علقه معناى متن به مؤلّف
آرشیو
چکیده
در پاسخ به این پرسش که «متن، معناى خود را از کجا مىگیرد؟» سه نظر مطرح است: استقلال معنا از نیّت مؤلّف و تعلق آن به ساختار متن یا ذهن مخاطب؛ وابستگى تمامعیار معناى متن به نیّت مؤلّف و بالاخره، وابستگى معناى متن به نیت مؤلّف در عین استقلال آن. در این مقاله صحت دیدگاه سوم به اثبات رسیده است و معناى متن، متعیّن و همان نیت مؤلّف است که مفسّر باید براى رسیدن به آن، از طریق متن، با ضابطه مشخص تلاش کند. با عنایت به اینکه شواهد و دلایل متعدد بر الهى بودن ساختار و محتواى قرآن کریم دلالت دارند، معناى قرآن، متعیّن و همان مراد خداوند است که مفسّر باید در پى کشف آن باشد؛ بنابراین، فهم قرآن کریم باید با ضابطه و منطق صحیح و لحاظ اوصاف الهى و بر اساس واژگان و ساختار موجود قرآن انجام بگیرد.متن
1. مقدمه
متن معناى خود را از کجا مىگیرد؟ آیا معناى متن علقهاى به نیت و مراد مؤلّف دارد؟ اگر متن همواره در پى بیان مراد مؤلّف است، رابطه این دو چگونه است؟ اگر معناى متن هیچگونه وابستگى به مؤلّف ندارد، پس به چه امورى وابسته است؟ یافتن پاسخ صحیح براى این پرسشها پژوهشى مفید و شایان توجه است. پاسخ هر چه به دست آید، آثار مبارک و فراوانى در عمل فهم و تفسیر متن، از جمله قرآن کریم، خواهد داشت. آنچه تقدیم مىشود تلاش مختصرى است براى یافتن پاسخ مناسب به این پرسشها.
2. رابطه متن و مؤلّف
درباره رابطه بین معناى متن و مؤلّف و نحوه این رابطه دیدگاههاى مختلفى مطرح است:
1.2. استقلال متن از نیّت مؤلّف
کسانى معتقدند که مؤلّف تنها در آفرینش متن نقش دارد و هر گزاره یا هر بیانِ زبانى، در معنادهى از نیت و قصد مؤلّف رهاست؛ بنابراین، عنایت به مؤلّف و نیت او در تفسیر متن هیچ ضرورتى ندارد. این گروه در پاسخ به سؤال «معناى متن از کجاست؟» دو دستهاند:
1.1.2. متن محور
گروهى از ساختارگرایان، مانند فردینان دى سوسور،(2) با نگاه استقلالى به متن، بر این باورند که زبان و متن خودکفاست و بعد از شکلگیرى، همواره خود سخن مىگوید، نه مؤلّف؛ زیرا وى تمام غرض خود را به وسیله الفاظى که در متن به خدمت گرفته است به خواننده انتقال مىدهد. پس در تفسیر متن، به امرى خارج از متن، از جمله نیت مؤلّف، هیچ نیازى نیست و رسیدن به معناى متن، تنها در گرو آگاهى از عناصر درونى آن، یعنى معانى واژگان و دستور زبان است (کالر، 1998، ج9، ص174ـ177).
کسانى نیز بهرغم اعتقاد به ضرورت توجه به مراد مؤلّف، نقش اصلى در تفسیر را به علم لغت مىدهند و تفسیر را یک تلاش لغوى مىدانند؛ زیرا لغت و زبان واسطه بین ذهن خواننده متن و مؤلّف است (پالمر، 1969، ص36).
ارزیابى: بسنده کردن به عناصر درونى متن و حذف مؤلّف از فرآیند فهم و نفى ضرورت شناخت نیت او، به بهانه خودکفا بودن ساختار متن، درست نیست؛ زیرا ساختار زبان از خارج حکایت مىکند و نمىتوان ثابت کرد که در معنادهى متن و مؤلّف یا گوینده هیچ تأثیرى ندارد. در عمل نیز مىبینیم یک جمله با ساختار معین، حتى از یک نفر، در حالات گوناگون، معانى متفاوتى را مىرساند.(3) آنچه سبب این تفاوت مىشود، فعل گفتارى گوینده است.
البته ممکن است پارهاى از متون را مستقل از مؤلّف بتوان لحاظ کرد؛ مانند برخى اشعار، ضربالمثلها و آثار هنرى که گویندگان و نویسندگان در بیان مراد خود، بدون توجه به نیت و قصد مؤلّف از آنها بهره مىگیرند و مخاطبان نیز بدون هیچ مشکلى آن را مىفهمند؛ لکن در فهم پارهاى دیگر از متون، شناخت ویژگىهاى مؤلّف اهمیت بسزایى دارد و عدم لحاظ آن، فهم را دچار مشکل مىکند؛ مثلاً در مورد یک «دوبیتى» که ممکن است سراینده آن یکى از دو شاعرى باشد که از نظر افکار و عقاید با هم متفاوتاند، شناخت سراینده آن بسیار اهمیت دارد و فهم ما را متفاوت خواهد کرد. چنانکه در مورد دوبیتىهاى منسوب به خیّام چنین چیزى مطرح است و معلوم نیست که آیا این اشعار متعلق به خیّامِ ریاضىدان است و یا خیّام دیگرى. الفاظى چون «جام» و «شراب» در اشعار عارفى چون لسانالغیب، معنایى دارد و در اشعار فرد بىخبر از وادى عرفان معنایى دیگر. شناخت ما از حافظ به عنوان شخصیتى اهل سلوک و عرفان، زمینه تفسیر عرفانى از جام و شراب در اشعار وى را فراهم مىآورد که در اشعار فردى با شخصیت دیگر، اینگونه نخواهد بود. حتى نسبت به شاعرى که دو دوره متفاوت فکرى داشته است، دانستن اینکه شعر مورد نظر مربوط به کدام دوره فکرى او است، تفسیر خاص آن دوره را در پى دارد.
2.1.2. مخاطبمحور
عدهاى معناى متن را نه تنها از مراد مؤلّف، بلکه از عناصر درونى متن، مانند معانى واژگان نیز رها مىدانند؛ مثلاً ژاک دریدا معتقد است که متن بىنهایت معناى ممکن دارد که هیچکدام بر دیگرى ترجیح ندارد (اکو، 1994، ص32) و در نظر گادامر معناى متن همان فهم مخاطب و مفسّر و ظهورى است که براى خوانندگان و مخاطبان دست مىدهد و همیشه وابسته به آنهاست. مخاطبان بر اساس دارایىهاى متفاوتِ علمى و اعتقادى، فهم متفاوتى از یک متن خواهند داشت (ریختهگران، 1378، ص228). تفسیر، امتزاج افق معنایى مفسّر و متن است. رسیدن به قصد و نیت مؤلّف، بر فرض صحت، سندیت ندارد؛ زیرا مؤلّف نیز همانند سایر خوانندگان است و فهم او هیچ ترجیحى بر فهم دیگران ندارد. در کلام برخى از محققان وطنى ردّ پاى این نظریه دیده مىشود؛ مثلاً گفته شده است: «متن حقیقتا امر مبهمى است و چندین معنا برمىدارد»، «معناى واقعى وجود ندارد»، «متن، مستقل از نیت مؤلّف معنا مىدهد... خداوند مىدانسته است که از چه ابزارى استفاده مىکند و مىدانسته است که بندگان او بهرههاى متفاوتى از آن خواهند برد؛ لذا باید گفت: همه آنها مراد بارى است» (سروش، 1376، ص17) و یا «عبارات نه آبستن، که گرسنه معانىاند» (سروش، 1373، ص394).(4)
بعضى نیز یک گام فراتر رفته و توجه به مؤلّف را مشکلآفرین، و مؤلّفمحور پنداشتن فهم را ظالمانه مىدانند و معتقدند که اگر تبیین یک اثر همواره در مؤلّف آن جستوجو شود، گویى اثر به پایان رسیده است. اصلاً در نظر گرفتن نیت مؤلّف هنگام تفسیر متن تحمیل محدودیت به متن خواهد بود؛ باید به خواننده متن نیز توجه کرد و او را زنده نمود که این کار به مرگ مؤلّف مىانجامد (ر.ک: واعظى، 1379، ص39).
نقد و ارزیابى: اندیشمندان بر این نظر اشکالات و انتقادات شدیدى وارد کردهاند (رک: احمدى، 1372، ج2، ص586ـ589 و ص 604ـ605). روشنترین اشکال این است که لازمهاش اعتقاد به نسبیت در فهم است و اینکه نمىتوان فهم عینى از متن داشت؛ زیرا طبق آن، فهم هر کس از متن، با توجه به مجموعه تشکیلدهنده آن، درست خواهد بود؛ هر چند در شرایط و موقعیت دیگر، همین فهم نادرست جلوه کند. در فضاى اسلامى و فهم قرآن کریم، اشکالات دیگرى نیز بر این دیدگاه وارد است؛ از جمله:
الف) تمام الفاظ قرآن کریم، چنانکه به تفصیل خواهد آمد، وحى الهى است و با توجه به عمل وضع و وجود علقه بین الفاظ و معانى، واژگان و عبارات قرآن در وراى خود معنایى دارند که باید در پى درک آن بود. صاحب سخنِ فوق خود در جاى دیگر اعتراف دارد که «در مورد بارىتعالى مراد و معنا عین یکدیگرند و به هم منطبق» (سروش، 1373، ص394)؛ بنابراین، نمىتوان مراد الهى را در فهم قرآن در نظر نگرفت و یا معتقد شد که تمام فهمها از قرآن، مراد الهى است.
