سیاست و حکومت در اندیشه ابن ادریس (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
ابن ادریس حلى سیاست را به معناى مُلک دارى و تدبیر امور مردمان در جهت استصلاح دین و دنیاى ایشان دانسته است و حکومت و سلطنت را که تولى این سیاست و تدبیر مىباشد، به دو شکل سلطنت سلطان حق عادل و سلطنت سلطان جور و ظالم تصور کرده است. وى پس از ارزیابى مبناى مشروعیت و دامنه اختیارات هر کدام از آنها، تنها حاکم حق عادل (امامان معصوم) و افراد مأذون از سوى ایشان را مجاز به تدبیر سیاسى امور مردمان دانسته است.متن
مقدمه
ابوعبداللَّه محمد بن احمد بن ادریس (543 - 598 ه .)1 از فقهاى بزرگ قرن ششم و رئیس الشیعه بود. السرائر، المنتخب من تفسیر القرآن و النکت المستخرجة من کتاب التبیان، خلاصة الاستدلال و مناسک الحج، از جمله آثار ابن ادریس به شمار مىرود.
سیاست
ابن ادریس گرچه به تعریف سیاست و تبیین مفهوم آن نپرداخته، اما از مجموع آراى فقهى و کلامى وى مىتوان استنباط کرد که سیاست را از «ساس یسوس» به معناى تربیت گرفته و در معناى «ملکدارى»، «استصلاح»، «تدبیر امور مردمان» و «امر و نهى»2 به کار برده است. بر این اساس، وى در ذیل آیه «الم تر إلى الذین حاج إبراهیم فى ربّه أن آتاه اللَّه المُلک»3 مىنویسد:
مُلک بر دو وجه است: یکى به کثرت مال و وسعت حال است و دیگرى به تملیک امر و نهى و تدبیر امور مردمان. اوّلى درخور هر کسى است، ولى دیگرى هرگز به گمراهان تعلّق نمىگیرد.4
همان طور که پیداست ابن ادریس مُلکدارى به معناى دوم را به همان معناى سیاست و تدبیر مردمان5 و امر و نهى ایشان دانسته، از این رو در جاى دیگر در ذیل آیه «اللهم مالک المُلک توتى المُلک من تشاء و تنزع المُلک ممن تشاء»6 این معنا و مفهوم را برداشت مىکند و معتقد است ایتاى مُلک به معناى «تملیک السیاسة و التدبیر»7 مىباشد.
در تبیین جایگاه سیاست از منظر ابن ادریس دو نکته حائز اهمیت است:
نکته اول اینکه ابن ادریس سیاست و ملکدارى را همچون فلاسفه اسلامى در حوزه حکمت عملى قرار داده و آن را به معناى تدبیر مُدن دانسته است؛ نکته دیگر اینکه سیاست و مُلکدارى از نظر او علم و فنى خنثى نبوده و از بُعدى ارزشى برخوردار است. او مُلکدارى و سیاست را بر دو وجه تقسیم کرده و مىنویسد: سیاست و ملکدارى، یک بار به معناى «اتساع حال»، «کثرت مال» و «وسعت قدرت» است که به هر انسانى اعم از کافر و مؤمن تعلّق مىگیرد، همان طور که خداوند متعال به بنىاسرائیل فرمود: «و جعلکم ملوکاً و آتاکم ما لم یؤت احداً من العالمین»8 اما یک بار هم به معناى خاص یعنى «امر و نهى» و «تدبیر امور مردمان» است و یک بُعد ارزشى دارد. به همین دلیل خداوند این نوع سیاست و ملکدارى را هرگز به «اهل ضلال» واگذار نمىکند، زیرا این امر با اراده خداوند تبارک و تعالى، که استصلاح خلق است، منافات دارد. از این رو خداوند هرگز امر سیاست و تدبیر و امر و نهى بندگانش را به افرادى که باعث فساد در میان خلق مىشوند واگذار نمىکند.9
بنابراین از نظر وى، سیاست و امر و نهى و تدبیر امور مردمان بعد ارزشى دارد و هر نوع مُلکدارى و قدرتمدارى و هر نوع سیاست و تدبیرى مطلوب نیست، بلکه سیاست و تدبیرى پسندیده است که در جهت استصلاح خلق باشد10 (چرا که اراده الهى از سیاست، استصلاح خلق است) و بتواند انسان را به اطاعت از خداى متعال که تأمین کننده مصالح دنیا و آخرتش است رهنمون گردد.11
بنابراین از نظر ابن ادریس، پیوند سیاست - به معناى تدبیر امور مردمان و استصلاح ایشان - با دین از چند جهت قابل استنباط است: یکى، هدف سیاست از نظر وى، امر و نهى مردم در جهت استصلاح امور ایشان است، از این رو خداوند متعال هرگز چنین امرى را به اهل ضلال واگذار نمىکند: «فهذا لا یجوز أن یجعل اللَّه لأهل الضلال، لما فیه من الاستفساد».12 بنابراین سیاست تنها در صورت پیوند با دین و دینداران مىتواند در جهت استصلاح خلق باشد و الّا باعث افساد آنها مىشود. دوم، از نظر وى سیاست و تدبیر مطلوب را باید سائس معصوم و عالم اعمال کند، زیرا خداوند هرگز به اعمال سیاست جاهل بر عالم و نیز امر و نهى فاسقان و کافران بر مردمان راضى نیست13، و این همان پیوند سیاست با دین و متدینان است.
حکومت
وقتى در جامعه انسانى، فرد یا جمعى قدرت اعمال حاکمیت را به دست مىگیرد تا روابط بین مردم را طبق ضوابط و مقررات خاصى اداره کند و جامعه را در حالت آرامش و تعادل نگه دارد، گفته مىشود آن فرد یا جمع در آن جامعه «حکومت» مىکند. بنابراین حکومت همان امر و نهى و اعمال تصرّف و سلطه بر جامعه انسانى در جهت تدبیر امور ایشان و اداره زندگى جمعى آنان است. از این مفهوم در زبان سیاسى ابن ادریس با تعابیرى چون ملک دارى14، سلطنت15، ولایت16، امامت17، امارت18، نظارت19، حکومت20 و ریاست21 یاد شده است. براى تبیین دیدگاه وى درباره نظام حکومتى در اسلام، ضرورت، خاستگاه و انواع حکومت را بررسى مىکنیم.
1. ضرورت حکومت
ضرورت حکومت از موضوعاتى است که همه فرقهها و اندیشوران اسلامى - به جز خوارج - درباره آن اتفاق نظر دارند. به اعتقاد مسلمانان انسان موجودى مدنى الطبع بوده و فقط در اجتماع امکان زندگى مىیابد؛ به همین جهت قانون و مجریان آن براى ایجاد نظم و ثبات در اجتماع ضرورى است و عقل و نقل نیز مؤید این ضرورت هستند. ابن ادریس با تأیید دیدگاه فوق22، معتقد است تنها به واسطه وجود سلطان است که استصلاح خلق حاصل و جلو فساد و تباهى و ظلم و تعدّى گرفته مىشود:
یزغ بالسلطان ما لا یزغ بالقرآن، لأنّه یغنیه على رفع الأشرار عن ظلم الناس، لأنّه یرید منه المنع من الظلم و الفساد، مؤمناً کان أو فاسقاً؛23 خداوند متعال آنچه را که به واسطه قرآن کریم برگردانده نمىشود، از طریق سلطان باز مىگرداند، چرا که به واسطه او اشرار از ظلم به مردم بازداشته مىشوند و با وجود او، چه مؤمن باشد چه فاسق، از ظلم و فساد منع مىگردد.
