کیف نتعامل مع القرآن العظیم
آرشیو
چکیده
متن
مقدمه
دکتر یوسف قرضاوى، یکى از دانشمندان بزرگ جهان اسلام است که توانسته است در اکثر عرصههاى علوم اسلامى، با شیواترین بیان و عمیقترین مطالب قلم بزند و به پاسخ چالشهاى فراروى جوامع معاصر اسلامى بپردازد. یکى از آن موارد، علوم قرآنى است که عدهاى از روشنفکران مسلمان، بدون توجه به مبادى لازم، در آن وارد گشته و خود و دیگران را به انحراف کشاندهاند. کتاب چگونه با قرآن تعامل ورزیم، نشانهاى از کوشش خالصانه ایشان است. این کتاب در کشورهاى مختلف چاپ شده و مشتمل بر حدود 470 صفحه و داراى چهار باب به شرح ذیل است:
باب اول: ویژگیهاى قرآن و مقاصد آن؛
باب دوم: نحوه تعامل با قرآن از نظر حفظ، تلاوت و گوش دادن به آن؛
باب سوم: نحوه تعامل با قرآن از منظر درک و تفسیر آن؛
باب چهارم: نحوه تعامل با قرآن از نظر پیروى و تبلیغ آن.
ولى مهمترین باب آن، باب سوم است که بیش از دویست صفحه را به خود اختصاص داده است. این باب داراى چهار فصل است که در این مقاله تلاش مىشود خلاصهاى از این فصلها براى خوانندگان محترم ارائه گردد.
فصل اول: ؛تفسیر، اهمیت، ضرورت و انواع آن
در این فصل، به دو موضوع اشاره مىشود:
1. تفسیر، نیاز به آن و جایگاهش:
در تبیین این موضوع به چند مسئله اشاره مىشود:
1. 1. مفهوم تفسیر: تفسیر در لغت، به معناى روشن کردن و توضیح است که گاهى مربوط به امور حسى و زمانى مربوط به امور معقول است. اما در اصطلاح، چنانکه ذهبى در التفسیر و المفسرون مىگوید، دانشى است که در آن، از آیات قرآن مجید، از نظر دلالتش به مراد خداوند، به اندازه توان بشرى، بحث مىشود.
2. 1. تفسیر و تأویل: در فرق نهادن میان تفسیر و تأویل، عالمان علوم قرآنى مطالب متعددى گفتهاند. برخى فرقى میان آن دو قایل نشدهاند، بعضى تفسیر را اعم گرفتهاند، برخى تأویل را ذکر احتمالات دانستهاند، و عدهاى ذکر معنا به واسطه استنباط را تأویل گرفتهاند؛ اما، حق آن است که نمىتوان به هیچ قولى از اقوال فوق جزم پیدا کرد و فقط مىتوان گفت: در عرصه علم اصول و کلام، تأویل داراى معناى روشنى است که همان برگرداندن لفظ از معناى ظاهرش به معنایى دیگر، بهواسطه وجود قرینه است.(2)
3. 1. نیاز به تفسیر: ما به چندین علت نیازمند علم تفسیر هستیم که عبارتاند از:
الف) قرآن شامل کلیات است و استخراج جزئیات از آن، نیازمند تفسیر است.
ب) قرآن به زبان عربى نازل گردیده که پر از دلالتهاى مختلف است؛ مانند: صریح و کنایه، حقیقت و مجاز، عام و خاص، مطلق و مقید، و منطوق و مفهوم که براى فهم درست اینها نیازمند به علم تفسیر هستیم.
ج) فهم و درک مردمان مختلف است؛ برخى از آنها فقط ظاهر را درک مىکنند و برخى به عمق راه مىیابند. براى درک همگانى قرآن، به تفسیر نیاز است.
د) آیات قرآن، در جوهاى متفاوت و حالتهاى خاص نازل شده، که بدون درک آنها فهم قرآن در برخى موارد ناممکن است که با تفسیر، روشن مىشوند.
ر) خطاهایى از صدر اسلام تاکنون، در تفسیر واقع شده که با علم تفسیر صحیح، باید این خطاها برطرف شود.
4. 1. انواع تفسیر: به گفته ابن عباس تفسیر چهار قسم است:
الف) تفسیرى که عرب با زبان خویش مىتواند آن را بفهمد؛
ب) تفسیرى که هیچ کس در جهل به آن معذور نیست؛
ج) تفسیرى که عالمان آن را مىفهمند؛
د) تفسیرى که غیر از خداوند، کسى قادر به فهم آن نیست.
طبق آنچه در برهان زرکشى آمده، توضیح موارد چهارگانه فوق بدین قرار است:
نوع اول همان تفسیر کلمات و جملات عربى است؛ عرب مىتواند کلام عربى را درک کند و حقیقت و مجاز و صریح و کنایه را بفهمد.
نوع دوم شامل آن دسته از آیاتى است که داراى معانى ظاهرىاند که به ذهن تبادر مىکند و نیازمند فعالیتهاى ذهنى عمیق نیست.
نوع سوم مواردى را شامل مىشود که نیازمند علوم دیگر و استنباط و دقت است.
نوع چهارم مربوط به امور غیبى است، مانند برزخ، که فقط خدا از آنها آگاه است و نیز ممکن است آیات متشابه، که آیه 7 سوره آل عمران به آنها اشاره دارد، در قسم چهارم داخل شوند؛ البته این نظریه، بنابر یکى از دو نظریه معروف در تفسیر این آیه است.
5. 1. منزلت علم تفسیر: راغب اصفهانى مىگوید: «شرافت علوم، یا به خاطر شرافت موضوع و یا به علت عظمت هدف و یا به سبب نیاز شدید به آنهاست؛ و علم تفسیر، داراى هر سه مورد است؛ چرا که موضوع آن، کلام خداوند است که معدن هر فضیلتى است و هدف آن، وصول به سعادت ابدى است و هر کمال دنیوى و اخروى، نیازمند علوم شرعى و معارف دینى است که فهم آنها متوقف بر علم به کتاب الهى است».
6. 1. فضیلت علم تفسیر: روزى امام على علیهالسلام از جابر بن عبداللّه یاد کرد و او را به داشتن دانش توصیف نمود. مردى که در آنجا بود گفت: فدایت شوم، مىگویى جابر اهل دانش بود، در حالى که خودت چنان هستى؟ على علیهالسلام فرمود: این به خاطر آن است که او تفسیر آیه «إِنَّ الَّذِى فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْءَانَ لَرَآدُّکَ إِلَى مَعَادٍ» (قصص / 85) را مىدانست.
2. تفسیر روایى و تفسیر به رأى:
در اینجا به دو مسأله اشاره مىشود:
1. 2. آفتهاى تفسیر روایى: برخى از آفتهاى تفسیر روایى از این قرارند:
الف) وجود روایات ضعیف و موضوع در میان روایات تفسیرى؛
ب) اختلاف و تضاد شدید روایات تفسیرى با یکدیگر؛
ج) برخى از روایات، در واقع روایت نیستند، بلکه آراى شخصى خود راوىاند؛
د) تفسیر روایى، تفسیرى روشمند و شامل همه آیات نیست، بلکه تعلیقهاى بر آیات به حساب مىآید.