ب) روایات متعددى که ضمن نهى از تفسیر به رأى، عواقب ناگوارى براى آن بیان مىکنند، دلالت دارند که برخى از فهمها مراد الهى و مورد رضاى خداوند نیست (مجلسى، 1403ق، ج92، ص110 و 111).
2.2. وابستگى متن به مؤلّف (مؤلّفمحور)
برخى معتقدند که معناى متن، علقه تامّ و تمام به نیت مؤلّف دارد و واژگان و سلسله آنها، به طور خاص، هیچ معنایى را تداعى نمىکنند، مگر اینکه کسى آنها را در مقصود خود استعمال کند.
دیلتاى معتقد است که متن تنها یک معناى خاص دارد و آن هم مراد مؤلّف است و فهم آن بدون شناخت جهانبینى مؤلّف غیرممکن خواهد بود؛ زیرا معنا وضعیتى مربوط به آگاهى است (احمدى، 1372، ج2، ص536 و 537). هرش نیز مىگوید: «معناى لفظ، هر چیزى است که شخص قصد دارد آن را توسط دنبالهاى از نشانههاى زبانشناختى انتقال دهد... مفسّران در درک خود از متن باید کاملاً مطیع خواست مؤلّف باشند؛ زیرا معناى کلام او چیزى است که مؤلّف خواهان انتقال آن است» (پالمر، 1969، ص60ـ65).
طبق این نظریه، فهم، نوعى فرایند بازسازى روانشناختى است؛ زیرا فهم، کشف معناى اولیه متن است که از گذشته به ارث بردهایم؛ گذشتهاى که نیل به آن بدون واسطه ممکن نیست. تنها مىتوان آن را بازسازى کرد و این بازسازى فقط در سایه وجود پل میان گذشته و آینده و میان مفسّر و متن تحقق مىیابد و چون این رابطه میان دو شخص تشکیل مىشود، یک فرایند روانشناختى است. متن جز بیان اندیشه و نیات مؤلّف نیست. مفسّر باید خود را در افق دید مؤلّف قرار دهد تا بتواند فعل آفرینش و بازسازى را دوباره تجربه کند. حلقه رابط میان مؤلّف و مفسّر، صرفنظر از میزان تفاوت، زبان مشترک است (کورنزهوى، 1371ش، ص73). هرش نیز به مسئله بازتولید جهان مؤلّف تأکید دارد و مىگوید: «وظیفه اصلى مفسّر آن است که منطق، نگرشها، دادههاى فرهنگى و در یک کلام، جهان مؤلّف را در خود بازتولید کند. اگرچه فرایند بازشناسى و بازسازى بسیار پیچیده و دشوار است، لکن اصل غایى آن کاملاً ساده است. بازسازى تخیّلى آنکه سخن مىگوید» (کورنزهوى، 1371، ص73ـ74).
به ابنسینا و خواجه نصیرالدین نیز نسبت داده شده که آن دو معناى الفاظ را همان معانى مورد قصد مؤلّف مىدانستند (حائرى، 1379ش، ص49) ولى این نسبت صحیح نیست و آخوند خراسانى در این باره مىگوید: «آنچه از شیخالرییس (ابنسینا، 1405ق، المقالة الاوالى، الفن الاول، الفصل الثانى) و خواجه نصیر (الطوسى، 1380ق، ج1، ص32) نقل شده است که دلالت از اراده گوینده پیروى مىکند، منظور این نیست که الفاظ بر معانى مورد اراده متکلم وضع شده است، چنانکه یکى از افاضل (صاحب فصول، ص17) گمان کرده است؛ بلکه منظور این است که الفاظ با دلالت تصدیقى بر مراد متکلم دلالت دارند؛ یعنى باید احراز شود که متکلم در مقام انتقال معناى ظاهرى کلام است و کلام نیز به مراد متکلم دلالت دارد و الاّ کلامش چنین دلالتى نخواهد داشت؛ گرچه داراى دلالت تصورى باشد» (خراسانى، 1410ق، 31).
نقد و ارزیابى: اگر مراد این است که متن غیر از معناى مورد اراده مؤلّف هیچ معناى دیگرى ندارد ـ که از کلام هرش چنین برمىآید ـ سخن درستى نیست؛ زیرا اولاً، لازم مىآید یک عبارت در چند متن به تعداد افراد مؤلفان، معانى متفاوتى داشته باشد.(5) ولى توضیح داده نشده که چگونه یک لفظ مىتواند، در وهله نخست، حاوى این همه معناى متفاوت باشد. ثانیا، رسیدن به نیت مؤلّف معیار فهم و تفسیر صحیح معرفى شده است؛ حال آنکه این کافى نیست و رسیدن به نیت مؤلّف نیز معیار مىخواهد، تا فهم خود را با آن بسنجیم و توجه به معانى اولیه واژگان و قواعد صحیح عربى، یکى از معیارهاست (بابایى و همکاران، 1379، ص61ـ262). ثالثا، کلام، خود مستقل از اراده مؤلّف داراى معانى است و به همین دلیل، مؤلّف براى بیان مراد خویش نمىتواند از هر کلامى استفاده کند؛ زیرا زبان یک امر اجتماعى و عمومى است و الفاظ نیز در جامعه معنا پیدا مىکنند و مبناى معنادارى واژگان، همان معیار اجتماعىِ وضع(6) و استعمال است؛ به همین دلیل معناى سخن صرفا وابسته به ذهن مؤلّف و بىارتباط با خارج از آن نیست. بدین روى اگر گوینده بخواهد معنایى غیر از موضوعله لفظ را انتقال دهد، باید در کلام خود قرینه بیاورد. اگر بنا باشد هر کسى بدون قرینه لازم، معنایى غیر از معناى وضع شده را از متن اراده کند، تفهیم و تفهّم میسر نخواهد شد؛ بنابراین باید مراد صاحب سخن را با توجه به معناى الفاظ و عبارات فهمید.
توضیح مطلب اینکه، لازمه انتقال معناى مورد نظر به دیگرى این است که «مدلول تصورى»(7) الفاظ تعیّن داشته باشد؛ زیرا مخاطب یک سخن، از ابتدا معنایى را که کلمات در آن استعمال شدهاند در ذهن ندارد، بلکه ذهن او با شنیدن و یا خواندن کلمات به معناى استعمالى آنها منتقل مىشود و در صورتى این انتقال انجام مىگیرد که لفظ معناى متعینى داشته باشد و لازمه آن، وجود رابطه بین لفظ و معناست و هر واژه باید معنایى خاص را حکایت کند. این علقه حاصل نمىشود، مگر اینکه عامل غیرشخصى، مانند وضع، در میان باشد که مورد قبول همگان است.
در اینکه الفاظ، به ویژه اسامى خاص، بر چه چیزى وضع مىشوند، چند نظر مطرح است؛ از جمله: وضع الفاظ بر مفاهیم ذهنى (پالمر، 1377، ص53ـ55)، وضع الفاظ براى واقع خارجى (خراسانى، ص26)، وضع الفاظ بر حقایق و تمام اوصاف اشیا(8) و وضع الفاظ بر ماهیات اشیا به لحاظ اوصاف و عوارض ظاهرى (لاریجانى، 1370، ص124ـ126 و 1375، ص118ـ124). دیدگاه مؤلّفمحور تنها در صورتى درست است که موضوعله الفاظ، مفاهیم ذهنى صاحب سخن باشد؛ حال آنکه الفاظ بر ماهیات اشیا به لحاظ اوصاف و عوارض ظاهرى آن وضع مىشود، نه مفاهیم ذهنى.
3.2. وابستگى در عین استقلال
چنانکه ملاحظه شد، هیچکدام از دو نظر پیشین نمىتواند صحیح باشد. به نظر مىرسد، بهرغم اعتقاد به علقه معناى متن به مؤلّف آن، نمىتوان تمام معناى متن را وابسته به مؤلّف دانست؛ زیرا چنانکه گذشت، الفاظ پیش از استعمال در اثر عمل وضع به معانى خاص خود آبستن مىشوند که آن معانى، هنگام استعمال باید مورد توجه قرار گیرند؛ از سوى دیگر، نمىتوان افکار و نگرش مؤلّف را نادیده گرفت؛ بلکه براى فهم معناى متن، علاوه بر توجه به جانب لغوى آن، نزدیک شدن به ذهنیت مؤلّف آن ضرورى است؛ زیرا هرچند واژگان یک امر عینى و همگانىاند و همین امر عمل فهم را ممکن مىسازد، مؤلّف در پارهاى موارد ـ غیر از واژگان «مختص»(9) ـ بدون ایجاد تغییر در معنا، با عدول از معانى اولیه واژگان، آنها را در معانى جدید استعمال مىکند.
بنابراین، فهم معناى متن (معناى مورد نظر مؤلّف) در گرو شناخت و توجه به دو امر است: یکى لغت و جنبههاى ادبى متن و دیگرى اندیشه و فکر مؤلّف. بر این اساس، درست نیست بهرغم اعتقاد به علقه معناى متن به مؤلّف، وى را همتراز دیگر خوانندگان متن دانست (کورنزهوى، همان، ص328).
3. آثار وابستگى معناى متن به نیت مؤلّف
وابستگى معناى متن به نیت مؤلّف و توجه به این رابطه صحیح، علاوه بر نظر، در عمل فهم متن نیز تأثیر شایان توجه دارد که به برخى از آنها اشاره مىکنیم:
1.3. تعین معناى متن: وابستگى معناى متن به نیت مؤلّف توجیهگر تعین معناى متن است؛ زیرا با وجود چنین رابطهاى، متن چنان مبهم و رها نخواهد بود که بتواند هر معنایى را برتابد و یقینا مؤلّف از الفاظ و جملات آن متن معناى خاصّى را اراده کرده است.