ابن ادریس در اشاره به اصل ضرورت حکومت در ذیل آیه «و یوم نبعث فى کل أمة شهیداً علیهم من انفسهم»24 مىنویسد: این آیه دلالت مىکند بر اینکه هیچ عصرى خالى از وجود حجت و عدل نمىگردد و این را همه فرقههاى اسلامى قبول دارند، اگرچه ما در تعیین مصداق آن عدل و حجت با آنها موافق نیستیم.25
وى در حالى که تنها سلطنت سلطان عادل را مشروع و همکارى با آن و پذیرش ولایتش را مقبول مىداند و همکارى با سلاطین جور و متغلّب را در موارد غیر ضرورى و تقیهاى جایز نمىشمارد، با این حال، با پذیرش واقعیت حکومتهاى جائر، همکارى با آنان و پذیرش ولایتشان را در صورتى که بتوانند به امر به معروف و نهى از منکر اقدام کنند و حقوق اموال (زکات، خمس و انفال) را به مستحقان آنها برسانند و صله برادران دینى را به جا آورند، جایز مىشمارد.26
2. منشأ مشروعیت حکومت
درباره خاستگاه مشروعیت حکومت اسلامى، گفتمان غالب در میان متفکران مسلمان به ویژه تا عصر مشروطه در ایران، این بوده که منشأ این مشروعیت الهى است؛ به این معنا که هیچ کس بدون اذن الهى و تعیین از سوى خدا و رسول و اولىالامر معصوم حق اعمال حاکمیت و ولایت و ریاست بر مردمان را ندارد. ابن ادریس حلى نیز که در قالب همین گفتمان سخن گفته، با تأکید بر لزوم الهى بودن منشأ حاکمیت سلطان اسلام، اذعان کرده است که «إنّ الإمام عندنا اللَّه تعالى یختاره»27 به اعتقاد ما امام و سلطان اسلام را خداوند متعال برمىگزیند؛ از این رو همواره «سلطان الزمان» باید «المنصوب من قبل اللَّه تعالى» یا «منصوب از جانب امام معصوم»28 باشد. استدلال او بر دیدگاه خود، از این اعتقاد نشأت مىگیرد که فلسفه حکومت و امامت استصلاح خلق و جلوگیرى از فساد و تباهى امورشان است و این استصلاح به واسطه رهبران مأمون الباطن و معصوم فراهم مىگردد. مسلّم است که غیر از خداوند کسى از وجود چنین صفتى در بندگان آگاهى ندارد؛ بنابراین تعیین و نصب چنین رهبرانى تنها از عهده ایشان برمىآید.29
3. انواع حکومت
براساس دیدگاه ابن ادریس درباره خاستگاه مشروعیت حکومت، مىتوان حکومت را به دو نوع تقسیم کرد: حکومت سلطان حق و عدل که حکومت و سلطنت به نصب و تعیین از سوى خدا و رسول و اذن از سوى ایشان است و حکومت سلطان جور که حکومتش بدون نصب و تعیین و اذن از سوى ایشان مىباشد. «السلطان على ضربین: احدهما سلطان الحق العادل و الآخر سلطان الجور الظالم المتقلب».30
الف) حکومت سلطان عادل: از نظر ابن ادریس، حکومت سلطان حق عادل داراى مشروعیت اعمال قدرت، ولایت و حاکمیت بر مردمان است؛ از این رو به عنوان «رئیس الکل»، «رئیس الزمان» و «سلطان الاسلام»31 مىتواند در همه امور عمومى آنان تصرف کند و زندگى آنان را در تمامى زمینهها تدبیر و سیاست نماید. بر مردم نیز اطاعت و یارى ایشان لازم و ضرورى است32، چرا که سلطان عادل براى تأمین مصالح آنها نصب شده است.33
روشنترین مصداق حکومت حق و عدل از دیدگاه مسلمانان، ولایت و حکومت پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله است: «النبى أولى بالمؤمنین من بأنفسهم».34 چرا که خداى متعال وجوب اطاعت از ایشان را مقرون به اطاعت از خویش فرموده است؛ از این رو اطاعت از ایشان حتى از اطاعت انسان از نفس خود نیز اولىتر است.35
همچنین خداوند متعال در آیه «انما ولیّکم اللَّه و رسوله و الذین آمنوا...»36 ولایت و حاکمیت بر انسانها را پس از ولایت و حاکمیت الهى، منحصر در ولایت و حاکمیت رسول و اولى الامر قرار داده و ولایت ایشان را در کنار ولایت خود قرار داده و ولایت غیر خدا و رسول و اولى الامر را نفى فرموده است.37 پس از پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله ولایت و تصرّف در امور مردمان براساس آیات و روایات، بر عهده «ائمه حق» به عنوان «سلطان اسلام» است. ابن ادریس از جمله به آیه «إنّما ولیکم اللَّه و رسوله و الذین آمنوا...»38 استدلال کرده و مىنویسد:
بدان که این آیه از ادله واضح دال بر امامت بلافصل امیرالمؤمنینعلیه السلام پس از پیامبرصلى الله علیه وآله است؛ اما وجه دلالت آیه این است که: اوّلاً، ثابت شد «ولى» در آیه به معناى اولویت و اخصیّت در تصرف است؛ ثانیاً مراد از «والذین آمنوا» امیرالمؤمنینعلیه السلام مىباشد و با اثبات این دو اصل امامتشان ثابت است، زیرا همه کسانى که گفتهاند: معناى «ولىّ» در آیه اولویت در تصرف است، قائلند که این نوع ولایت خاص اوست و کسانى که به اختصاص ولایت در وى قائل شدهاند، گفتهاند که مراد از آن اولویت، ولایت و امامت ایشان است.39
وى در ادامه استدلال به آیه براى ولایت ائمه معصوم، معتقد است خداوند متعال ولایت غیر خدا و رسول و ائمه حق را نفى فرموده و با لفظ «إنّما» ولایت و حکومت را مختص خدا و رسول و ائمه کرده40 و مؤمنان را تنها به اطاعت از آنها فراخوانده است: «یا أیّها الذین آمنوا اطیعوا اللَّه و اطیعوا الرسول و أولى الأمر منکم».41 به اعتقاد او، همه اصحاب امامیه از امام باقر و امام صادقعلیهما السلام نقل کردهاند که مراد از «اولى الامر» در آیه، «ائمه معصومعلیهم السلام» هستند، زیرا خداوند متعال، اطاعت از ایشان را على الاطلاق واجب ساخته، همچنان که اطاعت از خدا و رسول را مطلقاً واجب فرموده است و ایجاب اطاعت على الاطلاق از کسى جایز نیست مگر اینکه او معصوم و ایمن از خطا و سهو باشد. بنابراین تنها اطاعت از ائمه معصوم در این آیه واجب گردیده است.42 نتیجه اینکه از نظر او پس از پیامبر گرامىصلى الله علیه وآله تنها ائمه معصوم سلطان حق و عدل شناخته مىشوند و همچون پیامبر حق تدبیر و سیاست مردم را دارند و مردم نیز باید مانند پیامبرصلى الله علیه وآله از وى نیز اطاعت کنند.
ابن ادریس معتقد است در جامعهاى که امام معصومعلیه السلام حضور داشته باشد، مصداق دیگرى براى سلطان حق و عدل وجود ندارد و استدلال اهل سنت را که مراد از اولى الامر را علما دانستهاند نادرست خوانده است، زیرا اطاعت مطلق که در آیه آمده از کسى واجب است که معصوم از خطا و سهو باشد، در حالى که امرا و علما چنین نیستند.43
ب) حکومت سلطان جور و متغلّب: قید «متغلب» از دید ابن ادریس بیانگر عدم برخوردارى سلطان از حقانیت و مشروعیت اعمال قدرت و ولایت و تصرف در امور مسلمانان است، زیرا ایشان از شرایطى چون عدالت و علم و در نتیجه نصب از سوى خدا و رسول و اذن تصرف از سوى ایشان برخوردار نیستند.44 بنابراین در صورت به دست گرفتن قدرت، سلطان جور و متغلّب خواهند بود.
نظام سیاسى عصر غیبت
آنچنان که آمد، از آراى ابن ادریس در سرائر چنین استفاده مىشود که وى سلطان عادل و حق را تنها امام معصومعلیه السلام مىداند و در عصر غیبت هیچ کدام از سلاطین را مصداق سلطان اسلام به شمار نمىآورد. وى در ذیل آیه «یا أیّها الذین آمنوا اطیعوا اللَّه و اطیعوا الرسول و أولى الأمر منکم»45 با رد قول کسانى که اولى الامر را به امرا و علما تفسیر کردهاند، مىنویسد:
امام باقر و امام صادقعلیهما السلام در ذیل آیه مبارکه «اطیعوا اللَّه و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم» فرمودهاند: مراد از اولى الامر ائمه اهلبیت هستند و از این روست که خداوند متعال اطاعت از ایشان را على الاطلاق واجب ساخته، همچنان که اطاعت از خداى متعال و پیامبرصلى الله علیه وآله را على الاطلاق واجب نموده است و واجب ساختن اطاعت مطلق از کسى جایز نیست، مگر اینکه معصوم و ایمن از خطا و غلط باشد، و این در امرا و علما حاصل نیست، بلکه تنها در ائمهعلیهم السلام که ادله بر عصمت و طهارت ایشان دلالت دارد حاصل است، امّا قول کسانى که مىگویند مراد از اولى الامر علما مىباشد بعید است، چون معناى اولى الامر اطاعت از کسى است که امر در دست اوست و علما چنین امرى در دست ندارند.46
در نتیجه او در احکام فقهىاش نیز به دلیل فقدان مصداق سلطان معصوم در عصر غیبت، تصدى برخى از وظایف اولى الامر (سلطان معصوم) مثل قیام به جهاد ابتدایى، اقامه حدود، نماز جمعه و جمعآورى خمس و انفال را براى سلاطین وقت یا حاکمان دیگر جایز نمىشمارد.
بر این اساس، مىتوان گفت که ابن ادریس به دلیل شرایط خاص سیاسى و اجتماعى زمان، امیدى بر امکان تأسیس دولت مطلوب شیعى در زمان خود نداشته و از این رو گفتمان «تقیه» را در پیش گرفته است و به دلیل غیبت امام معصومعلیه السلام و فراهم نبودن شرایط حکومت نایبان عامشان، تنها راهکار شیعیان براى زیستن در قلمرو حاکمان جور وقت را اتخاذ روش تقیه در زندگى سیاسى و اجتماعى دانسته است؛ به این معنا که شیعیان مىتوانند آرا و آمال خود را براى ایمن ماندن از ظلم و جور حاکمان وقت مخفى نگه دارند. وى بر نظر خود به این روایت استدلال مىکند که امام صادق فرمود: «لا خیر فیمن لا تقیة له و لا ایمان لمن لا تقیة له».47 بنابراین او همکارى با سلاطین جور معاصرش را از باب تقیه مجاز مىداند و دخول در دربارشان، دریافت جوایز از دستشان و اقامه نماز از سوى آنان را با رعایت شرایط خاصى جایز مىشمرد و بر این امر تأکید مىکند که پذیرش این امور از طرف آنها، مادامى که به قتل نفس محترمه نینجامد جایز است.48
نتیجه اینکه وى در عصر غیبت، با رد مشروعیت سلاطین، تنها فقهاى جامع شرایط را در امورى که به هیچ وجه از نظر او سلاطین جور حق دخالت در آن را ندارند، مجاز به تصرف و اعمال ولایت مىداند. به اعتقاد وى تصدى مقام افتا و انفاذ احکام و قضاوت در میان مردم از جمله امورى است که تنها در شأن فقهاى جامع شرایط و مأذون از سوى ائمه معصوم است.
