آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۱۱

چکیده

متن

مقدمه
دکتر یوسف قرضاوى، یکى از دانشمندان بزرگ جهان اسلام است که توانسته است در اکثر عرصه‏هاى علوم اسلامى، با شیواترین بیان و عمیق‏ترین مطالب قلم بزند و به پاسخ چالش‏هاى فراروى جوامع معاصر اسلامى بپردازد. یکى از آن موارد، علوم قرآنى است که عده‏اى از روشن‏فکران مسلمان، بدون توجه به مبادى لازم، در آن وارد گشته و خود و دیگران را به انحراف کشانده‏اند. کتاب چگونه با قرآن تعامل ورزیم، نشانه‏اى از کوشش خالصانه ایشان است. این کتاب در کشورهاى مختلف چاپ شده و مشتمل بر حدود 470 صفحه و داراى چهار باب به شرح ذیل است:
باب اول: ویژگیهاى قرآن و مقاصد آن؛
باب دوم: نحوه تعامل با قرآن از نظر حفظ، تلاوت و گوش دادن به آن؛
باب سوم: نحوه تعامل با قرآن از منظر درک و تفسیر آن؛
باب چهارم: نحوه تعامل با قرآن از نظر پیروى و تبلیغ آن.
ولى مهم‏ترین باب آن، باب سوم است که بیش از دویست صفحه را به خود اختصاص داده است. این باب داراى چهار فصل است که در این مقاله تلاش مى‏شود خلاصه‏اى از این فصل‏ها براى خوانندگان محترم ارائه گردد.
فصل اول: ؛تفسیر، اهمیت، ضرورت و انواع آن
در این فصل، به دو موضوع اشاره مى‏شود:
1. تفسیر، نیاز به آن و جایگاهش:
در تبیین این موضوع به چند مسئله اشاره مى‏شود:
1. 1. مفهوم تفسیر: تفسیر در لغت، به معناى روشن کردن و توضیح است که گاهى مربوط به امور حسى و زمانى مربوط به امور معقول است. اما در اصطلاح، چنانکه ذهبى در التفسیر و المفسرون مى‏گوید، دانشى است که در آن، از آیات قرآن مجید، از نظر دلالتش به مراد خداوند، به اندازه توان بشرى، بحث مى‏شود.
2. 1. تفسیر و تأویل: در فرق نهادن میان تفسیر و تأویل، عالمان علوم قرآنى مطالب متعددى گفته‏اند. برخى فرقى میان آن دو قایل نشده‏اند، بعضى تفسیر را اعم گرفته‏اند، برخى تأویل را ذکر احتمالات دانسته‏اند، و عده‏اى ذکر معنا به واسطه استنباط را تأویل گرفته‏اند؛ اما، حق آن است که نمى‏توان به هیچ قولى از اقوال فوق جزم پیدا کرد و فقط مى‏توان گفت: در عرصه علم اصول و کلام، تأویل داراى معناى روشنى است که همان برگرداندن لفظ از معناى ظاهرش به معنایى دیگر، به‏واسطه وجود قرینه است.(2)
3. 1. نیاز به تفسیر: ما به چندین علت نیازمند علم تفسیر هستیم که عبارت‏اند از:
الف) قرآن شامل کلیات است و استخراج جزئیات از آن، نیازمند تفسیر است.
ب) قرآن به زبان عربى نازل گردیده که پر از دلالتهاى مختلف است؛ مانند: صریح و کنایه، حقیقت و مجاز، عام و خاص، مطلق و مقید، و منطوق و مفهوم که براى فهم درست اینها نیازمند به علم تفسیر هستیم.
ج) فهم و درک مردمان مختلف است؛ برخى از آنها فقط ظاهر را درک مى‏کنند و برخى به عمق راه مى‏یابند. براى درک همگانى قرآن، به تفسیر نیاز است.
د) آیات قرآن، در جوهاى متفاوت و حالتهاى خاص نازل شده، که بدون درک آنها فهم قرآن در برخى موارد ناممکن است که با تفسیر، روشن مى‏شوند.
ر) خطاهایى از صدر اسلام تاکنون، در تفسیر واقع شده که با علم تفسیر صحیح، باید این خطاها برطرف شود.
4. 1. انواع تفسیر: به گفته ابن عباس تفسیر چهار قسم است:
الف) تفسیرى که عرب با زبان خویش مى‏تواند آن را بفهمد؛
ب) تفسیرى که هیچ کس در جهل به آن معذور نیست؛
ج) تفسیرى که عالمان آن را مى‏فهمند؛
د) تفسیرى که غیر از خداوند، کسى قادر به فهم آن نیست.
طبق آنچه در برهان زرکشى آمده، توضیح موارد چهارگانه فوق بدین قرار است:
نوع اول همان تفسیر کلمات و جملات عربى است؛ عرب مى‏تواند کلام عربى را درک کند و حقیقت و مجاز و صریح و کنایه را بفهمد.
نوع دوم شامل آن دسته از آیاتى است که داراى معانى ظاهرى‏اند که به ذهن تبادر مى‏کند و نیازمند فعالیتهاى ذهنى عمیق نیست.
نوع سوم مواردى را شامل مى‏شود که نیازمند علوم دیگر و استنباط و دقت است.
نوع چهارم مربوط به امور غیبى است، مانند برزخ، که فقط خدا از آنها آگاه است و نیز ممکن است آیات متشابه، که آیه 7 سوره آل عمران به آنها اشاره دارد، در قسم چهارم داخل شوند؛ البته این نظریه، بنابر یکى از دو نظریه معروف در تفسیر این آیه است.
5. 1. منزلت علم تفسیر: راغب اصفهانى مى‏گوید: «شرافت علوم، یا به خاطر شرافت موضوع و یا به علت عظمت هدف و یا به سبب نیاز شدید به آنهاست؛ و علم تفسیر، داراى هر سه مورد است؛ چرا که موضوع آن، کلام خداوند است که معدن هر فضیلتى است و هدف آن، وصول به سعادت ابدى است و هر کمال دنیوى و اخروى، نیازمند علوم شرعى و معارف دینى است که فهم آنها متوقف بر علم به کتاب الهى است».
6. 1. فضیلت علم تفسیر: روزى امام على علیه‏السلام از جابر بن عبداللّه یاد کرد و او را به داشتن دانش توصیف نمود. مردى که در آنجا بود گفت: فدایت شوم، مى‏گویى جابر اهل دانش بود، در حالى که خودت چنان هستى؟ على علیه‏السلام فرمود: این به خاطر آن است که او تفسیر آیه «إِنَّ الَّذِى فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْءَانَ لَرَآدُّکَ إِلَى مَعَادٍ» (قصص / 85) را مى‏دانست.
2. تفسیر روایى و تفسیر به رأى:
در اینجا به دو مسأله اشاره مى‏شود:
1. 2. آفتهاى تفسیر روایى: برخى از آفتهاى تفسیر روایى از این قرارند:
الف) وجود روایات ضعیف و موضوع در میان روایات تفسیرى؛
ب) اختلاف و تضاد شدید روایات تفسیرى با یکدیگر؛
ج) برخى از روایات، در واقع روایت نیستند، بلکه آراى شخصى خود راوى‏اند؛
د) تفسیر روایى، تفسیرى روشمند و شامل همه آیات نیست، بلکه تعلیقه‏اى بر آیات به حساب مى‏آید.