2.3. ضابطهمندى فهم: معیار سنجش فهم صحیح از ناصحیح یکى از مسائل مهم در تفسیر است و فقط در سایه اثبات وجود علقه متن با صاحب آن میسر خواهد بود. با پذیرش رابطه وثیق متن با مؤلّف، نمىتوان در عمل فهم نسبت به نیت و مراد صاحب آن بىتفاوت بود؛ چرا که هر صاحب اندیشهاى سخنى را که به زبان مىراند و جملهاى را که به قلم مىآورد، درصدد انتقال پیام مورد نظر خود به دیگران است؛ بنابراین، آن معنایى که صاحب سخن از الفاظ و جملات اراده مىکند، معناى نهایى آن سخن است و باید در پى فهم آن بود. درنتیجه، تفسیرى صحیح است که مطابق با نیت صاحب سخن باشد.
3.3. نفى نسبىگرایى در فهم: بنابر آنچه گذشت مسئله رابطه معناى متن با مؤلّف، با موضوع نفى نسبىگرایى در فهم ارتباط تنگاتنگى دارد؛ زیرا با پذیرش وابستگى معناى متن به نیت مؤلّف و ضرورت کشف مراد او و تعیّن آن، نمىتوان صحت و مشروعیت تمام فهمها (به خصوص در عرض هم) را پذیرفت. تنها با طرد مؤلّف از صحنه متن و اعتقاد به استقلال معنایى متن و عدم تعین آن، راه براى تفسیرهاى متعدد و متقابل از متن فراهم خواهد شد (کریمى، 1381، ص64ـ74)؛ به همین دلیل هرش براى غلبه بر نظریه «فهم تاریخىگرى ریشهاى» گادامرى که نتیجهاش نسبىگرایى در فهم است، با تأکید بر رابطه متن با مؤلّف و متعین و قابل دسترس بودن معناى متن، معتقد است که فقط بر این مبنا مىتوان از اعتبار فهم سخن گفت (کورنزهوى، همان، ص76 ـ 77). با قطع علقه معناى متن به نیت مؤلّف، حتى بر فرض تعین معناى متن، معنا دستنایافتنى شده، در نتیجه هر کسى معناى خاص خود را از متن خواهد فهمید.
4.3. ضرورت توجه به برخى ویژگىهاى مؤلّف: با وجود علقه بین معناى متن و مؤلّف، توجه به برخى اوصاف فردى و اجتماعىِ مؤلّف در فهم صحیح متن ضرورت پیدا مىکند که در صورت نبود این وابستگى ضرورت نداشت؛ زیرا سخن هر متکلمى بازنمودِ ویژگىهاى وجود و دانش اوست. به همین دلیل ویژگىهاى صاحب سخن در محاورات عرفى قرینه پیوسته فهم سخن به شمار مىرود. گوینده حکیم با توجه به آگاهىِ شنوندگان از ویژگىهاى وى، واژگان و عبارات خاص را به کار مىگیرد و شنونده نیز با عنایت به ویژگىهاى وى سخنش را مىفهمد. البته آن بخش از اوصاف صاحب سخن قرینه فهم است که براى مخاطبانْ آشکار و یا به آسانى قابل شناخت باشد. این نکته نیز شایان توجه است که شناخت اوصاف صاحب سخن در فهم آن قسمت از سخن اثرگذار است که در بیان افراد دیگر با اوصاف متفاوت، معناى متفاوتى داشته باشد (بابایى و همکاران، همان، ص165ـ171).
4. معانى آیات قرآن و مراد الهى
تلاش براى کشف مراد و مقصود صاحب سخن در مورد قرآن کریم که یک متن(10) دینى و الهى است، نسبت به متون دیگر، اهمیت بیشترى دارد؛ زیرا روح دیندارى و التزام علمى و عملى انسانِ دینباور در گرو آن است که اعتقاد و رفتارش مورد پسند الهى باشد. فقط از طریق متن وحیانى مىتوان رفتار و کردار مورد پسند خدا را شناخت. بنابراین، رویکرد عالمانه و مؤمنانه به متون دینى این است که تمام سعى و تلاش در مسیر کشف و فهم مراد الهى صرف شود؛ بدین دلیل، بررسى علقه معناى متن به مؤلّف، به عنوان یکى از مبانى فهم، و نقش آن در فهم قرآن کریم، از مسائل اصلى عمل تفسیر به حساب مىآید.
در صورتى فهم دقیق معانى و کشف رازهاى قرآن کریم میسور است که بدانیم چه مقدار از آن الهى است. آیا علاوه بر محتوا، ساختار آن در نظام واژگان، و چینش جملهها، آیهها و سورهها نیز وحیانى است؟ هر چه قلمرو الهى بودن ساختار قرآن وسیعتر باشد، گستره نکتهسنجى و تیزبینى در آن بیشتر خواهد بود؛ زیرا متنى که از خداى آگاه به تمامى ظرافتها و اسرار سخن است، با سخن انسانِ محدود، بسیار متفاوت است.
رابطه معناى متن و نیت صاحب آن در مورد قرآن کریم در دو محورِ کلى محتوا و قالب و سه محور جزیى: انتخاب واژگان و ترکیب آنها در آیه، تنظیم آیات در ضمن سورهها و نظامبخشى به سورهها در قالب مصحف، قابل پىگیرى است.
اما اینکه محتوا و قالب قرآن کریم از آن کیست، پنج نظر مطرح است:(11)
الف) قالب و محتوا هر دو از خداوند است. دو دیدگاه در این مورد وجود دارد: یا قالب یکى بیش نیست و یا قالب متعدد بوده، چندین قرائت از قرآن جایز است.
ب) محتوا از خداوند و قالب از حضرت محمد صلىاللهعلیهوآله است. بدین صورت که رسولاللّه صلىاللهعلیهوآله محتواى آیات را دریافت کرده و در قالب الفاظ به مردم ابلاغ فرمودهاند (ابوزید، 1380، ص517).
ج) محتوا از خداوند و قالب از جبرییل است. جبرییل از طریق ارتباط با لوح محفوظ و یا از راه دیگر به محتواى قرآن آگاهى پیدا کرده و آن را در قالب الفاظ به حضرت محمد صلىاللهعلیهوآله رسانده است.
د) قالب و محتوا از حضرت محمد صلىاللهعلیهوآله است. در این مورد سه دیدگاه وجود دارد:
اول، کلام پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله عین کلام خداوند است؛ زیرا آن حضرت به مقامى رسیده که هر چه بگوید حق و مورد تأیید الهى است. در این باره گفته شده است: «وحى تابعِ او (پیامبر) بود، نه او تابع وحى. هر چه آن خسرو کرد شیرین بود... کلام پیامبر را عین کلام بارى دانستن بهترین راه حل مشکلات کلامى تکلم بارى است. چون شخصیت پیامبر مؤید است، عین وحى است هر چه مىکند و مىگوید (سروش، 1378، ص 13 ـ 19).
دوم، حضرت محمد صلىاللهعلیهوآله به ناهنجارىهاى مردم عصر خود و نجات آنان بسیار مىاندیشید و در اثر این تأملات، مطالبى بر دلش خطور مىکرد که گمان داشت از طرف خداوند به او وحى مىشود و آن بافتههاى خود را به عنوان وحى الهى به مردم ابلاغ کرد (فرید وجدى، 1343ق، ج10، ص719 - 720).
سوم، پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله به عنوان سیاستمدارى که مىخواست بر مردم حکومت کند، براى اینکه مردم سخنش را بپذیرند، با توجه به نبوغى که داشت، مطالبى را از خود در قالب الفاظ مىریخت وبه عنوان وحى الهى به مردم ابلاغ مىکرد (فرات، 1977، ص17).
ر) محتوا و لفظ قرآن از آنِ افراد دیگرى است که حضرت محمد صلىاللهعلیهوآله از آنان اقتباس کرده است. در اینکه آن حضرت قرآن را از چه کسى مىآموخت، چند نظر مطرح است:
اول، از جنیان اقتباس کرده است. طبق بیان قرآن کریم اقوام پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله به ایشان مىگفتند: «وَ قَالُواْ یَـآأَیُّهَا الَّذِى نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ»(12) (سوره حجر، آیه 6) و بعد از قرنها، برخى از مستشرقان به آن حضرت نسبت صرع مىدهند (وات، 1344، ص22).
دوم، از اهل کتاب (یهودیان و مسیحیان) اقتباس کرده است (رشید رضا، 1352ق، ص65 و 66).
سوم، از سلمان فارسى یا آهنگر رومى گرفته است (طوسى، 1409ق، ج6، ص427). احتمالاً برخى آیات به این مسئله اشاره دارد: «وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّمَا یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِّسَانُ الَّذِى یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِىٌّ وَهَـذَا لِسَانٌ عَرَبِىٌّ مُّبِینٌ»(13) (سوره نحل، آیه 103).
5. الهى بودن محتوا و الفاظ قرآن
شواهد و دلایل بیروندینى و دروندینى دلالت دارند که محتوا و الفاظ قرآن کریم وحیانى است و قرآن کریم سالم از هرگونه تغییر و تحریف، از راهى یقینآور در اختیار پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله قرار گرفته است؛ آن حضرت نیز بدون هیچ تغییر، کاستى و یا افزایشى آن را به مردم ابلاغ فرمودهاند و آنچه پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله براى مردم بیان فرموده بدون تحریف باقى مانده است؛ بنابراین، قرآن موجود در دست مسلمانان، همان قرآن فرود آمده از سوى خداست و هیچ عنصر غیرخدایى، عمدى یا غیرعمدى، در آن راه نیافته است. در نتیجه، قرآنِ موجود حجیت ظهورى دارد و راه دستیابى به مراد خداوند، همین قالبهاى موجود آن است و باید الفاظ آن را جدى گرفت و به سیاق آیات توجه داشت.
