آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۱۱

چکیده

متن

مقدمه
تا حدود نیمه‏ى دوم قرن بیستم، قاطبه عالمان و فیلسوفان به علم ارج بسیار مى‏نهادند. علمى` بودن استدلال‏ها، ادعاها و آثار تحقیقى، حاکى از نوعى امتیاز یا نوع خاصى اعتماد به آن‏ها تلقى مى‏شد. به نظر مى‏رسید که علم داراى شیوه‏اى خاص به نام روش علمى` است. در ابتداى قرن بیستم، پوزیتیویست‏ها نظریه‏اى درباره‏ى روش علمى ارائه کردند که شامل جمع‏آورى «واقعیات» به وسیله مشاهده و آزمایش دقیق و سپس استنتاج نظریه‏ها و قوانین از آن واقعیات به مدد نوعى شیوه‏ى تعمیم بود. عده کثیرى از فلاسفه مشکلات اساسى این دیدگاه را آشکار کردند و نگتیویست‏ها ـــ همان ابطالگرایان ـــ روش دیگرى براى علم بیان کردند که عبارت بود از ارائه‏ى نظریه و سپس آزمودن آن با شواهد تجربى و سعى در ابطال آن. این نظریه‏هاى روش ـ معرفت‏شناختى جملگى خصلتى فلسفى ـــ یعنى، هنجارى ـ قراردادى ـــ دارند.
در نیمه‏ى دوم قرن بیستم، تحولى جدید در علم‏شناسى فلسفى رخ داد که به طور روزافزونى نظریه‏پردازى‏هاى روش‏شناسانه‏ى هنجارى ـ اعتبارى و توصیه و تجویزهاى منطقى ـ فلسفى درباره‏ى چگونگى کاوش‏هاى علمى را ناصواب و نابجا مى‏یافت و از آن‏ها اجتناب مى‏کرد؛ و در عوض مى‏کوشید تا هرگونه نظریه‏پردازى روش‏شناختى را با واقعیت بسیار پیچیده و متنوع شیوه‏هاى کاوش علمى در فرآیند تکوین علم ـــ بدان‏گونه که در تاریخ علم تحقق‏یافته است ـــ سازگار و همخوان کند. لازمه‏ى این رویکرد جدید، توجه بسیار جدى به تاریخ علم، و ضرورت پژوهش‏هاى موردى و موضوعى بود. این‏گونه پژوهش‏ها در تاریخ علم نشان داد که نظریه‏هاى علمى را نمى‏توان به‏طور قطعى اثبات یا ابطال‏کرد و بسیارى از رویدادهاى علمى، با روش‏هایى که فلاسفه‏ى تجربه‏گراىِ منطقى تجویز و توصیه مى‏کنند، رخ ننموده‏اند.
کتاب چگونگى علم (آنچه هرکس باید راجع به علم بداند)(1) یکى از آخرین پژوهش‏ها در تاریخ و جامعه‏شناسى علم است. این کتاب شامل هفت مطالعه‏ى موردى درباره‏ى برخى از رویدادهاى مهم علمى است و مشکلات اساسى این دیدگاه را که علم بر بنیان مطمئنى از مشاهده و آزمایش استوار است و نیز این که نوعى شیوه‏ى استنتاج وجود دارد که به مدد آن مى‏توان به نحو مقتضى نظریه‏هاى علمى را از آن بنیان اخذ کرد، مشخص و آشکار مى‏کند. این مطالعات نشان مى‏دهد که هیچ معیار و میزانى که بتواند صدق، یا حتى صدق احتمالى نظریه‏هاى علمى را اثبات، یا به‏طور قطعى ابطال کند، وجود ندارد.
نویسندگان کتاب، پروفسور هرى کالینز(2) و پروفسور تِروِر پینچ(3) هستند. هرى کالینز، استاد جامعه‏شناسى و رئیس مرکز علم‏شناسى در دانشگاه بَث(4) (انگلستان) و ترور پینچ، استاد گروه علم‏شناسى و فنّاورى‏شناسى دانشگاه کُرنل(5) امریکا این کتاب را اولین‏بار در سال 1993 و بار دوم در سال 1994 م منتشر کرده‏اند. در این مقاله تلاش شده است گزارش وافى مختصرى از هر فصل این کتاب ارائه کنیم.
1. معرفت خوردنى: انتقال شیمیایى حافظه
در سال 1950 میلادى، جیمز مک‏کانل(6) آزمایشى را با کرم‏هاى «پلانارین»(7) انجام داد. او تعدادى از این کرم‏ها را در ظرفى قرار داد و هم‏زمان با تاباندن نور، به آنها شوک الکتریکى داد. این عمل سبب تحریک کرم‏ها مى‏شد، به طورى‏که با پیچ‏وتاب دادن شدید بدنشان صداهایى تولید مى‏کردند. مک‏کانل این کار را در فواصل زمانى منظم تکرار کرد. پس از مدتى مشاهده کرد که کرم‏ها با تابیدن نور به بدنشان، بدون وارد کردن شوک الکتریکى به پیچ‏وتاب دادن بدن و تولید صدا مى‏پردازند. او نتیجه گرفت که هم‏زمانى میان تاباندن نور و دادن شوک الکتریکى، این مطلب را به کرم‏ها آموزش داده است که با احساس نور، بى‏درنگ واکنش شوک الکتریکى از خود نشان بدهند. مک‏کانل این کرم‏ها را «کرم‏هاى آموزش‏دیده»(8) نامید.
این کرم‏ها قابلیت بازسازى اعضاى جدا شده‏ى بدنشان را داشتند. مک‏کانل با قطع نیمه جلویى بدن کرم‏هاى آموزش‏دیده ـــ که مغز کرم در آن قرار داشت ـــ مشاهده کرد که نیمه‏ى باقى‏مانده، پس از بازسازى کل بدن کرم، همان رفتار کرم‏هاى آموزش‏دیده را از خود نشان مى‏دهد. او نتیجه گرفت که آموزش فقط با مغز کرم در ارتباط نیست، بلکه در سراسر بدن به صورت شیمیایى توزیع شده است. مک‏کانل کوشید با پیونددادن بخشى از بدن کرم‏هاى آموزش‏دیده به کرم‏هاى آموزش‏نیافته، آموزش را انتقال دهد، اما این کار با توفیق چندانى همراه نبود. بنابراین او آزمایش دیگرى را ترتیب داد. بعضى از این کرم‏ها بدن همدیگر را مى‏خوردند. مک‏کانل بخش‏هایى از بدن کرم‏هاى آموزش‏دیده را تکه‏تکه کرد و به کرم‏هاى دیگر خورانید و متوجه شد که کرم‏هایى که آن را خورده‏اند، بیش از کرم‏هاى دیگر در برابر نور واکنش نشان مى‏دهند.
مک‏کانل نتایج آزمایش‏هاى خود را در سال 1962 منتشرساخت. تصور این که حافظه آموزش‏دیده مى‏تواند با مواد شیمیایى انتقال یابد، سبب مناقشات شدیدى در علم شد. منتقدان مک‏کانل بر این باور بودند که کرم‏ها براى آموزش دیدن بسیار ابتدایى هستند و وى با این گمان که کرم‏ها در برابر واکنش به نور آموزش دیده‏اند، تنها خود را فریب‏داده و در واقع فقط سطح عمومى حساسیت به هر محرکى را در کرم‏ها افزایش‏داده است. تنها چیزى که از یک کرم به کرم دیگر منتقل‏شده، یک مادّه حساسیت‏زا بوده است نه حافظه‏اى خاص. دفاع در برابر این انتقاد، کارى مشکل بود. زیرا «آموزش‏دادن» بسیار مشابه «افزایش حساسیت» است. اما اگر کرم‏ها را به‏طور تصادفى در معرض محرک‏هاى نور و شوک الکتریکى قراردهیم و باز همان واکنش‏هایى را ببینیم که در کرم‏هاى منظما تحریک‏شده مى‏دیدیم، مى‏توانیم بگوییم که تنها افزایش حساسیت رخ‏داده است. على‏رغم این‏که چنین آزمایشى ساده به نظر مى‏رسد، انجام دادن آن و تکرارش براى کسانى که به موضوع علاقه‏مند بودند، با مشکلات فراوانى همراه بود. زیرا «آموزش‏دادن»، عملى ماهرانه است و آموزش‏دهندگان مختلف ممکن است از روش‏هاى آموزش مختلف، نتایج متفاوتى بگیرند. به همین سبب، بحث میان مک‏کانل و نقّادانش در سال 1964 با انتشار گزارشى در مجله‏ى تخصصى ـ تحقیقى رفتار حیوانى(9) به اوج خود رسید. در آن زمان تعیین برنده در این مناقشه‏ى علمى کار سختى بود. اما پیدا بود که ادعاى مک‏کانل از پذیرش کم‏ترى برخوردار است.
مک‏کانل دانشمندى غیرعادى بود. او هنجارها و قراردادهاى علمى دانشمندان را رعایت نمى‏کرد. وى در سال 1956، مجله‏اى تخصصى به نام ورم رانرز دایجست منتشرکرد و ادعا مى‏کرد که نامه‏هاى بسیارى در مورد تحقیقات بر روى کرم‏ها دریافت مى‏کند که در مجله به انتشار آن‏ها مى‏پردازد. یکى از آفت‏هاى آزمایش درباره‏ى کرم‏ها این بود که آزمایش‏ها به نظر ساده مى‏رسیدند. به همین سبب، از دانش‏آموزان دبیرستانى گرفته، تا دانشمندان متخصص، به انجام دادن آن مى‏پرداختند و مک‏کانل نتایج تمامى این افراد، از جمله دانش‏آموزان دبیرستانى را نیز در مجله‏اش منتشر مى‏کرد که این امر موجب تردید در اعتبار کارهاى علمى مک‏کانل و مجله‏اش مى‏شد.
در سال 1967، مک‏کانل مجله‏ى دیگرى به نام مجله‏ى تخصصى روان‏شناسى زیستى(10) منتشر ساخت. این مجله بیش‏تر از مجله قبلى‏اش از موازین مقبول جامعه‏ى علمى پیروى مى‏کرد. با این همه، این مجله نیز هیچ‏گاه به عنوان یک مجله‏ى تخصصى علمى پذیرفته نشد. از آن‏جا که اکثر مقالات مک‏کانل در مجله‏هاى خودش منتشر مى‏شد، دانشمندان آن‏ها را زیاد جدّى نمى‏گرفتند.
