آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۱۱

چکیده

تفکیک جنس از جنسیت و سپس عدم ابتناء جنسیت بر جنس که در علوم اجتماعی مطرح شده است به جهت اقتضائات حقوقی و فرهنگی و البته علمی که دارد از جمله مهمترین مباحث اجتماعی رویکردهای علمی است. برای شناسایی نحوه ورود به بحث و قضاوت در مورد چنین دوگانه ای اولین سؤال اینست که چگونه میتوان وارد ادبیات روش شناختی این بحث شد و این سنخ از بحث را شناسایی کرد و بر آن اساس، فضای گفتگوی علمی این بحث را ترسیم کرد تا به جای تقابل رویکردها، امکان گفتگوی رویکردها رخ دهد. از این طریق هم میتوان دغدغه ها و هم استدلال های روش شناختی طرفداران این تفکیک را شناسایی کرد و ادبیات مشترکی را برای پیشبرد بحث فراهم ساخت. سپس در مرحله ای دیگر میتوان در خصوص این تفکیک و سپس ادعای آن مبنی بر عدم ابتناء جنسیت بر جنس به وسیله روشی معتبر داوری کرد. روش این مقاله برای رسیدن به چنین اهدافی ترکیبی از یک نوع ویژه از مطالعه تاریخی ترکیب شده با استدلال عقل همگانی است.دسترسی به سنجش و مقایسه میان رویکردها و پارادایم های فکری نیازمند نوعی از مطالعات علمی و فکری است که تلفیقی از نوع ویژه ای مطالعات تاریخی به همراه دسترسی به استدلال های همگانی است؛ استدلال هایی که عقل بشر فارغ از پارادایم ها و رویکردهای فکری بدان ها حکم می کند. در این مقاله به شناسایی ریشه های تاریخی و فکری تفکیک دو مفهوم جنس و جنسیت در تاریخ شکل گیری دانش جامعه شناسی و مفاهیم آن در آثار امیل دورکیم پرداختیم. در تاریخ جامعه شناسی کلاسیک، دورکیم در سراسر آثار خود از تمایز مفهومی وجدان فردی و جمعی استفاده کرد.   تاریخ دریافت: 09/05/1402تاریخ پذیرش: 09/09/1402  واژگان کلیدی:حکمت عملی،جنس و جنسیت،پایه جنسی و سازه جنسیتی،نظریه اعتباریات،فمینیسم  او براساس این تمایز توانست واقعیت های اجتماعی، هویت تغییرپذیر واقعیت اجتماعی و حقوق به منزله هنجارهای حافظ اجتماع را به خوبی توضیح دهد و از این طریق، نظریه همبستگی مکانیکی و ارگانیکی را در توصیف جوامع سنتی و مدرن بنیان نهاد. دورکیم این کار را از طریق مفاهیم تشابه و تمایز و تقسیم کار صورت داد. درواقع، تقسیم کار موجب شکل گیری نوع خاصی از همبستگی میان انسان ها می شود، در حالیکه همبستگی براساس تمایز در وجدان های جمعی انسان هاست. این نوع از تقسیم کار و در نتیجه این نوع از همبستگی موجب شکل گیری واقعیت اجتماعی جدید به همراه حقوق ویژه خود می شود. این مطالعه تاریخی به ما نشان میدهد که پایه های فکری مورد نیاز این تفکیک چه بوده و چگونه فضای فکری برای تولّد این مفهوم سازی در دهه 70 میلادی آماده بوده و چه شرایطی موجب ظهور این تفکیک مفهومی شده است؛ شرایطی که شاید نتوان تقریر سرراست آن را در ادبیات کنونی مباحث جنسیت و مطالعات فمینیستی به دست آورد. خیلی پیشتر از این، روند مفهومی و فکری برای تبیین دگرگونی حقوق اجتماعی جنبش های فمینیستی برای احقاق حقوق زنان در جامعه غربی آغاز شده بود، اما هنوز پایه علمی و مفهومی برای نفوذ به جریان علم اجتماعی را پیدا نکرده بود تا اینکه در سال 1972 توسط اوکلی و به شکلی صریح تمایز جنس و جنسیت مبتنی بر اینکه جنسیت امری است که از سوی جامعه تعیین می شود نه اینکه پایه ای طبیعی داشته باشد، در جامعه شناسی تثبیت شد و راه مبارزات حقوقی به شکل رسمی و علمی برای جنبش ها ی فمینیستی فراهم شد و پایه مفهومی و علمی مناسب خود را پیدا کرد.