1. 5. الهى بودن محتواى قرآن
تمام محتواى قرآن الهى است و هیچیک از اقوالى که قرآن را از خود حضرت محمد صلىاللهعلیهوآله و یا انسان دیگرى مىداند، درست نیست؛ زیرا:
الف) اعجاز قرآن کریم دلیل روشنى بر الهى بودن این کتاب است. معجزه بودن قرآن از تحدى آن به هماوردى و عدم توانایى مخالفان بر این کار، علىرغم تلاش فراوانشان، استفاده مىشود؛ چون این تحدى شامل تمام انسانها از جمله خود حضرت پیامبر صلىاللهعلیهوآله نیز مىشود. بنابراین، دو تحلیل اخیر نیز درست نیست (سبحانى، 1412ق، ص140ـ131؛ رشید رضا، همان، ص116ـ121). مسأله تحدى در آیات متعددى مطرح شده است؛ از جمله: «وَ إِن کُنتُمْ فِى رَیْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِى وَ ادْعُواْ شُهَدَآءَکُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن کُنتُمْ صَـدِقِینَ * فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَ لَن تَفْعَلُواْ فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِى وَ قُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَـفِرِینَ»(14) (سوره بقره، آیه 23 و 24).
ب) هیچ شاهدى بر ابتلاى حضرت محمد صلىاللهعلیهوآله به صرع وجود ندارد. حتى برخى از دانشمندان مسیحى بر صاحبان آن سخن خرده گرفته و اعلام کردهاند که هیچ نشانهاى از جنون و صرع در حضرت محمد صلىاللهعلیهوآله نبوده است (وات، 1344، ص22)(15).
ج) قرآن کریم هیچگونه شباهتى با سخنان نوابغ و سیاستمداران ندارد؛ زیرا:
اولاً، پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله خلاف سیاستمداران و نوابغ به صراحت مىفرمود: «قُل لاَّآ أَقُولُ لَکُمْ عِندِى خَزَآئنُ اللَّهِ وَلاَآ أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَلاَآ أَقُولُ لَکُمْ إِنِّى مَلَکٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا یُوحَىآ إِلَىَّ قُلْ هَلْ یَسْتَوِى الاْءَعْمَى وَالْبَصِیرُ أَفَلاَ تَتَفَکَّرُونَ»(16) (سوره انعام، آیه 50).
ثانیا، اندیشه و آراى سیاستمداران و نوابغ همواره در حال تغییر و تحول است، ولى در پیام هیچ تغییر و تحول و تضادى یافت نمىشود. قرآن در مورد خود مىفرماید: «أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلَـفًا کَثِیرًا»(17) (سوره نساء، آیه 82).
ثالثا، طبق سوابق زندگى پیامبر اسلام، وى بر خلاف نوابغ، بدون سابقه دانشآموزى و دانشاندوزى، معارف متعالى و یقینىِ مربوط به مبدأ و معاد و سرنوشت انسان را مطرح مىکنند.
د) قرآن کریم اولاً، در باب جهان هستى و تمام ابعاد مختلف انسان سخن دارد که از توان یک نابغه خارج است و ثانیا، مطالب آن به هیچ وجه در جامعه سابقه نداشته است.
ر) قرآن از حوادث آینده خبر مىدهد؛ مثلاً در مورد شکست رومیان از فارس و سپس پیروزى آنان مىفرماید: «الآمآ * غُلِبَتِ الرُّومُ * فِىآ أَدْنَى الاْءَرْضِ وَ هُم مِّنم بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ * فِى بِضْعِ سِنِینَ لِلَّهِ الاْءَمْرُ مِن قَبْلُ وَ مِنم بَعْدُ وَ یَوْمَـئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ»(18) (روم / 1 ـ 4).
1. 1. 5. آثار الهى بودن محتواى قرآن در فهم آن
اعتقاد و توجه به الهى بودن محتواى قرآن کریم آثار فراوانى در فهم آن دارد که به برخى از این آثار اشاره مىکنیم:
الف) تعین معانى آیات: وجود علقه بین معناى متن و مؤلّف از یک سو و الهى بودن قرآن از سوى دیگر، دلالت دارد که معناى آیات این کتاب الهى، نه مبهم و رها، بلکه محدود و معین است. در روایتى آمده است که قرآن هیچ ابهامى ندارد: «فمن زعم ان کتاب اللّه مبهم فقد هلک و اهلک» (مجلسى، 1403ق، ج92، ص90 روایت 34، باب 8)؛ بنابراین، هر معنایى را برنمىتابد و هر جامهاى بر قامت واژگان و جملات آن مناسب نمىآید.
ب) ضابطهمندى فهم قرآن: کشف و ارائه معیار سنجش فهم درست از نادرست همواره دغدغه خاطر اندیشهوران قرآنى بوده است. الهى بودن قرآن و تعیّن معناى آن، ضرورت توجه به نیّت الهى و فهم و تفسیر را مىرساند. بر این اساس، باید به دنبال کشف مراد الهى از آیات قرآن بود و تفسیرِ صحیح آن است که به مراد الهى از آیات دست یابد.
ج) نفى نظریه تکثر قرائت از دین: وقتى پذیرفتیم که خداوند از آیات قرآن معانى معینى را اراده کرده است که باید آن را کشف کنیم، هر فهمى از قرآن کریم صحیح نخواهد بود؛ بنابراین، نمىتوان صحت و مشروعیت فهمهاى متکثر (به خصوص در عرض هم) از قرآن را پذیرفت (کریمى، همان). بر این اساس، کسانى که به رغم قبول علقه معناى متن به مؤلّف، براى صحیح جلوه دادن فهمهاى متعدد از متن، مىخواهند اثبات کنند که تمام فهمهاى مفسّران مراد الهى است، تلاشى نافرجام دارند. وقتى به ایشان گفته مىشود، فهمهاى مختلف از متن ناشى از تأثیر ذهنیات و پیشداورى برخى مفسّران است، مىگویند: تنوع اذهان در نهایت به تنوع معناى متن برمىگردد و متن نسبت به بسیارى از معانى لااقتضا است (سروش، 1376ش، ص17)؛ حال آنکه با قبول علقه معناى متن به مؤلّف، معنا تعین خواهد داشت.
د) سلامت قرآن از سخن باطل: با اعتقاد به تعلق معناى متن به صاحب آن و الهى بودن محتواى قرآن کریم، توجه به برخى اوصاف خداوند در تفسیر ضرورت پیدا مىکند؛ زیرا، چنانکه گفتیم، سخن بازنمودِ ویژگىهاى وجود و دانش صاحبش است. قرآن کریم وحى خداى آگاه به همه امور و منزّه از هر گونه خلافگویى و دروغ است و هیچ مطلب خلاف واقع در آن راه نیافته است. اثر این اعتقاد در فهم برخى از آیات قرآن کریم بسیار روشن است؛ مثلاً قرآن کریم در وصف مسجدالحرام مىفرماید: «وَمَنْ دَخَلَهُ کَانَ آمِنا» (آلعمران، 97). مدلول ظاهر آیه این است که هر کس وارد مسجدالحرام شود از هر شرى در امان خواهد بود؛ ولى چنانکه امام صادق علیهالسلام در توبیخ ابوحنیفه فرمودند (مجلسى، همان، ج2، ص287)، چنین نبوده و عبداللّه بن زبیر و سعید بن جبیر در آنجا کشته شدند. چون آیه شریفه سخن خداست، از این ظهور انصراف دارد و مراد، امن تشریعى است؛ یعنى بر حرمت تعرض به پناهبرنده به کعبه دلالت دارد و یا مراد این است که اگر کسى با تمام شرایط وارد کعبه شود و اعمال آن را کامل انجام دهد، در آخرت از عذاب الهى در امان خواهد بود (طبرسى، 1408ق، ج1ـ2، ص797 و 798).
1. 1. 6. تأثیرناپذیرى قرآن از اوضاع و احوال بیرونى
با عنایت به اینکه قرآن کریم سخن خداوندِ آگاه به تمام امور و توانا بر هر کارى است، فرض اثرپذیرى آن از اوضاع و احوال خارجى منتفى است؛ بنابراین، درست نیست گفته شود که مسائلى مانند جن، چشمزخم و سحر که قرآن به آنها اشاره دارد، واقعیت ندارند و از افکار و عقاید نادرست دوران جاهلىاند و علوم نیز آنها را تأیید نمىکنند. علت یا علل ورود این عقاید ناصواب، به ساحت قرآن کریم، به دو روش تبیین شده است: یکى «تاریخمندى قرآن کریم» و دیگرى «بازتاب فرهنگ زمانه در قرآن کریم» که این دو را به اختصار بررسى مىکنیم:
الف) تاریخمندى: قرآن کریم به زبان بشرى است و زبان، نه بازتاب مستقیم جهان خارج و عین، بلکه نشانههاى معطوف به «تصورات» و مفاهیمى است که در ذهنِ خودآگاه یا ناخودآگاه جمعى افراد جاى دارند؛ بنابراین، قرآن بدین دلیل از جن، چشم زخم و سحر سخن مىگوید که مردم صدر اسلام، وجود آنها را قبول داشتند. پس این الفاظ به کار رفته در قرآن، بر مفاهیم ذهنى آنها دلالت دارد و براى اثبات وجود سحر، نمىتوان به روایتى استناد کرد که در آن از مسحور شدن پیامبر صلىاللهعلیهوآله به دست یهودیان یاد مىشود؛ زیرا، واقعیت فرهنگى آن زمان پدیده سحر را باور مىکرد و در آن شک و تردیدى روا نمىداشت (ابوزید، 1376ش، ص334، 357 و 360).
