آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۸

چکیده

متن

از پدرى سفر در پیش و چیرگى روزگار هموار کرده بر خویش، که زندگى را سپرى کرده است و به گردش دوران تن داده است و نکوهنده‏ى دنیاست و نشسته در خانه‏ى مردگان و فردا رونده از آن، به فرزندى که آرزومند چیزى است که به دست نیاید و رونده‏ى راهى است که به نیستى درآید؛ فرزندى که بیمارى‏ها را نشانه است و در گرو گذشت زمانه؛ تیر مصیبت‏ها بدو روان است و او بنده‏ى دنیا؛ سوداگر فریب است و وام‏دار فنا؛ گرفتار مرگ است و هم‏سوگند اندوه‏ها و هم‏نشین غم‏ها و آماج آسیب‏ها و به خاک افتاده‏ى شهوت‏ها و جانشین مردگان.
اما بعد؛ من از روى برتافتن دنیا از خود و سرکشى روزگار بر خویش و روى آوردن آخرت به خود دیدم، مرا از یاد جز خویش بازمى‏دارد و نمى‏گذارد بدانچه از خود بر جاى مى‏نهم بپردازم، جز آن‏که، من گرچه مردمان را غم‏خوارم، بیش‏تر غم خود دارم. این غم‏خوارى، رأى مرا دگرگون و از پیروى خواهش نفس پشیمانم کرد و حقیقت کار را برایم آشکار نمود و مرا به کارى راست واداشت که بازیچه‏اى در آن نبود و با حقیقتى روبه‏رو ساخت که دروغى آن را نیالود؛ و تو را دیدم که پاره‏اى از منى، بلکه دانستم که مرا همه جان و تنى؛ چنان‏که اگر آسیبى به تو رسد، پندارى به من رسیده و اگر مرگ به تو روى آرد، گویى رشته‏ى زندگى مرا بریده است؛ پس کار تو را چون کار خود دانستم و این پندها بر تو نوشتم تا تو را یاور باشد؛ خواه در کنار تو باشم، خواه نباشم.
تو را سفارش مى‏کنم به ترس از خدا و پیوسته در فرمان او بودن و دل را به یادش آبادان نمودن، و به ریسمان طاعتش درآویختن، که میان تو و خدا کدام رشته‏ى پیوند استوارتر از طاعت اوست، اگر بدان دست یازى و درآویزى؟
دلت را به اندرز زنده دار و به پارسایى بمیران و به یقین توان بخش و به حکمت تابان کن و با یاد مرگ خوار ساز و به اقرار به نابود شدنش وادار ساز و به سختى‏هاى دنیایش بینا کن و از صولت روزگار و دگرگونى آشکار شب و روزش بترسان و خبرهاى گذشتگان را بدو عرضه دار و آنچه را بر سر کسانى آمد که پیش از تو بودند به یادش آر و در خانه‏ها و بازمانده‏هاى آنان بگرد و بنگر که چه کردند و از کجا به کجا شدند و در کجا فرود آمدند و کجا بار نهادند. آنان را خواهى دید که از کنار دوستان رخت بربستند و در خانه‏هاى غربت نشستند؛ و چندان نپاید که تو یکى از آنان خواهى بود. پس در نیکو ساختن اقامتگاه خویش بکوش و آخرتت را به دنیا مفروش.
در آنچه نمى‏دانى سخن مگو و آنچه را بر عهده ندارى بر زبان میار. راهى از گمراهى بیمناکى مسپار، چه باز ایستادن هنگام سرگردانىِ گمراهى، بهتر است تا در کارهاى بیمناک افتادن. به کار نیک امر کن تا خود را در شمار نیکوکاران درآرى و به دست و زبان، کار ناپسند را زشت شمار و از کسى که کار ناپسند کند با تلاش، خود را دور بدار. در راه خدا بکوش، چنان‏که شاید، و از سرزنش نکوهشگران باکت نباشد. براى حق به هر دشوارى در هر جا بود درشو و در پى آموختن دین رو. خود را به شکیبایى در آنچه ناخوشایند است عادت ده، که شکیبایى عادتى است پسندیده و ارزنده. در همه‏ى کارها نفس خود را به پناه پروردگارت درآر، که پناهگاهى است استوار و نگاهبانى است پایدار، و آنچه خواهى تنها از او خواه، که به دست اوست بخشیدن و محروم نمودن؛ و فراوان طلب خیر کن؛ و در کارها نیک بنگر و آن را که بهتر است بگزین. وصیت مرا دریاب و روى از آن متاب که بهترین گفته، سخنى است که سود دهد. بدان که سودى نیست در دانشى که فایدتى نبخشد، و نه در آموختنى که دانستنش درخور نباشد.
