مشکل سوگیرى در آموزش
آرشیو
چکیده
متن
تصور غرب از انسان و نظام معرفتى سازگار با آن، آثار مخربى بر فرد و جامعه به جا گذاشته است. این تصور باعث حاکمیت ماشینیسم بر زندگى انسان غربى و احساس از خود بیگانگى و بى هویتى در جامعهى مادى و فقدان معنویت گردیده است. تعدادى از نویسندگان غربى، مانند «گابریل مارسل» و «کولن ولسون» به وجود این پدیدهها اذعان کردهاند. کولن ولسون در دو کتاب مشهور خود، فقدان هویت و سقوط تمدن بىهویتى را فرآیندى مىداند که آشکارا از تمدن فعلى ناشى مىشود. تمدنى که ارکان آن تمام ابعاد انسان را در بر نمىگیرد.یکپارچگى و انسجام او را نمىتواند حفظ کند،و جنبههاى مختلف احساسى او را شامل نمىشود.
از سوى دیگر این تمدن با مطالعهى زندگى در حال مرگ خود مىکوشد تیرى در تاریکى بیندازد تا بتواند مزایاى فوق را به صورت صحیح و به موازات هم به دست آورد. به عبارت دیگر، تمدن غرب باعث بى هویتى مىشود تا گریز از غربگرایى و گرایش به هویت دینى پدید آید.تمدن کنونى تنها با دین مىتواند سلامتى و پویایى خود را به دست آورد و انسان معاصر تنها در سایهى دین مىتواند انسجام،امنیت درونى و شایستگى خود را تأمین نماید. (خلیل، 1983، ص 129)
علىرغم این که ارزش دستاوردهاى علوم طبیعى براى انسان انکارناپذیر است،خود علم به واسطهى اختراعات ناشى از ماهیت روش علمى،باعث بیگانگى انسان از طبیعت گردیده است. انسان مانند گذشتگان خود، با زمین، فضا، بیابان و دریا ارتباط برقرار نمىکند،بلکه ارتباط او سودجویانه و استثمارگرانه است (سید احمد،1981،ص 32). همان طور که مشاهده مىکنیم، این ارتباط به تاراج، اشغال، و تخریب طبیعت انجامیده که خود باعث اختلال توازن طبیعت و خطر سیطرهى آن بر انسان و زندگى گردیده است (الفاروقى ،1984،ص 11).
اثر تربیتى نظام معرفتى غرب
در چارچوب نظام معرفتى غرب نوعى از دانش تربیتى در جوامع غربى شکل گرفته است که متأثر از فرضیات رایج در عرصهى علوم طبیعى است؛ به طور مثال، در حوزهى «تاریخ روشها» علوم تربیتى را یک علم پوزیتویستى در نظر گرفتهاند و با اصرار کوشیدهاند تا اندیشهى علوم طبیعى را که مستند به عینیت، گردآورى شواهد، و امکان تکرار مشاهده است، در آن به کار گیرند مسائل مختلف تربیتى، از علوم رفتارى، مانند روانشناسى و جامعهشناسى، ریشه گرفتهاند که در هر صورت، تقلید آنها از روشهاى علوم طبیعى وضوابط آن تثبیت شده است. نمونههاى دیگر از تلاش پى گیر دانشمندان روششناسى براى تشابه با علوم طبیعى،بلندپروازىهاى «شارترز»(3) و «بوبیت(4)»، تحلیل «سینون» در بارهى روشهاى پژوهش در علوم اجتماعى، و استفادههاى جدید از روش تحلیل منظم براى ارزیابى دستاوردهاى تربیتى و فرآیند آموزش است (نجیب، 1986، ص 105).
این الگوى پوزیتویستى علوم تربیتى، بر استفادهى ابزارى و سودجویانه از معرفت علمى تکیه دارد؛ لذا معرفت علمى بر حسب توانایىهاى کنترلى آن ارزیابى و تثبیت مىشود؛ یعنى بر حسب کاربرد آنها براى تسلط بر ابعاد آموزش ارزیابى مىگردند. این اندیشهى تاکتیکى، افکار و معانى را، که قابل مطالعهى عینى و کمى نیستند، کنار مىزند (همان ،ص 107). با کنار زدن این افکار و معانى،به ویژه اندیشههایى که مربوط به بعد اخلاقى و روحى انسان هستند، علوم اجتماعى نظریات غیرمتقن و تبیینهاى ناقص از رفتار انسان ارائه مىدهند. بسیارى از روانشناسان آزمایشهاى خود را بر حیوانات اجرا مىکنند و نتایج آن را به انسان تعمیم مىدهند و مىپندارند که رفتار انسان را تفسیر کردهاند؛و سپس دانشمندان تعلیم و تربیت، برنامههاى تربیتى و شیوههاى آموزشى خود را بر پایهى آن برنامهریزى مىکنند.
نمونهاى از این مطالعات،آزمایشى است که بر موشها درجعبهى اسکینر ـ منسوب به دانشمند مشهور رفتارگرا ـ انجام مىشود. در این جعبه دستگاهى تعبیه شده که داراى میله است. هرگاه موش این میله را فشار دهد، مقدارى غذا در اختیار او قرار مىگیرد.مشاهده شده است که موش مکررا به میله فشار مىآورد و غذاى به دست آمده را مىخورد و تا زمانى که سیر نشود، از فشار دادن خودارى نمىکند (ادریس، 1988، ص12).
رفتارگراها از این آزمایش و امثال آن نتیجه گرفتهاند که رفتار حیوان که شامل رفتار انسان نیز هست، بر دو اصل استوار است: محرک (فشار دادن میله )و پاسخ (رسیدن به غذا).از این مسئله نتیجه گرفتهاند که ضرورتى ندارد تا محرکهاى غیرمادى،مانند تصمیم، اراده، و عقل را در نظر بگیریم. وقتى ما به این دیدگاه دقت مىکنیم، مىبینیم که نتایج حاصل از این آزمایشها کاملاً دست آورد مشاهده نیست؛ زیرا آزمایشهاى دیگر نشان مىدهند که انگیزههاى رفتار، منحصر به این اجزاى مادى نیستند و هرکس حیوانى را در جعبهى اسکینر مورد مطالعه قرار دهد، مىبیند که فشار برمیله بخش اندکى از رفتارهاى حیوان است و در کنار آن، انواع رفتارهاى مشخص دیگر، از قبیل راه رفتن، ایستادن روى دوپاى عقب، استشمام غذا، وجست و جو در جعبه را انجام مىدهد. روانشناسان رفتارگرا تمام این نوع رفتارها را از نظر علمى بىتأثیر در موضوع آزمایش دانستهاند و تعداد فشار دادنهاى موش بر میله براى رسیدن به غذا را تنها رفتار آشکار و قابل توجه در نظر گرفتهاند. مشکلى که در این وضیت تصنعى وجود دارد، تعیین گزینشى رفتار از سوى آزمایش گر است (همان، ص 13). ولى اگرموش را از این وضعیت تصنّعى درآوریم و در شرایط طبیعى رها کنیم، مثلاً او را بر روى میز قرار دهیم، مىبینیم که تعریف گزینشى، شایستگى تفسیر رفتار او را ندارد.