به نظر مىرسد براى روشن شدن دیدگاه وى درباره نظام سیاسى عصر غیبت باید دو مسأله از منظر ایشان بررسى شود: یکى، پاسخ به این سؤال که جایگاه سلاطین جور در نظام سیاسى عصر غیبت کجاست و چگونه باید با آنها تعامل کرد؟ و دیگرى جایگاه فقهاى شیعه در این نظام چیست و آنان چه اختیاراتى دارند؟
1. جایگاه سلطان جور در نظام سیاسى عصر غیبت
پذیرش ولایت از سوى سلاطین جور: به اعتقاد ابن ادریس، پذیرش ولایت از سوى سلاطین جور در حال اختیار و از روى رغبت جایز نیست، مگر براى کسانى که بدانند یا ظن غالب داشته باشند که:
1. امر به معروف و نهى از منکر خواهند کرد؛
2. به تقسیم خمس و زکات و انفال بین مستحقان قادر خواهند بود؛
3. قادر به انجام صله بین برادران دینى خواهند بود؛
4. هیچ واجبى را ترک نکرده و در هیچ واجبى اخلال نخواهند ورزید؛
5. هیچ قبیحى را مرتکب نخواهند شد؛
6. حق را به حقدار خواهند رسانید.49
در این صورت مستحب است که آنها متولى ولایت از سوى سلاطین جور شوند، زیرا آنان در واقع نایب از سوى حاکم معصومند، اگرچه به ظاهر حاکم متغلب، آنها را به ولایت گماشته باشد.
امّا اگر کسى بداند یا ظنّ قوى پیدا کند بر اینکه او قادر به این امور نخواهد شد، پذیرش ولایت از سوى ایشان جایز نیست؛ البته چنانچه مجبور به پذیرش ولایت از جائر گردد که عدم اجابت خوف مالى یا جانى داشته باشد، پذیرش ولایت جایز است. اما وى باید بکوشد امور فوق را به هر اندازه که مىتواند رعایت کند و در صورتى که این امور را آشکارا نتوانست انجام دهد در خفا عمل کند، به خصوص در امورى که به تخفیف ظلم سلاطین جور از برادران دینى مربوط مىگردد، مثل خراج و غیره؛ ولى اگر هیچ حقى از حقوق را نتواند به جاى آورد باید در همه امور تقیه کند، مگر در قتل نفس محترمه که در این صورت تقیه جایز نیست.50
قبول هدایا و جوایز سلطان جور: یکى دیگر از مسائلى که در تعامل با حاکمان جور مطرح مىشود، پذیرش هدایا و جوایز آنان است. ابن ادریس پذیرش هدایا و جوایز سلاطین را جایز نمىداند مگر آنکه حالت تقیه حاکم شود یا کسى مضطر به دریافت جوایز آنها گردد به شرط آنکه بالعین به ظلم بودن آن علم نداشته باشد و خمس هر آنچه را که از آن حاصل مىشود بپردازد و از باقىمانده آن صله برادران دینى خود را به جا آورد.51
معامله با سلاطین جور: اگر انسان قادر به ترک خرید و فروش و هر نوع معاملهاى با حاکمان جور باشد، سزاوار است که آن را ترک کند، مگر اینکه مجبور به این کار باشد. البته اگر کسى به غصبى یا حرام بودن شىء مورد معامله با حاکمان جور آگاه باشد، باید از معامله آن پرهیز کند؛ اما اگر آن شىء بالعین از سایر اموال سلطان جور متمایز نگردد، باز مىتوان آن را معامله کرد. همچنین مىتوان زکات یا خراجى که سلاطین از مردم دریافت مىکنند، اگرچه مستحق آن نیستند، از آنان خریدارى کرد، مگر اینکه کسى متعیّناً به غصبى بودن این اموال علم داشته باشد.52
نتیجه اینکه سلاطین جور در نظام سیاسى عصر غیبت تنها از باب تقیه و ضرورت پذیرفته مىشوند و همکارى با آنها و پذیرش هدایا و نیز معامله با آنها تنها از باب ضرورت و تقیه مجاز است.
2. جایگاه فقهاى جامع شرایط در نظام سیاسى عصر غیبت
از مجموع آراى فقهى ابن ادریس در سرائر استفاده مىشود که او مانند بیشتر فقهاى شیعه اصل نیابت فقهاى جامع شرایط از سوى امام معصومعلیه السلام را پذیرفته و آنان را فى الجمله مجاز به سرپرستى امورى دانسته که ائمه حق در آن امور صاحب اختیارند. اما درباره دامنه اختیارات آنان، با توجه به فقدان شرایط و اسباب لازم یا دلیل خاص، برخى از اختیارات سلطان حق، نظیر جهاد ابتدایى و اقامه نماز جمعه را از حوزه اختیارات فقها خارج کرده است. البته فقهایى مجاز تولى امور هستند که شرایط خاصى را دارا باشند؛ از جمله: علم به حق و علم به حکم؛ تمکّن از تنفیذ احکام؛ اجتماع عقل و رأى؛ برخوردارى از حلم و سعه صدر؛ بصیرت به وضع؛ ورع؛ زهد؛ تدیّن؛ قوت و صدق عزیمت در تنفیذ حکم.
از نظر وى افرادى که این شرایط در آنها کامل باشد، مأذون از سوى ائمه معصومعلیه السلام در تولى تنفیذ احکام هستند؛ بنابراین اولاً، به دلیل داشتن این شرایط و ثانیاً، از باب امر به معروف و نهى از منکر بر آنان واجب است که چنین ولایتى اگرچه از سوى سلاطین جور به آنها واگذار گردد بر عهده بگیرند، زیرا آنان در حقیقت نایب از سوى ولى امرعلیه السلام هستند و اهلیت چنین کارى را به دلیل ثبوت اذن امام عصرعلیه السلام و ائمه دیگر دارا مىباشند. پس عدم پذیرش این ولایت بر آنان جایز و حلال نیست.53
براى تبیین دیدگاه ابن ادریس در خصوص دامنه اختیارات فقهاى جامع شرایط، به بررسى موارد ذیل مىپردازیم.
1) مرجعیت در فتوا: یکى از مناصب و اختیارات مورد اتفاق فقها از جمله ابن ادریس براى فقیه جامع شرایط، مرجعیت در فتوا و بیان احکام الهى است. چه اینکه افتا و تبیین و استنباط احکام الهى در میان مردم باید از روى علم به احکام شرعى باشد54 و تنها کسانى مىتوانند متصدى صدور حکم و فتوا باشند که عالم به طریق استنباط احکام از طریق کتاب خدا، سنت رسول خداصلى الله علیه وآله، ائمه معصومعلیهم السلام، اجماع و عقل باشند.55
2) قضاوت در میان مردم و تنفیذ احکام56: وى در خصوص قضاوت مىنویسد: تنفیذ احکام شرعى از وظایف اختصاصى ائمه معصومعلیهم السلام است و دیگران اهلیت این کار را ندارند. اما اگر به هر سببى تنفیذ احکام از سوى ایشان متعذّر باشد، تنها شیعیان منصوب از سوى آنان، در صورت برخوردارى از شرایطى چون علم به حق، تمکّن از تنفیذ احکام، اجتماع عقل و رأى و حزم و تحصیل، حلم، بصیرت به وضع تواتر به فتواها و قیام به آن، ظهور عدالت و تدین و قوت و توانایى قیام به احکام، مىتوانند متولّى تنفیذ احکام شرعى گردند. چنین کسانى اذن یافتهاند تا متولى تنفیذ احکام باشند، اگرچه سلطان جور متغلّب آنان را به این منصب بگمارد، زیرا در واقع نایب امام معصومند و از طرف وى اذن یافتهاند. به نظر وى حتى اگر سلاطین جور آنها را انتخاب نکنند، باز در حقیقت تنها آنان اهلیت این کار را دارند و مأذون از سوى ائمه هستند به همین جهت است که مؤمنان در عصر غیبت در هر صورت مأمور شدهاند تنها به فقهاى مأذون مراجعه کنند و حقوق اموال خود را به آنان تحویل دهند و در تمامى حدود و تعزیرات از حکم آنها تمکین کنند.57
3) اقامه حدود: ابن ادریس در این باره مىنویسد:
اقامه حدود به غیر از سلطانى که خداوند متعال آن را منصوب کرده یا منصوبین آنان بر هیچ کسى جایز نیست و غیر از آنها به هیچ وجه هیچ کسى حق اقامه حدود را ندارد... چرا مخاطب دستور اقامه حدود، فقط ائمه معصومعلیهم السلام و حکام منصوب و مأذون از سوى آنان مىباشند و دیگران به هیچ وجه مجاز به اقامه حدود نیستند.58
وى در باب تنفیذ احکام معتقد است تنها فقهاى جامع شرایط در عصر غیبت با اذنِ ائمه معصوم، مجاز به تنفیذ احکام شرعى و اقامه حدود الهى و تعزیراتاند. پس اگر حاکمان جور آنان را به این کار بگمارند، لزوماً باید آن را بپذیرند. و چنانچه از جانب سلاطین جور نیز به این امر گماشته نشوند تنها آنها اهلیت دارند نه دیگران. از همین رو به مؤمنان و شیعیان امر شده که براى حل اختلافها و منازعات خود تنها به فقها مراجعه کنند و حقوق اموالشان را تنها به آنان بپردازند و وقتى آنها حدود الهى را در مورد ایشان اجرا کردند یا حکم تعزیراتى دربارهشان صادر کردند از آنها تمکین نمایند و از حکمشان تمرّد نکنند.59
4) دریافت حقوق اموال: یکى دیگر از اختیاراتى که ابن ادریس در عصر غیبت براى فقهاى جامع شرایط به نیابت از امام معصومعلیه السلام قائل شده، جمعآورى حقوق اموال (زکات، خمس و ...) و مصرفشان در موارد تعیین شده از سوى شرع است. وى مؤمنان را در عصر غیبت موظف دانسته که حقوق اموال خود را تنها به فقهاى جامع شرایط مأذون تحویل دهند.60 از این رو ایشان در باب زکات مىگوید:
اگر امام معصومعلیه السلام خود حضور داشته باشد یا کسى که او منصوب کرده در دسترس باشد، مستحب است که شیعیان زکات خود را به وى تحویل دهند تا در میان مستضعفین بر حسب مصلحتى که تشخیص مىدهد توزیع کند. اگر امام معصوم و منصوب وى در دسترس نبود، خود آن را در موردِ مصرف، خرج کند.61
ابن ادریس درباره خمس مىنویسد:
اما در زمان غیبت و استتار امام از دشمنان، ایشان به شیعیان خود تصرف در حقوق متعلق به ایشان، مثل خمس و مناکح و متاجر و مساکن را اجازه دادهاند. اما در غیر این موارد به هیچ وجه اجازه تصرف به کسى ندادهاند.62
او پس از نقل اقوال مختلف درباره چگونگى حکم سهم امام از خمس، بر این باور است که در عصر غیبت نظر کسانى ترجیح دارد که مىگویند انسان تا زمانى که خود زنده است، باید سهم امامعلیه السلام را در پیش خود نگه دارد تا به امام تحویل دهد و هنگام مرگ هم باید آن را به یک نفر قابل وثوق بسپارد تا وى این کار را انجام دهد و او هم به یک نفر موثق دیگر تا برسد به دست امامعلیه السلام. پس اولى آن است که وصیت کند و آن را به ودیعه گذارد تا به دست امام برسد و به هیچ وجه نباید آن را دفن کند، چون این قول دلیلى ندارد.63
بنابراین اگرچه در این بخش از مباحث خود تصریح نکرده که خمس را نیز باید به فقهاى جامع شرایط تحویل داد، ولى اولاً، به صورت کلى گفته تصرف در خمس در عصر غیبت از سوى امامعلیه السلام به شیعیان مجاز شمرده شده است؛ ثانیاً، در جاى دیگر به آنان توصیه کرده که حقوق اموال خود را به فقهاى مأذون تحویل دهند.64
5) نظارت بر امور افراد بىسرپرست و محجور: یکى دیگر از اختیارات فقهاى جامع شرایط در عصر غیبت، رسیدگى و نظارت بر افراد بىسرپرست یعنى ایتام و سفها و محجوران و مفلسین است. ابن ادریس در این مورد مىنویسد:
بر عهده ناظر در امور مسلمانان و حُکّامشان است که براى سفها، ایتام و افراد ناقص العقل سرپرست تعیین کند تا حقوق آنها را مطالبه و به نفعشان احتجاج کنند.65
6) انفاذ و اجراى وصیت افراد بدون وصى: اگر کسى بدون وصیت و وصى از دنیا برود، بر عهده امام مسلمانان است که به عنوان ناظر بر امورش، کسى را براى نظر در مصلحت ورثه تعیین کند. چنانچه سلطان اسلام در غیبت باشد، این کار بر عهده فقهاى ذوى الرأى و الصلاح است، زیرا آنان در این امور از سوى ائمهعلیهم السلام حق ولایت دارند. پس آنچه که آنها انجام دهند جایز و مُمضى است.66 اگر کسى وصى داشته باشد، ولى قبل از انفاذ وصیتش بمیرد یا خیانتش ظاهر شود، باز انفاذ و اجراى وصیت، بر عهده سلطان عادل و در غیبتش بر عهده فقهاى عادل و ذوى الرأى و فاضل است تا آنچه را که امام و سلطان عادل عهدهدار بود، متولّى گردند.67
7) اقامه نماز عیدین و استسقا: یکى دیگر از اختیارات فقهاى جامع شرایط در عصر غیبت، اقامه نماز عیدین و نماز باران است. وى در این باره مىنویسد:
سلّار در رساله «امر به معروف» خود نوشته است: فقهاى شیعه نیز مانند امام عادل مىتوانند نماز عیدین و باران را با جماعت برپا کنند، ولى نماز جمعه را نه... قول ایشان از نظر ما نیز صحیح و اظهر مىباشد.68
همو در جاى دیگر آورده است: «هو الأظهر».69
3. امور خارج از حوزه اختیارات حاکمان عصر غیبت
ابن ادریس بر این باور است برخى از امور مربوط به امام و سلطان حق عادل در عصر غیبت، از حوزه اختیارات همه حاکمان، عادل و غیر عادل، خارج است. اقامه نماز جمعه و اقدام به جهاد ابتدایى از جمله امورى است که منحصراً در حوزه اختیار سلطان معصومعلیه السلام مىباشد و دیگران حق دخالت در اقامه آن را ندارند.
1) عدم جواز اقامه نماز جمعه: ابن ادریس درباره اقامه نماز جمعه در عصر غیبت مىنویسد:
اقامه نماز جمعه در عصر غیبت جایز نیست، زیرا نماز جمعه تنها با حضور امام معصومعلیه السلام و کسى که امام او را براى اقامه نماز جمعه نصب کرده، منعقد مىگردد از این رو اگر این شرط محقق نباشد، اقامه آن جایز نیست.70
2) عدم جواز اقدام به جهاد: وى در این باره مىنویسد:
جهاد تنها با حضور امام عادل واجب مىگردد و بدون حضور امام یا کسى که امام او را براى فرماندهى جهاد نصب کرده، اقدام به جهاد جایز نیست.71
بنابراین جهاد ابتدایى از نظر وى به همراه ائمه جور و بدون امام معصومعلیه السلام خطاست و فاعل آن گناهکار است، مگر اینکه جهاد دفاعى باشد؛ به این صورت که مجتمع اسلامى و اصل دین اسلام و یا قومى از مسلمانان در معرض تهدید و تجاوز باشد که آن وقت جهاد دفاعى با آنها واجب مىشود. البته در این نوع جهاد قصد مجاهدان باید دفاع از نفس خود و حوزه اسلام و مسلمانان باشد، نه جهاد به همراه سلطان جور یا جهاد براى وارد کردن طرف مقابل به اسلام از طریق جهاد.72
3) عدم جواز جنگ با اهل بغى: به اعتقاد ابن ادریس، جنگ با بغاة و کسانى که علیه امام عادل خروج کرده و بیعت با ایشان را شکسته و با احکامش مخالفت ورزیده باشند نیز تنها به امر امام معصومعلیه السلام جایز مىگردد و بدون حضور ایشان جنگ با آنها جایز نیست.73
پىنوشتها
*) دانش آموخته حوزه علمیه قم و عضو هیأت علمى دانشگاه شهید بهشتى.
1. سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج 9، ص 120.
2. المنتخب من تفسیر القرآن و النکت المستخرجه من التبیان، ج 1، ص 9 و 96 و 120.
3. بقره (2) آیه 258.
4. المنتخب من تفسیر القرآن، ج 1، ص 9 و 96 و 120
5. همان، ج 2، ص 26.
6. آل عمران (3) آیه 26.
7. المنتخب من تفسیر القرآن، ج 1، ص 9.
8. مائده (5) آیه 22.
9. منتخب التبیان، ج 1، ص 96 - 99.
10. همان.
11. همان، ج 2، ص 191 - 192.
12. همان، ج 1، ص 96 - 97.
13. «لان اللَّه لا یجعل الجاهل أن یسوس العالم... الامام یجب أن یکون معصوماً و لا یکون فی باطنه کافراً و لا فاسقاً». (همان، ج 1، ص 120).
14. منتخب التبیان، ج 1، ص 96 - 97 و 120؛ ج 2، ص 26.
15. همان، ج 1، ص 91 - 92 و ج 2، ص 26، 250 و 325؛ سرائر، ج 2، ص 202 - 206، 217 و 325.
16. منتخب التبیان، ج 1، ص 112.
17. همان، ص 112، 234 و 238؛ سرائر، ج 2، ص 4.
18. منتخب التبیان، ج 1، ص 180 - 181.
19. سرائر، ج 2، ص 27 و 90 و ج 3، ص 191 - 192.
20. همان، ج 2، ص 34، 37، 82 و 90 و ج 3، ص 479، 540 و 542.
21. همان، ج 2، ص 16 و ج 1، ص 282.
22. منتخب التبیان، ج 2، ص 59.
23. همان، ج 1، ص 91 - 92.
24. نحل (27) آیه 89.
25. منتخب التبیان، ج 2، ص 59.
26. سرائر، ج 2، ص 202.
27. منتخب التبیان، ج 1، ص 120.
28. سرائر، ج 2، ص 24.
29. منتخب التبیان، ج 1، ص 120.
30. سرائر، ج 2، ص 202.
31. همان، ج 1، ص 215 و 282.
32. همان، ج 2، ص 24 و 202.
33. همان، ص 100.
34. احزاب (33) آیه 60.
35. منتخب التبیان، ج 2، ص 191 - 192.
36. مائده (5) آیه 55.
37. منتخب التبیان، ج 2، ص 234 - 238.
38. همان، ج 1، ص 234.
39. همان.
40. نساء (4) آیه 59.
41. منتخب التبیان، ج 1، ص 180 - 181.
42. همان.
43. همان، ص 120.
44. نساء (4) آیه 59.
45. منتخب التبیان، ج 1، ص 180 - 181.
46. سرائر، ج 3، ص 646.
47. همان، ج 2، ص 203.
48. سرائر، ج 2، ص 202 و 203.
49. سرائر، ج 2، ص 202 - 203 و 538 و ج 1، ص 26.
50. همان، ج 2، ص 203.
51. همان، ج 2، ص 203 - 204. «و لا بأس ببشراء ما یأخذه السلطان الظالم من الغلات و الثمرات و الانعام على جهة الخراج و الزکاة... و ان کان الآخذ له غیر مستحق لذلک». (سرائر، ج 2، ص 325).
52. همان، ج 3، ص 537، 538 و 539.
53. همان، ص 540 - 541.
54. همان، ج 1، ص 46.
55. وى میان قضاوت و تنفیذ احکام تفاوت قائل شده و مىنویسد: «الحکم اظهار ما یفصل به بین الخصمین قولاً و القضاء ایقاع ما یوجبه الحکم فعلاً». البته در دنباله مطلب مىنویسد: اما این فرق در نزد اهل لغت است وگرنه در عرف شریعت فرقى بین آن دو نیست.
56. سرائر، ج 3، ص 538 - 539.
57. همان، ص 24 و 25.
58. «و اخوانه فى الدین مأمورن بالتحاکم الیه و التمکن من انفسهم لحدّ او تأدیب، تعیّن علیهم...». (سرائر، ج 3، ص539).
59. همان، ص 539.
60. همان، ج 1، ص 458 - 459.
61. همان، ص 498.
62. همان، ص 499.