2. 2. تفسیر به رأى: منظور از تفسیر به رأى، تفسیر قرآن به واسطه اجتهاد و به کار بردن عقل در فهم آیات قرآنى، در پرتو آشنایى به کلام عرب و شروطى خاص است. برخى، شروطى را براى این نوع از تفسیر ذکر کرده‏اند؛ مانند آشنایى با ادبیات عرب و قرائتهاى مختلف قرآنى، درک اصول دین و اصول فقه، آشنایى با اسباب نزول و ناسخ و منسوخ و روایات تفسیرى و نیز، دارا بودن علم موهبتى و برخوردارى از سلامت قلبى.
یک سؤال و پاسخ آن
برخى مى‏گویند احادیث بسیارى در مذمّت تفسیر به رأى موجود است؛ عمل فقها و عالمان دینى نیز در اجتناب از تفسیر به رأى بوده است؛ پس چگونه مى‏توان از تفسیر به رأى حمایت کرد؟
در پاسخ باید گفت: اگر چنین روایاتى را بپذیریم، مى‏توانیم آنها را به دو شکل توجیه کنیم: اول اینکه مراد از رأى، هواى نفس است، که در این حالت، آرا و اعتقادات و مذهب فرد است که قرآن را تفسیر مى‏کند و دیگر اینکه منظور از این گونه روایات، منع شروع به تفسیر بدون حصول شرایط تفسیر است که بدانها اشاره شد. علت خوددارى برخى فقها و عالمان دینى از تفسیر به رأى، احتیاط است نه ممنوع بودن چنین تفسیرى؛ علاوه بر آن، بسیارى از عالمان دینى از این روش استفاده کرده و از آن اجتناب نکرده‏اند.(3)
فصل دوم: ضوابط تفسیر صحیح
ایشان تفسیر صحیح را منوط به رعایت مطالب ذیل مى‏دانند:
جمع میان تفسیر روایى و اجتهادى، تفسیر قرآن به قرآن، تفسیر قرآن با سنت صحیح، استفاده از تفسیر صحابه و تابعین، تمسک بى‏چون‏وچرا به زبان عربى، رعایت سیاق آیات، ملاحظه اسباب نزول، و اهتمام به مرجعیت قرآن.
اینک به توضیح موارد فوق که معیارهاى تفسیر صحیح‏اند مى‏پردازیم:
1. جمع میان تفسیر روایى و تفسیر اجتهادى: در تفسیر قرآن، باید میان روایت و درایت، و نقل و عقل، جمع کرد؛ چرا که روایات تفسیرى، شامل همه قرآن نیستند؛ ثانیا، اصحاب پیامبر هم همه قرآن را تفسیر ننموده‏اند؛ ثالثا، بسیارى از روایاتِ تفسیرى ضعیف‏اند؛ لذا باید در کنار تفسیر روایى، از عقل و نظر و اجتهاد فکر بهره برد، تا تفسیرى مناسب ارائه شود.
2. تفسیر قرآن به قرآن: برخى از آیات، آیات دیگرى را تفسیر مى‏کنند، چنانکه برخى، برخى دیگر را تصدیق مى‏نماید. پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آنگاه که دید دو گروه درباره «قدر» به مشاجره افتاده‏اند و هر یک براى خود به آیه‏اى تمسک مى‏کنند، برآشفت و فرمود: چگونه برخى از آیات را بر برخى دیگر مى‏کوبید، در حالى که خداوند آن را نازل کرده که قسمتى از آن، قسمت دیگر را تصدیق مى‏کند. آیات بسیارى از قرآن کریم، حقیقت فوق را ثابت مى‏کند.
3. تفسیر قرآن با سنت صحیح: طبق آیات قرآنى، مانند آیه 64 نحل، پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله روشن‏کننده قرآن و اولین مفسّر آن است و این به سبب آن است که غیر از قرآن، معارف بسیارى بر پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وحى شده است.
4. استفاده از تفاسیر صحابه و تابعین: اصحاب پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله شاگردان مکتب محمدى‏اند و بر سر سفره قرآن، عقل و قلبشان تغذیه شده‏اند. آنها، اسباب نزول را مشاهده کرده و قراین را دیده‏اند؛ لذا امورى را دیده و شنیده‏اند که دیگران نه دیده و نه شنیده‏اند؛ پس اقوال آنان براى مفسّران سودمند است و اگر بر مسئله‏اى اجماع کرده باشند، پیروى از آن لازم است، چون نشان از وجود آن در سنت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله دارد.(4)
5. تمسک بى‏چون‏وچرا به زبان عرب: مفسّر باید با توجه به دلالتها و استعمال‏هاى زبان عربى و قواعد آن و نیز با توجه به معجزه بودن بلاغت قرآنى، قرآن را تفسیر نماید. از جمله مفسّر باید موارد ذیل را رعایت نماید:
الف) رعایت مفهوم کلمه در عصر نزول: در عصر نزول، بسیارى از کلمات داراى معانى خاصى بوده، اما عمدتا تحول یافته‏اند؛ مثل کلمه‏هاى «فقه» و «حکمت» که در عصر نزول معانى عامى داشته ولى امروزه محدود شده‏اند. کلمه «سائحون» امروزه در کشورهاى عربى به معناى گردشگران اجانب به کار مى‏رود، اما در قرآن به معناى روزه‏داران یا هجرت‏کنندگان در راه خدا استعمال شده است.
ب) رعایت تخصیص‏ها و تقییدها: آیات فراوانى در قرآن آمده که داراى معناى عام یا مطلق‏اند و تخصیص و تقیید خورده‏اند که در این صورت، نباید به صرف معناى لغوى آن اکتفا نمود.
ج) پرهیز از تفسیر کلمه به همه معانى‏اش: نمى‏توان کلمه‏اى را که مشترک لفظى است به همه معانى‏اش تفسیر کنیم. کلمه «عسعس» هم به معناى اول شب است و هم به معناى آخر شب، نمى‏توان گفت که هر دو معنا در آیه، مراد است.
د) شناخت حقیقت و مجاز و پرهیز از تفسیر به هر دو: قاعده اولیه آن است که کلام بر معناى حقیقى حمل شود، مگر قرینه‏اى بر مجاز موجود باشد؛ و چنین قرینه‏اى بر سه نوع است: عقلیه، عرفیه و لفظیه. مفسّر نباید هم معناى حقیقى و هم معناى مجازى را معتبر بداند.
ر) یافتن معناى کلمه با جست‏وجو در موارد استعمال کلمه در قرآن.
6. رعایت سیاق آیات: فهم سیاق آیات، براى تفسیر صحیح آنها لازم است. اهمیت فهم سیاق به حدى است که با وجود آن، اسباب نزول و آراى مفسّران کارآیى ندارند و فهم سیاق، بر آنها مقدم است؛ به عنوان نمونه، جمله «وَ مَآ أُبَرِّئُ نَفْسِىآ إِنَّ النَّفْسَ لاَءَمَّارَةُ‏م بِالسُّوآءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّىآ إِنَّ رَبِّى غَفُورٌ رَّحِیمٌ» (یوسف / 53) نقل‏قول از حضرت یوسف علیه‏السلام نیست؛ زیرا کلام در باب نقل سخن یوسف قطع شده و مربوط به کلام زلیخاست که وحدت سیاق، تأییدگر آن است.