تلاش غرب براى سیطرهى ایدئولوژى خود بر آموزش
جوامع سکولار غربى وتصور آنها از انسان و نیز نظام معرفتى سازگار با آن، روابط انسانى را از یک سو منشأ منفعت و از سوى دیگر منشأ رقابت و تنازع بقا و از سوى سوم منشأ نسبى بودن ارزش ها مىدانند (شمس الدین، 1983، ص 18). سرمایهدارى صنعتى در این جوامع گسترش یافت تا سبکهایى از زندگى، اخلاق وارزشها را تحمیل کند که در آن منفعتگرایى، بر حق، عدالت، اخلاق و انسانیت برترى دارد. زیانهاى کلى سرمایهدارى، از قبیل استثمار، مکیدن تلاشهاى دیگران و استعمار ملتهاى دیگر، منشأ مالکیت خصوصى نیست، بلکه این مالکیت زاییدهى مصلحتگرایى مادى شخصى است که ملاکى براى زندگى در نظام سرمایهدارى و مجوز کلى براى تمام تصرّفات و معاملات قرار گرفته است (شهید صدر، 1979، ص 35).
با افزایش قدرت سرمایهدارى در بسیارى از کشورهاى غربى در پایان قرن هیجدهم و طلیعهى قرن نوزدهم، این مکتب در پى گسترش نفوذ خود از طریق تجاوز و توسعهى استعمارى بود و مىکوشید فرهنگ خود را در کشورهاى تحت استعمار نشر دهد، البته نه به قصد متمدنسازى آنها، آن گونه که ادعا مىکرد مىپنداشت، بلکه به منظور از بین بردن موانعى که بر سر راه استعمار این ملتها به وجود آمده بود. این موانع که ناشى از تفاوت در دین، زبان، سنتها و آداب بود، مصالح اقتصادى آنها را تهدید مىکرد و باعث مىشد که بومىها از اشغالگران بیگانه احساس تنفر نمایند و این امر بقاى آنها را در کشورهاى مستعمره تهدید مىکرد؛ لذا استعمار غربى در کشورهاى اسلامى با مشکل جدى روبهرو شد. اسلام مانند سایر ادیان تنها مجموعهاى از اعمال عبادى نیست، بلکه داراى یک تمدن کامل است که هرجا برود آن را با خود خواهد برد. این تمدن داراى زبانى است که عبادت با غیر آن درست نیست ؛ داراى ارزشها و قوانینى است که تداوم و نفوذ آنها، نیازهاى رایج افراد و جوامع را در رفتار، معاملات، فعالیت فکرى، حرفهاى و عاطفى، به طور مساوى برآورده مىسازد (محمد حسین، 1982، ص 42).
علىرغم بر چیده شدن استعمار از آغاز دههى چهل قرن بیستم و دست یافتن کشورهاى جهان سوم به استقلال سیاسى خود، استعمارگران توانستند تصورات و اندیشههاى خود را بر این جوامع تحمیل کنند و زندگى در این جوامع را به گونهاى شکل دهند که مصالح و اهداف استعمارى آنها را تأمین نماید. در نتیجه، این کشورها در تفسیر خود از واقعیتهاى زندگى خویش، به مفاهیم و نظریاتى تکیه مىکنند که در جوامع استعمارى، که از آغاز حرکت استعمار تاکنون برسرنوشت کشورهاى جهان سوم سیطره داشتهاند، تبلور یافته و ساخته شدهاند. دولتهاى سرمایهدارى غرب مصرّانه در تلاشاند که این وضعیت تداوم یابد تا سیطرهى خود بر این کشورها را از دست ندهند و به این وسیله مصالح جوامع غربى را برآورند؛ لذا به شکل خاصى به نوسازى فرهنگى و تربیتى در جوامع جهان سوم وسیطره بر آموزش در این کشورها مىپردازند.
در جهان اسلام دانشگاههایى که به سبک جدید غربى و به شیوهى سکولار شکل گرفتهاند، نقش بزرگى در تحقق این هدف ایفا مىکنند؛ زیرا چهرههاى سیاسى و فرهنگى را، همسو با غرب و مصالح آن، سرشار از اندیشههاى غربى، معتقد به برترى فرهنگى غرب، جداى از مردم و از فرهنگ اصیل اسلامى خود پرورش مىدهند. این دانشگاهها بذر استیلاى فرهنگ و دانش جدید امروزى را بر فرهنگ اسلامى مىکارند و کاربرد فرهنگ اصیل اسلامى را در هدایت جامعه و ادارهى قدرت تضعیف مىکنند؛ لذا توازن قواى فرهنگى بین دو نسل و دو فرهنگ وارونه مى شود. این حرکتِ تخریب فرهنگى، به ایجاد فرهنگ اجتماعى جدید که نظامهاى فرهنگى مختلف در آن ذوب شوند، نمىانجامد؛ زیرا چنین تخریبى فرآیند انتقال و گسترش معرفت علمى را - آن گونه که در ژاپن رخ داده است - در جامعه به همراه ندارد، بلکه فرآیند انتقال، در حد اجتماعى محدودى خلاصه مىشود و به جاى آن که به انسجام فرهنگى بینجامد، به انشعاب فرهنگى منتهى مىشود، که نتیجهى آن تضییع هویت فرهنگى است ( بلقزیز، 1986، ص 75).
وقتى دستاورد فرهنگى دانشگاه، مقدس دانستن فرهنگ فرمایشى وفرسودهى فرنگىمآبى باشد، افراد فرهنگى را از محیط ومردم خود جدا مىسازد و به جامعهى سیاسى غربى، حوزهى قدرت، نفوذ وموقعیت آن پیوند مىدهد.این فرآیند،اولاً،دربردارندهى تفکیک دین (اسلام) از سیاست است و ثانیا افراد فرهنگى را براى پذیرش اندیشههاى جدید، تفکیک از مردم و پیوستن به قدرتها مهیا مىسازد (بلقزیز، 1986،ص 75).
اکنون ضرورت دارد که به بررسى ابزار و وسایل سیطرهى غرب بر فرآیند آموزش و پرورش در کشورهاى جهان سوم به طور کلى و کشورهاى اسلامى به طور خاص، بپردازیم.
1) طبقهبندى عملى کشورها
ماهیت نظام سرمایهدارى جهانى، به خودى خود، داراى آثار و پیامدهاى مخرب بر سیستم آموزشى در کشورها و جوامع جهان سوم است.کشورهاى داراى نظام سرمایهدارى به دو دسته تقسیم مىگردند:
الف)کشورهاى مرکزى؛یعنى دولتهاى سرمایهدارى پیشرفته که اقتصاد آنها بر پایهى تولید براى مصرف استوار است.
ب) دولتهایى که پیرامون دولتهاى مرکزى قرار دارند؛یعنى دولتهاى در حال توسعه که در طول تاریخ سرمایهدارى در نظام جهانى آن ادغام شدهاند؛ بدون این که تبدیل به دولت مرکزى بشوند.اقتصاد این دولتها بر استخراج و صادرات و مالکیت سرمایه،براى مصرف دستاوردهاى صنعتى دولتهاى مرکزى استوار است (امین، 1985، ص 14). این تقسیم یعنى نوعى از وابستگى اقتصادى و سیاسى دولتهاى پیرامونى به دولتهاى مرکزى.