2. 2. تفسیر به رأى: منظور از تفسیر به رأى، تفسیر قرآن به واسطه اجتهاد و به کار بردن عقل در فهم آیات قرآنى، در پرتو آشنایى به کلام عرب و شروطى خاص است. برخى، شروطى را براى این نوع از تفسیر ذکر کردهاند؛ مانند آشنایى با ادبیات عرب و قرائتهاى مختلف قرآنى، درک اصول دین و اصول فقه، آشنایى با اسباب نزول و ناسخ و منسوخ و روایات تفسیرى و نیز، دارا بودن علم موهبتى و برخوردارى از سلامت قلبى.
یک سؤال و پاسخ آن
برخى مىگویند احادیث بسیارى در مذمّت تفسیر به رأى موجود است؛ عمل فقها و عالمان دینى نیز در اجتناب از تفسیر به رأى بوده است؛ پس چگونه مىتوان از تفسیر به رأى حمایت کرد؟
در پاسخ باید گفت: اگر چنین روایاتى را بپذیریم، مىتوانیم آنها را به دو شکل توجیه کنیم: اول اینکه مراد از رأى، هواى نفس است، که در این حالت، آرا و اعتقادات و مذهب فرد است که قرآن را تفسیر مىکند و دیگر اینکه منظور از این گونه روایات، منع شروع به تفسیر بدون حصول شرایط تفسیر است که بدانها اشاره شد. علت خوددارى برخى فقها و عالمان دینى از تفسیر به رأى، احتیاط است نه ممنوع بودن چنین تفسیرى؛ علاوه بر آن، بسیارى از عالمان دینى از این روش استفاده کرده و از آن اجتناب نکردهاند.(3)
فصل دوم: ضوابط تفسیر صحیح
ایشان تفسیر صحیح را منوط به رعایت مطالب ذیل مىدانند:
جمع میان تفسیر روایى و اجتهادى، تفسیر قرآن به قرآن، تفسیر قرآن با سنت صحیح، استفاده از تفسیر صحابه و تابعین، تمسک بىچونوچرا به زبان عربى، رعایت سیاق آیات، ملاحظه اسباب نزول، و اهتمام به مرجعیت قرآن.
اینک به توضیح موارد فوق که معیارهاى تفسیر صحیحاند مىپردازیم:
1. جمع میان تفسیر روایى و تفسیر اجتهادى: در تفسیر قرآن، باید میان روایت و درایت، و نقل و عقل، جمع کرد؛ چرا که روایات تفسیرى، شامل همه قرآن نیستند؛ ثانیا، اصحاب پیامبر هم همه قرآن را تفسیر ننمودهاند؛ ثالثا، بسیارى از روایاتِ تفسیرى ضعیفاند؛ لذا باید در کنار تفسیر روایى، از عقل و نظر و اجتهاد فکر بهره برد، تا تفسیرى مناسب ارائه شود.
2. تفسیر قرآن به قرآن: برخى از آیات، آیات دیگرى را تفسیر مىکنند، چنانکه برخى، برخى دیگر را تصدیق مىنماید. پیامبر صلىاللهعلیهوآله آنگاه که دید دو گروه درباره «قدر» به مشاجره افتادهاند و هر یک براى خود به آیهاى تمسک مىکنند، برآشفت و فرمود: چگونه برخى از آیات را بر برخى دیگر مىکوبید، در حالى که خداوند آن را نازل کرده که قسمتى از آن، قسمت دیگر را تصدیق مىکند. آیات بسیارى از قرآن کریم، حقیقت فوق را ثابت مىکند.
3. تفسیر قرآن با سنت صحیح: طبق آیات قرآنى، مانند آیه 64 نحل، پیامبر صلىاللهعلیهوآله روشنکننده قرآن و اولین مفسّر آن است و این به سبب آن است که غیر از قرآن، معارف بسیارى بر پیامبر صلىاللهعلیهوآله وحى شده است.
4. استفاده از تفاسیر صحابه و تابعین: اصحاب پیامبر صلىاللهعلیهوآله شاگردان مکتب محمدىاند و بر سر سفره قرآن، عقل و قلبشان تغذیه شدهاند. آنها، اسباب نزول را مشاهده کرده و قراین را دیدهاند؛ لذا امورى را دیده و شنیدهاند که دیگران نه دیده و نه شنیدهاند؛ پس اقوال آنان براى مفسّران سودمند است و اگر بر مسئلهاى اجماع کرده باشند، پیروى از آن لازم است، چون نشان از وجود آن در سنت پیامبر صلىاللهعلیهوآله دارد.(4)
5. تمسک بىچونوچرا به زبان عرب: مفسّر باید با توجه به دلالتها و استعمالهاى زبان عربى و قواعد آن و نیز با توجه به معجزه بودن بلاغت قرآنى، قرآن را تفسیر نماید. از جمله مفسّر باید موارد ذیل را رعایت نماید:
الف) رعایت مفهوم کلمه در عصر نزول: در عصر نزول، بسیارى از کلمات داراى معانى خاصى بوده، اما عمدتا تحول یافتهاند؛ مثل کلمههاى «فقه» و «حکمت» که در عصر نزول معانى عامى داشته ولى امروزه محدود شدهاند. کلمه «سائحون» امروزه در کشورهاى عربى به معناى گردشگران اجانب به کار مىرود، اما در قرآن به معناى روزهداران یا هجرتکنندگان در راه خدا استعمال شده است.
ب) رعایت تخصیصها و تقییدها: آیات فراوانى در قرآن آمده که داراى معناى عام یا مطلقاند و تخصیص و تقیید خوردهاند که در این صورت، نباید به صرف معناى لغوى آن اکتفا نمود.
ج) پرهیز از تفسیر کلمه به همه معانىاش: نمىتوان کلمهاى را که مشترک لفظى است به همه معانىاش تفسیر کنیم. کلمه «عسعس» هم به معناى اول شب است و هم به معناى آخر شب، نمىتوان گفت که هر دو معنا در آیه، مراد است.
د) شناخت حقیقت و مجاز و پرهیز از تفسیر به هر دو: قاعده اولیه آن است که کلام بر معناى حقیقى حمل شود، مگر قرینهاى بر مجاز موجود باشد؛ و چنین قرینهاى بر سه نوع است: عقلیه، عرفیه و لفظیه. مفسّر نباید هم معناى حقیقى و هم معناى مجازى را معتبر بداند.
ر) یافتن معناى کلمه با جستوجو در موارد استعمال کلمه در قرآن.
6. رعایت سیاق آیات: فهم سیاق آیات، براى تفسیر صحیح آنها لازم است. اهمیت فهم سیاق به حدى است که با وجود آن، اسباب نزول و آراى مفسّران کارآیى ندارند و فهم سیاق، بر آنها مقدم است؛ به عنوان نمونه، جمله «وَ مَآ أُبَرِّئُ نَفْسِىآ إِنَّ النَّفْسَ لاَءَمَّارَةُم بِالسُّوآءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّىآ إِنَّ رَبِّى غَفُورٌ رَّحِیمٌ» (یوسف / 53) نقلقول از حضرت یوسف علیهالسلام نیست؛ زیرا کلام در باب نقل سخن یوسف قطع شده و مربوط به کلام زلیخاست که وحدت سیاق، تأییدگر آن است.
