مبانى عقلى فهم روایات تفسیرى در المیزان
آرشیو
چکیده
فهم گزارهها و مسائل هر علمى بر مبانى و قواعد خاصى استوار است که در اصطلاح، «منطق فهم» نامیده مىشود. پژوهش حاضر که درصدد بررسى منطق فهم روایات تفسیرى در المیزان است، آن را از نظرگاه مفسّر بزرگ، علامه طباطبایى(ره)، در بعد مبانى عقلى به تحقیق کشیده و منطق مذکور را در حوزه عصمت اهلبیت علیهمالسلام در فهم و تفسیر قرآن، عدم تعارض آن با مسلمات عقلى، زبان عرفى داشتن روایات تفسیرى، وحدت منشأ در آیات و روایات و عدم تناقض درونى روایات تفسیرى بررسى نموده است.متن
مقدمه
در تاریخ معاصر، نقش اساسى روششناسى(2) و منطق فهم بر کسى پوشیده نیست. اصل روشمندى و قانونمدارىِ فهم گزارهها در هر رشتهاى از علوم انسانى، پیشفرض مسلّمى است که تکاپوى فهم و دانشپژوهى در هر شاخهاى از اندوختههاى فکرى بشرى را بر منطق خاصى استوار مىسازد. در این میان «روایات(3) تفسیرى» که بخش عمدهاى از مبحث «تفسیر روایى» قرآن را به خود اختصاص داده و از جایگاه مهمّى در حوزه علوم قرآنى برخوردار است، از این اصل مستثنا نبوده و ورود به دایره فهم و تجزیه و تحلیل خویش را بر منطق ویژهاى بنیان نهاده است. مبانى فهم که عنصرى اساسى در منطق فهمِ روایات تفسیرى قلمداد مىشود، اصولى بنیاد و کارا براى تحصیل فهم صحیح و روشمند کلام معصوم علیهالسلام است که قواعد و قوانین تحلیل و تفسیر روایات اهلبیت علیهمالسلام را بر خود مبتنى مىسازد.
«مبانى»، آنگونه که در تعریف لغتپژوهان آمده است، از ریشه «بنى» که اصل واحدى است به معناى برپا کردن و ساختن چیزى با ضمیمه کردن بعضى از اجزاى آن بر بعض دیگر، مشتق شده است (معجم مقائیس اللغه، ج1) «مبانى» جمع «مبنى»، بر محل بنا و ریشه چیزى و یا پایه و بنیان اطلاق مىشود (فرهنگ عمید). در علوم مختلف، مبانى به پیشفرضها و مسلّماتى گفته مىشود که سمت و سوى موضعگیرىهاى بعدى براساس آن تنظیم مىگردد، قواعد و دستورالعملهاى کلى در فرایند فهم از آن کشف مىشود و زمینه روشها را فراهم مىآورد؛ لذا براى قواعد نقش زیربنا را دارد و قوانین فهم از آن برمىخیزد.
به طور کلى مىتوان مبانى فهم روایات تفسیرى را براساس منابعى که این مبانى از آن اخذ مىشوند، به مبانى عقلى و نقلى تقسیم کرد. مراد از مبانى عقلى آن دسته از مبانىاى است که مستقیماً و مستقلاً از عقل و تحلیلات آن و با تکیه بر مباحث بروندینى به دست مىآید، هرچند مبانى نقلى با مفاد ارشادى خویش آن را تأیید نماید؛ خواه این مبانى محصول منظر کلامى باشد، یا منطقى و یا فلسفى و یا دیگر گرایشهاى عقلمدارانه.(4) و مراد از مبانى نقلى، مبانى برخاسته از آیات و روایات و اخبار تاریخى است و، در صورت سکوت نقل، دستیابى به آن امکانپذیر نیست.
مقوله فهم روایات تفسیرى، تاریخى به درازاى صدور آن دارد و در حوزه علوم حدیث، علم مستقلى را تحت عنوان «درایة الحدیث» یا «فقه الحدیث» به خود اختصاص داده است. از آغازین روزهاى صدور روایت از ناحیه پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله ، عامل جعل و وضع احادیث از ناحیه بدخواهان و نسبت دادن آنها به آن حضرت، فرآیند فهم و درک احادیث نبوى را دچار آسیبهایى جدّى چون تناقض ساخته و حقیقت امر را به ابهام کشانده بود و به دنبال معرفى روایات معصومان علیهمالسلام به عنوان ثقل اصغر الهى و توصیه اکید پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و اهل بیت مطهرش به دریافت محتواى بلند آن، این امر همواره مورد عنایت شاگردان مکتب پویاى تشیع بود و با دلسپارى آنان به رهنمودهاى آسمانى معصومان علیهمالسلام روز به روز بالندگى بیشترى یافت.
در عصر اخیر کمتر اثر تفسیرىاى را مىتوان یافت که در توجه به مبانى فهم وبهکارگیرى قواعد برخاسته از آن در فهم و تفسیر احادیث، همانند تفسیر گرانسنگ و ارزشمند المیزان باشد و مؤلّف بزرگ این اثر، علامه سیدمحمدحسین طباطبائى، از معدود کسانى است که با بصیرت و دقّتى وصفناپذیر روایات تفسیرى برجاى مانده از خاندان عصمت و طهارت را براساس مبانى و قواعد برگرفته از آنها در خدمت تفسیر آیات وحى قرار مىدهد و احاطه کامل علامه به مفردات سنت معصومین علیهمالسلام ، همواره او را در ایجاد سازگارى بین تفسیر آیات و سنت صحیح یارى رسانده است (خضیّر جعفر، 1369، ص344).
برخى از مبانى فهم و تجزیه و تحلیل روایات تفسیرى اهل بیت علیهمالسلام در المیزان صبغه عقلى دارند. بنیان نهادن فهم روایات بر دیگر مبانى، چون مبانى نقلىِ برخاسته از خود آنها، آنگاه نتیجهبخش خواهد بود که اصل وجود آن روایات در مرحله صدور به اثبات رسیده و معنادارى و واقعنمایى و دیگر مبانى عقلى فهم آن به بار نشسته باشد؛ از این رو، بحث از مبانى عقلى فهم روایات تفسیرى ضرورى مىنماید.
تحقیق حاضر که در واقع تلاشى ناچیز براى تبیین این مبانى عقلى است، با نگاهى پیشین به مبانى فهم روایات تفسیرى، موضوع «مبانى عقلى فهم روایات تفسیرى در المیزان» را در نگاهى جدید مورد کاوش و بازخوانى قرار مىدهد. در ابتدا یادآورى این نکته لازم است که مبانى مورد بررسى، تمام آن چیزى است که نویسنده با استقصاى خود از المیزان به دست آورده است.
پس از بررسى مقدماتى مفاهیمِ مبانى، عقل و فهم روایات و ضرورت بررسى مفاهیم عقلى فهم روایات تفسیرى؛ اینک به اجمال، مبانى عقلى فهم روایات در تفسیر المیزان مورد بررسى قرار مىگیرد.
