آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۱۱

چکیده

علوم تجربى» به چه نحوى بر «تجربه» مبتنى و متکى است و چه چیزى پیوند میان آن دو را فراهم مى‏سازد؟ آیا استقرا بین علم و تجربه پیوند برقرار مى‏کند یا امرى دیگر؟ آیا تجربه قادر به «اثبات» نظریه‏ها مى‏باشد؟ اگر نمى‏باشد، پس چه موضعى را مى‏تواند در مقابل آنها اتخاذ کند؟ در فرآیند نیل به نظریه‏هایى که مقبول دانشمندان واقع شده‏اند و در حوزه‏ى علم وارد مى‏شوند، تجربه و «مشاهده» چه نقشى را بر دوش مى‏کشد؟ آیا تجربه در مقام وضع و دست‏یابى(2) نظریه‏هاى علمى وارد عمل مى‏شود یا در مقام نقد و ارزیابى(3) آنها؟ تا چه حد مى‏توان به احکامى که با توجه به تجربه صادر مى‏شوند یقین حاصل نمود؟ خلاصه این‏که، «مبناى تجربى»(4) نظریه‏هاى علمى کدام است و از چه استحکامى برخوردار است؟ در این مقاله مى‏خواهیم بر اساس روش‏شناسى علم پاپر، به این پرسش‏ها پاسخ گوییم و مبانى وى را در مواضع فوق آشکار سازیم؛ سپس آنها را با توجه به اهدافى که از پذیرش آنها دنبال مى‏شود و پیامدهایشان، مورد نقد و بررسى قرار دهیم.

متن


«مبناى تجربى» از دیدگاه پاپر
طرد استقراگرایى(5)
پاپر کار خود را از مبارزه با استقرا آغاز مى‏کند. او استدلال هیوم را مبنى بر این‏که استقرا منطقا نمى‏تواند صدق گزاره‏هاى کلى تجربى را به اثبات برساند، کاملاً مى‏پذیرد. ما نمى‏توانیم حتى با هزاران بار دیدن انبساط فلزات در اثر حرارت، نتیجه بگیریم که «هر فلزى در اثر حرارت منبسط مى‏شود»؛ زیرا منطقا این امکان وجود دارد که در آینده فلزات در اثر حرارت منبسط نشوند. کثرت مشاهداتى که حکایت از انبساط فلزات در اثر حرارت مى‏کنند و نیز این‏که تا به حال هیچ مورد نقضى مشاهده نشده است، هیچ یک سودى نخواهد بخشید؛ زیرا امکان منطقى مذکور هم‏چنان باقى خواهد ماند.
هیوم با آن‏که استقرا را به لحاظ منطقى بى‏اعتبار معرفى مى‏کند، معتقد است که ما انسان‏ها به لحاظ روان‏شناختى و از روى عادت دست به استقرا زده و علم خویش را بر آن مبتنى مى‏سازیم؛ اما پاپر موافق این اعتقاد هیوم نیست. او اظهار مى‏دارد که هیوم پس از آشکار کردن بى‏اعتبارى منطقى استقرا، با این سؤال مواجه شده بود که اگر استقرا منطقا نامعتبر و غیرقابل دفاع است، پس فى‏الواقع ما دانش خویش را، به عنوان یک امر روان‏شناختى، چگونه به دست مى‏آوریم؟ پاپر ادامه مى‏دهد که به این سؤال دو پاسخ مى‏توان داد: اول این‏که، ما دانش خود را از طریق یک رویه‏ى غیراستقرایى به دست مى‏آوریم، که این پاسخ به هیوم اجازه مى‏داد تا نوعى معقول‏گرایى(6) را حفظ کند؛ پاسخ دوم این بود که ما دانش خویش را از طریق تکرار و استقرا و درنتیجه، از طریق رویه‏اى که منطقا غیرقابل دفاع است به دست مى‏آوریم. این پاسخ مستلزم نامعقول‏بودنِ حتى معرفت علمى است؛ به گونه‏اى که معقول‏گرایى مى‏بایست به دلیل مهمل بودن کنار گذاشته شود .(popper, 1963, p45)
پاپر بر آن است که هیوم پاسخ اول را هیچ وقت به طور جدى مورد ملاحظه قرار نداد و به همین جهت استقرا را که از یک در رانده بود، از در دیگر داخل کرد؛ یعنى او که استقرا را از یک طرف منطقا نامعتبر و غیرقابل دفاع یافته بود، از طرف دیگر آن را به لحاظ روان‏شناختى اجتناب‏ناپذیر دانست و با این کار خود «هم تجربه‏گرایى و هم معقول‏گرایى را تخریب کرد» .(popper, 1972, p90) اما پاپر قصد دارد که هر دو را حفظ کند. او با تمسک به اصلى به نام اصل انتقال،(7) که بر اساس آن «آنچه در منطق صادق باشد، در روان‏شناسى نیز صادق خواهد بود».(Ibid, p6) پاسخ دوم را ناصحیح تشخیص داد؛ لذا با رو آوردن به پاسخ اول، مى‏خواست معقول‏گرایى را حفظ نماید. پاپر اعلام کرد که «چون در این باره حق با هیوم است که در منطق، چیزى به نام استقرا از طریق تکرار، وجود ندارد؛ لذا بنابر اصل انتقال، چنین چیزى نمى‏تواند در روان‏شناسى (یا در روش علمى و یا در تاریخ علم) هم موجود باشد» .(Ibid, p6) بدین‏ترتیب، از نظر پاپر، دانشمندان تاکنون در دست‏یابى به نظریه‏هاى علمى خویش از استقرا مدد نگرفته‏اند و نمى‏گیرند. او در حل معضل استقرا (این مسئله که ما چگونه مى‏توانیم اثبات کنیم که موارد آتى هم چون مواردى که تاکنون تجربه شده‏اند خواهند بود). استقرا را تبخیر کرد و آن را توهّم، افسانه و اسطوره‏اى بیش نپنداشت.
پوزیتیویست‏هایى چون شلیک(8) بر این باور بودند که با تجربه و استقرا مى‏توان نظریه‏هاى علمى را اثبات کرد. اما پوزیتیویست‏هایى چون کارنپ، همپل و رایشنباخ با ملاحظه‏ى مشکلات جدى استقرا، ادعاى این قبیل پوزیتیویست‏ها را اندکى تخفیف دادند و بر این عقیده شدند که هر چند امکان اثبات کامل نظریه‏هاى علمى با استقرا وجود ندارد، ولى از طریق استقرا مى‏توان نظریه‏هاى علمى را تأیید(9) کرد و محتمل(10) ساخت.
اما از نظر پاپر، استقرا حتى نمى‏تواند نظریه‏هاى علمى را محتمل سازد. به نظر وى، کشف موارد مطابق با نظریه و پیش‏بینى‏هاى آن، نه آن نظریه را تأیید و نه درجه‏اى از احتمال را به آن اعطا مى‏کند. براى همه‏ى افرادى که به نحوى استقراگرا هستند، استقرا پلى است بین عالم واقع و کشف نظریه‏هاى مربوط به آن. حال با توجه به این‏که پاپر هر دو شکل استقراگرایى یادشده را طرد مى‏کند، پس، از نظر او چه چیزى نظریه‏هاى علمى را به عالم واقع گره مى‏زند؟ در بخش زیر به پاسخ این پرسش مى‏پردازیم.
نقش مشاهده و تجربه در فعالیت علمى
پاپر بر آن است که نشان دهد با آن‏که شکاکیت هیوم راجع به استقرا مجاز و مقبول است، ولى پژوهش علمى یک امر نامعقول نیست. وى با آن‏که استقرا را ـ که بر اساس آن ادعا مى‏شود مى‏توان با مشاهدات مکرّر، نظریه‏هاى علمى را اثبات و یا تأیید کرد ـ کنار مى‏گذارد، ولى در عین حال، در ارزیابى نظریه‏ها، تجربه و آزمایش را خالى از نقش نمى‏داند: «اصل تجربه‏گرایى را مى‏توانیم به طور کامل حفظ کنیم؛ زیرا از روى تجربه و مشاهده، یعنى از روى آزمایش است که راجع به پذیرش یا عدم پذیرش یک نظریه تصمیم مى‏گیریم (Popper, 1963, p54) و «تنها تجربه است که مى‏تواند ما را در تصمیم‏گیرى راجع به صدق یا کذب گزاره‏هاى واقع‏نما(11) یارى دهد» .(Popper, 1972, p12)
البته نباید بر اساس این جملات چنین پنداشت که پاپر هم‏چنان در پى به اتمام رساندن همان پروژه‏اى است که استقرا در تحقق آن با شکست مواجه شد. وى در پى اثبات نظریه‏هاى علمى نیست؛ زیرا به این نتیجه رسیده است که چنین امکانى براى تجربه وجود ندارد.
پاپر با آن‏که از اثبات نظریه‏ها دست شسته است، در عین حال تلاش مى‏کند که روش‏شناسى خاصى را براى علم طرّاحى کند که هم جایى براى تجربه باز کرده و هم حرمتى براى عقل قائل شده باشد و فعالیت علمى را هم چنان یک فعالیت معقول و مستدل نشان دهد. او در همین راستا منطق استقرایى را به کلى کنار گذاشت و منطق قیاسى را براى علم مکفى دانست. بر اساس روش‏شناسى وى، نظریه‏هاى علمى از طریق مشاهدات مکرّر و بر روى هم انباشتن آنها به دست نمى‏آیند؛ بلکه نظریه‏پردازان و دانشمندان آنها را با آزادى تمام حدس مى‏زنند. تجربه نقش اصلى خود را در تولید این حدس‏ها و گمان‏ها ایفا نمى‏کند، بلکه نقش کلیدى تجربه و مشاهده مهار کردن این گمان‏هاست. از نظر پاپر، مشاهدات، نظریه‏هاى ما را اثبات نمى‏کنند؛ بلکه در ابطال حدس‏هاى ناصحیح ما وارد عمل مى‏شوند. اگر هزاران بار کلاغ سیاه را مشاهده کرده باشیم، نظریه‏ى «تمام کلاغ‏ها سیاه هستند» را اثبات نکرده‏ایم، ولى به محض مشاهده‏ى تنها یک کلاغ غیرسیاه، نظریه‏ى مذکور ابطال مى‏شود. طبق نظریه‏ى روش‏شناختى پاپر، روش علمى، روش «حدس‏ها و ابطال‏ها» است. در این روش‏شناسى، ذهن ما به مثابه‏ى دلوى(12) در نظر گرفته نمى‏شود که مشاهدات محض را در درونش گردآوریم؛ بلکه هم‏چون نورافکنى پنداشته مى‏شود که از خود نور و روشنایى به بیرون مى‏افکند. از نظر پاپر ما منفعل صرف نیستیم که طبیعت از طریق منافذ حواس پنجگانه‏ى ما، «چگونه بودنش» را به اطلاع برساند؛ بلکه ما فعّالانه با حدس زدن‏هایمان راجع به چگونگى طبیعت و با آزمودن این حدس‏ها، طبیعت را به سخن در آورده، از «چگونه نبودنش» آگاهى مى‏یابیم.