اما آیا این زمینه جامعه شناختی اولیه در تمایز وجدان فردی و جمعی و این شکل تعین یافته آن در تمایز جنس از جنیست تمایز مفهومی درستی است؟پاسخ به این پرسش مستلزم در دست داشتن ابزاری علمی و همگانی برای این داوری و سنجش مفهوم سازی ها در علم اجتماعی است. این ابزار چیزی نیست جز معرفتی که وابسته به هیچ نظریه و دیدگاه خاص علمی نباشد و هر انسانی به صورت همگانی امکان ارائه پاسخ به آن را داشته باشد. این ابزار در واقع استدلالی است همگانی که مقدم بر هر نظریه ای قرار دارد و علامه طباطبایی آن را پیش از تقریر نظریه اعتباریات بیان کرده است.یک استدلال انسان شناختی به عنوان پایه علوم اجتماعی که از فرانظریه اعتباریات علامه طباطبایی گرفته شده است این امکان را فراهم می سازد تا بر اساس آن بتوان اولاً میان مفاهیم جریان رایج فکری علوم اجتماعی با حکمت عملی دوره اسلامی مقایسه ای فکری انجام داد و ثانیاً تفکیک مفهومی فوق را به داوری نشست.بر طبق این استدلال دو سطح از زندگی انسان تصویر می شود که یکی بخش طبیعی بدنی و دیگری بخش ذهنی و کنشی و اجتماعی اوست. برای نشان دادن اینکه کدام یک از این دو سطح اصل و دیگری فرع آن محسوب می شود علامه طباطبایی پرسشی مطرح می کند که با از بین رفتن کدام یک از این دو بخش است که مرگ اتفاق می افتد. آیا مرگ بواسطه تعطیل شدن بخش اول است یا بواسطه تعطیلی بخش دوم. جواب روشن است. در نتیجه بخش اصلی، بخش اول خواهد بود که زندگی انسان بواسطه آن ممکن می شود و بخش دوم بر پایه بخش اول بنا خواهد شد. نام بخش اول را پایه جنسی و بخش دوم را سازه جنسیتی نامیدیم.به بیان دیگر نشان دادیم واقعیت های انسانی و اجتماعی با عنوان «سازه» مبتنی بر بخش اصلی و «پایه» در انسان و متناسب با آن شکل می گیرند، به نحوی که سازه جنسیتی را نمی توان فارغ از پایه جنسی دانست و به نوعی قائل به تفکیک جنس از جنسیت شد. سازه جنسیت افراد که ساخته اجتماع است، تنها بر اساس اجتماع ساخته نشده است، بلکه این سازه اجتماعی بر امری با عنوان پایه جنسی که طبیعت بدنی و فیزیکی او باشد نهاده شده است. ازاین رو تفکیک دو مفهوم جنس و جنسیت که متضمن این ایده است که جنسیت فارغ از جنس ساخته می شود و صرفاً ساخته اجتماع است نمی تواند تفکیکی درست و بنابراین مفهوم سازی درستی باشد؛ زیرا مفاهیم و تفکیک میان آنها متضمن محتواهایی هستند که به صورت خودکار خود را بر اندیشه انسان و جامعه بار می کنند. ازاین رو استفاده از این تفکیک مفهومی محتواهایی را وارد ادبیات فکری و فرهنگی جامعه می کند که با داده های عقل همگانی سازگار نیستند. بنابراین لازم است برای انتقال این معرفت بدست آمده از استدلال همگانی، افزون بر عدم انفکاک مفهومی، در واژگان اشاره کننده به آن نیز این واقعیت اعمال شود. از این رو دو واژه «پایه جنسی» و «سازه جنسیتی» که بیانگر رابطه وجودی سازه و پایه و عدم انفکاک پایه از سازه است برای سطح زبانی این معرفت پیشنهاد شد. با این وصف، نمی توان جنسیت را در پایه خود امری برساخته اجتماع دانست، گرچه در مرتبه بقاء و بازتولید، این جامعه است که تصمیم می گیرد چه سازه های زنانه یا مردانه ای را حفظ کند، بازتولید کند و یا برای حفظ جامعه و زندگی افراد جامعه تغییر دهد. این اصل نیز توسط نظریه اعتباریات علامه طباطبایی تحت «اعتبار تغییر» قابل توضیح است.

