این بسنده کرد که به علما تلگراف زند: «از برقرارى حکومت نظامى (به خاطر قتل ایمبرى) ناخرسند است».5
مداخلات قدرتهاى خارجى در تحمیل کابینههاى دوست و قطع مساعده از کابینههاى مستقل، در متزلزل شدن قاجارها بىتأثیر نبود. چنانکه مشیرالدوله آشکارا به پرنس ارفع گفته بود: «بعد از رفتن وثوق الدوله، ماهى دوازده هزار لیره به طور مساعده براى گرداندن چرخ دولت، انگلیسىها مىدادند، حالا موقوف شد».6 ارفع نیز در واقعه امتناع خود از نخست وزیرى و اصرار بر وزارت مشیرالدوله اظهار مىدارد: «چون آن وقت نظریه سفارت انگلیس در تعیین رئیس الوزرا خیلى مدخلیت داشت، از تمجید او مضایقه نکردم».7 در تلگرافهاى مقامات انگلیسى موارد بسیارى از دخالت قدرتهاى خارجى ثبت شده است؛ براى مثال بارکلى به سر ادوارد گرى تلگراف مىزند: «من و همکار روسیم اصرار نمودیم که جلسهاى تشکیل شود و ما در باب ترکیب کابینه از سایر جزئیات توضیحاتى به اعلىحضرت دهیم».8 در تلگرافى که دو روز بعد به تاریخ هفتم مه 1909 مخابره مىشود، بارکلى گزارش مىدهد: «امروز عصر اجلاس مذکور تشکیل یافت، اصرار نمودیم که ناصر الملک و سعدالدوله باید جزو کابینه بشوند».9
در اثناى اشغال ایران در جنگ جهانى اول بر تعداد دولتهاى تحمیلى در ایران افزوده شد؛ چنانچه فرمانفرما با پیشنهاد سفارت انگلیس10 رئیس الوزرا شد. مخبرالسلطنه هدایت از حضور قشون روس در همین ایام در ایران تعبیر به «درد بى درمان نموده» و به اجزاى نظمیه مىگوید دم نزند و به زنها بگو «چندى در خانه با چادر نماز حرکت کنند بهتر از آن است که سربرهنه از خانه به در شوند».11
2. پیامدهاى جنگ جهانى اول در ایران
اشغال ایران بیش از پیش به استیصال حکومتگران قاجار در حفظ قدرت انجامید. در این جنگ نه تنها به اعلان بىطرفى ایران توجه نشد، که روسها نیروهایى در شمال، غرب و گیلان پیاده کردند؛ بریتانیا بر شمار سربازان خود در جنوب افزود، آلمانها بر دامنه تحریکات عشایرى12 افزودند و مختصر آن که «پرچم ایران بر فراز فقط چند شهر عمده کشور در اهتزاز بود».13 تلختر آن که ایران تمامى نتایج شوم جنگى را که مىخواست از آن احتراز کند، همانند قحطى نان، کشتار نفوس،14 هتک نوامیس، تورم و کاهش تولیدات15 و خدشه دار شدن استقلال سیاسى را تحمل کرد. وقتى روزنامه عدل به تاخت و تازهاى انگلیسىها در جنوب انتقاد کرد «اشغالگران دستور توقیف آن را دادند». مشکلات اشغال کشور در این دایره محدود نماند و سومین مجلس شوراى ملى تعطیل شد و متعاقب آن آزادى خواهان پراکنده و برخى تبعید و فترت چند سالهاى در کشور آغاز گردید.
3. تحولات سیاست انگلستان در دهههاى آغازین قرن بیستم
با وقوع انقلاب 1917 در روسیه، تشکیل حکومتهاى نظامى در همسایگان شوروى براى نظام سرمایه دارى به یک ضرورت سیاسى تبدیل شد. خطر سرایت فرم و محتواى ستم ستیزى، آزادى و برابرى خواهى انقلاب 1917 در دنیا به ویژه در مناطق تحت نفوذ انگلستان، انگلیسىها را به واکنش واداشت. نظام سرمایهدارى در تدبیر براى مهار انقلاب کمونیستى به تقویت یا ایجاد دولتهاى میلیتاریستى در پیرامون روسیه شوروى پرداختند و بر این اساس مانرهایم در فنلاند، ریدزسیسمگلى در لهستان، برلیس در بلغارستان، آتاتورک در ترکیه، امان الله خان در افغانستان و چیان کان چک در چین، با ماهیت نظامىگرى به قدرت رسیدند. به واقع «زنجیرهاى از تحت الحمایههاى انگلستان از صحراى لیبى تا زاگرس، مصر، فلسطین، ماوراى اردن و عراق، مجموعهاى از دولتهاى دست نشانده را تشکیل مىدادند که از راههاى زمینى رسیدن به هند را حفاظت مىکردند».16
با خروج نیروهاى روسیه از ایران همه تیرهاى خشم و نفرت متوجه انگلیسىها شد که هنوز خاک ایران را ترک نکرده بودند؛ از این رو تغییراتى در سیاست انگلستان در ایران پدیدار شد؛ از جمله: خروج نمادین از ایران، فعال کردن نور پرفورس، تحمیل قرار داد 1919، یافتن فرمانده مناسب براى نیروهاى متحدالشکل به عنوان جایگزین انگلیسىها در ایران، طرح کودتا و سپردن آن به عناصر طرفدار انگلستان.
سیاستمداران انگلیسى بر آن شدند با تحمیل قرار داد 1919 زمام اداره ایران را در دست گیرند؛ اما «وقوع انقلاب روسیه، در جدى شدن ملیون در مخالفت با قرار داد 1919 مؤثر واقع شد» و حتى ملیون از دفتر آرمیتاژ اسمیت، رئیس کمیسیون مالى قرار داد 1919 «جوالدوزى»17 تعبیر مىکردند. با بروز مخالفتهاى فراوان داخلى و خارجى با قرار داد 1919، تغییر جدىترى در سیاست انگلستان اجتنابناپذیر مىنمود. نامههاى لرد کرزن نشان مىدهد که «مأیوس و متأثر شدن کرزن از قرار داد 1919 سبب شد که آنها دل به کودتا و رضاخان ببندند».
نیکى کدى نیز تأیید مىنماید که «انگلیسىها پس از ناممکن دیدن اجراى قرار داد 1919 بر آن شدند تا راه حلهاى دیگرى بیابند».18
در این راستا انگلیسىها در صدد تجدید سازمان نظامى ایران برآمدند و به ادغام نیروهاى پلیس جنوب، نیروى ژاندارمرى و قزاقها و گماردن چهرهاى نظامى و بومى در رأس این قوا پرداختند. در تبادل نظر فراوانى که بین مقامات بلند پایه و انگلیسىها صورت گرفت، با توجه به شرایط بحرانى پایان حکومت قاجار - که اندیشه کودتا حتى به اذهان غیرنظامیان نیز راه یافته بود - با کانالیزه کردن رخدادهاى داخلى، رضاخان فرمانده آتریاد همدان با کودتاى سوم اسفند 1299، به مقام سردار سپهى رسید. با چرخش محسوسى که در سیاست انگلستان صورت گرفت، اهتمام انگلیسىها متوجه دولت مرکزى قوى شد و با رها کردن سیاست کهن که تشدید نظام خان خانى و ملوک الطوایفى بود، بسیارى از دوستان گذشته مانند شیخ خزعل را به پاى دوست جدید (رضاخان) قربانى کردند.
با شکست انگلیسىها در تحمیل قرار داد 1919 انبوهى از تلگرافها بین تهران و وزارت خارجه انگلستان مبنى بر تقویت حکومت مرکزى قوى در ایران و متعاقب آن حمایت از رضا شاه مخابره شد. سرپرسى لورن که بر اساس همین رایزنىهاى خود در آن برهه، در انگلستان به «تاج بخش»19 معروف گردید، اصرار ورزید که «منافع بریتانیا ایجاب مىکند که با رضاخان متحد شویم» چه او «مرد نیرومندى است که با مردم بیرحمانه رفتار مىکند و مردم از او مىترسند».20 کرزن نیز دلایلى براى حمایت از رضاخان طرح کرد؛ از جمله: تجدید حیات بلشویزم در شمال ایران، دشمنى مجلس با قرار داد 1919، فساد درمانناپذیر سیاست مداران ایران و بىکفایتى احمد شاه.
چنین به نظر مىآید گزارشى که نیکلسون براى چمبرلین، وزیر خارجه انگلیس، فرستاد، در حکم تیر خلاصى به حکومت قاجاریه بود. او گزارش داد که «ایران سابق هرم سستى بود ایستاده بر قاعدهاش، ایران کنونى هرم سستى است ایستاده روى سرش؛ بنابراین احتمال سقوط آن بیشتر است».21
عوامل داخلى
به نظر مىرسد پارهاى از علایمى که کرین برینتون در کالبد شکافى چهار انقلاب به عنوان نشانههاى پیش آهنگ انقلابها از آنها یاد مىکند، در چگونگى فروپاشى قدرت در آخرین سالهاى حکومت قاجار مصداق یافته بود، با این تفاوت که مجموعه رخدادهاى پایان قاجار به انقلاب ختم نشد و نهاد سلطنت همچنان پا بر جا ماند. برخى از نشانهاى مورد نظر برینتون عبارتند از:
1. عدم موفقیت طبقات حاکم در اجراى کارکردهایشان22 و فقدان ورزیدگى و اعتماد به نفس سیاسى طبقه حاکم؛
2. بیدارى وجدان طبقه حکومتگر در قبال بىعدالتىهاى طبقه خود؛
3. کاربرد پراکنده و نامؤثر قدرت و سست شدن پایههاى قدرت؛23
4. عدم شکوفایى استعدادها؛24
5. قهر روشنفکران با حاکمیت؛
6. تشدید ناسازگارىهاى اجتماعى.25
در دوره مورد بحث مىتوان مصادیقى براى همه نشانههاى فوق یافت و در عین حال موارد دیگرى نیز بر آن افزود. در زیر به اختصار به چند مورد آن مىپردازیم.
1. عدم موفقیت طبقه حاکم در اجراى کارکردهایشان
به نظر مىآید که در این دوره، حکومت قاجار به دلیل افزایش فشارهاى داخلى و خارجى با بحران مشروعیت مواجه شد؛ براى مثال در نامهاى که در چهارم جمادى الثانى 1330 براى تاجر کرمانشاهى نوشته شده عبارتى هست که مىتواند نشان دهنده فقدان مشروعیت قاجاریه در آن سالها باشد: «با این اوضاع که معلوم نیست حاکم کیست و ترتیب چیست، نمىدانم کارى از پیش برود یا خیر».؟26 اکثریت نمایندگان مجلس شوراى ملى و آن گاه مجلس مؤسسان نیز که به تغییر سلطنت رأى مثبت دادند به واقع در عدم مشروعیت قاجار براى ادامه حکومت تردیدى به خود راه ندادند. ملک الشعراء بهار در جلسه هفتم آبان ماه 1304 مجلس اظهار مىدارد: «مىتوانم قسم بخورم که براى شخص بنده به هیچ وجه فرقى نمىکند که در رأس امور این مملکت اشخاص خاص یا طبقات مخصوص باشند».27 دکتر مصدق هم اعلام کرد: «راجع به سلاطین قاجار، بنده که کاملاً از آنها مأیوس هستم، زیرا آنها در این مملکت خدماتى نکردهاند که بنده بتوانم از آنها دفاع کنم».28 طبق گزارشهاى کنسولگرىهاى انگلستان در شهرهاى مختلف، مردم از رفتن قاجارها افسوس نخوردند، «اما از ظهور سلسله جدید هم خوشحال نشدهاند».29 در جریان جنبش تنباکو، کندى انگلیسى به ناصرالدین شاه هشدار داد که «این امتیاز تنباکو نیست که مورد هجوم قرار گرفته، بلکه این سلطنت اعلىحضرت است که در معرض حمله قرار گرفته است».30 در تلگرامى که سیدین به علما (درباره محمد على شاه) مخابره کردند، یأس آنان از قاجاریه آشکار مىشود. «چند روز است اعلىحضرت بدون بهانه با هیأت موحش در خارج دروازه تشکیل اردو زده، چند نفر از امرا را بعد از دو سه روز حبس تبعید، ملت در کمال استیحاش و خوف، قتل نفوس فوق العاده ولایات ایران تعطیل عمومى، اقدامات مجدانه سریع النتایج».31 از دیدگاه آیرونساید نیز «طبقه بالاى جامعه این کشور کاملاً فاسد و بىمصرف است و اقشار پایین آن به شدت تنگدستند».32
2. بیدارى وجدان طبقه حکومتگر در قبال بىعدالتىهاى طبقه خود
نگاهى به روز شمار حوادث پس از فتح تهران، گویاى این واقعیت است که اعتبار و حیثیت سیاسى قاجاریه به حداقل درجه خود رسیده و آنان سهم ناچیزى در هدایت یا مهار رخدادهاى سیاسى داشتند. احمدشاه به گاه صدور دستخط ریاست الوزرایى سیدضیاء الدین طباطبایى، جملاتى را مىآورد که مىتواند مصداقى از بیدارى وجدان طبقه حکومتگر در برابر بىعدالتىهاى طبقه خود باشد. او مىنویسد:
حکام ایالات و ولایات در نتیجه غفلت کارى و بىقیدى زمامداران دورههاى گذشته، بىتکلیفى عمومى و تزلزل امنیت را در مملکت فراهم کرده و ما و تمام اهالى را از فقدان هیأت دولت ثابتى متأثر ساخته بود، مصمم شدیم که به تعیین شخص لایق خدمتگزارى که موجبات سعادت مملکت را فراهم کند به بحران متوالى خاتمه دهیم.33
3. کاربرد پراکنده و نامؤثر قدرت و سست شدن پایههاى قدرت قاجاریه
اگر آقا محمد خان قاجار سبب برقرارى ثبات و امنیت در کشور پس از دورهاى از هرج و مرج سیاسى و باز گرداندن وحدت ملى به ایران، وجاهت سیاسى پیدا کرد، آخرین بازماندگان قاجار حیثیت سیاسى خود را بر سر ناامنى مزمن در کشور از دست دادند. آقا محمد خان یکى از ستونهاى قدرتش را بر نظامىگرى استوار ساخت؛ اما در آخرین سالهاى حیات سیاسى قاجاریه اثرى از آن رکن قدرت هویدا نبود. براى نشان دادن استیصال قاجاریه در کنترل اوضاع به نمونهاى اشاره مىکنیم: مخبرالسلطنه هدایت در سرآغاز شرح فتنه قراجه داغ مىنویسد: «میرزا هاشم خان حاکم قراجه داغ است. خوانین محل که باید دفاع کنند، شانه خالى کردند، تجار و علما هم تذبذب مىکنند، در تبریز هم قوه که به اهر بفرستیم نداریم».34 قاجارها همچنین مشروعیت پادشاهى خود را بر شالوده قدرت ایلاتى گذاشته بودند و با «پیمانهاى عشیرهاى، بوروکراسى دولتى، ایجاد ارتش دایم و احیاى رسوم دربارى35 حیات سیاسى خود را تداوم بخشیدند. بدین قرار، آخرین پادشاهان قاجار که فاقد مهارت و استعداد سیاسى ضرورى در حفظ قدرت بودند، بیش از پیش ارکان قدرت قاجاریه را متزلزل کردند.