بدین ترتیب، پاپر نظریه‏ى روان‏شناختى استقرا را با این دیدگاه تعویض کرد که «ما بى‏آن‏که منفعلانه منتظر باشیم تا تکرارها، نظم‏ها را بر ما حک یا تحمیل نمایند، فعّالانه سعى در تحمیل نظم‏ها بر جهان مى‏کنیم. ما مى‏کوشیم تا شباهت‏هاى موجود در آن را کشف و بر اساس قوانین اختراعى خودمان تفسیر کنیم. بى‏آن‏که در انتظار مقدمات بمانیم، بر روى نتایج مى‏جهیم و اگر بعدا مشاهده، خطاى آنها را آشکار کند، آن نتایج را کنار خواهیم گذاشت» .(Popper, 1963, p46)
پس ملاحظه مى‏کنیم که در نزد پاپر، اگرچه تجربه و مشاهده نمى‏تواند در اثبات نظریه‏ها نقشى داشته باشد، ولى مى‏تواند در ابطال نظریه‏ها و حدس‏هاى علمى نقش مؤثرى را بر عهده گیرد. البته تجربه، زمانى چنین نقشى را ایفا مى‏کند که ما قصد آزمودن فرضیه یا حدسى را داشته باشیم. حال جاى این سؤال است که ما به چه نحوى یک نظریه را مى‏آزماییم و احیانا ابطالش مى‏کنیم؟ پاسخ این سؤال از زبان پاپر چنین است: «نحوه‏ى چنین آزمونى... قیاسى خواهد بود. به کمک گزاره‏هاى دیگرى که از قبل پذیرفته شده‏اند، گزاره‏هاى شخصیّه‏اى را(13) از نظریه استنتاج مى‏کنیم که مى‏توانیم آنها را «پیش‏بینى‏هاى» نظریه بنامیم. براى این منظور، خصوصا، پیش‏بینى‏هایى را اخذ مى‏کنیم که به راحتى آزمون‏پذیر و قابل استعمال باشند. در میان این گزاره‏ها آنهایى را برمى‏گزینیم که از نظریه‏ى فعلى قابل اخذ نیستند و بالاخص آنها که توسط این نظریه نفى مى‏شوند. سپس این گزاره‏ها (و گزاره‏هاى اخذ شده‏ى دیگر) را با نتایج استعمال‏ها و آزمایش‏هاى عملى مقایسه کرده، راجع به آنها تصمیم مى‏گیریم. اگر این تصمیم مثبت باشد، یعنى نتایج شخصیه پذیرفتنى یا اثبات شده(14) از کار در آیند، آن گاه نظریه، عجالتا آزمونش را از سرگذرانده است و ما هیچ دلیلى براى کنار گذاشتنش نیافته‏ایم. اما اگر این چنین نباشد، به عبارت دیگر، اگر آن نتایج ابطال شده باشند، آن گاه نظریه‏ى ما نیز که منطقا زاینده‏ى آن نتایج است ابطال خواهد شد» p33) .(Popper, 1959,
در واقع در نزد پاپر، اگر یک نظریه داراى پیش‏بینى یا پیش‏بینى‏هایى باشد که موافق تجربه از آب در نیایند، باید کاذب بوده باشد؛ زیرا اگر استنتاج پیش‏بینى از نظریه قیاسا معتبر است و اگر نتیجه کاذب از آب درآمده است، باید خود نظریه، که منطقا زاینده‏ى آن نتیجه است، کاذب بوده باشد. پس دانشمندان مى‏توانند بدون توسل جستن به استقرا و فقط با استفاده از منطق قیاسى پى به کذب یک نظریه ببرند. از سوى دیگر، به نظر پاپر، آنها مى‏توانند در مواجهه با دو نظریه‏ى رقیب، دست به یک ترجیح معقول بزنند. به این دلیل که با توجه به هدفِ نیل به حقیقت، اگر یکى از آن دو نظریه ابطال شده، ولى دیگرى در برابر آزمون‏هاى سخت تاب آورده است ـ که پاپر چنین نظریه‏اى را نظریه‏ى «تقویت شده»(15) مى‏نامد ـ مسلما نظریه‏ى دوم ترجیح دارد؛ اگر چه این نظریه نیز ممکن است بعدا با آزمون‏هاى دیگرى ابطال شود. ولى ترجیح نظریه‏اى که ممکن است کاذب باشد به نظریه‏اى که کذبش هویدا شده است، معقول مى‏باشد. لذا استقرا هرگز در این تصویر از علم ظاهر نمى‏شود و بدین طریق، پاپر مدعى است که از ورود شکاکیت به درون خودِ علم جلوگیرى شده و بدین ترتیب شکاکیت هیوم مهار مى‏شود.
حاصل کلام این بخش این است که در روش‏شناسى علم پاپر، تجربه و مشاهده نقش زایش نظریه‏هاى علمى را ندارد؛ بلکه ما آزادانه حدس‏ها و گمانه‏هاى خود درباره‏ى جهان را به محکمه‏ى تجربه مى‏سپاریم، تا در صورت کاذب بودن، حکم به بطلان آنها دهد و، در غیر این صورت، آنها را عجالتا تقویت شده به حساب خواهیم آورد؛ بدین‏ترتیب، اگر چه مشاهدات به سبب ناتوانى در اثبات نظریه‏ها اهمیت خود را از دست دادند، ولى از آن جایى که هم چنان مى‏توانند نقش جدیدى (نقش ابطال نظریه‏هاى کاذب) را در علم به دوش کشند، مقام و منزلت ویژه‏اى را به دست مى‏آورند. از همین رو پاپر بر آن مى‏شود که به جاى «اثبات‏گرایى»،(16) «ابطال‏گرایى»(17) را بر مسند نشانده و برترى آن را نمایان سازد.
تعیین مبناى تجربى
در بخش پیشین ملاحظه کردیم که به نظر پاپر، تجربه نقش خود را، از طریق ابطال فرضیه‏ها، در علم احیا مى‏کند. اکنون به این موضوع مى‏پردازیم که از دیدگاه پاپر، علم دقیقا به چه نحوى بر تجربه متکى است؟ مبناى تجربى علم کدام است و چه خصوصیاتى دارد؟ نحوه‏ى تحصیل این مبنا چگونه است؟ میزان استحکام آن تا چه حد است؟
براى آشنایى کامل با مبناى تجربى منتخب پاپر، لازم است که ابتدا با آنچه وى آن را روان‏شناسى‏گرى(18) مى‏نامد و موضع‏گیرى او نسبت به آن، آشنا شویم.
روان‏شناسى‏گرى
مقصود پاپر از نظریه‏ى «روان‏شناسى‏گرى» این است که مى‏توان نظریه‏هاى علمى را بر دریافت‏هاى حسى و یا گزاره‏هایى که این دریافت‏ها توصیف مى‏کنند مستند ساخت. پوزیتویست‏هاىِ متقدم تصورات و مفاهیمى را مجاز مى‏شمردند که از تجربه اخذ شده باشند، آنها مى‏پنداشتند که این گونه تصورات، منطقا به اجزاى سازنده‏ى تجارب حسى، از قبیل احساسات (داده‏هاى حسى)، انطباعات، ادراکات و خاطرات بصرى و سمعى قابل تحویل‏اند. اما، به گزارش پاپر (Popper, 1959, pp34-35)، پوزیتویست‏هاى متأخر، بیش‏تر بر این عقیده متمایل‏اند که علم مجموعه‏اى از تصورات و مفاهیم نیست، بلکه عبارت است از مجموعه‏اى از گزاره‏ها. لذا مى‏گویند: فقط گزاره‏هایى علمى و مجاز هستند که بتوانند به گزاره‏هاى تجربى اتمى یا گزاره‏هاى تسجیلى(19) (گزاره‏هایى که داده‏هاى حسى(20) را وصف مى‏کنند) تحویل شوند. پاپر، به سبب این‏که این تلاش‏ها را نوعى تمسک به منطق استقرایى مى‏داند، آنها را بى‏کفایت و نا مقبول مى‏یابد. او به انحاى گوناگون با آموزه‏ى روان‏شناسى‏گرى مقابله مى‏کند و این نظریه را که مى‏توان علوم تجربى را به ادراکات حسى یا گزاره‏هاى تسجیلى تحویل کرد، به مبارزه مى‏طلبد. پاپر از فریز(21) یاد مى‏کند که در تعیین مبناى تجربى متحمل زحمات زیادى شده است. به روایت پاپر (Ibid, pp93-94)، فریز بر آن بود که تنها چاره‏ى احتراز از جزمیّت در مقابل گزاره‏هاى علمى، اقامه‏ى دلیل بر صدق آنهاست. اما اگر بخواهیم تمام گزاره‏ها را منطقا تصویب کنیم، به دام تسلسلى بى‏فرجام خواهیم افتاد. از این‏رو، به نظر فریز، براى احتراز از جزمیت نسبت به گزاره‏هاى علمى و پرهیز از افتادن در دام تسلسل بى‏فرجام، باید به روان‏شناسى‏گرى روى آوریم و بپذیریم که گزاره‏ها، نه تنها از طریق گزاره‏هاى دیگر، بلکه از طریق ادراکات حسى نیز مى‏توانند تصویب و توجیه شوند. پوزیتویست‏ها نیز هم چون فریز قایل‏اند که ما به دریافت‏هاى حسى معرفت بى‏واسطه داریم و مجازیم که این معرفت بى‏واسطه را دلیل و پشتوانه‏ى معرفت باواسطه‏ى خود قرار دهیم.
پاپر مى‏گوید: کارنپ و نیوراث(22) به جاى ادراکات و تجارب حسى از گزاره‏هاى تسجیلى سخن گفتند؛ ولى چون این گزاره‏ها از همان ادراکات و تجارب حسى حکایت مى‏کنند، آنان نیز نهایتا روان‏شناسى‏گرى را وارد کردند و نتوانستند مبناى تجربى را به خوبى تبیین کنند. البته از نظر پاپر، نیوراث نسبت به اسلاف خود گامى به جلو گذاشت؛ یعنى او پذیرفت که جمله‏هاى تسجیلى بدیهى نبوده، مناقشه‏پذیر هستند؛ لذا مى‏توان آنها را، به هنگام ناسازگارى با دستگاهى، طرد یا تعدیل کرد. با این حال، پاپر معتقد است که چون نیوراث قدم بعدى را بر نداشت، گام اول او فرجام خوشى نیافت. او مى‏بایست قواعدى را تدوین نماید تا وانهادن، طرد و تعدیل جمله‏هاى تسجیلى گوناگون، یکسره به گزاف نباشد؛ زیرا بدون چنین قواعدى هر کسى مجاز خواهد بود تا هر جمله‏ى تسجیلى‏اى را که با آن موافق نیست، رها کند ولذا، همه‏ى دستگاه‏ها قابل دفاع خواهند بود.
پاپر بر این رأى خویش که تجارب حسى نمى‏توانند به عنوان مصوِّب و مؤیِّد نظریه‏هاى علمى در نظر گرفته شوند، دلایل مختلفى ارائه مى‏دهد:
یکى از این دلایل مبتنى بودن این کار بر منطق استقرایى است و چون منطق استقرایى باید طرد شود، از چنین خواسته‏اى نیز باید صرف‏نظر کرد.
دلیل دیگر او این است که گزاره‏ها صرفا مى‏توانند از طریق گزاره‏هاى دیگر، و نه چیز دیگرى، تصویب و توجیه شوند؛ یعنى دلیل صدق یک گزاره، خود نیز باید گزاره باشد .(Ibid, pp43-44) هویت گزاره‏ها زبانى و هویت ادراکات حسى غیرزبانى است و نمى‏توان یک امر غیرزبانى را اساس یک چیز زبانى قرار داد: «ما باید دو چیز را از هم جدا نگه داریم: یکى تجارب ذهنى یا احساس یقین‏هایمان، که هرگز نمى‏توانند گزاره‏اى را تصویب نمایند ـ اگر چه مى‏توانند موضوع مورد مطالعه‏ى تحقیقى روان‏شناختى قرار بگیرند ـ و دوم، روابط منطقىِ عینىِ بین مجموعه‏ى گزاره‏هاىِ علمىِ مختلف و بین اعضاى هر یک از آن مجموعه‏ها» (Ibid, p44).
از نظر پاپر نظریه‏هاى علمى را از جهت دیگرى نیز نمى‏توان بر تجارب و دریافت‏هاى حسى مبتنى ساخت و آن این‏که، تجربه‏ها و دریافت‏هاى حسى، خود را به صورت ناب و خالص در اختیار ما نمى‏گذارند. پاپر تمام مشاهدات را «گرانبار از نظریه»(23) مى‏داند: «هر مشاهده و ـ حتى بیش‏تر از آن ـ هر گزاره‏ى مشاهدتى عبارت است از تعبیر و تفسیر ما در پرتو نظریه‏ها» .(Popper, 1983, p222)
او معتقد است که در جریان مشاهده، عواملى از قبیل انگیزه‏ها، ترس‏ها، آرزوها، رضایت خاطرها، مهر و کین‏ها و شناخت پیش‏زمینه‏اى شخصى دخالت دارند؛ لذا مشاهده یک تأثیر تک‏جانبه نیست که از جهان خارج بر حواس آدمى اعمال شده باشد، بلکه این تأثیر دو جانبه است و خود آدمى در شکل‏گیرى آن دخالت مستقیم دارد: «نمى‏توانیم از داده‏ها یا ادراکات حسى شروع کرده، نظریه‏هاى خود را بر روى آنها بنا کنیم؛ زیرا هیچ داده یا ادراک حسى‏اى وجود ندارد که بر نظریه‏ها یا انتظارات (پیشینه‏ى بیولوژیکى نظریه‏هاى زبانا صورت‏بندى شده) مبتنى نشده باشد؛ بنابراین، «داده‏ها» هیچ نوع شالوده و تضمینى را براى نظریه‏ها فراهم نمى‏سازند. آنها مطمئن‏تر از هیچ‏یک از نظریه‏ها یا «پیش‏داورى‏هاى» ما نیستند...» .(Popper, 1972, p146)
خلاصه این‏که، پاپر در برابر این ادعا که مى‏توان علم را به ادراکات حسى یا گزاره‏هاى ادراکى که توصیف‏کننده‏ى ادراکات‏اند، تحویل کرد، موضعى مخالف مى‏گیرد و دلایلى چند علیه آن ارائه مى‏دهد ـ البته پاپر دلیل دیگرى نیز دارد که در بخش بعدى به آن اشاره خواهیم کرد. بدین طریق، پاپر نتیجه مى‏گیرد که نمى‏توان ادراکات حسى و نیز گزاره‏هاى ادراکى را به عنوان «مبناى تجربى علم» در نظر گرفت.