7. توجه به اسباب نزول: برخى از آیات داراى اسباب نزولاند که در تفسیر این آیات، حتما باید به اسباب نزولشان توجه شود. گاهى جهل به سبب نزول آیه، موجب عدم فهم آن و یا فهم معناى انحرافى خواهد شد؛ لذا گفته شده که علم به سبب، موجب علم به مسبب مىشود. شاطبى در الموافقات مىگوید: به دو دلیل، علم به اسباب نزول لازم است:
الف) محور علم معانى و بیان، شناخت مقتضاى حال است.
ب) بدون درک اسباب نزول آیات و سورهها نمىتوان از شبههها و اشکالها دور شد. البته باید توجه کرد که اسباب نزول، موجب تخصیص معانى عام و مطلق آیات نمىشوند.
8. مرجعیت قرآن: مفسّر باید قرآن را مرجع خود قرار دهد و در صدد فهم صحیح آن، همان طورى که هست، باشد و بدون آنکه بخواهد عقاید خود را بر آن تحمیل نماید، واقعا درصدد رجوع به قرآن و بهرهمندى از آن باشد و خویش را تابع قرآن قرار دهد نه عکس آن را طالب باشد؛ بنابراین، نباید قرآن را شیعى یا سنى فرض کنیم و نباید با این پیشفرض که قرآن، فلسفى یا ظاهرى اشعرى یا معتزلى است، آن را تفسیر نماییم. عدم رعایت این مسئله، سبب پدیدار شدن لغزشهاى بزرگى براى برخى مذاهب اسلامى شده است.
قلّت دانش و عدم تفکر و تدبر لازم و نیز نیت و قصد فاسد، موجب بروز این انحرافها در برخى از مفسران است.
فصل سوم: لغزشگاههاى فهم و تفسیر قرآن مجید
در این فصل هشت لغزش و چالش در مقابل مفسّران شمرده شده که به اختصار به هر یک اشاره مىکنیم:
1. تمسک به آیات متشابه و ترک محکمات
در این بحث چند مسئله تبیین مىگردد:
1. 1. محکم و متشابه در قرآن: در قرآن مجید، گاهى کل قرآن، محکم معرفى شده (ر ک: هود / 1) و زمانى، همه قرآن، متشابه قلمداد شده (زمر / 23) و در آیه 7 سوره آلعمران، آیات به دو دسته محکم و متشابه تقسیم شدهاند.
2. 1. مفهوم محکم و متشابه: آیات محکم، آن دسته از آیاتاند که تفسیرشان بدون مشکل است؛ اما آیات متشابه، به خاطر تشابه به مسائل دیگر، تفسیرشان مشکل گردیده است. این تشابه یا از حیث لفظ است و یا از نظر معنا و یا از هر دو نظر.
3. 1. فلسفه وجود آیات متشابه در قرآن: متشابه بودن برخى آیات علل متعددى دارد؛ از جمله:
الف) وجود دلالتهاى متنوع، خطابهاى متعدد و حذفها و تقدیم و تأخیرها و غیره در زبان عربى؛
ب) وجود اختیار در انسان و ملکات عقلى؛
ج) وجود تکالیف سخت و دشوار در دین؛
د) مخاطب قرار گرفتن صاحبان عقل و خرد و تحریک عقول براى جستوجو و دقت و استنباط، در دین اسلام؛
ر) طبیعت متنوع بشر از نظر سطح فهم و دقت و مخاطب قرار گرفتن همه آنها در قرآن مجید؛
س) اراده خداوند به ضرورتِ رسیدن انسانها به ثواب، از راه دقت و تفکر در آیات الهى.
مجموع عوامل فوق موجب حصول تشابه در برخى از آیات قرآن شده است.(5)
4. 1. نهى از عمل به متشابهات: آیات متشابه دو قسم است: متشابه اضافى که با ارجاع آنها به محکمات، مشکل فهم آنها برطرف مىشود و متشابه حقیقى که فقط خداوند معانى آنها را مىداند و با ارجاع به محکمات قابل درک نیستند و فقط باید به آنها ایمان آورد.(6)
5. 1. پیروى از متشابهات: اینک به نمونههایى از آن در قرآن کریم اشاره مىشود:
الف) حلال دانستن رباى حرام: عدهاى از آیه شریفه 130 سوره آلعمران، حلیت ربا را استفاده کردهاند. خداوند مىفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَأْکُلُوا الرِّبَا أَضْعَافا مُضَاعَفَةً». گفتهاند: طبق این آیه، اگر ربا کم باشد، بدون اشکال است و حرمت در صورتى است که سود، چند برابر باشد؛ در حالى که آیه فوق، شبیه آیه شریفه قمر است که به تدریج و با ملاطفت، حکم آن بیان شده و این روش قرآن کریم در نابودسازى سنتهاى ریشهدار جامعه جاهلى مجاز بوده است.
ب) پسر دانستن عیسى براى خداوند: عدهاى از مسیحیان گفتهاند: آیه شریفه «إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَکَلِمَتُهُوآ أَلْقَیهَآ إِلَى مَرْیَمَ وَرُوحٌ مِّنْهُ» (نساء / 171) دلالت دارد که حضرت عیسى پسر خداست؛ اما خطاى این گروه از مسیحیان آن است که از جمله: «فَـءَامِنُواْ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَلاَ تَقُولُواْ ثَلَـثَةٌ...» و آیات بسیار دیگرى غفلت ورزیده و با محکمات، آن تشابه را رفع ننمودهاند.
ج) تأیید وحدت وجود حلولى: خداوند مىفرماید: «هُوَ الظَّـهِرُ وَ الْبَاطِنُ» (حدید / 3) تعدادى از صوفیان معتقدند که، طبق آیه فوق، همهچیز خداست، ولى این گروه خود را به نادانى زدهاند؛ زیرا از ابتداى قرآن تا آخر آن، بر این مطلب استوار است که خداوند خالق و موجودات دیگر مخلوقاند؛ چنانکه عابد و معبود و رب و مربوبى در کار است.
د) خوارج از جمله شریفه «إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّه» (یوسف / 40) بر مذهب فاسد خود دلیل آورده و غفلت کردهاند که در آیات دیگرى، خود خداوند، حکم غیر خود را نافذ دانسته است. آنجا که مىفرماید: «فَابْعَثُواْ حَکَمًا مِّنْ أَهْلِهِى وَحَکَمًا مِّنْ أَهْلِهَآ» (نساء / 35).