این طبقهبندى کاربردى کشورها، نتایج تربیتى چندى به همراه دارد (حسین البلاوى، 1988، ص 17)؛ زیرا تقسیم کار در جهان بر سیستمهاى آموزشى اثر مىگذارد و باعث تقسیم در تربیت متخصص مىگردد؛ لذا آموزش کشورهاى مرکزى بر محور دانش تولیدى مىچرخد؛
[یعنى بر محور دانشهایى که جهت تولید داراى اهمیت کاربردى بیشترى هستند.[ درحالىکه آموزش در کشورهاى پیرامونى بر محور دانشهاى مصرفى دور مىزند؛یعنى علومى که در مصرف داراى اهمیت کاربردىاند. به طور مثال: سیستمهاى آموزش عالى در بسیارى از کشورهاى پیرامونى بر تربیت کسانى تمرکز دارند که بر اساس این تقسیمبندى به آنها نیاز مىشود، مانند وکلا، عالمان دینى و متخصصان در رشتههاى علوم انسانى و کارهاى ادارى. این بدان معناست که ساختار بازار کار که کارشناسان امور آموزشى، براى برقرارى توازن بین انواع تخصصهاى آموزشى در جهان سوم، از ضرورت اصلاح آن سخن مىگویند، ناشى از انحرافآمیز بودن توسعه در کشورهاى پیرامونى و موقعیت آنها در بازار کار بین المللى است. انحرافآمیز بودن توسعه، سیستمهاى آموزشى را وامىدارد تا به دانشهاى مصرفى، به منظور تناسب با ساختار انحرافآمیز بازار کار، بپردازند. این بازار انحرافآمیز، ساختار نظام آموزشى را شکل مىدهد، تا با ساختارهاى مختلف اجتماعى و شرکتهاى تولیدى که در سایهى فرآیند توسعهى محدود و انحرافآمیز قرار دارند، هماهنگ گردد. به طور کلى، این نوع آموزش تنها به نیروى انحرافآمیز توسعه در داخل و نیروهاى صنعتى در خارج، یعنى در کشورهاى مرکزى خدمت مىکند (حسین البلاوى، همان، ص 18).
در کشورهاى جهان سوم، مدارس، تداومبخش ساختار جامعهى پیشرفته و صنعتى قلمداد مىشوند، در حالى که خودشان در ساختار سیاسى، اقتصادى و اجتماعى جهان سوم قرار دارند. در صورتى که نظریهى وابستگى از ساختار آموزشى کشورهاى پیرامونى تفسیرى ارائه نمىدهد و در بررسى آن، بر حقایق اقتباس شده از تجارب این کشورها و بلکه بر مجموعهى فعالیتهاى کشورهاى مرکزى و نقش این فعالیتها در افزایش وابستگى کشورهاى جهان سوم تکیه مىکند. بر همین اساس، فعالیتهاى مراکز آموزشى ـ براى افزایش وابستگى ـ خواستار دو هدف اساسىاند:
الف) گسترش نظام اقتصاد سرمایهدارى لیبرال در قارههاى آسیا، آفریقا و آمریکاى لاتین، براى ارائهى خدمت به مصالح اقتصادى سرمایهدارى جهانى؛
ب) حفظ ثبات و استقرار نظامهاى سیاسى و اقتصادى به وجود آمده در کشورهاى وابسته؛ چون این نظامها شرط ضرورى براى استقرار فعالیت سرمایهدارى جهانى است (نجیب، 1984).
مطلب فوق نشان مىدهد که مدارس یکى از ابزارهاى اساسىاند که براى بیگانه کردن کودک از فرهنگ و نیازهاى اجتماعى و اقتصادى ملت خویش به کار گرفته مىشوند.
2) تهاجم فرهنگى
بىتردید، تهاجم فرهنگى به محو حقیقت کسانى منتهى مىشود که آن را پذیرفته، یعنى ارزشها، ملاکها و اهداف مهاجمان را قبول کردهاند. مهاجمان براى عملى کردن خواستههاى خود و تضییع حقوق دیگران، به منظور سازگارى خواستههاى خود با وضعیت تهاجم شدگان، انگیزهى بالایى براى شناخت نحوهى نگرش تهاجم شدگان به جهان در خود احساس مىکنند. این امر، سیطره بر آنها را تحکیم مىبخشد؛ زیرا نظریهى تهاجم فرهنگى بر این امر مبتنى است که تهاجم شدگان، از دید مهاجمان به وضعیت خود بنگرند و به اندازهى قابل اطمینان بودن مهاجمان از آنان تقلید نماید. براى این که هدف تهاجم محقق شود، نخست باید تهاجم شدگان به انحطاط خود اذعان کنند. این اعتراف، تهاجم شدگان را متحول مىسازد و آنان را به تقلید موبهمو از مهاجمان در شیوهى راه رفتن، پوشیدن لباس، برخورد اجتماعى و غیره وامى دارد و به این ترتیب، دوگانگى در شخصیت آنان پدید مىآید. این دوگانگى روشن خواهد کرد که چرا تهاجم شدگان در برخى مراحل با مهاجمان همزیستى مىکنند (فرایرى، 1980، ص 114).
دولتهاى غربى براى تحکیم سیطرهى خود بر ملتهاى جهان سوم، اندیشهى «تجددگرایى» را مطرح کردهاند. این اندیشه بر این مبنا استوار است که عصرکنونى داراى ویژگىهایى مربوط به تمام افراد روى زمین است. میزان متجدد بودن جوامع مختلف، سطح شایستگى آنها براى زندگى در این عصر، و میزان عقبماندگى آنان، با این ویژگىها سنجیده مىشوند. پس این یک اندیشهى فراگیر و در عین حال، مقیاس ارزشیابى به حساب مىآید که از خصوصیات آن قراردادن جوامع غربى درقلهى نردبان و قرار دادن ملتهاى دیگر در پلههاى بعدى است که هر کدام به میزان تقلید خود از این تمدن، نزدیکتر به قله یا دورتر از آن واقع شدهاند. پس این اندیشه که بر اذهان بسیارى از تحصیلکردگان غربگرا تأثیر گذاشته و در مردم عادى نیز نفوذ نموده و رسانهها نیز دائما آن را تأیید مىکنند، یک اندیشهى فراگیر براى دولتمدار و رعیت است که طبقهبندىها را میسر مىسازد و برحاکمیت فرمان روا و تبعیت رعایا تأیید ورزد؛ زیرا پیشرَوى را براى آن و پىروى را براى این تجویز مىکند (البشرى).
همان طور که تهاجم ابزار سیطره است، محصول آن نیز هست. تهاجم در حقیقت محصول طبیعى جامعه است؛ زیرا ترکیب انعطافناپذیر اجتماعى که بر پایههاى اجبار استواراست، بدون تردید، بر مراکز آموزش و پرورش کودکان اثر مىگذارد. این مراکز بر حسب ماهیت نظام آن جامعه شکل مىگیرند و ابزارى را براى انتقال خرافات، اسطورهها و تحریفات از خود نظام دریافت مىکنند و تمام مدارس، از مهد کودک تا دانشگاه، تحت سیطره قرار مىگیرند و براى تهاجم در آینده آماده مىشوند.
3) تقدس مفاهیم وابستگى و طبقاتى
جوامع جهان سوم مجموعهاى از مفاهیم و نظریات را در خود دارند که نشاندهندهى اندیشهها و تصورات استعمارگرانى است که دهههاى طولانى بر این کشورها تسلط داشتهاند. این دستمایه به خاطر خصوصیاتى که به آن نسبت دادهاند تاکنون فعال و مؤثر بوده است. مهمترین این خصوصیات «علمى بودن» آنهاست. علم بازگوکننده حقایق سودمندى از جهان هستى است که از مرزهاى محل تولد خود فراتر مىرود؛ لذا تشکیک در آن و رد آن امکان ندارد (ترکى،1984،ص 53).