افزون بر این، پس از مشروطه نهاد مجلس به یکى از ستونهاى نگاه دارنده قدرت تبدیل شده بود، اما چون هیأت حاکمه در همین مقطع ناتوانى حادى را در حفظ روابط صحیح با این نهاد از خود بروز داد، از این رو مجلس شوراى ملى براى حفظ قدرت در خاندان قاجاریه، تعصبى از خود بروز نداد و حتى به ابتکار تنى چند از نمایندگان به انحلال سلطنت قاجار وجه قانونى بخشیده شد.
بخش دیگرى از تزلزل قدرت قاجاریه به ناکارآمدى نهادهاى حکومتى در آن مقطع باز مىگردد. در این جا به بیان کوتاهى از ناکار آمدى نهادها مىپردازیم. در آن سالها عناصر تشکیل دهنده نهاد سلطنت - به تعبیرعلى اکبر داور «مؤسسه سلطنت»36 (عنصر نظرى و عنصر عملى) - از کارکرد واقعى خود فاصله گرفتند و مصادیق عملى نظام شاهنشاهى محمدعلى شاه و احمد شاه بودند که یکى با گلوله باران مجلس و حرم امام رضاعلیه السلام و دیگرى به سبب ترس و احتیاطهاى غیرقابل توجه سیاسى، سخت بىاعتبار شده بودند. احتمال مىرود پژوهشگران دوره قاجار بر این نکته اتفاق نظر یافته باشند که قاجارها در دهههاى پایانى، قدرت انطباق با رویدادهاى داخلى و خارجى را از دست داده بودند و چنین به نظر مىرسد که در تحولات پس از مشروطه، به ضرورت «چرخش نخبگان» بىتوجهى گردید و کماکان سیاستمداران گذشته که اغلب یا وابسته به دربار یا از «شاهزادگان درجه اول»37 بودند اداره کشور را به شیوه سنتى در دست گرفتند؛ از این رو مسؤولیت بسیارى از خطاهاى سیاسى شاهان قاجار بر دوش آن سیاستمداران سنگینى مىکرد که جایگاه خود را به نخبگان جدید نسپرده بودند. رحیم زاده صفوى در دیدار با احمد شاه، آشکارا از «انحطاط فکرى» طبقه اعیان در نیمه اخیر سلطنت شان و این که اعیان قاجار «از لحاظ عقل و همت و بلند نظرى سخت بینوا گردیدهاند»38 سخن به میان مىآورد. حتى بعضى از سیاستمداران که در صدد تطبیق با شرایط برآمدند، در شیوه رسیدن به اهداف دچار خطا شدند؛ براى مثال «وثوق الدوله عاقد قرارداد 1919 آدم کم هوش و ناتوانى نبود، بلکه مانند بسیارى از دولتمردان ایران فرد منفردى بود که عدهاى همکار داشت، اما قدرتش بر نهاد مبتنى نبود».39
نمونه بارز کاربرد نامؤثر قدرت در دوره احمد شاه قاجار به منصه ظهور رسید. احمد شاه ناتوانى آشکارى در حفظ قدرت داشت و با به این که آخرین پادشاه سلسله قاجار شد، عدم تمایل او به قدرت به تسریع سقوط قاجاریه انجامید. محققان او را «بى حال»40، «بزدل» و «ریاکار»41 نامیدهاند. تأملى در خطابیه مجلس به احمد شاه، نشاندهنده وخامت اوضاع مقارن به قدرت رسیدن احمد شاه بود، در این خطابیه آمده است.
چون سلطان والا حضرت شاهزاده محمدعلى میرزا از شغل مهم سلطنت به موجب ماده 36 و 37 قانون اساسى معاف شدهاند، مجلس فوق العاده که در 27 جمادى الاخرى در عمارت بهارستان منعقد گردید، سلطنت را به اعلى حضرت همایون شما تفویض کرده است.42
از مظاهر ناتوانى احمد شاه یکى آنکه مبادرت به غیبت سیاسى طولانى از صحنه حوادث ایران نموده و همین امر راه را براى انتقال قدرت از قاجاریه به پهلوى هموار کرد و کم کم «از طرفداران قاجار کاسته و عقلاى مملکت توجه خود را به سردار سپه معطوف داشتند».43 احمد شاه با دلهرههاى غریب سیاسىاش، سخت به تکیه گاه نیازمند بود. دولت آبادى مىنویسد که احمد شاه گفته بود: «دیدیم مردم با پدر ما چه کردند باید پولى جمع کرد و گوشه امنى زندگانى نمود».44 سیدضیاء الدین در این باره مىگوید: «مرحوم احمد شاه مىخواست مراجعت کند به فرنگ و مىگفت من در امان نیستم، اگر قشون انگلیسى برود چگونه مىتوانم در پایتخت خودم که قشون و پلیس و ژاندارم ده ماه مواجب نگرفتهاند زندگى کنم و اگر متجاسرین به من هجوم کنند چکنم؟».45 از نظر او حتى «کلم فروشى در سویس برپادشاهى»46 ترجیح داشت.
بى میلى احمد شاه سوژه جذابى براى مطبوعات فراهم آورد؛ چنانچه کوکب ایران نوشت: «آیا شاه ما، مرکز امید و انتظارات ما، موقع را هنوز براى عطف نظرى به اولاد بدبخت خود مقتضى نمىداند؟»47
در پایان به مقایسه احمد شاه با رضاخان اشاره مىکنیم که آیرونساید در اولین دیدارش با آن دو شرح داده است:
... وقتى به مرد چاقى که لباس فراک خاکسترى به تن داشت و به هنگام شنیدن حرفهاى من به طرز عصبى مىلرزید نگاه مىکردم، با خود اندیشیدم که دیدن نمونهاى از یک انسان در هم شکسته در مقامى به این اهمیت تا چه حد دردناک بود.
نفرات واحد آتریاد همدان بشاش بودند، فرماندهى آنها مردى بود با قامتى به بلنداى بیش از شش پا، با شانههایى فراخ و چهرهاى بسیار مشخص و متمایز، بینى عقابى، و چشمان درخشانش به او سیمایى زنده مىبخشید که در آن مکان دور از انتظار بود. نام او رضاخان بود.48
4. قهر روشنفکران با حاکمیت
به نظر مىرسد در تطبیق با نظریه برینتون، بتوان سرخوردگى مشروطه خواهان از قاجاریه را نماد قهر روشنفکران با حاکمیت تلقى کرد. از برآیند اوضاع چنین برمىآید که جامعه ایرانى پس از سرخوردگى از تحقق ایده آلهاى دموکراتیک خود در نهضت مشروطه، به تجربه اصلاحات به شیوه آمرانه متمایل و اختیار خود را به دیکتاتورى چون رضاخان سپرد. ناامیدى از مشروطه به عللى چون بازگشت استبداد، عدم تعمیق ارزشهاى نهضت مشروطه، توقیف آزادى خواهان و مطبوعات و تداوم سیطره خارجى باز مىگشت.
5. همزمانى تمایلات سیاسى متضاد در کشور
در این دوره از یک سو تمایلات گریز از مرکز و حکومت ملوک الطوایفى شدت یافت که یکى، در سیماى جنبشهاى رهایى بخش جنگل و خیابانى تبلور یافت و کمابیش از همدلى بخشى از جامعه روشنفکرى برخوردار بود، و دیگرى، در سیماى خوانین و سرکردگان ایالات مانند امیر مؤید سواد کوهى، اسماعیل آقا سمیتقو، دوست محمد خان بلوچ، شیخ خزعل، که فریاد خودسرى سر داده و عملاً از فرمان حکومت مرکزى سر بر تافته بودند، جلوه گر شده بود.
اما هر قدر که تمایلات گریز از مرکز به لحاظ جغرافیایى بیشتر در مناطق مرزى ایران بروز یافته بود، در تهران یک جریان سیاسى که بیشتر تحصیل کردههاى جدید آن را هدایت مىکردند، از تمرکز گرایى حکومتى پشتیبانى مىکرد؛ از این رو فشار همزمان تمایلات قوى سیاسى متضاد،از تحمل حکومتگران پایانى قاجار فراتر بود. نمایندگان این تفکر، تمرکز گرایى قوى را تنها راه حل مشکل توسعه نایافتگى ایران قلمداد مىکردند. از نظر دکتر سیف زاده، نظریه «اقتدار گرایى دیوانسالار» که در این سالها مطرح شده بود خود نوعى نظریه بحران بود، «زیرا تقاضاهاى مشارکت و توزیع جامعه موجب بحران مشروعیت و رسوخ مشروعیت و رسوخ رژیم مىشود. پاسخى که رژیم براى حل بحرانهاى مزبور دارد چیزى جز سرکوب سازمان یافته نیست.49
6. تشدید ناآرامىهاى اجتماعى
چنین به نظر مىآید که اوضاع آشفته اجتماعى ایران در هنگام سقوط قاجاریه، با نظریه برینتون در خصوص تشدید ناآرامىهاى اجتماعى قبل از وقوع انقلابها انطباق دارد. منابع تاریخى از این دوران با عناوین «برزخ»، «بلاتکلیفى» و «اوضاع پیچیده سیاسى»50 یاد مىکنند. در این دوران چنان ناامنى مستولى مىگردد که از شگفت روزگار حضور نیروهاى انگلیسى نوعى ثبات روانى موقت به برخى از افراد جامعه مىبخشد. آیرونساید در این باره مىنویسد: «هر کس را دیدم، از من سؤال مىکرد که پس از خارج شدن نیروهاى شما از ایران، چه بر سر کشور خواهد آمد».51
گفتنى است که منابع داخلى ضمن اذعان به ناامنى اجتماعى معتقد بودند برخى از سارقان و عناصر شرور را دولت انگلیس تحریک به آشوب مىکرد تا «در داخل و خارج انتشار دهد که دولت مرکزى قادر به حفظ امنیت نیست».52 براى مثال در آن آشفته بازار «در زنجان، خوزستان، خراسان، تفگچىهاى خوانین و مالکین هر چه مىخواستند کردند».53
عوامل مساعد در ظهور قدرت پهلوى اول
1. عوامل داخلى
با انجام کودتا و تشکیل کابینهاى که به «کابینه سیاه» شهرت یافت، بازوى نظامى کودتا نیز به مقام سردار سپهى رسید، اما در آن پلکان قدرت که مىتوانست اوج افتخارات او تا آن لحظه باشد نایستاد و با خوش شانسىهاى سیاسى، پس از دو سال در 1302 به نخست وزیرى رسید و دو سال بعد در 1304 در نتیجه بلند پروازىهاى سیاسى خود و اقدامات طرفدارانش آخرین مرحله انتقال قدرت را سپرى کرد و به پادشاهى رسید. در این انتقال تدریجى قدرت، ابتدا با همراهى مجلس مقام فرماندهى کل قوا را گرفت، آنگاه با سرکوب قهرآمیز کلیه تحرکات سیاسى، مدعى برقرارى امنیت در کشور شد. در دوره نخست وزیرى نیز گروههاى متعدد و متنوعى را در داخل و خارج با خود همراه ساخت. در ماجراى جمهورى خواهى، خصایص متعدد خود را مرحله به مرحله بروز داد؛ در حالى که رویه او در سالهاى بعدى نشان داد کوچکترین تعلق خاطرى به نظام جمهورى ندارد؛ اما در 1303 صرف طرح موضوع جمهورى را تاکتیکى مؤثر براى اضمحلال قاجاریه مىدید و با آن همداستانى کرد و تا آن جا پیش رفت که به اشاره او انبوه تلگرافها،54 از شهرهاى مختلف دال بر جمهورى خواهى به تهران مخابره شد و آن گاه از طرح جمهورى اعلام انصراف نمود. عوامفریبىهاى رضاخان ابعاد وسیعترى یافت. در دوران سردار سپهى دستور داد که «یک ناظر شرعیات بر امور مطبوعات و ثبت نظارت کند»،55 حال آن که یکى از سه عصاره اقدامات آتى او در دوران پادشاهىاش ملهم از فکر سکولاریستى در کنار «مدرنیسم و ناسیونالیسم» بود.