ر) تأیید بر سکولاریسم: برخى از سکولارها خواستهاند از درون دین و قرآن شریف بر اثبات سکولاریسم دلیل اقامه کنند و جدایى اسلام از دنیا و سیاست را تأیید شده فرض نمایند. آنان گفتهاند که آیاتى مانند «فَذَکِّرْ إِنَّمَآ أَنتَ مُذَکِّرٌ * لَّسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ» (غاشیه / 21 و 22) و نیز آیاتى که دنیا را مذمت مىنماید؛ مثل «وَمَا الْحَیَوةُ الدُّنْیَآ إِلاَّ مَتَـعُ الْغُرُورِ» (آلعمران / 185) بر سکولاریسم دلالت مىکند. این گروه، آیات بسیار مربوط به حکومت و دنیا و حاکمیت پیامبر و جنگها و قوانین متعدد اجتماعى قرآن را نادیده گرفتهاند.
2. تأویل ناصحیح
در این مورد به چند مسئله اشاره مىگردد:
1. 2. ضرورت تأویل: درست است که اصل و قاعده اولى، تمسک به ظاهر و اجتناب از تأویل است، اما تأویل، که برگرداندن لفظ از معناى حقیقى به معناى مجازى است، در برخى از موارد، ضرورى است و نمىتوان از آن فرار کرد و همه عالمان و مذاهب اسلامى آن را پذیرفتهاند. حتى ابنحزم که در تمسک به ظواهر، از همه افراطىتر است، در مواردى آن را قبول کرده است.
2. 2. بطلان تأویلِ بدون دلیل: چون تأویل خلافِ قاعده اصلى است، در صورتى جایز است که داراى دلیل قانعکننده از لغت یا شرع و یا عقل باشد و به تعبیر دیگر، امکان حمل کلام بر ظاهرش نباشد.
3. 2. ضوابط تأویل: تأویل یکى از خطرهاى مهم پیش روى مفسّران است؛ لذا براى اجتناب از تأویل ناصحیح، ضوابطى براى آن ذکر کردهاند که برخى از این قرار است:
الف) باید دلیلى وجود داشته باشد که معناى مرجوح را راجح کند.
ب) معناى مرجوح باید معنایى باشد که لفظ موجود، توان اشتمال بر آن را داشته باشد و از آن بیگانه نباشد.
ج) دلیل مرجوح باید از دلیل معناى راجح قوىتر باشد، نه ضعیفتر و نه مساوى آن.
4. 2. مواردى از تأویلهاى ناصحیح فرق و مذاهب: اینک به مواردى از تأویلهاى ناصحیح در فرق و مذهب اشاره مىشود.
الف) مذهب باطنیه: باطنیه معتقد است که براى هر آیهاى بطنى است که لب و مقصود اصلى آیه است و ظاهر و قشر آیه، هدف و مقصود نیست. اینان در بطنگرایى راه افراط در پیش گرفته و بدون ضابطه و استناد به لغت، شرع و عقل، در وادى خطرناکى افتادهاند.
ب) غلات صوفیه: برخى از صوفیان معتقد شدند که براى هر آیهاى شصت هزار بطن و دانش وجود دارد و در این عقیده، به احادیثى اعتماد نمودهاند که صحّت آنها اثبات نشده است.
ج) غلات شیعه: برخى از فرق شیعه که به غلو گراییدهاند، الفاظ و جملاتى از قرآن را که در معانى واضح و روشنى به کار رفته است، به معانى دیگرى که مقصود آیه نیست کشاندهاند؛ مثلاً مىگویند: مراد از آیه شریفه «تَبَّتْ یَدَآ أَبِى لَهَبٍ وَ تَبَّ» (مسد / 1) ابوبکر و عمر است و مراد از آیه شریفه «لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ» (زمر / 65) شریک قرار دادن ابوبکر و عمر با على علیهالسلام در خلافت است.
د) فلاسفه: فلاسفه چون معتقد به فلسفه ارسطو و یوناناند و از طرف دیگر، مسلمان هم هستند، خواستهاند میان قرآن و فلسفه یونان همسازى ایجاد کنند؛ لذا مرتکب تأویلهاى ناروا شدهاند. خدایى که در مکاتب فلسفى اثبات مىشود صفاتى دارد که با خداى قرآن توافق ندارد. طبق فلسفه، خداوند به جزئیات آگاه نیست و جهان را نیافریده است و معاد جسمانى وجود ندارد. غزّالى در کتاب تهافتالفلاسفه موارد زیادى را ذکر کرده است.(7)
ر) متکلمین: متکلمین نیز، مانند فلاسفه، در دام تأویل غیرصحیح گرفتار آمدهاند.
س) مرجئه: مرجئه معتقد به ارجا و تأخیر عمل از ایمان هستند و مجرد ایمان بدون عمل صالح را براى نجات انسان کافى مىدانند. انسان مىتواند بدون عمل صالح وارد بهشت شود، این گروه همه آیاتى را که بر عمل صالح تأکید مىورزد، بدون ضابطه، تأویل کردهاند.
ص) جبریه: جبریه که معتقد به عدم وجود اختیار براى انسان هستند، به آیات متشابه، که در ظاهر با آنها موافقت دارند، تمسک نموده و در مقابل، تمامى آیاتى را که اختیار را براى انسان اثبات مىکند تأویل کردهاند.
ط) معتزله: معتزله نیز، مانند فرق گذشته، آنچه را با عقل خود ناسازگار دیدهاند مردود دانسته و به تأویل آنها روى آوردهاند؛ مانند صراط، شفاعت و دیدن خداوند در بهشت.(8)
ع) فرقه قادیانیه: این فرقه، پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله را خاتم انبیا نمىداند و مىگوید کلمه خاتم در عبارت «خاتم النبیین» (احزاب / 40) با فتح تاء و به معناى زینت پیامبران است، نه ختمکننده آنها؛ در حالى که اگر این فرقه به قرائت دیگرى که ثابت و با کسر تاء است توجه مىکردند، چنین خطایى را مرتکب نمىشدند.(9)
ف) بهاییان: بهاییان که در واقع مسلمان نیستند ولى براى بهرهبردارى ناروا خود را مسلمان لقب دادهاند، از آیات قرآنى در راستاى اهداف شوم خود سود مىجویند. آنان مىگویند: منظور از «نبأ» در «عَمَّ یَتَسَآءَلُونَ * عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ» (نبأ / 1 ـ 2) ظهور بهاء و دعوت اوست که مردمان در آن اختلاف مىکنند.
ق) گروههاى معاصر: در عصر حاضر، گروههاى نو ظهور و احیانا افرادى پیدا شدهاند که در تفسیر آیات، به شکل جدیدى، دست به تأویل ناصحیح مىزنند. برخى از این گروهها حدود الهى موجود در قرآن، مانند قطع دست دزد را امر استحبابى مىدانند؛ برخى دیگر مىگویند، مراد از «شهر» در آیه «لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ» (قدر / 3) ماه نیست، بلکه منظور آن است که شب قدر از هزاربار مشهور شدن بهتر است؛ و منظور از «مطلع الفجر»، انفجار جهانى است که موجب نابودى نظام عالم خواهد شد.
