آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۵

چکیده

در این مقاله قصد داریم با تأکید بر جلوه های ساختاری تئاتر اَبزورد، بهمثابه شکل نوینی از پردازش نمایشی در نیمه نخست قرن بیستم، تحولات وسیع زبان ادبی را در این گونه تئاتری تحلیل و نقش آن را در روند تکوین ادبیات داستانی پس از خود بررسی کنیم. مسئله اصلی این تحقیق کشف و شناسایی حدود تأثیرات متقابلی است که میان این گونه متفاوت نمایشی و اَشکالی از ادبیات داستانی مدرن پس از دهه شصت میلادی، نظیر رمان نو، نمایان شد. اگر بتوان پذیرفت که تئاتر اَبزورد در حد فاصل جریانات ادبی مدرن و پَسامدرن رواج یافت، سؤال عمده این است که تا چه حد بر اَشکال رماننویسی پس از خود تأثیر گذاشته است؟ در تحقیق حاضر درصدد آنیم که با الهام از آموزه های ساختگراییِ تکوینی، الگوی روششناسانه مناسبی برای سنجش کیفی هرنوع تأثیر متقابل میان درام اَبزورد و رمان نو تعریف کنیم. بهاین منظور، جامعهای از نویسندگان مطرح در هردو گونه ادبی و نمایشی مذکور را انتخاب کرده و شاخصهای سبکشناسانهای از آثار آنها را مد نظر قرار دادهایم. در این مقایسه تطبیقی، بهویژه با تمرکز بر کیفیاتی از نمایشنامه های ساموئل بِکِت و رمانهای مارگریت دوراس، نشان داده میشود که تاچه اندازه میتوان با شاخصهایی مشترک بهشکل یا محتوای آثار مذکور توجه نشان داد. سبکگریزی، شیءگرایی، انسانگرایی و علمگرایی از مهمترین معیارهای این سنجش تطبیقی بهشمار میرود و با شواهدی که از متون مختلف ارائه شده است، ثابت میشود که تئاتر اَبزورد تأثیرات صرفاً ادبی برروند تحول رمان نو نگذاشته است، بلکه باید گفت که جنبه های «تئاتریِ» درام اَبزورد نیز در زبان ادبی پس از دهه شصت میلادی نفوذ کرده است؛ روندی که میتوان آنرا بهنوعی «اجراییشدنِ» ادبیات تلقی کرد.

تبلیغات