گزاره‏هاى مبنایى به عنوان مبناى تجربى
پاپر «گزاره‏هاى مبنایى»(24) را به عنوان مبناى تجربى علم برمى‏گزیند. اما مقصود وى از گزاره‏ى مبنایى چیست؟ او پاسخ مى‏گوید: «مقصود من از «گزاره‏ى مبنایى» یا «قضیه‏ى مبنایى»، گزاره‏اى است که مى‏تواند به عنوان یکى از مقدمات، در ابطال تجربى عمل نماید و، به طور خلاصه، خبرى است راجع به یک امر واقع خاص» .(Popper, 1959, p43)
به عبارت واضح‏تر، گزاره‏هاى مبنایى گزاره‏هایى هستند که «خبر از وقوع یک رویداد قابل مشاهده در زمان و مکانِ مشخص مى‏دهند» .(Ibid, p103)
به طور کلى مى‏توان گفت که گزاره‏هاى مبنایى گزاره‏هایى شخصیه، مشاهدتى و قابل به‏کارگیرى در ابطال نظریه‏ها هستند.
آیا باور به صدق گزاره‏هاى مبنایى نسبت به صدق گزاره‏هاى ادراکى یا تسجیلى از شالوده‏ى محکم‏ترى برخوردار است که پاپر آنها را به عنوان مبناى تجربى علم برمى‏گزیند؟ از نظر خود پاپر نیز پاسخ این سؤال منفى است. او خود از کسانى است که بر خطاپذیرى هر نوع گزاره‏ى مشاهدتى، از جمله گزاره‏هاى مبنایى، تأکید فراوان مى‏کند. پاپر این رأى خویش را که «گزاره‏ها فقط با گزاره‏ها مى‏توانند تصویب و توجیه شوند»، درباره‏ى گزاره‏هاى مبنایى نیز جارى کرده و از ابتناى این گزاره‏ها بر تجارب حسى و ادراکى امتناع مى‏کند. به علاوه پاپر جهت دیگرى را نیز براى خطاپذیرى گزاره‏هاى مشاهدتى، از جمله گزاره‏هاى مبنایى، ذکر مى‏کند. از نظر وى توصیف‏هاى مشاهدتى تا اندازه‏اى از حد تجربه فراتر مى‏روند؛ زیرا در هر توصیف و گزاره‏ى مشاهدتى، تعدادى مفهوم کلى حضور پیدا مى‏کند: «ما نمى‏توانیم هیچ گزاره‏ى علمى‏اى را بر زبان بیاوریم که از حد یقینیّاتِ «مبتنى بر تجارب بى‏واسطه» فراتر نرفته باشد (به این واقعیت مى‏توانیم با عبارت «فرارَوى اجتناب‏ناپذیر در هر توصیف» نیز اشاره کنیم). هر توصیفى، از اسامى (یا نمادها و تصورات) کلى بهره مى‏گیرد. همه‏ى گزاره‏ها از جنس نظریه‏ها و فرضیه‏ها هستند، گزاره‏ى «این جا یک لیوان آب وجود دارد.» را نمى‏توان با تجربه‏ى ادراکى اثبات نمود؛ زیرا کلى‏هاى موجود در آن را نمى‏توان با هیچ تجربه‏ى حسى‏اى متضایف ساخت (یک «تجربه‏ى بى‏واسطه» تنها یک‏بار «به طور بى‏واسطه دریافت شده» و یگانه مى‏باشد). مثلاً کلمات «لیوان» و «آب» هر یک بر اشیاى فیزیکى دلالت مى‏کنند که از خود رفتار قانون‏وار معینى بروز مى‏دهند. کلى‏ها را نمى‏توان به تعدادى تجارب تحویل کرد. آنها نمى‏توانند «به تجربه درآیند» .(Ibid, pp94-95)
پس یکى دیگر از جوانبى که گزاره‏هاى مشاهدتى و مبنایى را خطاپذیر مى‏سازد، فرارَوى آنها از حد تجربه است که به سبب حضور کلى‏ها در این گزاره‏ها ایجاد مى‏شود. با توجه به این جوانب، پاپر این گزاره‏ها را فرضیه و حدس مى‏داند، نه گزاره‏هاى صادق و بى‏چون و چرا.
حال جاى این سؤال است که اگر گزاره‏هاى مبنایى پاپر یقینى‏تر از گزاره‏هاى تسجیلى، و خطاپذیرى آنها کم‏تر از خطاپذیرى این‏ها نیست، پس چرا پاپر در تعیین مبناى تجربى، آن نوع گزاره‏ها را ترجیج مى‏دهد؟ پاسخ به این سؤال در گرو این است که بدانیم به نظر پاپر، علم یک دانش عینى است،(25) نه انفسى.(26) پاپر در این باره مى‏گوید: «تز... من مشتمل بر وجود دو معناى مختلف از معرفت یا اندیشه است: 1. معرفت یا اندیشه به معناى انفسى، شامل حالتى از ذهن یا آگاهى و یا تمایلى به رفتار یا عمل؛ 2. معرفت یا اندیشه به معناى عینى، شامل مسائل، نظریه‏ها و استدلالهاست. معرفت به معناى عینى، کاملاً مستقل از ادعاى افراد به دانستن آن است؛ هم‏چنین مستقل از اعتقاد یا تمایل به تن در دادن، یا اظهار کردن و یا عمل کردن است. معرفت عینى معرفتى بدون داننده،(27) یعنى بدونِ فاعلِ دانستن است» .(Popper, 1972, p108-9)
پاپر به نظریه‏ها چنان مى‏نگرد که گویى ربط و نسبتى با شخص عالِم ندارند و خود موجوداتى مستقل‏اند که براى حل مشکلات مستقل و خارج از ذهن طراحى شده‏اند. اگر چه آنها از ذهن عالِم نشأت مى‏گیرند، پس از تولید، متعلق به جهان مستقلى به نام «جهان سوم» مى‏باشند (همان، فصل چهارم). از همین رو دیگران نیز مى‏توانند در مسائل و نظریه‏هاى علم، غور و تفحّص نمایند؛ و یکى از مشخصه‏هاى مهم عینى بودن علم همین است که مى‏توان نظریه‏هایش را به طور همگانى تحت آزمون و بررسى قرار داد: «به نظر من عینیّت گزاره‏هاى علمى در این امر نهفته است که مى‏توان آنها را به طور بین‏الانفسى(28) تحت آزمون قرار داد» .(Popper, 1959, p44)
بدین سبب پاپر اهمیتى براى قطع و یقین شخص عالم ـ که جنبه‏ى روان‏شناختى دارد و دیگران را به آن راهى نیست ـ قایل نمى‏شود.
حال از آن جایى که پاپر علم را برخوردار از عینیّت مى‏داند، معتقد است که مبناى تجربى نیز ـ که رکن اساسى علم را شکل مى‏دهد ـ باید از عینیّت برخوردار باشد؛ یعنى گزاره‏هایى که آزمودن آنها براى همگان میّسر است باید مبناى تجربه باشند. این خصلت در گزاره‏هاى مبنایى وجود دارد، نه گزاره‏هاى تسجیلى؛ زیرا گزاره‏هاى تسجیلى نظر به ادراکات حسى شخص خاصى دارند و دیگران نمى‏توانند به این ادراکات دست‏رسى داشته باشند و این گزاره‏ها را تحت آزمون قرار دهند؛ در حالى که، چون گزاره‏هاى مبنایى به اشیاى فیزیکىِ خارجى نظر دارند (حالات قابل مشاهده‏ى اشیاى فیزیکى را توصیف مى‏کنند) مى‏توانند به طور بین‏الانفسى و همگانى تحت آزمون واقع شوند .(Popper, 1963, p267)
قراردادى بودن پذیرش گزاره‏هاى مبنایى
علاوه بر «گرانبار از نظریه» بودن گزاره‏هاى مشاهدتى، «عینى دانستن» گزاره‏هاى مبنایى نیز بر خصلت حدسى و فرضى بودن این نوع گزاره‏ها مى‏افزاید؛ زیرا بر این اساس، مدلولاتِ(29) گزاره‏هاى مبنایى، اشیاى خارجى هستند و ما مستقیما نمى‏توانیم به آنها دست‏رسى داشته باشیم؛ لذا ممکن است حکم به وجود چیزى کنیم که در واقع موجود نیست؛ یا داراى ویژگى‏هاى متفاوت با آنچه که ما به آن نسبت مى‏دهیم، باشد. بدین‏ترتیب، گزاره‏هاى مبنایى از جهات مختلف مشکوک و خطاپذیر خواهند بود.
از طرف دیگر، پاپر با توجه به برخى عناصر فکرى‏اش (از جمله، عینى دانستن گزاره‏هاى مبنایى)، حاضر به پذیرش این امر نیست که تجارب انفسى و ادراکى ما مى‏توانند در مقابل گزاره‏هاى علمى (اعم از نظریه‏ها و گزاره‏هاى مبنایى) نقش پشتوانه و دلیل را بازى کنند: «با مطالبه‏ى عینیّت براى گزاره‏هاى مبنایى و دیگر گزاره‏هاى علمى، ما خود را از هر ابزار منطقى‏اى که بتواند امید به تحویل صدق گزاره‏هاى علمى به تجاربمان را افزایش دهد، محروم ساخته‏ایم» .(Popper, 1959, p46-67)
در این صورت، با توجه به این‏که در علم‏شناسى پاپر سرنوشت نظریه‏ها در نهایت به دست گزاره‏هاى مبنایى تعیین مى‏شود، این سؤال مطرح مى‏گردد که وى پذیرش این نوع گزاره‏ها را بر چه مبنایى استوار مى‏سازد؟
پاپر در مقابل خطاپذیر و حدسى بودن گزاره‏هاى مبنایى، آزمون‏پذیرى و سهولتِ آزمون نمودن آنها را گوشزد مى‏کند .(Popper, 1963, p388)به نظر پاپر، هر موقع در فرایند آزمون و احیانا ابطال نظریه‏ها، به اعتبار گزاره‏هاى مبنایى تردید کنیم، مى‏توانیم آنها را، همانند خود نظریه‏ها، به نحو قیاسى تحت بررسى و آزمون قرار دهیم: «گزاره‏هاى مبنایى به نوبه‏ى خود مى‏توانند با استناد به گزاره‏هاى مبنایى دیگر که به کمک نظریه‏ها ـ خواه همان نظریه‏هاى در دست امتحان و خواه نظریه‏هاى دیگر ـ از آنها استنتاج مى‏کنیم، مورد آزمون واقع شوند» .(Popper, 1959, p104)
اما با توجه به این مطالب، خود این گزاره‏هاى مبنایى جدید که مى‏خواهیم گزاره‏ى مبنایى مورد تردید را با آنها بیازماییم، تردیدپذیرند. پس چگونه مى‏توانیم با تکیه بر این‏ها گزاره‏هاى دیگرى را بیازماییم؟
پاسخ پاپر به این نگرانى باز هم این است که گزاره‏هاى مبنایى جدید را نیز مى‏توانیم با استنتاج گزاره‏هاى مبنایى دیگر بیازماییم. اما اگر در فرایند آزمون پیاپى گزاره‏هاى مبنایى، هیچ پایانى متصور نباشد و با یک تسلسل بى‏پایان مواجه باشیم، تحقق ابطال‏هاى علمى زیرِ سؤال رفته و عملاً غیرممکن خواهد شد، از همین رو، پاپر براى غلبه بر این مشکل، اتخاذ یک «تصمیم»(30) منطقا آزاد را ضرورى مى‏داند: «در آزمون نظریه‏ها، خواه این آزمون منتهى به تقویت نظریه گردد و خواه به ابطال آن، عاقبت ناگزیریم بر یک گزاره‏ى مبنایى توقف کنیم و تصمیم به پذیرش آن بگیریم. اگر چنین تصمیمى را نگیریم و گزاره‏اى مبنایى را نپذیریم، آزمون ما به جایى نخواهد رسید. البته از دیدگاه منطقى، هرگز مجبور نمى‏شویم که بر گزاره‏ى مبنایى خاصى توقف نماییم. به هر حال، اگر مى‏خواهیم از آزمون خویش حاصلى برگیریم، راهى غیر از این نیست که در جایى توقف کنیم و بگوییم: فعلاً به همین خرسندیم» .(Ibid, p104)
اگر از پاپر بپرسیم که منزلت معرفت‏شناختىِ این توقف و تصمیم به پذیرش یک گزاره‏ى مبنایى چیست؟ پاسخ مى‏دهد که این نوع توقف و تصمیم، چیزى غیر از توافق و «قرارداد»(31) نیست: «گزاره‏هاى مبنایى در پى یک تصمیم یا توافق پذیرفته مى‏شوند و از این جهت، قرارداد محسوب مى‏گردند» .(Ibid, p106)
البته پاپر این عبارت را چنین ادامه مى‏دهد که «این تصمیمات بر طبق یک شیوه‏ى قاعده‏مند اتخاذ مى‏شوند».
ما ارائه و بررسى قواعد و ضوابط حاکم بر این شیوه را به بخش دوم این مقاله، که در پى مى‏آید، موکول مى‏کنیم.