3. تحریف معنوى (استفاده از متن در غیر موردش)
یکى از انواع تحریفها، تحریف معنوى آیات الهى است. چنین تحریفى، گاهى به سبب بدفهمى متن در اثر عجله و دارا نبودن مقدمات تفسیر است و گاهى هم به علت سوءنیت. در ذیل مواردى از این نوع تحریف بیان مىشود:
1. 3. خوارج در جریان اختلاف میان امام على علیهالسلام و معاویه، قاعده تحکیم را مردود دانستند و در این راستا به آیه شریفه «إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّه» تمسک کردند. امام على علیهالسلام در جواب فرمودند: «جمله حقّى است که از آن اراده باطل شده است».
2. 3. اختصاص احکام پیامبر صلىاللهعلیهوآله به اهل کتاب، یکى دیگر از موارد فوق است. عدهاى مىگویند: طبق آیه شریفه «وَأَنِ احْکُم بَیْنَهُم بِمَآ أَنزَلَ اللَّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَآءَهُمْ» (مائده: 49) احکام پیامبر صلىاللهعلیهوآله فقط در مورد اهل کتاب بوده است.
3. 3. انحصارگرایى ناروا در حقانیت گروه و فرقه خود و منع آزادى احزاب دیگر با تمسک به قرآن نیز یکى از موارد نارواست؛ در حالى که منظور قرآن از احزاب باطل، احزاب کافر است، نه احزاب مسلمان که با برخى از امور سیاسى مخالفت مىورزند؛ و ثانیا، حتى احزاب کافر را نمىتوان از حقوق اجتماعى محروم ساخت ولو اینکه احزاب، داخل جهنم شوند.
4. 3. عدهاى با توجه به ظاهر برخى از آیات، که رأى اکثریت را نادرست مىشمارد؛ مثل: آیه «وَ لَـکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ» (یوسف / 21)، یا موارد دیگر، مىگویند رأى اکثریت در مسائل مختلف، نمىتواند معیار باشد، چرا که نادرست است. اینان توجه نکردهاند که در این موارد، اکثریت مورد اشاره، کفار و مشرکان هستند نه اکثر مؤمنان و مسلمانان.
5. 3. در تفسیر علمى نیز برخى به تحریف معنوى کشیده شدهاند؛ آنجا که قرآن مىفرماید: «أَنَّا نَأْتِى الاْءَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَآ أَفَهُمُ الْغَــلِبُونَ» (انبیاء / 44)، مىگویند: منظور توسعه و کرویت زمین است، در صورتى که آیه هیچ اشارهاى به آن ندارد.
4. ادعاى نسخ بدون دلیل
قاعده اولیه در آیات قرآنى، عدم نسخ است، مگر دلیلى قاطع یافت شود تا از آن اصل دست برداشته شود. در این باره به سه نکته اشاره مىشود:
1. 4. درباره نسخ، سه گروه مختلف وجود دارد: طرفداران نسخِ فراوان در آیات قرآن، منکران وجود نسخ در قرآن و حد وسط میان دو گرایش فوق که معتقد است هر جا دلیلى قانع کننده پیدا شد، نسخ را جارى مىکنیم و هر جا دلایل قاطع نبود، به آن عمل نمىکنیم.
2. 4. برخى از مواردى که، بدون دلیل، ادعاى نسخ در آنها شده است:
الف) نسخ آیه شریفه «لاَآ إِکْرَاهَ فِى الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ» (بقره / 256) با آیه ارتداد و آیات دیگر؛ در حالى که خطابهاى موجود در آن آیات، اباى از نسخ دارد و غیر از این، ایمانِ اکراهى نه معقول است و نه ارزشمند.
ب) برخى گفتهاند که آیه شریفه «فَإِذَا انسَلَخَ الأَْشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ» (توبه / 5) تمامى آیات دال بر مصالحه و چشمپوشى از کفار و زندگى مسالمتآمیز با آنها را منسوخ مىگرداند؛ اما حق آن است که آیهاى که ادعاى ناسخ بودن آن شده است، در مورد عدهاى از مشرکان است که بدون علّت، ابتداءً، شروع به عداوت با پیامبر صلىاللهعلیهوآله و عهدشکنى کردند.
ج) نسخ آیه شریفه «یَـآأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ» (آلعمران / 102) با آیه «فَاتَّقُواْ اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ» (تغابن / 16) را عدهاى دیگر ادعا نمودهاند؛ اما این ادعا بدون دلیل است؛ چرا که تعارضى میان آن دو آیه نیست و منظور آن است که هر کس به اندازه توانش باید حق تقواى الهى را رعایت نماید و آیهاى که ادعاى منسوخ بودن آن شده است به هیچ وجه دلالت بر تکلیف به امر غیرمقدور نمىکند تا آیه دیگر را ناسخ آن قرار دهیم، اصولاً امر به فعل غیرمقدور، از نظر عقل، قبیح است.
3. 4. وجود اختلاف میان متقدمین و متأخرین، در معناى نسخ: ابنقیم مىگوید: منظور متقدمین از نسخ، با رفع حکم به طور کلّى و با رفع دلالت عام و مطلق به وسیله تخصیص و تقیید است؛ چنانکه استثنا و شرط را نیز ناسخ قرار مىدادند. بنابراین، نسخ در اصطلاح آنان، بیان مراد به غیر از لفظ آیه است؛ اما در اصطلاح متأخرین، نسخ فقط در رفع حکم به طور کلى، استعمال مىشود.
5. جهل به سنن و آثار
یکى دیگر از خطرهاى پیش روى مفسّران، جهل برخى از آنها به سنت و میراث اسلامى است. این جهل گاهى واقعى و زمانى تجاهل است. در حالى که، به شهادت آیات قرآن، سنت پیامبر صلىاللهعلیهوآله حجت و لازم العمل است و اولین بیانکننده آیات، خود پیامبر صلىاللهعلیهوآله است. در این باره، دو مسأله تذکر داده مىشود:
1. 5. نمونهاى از تفسیر آیات با جهل به سنّت: برخى در مورد آیه سرقت که مىفرماید: «وَالسَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوآاْ أَیْدِیَهُمَا» (مائده / 38) گفتهاند: امروزه لازم نیست دست دزد بریده شود؛ چون آیه در زمانى نازل شده بود که تنها دارایى یک عرب، شتر و گوسفند بود و هر کس آنها را مىدزدید، در واقع صاحب شتر و گوسفند را از نظر اقتصادى نابود مىکرد و جزاى چنین شخصى بریدن دست وى بود؛ اما اکنون، هر انسانى دارایىهاى متعددى دارد و شتر و گوسفند یکى از مملوکات او به حساب مىآید.
این گفتار ناشى از جهل گوینده به سنت است؛ زیرا طبق آنچه در احادیث و آثار آمده است، دزدىهایى که در صدر اسلام اتفاق افتاده و موجب قطع دست شده هیچ یک به خاطر دزدى شتر و گوسفند نبوده است و شتران اصولاً بدون چوپان و به شکل آزاد مشغول چرا مىشدند.
2. 5. پذیرش احادیث جعلى و موهوم در عرصه تفسیر روایى: برخى، در موارد بیم و امید، اهمیتى به بررسى روایات نمىدهند، در حالى که در همین موارد نیز نباید هر روایتى را پذیرفت، بلکه باید طبق معیارهاى خاصى آنها را بررسى و سپس ردّ یا قبول کرد.