خطرناکترین مفهوم نشان دهندهى این دستمایه، مفهوم هوش است. هوش به معناى «قوهى تشخیص در افراد است که به طور فطرى در همهى انسانها وجود دارد و مربى فقط در شناسایى و پرورش آن نقش دارد.» مفهوم هوش در کشورهاى ما همواره سنگ زوایهى تربیت قلمداد مىشود و این حقیقت براى همه روشن است و نیازى به توضیح آن نیست؛ زیرا ماهیت دیدگاه تربیتى در ساختار و محتواى فرآیند تربیت نقش دارد؛ لذا اگر مربى به این مفهوم تقلیدى از هوش انسان معتقد باشد، براى آن اندازهى محدودى قایل باشد. و آن را کاملاً ارثى بداند، فعالیت او روند مشخصى مىگیرد و به ابزار معینى تکیه مىکند و به نتایجى محدودى مىرسد هم چنین پذیرش دیدگاه مخالف مبنى بر «ردّ توانایىهاى کامل، آماده و ثابت انسان در هنگام تولد» به شیوهى کاملاً متفاوت از حیث تلاشهاى آموزشى،وسایل مورد استفاده و نتایج ممکن منتهى مىشود (ترکى، 1984، ص 55).
مفهوم هوش به معناى اول را مراکز آموزشى مرتبط به نژادپرستى و استعمار ترویج کردهاند و نظریهى «تک بعدى» در تفکر تربیتى نقش موذیانه ایفا نموده است. متعارف است که اگر اندیشمند پوزیتویستى یک جنبه از حقیقت را کشف نماید و مقدارى از پدیده را بشناسد، یا یک بعد از آن را به دست آورد، کوشش خواهد کرد تا دیگران را متقاعد سازد به این که کشف او تنها جنبهى حقیقت، تمام ابعاد پدیده و چهره منفرد اندیشه را در بر دارد. این اندیشمندان پیوسته مىکوشند پیروان خود را به این مطلب متقاعد نمایند. آنان نیز به خاطر تکرار و اصرار زیاد مىپندارند که نظریهى این دانشمند، حق، یافتهى فکرى او درست و مشتمل بر تمام ابعاد حقیقت، اندیشه و پدیده است (خلیل، ص 5).
این عمل نوعى رقبت به مطیعسازى مردم در برابر اندیشمند فوق است. آنان با استفاده از تزهاى فکرى که با نتیجهگیرى از شواهد پى در پى،تقویت مىشوند،سعى دارند رضایت وانعطاف مردم را به دستآورند و حق مطلق بودن نظر خود را تأکید کنند ونظریات دیگر را باطل و گمراه کننده جلوه دهند. در حالى که نظر خود را بر پایهى ضعف و ناتوانى ذهن انسان در عدم سیطره به تمام جوانب حقیقت و ناتوانى در اشراف به تمام ابعاد پدیده و نداشتن نظر جامع استوار نمودهاند. همین ذهن مادامى که به دلایل وحیانى استشهاد نکند، نمىتواند ضعف دیدگاه فوق را درک کند. دلایل وحیانى برنامهى زندگى است که از جانب خدا نازل گریده است وانسان و عقل او را از علم الهى بهرهمند مىسازد وبه واسطهى آن مىتواند از دیدگاه تک بعدى فراتر رود و به درک عمیق از تمام جوانب، ابعاد و مراتب حقیقت نایل شود و «نظریهاى جامع» ارائه دهد.
از همین نوع مفاهیم، توجه اندیشهى تربیتى به «مادهى درسى» است که در طول قرون متمادى آن را ملاک فرآیند تربیت و محور اساسى دانستند [اما پس از مدتى، دیدگاه مخالفى به وجود آمد که «دانشآموز» را محور اساسى دانست] و امیال، استعدادها و ارزشهاى او ملاک تربیت قرار گرفت. سپس اشتباهات و نقاط ضعف این دیدگاه نیز روشن شد که بهاى آن را میلیونها پسر و دختر پرداختند و در نهایت، اندیشهى تربیتى رشد کرد و به این نتیجه رسید که باید هر دو محور با هم در نظر گرفته شوند.
همچنین بین مکاتب تربیتى اختلاف نظر بود؛ برخى «نیازهاى اجتماعى» را در آموزش تعیینکننده مىدانستند، بر این اساس که جامعه از فارغالتحصیلان حمایت مىکند و اجتماع، «بازارى» است که آنها را در خود جاى مىدهد؛ اما مکاتب دیگر معتقد بودند که اگر تحصیل نیازهاى فردى را برآورده نسازد، صاحب آن عنصر ثمربخشى در فعالیت اجتماعى نخواهد بود. به این طریق، مکاتب و نظریات با هم اختلاف و ضدیت داشتهاند بدون آگاهى از این که نظر «جامع» در مورد انسان آن است که فعالیت تربیتى بر اساس توازن دقیق بین نیازهاى اجتماعى و نیازهاى فردى ـ روانى صورت گیرد.
قریب به این مفاهیم، مسئلهاى است که مدتهاست در کتب تاریخى رواج یافته و حکومت عثمانى را «اشغالگر» و «متجاوز» تلقى مىکنند و تمام گرفتارىهاى قرن اخیر دنیاى اسلام را تنها به این دولت نسبت مىدهند، تا الگوى تربیتى غرب جا باز کند و گویا این الگو نجاتدهندهى جهان اسلام از عقبماندگى است .
خروج از سوگیرى
تاکنون جوامع اسلامى مانند آزمایشگاهى بوده است که هر نوع ایدئولوژى در آن آزمایش شده است. علىرغم شکست و عدم موفقیت این ایدئولوژىهاى تازه رسیده، این جوامع همچنان آمادگى پذیرش ایدئولوژىهاى گسیل شده از هر جانب را در مرزهاى جغرافیایى خود دارند. این آمادگى زمینهى پربارى را براى پذیرش و گنجایش هر نوع ایدئولوژى فراهم نموده است؛ زیرا اعتقاد بر این است که آنها قابلیت و حقانیت دارند و مىتوانند جوامع اسلامى را از ورطهى اختناق بیرون آورند؛ با قدرت و خشونت آنها رقابت نماید و با نظامهاى سرکوبگر و خشونتگرا، که ریشه در ساختار اجتماعى دارند، مبارزه نمایند. این جوامع به جاى بررسى و کاوش روشها و شیوههاى داخلى براى تثیبت پایههاى ایدئولوژى خاصى که رابطهى عضویت با خصوصیات فرهنگ و تمدن اسلامى دارد، به جستوجوى مداوم در بازارهاى جدید براى تملک خوبىهاى ایدئولوژى مبتنى بر تجارب تاریخى غرب مىپردازند.
این رویکرد از آن رو باعث رخنهى اساسى مىشود که در جوامع اسلامى «تاریخ تربیت» و «فلسفهى تربیت» تنها به عنوان مواد درسى، مطرحاند، نه به صورت مطالعات و دروسى که ما را به سوى دیدن واقع سوق مىدهند.
ما نیازمند فهم وضعیت تاریخى خود هستیم تا روشن کنیم که در کجا قرار داریم، طرفدار چه کسى هستیم و در مقابل چه کسى قرار داریم، تا بتوانیم از تاریخ استفاده کنیم و در عین حال از زیادهروىهاى آن در امان بمانیم (سید احمد، ص 119).
به طور مثال، شایسته است تاریخ تربیتى ما به صورت «نقل وقایع و رویدادها» نباشد و به شکل تاریخ سطحى و فاقد هدایت اجتماعى و جهتگیرى فکرى در نیاید، بلکه به صورت بحثانگیز و در تعامل با وضعیت تربیتى و بافت اجتماعى ما بوده و رابطهى آن با وقایع قبلى و بعدى آشکار باشد تا بتوانیم بر حرکت کلى و سیر اساسى تاریخ دست بگذاریم و درک صحیح و غیرمغشوش از تاریخ شکل گیرد.