تحلیل و بررسى دیدگاه پاپر راجع به مبناى تجربى
آزمون‏پذیرى گزاره‏هاى مبنایى
سرنوشت نظریه‏ها (ابطال و یا تقویت آنها) در نظام پاپرى، به دست گزاره‏هاى مبنایى تعیین مى‏گردد؛ از همین رو، در علم‏شناسى پاپر، این گزاره‏ها از جایگاه بسیار مهمى برخوردارند و نحوه‏ى برخورد با مسائل و مشکلات مربوط به آنها، بر میزان استحکام و انسجام این علم‏شناسى تأثیر بسزایى خواهد گذاشت. یکى از مسائل مهم مربوط به گزاره‏هاى مبنایى، خطاپذیرى آنهاست که پاپر خود بر این امر صحّه گذاشته، دلایل متعددى براى آن ذکر مى‏نماید. چنان که قبلاً گفتیم، پاپر در مقابل این نوع مسئله‏دارىِ گزاره‏هاى مبنایى، آزمون‏پذیرى آنها را گوشزد مى‏نماید. نیز ملاحظه کردیم که از دیدگاه پاپر، آزمون گزاره‏هاى مبنایى با استنتاج گزاره‏هاى مبنایى دیگر از آنها انجام مى‏گیرد (ر.ک: پاپر (1959)، صص75ـ76، 104 و 426). اما آیا اصولاً مى‏توانیم از یک گزاره‏ى مبنایى، گزاره‏ى مبنایى دیگرى را استنتاج کنیم؟ دیدیم که بر اساس عبارت مزبور، این کار به کمک نظریه‏ها انجام مى‏گیرد. پاپر خود، هیچ وقت مثالى عملى در این باره ذکر نکرده است، تا دقیقا متوجه مقصود او شویم. با این حال، مى‏توان با توجه به مفاد سخنانش چنین گفت که شاید مقصود وى این است که، مثلاً، اگر به گزاره‏ى مبنایىِ «مایعِ درونِ این ظرف آب است.» تردید کنیم؛ به کمک نظریه‏اى هم‏چون «حجم آب به هنگام گرم شدن، در بین دماهاى صفر و چهار درجه‏ى سلسیوس به جاى افزایش، کاهش مى‏یابد.»، گزاره‏ى مبنایىِ «حجم این مایع به هنگام گرم شدن بین دماهاى صفر و چهار درجه‏ى سلسیوس، کاهش مى‏یابد.» را استنتاج مى‏کنیم؛ سپس مقدارى از آن مایع را در ظرف مخصوص که نسبت به افزایش و کاهش حجم از حساسیّت بالایى برخوردار باشد ریخته، گزاره‏ى مبنایى جدید را مى‏آزماییم. اما اگر پس از انجام آزمون افزایش حجم داشته باشیم، آن وقت چه نتیجه‏اى باید گرفت؟ اگر نخواهیم مشاهدات جدید (مربوط به آزمون) را مورد تردید قرار دهیم، دو امکان وجود دارد: یا آن مایع آب نیست و یا نظریه‏ى یادشده کاذب است. اگر حالت دوم انتخاب شود، آزمون فوق، آزمونِ آن گزاره‏ى مبنایىِ موردِ تردید نخواهد بود. ولى اگر به هنگام آزمون گزاره‏هاى مبنایى، نظریه‏هاى مورد نیاز را باید معتبر و بدون مسئله فرض نمود، آن گاه فرایند ارزیابى نظریه‏ها، حاوى دورى مضمر خواهد بود؛ زیرا براى ارزیابى نظریه‏ها نیاز به گزاره‏هاى مبنایى و براى ارزیابى و آزمودن گزاره‏هاى مبنایى، نیاز به نظریه‏ها و معتبر فرض کردن آنها داریم؛ به عبارت دیگر، ارزیابى نظریه‏ها موقوف بر گزاره‏هاى مبنایى، و ارزیابى گزاره‏هاى مبنایى موقوف و مبتنى بر نظریه‏هاست. حضور دور مذکور وقتى وضوح بیش‏ترى مى‏یابد که در آزمون یک گزاره‏ى مبنایى، همان نظریه‏اى مورد استفاده قرار گیرد که خود در دست امتحان بوده و در فرایند ارزیابى آن نظریه، نیاز به آزمودن این گزاره‏ى مبنایى افتاده است (نیاز به یادآورى است که پاپر در عبارتى که در فوق از او یاد کردیم، چنین استفاده‏اى را مجاز مى‏شمرد). گذشته از این، اگر از دو شق ممکن یاد شده، حالت اول انتخاب شود، در آن صورت، میزان صدقِ(32) نظریه‏ى مزبور را یقینى‏تر از گزاره‏ى مبنایى مورد آزمون گرفته‏ایم و این توافق چندانى با روش‏شناسى پاپر نخواهد داشت؛ زیرا، همیشه در این روش‏شناسى نظریه‏اى را حدس مى‏زنیم و سپس به وسیله‏ى گزاره‏هاى مبنایى تکلیف آن نظریه را تعیین مى‏کنیم؛ ولى در حالت مزبور، این نظریه است که تکلیف گزاره‏ى مبنایى را روشن مى‏کند. به عبارت دیگر، پاپر گزاره‏هاى مبنایى را به عنوان گزاره‏هاى محکِ(33) نظریه‏ها معرفى مى‏نماید؛ ولى با امعان نظر در نحوه‏ى آزمودن گزاره‏هاى مبنایى، به عکس این حالت مى‏رسیم؛ یعنى نظریه‏ها را گزاره‏هاى محک گزاره‏هاى مبنایى مى‏یابیم.
هارولد براون نیز با دقت در آزمون‏پذیرى گزاره‏هاى مبنایى به نتیجه‏اى ناخواسته و ناخوشایند براى روش‏شناسى پاپر دست مى‏یابد. براون اظهار مى‏دارد که در قالب روش‏شناسى پاپر، دانشمند همیشه مى‏تواند به‏جاى این‏که گزاره‏هاى مبنایى را براى ابطال نظریه‏ها به کار گیرد، به طور مجاز، سعى در ابطال گزاره‏هاى مبنایى نامطلوب کند؛ بنابراین، هر وقت یک گزاره‏ى مبنایى مورد تردید واقع شود، بایستى فرایند ابطال تا زمانى که آن گزاره‏ى مبنایى آزموده و تقویت شود، معلّق گردد. در چنین مواردى ابطال یک حدس علمى نیاز به تقویت یک حدس علمى دیگر خواهد داشت و بر خلاف اهداف روش‏شناختى پاپر، تقویت، که هم‏سنخ اثبات است، بر ابطال تقدم پیدا مى‏کند. براون چنین ادامه مى‏دهد که در این لحظه، منزلت گزاره‏هاى مبنایى به کلى دچار ابهام گشته و به سبب نقش اساسى آنها در روش‏شناسى پاپر، خود این روش‏شناسى دچار ابهام شده است: گزاره‏هاى مبنایى یا قراردادهایى ابطال ناپذیرند و «مبناى تجربىِ» علم، خود، غیرعلمى است،(34) یا حدس‏هایى ابطال‏پذیرند و دانشمندان همان‏قدر وظیفه دارند تا در ابطال آنها بکوشند که موظف به سعى و تلاش در ابطال هر حدس علمى دیگرى هستند. اگر حالت دوم اختیار شود، نتیجه‏اى که اکنون حاصل شد (تقدم تقویت بر ابطال) به نحو قوى‏ترى تکرار خواهد شد؛ زیرا با اخذ این حالت، در هر موردى که یک گزاره‏ى مبنایى به عنوان مقدمه براى ابطال نظریه‏اى به کار گرفته مى‏شود، تلاش براى ابطال گزاره‏ى مبنایى، معادل تلاش براى دفاع از آن نظریه خواهد بود .(Brown, 1977, p74)
اما این نتیجه، نتیجه‏اى نیست که بتوان به راحتى آن را با معقولیّت انتقادى(35) پاپر ـ که بر اساس آن، تنها تلاش‏هایى معقول‏اند که در راستاى ابطال نظریه‏ها باشند، نه اثبات یا تأیید آنها ـ سازگار نمود.
تاکنون این قول پاپر را مبنا قرار داده‏ایم که گزاره‏هاى مبنایى را مى‏توان با استنتاج گزاره‏هاى مبنایى جدید از آنها آزمود. اما پاپر عبارات دیگرى نیز دارد که بر روشى دیگر در آزمودن گزاره‏هاى مبنایى دلالت مى‏کنند. در روش دیگر که از عبارات پاپر برمى‏آید، گزاره‏هاى مبنایى از طریق مشاهده آزموده مى‏شوند: «من گزاره‏هاى توصیفى بسیطى را که حالات اشیاى فیزیکى را که به راحتى قابل مشاهده‏اند وصف مى‏کنند، «گزاره‏ى مبنایى» نامیده‏ام و گفته‏ام در مواقع آزمون سعى مى‏کنیم همین گزاره‏ها را با «امور واقع» مقایسه کنیم. ما از آن جهت این گزاره‏ها را برمى‏گزینیم که به ساده‏ترین نحو به‏طور بین‏الانفسى آزمون‏پذیرند» (Popper, 1963, p267)و «این واقعیت [واقعیتى که یک گزاره‏ى مبنایى خبر از وقوع آن مى‏دهد]، باید یک واقعیت «مشاهده‏پذیر» باشد؛ یعنى گزاره‏هاى مبنایى باید به طور بین‏الانفسى از طریق «مشاهده» آزمون‏پذیر باشند» .(Popper, 1959, p102)
پاپر خود توضیح نمى‏دهد که دو روش فوق براى آزمودن گزاره‏هاى مبنایى چه نسبتى با هم دارند. ولى به نظر مى‏رسد که باید آن دو را در طول هم قرار داد، نه در عرض هم؛ زیرا چنین مى‏نماید که حتى در روش اول نیز، در نهایت، ناگزیر به استفاده از روش دوم باشیم. اگر چنانچه نسبت به یک گزاره‏ى مبنایى تردید کنیم و بر اساس روش اول، گزاره‏ى مبنایى جدیدى از آن استنتاج کنیم، گزاره‏ى مستنتج تکلیف گزاره‏ى اول را تعیین خواهد کرد. خود این گزاره‏ى جدید نیز مى‏تواند در معرض تردید واقع شود؛ لذا باید گزاره‏ى مبنایى دیگرى از آن استنتاج کنیم و، درنهایت، باید دست به مشاهده و تجربه زده، نسبت به یکى از گزاره‏هاى مبنایى این رشته تصمیمى اتخاذ کنیم تا تکلیف گزاره‏هاى دیگر این سلسله، از جمله گزاره‏ى مبنایى اول، آشکار گردد. در حقیقت پاپر که علم‏شناسى خویش را تجربه‏گرایانه مى‏داند و گزاره‏هاى مبنایى را به عنوان مبناى تجربى علم معرفى مى‏نماید، مى‏بایست مشاهده و تجربه را به نحوى در فرایند آزمون گزاره‏هاى مبنایى و رد یا قبول آنها دخیل بداند و عملاً نیز چنین است. یعنى پاپر مشاهده و تجربه را در این فرایند خالى از نقش نمى‏داند؛ اما آنچه که مسئله‏ساز است و موجب تردید در نقش مشاهده و تجربه در علم‏شناسى پاپر مى‏شود این است که از نظر وى، نقش مشاهده نمى‏تواند تمهید پشتوانه براى صدق گزاره‏هاى مبنایى باشد؛ بلکه تجربه فقط مى‏تواند به طور علّى تصمیم بر پذیرش این نوع گزاره‏ها را برانگیزد: «و اما در مورد روان‏شناسى‏گرى، باز مى‏پذیریم که تصمیم به پذیرش یک گزاره‏ى مبنایى و خرسند بودن به آن، به طور على، با تجارب ما ـ به ویژه تجارب ادراکى(36) ما ـ در ارتباط است؛ اما ما بر آن نیستیم که با این تجارب، گزاره‏هاى مبنایى را تصویب کنیم. این تجارب مى‏توانند تصمیمى را برانگیزند و از این طریق رد و قبول گزاره‏اى را عملى سازند؛ اما نمى‏توانند یک گزاره‏ى مبنایى را تصویب نمایند ـ هم‏چنان‏که با کوبیدن بر میز هیچ گزاره‏اى تصویب نمى‏شود» .(Ibid, p105)
چنان که ملاحظه مى‏شود، بر طبق نظر پاپر، تجربه و ادراکات حسى فقط مى‏توانند علت پذیرش گزاره‏هاى مبنایى باشند؛ یعنى ما را تحریک کنند که تصمیم بر پذیرش گزاره‏ى مبنایى خاصى بگیریم؛ اما آنها را نمى‏توانیم دلیل صدق گزاره‏هاى مبنایى بدانیم. ممکن است کسى چنین تصور کند که مقصود پاپر از این بیان، صرفا آن است که تجارب حسى نمى‏توانند دلیل قطعى براى گزاره‏هاى مبنایى فراهم نمایند و او منکر این نیست که آنها را مى‏توانیم «تاحدودى» دلیل و پشتوانه‏ى صدق گزاره‏هاى مبنایى قرار دهیم. لیکن باید بگوییم که بر اساس عباراتى که پیش‏تر از صفحه‏ى 388 کتاب منطق اکتشاف علمى ذکر کردیم و عباراتى که ذیلاً نقل مى‏کنیم و هم‏چنین با توجه به ناسازگارى این امر با برخى مبانى فکرى پاپر، از جمله مخالفت شدید وى با روان‏شناسى‏گرى و استقرا، تصور مزبور صحیح نیست: «شاید من نسبت به گزاره‏اى اعتقاد راسخ حاصل کنم و چنان به شهادت ادراکات خویش یقین داشته باشم و چنان در شدّت تجربه‏ام غرق شوم که هر گونه شک و تردیدى برایم مهمل جلوه کند. ولى آیا این کم‏ترین دلیلى براى علم فراهم مى‏کند تا گزاره‏ى مرا بپذیرد؟... پاسخ منفى مى‏باشد» Popper, 1972, p46)تأکید از ماست).