63. همان، ج 3، ص 539.
64. همان، ج 2، ص 90.
65. همان، ج 3، ص 191 - 192.
66. همان.
67. همان، ج 1، ص 315.
68. همان، ص 304.
69. همان، ج 2، ص 26.
70. همان، ج 2، ص 3 - 4.
71. همان، ص 4.
72. همان، ص 15 - 16.
ابوعبداللَّه محمد بن احمد بن ادریس (543 - 598 ه .)1 از فقهاى بزرگ قرن ششم و رئیس الشیعه بود. السرائر، المنتخب من تفسیر القرآن و النکت المستخرجة من کتاب التبیان، خلاصة الاستدلال و مناسک الحج، از جمله آثار ابن ادریس به شمار مىرود.
سیاست
ابن ادریس گرچه به تعریف سیاست و تبیین مفهوم آن نپرداخته، اما از مجموع آراى فقهى و کلامى وى مىتوان استنباط کرد که سیاست را از «ساس یسوس» به معناى تربیت گرفته و در معناى «ملکدارى»، «استصلاح»، «تدبیر امور مردمان» و «امر و نهى»2 به کار برده است. بر این اساس، وى در ذیل آیه «الم تر إلى الذین حاج إبراهیم فى ربّه أن آتاه اللَّه المُلک»3 مىنویسد:
مُلک بر دو وجه است: یکى به کثرت مال و وسعت حال است و دیگرى به تملیک امر و نهى و تدبیر امور مردمان. اوّلى درخور هر کسى است، ولى دیگرى هرگز به گمراهان تعلّق نمىگیرد.4
همان طور که پیداست ابن ادریس مُلکدارى به معناى دوم را به همان معناى سیاست و تدبیر مردمان5 و امر و نهى ایشان دانسته، از این رو در جاى دیگر در ذیل آیه «اللهم مالک المُلک توتى المُلک من تشاء و تنزع المُلک ممن تشاء»6 این معنا و مفهوم را برداشت مىکند و معتقد است ایتاى مُلک به معناى «تملیک السیاسة و التدبیر»7 مىباشد.
در تبیین جایگاه سیاست از منظر ابن ادریس دو نکته حائز اهمیت است:
نکته اول اینکه ابن ادریس سیاست و ملکدارى را همچون فلاسفه اسلامى در حوزه حکمت عملى قرار داده و آن را به معناى تدبیر مُدن دانسته است؛ نکته دیگر اینکه سیاست و مُلکدارى از نظر او علم و فنى خنثى نبوده و از بُعدى ارزشى برخوردار است. او مُلکدارى و سیاست را بر دو وجه تقسیم کرده و مىنویسد: سیاست و ملکدارى، یک بار به معناى «اتساع حال»، «کثرت مال» و «وسعت قدرت» است که به هر انسانى اعم از کافر و مؤمن تعلّق مىگیرد، همان طور که خداوند متعال به بنىاسرائیل فرمود: «و جعلکم ملوکاً و آتاکم ما لم یؤت احداً من العالمین»8 اما یک بار هم به معناى خاص یعنى «امر و نهى» و «تدبیر امور مردمان» است و یک بُعد ارزشى دارد. به همین دلیل خداوند این نوع سیاست و ملکدارى را هرگز به «اهل ضلال» واگذار نمىکند، زیرا این امر با اراده خداوند تبارک و تعالى، که استصلاح خلق است، منافات دارد. از این رو خداوند هرگز امر سیاست و تدبیر و امر و نهى بندگانش را به افرادى که باعث فساد در میان خلق مىشوند واگذار نمىکند.9
بنابراین از نظر وى، سیاست و امر و نهى و تدبیر امور مردمان بعد ارزشى دارد و هر نوع مُلکدارى و قدرتمدارى و هر نوع سیاست و تدبیرى مطلوب نیست، بلکه سیاست و تدبیرى پسندیده است که در جهت استصلاح خلق باشد10 (چرا که اراده الهى از سیاست، استصلاح خلق است) و بتواند انسان را به اطاعت از خداى متعال که تأمین کننده مصالح دنیا و آخرتش است رهنمون گردد.11
بنابراین از نظر ابن ادریس، پیوند سیاست - به معناى تدبیر امور مردمان و استصلاح ایشان - با دین از چند جهت قابل استنباط است: یکى، هدف سیاست از نظر وى، امر و نهى مردم در جهت استصلاح امور ایشان است، از این رو خداوند متعال هرگز چنین امرى را به اهل ضلال واگذار نمىکند: «فهذا لا یجوز أن یجعل اللَّه لأهل الضلال، لما فیه من الاستفساد».12 بنابراین سیاست تنها در صورت پیوند با دین و دینداران مىتواند در جهت استصلاح خلق باشد و الّا باعث افساد آنها مىشود. دوم، از نظر وى سیاست و تدبیر مطلوب را باید سائس معصوم و عالم اعمال کند، زیرا خداوند هرگز به اعمال سیاست جاهل بر عالم و نیز امر و نهى فاسقان و کافران بر مردمان راضى نیست13، و این همان پیوند سیاست با دین و متدینان است.
حکومت
وقتى در جامعه انسانى، فرد یا جمعى قدرت اعمال حاکمیت را به دست مىگیرد تا روابط بین مردم را طبق ضوابط و مقررات خاصى اداره کند و جامعه را در حالت آرامش و تعادل نگه دارد، گفته مىشود آن فرد یا جمع در آن جامعه «حکومت» مىکند. بنابراین حکومت همان امر و نهى و اعمال تصرّف و سلطه بر جامعه انسانى در جهت تدبیر امور ایشان و اداره زندگى جمعى آنان است. از این مفهوم در زبان سیاسى ابن ادریس با تعابیرى چون ملک دارى14، سلطنت15، ولایت16، امامت17، امارت18، نظارت19، حکومت20 و ریاست21 یاد شده است. براى تبیین دیدگاه وى درباره نظام حکومتى در اسلام، ضرورت، خاستگاه و انواع حکومت را بررسى مىکنیم.
1. ضرورت حکومت
ضرورت حکومت از موضوعاتى است که همه فرقهها و اندیشوران اسلامى - به جز خوارج - درباره آن اتفاق نظر دارند. به اعتقاد مسلمانان انسان موجودى مدنى الطبع بوده و فقط در اجتماع امکان زندگى مىیابد؛ به همین جهت قانون و مجریان آن براى ایجاد نظم و ثبات در اجتماع ضرورى است و عقل و نقل نیز مؤید این ضرورت هستند. ابن ادریس با تأیید دیدگاه فوق22، معتقد است تنها به واسطه وجود سلطان است که استصلاح خلق حاصل و جلو فساد و تباهى و ظلم و تعدّى گرفته مىشود:
یزغ بالسلطان ما لا یزغ بالقرآن، لأنّه یغنیه على رفع الأشرار عن ظلم الناس، لأنّه یرید منه المنع من الظلم و الفساد، مؤمناً کان أو فاسقاً؛23 خداوند متعال آنچه را که به واسطه قرآن کریم برگردانده نمىشود، از طریق سلطان باز مىگرداند، چرا که به واسطه او اشرار از ظلم به مردم بازداشته مىشوند و با وجود او، چه مؤمن باشد چه فاسق، از ظلم و فساد منع مىگردد.