همچنین در نگارش تاریخ تربیت اسلامى نباید، تنها به مسائلى بپردازیم که غرور ما را حفظ و نفس ما را اشباع کند؛ بلکه باید همچنان که براى ساختن و تکمیل نقاط مثبت تلاش مىکنیم، براى تخریب و حذف نقاط ضعف نیز تلاش، و متغیرهاى زمینهساز هر کدام را در اجتماع مطالعه کنیم.
همچنین مطالعهى ما دربارهى فلسفهى تربیت، نباید در حد توضیح فلسفههاى سرمایهدارى و سوسیالیستى غرب متوقف شود، به تصور این که کتاب تنها «محل ارائه»ى اندیشه است و خواننده در انتخاب و ترک هر کدام از اندیشهها اختیار دارد، بلکه وجود دیدگاه نقادانه و اتخاذ رویکردى تحلیلى ضرورت دارد. اگر چه توقع نمىرود که بتوانیم تحلیل «عینى» ارائه دهیم به گونهاى که خواننده خود چهرهى سفید یا سیاه آن یا این فلسفه را (در صورت وجود) درک کند.
ما مدعى نیستیم که در این مطالعه مىتوانیم براى آموزشى که به سوى غرب سوگیرى دارد، دیدگاه «جاىگزین» ارائه دهیم. این عمل خارج از حدود این مطالعه و بیرون از توان و تلاش محدود فردى است. چنین مسئلهى مهمى نیازمند سالها تلاش و همکارى فکرى عدهى بسیارى است. آنچه مىتوانیم در این مطالعه تقدیم کنیم، ارائهى برخى مراحل اساسى و نشانههاى کلى است که علایم بارز «آموزش جاىگزین» را روشن مىسازد. تعریف روشن و جزئیات نظریهى «جاىگزین» را به وقت بیشتر و پژوهشهاى دیگر وامىگذاریم که دیگران نیز به این مسئله بپردازند و تحت همین پرچم قرار گیرند.
1. آگاهى از تمایز فرهنگى
اولین قدم در مسیر حرکت، آگاهى از خطرهاى استعمار فرهنگى است که غرب با هر دو بخش سوسیالیستى و سرمایهدارى خود آن را به کار مىبرد. خطر این نوع استعمار، براندازى تمدن از درون آن، از طریق سلب انتساب امت به آن است، تا ریشههایى که به تداوم و حیات آن مدد مىرساند خشک گردد.
مقصود از آگاهى، ایستادگى در برابر «جانبدارى فرهنگى» است که هدف اساسى آن نابود ساختن فرهنگهاى ملى دینى و جاىگزین کردن فرهنگى دیگر است، تا سیطرهى غرب بر تمدن تاریخى ملتها حفظ شود. هر چند این ملتها با توجه به مقیاسهاى توسعهى غربى، عقبمانده هستند، با توجه به مقیاسهاى ویژهى تمدن خود، همواره عناصر توانمندى خود را حفظ کردهاند.
رسالت این آگاهى تضعیف نقش غرب، بازگرداندن این نقش به اندازهى طبیعى خود و انکار سیطرهى جهانى آن است؛ البته پس از آن که غرب خود را مرکز ثقل فرهنگى در جهان قلمداد کرده و در نظر دارد سبک فرهنگى خود را براى ملتهاى دیگر صادر نماید و الگویى باشد که طبق آن حرکت کنند و ابزارى باشد براى تسلط بر آنها و سلب استقلال هویتشان تا بر مقدّرات و عایدات خود مسلط نشوند.
تمایز محقق نمىشود مگر با وجود یک هویت خاص و داراى تمدن. به عقیدهى ما، هویتى که براى آموزش در جهان اسلام نسبت به غیر خود برترى دارد و آن را سربلند مىکند، «هویت اسلامى» یا «خود اسلامى» است. شایسته است که ما شعار خود را بازگشت به این هویت قرار دهیم؛ زیرا نزدیکترین هویّت به ما و تنها فرهنگى است که تاکنون شاداب مانده است. این فرهنگ، روح، ایمان و زندگى منحصر به فرد در جامعهى امروزى ایجاد مىکند. چنین جامعهاى شایستگى دارد که اندیشمند براساس آن، فعالیت، زندگى و حرکت کند. ولى ضرورت دارد که اسلام به دور از شکل تکرارى و سنتهاى غیر آگاهىبخش خود مطرح شود که در غیر این صورت بزرگترین عامل انحطاط است. بلکه شایسته است که به صورت اسلام آگاهىبخش، پیشرفت دهنده و چالشگر و به صورت یک ایدئولوژى مطرح گردد که سبب آگاهى و روشنى مىگردد. ما مىکوشیم که اسلام از شکل یک سنت اجتماعى به صورت یک ایدئولوژى تغییر کند و از قالب مجموعهى معارف علمى که ایمان آگاهىبخش را آموزش مىدهد، و از صورت مجموعهاى از شعایر، عبادات و اعمال براى ثواب آخرت، به بزرگترین نیرو تبدیل گردد که به انسان مسئولیت، حرکت، گرایش به فداکارى و جانفشانى مىدهد (سیداحمد، ص119).
2. اعتقادى کردن آموزش
انتخاب هویت اسلامى، التزام به یک بخش اساسى از بخشهاى اسلام، یعنى «اعتقاد» است. این بخش در تار و پود تمدن کشورهاى اسلامى نفوذکرده و یکى از ابعاد آن شده است. اثر اعتقاد، به حوزهى ارزشها، اخلاقیات و روابط اجتماعى راه یافته و باید به عرصهى علوم طبیعى و کاربردهاى آن هم برسد (عماره، 1986، ص198).
کسانى که تألیفات تمدن غرب در زمینهى علوم طبیعى را مىخوانند، اثر چندانى از روحیهى ایمان در آن نمىیابند، بلکه روحیهى ضد ایمان به صورت گسترده در آنها مشاهده مىشود. این تألیفات دربارهى الحاد سخن نمىگویند، وجود خالق تواناى هستى را انکار نمىکنند، به سوى کفر و الحاد فرا نمىخوانند، ولى از آغاز تا پایان، ذهن خواننده را در حد محسوسات و اسباب و مسببات مربوط به حسیّات نگه مىدارند. بر این اساس، نه خواننده را به وجود نیروى آفرینندهى فراتر از این محسوسات توجه مىدهند ونه احساس نیاز به وجود چنین نیرویى را در او پدید مىآورند. این تألیفات صریحا وجود نیروى آفریننده را انکار نمىکنند، ولى تصورى از هستى در ذهن به جا مىگذارند که انسان فراتر از اسباب و مسببات مادى و قابل لمس نیازى احساس نکند (همان، ص200).
ایجاد روحیهى ایمان با صرف قرار دادن یک یا چند درس در جدول آموزشى که حاوى مقدارى از معلومات اعتقادى باشد، تحقق نمىیابد، بلکه باید دیدگاه هستىشناختى، روش زندگى و الگوى اجتماعى در ساختار کلى نظام آموزشى جاى گیرد و چنین دیدگاهى در اندیشه و تعامل ـ هر مقدار که باشد و به هر زمینه که مربوط شود ـ راه یابد.
