مفهوم عدالت در اندیشه سیاسى امام على(ع) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
تعریف عدالت
از عدالت تعاریف مختلفى ارائه شده; از آن جمله است:راغب اصفهانى در مفردات مى گوید: عدل و عدالت به معناى مساوات است, تقسیم کردن به طور مساوى عدل است و در روایت آمده است: آسمان وزمین بر عدالت بنا شده اند, بدین معنا که اگر یک رکن از چهار رکن جهان بر دیگرى زیادتر یا کمتر شود جهان نظم خود را از دست مى دهد. (2) ابن منظور نیز عدل را به معناى تساوى میان دو چیز تعریف کرده است.(3)
شیخ طوسى در معناى آن چنین مى گوید:
العداله فى اللغه إن یکون الانسان متعادل الاحوال متساویا;(4) عدالت در لغت این است که انسان احوال متساوى و متعادلى داشته باشد.
علامه طباطبایى در معناى آن چنین گفته است:
هى اعطإ کل ذىحق من القوىحقه و وضعه فى موضعه الذىینبغى له;(5) عدالت این است هر نیرویى هر حقى دارد به حق خود برسد و در جایى که شایسته است قرار گیرد.
این تعاریف با وجود اختلاف در الفاظ به یک حقیقت اشاره دارند و آن تقسیم شایسته و رسیدن حق به حقدار است.
امیرالمومنین نیز عدالت را چنین تفسیر کرده است:
سئل (ع), إیهما إفضل العدل إو الجود. فقال العدل یضع الامور مواضعها و الجود یخرجها عن جهتها و العدل سائس عام والجود عارض خاص فالعدل إشرفهما و إفضلهما;(6) از آن حضرت پرسیدند: عدالت بهتر است یا سخاوت. فرمود: عدالت هر چیزى را در جاى خود قرار مى دهد و سخاوت آن را از جهتى که دارد بیرون مىآورد. عدالت رهبرى همگانى است و سخاوت عارضه اى است محدود; پس عدالت شریف ترین و بهترین این دو صفت است.
حقیقت عدالت
عدالت رعایت تناسب هر چیز است و در جهان آفرینش, اعطاى هر چه را که فراخور حال آن است به او دادن و چون جهان آفرینش داراى اصالت است, عدالت که وصفى از اوصاف آن است نیز داراى اصالت مى باشد. برخى از اندیشمندان معتقدند عدالت اعتبارى است و با قرارداد اجتماعى و عقلایى پدید مىآید و برخى نیز بر این باورند که عدالت مسإله اى اخلاقى است نه طبیعى و نهادى اجتماعى است که باید وضع شود; زمانى که نهادهاى اجتماعى امکانات و توانمندیهاى خود را بر حسب قواعد عادلانه توزیع کنند عدالت بر قرار مى شود; مثلا عدالت سیاسى یعنى این که نهادهاى سیاسى امکانات یا مناصب را بر حسب قواعد عادلانه توزیع کنند. بنابراین هیچ رابطه منطقى قانع کننده میان طبیعت و عدالت وجود ندارد و مى توان عدالت را از اصولى که ساخته و پرداخته عقل انسان است استنتاج کرد.(7)
این پندار علاوه بر عدم سازگارى آن با معناى عدالت, چون به دور (توقف توزیع عادلانه بر عدالت و برعکس) منتهى مى شود, پذیرفته نیست.
عدالت همسان با پدیده هاى جهان که اصالت دارند و هستى ویژه خود را از جهان هستى گرفته اند وجود دارد و آن تناسب فیزیکى در آفریده هاى جهان است که هر پدیده اى اجزا و شرایط مناسب خود را دریافت کند و در جاى مناسب خود قرار بگیرد و در حدیث آمده است: ((بالعدل قامت السموات و الارض))(8).
هر چند عدالت در انسان یکى از فضایل نفسانى و از صفات حقیقى اوست و در سیاست رعایت حقوق افراد و جامعه است, لیکن تفاوت عدالت در مواردى که ظهور مى کند, سبب تفاوت در معناى کلى آن نیست, هر چند در مصادیق گوناگون, ظاهرا مختلف نشان مى دهد.
معناى کلى عدالت همان تناسب و شایستگى است که توضیح داده شد; اما این تناسب و شایستگى در صفات انسان, تعادل میان آنها و پرهیز از افراط و تفریط و میانه روى و صفت عدالت را در انسان ایجاد مى کند. رعایت حقوق افراد و حق مناسب هر کس را به او دادن و او را در جاى خود قرار دادن, عدالت سیاسى است و بر همین اساس, عدالت اقتصادى, اجتماعى و فردى است که هرگاه معناى کلى عدالت را بر افراد و مصادیق خارجى تطبیق کنیم, در هر مصداق وفردى, معناى ویژه اى به خود مى گیرد; اما در کلى معنا تفاوتى ندارند.
امام على(ع) مظهر عدالت هستى
خداوند در آفرینش هستى, عدالت تکوینى را بخشیده و هر پدیده اى را با اجزا و شرایط مناسب در جاى شایسته خود آفریده است و نیازهاى آن را به شایستگى و تناسب با حال وى اعطا کرده است. امام على هستى خود را با هستى و عدالت تکوینى که در جهان آفرینش وجود دارد, هماهنگ کرد و دریافت که تمام اجزاى جهان هستى با هم ارتباط دارند و هماهنگ هستند, گرماى طاقت فرساى تابستان و سرماى سوزان زمستان, برگ هاى سبز و شاداب درختان در بهاران و برگ هاى خشک و پلاسیده آنها در خزان و دیگر فراز و نشیب ها که در این جهان هستى براى پدیده هاى گوناگون به وجود آمده, تمام اینها قانون و ناموس ویژه اى دارند که از آن پیروى کرده و هیچ وقت از آن تخلف نمى کنند, و این قانون عدالت است که در سراسر جهان هستى و در تمام پدیده هاى آن استوار است. امیرالمومنین هستى خود را با هستى جهان هماهنگ کرد و عدالتى را که در آسمان و زمین و تمام پدیده هاى جهان وجود دارد; در زندگى شخصى خویش و خانواده و یاران و جامعه مسلمانان پیاده کرد و همه را با هم هماهنگ ساخت. او دریافت که آسمان و زمین بر پایه عدالت استوارند و فرمود:
و عدل حرکاتها بالراسیات من جلامیدها;(9) و تناسب بخشید خداوند حرکت هاى زمین را با کوه هاى سر سخت و سر بلند.
امام با بینش ژرف خود دریافت که قانون حاکم در پدیده هاى هستى که به هم پیوسته و با هم ارتباط دارند, باید در میان افراد انسان نیز که در هستى خود نیاز به هماهنگى با دیگر پدیده ها دارند حاکم باشد, زیرا افراد انسان در واقع جزئى از اجزاى این هستى بزرگ هستند و ناچارند این قانون را بپذیرند, همان طور که دیگر پدیده ها پذیرفته اند.
عدالت تکوینى, تشریعى و انسانى در على بن ابى طالب به هم آمیخته شده بودند و او را وجودى کامل و انسانى والا قرار داده بود, به گونه اى که نمى توان على و عدالت را از هم جدا ساخت. امام على مى خواست عدالت را چنان فراگیر کند که تمام ابعاد زندگى انسان را بگیرد و مى فرمود:
فان فى العدل السعه و من ضاق علیه العدل فالجور علیه إضیق;(10) همانا در عدالت گسترش و رهایى است و هر کس عدالت بر او سخت باشد, ستم بر او سخت تر خواهد بود.
یعنى کسانى که از عدالت گریزان هستند باید ازستم بیشتر گریزان باشند, زیرا عدالت در همه اجزاى هستى و همه جا وجود دارد و ستم ضد و خلاف سیر و چرخش جهان هستى است.
در این مقال عدالت سیاسى امام على را از چند بعد بررسى مى کنیم:
عدالت امام على در حکومت
به نمونه هایى از عدالت امام على در حکومت اسلامى مى پردازیم:
1. عدالت راز بقاى حکومت
امام على عدالت را پایه بقا و استمرار حکومت مى داند و حکومت مبتنى بر ظلم را متزلزل و ناپایدار معرفى مى کند. در این باره مى فرماید:
إتإمرونى إن إطلب النصر بالجور فیمن ولیت علیه... إلاو ان اعطإ المال فى غیر حقه تبذیر و اسراف و لم یضع إمرو ماله فى غیر حقه و لا عند غیر إهله الا حرمه الله شکرهم و کان لغیرهم ودهم;(11) (در زمانى که از او خواستند چون معاویه براى جذب بزرگان بخشش کند و بالطبع عده اى را از حقشان محروم گرداند فرمود:) آیا به من فرمان مى دهید که پیروزى را با ستمگرى به دست آورم در مورد آنانى که بر آنها حکومت دارم... بدانید پرداخت مال بى جا و بى مورد, زیاده روى و ریز و پاش است و هیچ مردى مال را بى جا مصرف نکرد وبى جا آن را به کس نداد مگر این که خدا او را از سپاس گزارى آنها محروم کرد و دوستى آنها را براى دیگران قرار داد.
بنابراین ستم در حکومت نمى تواند دوستى مردم را جذب کند و یارى آنها را در خدمت خود داشته باشد. ستم در بخشش سبب مى گردد آنهایى که از آن بخشش بهره مند شدند روزى دشمن شوند و یا به یارى بر نخیزند و یا سپاس آن بخشش را حرمت ندارند و در نتیجه حکومتى که بر پایه این بخشش ها قرار گرفته فرو مى ریزد و از میان مى رود و پیروزى و قدرتى که از آن کسب شده است به ضعف و ناتوانى مى گراید و به شکست مى انجامد. در مقابل حکومتى که بر پایه عدالت استوار باشد, حقوق مردم را رعایت کند و مال را در موارد شایسته صرف کند, استمرار مى یابد تا زمانى که ستارگان آسمان که بر پایه عدالت تکوینى چرخش دارند استمرار دارند; بر این اساس حضرت مى فرماید:
والله لا إطور به ما سمر سمیر و ما إم نجم فى السمإ نجما;(12) به خدا سوگند هرگز ستم نکنم و به ستم نزدیک نشوم تا روزگار هست و تا ستاره اى به دنبال ستاره اى دیگر روان است.
ثبات و استمرار روزگار و حرکت ستارگان بر پایه عدالت تکوینى استوار بوده و راز بقاى جهان و استمرار آن, بر قرارى عدالت فیزیکى در آنهاست, حکومت نیز اگر بخواهد بقا و استمرار داشته باشد باید بر پایه عدالت سیاسى استوار باشد. امام على مى خواهد عدالتى را که در میان ستارگان برپاست و با همان برنامه دقیقى در مدار خاص خود در حرکت هستند و از آن تجاوز نمى کنند را در مورد حکومت نیز پیاده کنند.
از دیدگاه ایشان اصلى که مى تواند تعادل حکومت را حفظ کند و مردم را خشنود نماید و به پیکر اجتماع سلامت و آرامش دهد, عدالت است; عدالت صراط مستقیم است که روشنگر مسیر زندگى افراد جامعه مى شود.
2. عدالت, هدف حکومت
از دیدگاه نهج البلاغه حکومتى داراى ارزش است که هدف آن گسترش عدالت و گرفتن حق بر باد رفته ستمدیدگان و انتقام گرفتن از ستمگران باشد. هدف در حکومت نباید جاه طلبى, سودجویى, کسب قدرت و پیروى از خواسته هاى شخصى باشد. حکومت وظیفه اش احیاى اسلام و احکام فراموش شده اش و نیز احقاق حق ستمدیدگان و کیفر ستمگران است. امام على درباره هدف از حکومت خویش مى فرماید:
اللهم انک تعلم إنه لم یکن الذى کان منا منافسه فى سلطان و لا التماس شىء من فضول الحطام و لکن لنرد المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فى بلادک فیإمن المظلومون من عبادک و تقام المعطله من حدودک;(13) خدایا, تو مى دانى تلاش ما در حکومت براى رسیدن به قدرت نیست و براى به دست آوردن کالاى بى ارزش دنیا نیست, بلکه براى آن است که نشانه ها و پرچم هاى هدایت دین را بر افرازیم و در شهرهاى تو اصلاح کنیم تا بندگان ستمدیده تو در امان و آرامش قرار گیرند و حدود فراموش تو بر پا گردد و اجرا شود.
در جاى دیگر مى فرماید:
لم تکن بیعتکم ایاى فلته و لیس إمرى و إمرکم واحدا انى إریدکم لله و إنتم تریدوننى لانفسکم إیهاالناس إعینونى على إنفسکم و إیم الله لانصفن المظلوم من ظالمه و لاقودن الظالم بخزامته حتى إورده منهل الحق و ان کان کارها;(14) بیعت من با شما بدون اندیشه نبود, کار من و کار شما یکسان نیست ; من شما را براى خدا مى خواهم که در راه او کار زار کنید و شما مرا براى خود مى خواهید. اى مردم, مرا به خاطر خودتان یارى دهید. به خدا سوگند حق ستمدیده را از ستمگر از روى عدل و انصاف بستانم و دماغ ستمگر را بر زمین بمالم تا او را به سرچشمه حق برسانم هر چند ناخشنود باشد.
امیرالمومنین اجراى عدالت را براى حکومت وظیفه الهى مى داند و آن را پیمانى الهى قلمداد مى کند و اجازه نمى دهد فرد مسلمانى که به تعلیمات اسلام آگاهى دارد ساکت نشیند و تماشاگر بى عدالتى در جامعه باشد تا چه رسد به حکومت اسلامى که عهده دار اجراى این وظیفه است. طبقه بندى افراد جامعه به ستمگر و ستمدیده, سیر و گرسنه, توانا و ناتوان و دیگر طبقاتى که با روح عدالت سازگار نیست, نباید در جامعه باشد و در این راستا یکى از وظایف اصلى حکومت, مبارزه با این طبقات غیر عادلانه است; حضرت در این باره مى فرماید:
لو لا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر و ما إخذ الله على العلمإ إن لایقاروا على کظه ظالم و لاسغب مظلوم لالقیت حبلها على غاربها و سقیت کإس آخرها بکإس إولها;(15) اگر آن اجتماع بزرگ نبود و اگر تمام شدن حجت و بسته شدن راه عذر بر من نبود و اگر پیمان خدا از دانشمندان نبود که در برابر پرخورى و سیرى ستمگر و گرسنگى ستمکش ساکت ننشینند و دست روى دست نگذارند, همانا افسار خلافت را بر دوش او مى افکندم و مانند روزهاى نخست در خانه مى نشستم.
3. زیبایى حکومت در عدالت است
در دیدگاه على بن ابى طالب(ع) زیبایى و جمال حکومت به عدالت است و حکومت غیر عادلانه زشت چهره مى نماید:
و العدل منها على إربع شعب على غائص الفهم و غورالعلم و زهره الحکم و رساخه الحلم;(16) و عدل بر چهار شعبه است: فهمى ژرف نگر و دانش به حقیقت رسیده و حکومتى زیبا و بردبارى استوار.