تظاهرات دینى آغازین رضاخان امر را بر بسیارى مشتبه کرد، به طورى که سیف پورفاطمى مىنویسد: پدرم برایم نقل کرد روز تاجگذارى رضا شاه یکى از علما این شعر سعدى را خواند:
اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست
تا بر سرش بود چو تویى سایه خدا
امروز کس نشان ندهد در بسیط خاک
مانند آستان درت مأمن رضا56
دورویىهاى رضاخان نه تنها به جامعه مذهبى منحصر نشد؛ او از ایدهالهاى افرادى چون تیمور تاش، داور، تدین، دیبا، فیروز فرمانفرمایان و سردار اسعد براى انتقال قدرت و سالهاى استقرار قدرت خود بهره جست و وقتى کاملاً از آن پشتوانه فکرى بهرههاى لازم را برد یک یک آنها را «از گردونه قدرت به خاطر استقلال رأى و ظرفیتى که براى محبوبیت سیاسى داشتند».57 حذف کرد.
الف) وجاهت ملى رضاخان: هر قدر پرونده قاجارها در آخرین دهههاى حکومت، به لحاظ جریحه دار کردن غرور ملى و فقدان تلاش ارزنده براى اعاده حیثیت از ملت خود، تیره و تار شده بود بر عکس رضاخان از همان «اعلامیه کودتا» خود را چهرهاى ملى معرفى کرد که براى ختم تجزیه داخلى و مداخلات اجانب کودتا کرده است. او از ناسیونالیسم ایرانى که جنگ جهانى اول و قرار داد 1919 آن را تحریک کرد و از بیگانه ترسى و بیگانه ستیزى که کل فضاى ایران را پر کرده بود به سود خود بهره برد. در تأکید گفتار خود به عبارت رضاخان که در اجراى مانور سیاسى سرکوب شیخ خزعل بیان کرد، استناد مىکنیم: «من هرگز زیر بار دخالت کشورهاى خارجى نمىروم. در غیر این صورت قادر نیستم استقلال کشورم را حفظ کنم... شیخ خزعل یک نفر رعیت ایران است که فقط زمامداران ایران مىتوانند او را تنبیه یا ببخشند».58 طالع بخت سیاسى رضاخان آن قدر بلند بود که خود شیخ خزعل با اشتباهات تاکتیکى پى در پى و انگلیسىها با قطع حمایت از خزعل مرحله به مرحله او را به قهرمان ملى تغییر چهره دادند، به ویژه وقتى که شیخ خزعل باور نهانى خود را علنى ساخت که «این جا عربستان است، شما اگر خوزستان را گم کردهاید بروید آن را پیدا کنید».59 از سوى دیگر، از آن جا که تمرکز گرایى حکومتى «به یک اشتیاق ملى تبدیل شده بود، توفیق رضاخان در این امر نیز بر اعتبار ملى او افزود.
ب) برخوردارى از مساعدت نهادها و نیروهاى داخلى در براندازى قاجاریه: چنین به نظر مىآید که قزاق سواد کوهى از استعداد بهرهمندى از «آن تاریخى» برخوردار بوده است. درست در برهه حساسى که قدرت قاجارها با رکود علاج ناپذیرى رویا رو شد و همه کس «انتظار تحولى» را مىکشید و آزادىخواهان سرخورده و نمایندگان مجلس و مطبوعات به گونه خود انگیختهاى براى در اختیار قرار دادن استعداد و کارآیى خود به مخالفان قاجار آمادگى نشان دادند، رضاخان در صحنه ظاهر شد و در طى چهار سال با ورزیدگى سیاسى از «آن تاریخى» به سود خود و به زیان قاجارها بهره برد و پایههاى دیکتاتورىاش را که به استبداد تغییر چهره داد، بنا نهاد. عبارت دولت آبادى مؤید ادعاى ماست که در مجلس به عنوان مخالف لایحه انقراض قاجار خطاب به یعقوب انوار گفت: «من یکى از اشخاصى هستم که با قاجاریه مخالفم و سلطنت قاجاریه را منقرض مىدانم، هر کس جمع بشود و بخواهد سلطنت قاجاریه را بر گرداند دیگر نمىتواند، حالا دیدى آقا سید یعقوب که معنایش همراهى با قاجاریه نبود؟»60 رضاخان در تلاش براى دستیابى به هرم قدرت دست کم از مساعدت عمیق سه نهاد احزاب، مطبوعات و مجلس و نیز دولت انگلستان به عنوان نیروى قدرتمند خارجى برخوردار گردید. در زیر به چرایى و چگونگى پشتیبانى آنان از چهره سیاسى نوظهور رضاخان مىپردازیم.
1 - مساعدت احزاب و روشنفکران با رضاخان: با بروز ناکارآمدى حکومت قاجاریه در حفظ امنیت اجتماعى و تحقق ایده آلهاى روشنفکران، آنان در یک قهر سیاسى سازمان یافته، تمام توان خود را در کفه ترازوى رضاخان، که به زعم آنان به اندازه کافى قاطع، پیشرو و وطن دوست بود، قرار دادند. تأملى درباره اظهار خرسندىهاى جامعه روشنفکرى از تغییر سلطنت، عمق بهرهمندى رضاخان از پشتوانه فکرى روشنفکران را مىرساند، چنانچه سیف پورفاطمى مىنویسد: وقتى اعلامیه پایان سلطنت قاجار بر در و دیوار و خانه و مغازهها در اصفهان نصب مىکردند معلمان و محصلان بىاندازه خوشحال شدند.61 از احزابى که پشتوانه حزبى براى تحقق پادشاهى پهلوى اول را فراهم کردند مىتوان از حزب تجدد، حزب اصلاح طلبان، حزب سوسیالیست و حزب کمونیست نام برد. فراکسیون تجدد، سخت در تکاپوى تصویب سریع لایحه انقراض و همچنین تشکیل جلسه مجلس مؤسسان به منظور ایجاد پشتوانه قانونى براى پهلوى اول افتاده بود. مؤسسان بد فرجام این حزب (تیمور تاش، داور و تدین) از هر گونه کمکى براى قدرتگیرى رضاخان دریغ نورزیدند. نگاهى به برنامه حزب تجدد که خواستار جدایى دین از سیاست، ایجاد ارتش منظم، صنعتى کردن کشور، اسکان عشایرو...62 بود، این واقعیت را بر ما آشکار مىسازد که بنیانگذار سلسله پهلوى در سالهاى استقرار و آغازین تثبیت قدرت خود، تا چه اندازه از برنامه حزب تجدد الهامگیرى کرده است. رضاخان در این سالها به «بت وارهاى»63 براى جوانان درس خوانده و فرنگ رفته مانند على اکبر سیاسى، مؤسس کلوب ایران جوان، تبدیل شده بود. هواخواهان تجدد بودند که با انتقاد از «تشکیلات مالیه»64، کار را براى پهلوى اول آسان کردند و بدینسان مراکزى که مىبایست یا مىتوانست در مقابل قدرت رضاخان ایستادگى کند، در اثر کوشش احزاب، مقاومت و مخالفتشان خنثى شد.
اشخاصى چون داور گوششان به نصایحى چون «بازى سیاست در ایران که مردمش به رشد کافى نرسیدهاند خالى از خطر نیست» بدهکار نبود و معتقد بود «من اهل تعارف و مماشات مانند مستوفى الممالک و مشیرالدولهها نیستم، باید در این کشور قاطعانه عمل کرد».65
2 - مساعدت نهاد مطبوعات با رضاخان: رضاخان قسمتى از مسیر پرشتاب برانداختن قاجاریه را با همراهى مؤثر مطبوعات طى کرد؛ براى مثال نشریه پر آوازه حبل المتین که از ارکان فکرى انقلاب مشروطه بود، از سالهاى 1300 از جمله حامیان رضاخان شد. نهاد مطبوعات بود که ابهت اشرافیت کهن قاجاریه را که از موانع قدرت رضاخان محسوب مىشدند، در هم شکست؛ به طور مثال با نامیدن عالىترین مقام دربار ایران به اسم «احمد علاف»، ابهت او را درهم شکستند و حتى به این حد بسنده نکردند و نوشتند:
پیکر عریان دهقان را در ایران یا نارد
آنکه در پاریس بوسد روى سیمین پیکران را
مطبوعات در ماجراى جمهورى خواهى نیز از افشاى مفاسد نظام شاهنشاهى فروگذار نکرده و با بزرگ نمایى، عکس مونتاژ شدهاى از احمد شاه را با شاپوى66 در دست در کنار یک خانم اروپایى در 1303 در دو جریده تهران منتشر کردند. اساساً گام نخست ورود رضاخان به صحنه قدرت به همراهى روزنامه نگارى ضد اشرافى به نام سیدضیاء الدین طباطبایى صورت گرفت. در سپیده دم کودتاى سوم اسفند سیدضیاء بدنامىِ دستگیرى اشراف خاین و خادم را به جان خرید و صد البته که رضاخان از آن امر سود برد. جامعه مطبوعاتى ایران از این که قاجارها نمىخواستند نقش آنها را در تحولات فکرى بپذیرند، سخت آزرده خاطر شده و قاجاریه را لایق براى حمایت در مقابل رضاخان ندیدند. رحیم زاده صفوى البته خیلى دیر، خطر قطع پیوند نخبگان فکرى با حکومت را به احمد شاه گوشزد کرده و مىگوید: «یک چهره ملى مثل روزنامه نویس یا نویسنده رنگ دربار را نمىدید، اما به نام فلان الملک و بهمان الدوله رقعه دعوت مىرود».67
3 - مساعدت نهاد مجلس با رضاخان: در آبان ماه 1304 نمایندگان طرفدار لایحه انقراض همه جد و جهد سیاسى خود را صرف عبور مسالمتآمیز از کنار مخالفان لایحه انقراض کردند. حتى برخى از آنان مانند یاسایى در زیر زمین قصر رئیس الوزرا در تدارک جلب آرا مساعد با زور یا خواهش برآمدند. با مطالعه مذاکرات نمایندگان موافق و مخالف لایحه انقراض سلطنت قاجار مىتوان دریافت که اگر رضاخان همدستى علنى مجلس چهارم و پنجم را با خود نداشت، با چه مشقتهایى راه صعب انتقال قدرت را باید طى مىکرد. طبق ماده واحده، «مجلس شوراى ملى انقراض سلطنت قاجاریه را اعلام نموده و حکومت موقتى را در حدود قانون اساسى و قوانین موضوعه مملکتى به شخص آقاى رضاخان پهلوى واگذار مىکند».68
در مجلس، عصاره استدلال موافقان آن بود که «تلگرافات بسیارى از سراسر ایران مبنى بر خلع قاجاریه از قدرت به مجلس مخابره شده و تحصنهایى در همین خصوص صورت گرفته است و ترتیب اثر ندادن به آنها مملکت را دچار آشوب مىسازد». تقى زاده در خصوص عملکرد مجلس در آن روز مىنویسد: «سیدمحمد تدین که نایب رئیس بود به جاى رئیس مجلس نشست و آنچه در قوه داشت براى پیش بردن مقصود سردار سپه و رأى گرفتن به آن طرح قانونى مبنى بر خلع قاجاریه سعى کرد».69
از میان مخالفان لایحه انقراض قاجاریه، دولت آبادى صورت جلسه مجلس تاریخى پنجم را که «تغییر سلطنت» بود امر تازهاى خواند و روح حاکم بر آن جلسه را «وحشتناک»70 توصیف کرد. تقى زاده پس از تقدیر از خدمات سردار سپه، محیط طرح موضوع را «غیرطبیعى و غیرعادى» نامید. مدرس از این که استعفاى ریاست مجلس قرائت نشده و رئیس جدید برگزیده نشده و مجلس روند غیرقانونى را براى طرح لایحه طى کرده اخطار قانونى داد و مجلس را ترک کرد. دکتر مصدق نیز ضمن پذیرش لیاقت رضاخان در مقام نخست وزیرى، از این که سلطنت و حکومت یک جا در دست رضاخان متمرکز شود، انتقاد کرد.