6. اعتماد بر اسراییلیات
اعتماد بر اسراییلیات در تفسیر قرآن، لغزشگاه دیگرى است که برخى از مفسّران مرتکب آن شدهاند. اسراییلیات مطالبى هستند که اهل کتاب و یهودیان وارد روایات اسلامى کردهاند. براى روشن شدن مطلب فوق به سه نکته اشاره مىشود:
1. 6. علّت ظهور اسراییلیات: وقتى یهودیان از نظر نظامى و اجتماعى شکست خوردند، در صدد جنگ فرهنگى برآمدند و با ظاهرى اسلامى، روایات دلخواه خود را به عنوان روایات تفسیرى، خصوصا در مورد قصص انبیا، وارد کردند. این کار از زمان صحابه با حجم کم شروع شد، ولى بعدا توسعه پیدا کرد؛ و این در حالى بود که قرآن مجید یهودیان را تحریف کنندگان کلام الهى معرفى نموده است (بقره / 75).
2. 6. علل تساهل مسلمانان در مقابل اسراییلیات: در نظر مسلمانان، بسیارى از اسراییلیاتوضع روشنى نداشت؛ نه صحّت آنها بیان شده بود و نه مردود شمرده شده بودند. یک روز پیامبر صلىاللهعلیهوآله قسمتى از تورات را در دست عمر بن خطاب دید، غضبناک شد و به او گفت: «اى ابنخطاب در دین خود متحیر هستى، در حالى که من دین نورانى و پاکى براى شما آوردهام؟ قسم به خدا اگر موسى زنده بود، هیچ راهى جز پیروى از من را اختیار نمىکرد».
یکى دیگر از دلایل ظهور اسرائیلیات، حدیث مرفوعه بخارى است که مىگوید: از بنىاسراییل حدیث نقل کنید و در آن اشکالى نیست.
3. 6. برخورد صحیح با اسراییلیات: شیخ احمد محمد شاکر در عمدة التفسیر مىگوید: جواز نقل روایات اسراییلى، در مواردى که صدق و کذب آن روشن نیست، یک مسأله، و قراردادن آنها در کنار آیات قرآن براى تفسیر کلام الهى، مسألهاى دیگر است که نه لازم و نه صحیح است.
7. خروج از اجماع امّت
یکى دیگر از لغزشگاههاى مفسّران، خصوصا برخى از معاصران، رهاکردن تمامى آنچه از گذشتگان به ارث رسیده و شروع از صفر است. منظور از اجماع، اجماع اصولى نیست، بلکه شاکله کلى امّت اسلامى در فکر و عمل است.
جایز نیست که کسى از روش و عقیده صحابه خارج شود و چیزى را بیاورد که آنها نیاوردهاند.(10)
8. ضعف بنیه علمى
قرآن کتابى نیست که انسان بدون هیچ مقدمهاى بتواند آن را تفسیر کند. از قدیمالایام، براى مفسّران شروطى ذکر کردهاند. قطعا بدون احراز شروط لازم، خطر لغزش بسیار جدّى است. در ذیل، مواردى از تفسیر توسط افرادى که ضعف بنیه علمى داشتهاند ذکر مىشود:
1. 8. برخى از خطاها مربوط به ضعف اطلاعات مفسّر از زبان عربى است؛ لذا از آیه شریفه «خَلَقَکُم مِّن نَّفْسٍ وَ حِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا» (نساء / 1) استفاده کردهاند که ابتدا حوّا و پس از او همسرش آفریده شد. این شخص خیال کرده که زوج در قرآن، به معناى شوهر است و غفلت کرده که زوج در عرف قرآنى هم بر زن و هم بر مرد اطلاق شده است.
2. 8. برخى در توضیح کلمه «القریتین» در آیه شریفه «وَ قَالُواْ لَوْلاَ نُزِّلَ هَـذَا الْقُرْءَانُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ» (زخرف / 31) گفتهاند: این کلمه مشتق از «قرر» و به معناى استقرار است و دلالت بر جامعه مستقر مىکند؛ این در حالى است که امکان ندارد، قریتین از قرر، مشتق باشد.
3. 8. برخى از مفسّران، بدون توجه به قواعد شرعىِ موجود در اصول و فقه، قرآن را تفسیر کردهاند و نهیى را که همه بر دلالت آن بر حرمت اتفاق دارند، داراى چنین دلالتى ندانسته و چون کلمه «اجتنبوا» را دال بر حرمت ارتکاب نگرفتهاند، معتقد به جواز شرب خمر شدهاند.
4. 8. برخى از این افراد، کورکورانه از عدهاى دیگر تقلید و از سخن فاسد گذشتگان پیروى کردهاند؛ در حالى که اگر اهل بصیرت بودند، باید با مطالعه آثار گذشتگان، سره را از ناسره تشخیص مىدادند.
تعدادى از این افراد، بدون توجه به آیات قرآنى و روایات نبوى، به صرف گفته فرد یا روایت ضعیفى، گفتهاند منظور از شب قدر در آیه شریفه: «إِنَّـآ أَنزَلْنَـهُ فِى لَیْلَةٍ مُّبَـرَکَةٍ إِنَّا کُنَّا مُنذِرِینَ» (دخان / 3) شب نیمه شعبان است؛ در حالى که طبق آیات قرآن و شواهد بسیار، شب قدر در ماه رمضان قرار دارد.
فصل چهارم: تفسیر علمى
تفسیر علمى که به معناى به کارگیرى علوم طبیعى جدید در تفسیر قرآن مجید است، در عصر حاضر شهرت پیدا کرده که لازم است در این باره و براى حل برخى از شبهات و مشکلات، چند مطلب تذکر داده شود:
1. دلایل منکران تفسیر علمى
تعدادى از عالمان دینى و مفسّران قرآن، با تفسیر علمى مخالفت ورزیده و دلایلى بر ابطال آن اقامه کردهاند؛ مثل:
1. 1. اصولاً قرآن کتاب علمى و مربوط به فنون و مهارتها نیست، بلکه کتاب هدایت و ارشاد است.
2. 1. علوم، به طور دوام، در حال تحول و تبدلاند و اگر منبعى براى تفسیر قرآن شوند، تحول آنها در معانى قرآن اثر مىکند و درنتیجه، در هر عصرى باید معناى خاصى براى قرآن قایل شویم، در حالى که قرآن داراى حقایق ثابت و قطعى است.
3. 1. آیات قرآن، خود، دلیل بر علمى نبودن قرآن است. قرآن در توضیح کوچک و بزرگ شدن ماه به علت واقعىاش که مسئلهاى علمى است، اشاره نمىکند و فقط به این جمله اکتفا مىکند که «قُلْ هِىَ مَوَ قِیتُ لِلنَّاسِ» (بقره / 189) و در پاسخ به حقیقت روح هم پاسخ غیرعلمى مىدهد.
4. 1. موضوع قرآن، علوم طبیعى و عالم جمادات و نباتات نیست، بلکه انسان و صفات او و راه وصول وى به سعادت است.