3. ماهیت دانشآموز از دیدگاه اسلام
این مطلب نیاز به بحث ندارد که فرآیند تربیت در نهایت در ظرفى اساسى ریخته مىشود که «دانشآموز» نام دارد. دانشآموز انسانى است داراى سرشت و ماهیت متمایز از موجودات زندهى دیگر که مربى را وامىدارد تا روش و سطح آموزش را با توجه به توانایىها، ظرفیتها و سرشت او تعیین و هدایت کند؛ لذا ضرورت دارد که نظام تربیتى، تصور خود را در مورد ماهیت دانشآموز از رسالت اسلام و دیدگاه او دربارهى زندگى و هستى، به عنوان یک مبناى فکرى تازه، اقتباس نماید. اسلام با این مبناى فکرى، دیدگاه درستى نسبت به انسان پدید آورده و این ایمان را در انسان ایجاد کرده است که زندگى او از مبدأ کمال مطلق ریشه مىگیرد.
این دیدگاه انسان را براى دنیاى بدون رنج و بدبختى آماده مىسازد و «رضایت خداوند» متعال را به عنوان یک مقیاس اخلاقى تازه در تمام دورهها و مراحل زندگى مطرح مىکند. پس هرچه را مصلحت شخصى اقتضا کرد روا و هرچه را به زیان فرد انجامید ناروا و غیرجایز نمىداند؛ بر این اساس، روش تربیتى و نظر برخى مکاتب که «گرایشهاى دانشآموز» را محور فرآیند تربیت قرار مىدهند و تمایل و پسند دانشآموز را بر هر چیزى برترى مىبخشند، نمىپذیرد. نمىتوان ملاک «منفعت» را که تربیت پراگماتیسمى روى آن تأکید دارد، پذیرفت. هدفى که اسلام براى زندگى انسان ترسیم نموده، رضایت خداوند است. میزان به دست آوردن این هدف مقدس، ملاک اخلاقى است که تمام رفتارها با آن سنجیده مىشود. دانشآموز درستکار کسى است که به این هدف برسد. تربیت اسلامى حقیقتا آن است که بتواند شخصیتى را پدید آورد که در تمام مراحل در پرتو این ملاک و در ضمن چارچوب کلى اسلام به سوى این هدف حرکت کند (صدر، 1979، ص 45).
ملاک منفعت، از دانشآموز مىخواهد که منافع فردى خود را بر مصالح اجتماعى و عناصر پاىبندى به آن مقدم دارد. ملاکى که باید بر این معیار حاکم و غالب شود آن است که بر اساس آن تمام مصالح برآورده شود و ارزشهاى فردى و اجتماعى متوازن گردند. حال این سؤال مطرح خواهد شد که چگونه مىتوان بین دو ملاک فوق هماهنگى ایجاد کرد و بین این دو معیار، یگانگى به وجود آورد تا پرداختن به ماهیت فردى انسان، عاملى از عوامل خیر وسعادت براى جامعه باشد؟این هماهنگى به دو صورت به وجود مىآید که دین به سوى آنها راهنمایى کرده است (همان، ص 46):
اول، اینکه در مواد درسى و فعالیتهاى همراه، تفسیر واقعى از زندگى انسان و مقدمه بودن آن براى زندگى آخرت مورد توجه قرار گیرد و بیان شود که میزان رسیدن انسان به سعادت در جهان آخرت، به اندازهى تلاش او در راه کسب رضایت خداوند در زندگى این جهان بستگى دارد. پس این ملاک اخلاقى، یعنى رضایت خداوند، منفعت شخص را تأمین مىکند، در عین حالى که اهداف بزرگ اجتماعى را بر آورده مىسازد؛ بنابراین، دین، دست انسان را در مشارکت در تشکیل جامعهى سعادتمند و محافظت از مسئلهى عدالت که رضایت خداوند در آن تحقق مىیابد، باز مىگذارد؛زیرا این رضایت به حساب سود شخصى وارد مىشود و همواره هر عمل و فعالیتى در این عرصه، داراى بزرگترین عوض است.
روش دوم که تربیت اسلامى براى هماهنگى بین مصالح فردى و ارزشها و مصالح اجتماعى اتخاذ مىکند، تعهد به «تربیت ویژهى اخلاقى» است که تغذیهى روانى دانشآموز و پرورش عواطف انسانى و احساسات اخلاقى او را در نظر دارد (همان، ص48).
تمدن غربى با نقش مادى خود به چیزى منتهى شده است که شبیه «خداانگارى» انسان است و او را محور جهان و سرور هستى قرار مىدهد؛ اما در دیدگاه اسلامى بر مبناى «نظریهى اعتدالگرایى»، جایگاه انسان را حد وسط بین فنا، ذلت و اضمحلال در ذات معبود، و بین خداانگارى انسان و تبدیل آن به محور عالم و سرور هستى قرار مىدهد و انسان را به حدى از غرور مىرساند که نزدیک است معبود شود. در این دیدگاه، ایمان یعنى انتساب انسان به هستى، از طریق تسلیم در برابر خالق هستى. تسلیم بودن انسان در برابر خداوند به معناى فناى محض نیست، بلکه به این معناست که او خلیفهى خداوند در آبادانى دنیا، مدیریت ملک و سازماندهى جامعه و پرداختن به وظایف وکالت است.
پاى بندى به خلافت یعنى تسلیم در برابر خداوند و پیروى از او در امور غیبى و همچنین در امور حسى که عقل مستقلاً توانایى درک آنها را ندارد. براساس این خلافت، انسان در امور معقول و مقدور خود آزاد است تا در محدودهى اهداف و حدود شریعت خداوند که سرور وجود و آفرینندهى جهان و نگهدارندهى مخلوقات است، حرکت کند (عماره، 1989،ص 22).
مبنایى که دانشآموز مسلمان از عقیدهى خود به یگانگى خداوند، یعنى رسالت اسلام در اتکاى به خدا به منظور هدایت انسان مىآموزد، آن است که رفتارى را انتخاب کند که با رفتارهاى دیگر، در تشکیل شخصیت، منسجم و هماهنگ باشد. پس عناصر سازندهى انسان باید به گونهاى باشند که به جاى تعارض و نزاع، با یکدیگر همکارى نمایند و در رساندن او به کمال هماهنگ باشند. اگر انسان داراى نفس کشاننده (اماره)به سوى بدىهاست، همان انسان نفس ملامتگرى (لوامه) دارد که در جهت تصحیح انحرافات و کجىها عمل مىکند، تا تعادل برقرار گردد و نزاع روانى آرام شود. انسان به وسیلهى این آرامش صاحب نفس «مطمئنه» مىشود و در حالى به سوى پروردگار خود برمىگردد که هم خدا از او راضى است و هم او از خدا (نجیب محمود، 1985).
عقیدهى مسلمان اگر در دل او رسوخ کند، او را به راه راست هدایت مىکند، عدم تعدد معیارهاى اخلاقىاش را تضمین مىنماید. او یک ملاک نزد ولى امر و ملاک دیگر نزد مردم دارد و ملاک سوم ارزشهاى اوست هنگامى که با خود خلوت مىکند. اگر بتوانیم اذهان فرزندان خود را این گونه شکل دهیم، این سپرى خواهد بود که از ذلت کوچک آنان در برابر بزرگشان و فقیرشان در برابر غنىشان و ملتشان در برابر حکومتشان دفاع مىکند. همانگونه که شریف رضى فرمود:
وکان الغبن لو ذلّوا و نالوا فکیف بهم و قد ذلّوا و خابوا؟
یعنى کسى که به اهداف خود از طریق ذلت مىرسد، زیانبار است، چه رسد به کسى که ذلت را پذیرفته و چیزى دستگیرش نشده است (نجیب محمود، 1984، ص102).