باید توجه کرد که در تمام جوامع علمى، مجموعه‏ى ویژه‏اى از باورها و پیش‏پندارها، شامل تعهدات مابعدالطبیعى، نظرى، ابزارى و روش‏شناختى، سنت علمى آن جامعه را تشکیل مى‏دهند. پژوهش محققانى که در جامعه‏ى علمى مشغول‏اند، مبتنى بر سنت علمى حاکم بر آن جامعه است. این سنت علمى است که به دانشمند مى‏گوید مسئله‏اى که باید به جست‏وجوى پاسخ آن بپردازد چیست و پاسخ‏ها باید در قالب کدام مفاهیم و اصطلاحات صورت‏بندى شوند و با کدام اصول و نظریه‏ها سازگارى داشته باشند و به چه شیوه‏اى ارائه و بیان گردند و در کدام مجله‏ى تخصصى منتشر شوند، تا مقبولیت اولیه را بیابند و موردتوجه واقع شوند. در واقع، «جامعه علمى، سنت‏هاى اعلام شده‏ى ویژه‏ى خودش را دارد» (ص13). پژوهشگر یک جامعه علمى این سنت‏ها را نه به صورت مجرد در قالب قوانین و اصول، بلکه در حین آموزش آن علم، هنگامى که به عنوان دانشجو یا دستیار محقق ارشدى مشغول به کار بوده، فرا مى‏گیرد. به همین سبب دانشمندانى که در جامعه‏ى علمى خاصى به کار مشغول‏اند، از قوانین و موازین یکسانى براى کاوش علمى و چگونگى بیان و انتشار آن تبعیت مى‏کنند که همین امر موجب توسعه علم در آن جامعه مى‏شود. به عبارت دیگر، این سنت‏ها در واقع تعهدات و اجماع‏هاى آشکار در یک جامعه‏ى علمى هستند که لازمه‏ى پیشرفت پژوهش‏هاى علمى‏اند. از این رو دانشمندان، آگاهانه یا ناآگاهانه، رعایت آن‏ها را بر خود واجب مى‏دانند.
اعتبار فعالیت پژوهشى هر دانشمند به رعایت این سنت‏ها وابسته است. و هرکسى که این سنت‏ها را رعایت نکند، کارش نه‏تنها بى‏اعتبار مى‏شود، بلکه مطرود جامعه‏ى علمى نیز واقع مى‏شود. و این دقیقا همان چیزى است که براى مک‏کانل رخ داد. گرچه محتواى تحقیقات مک‏کانل بسیار جالب بود، امّا وى در ارائه و بیان آن‏ها از آداب جامعه علمى پیروى نکرد. از این رو، دانشمندان آن را جدى نگرفتند. او از این نکته غافل بود که: «در رقابت بین ادعاهاى علمى، روش بیان و ارائه، به اندازه محتوا [ادعاى علمى] مهم است» (ص13؛ تأکید اضافه شده).
2. دو آزمایشى که نظریه‏ى نسبیت را ثابت` کردند
بخش اول: آیا زمین در دریاىِ اِترى شناور است؟
در اواخر قرن نوزدهم این اعتقاد رواج داشت که امواج نورانى در فضا از میان یک ملأ غیرمادى به نام «اتر» عبور مى‏کنند. طبق این اعتقاد، اتر همچون دریایى بود که زمین و اجرام سماوى دیگر در آن شناور بودند. بنابراین، وقتى زمین حول مدارش به دور خورشید یا حول محور خود مى‏چرخید، باد اترى به وجود مى‏آمد. حال اگر پرتو نورى بر روى زمین گسیل مى‏شد، برحسب آن‏که این پرتو، موافق جهت باد اترى یا مخالف آن بود، در جهت‏هاى مختلف، سرعت‏هاى مختلف مى‏یافت. بر این اساس، آلبرت مایکلسن(11) و آرثار مورلى(12) در سال 1887 میلادى آزمایشى را طراحى کردند، تا با تعیین سرعت‏هاى نور در جهات مختلف، سرعت باد اترى را به دست آورند.
آن‏ها دستگاهى با دومحور عمود بر هم طراحى کردند که مى‏توانست بر روى صفحه‏اى که قرار داشت دَوران نماید. پرتو فرستاده شده از منبع نور، با آینه‏اى نیمه‏مات، به دو پرتو تقسیم مى‏شد که در طول محورهاى عمود بر هم حرکت مى‏کردند. برحسب آن‏که یکى از محورها در جهت حرکت باد اتر است، طبق قانون سرعت‏هاى نسبى فیزیک نیوتنى، سرعت نور در طول یکى از محورها بیش از دیگرى مى‏شد و درنتیجه، پرتوهاى نور پس از بازتاب از آینه‏هایى که در انتهاى محورها قرار داشتند، دوباره با هم ترکیب مى‏شدند و باریکه‏هایى از نورهاى شدید و ضعیف را بر روى پرده تشکیل مى‏دادند. مشاهدات باید در فصل‏هاى مختلف ـــ به سبب چرخش زمین حول خورشید ـــ و در زمان‏هاى مختلف یک روز ـــ به سبب چرخش زمین حول محورش ـــ تکرار مى‏شد. از این رو، باید دستگاه بر روى صفحه‏اى که قرار داشت، مى‏چرخید و این امر موجب ارتعاشاتى مى‏شد که ممکن بود تأثیر بسیار مهمى در نتایج آزمایش داشته باشد. پس از آزمایش، مایکلسن و مورلى با کمال تعجب دریافتند که نتیجه آزمایش منفى است. به عبارت دیگر، هیچ مشاهده‏اى انجام نشد که نمایانگر حرکت زمین در باد اترى باشد.
آزمایش بار دیگر در سال 1887 انجام شد و همان نتایج منفى به دست آمد. فیزیک‏دانان براى تبیین نتایج منفى آزمایش، نظریه‏هاى مختلفى ارائه کردند. مثلاً لورنتس(13) فرض کرد که طول محورهاى دستگاه در حرکت، در داخل اتر کوتاه‏تر مى‏شود. نتایج منفى آزمایش همچون اعوجاجى در فیزیک نیوتنى بود که کسى نمى‏توانست تبیین مناسبى براى آن بیابد. تا آن‏که در سال 1900 اینشتاین مقاله مشهور خود درباره نسبیت خاص را منتشر کرد. طبق نظریه‏ى نسبیت خاص، سرعت نور در همه جهات در فضا ثابت فرض مى‏شد. بنابراین، سرعت نور در طول محورهاى دستگاه مایکلسن و مورلى، چه در جهت باد اترى باشد و چه نباشد، تغییرى نمى‏کرد. به همین سبب نتیجه آزمایش همواره منفى بود. بدین‏گونه مایکلسن و مورلى توانستند در پرتو نظریه‏ى نسبیت خاص توجیهى براى نتایج منفى آزمایش خود بیابند.
جالب توجه این است که در متون درسى فیزیک، آزمایش مایکلسن و مورلى به گونه‏اى بیان مى‏شود که براساس نتایج منفى آن، اینشتاین نظریه نسبیت خاص را بیان مى‏کند. حال آن‏که، این مایکلسن و مورلى بودند که براساس نظریه‏ى نسبیت خاص، تفسیر مجددى از آزمایش خود ارائه دادند. در واقع اینشتاین، براساس تحلیل‏هاى کاملاً نظرى، سرعت نور را در تمامى جهات ثابت فرض کرده بود.
نظریه‏ى نسبیت خاص هیچ دلیلى براى وجود اتر نمى‏دید. اما اتر موضوعى نبود که به این راحتى کنار گذاشته شود. در این میان، آزمایش مایکلسن و مورلى، آزمایش تأیید کننده‏ى نسبیت خاص به حساب مى‏آمد. از این رو، این آزمایش تا پایان جنگ جهانى دوم بارها تکرار شد.
در سال 1920 میلادى، دیتون میلر(14) به تشویق اینشتاین و لورنتس، آزمایش مایکلسن و مورلى را در ارتقاع 6000 فوتى در قله ماوْنت ویلسن تکرار کرد. آزمایش‏هاى وى بسیار دقیق‏تر از آزمایش‏هاى مایکلسن و مورلى بود. در کمال تعجب نتایج آزمایش وى مثبت و حاکى از وجود باد اترى بود. در واکنش به این آزمایش، مایکلسن در سال 1930، آزمایش دیگرى را در رصدخانه ماوْنت ویلسن، در قله کوهى به همین نام انجام داد و نتایج منفى به دست آورد. سپس میلر در مقاله‏اى نشان داد که مایکلسن در آزمایشش کلیه‏ى شرایط آزمایش او را رعایت نکرده و به همین سبب به نتایج منفى دست یافته است. سرانجام، ارائه نظریه نسبیت عام و آزمایش‏هاى ادینگتون تأیید دیگرى براى نظریه نسبیت اینشتاین بود. بنابراین، جامعه فیزیک‏دان‏ها به درست بودن نظریه نسبیت اطمینان یافتند و نتایج آزمایش‏هاى میلر را به کلى نادیده گرفتند.
از نظر کالینز و پینچ، اعوجاج‏ها در علم به دو گونه‏اند. بعضى اوقات اعوجاج‏ها به صورت دردسرهاى جدى` هستند که بنیان‏هاى نظریه حاکم بر جامعه علمى را هدف قرار مى‏دهند و با وجود این، در برابر تمام تلاش‏هاى اعضاى جامعه‏ى علمى براى رفع آن، سرسختانه مقاومت مى‏ورزند، تا این‏که نظریه‏اى تازه جایگزین آن شود. گاهى هم اعوجاج‏ها به شکل مزاحم`هایى براى نظریه ظاهر مى‏شوند که دانشمندان مى‏کوشند با تأویل و تفسیر، آن‏ها را کنار گذارند و نادیده بگیرند. این‏که اعوجاج‏ها چگونه ظاهر مى‏شوند، به میزان اعتقاد دانشمندان به نظریه‏اى که اعوجاج در آن رخ داده بستگى دارد. اگر نظریه‏اى جدید مقبول دانشمندان واقع شود، اعوجاج‏ها به عنوان دردسرهاى جدى براى نظریه‏ى پیشین درنظر گرفته مى‏شوند و سرانجام موجب طرد آن مى‏گردند. امّا اگر هیچ جانشینى براى نظریه‏ى حاکم پیدا نشود که بتواند حمایت دانشمندان را به خود جلب کند، اعوجاج به عنوان مزاحمى` براى نظریه در نظر گرفته مى‏شود و با تأویل و تفسیرهاى انجام شده، نادیده انگاشته مى‏شود.