پسرکم! چون دیدم سالیانى را پشت سر نهاده و به سستى درافتاده‏ام، برایت بدین وصیت پرداختم و خصلت‏هایى را در آن برشماردم، پیش از آن‏که مرگ بشتابد و مرا دریابد و آنچه در اندیشه دارم به تو ناگفته بماند، یا اندیشه‏ام چون پیکرم کاستى بیابد، یا پیش از نصیحت من، پاره‏اى خواهش‏هاى نفسانى بر تو غالب آید، یا دل‏فریبى‏هاى دنیا تو را بفریبد و به‏سان شترى شوى گریز پا و چموش و نا به فرمان. دل جوان هم‏چون زمین ناکشته است؛ هر چه در آن بکارند، بار آورد؛ پس به ادب آموختنت پرداختم، پیش از آن‏که دلت سخت شود و خرَدت هوایى دیگر گیرد؛ تا با رأى قاطع روى به کار آرى و از آنچه خداوندان تجربت در پى آن بودند و آزمودند بهره بردارى و رنج طلب از تو برداشته شود و نیازت به آزمودن نیفتد؛ پس به تو آن رسد که ما به تجربت بدان رسیدیم؛ و براى تو روشن شود آنچه گاهى تاریکش مى‏دیدیم.
پسرکم! هر چند من به اندازه‏ى همه‏ى پیشینیان نزیسته‏ام، اما در کارهاشان نگریسته و در سرگذشت‏هاشان اندیشیده‏ام و در آنچه از آنان مانده است، گشته و دیده‏ام، تا جایى که پندارى یکى از ایشان شده‏ام، بلکه چنان از کارهاشان را شناسا شدم که گویى با نخستین تا پسینشان زیسته‏ام؛ پس، از آنچه دیدم، روشن را از تار و سودمند را از زیانبار بازشناختم و براى تو از هر چیز زبده‏ى آن را جدا ساختم و نیکوى آن را برایت جست‏وجو کردم و ناشناخته‏ى آن را از تو دور داشتم؛ و چون به کار تو چونان پدرى مهربان عنایت داشتم و بر ادب آموختنت همت گماشتم، بهتر دیدم که این عنایت در آغاز جوانى‏ات به کار رود و در بهار زندگانى‏ات، که نیتى نیالوده دارى و نهادى پاک؛ و بر آن شدم که نخست، کتاب خدا را به تو بیاموزم و تأویل آن را یادت دهم و شریعت اسلام و احکام حلال و حرام آن را بر تو آشکار سازم و به چیز دیگر نپردازم. سپس از آن ترسیدم که مبادا رأى و هوایى که مردم را چنان دچار اختلاف گردانید که کار بر آنان مشتبه گردید، بتازد و کار را بر تو نیز مشتبه سازد؛ پس هر چند آگاه ساختنت را از آن خوش نداشتم، استوار داشتنش را پسندیده‏تر از آن داشتم که تو را به حال خود واگذارم و به دست چیزى که هلاکت در آن است بسپارم و امید بستم که خدا توفیق رستگارى‏ات عطا فرماید و راه راست را به تو بنماید. پس به تو وصیتى مى‏کنم تا به کار بندى.