البته همان‏گونه که در ادامه ذکر خواهیم کرد، پاپر در مواجهه با انتقادات، در یکى از مکتوبات متأخرش، مجبور به عدول غیرصریح و موقتى از این مبناى فکرى‏اش مى‏شود. دیدیم که در قالب روش‏شناسى پاپر، بار اصلى آزمون‏پذیرى گزاره‏هاى مبنایى، در نهایت، بر دوش مشاهده‏پذیرى و تجربه‏پذیرى این گزاره‏ها خواهد بود و به همین سبب، علم‏شناسى وى را یک علم‏شناسى تجربه‏گرایانه محسوب مى‏کنند. از طرف دیگر شاهد آن هستیم که پاپر هر گونه تلاشى را که بخواهد تجارب و ادراکات حسى را به عنوان حامى و پشتیبان اعتبار صدق گزاره‏هاى مبنایى معرفى نماید، محکوم مى‏کند. اما اگر واقعا تجربه و مشاهده نمى‏تواند در حمایت از اعتبار و صدق گزاره‏هاى مبنایى نقشى ایفا نماید، چرا باید خواستار مشاهده‏پذیرى این نوع گزاره‏ها و آزمون‏پذیرى آنها از طریق مشاهده باشیم؟ اگر غرض از آزمون گزاره‏هاى مبنایى، سنجش میزان اعتبار و صدق آنها نیست، «آزمودن» آنها چه معناى موجهى مى‏تواند داشته باشد؟ و اگر غرض همان است، ولى در عین حال مشاهده نمى‏تواند، تا هیچ میزانى، حکایت از صدق گزاره‏هاى مبنایى بنماید، پس «آزمودن آنها از طریق مشاهده» چه معنایى خواهد داشت؟ شاید پاسخ داده شود که تجربه نمى‏تواند صدق گزاره‏هاى مبنایى را ثابت کند، بلکه فقط مى‏تواند کذب آنها را تثبیت نماید همان گونه که در مورد نظریه‏ها چنین است، اما با کمى دقت متوجّه مى‏شویم که اگر تجربه عاجز از تصدیق گزاره‏هاى مبنایى باشد، از تکذیب آنها نیز عاجز خواهد بود؛ زیرا با نظر به هر تجربه و مشاهده‏اى، فقط مى‏توانیم مدعى صدق گزاره‏اى باشیم که توصیفگرِ آن تجربه و مشاهده است و سپس مى‏توانیم مدّعى کذب گزاره‏اى باشیم که با آن گزاره‏ى توصیفى تعارض و تناقض دارد. به عبارت دیگر، تجربه و مشاهده، اولاً مى‏تواند نقش تصدیقى داشته باشد و در وهله‏ى بعد است که مى‏تواند نقش تکذیبى به خود بگیرد؛ بنابراین، اگر ادراکات حسى قادر به تصدیق گزاره‏هاى مبنایى نباشند، قادر به تکذیب آنها نیز نخواهند بود؛ اما اگر مشاهده نتواند گزاره‏هاى مبنایى را تصدیق یا تکذیب کند، آن وقت آزمون‏پذیر دانستن آنها از طریق مشاهده، بر ابهام مورد اشاره‏ى هارولد براون (راجع به منزلت گزاره‏هاى مبنایى در روش‏شناسى پاپر) خواهد افزود.
مبحث اعتباطیت در گزاره‏هاى مبنایى
دیدیم که پاپر رد و قبول گزاره‏هاى مبنایى را وابسته به تصمیم و قرار داد مى‏داند. در این رابطه این سؤالات مطرح مى‏شود که آیا این تصمیمات و قراردادها به طور اعتباطى(37) و دلخواه اتخاذ مى‏شوند یا محدودیت‏ها و موازینى براى اتخاذ آنها وجود دارد؟ اگر محدودیت‏ها و موازینى وجود دارد، آیا آنها ما را فقط به پذیرش گزاره‏هاى صادق سوق مى‏دهند؟
ممکن است کسى به سؤال دوم و نیز تلاش در جهت پاسخ‏گویى به آن چنین اعتراض نماید که «اساسا هر نوع گزاره‏ى علمى صادقى، در معرفت‏شناسى پاپر منتفى است و پاپر در جست‏وجوى گزاره‏ى مبنایى صادق نیست». براى پاسخ‏گویى به این اعتراض، لازم است به نکات زیر توجه کنیم:
اولاً، ما پاپر را به عنوان کسى که در جست‏وجوى گزاره‏هاى مبنایى صادق مى‏باشد در نظر نگرفته‏ایم تا بخواهیم بعد از آن با پاسخ‏گویى به آن سؤال میزان موفقیت او را بسنجیم؛ بلکه از آن‏جایى که فعلیّت و تحقق برخى از عناصر مهم علم‏شناسى پاپر، هم‏چون ابطال، تقویت و پیشرفت علم، مستلزم صادق بودن گزاره‏هاى مبنایى است، لازم است با طرح سؤال مزبور و پاسخ‏گویى به آن، زمینه و مقدمات بحث، بررسى و ارزیابىِ چنین عناصرى فراهم شود.(38)
ثانیا، اگر چه پاپر به صراحت بیان نمى‏دارد که «تصمیم بر پذیرشِ» گزاره‏هاى مبنایى، به منزله‏ى «تصمیم بر صادق تلقى کردن» آنهاست؛ ولى اغلب سخنان او راجع به روش مورد نظرش براى علم، به طور ضمنى، هر چند به صورت موقت، از صادق در نظر گرفتن گزاره‏هاى مبنایىِ به قراردادْ پذیرفته شده حکایت مى‏نمایند؛ به عنوان نمونه (Popper, 1959, p41 & 1983, p54)، پاپر در وصف روش «حدس و ابطال»، که آن را روش «آزمایش و خطا»(39) نیز مى‏نامد، مى‏نویسد: «روش آزمایش و خطا، روش حذف نظریه‏هاى کاذب به وسیله‏ى گزاره‏هاى مشاهدتى است» .(Popper, 1963, p56)
از آن‏جایى که استدلال به کار رفته در روش آزمایش و خطا از نوع قیاس استثنایى با رفع تالى(40) است؛ لذا این عبارت به طور ضمنى حکایت از صادق گرفتن گزاره‏هاى مبنایى مى‏کند؛ زیرا براى کاذب شمردن نظریه‏ها و حذف آنها، ابتدا لازم است که گزاره‏هاى مشاهدتى یا مبنایى متعارض با آنها، صادق شمرده شوند. به طور کلى، وقتى پاپر اظهار مى‏دارد که دانشمندان باید براى تحقّق ابطال‏ها آزمون گزاره‏هاى مبنایى را در جایى متوقف، و اقدام به پذیرش یک گزاره‏ى مبنایى بکنند، به این معناست که دانشمندان باید آن گزاره‏ى مبنایى را «به عنوان گزاره‏اى صادق» ـ هر چند به طور موقت ـ بپذیرند؛ در غیر این صورت، چرا و به چه عنوانى باید این گزاره‏ها را بپذیرند؟ گزاره‏هاى مبنایى، گزاره‏هاى خبرى هستند و هر خبرى یا صادق است و یا کاذب؛ لذا پذیرش گزاره‏هاى مبنایى، غیر از صادق تلقى کردن آنها چه معناى موجهى مى‏تواند داشته باشد؟
حال سؤالات مطروحه در ابتداى این بخش را مورد توجه قرار داده، با نظر به علم‏شناسى پاپر به پاسخ‏گویى آنها مى‏پردازیم. پاپر على رغم این‏که پذیرش گزاره‏هاى مبنایى را به تصمیم و قرارداد مى‏داند و خود تصریح مى‏کند که چنین تصمیماتى منطقا آزادانه اختیار مى‏شوند (Popper, 1959, p109 & 1974/2, p1111)، ولى نمى‏خواهد این تصمیمات و قراردادها را اعتباطى تلقى کنیم؛ زیرا با اعتباطى دانستن پذیرش گزاره‏هاى مبنایى، ابطال اعتباطى مى‏شود و سپس عمارت علمىِ ساخته شده به وسیله روش‏شناسى ابطال‏گرایانه فرو مى‏ریزد. اما سؤال این است که آیا پاپر، با توجه به مبانى متخذه‏ى خویش، قادر به جلوگیرى از بروز چنین نتیجه‏اى هست یا نه؟
لازم است عناصرى از فلسفه‏ى پاپر را که ممکن است بتواند جلوى اعتباطیت مذکور را سد نماید، مورد بررسى و ارزیابى قرار دهیم. قبلاً گفتیم که پاپر نیوراث را به این سبب که قواعدى براى وانهادن و طرد گزاره‏هاى تسجیلىِ ناسازگار با دستگاهِ نظرىِ تحت آزمون معرفى نکرده است، مورد انتقاد قرار مى‏دهد (از آن‏رو که عدم معرفى چنین قواعدى سبب اعتباطى شدن وانهادن گزاره‏ها و لذا قابل دفاع بودن تمام دستگاه‏هاى نظرى مى‏شود). معناى ضمنى این انتقاد این است که خود پاپر مى‏بایست قواعدى براى پذیرش یا رد گزاره‏هاى مبنایى‏اش معرفى کرده باشد، تا بدین طریق از ظهور اعتباطیت در پذیرش و رد این گزاره‏ها جلوگیرى به عمل آید. عملاً نیز چنین است و او در منطق اکتشاف علمى قواعدى را براى این منظور وضع کرده است. با قواعد پاپر آشنا مى‏شویم تا ببینیم آنها تا چه حدى اعتباطیت را از بین مى‏برند و ما را در نیل به گزاره‏هاى مبنایىِ صادق یارى مى‏رسانند.
پاپر در مورد پذیرش گزاره‏هاى مبنایى دو قاعده وضع کرده است: قاعده‏ى اول(41) وى از قرار ذیل است: «یکى از قواعد مهم این است که نباید دست به پذیرش گزاره‏هاى مبنایى سرگردان (آنهایى که ربط منطقى با نظریه‏ى تحت آزمون ندارند) زد، بلکه فقط باید در جریان آزمایش نظریه‏ها دست به پذیرش گزاره‏هاى مبنایى بزنیم؛ یعنى مواقعى که درباره‏ى نظریه‏ها پرسش‏هایى محقّقانه مطرح مى‏کنیم و پاسخ را در پذیرش گزاره‏هاى مبنایى مى‏جوییم» .(Popper, 1972, p106)
این قاعده از ما مى‏خواهد اقدام به پذیرش آن دسته از گزاره‏هاى مبنایى که هیچ ارتباطى با نظریه‏ى تحت آزمون ندارند، نکنیم؛ بلکه توجه داشته باشیم که این کار باید در فرایند ابطال نظریه‏ها انجام گیرد. به نظر مى‏رسد پاپر با این قاعده در صدد بیان این مطلب است که دانشمندان باید متوجه باشند که پذیرش یک گزاره چه تبعات و پیامدهایى دارد. لذا در پذیرش یا رد گزاره‏هاى مبنایى دقت بیش‏ترى اعمال کرده، بى‏توجه دست به پذیرش این نوع گزاره‏ها نزنند.(42) اما این قاعده به خودى خود چیزى ندارد که ما را به سمت گزینش گزاره‏هاى مبنایى صادق سوق دهد؛ شاید پاپر بتواند این امر را در ذیل قاعده‏ى دوم محقق سازد.