7. توجه به اسباب نزول: برخى از آیات داراى اسباب نزول‏اند که در تفسیر این آیات، حتما باید به اسباب نزولشان توجه شود. گاهى جهل به سبب نزول آیه، موجب عدم فهم آن و یا فهم معناى انحرافى خواهد شد؛ لذا گفته شده که علم به سبب، موجب علم به مسبب مى‏شود. شاطبى در الموافقات مى‏گوید: به دو دلیل، علم به اسباب نزول لازم است:
الف) محور علم معانى و بیان، شناخت مقتضاى حال است.
ب) بدون درک اسباب نزول آیات و سوره‏ها نمى‏توان از شبهه‏ها و اشکالها دور شد. البته باید توجه کرد که اسباب نزول، موجب تخصیص معانى عام و مطلق آیات نمى‏شوند.
8. مرجعیت قرآن: مفسّر باید قرآن را مرجع خود قرار دهد و در صدد فهم صحیح آن، همان طورى که هست، باشد و بدون آنکه بخواهد عقاید خود را بر آن تحمیل نماید، واقعا درصدد رجوع به قرآن و بهره‏مندى از آن باشد و خویش را تابع قرآن قرار دهد نه عکس آن را طالب باشد؛ بنابراین، نباید قرآن را شیعى یا سنى فرض کنیم و نباید با این پیش‏فرض که قرآن، فلسفى یا ظاهرى اشعرى یا معتزلى است، آن را تفسیر نماییم. عدم رعایت این مسئله، سبب پدیدار شدن لغزشهاى بزرگى براى برخى مذاهب اسلامى شده است.
قلّت دانش و عدم تفکر و تدبر لازم و نیز نیت و قصد فاسد، موجب بروز این انحرافها در برخى از مفسران است.
فصل سوم: لغزشگاههاى فهم و تفسیر قرآن مجید
در این فصل هشت لغزش و چالش در مقابل مفسّران شمرده شده که به اختصار به هر یک اشاره مى‏کنیم:
1. تمسک به آیات متشابه و ترک محکمات
در این بحث چند مسئله تبیین مى‏گردد:
1. 1. محکم و متشابه در قرآن: در قرآن مجید، گاهى کل قرآن، محکم معرفى شده (ر ک: هود / 1) و زمانى، همه قرآن، متشابه قلمداد شده (زمر / 23) و در آیه 7 سوره آل‏عمران، آیات به دو دسته محکم و متشابه تقسیم شده‏اند.
2. 1. مفهوم محکم و متشابه: آیات محکم، آن دسته از آیات‏اند که تفسیرشان بدون مشکل است؛ اما آیات متشابه، به خاطر تشابه به مسائل دیگر، تفسیرشان مشکل گردیده است. این تشابه یا از حیث لفظ است و یا از نظر معنا و یا از هر دو نظر.
3. 1. فلسفه وجود آیات متشابه در قرآن: متشابه بودن برخى آیات علل متعددى دارد؛ از جمله:
الف) وجود دلالتهاى متنوع، خطابهاى متعدد و حذفها و تقدیم و تأخیرها و غیره در زبان عربى؛
ب) وجود اختیار در انسان و ملکات عقلى؛
ج) وجود تکالیف سخت و دشوار در دین؛
د) مخاطب قرار گرفتن صاحبان عقل و خرد و تحریک عقول براى جست‏وجو و دقت و استنباط، در دین اسلام؛
ر) طبیعت متنوع بشر از نظر سطح فهم و دقت و مخاطب قرار گرفتن همه آنها در قرآن مجید؛
س) اراده خداوند به ضرورتِ رسیدن انسانها به ثواب، از راه دقت و تفکر در آیات الهى.
مجموع عوامل فوق موجب حصول تشابه در برخى از آیات قرآن شده است.(5)
4. 1. نهى از عمل به متشابهات: آیات متشابه دو قسم است: متشابه اضافى که با ارجاع آنها به محکمات، مشکل فهم آنها برطرف مى‏شود و متشابه حقیقى که فقط خداوند معانى آنها را مى‏داند و با ارجاع به محکمات قابل درک نیستند و فقط باید به آنها ایمان آورد.(6)
5. 1. پیروى از متشابهات: اینک به نمونه‏هایى از آن در قرآن کریم اشاره مى‏شود:
الف) حلال دانستن رباى حرام: عده‏اى از آیه شریفه 130 سوره آل‏عمران، حلیت ربا را استفاده کرده‏اند. خداوند مى‏فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَأْکُلُوا الرِّبَا أَضْعَافا مُضَاعَفَةً». گفته‏اند: طبق این آیه، اگر ربا کم باشد، بدون اشکال است و حرمت در صورتى است که سود، چند برابر باشد؛ در حالى که آیه فوق، شبیه آیه شریفه قمر است که به تدریج و با ملاطفت، حکم آن بیان شده و این روش قرآن کریم در نابودسازى سنتهاى ریشه‏دار جامعه جاهلى مجاز بوده است.
ب) پسر دانستن عیسى براى خداوند: عده‏اى از مسیحیان گفته‏اند: آیه شریفه «إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَکَلِمَتُهُ‏وآ أَلْقَیهَآ إِلَى مَرْیَمَ وَرُوحٌ مِّنْهُ» (نساء / 171) دلالت دارد که حضرت عیسى پسر خداست؛ اما خطاى این گروه از مسیحیان آن است که از جمله: «فَـءَامِنُواْ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَلاَ تَقُولُواْ ثَلَـثَةٌ...» و آیات بسیار دیگرى غفلت ورزیده و با محکمات، آن تشابه را رفع ننموده‏اند.
ج) تأیید وحدت وجود حلولى: خداوند مى‏فرماید: «هُوَ الظَّـهِرُ وَ الْبَاطِنُ» (حدید / 3) تعدادى از صوفیان معتقدند که، طبق آیه فوق، همه‏چیز خداست، ولى این گروه خود را به نادانى زده‏اند؛ زیرا از ابتداى قرآن تا آخر آن، بر این مطلب استوار است که خداوند خالق و موجودات دیگر مخلوق‏اند؛ چنانکه عابد و معبود و رب و مربوبى در کار است.
د) خوارج از جمله شریفه «إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّه» (یوسف / 40) بر مذهب فاسد خود دلیل آورده و غفلت کرده‏اند که در آیات دیگرى، خود خداوند، حکم غیر خود را نافذ دانسته است. آنجا که مى‏فرماید: «فَابْعَثُواْ حَکَمًا مِّنْ أَهْلِهِ‏ى وَحَکَمًا مِّنْ أَهْلِهَآ» (نساء / 35).