4. بى عدالتى و فساد در حکومت
در اندیشه امام, اگر درحکومت عدالت نباشد. چنین حکومتى منجر به فساد و تباهى مى شد و صلاح و شایستگى از جامعه رخت بر مى بندد. عدالت شرط مشروعیت حکومت است و حکومت غیر عادل مشروعیت ندارد و باید علیه آن مبارزه کرد, زیرا چنین حکومتى جز گسترش فساد و تباهى وآلودگى چیزى به ارمغان نمىآورد. امام در نامه اى به اهل مصر دلیل پذیرش حکومت را چنین بیان مى کند:
و انى الى لقإ الله لمشتاق و حسن جواره لمنتظر راج ولکننى آسى إن یلى إمر هذه الامه سفهائها و فجارها فیتخذوا مال الله دولا و عباده خولا و الصالحین حربا و الفاسقین حزبا;(17) همانا من به دیدار خدا اشتیاق فراوان دارم و زیبایى همسایگى او را در انتظارم و امیدوارم ولیکن بیم آن دارم که حکومت این امت به دست ابلهان و ستمگران بیفتد و آنها مال خدا را میان خود دست به دست بگردانند و بندگان خدا را به بردگى گیرند و با صالحان به ستیز برخیزند و تبهکاران را حزب خود و یاران خویش قرار دهند.
حکومتى که در آن عدالت نباشد فتنه و شر است که باید از آن در حذر بود. امام از حکومت بنى امیه به فتنه یاد مى کند و از آن بیم مى دهد و نتایج سوء آن را این گونه بر مى شمرد:
إلا ان إخوف الفتن عندىعلیکم فتنه بنى إمیه فانها فتنه عمیإ مظلمه عمت خطتها و حضت بلیتها و إصاب البلإ من إبصر فیها و إخطا البلإ من عمى عنها و إیم الله لتجدن بنى امیه لکم إرباب سوء بعدى کالناب الضروس تعذم بفیها و تخبط بیدها و تزبن برحلها و تمنع درها...;(18) آگاه باشید ترسناک ترین فتنه اى که گرفتار آن خواهید شد فتنه بنى امیه است که فتنه اى کور و تاریک است و به خدا قسم بنى امیه را مى بینم که پس از من زمامدار شما خواهند شد که چون شترى پیر و بد خوى گاز مى گیرند و با دستشان مى کوبند و با پایشان لگد مى اندازند و نمى گذارند شیرشان را بدوشند. آنها همچنان بر شما فرمان خواهند راند و هیچ کس از شما را باقى نخواهند گذاشت مگر آن که برایشان سودى داشته باشد و ستمکارىشان همچنان ادامه خواهد داشت چنانچه توان انتقام نیابید و مبارزه تان همچون پیکار برده اى با ارباب نیرومند و فرمانبردار ناتوان با فرمانده توانا باشد فتنه آنها با چهره اى زشت و هراسناک به شما روى خواهد آورد و بخشى از دوران جاهلیت را پدید خواهند آورد.
حکومت بنى امیه را که بر پایه بى عدالتى استوار بود, امام پیش بینى کرد و آنچه را امام به آن گوشزد مى کند نیمى از جنایات زاییده از بى عدالتى در حکومت آنهاست. روابط خانوادگى, حسب و نسب, پول ها و رشوه هایى که براى تثبیت حکومت خود خرج مى کردند, نگاه برده وار به توده هاى مردم و اعمال شکنجه و زور, جنایاتى بود که حکومت شان بر آنها قرار داشت, به عبارتى مصداق بارز حکومت غیر عادلى و جور بودند.
5. حق حکومت بر مردم در اجراى عدالت
در دیدگاه امام(ع) اجراى عدالت از وظایف حکومت است; لیکن مردم نیز وظیفه اى در قبال حکومت دارندکه باید آن را انجام دهند و زمینه اجراى عدالت را براى حکومت فراهم کنند; بنابراین, حکومت حقى بر مردم دارد که باید آن را ادا کنند و مردم نیز بر حکومت حقى دارند که باید آن را ادا کند; از جمله مردم از حکومت حق عدالت گسترى دارند که حکومت باید آن را ادا کند و حکومت نیز حقى بر مردم دارد که باید آن را ادا کنند.
امام در این باره مى فرماید:
و إعظم ما افترض الله سبحانه من تلک الحقوق حق الوالى على الرعیته و حق الرعیه على الوالى فریضه فرضها الله سبحانه لکل على کل فجعلها نظاما لالفتهم و عزا لدینهم فلیست تصلح الرعیه الا بصلاح الولاه و لاتصلح الولاه الا باستقامه الرعیه فاذا إدت الرعیه الى الوالى حقه و إدى الوالى الى الرعیه حقها عزالحق بینهم و قامت منهاج الدین و اعتدلت معالم الدین و جرت على اذلالها السنن فصلح بذلک الزمان و طمع فى تبار الدوله و یئست مطامع الاعدإ;(19) بزرگ ترین این حقوق متقابل, حق حکومت بر مردم و حق مردم بر حکومت است. فریضه الهى است که براى هر کدام بر دیگرى حقوق مقرر فرموده. این حقوق را مایه انتظام روابط مردم و عزت دین آنان قرار داده است; مردم هرگز روى صلاح و شایستگى نخواهند دید جز آن که حکومت صالح و شایسته باشد و حکومت به صلاح نخواهد رسید مگر آن که ملت استوار و با استقامت باشد و هرگاه ملت به حقوق حکومت وفادار باشد و حکومت حقوق مردم را ادا کند همگان به صلاح خواهند رسید, ارکان دین برپا خواهد شد و سنت ها در مجراى خود قرار مى گیرد, محبت و یگانگى در درون امت حاکم مى شود و دشمن از طمع داشتن به آن ملت مإیوس مى شود.
امام حاکم را در اداى حقوق با دیگر مردم یکسان مى داند و براى او امتیازى قائل نیست و براى هر کدام بر دیگرى حقى قرار داده که باید ادا کند, نظم و شایستگى جامعه و صلاح حاکم و عدالت گسترى او وابسته به رعایت این حقوق است. استمرار و بقاى حکومت و پیدایش روح اتحاد و نومید شدن دشمنان از نفوذ به درون ملت, در گرو اداى این حقوق است و رعایت نکردن این حقوق سبب رواج ستم, پراکندگى, تباهى در دین, پیروى از هوس ها, تعطیل شدن احکام دین, بروز بیمارى روانى, پایمال شدن حقوق مردم, گسترش باطل و پیروزى تبهکارى خواهد شد.
عدالت و حاکم
در اندیشه امام على حاکم اسلامى باید عادل و عدالت گستر باشد و گرنه مشروعیت خود را از دست مى دهد. اینک نمونه هایى از دیدگاه هاى امام در مورد عدالت حاکم را ارائه مى کنیم:
1. شرکت در رنج و غم مردم
با نهایت شگفتى باید گفت على بن ابى طالب(ع) در اندیشه سیاسى خود براى حاکم چیزى را فراتر از عدالت مى خواهد. او مى خواهد حاکم براى رعایت حال مردم باید از حق خویش نیز چشم پوشى کند و آنچه براى او مباح است خود را از آن محروم سازد. خوردن نان گندم, عسل و پوشیدن لباس خوب حرام نیست و خلاف عدالت نمى باشد به ویژه اگر از دست رنج خود آن را خریده باشد, ولى حاکم باید از این حق مباح چشم پوشى کند. او در نامه اى به عثمان بن حنیف فرماندار بصره مى نویسد:
و لو شئت لاهتدیت الطریق الى مصفى هذا العسل و لباب هذا القمح و نسائج هذا القز ولکن هیهات إن یغلبنى هواى و یقودنى جشعى الى تخیر الاطعمه و لعل بالحجاز إو الیمامه من لاطمع له فى القرص و لا عهد له بالشبع إو إبیت مبطانا و حولى بطون غرثى و إکباد حرى... إإقنع من نفسى بإن یقال هذا إمیرالمومنین و لا إشارکم فى مکاره الدهر إو إکون إسوه لهم فى جشوبه العیش;(20) اگر بخواهم از عسل تصفیه شده و مغز گندم و بافته ابریشمى بهره گیرم, راه آن را مى دانم, ولیکن دور است که هوس بر من چیره شود و مرا به خوردن و غذاى لذیذ وادار کند و شاید در حجاز ویمامه کسى باشد که به گرده نانى دست نیابد و شکمى سیر نتواند کند. آیا من شب ها را در سیرى سپرى کنم و در اطراف من شکم هاى گرسنه و جگرهاى تفیده باشد. آیا به این دل خود را خوش دارم که مردم مرا امیرمومنان گویند و در ناگوارى روزگار با آنها شریک نباشم و در سخت ترین شرایط زندگى با آنها سهیم نباشم و در زندگى سخت نمونه اى براى آنها نباشم.
بر اساس احساس شرکت در غم و رنج مردم بود که در سالمندى نان جو خشکیده را با زانو مى شکست و آن را در انبانى قرار داده و بر آن مهر زده بود که دخترانش به آنها دسترسى پیدا نکنند و به روغن مالیده نسازند و یا در زمستان سوزان شهر کوفه به یک جامه قناعت مى کرد و مى فرمود:
خداوند فرض کرده است بر پیشوایان عادل که زندگى خود را در سطح زندگانى مستمندان قرار دهند تا درد فقر آنها را از پاى در نیاورد.(21)
2. صفات حاکم
در اندیشه امام, حاکم باید این صفات را داشته باشد: زنده کننده احکام دین, دادخواهى ستمدیدگان, داد گرفتن از ستمگران, عدالت گسترى در کشور اسلام, مفهوم بخشیدن به تمدن و فرهنگ اسلام و ایجاد صلاح و شایستگى در ملت اسلام. در این باره مى گوید:
و قد علمتم إنه لاینبغى إن یکون الوالى على الفروج و الدمإ و المغانم و الاحکام و امامه المسلمین البخیل فیکون فى إموالهم نهمته و لا الجاهل فیضلهم بجهله و لا الجافى فیقطعهم بجفائه و لاالخائف للدول فیتخذ قوما دون قوم و لا المرتشى فى الحکم فیذهب بالحقوق و یقف بها دون المقاطع و لا المعطل للسنه فتهلک الامه;(22) قطعا مى دانید آن کس که حاکم بر جامعه مسلمانان مى شود و بر ناموس و خون و مال مردم سرپرستى مى کند, نباید بخیل باشد تا مردم را پریشان و آواره نکند و نباید نادان باشد تا مردم را گمراه نکند و نباید ستمگر باشد تا با ستم خود رشته جامعه را نبرد و نباید از دگرگونى روزگار هراس داشته باشد تا گروهى را بر گرده دیگر برتر نداند و در حکمرانى رشوه نگیرد تا حقوق مردم را پایمال نکند و یا آنها را تعطیل ننماید و سنت پیامبر را نباید رها کند تا امت اسلامى را به هلاکت نرساند.
امام لزوم عدالت را در حاکم چنان روشن و بدیهى مى داند که در آغاز سخن مى فرماید: ((قطعا مى دانید...)), بااین که بسیارى از یاران وى به این موضوع آگاهى نداشتند, و مقصود این است که اگر به فطرت خود رجوع کنید و عقل خود را حکم فرما نمایید این موضوع را درک خواهید کرد و این کنایه از این است که منزه بودن حاکم از صفات زشت امرى فطرى است.
3. پیشواى عادل
امام برترین بندگان خدا و بهترین آنها را پیشواى عادل مى داند و پست ترین بندگان خدا را پیشواى ستمکار معرفى کرده و مى فرماید:
فاعلم إن إفضل عبادالله امام عادل هدى وهدى فإقام سنه معلومه و إمات بدعه مجهوله و ان السنن لنیره لها إعلام و ان البدع لظاهره لها إعلام و ان شرالناس عندالله امام جائر ضل و ضل به فإمات سنه مإخوذه و إحیا بدعه متروکه;(23) بدان برترین بندگان خدا در نزد خدا پیشواى عادلى است که خود هدایت یافته و دیگران را هدایت مى کند. سنت را بر پا مى دارد و بدعت هاى ناشناخته را مى میراند و همانا سنت ها روشن است و نشانه هایى دارد و بدعت ها نمودار است و نشانه هایى دارد و بدترین بندگان خدا در نزد خدا پیشواى ستمکار است که خود گمراه است و دیگران را نیز گمراه مى کند. سنتى را که مردم با آن خو کرده اند بر مى دارد و بدعتى را که مردم از آن دورى جسته اند احیا مى کند.
برترى حاکم عادل از آن روست که خود هدایت یافته و راه سعادت و نیک بختى را مى داند و دیگران را به دنبال خود مى کشاند و مردم را به خوبى ها دعوت مى کند و از زشتى ها بر حذر مى دارد و سنت پیامبر را که ضامن سعادت و سرفرازى در دنیا و آخرت است, در جامعه رواج مى دهد و بدعت هایى که ناشناخته و از عقل مردم به دور است و باگمراه کردن شیاطین رواج پیدا کرده بر مى دارد.
حاکم عادل یک فرد بیش نیست; اما با درایت و اندیشه اى که دارد, مى تواند سعادت یک جامعه را تضمین کند و حاکم ستمگر خود گمراه است و دیگران را نیز گمراه مى کند; پس بدترین بندگان خداست.
4. حاکم و مال مردم
حاکم در جامعه اسلام نباید به مال مردم چشم داشته باشد و به آنها طمع ورزد.
چشم داشتن به مال مردم, پرتگاهى خطرناک است براى حاکم که باید خود را از آن دور نگهدارد. او نباید در طول حکومت خود به یک نفر نیز ستم کند و باید داراى پرونده اى عارى از هر ستمى باشد:
والله لان إبیت على حسک السعدان مسهدا إو إجر فى الاغلال مصفدا إحب الى من إن إلقى الله و رسوله یوم القیامه ظالما لبعض العباد و غاصبا لشىء من الحطام و کیف إظلم إحدا لنفس یسرع الى البلا قفولها و یطول فى الثرى حلولها;(24) به خدا سوگند, اگر شب ها مرا بر روى خارهاى درشت بگذراند, و با غل و زنجیر بکشانند, براى من بهتر از آن است که خدا وپیامبرش را در حالى دیدار کنم که بر برخى از بندگان خدا ستمى کرده و یا به مال آنها چشمى دوخته باشد و چگونه به کسى ستم کنم براى جانى که به سوى بلاهاى آخرت مى شتابد و پیکرى که روزگارانى دراز در زیر خاک مى ماند.
زشت ترین کار دراندیشه امام, ستم کردن بر یک فرد و چشم داشتن به مال اوست که خوابیدن بر خارهاى درشت و پاى در غل و زنجیر داشتن و تحمل سخت ترین شکنجه ها از آن آسان تر است.