بدان، پسرکم! بهترین چیزى که از این وصیت فرامى‏گیرى از خدا ترسیدن است و بر آنچه بر تو واجب داشته بسنده کردن و رفتن به راهى که پدرانت پیمودند و پارسایان خاندانت بر آن راه بودند؛ چه آنان نگریستن در کار خویش را فرو نگذاشتند، چنان‏که تو مى‏نگرى؛ و از اندیشیدن در احوال خود تن نزدند، چنان‏که تو مى‏اندیشى؛ و به فرجام چنان شدند که آنچه را شناختند، به کار بستند و از بند آنچه بر عهده‏شان نبود رستند؛ و اگر نفس تو پذیراى روش آنان نیست و مى‏خواهد مانند آنان بداند، بکوش تا تکاپوى تو از روى دریافتن و دانستن باشد، نه در شبهه‏ها فرو رفتن و بر جدال‏ها افزودن؛ و پیش از این‏که این راه را بپویى، باید از خداى خود یارى بجویى و براى توفیق خود روى بدو آرى و آنچه تو را به شبهه‏اى دچار سازد یا به گمراهى‏ات دراندازد، واگذارى. چون یقین کردى دلت روشن شد و سر به فرمان، و اندیشه‏ات فراهم شد و به کمال رسید و همِّ تو بر یک چیز مقصور گشت، در آنچه برایت روشن ساختم بنگر و اگر آنچه را که دوست دارى، دست نداد و آسودگى فکر و اندیشه‏ات میسّر نیفتاد، هشدار که راهى را که درست نمى‏بینى، مى‏پیمایى و در تاریکى گام برمى‏دارى. آن که در پى دین است، نه خطا ورزد و نه حق و باطل به هم درآمیزد و بهتر آن است که از این دو بپرهیزد.
پسرکم! وصیت مرا نیک دریاب و از به کار بستن آن روى بر متاب و بدان! آن‏که مرگ در کف اوست، همان است که زندگى در دست اوست، و آن‏که مى‏آفریند، همان است که مى‏میراند، و آن‏که نابود مى‏کند، همو است که بازمى‏گرداند. و آن‏که به بلا مى‏آزماید، هم او عافیت عطا مى‏فرماید؛ و بدان که جهان بر پاى نمانده جز بر سنّتى که خدا کار هستى بر آن رانده: که یا نعمت است و یا ابتلا، و سرانجام، پاداش روز جزا، یا دیگر چیزى که او خواست و بر ما ناپیداست. پس اگر دانستن چیزى از این‏ها بر تو دشوار شود، آن دشوارى را از نادانى خود شمار! چه تو نخست که آفریده شدى نادان بودى پس دانا شدى؛ و چه بسیار است آنچه که نمى‏دانى و در حکم آن سرگردانى و بینشت به آن راه نمى‏برد، پس آن را نیک مى‏بینى و مى‏دانى. پس در رشته‏ى بندگى کسى چنگ زن که تو را آفریده و خوش‏پیکرت کرده و روزى‏ات بخشیده؛ تنها بنده‏ى او باش و روى به سوى او آر و از او بیم دار!
پسرکم! بدان که هیچ کس چون رسول(ص) از خدا خبر نداده است پس خرسند باش که او را راهبرَت گیرى و براى نجات، پیشوایى‏اش را پذیرى. من در نصیحت تو کوتاهى نکردم؛ و تو هر چند بکوشى و درباره‏ى خود بیندیشى، به پایه‏ى اندیشه‏اى که من در حق تو دارم نخواهى رسید!
پسرکم! بدان‏که اگر پروردگارت شریکى داشت، پیامبران او نیز نزد تو مى‏آمدند و نشانه‏هاى پادشاهى و قدرت او را مى‏دیدى و از کردار و صفت‏هاى او آگاه مى‏شدى؛ لیکن او خداى یکتاست، چنان‏که خود، خویش را وصف کرده است. کسى در حکم‏رانى وى مخالف او نیست و ملک او همیشگى است. پیش از همه چیز بوده است و او را آغازى نیست؛ و پس از همه‏چیز خواهد بود و او را پایانى نیست. برتر از آن است که ربوبیت او در دلى گنجد یا در دیده‏اى افتد. چون این را دانستى، کار چنان کن که سزاوار چون تویى است که دون‏پایه است و بى‏مقدار، توانایى‏اش اندک است و ناتوانى‏اش بسیار، طاعت خدا را خواهان است و از عقوبتش ترسان و از خشم او هراسان؛ چه خدا تو را جز نیکوکارى نفرموده و جز از زشتکارى نهى ننموده.