5. 1. شریعت در اصل براى قومى بىسواد نازل شده و معارف موجود در قرآن، در همان سطح پایهگذارى شدهاند؛ لذا رابطهاى با علوم موجود و معاصر ندارد.
2. دلایل طرفداران تفسیر علمى
برخى از دلایل این گروه از عالمان از این قرار است:
1. 2. برخى از این افراد، مانند ابوحامد غزّالى، طبق برخى احادیث و آثار، معتقدند که همه علوم در قرآن موجود است؛ چرا که همه آنها داخل در افعال و صفات خداوندند و قرآن، شرح احوال و افعال و صفات اوست، پس همه علومِ بشرى در واقع مىتواند در خدمت فهم و تفسیر قرآن درآید.
2. 2. در عالم واقع نیز مشاهده مىشود که در آیات قرآنى، کلیات علوم به چشم مىخورد. در مورد خیاطى مىگوید: «وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ» (اعراف / 22) و در مورد آهنگرى مىگوید: «ءَاتُونِى زُبَرَ الْحَدِیدِ» (کهف / 96) در مورد نجّارى مىگوید: «وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنَا» (هود / 37) و غیره.(11)
3. نظریه صحیح در تفسیر علمى
اندیشمندان، در تفسیر علمى هم، مانند بسیارى از مسائل دیگر، یا به افراط گرایش پیدا کردهاند و یا به تفریط؛ ولى حق آن است که تفسیر علمى نباید لجامگسیخته و بدون ضابطه باشد. علت پذیرش اصل تفسیر علمى، دو مسأله است:
1. 3. مفسّر، در زمان حاضر، لازم است مبادى و اولیات علوم را بداند تا در تفسیر از آنها بهرهمند گردد و الا تفسیرش براى عصر حاضر کارآیى نخواهد داشت.
2. 3. یکى از قواعد ثابت شده روانشناسى آن است که هر انسانى که به علمى از علوم آگاه شود، در فرایند فهم مسئله، مسائل مربوط به آن علم را بهتر و سریعتر از دیگران درک مىکند. فقیه، مسائل فقهى قرآن را بهتر درک مىکند، فیلسوف مسائل فلسفىِ آیات را سریعتر و منطقىتر مىفهمد و عارف، مسائل عرفانىِ موجود در قرآن را خوبتر از دیگران یاد مىگیرد؛ به همین علت، شخصِ آگاه به علوم طبیعى، مسائل طبیعى موجود در قرآن را عمیقتر و آسانتر مىفهمد.
4. شرایط استخدام علوم طبیعى در تفسیر قرآن
براى استفاده از علوم عصرى در تفسیر قرآن، شروطى را باید لحاظ کرد که برخى از آنها از این قرار است:
1. 4. مسائل موجود در علوم عصرى، دو دستهاند: دستهاى در حدّ فرضیهها و ظنیات و دستهاى دیگر جزو مسلمات علوم و قطعیات آنها هستند؛ هنگام تفسیر علمى، باید از دسته دوم استفاده کرد.
2. 4. در تفسیر علمى و انطباق آیات بر مسائل علمى، نباید به تکلّف افتاد و باید طبق قواعد اصولى و زبان عربى، پیش رفت؛ به تعبیر دیگر، رابطهاى عرفى و منطقى میان آن مسئله و آیه قرآن باشد. عدهاى این نکته را رعایت نکرده و مثلاً کلمه «سلطان» در آیه شریفه «لاَ تَنفُذُونَ إِلاَّ بِسُلْطَـنٍ» (رحمن / 33) را به دانش فضانوردى تفسیر کردهاند.
3. 4. این نوع تفسیر، موجب تخطئه همه امت اسلامى در طول تاریخ نشود؛ چرا که لازمه آن این خواهد بود که خداوند کتابى فرستاده که تاکنون کسى آن را نفهمیده است.(12)
5. عرصهگاه به کارگیرى علوم در تفسیر
عرصههایى براى بهرهمندى از تفسیر علمى وجود دارد که حتى مخالفان تفسیر علمى نیز نمىتوانند آنها را انکار نمایند؛ مانند:
1. 5. مواردى که علوم عصرى، به خودى خود، موجب توضیح و تفسیر قرآن شده است.
2. 5. تصحیح خطاهاى برخى از مفسّران گذشته در مثالهایى که در تفسیر خود زده و تطبیقهایى که انجام دادهاند؛ مثل مرکزیت زمین براى جهان و غیره.
3. 5. تقریب حقایق قرآن به عقل انسانى، یکى از فواید تفسیر علمى است. انسانهاى هر عصرى، با علوم زمان خوب انس دارند و اگر حقایق قرآنى با توجه به علوم زمانى تفسیر شوند، براى انسانها مورد قبولتر واقع مىشوند؛ چرا که آنان از مسائل معنوى و معارف عقلى و حقایق قرآنى، غافل و به مسائل دنیوى، به طور طبیعى، آشناترند.
6. تفسیر علمى و اعجاز علمى
لازم است درباره تفسیر علمى و اعجاز علمىبه چند نکته اشاره شود:
1. 6. برخى میان اعجاز علمى و تفسیر خلط کرده و فرقى میان آن دو ننهادهاند، در حالى که دو مسأله جداگانهاند. تفسیر علمى، یعنى با توجه به علوم موجود، قرآن را بفهمیم و تفسیر کنیم؛ اما اعجاز علمى داراى خصوصیات زیر است:
الف) اعجاز علمى همان اعجاز بیانى است که اولاً، قرآن براى همه افراد بشر قابل فهم است و ثانیا، با مرور زمان و پیشرفت علم حقایق قرآن آشکارتر مىشود.
ب) اعجاز علمى شامل آن دسته از آیاتى است که مفادشان را در عصر حاضر، علوم به وضوح اثبات کردهاند.
ج) اعجاز علمى معمولاً همراه با تحدّى و مبارزه علمى مطرح است.
2. 6. برخى دیگر از مفسّران، بدون طى مقدمات لازم، تا مسئلهاى علمى را مىنگرند، مىخواهند آن را بر آیهاى از آیات قرآن منطبق سازند که این کار، نه معقول است و نه لازم.
3. 6. بسیارى از مواردى که برخى از مفسّران، اعجاز علمى دانستهاند داراى مناقشهاند و نباید چنین موارد ظنىاى را بیان کنند.
4. 6. نکتهاى که از اعجاز علمى قرآن اهمیت بیشترى دارد، تأکید قرآن بر عقلگرایى عمیق و اجتناب از ظن، گمان، تخمین و تقلید کورکورانه از دیگران است.
________________________________________
2 نویسنده در اینجا اظهار عدم جزم و اطلاع از مفهوم تأویل و فرق آن با تفسیر در عرصه علوم قرآنى مىکند، اما در فصل سوم همین باب، آنگاه که تأویل ناصحیح را یکى از لغزشگاههاى تفسیر مىشمرد، به طور جزمى، تأویل را توضیح مىدهد و مىگوید: تأویل عبارت است از: برگرداندن معناى حقیقى لفظ به معناى مجازى آن.