عدالت و کارگزاران حاکم
امام على(ع) عدالت را پایه راستین حکومت مى داند و از صفات لازم حاکم مى شمارد و آن را در کارگزاران حاکم و کسانى که از طرف وى براى انجام کار حکومت مإموریتى دارند واجب مى داند و کسانى که از عدالت به دور باشند, شایستگى کارگزارى در حکومت اسلامى را ندارند. در این جا نمونه هایى از توصیه امام در مورد عدالت کارگزاران حاکم اسلامى را بیان مى کنیم:
1. عدالت مإمور گرفتن زکات
امیرالمومنین مى خواهد عدالت را در تمام گوشه ها و زوایاى حکومت فراگیر کند و هر کس به هر اندازه در حکومت اسلامى مإموریت و سرپرستى دارد و گوشه اى از آن را به عهده گرفته, از عدالت برخوردار باشد. ایشان به یکى از مإموران جمع آورى زکات مى نویسد:
با پرهیزگارى خداى یگانه وبى شریک حرکت کن و مسلمانى را نترسان و ناروا بر او مران و بیش ا زحق خدا از او مگیر و هرگاه بر قبیله اى وارد شدى به خانه آنان وارد مشو و در محل جمع شدن آنان در محل آب بردارى برو, با آرامش حرکت کن, بر آنها سلام کن و در تحیت بر آنها کوتاهى نکن, و به آنها بگو اى بندگان خدا, ولى خدا و خلیفه او مرا به سوى شما فرستاد تا حق خدا را که در مال شماست بگیرم, آیا در مال شما حق خدا هست که آن را به ولى او بپردازید, اگر کسى گفت نیست, به او کارى نداشته باش و اگر گفت بلى, با او همراه شو, او را نترسان و نیازار و بر او سخت نگیر و هر چه داد بگیر.
(25)تورفتگى ها - راست ;0/00 چپ ;0/00 ابتداى پاراگراف 0/50 امام صادق(ع) پس از بیان این نامه مى فرماید:
به خدا سوگند از زمانى که امیرالمومنین(ع) از دنیا رفته است, هر حرمتى که براى خدا بود هتک شد و به کتاب خدا و سنت پیامبر عمل نشد و حدى از حدود خدا بر پا نگردید تا امروز.(26)
و سید رضى پیش از نقل این نامه مى نویسد: ما از این گونه نامه ها آورده ایم تا روشن شود على بر پا دارنده پایه هاى حق و به کار گیرنده نمونه هاى عدالت در خرد و کلان و کوچک و بزرگ است. در این نامه از کوچک ترین آداب اسلامى مانند سلام کردن و کوتاهى نکردن در تحیت تا دیگر آداب و اخلاق اسلامى و عدالت را به مإمور خود گوشزد مى کند. امیرالمومنین در این نامه چگونگى سخن گفتن رانیز به مإمور خود مىآموزد که به آنها خطاب کند: اى بندگان خدا, و نگوید اى مردم, تا بدانند آنها به خدا بستگى دارند و هر چه دارند از خداست و آنچه باید بپردازند از آن خداست که در میان مال آنها وجود دارد و باید پرداخت شود تا پرداخت آن بر آنها آسان باشد, زیرا پرداخت مال بر نفس انسان سخت است و باید به گونه اى آسان شود, همان گونه که خداوند در قرآن به پیامبر فرمان مى دهد در هنگام گرفتن صدقات از مردم براى آنها دعا کند که آن دعا سبب آرامش دل آنها خواهد شد:
خذ من إموالهم صدقه تطهرهم و تزکیهم بها وصل علیهم ان صلاتک سکن لهم;(27) بگیر از اموال آنها صدقه را که آنها را پاک سازى و تطهیر کنى و براى آنها دعا کن, زیرا دعاى تو سبب آرامش دل آنهاست.
2. عدالت و جنگ
در آغاز ممکن است تصور شود میدان جنگ که براى نابود کردن دشمن است و هدف در آن ریشه کنى دشمن است, نیازى به عدالت ندارد, زیرا عدالت براى حفظ حقوق افراد است و دشمنى که باید نابود شود, حقوقى برایش متصور نیست تا اعمال شود; لیکن اندیشه تیزبین حضرت على و دقت عمل او در گستره عدالت, حقوق دشمن رانیز در نظر گرفته و ازآن غافل نمى شود و به سربازان و فرمانده جنگ اجازه نمى دهد میدان جنگ, میدان فعالیت هواهاى نفسانى آنها باشد و هر چه خواستند انجام دهند; دشمن نیز حقوقى دارد که باید رعایت شود و نادیده گرفتن آنها اندیشه عدالت خواهى امام جایز نیست. ایشان در نامه اى به برخى از فرماندهان جنگ مى نویسد:
اگر به سایه فرمان بردن از تو بازگشتند که ما دوست داریم و اگر کارشان به جدایى و نافرمانى کشید آن را که فرمانت برد برانگیز و با آن که نافرمانى ات کند بستیز و بى نیاز باش با آن که فرمانت برد از آن که از یارىات پاى پس نهاد.(28)
در نامه دیگرى به یکى از فرماندهان سپاه مى نویسد:
از خدایى بترس که از دیدار او ناچارى و جز آستانش پایانى ندارى, جنگ مکن مگر با آن که با تو بجنگد. در خنکى بامداد و پسین راه بسپار و در گرمگاه سپاه را فرود آر و در رفتن شتاب مدار, سر شب راه مرو که خدا آن را براى آسودن قرار داده است و بار گشودن نه کوچ کردن... و کینه آنان شما را وا ندارد که جنگ را آغاز کنید پیش از آن که آنان را به راه راست راست دعوت کنید و درعذر را برویشان ببندید.(29)
همچنین حضرت در نامه هاى متعددى به فرماندهان جنگ, آنان را به رعایت اصول اخلاقى و انسانى دعوت مى کند.(30)
عدالت گسترى امیرالمومنین در جنگ دشمن را هم فرا مى گیرد و سپاه و فرماندهان را دستور مى دهد که از آنچه مإموریت دارند پا فراتر نگذارند. براى گسترش عدالت در سرزمین هایى که سپاهیان از آن عبور مى کنند و براى حفظ جان و مال و ناموس و آبروى انسان هایى که در سر راه سپاه قرار گرفته اند نیز امیرالمومنین تدبیر و اندیشه اى دارد, ایشان نامه به والیان آن سرزمین ها مى نویسد که لشکریان از حوزه مإموریت آنها عبور مى کنند و به آنها گوشزد مى کند که مراقب سپاهیان باشند و اگر از آنها آزارى دیدند, گزارش کنند تا در این میان حق کسى پایمال نشود. او در نامه اى مى نویسد:
من سپاهیانى را فرستاده ام که به خواست خدا بر شما خواهند گذشت و آنچه را خدا بر آنان واجب داشته به ایشان سفارش کرده ام, از نرساندن آزار و بازداشتن گزند, و من نزد شما به موجب تعهدى که در برابر شما دارم, از آزارى که سپاهیان به مردم رسانند بیزارم مگر آن که گرسنگى سربازى را ناچار کند و براى سیر کردن شکم خود جز آن راهى را نداشته باشد ; پس کسى که دست به ستم گشاید او را کیفر دهید و دست بى خردان را از زیان رسانیدن به لشکریان و زحمت رساندن به ایشان در آنچه استثنا کردیم باز دارید. من در میان سپاه شما جاى دارم, پس شکایت هایى را که دارید به من برسانید و آنچه از آنان به شما مى رسد جز به وسیله خدا و من توانایى بر طرف کردن آن را ندارید. با من در میان گذارید تا من به یارى خدا آن را تغییر دهم. ان شإالله.(31)
بنابراین در دیدگاه على بن ابى طالب آزار دیگران مردود است از هر کس که باشد و او از آن بیزارى مى جوید.
3. عدالت در گرفتن بیت المال
از مواردى که امام على در اجراى عدالت در آن تإکید داشت, گرفتن بیت المال بود. مإموران مالیاتى باید در کار به عدالت رفتار مى کردند و از تضیع حقى پرهیز مى نمودند. در نامه اى به یکى از مإموران اخذ مالیات مى نویسد:
با مردم از در انصاف در آیید و در بر آوردن حاجت هاى آنها شکیبایى ورزید. شما نگهبان گنج هاى مردمید و نمایندگان ملت هستید و سفیران پیشوایان. حاجت کسى را ادا ناکرده نگذارید و او را از آنچه مطلوب اوست باز مدارید. براى گرفتن خراج پوشش زمستانى و تابستانى مردم و چهارپایى را که با آن کار مى کنند و برده اى را که براى خدمت گزارى نیاز دارند نفروشید و براى گرفتن درهمى کسى را تازیانه نزنید.و دست به مال کسى دراز نکنید; چه آن کس مسلمان باشد و یا هم پیمان با آنها.(32)
4. عدالت در فرماندار
فرماندار نماینده حاکم اسلامى است. او باید نشان دهنده عدالت حاکم باشد و چون منصوب حاکم است, کارهاى او به حساب حاکم گذارده مى شود. امیرالمومنین براى عدالت در این بخش از کارگزاران حکومت بیشتر تإکید داشت. در نامه اى به فرماندار حلوان مى نویسد:
چون والى را هوا و خواهش نفس گوناگون شد, او را در اجراى بسیارى از موارد عدالت باز مى دارد, پس باید کار مردم در آنچه حق است نزد تو یکسان باشد, زیرا ستم جاى عدالت را نمى گیرد; پس خود را از آنچه مانند آن را نمى پسندى دور ساز و نفس خود را در کارى که خدا بر تو واجب فرموده قرار ده. در امیدوارى پاداش او و ترس از کیفر او و بدان که دنیا خانه آزمایش است و کسى در آن لحظه اى نیاسوده است جز آن که در روز رستاخیر مایه دریغ او شده است و هرگز هیچ چیز تو را از حق بى نیاز نگرداند و از جمله حق ها که بر تو است این که نگهبان نفس خویشتن باشى و به مقدار توانایى در کار رعیت کوشش نمایى و آنچه را از این کار به دست آرى بهتر است از آنچه بذل مى دارى.(33)
در این نامه فرماندار خود را فرمان مى دهد که جز هواى خدا را در سر نداشته باشد و با یک نگاه مردم را ببیند و آنچه را دوست ندارد رها کند, آسایش دنیا را نخواهد و بداند هیچ چیزى جاى حق را نخواهد گرفت ; پس آن را رها نکندو در مراقبت از نفس خود کوشا باشد. این توصیه و برنامه اى است براى فرمانداران و هر آن کس که در مسندى قرار دارد که نباید از آن غفلت کند. غفلت از این توصیه ها و نیز حال مردم, در آخرت حسرت و ندامت به دنبال دارد:
إن تقول نفس یا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله;(34) روزى که مى گوید افسوس بر من از کوتاهى هایى که در اطاعت فرمان خدا کردم.
حتى اذا جائتهم الساعه بغته قالوا یا حسرتنا على ما فرطنا فیها و هم یحملون إوزارهم على ظهورهم;(35) زمانى که قیامت ناگهان فرا مى رسد, گویند افسوس بر ما که درباره آن کوتاهى مى کردیم و آنها بار سنگینى گناهانشان رابر دوش مى کشند.
در نامه دیگر به قثم فرزند عباس فرماندار مکه مى نویسد:
اما بعد مراسم حج را براى مردم بر پا دار و روزهاى خدا را به یاد آنان آر و بامداد و شامگاه براى آنها بنشین و هر پرسشى را پاسخ گو و نادانان را تعلیم کن و با عالمان به گفت و گو پرداز و جز زبانت براى مردم پیام رسانى نداشته باش و جز رویت دربان نداشته باش و هیچ حاجتمندى را از خود محروم مگردان چه آن که اگر در آغاز از درگاه تو رانده شد و در پایان حاجت او برآورده شد, تو را نستاید, و در مال خدا که در نزد تو جمع شده است بنگر و آن را به عیال مندان و گرسنگانى که نزدیکت هستند بده و به آنان که مستمندند و سخت نیازمند و مانده برسان و باقى مانده آن را نزد ما فرست تا میان کسانى که در نزد ما هستند قسمت کنیم.(36)
در این نامه به فرماندار خود دستور مى دهد که در ذهن مردم روزهاى خدا را یادآورى کند; همان مإموریتى را که خداوند بر عهده حضرت موسى(ع) مى گذارد و مى فرماید:
و لقد إرسلنا موسى بآیاتنا إن إخرج قومک من الظلمات الى النور و ذکر هم بآیات الله;(37) به تحقیق فرستادیم موسى را با نشانه هاى خودمان که بیرون آور قومت را از تاریکى ها به سوى نور و روزهاى خدا را به یاد آنان بیاور.
فرماندار على(ع) گذشته از کارهاى اجرایى, کار فرهنگى نیز باید انجام مى داد و مردم را با روزهاى خدایى آشنا سازد, همان گونه که موسى و دیگر پیامبران خدا انجام مى دادند.
مقصود از روزهاى خدایى (ایام الله) روزهایى هستند که نشانه هاى قدرت خدا در آنها واقع شده و برامت هاى گذشته, نوح, هود, صالح, لوط, شعیب و دیگر پیامبران وقایقى اتفاق شده که قدرت خدا را نشان مى دهد.
على بن ابى طالب(ع) به فرماندار خود دستور مى دهد که جلسات پرسش و پاسخ بگذارد, مردم را اجازه عمومى دهد که بر او وارد شوند و در هر موضوعى که بخواهند بپرسند و او در کمال نشاط پاسخ آنها را بگوید و از پاسخ آنها دریغ نکند, نادانان را آموزش دهد و نشر علم کند, خانه فرماندار خانه علم باشد, سرچشمه پاک دانش باشد که تشنگان حقیقت به آن روى آورند و تشنگى دانش خود را از معرفت و شناخت سیراب بکنند, زیرا خدا به همان گونه که از نادانان پیمان جست و جوى دانش را گرفته و آنها را به طلب علم فرمان داده است. از عالم و دانشمند پیمان آموزش دادن راگرفته که دانش خود را براى آموزش دیگران به کار گیرند:
قال موسى بن جعفر(ع): زاحموا العلمإ فى مجالسهم و لو جثوا على الرکب فان الله یحیى القلوب المیته بنور الحکمه کما یحیى الارض بوابل المطر;(38) موسى بن جعفر(ع) فرمود: حضور خود را در نزد علما بسیار زیاد و پرجمعیت کنید و در مجالس آنان هر چند بر زانو و افتان و خیزان نشسته باشید; زیرا خداوند دل هاى مرده را با نور حکمت زنده مى کند همانند زمین که با تندباران زنده مى کند.
على بن ابى طالب از فرماندار خود مى خواهد که براى خود حاجب و دربان نگذارد و هر که خواست به دیدار او رود به مانعى بر خورد نکند و بداند این مقامى که به وى رسیده از دیگرى بوده و دیرى نمى پاید از او گرفته مى شود و به دیگرى سپرده خواهد شد; پس این فرصت را که به دست او رسیده غنیمت داند از بندگان خدا روى برنتابد و میان خود و آنان دربان نگذارد و با گشاده رویى از آنان دیدار کند و باید بداند که دوستى خدا با او در گرو دوستى مردم است با او و دشمنى خدا با او در گرو دشمنى مردم با اوست. او خدمت گذارى است که باید در خدمت مردم باشد و با حسن خدمت خود خدا را از خود راضى و خشنود گرداند و در بر آوردن حاجت مردم بکوشد در آغاز مراجعه آنها به او حاجت آنها را بر آورد. چون ستمگرانى نباشد که با تکبر و خودبینى مردم را به هیچ مى انگارند و آنها را تحقیر مى کنند و آزار مى دهند, آن گاه براى خود ستایى به دل خوشى آنان مى پردازند که این دلخوشى در پایان کار با وجود آن اذیت و آزار, ارزشى ندارد و پاداشى داده نمى شود.