Explaining "Sex/ Gender" Duality in the System of Practical Wisdom

Introduction and Objectives:The separation of sex/gender and then not supervening gender over sex, which has been proposed in social sciences, is one of the most important social issues of scientific approaches due to the legal and cultural requirements and of course the science. To identify the way to enter the debate and judge such a duality, the first question is how to attain the methodological literature of this debate and identify this type of debate and, based on that, draw the discourse of this debate so that instead of confronting the approaches, it is possible to discuss approaches. In this way, it is possible to identify the concerns and methodological arguments of the proponents of this separation and provide a common literature to advance the discussion. Then, in another stage, it is possible to judge about this separation and then its claim that gender is not based on sex through an authentic method.Method:The method of this article to achieve such goals is a combination of a special kind of historical study combined with common sense reasoning.Access to measurement and comparison between scientific approaches and paradigms requires a type of scientific and intellectual studies that is a combination of a special type of historical studies along with access to public arguments; Arguments that the human mind dictates regardless of paradigms and intellectual approaches. In this article, we identified the historical and intellectual roots of the separation of the two concepts of sex and gender in the history of the formation of sociological knowledge and its concepts in the works of Emile Durkheim. In the history of classical sociology, Durkheim used the conceptual distinction of individual and social conscience throughout his works. Based on this distinction, he was able to explain the social realities, the changeable identity of social reality, and laws as the norms that protect the society, and in this way, he established the theory of mechanic and organic solidarity in the description of traditional and modern societies. Durkheim did this through the concepts of similarity differentiation and division of labor. The division of labor leads to the formation of a special type of solidarity between people, while solidarity is based on the distinction in the social consciences of people. This type of division of labor and as a result this type of solidarity leads to the formation of a new social reality along with its special rights. This historical study shows us what intellectual foundations needed for this separation were how the intellectual space was ready for the birth of this conceptualization in the 70dicades and what conditions caused the emergence of this conceptual separation; A situation that may not be directly described in the current literature on gender issues and feminist studies. Much earlier, the conceptual and intellectual process to explain the transformation of the social rights of feminist movements for the realization of women's rights in Western society had begun, but it had not yet found the scientific and conceptual basis to penetrate the stream of social science until 1972 by Oakley. The distinction between sex and gender based on the fact that gender is something that is determined by society rather than having a natural basis was explicitly established in sociology, and the way of legal struggles in an official and scientific form was provided for feminist movements and found its proper conceptual and scientific basis.But is this primary sociological background in distinguishing individual and social conscience and this determined form in distinguishing sex from gender a correct conceptual distinction?The answer to this question requires a scientific and universal tool for judging and measuring conceptualizations in social science. This tool is nothing but knowledge that is not dependent on any specific scientific theory and viewpoint, and every human being can provide an answer to it. This tool is a general argument that precedes any theory and Allameh Tabatabai stated it before presenting the theory of Etebariat.An anthropological argument as the basis of social sciences, which is taken from Allameh Tabatabai's meta-theory of Etebariat, makes it possible to make an intellectual comparison between the concepts of the common intellectual stream of social sciences with the practical wisdom of the Islamic era, and secondly, the above conceptual separation can be judged.According to this argument, two levels of human life are depicted, one is the natural physical part and the other is the mental, active, and social part. To show which of these two levels is the main level and the other is considered its subsidiary, Allameh Tabatabai raises a question when death occurs which one of these two parts is lost? Is the death due to the closure of the first part or due to the closure of the second part? The answer is clear. As a result, the main part will be the first part that makes human life possible and the second part will supervene on the first part. We called the first part Sex base and the second part Gender structure.In other words, we showed that human and social realities are supervened by the main part and the "base" in humans and proportion to it, in such a way that the gender structure cannot be considered independent of the sex base and in some way separate sex and gender. The structure of people's gender, which is made by society, is not only built based on society but this social structure is based on something called the basis of sex, which is his physical and physical nature. Therefore, the separation of the two concepts of sex and gender, which implies the idea that gender is created independently of sex and is simply created by society, cannot be correct and therefore a correct conceptualization; Because the concepts and separation between them involve contents that automatically impose themselves on human thought and society.Therefore, the use of this conceptual separation introduces contents into the intellectual and cultural literature of the society that is not compatible with common sense. Therefore, to transfer this knowledge obtained from universal reasoning, in addition to the absence of conceptual differences, this fact must also be applied in the words referring to it. Therefore, two words "sex base" and "gender structure" which express the existential relationship between the structure and the base, and the non-separation of the base from the structure were proposed for the linguistic level of this knowledge. With this definition, gender cannot be considered as something constructed by society, although in the order of survival and reproduction, it is the society that decides whether to preserve or reproduce the female or male structures or to preserve the society and the lives of the members of the society. To change this principle can also be explained by Allameh Tabatabai's Etebariat theory under "change Etebariat".

تبلیغات