2. مساعدت انگلیسىها در به قدرت رسیدن رضاخان
به گواهى اسناد و شواهد فراوان، ضلع سوم مثلث کودتاى سوم اسفند را انگلیسىها تشکیل داده و در شمارش معکوس براى زوال قدرت قاجارها، نقش مؤثرى ایفا کردند.
اهمیت و گستردگى بحث، ناگزیر مىسازد که به رئوس مهمترین نکات مربوط به نقش انگلیسىها در تحولات انتقال قدرت از اسفند 1299 تا 1304، اشاره بکنیم. امروزه به یمن بررسىهاى متعدد، تقریباً غالب پژوهشگران در اصل مداخله انگلیسىها در کودتاى سوم اسنفد 1299 اتفاق نظر دارند. آنچه مورد اختلاف است میزان و حدود دخالت انگلیسىها در مرحله قدرت یابى رضاخان تا پادشاهى و پس از آن است.
بیش از آن که ظهور رضاخان را مرهون سیاست خاص انگلستان در ایران بدانیم، دستیابى او به قدرت مرهون اقتضاى تحول در سیاست جهانى و منطقهاى انگلستان بوده است. رضاخان به دلیل جسارت نظامى به ویژه در جنگهاى عشایرى غرب، نداشتن وابستگىهاى طبقاتى، خوشنامى سیاسى، دوستى با لورن، تأیید آیرونساید، عدم آمادگى رجال نظامى چون امیر موثق نخجوان، مورد توجه سیاستمداران انگلیسى واقع شد.
انگلیسىها را نمىتوان تنها دلیل به قدرت رسیدن پهلوى اول دانست، بلکه آنها عامل شتابزا به شمار مىرفتند. احتمال مىرود پس از رسیدن شایعه - یا واقعیت - وعدهاى که انگلیسىها در ناصریه از طریق وزیر مختار خود به سردار سپه داده بودند که مانع رسیدن او به مقام سلطنت نباشند، احمد شاه همه امید خود را براى بازگشت به قدرت از دست داده باشد. اگر غیبت طولانى احمدشاه که به محض احساس خطر «تاج و تخت» را رها مىکرد را نیز به حساب تلقینهاى شیطانى انگلیسىها بگذاریم، در از دست رفتن اطمینان ملت به احمد شاه نیز پاى انگلیسىها به میان مىآید.
مهمترین نشانههاى انگلیسى بودن کودتا از این قرار است:
1 - اعتراف رادیو لندن پس از شهریور 1320 به مداخله در کودتا و این که تقویت رضاخان به دلیل بدبینى مردم به قرار داد 1919 بود؛
2 - زندانى کردن چهرههاى ضد انگلیسى پس از کودتاى 1299؛71
3 - موافقت انگلیسىها بالغو قرار داد 1919؛
4 - سپاسگزارى کودتاچیان از انگلیسىها؛
5 - اعترافات مکرر سید ضیاء همانند «حکومتم با کمک انگلیسىها روى کار آمد، ولى بعد مرا به رضاخان فروختند».
شایان ذکر است که رضاخان از تقارن شرایط خارجى براى به قدرت رسیدن بهره برد؛ به این معنا که روسها پس از انقلاب 1917 در ابتدا حمایت خود را از ملل ستمدیده اعلام کرده و حتى با انعقاد قرار داد 1921 با ایران، «ضربه سختى بر سیاست و اعتبار انگلستان در ایران»72 وارد کردند و به هر حال مقارن به قدرت رسیدن رضاخان مانعى بر سر راه او ایجاد نکرده و او را مرد خود ساختهاى مىدانستند که مناسب حکومت در ایران است. علاوه بر آن، اساساً با وقوع انقلاب 1917، انگلیسىها را ناگزیر به تغییر سیاست خود کردند.
پىنوشتها
1. عضو هیأت علمى گروه علوم سیاسى و روابط بین الملل دانشگاه آزاد اسلامى، واحد شهرضا.
2. محمد على طهرانى کاتوزیان، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران (تهران: انتشار، 1379) ص 200.
3. حسین مکى، زندگانى سیاسى سلطان احمد شاه (تهران: امیرکبیر، 1377) ص97.
4. رحیم زاده صفوى، اسرار سقوط احمد شاه، به کوشش بهمن دهگان (تهران: فردوس، 1368) ص 312.
5. سیروس غنى، ایران: برآمدن رضاخان و برافتادن قاجار و نقش انگلیسىها، ترجمه حسن کامشاد (تهران: نیلوفر، 1377) ص 351.
6. ارفع: خاطرات پرنس ارفع، به کوشش على دهباشى (تهران: شهاب ثاقب، 1378) ص 499.
7. همان، ص 351.
8. کتاب آبى: گزارشهاى محرمانه وزارت امور خارجه انگلیس درباره انقلاب مشروطه از 30 نوامبر 1908 تا 10 مه 1909، به کوشش بشیرى، ج2، ص 520.
9. همان، ص 521.
10. صادق مستشار الدوله، یادادشتهاى تاریخى، به کوشش ایرج افشار (تهران: فردوسى، 1361).
11. مخبرالسلطنه هدایت، گزارش ایران قاجاریه و مشروطیت، به اهتمام محمد على صولتى (تهران: نقره، 1363) ج 3 و 4، ص 259.
12. براى آگاهى بیشتر ر.ک: الیورباست، آلمانىها در ایران، ترجمه حسین بنىاحمد (تهران: شیرازه، 1377) ص 177 به بعد.
13. سیروس غنى، پیشین، 32.
14. ابوالقاسم کحال زاده، دیدهها و شنیدهها؛ خاطرات ابوالقاسم کحال زاده، به کوشش مرتضى کامران (تهران: البرز، 1370) ص 294.
15. جان فوران، مقاومت شکننده، ترجمه احمد تدین (تهران: رسا، 1377) ص 296.
16. Peter Avery, The Cambridge History of Iran, Volum7, Cambridge University Press, p512.
17. ابوالقاسم کحال زاده، پیشین، ص 418.
18. نیکى کدى، ایران دوران قاجار و بر آمدن رضاخان، ترجمه مهدى حقیقت خواه (تهران: ققنوس، 1381) ص 132.
19. نصراله سیف پورفاطمى، آیینه عبرت؛ خاطرات دکتر سیف پورفاطمى، به کوشش على دهباشى (تهران: سخن، 1378) ص 154.
20. همان، ص 154.
21. على اصغر زرگر، تاریخ روابط سیاسى ایران و انگلیس در دوره رضاشاه، ترجمه کاوه بیات (تهران: پروین، 1372) ص 152.
22. کرین برینتون، کالبد شکافى چهار انقلاب، ترجمه محسن ثلاثى (تهران: سیمرغ، چاپ ششم، 1376) ص61.
23. همان، ص 62.
24. همان، ص 77.
25. همان، ص 78.
26. محمد حسین کتابفروش، تا چه شود؟ بازتاب واقعه مشروطه در مجموعهاى از مکاتبات تجارى حاج محمد حسین کتابفروش، به کوشش سیروس سعدوندیان (تهران: شیرازه، 1378) ص 153.
27. ملک الشعرا بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسى ایران (تهران: امیرکبیر، 1378) ج2، ص 295.
28. همان، ص 349.
29. محمد على همایون کاتوزیان، دولت و جامعه در ایران؛ انقراض قاجار و استقرار پهلوى، ترجمه حسن افشار (تهران: مرکز، 1379) ص 398.
30. آن لمبتون، سیرى در تاریخ ایران بعد از اسلام، ترجمه یعقوب آژند (تهران: امیرکبیر، 1363) ص 273.
31. احمد کسروى، تاریخ مشروطه ایران (تهران: امیرکبیر، 1355) ج2، ص 614.
32. ادموند آیرونساید، خاطرات و سفرنامه ژنرال آیرونساید، ترجمه بهروز قزوینى (تهران: آینه، 1363) ص 52.
33. حسن مرسلوند، اسناد کابینه کودتاى سوم اسفند 1299 (تهران: نشر تاریخ، 1374) ص3.
34. مخبرالسلطنه هدایت، پیشین، ص260.
35. یرواند آبراهامیان، ایران میان دو انقلاب، ترجمه فیروزمند و دیگران (تهران: مرکز، 1378) ص 35.
36. محمد تقى بهار، پیشین، ص290.
37. عباسقلى گلشائیان، گذشتهها و اندیشههاى زندگى یا خاطرات من (تهران: انیشتین، 1377) ص 19.
38. رحیم زاده صفوى، پیشین، ص72.
39. Avery, Ibid, p 112.
40. عباسقلى گلشائیان، پیشین، ص107.
41. سیروس غنى، پیشین، ص 382.
42 مخبرالسلطنه هدایت، پیشین، ص 244.
43. عباسقلى گلشائیان، پیشین، ص 79.
44. یحیى دولت آبادى، پیشین، ص 362.
45. حسن مرسلوند، پیشین، ص 21.
46. محمد تقى بهار، پیشین، ص 362.
47. کوکب ایران، ش 44 (21 ربیع الثانى 1336) ص 1.
48. ادموند آیرونساید، پیشین، ص 48 و 51.
49. حسین سیفزاده، نوسازى و دگرگونى سیاسى (تهران: قومس، 1373) ص 243.
50. ا.س. ملیکف، استقرار دیکتاتورى رضاخان در ایران، ترجمه سیروس ایزدى (تهران: شرکت سهامى کتابهاى جیبى، 1358) ص27.
51. ادموند آیرونساید، پیشین، ص 52.
52. ابوالقاسم کحالزاده، پیشین، ص406.
53. تحریر تاریخ شفاهى انقلاب اسلامى ایران، به کوشش ع. باقى (قم: چاپ باقرى، 1373) ص59.
54. Yahya Aramjani: Middle Eeat Past and present, p914.
55. سیف پورفاطمى، پیشین، ص434.
56. همان، ص 553.
57. Avery, Ibid, p022.
58. سیروس غنى، پیشین، ص 366.
59. همان، ص 366.
60. محمد تقى بهار، پیشین، ص 362.
61. سیف پورفاطمى، پیشین، ص 525.
62. یرواند آبراهامیان، پیشین، ص 111.
63. محمد على همایون کاتوزیان، پیشین، ص 408.
64. محمد مصدق، خاطرات و تأملات (تهران: علمى، چاپ سوم، 1365) ص 113.
65. جلال عبده، چهل سال در صحنه، ویرایش و تنظیم مجید تفرشى (تهران: رسا، 1368) ج1، ص 27.
66. حسین مکى، پیشین، ص 221.
67. رحیم زاده صفوى، پیشین، ص 113.
68. محمد تقى بهار، پیشین، ص 281.
69. حسن تقى زاده، زندگى طوفانى (خاطرات سیدحسن تقى زاده)، به کوشش ایرج افشار (تهران: علمى، 1368) ص199.
70. یحیى دولت آبادى، پیشین، ص 484.
71. على اصغر زرگر، پیشین، ص 74.
72. همان، ص 80.
در مقاله حاضر تلاش شده است که در بحث آمد و شد پهلوى و قاجاریه، فرضیات زیر مورد بررسى قرار گیرد:
1. فشار مجموعهاى از عوامل درونى و بیرونى، حکومت قاجار را در حفظ قدرت مستأصل ساخت؛
2. همزمانى رخدادهاى داخلى و خارجى در دستیابى رضاخان به قدرت مؤثر واقع شد؛
3. انگلیسىها از مؤثرترین عوامل خارجى در سقوط قاجاریه و ظهور پهلوى بودند؛
4. مؤلفههاى شخصیتى رضاخان در رسیدن او به قدرت تأثیر به سزایى داشت.