نتایج آزمایش مایکلسن و مورلى در ابتدا به عنوان اعوجاجى براى نظریه‏ى اترى مطرح شد. پس از ارائه‏ى نظریه‏ى نسبیت و جلب حمایت دانشمندان از آن، این نتایج به عنوان دردسرهاى جدى` براى نظریه‏ى اترى مطرح شد که سرانجام به طرد آن نظریه انجامید. پس از این‏که جامعه علمى نسبیت را پذیرفت این نتایج، از اعوجاج به شواهد` تأییدکننده‏ى نظریه‏ى نسبیت تبدیل شد و بعد از آن‏که میلر نتایج آزمایش‏هاى خود را انتشار داد، نتایج وى بار دیگر به عنوان اعوجاج مطرح شد، امّا این بار براى نظریه‏ى نسبیت. با وجود آن که آزمایش میلر با دقت بیشترى نسبت به آزمایش مایکلس ـ مورلى انجام شده بود، این نتایج به عنوان مزاحم‏هایى براى نظریه‏ى نسبیت نگریسته شدند زیرا جامعه‏ى علمى، نظریه‏ى نسبیت را پذیرفته بود و خواستار تغییر آن نبود. بنابراین، نتایج میلر به عنوان مزاحم`هایى براى نظریه‏ى نسبیت، نادیده انگاشته شد. با توجه به این تحولات، کالینز و پینچ به درستى قائل مى‏شوند که «نتیجه یک آزمایش، تنها بر دقتى که بر آن اساس آزمایش، طرح و انجام شده است، وابسته نیست بلکه به آنچه مردم حاضرند بدان معتقد شوند، بستگى دارد» (ص42، تأکید اضافه شده).
بخش دوم: آیا ستارگان در آسمان جابه‏جا مى‏شوند؟
در سال 1916 میلادى، اینشتاین نظریه نسبیت عام خود را منتشر کرد. برطبق این نظریه، آثار گرانشى با سرعت نور منتشر مى‏شوند. هم‏چنین، نور هنگام عبور از کنار اجسام سنگین منحرف مى‏شود. البته فیزیک نیوتنى نیز انحراف نور هنگام عبور از کنار اجسام سنگین را پیش‏بینى کرده بود اما مقدار انحرافى که نظریه نسبیت پیش‏بینى مى‏کرد، تقریبا دوبرابر مقدار پیش‏بینى شده‏ى نظریه نیوتن بود. براى تأیید پیش‏بینى نظریه‏ى نسبیت عام، ادینگتون آزمایشى طراحى کرد تا میزان انحراف نور ستارگان هنگام گذر از نزدیکى خورشید را به دست آورَد. اندازه‏گیرى مقدار این انحراف بسیار مشکل بود زیرا میزان این انحراف طبق نظریه نسبیت و فیزیک نیوتنى بسیار ناچیز بود. این آزمایش باید هنگام کسوف انجام مى‏شد تا نور خورشید موجب اختلال اندازه‏گیرى نشود. روش آزمایش بدین‏گونه بود که بخشى از آسمان که ستاره موردنظر در آن‏جا بود، باید چندین روز قبل و بعد از آزمایش عکس‏بردارى مى‏شد و این عکس‏ها با عکس‏هاى برداشته شده از ستاره در هنگام کسوف مقایسه مى‏گردید. میزان جابه‏جایى در مکان ستاره، اندازه‏ى انحراف نور را نشان مى‏داد. ناچیز بودن میزان این انحراف احتمال خطا را افزایش مى‏داد و مقایسه‏ى عکس‏ها به دقت فراوانى احتیاج داشت. مناسب‏ترین مکان براى رؤیت کسوف سال 1918، برزیل و افریقاى جنوبى بود. ادینگتون گروهى از دانشمندان را به برزیل رهسپار کرد و خود به همراه همکارانش به افریقاى جنوبى رفت. یکى از مشکلات آنان چرخش مناسب تلسکوپ‏هایشان بود، تا با خنثى کردن گردش زمین بتوانند مکان واقعى ستاره را در آسمان تعیین نمایند. این کار در تلسکوپ‏هاى بزرگ، با امکاناتى که در آن‏ها تعبیه شده بود، به دقت انجام مى‏شد اما با تلسکوپ‏هاى دستى که آن‏ها با خود برده بودند، کار دشوارى بود و ممکن بود به راحتى موجب خطا در نتایج آزمایش شود. عامل مهم دیگرى که احتمال داشت آزمایش را به کلى مختل سازد، تغییرات آب و هوایى بود. متأسفانه گروه ادینگتون هنگام آزمایش با ابرهایى در آسمان مواجه شدند، اما با وجود این به عکس‏بردارى پرداختند.
ادینگتون با این پیشفرض به آزمایش پرداخته بود که درستىِ نظریه نسبیت عام را مسلّم مى‏پنداشت. از این‏رو، او هجده قطعه عکسى را که ستاره‏شناسان در برزیل گرفته بودند که پیش‏بینى فیزیک نیوتنى را تأیید مى‏کرد، به کلى نادیده انگاشت؛ در حالى‏که دو قطعه عکسى را که خود و گروهش در شرایط بَدِ جوّى در افریقاى جنوبى برداشته بودند، به عنوان شواهد تأییدکننده نظریه نسبیت عام ارائه کرد.
ادینگتون فیزیک‏دانى بود که گفته مى‏شد پس از اینشتاین، یگانه کسى است که نظریه‏ى نسبیت را مى‏فهمد. بنابراین، نتایجى که وى از آزمایش‏هایش ارائه کرد، تأیید نهایى نظریه‏ى نسبیت را در پى داشت.
مطابق تصور متداول عامیانه، معرفت علمى، معرفت اثبات‏شده‏اى است. نظریه‏هاى علمى به شیوه‏اى دقیق از آن دسته از یافته‏هاى تجربى اخذ مى‏شوند که با مشاهده و آزمایش به دست آمده‏اند. عقاید و سلیقه‏هاى شخصى و تخیلات نظرى جایگاهى در علم ندارند و سرانجام، معرفت علمى، معرفتى اطمینان‏بخش است زیرا به طور عینى اثبات شده است. امّا دیدیم که مشاهدات ادینگتون از علایق و عقاید شخصى وى جدا نبود. او نظریه‏ى نسبیت را پذیرفته است و بدان ایمان دارد. بنابراین، هنگامى که آزمایش‏ها را انجام داد، هر مشاهده‏اى را که مطابق اعتقاد شخصى‏اش به نسبیت بود، مشاهده‏ى درست` و مؤید نظریه‏ى نسبیت، و شواهدى را که مبطل و مخالف نظریه‏ى نسبیت مى‏یافت، غلط` مى‏دانست! بنابراین، آزمون‏هاى علمى مجموعه‏اى از آزمون‏هاى کور نیستند که مانع از بازیگرى مشاهده‏گر در مشاهدات گردند. در واقع، این آزمون‏هاى علمى نبودند که بر درستى نظریه‏ى نسبیت صحه گذاشتند بلکه پذیرش نسبیت توسط ادینگتون، به عنوان فیزیک‏دانى برجسته، سبب اجماع قاطع جامعه‏ى علمى در پذیرش نسبیت شد، عملى که از نظر کالینز و پینچ بیش‏تر به یک عمل سیاسى شباهت دارد.
3. خورشید در لوله‏ى آزمایش: داستان فیوژن سرد
در بیست و سوم مارس 1989، مارتین فلیش من(15) و استنلى پُنز(16) دو شیمى‏دان برجسته‏ى دانشگاه یوتا،(17) کشف مهمى را اعلام کردند. آنان معتقد بودند که توانسته‏اند واکنش «فیوژن»، منبع تولید انرژى در خورشید و بمب هیدروژنى، را در داخل یک لوله‏ى آزمایش مهار کنند. تجهیزات آزمایش آن‏ها بسیار ساده بود: یک لیوان آب سنگین، دو الکترود «پالادیوم» (کاتد) و «پلانتینیوم» (آند) و مقدارى نمک «لیتیم و تیروکساید» به عنوان هادى. با عبور ولتاژ پایین از الکترودها به مدت چند صد ساعت، واکنش فیوژن به صورت گرما و ذرات هسته‏اى آشکار مى‏شد. این واکنش، «فیوژن سرد» نام گرفت. از آن‏جا که فیوژن یکى از منابع عظیم تولید انرژى است که انسان قادر به کنترل آن نیست، این کشف گامى مهم و بزرگ در کنترل فیوژن تلقى شد که مى‏توانست داراى نتایج اقتصادى و تجارى بسیار مهمى باشد و جهانِ مواجه با بحران انرژى را به کلى دگرگون سازد.
قبل از پُنز و فلیش‏من، استیون جونز(18) در 1982 در دانشگاه بریگهام یانگ(19) به نتایج مشابهى در این باره رسیده بود که پُنز و فلیش‏من از آن آگاه بودند. اما به سبب عواید تجارى و اقتصادىِ این کشف و حق تقدم در ثبت آن، این دو گروه نه‏تنها با یکدیگر همکارى نکردند، بلکه دانشگاه یوتا معتقد بود که جونز نتایج گروه انرژى آن‏ها را دزدیده است. این دو گروه توافق کرده بودند که در 24 مارس 1989، مقالات جداگانه‏اى براى مجله‏ى نیچر(20) بفرستند و کشف خود را اعلام نمایند. در این میان، مجله‏ى تخصصى شیمى الکترو آنالیتیکال(21) مقاله‏اى از کارهاى اخیر پُنز درخواست نمود. از این رو، پُنز با وجود قرارى که با جونز گذاشته بود، مقاله‏اى در مورد فیوژن سرد نوشت. از سوى دیگر، به سبب فشارهاى دانشگاه یوتا، پنز و فلیش‏من قبل از انتشار مقاله، طى کنفرانس مطبوعاتى در بیست‏وسوم مارس کشف خود را اعلام کردند.
جونز پس از آگاهى از این موضوع بسیار عصبانى شد و تصمیم گرفت بى‏درنگ مقاله‏ى خود را به مجله‏ى نیچر بفرستد. پُنزو فلیش‏من براى جلوگیرى از انتشار مقاله‏ى جونز، یکى از دانشجویان خود را در 24 مارس به اداره‏ى پست فرستادند تا مانع ارسال مقاله شود. اما خوش‏بختانه هیچ مقاله‏اى از جونز پست نشد و تنها، مقاله‏ى پنز و فلیش‏من ارسال شد! براى تأیید ادعاى پنز و فلیش‏من، جامعه‏ى علمى باید به تکرار آزمایش‏هاى آن‏ها مى‏پرداخت. بنابراین، به جزئیات بیش‏ترى از چگونگى آزمایش احتیاج بود. اما پنز و فلیش‏من از دادن اطلاعات بیش‏تر طفره مى‏رفتند. گویا خود آنان نیز به نتایج آزمایش‏ها تردید داشتند. به همین سبب جامعه‏ى علمى، آن‏ها را به رازدارى در مورد نتایج و جزئیات آزمایش‏هایشان متهم نمود.