نقد و ارزیابى: این سخن با الهى بودن قرآن کریم منافات دارد؛ زیرا قرآن از طرف خداوندِ عالم به تمام اشیاى آشکار و پنهان آمده است: «قُلْ أَنزَلَهُ الَّذِى یَعْلَمُ السِّرَّ فِى السَّمَـوَ تِ وَ الاْءَرْضِ إِنَّهُو کَانَ غَفُورًا رَّحِیمًا»(19) (فرقان / 6).
وجود عقاید خرافى بدون ابطال در قرآن، کشیدن انسانها به نادانى است که با حکمت خداوند منافات دارد و افزون بر آنکه هیچ دلیل متقنى بر عدم واقعیت این امور اقامه نشده است، آیات و روایات به صراحت بر وجود آنها دلالت دارند.(20) به علاوه این سخن بر دیدگاهى اشتباه (بالمر، 1366ش، ص53ـ55) در باب وضع الفاظ مبتنى است که موضوع له واژگان را مفاهیم ذهنى مىداند.
ب) مصلحتاندیشى: براساس این نظریه، خداوند در بیان احکام و معارف مصلحتاندیشى کرده و با آگاهى از موقعیت و شرایط اجتماعىِ حاکم بر جامعه عربِ آن روز، براى اینکه پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله بهتر بتواند احکام متعالى را براى مردم بیان کند، برخى از عقاید و آداب و رسوم نادرست آنان را در قرآن کریم راه داده (خرمشاهى، 1374ش، ص92ـ97) و یا بنا به مصالحى، برخى مطالب خلاف واقع را بیان کرده است؛ مثلاً آیات وعید قرآن صرفا تهدید است تا مردم حدود الهى را مراعات کنند؛(21) مانند: «ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ * ثُمَّ فِى سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعًا فَاسْلُکُوهُ»(22) (سوره حاقه، آیه 31 و 32).
ارزیابى: با توجه به صفات بارى تعالى، قطعا چنین مصلحتاندیشىهایى در قرآن کریم رخ نداده و خداوند در قرآن عین واقع را بیان فرموده است؛ زیرا قرآن نقش اساسى در معرفتبخشى دارد و وجود مطلب خلاف واقع ـ حتى اگر آن مطلب انحرافآور نباشد ـ موجب افتادن مردم در جهل مىشود که از ساحت قدس الهى به دور است، به ویژه در بیان اصول عقاید؛ زیرا لازم مىآید که مردم، در برههاى از زمان، حد نصاب ایمان را که مایه سعادت است، نداشته باشند؛ و این خلاف اهداف آفرینش انسان و رسالت انبیاى الهى است؛ بنابراین، مصلحتاندیشى نباید به حد کذب برسد. البته خداوند نوع دیگر مصلحتاندیشى را داشته است از جمله:
اولاً، در بیان تدریجى احکام: قرآن، با توجه به قابلیتهاى جامعه، برخى احکام، مانند حرمت شراب را بهتدریج بیان فرمود؛ زیرا زمینه پذیرش یکباره آن در جامعه وجود نداشته است.
ثانیا، در لحاظ فهم مخاطبان در بیان واقع: قرآن فهم و حساسیت توده مردم را رعایت کرده، حقایق را به نحوى بیان مىکند که لوازم معنایى غیرصحیح نداشته باشد؛ مثلاً اگر در مورد صفات بارى تعالى مىفرماید: «یَدُ اللّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ» (فتح / 10)، که ظاهرش نسبت دادن امور مادى به خداست، در آیه دیگرى مىفرماید «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَىْءٌ» (شورى / 11).
قرآن کریم خدا را جداکننده حق و باطل معرفى مىکند: «إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ»(23) (طارق / 13) و نیز خود را سالم از هر باطلى مىداند: «لاَّ یَأْتِیهِ الْبَـطِـلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنزِیلٌ مِّنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ * مَّا یُقَالُ لَکَ إِلاَّ مَا قَدْ قِیلَ لِلرُّسُلِ مِن قَبْلِکَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَ ذُو عِقَابٍ أَلِیمٍ»(24) (فصلت / 42ـ43) و نیز آیاتى که قرآن را هدایت براى عالمیان «هُدىً لِلْعَالَمِینَ» (آل عمران / 96) و نور «نُورا مُبِینا» (نساء / 174) و تبیان هر چیز «تِبْیَانا لِکُلِّ شَیْءٍ» (نحل / 89) معرفى مىکند، بر نفى باطل از ساحت قرآن کریم دلالت دارد و از همه بهتر، آیاتِ داراى واژه «حق» و «بالحق» هستند که مکرر در قرآن کریم آمدهاند؛ مانند: «وَ الَّذِىآ أَوْحَیْنَآ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتَـبِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ إِنَّ اللَّهَ بِعِبَادِهِ لَخَبِیرُ بَصِیرٌ»(25) (فاطر / 31).
قرآن کریم حتى در آیات متعددى از اعتقاد غلط جاهلى انتقاد مىکند؛ از جمله: «أَفَحُکْمَ الْجَـهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْمًا لِّقَوْمٍ یُوقِنُونَ»(26) (مائده / 50).
از این آیات استفاده مىشود که قرآن کریم هیچ امر باطلى را بیان نکرده، مگر اینکه واضح البطلان است و یا به بطلان آن اشاره دارد.
آب خضر است این نه آب دام و دد هر چه اندر وى نماید حق بود
(مولوى، 1372، بیت 3245).
البته با توجه به اینکه قرآن کریم به زبان عربى است و با زبان عرف عقَلا سخن مىگوید، در آن از کنایه، تمثیل و تشبیه استفاده شده است؛ مانند: «حَتَّىآ إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِى عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا قُلْنَا یَـذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّآ أَن تُعَذِّبَ وَ إِمَّآ أَن تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْنًا»(27) (کهف / 86). در این آیه شریفه، براى نشان دادن مشرق و مغربى که ذوالقرنین پیموده بود، تشبیه به کار رفته و اشاره به مغرب دارد (رازى، 1412ق، ج22ـ21، ص141)؛ و از تعبیر «وجدها» استفاده مىشود که مراد این است که ذوالقرنین به نظرش آمد که گویى خورشید در چاهى تاریک پنهان مىشود؛ همانند دریانوردى که به نظرش مىآید که خورشید در دریا فرو مىرود (حجازى، 1413ق، ج2، ص436).
همچنین با توجه به تأثیرناپذیرى خداوند از محیط بیرونى و نامتناهى بودن دانش او و هدفدار و معنادار بودن قرآن، فرض معانى برتر و فکر نشده در آن درست نیست؛ زیرا هرگز نمىتوان قرآن را منقطع از مراد الهى تفسیر کرد و این کار تفسیر واقعى قرآن نخواهد بود.
2.6. ساختار
یکى از مباحث مهم در باب کتب آسمانى، وحیانى بودن الفاظ و ساختار آنهاست.(28) دیدگاه مقبول و عمومى اندیشمندان مسلمان، وحیانى بودن الفاظ قرآن است (شیرازى، 1371، ص113؛ طباطبایى، 1372، ج15، ص317 و زرقانى، ج1، ص48) و دلایل و شواهد گوناگونى بر این مطلب دلالت دارد:
1.2.6. دلیل برونمتنى: مقایسه قرآن کریم با سخنان دیگر نشان مىدهد که واژگان قرآن کریم الهى است نه بشرى. الفاظ و ساختار قرآن کریم، حتى با احادیث قدسى که الفاظ آنها از وحى نیست و نیز با سخنان حضرت محمد صلىاللهعلیهوآله ، متفاوت است. فرد درس ناخوانده نمىتواند مانند چنین سخنانى بیاورد.
2.2.6. شواهد و دلایل درونمتنى (قرآنى): مطمئنترین راه براى پى بردن به واقعیت در این مسئله مراجعه به خود قرآن کریم است. آیاتى که بر الهى بودن الفاظ قرآن کریم دلالت دارند چند دستهاند:
دسته اول: آیات اعجاز و تحدى
نظم شگرف و اسلوب بیانى و ساختار آهنگین قرآن، سهم مهمى در معجزه بودن آن دارد و یکى از وجوه اعجاز قرآن کریم فصاحت و بلاغت بىهمتاى آن است. چنان که گذشت، آیات تحدى همگان را فرا مىخواند که اگر در الهى بودن آن شک دارند سخنى به شیوایى، رسایى و زیبایى آن بیاورند.
آیات تحدى، به ضمیمه شهادت تاریخ بر تلاش فصحاى عرب براى آوردن سخنى مانند قرآن کریم و عدم موفقیت آنان، دلالت بر الهى بودن متن این کتاب دارد. اگر بنا باشد بشر در ایجاد چنین متنى دخالت داشته باشد و بتواند در نظم آن دست برد، تحدى قرآن باطل مىشود و اعجاز آن از میان مىرود. باید توجه داشت که تحدى قرآن کریم شامل خود پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله نیز مىشود؛ بنابراین، قرآن نمىتواند سخن خود آن حضرت باشد.
دسته دوم: آیات مشتمل بر عنوانها و وصفهاى قرآن
الف) «قرآن»: این واژه مصدر و به معناى مفعول و مشتق از «قرأ» (خواندن) است که به صورت علَم به کار رفته است (فراهیدى، 1414ق؛ ابنفارس، 1410ق؛ فیومى، 1405ق و زرقانى، ج1، ص14ـ15). قرائت، فقط در مورد خواندن از روى نوشته استعمال مىشود (فراهیدى، همان).