عوامل سقوط قاجاریه
1. عوامل خارجى
صدور دستخط مشروطیت در ایران،2 مانعى بر سر راه تداوم مداخلات استعمارى دو قدرت روسیه و بریتانیا در ایران ایجاد نکرد نمونه بارز آن تقسیم ایران به مناطق نفوذ در 1907 م. و نیز اولتیماتوم روسها به اقدامات مورگان شوستر و الزام ایران به جلب نظر روسیه در استخدام مستشاران خارجى3 است. بر اثر اولتیماتوم روسیه به ایران، مجلس دوم به تعطیلى کشانده شد. در اثناى جنگ جهانى اول، رخدادى چون دستگیرى سلیمان میرزا رهبر حزب دموکرات،افکار عمومى و ملیون4 را علیه انگلیسىها برانگیخت. در سالهاى بعد با واقعه قتل ایمبرى، نایب کنسول آمریکا، و منصرف کردن کمپانى نفت سینکلر از ایران، دو قدرت توان خود را براى تاراندن رقبا از صحنه ایران آزمودند و احمد شاه قاجار در آن واقعه تنها به این بسنده کرد که به علما تلگراف زند: «از برقرارى حکومت نظامى (به خاطر قتل ایمبرى) ناخرسند است».5
مداخلات قدرتهاى خارجى در تحمیل کابینههاى دوست و قطع مساعده از کابینههاى مستقل، در متزلزل شدن قاجارها بىتأثیر نبود. چنانکه مشیرالدوله آشکارا به پرنس ارفع گفته بود: «بعد از رفتن وثوق الدوله، ماهى دوازده هزار لیره به طور مساعده براى گرداندن چرخ دولت، انگلیسىها مىدادند، حالا موقوف شد».6 ارفع نیز در واقعه امتناع خود از نخست وزیرى و اصرار بر وزارت مشیرالدوله اظهار مىدارد: «چون آن وقت نظریه سفارت انگلیس در تعیین رئیس الوزرا خیلى مدخلیت داشت، از تمجید او مضایقه نکردم».7 در تلگرافهاى مقامات انگلیسى موارد بسیارى از دخالت قدرتهاى خارجى ثبت شده است؛ براى مثال بارکلى به سر ادوارد گرى تلگراف مىزند: «من و همکار روسیم اصرار نمودیم که جلسهاى تشکیل شود و ما در باب ترکیب کابینه از سایر جزئیات توضیحاتى به اعلىحضرت دهیم».8 در تلگرافى که دو روز بعد به تاریخ هفتم مه 1909 مخابره مىشود، بارکلى گزارش مىدهد: «امروز عصر اجلاس مذکور تشکیل یافت، اصرار نمودیم که ناصر الملک و سعدالدوله باید جزو کابینه بشوند».9
در اثناى اشغال ایران در جنگ جهانى اول بر تعداد دولتهاى تحمیلى در ایران افزوده شد؛ چنانچه فرمانفرما با پیشنهاد سفارت انگلیس10 رئیس الوزرا شد. مخبرالسلطنه هدایت از حضور قشون روس در همین ایام در ایران تعبیر به «درد بى درمان نموده» و به اجزاى نظمیه مىگوید دم نزند و به زنها بگو «چندى در خانه با چادر نماز حرکت کنند بهتر از آن است که سربرهنه از خانه به در شوند».11
2. پیامدهاى جنگ جهانى اول در ایران
اشغال ایران بیش از پیش به استیصال حکومتگران قاجار در حفظ قدرت انجامید. در این جنگ نه تنها به اعلان بىطرفى ایران توجه نشد، که روسها نیروهایى در شمال، غرب و گیلان پیاده کردند؛ بریتانیا بر شمار سربازان خود در جنوب افزود، آلمانها بر دامنه تحریکات عشایرى12 افزودند و مختصر آن که «پرچم ایران بر فراز فقط چند شهر عمده کشور در اهتزاز بود».13 تلختر آن که ایران تمامى نتایج شوم جنگى را که مىخواست از آن احتراز کند، همانند قحطى نان، کشتار نفوس،14 هتک نوامیس، تورم و کاهش تولیدات15 و خدشه دار شدن استقلال سیاسى را تحمل کرد. وقتى روزنامه عدل به تاخت و تازهاى انگلیسىها در جنوب انتقاد کرد «اشغالگران دستور توقیف آن را دادند». مشکلات اشغال کشور در این دایره محدود نماند و سومین مجلس شوراى ملى تعطیل شد و متعاقب آن آزادى خواهان پراکنده و برخى تبعید و فترت چند سالهاى در کشور آغاز گردید.
3. تحولات سیاست انگلستان در دهههاى آغازین قرن بیستم
با وقوع انقلاب 1917 در روسیه، تشکیل حکومتهاى نظامى در همسایگان شوروى براى نظام سرمایه دارى به یک ضرورت سیاسى تبدیل شد. خطر سرایت فرم و محتواى ستم ستیزى، آزادى و برابرى خواهى انقلاب 1917 در دنیا به ویژه در مناطق تحت نفوذ انگلستان، انگلیسىها را به واکنش واداشت. نظام سرمایهدارى در تدبیر براى مهار انقلاب کمونیستى به تقویت یا ایجاد دولتهاى میلیتاریستى در پیرامون روسیه شوروى پرداختند و بر این اساس مانرهایم در فنلاند، ریدزسیسمگلى در لهستان، برلیس در بلغارستان، آتاتورک در ترکیه، امان الله خان در افغانستان و چیان کان چک در چین، با ماهیت نظامىگرى به قدرت رسیدند. به واقع «زنجیرهاى از تحت الحمایههاى انگلستان از صحراى لیبى تا زاگرس، مصر، فلسطین، ماوراى اردن و عراق، مجموعهاى از دولتهاى دست نشانده را تشکیل مىدادند که از راههاى زمینى رسیدن به هند را حفاظت مىکردند».16
با خروج نیروهاى روسیه از ایران همه تیرهاى خشم و نفرت متوجه انگلیسىها شد که هنوز خاک ایران را ترک نکرده بودند؛ از این رو تغییراتى در سیاست انگلستان در ایران پدیدار شد؛ از جمله: خروج نمادین از ایران، فعال کردن نور پرفورس، تحمیل قرار داد 1919، یافتن فرمانده مناسب براى نیروهاى متحدالشکل به عنوان جایگزین انگلیسىها در ایران، طرح کودتا و سپردن آن به عناصر طرفدار انگلستان.
سیاستمداران انگلیسى بر آن شدند با تحمیل قرار داد 1919 زمام اداره ایران را در دست گیرند؛ اما «وقوع انقلاب روسیه، در جدى شدن ملیون در مخالفت با قرار داد 1919 مؤثر واقع شد» و حتى ملیون از دفتر آرمیتاژ اسمیت، رئیس کمیسیون مالى قرار داد 1919 «جوالدوزى»17 تعبیر مىکردند. با بروز مخالفتهاى فراوان داخلى و خارجى با قرار داد 1919، تغییر جدىترى در سیاست انگلستان اجتنابناپذیر مىنمود. نامههاى لرد کرزن نشان مىدهد که «مأیوس و متأثر شدن کرزن از قرار داد 1919 سبب شد که آنها دل به کودتا و رضاخان ببندند».
نیکى کدى نیز تأیید مىنماید که «انگلیسىها پس از ناممکن دیدن اجراى قرار داد 1919 بر آن شدند تا راه حلهاى دیگرى بیابند».18
در این راستا انگلیسىها در صدد تجدید سازمان نظامى ایران برآمدند و به ادغام نیروهاى پلیس جنوب، نیروى ژاندارمرى و قزاقها و گماردن چهرهاى نظامى و بومى در رأس این قوا پرداختند. در تبادل نظر فراوانى که بین مقامات بلند پایه و انگلیسىها صورت گرفت، با توجه به شرایط بحرانى پایان حکومت قاجار - که اندیشه کودتا حتى به اذهان غیرنظامیان نیز راه یافته بود - با کانالیزه کردن رخدادهاى داخلى، رضاخان فرمانده آتریاد همدان با کودتاى سوم اسفند 1299، به مقام سردار سپهى رسید. با چرخش محسوسى که در سیاست انگلستان صورت گرفت، اهتمام انگلیسىها متوجه دولت مرکزى قوى شد و با رها کردن سیاست کهن که تشدید نظام خان خانى و ملوک الطوایفى بود، بسیارى از دوستان گذشته مانند شیخ خزعل را به پاى دوست جدید (رضاخان) قربانى کردند.
با شکست انگلیسىها در تحمیل قرار داد 1919 انبوهى از تلگرافها بین تهران و وزارت خارجه انگلستان مبنى بر تقویت حکومت مرکزى قوى در ایران و متعاقب آن حمایت از رضا شاه مخابره شد. سرپرسى لورن که بر اساس همین رایزنىهاى خود در آن برهه، در انگلستان به «تاج بخش»19 معروف گردید، اصرار ورزید که «منافع بریتانیا ایجاب مىکند که با رضاخان متحد شویم» چه او «مرد نیرومندى است که با مردم بیرحمانه رفتار مىکند و مردم از او مىترسند».20 کرزن نیز دلایلى براى حمایت از رضاخان طرح کرد؛ از جمله: تجدید حیات بلشویزم در شمال ایران، دشمنى مجلس با قرار داد 1919، فساد درمانناپذیر سیاست مداران ایران و بىکفایتى احمد شاه.
چنین به نظر مىآید گزارشى که نیکلسون براى چمبرلین، وزیر خارجه انگلیس، فرستاد، در حکم تیر خلاصى به حکومت قاجاریه بود. او گزارش داد که «ایران سابق هرم سستى بود ایستاده بر قاعدهاش، ایران کنونى هرم سستى است ایستاده روى سرش؛ بنابراین احتمال سقوط آن بیشتر است».21
عوامل داخلى
به نظر مىرسد پارهاى از علایمى که کرین برینتون در کالبد شکافى چهار انقلاب به عنوان نشانههاى پیش آهنگ انقلابها از آنها یاد مىکند، در چگونگى فروپاشى قدرت در آخرین سالهاى حکومت قاجار مصداق یافته بود، با این تفاوت که مجموعه رخدادهاى پایان قاجار به انقلاب ختم نشد و نهاد سلطنت همچنان پا بر جا ماند. برخى از نشانهاى مورد نظر برینتون عبارتند از:
1. عدم موفقیت طبقات حاکم در اجراى کارکردهایشان22 و فقدان ورزیدگى و اعتماد به نفس سیاسى طبقه حاکم؛
2. بیدارى وجدان طبقه حکومتگر در قبال بىعدالتىهاى طبقه خود؛
3. کاربرد پراکنده و نامؤثر قدرت و سست شدن پایههاى قدرت؛23
4. عدم شکوفایى استعدادها؛24
5. قهر روشنفکران با حاکمیت؛
6. تشدید ناسازگارىهاى اجتماعى.25
در دوره مورد بحث مىتوان مصادیقى براى همه نشانههاى فوق یافت و در عین حال موارد دیگرى نیز بر آن افزود. در زیر به اختصار به چند مورد آن مىپردازیم.