قاعده‏ى دوم پاپر در عبارت زیر مندرج است: «گفتیم نظریه تنها وقتى ابطال مى‏شود که گزاره‏هاى مبنایى متناقض با آن را پذیرفته باشیم... اما این شرط با آن‏که ضرورى است، کافى نیست؛ زیرا مى‏دانیم که پیشامدهاى تک‏افتاده‏ى تکرارناپذیر اهمیتى براى علم ندارند. بنابراین چند گزاره‏ى مبنایى جسته و گریخته که ناقض نظریه هستند، ما را بر آن نمى‏دارد تا نظریه را، به عنوان ابطال شده، کنار بگذاریم. ما فقط هنگامى آن را ابطال شده محسوب مى‏کنیم که پدیده‏اى تکرارپذیر دال بر ابطال آن یافته باشیم. به عبارت دیگر، فقط هنگامى ابطال نظریه را مى‏پذیریم که به یک فرضیه‏ى تحتانى السطحِ تجربى تقویت‏شده‏اى که چنین پدیده‏اى را وصف کند، رسیده باشیم. این فرضیه را مى‏توانیم فرضیه مُبطِل بنامیم» .(Popper, 1959, pp86-87)
خوب است درباره‏ى «فرضیه‏ى مبطل» توضیح دهیم که «فى‏الواقع لازم نیست این فرضیه یک گزاره‏ى کلى حقیقى باشد. [مثلاً [براى ابطال «همه‏ى کلاغ‏ها سیاه هستند.»، این گزاره که «در باغ وحش نیویورک یک گروه کلاغ سفید وجود دارد.»، که به طور بین‏الانفسى آزمون‏پذیر است، کفایت مى‏کند» .(Ibid, p87)
درحقیقت پاپر، اغلب، فرضیه‏ى مبطل را یک گزاره‏ى مبنایى در نظر مى‏گیرد(43) که این امر به وضوح در منقوله‏ى پیشین او ـ همان منقوله‏اى که حاوى قاعده‏ى دوم پاپر است ـ نیز ملاحظه مى‏شود (این منقوله فرضیه‏ى مبطل را گزاره‏اى توصیفى معرفى مى‏کند که به توصیف پدیده‏ى تکرارپذیر خاصى مى‏پردازد و لذا چنین گزاره‏اى چیزى جز یک گزاره‏ى مبنایى نخواهد بود). به هر حال، از قاعده‏ى دوم چنین برمى‏آید که حتى اگر یک گزاره‏ى مبنایى با نظریه‏ى تحت آزمون ربط منطقى داشته باشد (یعنى مفاد قاعده‏ى اول در آن رعایت گردد)، ولى یک گزاره‏ى جسته و گریخته و تک افتاده باشد، نباید تصمیم بر پذیرش آن گرفت؛ بلکه فقط زمانى باید تصمیم به پذیرش یک گزاره‏ى مبنایى بگیریم که یک پدیده‏ى تکرارپذیر را توصیف کند؛ بدین معنى که دیگران نیز بتوانند آن را بیازمایند و نسبت به آن توافق نشان دهند. در واقع پاپر امیدوار است، بدین‏ترتیب، خطاهاى شخصى از بین برود و این خطر که صرفا با مشاهدات تصادفى و اتفاقى مواجه هستیم، به حداقل خود برسد:(44) «فقط تکرار منظم به ما اطمینان مى‏دهد که با یک «تصادف» محض مواجه نیستیم؛ بلکه با وقایعى مواجهیم که به سبب منظم و تکرارپذیر بودنشان، على‏الاصول، به طور بین‏الانفسى قابل آزمون‏اند» .(Popper, 1959, p45)
ملاحظه مى‏شود که شالوده و اساس قاعده‏ى مورد بحث پاپر را «تکرارپذیرى» و «آزمون‏پذیرى بین‏الانفسى» شکل داده است. با مراجعه به سخنان دیگر پاپر راجع به پذیرش گزاره‏هاى مبنایى، در مى‏یابیم که او با نظر به همین مفهوم، پذیرش و ردّ گزاره‏هاى مبنایى را غیراعتباطى مى‏داند. بر اساس این سخنان ـ که ذیلاً به دو مورد از آنها اشاره مى‏کنیم ـ تصمیم‏گیرى راجع به رد یا قبول گزاره‏هاى مبنایى نه یک عمل فردى، بلکه یک عمل جمعى و گروهى است و لذا نمى‏توان این تصمیم‏گیرى را اعتباطى قلمداد کرد.
الى‏زهر روایت مى‏کند که پاپر در کتاب دو مسئله‏ى اساسى معرفت‏شناسى(45) معتقد است که دلیل اعتباطى نبودن قرار داد و تصمیم‏گیرى بر پذیرش یک گزاره‏ى مبنایى این است که این نوع قرارداد بر تصمیم توافقى که با نظر به احساس آزمایشگران مختلف اتخاذ مى‏شود متکى است. او مى‏گوید: «بر طبق نظر پاپر توافق مربوط به پذیرفتنى بودن گزاره‏ى مبنایى «م» باید زمانى حاصل شده تلقى شود که بین احساس یقین‏هاى تجربه شده به وسیله‏ى مشاهده‏گران مختلف هیچ تفاوتى نباشد» (الى زهر، 1995، صص48ـ49 به نقل از پاپر، 1930، ص130).
پاپر در پاسخ‏گویى به انتقاد آلفرد جولیوس‏ایر نیز گفتارى مشابه دارد. ایر طى مقاله‏اى پاپر را متهّم مى‏کند که با سلب نقش حمایتى «مشاهدات» از صدق گزاره‏هاى مبنایى، یک نوع اعتباطى بودن کامل را نسبت به این گزاره‏ها رواداشته است .(Ayer, 1974, pp692-684) پاپر در پاسخ به ایر در صدد نشان دادن این نکته بر مى‏آید که گرچه پذیرش یا رد یک گزاره‏ى مبنایى به تصمیم و قرارداد بستگى دارد، ولى این نوع تصمیم و قرارداد یک امر کاملاً اعتباطى نیست .(Popper, 1974/2, p1111-1110)او بعد از این‏که تصمیم به پذیرش یک گزاره‏ى مبنایى را به اتخاذ رأى توسط هیأت منصفه ـ که از قدیم در برخى محاکمات قضایى موجود بوده است ـ تشبیه مى‏کند، چنین القا مى‏کند که این «من» نیستم که به دلخواه خود تصمیم به پذیرش یک گزاره‏ى مبنایى خاص مى‏گیرم، بلکه «پذیرش یا ردّ گزاره‏هاى مبنایى، موضوعى است متعلق به جامعه‏ى علمى، که تقریبا شبیه به یک هیأت منصفه‏ى علمى است (که شاید توافقى حاصل شود و یا حاصل نشود)» .(Ibid, p1111)
عصاره‏ى سخنان مزبور پاپر این است که چون هر کسى نمى‏تواند به میل خود دست به پذیرش یا رد گزاره‏هاى مبنایى بزند ـ اگر هم چنین کند، عمل او مورد توجه جامعه‏ى علمى نخواهد بود ـ و این عمل به تصمیم جمعى و توافق جامعه‏ى علمى متکى است، لذا قراردادها و تصمیمات مربوط به گزاره‏هاى مبنایى، غیراعتباطى خواهد بود. اما از آن‏جا که در فرایند ارزیابى نظریه‏ها، آن نوع غیراعتباطى بودن داراى ارزش و اهمیت است که ما را به سمت گزینش گزاره‏هاى مبنایى صادق و طرد گزاره‏هاى مبنایى کاذب سوق دهد، باید ببینیم که غیراعتباطى بودن مورد اشاره‏ى پاپر تا چه حدى مى‏تواند ما را در نیل به این هدف یارى رساند.
پاپر تصمیمات مورد بحث را به عهده‏ى جامعه‏ى علمى گذاشته است؛ اما باید از او پرسید که هر یک از اعضاى این جامعه چه دلیلى براى تصمیم خود نسبت به پذیرش یک گزاره‏ى مبنایى خاص دارند؟ او اجازه نداده است که تجربه و احساسِ یقینِ مشاهده‏گران به عنوان حامى و پشتیبان صدق گزاره‏ى مبنایى اى که تجربه فقط تحریک به پذیرش آن مى‏کند، ایفاى نقش نماید؛ زیرا پیش‏تر دیدیم که به عقیده‏ى پاپر، تجربه فقط مى‏تواند علت پذیرش یک گزاره‏ى مبنایى باشد و از تمهید کوچک‏ترین دلیلى براى حمایت از صدق آن عاجز است. پس هیچ یک از اعضاى جامعه‏ى علمى که تصمیم به پذیرش گزاره‏ى مبنایى خاصى مى‏گیرند، هیچ دلیلى براى صدق آن گزاره در دست ندارند. حال اگر هزاران نفر، بدین نحو، تصمیم به پذیرش یک گزاره‏ى مبنایى گرفته باشند، از نظر معرفت‏شناختى و خصوصا ویژگى صدق، هیچ فرقى نسبت به حالتى که فقط یک نفر اقدام به چنین عملى مى‏نماید، نخواهد داشت. نیوتن ـ اسمیت راجع به عبارت اخیر که مستقیما از پاپر نقل کردیم، سخن نیکویى دارد: «این حرف حیرت‏آور است. اگر هر یک از ما با پرتاب سکه‏اى، راجع به رنگ یک قو تصمیمى اعتباطى بگیریم و با اتّخاذ مبنایى دمکراتیک، نتیجه‏ى حاصله را برگزینیم، این نتیجه همان قدر اعتباطى خواهد بود که تصمیمات فردى‏اى که بر مبناى آنها تصمیم جمعى گرفته شده است، اعتباطى مى‏بود. تصمیم جمعى سستى و بى‏پایگى کم‏ترى ندارد. اگر چنانچه ما ادعاى پاپر را، مبنى بر این‏که اعتماد به هیأت منصفه‏ى علمى موجه است، مى‏پذیریم، احتمالاً بدین خاطر است که تصور مى‏کنیم هر یک از اعضاى آن هیأت منصفه یک تصمیم غیراعتباطى و مدلل مى‏گیرند؛ ولى چون امکان خطاهاى فردى وجود دارد، با معدل‏گیرى، این خطاها از میان برداشته خواهند شد» .(Newton - smith, 1981, p63)
مباحث فوق نشان مى‏دهند که قواعد و ضوابط پاپر براى پذیرش گزاره‏هاى مبنایى، وقتى در کنار دیگر مبانى علم‏شناسى وى ملاحظه مى‏شوند، ما را به صادق یا کاذب بودن گزاره‏هایى مبنایى که از طرف دانشمندان مقبول یا مردود اعلام مى‏شوند، امیدوار نمى‏کنند. از این‏رو احتمال صدق و کذب گزاره‏هاى مبنایى‏اى که توافق دانشمندان را جلب کرده‏اند یکسان خواهد بود. از آن‏جایى که پاپر استقرا را کنار گذاشته است، حتى نمى‏توانیم بگوییم که بر روى یک گزاره‏ى مبنایىِ احتمالاً صادق توافق شده است. در فلسفه‏ى او، شواهد تجربى هر قدر زیاد و واضح و روشن باشند، دلیلى فراهم نمى‏کنند که احتمالاً یک قوى سیاه را مشاهده کرده‏ایم. لذا با توجه به برخى مبانى فکرى پاپر، هم‏چون طرد و رفض روان‏شناسى‏گرى و استقرا، و قراردادى بودن گزاره‏هاى مبنایى و با توجه به این‏که در علم‏شناسى وى چیزى وجود ندارد که به عنوان دلیل یا پشتوانه‏ى صدق گزاره‏هاى مبنایى ایفاى نقش نماید، مى‏توان نتیجه گرفت که در درون این علم‏شناسى، گزینشِ برخى گزاره‏هاى مبنایى و طرد برخى دیگر، فاقد توجیه معرفت‏شناختى است.
بنابراین در روش‏شناسى پاپر نمى‏توانیم امیدوار باشیم که بر روى گزاره‏هاى مبنایى صادق قرارداد مى‏بندیم و از این لحاظ، این نوع قراردادها کاملاً دل‏بخواهى و اعتباطى مى‏باشند. عدم اعتباطیتى که پاپر از آن سخن به میان مى‏آورد، هیچ ربطى به صدق و کذب گزاره‏هاى مبنایى ندارد. این غیراعتباطى بودن صرفا به این بر مى‏گردد که «تجربه» باید یک نقش علّى در پذیرش گزاره‏هاى مبنایى ایفا کند و این‏که دیگران نیز نسبت به پذیرش یا عدم پذیرش یک گزاره‏ى مبنایى با ما همراه باشند. اما همان‏گونه که ملاحظه کردیم، اگر پاپر به طور جدى به برخى مبانى خود پایبند باشد، نمى‏تواند هیچ‏یک از این‏ها را دلیل و پشتوانه‏ى قوى یا ضعیف صدق و اعتبار گزاره‏هاى مبنایى تلقى نماید.
قراردادى بودن تعیین اعتبار گزاره‏هاى مبنایى و فقدان شالوده‏اى معرفت‏شناختى براى این عمل در علم‏شناسى پاپر، ضربات مهلکى بر پیکر این علم‏شناسى وارد مى‏سازد که پرداختن به همه‏ى آنها، در این مجال و چنین مقاله‏اى، ممکن و میسر نیست.
پس از ملاحظه‏ى مباحث فوق، بسیار جالب است بدانیم که ظاهرا پاپر به مشکلات قراردادى‏گرى خود راجع به گزاره‏هاى مبنایى پى برده است. او در پاسخ به مقاله‏ى ایر، در لابه‏لاى تکرار مواضع خود، سخنى دارد که با مواضع رسمى‏اش مغایر است. یکى از ایراداتى که معمولاً نظر هر کسى را که آراى پاپر را درباره‏ى مبناى تجربى مورد توجه و تأمل قرار مى‏دهد، به خود جلب مى‏کند، این است که اگر مشاهده و تجربه نمى‏تواند هیچ نقشى در توجیه و تصویب گزاره‏هاى مبنایى ایفا کند، دیگر چه لزومى دارد که گزاره‏هاى مبنایى را به «حوادث مشاهده‏پذیر» ارجاع دهند و نیز آزمودن نظریه‏ها از طریق مشاهده چه معناى موجهى خواهد داشت.