علامه طباطبائى در این باره مىفرماید: «قرآن اسم کتابى است که بر پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله نازل شده است، به اعتبار اینکه مقروء (خوانده شده) است» (طباطبائى، همان، ج2، ص18). «این کتاب قبلاً از جنس خواندنىها نبود و در لوح محفوظ و امّالکتاب، نزد خداى متعال، مقامى عالى داشت. براى اینکه در خور فهم بشر شود، خداوند آن را نازل فرمود و در نتیجه، کتابى خواندنى شد» (همان، ج2، ص12).
کاربردهاى قرآنى دیگر این واژه نیز بر خواندنى بودن آن دلالت دارد؛ مثلاً در دو آیه 15 و 61 سوره یونس به معناى مطلق خواندن آمده است و در آیه چهارم و آیه آخر سوره مزمل همراه با فرمان به ترتیل و قرائت (خواندن) است. واژه قرآن در آیات متعددى بر وحىِ نازل شده از طرف خداوند اطلاق شده است که بر ملفوظ بودن آن دلالت دارد؛ مانند: «إِنَّـآ أَنزَلْنَـهُ قُرْءَ نًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ) (یوسف، 2) و (فَإِذَا قَرَأْنَـهُ فَاتَّبِعْ قُرْءَانَهُ» (قیامت / 18 و رک: بقره / 185؛ انعام / 19 و حجر / 8).
ب) «عربى»: این واژه منسوب به عرب است و دو معنا دارد: یکى سخن به زبان عربى یا انسان عربزبان؛ و دیگرى، سخن فصیح یا انسان فصیح (ر.ک: ابنفارس، 1410؛ فیومى، 1405؛ فراهیدى، 1414 و راغب اصفهانى). در هر صورت، این واژه بر الهى بودن الفاظ قرآن دلالت دارد. اگر مراد از آن «زبان عربى» باشد، زبان مربوط به الفاظ است و محتواى بدون لفظ در قالب هیچ زبانى نخواهد بود و اگر به معناى «فصیح» باشد، فصاحت نیز وصف سخن ملفوظ است.(29)
واژه «عربى» در آیات متعددى در مورد قرآن کریم به کار رفته است؛(30) مانند: «قُرْءَانًا عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِى عِوَجٍ لَّعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ» (زمر / 28). در برخى از این آیات، این واژه همراه با واژه «لسان» وصف قرآن واقع شده است و مراد از آن بیان و نحوه گویش است که مربوط به لفظ است (راغب اصفهانى)؛ مانند: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاْءَمِینُ * عَلَى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ * بِلِسَانٍ عَرَبِىٍّ مُّبِینٍ» (شعرا / 193ـ195).
ج) «کلامالله»: کلام در لغت به معناى اصوات (ابنفارس، 1410) یا سخنِ انتقال دهنده معنا (فیومى، 1405) است؛ بنابراین، ملفوظ و معنادار بودن، در کلامْ لحاظ شده است و به همین دلیل، در برخى آیات، همراه با فعل «یسمع» به کار رفته و از شنیدن کلام خدا سخن به میان آمده است: «وَإِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلَـمَ اللَّهِ...» (توبه / 6).
در صورتى نسبت دادن سخن به فردى درست است که وى کلمات آن را سامان داده و سبک بیانى آن از او باشد؛ زیرا گزینش واژگان مناسب براى بیان مقصود و چگونگى ساماندهى به آنها اساس یک سخن است؛ بنابراین قرآن که خداوند آن را کلام خود مىنامد، باید الفاظ و ترکیبش نیز از سوى بارىتعالى باشد. «تِلْکَ ءَایَـتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ وَإِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ» (بقره / 252).
د) «قول»: در برخى آیات(31)، به وحىِ نازل شده از سوى خدا، «قول» اطلاق شده است و مراد از آن سخن ملفوظ است؛ مانند: «إِنَّا سَنُلْقِى عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً» (مزمل / 5). در این آیه، فاعلِ القا خداوند است که گفتار خویش را بر پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرو مىفرستد (طوسى، 1409ق، ج3، ص363؛ طبرسى، ج2، ص78 و ج3، ص269).
ر) «حدیث»: این واژه مشتق از «حدث» (تازه و جدید) (ابنفارس و فیومى، همان) و به معناى کلامى است که شنیده مىشود (راغب اصفهانى). در فرهنگ قرآن نیز حدیث، به سخن اطلاق مىشود (طوسى، 1409ق، ج9، ص249؛ طبرسى، ج2، ص495 و ج5، ص72)؛ از جمله در آیه «فَلاَ تَقْعُدُواْ مَعَهُمْ حَتَّى یَخُوضُواْ فِى حَدِیثٍ غَیْرِهِ...» (نساء / 140).(32)
در برخى از آیات (کهف / 6؛ طور / 34؛ واقعه / 81 و قلم / 44) بر وحىِ فرود آمده از سوى خدا، واژه «حدیث» و در سوره زمر، آیه 23 «احسن الحدیث» اطلاق شده است؛ بنابراین، وحى قرآنى سخن ملفوظ است.(33)
از کاربرد واژه «حدیث» در آیه 34 سوره طور نیز که مىفرماید: «فَلْیَأْتُواْ بِحَدِیثٍ مِّثْلِهِىآ إِن کَانُواْ صَـدِقِینَ» وحیانى بودن الفاظ قرآن استفاده مىشود. چون با تحدى از مخالفان مىخواهد که سخنى مثل قرآن بیاورند. با توجه به مفهوم لفظ «حدیث» معلوم مىشود که قرآن کریم از بعد لفظى نیز معجزه است.
س) «کتاب»: واژه کتاب از ریشه «کتب» به معناى ضمیمه کردن چیزى به چیز دیگر (ابنفارس، همان و جوهرى، 1376ق)، از جمله حروف ـ در هنگام نوشتن ـ است (راغب اصفهانى). کتب در کاربرد غیر مصدرى، به معناى «نوشته» است و چون حروفِ سخن درتلفّظ به یکدیگر ضمیمه مىشوند، بهآن کتاب گویند. آیات متعدد دلالت دارد که قرآن به صورت کتاب از سوى خداوند نازل شده است؛ مانند: «وَ الَّذِىآ أَنزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَـبَ مِنْهُ ءَایَـتٌ مُّحْکَمَـتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَـبِ وَأُخَرُ مُتَشَـبِهَـتٌ...» (آلعمران / 7).(34)
در این آیه و آیات مشابه آن (بقره / 176؛ آلعمران / 3؛ نساء / 105 و مائده / 48) سخن از فرود آمدن کتاب بر پیامبر رفته و مقصود از آن نیز قطعا قرآن کریم است؛ بنابراین، الفاظ قرآن نیز وحیانى است.
دسته سوّم: آیات حاوى عباراتِ دالّ بر نزول لفظ
الف) «تلاوت»: این واژه به معناى پیروى است و از اینرو به خواندن قرآن «تلاوت» گویند که آیات آن به دنبال هم بیان مىشوند.(35) پیروى واقعى از گوینده، به نقل دقیقِ کلمات و واژگان به کار رفته در کلام اوست؛ بنابراین در کاربرد تلاوت، لفظ نیز مورد نظر است. قرآن براى بیان آنچه از سوى خدا بر پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله فرود آمد، از «تلاوت» استفاده مىکند.
ب) «صُحُف»: «صُحف» جمع «صحیفه»، به معناى شىء گسترده است (ابنفارس، همان). عرب به هر چیزى که در آن مطلبى نگاشته شود «صحیفه» گوید. این واژه در دو مورد بر قرآن اطلاق شده و مراد از آن، تابلوهاى نورانى و غیرمادى است که وحى بر آنها ثبت است. این واژه بیانگر وجود ملفوظ و کتبى قرآن پیش از نزول است (طباطبائى، همان، ص202)؛ مانند:(36) «رَسُولٌ مِّنَ اللَّهِ یَتْلُواْ صُحُفًا مُّطَهَّرَةً» (بینه / 2).(37) به قرینه سیاق، فاعلِ فعل «یتلو» (مىخواند) پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله است و بر این دلالت دارد که آن حضرت، آیات الهى را از روى آن «صحف» مىخوانده است. از اینکه صحف با «مطهره» وصف شده، استفاده مىشود که آن صحف مادى نیست؛ زیرا این وصف در مورد شىء مادى به کار نمىرود؛ بنابر این مراد از صحف اوراق مادىاى نیست که قرآن پس از نزول، روى آنها نوشته شده است.
روایاتى نیز بر وحیانى بودن الفاظ قرآن کریم دلالت دارند. على بن سالم از پدرش نقل کرده است که از امام صادق علیهالسلام در مورد قرآن کریم پرسیدم، حضرت فرمودند: «کلام الله و قول الله و کتاب الله و وحى الله» (مجلسى، ج92، ص116). تمام واژگانى که در این روایت آمده است بر لفظ اطلاق مىشود.
7. نتیجه
اثبات الهى بودن الفاظ قرآن علاوه بر اعجاز بیانى این کتاب الهى و درنتیجه، عدم جواز جایگزین کردن واژگان آن و یا هر نوع تغییر دیگر،(38) دو اثر مهم در فهم و تفسیر دارد:
1. 7. معیار بودن عبارات موجود قرآن در فهم
وقتى الهى بودن الفاظ قرآن اثبات شد، متن آن معیار قواعد عربى خواهد بود؛ بنابراین، اگر برخى از قواعد علم صرف، نحو، معانى و بیان با عباراتى از قرآن کریم ناسازگار باشد، این ناسازگارى دلیل عدم صحّت یا، دست کم نشانه ضعف آن قاعده است، از اینرو، ادیبان مسلمان هر گاه قاعدهاى ناسازگار با قرآن در ادبیات عربى استنباط کنند در فهم خویش تأمل مىنمایند و خود را به خطا مىدانند (معرفت، 1415ق، ج1، ص373).