1. عدم موفقیت طبقه حاکم در اجراى کارکردهایشان
به نظر مىآید که در این دوره، حکومت قاجار به دلیل افزایش فشارهاى داخلى و خارجى با بحران مشروعیت مواجه شد؛ براى مثال در نامهاى که در چهارم جمادى الثانى 1330 براى تاجر کرمانشاهى نوشته شده عبارتى هست که مىتواند نشان دهنده فقدان مشروعیت قاجاریه در آن سالها باشد: «با این اوضاع که معلوم نیست حاکم کیست و ترتیب چیست، نمىدانم کارى از پیش برود یا خیر».؟26 اکثریت نمایندگان مجلس شوراى ملى و آن گاه مجلس مؤسسان نیز که به تغییر سلطنت رأى مثبت دادند به واقع در عدم مشروعیت قاجار براى ادامه حکومت تردیدى به خود راه ندادند. ملک الشعراء بهار در جلسه هفتم آبان ماه 1304 مجلس اظهار مىدارد: «مىتوانم قسم بخورم که براى شخص بنده به هیچ وجه فرقى نمىکند که در رأس امور این مملکت اشخاص خاص یا طبقات مخصوص باشند».27 دکتر مصدق هم اعلام کرد: «راجع به سلاطین قاجار، بنده که کاملاً از آنها مأیوس هستم، زیرا آنها در این مملکت خدماتى نکردهاند که بنده بتوانم از آنها دفاع کنم».28 طبق گزارشهاى کنسولگرىهاى انگلستان در شهرهاى مختلف، مردم از رفتن قاجارها افسوس نخوردند، «اما از ظهور سلسله جدید هم خوشحال نشدهاند».29 در جریان جنبش تنباکو، کندى انگلیسى به ناصرالدین شاه هشدار داد که «این امتیاز تنباکو نیست که مورد هجوم قرار گرفته، بلکه این سلطنت اعلىحضرت است که در معرض حمله قرار گرفته است».30 در تلگرامى که سیدین به علما (درباره محمد على شاه) مخابره کردند، یأس آنان از قاجاریه آشکار مىشود. «چند روز است اعلىحضرت بدون بهانه با هیأت موحش در خارج دروازه تشکیل اردو زده، چند نفر از امرا را بعد از دو سه روز حبس تبعید، ملت در کمال استیحاش و خوف، قتل نفوس فوق العاده ولایات ایران تعطیل عمومى، اقدامات مجدانه سریع النتایج».31 از دیدگاه آیرونساید نیز «طبقه بالاى جامعه این کشور کاملاً فاسد و بىمصرف است و اقشار پایین آن به شدت تنگدستند».32
2. بیدارى وجدان طبقه حکومتگر در قبال بىعدالتىهاى طبقه خود
نگاهى به روز شمار حوادث پس از فتح تهران، گویاى این واقعیت است که اعتبار و حیثیت سیاسى قاجاریه به حداقل درجه خود رسیده و آنان سهم ناچیزى در هدایت یا مهار رخدادهاى سیاسى داشتند. احمدشاه به گاه صدور دستخط ریاست الوزرایى سیدضیاء الدین طباطبایى، جملاتى را مىآورد که مىتواند مصداقى از بیدارى وجدان طبقه حکومتگر در برابر بىعدالتىهاى طبقه خود باشد. او مىنویسد:
حکام ایالات و ولایات در نتیجه غفلت کارى و بىقیدى زمامداران دورههاى گذشته، بىتکلیفى عمومى و تزلزل امنیت را در مملکت فراهم کرده و ما و تمام اهالى را از فقدان هیأت دولت ثابتى متأثر ساخته بود، مصمم شدیم که به تعیین شخص لایق خدمتگزارى که موجبات سعادت مملکت را فراهم کند به بحران متوالى خاتمه دهیم.33
3. کاربرد پراکنده و نامؤثر قدرت و سست شدن پایههاى قدرت قاجاریه
اگر آقا محمد خان قاجار سبب برقرارى ثبات و امنیت در کشور پس از دورهاى از هرج و مرج سیاسى و باز گرداندن وحدت ملى به ایران، وجاهت سیاسى پیدا کرد، آخرین بازماندگان قاجار حیثیت سیاسى خود را بر سر ناامنى مزمن در کشور از دست دادند. آقا محمد خان یکى از ستونهاى قدرتش را بر نظامىگرى استوار ساخت؛ اما در آخرین سالهاى حیات سیاسى قاجاریه اثرى از آن رکن قدرت هویدا نبود. براى نشان دادن استیصال قاجاریه در کنترل اوضاع به نمونهاى اشاره مىکنیم: مخبرالسلطنه هدایت در سرآغاز شرح فتنه قراجه داغ مىنویسد: «میرزا هاشم خان حاکم قراجه داغ است. خوانین محل که باید دفاع کنند، شانه خالى کردند، تجار و علما هم تذبذب مىکنند، در تبریز هم قوه که به اهر بفرستیم نداریم».34 قاجارها همچنین مشروعیت پادشاهى خود را بر شالوده قدرت ایلاتى گذاشته بودند و با «پیمانهاى عشیرهاى، بوروکراسى دولتى، ایجاد ارتش دایم و احیاى رسوم دربارى35 حیات سیاسى خود را تداوم بخشیدند. بدین قرار، آخرین پادشاهان قاجار که فاقد مهارت و استعداد سیاسى ضرورى در حفظ قدرت بودند، بیش از پیش ارکان قدرت قاجاریه را متزلزل کردند.
افزون بر این، پس از مشروطه نهاد مجلس به یکى از ستونهاى نگاه دارنده قدرت تبدیل شده بود، اما چون هیأت حاکمه در همین مقطع ناتوانى حادى را در حفظ روابط صحیح با این نهاد از خود بروز داد، از این رو مجلس شوراى ملى براى حفظ قدرت در خاندان قاجاریه، تعصبى از خود بروز نداد و حتى به ابتکار تنى چند از نمایندگان به انحلال سلطنت قاجار وجه قانونى بخشیده شد.
بخش دیگرى از تزلزل قدرت قاجاریه به ناکارآمدى نهادهاى حکومتى در آن مقطع باز مىگردد. در این جا به بیان کوتاهى از ناکار آمدى نهادها مىپردازیم. در آن سالها عناصر تشکیل دهنده نهاد سلطنت - به تعبیرعلى اکبر داور «مؤسسه سلطنت»36 (عنصر نظرى و عنصر عملى) - از کارکرد واقعى خود فاصله گرفتند و مصادیق عملى نظام شاهنشاهى محمدعلى شاه و احمد شاه بودند که یکى با گلوله باران مجلس و حرم امام رضاعلیه السلام و دیگرى به سبب ترس و احتیاطهاى غیرقابل توجه سیاسى، سخت بىاعتبار شده بودند. احتمال مىرود پژوهشگران دوره قاجار بر این نکته اتفاق نظر یافته باشند که قاجارها در دهههاى پایانى، قدرت انطباق با رویدادهاى داخلى و خارجى را از دست داده بودند و چنین به نظر مىرسد که در تحولات پس از مشروطه، به ضرورت «چرخش نخبگان» بىتوجهى گردید و کماکان سیاستمداران گذشته که اغلب یا وابسته به دربار یا از «شاهزادگان درجه اول»37 بودند اداره کشور را به شیوه سنتى در دست گرفتند؛ از این رو مسؤولیت بسیارى از خطاهاى سیاسى شاهان قاجار بر دوش آن سیاستمداران سنگینى مىکرد که جایگاه خود را به نخبگان جدید نسپرده بودند. رحیم زاده صفوى در دیدار با احمد شاه، آشکارا از «انحطاط فکرى» طبقه اعیان در نیمه اخیر سلطنت شان و این که اعیان قاجار «از لحاظ عقل و همت و بلند نظرى سخت بینوا گردیدهاند»38 سخن به میان مىآورد. حتى بعضى از سیاستمداران که در صدد تطبیق با شرایط برآمدند، در شیوه رسیدن به اهداف دچار خطا شدند؛ براى مثال «وثوق الدوله عاقد قرارداد 1919 آدم کم هوش و ناتوانى نبود، بلکه مانند بسیارى از دولتمردان ایران فرد منفردى بود که عدهاى همکار داشت، اما قدرتش بر نهاد مبتنى نبود».39
نمونه بارز کاربرد نامؤثر قدرت در دوره احمد شاه قاجار به منصه ظهور رسید. احمد شاه ناتوانى آشکارى در حفظ قدرت داشت و با به این که آخرین پادشاه سلسله قاجار شد، عدم تمایل او به قدرت به تسریع سقوط قاجاریه انجامید. محققان او را «بى حال»40، «بزدل» و «ریاکار»41 نامیدهاند. تأملى در خطابیه مجلس به احمد شاه، نشاندهنده وخامت اوضاع مقارن به قدرت رسیدن احمد شاه بود، در این خطابیه آمده است.
چون سلطان والا حضرت شاهزاده محمدعلى میرزا از شغل مهم سلطنت به موجب ماده 36 و 37 قانون اساسى معاف شدهاند، مجلس فوق العاده که در 27 جمادى الاخرى در عمارت بهارستان منعقد گردید، سلطنت را به اعلى حضرت همایون شما تفویض کرده است.42
از مظاهر ناتوانى احمد شاه یکى آنکه مبادرت به غیبت سیاسى طولانى از صحنه حوادث ایران نموده و همین امر راه را براى انتقال قدرت از قاجاریه به پهلوى هموار کرد و کم کم «از طرفداران قاجار کاسته و عقلاى مملکت توجه خود را به سردار سپه معطوف داشتند».43 احمد شاه با دلهرههاى غریب سیاسىاش، سخت به تکیه گاه نیازمند بود. دولت آبادى مىنویسد که احمد شاه گفته بود: «دیدیم مردم با پدر ما چه کردند باید پولى جمع کرد و گوشه امنى زندگانى نمود».44 سیدضیاء الدین در این باره مىگوید: «مرحوم احمد شاه مىخواست مراجعت کند به فرنگ و مىگفت من در امان نیستم، اگر قشون انگلیسى برود چگونه مىتوانم در پایتخت خودم که قشون و پلیس و ژاندارم ده ماه مواجب نگرفتهاند زندگى کنم و اگر متجاسرین به من هجوم کنند چکنم؟».45 از نظر او حتى «کلم فروشى در سویس برپادشاهى»46 ترجیح داشت.
بى میلى احمد شاه سوژه جذابى براى مطبوعات فراهم آورد؛ چنانچه کوکب ایران نوشت: «آیا شاه ما، مرکز امید و انتظارات ما، موقع را هنوز براى عطف نظرى به اولاد بدبخت خود مقتضى نمىداند؟»47
در پایان به مقایسه احمد شاه با رضاخان اشاره مىکنیم که آیرونساید در اولین دیدارش با آن دو شرح داده است:
... وقتى به مرد چاقى که لباس فراک خاکسترى به تن داشت و به هنگام شنیدن حرفهاى من به طرز عصبى مىلرزید نگاه مىکردم، با خود اندیشیدم که دیدن نمونهاى از یک انسان در هم شکسته در مقامى به این اهمیت تا چه حد دردناک بود.
نفرات واحد آتریاد همدان بشاش بودند، فرماندهى آنها مردى بود با قامتى به بلنداى بیش از شش پا، با شانههایى فراخ و چهرهاى بسیار مشخص و متمایز، بینى عقابى، و چشمان درخشانش به او سیمایى زنده مىبخشید که در آن مکان دور از انتظار بود. نام او رضاخان بود.48
4. قهر روشنفکران با حاکمیت
به نظر مىرسد در تطبیق با نظریه برینتون، بتوان سرخوردگى مشروطه خواهان از قاجاریه را نماد قهر روشنفکران با حاکمیت تلقى کرد. از برآیند اوضاع چنین برمىآید که جامعه ایرانى پس از سرخوردگى از تحقق ایده آلهاى دموکراتیک خود در نهضت مشروطه، به تجربه اصلاحات به شیوه آمرانه متمایل و اختیار خود را به دیکتاتورى چون رضاخان سپرد. ناامیدى از مشروطه به عللى چون بازگشت استبداد، عدم تعمیق ارزشهاى نهضت مشروطه، توقیف آزادى خواهان و مطبوعات و تداوم سیطره خارجى باز مىگشت.
5. همزمانى تمایلات سیاسى متضاد در کشور
در این دوره از یک سو تمایلات گریز از مرکز و حکومت ملوک الطوایفى شدت یافت که یکى، در سیماى جنبشهاى رهایى بخش جنگل و خیابانى تبلور یافت و کمابیش از همدلى بخشى از جامعه روشنفکرى برخوردار بود، و دیگرى، در سیماى خوانین و سرکردگان ایالات مانند امیر مؤید سواد کوهى، اسماعیل آقا سمیتقو، دوست محمد خان بلوچ، شیخ خزعل، که فریاد خودسرى سر داده و عملاً از فرمان حکومت مرکزى سر بر تافته بودند، جلوه گر شده بود.