4. عدالت در قضاوت
یکى از وظایف بسیار مهم قاضى, اجراى عدالت است. مردى بر امیرالمومنین(ع) وارد شد و چند روزى مهمان او بود; سپس براى دادخواهى به نزد آن حضرت رفت و پیش از آن چیزى نگفته بود. حضرت به او فرمود: براى محاکمه آمده اى و طرف دعوایى هستى, گفت: آرى. فرمود: از خانه ما بیرون رو, زیرا پیامبر(ع) نهى فرمود از این که طرف دعوا مهمان شود مگر این که طرف دیگر او نیز مهمان گردد.(39)
عدالت در قضاوت به قاضى حق نمى دهد یکى از دادخواهان را بر دیگرى ترجیح دهد یا راه چگونگى پیروزى را بر او بیاموزد. قاضى باید عادل باشد تا بتواند داد ستمدیده را از ستمگر بستاند و زمانى که براى دادخواهى به او مراجعه مى کنند باید داد مظلوم را از ظالم بگیرد و حقوق بر باد رفته را بر گرداند. قضاوت از منصب هاى ارزشمندى است که از طرف خدا و پیامبر خدا و امام معصوم(ع) به قاضى رسیده و قاضى نماینده خدا و نماینده پیامبر است. امیرالمومنین(ع) به شریح قاضى فرمود:
قد جلست مجلسا لایجلسه الا نبى إو وصى إو شقى;(40) به تحقیق در جایگاهى نشسته اى که در آن پیامبر یا جانشین او و یا تیره بخت مى نشیند.
امام صادق(ع) فرمود:
از قضاوت بپرهیزید, زیرا قضاوت براى امام است که داناى به قضاوت است و عدالت را در مسلمانان اجرا مى کند. قضاوت براى پیامبر یا جانشین پیامبر است.(41)
قضاوت از شوون ولایت است که امام معصوم(ع) آن را تفویض کرده و فاسق (غیر عادل) شایستگى ولایت را ندارد.
امیرالمومنین(ع) فرمود:
دشمن ترین مردم به خدا دو نفرند: مردى که خدا او را به خود وا نهاده و از راه راست دور افتاده... و مردى که پشتواره اى از نادانى فراهم کرده و خود را میان مردم نادان در انداخته, شتابان در تاریکى فتنه مى تازد... آنچه را خود نپذیرد علم به حساب نیاورد و جز روش خود روشى را حق نداند. اگر حکمى را نداند آن را بپوشاند تا نادانى او نهفته بماند... . پس میان مردم به قضاوت نشیند و خود را عهده دار گشودن مشکل دیگرى بیند... . خون بى گناهان از حکم ستمکارانه او در خروش است و فریاد میراث بر باد رفتگان همه جا در گوش.(42)
براى قضاوت میان مردم از رعیت خود آن را برگزین که نزد تو برترین است, آن کس که کارها بر او دشوار نباشد و ستیز خصمان او را به لجاجت نکشاند و در خطا پایدارى نکند و چون حق را شناخت در بازگشت به آن در نماند و نفس او در طمع ننگرد و تا رسیدن به حق به اندک شناخت آن بسنده نکند و در شبهات درنگش از همه بیشتر باشد و حجت را پیش از همه به کاربرد و از آمد و شد صاحبان دعوى کمتر به ستوه آید و در آشکار گشتن کارها شکیباتر باشد و چون حکم روشن باشد در قضاوت قاطع تر باشد, آن کس که ستایش فراوان وى را به خود بینى نکشاند و خوش آمد گویى او را برنیانگیزاند.(43)
عدالت و شورا
شورا در اسلام از ارکان اصیل سیاست است که خداوند به پیامبر فرمان مى دهد در کارهاى سیاسى اجتماعى با دیگران مشورت کندو به او مى فرماید: ((و شاورهم فى الامر))(44) و در آیه دیگر در شماره صفات نیک مومنان مى فرماید: ((و امرهم شورى بینهم));(45) شورا در تمام امور سیاسى اجرا مى گردد. در این دو آیه به این موضوع اشاره شده است. در آیه اول واژه ((الامر)) که با ((الف و لام)) آمده اطلاق دارد و شامل تمام امور مى گردد و در آیه دوم که واژه ((امر)) اضافه شده به ضمیر جمع, عموم و شمول دارد و تمام کارهاى سیاسى اجتماعى فردى را شامل مى شود.
شورا نه تنها در امور مهم و بزرگ باید اجرا گردد که در امور کوچک خانوادگى نیز اجرا مى گردد:
فان إرادا فصالا عن تراض منهما و تشاور فلا جناح علیها;(46) پس از آن که خداوند حق شیرخوار را در شیرخوارى دو سال قرار داده است, مى فرماید: اگر پدر و مادر خواستند پیش از این مدت فرزندشان را از شیر بگیرند با رضایت و مشورت که میان خودشان اجرا کرده اند باکى بر آنها نیست.
پس مشورت در تمام کارها اجرا مى شود جز کارهایى که در مورد وحى هستند. آنچه را خداوند به پیامبر به صورت وحى القا مى کند پیامبر نباید در آنها مشورت کند و تنها باید از طریق وحى آنها را بگیرد و به مردم برساند و پیامبر واسطه میان خلق و خالق است. خود حق اظهار نظر در آن ندارد, مومنان نیز حق نظر در آن ندارند و بر این اساس این گونه امور از دایره مشورت بیرون هستند; اما کارهاى دیگر که در ارتباط با اداره مسلمانان در امور سیاسى, اجتماعى, اقتصادى, فردى و دیگر امور است مى توان در آنها مشورت کرد.
حاکم و کارگزاران حکومت در تمام شوون حکومت باید در کنار مردم باشند و از رإى و اندیشه آنان استفاده کنندو آراى آنان را پشتوانه کار خویش قرار دهند و این همان معناى حکومت مردمى در اسلام است.
امیرالمومنین فرمود:
من شاور الرجال شارکها فى عقولها;(47) کسى که با مردان مشورت کند با اندیشه آنان شریک مى شود.
و فرمود:
من شاور ذوى الالباب دل على الرشاد;(48) کسى که با صاحبان اندیشه مشورت کند به حق و حقیقت مى رسد.
و نیز فرمود: ((لاظهیر کالمشاوره(49); هیچ پشتیبانى چون مشورت کردن کمک نمى دهد)).
بنابراین حاکم اسلامى با مشورت کردن با مردم, فواید زیر را به دست مىآورد: بخشیدن شخصیت به افراد ملت, رشد فکرى مردم, احساس تعهد و مسئوولیت مردم در انجام دادن کار شناسایى راه درست و اندیشه صحیح, مردمى شدن حکومت و رفع استبداد در آن به ویژه در زمان غیبت امام معصوم(ع) که حقیقت و واقعیت پنهان شده و هیچ کس نمى تواند بگوید آنچه را من مى گویم حق است و آنچه را مى دانم حقیقت است.
عدالت مى گوید براى جستن حقیقت باید از رإى و اندیشه دیگران استفاده کرد و براى پیدا کردن راه عادلانه از دیگران کمک گرفت و براى تإمین منافع همگانى و مصلحت عمومى و اجراى عدالت اجتماعى باید با استفاده از اندیشه دیگران راه عادلانه پیدا کرد. شخصیت دادن به دیگران و زمینه رشد فکرى آنها را تإمین کردن, از اجراى عدالت است و استبداد و تک روى در تصمیم گیرى به ویژه در قبال سرنوشت دیگران, ستم بر حق دیگران و ضد عدالت است. رواج قانون مشاوره در حکومت اسلامى اجراى عدالت اجتماعى است و براى رسیدن به حقیقت و کمتر شدن اشتباه و خطا کمک مى کند, و همان گونه که اجراى مشورت در مردم نوعى عدالت اجتماعى است, چگونگى این مشورت نیز باید عادلانه باشد.
عدالت در مشاور
عدالت در مشاور این است که پس از مشورت, با نتیجه آن مخالفت نورزد و آن را به کار گیرد و بداند مخالفت کردن: با نتیجه مشورت کار عاقلانه اى نیست و روزگار او را به کیفر این مخالفت خواهد رسانید. امیرالمومنین(ع) فرمود: ((الخلاف یهدم الرإى(50); مخالفت کردن با اندیشه دیگران اندیشه را نابود مى کند)), و نیز ((من استبد برإیه هلک;(51) کسى که در کارها تک روى کند هلاک مى گردد)).
پیامبر اکرم(ص) فرمود:
مشاوره العاقل الناصح رشد و یمن و توفیق من الله فاذا إشار علیک الناصح العاقل فایاک و الخلاف فان فى ذلک العطب;(52) مشورت کردن با اندیشمند پندآموز به حقیقت رسیدن و برکت و توفیق از طرف خداست ; پس هر گاه پندآموز اندیشمند پاسخ مشورت تو را داد با آن مخالفت نکن که در گرفتارى و سختى قرار مى گیرى.
امام صادق(ع) فرماید:
و ایاک و الخلاف فان خلاف الورع العاقل مفسده فى الدین و الدنیا;(53) تو را بر حذر مى دارم از مخالفت کردن با نتیجه مشورت, زیرا مخالفت کردن با اندیشه شخص پرهیزگار دانا تباهى در دین و دنیا را در پى دارد.
عدالت در مستشار
مستشار باید عادل باشد, زیرا مشورت با هر کس درست نیست و در مشورت, سرنوشت را به دست او سپردن است; پس با هر کس نباید مشورت کرد و عاقبت کار خود را به هر کس نباید داد; با کسى باید مشورت کرد که خیانت در مشورت نکند, دروغ نگوید, خلاف حق را حق جلوه ندهد و جز خیر و سعادت مشاور چیزى را نخواهد و این عدالت در مستشار و آن مشورتى است که خداوند و پیشوایان دین به آن دستور داده اند.
عدالت در مستشار با تعبیرهاى گوناگونى از امامان معصوم: به ما رسیده است, به ویژه از امیرالمومنین(ع) که برخى از صفات نیک را در مستشار لازم دانسته است و از برخى از صفات زشت مبرا. صفات نیک که باید در مستشار باشد مى توان در قالب روایات زیر بیان داشت: امیرالمومنین(ع) فرمود:
شاور فى حدیثک الذین یخافون الله;(54) مشورت کن در کار خود با کسانى که ترس از خدا دارند.
امام صادق(ع) مى فرماید:
شاور فى إمورک مما یقتضى الدین من فیه خمس خصال: عقل و حلم و تجربه و نصح و تقوى;(55) مشورت کن در امور مربوط به دین با کسى که این پنج خصلت را داشته باشد: عقل, بردبارى, تجربه, پندآموزى و پرهیزگارى.
امیرالمومنین(ع) در نامه به مالک اشتر مى فرماید:
ولاتدخلن فى مشورتک بخیلا یعدل بک عن الفضل ویعدک الفقر و لاجبانا یضعفک عن الامور و لا حریصا یزین بک الشره بالجور فان البخل و الجبن و الحرص غرائز شتى یجمعها السوء الظن بالله;(56) در مشورت خویش بخیل را راه نده, زیرا تو را از بخشش باز مى دارد و وعده فقر به تو مى دهد, و در مشورت خود ترسو را راه نده که تو را از انجام کارها ناتوان مى کند, و در مشورت خود آزمند را راه نده که تو را به ستمگرى وا مى دارد, زیرا بخل و ترس و آز عزیزه هاى گوناگونى هستند که برگشت تمامى آنها به بدگمانى به خداست.
از مجموع این سخنان به دست مىآید که مستشار باید مسلمان, عاقل, بردبار, پندآموز, دلسوز, کاردان, باتجربه و پرهیزگار باشد و از صفاتى مانند بخل, ترس, حرص, استبداد در رإى, نفاق, لجاجت و نادانى مبرا باشد; بنابراین از لزوم برخى از صفات نیک در مشاور و مستشار و برى بودن وى از برخى از صفات زشت به دست مىآید که باید در مشورت عدالت اجرا شود و هر کدام از مشاور و مستشار از عدالت بهره اى داشته باشد. بهترین و بالاترین مشورت, مشورتى است که عدالت در آن اجرا گردد و هرگاه عدالت در مشورت رعایت شود, شرکت در آن از دیدگاه امیرالمومنین(ع) لازم است:
فلا تکفوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل;(57) از گفتار حق و مشورت با عدالت خوددارى نکنید.
یعنى هرگاه شروط مشورت عادلانه و اسلامى پیدا شد و مشورت از روى عدالت بود, باید در آن شرکت کرد و از پندآموزى و بیان مصلحت کار دریغ نکرد.
پى نوشت ها
1. استاد حوزه علمیه قم و دانشگاه ها.
2. راغب اصفهانى, معجم مفردات الفاظ القرآن (دارالکتب العربى) ص 336.
3. ابن منظور, لسان العرب (نشر ادب الحوزه) ج 11, ص 432.
4. شیخ طوسى, المبسوط (چاپ المکتبه المرتضویه) ج 7, ص 217.
5. محمد حسین طباطبایى, المیزان فى تفسیر القرآن, ج 1, ص 271.
6. نهج البلاغه, کلمات قصار, کلمه 37.
7. مجله نقد و نظر, سال سوم, ش 2 و 3 , ص 8 و 9.
8. ملامحسن فیض کاشانى, تفیسر صافى, ذیل آیه 7, سوره الرحمن.
9. نهج البلاغه, خطبه 91.
10. نهج البلاغه, خطبه 15.
11. نهج البلاغه, خطبه 126.
12. همان.
13. همان, خطبه 131.
14. همان, خطبه 136.
15. همان, خطبه 3.
16. همان, کلمات قصار, کلمه 31.
17. همان, نامه 62.
18. همان, خطبه 93.
19. همان, خطبه 216.
20. همان, نامه 45.
21. همان, خطبه 209.
22. همان, خطبه 131.
23. همان, خطبه 164.
24. همان, خطبه 224.
25. همان, 25.
26. محمدتقى شوشترى, بهج الصباغه, ج 12, ص 244.
27. توبه (10) آیه 103.
28. نهج البلاغه, نامه 4.
29. همان, نامه 12.
30. ر. ک: همان, نامه 14.
31. همان, نامه 60.
32. همان, نامه 51.
33. همان, نامه 59.
34. زمر (39) آیه 56.
35. انعام(6) آیه 31.
36. نهج البلاغه, نامه 67.
37. ابراهیم(14) آیه 5.
38. ابن شعبه حرانى, تحف العقول, ص 383.
39. محمد بن حسن حرعاملى, وسائل الشیعه, باب3, آداب القاضى, ح1.
40. همان, باب 18, ابواب صفات القاضى, ح 20.
41. همان, باب 2, صفات القاضى, ح 3.
42. نهج البلاغه, خطبه 170.
43. همان, نامه 53.
44. آل عمران(3) آیه 159.
45. شورى (42) آیه 28.
46. بقره (2) آیه 233.
47. نهج البلاغه, کلمات قصار, کلمه 161.
48. محمد باقر مجلسى, بحارالانوار, ج 72, ص 105.
49. همان, ص 104.
50. همان, ص 105.
51. همان.
52. همان, ص 102.
53. همان, ص 101.
54. همان, ص 98.
55. همان, ج 75, ص 103.
56. نهج البلاغه, نامه 53.