ر) تأیید بر سکولاریسم: برخى از سکولارها خواسته‏اند از درون دین و قرآن شریف بر اثبات سکولاریسم دلیل اقامه کنند و جدایى اسلام از دنیا و سیاست را تأیید شده فرض نمایند. آنان گفته‏اند که آیاتى مانند «فَذَکِّرْ إِنَّمَآ أَنتَ مُذَکِّرٌ * لَّسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ» (غاشیه / 21 و 22) و نیز آیاتى که دنیا را مذمت مى‏نماید؛ مثل «وَمَا الْحَیَوةُ الدُّنْیَآ إِلاَّ مَتَـعُ الْغُرُورِ» (آل‏عمران / 185) بر سکولاریسم دلالت مى‏کند. این گروه، آیات بسیار مربوط به حکومت و دنیا و حاکمیت پیامبر و جنگها و قوانین متعدد اجتماعى قرآن را نادیده گرفته‏اند.
2. تأویل ناصحیح
در این مورد به چند مسئله اشاره مى‏گردد:
1. 2. ضرورت تأویل: درست است که اصل و قاعده اولى، تمسک به ظاهر و اجتناب از تأویل است، اما تأویل، که برگرداندن لفظ از معناى حقیقى به معناى مجازى است، در برخى از موارد، ضرورى است و نمى‏توان از آن فرار کرد و همه عالمان و مذاهب اسلامى آن را پذیرفته‏اند. حتى ابن‏حزم که در تمسک به ظواهر، از همه افراطى‏تر است، در مواردى آن را قبول کرده است.
2. 2. بطلان تأویلِ بدون دلیل: چون تأویل خلافِ قاعده اصلى است، در صورتى جایز است که داراى دلیل قانع‏کننده از لغت یا شرع و یا عقل باشد و به تعبیر دیگر، امکان حمل کلام بر ظاهرش نباشد.
3. 2. ضوابط تأویل: تأویل یکى از خطرهاى مهم پیش روى مفسّران است؛ لذا براى اجتناب از تأویل ناصحیح، ضوابطى براى آن ذکر کرده‏اند که برخى از این قرار است:
الف) باید دلیلى وجود داشته باشد که معناى مرجوح را راجح کند.
ب) معناى مرجوح باید معنایى باشد که لفظ موجود، توان اشتمال بر آن را داشته باشد و از آن بیگانه نباشد.
ج) دلیل مرجوح باید از دلیل معناى راجح قوى‏تر باشد، نه ضعیف‏تر و نه مساوى آن.
4. 2. مواردى از تأویلهاى ناصحیح فرق و مذاهب: اینک به مواردى از تأویلهاى ناصحیح در فرق و مذهب اشاره مى‏شود.
الف) مذهب باطنیه: باطنیه معتقد است که براى هر آیه‏اى بطنى است که لب و مقصود اصلى آیه است و ظاهر و قشر آیه، هدف و مقصود نیست. اینان در بطن‏گرایى راه افراط در پیش گرفته و بدون ضابطه و استناد به لغت، شرع و عقل، در وادى خطرناکى افتاده‏اند.
ب) غلات صوفیه: برخى از صوفیان معتقد شدند که براى هر آیه‏اى شصت هزار بطن و دانش وجود دارد و در این عقیده، به احادیثى اعتماد نموده‏اند که صحّت آنها اثبات نشده است.
ج) غلات شیعه: برخى از فرق شیعه که به غلو گراییده‏اند، الفاظ و جملاتى از قرآن را که در معانى واضح و روشنى به کار رفته است، به معانى دیگرى که مقصود آیه نیست کشانده‏اند؛ مثلاً مى‏گویند: مراد از آیه شریفه «تَبَّتْ یَدَآ أَبِى لَهَبٍ وَ تَبَّ» (مسد / 1) ابوبکر و عمر است و مراد از آیه شریفه «لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ» (زمر / 65) شریک قرار دادن ابوبکر و عمر با على علیه‏السلام در خلافت است.
د) فلاسفه: فلاسفه چون معتقد به فلسفه ارسطو و یونان‏اند و از طرف دیگر، مسلمان هم هستند، خواسته‏اند میان قرآن و فلسفه یونان همسازى ایجاد کنند؛ لذا مرتکب تأویلهاى ناروا شده‏اند. خدایى که در مکاتب فلسفى اثبات مى‏شود صفاتى دارد که با خداى قرآن توافق ندارد. طبق فلسفه، خداوند به جزئیات آگاه نیست و جهان را نیافریده است و معاد جسمانى وجود ندارد. غزّالى در کتاب تهافت‏الفلاسفه موارد زیادى را ذکر کرده است.(7)
ر) متکلمین: متکلمین نیز، مانند فلاسفه، در دام تأویل غیرصحیح گرفتار آمده‏اند.
س) مرجئه: مرجئه معتقد به ارجا و تأخیر عمل از ایمان هستند و مجرد ایمان بدون عمل صالح را براى نجات انسان کافى مى‏دانند. انسان مى‏تواند بدون عمل صالح وارد بهشت شود، این گروه همه آیاتى را که بر عمل صالح تأکید مى‏ورزد، بدون ضابطه، تأویل کرده‏اند.
ص) جبریه: جبریه که معتقد به عدم وجود اختیار براى انسان هستند، به آیات متشابه، که در ظاهر با آنها موافقت دارند، تمسک نموده و در مقابل، تمامى آیاتى را که اختیار را براى انسان اثبات مى‏کند تأویل کرده‏اند.
ط) معتزله: معتزله نیز، مانند فرق گذشته، آنچه را با عقل خود ناسازگار دیده‏اند مردود دانسته و به تأویل آنها روى آورده‏اند؛ مانند صراط، شفاعت و دیدن خداوند در بهشت.(8)
ع) فرقه قادیانیه: این فرقه، پیامبر اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را خاتم انبیا نمى‏داند و مى‏گوید کلمه خاتم در عبارت «خاتم النبیین» (احزاب / 40) با فتح تاء و به معناى زینت پیامبران است، نه ختم‏کننده آنها؛ در حالى که اگر این فرقه به قرائت دیگرى که ثابت و با کسر تاء است توجه مى‏کردند، چنین خطایى را مرتکب نمى‏شدند.(9)
ف) بهاییان: بهاییان که در واقع مسلمان نیستند ولى براى بهره‏بردارى ناروا خود را مسلمان لقب داده‏اند، از آیات قرآنى در راستاى اهداف شوم خود سود مى‏جویند. آنان مى‏گویند: منظور از «نبأ» در «عَمَّ یَتَسَآءَلُونَ * عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ» (نبأ / 1 ـ 2) ظهور بهاء و دعوت اوست که مردمان در آن اختلاف مى‏کنند.
ق) گروه‏هاى معاصر: در عصر حاضر، گروه‏هاى نو ظهور و احیانا افرادى پیدا شده‏اند که در تفسیر آیات، به شکل جدیدى، دست به تأویل ناصحیح مى‏زنند. برخى از این گروه‏ها حدود الهى موجود در قرآن، مانند قطع دست دزد را امر استحبابى مى‏دانند؛ برخى دیگر مى‏گویند، مراد از «شهر» در آیه «لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ» (قدر / 3) ماه نیست، بلکه منظور آن است که شب قدر از هزاربار مشهور شدن بهتر است؛ و منظور از «مطلع الفجر»، انفجار جهانى است که موجب نابودى نظام عالم خواهد شد.