4. تربیت معلم طبق الگوى مطلوب
ما مىخواهیم تربیت بر اساس مبانى، فلسفه و مؤلفههاى اسلامى باشد. در ادبیات تربیتى سخن مشهورى شایع شده و مضمونش این است که معلم «مغز» یا «ستون فقرات» فرآیند تربیت است. به خاطر کثرت انعکاس و تداول این مسئله، به آثار زیانبار آن کمتر توجه مىشود. ولى حق آن است که معلم مانند «قنات» است که از طریق آن شیوهها، مقررات، ارزشها، گرایشها، شیوهى تفکر و روش رفتار در دانشآموزان جارى مىشود، به گونهاى که تلاش براى تربیت معلم بر اساس دیدگاه اسلامى ضرورت مىیابد.
5. عقلگرایى
جوهر ایمان دینى خداپرستى است. راه انسان به سوى ادراک خداوند عقل است، و نه فقط منابع و متون نقلى؛ زیرا پذیرش صحت منابع مقدس (کتاب و سنت) مبتنى بر پذیرش راستگویى پیامبرى است که آنها را آورده و همچنین مبتنى بر پذیرش وجود پروردگارى است که او را ارسال و این منبع (کتاب) را به او وحى نموده است؛ پس اول باید به وجود خداوندى ایمان داشت که وحى را فرستاده و پیامبر را به معجزه (وحى و کتاب) یارى داده است. راه این ایمان «عقل» است؛ پس عقل راه ایمان و مسیر انسان براى رسیدن به جوهر دین است (عماره، 1989، ص 49).
قاضى عبدالجبار مىگوید: اولین دلیل شرعى، دلالت عقل است؛ زیرا با آن، بدى را از خوبى تشخیص مىدهیم و حجیت کتاب، سنت واجماع، به ترتیب به وسیلهى آن مشخص مىشود (همان، ص 50).
قاضى عبدالجبار کسانى را که از این ترتیب ادله شگفتزده مىشوند، مورد انتقاد قرار مىدهد و یادآورى مىکند که تقدّم عقل بر کتاب تقدم برترى نیست، بلکه «تقدم ترتیبى» است؛ مثلاً شخصى که از منزل به «مسجد» مىرود باید با پیمودن «راه» به مسجد برسد. پس پیمودن راه پیش از مسجد به معناى برترى اولى بر دومى نیست، بلکه از نوع ترتیب منطقى امور است. او در ادامهى مىگوید: «برخى از این تعجب مىکنند و مىپندارند که ادله، تنها کتاب، سنت و اجماع هستند، یا تصور مىکنند که عقل اگر بر چیزى دلالت کند، در رتبههاى بعد قراردارد، ولى این گونه نیست؛ زیرا خداوند فقط اهل خرد را مورد خطاب قرار داده است. حجیت کتاب و سپس سنت و اجماع، با عقل شناخته مىشود. پس عقل در این باب اساس است» (عماره، 1989).
ما از «عقل» دو معنا را در نظر داریم: 1)مجموعهى افکارى که در ذهن ما انباشته شدهاند و در شکلدهى رفتار ما نقش دارند؛ 2)روش رسیدن به افکار که به وسیلهى آن افکار را مرتب و طبقهبندى و معانى و دلالتها را با آنها استنباط مىکنیم.
بنابراین، منظور از افکار چیست؟ همان طور که هر حیوانى روشى براى حمایت از خویش دارد، یا با دفاع، حمایت «انفعالى» مىکند، یا با حمله، حمایت «فعال» دارد، ابزار انسان براى دفاع از خود، افکار اوست. انسان به ندرت از عضلات، انگشتان و دندانهاى خود در دفاع و حمله استفاده مىکند، ولى با افکار خود اسلحه مىسازد، برنامه طرح مىکند و راههایى در حمایت از خود، با دفاع یا حمله، ترسیم مىکند؛ لذا افکار باید متضمن راهى باشد براى زندگى قوىتر و کاملتر. خداوند توانا و حکیم انسان را موجود خردمند نیافریده است تا با استفاده از عقل خود، ابزارى براى بازى و سرگرمى بسازد. اگر انسان این گونه لحاظ شود که با پرورش عقل خود تصوراتى براى دفاع یا حمله در زندگىاش بیافریند، در این صورت، افکار او حقیقتا حبابهاى تهى، مانند حباب صابون خواهند بود (نجیب محمود، 1978، ص 373).
تا زمانى که کودکان ما مسائلى را حفظ مىکنند، یعنى دریافتهایى از شنیدهها و خواندنىها در جعبهى سر خود انبار و نگهدارى مىکنند، در اشتباه خواهیم بود اگر بپنداریم آنان آموزش دیدهاند. تفاوت زیادى است بین کسى که در برجى گلى به سر مىبرد که پایههاى آن اندوختههاى زبانى در کتابها یا جمجمهى سر اوست و بین شخصى که اندوختههاى فرد اول را دارد، ولى به دیوارهاى مستحکمى مجهز و در دنیا به وسیلهى آن اشیا، پدیدهها و صحنهها را مىآفریند (نجیب محمود، ص 367). ریشهى ناتوانى نظامهاى آموزشى ما آن است که کودکان ما از نوع فرد اول بارمىآیند.
راه خروج ما از مشکلات آموزشى، آن است که به دانشآموز در تمام مراحل تحصیل و مواد درسى، در هر روز و در هر درس، یاد دهیم که چگونه از الفاظى که از استاد و معلم مىشنود یا در کتاب، جزوه و یادداشت مىخواند، فراتر رود و به چیزى برسد که کلمات بر آن دلالت دارند؛ یعنى در سطح الفاظ متوقف نماند؛ زیرا کلمات سکوى پرتاب و ایستگاه رسیدن به معانى هستند. وقتى این عادت در دانشآموز تقویت شود که در پشت هر لفظ در جستوجوى معناى آن باشد، مشروط بر این که آن معنا را حقیقتى بداند که الفاظ بر آن دلالت دارند، در این صورت عادت خواهد کرد که مسائل نامربوط را نادیده بگیرد (همان، ص 372).
اما از نظر روش، آیاتى وجود دارند که فرهنگ پژوهش علمى را بیان مىکنند و مىفرمایند انسان باید همراه با فروتنى، در نیل به حقیقت کوشا و از توهمات و گمان به دور باشد (اسماعیل على، 1982، ص 77). به همین دلیل، دانشمند اسلامى هر لحظه احساس مىکند که نیازمند علم بیشتر است و ندا مىدهد: «رَبِّ زِدْنِی عِلْما؛ پروردگارا بر دانش من بیافزا» (طه، 114).
نسبت به گمراهگرىِ علم، هرچند بسیار با تخصص بالا باشد، توجه دارد؛ لذا همواره گفتهى خداوند را بر زبان دارد که «وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً؛ و جز اندکى از دانش به شما داده نشده است» (اسراء، 85).
منبع علم در نظر مسلمان خداوند است؛ لذا با فرشتگان هم صدا مىشود:
«سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا؛ اى خداى منزه، جز آنچه خود به ما تعلیم دادهاى نمىدانیم» (بقره، 32). او در پرتو حقیقت حرکت مىکند نه بر مبناى گمان: «إِنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنْ الْحَقِّ شَیْئا؛ ظن و گمان هرگز انسان را از حقیقت بىنیاز نمىکند» (نجم، 28).