57. همان, خطبه 216.
از عدالت تعاریف مختلفى ارائه شده; از آن جمله است:راغب اصفهانى در مفردات مى گوید: عدل و عدالت به معناى مساوات است, تقسیم کردن به طور مساوى عدل است و در روایت آمده است: آسمان وزمین بر عدالت بنا شده اند, بدین معنا که اگر یک رکن از چهار رکن جهان بر دیگرى زیادتر یا کمتر شود جهان نظم خود را از دست مى دهد. (2) ابن منظور نیز عدل را به معناى تساوى میان دو چیز تعریف کرده است.(3)
شیخ طوسى در معناى آن چنین مى گوید:
العداله فى اللغه إن یکون الانسان متعادل الاحوال متساویا;(4) عدالت در لغت این است که انسان احوال متساوى و متعادلى داشته باشد.
علامه طباطبایى در معناى آن چنین گفته است:
هى اعطإ کل ذىحق من القوىحقه و وضعه فى موضعه الذىینبغى له;(5) عدالت این است هر نیرویى هر حقى دارد به حق خود برسد و در جایى که شایسته است قرار گیرد.
این تعاریف با وجود اختلاف در الفاظ به یک حقیقت اشاره دارند و آن تقسیم شایسته و رسیدن حق به حقدار است.
امیرالمومنین نیز عدالت را چنین تفسیر کرده است:
سئل (ع), إیهما إفضل العدل إو الجود. فقال العدل یضع الامور مواضعها و الجود یخرجها عن جهتها و العدل سائس عام والجود عارض خاص فالعدل إشرفهما و إفضلهما;(6) از آن حضرت پرسیدند: عدالت بهتر است یا سخاوت. فرمود: عدالت هر چیزى را در جاى خود قرار مى دهد و سخاوت آن را از جهتى که دارد بیرون مىآورد. عدالت رهبرى همگانى است و سخاوت عارضه اى است محدود; پس عدالت شریف ترین و بهترین این دو صفت است.
حقیقت عدالت
عدالت رعایت تناسب هر چیز است و در جهان آفرینش, اعطاى هر چه را که فراخور حال آن است به او دادن و چون جهان آفرینش داراى اصالت است, عدالت که وصفى از اوصاف آن است نیز داراى اصالت مى باشد. برخى از اندیشمندان معتقدند عدالت اعتبارى است و با قرارداد اجتماعى و عقلایى پدید مىآید و برخى نیز بر این باورند که عدالت مسإله اى اخلاقى است نه طبیعى و نهادى اجتماعى است که باید وضع شود; زمانى که نهادهاى اجتماعى امکانات و توانمندیهاى خود را بر حسب قواعد عادلانه توزیع کنند عدالت بر قرار مى شود; مثلا عدالت سیاسى یعنى این که نهادهاى سیاسى امکانات یا مناصب را بر حسب قواعد عادلانه توزیع کنند. بنابراین هیچ رابطه منطقى قانع کننده میان طبیعت و عدالت وجود ندارد و مى توان عدالت را از اصولى که ساخته و پرداخته عقل انسان است استنتاج کرد.(7)
این پندار علاوه بر عدم سازگارى آن با معناى عدالت, چون به دور (توقف توزیع عادلانه بر عدالت و برعکس) منتهى مى شود, پذیرفته نیست.
عدالت همسان با پدیده هاى جهان که اصالت دارند و هستى ویژه خود را از جهان هستى گرفته اند وجود دارد و آن تناسب فیزیکى در آفریده هاى جهان است که هر پدیده اى اجزا و شرایط مناسب خود را دریافت کند و در جاى مناسب خود قرار بگیرد و در حدیث آمده است: ((بالعدل قامت السموات و الارض))(8).
هر چند عدالت در انسان یکى از فضایل نفسانى و از صفات حقیقى اوست و در سیاست رعایت حقوق افراد و جامعه است, لیکن تفاوت عدالت در مواردى که ظهور مى کند, سبب تفاوت در معناى کلى آن نیست, هر چند در مصادیق گوناگون, ظاهرا مختلف نشان مى دهد.
معناى کلى عدالت همان تناسب و شایستگى است که توضیح داده شد; اما این تناسب و شایستگى در صفات انسان, تعادل میان آنها و پرهیز از افراط و تفریط و میانه روى و صفت عدالت را در انسان ایجاد مى کند. رعایت حقوق افراد و حق مناسب هر کس را به او دادن و او را در جاى خود قرار دادن, عدالت سیاسى است و بر همین اساس, عدالت اقتصادى, اجتماعى و فردى است که هرگاه معناى کلى عدالت را بر افراد و مصادیق خارجى تطبیق کنیم, در هر مصداق وفردى, معناى ویژه اى به خود مى گیرد; اما در کلى معنا تفاوتى ندارند.
امام على(ع) مظهر عدالت هستى
خداوند در آفرینش هستى, عدالت تکوینى را بخشیده و هر پدیده اى را با اجزا و شرایط مناسب در جاى شایسته خود آفریده است و نیازهاى آن را به شایستگى و تناسب با حال وى اعطا کرده است. امام على هستى خود را با هستى و عدالت تکوینى که در جهان آفرینش وجود دارد, هماهنگ کرد و دریافت که تمام اجزاى جهان هستى با هم ارتباط دارند و هماهنگ هستند, گرماى طاقت فرساى تابستان و سرماى سوزان زمستان, برگ هاى سبز و شاداب درختان در بهاران و برگ هاى خشک و پلاسیده آنها در خزان و دیگر فراز و نشیب ها که در این جهان هستى براى پدیده هاى گوناگون به وجود آمده, تمام اینها قانون و ناموس ویژه اى دارند که از آن پیروى کرده و هیچ وقت از آن تخلف نمى کنند, و این قانون عدالت است که در سراسر جهان هستى و در تمام پدیده هاى آن استوار است. امیرالمومنین هستى خود را با هستى جهان هماهنگ کرد و عدالتى را که در آسمان و زمین و تمام پدیده هاى جهان وجود دارد; در زندگى شخصى خویش و خانواده و یاران و جامعه مسلمانان پیاده کرد و همه را با هم هماهنگ ساخت. او دریافت که آسمان و زمین بر پایه عدالت استوارند و فرمود:
و عدل حرکاتها بالراسیات من جلامیدها;(9) و تناسب بخشید خداوند حرکت هاى زمین را با کوه هاى سر سخت و سر بلند.
امام با بینش ژرف خود دریافت که قانون حاکم در پدیده هاى هستى که به هم پیوسته و با هم ارتباط دارند, باید در میان افراد انسان نیز که در هستى خود نیاز به هماهنگى با دیگر پدیده ها دارند حاکم باشد, زیرا افراد انسان در واقع جزئى از اجزاى این هستى بزرگ هستند و ناچارند این قانون را بپذیرند, همان طور که دیگر پدیده ها پذیرفته اند.
عدالت تکوینى, تشریعى و انسانى در على بن ابى طالب به هم آمیخته شده بودند و او را وجودى کامل و انسانى والا قرار داده بود, به گونه اى که نمى توان على و عدالت را از هم جدا ساخت. امام على مى خواست عدالت را چنان فراگیر کند که تمام ابعاد زندگى انسان را بگیرد و مى فرمود:
فان فى العدل السعه و من ضاق علیه العدل فالجور علیه إضیق;(10) همانا در عدالت گسترش و رهایى است و هر کس عدالت بر او سخت باشد, ستم بر او سخت تر خواهد بود.
یعنى کسانى که از عدالت گریزان هستند باید ازستم بیشتر گریزان باشند, زیرا عدالت در همه اجزاى هستى و همه جا وجود دارد و ستم ضد و خلاف سیر و چرخش جهان هستى است.
در این مقال عدالت سیاسى امام على را از چند بعد بررسى مى کنیم:
عدالت امام على در حکومت
به نمونه هایى از عدالت امام على در حکومت اسلامى مى پردازیم:
1. عدالت راز بقاى حکومت
امام على عدالت را پایه بقا و استمرار حکومت مى داند و حکومت مبتنى بر ظلم را متزلزل و ناپایدار معرفى مى کند. در این باره مى فرماید:
إتإمرونى إن إطلب النصر بالجور فیمن ولیت علیه... إلاو ان اعطإ المال فى غیر حقه تبذیر و اسراف و لم یضع إمرو ماله فى غیر حقه و لا عند غیر إهله الا حرمه الله شکرهم و کان لغیرهم ودهم;(11) (در زمانى که از او خواستند چون معاویه براى جذب بزرگان بخشش کند و بالطبع عده اى را از حقشان محروم گرداند فرمود:) آیا به من فرمان مى دهید که پیروزى را با ستمگرى به دست آورم در مورد آنانى که بر آنها حکومت دارم... بدانید پرداخت مال بى جا و بى مورد, زیاده روى و ریز و پاش است و هیچ مردى مال را بى جا مصرف نکرد وبى جا آن را به کس نداد مگر این که خدا او را از سپاس گزارى آنها محروم کرد و دوستى آنها را براى دیگران قرار داد.
بنابراین ستم در حکومت نمى تواند دوستى مردم را جذب کند و یارى آنها را در خدمت خود داشته باشد. ستم در بخشش سبب مى گردد آنهایى که از آن بخشش بهره مند شدند روزى دشمن شوند و یا به یارى بر نخیزند و یا سپاس آن بخشش را حرمت ندارند و در نتیجه حکومتى که بر پایه این بخشش ها قرار گرفته فرو مى ریزد و از میان مى رود و پیروزى و قدرتى که از آن کسب شده است به ضعف و ناتوانى مى گراید و به شکست مى انجامد. در مقابل حکومتى که بر پایه عدالت استوار باشد, حقوق مردم را رعایت کند و مال را در موارد شایسته صرف کند, استمرار مى یابد تا زمانى که ستارگان آسمان که بر پایه عدالت تکوینى چرخش دارند استمرار دارند; بر این اساس حضرت مى فرماید:
والله لا إطور به ما سمر سمیر و ما إم نجم فى السمإ نجما;(12) به خدا سوگند هرگز ستم نکنم و به ستم نزدیک نشوم تا روزگار هست و تا ستاره اى به دنبال ستاره اى دیگر روان است.
ثبات و استمرار روزگار و حرکت ستارگان بر پایه عدالت تکوینى استوار بوده و راز بقاى جهان و استمرار آن, بر قرارى عدالت فیزیکى در آنهاست, حکومت نیز اگر بخواهد بقا و استمرار داشته باشد باید بر پایه عدالت سیاسى استوار باشد. امام على مى خواهد عدالتى را که در میان ستارگان برپاست و با همان برنامه دقیقى در مدار خاص خود در حرکت هستند و از آن تجاوز نمى کنند را در مورد حکومت نیز پیاده کنند.
از دیدگاه ایشان اصلى که مى تواند تعادل حکومت را حفظ کند و مردم را خشنود نماید و به پیکر اجتماع سلامت و آرامش دهد, عدالت است; عدالت صراط مستقیم است که روشنگر مسیر زندگى افراد جامعه مى شود.
2. عدالت, هدف حکومت
از دیدگاه نهج البلاغه حکومتى داراى ارزش است که هدف آن گسترش عدالت و گرفتن حق بر باد رفته ستمدیدگان و انتقام گرفتن از ستمگران باشد. هدف در حکومت نباید جاه طلبى, سودجویى, کسب قدرت و پیروى از خواسته هاى شخصى باشد. حکومت وظیفه اش احیاى اسلام و احکام فراموش شده اش و نیز احقاق حق ستمدیدگان و کیفر ستمگران است. امام على درباره هدف از حکومت خویش مى فرماید:
اللهم انک تعلم إنه لم یکن الذى کان منا منافسه فى سلطان و لا التماس شىء من فضول الحطام و لکن لنرد المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فى بلادک فیإمن المظلومون من عبادک و تقام المعطله من حدودک;(13) خدایا, تو مى دانى تلاش ما در حکومت براى رسیدن به قدرت نیست و براى به دست آوردن کالاى بى ارزش دنیا نیست, بلکه براى آن است که نشانه ها و پرچم هاى هدایت دین را بر افرازیم و در شهرهاى تو اصلاح کنیم تا بندگان ستمدیده تو در امان و آرامش قرار گیرند و حدود فراموش تو بر پا گردد و اجرا شود.
در جاى دیگر مى فرماید:
لم تکن بیعتکم ایاى فلته و لیس إمرى و إمرکم واحدا انى إریدکم لله و إنتم تریدوننى لانفسکم إیهاالناس إعینونى على إنفسکم و إیم الله لانصفن المظلوم من ظالمه و لاقودن الظالم بخزامته حتى إورده منهل الحق و ان کان کارها;(14) بیعت من با شما بدون اندیشه نبود, کار من و کار شما یکسان نیست ; من شما را براى خدا مى خواهم که در راه او کار زار کنید و شما مرا براى خود مى خواهید. اى مردم, مرا به خاطر خودتان یارى دهید. به خدا سوگند حق ستمدیده را از ستمگر از روى عدل و انصاف بستانم و دماغ ستمگر را بر زمین بمالم تا او را به سرچشمه حق برسانم هر چند ناخشنود باشد.
امیرالمومنین اجراى عدالت را براى حکومت وظیفه الهى مى داند و آن را پیمانى الهى قلمداد مى کند و اجازه نمى دهد فرد مسلمانى که به تعلیمات اسلام آگاهى دارد ساکت نشیند و تماشاگر بى عدالتى در جامعه باشد تا چه رسد به حکومت اسلامى که عهده دار اجراى این وظیفه است. طبقه بندى افراد جامعه به ستمگر و ستمدیده, سیر و گرسنه, توانا و ناتوان و دیگر طبقاتى که با روح عدالت سازگار نیست, نباید در جامعه باشد و در این راستا یکى از وظایف اصلى حکومت, مبارزه با این طبقات غیر عادلانه است; حضرت در این باره مى فرماید:
لو لا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر و ما إخذ الله على العلمإ إن لایقاروا على کظه ظالم و لاسغب مظلوم لالقیت حبلها على غاربها و سقیت کإس آخرها بکإس إولها;(15) اگر آن اجتماع بزرگ نبود و اگر تمام شدن حجت و بسته شدن راه عذر بر من نبود و اگر پیمان خدا از دانشمندان نبود که در برابر پرخورى و سیرى ستمگر و گرسنگى ستمکش ساکت ننشینند و دست روى دست نگذارند, همانا افسار خلافت را بر دوش او مى افکندم و مانند روزهاى نخست در خانه مى نشستم.
3. زیبایى حکومت در عدالت است
در دیدگاه على بن ابى طالب(ع) زیبایى و جمال حکومت به عدالت است و حکومت غیر عادلانه زشت چهره مى نماید:
و العدل منها على إربع شعب على غائص الفهم و غورالعلم و زهره الحکم و رساخه الحلم;(16) و عدل بر چهار شعبه است: فهمى ژرف نگر و دانش به حقیقت رسیده و حکومتى زیبا و بردبارى استوار.