ابن ادریس در اشاره به اصل ضرورت حکومت در ذیل آیه «و یوم نبعث فى کل أمة شهیداً علیهم من انفسهم»24 مىنویسد: این آیه دلالت مىکند بر اینکه هیچ عصرى خالى از وجود حجت و عدل نمىگردد و این را همه فرقههاى اسلامى قبول دارند، اگرچه ما در تعیین مصداق آن عدل و حجت با آنها موافق نیستیم.25
وى در حالى که تنها سلطنت سلطان عادل را مشروع و همکارى با آن و پذیرش ولایتش را مقبول مىداند و همکارى با سلاطین جور و متغلّب را در موارد غیر ضرورى و تقیهاى جایز نمىشمارد، با این حال، با پذیرش واقعیت حکومتهاى جائر، همکارى با آنان و پذیرش ولایتشان را در صورتى که بتوانند به امر به معروف و نهى از منکر اقدام کنند و حقوق اموال (زکات، خمس و انفال) را به مستحقان آنها برسانند و صله برادران دینى را به جا آورند، جایز مىشمارد.26
2. منشأ مشروعیت حکومت
درباره خاستگاه مشروعیت حکومت اسلامى، گفتمان غالب در میان متفکران مسلمان به ویژه تا عصر مشروطه در ایران، این بوده که منشأ این مشروعیت الهى است؛ به این معنا که هیچ کس بدون اذن الهى و تعیین از سوى خدا و رسول و اولىالامر معصوم حق اعمال حاکمیت و ولایت و ریاست بر مردمان را ندارد. ابن ادریس حلى نیز که در قالب همین گفتمان سخن گفته، با تأکید بر لزوم الهى بودن منشأ حاکمیت سلطان اسلام، اذعان کرده است که «إنّ الإمام عندنا اللَّه تعالى یختاره»27 به اعتقاد ما امام و سلطان اسلام را خداوند متعال برمىگزیند؛ از این رو همواره «سلطان الزمان» باید «المنصوب من قبل اللَّه تعالى» یا «منصوب از جانب امام معصوم»28 باشد. استدلال او بر دیدگاه خود، از این اعتقاد نشأت مىگیرد که فلسفه حکومت و امامت استصلاح خلق و جلوگیرى از فساد و تباهى امورشان است و این استصلاح به واسطه رهبران مأمون الباطن و معصوم فراهم مىگردد. مسلّم است که غیر از خداوند کسى از وجود چنین صفتى در بندگان آگاهى ندارد؛ بنابراین تعیین و نصب چنین رهبرانى تنها از عهده ایشان برمىآید.29
3. انواع حکومت
براساس دیدگاه ابن ادریس درباره خاستگاه مشروعیت حکومت، مىتوان حکومت را به دو نوع تقسیم کرد: حکومت سلطان حق و عدل که حکومت و سلطنت به نصب و تعیین از سوى خدا و رسول و اذن از سوى ایشان است و حکومت سلطان جور که حکومتش بدون نصب و تعیین و اذن از سوى ایشان مىباشد. «السلطان على ضربین: احدهما سلطان الحق العادل و الآخر سلطان الجور الظالم المتقلب».30
الف) حکومت سلطان عادل: از نظر ابن ادریس، حکومت سلطان حق عادل داراى مشروعیت اعمال قدرت، ولایت و حاکمیت بر مردمان است؛ از این رو به عنوان «رئیس الکل»، «رئیس الزمان» و «سلطان الاسلام»31 مىتواند در همه امور عمومى آنان تصرف کند و زندگى آنان را در تمامى زمینهها تدبیر و سیاست نماید. بر مردم نیز اطاعت و یارى ایشان لازم و ضرورى است32، چرا که سلطان عادل براى تأمین مصالح آنها نصب شده است.33
روشنترین مصداق حکومت حق و عدل از دیدگاه مسلمانان، ولایت و حکومت پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله است: «النبى أولى بالمؤمنین من بأنفسهم».34 چرا که خداى متعال وجوب اطاعت از ایشان را مقرون به اطاعت از خویش فرموده است؛ از این رو اطاعت از ایشان حتى از اطاعت انسان از نفس خود نیز اولىتر است.35
همچنین خداوند متعال در آیه «انما ولیّکم اللَّه و رسوله و الذین آمنوا...»36 ولایت و حاکمیت بر انسانها را پس از ولایت و حاکمیت الهى، منحصر در ولایت و حاکمیت رسول و اولى الامر قرار داده و ولایت ایشان را در کنار ولایت خود قرار داده و ولایت غیر خدا و رسول و اولى الامر را نفى فرموده است.37 پس از پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله ولایت و تصرّف در امور مردمان براساس آیات و روایات، بر عهده «ائمه حق» به عنوان «سلطان اسلام» است. ابن ادریس از جمله به آیه «إنّما ولیکم اللَّه و رسوله و الذین آمنوا...»38 استدلال کرده و مىنویسد:
بدان که این آیه از ادله واضح دال بر امامت بلافصل امیرالمؤمنینعلیه السلام پس از پیامبرصلى الله علیه وآله است؛ اما وجه دلالت آیه این است که: اوّلاً، ثابت شد «ولى» در آیه به معناى اولویت و اخصیّت در تصرف است؛ ثانیاً مراد از «والذین آمنوا» امیرالمؤمنینعلیه السلام مىباشد و با اثبات این دو اصل امامتشان ثابت است، زیرا همه کسانى که گفتهاند: معناى «ولىّ» در آیه اولویت در تصرف است، قائلند که این نوع ولایت خاص اوست و کسانى که به اختصاص ولایت در وى قائل شدهاند، گفتهاند که مراد از آن اولویت، ولایت و امامت ایشان است.39
وى در ادامه استدلال به آیه براى ولایت ائمه معصوم، معتقد است خداوند متعال ولایت غیر خدا و رسول و ائمه حق را نفى فرموده و با لفظ «إنّما» ولایت و حکومت را مختص خدا و رسول و ائمه کرده40 و مؤمنان را تنها به اطاعت از آنها فراخوانده است: «یا أیّها الذین آمنوا اطیعوا اللَّه و اطیعوا الرسول و أولى الأمر منکم».41 به اعتقاد او، همه اصحاب امامیه از امام باقر و امام صادقعلیهما السلام نقل کردهاند که مراد از «اولى الامر» در آیه، «ائمه معصومعلیهم السلام» هستند، زیرا خداوند متعال، اطاعت از ایشان را على الاطلاق واجب ساخته، همچنان که اطاعت از خدا و رسول را مطلقاً واجب فرموده است و ایجاب اطاعت على الاطلاق از کسى جایز نیست مگر اینکه او معصوم و ایمن از خطا و سهو باشد. بنابراین تنها اطاعت از ائمه معصوم در این آیه واجب گردیده است.42 نتیجه اینکه از نظر او پس از پیامبر گرامىصلى الله علیه وآله تنها ائمه معصوم سلطان حق و عدل شناخته مىشوند و همچون پیامبر حق تدبیر و سیاست مردم را دارند و مردم نیز باید مانند پیامبرصلى الله علیه وآله از وى نیز اطاعت کنند.
ابن ادریس معتقد است در جامعهاى که امام معصومعلیه السلام حضور داشته باشد، مصداق دیگرى براى سلطان حق و عدل وجود ندارد و استدلال اهل سنت را که مراد از اولى الامر را علما دانستهاند نادرست خوانده است، زیرا اطاعت مطلق که در آیه آمده از کسى واجب است که معصوم از خطا و سهو باشد، در حالى که امرا و علما چنین نیستند.43
ب) حکومت سلطان جور و متغلّب: قید «متغلب» از دید ابن ادریس بیانگر عدم برخوردارى سلطان از حقانیت و مشروعیت اعمال قدرت و ولایت و تصرف در امور مسلمانان است، زیرا ایشان از شرایطى چون عدالت و علم و در نتیجه نصب از سوى خدا و رسول و اذن تصرف از سوى ایشان برخوردار نیستند.44 بنابراین در صورت به دست گرفتن قدرت، سلطان جور و متغلّب خواهند بود.
نظام سیاسى عصر غیبت
آنچنان که آمد، از آراى ابن ادریس در سرائر چنین استفاده مىشود که وى سلطان عادل و حق را تنها امام معصومعلیه السلام مىداند و در عصر غیبت هیچ کدام از سلاطین را مصداق سلطان اسلام به شمار نمىآورد. وى در ذیل آیه «یا أیّها الذین آمنوا اطیعوا اللَّه و اطیعوا الرسول و أولى الأمر منکم»45 با رد قول کسانى که اولى الامر را به امرا و علما تفسیر کردهاند، مىنویسد:
امام باقر و امام صادقعلیهما السلام در ذیل آیه مبارکه «اطیعوا اللَّه و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم» فرمودهاند: مراد از اولى الامر ائمه اهلبیت هستند و از این روست که خداوند متعال اطاعت از ایشان را على الاطلاق واجب ساخته، همچنان که اطاعت از خداى متعال و پیامبرصلى الله علیه وآله را على الاطلاق واجب نموده است و واجب ساختن اطاعت مطلق از کسى جایز نیست، مگر اینکه معصوم و ایمن از خطا و غلط باشد، و این در امرا و علما حاصل نیست، بلکه تنها در ائمهعلیهم السلام که ادله بر عصمت و طهارت ایشان دلالت دارد حاصل است، امّا قول کسانى که مىگویند مراد از اولى الامر علما مىباشد بعید است، چون معناى اولى الامر اطاعت از کسى است که امر در دست اوست و علما چنین امرى در دست ندارند.46
در نتیجه او در احکام فقهىاش نیز به دلیل فقدان مصداق سلطان معصوم در عصر غیبت، تصدى برخى از وظایف اولى الامر (سلطان معصوم) مثل قیام به جهاد ابتدایى، اقامه حدود، نماز جمعه و جمعآورى خمس و انفال را براى سلاطین وقت یا حاکمان دیگر جایز نمىشمارد.
بر این اساس، مىتوان گفت که ابن ادریس به دلیل شرایط خاص سیاسى و اجتماعى زمان، امیدى بر امکان تأسیس دولت مطلوب شیعى در زمان خود نداشته و از این رو گفتمان «تقیه» را در پیش گرفته است و به دلیل غیبت امام معصومعلیه السلام و فراهم نبودن شرایط حکومت نایبان عامشان، تنها راهکار شیعیان براى زیستن در قلمرو حاکمان جور وقت را اتخاذ روش تقیه در زندگى سیاسى و اجتماعى دانسته است؛ به این معنا که شیعیان مىتوانند آرا و آمال خود را براى ایمن ماندن از ظلم و جور حاکمان وقت مخفى نگه دارند. وى بر نظر خود به این روایت استدلال مىکند که امام صادق فرمود: «لا خیر فیمن لا تقیة له و لا ایمان لمن لا تقیة له».47 بنابراین او همکارى با سلاطین جور معاصرش را از باب تقیه مجاز مىداند و دخول در دربارشان، دریافت جوایز از دستشان و اقامه نماز از سوى آنان را با رعایت شرایط خاصى جایز مىشمرد و بر این امر تأکید مىکند که پذیرش این امور از طرف آنها، مادامى که به قتل نفس محترمه نینجامد جایز است.48
نتیجه اینکه وى در عصر غیبت، با رد مشروعیت سلاطین، تنها فقهاى جامع شرایط را در امورى که به هیچ وجه از نظر او سلاطین جور حق دخالت در آن را ندارند، مجاز به تصرف و اعمال ولایت مىداند. به اعتقاد وى تصدى مقام افتا و انفاذ احکام و قضاوت در میان مردم از جمله امورى است که تنها در شأن فقهاى جامع شرایط و مأذون از سوى ائمه معصوم است.
به نظر مىرسد براى روشن شدن دیدگاه وى درباره نظام سیاسى عصر غیبت باید دو مسأله از منظر ایشان بررسى شود: یکى، پاسخ به این سؤال که جایگاه سلاطین جور در نظام سیاسى عصر غیبت کجاست و چگونه باید با آنها تعامل کرد؟ و دیگرى جایگاه فقهاى شیعه در این نظام چیست و آنان چه اختیاراتى دارند؟
1. جایگاه سلطان جور در نظام سیاسى عصر غیبت
پذیرش ولایت از سوى سلاطین جور: به اعتقاد ابن ادریس، پذیرش ولایت از سوى سلاطین جور در حال اختیار و از روى رغبت جایز نیست، مگر براى کسانى که بدانند یا ظن غالب داشته باشند که:
1. امر به معروف و نهى از منکر خواهند کرد؛
2. به تقسیم خمس و زکات و انفال بین مستحقان قادر خواهند بود؛
3. قادر به انجام صله بین برادران دینى خواهند بود؛
4. هیچ واجبى را ترک نکرده و در هیچ واجبى اخلال نخواهند ورزید؛
5. هیچ قبیحى را مرتکب نخواهند شد؛
6. حق را به حقدار خواهند رسانید.49
در این صورت مستحب است که آنها متولى ولایت از سوى سلاطین جور شوند، زیرا آنان در واقع نایب از سوى حاکم معصومند، اگرچه به ظاهر حاکم متغلب، آنها را به ولایت گماشته باشد.