3. تحریف معنوى (استفاده از متن در غیر موردش)
یکى از انواع تحریف‏ها، تحریف معنوى آیات الهى است. چنین تحریفى، گاهى به سبب بدفهمى متن در اثر عجله و دارا نبودن مقدمات تفسیر است و گاهى هم به علت سوءنیت. در ذیل مواردى از این نوع تحریف بیان مى‏شود:
1. 3. خوارج در جریان اختلاف میان امام على علیه‏السلام و معاویه، قاعده تحکیم را مردود دانستند و در این راستا به آیه شریفه «إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّه» تمسک کردند. امام على علیه‏السلام در جواب فرمودند: «جمله حقّى است که از آن اراده باطل شده است».
2. 3. اختصاص احکام پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به اهل کتاب، یکى دیگر از موارد فوق است. عده‏اى مى‏گویند: طبق آیه شریفه «وَأَنِ احْکُم بَیْنَهُم بِمَآ أَنزَلَ اللَّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَآءَهُمْ» (مائده: 49) احکام پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فقط در مورد اهل کتاب بوده است.
3. 3. انحصارگرایى ناروا در حقانیت گروه و فرقه خود و منع آزادى احزاب دیگر با تمسک به قرآن نیز یکى از موارد نارواست؛ در حالى که منظور قرآن از احزاب باطل، احزاب کافر است، نه احزاب مسلمان که با برخى از امور سیاسى مخالفت مى‏ورزند؛ و ثانیا، حتى احزاب کافر را نمى‏توان از حقوق اجتماعى محروم ساخت ولو اینکه احزاب، داخل جهنم شوند.
4. 3. عده‏اى با توجه به ظاهر برخى از آیات، که رأى اکثریت را نادرست مى‏شمارد؛ مثل: آیه «وَ لَـکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ» (یوسف / 21)، یا موارد دیگر، مى‏گویند رأى اکثریت در مسائل مختلف، نمى‏تواند معیار باشد، چرا که نادرست است. اینان توجه نکرده‏اند که در این موارد، اکثریت مورد اشاره، کفار و مشرکان هستند نه اکثر مؤمنان و مسلمانان.
5. 3. در تفسیر علمى نیز برخى به تحریف معنوى کشیده شده‏اند؛ آنجا که قرآن مى‏فرماید: «أَنَّا نَأْتِى الاْءَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَآ أَفَهُمُ الْغَــلِبُونَ» (انبیاء / 44)، مى‏گویند: منظور توسعه و کرویت زمین است، در صورتى که آیه هیچ اشاره‏اى به آن ندارد.
4. ادعاى نسخ بدون دلیل
قاعده اولیه در آیات قرآنى، عدم نسخ است، مگر دلیلى قاطع یافت شود تا از آن اصل دست برداشته شود. در این باره به سه نکته اشاره مى‏شود:
1. 4. درباره نسخ، سه گروه مختلف وجود دارد: طرفداران نسخِ فراوان در آیات قرآن، منکران وجود نسخ در قرآن و حد وسط میان دو گرایش فوق که معتقد است هر جا دلیلى قانع کننده پیدا شد، نسخ را جارى مى‏کنیم و هر جا دلایل قاطع نبود، به آن عمل نمى‏کنیم.
2. 4. برخى از مواردى که، بدون دلیل، ادعاى نسخ در آنها شده است:
الف) نسخ آیه شریفه «لاَآ إِکْرَاهَ فِى الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ» (بقره / 256) با آیه ارتداد و آیات دیگر؛ در حالى که خطابهاى موجود در آن آیات، اباى از نسخ دارد و غیر از این، ایمانِ اکراهى نه معقول است و نه ارزشمند.
ب) برخى گفته‏اند که آیه شریفه «فَإِذَا انسَلَخَ الأَْشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ» (توبه / 5) تمامى آیات دال بر مصالحه و چشم‏پوشى از کفار و زندگى مسالمت‏آمیز با آنها را منسوخ مى‏گرداند؛ اما حق آن است که آیه‏اى که ادعاى ناسخ بودن آن شده است، در مورد عده‏اى از مشرکان است که بدون علّت، ابتداءً، شروع به عداوت با پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و عهدشکنى کردند.
ج) نسخ آیه شریفه «یَـآأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ» (آل‏عمران / 102) با آیه «فَاتَّقُواْ اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ» (تغابن / 16) را عده‏اى دیگر ادعا نموده‏اند؛ اما این ادعا بدون دلیل است؛ چرا که تعارضى میان آن دو آیه نیست و منظور آن است که هر کس به اندازه توانش باید حق تقواى الهى را رعایت نماید و آیه‏اى که ادعاى منسوخ بودن آن شده است به هیچ وجه دلالت بر تکلیف به امر غیرمقدور نمى‏کند تا آیه دیگر را ناسخ آن قرار دهیم، اصولاً امر به فعل غیرمقدور، از نظر عقل، قبیح است.
3. 4. وجود اختلاف میان متقدمین و متأخرین، در معناى نسخ: ابن‏قیم مى‏گوید: منظور متقدمین از نسخ، با رفع حکم به طور کلّى و با رفع دلالت عام و مطلق به وسیله تخصیص و تقیید است؛ چنانکه استثنا و شرط را نیز ناسخ قرار مى‏دادند. بنابراین، نسخ در اصطلاح آنان، بیان مراد به غیر از لفظ آیه است؛ اما در اصطلاح متأخرین، نسخ فقط در رفع حکم به طور کلى، استعمال مى‏شود.
5. جهل به سنن و آثار
یکى دیگر از خطرهاى پیش روى مفسّران، جهل برخى از آنها به سنت و میراث اسلامى است. این جهل گاهى واقعى و زمانى تجاهل است. در حالى که، به شهادت آیات قرآن، سنت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله حجت و لازم العمل است و اولین بیان‏کننده آیات، خود پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله است. در این باره، دو مسأله تذکر داده مى‏شود:
1. 5. نمونه‏اى از تفسیر آیات با جهل به سنّت: برخى در مورد آیه سرقت که مى‏فرماید: «وَالسَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوآاْ أَیْدِیَهُمَا» (مائده / 38) گفته‏اند: امروزه لازم نیست دست دزد بریده شود؛ چون آیه در زمانى نازل شده بود که تنها دارایى یک عرب، شتر و گوسفند بود و هر کس آنها را مى‏دزدید، در واقع صاحب شتر و گوسفند را از نظر اقتصادى نابود مى‏کرد و جزاى چنین شخصى بریدن دست وى بود؛ اما اکنون، هر انسانى دارایى‏هاى متعددى دارد و شتر و گوسفند یکى از مملوکات او به حساب مى‏آید.
این گفتار ناشى از جهل گوینده به سنت است؛ زیرا طبق آنچه در احادیث و آثار آمده است، دزدى‏هایى که در صدر اسلام اتفاق افتاده و موجب قطع دست شده هیچ یک به خاطر دزدى شتر و گوسفند نبوده است و شتران اصولاً بدون چوپان و به شکل آزاد مشغول چرا مى‏شدند.
2. 5. پذیرش احادیث جعلى و موهوم در عرصه تفسیر روایى: برخى، در موارد بیم و امید، اهمیتى به بررسى روایات نمى‏دهند، در حالى که در همین موارد نیز نباید هر روایتى را پذیرفت، بلکه باید طبق معیارهاى خاصى آنها را بررسى و سپس ردّ یا قبول کرد.