با این همه، بسیارى از فیزیک‏دانان و شیمى‏دانان در مراکز تحقیقاتى و دانشگاه‏هاى مختلف در تکرار آزمایش کوشیدند. دو مشاهده‏ى تأیید کننده‏ى آزمایش پنز و فلیش‏من، پدیدآمدن انرژى اضافى و تولید ذرات هسته‏اى بود. از این رو، آزمایش‏هاى گروه‏هاى تحقیقاتى بایستى این دو نتیجه را تأیید مى‏کردند. اما نتایج به دست‏آمده از این آزمایش‏ها یکسان نبودند و حتى در بعضى موارد هیچ اثر اضافى و تولید ذرات هسته‏اى مشاهده نشد. میان طرف‏داران و منتقدان فیوژن‏سرد مناقشه‏اى سخت درگرفت، به‏طورى که هریک، دیگرى را به رفتار غیرعلمى متهم مى‏نمود. در واقع آزمایش‏ها نمى‏توانستند به‏طورقاطع ادعاى پنز و فلیش‏من را تأیید یا ابطال کنند. اینک، این سؤال به قوّت تمام مطرح مى‏شود که جامعه‏ى علمى چگونه این آزمایش را داورى کرد؟
پنز و فلیش‏من، به عنوان الکتروشیمیست، موردقبول جامعه‏ى شیمى‏دانان بودند اما واضح بود که درمیان فیزیک‏دانان هسته‏اى چندان مقبولیتى نداشتند. فیزیک‏دانان هسته‏اى بودجه‏هاى عظیم چند میلیون دلارى براى تحقیقات فیوژن جذب نموده بودند که تضمین‏کننده‏ى وضعیت شغلى و پژوهشى آنان بود. بنابراین، اگر فیوژن سرد درست مى‏بود، موقعیت پژوهشى آن‏ها به خطر مى‏افتاد. به همین سبب، در برابر پذیرش فیوژن سرد از خود مقاومت نشان مى‏دادند. آنان بیش از آن‏که به انرژى اضافى تولیدشده در آزمایش توجه نشان‏دهند، داورى در مورد آزمایش را به سمت تولید ذرات هسته‏اى هدایت کردند، تا به کمک حوزه‏ى تخصصى‏شان آن را نقد کنند. جالب آن‏که پنز و فلیش‏من در گزارش اولیه‏ى خود ادعایى در مورد ذرات هسته‏اىِ به وجودآمده نداشتند. این موضوع به سبب یافته‏هاى جونز مطرح شد و پنز و فلیش‏من را مجبور کرد تا در آزمایش‏هاى بعدى‏شان به آن بپردازند. نتایجى که آنان در این زمینه به دست آوردند، از جنبه‏ى نظرى چندان پذیرفتنى نبود و فیزیک‏دانان با تأکید بر آن، در بى‏اعتبارکردن آزمایش آنها کوشیدند. سرانجام، انستیتو ملى فیوژن سرد یوتا(22) در ژوئن 1991 منحل شد و پژوهش درباره‏ى فیوژن سرد به پایان رسید.
این مطالعه‏ى موردى، دو درسِ مهم روش ـ معرفت‏شناختى را به ما مى‏آموزد: اولاً، مشاهدات و آزمایش‏ها همواره به رأى قاطع و صریح درباره‏ى درستى یا نادرستى یک نظریه نمى‏انجامند و بنابراین، مشاهدات نمى‏توانند اساس وثیقى براى ارزیابى نظریه‏ها فراهم نمایند. ثانیا، برخلاف تصور سطحى و گمراه‏کننده متعارف که مناقشات علمى براساس استدلال‏هاى منطقىِ مبتنى بر شواهد تجربى انجام مى‏گیرد، اینک باید نتیجه گرفت که از آن جهت که طرفین مناقشات علمى در برخى از پیشفرض‏ها و شواهد تجربى مورد استشهاد خود باهم اختلاف دارند، استدلال‏هاى ایشان و نیز فرجام استدلال‏هاى ایشان متغایر و بعضا متخالف و متعارض خواهند بود.
گرچه این استدلال‏ها مى‏توانند مواضع طرفین مناقشه را روشن نمایند امّا هیچ‏گاه نمى‏توانند طرف مقابل را قانع کنند. درواقع مناقشات علمى از نبردهایى نیست که با استدلال خاتمه‏یابد. با این وصف، این سؤال مطرح مى‏شود که پس چگونه مناقشات علمى پایان مى‏پذیرد؟ پینچ و کالینز معتقدند آن‏چه باید در یک مناقشه‏ى علمى بدان توجه داشت این است که «جدال میان منتقدان و طرف‏داران در یک مناقشه‏ى علمى، همیشه جدالى براى مقبولیت است» (ص74 تأکید اضافه شده). بنابراین، هریک از طرفین مناقشه که بتواند مقبولیت جامعه‏ى علمى را به دست آورَد، پیروز خواهد شد. اینک این پرسش مهم مطرح مى‏شود که چه معیارى براى مقبولیت در جامعه‏ى علمى وجود دارد؟ استدلال‏ها و شواهد تجربى در کسب مقبولیت جامعه‏ى علمى تأثیر دارند اما همان‏طور که در داستان فیوژن سرد دیدیم، عوامل دیگرى از قبیل: منافع مادى، تجارى، شهرت و موقعیت شغلى نقش بسزایى در این زمینه دارند. دیدیم که چگونه تعلقات شغلى و منافع مادى فیزیک‏دانان هسته‏اى مانع پذیرش نتایج آزمایش پُنزو فلیش‏من شد. درواقع، هیچ معیار کلىِ قاطع و روشنى وجود ندارد که بر تصمیمى حکم کند که براى جامعه‏ى علمى منطقا الزام‏آور باشد. گزینش‏هاى انجام شده‏ى یک جامعه‏ى علمى بستگى دارد به آنچه مورد حرمت آن جامعه است و شناخت آن انتخاب‏ها مستلزم پژوهشى جامعه‏شناختى است. تنها چیزى که مى‏توان گفت این است که براى پذیرش ادعاى یکى از طرفین مناقشه‏ى علمى، هیچ میزانى بالاتر از توافق جامعه‏ى ذى‏ربط وجود ندارد.
4. میکروب‏هاى اختلاف عقیده: لویى پاستور و منشأ حیات
در سال 1860، مباحثه‏اى جدال‏برانگیز میان طرف‏داران دو نگرش درباره‏ى «حیات» رخ داد. دانشمندانى از قبیل فیلیکس پوشه(23) به «حیات خودجوش»(24) معتقد بودند. یعنى حیات مى‏تواند از ماده‏ى بى‏جان به‏وجود آید. در حالى‏که دانشمندانى هم‏چون لویى پاستور معتقد بودند که حیات فقط از حیات مى‏تواند به وجود آید. اختلاف میان این دو نگرش با مناقشات پوشه و پاستور در مورد کپک‏زدن مایعاتى هم‏چون شیر، جوىِ خیس‏شده و خمیرِ ترش‏شده، به اوج خود رسید.
داستان بدین قرار است که اگر مقدارى مایع ترش‏شده یا جوى‏خیس‏خورده را بجوشانیم تا میکروب‏هاى آن از بین برود و سپس آن‏ها را در مجاورت هوا قرار دهیم، پس از مدتى کپک مى‏زند. پاستور معتقد بود که میکروب‏هاى موجود در هوا موجب کپک زدن مایع مى‏شوند، حال آن‏که پوشه بر این باور بود که هوا جوهرى از حیات دارد که سبب به وجود آمدن آثار زندگى (کپک) در مایع مى‏گردد. پوشه براى اثبات ادعاى خود آزمایش «تحت جیوه»(25) را ترتیب داد. وى مایع حاصل از جوِ خیس‏خورده را درون ظرفى شیشه‏اى با دهانه‏اى باریک ریخت. سپس مایع را جوشاند تا میکروب‏هاى داخل آن از بین برود، و بخار برخاسته از مایع هواى داخل ظرف را نیز خارج کرد. بدین‏گونه او توانست به مایع استریل دست یابد. پوشه این ظرف را داخل تغارى از جیوه غوطه‏ور کرد، به طورى که هوا نمى‏توانست به درون آن راه یابد. وى سپس مقدارى هواى خالص (بدون میکروب) تهیه کرد. روش او براى تهیه‏ى هواى خالص، حرارت دادن هواى معمولى یا تجزیه‏ى اکسید جیوه بود. پوشه هواى خالص را با حباب‏هایى در تغار جیوه به داخل ظرف شیشه‏اى هدایت کرد و پس از مدتى، مشاهده کرد که مایع درون ظرف کپک‏زده است. این بدان‏معنا بود که هواى عارى از میکروب، سبب کپک‏زدن مایع استریل شده بود. بنابراین، پوشه نتیجه گرفت که حیات مى‏تواند از هوا، که ماده‏اى بى‏جان است، به وجود آید. نکته‏ى جالب و مهم این است که پاستور در اکثر آزمایش‏هایى که با این روش انجام داد، به نتایج پوشه رسید، امّا از پذیرش شواهد تجربى مؤیّدِ فرضیه حیات خودجوش امتناع کرد. پاستور خود تصریح مى‏کند که من «آن آزمایش‏ها را منتشر نکردم زیرا نتایج ضرورى قابل اخذ از آنها، چنان براى من سهمگین بود که، برغم وقتى که بکار بسته بودم تا آنها را نقض‏ناپذیر کنم، گمان بردم علّت پنهانى براى خطا باید وجود داشته باشد» (ص85). به بیانى دیگر، وى چنان در مخالفت خود با حیات خودجوش متعهد بود که ترجیح داد قائل شود که خطاى نامعلومى در آزمایشش رخ داده تا اینکه نتایج آزمایشگاهى خود را انتشار دهد. به عبارت ساده‏تر، پاستور آزمایش‏هایى را که به نظر مى‏رسید فرضیه حیات خودجوش را تأیید مى‏کنند ناموفق مى‏خواند، و آزمایش‏هایى که آن فرضیه را ابطال مى‏کرد موفق مى‏خواند (همانجا).
پاستور سپس آزمایش دیگرى را ترتیب داد. وى تعداد زیادى ظرف استریل و دربسته، حاوى مایع خمیرِ ترش‏شده تهیه کرد. او در مکان‏هاى مختلف نوک باریک این ظروف را با انبرى شکافت تا هوا به درون آن‏ها راه یابد. در اکثر موارد مایع‏ها کپک زدند، جز یک مورد، و آن وقتى بود که پاستور بیست عدد ظرف از این نوع را به ارتفاع دوهزار مترى در کوه‏هاى آلپ برد. وى معتقد بود که هواى این ارتفاعات تقریبا عارى از آلودگى است. پس از در معرض هوا قراردادن مایع ظروف در این ارتفاع، مشاهده کرد که مایع خمیر ترش‏شده به‏ندرت کپک مى‏زند. در سال 1863، پوشه این آزمایش را با رعایت کلیه‏ى شرایطش در ارتفاعات پیرینه انجام داد، با این تفاوت که وى به جاى مایع خمیر ترش‏شده، از مایع جوِ خیس‏شده استفاده کرد و نوک ظروف را با گیره‏اى که با حرارت استریل‏شده بود، شکست.