امّا اگر کسى بداند یا ظنّ قوى پیدا کند بر اینکه او قادر به این امور نخواهد شد، پذیرش ولایت از سوى ایشان جایز نیست؛ البته چنانچه مجبور به پذیرش ولایت از جائر گردد که عدم اجابت خوف مالى یا جانى داشته باشد، پذیرش ولایت جایز است. اما وى باید بکوشد امور فوق را به هر اندازه که مىتواند رعایت کند و در صورتى که این امور را آشکارا نتوانست انجام دهد در خفا عمل کند، به خصوص در امورى که به تخفیف ظلم سلاطین جور از برادران دینى مربوط مىگردد، مثل خراج و غیره؛ ولى اگر هیچ حقى از حقوق را نتواند به جاى آورد باید در همه امور تقیه کند، مگر در قتل نفس محترمه که در این صورت تقیه جایز نیست.50
قبول هدایا و جوایز سلطان جور: یکى دیگر از مسائلى که در تعامل با حاکمان جور مطرح مىشود، پذیرش هدایا و جوایز آنان است. ابن ادریس پذیرش هدایا و جوایز سلاطین را جایز نمىداند مگر آنکه حالت تقیه حاکم شود یا کسى مضطر به دریافت جوایز آنها گردد به شرط آنکه بالعین به ظلم بودن آن علم نداشته باشد و خمس هر آنچه را که از آن حاصل مىشود بپردازد و از باقىمانده آن صله برادران دینى خود را به جا آورد.51
معامله با سلاطین جور: اگر انسان قادر به ترک خرید و فروش و هر نوع معاملهاى با حاکمان جور باشد، سزاوار است که آن را ترک کند، مگر اینکه مجبور به این کار باشد. البته اگر کسى به غصبى یا حرام بودن شىء مورد معامله با حاکمان جور آگاه باشد، باید از معامله آن پرهیز کند؛ اما اگر آن شىء بالعین از سایر اموال سلطان جور متمایز نگردد، باز مىتوان آن را معامله کرد. همچنین مىتوان زکات یا خراجى که سلاطین از مردم دریافت مىکنند، اگرچه مستحق آن نیستند، از آنان خریدارى کرد، مگر اینکه کسى متعیّناً به غصبى بودن این اموال علم داشته باشد.52
نتیجه اینکه سلاطین جور در نظام سیاسى عصر غیبت تنها از باب تقیه و ضرورت پذیرفته مىشوند و همکارى با آنها و پذیرش هدایا و نیز معامله با آنها تنها از باب ضرورت و تقیه مجاز است.
2. جایگاه فقهاى جامع شرایط در نظام سیاسى عصر غیبت
از مجموع آراى فقهى ابن ادریس در سرائر استفاده مىشود که او مانند بیشتر فقهاى شیعه اصل نیابت فقهاى جامع شرایط از سوى امام معصومعلیه السلام را پذیرفته و آنان را فى الجمله مجاز به سرپرستى امورى دانسته که ائمه حق در آن امور صاحب اختیارند. اما درباره دامنه اختیارات آنان، با توجه به فقدان شرایط و اسباب لازم یا دلیل خاص، برخى از اختیارات سلطان حق، نظیر جهاد ابتدایى و اقامه نماز جمعه را از حوزه اختیارات فقها خارج کرده است. البته فقهایى مجاز تولى امور هستند که شرایط خاصى را دارا باشند؛ از جمله: علم به حق و علم به حکم؛ تمکّن از تنفیذ احکام؛ اجتماع عقل و رأى؛ برخوردارى از حلم و سعه صدر؛ بصیرت به وضع؛ ورع؛ زهد؛ تدیّن؛ قوت و صدق عزیمت در تنفیذ حکم.
از نظر وى افرادى که این شرایط در آنها کامل باشد، مأذون از سوى ائمه معصومعلیه السلام در تولى تنفیذ احکام هستند؛ بنابراین اولاً، به دلیل داشتن این شرایط و ثانیاً، از باب امر به معروف و نهى از منکر بر آنان واجب است که چنین ولایتى اگرچه از سوى سلاطین جور به آنها واگذار گردد بر عهده بگیرند، زیرا آنان در حقیقت نایب از سوى ولى امرعلیه السلام هستند و اهلیت چنین کارى را به دلیل ثبوت اذن امام عصرعلیه السلام و ائمه دیگر دارا مىباشند. پس عدم پذیرش این ولایت بر آنان جایز و حلال نیست.53
براى تبیین دیدگاه ابن ادریس در خصوص دامنه اختیارات فقهاى جامع شرایط، به بررسى موارد ذیل مىپردازیم.
1) مرجعیت در فتوا: یکى از مناصب و اختیارات مورد اتفاق فقها از جمله ابن ادریس براى فقیه جامع شرایط، مرجعیت در فتوا و بیان احکام الهى است. چه اینکه افتا و تبیین و استنباط احکام الهى در میان مردم باید از روى علم به احکام شرعى باشد54 و تنها کسانى مىتوانند متصدى صدور حکم و فتوا باشند که عالم به طریق استنباط احکام از طریق کتاب خدا، سنت رسول خداصلى الله علیه وآله، ائمه معصومعلیهم السلام، اجماع و عقل باشند.55
2) قضاوت در میان مردم و تنفیذ احکام56: وى در خصوص قضاوت مىنویسد: تنفیذ احکام شرعى از وظایف اختصاصى ائمه معصومعلیهم السلام است و دیگران اهلیت این کار را ندارند. اما اگر به هر سببى تنفیذ احکام از سوى ایشان متعذّر باشد، تنها شیعیان منصوب از سوى آنان، در صورت برخوردارى از شرایطى چون علم به حق، تمکّن از تنفیذ احکام، اجتماع عقل و رأى و حزم و تحصیل، حلم، بصیرت به وضع تواتر به فتواها و قیام به آن، ظهور عدالت و تدین و قوت و توانایى قیام به احکام، مىتوانند متولّى تنفیذ احکام شرعى گردند. چنین کسانى اذن یافتهاند تا متولى تنفیذ احکام باشند، اگرچه سلطان جور متغلّب آنان را به این منصب بگمارد، زیرا در واقع نایب امام معصومند و از طرف وى اذن یافتهاند. به نظر وى حتى اگر سلاطین جور آنها را انتخاب نکنند، باز در حقیقت تنها آنان اهلیت این کار را دارند و مأذون از سوى ائمه هستند به همین جهت است که مؤمنان در عصر غیبت در هر صورت مأمور شدهاند تنها به فقهاى مأذون مراجعه کنند و حقوق اموال خود را به آنان تحویل دهند و در تمامى حدود و تعزیرات از حکم آنها تمکین کنند.57
3) اقامه حدود: ابن ادریس در این باره مىنویسد:
اقامه حدود به غیر از سلطانى که خداوند متعال آن را منصوب کرده یا منصوبین آنان بر هیچ کسى جایز نیست و غیر از آنها به هیچ وجه هیچ کسى حق اقامه حدود را ندارد... چرا مخاطب دستور اقامه حدود، فقط ائمه معصومعلیهم السلام و حکام منصوب و مأذون از سوى آنان مىباشند و دیگران به هیچ وجه مجاز به اقامه حدود نیستند.58
وى در باب تنفیذ احکام معتقد است تنها فقهاى جامع شرایط در عصر غیبت با اذنِ ائمه معصوم، مجاز به تنفیذ احکام شرعى و اقامه حدود الهى و تعزیراتاند. پس اگر حاکمان جور آنان را به این کار بگمارند، لزوماً باید آن را بپذیرند. و چنانچه از جانب سلاطین جور نیز به این امر گماشته نشوند تنها آنها اهلیت دارند نه دیگران. از همین رو به مؤمنان و شیعیان امر شده که براى حل اختلافها و منازعات خود تنها به فقها مراجعه کنند و حقوق اموالشان را تنها به آنان بپردازند و وقتى آنها حدود الهى را در مورد ایشان اجرا کردند یا حکم تعزیراتى دربارهشان صادر کردند از آنها تمکین نمایند و از حکمشان تمرّد نکنند.59
4) دریافت حقوق اموال: یکى دیگر از اختیاراتى که ابن ادریس در عصر غیبت براى فقهاى جامع شرایط به نیابت از امام معصومعلیه السلام قائل شده، جمعآورى حقوق اموال (زکات، خمس و ...) و مصرفشان در موارد تعیین شده از سوى شرع است. وى مؤمنان را در عصر غیبت موظف دانسته که حقوق اموال خود را تنها به فقهاى جامع شرایط مأذون تحویل دهند.60 از این رو ایشان در باب زکات مىگوید:
اگر امام معصومعلیه السلام خود حضور داشته باشد یا کسى که او منصوب کرده در دسترس باشد، مستحب است که شیعیان زکات خود را به وى تحویل دهند تا در میان مستضعفین بر حسب مصلحتى که تشخیص مىدهد توزیع کند. اگر امام معصوم و منصوب وى در دسترس نبود، خود آن را در موردِ مصرف، خرج کند.61
ابن ادریس درباره خمس مىنویسد:
اما در زمان غیبت و استتار امام از دشمنان، ایشان به شیعیان خود تصرف در حقوق متعلق به ایشان، مثل خمس و مناکح و متاجر و مساکن را اجازه دادهاند. اما در غیر این موارد به هیچ وجه اجازه تصرف به کسى ندادهاند.62