1. عصمت اهلبیت در فهم و تفسیر قرآن
دستیابى به تفسیرى صحیح از متن آیات وحى، دورنماى مبارکى است که یکى از راههاى وصول به آن پرداختن به روایات معصومان علیهمالسلام و فهم آنهاست؛ لذا زمانى مىتوان به تحصیل این هدف امیدوار بود که تطابق روایات تفسیرى با معنا و محتواى واقعى آیات به اثبات رسیده باشد. عصمت اهل بیت در فهم و تفسیر قرآن، اصلى است که براساس آن، حکایتگرى قطعى بیانات تفسیرىِ(5) پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و اهل بیت علیهمالسلام از معنا و محتواى آیات قرآن رنگ اثبات و صحت به خود مىگیرد؛ مبنایى که تطابق محتواى چنین احادیثى را با واقعیت به دست داده و عیارهاى ارزیابى روایات تفسیرى را مشخص مىسازد، هرچند از اصالت صدور و درستى سند آنها صرفنظر شود؛ چراکه بررسى مطابقت یا عدم مطابقت تفسیر ارائه شده در روایات با معنا و مراد آیات قرآن، که از طریق عرضه اخبار بر قرآن انجام مىشود، مىتواند با صرف نظر از ارزیابى سندى آن روایات انجام گیرد و این خود یکى از راههاى اثبات صحت یا بطلان محتواى احادیثِ رسیده از معصومین علیهمالسلام است که پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و ائمه اطهار علیهمالسلام آن را توصیه نمودهاند.
در نگاه پذیرندگان این اصل اساسى، جایگاه پیغمبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و اهل بیت او در برابر قرآن، موقعیّت معلّمان معصومى است که در تعلیم خود هرگز خطا نکنند و قهراً تفسیرى که آنان ارائه مىدهند با تفسیرى که واقعاً از انضمام آیات به همدیگر به دست مىآید(6) مخالف نخواهد بود.(7) علامه طباطبائى رحمهالله در تبیین این جایگاه مىنویسد: «همان پیامبر اکرم که خداوند قرآن را به او تعلیم فرمود و او را معلّم کتاب خود قرار داد... و اهل بیت او، کسانى که پیامبر آنها را در حدیث متواتر ثقلین در این مقام [معلّمى قرآن [نصب کرد و خداوند نیز علم آنان به قرآن را تصدیق فرمود» (طباطبایى، 1363، ج1، ص11 و 12). وى در رساى احادیث صادر شده از آنان، محتواى آنها را همان مطلب قرآن و آنها را بیانگر و مفسِّر همان چیزى مىداند که در قرآن آمده است (همان، ج3، ص68 و 85)؛ مفسّرانى که علم آنها به کتاب الهى و تسلط آنان بر آن در محدودهاى خاص منحصر نمىشود (همان، ج7، ص350). فرآیند واقعنمایى در عرصه روایات، پیش از هر چیزى، مترتب بر حجّیتى است که از گذر عقل، سیره عقلا، عرف و ... براى آنان به اثبات مىرسد. بىتردید، زمانى مىتوان از مطابقت یا عدم مطابقت حدیثى با متن قرآن سخن گفت که اعتبار آن در نزد ما مسلم باشد.
1.1. دلایل اثبات تطابق محتواى روایات تفسیرى و آیات
الف) آیات: از میان آیاتى که مؤلّف المیزان براى اثبات تطابق بین مطالب روایات و محتواى آیات، که همان مبناى عصمت اهل بیت علیهمالسلام در فهم و تفسیر قرآن است، بدانها استناد ورزیده، مىتوان به آیات ذیل اشاره کرد:
1. «و ما ذکر را بر تو نازل کردیم تا آنچه را براى مردم نازل شده است براى آنان تبیین نمایى»(8) (نحل / 44).
2. «آیات الهى را بر آنان تلاوت نماید و آنها را تزکیه کند و کتاب و حکمت را به آنان تعلیم فرماید»(9) (جمعه / 2).
وى با تمسک به آیات فوق، جایگاه رفیع تعلیم را براى روایات پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله ثابت کرده و آنگاه با استناد به حدیث شریف ثقلین، اهل بیت علیهمالسلام را نیز به پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله ملحق ساخته است (طباطبایى، 1363، ج1، ص11). و از گذر مقام معلّمىِ آنان نسبت به مفاهیم قرآن، هر گونه عدم تطابق تفسیرِ ارائه شده و کلمات پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله و ائمه اطهار علیهمالسلام با معناى آیات را محال مىشمارد (همان، ص12؛ ج3، ص70؛ ج12، ص284 و طباطبایى، 1361، ص60).
ب) روایات: حدیث شریف ثقلین از معدود احادیثى است که به خاطر برخوردارى از تواتر در نقل، بهطور جدّى و چندین بار مورد استناد مؤلّف ارجمند المیزان واقع شده است (طباطبایى، 1363، ج1، ص11ـ12؛ ج3، ص86 و ج5، ص174). وى در استدلال بر جانشینى اهل بیت علیهمالسلام در جایگاه پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله در تعلیم و تفسیر قرآن، این حدیث را نقل مىکند و مىنویسد: «پس پیامبر اکرم که خداوند قرآن را به او تعلیم و او را معلم کتاب خود قرار داد... و عترت و اهل بیت او، کسانى که پیامبر آنان را به این مقام ـ در حدیث مورد اتفاق بین شیعه و سنى ـ نصب کرد [همانا من دو چیز گرانبها بین شما مىگذارم؛ تا زمانى که به آن دو تمسک کنید، هرگز بعد از من گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و عترت واهلبیتم؛ وآن دو ازیکدیگر جدا نخواهند شد تا وقتى که در حوض برمن وارد شوند]» (طباطبایى، 1363، ج1، ص12ـ11).(10)
مطلبى که علامه طباطبائى با استناد به این روایت درصدد اثبات آن است، همان تطبیق کامل محتواى روایات رسیده از اهلبیت علیهمالسلام در تفسیر قرآن، با معنا و مراد آیات آن است. در جاى دیگر در مقام پاسخ به ادعاى کسى که با دستاویز قرار دادن حدیث ثقلین، وجوب پیروى از منویات تفسیرى ائمه علیهمالسلام را اثبات کرده و عمل تفسیر قرآن را منحصر در روایات اهلبیت مىداند، با رضایتمندى از بخش اوّل این مدّعا، بند دوم آن به باد انتقاد مىگیرد (همان، ج3، ص86). این وجوب اتّباعى، که علامه نیز به آن تصریح مىکند، زمانى منطقى به نظر مىرسد که نقضى بر انطباق روایات با مضامین آیات وارد نیاید (براى ملاحظه روایات دیگر، ر.ک: طباطبایى، 1363، ج7، ص350؛ ج12، صص184ـ185 و ص284 و ج 19، ص33).
ج) عقل: صرفنظر از دلایل نقلى، اثبات عقلى عصمت اهلبیت در فهم و ابلاغ قرآن امرى بایسته و لازم است و خلاف آن، دستگاه آفرینش را در اجراى برنامه هدایت خود دچار خطا خواهد کرد. در نگاه مؤلّف المیزان، «پیغمبران و فرستادگان خدا باید معصوم باشند؛ یعنى هم در فرا گرفتن تعلیمات وحى از عالم بالا و هم در نگهدارى و هم در تبلیغ آنچه فراگرفتهاند از خطا و معصیت مصون باشند؛ زیرا اینان براى دستگاه آفرینش در هدایت عمومى که مىکنند وسیله کارند و اگر در فرا گرفتن و نگهداشتن و رسانیدن وحى خطا کنند، یا بهواسطه وسواس شیطانى و نفسانى خیانت ورزند یا معصیت کنند، قهراً به خلاف آنچه تبلیغ قولى کردهاند، تبلیغ فعلى خواهد بود و در همه این صور، دستگاه آفرینش در اجراى برنامه هدایت خود خطا نموده و محالى به وقوع پیوسته است» (طباطبایى، 1362، ص99). از سوى دیگر، با توجه به دلایل نقلىِ متواتر، ازجمله آیات و روایات، همانند آیه تطهیر و حدیث ثقلین، حکم فوق در حق اهلبیت علیهمالسلام نیز جارى و سارى است.