آنچه در آزمایش پوشه رخ داد، بسیار جالب بود زیرا مایع‏هاى داخل ظروف کپک زدند. پاستور اعلام کرد که مشکل آزمایش در گیره‏ى به کار رفته براى شکستن نوک ظروف است: این گیره آلوده بوده و این آلودگى به مایع داخل ظروف سرایت نموده است.
با این آزمایش، مناقشه‏ى میان پاستور و پوشه به اوج خود رسید. تنها مرجع شایسته‏ى داورى درباره‏ى این اختلاف فرهنگستان علوم پاریس بود. کمیسیونى مأمور بررسى این موضوع شد. اکثر اعضاى این کمیسیون مخالف حیات خودجوش بودند. از این رو، از نتایج پوشه بسیار خشمگین شدند و قبل از آزمودن آن، نتایج آزمایش او را رد کردند. این مخالفت شدید ریشه در رویداد دیگرى در علم داشت. بیان نظریه‏ى حیات خودجوش، هم‏زمان با بیان نظریه‏ى داروینیسم بود. بنابراین، تصور مى‏شد که حیات خودجوش مى‏تواند تأییدى بر داروینیسم باشد. کمسیون فرهنگستان علوم پاریس، که مخالف داروینیسم بود، مى‏کوشید با طرف‏دارى از پاستور و شکست حیات خودجوش، ضربه‏اى جدى به داروینیسم وارد سازد.
آنچه موجب اختلاف در نتایج آزمایش‏هاى پاستور و پوشه مى‏شد، نوع مایعى بود که آن‏ها به کار مى‏بردند. پاستور از مایع خمیر ترش‏شده استفاده مى‏کرد که با جوشاندن، میکروب‏هاى آن از بین مى‏رفتند. بنابراین، در مجاورت هواى استریل کپک نمى‏زدند. درحالى‏که پوشه از مایع جو خیس‏خورده استفاده مى‏کرد که میکروب‏هاى آن با جوشاندن از بین نمى‏رفتند. به همین سبب، مایعى که به نظر استریل مى‏آمد، در برابر هواى خالص باز هم کپک مى‏زد. در آن زمان این موضوع روشن نبود و به این دلیل است که امروزه برخى معتقدند که واقعیت مایع جو خیس‏خورده ـــ حتى به کمیسیونى که جانب‏دارانه بوده است ـــ به زبانى خطاناپذیر و بدون ابهام سخن مى‏گفته و حکم بر صدق حیات خودجوش مى‏کرده است. کالینز و پینچ معتقدند که واقعیات علمى، خود، بیانگر چگونگى واقعیت خود نیستند (ص89)، زیرا اگر چنین مى‏بود، نمى‏باید توسل به واقعیت فیزیکى، آن چنان که در تاریخ علم شاهد آن هستیم، تا این اندازه، مشحون از مناقشات طولانى و سردرگم باشد. لذا حتى اگر پوشه بر شواهد آزمایشى و دلالت آنها پافشارى مى‏کرد، «کمیسیون راهى براى تأویل پوشه مى‏یافت» (همان‏جا). سرانجام، هنگامى که این مناقشه براى داورى به بالاترین نهاد علمى آن زمان، فرهنگستان علوم پاریس، ارائه شد، فرهنگستان هیچ چارچوب برتر و مستقلى از شواهد تجربى یا استدلال در اختیار نداشت تا براى داورى و رفع اختلاف به آن رجوع کند. ناگزیر، سرانجام با توسل به ملاک‏هاى ارزشى، که در خارج از قلمرو شواهد و استدلال‏هاى علمى قرار داشت، به داورى درباره‏ى این مناقشه پرداخت. کمیسیون فرهنگستان علوم، به سبب تعلقات مذهبى، خود مخالف داروینسیم بود و احساس مى‏کرد که شکست پاستور مى‏تواند پیروزى داروینیسم محسوب شود. بنابراین، در مناقشه‏ى پاستور و پوشه، از پاستور جانب‏دارى کرد، و مرجعیت فرهنگستان علوم پاریس سبب شد که دانشمندان رأى آن را درباره‏ى این مناقشه بپذیرند و مخالفانى مثل پوشه سکوت نمایند.
5. دریچه‏اى نو به جهان: ناممکن بودن ردیابى تشعشع گرانشى
در سال 1969، پروفسور وبر(26) از دانشگاه مریلند ادعا کرد که اشعه‏ى گرانشى را کشف کرده است. قبل از وى فیزیک‏دانان پیش‏بینى مى‏کردند که طبق نظریه‏ى نسبیت عام اینشتاین، ممکن است حرکت اجسام عظیمى مثل سوپرنواها و سیاهچاله‏ها اشعه گرانشى تولید کنند، گرچه مقدار چنین اشعه‏اى بسیارضعیف خواهد بود. وبر براى ثبت امواج گرانشى از نوعى آشکارکننده استفاده کرد که خود طراحى‏نموده بود. مقدار اشعه‏ى ثبت‏شده به وسیله‏ى آشکارکننده‏ى وى، به مراتب بیش‏تر از مقدار مورد انتظار بود. دانشمندان سعى در تکرار آزمایش وبر کردند. مشکلى که همواره با آن مواجه بودند، چگونگى تمییز اشعه گرانشى از نویزهاى موجود در فضا بود. بنابراین، لازم بود که آشکارکننده‏هایى ساخته شود تا این امواج به صورت بزرگتر و واضح‏ترى نمایان شدند. براى ساختن چنین آشکارکننده‏هایى، آگاهى از محدوده امواج گرانشى لازم بود تا بتوان آشکارکننده‏هایى ساخت که امواج آن محدوده را مشخص‏تر نشان‏دهند. نظریه‏هاى موجود نمى‏توانستند این محدوده را تعیین‏کنند، درنتیجه، یافتن این محدوده جز از طریق آزمایش به وسیله‏ى آشکارکننده‏ها میسر نبود و، همانطور که دیدیم، براى ساختن چنین آشکارکننده‏هایى بایستى محدوده‏ى امواج گرانشى تا حدودى برآورد مى‏شد و .... بدین‏گونه دور یا تسلسلى به وجود مى‏آید که معمولاً تسلسل آزمایشگر(27) نامیده مى‏شود. کالینز و پینچ معتقدند «آزمایش، تنها زمانى به عنوان یک آزمون به کار مى‏رود که روش‏هایى براى پایان‏دادن به تسلسل آزمایشگر یافت شود. این دور در اکثر علوم پایان مى‏پذیرد، زیرا محدوده‏ى مناسب از نتایج در ابتدا معلوم` است. این، معیار موافقت کلى درباره‏ى چگونگى آزمایش را به دست مى‏دهد. جایى که چنین معیار روشنى در دسترس نباشد، تسلسل آزمایشگر تنها وقتى اجتناب‏پذیر است که روش‏هاى دیگرى براى تعریف چگونگى یک آزمایش یافت شود، و این معیار باید مستقل از نتیجه‏ى خود آزمایش باشد» (ص98؛ تأکید اضافه شده است).
شاید خواننده‏ى تیزبین و نقّاد از این‏که کالینز و پینچ قایل شده‏اند که «محدوده‏ى مناسبِ نتایج در ابتدا معلوم است،» اظهار تعجب وتردید کند. به گمان ما این احساس تردید درباره‏ى وجود معرفتى از پیش موجود نسبت به محدوده‏ى مناسب نتایج، بسیار بجاست، زیرا معرفت ما در این‏جا و در این مرحله بسیار بحث‏برانگیز است، زیرا این معرفت، یا مولود نظریه‏ى ماست ـــ که در این صورت منزلت معرفت‏شناختى آن محل تردید و آزمون است ـــ یا این به اصطلاح معرفتِ ما، نوعى اجماع میان دانشمندان ذى‏ربط است، که در این صورت هم هیچ‏حجت و بیّنه‏اى براى آن نمى‏توان اقامه کرد، مگر خود اجماع! نتیجه‏اى که از این سخن مى‏خواهیم بگیریم این است که، براساس سخن پروفسور کالینز و پروفسورپینچ، درست است که «این دوره در اکثر علوم پایان مى‏پذیرد» اما علتى که این دو علم‏شناس معاصر ذکر مى‏کنند، سخت برخطاست: اگر کمى دقت کنیم متوجه مى‏شویم که علم و معرفت ما درباره‏ى محدوده‏ى مناسب نتایج ـــ همان‏طور که استدلال شد ـــ یا به نظریه‏ى تحت آزمون بازمى‏گردد، یا به چیز دیگرى. اگر به نظریه معطوف باشد، که خود آن تحت آزمون و صدقش محل بحث و بررسى است. و اگر معرفت ما به چیز دیگرى معطوف است که لازم بود کالینز و پینچ آشکار کنند آن چیز یا مرجع و منبع دیگر کجاست! و ثانیا، چه حجت و اعتبارى دارد. ادامه‏ى ماجرا از زبان کالینز و پینچ مؤید این نقّادى است.
به سبب تسلسل آزمایشگر و روشن نبودن جزئیات آزمایشى، دانشمندان نظریات مختلفى در تأیید یا ابطال امواج گرانشى مطرح کردند. آنان براى رهایى از تسلسلى که در مناقشه‏ى امواج گرانشى بدان گرفتار شده بودند، به معیارهاى مختلفى توسل جُستند. برخى از این معیارها درباره‏ى تکنیک‏هاى آزمایش و دستگاه‏هاى به کار رفته بود، اما این، تنها منبع داورى آن‏ها نبود، بلکه علل دیگرى نیز دخیل بودند که هیچ ارتباطى به نتایج آزمایش نداشتند.
برخى از این علل با شهرت، شخصیت دانشگاهى، ملیت، موفقیت‏ها و شکست‏هاى آزمایشگر، هم‏چنین سبک ارائه‏ى نتایج به‏وسیله آزمایشگر، و گرایش روان‏شناختى او به آزمایش، ارتباطى تنگاتنگ داشتند.