اما هر قدر که تمایلات گریز از مرکز به لحاظ جغرافیایى بیشتر در مناطق مرزى ایران بروز یافته بود، در تهران یک جریان سیاسى که بیشتر تحصیل کردههاى جدید آن را هدایت مىکردند، از تمرکز گرایى حکومتى پشتیبانى مىکرد؛ از این رو فشار همزمان تمایلات قوى سیاسى متضاد،از تحمل حکومتگران پایانى قاجار فراتر بود. نمایندگان این تفکر، تمرکز گرایى قوى را تنها راه حل مشکل توسعه نایافتگى ایران قلمداد مىکردند. از نظر دکتر سیف زاده، نظریه «اقتدار گرایى دیوانسالار» که در این سالها مطرح شده بود خود نوعى نظریه بحران بود، «زیرا تقاضاهاى مشارکت و توزیع جامعه موجب بحران مشروعیت و رسوخ مشروعیت و رسوخ رژیم مىشود. پاسخى که رژیم براى حل بحرانهاى مزبور دارد چیزى جز سرکوب سازمان یافته نیست.49
6. تشدید ناآرامىهاى اجتماعى
چنین به نظر مىآید که اوضاع آشفته اجتماعى ایران در هنگام سقوط قاجاریه، با نظریه برینتون در خصوص تشدید ناآرامىهاى اجتماعى قبل از وقوع انقلابها انطباق دارد. منابع تاریخى از این دوران با عناوین «برزخ»، «بلاتکلیفى» و «اوضاع پیچیده سیاسى»50 یاد مىکنند. در این دوران چنان ناامنى مستولى مىگردد که از شگفت روزگار حضور نیروهاى انگلیسى نوعى ثبات روانى موقت به برخى از افراد جامعه مىبخشد. آیرونساید در این باره مىنویسد: «هر کس را دیدم، از من سؤال مىکرد که پس از خارج شدن نیروهاى شما از ایران، چه بر سر کشور خواهد آمد».51
گفتنى است که منابع داخلى ضمن اذعان به ناامنى اجتماعى معتقد بودند برخى از سارقان و عناصر شرور را دولت انگلیس تحریک به آشوب مىکرد تا «در داخل و خارج انتشار دهد که دولت مرکزى قادر به حفظ امنیت نیست».52 براى مثال در آن آشفته بازار «در زنجان، خوزستان، خراسان، تفگچىهاى خوانین و مالکین هر چه مىخواستند کردند».53
عوامل مساعد در ظهور قدرت پهلوى اول
1. عوامل داخلى
با انجام کودتا و تشکیل کابینهاى که به «کابینه سیاه» شهرت یافت، بازوى نظامى کودتا نیز به مقام سردار سپهى رسید، اما در آن پلکان قدرت که مىتوانست اوج افتخارات او تا آن لحظه باشد نایستاد و با خوش شانسىهاى سیاسى، پس از دو سال در 1302 به نخست وزیرى رسید و دو سال بعد در 1304 در نتیجه بلند پروازىهاى سیاسى خود و اقدامات طرفدارانش آخرین مرحله انتقال قدرت را سپرى کرد و به پادشاهى رسید. در این انتقال تدریجى قدرت، ابتدا با همراهى مجلس مقام فرماندهى کل قوا را گرفت، آنگاه با سرکوب قهرآمیز کلیه تحرکات سیاسى، مدعى برقرارى امنیت در کشور شد. در دوره نخست وزیرى نیز گروههاى متعدد و متنوعى را در داخل و خارج با خود همراه ساخت. در ماجراى جمهورى خواهى، خصایص متعدد خود را مرحله به مرحله بروز داد؛ در حالى که رویه او در سالهاى بعدى نشان داد کوچکترین تعلق خاطرى به نظام جمهورى ندارد؛ اما در 1303 صرف طرح موضوع جمهورى را تاکتیکى مؤثر براى اضمحلال قاجاریه مىدید و با آن همداستانى کرد و تا آن جا پیش رفت که به اشاره او انبوه تلگرافها،54 از شهرهاى مختلف دال بر جمهورى خواهى به تهران مخابره شد و آن گاه از طرح جمهورى اعلام انصراف نمود. عوامفریبىهاى رضاخان ابعاد وسیعترى یافت. در دوران سردار سپهى دستور داد که «یک ناظر شرعیات بر امور مطبوعات و ثبت نظارت کند»،55 حال آن که یکى از سه عصاره اقدامات آتى او در دوران پادشاهىاش ملهم از فکر سکولاریستى در کنار «مدرنیسم و ناسیونالیسم» بود.
تظاهرات دینى آغازین رضاخان امر را بر بسیارى مشتبه کرد، به طورى که سیف پورفاطمى مىنویسد: پدرم برایم نقل کرد روز تاجگذارى رضا شاه یکى از علما این شعر سعدى را خواند:
اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست
تا بر سرش بود چو تویى سایه خدا
امروز کس نشان ندهد در بسیط خاک
مانند آستان درت مأمن رضا56
دورویىهاى رضاخان نه تنها به جامعه مذهبى منحصر نشد؛ او از ایدهالهاى افرادى چون تیمور تاش، داور، تدین، دیبا، فیروز فرمانفرمایان و سردار اسعد براى انتقال قدرت و سالهاى استقرار قدرت خود بهره جست و وقتى کاملاً از آن پشتوانه فکرى بهرههاى لازم را برد یک یک آنها را «از گردونه قدرت به خاطر استقلال رأى و ظرفیتى که براى محبوبیت سیاسى داشتند».57 حذف کرد.
الف) وجاهت ملى رضاخان: هر قدر پرونده قاجارها در آخرین دهههاى حکومت، به لحاظ جریحه دار کردن غرور ملى و فقدان تلاش ارزنده براى اعاده حیثیت از ملت خود، تیره و تار شده بود بر عکس رضاخان از همان «اعلامیه کودتا» خود را چهرهاى ملى معرفى کرد که براى ختم تجزیه داخلى و مداخلات اجانب کودتا کرده است. او از ناسیونالیسم ایرانى که جنگ جهانى اول و قرار داد 1919 آن را تحریک کرد و از بیگانه ترسى و بیگانه ستیزى که کل فضاى ایران را پر کرده بود به سود خود بهره برد. در تأکید گفتار خود به عبارت رضاخان که در اجراى مانور سیاسى سرکوب شیخ خزعل بیان کرد، استناد مىکنیم: «من هرگز زیر بار دخالت کشورهاى خارجى نمىروم. در غیر این صورت قادر نیستم استقلال کشورم را حفظ کنم... شیخ خزعل یک نفر رعیت ایران است که فقط زمامداران ایران مىتوانند او را تنبیه یا ببخشند».58 طالع بخت سیاسى رضاخان آن قدر بلند بود که خود شیخ خزعل با اشتباهات تاکتیکى پى در پى و انگلیسىها با قطع حمایت از خزعل مرحله به مرحله او را به قهرمان ملى تغییر چهره دادند، به ویژه وقتى که شیخ خزعل باور نهانى خود را علنى ساخت که «این جا عربستان است، شما اگر خوزستان را گم کردهاید بروید آن را پیدا کنید».59 از سوى دیگر، از آن جا که تمرکز گرایى حکومتى «به یک اشتیاق ملى تبدیل شده بود، توفیق رضاخان در این امر نیز بر اعتبار ملى او افزود.
ب) برخوردارى از مساعدت نهادها و نیروهاى داخلى در براندازى قاجاریه: چنین به نظر مىآید که قزاق سواد کوهى از استعداد بهرهمندى از «آن تاریخى» برخوردار بوده است. درست در برهه حساسى که قدرت قاجارها با رکود علاج ناپذیرى رویا رو شد و همه کس «انتظار تحولى» را مىکشید و آزادىخواهان سرخورده و نمایندگان مجلس و مطبوعات به گونه خود انگیختهاى براى در اختیار قرار دادن استعداد و کارآیى خود به مخالفان قاجار آمادگى نشان دادند، رضاخان در صحنه ظاهر شد و در طى چهار سال با ورزیدگى سیاسى از «آن تاریخى» به سود خود و به زیان قاجارها بهره برد و پایههاى دیکتاتورىاش را که به استبداد تغییر چهره داد، بنا نهاد. عبارت دولت آبادى مؤید ادعاى ماست که در مجلس به عنوان مخالف لایحه انقراض قاجار خطاب به یعقوب انوار گفت: «من یکى از اشخاصى هستم که با قاجاریه مخالفم و سلطنت قاجاریه را منقرض مىدانم، هر کس جمع بشود و بخواهد سلطنت قاجاریه را بر گرداند دیگر نمىتواند، حالا دیدى آقا سید یعقوب که معنایش همراهى با قاجاریه نبود؟»60 رضاخان در تلاش براى دستیابى به هرم قدرت دست کم از مساعدت عمیق سه نهاد احزاب، مطبوعات و مجلس و نیز دولت انگلستان به عنوان نیروى قدرتمند خارجى برخوردار گردید. در زیر به چرایى و چگونگى پشتیبانى آنان از چهره سیاسى نوظهور رضاخان مىپردازیم.
1 - مساعدت احزاب و روشنفکران با رضاخان: با بروز ناکارآمدى حکومت قاجاریه در حفظ امنیت اجتماعى و تحقق ایده آلهاى روشنفکران، آنان در یک قهر سیاسى سازمان یافته، تمام توان خود را در کفه ترازوى رضاخان، که به زعم آنان به اندازه کافى قاطع، پیشرو و وطن دوست بود، قرار دادند. تأملى درباره اظهار خرسندىهاى جامعه روشنفکرى از تغییر سلطنت، عمق بهرهمندى رضاخان از پشتوانه فکرى روشنفکران را مىرساند، چنانچه سیف پورفاطمى مىنویسد: وقتى اعلامیه پایان سلطنت قاجار بر در و دیوار و خانه و مغازهها در اصفهان نصب مىکردند معلمان و محصلان بىاندازه خوشحال شدند.61 از احزابى که پشتوانه حزبى براى تحقق پادشاهى پهلوى اول را فراهم کردند مىتوان از حزب تجدد، حزب اصلاح طلبان، حزب سوسیالیست و حزب کمونیست نام برد. فراکسیون تجدد، سخت در تکاپوى تصویب سریع لایحه انقراض و همچنین تشکیل جلسه مجلس مؤسسان به منظور ایجاد پشتوانه قانونى براى پهلوى اول افتاده بود. مؤسسان بد فرجام این حزب (تیمور تاش، داور و تدین) از هر گونه کمکى براى قدرتگیرى رضاخان دریغ نورزیدند. نگاهى به برنامه حزب تجدد که خواستار جدایى دین از سیاست، ایجاد ارتش منظم، صنعتى کردن کشور، اسکان عشایرو...62 بود، این واقعیت را بر ما آشکار مىسازد که بنیانگذار سلسله پهلوى در سالهاى استقرار و آغازین تثبیت قدرت خود، تا چه اندازه از برنامه حزب تجدد الهامگیرى کرده است. رضاخان در این سالها به «بت وارهاى»63 براى جوانان درس خوانده و فرنگ رفته مانند على اکبر سیاسى، مؤسس کلوب ایران جوان، تبدیل شده بود. هواخواهان تجدد بودند که با انتقاد از «تشکیلات مالیه»64، کار را براى پهلوى اول آسان کردند و بدینسان مراکزى که مىبایست یا مىتوانست در مقابل قدرت رضاخان ایستادگى کند، در اثر کوشش احزاب، مقاومت و مخالفتشان خنثى شد.
اشخاصى چون داور گوششان به نصایحى چون «بازى سیاست در ایران که مردمش به رشد کافى نرسیدهاند خالى از خطر نیست» بدهکار نبود و معتقد بود «من اهل تعارف و مماشات مانند مستوفى الممالک و مشیرالدولهها نیستم، باید در این کشور قاطعانه عمل کرد».65
2 - مساعدت نهاد مطبوعات با رضاخان: رضاخان قسمتى از مسیر پرشتاب برانداختن قاجاریه را با همراهى مؤثر مطبوعات طى کرد؛ براى مثال نشریه پر آوازه حبل المتین که از ارکان فکرى انقلاب مشروطه بود، از سالهاى 1300 از جمله حامیان رضاخان شد. نهاد مطبوعات بود که ابهت اشرافیت کهن قاجاریه را که از موانع قدرت رضاخان محسوب مىشدند، در هم شکست؛ به طور مثال با نامیدن عالىترین مقام دربار ایران به اسم «احمد علاف»، ابهت او را درهم شکستند و حتى به این حد بسنده نکردند و نوشتند:
پیکر عریان دهقان را در ایران یا نارد
آنکه در پاریس بوسد روى سیمین پیکران را
مطبوعات در ماجراى جمهورى خواهى نیز از افشاى مفاسد نظام شاهنشاهى فروگذار نکرده و با بزرگ نمایى، عکس مونتاژ شدهاى از احمد شاه را با شاپوى66 در دست در کنار یک خانم اروپایى در 1303 در دو جریده تهران منتشر کردند. اساساً گام نخست ورود رضاخان به صحنه قدرت به همراهى روزنامه نگارى ضد اشرافى به نام سیدضیاء الدین طباطبایى صورت گرفت. در سپیده دم کودتاى سوم اسفند سیدضیاء بدنامىِ دستگیرى اشراف خاین و خادم را به جان خرید و صد البته که رضاخان از آن امر سود برد. جامعه مطبوعاتى ایران از این که قاجارها نمىخواستند نقش آنها را در تحولات فکرى بپذیرند، سخت آزرده خاطر شده و قاجاریه را لایق براى حمایت در مقابل رضاخان ندیدند. رحیم زاده صفوى البته خیلى دیر، خطر قطع پیوند نخبگان فکرى با حکومت را به احمد شاه گوشزد کرده و مىگوید: «یک چهره ملى مثل روزنامه نویس یا نویسنده رنگ دربار را نمىدید، اما به نام فلان الملک و بهمان الدوله رقعه دعوت مىرود».67
3 - مساعدت نهاد مجلس با رضاخان: در آبان ماه 1304 نمایندگان طرفدار لایحه انقراض همه جد و جهد سیاسى خود را صرف عبور مسالمتآمیز از کنار مخالفان لایحه انقراض کردند. حتى برخى از آنان مانند یاسایى در زیر زمین قصر رئیس الوزرا در تدارک جلب آرا مساعد با زور یا خواهش برآمدند. با مطالعه مذاکرات نمایندگان موافق و مخالف لایحه انقراض سلطنت قاجار مىتوان دریافت که اگر رضاخان همدستى علنى مجلس چهارم و پنجم را با خود نداشت، با چه مشقتهایى راه صعب انتقال قدرت را باید طى مىکرد. طبق ماده واحده، «مجلس شوراى ملى انقراض سلطنت قاجاریه را اعلام نموده و حکومت موقتى را در حدود قانون اساسى و قوانین موضوعه مملکتى به شخص آقاى رضاخان پهلوى واگذار مىکند».68
در مجلس، عصاره استدلال موافقان آن بود که «تلگرافات بسیارى از سراسر ایران مبنى بر خلع قاجاریه از قدرت به مجلس مخابره شده و تحصنهایى در همین خصوص صورت گرفته است و ترتیب اثر ندادن به آنها مملکت را دچار آشوب مىسازد». تقى زاده در خصوص عملکرد مجلس در آن روز مىنویسد: «سیدمحمد تدین که نایب رئیس بود به جاى رئیس مجلس نشست و آنچه در قوه داشت براى پیش بردن مقصود سردار سپه و رأى گرفتن به آن طرح قانونى مبنى بر خلع قاجاریه سعى کرد».69
از میان مخالفان لایحه انقراض قاجاریه، دولت آبادى صورت جلسه مجلس تاریخى پنجم را که «تغییر سلطنت» بود امر تازهاى خواند و روح حاکم بر آن جلسه را «وحشتناک»70 توصیف کرد. تقى زاده پس از تقدیر از خدمات سردار سپه، محیط طرح موضوع را «غیرطبیعى و غیرعادى» نامید. مدرس از این که استعفاى ریاست مجلس قرائت نشده و رئیس جدید برگزیده نشده و مجلس روند غیرقانونى را براى طرح لایحه طى کرده اخطار قانونى داد و مجلس را ترک کرد. دکتر مصدق نیز ضمن پذیرش لیاقت رضاخان در مقام نخست وزیرى، از این که سلطنت و حکومت یک جا در دست رضاخان متمرکز شود، انتقاد کرد.