6. اعتماد بر اسراییلیات
اعتماد بر اسراییلیات در تفسیر قرآن، لغزشگاه دیگرى است که برخى از مفسّران مرتکب آن شده‏اند. اسراییلیات مطالبى هستند که اهل کتاب و یهودیان وارد روایات اسلامى کرده‏اند. براى روشن شدن مطلب فوق به سه نکته اشاره مى‏شود:
1. 6. علّت ظهور اسراییلیات: وقتى یهودیان از نظر نظامى و اجتماعى شکست خوردند، در صدد جنگ فرهنگى برآمدند و با ظاهرى اسلامى، روایات دلخواه خود را به عنوان روایات تفسیرى، خصوصا در مورد قصص انبیا، وارد کردند. این کار از زمان صحابه با حجم کم شروع شد، ولى بعدا توسعه پیدا کرد؛ و این در حالى بود که قرآن مجید یهودیان را تحریف کنندگان کلام الهى معرفى نموده است (بقره / 75).
2. 6. علل تساهل مسلمانان در مقابل اسراییلیات: در نظر مسلمانان، بسیارى از اسراییلیات‏وضع روشنى نداشت؛ نه صحّت آنها بیان شده بود و نه مردود شمرده شده بودند. یک روز پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله قسمتى از تورات را در دست عمر بن خطاب دید، غضبناک شد و به او گفت: «اى ابن‏خطاب در دین خود متحیر هستى، در حالى که من دین نورانى و پاکى براى شما آورده‏ام؟ قسم به خدا اگر موسى زنده بود، هیچ راهى جز پیروى از من را اختیار نمى‏کرد».
یکى دیگر از دلایل ظهور اسرائیلیات، حدیث مرفوعه بخارى است که مى‏گوید: از بنى‏اسراییل حدیث نقل کنید و در آن اشکالى نیست.
3. 6. برخورد صحیح با اسراییلیات: شیخ احمد محمد شاکر در عمدة التفسیر مى‏گوید: جواز نقل روایات اسراییلى، در مواردى که صدق و کذب آن روشن نیست، یک مسأله، و قراردادن آنها در کنار آیات قرآن براى تفسیر کلام الهى، مسأله‏اى دیگر است که نه لازم و نه صحیح است.
7. خروج از اجماع امّت
یکى دیگر از لغزشگاه‏هاى مفسّران، خصوصا برخى از معاصران، رهاکردن تمامى آنچه از گذشتگان به ارث رسیده و شروع از صفر است. منظور از اجماع، اجماع اصولى نیست، بلکه شاکله کلى امّت اسلامى در فکر و عمل است.
جایز نیست که کسى از روش و عقیده صحابه خارج شود و چیزى را بیاورد که آنها نیاورده‏اند.(10)
8. ضعف بنیه علمى
قرآن کتابى نیست که انسان بدون هیچ مقدمه‏اى بتواند آن را تفسیر کند. از قدیم‏الایام، براى مفسّران شروطى ذکر کرده‏اند. قطعا بدون احراز شروط لازم، خطر لغزش بسیار جدّى است. در ذیل، مواردى از تفسیر توسط افرادى که ضعف بنیه علمى داشته‏اند ذکر مى‏شود:
1. 8. برخى از خطاها مربوط به ضعف اطلاعات مفسّر از زبان عربى است؛ لذا از آیه شریفه «خَلَقَکُم مِّن نَّفْسٍ وَ حِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا» (نساء / 1) استفاده کرده‏اند که ابتدا حوّا و پس از او همسرش آفریده شد. این شخص خیال کرده که زوج در قرآن، به معناى شوهر است و غفلت کرده که زوج در عرف قرآنى هم بر زن و هم بر مرد اطلاق شده است.
2. 8. برخى در توضیح کلمه «القریتین» در آیه شریفه «وَ قَالُواْ لَوْلاَ نُزِّلَ هَـذَا الْقُرْءَانُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ» (زخرف / 31) گفته‏اند: این کلمه مشتق از «قرر» و به معناى استقرار است و دلالت بر جامعه مستقر مى‏کند؛ این در حالى است که امکان ندارد، قریتین از قرر، مشتق باشد.
3. 8. برخى از مفسّران، بدون توجه به قواعد شرعىِ موجود در اصول و فقه، قرآن را تفسیر کرده‏اند و نهیى را که همه بر دلالت آن بر حرمت اتفاق دارند، داراى چنین دلالتى ندانسته و چون کلمه «اجتنبوا» را دال بر حرمت ارتکاب نگرفته‏اند، معتقد به جواز شرب خمر شده‏اند.
4. 8. برخى از این افراد، کورکورانه از عده‏اى دیگر تقلید و از سخن فاسد گذشتگان پیروى کرده‏اند؛ در حالى که اگر اهل بصیرت بودند، باید با مطالعه آثار گذشتگان، سره را از ناسره تشخیص مى‏دادند.
تعدادى از این افراد، بدون توجه به آیات قرآنى و روایات نبوى، به صرف گفته فرد یا روایت ضعیفى، گفته‏اند منظور از شب قدر در آیه شریفه: «إِنَّـآ أَنزَلْنَـهُ فِى لَیْلَةٍ مُّبَـرَکَةٍ إِنَّا کُنَّا مُنذِرِینَ» (دخان / 3) شب نیمه شعبان است؛ در حالى که طبق آیات قرآن و شواهد بسیار، شب قدر در ماه رمضان قرار دارد.
فصل چهارم: تفسیر علمى
تفسیر علمى که به معناى به کارگیرى علوم طبیعى جدید در تفسیر قرآن مجید است، در عصر حاضر شهرت پیدا کرده که لازم است در این باره و براى حل برخى از شبهات و مشکلات، چند مطلب تذکر داده شود:
1. دلایل منکران تفسیر علمى
تعدادى از عالمان دینى و مفسّران قرآن، با تفسیر علمى مخالفت ورزیده و دلایلى بر ابطال آن اقامه کرده‏اند؛ مثل:
1. 1. اصولاً قرآن کتاب علمى و مربوط به فنون و مهارتها نیست، بلکه کتاب هدایت و ارشاد است.
2. 1. علوم، به طور دوام، در حال تحول و تبدل‏اند و اگر منبعى براى تفسیر قرآن شوند، تحول آنها در معانى قرآن اثر مى‏کند و درنتیجه، در هر عصرى باید معناى خاصى براى قرآن قایل شویم، در حالى که قرآن داراى حقایق ثابت و قطعى است.
3. 1. آیات قرآن، خود، دلیل بر علمى نبودن قرآن است. قرآن در توضیح کوچک و بزرگ شدن ماه به علت واقعى‏اش که مسئله‏اى علمى است، اشاره نمى‏کند و فقط به این جمله اکتفا مى‏کند که «قُلْ هِىَ مَوَ قِیتُ لِلنَّاسِ» (بقره / 189) و در پاسخ به حقیقت روح هم پاسخ غیرعلمى مى‏دهد.
4. 1. موضوع قرآن، علوم طبیعى و عالم جمادات و نباتات نیست، بلکه انسان و صفات او و راه وصول وى به سعادت است.
5. 1. شریعت در اصل براى قومى بى‏سواد نازل شده و معارف موجود در قرآن، در همان سطح پایه‏گذارى شده‏اند؛ لذا رابطه‏اى با علوم موجود و معاصر ندارد.