2.1. نتیجه
برآیند دلایل و براهین ذکر شده در اثبات عصمت اهل بیت علیهمالسلام در فهم و تفسیر قرآن و تطابق روایات تفسیرىِ آنان با مراد حقیقى قرآن، این دو جمله علامه طباطبائى است که فرمودند:
اول: «آنان (پیامبر و ائمه اطهار علیهمالسلام ) داناترین به کتاب خدایند و هرگز در تفسیر و فهم آن دچار خطا و اشتباه نخواهند شد» (طباطبایى، 1363، ج5، ص274).
دوم: «روایات [پیامبر اکرم و اهل بیت] چیزى غیر از مضامین قرآن را دربرندارد و تنها آنچه را قرآن بیان کرده تفسیر مىنماید» (همان، ج3، ص68).
3.1. واقعنمایى در آزمون عرضه بر کتاب
عصمت اهل بیت علیهمالسلام در فهم و تفسیر قرآن ـ که برآیند آن حکایتگرىِ روایات معصومان علیهمالسلام از محتواى واقعى آیات قرآن است ـ از سویى مبناى فهم روایات در جهت نیل به تفسیر قرآن است و از سوى دیگر و با منظرى نو، مىتواند ملاکى براى ارزیابى احادیث قلمداد شود، که از رهگذر عرضه آن روایات بر مضامین و اصول کلى آیات حاصل مىآید.
نکته مقدّمى دیگر آن است که این واقعنمایى، پیش از آنکه از گذر عرضه احادیث بر قرآن به صحنه تحقّق درآید، مقتضى مرحلهاى پیشینى است که همان تلقّى معناى درست از آیه است، تا پس از دریافت آن مفهوم صحیح از طریق انضمام آیات مناظر به یکدیگر ـ که در جامعه تفسیر، به روش تفسیر قرآن به قرآن نامبردار است ـ محتواى روایت بر آن عرضه شده و مطابقت یا عدم مطابقت آن مشخص گردد؛ یعنى در ابتدا باید با بهکارگیرى سبک تفسیر قرآن به قرآن، مضمون صحیح آیه به دست آید، آنگاه روایت بر آن عرضه گردد و مطابقت آن با آیه به اثبات برسد؛ بنابراین، آنجا که سخن از تفسیر بطنى آیات و یا مانند آن است، که راه تفسیر آن از طریق خود آیات بسته است، نمىتوان قانون عرضه را به اجرا گذاشت. در این راستا، تأمل در کلمات صاحب المیزان راهگشاست: «به موجب این اخبار، حدیث باید به کتاب خدا عرضه شود؛ اگر موافق کتاب باشد اخذ و عمل شود و اگر مخالف باشد طرح گردد. بدیهى است مضمون این اخبار وقتى درست خواهد بود که آیه قرآنى به مدلول خود دلالت داشته باشد و محصول مدلول آن، که تفسیر آیه است، داراى اعتبار باشد؛ و اگر بنا شود که محصل مدلول آیه (تفسیر) را خبر تشخیص دهد، عرضه خبر به کتاب معناى محصلى نخواهد داشت» (طباطبایى، 1362، ص63). و در جاى دیگر، اخبار عرض روایات بر کتاب را زمانى داراى معنا مىداند که پیش از عرضه، معنا و مفهوم آیات روشن باشد؛ چراکه در غیر این صورت، مستلزم دور باطل خواهد بود (طباطبایى، 1363، ج3، ص85). درحقیقت، آنچه فرآیند عرضه احادیث بر قرآن به دنبال آن است، حدّ واقعنمایىِ روایات و تطابق آنها با محتواى آیات است؛ بنابراین، واقعنمایى خود متغیرى است که مىتواند سنگ محک اخبار و ملاک سنجش آنها باشد.
در پایان تذکر این نکته ضرورى است که گاه برخى روایات به سبب وجود تشابه در میان آنها و یا بهکارگیرى زبان مجاز و کنایه و ...، از یک سو، و انس ذهن با محسوسات، که مانع فهم دقیق معانى بلند ماوراى طبیعت است، از سوى دیگر، موجب استنتاج ما، مبنى بر عدم صحت و انطباق آنها با متن واقع، یعنى مراد حقیقى آیات مىشود. علامه طباطبائى رحمهالله در هشدار به این مسأله در ذیل روایت مربوط به طینت، چنین مىفرماید: «مبادا امثال این احادیث شریف را که از معادن علم و سرچشمههاى حکمت صادر شده است رد نمایى و آنها را از بافتههاى صوفیان و پندار آنان بدانى؛ چرا که براى خلقت اسرارى است» (همان، ج1، ص121 و 290ـ292).
2. عدم تعارض با مسلمات عقلى
عدم تعارض با مسلمات عقلى مبنایى عقلى است که از بیان صریح مولّف المیزان در فهم روایات تفسیرى اخذ شده و هرگونه جهتگیرى وى در قبال فهم و بهکارگیرى آنها را در طول تفسیر قرآن رقم زده است (همان، ج14، ص206).(11) تعریفى که علامه براى عقل ارائه مىدهد چنین است: «عقل مصدر عَقَلَ یَعْقِلُ و به معناى درک و فهم کامل یک چیز است و شِقّى از آن عقل به چیزى اطلاق مىشود که انسان به وسیله آن بین اصلاح و فساد حق و باطل و راست و دروغ فرق مىگذارد» (همان، ج1، ص405 و ج15، ص122). و در این مقال مسلمات عقلى به آن دسته از بدیهیات و قواعد قطعى و یقینىاى اطلاق مىشود که عقل آنها را در سنجش محتواى روایات به کار مىگیرد. از منظر ایشان، هرچند موارد معارض با عقل در اخبار رسیده از مفسّران کُهنى چون قتاده و عکرمه مشهود است، روایاتى که از ائمه اهل بیت علیهمالسلام نقل شده است، هرگز مشتمل بر مطالبى خلاف عقل نیست (همان، ج3، ص185) و آنچه از معصوم علیهالسلام صادر شده عین حق و حقیقت است (همان، ج5، ص265) و این خود معیارى براى صحت و سقم روایات نقل شده از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و اهلبیت علیهمالسلام است.
علت مبنا بودن اصل مذکور براى فهم روایات آن است که هرگونه موضعگیرىِ بعدى مفسّر در قبال فهم احادیثِ رسیده از معصومین علیهمالسلام مبتنى بر آن است و بر اساس آن مىتوان با استمداد از اصول و براهین عقلى به فهم احادیث تفسیرى پرداخته، استلزامات عقلىِ مفاد یک حدیث را در صحت فهم آن در نظر گرفت؛ لذا نباید به محض مواجهه با روایتى به ظاهر خلاف عقل، آن را طرح کرد و به کنارى انداخت.
وى آنجا که به نقل روایاتى، مربوط به موضوع طینت، که شامل مطالبى فوق عقل عادى بشرى است، مىپردازد، اصل موضوعىِ مذکور را در نظر مىگیرد و از همگان مىخواهد که بدان توجّه نمایند (همان، ج1، ص121).