مناقشه در مورد امواج گرانشى تا سال 1975 ادامه یافت، بدون این‏که جامعه‏ى علمى بتواند در مورد درستى یا نادرستى آن داورى کند، تا این‏که ریچارد گاروین،(28) فیزیک‏دان برجسته، با انتشار مقاله‏اى به این مناقشات پایان داد. گاروین با توسل به یک آزمایش نظریات وبر را رد کرد.
وى در مقاله‏اش چنین بیان کرد: «گروه وبر بدون هیچ شاهد معتبرى براى ادعاى آشکارکردن تشعشع گرانشى، نتایج خود را منتشرکرده است» (ص106). حتى یکى از اعضاى گروه گاروین گفت: «روشن نیست که آن [کاروبر] حتى فیزیک بوده است» (ص106). مهم این است که آزمایش مورد استناد گاروین چنان نبود که بتواند به این مناقشه پایان دهد، بلکه اعتبار و شهرت گاروین به عنوان یک فیزیک‏دان برجسته موجب خاتمه‏بخشیدن به مناقشات شد. پس از مقاله‏ى گاروین، جامعه‏ى علمى ادعاى وبر را به کلى کنار گذاشت. جالب آن‏که بعد از اظهار گاروین، حجم گزارش‏هاى منفى درباره‏ى اشعه‏ى گرانشى ـــ که چندان هم قطعى نبودند ـــ نه‏تنها رو به افزایش نهادند، بلکه گزارش‏هایى قطعى معرفى شدند، در حالى‏که آزمایش‏هایى که درباره‏ى اشعه‏ى گرانشى نتایج قطعى مثبت داشتند، مخدوش گزارش شدند.
آنچه مى‏توان از این داستان آموخت این است که خاتمه‏یافتن یک مناقشه‏ى علمى، بسیار شبیه مناقشات سیاسى است. در مناقشات سیاسى، هنگامى که مناقشه به اوج خود مى‏رسد و بحرانى که جامعه را دربرگرفته ژرف‏تر مى‏شود، جامعه به دو گروه یا حزب رقیبِ هم تقسیم مى‏شود. وقتى که چنین قطب‏بندى‏اى صورت گرفت، راه‏حل‏هاى سیاسى شکست مى‏خورد. از آن‏جا که احزاب، دیگر به یک چارچوب برتر براى داورى و رفع اختلافات اعتقاد ندارند، ناگزیر سرانجام به راه و رسم‏هاى قانع‏کننده توده مردم متوسل مى‏شوند که غالبا با اعمال تزویر و خطابه و قدرت اجتماعى ـ سیاسى همراه است.
در حوزه کاوش‏هاى طبیعت‏شناختى، هرگاه ادعاى جدیدى با مجموعه نظرى، مفهومى، ابزارى، روش‏شناختى (همان پارادایم علمى) سازگارى داشته باشد و یا به تعبیر دیگر، ادعاى جدید محتمل بوده باشد، مناقشه و معضلى زاده نخواهد شد. اما اگر با پارادایم موجود سازگارى لازم و حداقلى را نداشته باشد، مناقشه بروزخواهد کرد. در این‏گونه موارد، گزارشِ نتایج آزمایشى به خودى خود براى اعتباربخشیدن به یک دعوى غیرعادى و نامنتظر کافى نیست (ص106). در این موارد، مناقشات جدى بروز خواهد کرد، به نحوى که «ترکیب نظریه و آزمایش، به تنهایى براى پایان بخشیدن به آن کفایت نخواهد کرد، زیرا تسلسل آزمایشگر مانع از این‏کار خواهد بود» (همان‏جا). دانشمندان براى رفع و دفع این تسلسل نیز به شیوه‏ها و مکانیسم‏هایى متوسل مى‏شوند که نوعا غیرمجاز و غیرعلمى محسوب مى‏شوند، لیکن دعاوى و نظریه‏هاى مناقشه‏آمیز علمى بدون آن‏ها «سامان نمى‏یابد» (همان‏جا).
6. زندگى جنسى مارمولک ویپ‏تیل(29)
در سال 1989، دیوید کروز،(30) پروفسور جانورشناس و روان‏شناس دانشگاه تگزاس، مطالعاتى را بر روى نوعى از مارمولک‏ها انجام داد. تولیدمثل این نوع مارمولک‏ها، برخلاف خزندگان دیگر، غیرجنسى بود، یعنى جنس ماده در این گونه، «بکرزا»(31) بود. کروز تعدادى از این مارمولک‏ها را در یک ظرف آزمایشگاهى موردمطالعه قرار داد. وى متوجه شد که گاهى مارمولک‏ها بر هم سوار مى‏شوند، به طورى که اندام‏هاى جنسى خود را با یکدیگر تماس مى‏دهند و رفتارى شبیه رفتار جنسى از خود بروز مى‏دهند. جالب آن‏که هر دو مارمولکى که چنین رفتارى از خود نشان مى‏دادند، ماده بودند. مارمولکى که در زیر قرارمى‏گرفت، داراى تخمکى بود که استعداد باردارشدن را داشت، درحالى‏که مارمولکى که در رو قرارداشت، داراى تخمک‏هاى تحلیل‏رفته و نامستعد براى بارورى بود. تا آن زمان چنین مشاهده‏اى گزارش نشده بود. از این رو کروز تصور کرد که به کشف مهمى دست‏یافته است و نتایج مشاهدات خود را منتشر نمود. این رفتار مارمولک‏ها «شبه جفت‏گیرى»(32) نام گرفت.
دانشمندان چندان به مشاهدات کروز مطمئن نبودند. از جمله زیست‏شناسانى که درباره‏ى مشاهدات وى اظهارنظر کردند، دو زیست‏شناس مشهور اورلاندو کوئیلار(33) و س. ج. کول(34) بودند. کوئیلار استاد دانشگاه یوتا بود که در سال 1970 مکانیزم کروموزمى بکرزایى را بیان‏کرده بود. کول نیز استاد موزه تاریخ طبیعى امریکا(35) و پیشگام در مطالعات فیزیولوژیک این‏گونه مارمولک‏ها بود. این دو نفر مشاهدات کروز را جدید و مهم نمى‏پنداشتند و معتقد بودند که خود نیز در پژوهش‏هاى‏شان این پدیده را مشاهده کرده‏اند. کوئیلار و کول معتقد بودند که این پدیده ناشى از ازدحام مارمولک‏ها در ظرف آزمایشگاهى است. آن‏ها کروز را دانشمندى مبتدى، بى‏تجربه و بى‏دقت نامیدند. اظهارات این دو زیست‏شناس درباره‏ى مشاهدات کروز تأثیر مهمى در جامعه‏ى علمى داشت، زیرا کوئیلار و کول به سبب مقالات و پژوهش‏هاى علمى‏شان، به عنوان زیست‏شناسانى مجرب و ماهر مطرح بودند.
حربه کوئیلار و کول در نقد کروز، نداشتن صلاحیت و بى‏دقتى وى در مشاهداتش بود. امّا باید توجه‏کرد که در مناقشات علمى، «دقت» هم‏چون شمشیرى دولبه است. بنابراین، کروز نیز از همین حربه به عنوان شیوه‏اى براى دفاع از خود استفاده کرد. او معتقد بود که اگر ازدحام مارمولک‏ها در ظرف آزمایشگاهى موجب بروز رفتار جنسى مى‏شود، پس منتقدانش باید ابعاد ظرف و شمار مارمولک‏ها براى ممانعت از ازدحام را منتشر سازند. کروز با این ادعا نه‏تنها بر دقیق‏بودن مشاهداتش تأکید مى‏کرد، بلکه بى‏دقتى منتقدانش را نیز بیان مى‏نمود.
نوع بحث‏هایى که در این مناقشه بیان مى‏شد، به‏گونه‏اى بود که اگر شما به درست‏بودن شبه‏جفت‏گیرى معتقد بودید، کروز را مشاهده‏گرى دقیق و منتقدانش را بى‏دقت مى‏نامیدید. برعکس، اگر شبه‏جفت‏گیرى را امرى ساختگى در نظرمى‏گرفتید، کروز را دانشمندى بى‏دقت و منتقدانش را پژوهشگرانى دقیق مى‏نامیدند. درواقع، «دقت» نمى‏توانست معنایى مستقل از موضوعات مطرح‏شده توسط طرفین مناقشه داشته باشد. بنابراین، حاصل بحث‏ها غلتیدن در یک دور بود، و به قول کالینز وپینچ، به طور کلى «اتهام بى‏دقتى در حل مناقشات علمى بى‏تأثیر است، زیرا به دور مى‏انجامد.» (ص115، تأکید اضافه شده).
جالب آن‏که کروز و منتقدانش از ناپسندبودن چنین مناقشاتى در علم آگاه بودند، از این رو در مقالاتى که در مجله‏ى تخصصى ساینتیفیک امریکن(36) منتشر کردند، از ارجاعاتى که صریحا دلالت به چنین مناقشه‏اى داشته باشد، پرهیز مى‏کردند.
سرانجام، این مناقشه چگونه پایان‏یافت؟ یکى از روش‏هاى خاتمه‏دهنده‏ى یک مناقشه، بازنویسى تاریخ سیر آن است، به گونه‏اى که بروز مناقشه، ناشى از توسعه‏نیافتن لازم حوزه‏ى مزبور به نظر آید. در این صورت، مناقشه زودرس به نظر خواهد رسید. از آن‏جا که ادعاى کروز دربرابر نقادى‏هاى کوئیلار و کول چندان اعتبارى نداشت، وى به چنین روشى براى پایان دادن به مناقشه متوسل شد. او در مقالات بعدى‏اش ناکامى بحث درباره‏ى مارمولک‏هاى ویپ‏تیل را ناشى از عدم آزمایش‏ها و شواهد قطعى درباره‏ى آن‏ها بیان‏کرد. این‏گونه شیوه‏ى برخورد که به نوعى لفاظى مى‏مانست، به کروز این امکان را داد که اگر بعدها به نتایجى در این زمینه دست‏یافت، آن را به عنوان پیشرفت‏هایى در زمینه‏ى بحث اولیه‏اش بیان سازد. با آن‏که پنج‏سال از آن زمان (زمان انتشار کتاب 1994) مى‏گذرد، داورى درباره‏ى ارتباط شبه‏جفت‏گیرى مارمولک‏هاى ویپ‏تیل با تولیدمثل آن‏ها هم‏چنان نامشخص است: «مطابق نظر یک گروه از دانشمندان معتبر، ارتباط وجود دارد؛ و مطابق نظر گروه دیگرى از این دانشمندان، ارتباط وجود ندارد» (ص119). پینچ و کالینز معتقدند که: «مثل همیشه، چیستى واقعیات طبیعت در چهارچوب استدلال انسان‏ها تعیین مى‏شود» (ص119، تأکید اضافه شده).