2. دلایل طرفداران تفسیر علمى
برخى از دلایل این گروه از عالمان از این قرار است:
1. 2. برخى از این افراد، مانند ابوحامد غزّالى، طبق برخى احادیث و آثار، معتقدند که همه علوم در قرآن موجود است؛ چرا که همه آنها داخل در افعال و صفات خداوندند و قرآن، شرح احوال و افعال و صفات اوست، پس همه علومِ بشرى در واقع مى‏تواند در خدمت فهم و تفسیر قرآن درآید.
2. 2. در عالم واقع نیز مشاهده مى‏شود که در آیات قرآنى، کلیات علوم به چشم مى‏خورد. در مورد خیاطى مى‏گوید: «وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ» (اعراف / 22) و در مورد آهنگرى مى‏گوید: «ءَاتُونِى زُبَرَ الْحَدِیدِ» (کهف / 96) در مورد نجّارى مى‏گوید: «وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنَا» (هود / 37) و غیره.(11)
3. نظریه صحیح در تفسیر علمى
اندیشمندان، در تفسیر علمى هم، مانند بسیارى از مسائل دیگر، یا به افراط گرایش پیدا کرده‏اند و یا به تفریط؛ ولى حق آن است که تفسیر علمى نباید لجام‏گسیخته و بدون ضابطه باشد. علت پذیرش اصل تفسیر علمى، دو مسأله است:
1. 3. مفسّر، در زمان حاضر، لازم است مبادى و اولیات علوم را بداند تا در تفسیر از آنها بهره‏مند گردد و الا تفسیرش براى عصر حاضر کارآیى نخواهد داشت.
2. 3. یکى از قواعد ثابت شده روان‏شناسى آن است که هر انسانى که به علمى از علوم آگاه شود، در فرایند فهم مسئله، مسائل مربوط به آن علم را بهتر و سریع‏تر از دیگران درک مى‏کند. فقیه، مسائل فقهى قرآن را بهتر درک مى‏کند، فیلسوف مسائل فلسفىِ آیات را سریع‏تر و منطقى‏تر مى‏فهمد و عارف، مسائل عرفانىِ موجود در قرآن را خوب‏تر از دیگران یاد مى‏گیرد؛ به همین علت، شخصِ آگاه به علوم طبیعى، مسائل طبیعى موجود در قرآن را عمیق‏تر و آسان‏تر مى‏فهمد.
4. شرایط استخدام علوم طبیعى در تفسیر قرآن
براى استفاده از علوم عصرى در تفسیر قرآن، شروطى را باید لحاظ کرد که برخى از آنها از این قرار است:
1. 4. مسائل موجود در علوم عصرى، دو دسته‏اند: دسته‏اى در حدّ فرضیه‏ها و ظنیات و دسته‏اى دیگر جزو مسلمات علوم و قطعیات آنها هستند؛ هنگام تفسیر علمى، باید از دسته دوم استفاده کرد.
2. 4. در تفسیر علمى و انطباق آیات بر مسائل علمى، نباید به تکلّف افتاد و باید طبق قواعد اصولى و زبان عربى، پیش رفت؛ به تعبیر دیگر، رابطه‏اى عرفى و منطقى میان آن مسئله و آیه قرآن باشد. عده‏اى این نکته را رعایت نکرده و مثلاً کلمه «سلطان» در آیه شریفه «لاَ تَنفُذُونَ إِلاَّ بِسُلْطَـنٍ» (رحمن / 33) را به دانش فضانوردى تفسیر کرده‏اند.
3. 4. این نوع تفسیر، موجب تخطئه همه امت اسلامى در طول تاریخ نشود؛ چرا که لازمه آن این خواهد بود که خداوند کتابى فرستاده که تاکنون کسى آن را نفهمیده است.(12)
5. عرصه‏گاه به کارگیرى علوم در تفسیر
عرصه‏هایى براى بهره‏مندى از تفسیر علمى وجود دارد که حتى مخالفان تفسیر علمى نیز نمى‏توانند آنها را انکار نمایند؛ مانند:
1. 5. مواردى که علوم عصرى، به خودى خود، موجب توضیح و تفسیر قرآن شده است.
2. 5. تصحیح خطاهاى برخى از مفسّران گذشته در مثالهایى که در تفسیر خود زده و تطبیق‏هایى که انجام داده‏اند؛ مثل مرکزیت زمین براى جهان و غیره.
3. 5. تقریب حقایق قرآن به عقل انسانى، یکى از فواید تفسیر علمى است. انسانهاى هر عصرى، با علوم زمان خوب انس دارند و اگر حقایق قرآنى با توجه به علوم زمانى تفسیر شوند، براى انسانها مورد قبول‏تر واقع مى‏شوند؛ چرا که آنان از مسائل معنوى و معارف عقلى و حقایق قرآنى، غافل و به مسائل دنیوى، به طور طبیعى، آشناترند.
6. تفسیر علمى و اعجاز علمى
لازم است درباره تفسیر علمى و اعجاز علمى‏به چند نکته اشاره شود:
1. 6. برخى میان اعجاز علمى و تفسیر خلط کرده و فرقى میان آن دو ننهاده‏اند، در حالى که دو مسأله جداگانه‏اند. تفسیر علمى، یعنى با توجه به علوم موجود، قرآن را بفهمیم و تفسیر کنیم؛ اما اعجاز علمى داراى خصوصیات زیر است:
الف) اعجاز علمى همان اعجاز بیانى است که اولاً، قرآن براى همه افراد بشر قابل فهم است و ثانیا، با مرور زمان و پیشرفت علم حقایق قرآن آشکارتر مى‏شود.
ب) اعجاز علمى شامل آن دسته از آیاتى است که مفادشان را در عصر حاضر، علوم به وضوح اثبات کرده‏اند.
ج) اعجاز علمى معمولاً همراه با تحدّى و مبارزه علمى مطرح است.
2. 6. برخى دیگر از مفسّران، بدون طى مقدمات لازم، تا مسئله‏اى علمى را مى‏نگرند، مى‏خواهند آن را بر آیه‏اى از آیات قرآن منطبق سازند که این کار، نه معقول است و نه لازم.
3. 6. بسیارى از مواردى که برخى از مفسّران، اعجاز علمى دانسته‏اند داراى مناقشه‏اند و نباید چنین موارد ظنى‏اى را بیان کنند.
4. 6. نکته‏اى که از اعجاز علمى قرآن اهمیت بیشترى دارد، تأکید قرآن بر عقل‏گرایى عمیق و اجتناب از ظن، گمان، تخمین و تقلید کورکورانه از دیگران است.

________________________________________
2 نویسنده در اینجا اظهار عدم جزم و اطلاع از مفهوم تأویل و فرق آن با تفسیر در عرصه علوم قرآنى مى‏کند، اما در فصل سوم همین باب، آنگاه که تأویل ناصحیح را یکى از لغزشگاههاى تفسیر مى‏شمرد، به طور جزمى، تأویل را توضیح مى‏دهد و مى‏گوید: تأویل عبارت است از: برگرداندن معناى حقیقى لفظ به معناى مجازى آن.