1.2. فلسفه عدم تعارض روایات با عقل
در نگاه صاحب المیزان، فلسفه عدم تعارض روایات با عقل و مسلمات آن را باید در این حقیقت جستوجو کرد که از سویى روایات، کلمات صادر شده از ناحیه ائمه معصومین علیهمالسلام هستند که خود فردى از افراد بشرند و از لحاظ مشخصات طبیعى و فطرى انسان، ازجمله قواى عقلانى، تفاوتى با دیگر ابناى بشر ندارند، بلکه امتیاز آنان در این عرصه، برخوردارى از حیات اقومى است که بر پایه فکر صحیحتر و کاملتر سامان مىیابد (همان، ج5، ص254)؛ زیرا بنابه تعبیر وى، ادراک عقلى یا طریق فکر کردن صحیح، همان است که آن را با فطرت و خلقت خویش مىشناسیم و از چیزهایى است که در افراد بشر متغیر است، ولى دو فرد هرگز در آن دچار تنازع و تبدیل و اختلاف نمىشوند و اگر هم تنازعى رخ نماید، به خاطر آن است که یکى از دو طرف مخاصمه، معناى مورد تنازع را کاملاً نفهمیده است (همان، ص255). لذا سخنان اهل بیت نیز مىتواند بهراحتى در میزان عقل به سنجش درآید و عدم تعارض آن با قواعد مسلّم عقلانى به اثبات برسد.
از سوى دیگر، قرآن پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و اهل بیت علیهمالسلام را انسانهاى برگزیدهاى معرفى مىکند که، از طرفى، آنچه آنان بر زبان مىآورند تفسیرى از آیات اوست (همان، ج1، ص11) و هر دو برگرفته از سرچشمه لایزال علم الهىاند و از طرف دیگر، عقل را میزان پذیرشى براى محتواى خود به حساب آورده و همواره مخاطبان خود را به تدبر در آیات خویش فرامىخواند و آنها را کاملاً مطابق با عقل و فطرت انسانى مىشناسد و انسانهاى فاقد شعور و تعقل را مورد نکوهش قرار مىدهد (همان، ج5، ص255). نتیجه آنکه کلمات ائمه اطهار علیهمالسلام نیز که عین قرآن و تفسیر آن است، قطعاً با عقل و براهین آن سازگارى دارد و عدم تعارض آن با عقل به اثبات مىرسد؛ و این حقیقت برخاسته از معادن علم و حکمت است که سرسلسله روایات خویش را به مخزن نامتناهى علم الهى مربوط ساختهاند.(12)
در این بین، مبنا قرار گرفتن «عدم تعارض روایات با مسلمات عقلى» به جاى موافقت آنها با مسلمات مذکور که در المیزان بیشتر با تعبیراتى نظیر «ما لم یخالف العقل» (همان، ج1، ص293)، «لادلیل من جهة العقل على استحالته» (همان)، و مانند آن آمده است، از آن روست که، از یک سو، مسائل مطرح شده در برخى روایات، همانند بعضى از روایات تفسیر بطنى، بسیار بلند و دور از دسترس عقل عادىاند، از سوى دیگر، دایره درک عقل بسیار محدود است و تنها به بدیهیات و مسائل نظرى متعارف محدود مىشود (رک: علم الحدیث و درایة الحدیث، ج1، ص109)؛ چنانکه علامه نیز مىفرماید: «همانا احاطه به تمام اهداف کتاب و سنت و رمزها و اسرار آنها با توجه به وسعت محتواى آن، تنها براى افراد محدودى میسر است» (طباطبایى، 1363، ج5، ص263 و ج1، ص121). لذا جاى دارد تا براى بازننشستن عقل از دستیابى به معارف والاى اهل بیت و آسانسازى طریق فهم روایات براى آن، «عدم تعارض» آن روایات با دلایل و براهین قطعى و یقینى عقل ملاک کار قرار گیرد نه موافقت آنها؛ چراکه در صورت مبنا قرارگرفتن موافقت، لازم است تمام جزئیات یک موضوع یا روایت، مورد درک و فهم واقع شود تا عقل به صحت آن شهادت دهد؛ در حالى که چنین چیزى، با توجه به محذور فوق، محال مىنماید؛ علاوه بر آنکه صرف موافقت نیز نمىتواند دلیل اعتبار باشد. ولى در حالت نخست، عقل نیازى به دریافت تمام جزئیات موضوع نداشته، بلکه با در اختیار داشتن مناطها و ملاکهاى بدیهى اوّلیه که در هر قضیهاى شالوده آن گزاره را تشکیل مىدهد، مانند استحاله اجتماع نقیضین و مسلماتى از این دست، مىتواند با فراهم آوردن مقدمات لازم، آرام آرام به فهم بیشترى از آن معارف بلند وحیانى نایل آید و با محکماتى که در دست دارد به تجزیه و تحلیل آنها بپردازد؛ افزون بر اینکه در موضوعاتى مانند معاد راه استدلال به وسیله مقدمات کلى عقلى بسته است و عقل در آن قادر به درک جزئیات نیست و تنها از طریق اخبار صادق مصدَّق، یعنى پیامبر صلىاللهعلیهوآله و ائمه اطهار علیهمالسلام به آنها نایل مىشود (همان، ج1، ص412).
موارد ذیل نمونههایى از عرضه روایات صادره از اهل بیت علیهمالسلام بر براهین عقل است که عدم تعارض آنها در نزد علامه طباطبائى به اثبات رسیده است.
الف) علامه در ضمن نقل روایاتى مربوط به زنده بودن حضرت خضر نبى علیهالسلام مىآورد: «از اخبار متفرقه رسیده از اهل بیت علیهمالسلام به دست مىآید که او [حضرت خضر علیهالسلام ] زنده است و هنوز نمرده است و این امر بر خداوند ناممکن نیست به بعضى از بندگان خود عمر طولانى دهد و براى زمان زیادى زنده نگه دارد و برهان عقلىاى که دالّ بر محال بودن آن باشد وجود ندارد» (همان، ج13، ص352).
ب) «روایاتى که خبر از نزول قبه بر آدم علیهالسلام و رفتن حضرت ابراهیم به مکه به وسیله براق مىدهد و مانند این روایات، که کرامت خارقالعادهاى را به اثبات مىرساند، دلیلى بر محال بودن آنها از سوى عقل وجود ندارد» (همان، ج1، ص290).
3. زبان عرفى داشتن روایات تفسیرى
تاریخ گواه صادقى است بر ورود پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و ائمه اهل بیت علیهمالسلام به مقام تخاطب با مردم عصر خویش؛ و هزاران حدیثِ بر جاى مانده از آن مفسّران حقیقى وحى، خود دلیلى بر این مدعاست؛ هرچند در فراز و نشیب اعصار و به دنبال گرایشهاى مخالف و موافق دچار آسیبهایى جدّى، همانند جعل و تحریف شد و رو به قلتّ نهاد؛ «روایات مواضع موافق و مخالفى را به خود دید و فضاهاى روشن و تاریکى را گذراند تا به ما رسید» (همان، ج14، ص13، 65ـ74 و ج5، ص274).
بىشک، انسان در مرحله تخاطب، به طور طبیعى نیازمند به زبان است و زبان رایج در عرف و بهکارگیرى واژگان، به همراه اصول حاکم بر آن، ابزارى اساسى و کارآمد تلقى مىشود. در نگاه مؤلّف المیزان، بهرهگیرى از زبان تخاطب رایج در میان عرف مردم، روشى است که سنت الهى در طریق هدایت انسان بر آن استوار بوده است؛ «و ما هیچ رسولى را نفرستادیم مگر به زبان قومش»(13) (ابراهیم / 4؛ طباطبایى، 1363، ج3، ص78)؛ و خداوند و پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله آن را در کتاب و سنت خویش به کار بردهاند (همان، ج5، ص 265).