2. 7. ضرورت نکتهسنجى در تفسیر تعابیر و کلمات قرآن
توجه به حروف و هیأت کلمهها و جایگاه آنها در جمله، در فهم معناى متن نقش اساسى دارد. وقتى ثابت شد واژگان و ساختار قرآن، الهى است، نکتهسنجى و تیزبینى در فهم آن ضرورت بیشترى خواهد داشت؛ زیرا سخن خداى آگاه به همه ظرافتها و اسرار با سخن انسان محدود بسیار متفاوت است.
منابع
ابنفارس، احمد، (1410ش). معجم مقاییس اللغه. بیروت، دارالاسلامیة.
ابنسینا، (1380ق). الشفاء، الالهیات. راجعه و قدّم له، الدکتور ابراهیم مذکور. القاهره.
ابنسینا، (1405ق). الشفاء، المنطق. قم، منشورات مکتبة آیةالله العظمى المرعشى النجفى.
ابوزید، نصرحامد (1380ش). معناى متن. ترجمه مرتضى کریمىنیا. تهران، طرح نو.
ابوزید، نصرحامد (پاییز1376ش)، «تاریخمندى، مفهوم پوشیده ومبهم». ترجمه وتحقیق محمدتقى کرمى. نقد و نظر، ش12.
اتین، ابراهیم، (1381ش). «رابطه لفظ و دلالت». ترجمه سید حسین سیدى. کیهان فرهنگى.
احمدى، احمد، (1381ش). پادزهر در دفع انکار نزول وحى. چ1، تهران، زلال کوثر.
احمدى، بابک، (1372ش). ساختار و تأویل متن. تهران، نشر مرکز.
احمدى، بابک، 1371ش). از نشانههاى تصویرى تا متن. تهران، نشر مرکز.
اختیار، منصور، (1348ش). معنىشناسى. تهران، انتشارات دانشگاه تهران.
بابایى، علىاکبر (1379ش). روششناسى تفسیر قرآن کریم. قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه؛ تهران، سازمان سمت.
باطنى، محمدرضا، (1370ش). درباره زبان، مجموعه مقالات. تهران، مؤسسه انتشارات آگاه.
بحرانى، سید هاشم، (1417ق). البرهان فى تفسیر القرآن. تهران، مرکز الطباعة و النشر فى مؤسسة البعثة.
میشل، توماس، (1377). کلام مسیحى. ترجمه حسین توفیقى. قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب.
پالمر، ریچارد، (1377ش). علم هرمنوتیک. ترجمه محمّد سعید حنایى کاشانى. تهران، انتشارات هرمس.
پالمر، فرانک، (1366ش). نگاهى تازه به معنىشناسى. ترجمه کورش صفوى. تهران، مرکز نشر.
جوهرى، اسماعیل (1376ش). الصحاح. بیروت، دارالعلم للملایین.
حائرى، عبدالکریم، (1408ق). درر الفوائد. قم، مؤسسة النشر الاسلامى.
حائرى، مهدى، (1379ش). فلسفه تحلیلى. تهران، دانش و اندیشه معاصر.
حجازى، محمد محمود، (1413ق). التفسیر الواضح. ط10، بیروت، دارالجیل.
خراسانى، آخوند محمدکاظم، (1410ق). درر الفوائد فى الحاشیه على الفرائد. تهران، مؤسسة الطبع و النشر.
خراسانى، (1409ق). کفایة الاصول. قم، مؤسسة آلالبیت لاحیاء التراث.
خرمشاهى، بهاءالدین، (بهار 1374). «بازتاب فرهنگ زمانه در قرآن»، بینات. سال دوم، ش1، مسلسل 5.
رازى الشافعى، محمد بن عمر بن الحسین بن الحسن فخرالدین، (1412ق). التفسیر الکبیر او مفاتیح الغیب. بیروت، دارالکتب العلمیه.
راغب اصفهانى، ابوالقاسم حسین، (بىتا). معجم مفردات الفاظ القرآن. تحقیق ندیم مرعشى. دارالکتب العربیّة.
ریختهگران، محمدرضا، (1378ش). هرمنوتیک و منطق. تهران، نشر کنگره.
زرقانى، محمدعبدالعظیم، (1408ق). مناهل العرفان فى علوم القرآن. بیروت، دارالفکر.
زرکشى، بدرالدین محمّد بن عبدالله، (1408ق). البرهان فى علوم القرآن. بیروت، دارالکتب العلمیة.
سبحانى، جعفر، (1411ق). الالهیات على هدى الکتاب و السنّة و العقل. بقلم الشیخ حسن المکى. قم، منشورات المرکز العالمى للدراسات الاسلامیة.
سروش، عبدالکریم، (1372ش). فربهتر از ایدئولوژى. تهران، مؤسسه فرهنگى صراط.
سروش، عبدالکریم، (1373ش). قبض و بسط تئوریک شریعت. مؤسسه فرهنگى صراط.
سروش، عبدالکریم، (1376). «پلورالیزم دینى (مصاحبه)»، کیهان. ش40.
سروش، عبدالکریم، (1378ش). بسط تجربه نبوى. تهران، مؤسسه فرهنگى صراط.
صدرالدین شیرازى، محمد بن ابراهیم، (1371ش). مفاتیح الغیب. ترجمه محمدخواجوى. تهران، انتشارات مولى.
طبرسى، الفضل بن الحسن، (1408ق). مجمع البیان فى تفسیر القرآن. بیروت، دارالمعرفة للطباعة و النشر.
طباطبایى، محمد حسین، (1372ق). المیزان فى تفسیر القرآن. تهران، دارالکتب الاسلامیة.
طوسى، ابوجعفر محمد بن الحسن، (1409ق). التبیان فى تفسیر القرآن. قم، مکتبة الاعلام الاسلامى.
طوسى، نصیرالدین، (1403ق). شرح الاشارات و التنبیهات. تهران، دفتر نشر کتاب.
غروى النائینى، محمد حسین، (1404ق). فوائد الاصول. قم، مؤسسة النشر الاسلامى.
فراهیدى، خلیل بن احمد، (1414ق). ترتیب کتاب العین. تهران، انتشارات اسوه.
فرید وجدى، محمد، (1343ق). دایرة المعارف القرن الرابع عشر و العشرین. الطبعة دائرة المعارف القرن العشرین.
فیومى، احمد بن محمد، (1405ش). مصباح المنیر. قم، دارالهجرة.
کریمى، مصطفى، (1381ش). «هزار جامه ناموزون بر قامت متن»، قبسات. ش23.
کورنزهوى، دیوید، (1371ش). حلقه انتقادى. ترجمه مراد فرهادپور. تهران، انتشارات گیل و روشنگر.
لاریجانى، صادق، (1375ش). فلسفه تحلیلى (3). قم، نشر مرصاد.
لاریجانى، صادق، (1370ش). معرفت دینى. تهران، مرکز ترجمه و نشر کتاب.
مجلسى، محمدباقر، (1403ق). بحارالانوار. بیروت.
مظفر، محمدرضا، (1388ق). المنطق. النجف، مطبعة النعمان.
معرفت، محمدهادى، (1415ق). التمهید علوم القرآن. قم، مؤسسة النشر الاسلامى.
مولوى بلخى، جلالالدین محمد، (1372ش). مثنوى معنوى. تهران، انتشارات بهزاد.
نوفان عبیدات، عبدالکریم، (1419ق). عالم الجنّ فى ضوء الکتاب و السنة. دارالشبیلیا للنشر و التوزیع.
پترسون مایل وهمکاران،(1376ش). عقل واعتقاد دینى، ترجمه احمد(آرش) نراقى وابراهیم سلطانى. تهران، طرحنو.
موسوى الخوئى، السید ابوالقاسم، (1410ق). محاضرات فى اصول الفقه. مقرر محمد بن اسحاق الفیاض. قم، دارالهادى للمطبوعات.
واعظى، احمد (1377ش). «معنا و تفسیر»، معرفت. ش24.
هیک، جان، (1372ش). فلسفه دین. ترجمه بهرام راد. تهران، انتشارات بینالمللى الهدى.
وات، مونتگمرى، (1344ش). محمد، پیامبر سیاستمدار. ترجمه اسماعیل ولىزاده. تهران، انتشارات کتابفروشى اسلامى.
رشید رضا، سید محمد، (1352ق). الوحى المحمدى. مؤسسة عزالدین.
Culler, Jonathan, (1998). "Structuralism" in the Routledge Encyclopedia of philospophy. ge. ed. Edward Craic.
Eco, Umberto, (1994). The Limits of Interpretation. Indiana University Press.
Palmer, Richard E. (1969). Hermeneutics: Interpetation Theory in Schleiecmachre. Dilthey. Heidegger and Gadamer. Evanston: Notheastern University press.
Watt. W. Montegmery, (1977). Introdaction to the Quran. Einburg Univercity Press, paperback editin.
________________________________________
1 عضو هیئت علمى علوم قرآنى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(ره).
2. Sussur, D, F.
3. Palmer
4. وى در جایى دیگر مىآورد: «عبارات گرسنه معانىاند، نه آبستن آنها، گرچه هر غذایى هم ذائقه آنها را خرسند نمىکند» (1373، ص287ـ288). «کتاب و سنت هر تفسیرى را برنمىدارد؛ همچنانکه طبیعت هر تفسیرى را نمىدارد» (همان، ص367). از دو عبارت اخیر استفاده مىشود که او نظریه گادامر را به آن افراطى قبول ندارد و یا حداقل، در کلام ایشان تناقض وجود دارد.
5. برخى این لازمه را قبول داشته و گفتهاند: «یک عبارت در چند جهان متکلم چند معنا دارد» (سروش، 1373، ص113).