پسرکم! من تو را از دنیا و دگرگونى آن و از میان رفتن و دست‏به‏دست شدنش آگاه کردم و تو را از آن جهان خبر دادم و از آنچه در آن‏جا براى مردم آن و براى تو آماده است مثل‏ها آوردم تا از آنها پند پذیرى و دستور کار خویش گیرى. داستان آنان که دنیا را آزمودند و شناختند، هم‏چون گروهى مسافر است که به جایى منزل کنند ناسازوار و از آب و آبادانى به کنار؛ آن‏گاه آهنگ جایى کنند پر نعمت و دلخواه و گوشه‏اى پر آب و گیاه؛ پس رنج راه را بر خود هموار کنند و بر جدایى از دوست و سختى سفر و ناگوارى خوراک، دل نهند که به خانه‏ى فراخ خود رسند و در منزل آسایش خویش بیارمند. پس رنجى را که در این راه بر خود هموار کردند آزار نشمارند و هزینه‏اى را که پذیرفتند تاوان به حساب نیارند و هیچ چیز نزدشان خوشایندتر از چیزى نیست که به خانه‏شان نزدیک کرده و به منزلشان درآورده.
و داستان آنان که به دنیا فریفته گردیدند، چون گروهى است که در منزلى پرنعمت بودند و از آن‏جا رفتند و در منزلى خشک و بى‏آب و گیاه رخت گشودند؛ پس چیزى نزد آنان ناخوشایندتر و سخت‏تر از جدایى منزلى نیست که در آن به سر مى‏بردند و رسیدن به جایى که بدان روى آوردند.
پسرکم! در آنچه میان تو و دیگرى است، خود را ترازویى گمار و آنچه براى خود دوست مى‏دارى براى دیگرى دوست بدار و آنچه را بر خود روا نمى‏دارى بر دیگرى روا مدار. ستم مکن، چنان‏که دوست ندارى بر تو ستم رود، و نیکى کن چنان‏که دوست دارى به تو نیکى شود. آنچه را در دیگرى زشت مى‏دارى براى خود زشت بدار و از مردم براى خود، به چیزى خرسند باش که از خود در حق آنان خرسندى؛ از آنچه نمى‏دانى مگو، هرچند اندک بود آنچه مى‏دانى، و مگو آنچه را که دوست ندارى به تو گویند.
و بدان که خودپسندى، آدمى را به کژراهه برد و خردها را زیان زند. پس سخت بکوش و گنجور دیگرى مشو، و چون راه خویش یافتى، چندان‏که توانى پروردگارت را فروتن باش.
بدان که راهى فراروى تو است بس دراز و پررنج و جان‏گداز، و تو در این تکاپو بى‏نیاز نیستى از کاوشى نیکو. توشه‏ى خود را به اندازه گیر چنان‏که تو را رساند و پشتت سبک بماند؛ و بیش از آنچه توان دارى بر پشت خود مگیر که سنگینى آن بر تو گران آید؛ و اگر مستمندى یافتى که توشه‏ات را تا به قیامت برَد و فردا که بدان نیازمندى تو را به کمال پس دهد، او را غنیمت شمار و بار خود را بر پشت او گذار و توشه‏ى او را سنگین کن چندان‏که توانى؛ چه بُوَد که او را بجویى و از وى نشانى ندانى. غنیمت‏دان آن را که در حال بى‏نیازى‏ات از تو وام خواهد تا در روز تنگ‏دستى‏ات بپردازد. بدان که گردنه‏اى دشوار فراروى دارى که سبک‏بار در پشت سرنهادنش آن آسوده‏تر از سنگین‏بار است و کندرونده در پیمودن آن بد حال‏تر از شتابنده، و فرود آمدن تو در آن مسیر ناگزیر بر بهشت یا دوزخ بود. پس، پیش از فرود آمدنت براى خویش پیش‏روى روانه ساز و پیش از رسیدنت خانه را بیارا، که پس از مرگ، نه پوزش را جایى است و نه بازگشت به دنیا را راهى.