7. داستان عجیب نوتْرینوهاى خورشیدى مفقود شده
طبق نظریه‏ى تکامل ستارگان، فیوژن هسته‏اى، منبعِ انرژى ستارگان، از جمله خورشید است. یکى از ذرات بنیادى که در فرایند فیوژن هسته‏اى تولید مى‏شود، نوترینو است. ویلیام فاوْلر،(37) فیزیک‏دان هسته‏اى انستیتو تکنولوژى کالیفرنیا، معروف به کل‏تک،(38) در سال 1957 نظریه‏اى ارائه کرد که چگونگى ترکیب عناصر سبک و تولید عناصر سنگین در ستارگان را تعیین مى‏کرد. وى نتیجه گرفت که خورشید نوترینوهایى با انرژى بالا تولید مى‏کند، و رى‏دیویس،(39) فیزیک‏دان تجربى آزمایشگاه ملى بروکِ هیون،(40) را تشویق کرد که آن‏ها را بیابد.
نخستین گام در طراحى چنین آشکارکننده‏اى، تعیین تعداد نوترینوهایى بود که دیویس باید انتظار یافتن آن‏ها را مى‏داشت. چنین کارى، از جنبه‏ى نظرى، کار بسیار پیچیده‏اى بود و به همکارى شاخه‏هاى مختلفى، همچون فیزیک هسته‏اى، فیزیک نوترینو و رادیوشیمى نیاز داشت. جان‏بکول،(41) دانشجوى فوق‏دکترى فیزیک، در این زمینه کمک فراوانى به دیویس کرد. دیویس براى آزمایش خود به بودجه‏اى حدود ششصد هزار دلار نیاز داشت که تأمین آن بسیار دشوار بود. حمایت سازمان‏هایى همچون کمیسیون انرژى اتمى، بنیاد ملى علوم،(42) و ناسا تأثیر فراوانى در جلب این بودجه داشت. از این رو، دیویس و بکول با روش‏هاى دیپلماتیک سعى در متقاعدکردن این سازمان‏ها براى اجراى آزمایش نمودند. مقالات و کتاب‏هاى منتشرشده، موفقیت کارهاى گذشته و به طور کلى، اعتبار علمى دیویس و بکول نقش مهمى در این زمینه داشتند. اما مهم‏تر از همه، نامه‏ى فاولر، فیزیک‏دان برجسته، به کمیسیون انرژى اتمى بود. وى در این نامه با اصرار درخواست‏کرده بود که از آزمایش دیویس حمایت شود. براى متقاعد کردن سازمان‏هاى ذى‏ربط، لفاظى‏هاى بزرگى انجام شد تا نشان دهد که آزمایش دیویس مستقیم‏ترین روش براى اندازه‏گیرى نوترینوهاى خورشید است. هم‏چنین از آن‏جا که نظر فیزیک‏دانان هسته‏اى، به سبب دقیق بودن کارهاى علمى‏شان، بسیار معتبر تلقى مى‏شد، جلب‏نظر آن‏ها، به ویژه موریس گلدهابر(43)، رییس آزمایشگاه ملى بروک‏هیون، اهمیت بسزایى داشت. از این رو، بکول در یک ملاقات اختصاصى، در تأمین نظر وى درباره‏ى اعتبار و عملى بودن آزمایش کوشید. اما باید شک‏هاى گلدهابر به کلى برطرف مى‏شد. بنابراین، دیویس و بکول مى‏بایست مقدار شار دریافتى نوترینوهاى خورشیدى را پیش‏بینى مى‏کردند. جالب آن‏که مقدار شار پیش‏بینى‏شده، با نیاز فیزیکدانان براى بودجه تغییر مى‏کرد. سرانجام در سال 1967، دیویس توانست بودجه‏ى لازم را براى آزمایش تأمین کند.
وى براى اجراى آزمایش، مخزنى به بزرگى استخر شناى المپیک فراهم آورد. این مخزن از ماده‏ى پاک‏کننده‏ى کلرین پرشده و در ورودى یک معدن متروکه قرار گرفته بود. چون نوترینوها از هر جسمى عبور مى‏کنند، این مایع انتخاب شده بود تا در برخورد نوترینوهاى خورشیدى به کلرین، اتم‏هاى عنصر آرگون آزاد شوند و آشکارکننده‏ها با یافتن آن‏ها، به شار نوترینوى منتشرشده از خورشید پى ببرند. دیویس هرماه مخزن کلرین را بررسى مى‏کرد، ولى نتایج به دست‏آمده منفى بود و آشکارکننده‏ها شارى بسیار پایین‏تر از مقدار پیش‏بینى‏شده ثبت‏کرده بودند.
برخلاف بسیارى از موارد دیگر در علم که آزمایش و آزمایشگر، هنگام تعارض میان آزمایش و نظریه، مورد تردید قرار مى‏گیرند آزمایش دیویس اعتبار خود را از دست نداد. دیویس از نظر جامعه علمى آزمایشگر دقیقى به حساب مى‏آمد و نمونه‏ى بى‏تعصبى، احتیاط، و فروتنى بود (ص135). ناگزیر فرض‏هایى که آزمایش بر آن‏ها بنا شده بود موردتحدى قرار گرفت، به طورى که بعضى از دانشمندان این نظر را مطرح کردند که خورشید براى تأمین انرژى اصلاً هیدروژن نمى‏سوزاند! و واکنش فیوژن در آن رخ نمى‏دهد!
بکول سعى کرد که مقدار کم شار نوترینو را توجیه کند. اما گزارش‏هاى بعدى دیویس وى را بیش از پیش مأیوس کرد. با این همه، وى از حمایت از آزمایش دست برنداشت، به طورى که ایکو ایبن،(44) فیزیک‏دان کل‏تک، از وى به شدت انتقاد کرد که با تزویر سعى در تغییر فراسنج‏هاى آزمایش به دلخواه خود دارد، تا بتواند شار بیش‏ترى براى نوترینوهاى آزمایش به دست آورد. اختلاف میان بکول و ایبن بار دیگر به ما یادآورى مى‏کند که «پیش‏بینى، با درون‏ده‏هاى بسیارش، چقدر مى‏تواند انعطاف‏پذیر و متغیر باشد»(ص133). به علاوه، این ماجرا نشان مى‏دهد که:
«داورى درباره‏ى فرجام آزمون یک نظریه، همواره امر سرراست و روشنى نیست. داورى درباره‏ى فرجام یک نظریه، برخلاف آنچه برخى فیلسوفان مى‏پندارند، صِرف بررسى پیش‏بینى‏هاى نظریه و نتایج آزمایشى نیست؛ تفسیر همواره حضور و دخول دارد.» (همان‏جا) مناقشه‏اى سخت میان این دو دانشمند درگرفت و فیزیک‏دانان به طرفدارى از هریک، نظریه‏هاى مختلفى ارائه کردند. حتى آزمایش‏هایى که بعدها دیگران انجام دادند نیز نتوانست نظر قاطعى درباره‏ى نوترینوهاى خورشیدى ایجاد کند. این مناقشات تا به امروز به هیچ اجماعى درباره‏ى راه‏حل معضل نوترینوى خورشیدى نینجامیده است. اما جالب است که این تحدى‏ها و مناقشات بیانگر و برملاکننده‏ى دنیایى از شک است که حتى پشتِ وثیق‏ترین حوزه از معرفت وجود دارد.
پیش از سال 1967، طرح تحقیقاتىِ یافتن نوترینوهاى خورشیدى، مبتنى بر ساختار مستحکمى از مفروضات نظرى و آزمایشى بود (ص137). اما اینک در سال 1992، داورى علمى درباره‏ى ماجراى نوترینوى خورشیدى به جایى نرسیده است. دو آزمایش نسل دوم، نتایج خود را گزارش کردند. سِیج(45)، نام آزمایش گالیوم مشترک شوروى ـ امریکاست که در ذیل کوهى در شمال قفقاز صورت گرفته است. گَلِکس(46) نام مجموعه‏ى تحقیقاتى بین‏المللى دیگرى است که در ذیل کوه‏هاى اَپناین در ایتالیا صورت مى‏گیرد. هردو آزمایش پیش‏بینى کرده‏اند که حدود 124 تا 132 نوترینوى خورشیدى را بیابند. سیج فقط بیست نوترینو، و گلکس 83 نوترینو یافته است. نتیجه‏ى گلکس را مى‏توان با «تسامح بسیار سخاوتمندانه» تلفیق کرد، لیکن نتیجه‏ى سیج تبیین بنیانى متفاوتى لازم دارد. دانشمندان تعارض نتایج را معلول کار با یابنده‏ى گالیوم خالص، در مقابل یابنده‏ى کلورید گالیوم، تبیین مى‏کنند و این یعنى، «مذاکرات و مناقشات هم‏چنان ادامه دارد!» (ص139).
نتیجه‏گیرى
پیش از این‏که به جمع‏بندى خلاصه‏تر کتاب تازه منتشرشده‏ى دو علم‏شناس معروف معاصر، کالینز و پینچ، بپردازیم، بجاست نظر خود آن‏ها را به نقل از فصل آخر ــ که نتیجه‏گیرى کتاب است ــ نقل کنیم. به نظر آنان، «پژوهش‏هاى موضوعى ما نشان مى‏دهد که هیچ منطق اکتشاف علمى‏اى وجود ندارد و یا این‏که اگر چنین منطقى وجود دارد، منطق زندگى روزمره است» (ص142؛ تأکید اضافه شده). نکته‏ى اساسى دیگرى که بسیارى از علم‏شناسانِ واقعیت‏گراى معاصر آن را تأیید و بر آن تأکید کرده‏اند این است که «محال است بتوان علم را از جامعه جدا کرد. با این وصف، حفظ این فکر که دو حوزه‏ى متمایز وجود دارد، همان چیزى است که تصویر اقتدارگرایانه‏اى را که آشناى اکثر ماست، به وجود مى‏آورد» (همان‏جا). نکته‏ى بسیار دلالت‏آمیز دیگرى که کالینز و پینچ مطرح مى‏کنند این است که «تصادفى نیست آن‏هایى که احساسى یقینى از فهم و درک روش علمى دارند، به ندرت خودشان در خط مقدم علوم کار وکاوش کرده‏اند» (ص143؛ تأکید اضافه شده).
درباره‏ى شواهد تجربى و آزمایش، کتاب چگونگى علم به نتیجه‏گیرى‏هایى مغایر و بلکه مخالف تجربه‏گرایى اثبات‏گرایانه و ابطال‏گرایانه مى‏رسد، به طورى که قائل مى‏شود که «ما نباید از این که شواهد تجربى را مى‏توان بررسى و بدان شک کرد شگفت‏زده شویم. این مطلبى است که با توجه به فهم تازه از علم باید انتظار داشته باشیم. این‏گونه نیست که یک طرف، درک درستى از واقعیات علمى داشته باشد و طرف دیگر برخطا باشد. تردید درباره‏ى شواهد را همیشه مى‏توان مطرح کرد» (ص147؛ تأکید اضافه شده).