4. بى عدالتى و فساد در حکومت
در اندیشه امام, اگر درحکومت عدالت نباشد. چنین حکومتى منجر به فساد و تباهى مى شد و صلاح و شایستگى از جامعه رخت بر مى بندد. عدالت شرط مشروعیت حکومت است و حکومت غیر عادل مشروعیت ندارد و باید علیه آن مبارزه کرد, زیرا چنین حکومتى جز گسترش فساد و تباهى وآلودگى چیزى به ارمغان نمىآورد. امام در نامه اى به اهل مصر دلیل پذیرش حکومت را چنین بیان مى کند:
و انى الى لقإ الله لمشتاق و حسن جواره لمنتظر راج ولکننى آسى إن یلى إمر هذه الامه سفهائها و فجارها فیتخذوا مال الله دولا و عباده خولا و الصالحین حربا و الفاسقین حزبا;(17) همانا من به دیدار خدا اشتیاق فراوان دارم و زیبایى همسایگى او را در انتظارم و امیدوارم ولیکن بیم آن دارم که حکومت این امت به دست ابلهان و ستمگران بیفتد و آنها مال خدا را میان خود دست به دست بگردانند و بندگان خدا را به بردگى گیرند و با صالحان به ستیز برخیزند و تبهکاران را حزب خود و یاران خویش قرار دهند.
حکومتى که در آن عدالت نباشد فتنه و شر است که باید از آن در حذر بود. امام از حکومت بنى امیه به فتنه یاد مى کند و از آن بیم مى دهد و نتایج سوء آن را این گونه بر مى شمرد:
إلا ان إخوف الفتن عندىعلیکم فتنه بنى إمیه فانها فتنه عمیإ مظلمه عمت خطتها و حضت بلیتها و إصاب البلإ من إبصر فیها و إخطا البلإ من عمى عنها و إیم الله لتجدن بنى امیه لکم إرباب سوء بعدى کالناب الضروس تعذم بفیها و تخبط بیدها و تزبن برحلها و تمنع درها...;(18) آگاه باشید ترسناک ترین فتنه اى که گرفتار آن خواهید شد فتنه بنى امیه است که فتنه اى کور و تاریک است و به خدا قسم بنى امیه را مى بینم که پس از من زمامدار شما خواهند شد که چون شترى پیر و بد خوى گاز مى گیرند و با دستشان مى کوبند و با پایشان لگد مى اندازند و نمى گذارند شیرشان را بدوشند. آنها همچنان بر شما فرمان خواهند راند و هیچ کس از شما را باقى نخواهند گذاشت مگر آن که برایشان سودى داشته باشد و ستمکارىشان همچنان ادامه خواهد داشت چنانچه توان انتقام نیابید و مبارزه تان همچون پیکار برده اى با ارباب نیرومند و فرمانبردار ناتوان با فرمانده توانا باشد فتنه آنها با چهره اى زشت و هراسناک به شما روى خواهد آورد و بخشى از دوران جاهلیت را پدید خواهند آورد.
حکومت بنى امیه را که بر پایه بى عدالتى استوار بود, امام پیش بینى کرد و آنچه را امام به آن گوشزد مى کند نیمى از جنایات زاییده از بى عدالتى در حکومت آنهاست. روابط خانوادگى, حسب و نسب, پول ها و رشوه هایى که براى تثبیت حکومت خود خرج مى کردند, نگاه برده وار به توده هاى مردم و اعمال شکنجه و زور, جنایاتى بود که حکومت شان بر آنها قرار داشت, به عبارتى مصداق بارز حکومت غیر عادلى و جور بودند.
5. حق حکومت بر مردم در اجراى عدالت
در دیدگاه امام(ع) اجراى عدالت از وظایف حکومت است; لیکن مردم نیز وظیفه اى در قبال حکومت دارندکه باید آن را انجام دهند و زمینه اجراى عدالت را براى حکومت فراهم کنند; بنابراین, حکومت حقى بر مردم دارد که باید آن را ادا کنند و مردم نیز بر حکومت حقى دارند که باید آن را ادا کند; از جمله مردم از حکومت حق عدالت گسترى دارند که حکومت باید آن را ادا کند و حکومت نیز حقى بر مردم دارد که باید آن را ادا کنند.
امام در این باره مى فرماید:
و إعظم ما افترض الله سبحانه من تلک الحقوق حق الوالى على الرعیته و حق الرعیه على الوالى فریضه فرضها الله سبحانه لکل على کل فجعلها نظاما لالفتهم و عزا لدینهم فلیست تصلح الرعیه الا بصلاح الولاه و لاتصلح الولاه الا باستقامه الرعیه فاذا إدت الرعیه الى الوالى حقه و إدى الوالى الى الرعیه حقها عزالحق بینهم و قامت منهاج الدین و اعتدلت معالم الدین و جرت على اذلالها السنن فصلح بذلک الزمان و طمع فى تبار الدوله و یئست مطامع الاعدإ;(19) بزرگ ترین این حقوق متقابل, حق حکومت بر مردم و حق مردم بر حکومت است. فریضه الهى است که براى هر کدام بر دیگرى حقوق مقرر فرموده. این حقوق را مایه انتظام روابط مردم و عزت دین آنان قرار داده است; مردم هرگز روى صلاح و شایستگى نخواهند دید جز آن که حکومت صالح و شایسته باشد و حکومت به صلاح نخواهد رسید مگر آن که ملت استوار و با استقامت باشد و هرگاه ملت به حقوق حکومت وفادار باشد و حکومت حقوق مردم را ادا کند همگان به صلاح خواهند رسید, ارکان دین برپا خواهد شد و سنت ها در مجراى خود قرار مى گیرد, محبت و یگانگى در درون امت حاکم مى شود و دشمن از طمع داشتن به آن ملت مإیوس مى شود.
امام حاکم را در اداى حقوق با دیگر مردم یکسان مى داند و براى او امتیازى قائل نیست و براى هر کدام بر دیگرى حقى قرار داده که باید ادا کند, نظم و شایستگى جامعه و صلاح حاکم و عدالت گسترى او وابسته به رعایت این حقوق است. استمرار و بقاى حکومت و پیدایش روح اتحاد و نومید شدن دشمنان از نفوذ به درون ملت, در گرو اداى این حقوق است و رعایت نکردن این حقوق سبب رواج ستم, پراکندگى, تباهى در دین, پیروى از هوس ها, تعطیل شدن احکام دین, بروز بیمارى روانى, پایمال شدن حقوق مردم, گسترش باطل و پیروزى تبهکارى خواهد شد.
عدالت و حاکم
در اندیشه امام على حاکم اسلامى باید عادل و عدالت گستر باشد و گرنه مشروعیت خود را از دست مى دهد. اینک نمونه هایى از دیدگاه هاى امام در مورد عدالت حاکم را ارائه مى کنیم:
1. شرکت در رنج و غم مردم
با نهایت شگفتى باید گفت على بن ابى طالب(ع) در اندیشه سیاسى خود براى حاکم چیزى را فراتر از عدالت مى خواهد. او مى خواهد حاکم براى رعایت حال مردم باید از حق خویش نیز چشم پوشى کند و آنچه براى او مباح است خود را از آن محروم سازد. خوردن نان گندم, عسل و پوشیدن لباس خوب حرام نیست و خلاف عدالت نمى باشد به ویژه اگر از دست رنج خود آن را خریده باشد, ولى حاکم باید از این حق مباح چشم پوشى کند. او در نامه اى به عثمان بن حنیف فرماندار بصره مى نویسد:
و لو شئت لاهتدیت الطریق الى مصفى هذا العسل و لباب هذا القمح و نسائج هذا القز ولکن هیهات إن یغلبنى هواى و یقودنى جشعى الى تخیر الاطعمه و لعل بالحجاز إو الیمامه من لاطمع له فى القرص و لا عهد له بالشبع إو إبیت مبطانا و حولى بطون غرثى و إکباد حرى... إإقنع من نفسى بإن یقال هذا إمیرالمومنین و لا إشارکم فى مکاره الدهر إو إکون إسوه لهم فى جشوبه العیش;(20) اگر بخواهم از عسل تصفیه شده و مغز گندم و بافته ابریشمى بهره گیرم, راه آن را مى دانم, ولیکن دور است که هوس بر من چیره شود و مرا به خوردن و غذاى لذیذ وادار کند و شاید در حجاز ویمامه کسى باشد که به گرده نانى دست نیابد و شکمى سیر نتواند کند. آیا من شب ها را در سیرى سپرى کنم و در اطراف من شکم هاى گرسنه و جگرهاى تفیده باشد. آیا به این دل خود را خوش دارم که مردم مرا امیرمومنان گویند و در ناگوارى روزگار با آنها شریک نباشم و در سخت ترین شرایط زندگى با آنها سهیم نباشم و در زندگى سخت نمونه اى براى آنها نباشم.
بر اساس احساس شرکت در غم و رنج مردم بود که در سالمندى نان جو خشکیده را با زانو مى شکست و آن را در انبانى قرار داده و بر آن مهر زده بود که دخترانش به آنها دسترسى پیدا نکنند و به روغن مالیده نسازند و یا در زمستان سوزان شهر کوفه به یک جامه قناعت مى کرد و مى فرمود:
خداوند فرض کرده است بر پیشوایان عادل که زندگى خود را در سطح زندگانى مستمندان قرار دهند تا درد فقر آنها را از پاى در نیاورد.(21)
2. صفات حاکم
در اندیشه امام, حاکم باید این صفات را داشته باشد: زنده کننده احکام دین, دادخواهى ستمدیدگان, داد گرفتن از ستمگران, عدالت گسترى در کشور اسلام, مفهوم بخشیدن به تمدن و فرهنگ اسلام و ایجاد صلاح و شایستگى در ملت اسلام. در این باره مى گوید:
و قد علمتم إنه لاینبغى إن یکون الوالى على الفروج و الدمإ و المغانم و الاحکام و امامه المسلمین البخیل فیکون فى إموالهم نهمته و لا الجاهل فیضلهم بجهله و لا الجافى فیقطعهم بجفائه و لاالخائف للدول فیتخذ قوما دون قوم و لا المرتشى فى الحکم فیذهب بالحقوق و یقف بها دون المقاطع و لا المعطل للسنه فتهلک الامه;(22) قطعا مى دانید آن کس که حاکم بر جامعه مسلمانان مى شود و بر ناموس و خون و مال مردم سرپرستى مى کند, نباید بخیل باشد تا مردم را پریشان و آواره نکند و نباید نادان باشد تا مردم را گمراه نکند و نباید ستمگر باشد تا با ستم خود رشته جامعه را نبرد و نباید از دگرگونى روزگار هراس داشته باشد تا گروهى را بر گرده دیگر برتر نداند و در حکمرانى رشوه نگیرد تا حقوق مردم را پایمال نکند و یا آنها را تعطیل ننماید و سنت پیامبر را نباید رها کند تا امت اسلامى را به هلاکت نرساند.
امام لزوم عدالت را در حاکم چنان روشن و بدیهى مى داند که در آغاز سخن مى فرماید: ((قطعا مى دانید...)), بااین که بسیارى از یاران وى به این موضوع آگاهى نداشتند, و مقصود این است که اگر به فطرت خود رجوع کنید و عقل خود را حکم فرما نمایید این موضوع را درک خواهید کرد و این کنایه از این است که منزه بودن حاکم از صفات زشت امرى فطرى است.
3. پیشواى عادل
امام برترین بندگان خدا و بهترین آنها را پیشواى عادل مى داند و پست ترین بندگان خدا را پیشواى ستمکار معرفى کرده و مى فرماید:
فاعلم إن إفضل عبادالله امام عادل هدى وهدى فإقام سنه معلومه و إمات بدعه مجهوله و ان السنن لنیره لها إعلام و ان البدع لظاهره لها إعلام و ان شرالناس عندالله امام جائر ضل و ضل به فإمات سنه مإخوذه و إحیا بدعه متروکه;(23) بدان برترین بندگان خدا در نزد خدا پیشواى عادلى است که خود هدایت یافته و دیگران را هدایت مى کند. سنت را بر پا مى دارد و بدعت هاى ناشناخته را مى میراند و همانا سنت ها روشن است و نشانه هایى دارد و بدعت ها نمودار است و نشانه هایى دارد و بدترین بندگان خدا در نزد خدا پیشواى ستمکار است که خود گمراه است و دیگران را نیز گمراه مى کند. سنتى را که مردم با آن خو کرده اند بر مى دارد و بدعتى را که مردم از آن دورى جسته اند احیا مى کند.
برترى حاکم عادل از آن روست که خود هدایت یافته و راه سعادت و نیک بختى را مى داند و دیگران را به دنبال خود مى کشاند و مردم را به خوبى ها دعوت مى کند و از زشتى ها بر حذر مى دارد و سنت پیامبر را که ضامن سعادت و سرفرازى در دنیا و آخرت است, در جامعه رواج مى دهد و بدعت هایى که ناشناخته و از عقل مردم به دور است و باگمراه کردن شیاطین رواج پیدا کرده بر مى دارد.
حاکم عادل یک فرد بیش نیست; اما با درایت و اندیشه اى که دارد, مى تواند سعادت یک جامعه را تضمین کند و حاکم ستمگر خود گمراه است و دیگران را نیز گمراه مى کند; پس بدترین بندگان خداست.
4. حاکم و مال مردم
حاکم در جامعه اسلام نباید به مال مردم چشم داشته باشد و به آنها طمع ورزد.
چشم داشتن به مال مردم, پرتگاهى خطرناک است براى حاکم که باید خود را از آن دور نگهدارد. او نباید در طول حکومت خود به یک نفر نیز ستم کند و باید داراى پرونده اى عارى از هر ستمى باشد:
والله لان إبیت على حسک السعدان مسهدا إو إجر فى الاغلال مصفدا إحب الى من إن إلقى الله و رسوله یوم القیامه ظالما لبعض العباد و غاصبا لشىء من الحطام و کیف إظلم إحدا لنفس یسرع الى البلا قفولها و یطول فى الثرى حلولها;(24) به خدا سوگند, اگر شب ها مرا بر روى خارهاى درشت بگذراند, و با غل و زنجیر بکشانند, براى من بهتر از آن است که خدا وپیامبرش را در حالى دیدار کنم که بر برخى از بندگان خدا ستمى کرده و یا به مال آنها چشمى دوخته باشد و چگونه به کسى ستم کنم براى جانى که به سوى بلاهاى آخرت مى شتابد و پیکرى که روزگارانى دراز در زیر خاک مى ماند.
زشت ترین کار دراندیشه امام, ستم کردن بر یک فرد و چشم داشتن به مال اوست که خوابیدن بر خارهاى درشت و پاى در غل و زنجیر داشتن و تحمل سخت ترین شکنجه ها از آن آسان تر است.