3 باید میان تفسیر اجتهادى و تفسیر به رأى فرق نهاد. آنچه ایشان گفتهاند، در تفسیر عقلى و اجتهادى صحیح است، اما گره زدن آن به تفسیر به رأى مشکلساز است؛ چرا که ظاهر روایاتى که از تفسیر به رأى منع مىکنند، حرمت این نوع تفسیر به شکل کلى است و حق هم همین است؛ چون مراد از تفسیر به رأى آن است که انسان رأى خود را تفسیر قرآن قرار دهد و معلوم است که چنین فردى درصدد فهم قرآن نیست، بلکه مىخواهد از قرآن مستمسکى براى اثبات نظریه و عقیده خویش بیابد و این بزرگترین گناه و خطرناکترین انحراف است.
4 مراجعه به گفتار صحابه و تابعین، اگر براى ایجاد زمینه فهم و تفسیر باشد، بدون اشکال است؛ اما اگر گفتار آنها را یکى از منابع تفسیر قرآن بدانیم که داراى وصف حجیت باشد، نه تنها دلیلى براى آن در دست نیست، بلکه واقعیت خارجى آن را نفى مىکند؛ چرا که کلمات آنها با هم بسیار مختلف است و گرایشهاى متعددى در میان آنهاست و از همه مهمتر، حصول اجماع در میان آنها بسیار دشوار است و شاید نتوان در عرصه تفسیر موردى را براى اجماع پیدا نمود.
5 بیان فوق براى وجود آیات متشابه در قرآن، کامل نیست؛ زیرا اولاً، اینکه ما بگوییم خداوند آیات متشابه را نازل کرده تا انسانها به فکر فرو روند و ثواب ببرند، چندان معقول نیست، ثانیا، علت عمده تشابه ذکر نشده که عبارت است از: القاى معارفى بلند و عمیق و غیرمحسوس، به واسطه الفاظ و جملاتى که عرب براى امور محسوس و ملموس خود داشته است.
6 قرآن مجید کتاب هدایت و نور و بیان است؛ هم خود واضح است و هم واضحکننده غیر خود است. کتابى که براى عمل و دربردارنده برنامه زندگى است نمىتواند مشتمل بر آیاتى گردد که هیچگاه براى احدى قابل فهم نباشد؛ به تعبیر دیگر، وجود چنین آیاتى لغو بوده، نشانه کمال و فضیلتى هم نخواهد بود؛ زیرا کسى از آنها چیزى نمىفهمد. عقل انسان مىگوید اگر حاکمى به رعیت خویش دستورى بنویسد که قسمتى از آن نامفهوم باشد و آنها را به عمل به محتواى آن امر کند، بدون شک، نشانه نقص حاکم خواهد بود؛ پس چگونه امکان دارد قرآن چنین باشد؟
7. منظور ایشان از فلاسفه، قطعا فلاسفه اسلامى است که خواستهاند از قرآن استفاده نمایند؛ لذا نمىتوان کلیت کلام ایشان را پذیرفت. اکثر فلاسفه اسلامى کوشیدهاند فلسفهاى را پایهریزى نمایند که منطبق با عقل سلیم و شرع حنیف باشد. هماکنون فلسفه اسلامى از نظر کمیت و کیفیت ارتباطى با فلسفه یونان ندارد، بلکه پشتوانهاى مستحکم براى عقاید اسلامى و معارف قرآنى به شمار مىرود؛ گرچه نتوان تمام قواعد فلسفى را تأیید کرد.
8. تأویل، آنگاه که دلیل قانعکننده داشته باشد، جایز و احیانا لازم است. آیاتى که در ظاهر دلالت بر رؤیت خداوند در بهشت مىکنند باید در ترازوى عقل و شرع سنجیده شوند. آیا انسان، با چشمان مادى محدود که فقط مىتواند اجسام را بنگرد، ممکن است به تماشاى خداوند مجرد غیرجسمانى نامحدود بپردازد؟! لازمه چنین رؤیتى، نقص خداوند است؛ لذا برخى از عالمان سنى، آن را به معناى تغییر حالتى ترجمه کردهاند که انسان هنگام رؤیت پیدا مىکند!
9. جواب ایشان در مقابل فرقه قادیانیه چندان قابل قبول نیست. جواب صحیح آن است که کلمه خاتم به هر دو قرائت، به معناى ختم نبوت است. قرائت کسره که روشن است، اما قرائت فتحه، بنا به گفته بزرگان لغت، به معناى ختمکننده است. خلیل بن احمد مىگوید: خاتَم، مُهرى است که بر گِل مىزنند. آنگاه که نامه را به اتمام مىرساندند، آن را مىبستند و براى آنکه بیگانگان آن را نگشایند، قطعه گِلى بر محلى که بسته شده بود مىزدند. مفسّران بزرگى مانند، طبرى، طوسى، ابوالفتوح رازى و فخر رازى نیز، در ترجمه خاتَم، مطلب فوق را تأیید نمودهاند.
10 . رأى اهل سنت بر حجیت قول صحابه و اعتبار اجماع آنان استوار است، اما به شهادت قرآن و تاریخ، عدهاى از آنان منافق، فاسق و پیرو هواى نفس بودهاند و بسیارى از آنان روش و فکر دیگران را قبول نداشتهاند و کشتار یکدیگر و تکفیر در میان آنان وجود داشته است؛ حال چگونه قول و فعل هر یک از آنان را حجت بدانیم و چگونه مىتوان موردى را پیدا کرد که همه آنان اجماع کرده باشند و براى ما در مسائل ریز و جزئى مفید باشد که در کتاب و سنت اثرى از آن نباشد.
11. ایشان در کتاب، فکر فوق را مورد ارزیابى قرار نمىدهند و متأسفانه عدهاى بدون توجه، به چنین گرایشى گراییدهاند؛ غافل از آنکه اولاً، اصول کلى یک علم، تعریف خاصى دارد که با هیچ یک از اشارههاى جزئىِ ذکر شده منطبق نیست و ثانیا، اگر اینگونه اشارهها را به معناى وجود علم مربوط به آن، در قرآن بدانیم باید بسیارى از کتب بشرى را هم شامل همه علوم موجود در جهان قلمداد کنیم؛ زیرا مملو از چنین اشارههایى هستند.
12. اگر مفسّرى با گذشت تاریخ و توسعه علوم و فنون در عرصههاى مختلف و یا بهرهبردارى از میراث گذشتگان، به نظریهاى جدید دست یابد که با سخنان گذشتگان سازگار نباشد و دلایل کافى براى آن نظریه ارائه کرده باشد، نمىتوان او را تخطئه کرد و مجبور به پیروى از گذشتگان نمود. خود ایشان، در زوجیت عمومى که از ظاهر قرآن استفاده مىشود، همین معنا را دارند و معتقدند که مفسّران معاصر، در سایه علوم جدید، خطاى همه مفسّران گذشته را که زوجیت را منحصر در حیوانات و برخى از گیاهان مىدانستند اصلاح کردهاند؛ در حالى که صریحِ ظاهر آیه، خلاف آن را مىگوید.