در همین زمینه، این دو علم‏شناس معاصر تصریح مى‏کنند که «آنچه ما نشان داده‏ایم این است که آزمایش‏ها در علوم واقعى هرگز فرجام شُسته‏رفته‏اى در اختیار انسان نمى‏نهند» (ص149). و سرانجام این‏که، «ما نشان داده‏ایم که دانشمندان خط مقدمِ تحقیق نمى‏توانند اختلافات خود را با آزمایش‏هاى بهتر، معرفت بیش‏تر، نظریه‏ى پیشرفته‏تر، و یا اندیشیدن شفاف‏تر فیصله بخشند» (ص144؛ تأکید اضافه شده).
همان‏طور که ملاحظه کردیم، در یک مناقشه‏ى علمى هیچ برهان صرفا منطقى و مبتنى بر شواهد تجربى وجود ندارد که برترى یک نظریه را بر دیگرى ثابت کند و ، درنتیجه، دانشمند را به قبول یا رد نظریه سوق دهد. یکى از دلایل امکان نداشتن چنین اثباتى، این است که طراحان نظریه‏هاى رقیب، به مجموعه‏ى متفاوتى از قواعد روش‏شناختى و موازین معرفت‏شناختى و اصول مابعدالطبیعى و غیره توسل مى‏کنند. بنابراین، نتیجه‏ى هر برهانى تنها هنگامى الزام‏آور مى‏شود که مقدمات آن پذیرفته شده باشد. حامیان نظریه‏هاى رقیب، مقدمات یکدیگر را نمى‏پذیرند، همان‏طور که پاستور اصل اساسى پوشه را درباره‏ى حیات، یعنى حیات‏خودجوش، نمى‏پذیرفت، درنتیجه با براهین یکدیگر، الزاما متقاعد نخواهند شد. در واقع، هیچ معیار واحد یا معیارهاى مشترکى وجود ندارد که دانشمندان بتوانند با آن درباره‏ى توانایى یا آینده‏ى یک نظریه، یکسان داورى کنند. بنابراین، عوامل مختلف دیگرى پا به‏میان مى‏گذارند که در ارزیابى دانشمندان درباره‏ى قابلیت‏هاى یک نظریه‏ى علمى مهم و مؤثرند. تصمیم هر دانشمند به اولویتى بستگى دارد که وى براى این عوامل قایل است. این عوامل، مشتمل است بر چیزهایى از قبیل: سادگى، دقت، ارتباط با بعضى نیازهاى اضطرارى جامعه، توانایى حل نوعى از مسائل مشخص، و هم‏چنین شهرت، شخصیت دانشگاهى، ملیت و سوابق شکست‏ها و موفقیت‏هاى دانشمند ارائه‏دهنده‏ى نظریه. بنابراین، عوامل مؤثرى را که سبب مى‏شوند دانشمندان نظریه‏اى را قبول یا رد کنند، نمى‏توان صرفا در استدلال‏هاى منطقى یا قوّت و استحکام شواهد تجربى جست، بلکه باید پژوهش‏هاى روان‏شناختى و جامعه‏شناختى را همدوش و همراه آن عوامل کرد. از این‏رو، قواعدى که روش‏شناسى‏هاى معمول براى علم بیان مى‏کنند (از قبیل «نظریه‏اى را بپذیرید که داراى بیش‏ترین تأیید استقرایى از واقعیات پذیرفته‏شده باشد»، یا «نظریه‏هایى را وانهید که با واقعیاتِ عموما مقبول، ناسازگارند») مغایر با رویدادهایى است که واقعا در علم رخ مى‏دهند. با توجه به پیچیدگى‏هاى تاریخ علم، انتظار این‏که علم براساس چند قاعده‏ى ساده‏ى روش‏شناختى تبیین‏پذیر باشد، بسیار خام و غیرواقع‏بینانه به نظر مى‏آید، زیرا از استعدادهاى انسان و عوامل و اوضاعى که مشوّق، مسبّب و مقوّم تصمیم‏هاى اوست، تلقى بسیار ساده‏اى دارد. بنابراین، باید این فرض ِ خلاف‏واقع را که یک روش جهان‏شمول علمى وجود دارد که تمام اصناف معرفت باید از آن تبعیت کنند، قویا وانهاد.(47) چنین فرضى در جامعه‏ى دانشگاهى و حوزوى ما نقش مهلکى دارد، به‏ویژه در پرتو این واقعیت که نوع روشى که معمولاً تبلیغ و در اکثر قریب به اتفاق کتب روش تحقیق و روش‏شناسى تعلیم داده مى‏شود، نوع بسیار عامیانه و خامى از روش‏شناسى اثبات‏گرایانه یا ابطال‏گرایانه است.
پروفسور هرى کالینز و پروفسور ترورپینچ «تغییر فهم عامه‏ى مردم از نقش سیاسى علوم و فناورى» را «مهم‏ترین» هدف کتاب خود اعلام مى‏کنند (ص145). کالینز و پینچ عامه‏ى مردم غرب‏نشین و به خصوص، ملل انگلیسى‏زبان را مخاطب ساخته‏اند تا در برابر نقش سیاسى علوم و فناورى‏اى که در همان غرب تولید مى‏شود، حساس و هوشیار باشند. اینک، آیا وقت آن نرسیده است که عامه‏ى مردم تحصیل‏کرده‏ى شرق اسلامى و خصوصا عالمان حوزوى و دانشگاهى ایران زمین نسبت به نقش سیاسى علوم و فناورى‏اى که در غرب، براى غربیان، و با توجه به تعلقات، حاجات و هوسات آنان تولید مى‏شود، حساس و هوشیار شوند؟ چقدر این امید، دور از انتظار است؟ ربع قرن، نیم‏قرن، یک‏قرن؟ وچرا؟
منابع
AYER, A.J., Language, Truth and Logic First ed. 1936 (London Penguin Books, 2001).
BARRY, B. Political Argument: A Review (Hemel Hempstead Wheatsheaf, 1990).
CARNAP, R., The Logical Structure of the World. (London: Routledge, 1967).
EASTON, D., The Political System (New York: Knoft, 1953).
GUNNELL, J. G, "Political Theory and Political Science", in The Blackwell Encyclopedia of Political Thought, Ed. by D. Miller (Oxford: Blackwell, ?).
HUME, D., A Treatise of Human Nature. Ed. by P. H. Nidditch (2nd ed., Oxford: Oxford university Press, 1978).
HUME, D., Enquiries Concerning Human Understanding and Concerning the principles of Morals, Ed. by P. H. Nidditch (3rd ed., Oxford: Oxford university Press, 1975).
HUNTER, G., "Hume on `Is' and `Ought'" Philosophy, April 1962.
KUHN, Thomas s., The Strucrure of Scientific Revolutions Revised ed. 1970 (3rd., chicago: university of chicago press, 1960).
LASLETT, P. "Introduction" in Philosophy, Politics and Society, Ed. by P. Laslett (Oxford: Blackwell, 1956).
MACCINTYRE, A. C. "Hume on `is' and `Ought'", Philosophical Review, vol. 68, Oxtober 1959.
MARGOLIS, J., The Truth about Relativism (Oxford: Blackwell, 1991).
PETTIT, "The Contribution of Analytical Philosophy" in a Companion to Contemporary Political Philosophy, Ed. by R. E.Gooding and P. Petit (oxford: Blackwell, 1993).
PLANT, R., Moden Political Thought (oxford: Blackwell, 1991).
POPPER, Karl R., The Logic of Sientific Discovery first ed. 1959 (London: Routledge, 1977).
RAWLS, J., A Theory of Justic (Oxford, oxford University Press, 1971).
RUSSEL, B., & WHITEHEAD, A. N., Principia Mathematica (cambridge: cambridge university Press, 1952).
WITTGENSTEIN, Ludwig, Blue and Brown Books First ed. 1969 (2nd., oxford: Blackwell Publishers, 1974).
WITTGENSTEIN, Ludwig, on Certainty Ed. by G. Elizabeth, G. E. M. Anscomb, C. H. von wright and D. Paul. First ed. 1975 (oxford: Blackwell Publishers, 1975).
WITTGENSTEIN, Ludwig, Philosophical Investigations First ed. 1953 (3rd ed., oxford: Blackwell Publishers, 1998).
WITTGENSTEIN, Ludwig, Zettle Ed. by G. E. M. Anscombe and G. H. von Wright (2nd ed., Blackwell Publishers, 1981).
WITTGENSTEIN, Ludwig, Tractatus Logico - Philosphicus First ed. 1921 (London: Routledge, 1981).
WINTERS, B., "Hume on Reason", in David Hume: Critical Assessments, Ed. by S. Tweyman, (London: Routledge, 1995).

________________________________________
1 . The Golem: What Everyone should know about science (Cambridge, Cambridge U, p., 1993).
این کتاب توسط راقم همین سطور در حال ترجمه است.
2 . Harry Collins
3 . Trevor Pinch
4 . University of Bath
5 . Cornell University
6 . James V. McConnell
7 . Planarian worms
8 . Trained worms
9 . Animal Behaviour
10 . The Journal of Bioloical Psychology
11 . Albert Michelson
12 . Arthur Morley
13 . Lorentz
14 . Dayton Miller
15 . Martin Fleischmann
16 . Stanley Pons
17 . University of Utah
18 . Steven Jones
19 . Brigham Young University
20 . Nature
21 . Journal of Electroanalytical chemistry
22 . Utah National cold Fusion Institute
23 . Felix Pouchet
24 . Spontaneous generation
25 . experiments `undermercury'
26 . Joseph Weber
27 . experimenter's regress
28 . Richard Garwin
29 . Whiptail lizard
30 . David Crews
31 . Parthenogenetically
32 . Pseudo-copulatory
33 . Orlando Cuellar
34 . C. J. Cole
35 . American Museum of Natural History
36 . Scientifc American
37 . William Fowler
38 . CalTech
39 . Ray Davis
40 . Brookhaven National Laboratory
41 . John Bahcall
42 . National Science Foundation
43 . Maurice Goldhaber
44 . Icko Iben
45 . Sage
46 . Gallex
47. براى کاوشى فلسفى در این باره، ر.ک. به: زیباکلام، سعید، «آیا علوم اجتماعى باید از روش‏هاى علوم طبیعى تبعیت کند؟»، نقد و نظر، شماره 2ـ1 (8ـ1377).

 

تبلیغات