عدالت و کارگزاران حاکم
امام على(ع) عدالت را پایه راستین حکومت مى داند و از صفات لازم حاکم مى شمارد و آن را در کارگزاران حاکم و کسانى که از طرف وى براى انجام کار حکومت مإموریتى دارند واجب مى داند و کسانى که از عدالت به دور باشند, شایستگى کارگزارى در حکومت اسلامى را ندارند. در این جا نمونه هایى از توصیه امام در مورد عدالت کارگزاران حاکم اسلامى را بیان مى کنیم:
1. عدالت مإمور گرفتن زکات
امیرالمومنین مى خواهد عدالت را در تمام گوشه ها و زوایاى حکومت فراگیر کند و هر کس به هر اندازه در حکومت اسلامى مإموریت و سرپرستى دارد و گوشه اى از آن را به عهده گرفته, از عدالت برخوردار باشد. ایشان به یکى از مإموران جمع آورى زکات مى نویسد:
با پرهیزگارى خداى یگانه وبى شریک حرکت کن و مسلمانى را نترسان و ناروا بر او مران و بیش ا زحق خدا از او مگیر و هرگاه بر قبیله اى وارد شدى به خانه آنان وارد مشو و در محل جمع شدن آنان در محل آب بردارى برو, با آرامش حرکت کن, بر آنها سلام کن و در تحیت بر آنها کوتاهى نکن, و به آنها بگو اى بندگان خدا, ولى خدا و خلیفه او مرا به سوى شما فرستاد تا حق خدا را که در مال شماست بگیرم, آیا در مال شما حق خدا هست که آن را به ولى او بپردازید, اگر کسى گفت نیست, به او کارى نداشته باش و اگر گفت بلى, با او همراه شو, او را نترسان و نیازار و بر او سخت نگیر و هر چه داد بگیر.
(25)تورفتگى ها - راست ;0/00 چپ ;0/00 ابتداى پاراگراف 0/50 امام صادق(ع) پس از بیان این نامه مى فرماید:
به خدا سوگند از زمانى که امیرالمومنین(ع) از دنیا رفته است, هر حرمتى که براى خدا بود هتک شد و به کتاب خدا و سنت پیامبر عمل نشد و حدى از حدود خدا بر پا نگردید تا امروز.(26)
و سید رضى پیش از نقل این نامه مى نویسد: ما از این گونه نامه ها آورده ایم تا روشن شود على بر پا دارنده پایه هاى حق و به کار گیرنده نمونه هاى عدالت در خرد و کلان و کوچک و بزرگ است. در این نامه از کوچک ترین آداب اسلامى مانند سلام کردن و کوتاهى نکردن در تحیت تا دیگر آداب و اخلاق اسلامى و عدالت را به مإمور خود گوشزد مى کند. امیرالمومنین در این نامه چگونگى سخن گفتن رانیز به مإمور خود مىآموزد که به آنها خطاب کند: اى بندگان خدا, و نگوید اى مردم, تا بدانند آنها به خدا بستگى دارند و هر چه دارند از خداست و آنچه باید بپردازند از آن خداست که در میان مال آنها وجود دارد و باید پرداخت شود تا پرداخت آن بر آنها آسان باشد, زیرا پرداخت مال بر نفس انسان سخت است و باید به گونه اى آسان شود, همان گونه که خداوند در قرآن به پیامبر فرمان مى دهد در هنگام گرفتن صدقات از مردم براى آنها دعا کند که آن دعا سبب آرامش دل آنها خواهد شد:
خذ من إموالهم صدقه تطهرهم و تزکیهم بها وصل علیهم ان صلاتک سکن لهم;(27) بگیر از اموال آنها صدقه را که آنها را پاک سازى و تطهیر کنى و براى آنها دعا کن, زیرا دعاى تو سبب آرامش دل آنهاست.
2. عدالت و جنگ
در آغاز ممکن است تصور شود میدان جنگ که براى نابود کردن دشمن است و هدف در آن ریشه کنى دشمن است, نیازى به عدالت ندارد, زیرا عدالت براى حفظ حقوق افراد است و دشمنى که باید نابود شود, حقوقى برایش متصور نیست تا اعمال شود; لیکن اندیشه تیزبین حضرت على و دقت عمل او در گستره عدالت, حقوق دشمن رانیز در نظر گرفته و ازآن غافل نمى شود و به سربازان و فرمانده جنگ اجازه نمى دهد میدان جنگ, میدان فعالیت هواهاى نفسانى آنها باشد و هر چه خواستند انجام دهند; دشمن نیز حقوقى دارد که باید رعایت شود و نادیده گرفتن آنها اندیشه عدالت خواهى امام جایز نیست. ایشان در نامه اى به برخى از فرماندهان جنگ مى نویسد:
اگر به سایه فرمان بردن از تو بازگشتند که ما دوست داریم و اگر کارشان به جدایى و نافرمانى کشید آن را که فرمانت برد برانگیز و با آن که نافرمانى ات کند بستیز و بى نیاز باش با آن که فرمانت برد از آن که از یارىات پاى پس نهاد.(28)
در نامه دیگرى به یکى از فرماندهان سپاه مى نویسد:
از خدایى بترس که از دیدار او ناچارى و جز آستانش پایانى ندارى, جنگ مکن مگر با آن که با تو بجنگد. در خنکى بامداد و پسین راه بسپار و در گرمگاه سپاه را فرود آر و در رفتن شتاب مدار, سر شب راه مرو که خدا آن را براى آسودن قرار داده است و بار گشودن نه کوچ کردن... و کینه آنان شما را وا ندارد که جنگ را آغاز کنید پیش از آن که آنان را به راه راست راست دعوت کنید و درعذر را برویشان ببندید.(29)
همچنین حضرت در نامه هاى متعددى به فرماندهان جنگ, آنان را به رعایت اصول اخلاقى و انسانى دعوت مى کند.(30)
عدالت گسترى امیرالمومنین در جنگ دشمن را هم فرا مى گیرد و سپاه و فرماندهان را دستور مى دهد که از آنچه مإموریت دارند پا فراتر نگذارند. براى گسترش عدالت در سرزمین هایى که سپاهیان از آن عبور مى کنند و براى حفظ جان و مال و ناموس و آبروى انسان هایى که در سر راه سپاه قرار گرفته اند نیز امیرالمومنین تدبیر و اندیشه اى دارد, ایشان نامه به والیان آن سرزمین ها مى نویسد که لشکریان از حوزه مإموریت آنها عبور مى کنند و به آنها گوشزد مى کند که مراقب سپاهیان باشند و اگر از آنها آزارى دیدند, گزارش کنند تا در این میان حق کسى پایمال نشود. او در نامه اى مى نویسد:
من سپاهیانى را فرستاده ام که به خواست خدا بر شما خواهند گذشت و آنچه را خدا بر آنان واجب داشته به ایشان سفارش کرده ام, از نرساندن آزار و بازداشتن گزند, و من نزد شما به موجب تعهدى که در برابر شما دارم, از آزارى که سپاهیان به مردم رسانند بیزارم مگر آن که گرسنگى سربازى را ناچار کند و براى سیر کردن شکم خود جز آن راهى را نداشته باشد ; پس کسى که دست به ستم گشاید او را کیفر دهید و دست بى خردان را از زیان رسانیدن به لشکریان و زحمت رساندن به ایشان در آنچه استثنا کردیم باز دارید. من در میان سپاه شما جاى دارم, پس شکایت هایى را که دارید به من برسانید و آنچه از آنان به شما مى رسد جز به وسیله خدا و من توانایى بر طرف کردن آن را ندارید. با من در میان گذارید تا من به یارى خدا آن را تغییر دهم. ان شإالله.(31)
بنابراین در دیدگاه على بن ابى طالب آزار دیگران مردود است از هر کس که باشد و او از آن بیزارى مى جوید.
3. عدالت در گرفتن بیت المال
از مواردى که امام على در اجراى عدالت در آن تإکید داشت, گرفتن بیت المال بود. مإموران مالیاتى باید در کار به عدالت رفتار مى کردند و از تضیع حقى پرهیز مى نمودند. در نامه اى به یکى از مإموران اخذ مالیات مى نویسد:
با مردم از در انصاف در آیید و در بر آوردن حاجت هاى آنها شکیبایى ورزید. شما نگهبان گنج هاى مردمید و نمایندگان ملت هستید و سفیران پیشوایان. حاجت کسى را ادا ناکرده نگذارید و او را از آنچه مطلوب اوست باز مدارید. براى گرفتن خراج پوشش زمستانى و تابستانى مردم و چهارپایى را که با آن کار مى کنند و برده اى را که براى خدمت گزارى نیاز دارند نفروشید و براى گرفتن درهمى کسى را تازیانه نزنید.و دست به مال کسى دراز نکنید; چه آن کس مسلمان باشد و یا هم پیمان با آنها.(32)
4. عدالت در فرماندار
فرماندار نماینده حاکم اسلامى است. او باید نشان دهنده عدالت حاکم باشد و چون منصوب حاکم است, کارهاى او به حساب حاکم گذارده مى شود. امیرالمومنین براى عدالت در این بخش از کارگزاران حکومت بیشتر تإکید داشت. در نامه اى به فرماندار حلوان مى نویسد:
چون والى را هوا و خواهش نفس گوناگون شد, او را در اجراى بسیارى از موارد عدالت باز مى دارد, پس باید کار مردم در آنچه حق است نزد تو یکسان باشد, زیرا ستم جاى عدالت را نمى گیرد; پس خود را از آنچه مانند آن را نمى پسندى دور ساز و نفس خود را در کارى که خدا بر تو واجب فرموده قرار ده. در امیدوارى پاداش او و ترس از کیفر او و بدان که دنیا خانه آزمایش است و کسى در آن لحظه اى نیاسوده است جز آن که در روز رستاخیر مایه دریغ او شده است و هرگز هیچ چیز تو را از حق بى نیاز نگرداند و از جمله حق ها که بر تو است این که نگهبان نفس خویشتن باشى و به مقدار توانایى در کار رعیت کوشش نمایى و آنچه را از این کار به دست آرى بهتر است از آنچه بذل مى دارى.(33)
در این نامه فرماندار خود را فرمان مى دهد که جز هواى خدا را در سر نداشته باشد و با یک نگاه مردم را ببیند و آنچه را دوست ندارد رها کند, آسایش دنیا را نخواهد و بداند هیچ چیزى جاى حق را نخواهد گرفت ; پس آن را رها نکندو در مراقبت از نفس خود کوشا باشد. این توصیه و برنامه اى است براى فرمانداران و هر آن کس که در مسندى قرار دارد که نباید از آن غفلت کند. غفلت از این توصیه ها و نیز حال مردم, در آخرت حسرت و ندامت به دنبال دارد:
إن تقول نفس یا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله;(34) روزى که مى گوید افسوس بر من از کوتاهى هایى که در اطاعت فرمان خدا کردم.
حتى اذا جائتهم الساعه بغته قالوا یا حسرتنا على ما فرطنا فیها و هم یحملون إوزارهم على ظهورهم;(35) زمانى که قیامت ناگهان فرا مى رسد, گویند افسوس بر ما که درباره آن کوتاهى مى کردیم و آنها بار سنگینى گناهانشان رابر دوش مى کشند.
در نامه دیگر به قثم فرزند عباس فرماندار مکه مى نویسد:
اما بعد مراسم حج را براى مردم بر پا دار و روزهاى خدا را به یاد آنان آر و بامداد و شامگاه براى آنها بنشین و هر پرسشى را پاسخ گو و نادانان را تعلیم کن و با عالمان به گفت و گو پرداز و جز زبانت براى مردم پیام رسانى نداشته باش و جز رویت دربان نداشته باش و هیچ حاجتمندى را از خود محروم مگردان چه آن که اگر در آغاز از درگاه تو رانده شد و در پایان حاجت او برآورده شد, تو را نستاید, و در مال خدا که در نزد تو جمع شده است بنگر و آن را به عیال مندان و گرسنگانى که نزدیکت هستند بده و به آنان که مستمندند و سخت نیازمند و مانده برسان و باقى مانده آن را نزد ما فرست تا میان کسانى که در نزد ما هستند قسمت کنیم.(36)
در این نامه به فرماندار خود دستور مى دهد که در ذهن مردم روزهاى خدا را یادآورى کند; همان مإموریتى را که خداوند بر عهده حضرت موسى(ع) مى گذارد و مى فرماید:
و لقد إرسلنا موسى بآیاتنا إن إخرج قومک من الظلمات الى النور و ذکر هم بآیات الله;(37) به تحقیق فرستادیم موسى را با نشانه هاى خودمان که بیرون آور قومت را از تاریکى ها به سوى نور و روزهاى خدا را به یاد آنان بیاور.
فرماندار على(ع) گذشته از کارهاى اجرایى, کار فرهنگى نیز باید انجام مى داد و مردم را با روزهاى خدایى آشنا سازد, همان گونه که موسى و دیگر پیامبران خدا انجام مى دادند.
مقصود از روزهاى خدایى (ایام الله) روزهایى هستند که نشانه هاى قدرت خدا در آنها واقع شده و برامت هاى گذشته, نوح, هود, صالح, لوط, شعیب و دیگر پیامبران وقایقى اتفاق شده که قدرت خدا را نشان مى دهد.
على بن ابى طالب(ع) به فرماندار خود دستور مى دهد که جلسات پرسش و پاسخ بگذارد, مردم را اجازه عمومى دهد که بر او وارد شوند و در هر موضوعى که بخواهند بپرسند و او در کمال نشاط پاسخ آنها را بگوید و از پاسخ آنها دریغ نکند, نادانان را آموزش دهد و نشر علم کند, خانه فرماندار خانه علم باشد, سرچشمه پاک دانش باشد که تشنگان حقیقت به آن روى آورند و تشنگى دانش خود را از معرفت و شناخت سیراب بکنند, زیرا خدا به همان گونه که از نادانان پیمان جست و جوى دانش را گرفته و آنها را به طلب علم فرمان داده است. از عالم و دانشمند پیمان آموزش دادن راگرفته که دانش خود را براى آموزش دیگران به کار گیرند:
قال موسى بن جعفر(ع): زاحموا العلمإ فى مجالسهم و لو جثوا على الرکب فان الله یحیى القلوب المیته بنور الحکمه کما یحیى الارض بوابل المطر;(38) موسى بن جعفر(ع) فرمود: حضور خود را در نزد علما بسیار زیاد و پرجمعیت کنید و در مجالس آنان هر چند بر زانو و افتان و خیزان نشسته باشید; زیرا خداوند دل هاى مرده را با نور حکمت زنده مى کند همانند زمین که با تندباران زنده مى کند.
على بن ابى طالب از فرماندار خود مى خواهد که براى خود حاجب و دربان نگذارد و هر که خواست به دیدار او رود به مانعى بر خورد نکند و بداند این مقامى که به وى رسیده از دیگرى بوده و دیرى نمى پاید از او گرفته مى شود و به دیگرى سپرده خواهد شد; پس این فرصت را که به دست او رسیده غنیمت داند از بندگان خدا روى برنتابد و میان خود و آنان دربان نگذارد و با گشاده رویى از آنان دیدار کند و باید بداند که دوستى خدا با او در گرو دوستى مردم است با او و دشمنى خدا با او در گرو دشمنى مردم با اوست. او خدمت گذارى است که باید در خدمت مردم باشد و با حسن خدمت خود خدا را از خود راضى و خشنود گرداند و در بر آوردن حاجت مردم بکوشد در آغاز مراجعه آنها به او حاجت آنها را بر آورد. چون ستمگرانى نباشد که با تکبر و خودبینى مردم را به هیچ مى انگارند و آنها را تحقیر مى کنند و آزار مى دهند, آن گاه براى خود ستایى به دل خوشى آنان مى پردازند که این دلخوشى در پایان کار با وجود آن اذیت و آزار, ارزشى ندارد و پاداشى داده نمى شود.