2. مساعدت انگلیسىها در به قدرت رسیدن رضاخان
به گواهى اسناد و شواهد فراوان، ضلع سوم مثلث کودتاى سوم اسفند را انگلیسىها تشکیل داده و در شمارش معکوس براى زوال قدرت قاجارها، نقش مؤثرى ایفا کردند.
اهمیت و گستردگى بحث، ناگزیر مىسازد که به رئوس مهمترین نکات مربوط به نقش انگلیسىها در تحولات انتقال قدرت از اسفند 1299 تا 1304، اشاره بکنیم. امروزه به یمن بررسىهاى متعدد، تقریباً غالب پژوهشگران در اصل مداخله انگلیسىها در کودتاى سوم اسنفد 1299 اتفاق نظر دارند. آنچه مورد اختلاف است میزان و حدود دخالت انگلیسىها در مرحله قدرت یابى رضاخان تا پادشاهى و پس از آن است.
بیش از آن که ظهور رضاخان را مرهون سیاست خاص انگلستان در ایران بدانیم، دستیابى او به قدرت مرهون اقتضاى تحول در سیاست جهانى و منطقهاى انگلستان بوده است. رضاخان به دلیل جسارت نظامى به ویژه در جنگهاى عشایرى غرب، نداشتن وابستگىهاى طبقاتى، خوشنامى سیاسى، دوستى با لورن، تأیید آیرونساید، عدم آمادگى رجال نظامى چون امیر موثق نخجوان، مورد توجه سیاستمداران انگلیسى واقع شد.
انگلیسىها را نمىتوان تنها دلیل به قدرت رسیدن پهلوى اول دانست، بلکه آنها عامل شتابزا به شمار مىرفتند. احتمال مىرود پس از رسیدن شایعه - یا واقعیت - وعدهاى که انگلیسىها در ناصریه از طریق وزیر مختار خود به سردار سپه داده بودند که مانع رسیدن او به مقام سلطنت نباشند، احمد شاه همه امید خود را براى بازگشت به قدرت از دست داده باشد. اگر غیبت طولانى احمدشاه که به محض احساس خطر «تاج و تخت» را رها مىکرد را نیز به حساب تلقینهاى شیطانى انگلیسىها بگذاریم، در از دست رفتن اطمینان ملت به احمد شاه نیز پاى انگلیسىها به میان مىآید.
مهمترین نشانههاى انگلیسى بودن کودتا از این قرار است:
1 - اعتراف رادیو لندن پس از شهریور 1320 به مداخله در کودتا و این که تقویت رضاخان به دلیل بدبینى مردم به قرار داد 1919 بود؛
2 - زندانى کردن چهرههاى ضد انگلیسى پس از کودتاى 1299؛71
3 - موافقت انگلیسىها بالغو قرار داد 1919؛
4 - سپاسگزارى کودتاچیان از انگلیسىها؛
5 - اعترافات مکرر سید ضیاء همانند «حکومتم با کمک انگلیسىها روى کار آمد، ولى بعد مرا به رضاخان فروختند».
شایان ذکر است که رضاخان از تقارن شرایط خارجى براى به قدرت رسیدن بهره برد؛ به این معنا که روسها پس از انقلاب 1917 در ابتدا حمایت خود را از ملل ستمدیده اعلام کرده و حتى با انعقاد قرار داد 1921 با ایران، «ضربه سختى بر سیاست و اعتبار انگلستان در ایران»72 وارد کردند و به هر حال مقارن به قدرت رسیدن رضاخان مانعى بر سر راه او ایجاد نکرده و او را مرد خود ساختهاى مىدانستند که مناسب حکومت در ایران است. علاوه بر آن، اساساً با وقوع انقلاب 1917، انگلیسىها را ناگزیر به تغییر سیاست خود کردند.
پىنوشتها
1. عضو هیأت علمى گروه علوم سیاسى و روابط بین الملل دانشگاه آزاد اسلامى، واحد شهرضا.
2. محمد على طهرانى کاتوزیان، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران (تهران: انتشار، 1379) ص 200.
3. حسین مکى، زندگانى سیاسى سلطان احمد شاه (تهران: امیرکبیر، 1377) ص97.
4. رحیم زاده صفوى، اسرار سقوط احمد شاه، به کوشش بهمن دهگان (تهران: فردوس، 1368) ص 312.
5. سیروس غنى، ایران: برآمدن رضاخان و برافتادن قاجار و نقش انگلیسىها، ترجمه حسن کامشاد (تهران: نیلوفر، 1377) ص 351.
6. ارفع: خاطرات پرنس ارفع، به کوشش على دهباشى (تهران: شهاب ثاقب، 1378) ص 499.
7. همان، ص 351.
8. کتاب آبى: گزارشهاى محرمانه وزارت امور خارجه انگلیس درباره انقلاب مشروطه از 30 نوامبر 1908 تا 10 مه 1909، به کوشش بشیرى، ج2، ص 520.
9. همان، ص 521.
10. صادق مستشار الدوله، یادادشتهاى تاریخى، به کوشش ایرج افشار (تهران: فردوسى، 1361).
11. مخبرالسلطنه هدایت، گزارش ایران قاجاریه و مشروطیت، به اهتمام محمد على صولتى (تهران: نقره، 1363) ج 3 و 4، ص 259.
12. براى آگاهى بیشتر ر.ک: الیورباست، آلمانىها در ایران، ترجمه حسین بنىاحمد (تهران: شیرازه، 1377) ص 177 به بعد.
13. سیروس غنى، پیشین، 32.
14. ابوالقاسم کحال زاده، دیدهها و شنیدهها؛ خاطرات ابوالقاسم کحال زاده، به کوشش مرتضى کامران (تهران: البرز، 1370) ص 294.
15. جان فوران، مقاومت شکننده، ترجمه احمد تدین (تهران: رسا، 1377) ص 296.
16. Peter Avery, The Cambridge History of Iran, Volum7, Cambridge University Press, p512.
17. ابوالقاسم کحال زاده، پیشین، ص 418.
18. نیکى کدى، ایران دوران قاجار و بر آمدن رضاخان، ترجمه مهدى حقیقت خواه (تهران: ققنوس، 1381) ص 132.
19. نصراله سیف پورفاطمى، آیینه عبرت؛ خاطرات دکتر سیف پورفاطمى، به کوشش على دهباشى (تهران: سخن، 1378) ص 154.
20. همان، ص 154.
21. على اصغر زرگر، تاریخ روابط سیاسى ایران و انگلیس در دوره رضاشاه، ترجمه کاوه بیات (تهران: پروین، 1372) ص 152.
22. کرین برینتون، کالبد شکافى چهار انقلاب، ترجمه محسن ثلاثى (تهران: سیمرغ، چاپ ششم، 1376) ص61.
23. همان، ص 62.
24. همان، ص 77.
25. همان، ص 78.
26. محمد حسین کتابفروش، تا چه شود؟ بازتاب واقعه مشروطه در مجموعهاى از مکاتبات تجارى حاج محمد حسین کتابفروش، به کوشش سیروس سعدوندیان (تهران: شیرازه، 1378) ص 153.
27. ملک الشعرا بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسى ایران (تهران: امیرکبیر، 1378) ج2، ص 295.
28. همان، ص 349.
29. محمد على همایون کاتوزیان، دولت و جامعه در ایران؛ انقراض قاجار و استقرار پهلوى، ترجمه حسن افشار (تهران: مرکز، 1379) ص 398.
30. آن لمبتون، سیرى در تاریخ ایران بعد از اسلام، ترجمه یعقوب آژند (تهران: امیرکبیر، 1363) ص 273.
31. احمد کسروى، تاریخ مشروطه ایران (تهران: امیرکبیر، 1355) ج2، ص 614.
32. ادموند آیرونساید، خاطرات و سفرنامه ژنرال آیرونساید، ترجمه بهروز قزوینى (تهران: آینه، 1363) ص 52.
33. حسن مرسلوند، اسناد کابینه کودتاى سوم اسفند 1299 (تهران: نشر تاریخ، 1374) ص3.
34. مخبرالسلطنه هدایت، پیشین، ص260.
35. یرواند آبراهامیان، ایران میان دو انقلاب، ترجمه فیروزمند و دیگران (تهران: مرکز، 1378) ص 35.
36. محمد تقى بهار، پیشین، ص290.
37. عباسقلى گلشائیان، گذشتهها و اندیشههاى زندگى یا خاطرات من (تهران: انیشتین، 1377) ص 19.
38. رحیم زاده صفوى، پیشین، ص72.
39. Avery, Ibid, p 112.
40. عباسقلى گلشائیان، پیشین، ص107.
41. سیروس غنى، پیشین، ص 382.
42 مخبرالسلطنه هدایت، پیشین، ص 244.
43. عباسقلى گلشائیان، پیشین، ص 79.
44. یحیى دولت آبادى، پیشین، ص 362.
45. حسن مرسلوند، پیشین، ص 21.
46. محمد تقى بهار، پیشین، ص 362.
47. کوکب ایران، ش 44 (21 ربیع الثانى 1336) ص 1.
48. ادموند آیرونساید، پیشین، ص 48 و 51.
49. حسین سیفزاده، نوسازى و دگرگونى سیاسى (تهران: قومس، 1373) ص 243.
50. ا.س. ملیکف، استقرار دیکتاتورى رضاخان در ایران، ترجمه سیروس ایزدى (تهران: شرکت سهامى کتابهاى جیبى، 1358) ص27.
51. ادموند آیرونساید، پیشین، ص 52.
52. ابوالقاسم کحالزاده، پیشین، ص406.
53. تحریر تاریخ شفاهى انقلاب اسلامى ایران، به کوشش ع. باقى (قم: چاپ باقرى، 1373) ص59.
54. Yahya Aramjani: Middle Eeat Past and present, p914.
55. سیف پورفاطمى، پیشین، ص434.
56. همان، ص 553.
57. Avery, Ibid, p022.
58. سیروس غنى، پیشین، ص 366.
59. همان، ص 366.
60. محمد تقى بهار، پیشین، ص 362.
61. سیف پورفاطمى، پیشین، ص 525.
62. یرواند آبراهامیان، پیشین، ص 111.
63. محمد على همایون کاتوزیان، پیشین، ص 408.
64. محمد مصدق، خاطرات و تأملات (تهران: علمى، چاپ سوم، 1365) ص 113.
65. جلال عبده، چهل سال در صحنه، ویرایش و تنظیم مجید تفرشى (تهران: رسا، 1368) ج1، ص 27.
66. حسین مکى، پیشین، ص 221.
67. رحیم زاده صفوى، پیشین، ص 113.
68. محمد تقى بهار، پیشین، ص 281.
69. حسن تقى زاده، زندگى طوفانى (خاطرات سیدحسن تقى زاده)، به کوشش ایرج افشار (تهران: علمى، 1368) ص199.
70. یحیى دولت آبادى، پیشین، ص 484.
71. على اصغر زرگر، پیشین، ص 74.
72. همان، ص 80.