گمان در نظر او سردرگمى در تاریکى، دگرگونى حقیقت و بىاعتنایى به کرامت عقل است؛ لذا با فرمایش خداوند در نکوهش کفار هم صدا مىشود: «إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الاْءَنْفُسُ؛ آنان فقط از گمانهاى بىاساس و هواى نفس پیروى مىکنند» (نجم، 23).
از مقررات پژوهش علمى آن است که انسان بدون علم سخن نگوید: «فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیمَا لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ؛ چرا دربارهى آن چه آگاه نیستید گفتوگو مىکنید؟» (آل عمران، 66). «وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُوْلَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً؛ از آنچه به آن آگاهى ندارى، پیروى مکن ؛ چرا که گوش و چشم ودل همه مسئولاند» (اسراء، 36). «تَقُولُونَ بِأَفْوَاهِکُمْ مَا لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَیِّنا وَهُوَ عِنْدَ اللّهِ عَظِیمٌ؛ با دهان خود سخنى مىگفتید که به آن یقین نداشتید و آن را کوچک مىپنداشتید در حالى که نزد خدا بزرگ است» (نور، 15).
خداوند ما را نسبت به علم ظاهرى که صاحبش به آن غرور دارد، هشدار مىدهد: «یعلمون ظاهرا من الحیاه الدنیا و هم عن الآخرة غافلون؛ آنان فقط ظاهرى از زندگى دنیا را مىدانند و از آخرت (و پایان کار) غافلاند» (روم، 7).
این علم ظاهرى زمینهساز گمراهى و هوا پرستى است: «أَفَرَأَیْتَ مَنْ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ أَفَلاَ تَذَکَّرُونَ؛ آیا دیدى کسى را که معبود خود را هواى نفس خویش قرار داده و خداوند او را با آگاهى (بر این که شایستهى هدایت نیست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مهر زده وبر چشمش پردهاى افکنده است؟» ( جاثیه، 23).
در نهایت نویسندهى این سطور نمىخواهد خواننده را فریب دهد تا بپندارد نویسنده تصویر کامل و روشنى از مشکل سوگیرى در آموزش ارائه داده که راه رسیدن به آموزش مبتنى بر هویت تمدن اسلامى را نشان مىدهد این تصویر هنوز براى تکمیل و به دست آوردن دقت و وضوح مطلوب خود نیازمند تلاش بسیار است .
بسیارى از کتابها، پژوهشها و مطالعاتى که دربارهى تربیت اسلامى هستند از دید من به «تحکیم» مسئله که مورد نظر ماست نپرداختهاند. بسیارى از آنها به تاریخ سنتى، ارائهى دوباره و تفصیل و توضیح پرداختهاند. اما فعالیتى فکرى که نشان دهندهى راه باشد تاکنون نیافتهام و با دقت بیشتر، مى توانیم بگوییم که مشخصات کامل آن هنوز بیان نشده، بلکه در هر جا یک نگاه کلى و گذرا مطرح شده است. این نگاهها فردى و پراکندهاند و باید گردآورى شوند تا تصویر کامل شود.
منابع و مآخذ
1. اسماعیل على، سعید، (1982). دیمقراطیه التربیه الاسلامیه. عالم الکتب. القاهره.
2. اسماعیل على، سعید، (1987). الفکر التربوى العربى الحدیث، سلسله عالم المعرفه (113).المجلس الوطنى لثقافه والفنون و الاداب .
3. الساره، قاسم، (1987). تعریب المصطلح العلمى، اشکالیة المنهج فى عالم الفکر، سلسلة عالم المعرفه (113).المجلس الوطنى لثقافه و الفنون و الآداب.
4. امین، سمیر، (1985). ازمه المجتمع العربى. در المستقبل العربى، القاهره .
5. البشرى،طارق، مقدمته لکتاب: مقدمات فى البعث الحضارى، للسید حسن الدسوقى. المکتب المصرى الحدیث القاهره.
6. بلقزیز، عبدالله، (1986). «فى نشوء و اخفاق الدعوه العلمانیه فى العالم العربى»، مجلة الوحده، العدد 26-27.
7. ترکى، عبدالفتاح، (1984). «الوجه الآخر للمفاهیم الوافده». مجله التربیه المعاصره، العدد الاول، القاهره.
8. حسین البلاوى، حسن، (1988). «الاصلاح التربوى فى العالم الثالث»، عالم الکتب، مجله التربیه المعاصره، العدد الاول، القاهره.
9. خلیل، عماد الدین، (1983). تهافت العلمانیه. موسسة الرساله، بیروت.
10. خلیل، عماد الدین، «شىء عن الفکر الوضعى». مجلة المسلم المعاصر، العدد الاول، السنه العاشره، بیروت .
11. راغب الفاروقى، اسماعیل، (1984). «التحرک الفلسفى الاسلامى الحدیث»، مجله المسلم المعاصر، العدد 39،بیروت.
12. سید احمد، عبدالسمیع، (1981). ظاهره الاغتراب بین طلاب الجامعه فى مصر. رساله دکتوراه غیر منشوره، کلیة التربیه. جامعة عین شمس، القاهره.
13. سید احمد، عبد السمیع، الایدئولوجیه و التربیه.
14. سید غنیم، کارم، (1989). «اللغه العربیه و النهضه العربیه المنشوده فى عالمنا الاسلامى». مجله عالم الفکر. وزاره الاعلام، کویت .
15. شریعتى، على، (1986). العوده الى الذات. ترجمة ابراهیم الدسوقى شتا. الزهراء لاعلام العربى.
16. شمس الدین، محمد مهدى، (1983). العلمانیه. الموسسة الجامعیة لدراسات و النشر، بیروت.
17. شیخ ادریس، جعفر، (1988). «اسلامیه العلوم و موضوعیتها». مجلة المسلم المعاصر، العدد الخمسون، السنة الثالثة عشر، بیروت.
18. صدر، محمد باقر، (1979). فلسفتنا. دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
19. عماره، محمد، (1986). الاستقلال الحضارى. دار الوحدة، بیروت.
20. عماره، محمد، (1989). الغزو الفکرى ؛ وهم اوحقیقة. الازهر الشریف.
21. فرایرى، پاولد، (1980). تعلیم المقهورین. ترجمه یوسف نور عوض. دارالقلم، بیروت.
22. محمد حسین، محمد، (1982). الاسلام و الحضاره الغربیه. موسسة الرسالة، بیروت .
23. نجیب، کمال، (1984). «التبعیه و التربیه فى العالم الثالث». مجله التربیه المعاصره، رابطة التربیه الحدیثه، القاهره.
24. نجبیب، کمال، (1986). «النظریه النقدیه و البحث الاجتماعى التربوى». مجله التربیه المعاصره، العدد الرابع، القاهره.
25. نجیب، محمود، زکى، (1984). قیم من التراث. دارالشروق، بیروت .
26. نجیب، محمود، زکى، (1987). رویة اسلامیه. دارالشروق، القاهره.
27. نجیب، محمود، زکى. فى تحدیث الثقافه العربیه.
پی نوشتها:
1. این متن ترجمهى مقالهى «اشکالیة التحیّز فى التعلیم» از کتاب اشکالیة التحیّز، ویراسته عبدالوهاب المسیرى، قاهره، المعهد العالمى للفکر الاسلامى، 1415 ق مىباشد.
2. عضو گروه روانشناسى مؤسسه امام خمینى(ره)
3. Sharturs
4. Boobitt