4. عدالت در قضاوت
یکى از وظایف بسیار مهم قاضى, اجراى عدالت است. مردى بر امیرالمومنین(ع) وارد شد و چند روزى مهمان او بود; سپس براى دادخواهى به نزد آن حضرت رفت و پیش از آن چیزى نگفته بود. حضرت به او فرمود: براى محاکمه آمده اى و طرف دعوایى هستى, گفت: آرى. فرمود: از خانه ما بیرون رو, زیرا پیامبر(ع) نهى فرمود از این که طرف دعوا مهمان شود مگر این که طرف دیگر او نیز مهمان گردد.(39)
عدالت در قضاوت به قاضى حق نمى دهد یکى از دادخواهان را بر دیگرى ترجیح دهد یا راه چگونگى پیروزى را بر او بیاموزد. قاضى باید عادل باشد تا بتواند داد ستمدیده را از ستمگر بستاند و زمانى که براى دادخواهى به او مراجعه مى کنند باید داد مظلوم را از ظالم بگیرد و حقوق بر باد رفته را بر گرداند. قضاوت از منصب هاى ارزشمندى است که از طرف خدا و پیامبر خدا و امام معصوم(ع) به قاضى رسیده و قاضى نماینده خدا و نماینده پیامبر است. امیرالمومنین(ع) به شریح قاضى فرمود:
قد جلست مجلسا لایجلسه الا نبى إو وصى إو شقى;(40) به تحقیق در جایگاهى نشسته اى که در آن پیامبر یا جانشین او و یا تیره بخت مى نشیند.
امام صادق(ع) فرمود:
از قضاوت بپرهیزید, زیرا قضاوت براى امام است که داناى به قضاوت است و عدالت را در مسلمانان اجرا مى کند. قضاوت براى پیامبر یا جانشین پیامبر است.(41)
قضاوت از شوون ولایت است که امام معصوم(ع) آن را تفویض کرده و فاسق (غیر عادل) شایستگى ولایت را ندارد.
امیرالمومنین(ع) فرمود:
دشمن ترین مردم به خدا دو نفرند: مردى که خدا او را به خود وا نهاده و از راه راست دور افتاده... و مردى که پشتواره اى از نادانى فراهم کرده و خود را میان مردم نادان در انداخته, شتابان در تاریکى فتنه مى تازد... آنچه را خود نپذیرد علم به حساب نیاورد و جز روش خود روشى را حق نداند. اگر حکمى را نداند آن را بپوشاند تا نادانى او نهفته بماند... . پس میان مردم به قضاوت نشیند و خود را عهده دار گشودن مشکل دیگرى بیند... . خون بى گناهان از حکم ستمکارانه او در خروش است و فریاد میراث بر باد رفتگان همه جا در گوش.(42)
براى قضاوت میان مردم از رعیت خود آن را برگزین که نزد تو برترین است, آن کس که کارها بر او دشوار نباشد و ستیز خصمان او را به لجاجت نکشاند و در خطا پایدارى نکند و چون حق را شناخت در بازگشت به آن در نماند و نفس او در طمع ننگرد و تا رسیدن به حق به اندک شناخت آن بسنده نکند و در شبهات درنگش از همه بیشتر باشد و حجت را پیش از همه به کاربرد و از آمد و شد صاحبان دعوى کمتر به ستوه آید و در آشکار گشتن کارها شکیباتر باشد و چون حکم روشن باشد در قضاوت قاطع تر باشد, آن کس که ستایش فراوان وى را به خود بینى نکشاند و خوش آمد گویى او را برنیانگیزاند.(43)
عدالت و شورا
شورا در اسلام از ارکان اصیل سیاست است که خداوند به پیامبر فرمان مى دهد در کارهاى سیاسى اجتماعى با دیگران مشورت کندو به او مى فرماید: ((و شاورهم فى الامر))(44) و در آیه دیگر در شماره صفات نیک مومنان مى فرماید: ((و امرهم شورى بینهم));(45) شورا در تمام امور سیاسى اجرا مى گردد. در این دو آیه به این موضوع اشاره شده است. در آیه اول واژه ((الامر)) که با ((الف و لام)) آمده اطلاق دارد و شامل تمام امور مى گردد و در آیه دوم که واژه ((امر)) اضافه شده به ضمیر جمع, عموم و شمول دارد و تمام کارهاى سیاسى اجتماعى فردى را شامل مى شود.
شورا نه تنها در امور مهم و بزرگ باید اجرا گردد که در امور کوچک خانوادگى نیز اجرا مى گردد:
فان إرادا فصالا عن تراض منهما و تشاور فلا جناح علیها;(46) پس از آن که خداوند حق شیرخوار را در شیرخوارى دو سال قرار داده است, مى فرماید: اگر پدر و مادر خواستند پیش از این مدت فرزندشان را از شیر بگیرند با رضایت و مشورت که میان خودشان اجرا کرده اند باکى بر آنها نیست.
پس مشورت در تمام کارها اجرا مى شود جز کارهایى که در مورد وحى هستند. آنچه را خداوند به پیامبر به صورت وحى القا مى کند پیامبر نباید در آنها مشورت کند و تنها باید از طریق وحى آنها را بگیرد و به مردم برساند و پیامبر واسطه میان خلق و خالق است. خود حق اظهار نظر در آن ندارد, مومنان نیز حق نظر در آن ندارند و بر این اساس این گونه امور از دایره مشورت بیرون هستند; اما کارهاى دیگر که در ارتباط با اداره مسلمانان در امور سیاسى, اجتماعى, اقتصادى, فردى و دیگر امور است مى توان در آنها مشورت کرد.
حاکم و کارگزاران حکومت در تمام شوون حکومت باید در کنار مردم باشند و از رإى و اندیشه آنان استفاده کنندو آراى آنان را پشتوانه کار خویش قرار دهند و این همان معناى حکومت مردمى در اسلام است.
امیرالمومنین فرمود:
من شاور الرجال شارکها فى عقولها;(47) کسى که با مردان مشورت کند با اندیشه آنان شریک مى شود.
و فرمود:
من شاور ذوى الالباب دل على الرشاد;(48) کسى که با صاحبان اندیشه مشورت کند به حق و حقیقت مى رسد.
و نیز فرمود: ((لاظهیر کالمشاوره(49); هیچ پشتیبانى چون مشورت کردن کمک نمى دهد)).
بنابراین حاکم اسلامى با مشورت کردن با مردم, فواید زیر را به دست مىآورد: بخشیدن شخصیت به افراد ملت, رشد فکرى مردم, احساس تعهد و مسئوولیت مردم در انجام دادن کار شناسایى راه درست و اندیشه صحیح, مردمى شدن حکومت و رفع استبداد در آن به ویژه در زمان غیبت امام معصوم(ع) که حقیقت و واقعیت پنهان شده و هیچ کس نمى تواند بگوید آنچه را من مى گویم حق است و آنچه را مى دانم حقیقت است.
عدالت مى گوید براى جستن حقیقت باید از رإى و اندیشه دیگران استفاده کرد و براى پیدا کردن راه عادلانه از دیگران کمک گرفت و براى تإمین منافع همگانى و مصلحت عمومى و اجراى عدالت اجتماعى باید با استفاده از اندیشه دیگران راه عادلانه پیدا کرد. شخصیت دادن به دیگران و زمینه رشد فکرى آنها را تإمین کردن, از اجراى عدالت است و استبداد و تک روى در تصمیم گیرى به ویژه در قبال سرنوشت دیگران, ستم بر حق دیگران و ضد عدالت است. رواج قانون مشاوره در حکومت اسلامى اجراى عدالت اجتماعى است و براى رسیدن به حقیقت و کمتر شدن اشتباه و خطا کمک مى کند, و همان گونه که اجراى مشورت در مردم نوعى عدالت اجتماعى است, چگونگى این مشورت نیز باید عادلانه باشد.
عدالت در مشاور
عدالت در مشاور این است که پس از مشورت, با نتیجه آن مخالفت نورزد و آن را به کار گیرد و بداند مخالفت کردن: با نتیجه مشورت کار عاقلانه اى نیست و روزگار او را به کیفر این مخالفت خواهد رسانید. امیرالمومنین(ع) فرمود: ((الخلاف یهدم الرإى(50); مخالفت کردن با اندیشه دیگران اندیشه را نابود مى کند)), و نیز ((من استبد برإیه هلک;(51) کسى که در کارها تک روى کند هلاک مى گردد)).
پیامبر اکرم(ص) فرمود:
مشاوره العاقل الناصح رشد و یمن و توفیق من الله فاذا إشار علیک الناصح العاقل فایاک و الخلاف فان فى ذلک العطب;(52) مشورت کردن با اندیشمند پندآموز به حقیقت رسیدن و برکت و توفیق از طرف خداست ; پس هر گاه پندآموز اندیشمند پاسخ مشورت تو را داد با آن مخالفت نکن که در گرفتارى و سختى قرار مى گیرى.
امام صادق(ع) فرماید:
و ایاک و الخلاف فان خلاف الورع العاقل مفسده فى الدین و الدنیا;(53) تو را بر حذر مى دارم از مخالفت کردن با نتیجه مشورت, زیرا مخالفت کردن با اندیشه شخص پرهیزگار دانا تباهى در دین و دنیا را در پى دارد.
عدالت در مستشار
مستشار باید عادل باشد, زیرا مشورت با هر کس درست نیست و در مشورت, سرنوشت را به دست او سپردن است; پس با هر کس نباید مشورت کرد و عاقبت کار خود را به هر کس نباید داد; با کسى باید مشورت کرد که خیانت در مشورت نکند, دروغ نگوید, خلاف حق را حق جلوه ندهد و جز خیر و سعادت مشاور چیزى را نخواهد و این عدالت در مستشار و آن مشورتى است که خداوند و پیشوایان دین به آن دستور داده اند.
عدالت در مستشار با تعبیرهاى گوناگونى از امامان معصوم: به ما رسیده است, به ویژه از امیرالمومنین(ع) که برخى از صفات نیک را در مستشار لازم دانسته است و از برخى از صفات زشت مبرا. صفات نیک که باید در مستشار باشد مى توان در قالب روایات زیر بیان داشت: امیرالمومنین(ع) فرمود:
شاور فى حدیثک الذین یخافون الله;(54) مشورت کن در کار خود با کسانى که ترس از خدا دارند.
امام صادق(ع) مى فرماید:
شاور فى إمورک مما یقتضى الدین من فیه خمس خصال: عقل و حلم و تجربه و نصح و تقوى;(55) مشورت کن در امور مربوط به دین با کسى که این پنج خصلت را داشته باشد: عقل, بردبارى, تجربه, پندآموزى و پرهیزگارى.
امیرالمومنین(ع) در نامه به مالک اشتر مى فرماید:
ولاتدخلن فى مشورتک بخیلا یعدل بک عن الفضل ویعدک الفقر و لاجبانا یضعفک عن الامور و لا حریصا یزین بک الشره بالجور فان البخل و الجبن و الحرص غرائز شتى یجمعها السوء الظن بالله;(56) در مشورت خویش بخیل را راه نده, زیرا تو را از بخشش باز مى دارد و وعده فقر به تو مى دهد, و در مشورت خود ترسو را راه نده که تو را از انجام کارها ناتوان مى کند, و در مشورت خود آزمند را راه نده که تو را به ستمگرى وا مى دارد, زیرا بخل و ترس و آز عزیزه هاى گوناگونى هستند که برگشت تمامى آنها به بدگمانى به خداست.
از مجموع این سخنان به دست مىآید که مستشار باید مسلمان, عاقل, بردبار, پندآموز, دلسوز, کاردان, باتجربه و پرهیزگار باشد و از صفاتى مانند بخل, ترس, حرص, استبداد در رإى, نفاق, لجاجت و نادانى مبرا باشد; بنابراین از لزوم برخى از صفات نیک در مشاور و مستشار و برى بودن وى از برخى از صفات زشت به دست مىآید که باید در مشورت عدالت اجرا شود و هر کدام از مشاور و مستشار از عدالت بهره اى داشته باشد. بهترین و بالاترین مشورت, مشورتى است که عدالت در آن اجرا گردد و هرگاه عدالت در مشورت رعایت شود, شرکت در آن از دیدگاه امیرالمومنین(ع) لازم است:
فلا تکفوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل;(57) از گفتار حق و مشورت با عدالت خوددارى نکنید.
یعنى هرگاه شروط مشورت عادلانه و اسلامى پیدا شد و مشورت از روى عدالت بود, باید در آن شرکت کرد و از پندآموزى و بیان مصلحت کار دریغ نکرد.
پى نوشت ها
1. استاد حوزه علمیه قم و دانشگاه ها.
2. راغب اصفهانى, معجم مفردات الفاظ القرآن (دارالکتب العربى) ص 336.
3. ابن منظور, لسان العرب (نشر ادب الحوزه) ج 11, ص 432.
4. شیخ طوسى, المبسوط (چاپ المکتبه المرتضویه) ج 7, ص 217.
5. محمد حسین طباطبایى, المیزان فى تفسیر القرآن, ج 1, ص 271.
6. نهج البلاغه, کلمات قصار, کلمه 37.
7. مجله نقد و نظر, سال سوم, ش 2 و 3 , ص 8 و 9.
8. ملامحسن فیض کاشانى, تفیسر صافى, ذیل آیه 7, سوره الرحمن.
9. نهج البلاغه, خطبه 91.
10. نهج البلاغه, خطبه 15.
11. نهج البلاغه, خطبه 126.
12. همان.
13. همان, خطبه 131.
14. همان, خطبه 136.
15. همان, خطبه 3.
16. همان, کلمات قصار, کلمه 31.
17. همان, نامه 62.
18. همان, خطبه 93.
19. همان, خطبه 216.
20. همان, نامه 45.
21. همان, خطبه 209.
22. همان, خطبه 131.
23. همان, خطبه 164.
24. همان, خطبه 224.
25. همان, 25.
26. محمدتقى شوشترى, بهج الصباغه, ج 12, ص 244.
27. توبه (10) آیه 103.
28. نهج البلاغه, نامه 4.
29. همان, نامه 12.
30. ر. ک: همان, نامه 14.
31. همان, نامه 60.
32. همان, نامه 51.
33. همان, نامه 59.
34. زمر (39) آیه 56.
35. انعام(6) آیه 31.
36. نهج البلاغه, نامه 67.
37. ابراهیم(14) آیه 5.
38. ابن شعبه حرانى, تحف العقول, ص 383.
39. محمد بن حسن حرعاملى, وسائل الشیعه, باب3, آداب القاضى, ح1.
40. همان, باب 18, ابواب صفات القاضى, ح 20.
41. همان, باب 2, صفات القاضى, ح 3.
42. نهج البلاغه, خطبه 170.
43. همان, نامه 53.
44. آل عمران(3) آیه 159.
45. شورى (42) آیه 28.
46. بقره (2) آیه 233.
47. نهج البلاغه, کلمات قصار, کلمه 161.
48. محمد باقر مجلسى, بحارالانوار, ج 72, ص 105.
49. همان, ص 104.
50. همان, ص 105.
51. همان.
52. همان, ص 102.
53. همان, ص 101.
54. همان, ص 98.
55. همان, ج 75, ص 103.
56. نهج البلاغه, نامه 53.
57. همان, خطبه 216.