بدان! کسى که گنجینه‏هاى آسمان و زمین در دست اوست تو را به دعا رخصت داده و پذیرفتن دعایت را گردن نهاده و تو را فرموده از او خواهى تا به تو دهد و از اوطلبى تا تو را بیامرزد. او میان تو و خود کسى را نگمارده تا تو را از وى بازدارد، و تو را ناگزیر نکرده که نزد او میانجى آرى. اگر گناه کردى از توبه‏ات باز نداشته و در کیفرت شتاب نکرده و چون بدو بازگردى سرزنشت نکند و آن‏جا که رسوا شدنت سزاست، پرده‏ات را ندرد. در پذیرفتن توبه، بر تو سخت نگرفته و حساب گناهت را نکشیده و از بخشایش نومیدت نکرده، بلکه بازگشتت را از گناه نیک شمرده و هر گناهت را یکى و هر کار نیکویت را ده به حساب آورده و در بازگشت را به رویت گشاده. چون بخوانى‏اش، آوایت را شنوَد و چون راز خود را با او در میان نهى، آن را داند. پس حاجت خود بدو نمایى و آنچه در دل دارى پیش او بگشایى و از اندوه خویش بدو شکایت آرى و خواهى تا غم تو را زداید و در کارها یارى‏ات نماید. از گنجینه‏هاى رحمت او آن را خواهى که بخشیدنش از جز او نیاید؛ چون: افزودن مدت زندگانى و تن‏درستى‏ها و فراوانى روزى‏ها.
خدا کلید گنج‏هاى خود را در دو دستت نهاده؛ چرا که به تو رخصت درخواست از خود را داده تا هرگاه خواستى درهاى نعمت او را با دعا بازکنى و باران رحمتش را بخواهى. پس دیر پذیرفتن او تو را نومید نکند، که بخشش، بسته به مقدار نیّت بوَد؛ و بسا که در پذیرفتن دعایت درنگ افتد، و این براى آن است که پاداش خواهان بزرگ‏تر شود و جزاى آرزومند، کامل‏تر. بسا که چیزى را خواسته‏اى و تو را نداده‏اند، اما بهتر از آن را در این جهان یا آن جهانت داده‏اند، یا برایت بهتر بوده است که از تو بازداشته‏اند؛ و چه بسا چیزى را طلبیدى که اگر به تو داده مى‏شد، تباهى دینت از آن زاده مى‏شد؛ پس خواهان چیزى باش که نیکى آن برایت پایدار ماند و سختى و رنج آن به کنار، که نه مال براى تو پایدار است و نه تو براى مال برقرار.
بدان که تو براى آن جهان آفریده شده‏اى، نه براى این جهان؛ و براى نیستى، نه براى هستى؛ و براى مردن، نه زنده بودن؛ و بدان! تو در سرایى هستى که از آن رخت برخواهى بست و خانه‏اى که بیش از روزى چند در آن نتوانى نشست و در راهى هستى که پایانش آخرت است و شکار مرگى که گریزنده از آن نرهد و آن را که جوید بیابد و از دست ندهد و ناچار پنجه بر تو خواهد افکند؛ پس بترس از آن که تو را بیابد و در حالتى باشى ناخوشایند: با خود از توبه سخن به میان آورده باشى و او تو را از آن بازدارد و خویشتن را تباه کرده باشى.
پسرکم! فراوان به یاد مردن باش؛ یاد آنچه با آن گلاویز شوى و آنچه پس از مردن روى بدان کنى، تا چون بر تو درآید ساز و برگ خویش را آراسته باشى و کمر خود را بسته، تا ناگهان نیاید و تو را مغلوب نماید؛ و مبادا فریفته شوى که ببینى دنیاداران به دنیا دل مى‏نهند و بر سر دنیا بر یکدیگر مى‏جهند؛ چه خدا تو را از دنیا خبر داده و دنیا وصف خویش را با تو در میان نهاده و پرده از زشتى‏هایش برایت گشاده. همانا دنیاپرستان سگان‏اند عوعوکنان و درندگان‏اند در پى صید دوان، که برخى را برخى دیگر بد آید و نیرومندشان ناتوان را طعمه‏ى خویش نماید و بزرگشان بر خرد دست چیرگى گشاید. اینان همال اشترانى‏اند که برخى بند بر پاى‏اند و برخى دیگر خرد از کف داده و رهایند و در کار خویش سرگردان و در چراگاه زیان، در بیابانى سخت و دشوار روان؛ نه شبانى که به کارشان رسد، نه چراننده‏اى که به چراشان برَد؛ دنیا به کوره راهشان رانَد و دیده‏هاشان را از چراغ هدایت بپوشاند. در بى‏راهگى دنیا سرگردان و فروشده در نعمت آن. دنیا را پروردگار خود گرفته‏اند و دنیا با آنان به بازى پرداخته است و آنان سرگرم بازى دنیایند و آنچه را پس آن است از یاد برده‏اند.