قرآن کریم در آیاتى نظیر: «قرآن به زبان عربى آشکار است»(14) (همان، ج5، ص265). «همانا آن قرآن را به زبان عربى نازل نمودیم تا شما در آن اندیشه کنید»(15) (یوسف / 2) و «زبان این قرآن، زبان عربى آشکار است»(16) (نحل / 103)؛ خبر از استعمال زبان عرف به وسیله آن مىدهد. به تعبیر صاحب المیزان، قرآن کلام آشکارى است که هیچ آشناى به زبان عرب و اسلوب حاکم بر آن، در فهم آن درنمىماند (المیزان، ج1، ص9) و در نحوه به کارگیرى الفاظ و ترکیب جملات و به کار بردن صناعات لفظى و زبانى، تفاوتى با سخن غیرخود ندارد (همان، ج3، ص78). روشى که اهل بیت علیهمالسلام ، معلّمان و مفسّران حقیقى قرآن، براى تفسیر آن اتخاذ کردهاند، مبتنى بر همین روش عرفى عقلایى بوده است و دیگران را نیز به تفسیر آیات قرآن بر اساس اصول رایج در لسان عرف و زبان محاوره عقلایى توصیه نمودهاند؛ براى مثال، مىتوان به روایتى که علامه آن را از قول امام صادق علیهالسلام نقل نموده اشاره کرد:(17) «در تفسیر قمى از قول پدر بزرگوارشان از ابن ابىعمیر و او از عبدالرحیم القصیر روایت کرده که از امام صادق علیهالسلام معناى «ن و القلم» را پرسیدم [آنگاه امام در بخشى از جواب مىفرماید:] پس کتاب مکنونى که نسخهها همهاش از آنجاست همین کتاب است. مگر شما عرب نیستید؟ مگر شما به یکدیگر نمىگویید این کتاب را استنساخ کن؟ مگر جز این است که کتاب از نسخه اصلىاش استنساخ مىشود؟ این همان است که خداى تعالى مىفرماید: «انا کنّا نستنسخ ما کنتم تعملون» (طباطبایى، 1363، ج18، ص295).
بنابراین طبیعى است که سخنان و روایات تفسیرىِ آن بزرگواران نیز، در مدار عرف و قواعد حاکم بر محاورات آن دور بزند و همانند قرآن، آیین محاورات عرف عقلا را در بیانات خویش به استخدام گیرد. این از سویى برآیند نقش تعلیمى و تفسیرىِ اهل بیت علیهمالسلام است که در قرآن به آن تصریح شده (المیزان، ج1، ص11 و ج3، ص85ـ86) و اقتضاى آن به کارگیرى زبانى است که براى مخاطبان و متعلمان وحى معروف و شناخته شده باشد و، از سوى دیگر، اهل بیت علیهمالسلام که خود از ابناى بشر بوده و در میان آنها مىزیستهاند چارهاى جز بهکارگیرى و استخدام آن قوانین نداشتهاند؛ لذا حدیث نیز، چنانکه علامه طباطبائى رحمهالله مىفرماید، در مشخصات زبانى، همانند قرآن است؛ «آنچه علم به آن لازم است، این نکته است که حدیث نیز، مانند قرآن، مشتمل بر محکم و متشابه بوده، سخن از روى اشاره و رمز در آن شایع است» (همان، ج1، ص260؛ ج2، ص30 و مجلسى، ج2، ص229).
و چنانکه باید براى فهم قرآن دو مرحله قایل شد ـ که در مرحله اول به قرآن با ویژگىهاى محاوره عقلا نظر شده و ملاکهاى پذیرفته شده در میان آنان به کار گرفته مىشود و مرحله دوم فهم باطن قرآن و معانى لطیفى است که با تحلیل معناى نخست به دست مىآید ـ در فهم روایات نیز، لحاظ این دو مرحله ضرورى بهنظر مىرسد. در مرحله اوّل هر آنچه درمیان عقلا براى فهم کلام رایج است در روایات تفسیرىِ اهل بیت نیز باید مورد توجه قرار گیرد؛ ولى در مرحله دوم سخن فراتر از اصول محاوره عقلایى است و ضوابط خاص خود را دارد که از دسترس ما به دور است. از طرف دیگر استفاده روایات از مجاز، کنایه و امثال اینها، در تفهیم مطالب خویش به مخاطبان، از عرفى بودن زبان آنها حکایت دارد؛ چراکه این صناعات ادبى در محاورات عرف عقلا شایع است و کلام را زیبا و دلنشین مىسازد و حقایقى لطیف در قالب آنها ارائه مىشود.
بنابراین، براى دستیابى به مرحله نخستِ فهم روایات تفسیرى، لازم است به نقش مبنایى مسئله «زبان عرفى داشتن آن روایات»، در تحصیل فهمِ صحیح از آنها توجه گردد؛ چراکه در این صورت اصول رایج در محاورات عرفىِ عقلایى براى فهم احادیث مفسّرِ وحى به استخدام درمىآید و جلوى هر گونه قضاوت شتابزده در رد برخى از روایاتِ نامأنوس، گرفته خواهد شد؛ براى مثال، به دست آوردن معنا بر اساس مفاهیم عرفىِ کلمات، از آن دسته اصولى است که در روش محاوره عرفى عقلایى بهکار مىآید و مخاطب را در فهم مراد و مقصود متکلم یارى مىرساند.(18)
در راستاى استخدام اصل مذکور براى فهم و تفسیر کلمات معصومین علیهمالسلام مؤلّف کبیر المیزان از لغت و مفهوم عرفى کلمات در حد یک ابزار مهم در فهم روایات اهل بیت علیهمالسلام سود مىجوید و در برخى از صفحات المیزان، این اصل اساسى در محاوره عرف عقلا را به کار مىگیرد. وى در فهم و تفسیر روایتى از امام حسن مجتبى علیهالسلام که در ضمن بیان اوصاف پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله فرمود: «یفتتح الکلام و یختتمه بأشراقه» مىنویسد: «اشراق جمع شِرْق و مراد از آن زاویه دهان از درون دور رخسار است و «آغاز و پایان کلام به أشراق»، کنایه از فصاحت در بیان الفاظ است» (طباطبایى، 1363، ج6، ص306).
4. وحدت منشأ در آیات و روایات
علامه طباطبائى رحمهالله گاه در فهم آیات از روایات مدد مىگیرد(19) و گاه در تبیین بعضى از زوایاى روایت به آیات پناه مىبرد.(20) استمداد از روایات دیگر در فهم و تفسیر روایتى مناظر با آن، از دیگر مشخصات این طریقه به حساب مىآید (همان، ج2، ص199؛ ج4، ص251 و ج5، ص209). این روش فهم مبتنى بر پیشفرض مسلّمى است که بر اساس آن، گوینده و متکلم در آیات و روایات به منزله شخصى واحد تلقّى شده و محتواى آیات و روایات، گونهها و زوایاى مختلفى از کلام وى محسوب، و هرگونه تعارض و ناسازگارى در بین آنها نفى مىشود؛ بنابراین، هریک از آن دو مىتواند قرینهاى براى دیگرى به حساب آید و در فهم و تبیین مراد آن بهکار رود. به تعبیر دیگر، آیات و روایات پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و اهل بیت علیهمالسلام همگى منشأ وحیانى دارند و هریک بخشى از وحى را شاملاند که از ذات اقدس بارى تعالى سرچشمه مىگیرد؛ و این مبنا، که مؤلّف ارجمند المیزان تلاش خود در تفسیر وحى را بر آن استوار ساخته است، پیش از هر چیزى ریشه در عقل دارد و از راه براهین قطعى عقلى به اثبات مىرسد؛ هرچند رهنمودهاى روشنگرانه معصومین علیهمالسلام نیز آن را تأیید مىکند (همان، ج1، ص11ـ12 و ج19، ص33).
وحدت منشأ نسبت به آیات و روایات، آنچنان که از عنوان آن برمىآید، در سه محور «آیات»، «آیات و روایات» و «روایات» قابل تعمّق و پیگیرى است که هر یک مبناى مستقلى را در فهم آیات و روایات تشکیل مىدهد.