ایر نیز در مقاله‏ى یادشده این ایراد و انتقاد را بر فلسفه‏ى علم پاپر وارد مى‏سازد (Ayre, 1974, p687) و پاپر براى پاسخ به چنین انتقاداتى، طى یک مقدمه‏چینى، اظهار مى‏دارد که اندام‏هاى حسى ما به سبب این‏که معمولاً در وفق دادن ما به محیط زیستمان موفق بوده‏اند و ما را مدتى طولانى زنده نگه‏داشته‏اند، غالبا قابل اعتمادند .(Popper, 1974/2, pp1111-1114)به راحتى قابل درک است که پاپر در این جا، استقراگریزى خویش را نادیده گرفته است؛ زیرا این استدلال یک استدلال کاملاً استقرایى است. او در ادامه مى‏افزاید: «تجارب ما نه تنها پذیرش یا رد یک گزاره‏ى مشاهدتى را برمى‏انگیزد؛ بلکه حتى مى‏توان آنها را به عنوان دلایل غیرقطعى(46) توصیف کرد. آنها به این سبب دلیل هستند که مشاهدات ما معمولاً قابل اعتمادند و بدین سبب غیرقطعى‏اند که ما خطاپذیریم» .(Ibid, p1114)
اگر سخنان و عبارات پیشین پاپر را، که به طور صریح حکایت از ناتوانى مشاهدات و تجارب از ایفاى نقش دلیل ـ قطعى یا غیرقطعى ـ براى گزاره‏هاى مشاهدتى مى‏کردند، به خاطر آوریم، این سخن را کاملاً متعارض با آنها خواهیم یافت. هم‏چنین این سخن را نمى‏توان تغییر موضع رسمى به حساب آورد؛ زیرا اعتقاد پاپر به محتواى این سخن مستلزم آن است که برخى مواضع اساسى خود، هم‏چون ستیز با روان‏شناسى‏گرى و رفض استقرا را کنار بگذارد و شاید مى‏بایست کل روش‏شناسى‏اش را بازسازى و یا از نو طراحى کند. در حالى که مى‏بینیم او در آثارى که بعد از آن انتشار داده است، از این مواضع دفاع مى‏کند. به علاوه، پاپر با اظهار چنین عبارتى، این بار مى‏خواهد نوعى غیراعتباطیّت معرفت‏شناختى (و نه صرفا روش‏شناختى) را نسبت به تصمیمات مربوط به گزاره‏هاى مبنایى تمهید کند (بدین معنا که ما نمى‏توانیم تصمیم به پذیرش هرگزاره‏ى مبنایى بگیریم، مگر این‏که دلیلى به نفع آن داشته باشیم). ولى او بلافاصله عبارت مورد بحث را چنین ادامه مى‏دهد: «تصمیماتى که تاحدودى اعتباطى‏اند، تنها وقتى وارد کار مى‏شوند که ما تعیین کنیم، آیا آزمون‏هایمان عجالتا رضایت‏بخش هستند و مى‏توانند آخرین آزمون باشند، یا باید سعى در آزمونى دیگر بکنیم» .(Ibid, p1114)
پاپر در واقع، با ذکر این عبارت، از سخن قبلى خویش عدول مى‏کند؛ زیرا پذیرش یا عدم پذیرش یک گزاره‏ى مبنایى منوط به پذیرش یا عدم پذیرش رضایت‏بخش و آخرین بودن آزمون‏هاى مربوط به آن گزاره‏ى مبنایى است و اگر نسبت به این امر، اعتباطیّتى در میان است، این اعتباطى بودن به پذیرش آن گزاره‏ى مبنایى نیز منتقل خواهد شد. به عبارت واضح‏تر، اگر دانشمندان براى پذیرش یک گزاره‏ى مبنایى دلیلى ـ هر چند غیرقطعى ـ در دست دارند، پس نسبت به رضایت‏بخش و آخرین بودن آزمون‏هاى آن نیز دلیلى ـ هر چند غیرقطعى ـ در دست داشته‏اند؛ لذا نمى‏توان مورد اخیر را اعتباطى به حساب آورد. اما چون پاپر، خود، با عبارت بعدى خویش پاى چنین اعتباطیتى را به میان مى‏آورد، پس او در واقع، به طور ضمنى، مواضع قبلى خویش را تکرار کرده، «تجربه» را عاجز از ایفاى نقش دلیل و پشتوانه براى صدق و اعتبار گزاره‏هاى مشاهدتى (از جمله گزاره‏هاى مبنایى) مى‏داند.
تأثیر قراردادى بودن گزاره‏هاى مبنایى بر «ابطال»
از آن‏جایى که «ابطال»، شاهرگ روش‏شناسى پاپر است و با توجه به این‏که در این روش‏شناسى، ابطال نظریه‏ها به گزاره‏هاى مبنایى مستند مى‏شود، این پرسش مطرح مى‏شود که قراردادى شمردن پذیرش گزاره‏هاى مبنایى، چه تأثیرى بر روى ابطال نظریه‏ها خواهد گذاشت؟ از نظر پاپر هنگامى که بیان گزاره‏هاى مبنایى پذیرفته شده و یک نظریه، تعارضى ظاهر شود، آن نظریه ابطال خواهد شد. دیدیم که اساس پذیرش گزاره‏هاى مبنایى، یک تصمیم، توافق، و قرارداد است. ابطال یک نظریه که یکى از پیامدهاى پذیرش گزاره‏هاى مبنایى است، مبتنى بر تصمیم و قرارداد مى‏باشد و درحقیقت خود ابطال‏ها، هم‏چون گزاره‏هاى مبنایى، امرى قراردادى‏اند. به عبارت دیگر، اگر گزاره‏هاى مبنایى مدلّل نیستند، صحت و اعتبار ابطال‏ها نیز که بر این گونه گزاره‏ها مبتنى و متکى‏اند، فاقد دلیل بوده و با قرارداد فراهم مى‏شوند؛ اما در این صورت، هیچ ابطالى دلالت ـ خواه قطعى و خواه غیرقطعى ـ بر کذب نظریه‏هاى ابطال شده نخواهد کرد. این نتیجه براى روش‏شناسى ابطال‏گرایانه‏ى پاپر نتیجه‏اى مخرب است؛ زیرا پاپر بعد از ناممکن معرفى کردن کشف نظریه‏هاى صادق از طریق «اثبات»، در پى آن بود که با ممکن معرفى کردن حذف نظریه‏هاى کاذب از طریق «ابطال»، علم را فعالیتى معقول و در حال پیشرفت معرفى نماید. حال اگر ابطال یک نظریه هیچ دلالتى بر کذب آن نظریه ننماید، پروژه‏ى پاپر با مشکلى جدى مواجه خواهد بود؛ از همین‏رو، او به این پیامد قراردادى‏گرى خویش پایبند نبوده، «نظریه‏ى ابطال شده» را معادل «نظریه‏ى کاذب» در نظر مى‏گیرد:
«نظریه‏اى که در گذشته ابطال شده است، کاذب مى‏باشد» .(Popper, 1972, p69)
پاپر در پاسخ ایر نیز به این امر تصریح مى‏کند: «... در کتاب ایر(47) (ص74)، راجع به نظریه‏ى من چنین نیز انتقاد شده است که «اگر شکست فرضیه در مقابل آزمونش، غیرقابل اعتماد بودن آن را نشان نمى‏دهد... پس چرا باید آن فرضیه کنار گذاشته شود؟» پاسخ این است: زیرا اگر آن فرضیه در مقابل آزمونش شکست خورده است ـ مستقل از هر نوع موضوع پراگماتیک ـ کاذب مى‏باشد» .(Popper, 1974/2, p1110)
پاپر برخى اوقات چنان سخن مى‏گوید که گویى وى همان فیلسوفى نیست که بیش‏تر و تندتر از هر کس دیگر مشکلات عدیده‏اى براى تجربه و مبناى تجربى علم ذکر نموده، منکر نقش حمایتى تجربه و مشاهده براى صدق گزاره‏هاى مبنایى شده است: «نقش اساسى مشاهدات و آزمون‏هاى تجربى نشان دادن کذب برخى نظریه‏هاى ماست» Popper, 1972, p258)تأکید از ماست.(
یکى از نتایج آراى پاپر درباره‏ى مبناى تجربى و قراردادى‏گرى وى راجع به گزاره‏هاى مبنایى، بىتکیه‏گاه بودن ابطال‏هاست. اما پاپر اغلب در آثار خود چنان صحبت مى‏کند و مى‏نویسد که گویى ابطال‏ها نه تنها داراى تکیه‏گاه هستند، بلکه این تکیه‏گاه از استحکام لازم و قطعى نیز برخوردار است و ابطال‏ها صریحا کذب نظریه‏هاى کاذب را نمایان مى‏سازد. البته موارد معدودى وجود دارند که پاپر به وضوح به غیرقطعى بودن ابطال‏ها تصریح مى‏کند. او در منطق اکتشاف علمى مى‏گوید:
... براى هیچ نظریه‏اى هیچ‏گاه نمى‏توان یک ابطال قطعى فراهم ساخت؛ زیرا همواره مى‏توان نتایج آزمایش‏ها را مشکوک قلمداد کرد... .(Popper, 1959, p50)
اما در عبارات زیادى از این کتاب چنین وانمود مى‏کند که گویى به راحتى مى‏توانیم به ابطال‏هاى قطعى دست یابیم و از آن جا که تعداد این گونه عبارات فراوان است، مورد فوق جلوه‏ى چندانى ندارد و احتمالاً خواننده‏ى کتاب وقعى به آن نخواهد نهاد. ما در این جا به سه نمونه از این عبارات اکتفا مى‏کنیم: نمونه‏ى اول:
«ارزیابى‏هاى تقویتى جدید بر اساس گزاره‏هاى مبنایىِ جدیدا پذیرفته شده، ممکن است درجه‏ى تقویت نظریه را از مثبت به منفى مبدل سازد، ولى عکس آن ممکن نیست» .(Ibid, p268)
بر اساس معناى ضمنى این عبارت، ممکن است در اثر پذیرش گزاره‏هاى مبنایى جدید، نظریه‏اى که تا به امروز تقویت‏شده یا قریب به صادق تلقى مى‏شده است، ابطال شود، ولى درباره‏ى نظریه‏اى که قبلاً ابطال شده است، ممکن نیست بعدها نظر ما نسبت به آن ابطال عوض شود و آن را یک خطا به حساب آوریم. واضح است که این دقیقا به معناى قطعى تلقى کردن ابطال‏هایى است که بر اساس روش‏شناسى او به وقوع پیوسته‏اند.
نمونه‏ى دوم: «اگر این تصمیم [تصمیم مربوط به پذیرش یا رد پیش‏بینى‏هاى یک نظریه[ مثبت باشد، یعنى اگر نتایج شخصیه پذیرفتنى یا اثبات شده از کار درآیند، آن گاه آن نظریه، عجالتا، آزمونش را از سرگذرانده است و ما هیچ دلیلى براى کنار گذاشتنش نیافته‏ایم. اما اگر این تصمیم منفى باشد، یا به عبارت دیگر، اگر آن نتایج ابطال شده باشند، آن‏گاه نظریه‏ى ما نیز که منطقا زاینده‏ى آن نتایج است، ابطال خواهد شد. البته یک تصمیمِ مثبت، تنها مى‏تواند به طور موقّت از نظریه حمایت کند...» Ibid, p33)تأکید دوم و چهارم از ماست).
خواننده از سبک و سیاق این جملات چنین برداشت مى‏کند که اگر چه تقویت امرى موقّتى یا غیرقطعى است، ولى ابطالْ امرى غیرموقّتى یا قطعى است. پاپر در این عبارات، دوبار، با فاصله‏ى اندک، از موقّتى بودن تقویت دم مى‏زند؛ ولى در مورد ابطال، نه تنها از موقّتى دانستن آن خوددارى مى‏کند، بلکه با منطقى معرفى کردن فرایند ابطال، قطعیّت خاصى را نسبت به آن القا مى‏کند.
نمونه‏ى سوم:
وایل مى‏گوید: «مى‏خواهم براى همیشه، تحسین بى‏پایان خویش را نثار تجربه‏گران کنم که مى‏کوشند تا واقعیات تفسیر شدنى را از چنگ بسته‏ى طبیعت بربایند، همان طبیعتى که خوب مى‏داند چگونه به نظریه‏ها با قاطعیت «نه» بگوید و چگونه «آرى» را زیرلب نجوا کند»، من نیز در این باره کاملاً با وى موافقم» .(Ibid, p280)
پاپر با این عبارت، به طور صریح، اثبات را غیرممکن و ابطال (قطعى) را ممکن مى‏شمارد.