او پس از نقل اقوال مختلف درباره چگونگى حکم سهم امام از خمس، بر این باور است که در عصر غیبت نظر کسانى ترجیح دارد که مىگویند انسان تا زمانى که خود زنده است، باید سهم امامعلیه السلام را در پیش خود نگه دارد تا به امام تحویل دهد و هنگام مرگ هم باید آن را به یک نفر قابل وثوق بسپارد تا وى این کار را انجام دهد و او هم به یک نفر موثق دیگر تا برسد به دست امامعلیه السلام. پس اولى آن است که وصیت کند و آن را به ودیعه گذارد تا به دست امام برسد و به هیچ وجه نباید آن را دفن کند، چون این قول دلیلى ندارد.63
بنابراین اگرچه در این بخش از مباحث خود تصریح نکرده که خمس را نیز باید به فقهاى جامع شرایط تحویل داد، ولى اولاً، به صورت کلى گفته تصرف در خمس در عصر غیبت از سوى امامعلیه السلام به شیعیان مجاز شمرده شده است؛ ثانیاً، در جاى دیگر به آنان توصیه کرده که حقوق اموال خود را به فقهاى مأذون تحویل دهند.64
5) نظارت بر امور افراد بىسرپرست و محجور: یکى دیگر از اختیارات فقهاى جامع شرایط در عصر غیبت، رسیدگى و نظارت بر افراد بىسرپرست یعنى ایتام و سفها و محجوران و مفلسین است. ابن ادریس در این مورد مىنویسد:
بر عهده ناظر در امور مسلمانان و حُکّامشان است که براى سفها، ایتام و افراد ناقص العقل سرپرست تعیین کند تا حقوق آنها را مطالبه و به نفعشان احتجاج کنند.65
6) انفاذ و اجراى وصیت افراد بدون وصى: اگر کسى بدون وصیت و وصى از دنیا برود، بر عهده امام مسلمانان است که به عنوان ناظر بر امورش، کسى را براى نظر در مصلحت ورثه تعیین کند. چنانچه سلطان اسلام در غیبت باشد، این کار بر عهده فقهاى ذوى الرأى و الصلاح است، زیرا آنان در این امور از سوى ائمهعلیهم السلام حق ولایت دارند. پس آنچه که آنها انجام دهند جایز و مُمضى است.66 اگر کسى وصى داشته باشد، ولى قبل از انفاذ وصیتش بمیرد یا خیانتش ظاهر شود، باز انفاذ و اجراى وصیت، بر عهده سلطان عادل و در غیبتش بر عهده فقهاى عادل و ذوى الرأى و فاضل است تا آنچه را که امام و سلطان عادل عهدهدار بود، متولّى گردند.67
7) اقامه نماز عیدین و استسقا: یکى دیگر از اختیارات فقهاى جامع شرایط در عصر غیبت، اقامه نماز عیدین و نماز باران است. وى در این باره مىنویسد:
سلّار در رساله «امر به معروف» خود نوشته است: فقهاى شیعه نیز مانند امام عادل مىتوانند نماز عیدین و باران را با جماعت برپا کنند، ولى نماز جمعه را نه... قول ایشان از نظر ما نیز صحیح و اظهر مىباشد.68
همو در جاى دیگر آورده است: «هو الأظهر».69
3. امور خارج از حوزه اختیارات حاکمان عصر غیبت
ابن ادریس بر این باور است برخى از امور مربوط به امام و سلطان حق عادل در عصر غیبت، از حوزه اختیارات همه حاکمان، عادل و غیر عادل، خارج است. اقامه نماز جمعه و اقدام به جهاد ابتدایى از جمله امورى است که منحصراً در حوزه اختیار سلطان معصومعلیه السلام مىباشد و دیگران حق دخالت در اقامه آن را ندارند.
1) عدم جواز اقامه نماز جمعه: ابن ادریس درباره اقامه نماز جمعه در عصر غیبت مىنویسد:
اقامه نماز جمعه در عصر غیبت جایز نیست، زیرا نماز جمعه تنها با حضور امام معصومعلیه السلام و کسى که امام او را براى اقامه نماز جمعه نصب کرده، منعقد مىگردد از این رو اگر این شرط محقق نباشد، اقامه آن جایز نیست.70
2) عدم جواز اقدام به جهاد: وى در این باره مىنویسد:
جهاد تنها با حضور امام عادل واجب مىگردد و بدون حضور امام یا کسى که امام او را براى فرماندهى جهاد نصب کرده، اقدام به جهاد جایز نیست.71
بنابراین جهاد ابتدایى از نظر وى به همراه ائمه جور و بدون امام معصومعلیه السلام خطاست و فاعل آن گناهکار است، مگر اینکه جهاد دفاعى باشد؛ به این صورت که مجتمع اسلامى و اصل دین اسلام و یا قومى از مسلمانان در معرض تهدید و تجاوز باشد که آن وقت جهاد دفاعى با آنها واجب مىشود. البته در این نوع جهاد قصد مجاهدان باید دفاع از نفس خود و حوزه اسلام و مسلمانان باشد، نه جهاد به همراه سلطان جور یا جهاد براى وارد کردن طرف مقابل به اسلام از طریق جهاد.72
3) عدم جواز جنگ با اهل بغى: به اعتقاد ابن ادریس، جنگ با بغاة و کسانى که علیه امام عادل خروج کرده و بیعت با ایشان را شکسته و با احکامش مخالفت ورزیده باشند نیز تنها به امر امام معصومعلیه السلام جایز مىگردد و بدون حضور ایشان جنگ با آنها جایز نیست.73
پىنوشتها
*) دانش آموخته حوزه علمیه قم و عضو هیأت علمى دانشگاه شهید بهشتى.
1. سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج 9، ص 120.
2. المنتخب من تفسیر القرآن و النکت المستخرجه من التبیان، ج 1، ص 9 و 96 و 120.
3. بقره (2) آیه 258.
4. المنتخب من تفسیر القرآن، ج 1، ص 9 و 96 و 120
5. همان، ج 2، ص 26.
6. آل عمران (3) آیه 26.
7. المنتخب من تفسیر القرآن، ج 1، ص 9.
8. مائده (5) آیه 22.
9. منتخب التبیان، ج 1، ص 96 - 99.
10. همان.
11. همان، ج 2، ص 191 - 192.
12. همان، ج 1، ص 96 - 97.
13. «لان اللَّه لا یجعل الجاهل أن یسوس العالم... الامام یجب أن یکون معصوماً و لا یکون فی باطنه کافراً و لا فاسقاً». (همان، ج 1، ص 120).
14. منتخب التبیان، ج 1، ص 96 - 97 و 120؛ ج 2، ص 26.
15. همان، ج 1، ص 91 - 92 و ج 2، ص 26، 250 و 325؛ سرائر، ج 2، ص 202 - 206، 217 و 325.
16. منتخب التبیان، ج 1، ص 112.
17. همان، ص 112، 234 و 238؛ سرائر، ج 2، ص 4.
18. منتخب التبیان، ج 1، ص 180 - 181.
19. سرائر، ج 2، ص 27 و 90 و ج 3، ص 191 - 192.
20. همان، ج 2، ص 34، 37، 82 و 90 و ج 3، ص 479، 540 و 542.
21. همان، ج 2، ص 16 و ج 1، ص 282.
22. منتخب التبیان، ج 2، ص 59.
23. همان، ج 1، ص 91 - 92.
24. نحل (27) آیه 89.
25. منتخب التبیان، ج 2، ص 59.
26. سرائر، ج 2، ص 202.
27. منتخب التبیان، ج 1، ص 120.
28. سرائر، ج 2، ص 24.
29. منتخب التبیان، ج 1، ص 120.
30. سرائر، ج 2، ص 202.
31. همان، ج 1، ص 215 و 282.
32. همان، ج 2، ص 24 و 202.
33. همان، ص 100.
34. احزاب (33) آیه 60.
35. منتخب التبیان، ج 2، ص 191 - 192.
36. مائده (5) آیه 55.
37. منتخب التبیان، ج 2، ص 234 - 238.
38. همان، ج 1، ص 234.
39. همان.
40. نساء (4) آیه 59.
41. منتخب التبیان، ج 1، ص 180 - 181.
42. همان.
43. همان، ص 120.
44. نساء (4) آیه 59.
45. منتخب التبیان، ج 1، ص 180 - 181.
46. سرائر، ج 3، ص 646.
47. همان، ج 2، ص 203.
48. سرائر، ج 2، ص 202 و 203.
49. سرائر، ج 2، ص 202 - 203 و 538 و ج 1، ص 26.
50. همان، ج 2، ص 203.
51. همان، ج 2، ص 203 - 204. «و لا بأس ببشراء ما یأخذه السلطان الظالم من الغلات و الثمرات و الانعام على جهة الخراج و الزکاة... و ان کان الآخذ له غیر مستحق لذلک». (سرائر، ج 2، ص 325).
52. همان، ج 3، ص 537، 538 و 539.
53. همان، ص 540 - 541.
54. همان، ج 1، ص 46.
55. وى میان قضاوت و تنفیذ احکام تفاوت قائل شده و مىنویسد: «الحکم اظهار ما یفصل به بین الخصمین قولاً و القضاء ایقاع ما یوجبه الحکم فعلاً». البته در دنباله مطلب مىنویسد: اما این فرق در نزد اهل لغت است وگرنه در عرف شریعت فرقى بین آن دو نیست.
56. سرائر، ج 3، ص 538 - 539.
57. همان، ص 24 و 25.
58. «و اخوانه فى الدین مأمورن بالتحاکم الیه و التمکن من انفسهم لحدّ او تأدیب، تعیّن علیهم...». (سرائر، ج 3، ص539).
59. همان، ص 539.
60. همان، ج 1، ص 458 - 459.
61. همان، ص 498.
62. همان، ص 499.
63. همان، ج 3، ص 539.
64. همان، ج 2، ص 90.
65. همان، ج 3، ص 191 - 192.
66. همان.
67. همان، ج 1، ص 315.
68. همان، ص 304.
69. همان، ج 2، ص 26.
70. همان، ج 2، ص 3 - 4.
71. همان، ص 4.
72. همان، ص 15 - 16.