باش تا پرده‏ى تاریکى پس رود؛ که گویى کاروان به منزل رسیده؛ و آن که بشتابد بُود که کاروان را دریابد؛ و بدان! کسى که باره‏اش روز و شب است، او را براند هرچند وى ایستاده ماند، و راه را بپیماید، هرچند که بر جاى باشد و راحت نماید.
و به یقین بدان که تو هرگز به آرزویت دست نخواهى یافت و از مرگ روى نتوانى تافت و به راه کسى مى‏روى که پیش از تو مى‏شتافت؛ پس آنچه را مى‏خواهى آسان گیر و در آنچه به دست آرى طریق نیک را بپذیر «چه بسا جست‏وجو که به از کف رفتن سرمایه کشاند» و هر جوینده‏اى روزى نیابد و هر آهسته‏رویى بى‏روزى نماند. نفس خود را از هر پستى گرامى‏دار، هرچند تو را بدانچه خواهانى رساند؛ چه آنچه را از خود بر سر این کار مى‏نهى، هرگز به تو برنگرداند. بنده‏ى دیگرى مباش، درحالى که خدایت آزاد آفریده. در آن نیکى که جز با بدى به دست نیاید و آن توانگرى که جز با سختى و خوارى فراهم نیاید، چه خیرى است؟
بپرهیز از این‏که بارگى‏هاى طمع تو را ربایند و به آبشخورهاى هلاکت رسانند. اگر توانى که میان خود و خدا، خداوند نعمتى را حجاب نگردانى، چنان کن، چه تو بهره‏هاى خود را بیابى و حصّه‏ى خویش را بگیرى و محروم نمانى. روزى اندک از جانب خداى سبحان بزرگ‏تر و گرامى‏تر است از فراوان آفریدگان؛ هرچند همه از اوست، اندک و بسیار.
جبران آنچه با نگفتن به کف نیاورده‏اى آسان‏تر بود تا تدارک آنچه به گفتن از دست داده‏اى؛ چرا که نگاه‏دارى آنچه در آوند است به استوار بستن آن به بند است. نگاه داشتن آنچه که خود دارى، خوب‏تر دانم از این‏که براى گرفتن آنچه در دست دیگرى است، دست پیش آرى. تلخى نومیدى بهتر تا از این و آن طلبیدن؛ و کار با پارسایى بهتر تا دارایى و به گناه آلودن. هرکس خود بهترین رازدار خویش است. بسا کوشنده که در پى زیانى کوشد که او را در پیش است. آن که پر گوید، یاوه‏سراست و آن که بیندیشد، بیناست. با نیکان درآمیز، تا از آنان به شمار آیى و از بدان بپرهیز، تا در شمارشان نیایى. بد خوراکى است که از حرام فراهم شود. ستم بر ناتوان زشت‏ترین ستم بود. جایى که مدارا درشتى به حساب آید به جاى مدارا درشتى باید. بسا دارو که درد شود و درد که درمان باشد. بسا اندرزگو که از او اندرز انتظار ندارند، و خیانت کند آن که پى اندرز نزد او آیند. بپرهیز از تکیه کردن بر آرزوها که کالاى احمقان است. خرد به یاد سپردن تجربه‏هاست و بهترین چیزى که آزمودى آن است که پند تو در آن است. فرصت را غنیمت دان پیش از آن‏که از دست رود و اندوهى گلوگیر شود. هر خواهنده به مقصود نرسد و هر رفته بازنگردد. از جمله زیان‏ها توشه فراهم نکردن است و آخرت را تباه کردن. هر کارى را پایانى بود و آنچه برایت مقدر شده زودا که به تو رسد. سوداگر به خطر افکننده‏ى خویش است و بسا اندک که پرثمرتر از بیش است. نه در یاور بى‏مقدار سودى بود و نه در دوست به تهمت گرفتار.