پاپر در آثار دیگرش نیز معمولاً سیاست فوق را اجرا مى‏کند. او مثلاً در کتاب واقع‏گرایى و هدف علم مى‏گوید: «من همیشه بر این اعتقاد بوده‏ام... که هرگز این امکان وجود ندارد که بتوانیم، به طور قاطع، کذب یک نظریه‏ى تجربى علمى را نشان دهیم» .(Popper, 1983, p××i-ii)
اما او در صفحه‏ى بعد، در صدد خنثى کردن چنین عباراتى برمى‏آید: «باید تأکید کنم که نباید عدم قطعیّت ابطال‏هاى تجربى را (که من خود بارها به آن اشاره کرده‏ام) خیلى جدّى گرفت (این را نیز اظهار داشته‏ام). شمارى از ابطال‏هاى مهم موجودند که تا آن جایى که خطاپذیرى عام انسانى اجازه مى‏دهد، «قطعى» هستند» .(Ibid, p××iii)
این‏که چرا پاپر مى‏خواهد ابطال‏هاى علمى را قطعى جلوه دهد، کاملاً آشکار است؛ زیرا وقتى در استدلال او براى ناممکن معرفى کردن «اثبات» (از طریق استقرا) دقیق مى‏شویم، در مى‏یابیم که او «اثبات» را «اثبات قطعى» در نظر مى‏گیرد و سپس با آن به مبارزه برخاسته، آن را غیرممکن معرفى مى‏کند؛ ولى در مقابل از امکانِ «ابطال» نظریه‏ها دم مى‏زند و با این کار، برترى روش‏شناسى ابطال‏گرایانه‏ى خویش را نسبت به روش‏شناسى اثبات‏گرایانه گوشزد مى‏نماید. پس اگر پاپر نتواند قطعیتى براى «ابطال» فراهم نماید، جایگزینىِ روش‏شناسىِ ابطال‏گرایانه‏ى وى به جاى روش‏شناسىِ استقرایىِ اثبات‏گرایانه، توجیه و ضرورتى نخواهد داشت. به همین سبب، پاپر دوست دارد با «ابطال‏ها» همان قطعیّتى را به دست آورد که با «اثبات‏ها» تعقیب مى‏شد؛ ولى این تعقیب با شکست مواجه شد. پیترلیپتون (استاد گروه تاریخ و فلسفه‏ى علم دانشگاه کمبریج) نیز دراین باره معتقد است که «از نحوه‏ى به کارگیرى واژه‏ى «ابطال» توسط پاپر چنین بر مى‏آید که او دوست مى‏دارد ابطال، همان یقین اثبات را داشته باشد» .(Lipton, 1995, p37)
با توجه به ملاحظاتى که تاکنون داشته‏ایم، تجزیه و تحلیل قراردادى‏گرى پاپر راجع به مبناى تجربى و پیگیرى پیامدهاى آن، نه تنها اجازه نمى‏دهد ابطال‏هاى به وقوع پیوسته در قالب نظام پاپرى از قطعیّت برخوردار باشند، بلکه حتى اجازه نمى‏دهد که آنها به طور غیرقطعى هم حکایت از کذب نظریه‏هاى ابطال شده نمایند؛ زیرا قراردادى‏گرى او راجع به مبناى تجربى، نه تنها ابطال‏ها را غیرقطعى مى‏سازد، بلکه اساسا آنها را غیرمدلل، بى‏اساس و معلّق در فضا مى‏نماید. به عبارت دیگر، قراردادى‏گرى پاپر نسبت به گزاره‏هاى مبنایى، مبیّن این نیست که ابطال‏ها از نقطه‏اى سست و لرزان آویزان‏اند، بلکه این است که ابطال‏ها از هیچ نقطه‏اى (خواه مستحکم و خواه سست) آویخته نیستند؛ زیرا ابطال‏ها در صورتى غیرقطعى‏اند که دلیلى براى دفاع از صحت و اعتبار آنها در دست باشد، اما دلیلى که از قوت قاطع برخوردار نباشد. در حالى که بر اساس مبانى پاپر راجع به مبناى تجربى علم، هیچ دلیلى (خواه قطعى و خواه غیرقطعى) براى صدق گزاره‏هاى مبنایى نداریم (که به همین سبب، پاپر پذیرش آنها را به قرارداد مى‏داند)؛ لذا ابطال‏ها نیز که بر چنین گزاره‏هایى تکیه مى‏کنند و کذب نظریه‏هاى ابطال شده از همین گزاره‏ها استنتاج مى‏شود، هیچ سند و دلیلى ـ خواه قطعى و خواه غیرقطعى ـ براى صحت و اعتبار خود نداشته، چیزى غیر از مشتى قرارداد نخواهند بود.
تلخیص نتایج عمده
* با دقت در آزمون‏پذیرى گزاره‏هاى مبنایى در قالب علم‏شناسى پاپر، یا بایستى فرایند ارزیابى نظریه‏ها را حاوى دورى مضمر دانست (این‏که ارزیابى نظریه‏ها موقوف بر گزاره‏هاى مبنایى و ارزیابى گزاره‏هاى مبنایى خود موقوف و مبتنى بر نظریه‏هاست.) و یا این‏که بایستى میزان صدق نظریه‏ها را یقینى‏تر از گزاره‏هاى مبنایى در نظر گرفت و نظریه‏ها را گزاره‏هاى محک گزاره‏هاى مبنایى تلقى نمود؛ که این توافق چندانى با روش‏شناسى پاپر ندارد.
* در فرایند آزمون یک حدس علمى، برخلاف اهداف روش‏شناختى پاپر، تقویت ـ که هم‏سنخ اثبات مى‏باشد ـ بر ابطال تقدم پیدا مى‏کند.
* از آن‏جایى که پاپر از طرفى خواهان آزمون‏پذیرى گزاره‏هاى مبنایى از طریق مشاهده‏پذیر بودن آن‏هاست، ولى از طرفى دیگر مشاهده و تجربه را عاجز از تمهید هرگونه دلیل و پشتوانه براى صدق گزاره‏هاى مبنایى در نظر مى‏گیرد، لذا وى بدین‏طریق، منزلت گزاره‏هاى مبنایى و نقش تجربه در علم‏شناسى‏اش را دچار ابهام و تیرگى مى‏کند و شاید حتى تجربه‏گرایى‏اش را عقیم و یا عبث مى‏سازد.
* در علم‏شناسى پاپر، که روان‏شناسى‏گرى و استقرا طرد شده و پذیرش گزاره‏هاى مبنایى قراردادى محسوب مى‏شود، هیچ توجیه معرفت‏شناختى براى دفاع از اعتبار گزاره‏هاى مبنایى پذیرفته شده، ارائه نمى‏گردد ولذا پذیرش و رفض گزاره‏هاى مبنایى از لحاظ معرفت‏شناختى، خصوصا ویژگى صدق، به یک امر کاملاً دل‏بخواهى مبدل مى‏شود و غیراعتباطیتى که پاپر از آن یاد مى‏کند مى‏تواند حداکثر یک غیراعتباطیت روش‏شناختى و نه معرفت‏شناختى، محسوب شود.
* با قراردادى شدن پذیرش گزاره‏هاى مبنایى، «ابطال‏هاى علمى» نیز که یکى از پیامدهاى پذیرش این نوع گزاره‏ها مى‏باشند، به یک مشت قرارداد تبدیل شده و لذا نمى‏توانند حکایت از کذب نظریه‏هاى ابطال شده بکنند. نتیجتا پاپر که بعد از ناممکن معرفى کردن کشف نظریه‏هاى صادق از طریق «اثبات» به دنبال این پروژه بود که با ممکن و میسر معرفى کردن حذف نظریه‏هاى کاذب از طریق «ابطال»، علم را فعالیتى معقول و در حال پیشرفت معرفى نماید، در انجام پروژه‏اش با مشکلى جدى مواجه مى‏شود.
منابع
Ayer, A. J. (1974) "Truth, Verification and Verisimilitude" (in Schilpp, P. A. ed. (1974), pp. 684-692.
Blackborn, simon (1994), The Oxford Dictionary of Philosophy (oxford: Oxford university).
Brown, Harold (1977), Perception, theory and Commitment (chicago: the university of chicaco press).
Johansson, Ingvar (1975), A critique of karl Popper's Methodology (stockholm: Gothenbury).
Lipton, Peter (1995), "Popper and Reliablism" (in o'hear, A. (ed.) (1995) pp. 31-43.
Newton - smith, W. H. (1981), The Retionality of Science (London: Routledge and kegan Paul).
O'Hear, Antony (ed.) (1995), Karl Popper: Philosophy and Problems (cambridge: cambridge university press).
Popper, K. R. (1959), The Logic of Scientific Discovery (London: Hutchinson, 4th ed. 1980).
Popper, K. R. (1963), Conjectures and Refutatious (London: Routledge and kegan Paul, 4th ed., 1972).
Popper, K. R. (1972), Objective knowledge (Oxford: Clarendon Press, 2nd ed., 1979).
Popper, k. R. (1974 / 2) "Replies to my critics" (in schilpp, P. A. (ed.) (1974) pp. 959-1197).
Popper, k. R. (1983), Realism and the Aim of Science (London and newYork: Routledge).
Schilpp, Paul Arthur (ed.) (1974), The Philosophy of Karl Popper, 2vols. (La Sall Illinois: open count).
Stokes, Geoffrey (1998), Popper: Philosophy, Politics and Scientific Method (cambridge: Polity Press).
Zahar, Elie G. (1995). "The Problem of Emprical Basis" (in O'Hear, A. (ed.) (1995), pp. 45-74).

________________________________________
1 کارشناس ارشد فلسفه علم از دانشگاه صعنتى شریف.
2 . context of discovery
3 . context of justification
4 . empirical basis
5 . inductivism
6 . rationalism
7 . Principle of transference
8 . Schlick. M.
9 . confirm
10 . probable
11 . factual statements
12 . a bucket
13 . singular statements
14 . verified
15 . corroborated
16 . verificationism
17 . falsificationism
18 . psychologism
19 . protocol sentences
20 . sense data
21 . J.F. Fries
22 . Neurath. O.
23 . theory laden
24 . basic statements
25 . objective
26 . subjective
27 . without a knower
28. intersubjectively: سایمون بلک‏بورن، مؤلف واژه‏نامه‏ى فلسفه‏ى آکسفورد، در مورد معناى این واژه بیان مى‏دارد که خاصیت و صفتى را بین الانفسى گویند که اذهان و انفس مختلف درباره‏ى آن هم‏عقیده باشند و یا بتوانند هم‏عقیده شوند. [ر.ک: (1994)، ص197]. پاپر نیز وقتى گزاره‏اى را به طور بین‏الانفسى آزمون‏پذیر مى‏داند، مرادش این است که آن گزاره، یک گزاره‏ى عمومى و همگانى است؛ به طورى که دیگران هم مى‏توانند آن را بیازمایند و راجع به آن اظهار نظر کنند.
29 . referents
30 . decision
31 . convention
32 . truth value
33 . test statements
34. بر اساس معیار تمیز پاپر، گزاره‏هاى علمى گزاره‏هایى هستند که آزمون‏پذیر یا ابطال‏پذیر (پاپر آن دو را معادل مى‏گیرد) باشند: از آن جایى که گزاره‏هاى مبنایى در جریان استدلالات علمى نقش ایفا مى‏کنند، باید گزاره‏هایى علمى و ـ بر طبق معیار تمیز پاپر ـ ابطال‏پذیر باشند.
35 . critical rationality
36 . pereptual experiences
37 . arbitrary
38. البته در این مقاله همه‏ى این عناصر تحت بررسى و ارزیابى قرار نمى‏گیرند. از آن‏جایى که این مقاله، با اندک تفاوتى، فصل اول رساله‏ى کارشناسى ارشد نگارنده را شکل داده است ـ که با عنوانِ اصلىِ «قراردادى‏گرى در فلسفه‏ى علم پاپر» و عنوان فرعى «رویکردى انتقادى به علم‏شناسى پاپر» و تحت راهنمایى دکتر سعید زیباکلام به انجام رسیده است ـ بررسى بقیّه‏ى موارد را در فصول بعدى این رساله مى‏توانید بیابید.
39 . trial and error
40 . modus tollens
41. البته در منطق اکتشاف علمى، این قاعده به لحاظ مکانى، بعد از قاعده‏ى دوم ارائه شده است ـ که این ترتیب صرفا اقتضاى مباحث کتاب بوده است ـ، ولى با نظر و دقت در مفاد آن دو، ترتیب فوق شایسته مى‏نماید.
42. برداشت اینگوار یوهانسون نیز، که قواعد مزبور پاپر را مورد بررسى قرار داده است و آنها را قواعد «صادق تلقى نمودن گزاره‏هاى مبنایى» مى‏داند [ر.ک: (1975)، ص19]، از قاعده‏ى فوق چنین است که این قاعده چیزى بیش از مقدارى توجه به هنگام پذیرش گزاره‏هاى مبنایى مطالبه نمى‏کند [ر.ک: همان، ص70].
43. برداشت جفرى استوکس استرالیایى نیز، که کتابى راجع به فلسفه‏ى پاپر نگاشته است، این است که «فرضیه‏ى مبطل صرفا یک گزاره‏ى مبنایى است که خبر از وجود یک واقعیت، شى‏ء یا حادثه‏اى مى‏دهد.» [استوکس (1998)، ص29].
44. به نظر اینگوار یوهانسون نیز قاعده‏ى مورد بحث پاپر صورتى از این قاعده‏ى قدیمى است که آزمایش باید به منظور اجتناب از اشتباهات ساده و اتفاقات تصادفى، چندین بار تکرار شود [ر.ک: یوهانسون (1975)، ص70].
45 . Popper, K.R, Die Beiden Grundproblem der Erkenntnistheorie (originally written 1930-1932) (Moher, J.C.B, 1979)
46 . inconclusive reasons
47. مقصود پاپر کتاب زیر است:
Ayer A.J. (1956), The Problem of knowledge (Edinburgh; Penguin)

 

تبلیغات