1.4. وحدت منشأ در آیات
عنوان مذکور که مبناى فهم در آیات قرآن است، وحیانى و از سوى خدا بودن تمام آیات قرآن را، چه در لفظ و چه در محتوا، به اثبات رسانده، هرگونه شایبه تحریف در آن را منتفى مىسازد. موضوع فوق مربوط به حوزه منطق فهم آیات است که از دایره پژوهش حاضر خارج است و در جاى خود نیاز به تأمّل و بررسى دارد.
2.4. آیات و روایات در حکم کلام واحد
این مبنا که هر گونه استمداد از آیات و روایات در فهم و تفسیر یکدیگر مبتنى بر آن است، عنصرى کلیدى و بنیادین در منطق فهم علامه از آیات و روایات قلمداد مىشود؛ چرا که وى علىرغم اصرار بر تفسیر قرآن با قرآن (همان، ج3، ص85)، در فهم مراد برخى از آیات، چارهاى جز رجوع به روایت نمىبیند (همان، ج2، ص246 و ج15، ص396)؛ هرچند در این میان، بیشتر روایاتاند که به خاطر برخوردارى از نقش تعلیم و تفسیر در خدمت فهم قرآن درمىآیند؛ امّا گاه بخشى از روایت در هالهاى از ابهام فرو مىرود و مفسّر چیرهدست و گرانقدر المیزان با تأمّل در آیهاى از قرآن، ابهام آن را مىگشاید (همان، ج5، ص110). بدیهى است، زمانى روند مذکور درست است که وحدت منشأ را مبنا قرار دهیم.
وى در مقدمه تفسیر المیزان با استناد به آیاتى چون، «آن را (فرشته وحى) روحالامین، بر قلب تو نازل نمود»(21) (شعراء / 193)، «و ما ذکر را بر تو نازل کردیم تا آنچه براى مردم نازل مىشود براى آنان تفسیر نمایى»(22) (نحل / 44)؛ «آیات الهى را بر آنان تلاوت و آنها را تزکیه نماید و کتاب و حکمت را به آنها بیاموزد»(23) (جمعه / 2)؛ پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله را معلّم و مفسّر قرآن، و به موجب حدیث متواتر ثقلین، اهل بیت علیهمالسلام را در جایگاه معلّمى، جانشینان وى مىداند که هر چه آنها بگویند همان قرآن و روى دیگرى از سکه وحى خواهد بود.
علامه طباطبائى رحمهالله که علم ائمه اطهار علیهمالسلام به قرآن را منحصر در محدودهاى خاص نمىبیند (المیزان، ج7، ص350) در نتیجهاى چنین مىآورد: «بنابراین، روایات شامل چیزى غیر از محتویات قرآن نیستند و فقط چیزهایى را بیان کردهاند که قرآن متعرّض آن شده است» (همان، ج3، ص68).
وى که سنت را در حجیّت، قرین کتاب مىداند (همان، ج5، ص214)، براساس برخى از روایات، همانند حدیث متواتر ثقلین، تبعیت از قول اهل بیت علیهمالسلام در تفسیر قرآن را واجب دانسته (همان، ج3، ص86) و پیغمبر اکرم و ائمه معصومین علیهمالسلام را مبیّن جزئیات و تفاصیل شریعت (قرآن در اسلام، ص26) و معلّمان معصوم قرآن معرفى مىنماید که تفسیرشان هرگز مخالف قرآن نخواهد بود (همان، ص60).
مویّد این سخن، کلامى است که ایشان درباره روایات عرض سنت بر کتاب دارند: «به درستى که اخبار متواترِ نقل شده از پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، که متضمن وصیت آن حضرت به تمسک به قرآن و اخذ به آن و عرضه کردن روایاتِ نقل شده از او بر کتاب خداست، معناى صحیحى نخواهد داشت، مگر آنکه بتوان تمام آنچه از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله نقل شده را از کتاب استفاده کرد» (طباطبایى، 1363، ج3، ص85).
برآیند مبناى فوق آن است که آیات و روایات قرینه یکدیگر به حساب مىآیند و بر اساس این قاعده تفسیر، که یکى از راههاى دستیابى به تفسیر و فهم درست از یک چیز استمداد از قراین آن است، در آیات و روایات نیز مىتوان در فهم و تفسیر یکى، از دیگرى مدد گرفت. چنانکه علامه طباطبائى در تفسیر شریف المیزان چنین روندى را طى کرده است. براى مثال به دو مورد زیر بسنده مىگردد.
الف) فهم روایت به کمک آیه: در تفسیر قمى آمده است که اباعبداللّه علیهالسلام فرمود: «مؤمن بر گردن مؤمن هفت حق دارد که واجبترین آنها گفتن حق است ولو آنکه به ضرر خود انسان یا پدر و مادرش باشد. سپس حضرت این آیه را تلاوت فرمود: «از هواى نفسانى پیروى نکنید به اینکه از حق تجاوز و اعراض کنید»(24) و این بدان معناست که امام علیهالسلام معناى شهادت را به هر قول حقى تعمیم دادند و این تعمیم به قرینه عمومیت «کونوا قوامین بالقسط» به دست مىآید» (همان، ج5، ص110).
ب) فهم آیه به کمک روایت: ایشان در ذیل آیه «از زمین جنبندهاى براى آنها خارج کردیم که با آنان سخن بگوید(25)» (نمل / 82)، مىنویسد: «در قرآن آیهاى که بتواند این آیه را تفسیر کند پیدا نکردیم. اینکه این جنبندهاى که از زمین خارج خواهد شد، چه چیز است، خصوصیات آن چیست، چگونه خارج مىشود و چگونه تکلم مىکند؛ لذا این آیه کلامى مبهم و مرموز است» (طباطبایى، 1363، ج15، ص396). آنگاه در بخش روایى، به نقل روایاتى در تفسیر آیه فوق پرداخته که دابه را برموجودى خارقالعاده که حضرت على علیهالسلام باشد، تفسیر نمودهاند (همان، ص405).
3.4. وحدت منشأ در روایات
در سرتاسر المیزان کمتر بحثى روایى را مىتوان یافت که در آن علامه طباطبائى در تفسیر یا تأیید و یا ارزیابى صحت و سقم روایتى، از روایات دیگرِ مناظر بهره نگرفته باشد (طباطبایى، 1363، ج1، ص179، 260 و 409؛ ج2، ص3، 142 و 199؛ ج3، ص76 ...). روند فوق برخاسته از این حقیقت است که اولاً، روایات صادره از معصومین علیهمالسلام سخنانى هماهنگ و گوینده آنها، یعنى پیامبر صلىاللهعلیهوآله و ائمه اهلبیت علیهمالسلام ، متکلم واحد تلقى مىشوند؛ ثانیاً، روایات از کسانى صادر شده است که خود از مردماند و در میان آنان و به زبان عرف آنان تکلم کردهاند؛ لذا اصول رایج در فهم محاورات عرفى، درباره آن احادیث نیز جریانپذیر است و چنانکه در اصول مذکور بیان شده است، مىتوان براى فهم کلام یک شخص، از کلمات دیگرِ وى که مناظر به موضوع است کمگ گرفت. نتیجه آنکه، مىتوان در فهم و تفسیر یک روایت از روایات دیگر مدد گرفت و این مبتنى بر اثبات دو مقدمه مذکور است که، به نحوى، در فرمایشهاى مؤلّف ارجمند المیزان انعکاس یافته است. استدلال زیر حاصل تأمّل در عبارات ایشان و انضمام آنها به یکدیگر است.