6. درباره رابطه لفظ و معنا میان دانشمندان سه گرایش مطرح است: طبیعتگرایى (اتین، ص5)، قراردادى (موسوى، 1410ق، ج1، ص38) و قول به تفصیل (باطنى، 1375، ص118 و 119).
7. مراد از مدلول تصورى، معنایى است که در برخورد اول با یک سخن، با توجه به معانى الفاظ و قواعد حاکم بر هیأت و ترکیبات و قراین متصل به کلام، براى خواننده یا شنونده آگاه از معانى کلمات و قواعد حاکم بر هیأت و ترکیبات، حاصل مىشود.
8. این نظریه به «فرگه» و «راسل» نسبت داده مىشود و بیان جدیدى از آن را ویتگنشتاین ارائه داده است (لاریجانى، 1375، ص120ـ121).
9. لفظ از لحاظ دلالت بر معنا به چند قسم تقسیم مىشود: مختص، مشترک، مرتجل، منقول، حقیقت و مجاز. لفظ مختص آن است که بیش از یک معنا ندارد. مشترک، لفظى است که معناى حقیقى متعددى دارد. مرتجل آن است که لفظ از معناى حقیقى خود به معناى دیگر، بدون لحاظ مناسبت بین دو معنا، نقل مىشود؛ اگر این انتقال به لحاظ مناسبت باشد آن را منقول گویند. حقیقت و مجاز آن لفظى است که در چند معنا استعمال مىشود، ولى فقط براى یک معنا وضع شده و در دیگر معانى، به خاطر پیوندى که با معناى حقیقى دارند، استعمال مىشود (مظفر، 1388ق، تقسیمات الفاظ).
10. براى معناى متن چند گزینه مىتوان ارائه داد: 1. معنایى که یک عبارت با توجه به معانى واژگان و هیأت ترکیبى آنها مىتواند داشته باشد؛ 2. مدلول تصدیقى؛ یعنى معنایى که صاحب سخن قصد دارد آن را با سخن خود به مخاطبان بفهماند؛ 3. آنچه مفسر از متن مىفهمد. در این نوشتار مراد ما از معناى متن، معناى دوم، یعنى مراد صاحب سخن است.
11. زرکشى در این باب سه قول را نقل مىکند: 1 ـ لفظ و معنا هر دو از خداوند است؛ 2 ـ لفظ و معنا هر دو از پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله است ؛ 3 ـ محتوا از خدا و لفظ از جبرئیل است (ر.ک: زرکشى، 1408ق، ج1، ص291).
12. «اى کسى که قرآن بر او نازل شده است به یقین تو جن زدهاى».
13. «و نیک مىدانیم که آنان مىگویند جز این نیست که بشرى به او مىآموزد [نه چنین نیست زیرا] زبان کسى که [این] نسبت را به او مىدهند غیر عربى است و این [قرآن] به زبان عربى روشن است».
14. «و اگر در آنچه بر بنده خود نازل کردهایم شک دارید، پس، اگر راست مىگویید، سورهاى مانند آن بیاورید و گواهان خود را غیر خدا فرا بخوانید. پس اگر نکردید و هرگز نمىتوانید...».
15. اینکه در برخى موارد، هنگام نزول وحى چهره حضرت سرخ مىشد و عرق از جبینش جارى مىگشت. این حالت، اولاً، تنها هنگام نزول وحى بوده است؛ ثانیا، طبق بیان امام صادق علیهالسلام این حالت در وحى مستقیم و بىواسطه و به علت سنگینى آن بوده است که قرآن در مورد آن مىفرماید: «إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً؛ درحقیقت، ما به زودى به تو گفتارى گران القا مىکنیم» (مجلسى، 1412ق، ج18، ص270).
16. «جز از آنچه به من وحى مىشود، پیروى نمىکنم».
17. «آیا در قرآن نمىاندیشند؟ اگر از جانب غیر خدا بود، قطعا در آن اختلاف بسیارى مىیافتند حال که در قرآن اختلاف نیست؛ پس معلوم مىشود از طرف خداست».
18. «الف، لام، میم. رومیان شکست خوردند در نزدیکترین سرزمین، ولى پس از شکستشان، طى چند سال به زودى پیروز خواهند شد».
19. بگو: آن را کسى نازل ساخته است که راز آسمانها و زمین را مىداند.
20. مانند: سوره جن و سوره قلم، آیه 51 که در آنها به وجود جن و قرآن گوش دادن آنها اشاره شده و نیز روایاتى که در این باب آمده است؛ مثلاً حضرت على علیهالسلام مىفرماید: «العین حق» (نهجالبلاغه، کلمه قصار 400) و مراد از حق، حقیقت داشتن است و نیز (ر.ک: توفان عبیدات، 1419ق، ص79ـ89 و 110ـ170 و نیز طبرسى، همان، ج5ـ6، ص26).
21. به برخى از روشنفکران وطنى چنین اعتقادى نسبت داده مىشود (ر.ک: احمدى، 1381ش، ص12، پاورقى1).
22. «(گویند:) بگیرید او را و در غل کشید و آنگاه میان آتشش اندازید».
23. «در حقیقت قرآن گفتارى روشنگر است».
24. «به راستى که این کتاب ارجمند است. از پیش روى آن و از پشت سرش باطل به سویش نمىآید و وحى [نامه]اى است از حکیمى ستوده».
25. «و آنچه از کتاب به سوى تو وحى کردهایم، خود حق است».
26. «آیا خواستار حکم جاهلیتاند؟ براى مردمى که یقین دارند، داورى چه کسى از خدا بهتر است؟»
27. «تا آنگاه به غروبگاه خروشید رسید، به نظرش آمد که [خورشید] در چشمه گلآلود، غروب مىکند».
28. دیدگاه غالب یهودیان قدیم و مسیحیان کاتولیک و پروتستانهاى محافظهکار بر الهى بودن الفاظ کتاب مقدس بوده است (پترسون، 1376ش، ص438؛ هیک، 1373ش، ص119ـ120)؛ ولى اکنون اقلیت بسیار ناچیزى گمان مىکنند کتاب مقدس همان الفاظ الهام شده است (میشل، 1377ش، ص26).
29. امام صادق علیهالسلام در جواب سؤال از معناى آیه شریفه «بِلِسَانٍ عَرَبِىٍّ مُبِینٍ» فرمودند: زبان عرب گویایى دیگر زبانها را دارد، اما زبانهاى دیگر گویایى زبان عربى را ندارند (حسینى بحرانى، 1415ق، ج4، ص188).
30. ر.ک: یوسف / 2؛ زمر / 28؛ شعراء / 193ـ195؛ فصلت / 3 و زخرف / 3.
31. مانند طارق / 13؛ الحاقه / 4 و تکویر / 19.
32. «با آنان ننشینید تا به گفتارى دیگر بپردازند...» (و نیز ر.ک: انعام / 68؛ جاثیه / 6؛ ذاریات / 24؛ مرسلات / 50).
33. «الله نزل احسن الحدیث، یعنى قرآن، سماه الله حدیثا لأنه کلام الله. الکلام سمى حدیثا کما یسمّى کلام النبى صلىاللهعلیهوآله حدیثا...» (طبرسى، همان، ج7ـ8، ص772). وى در وجه اطلاق احسن الحدیث بر قرآن کریم، چنین مىنویسد: «چون در حدى بالاى فصاحت قرار دارد و به جهت اعجاز و اشتمال بر آنچه مکلّف بدان نیاز دارد، احسن الحدیث نامیده شده است» (همان). علامه طباطبائى وجه اطلاق «احسن الحدیث» بر قرآن کریم را این گونه بیان نموده است: «احسن الحدیث به معناى «احسن القول» است و چون قرآن مشتمل بر حق محض است، بدون آنکه باطلى در آن راه یافته باشد، «احسن الحدیث» نامیده شده است» (طباطبایى، همان، ج17، ص256).
34. «اوست [آن خدایى] که این کتاب را بر تو فرو فرستاد؛ برخى از آن، آیههاى محکماند که آنها اصل کتاباند و برخى دیگر متشابهاند... ».
35. ابنفارس گوید: «تلى: اصل واحد و هو الاتباع... و منه تلاوة القرآن، لانّه یتبّع آیة بعد آیة» (ابنفارس، همان ماده تلو).
36. و نیز «کَلاَّآ إِنَّهَا تَذْکِرَةٌ * فَمَن شَآءَ ذَکَرَهُ * فِى صُحُفٍ مُّکَرَّمَةٍ * مَّرْفُوعَةٍ مُّطَهَّرَةِ * بِأَیْدِى سَفَرَةٍ» (عبس / 11ـ15).
37. فرستادهاى از جانب خدا که (بر مردم) صحیفههایى پاک را تلاوت کند.
38. این نوع تغییرات چند صورت دارد: الف) در اعراب کلمه، اعم از تغییر معنا و غیر آن، مانند: «هَـآؤُلاَآءِ بَنَاتِى هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ» (هود / 78) با نصب و رفع «اطهر»؛ و مانند «رَبَّنَا بَـعِدْ بَیْنَ أَسْفَارِنَا» (سبأ / 19) به صورت ماضى و امر. ب) در حروف کلمه؛ مانند «کَیْفَ نُنشِزُهَا» (بقره / 259) با حرف زاء و راء. ج) در خود کلمه؛ مانند «کالصواف المنفوش» به جاى «کَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ» (قارعه / 5). د) تقدیم یا تأخیر؛ مانند: «جَآءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ» (ق / 19) و سکرة الحق بالموت. ه ) زیاده و نقصان؛ مانند: «وَ مَا عَمِلَتْهُ أَیْدِیهِمْ» (واقعه / 35) و ما عملته (ر.ک: طوسى، 1409ق، مقدّمه).