3 باید میان تفسیر اجتهادى و تفسیر به رأى فرق نهاد. آنچه ایشان گفته‏اند، در تفسیر عقلى و اجتهادى صحیح است، اما گره زدن آن به تفسیر به رأى مشکل‏ساز است؛ چرا که ظاهر روایاتى که از تفسیر به رأى منع مى‏کنند، حرمت این نوع تفسیر به شکل کلى است و حق هم همین است؛ چون مراد از تفسیر به رأى آن است که انسان رأى خود را تفسیر قرآن قرار دهد و معلوم است که چنین فردى درصدد فهم قرآن نیست، بلکه مى‏خواهد از قرآن مستمسکى براى اثبات نظریه و عقیده خویش بیابد و این بزرگ‏ترین گناه و خطرناک‏ترین انحراف است.
4 مراجعه به گفتار صحابه و تابعین، اگر براى ایجاد زمینه فهم و تفسیر باشد، بدون اشکال است؛ اما اگر گفتار آنها را یکى از منابع تفسیر قرآن بدانیم که داراى وصف حجیت باشد، نه تنها دلیلى براى آن در دست نیست، بلکه واقعیت خارجى آن را نفى مى‏کند؛ چرا که کلمات آنها با هم بسیار مختلف است و گرایشهاى متعددى در میان آنهاست و از همه مهم‏تر، حصول اجماع در میان آنها بسیار دشوار است و شاید نتوان در عرصه تفسیر موردى را براى اجماع پیدا نمود.
5 بیان فوق براى وجود آیات متشابه در قرآن، کامل نیست؛ زیرا اولاً، اینکه ما بگوییم خداوند آیات متشابه را نازل کرده تا انسانها به فکر فرو روند و ثواب ببرند، چندان معقول نیست، ثانیا، علت عمده تشابه ذکر نشده که عبارت است از: القاى معارفى بلند و عمیق و غیرمحسوس، به واسطه الفاظ و جملاتى که عرب براى امور محسوس و ملموس خود داشته است.
6 قرآن مجید کتاب هدایت و نور و بیان است؛ هم خود واضح است و هم واضح‏کننده غیر خود است. کتابى که براى عمل و دربردارنده برنامه زندگى است نمى‏تواند مشتمل بر آیاتى گردد که هیچ‏گاه براى احدى قابل فهم نباشد؛ به تعبیر دیگر، وجود چنین آیاتى لغو بوده، نشانه کمال و فضیلتى هم نخواهد بود؛ زیرا کسى از آنها چیزى نمى‏فهمد. عقل انسان مى‏گوید اگر حاکمى به رعیت خویش دستورى بنویسد که قسمتى از آن نامفهوم باشد و آنها را به عمل به محتواى آن امر کند، بدون شک، نشانه نقص حاکم خواهد بود؛ پس چگونه امکان دارد قرآن چنین باشد؟
7. منظور ایشان از فلاسفه، قطعا فلاسفه اسلامى است که خواسته‏اند از قرآن استفاده نمایند؛ لذا نمى‏توان کلیت کلام ایشان را پذیرفت. اکثر فلاسفه اسلامى کوشیده‏اند فلسفه‏اى را پایه‏ریزى نمایند که منطبق با عقل سلیم و شرع حنیف باشد. هم‏اکنون فلسفه اسلامى از نظر کمیت و کیفیت ارتباطى با فلسفه یونان ندارد، بلکه پشتوانه‏اى مستحکم براى عقاید اسلامى و معارف قرآنى به شمار مى‏رود؛ گرچه نتوان تمام قواعد فلسفى را تأیید کرد.
8. تأویل، آنگاه که دلیل قانع‏کننده داشته باشد، جایز و احیانا لازم است. آیاتى که در ظاهر دلالت بر رؤیت خداوند در بهشت مى‏کنند باید در ترازوى عقل و شرع سنجیده شوند. آیا انسان، با چشمان مادى محدود که فقط مى‏تواند اجسام را بنگرد، ممکن است به تماشاى خداوند مجرد غیرجسمانى نامحدود بپردازد؟! لازمه چنین رؤیتى، نقص خداوند است؛ لذا برخى از عالمان سنى، آن را به معناى تغییر حالتى ترجمه کرده‏اند که انسان هنگام رؤیت پیدا مى‏کند!
9. جواب ایشان در مقابل فرقه قادیانیه چندان قابل قبول نیست. جواب صحیح آن است که کلمه خاتم به هر دو قرائت، به معناى ختم نبوت است. قرائت کسره که روشن است، اما قرائت فتحه، بنا به گفته بزرگان لغت، به معناى ختم‏کننده است. خلیل بن احمد مى‏گوید: خاتَم، مُهرى است که بر گِل مى‏زنند. آنگاه که نامه را به اتمام مى‏رساندند، آن را مى‏بستند و براى آنکه بیگانگان آن را نگشایند، قطعه گِلى بر محلى که بسته شده بود مى‏زدند. مفسّران بزرگى مانند، طبرى، طوسى، ابوالفتوح رازى و فخر رازى نیز، در ترجمه خاتَم، مطلب فوق را تأیید نموده‏اند.
10 . رأى اهل سنت بر حجیت قول صحابه و اعتبار اجماع آنان استوار است، اما به شهادت قرآن و تاریخ، عده‏اى از آنان منافق، فاسق و پیرو هواى نفس بوده‏اند و بسیارى از آنان روش و فکر دیگران را قبول نداشته‏اند و کشتار یکدیگر و تکفیر در میان آنان وجود داشته است؛ حال چگونه قول و فعل هر یک از آنان را حجت بدانیم و چگونه مى‏توان موردى را پیدا کرد که همه آنان اجماع کرده باشند و براى ما در مسائل ریز و جزئى مفید باشد که در کتاب و سنت اثرى از آن نباشد.
11. ایشان در کتاب، فکر فوق را مورد ارزیابى قرار نمى‏دهند و متأسفانه عده‏اى بدون توجه، به چنین گرایشى گراییده‏اند؛ غافل از آنکه اولاً، اصول کلى یک علم، تعریف خاصى دارد که با هیچ یک از اشاره‏هاى جزئىِ ذکر شده منطبق نیست و ثانیا، اگر این‏گونه اشاره‏ها را به معناى وجود علم مربوط به آن، در قرآن بدانیم باید بسیارى از کتب بشرى را هم شامل همه علوم موجود در جهان قلمداد کنیم؛ زیرا مملو از چنین اشاره‏هایى هستند.
12. اگر مفسّرى با گذشت تاریخ و توسعه علوم و فنون در عرصه‏هاى مختلف و یا بهره‏بردارى از میراث گذشتگان، به نظریه‏اى جدید دست یابد که با سخنان گذشتگان سازگار نباشد و دلایل کافى براى آن نظریه ارائه کرده باشد، نمى‏توان او را تخطئه کرد و مجبور به پیروى از گذشتگان نمود. خود ایشان، در زوجیت عمومى که از ظاهر قرآن استفاده مى‏شود، همین معنا را دارند و معتقدند که مفسّران معاصر، در سایه علوم جدید، خطاى همه مفسّران گذشته را که زوجیت را منحصر در حیوانات و برخى از گیاهان مى‏دانستند اصلاح کرده‏اند؛ در حالى که صریحِ ظاهر آیه، خلاف آن را مى‏گوید.

 

تبلیغات