در حکم متکلّم واحد بودن همه معصومان علیهمالسلام ریشه در این حقیقت و واقعیت ناب دارد که بنابر فرمایش قرآن، آنچه پیامبر صلىاللهعلیهوآله بیان مىدارد، بىکم و کاست، حق و از جانب خداست (همان، ج1، ص12ـ11؛ ج3، ص85؛ ج12، ص284 و ج19، ص27). معارف و حقایق بىشمارى که آن حضرت مستقیماً از خداوند متعال اخذ و آن را در تفسیر و تکمیل آیات وحى بیان داشته است، همگى حجتاند و پیروى از آنها ضرورت دارد (همان، ج 3، ص 86 و 240). از سوى دیگر، براساس روایاتِ متواترِ رسیده از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله ائمه اطهار علیهمالسلام جانشینان وى در رهبرى امت اسلامى و تبیین و تفسیر آیات وحىاند و آنچه آنان بیان مىدارند نیز، حق و از جانب خداوند است؛ بنابراین، تبعیت از سخنان آنان نیز لازم و واجب است (همان، ج 1، ص11 ـ 12؛ ج3، ص86 و طباطبایى، 1362، ص26)؛ زیرا آنان نیز معارف بلند مذکور را از ناحیه خداوند متعال و از طریق وحى و الهامات الهى دریافت مىدارند. صرف نظر از آیات دال بر مدعاى فوق (همان، ج1، ص12)، روایاتى نیز به صراحت بر مطلب فوق دلالت دارند. از جمله روایاتى که در المیزان نیز بدان استناد شده، روایتى از امام صادق علیهالسلام است که در آن امام علیهالسلام مبناى فوق را به طور مبسوطى تشریح مىنماید. هشام از امام صادق علیهالسلام نقل مىکند که امام فرمود:(26) «حدیث من حدیث پدرم و حدیث پدرم حدیثِ جدم و حدیث جدم حدیث حسین و حدیث حسین حدیث حسن و حدیث حسن حدیث امیرالمؤمنین و حدیث او حدیث پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و حدیث رسول اللّه صلىاللهعلیهوآله قول خداوند متعال است» (همان، ص33).
بنابراین، احادیثِ بیان شده از ناحیه پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و ائمه اهلبیت علیهمالسلام ، همگى معارف و حقایقى نازل شده از سوى خداى متعال و عین حق و حقیقتاند؛ لذا گوینده کلام در همه آنها در حقیقت خداوند متعال است و همه آنها کلام واحد تلقى مىشوند؛ از این جهت و بنا بر فرموده امام صادق علیهالسلام ، حدیثى که از یک امام صادر شود، قابل انتساب به دیگر ائمه علیهمالسلام و رسولاللّه صلىاللهعلیهوآله و درنهایت، سخنى برگرفته از معدن وحى است.
از سوى دیگر، با تأمّل در روایات اهل بیت علیهمالسلام و کلمات منتسب به آنان، عرفى بودن زبان آنها با به کارگیرى اصول شایع در محاورات عرف عقلا توسط آنان آشکار مىشود؛ لذا در فهم سخنان وحیانى آنان، تسلط بر اصول مذکور امرى اساسى به نظر مىرسد؛ یکى از آن اصول، چنانکه قبلاً بیان شد، فهم معنا با توجه به سایر سخنان گوینده است.
درنهایت، برآیند مقدمات مذکور، جواز بهرهگیرى از یک روایت، در فهم و تفسیر روایت مناظر با آن است که در تفسیر المیزان رنگ تحقّق به خود گرفته است؛ به طور نمونه، علامه طباطبائى در تفسیر آیه «یَسْأَلُونَکَ عَنْ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ...» (بقره / 219) با نقل روایاتى از حضرات معصومین علیهمالسلام درباره خمر چنین مىآورد: «در کافى از ابىبصیر و او از امام باقر یا امام صادق علیهماالسلام نقل کرده است که "خداوند براى گناه خانهاى قرار داد که کلید آن خانه، شرابخوارى است" و در همان کافى روایت دیگرى از قول امام صادق علیهالسلام و او از قول پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله آورده است که: "شراب سرآمد تمام گناهان است"؛ بنابراین، چنانکه ملاحظه مىشود، روایات همدیگر را تفسیر مىکنند» (طباطبایى، 1363، ج2، ص199).
5. عدم تناقض درونى روایات تفسیرى
درحقیقت، آنانى که قایل به فهمپذیرى قرآناند و دستیابى به محتواى آیات آن را از طریق فهم احادیث تفسیرى معصومین علیهمالسلام پى مىگیرند، زمانى مىتوانند داعیهاى بر تفسیر صحیح و مستقیم آن داشته باشند که ثمره شیرین فهم روایات، به دور از هر گونه آفتى به بار بنشیند و در مسیر خویش دچار هیچ گونه تضاد و تناقضى نشود.
و این مبتنى بر آن است که عنصر اصلى سازنده و خلاّق فهم، یعنى روایات مفسِّر متنِ وحى، داراى نظامى هماهنگ باشد و از درون یکدیگر را رد نکنند و این خود مبنایى مهم در تحصیل فهم صحیح است که در بخش مبانى عقلى فهم روایات تفسیرى، «عدم تناقض درونى روایات تفسیرى» نام گرفته است. در این رویکرد، احادیث به مثابه مکمّلى (طباطبایى، 1363، ج3، ص85ـ86 و طباطبایى، 1362، ص26) براى قرآن مىماند که از سویى، جزئیاتِ احکامِ ناگفته را بیان مىکند و از سویى دیگر، پردههاى ابهام را از چهره دلرباى آیات وحى فرو مىکشد و به تفسیر آن اقدام مىورزد.
«عدم تناقض درونى روایات تفسیرى» که برآمده از نگاهى بروندینى به روایات و تجزیه و تحلیل عقلانى است، مبنایى است که روند اجتهاد مفسّران روایى، از جمله علامه طباطبائى رحمهالله را در فهم و بهکارگیرى این دسته از روایات، بر پذیرفتن و لحاظ خود استوار مىسازد. تفسیر المیزان که از مشخصات بارز آن، تعمّق در فهم و بررسى روایات تفسیرى است، براى اصل موضوعىِ فوق نقشى اساسى و بنیادین قایل است و بارها در آن اثر سترگ، مبناى مهمّ مذکور مورد توجه مؤلّف ارجمند آن قرار گرفته و در عین حال، اصلى کلیدى در تفسیر قرآن از طریق اخبار اهل بیت علیهمالسلام قلمداد شده است. «پس بدان، وقتى اخبار رسیده از اهل بیت را در ذیل موارد عام و خاص و مطلق و مقید قرآن به خوبى مورد بررسى قرار دهى، بسیار است که مثلاً، از روایات عام، حکمى و از خاص، حکمى دیگر استفاده کنى؛ و این یکى از کلیدهاى فهم آیات است» (طباطبایى، 1363، ج1، ص260).
بنابراین، هیچ تنافى و تناقضى بین احادیث معصومین علیهمالسلام وجود ندارد و آنچه در بین است، اختلافاتى ظاهرى است که با اندک تأمّلى برطرف خواهد شد. احادیث گرچه در نگاه اوّل مختلف به نظر مىرسند، با قطعنظر از ویژگىهاى بیانى آنها، همگى آنها داراى معناى واحدى هستند (همان، ج1، ص384؛ ج5، ص60 و ج7، ص15). به طور کلى، آنچه در نگاه مؤلّف المیزان عامل پیدایى و منشأ تناقض آسیبزا(27) در بین روایات تفسیرى است، نظر انفرادى و تک به تک به روایات است که در صورت ملاحظه جمعى آنها و با عنایت به عدم مخالفت آنها با عقل و نقل قطعى، تنافى مذکور رنگ خواهد باخت و جاى خود را به وفاق و هماهنگى خواهد بخشید. «تناقض و تعارض زمانى مضرّ خواهد بود که به تک تک روایات اخذ شود، ولى اگر مجموع آنها من حیث المجموع (به این معنا که همه آنها به خاطر عدم برخوردارى از مطالب مخالف عقل و نقل طرح نشود) اخذ شود، تعارض موجود آسیبى نخواهد زد». (طباطبایى، 1363، ج1، ص293). آنچه مبناى عدم تناقض درونىِ روایات تفسیرىِ رسیده از معصومین علیهمالسلام را اثبات مىکند، براهین محکمى است که از ناحیه عقل و نقل، اصل تناقض و حتى احتمال آن را در بین احادیث اهل بیت علیهمالسلام به کلى منتفى مىسازد. از گواهان نقل مىتوان به روایاتى اشاره کرد که احادیث صادره از معصومین علیهمالسلام را به سان سخن واحدى تلقى کرده و همه آنها را نور واحد فرض نموده است؛ مانند روایتى که در صفحات قبل از قول امام صادق علیهالسلام نقل شد.
در اشاره به براهین عقلى، دو دلیلِ عرضه روایات بر سنت قطعى و عینیّت سنت و قرآن، براهین مستحکمى است که هر منصف خردمندى را به پذیرش مبناى مذکور وامىدارد.
از آنجایى که یکى از راههاى تشخیص صحت و سقم روایات نقل شده از ائمه معصومین صلىاللهعلیهوآله عرضه آنها بر روایات و سنت قطعىِ رسیده از آنان است که از سوى خود آن بزرگواران توصیه شده است، این کار زمانى نتیجهبخش خواهد بود که هیچ تناقضى در بین نباشد. صاحب المیزان، در برخى از صفحات این کتاب، معیار فوق براى ارزیابى احادیث را متذکر شده است (همان، ج16، ص57 و ج19، ص36 و 214). از سوى دیگر، در برخى از روایات صحیحِ رسیده از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و اهل بیت علیهمالسلام به عینیت و یکى بودن قرآن و روایات آنها تأکید شده است و یکى از لوازم این اتحاد، جریان برخى از احکام مربوط به قرآن در عرصه روایات است که از جمله آنها عدم تناقض در آیات قرآن است که مىتواند در حق روایات نیز به اثبات برسد.
منابع
بابایى، علىاکبر؛ عزیزىکیا، غلامعلى و روحانىراد، مجتبى، (1379). روششناسى تفسیر قرآن. قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه.
خضیّر جعفر، (1369). تفسیر القرآن بالقرآن عند العلامه طباطبائى. قم، دارالقرآن.
طباطبایى، محمدحسین، (1361). قرآن در اسلام. قم، دفتر انتشارات اسلامى.
طباطبایى، محمدحسین، (1363). المیزان. ترجمه سیدمحمدباقر موسوى همدانى. بىجا، بنیاد علمى و فکرى علامه طباطبایى.
عمید، حسن، (1362). فرهنگ عمید. تهران، امیرکبیر.
________________________________________
1 کارشناس ارشد مؤسسه امام خمینى(ره) و مدرس دانشگاه علوم پزشکى یزد.
2. methodology.
3. مراد از روایت در پژوهش حاضر، خبرى است که به طریق نقل، به معصوم ختم شود.
4. براى مطالعه بیشتر در تعریف (عقل و عقلى) به معناى عام، ر.ک: مهدى هادوى، مبانى کلامى اجتهاد در برداشت از قرآن کریم، قم: مؤسسه فرهنگى خانه فرد، 1377، ص 22 و 23.
5. لازم به یادآورى است که مراد از اخبار تفسیرى معناى عام آن بوده، شامل هر نوع روایت مربوط به متن و محتواى قرآن مىشود.
6. در این رویکرد روش تفسیر قرآن به قرآن، نقش محورى را دارد که در پرتو آن واقعنمایى تفسیر روایى در معرض سنجش قرار مىگیرد. ر.ک: المیزان، ج3، ص85ـ87 و ج5، ص274 (در این قسمت علامه هر گونه خطاى اهل بیت در فهم و تفسیر را، با استناد به آیات، مردود مىشمارد).
7. ر.ک: قرآن در اسلام، ص60.
8. وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ.
9. یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمْ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ.
10. «ثم ان النبى صلىاللهعلیهوآله الذى علّمه القرآن و جعله معلماً لکتابه... و عترته و اهل بیته الذین اقامهم النبى صلىاللهعلیهوآله هذا المقام فى الحدیث المتفق عیه. بین الفریقین [انى تارک فیکم الثقلین ما ان تمسکتم بهما ان تضلوا بعدى ابداً کتاب اللّه و عترتى اهل بیتى و انهما لن یفترقا حتى یردا علىّ الحوض].
11. وى در اینجا با تمسک به قاعده مسلم «محال بودن اجتماع نقیضین» به بررسى دو روایت مىپردازد.
12. براى نمونه مىتوان به روایت امام صادق علیهالسلام اشاره کرد که حضرت احادیث ائمه علیهمالسلام و رسولاللّه صلىاللهعلیهوآله را یکى دانسته و همه آنها را برخاسته از ناحیه خداوند به حساب آورده است. (ر.ک: المیزان، ج 19، ص 33).
13. وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ.
14. هَذَا لِسَانٌ عَرَبِىٌّ مُبِینٌ.
15. إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنا عَرَبِیّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ.
16. هَذَا لِسَانٌ عَرَبِىٌّ مُبِینٌ.
17. «و فى تفسیر القمى... حدثنى ابى عن ابن ابى عمیر عن عبدالرحیم القصیر عن ابى عبداللّه علیهالسلام قال: سألته عن «ن و القلم»... قال: فهو الکتاب المکنون الذى منه النسخ کلها او لستم عرباً؟ فکیف لا تعرفون معنى الکلام. و احدکم یقول لصاحبه انسخ ذلک الکتاب او لیس انما ینسخ من کتاب آخر من الاصل و هو قوله انا کنّا نستنسخ ما کنتم تعملون.
18. براى مطالعه بیشتر در اصول فوق ر.ک: روششناسى تفسیر قرآن، علىاکبر بابایى و همکاران.
19. وى در تفسیر آیه 82 سوره نمل با اعتراف به اینکه تفسیر آیه و آشکار ساختن مقصود آن از طریق قرآن امکان ندارد، لازمه فهم مراد آیه را رجوع به روایات مىداند. ر.ک: المیزان، ج15، ص396.
20. براى نمونه، ایشان عمومیت و شمول در مراد روایت را با استفاده از آیات به دست مىآورند. ر.ک: همان، ج 5، ص 110.
21. نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاْءَمِینُ عَلَى قَلْبِکَ.
22. وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ.
23. یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمْ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ.
24. فَلاَ تَتَّبِعُوا الْهَوَى أَنْ تَعْدِلُوا وَإِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا.
25. أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنْ الاْءَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ.
26. حدیثى حدیث ابى و حدیث ابى حدیث جدى و حدیث جدى حدیث الحسین و حدیث الحسین حدیث الحسن و حدیث الحسن حدیث امیرالمؤمنین و حدیث امیرالمؤمنین حدیث رسولاللّه صلىاللهعلیهوآله و حدیث رسولاللّه صلىاللهعلیهوآله قولاللّه عزّوجلّ.
27. با توجه به کلام علامه، مراد از تناقضِ آسیبزا، تناقضى است که به طور قطع، مطالب یک روایت مخالف با روایات دیگر بوده، معانى متضادّى را ارائه نماید.