چندان‏که زمانه رام توست آن را آسان‏گیر و به امید بیش‏تر خطر را بر خود مپذیر؛ و بپرهیز از آن‏که ستیزه‏جویى، چون اسب سرکش، تو را بردارد و به گرداب هلاکت درآرد . چون برادرت از تو ببرد، خود را به پیوند با او وادار؛ و چون روى برتابد، مهربانى پیش آر؛ و چون بخل ورزد از بخشش، و چون دورى گزیند از نزدیک شدن، و چون سخت گیرد از نرمى کردن، و چون گناه نماید از عذر خواستن دریغ مدار؛ چنان‏که گویى تو بنده‏ى اویى و وى تو را نعمت داده و حقى برگردنت نهاده؛ و مبادا این نیکى را جایى کنى که نباید، یا درباره‏ى کسى که نشاید. دشمن دوستت را دوست مگیر، تا دوستت را دشمن نباشى؛ و در پندى که به برادرت مى‏دهى ـ نیک بود یا بد ـ باید با اخلاص باشى. خشم خود را اندک‏اندک فروبر که من جرعه‏اى شیرین‏تر از آن ننوشیدم و پایانى گواراتر از آن ندیدم. نرمى کن به آن‏که با تو درشتى کند؛ باشد که به زودى نرم شود. با دشمن خویش به بخشش رفتار کن که آن شیرین‏ترین دو پیروزى است: از او انتقام کشیدن یا بر وى بخشیدن. اگر خواستى از برادرت ببُرى، جایى براى دوستى او نزد خود باقى گذار که اگر روزى پشیمان شد، بتواند بازگردد. کسى که به تو گمان نیک برد، با کرده‏ى نیک گمانش را راست کن.
حقّ برادرت را با تکیه بر دوستى‏اى که با او دارى تباه مکن؛ چه آن کس که حق او را تباه کنى دیگر برادرت نباشد. مبادا کسان تو بى‏بهره‏ترین مردم از تو باشند. در آن که تو را نخواهد دل مبند. مبادا برادرت را در پیوند گسستن از تو، عذرى بود قوى‏تر از پیوند بستن تو با او، و مبادا او در بدى رساندن انگیزه‏اش قوى‏تر از تو باشد در نیکویى کردن. ستم آن‏که بر تو ستم کند در دیده‏ات بزرگ نیاید، چه او در زیان خود و سود تو کوشش نماید. پاداش آن که تو را شاد کند آن نیست که با وى بدى کنى.
پسرکم! بدان که روزى دوتاست: آن‏که آن را بجویى، و آن که تو را جوید و اگر نزد آن نروى راه به سوى تو پوید. چه زشت است فروتنى هنگام نیازمندى و درشتى به وقت بى‏نیازى.
بهره‏ى تو از دنیا همان است که آبادانى خانه‏ى آخرتت بدان است. اگر بدانچه از کف داده‏اى گریانى، پس زارى کن بر آنچه در دست ندارى. از آنچه نبوده است بر آنچه بوده دلیل گیر؛ که کارها همانند و یکدیگر را نظیرند. از آنان مباش که پند سودشان ندهد مگر با بسیار آزردن، که خردمند به ادب پند گیرد و چارپا با تازیانه. اندوه‏ها را که به تو روى آرد با نیروى شکیبایى و باور ناب از خود دور دار.
آن که از عدالت روى برتافت به ستم شتافت. یار مانند خویشاوند است. دوست کسى است که در نهان به آیین دوستى پایبند است. هواى نفس را با رنج پیوند است. بسا نزدیک که از دور دورتر است و بسا دور که از نزدیک نزدیک‏تر. بیگانه کسى است که او را دوستى نیست.
آن‏که پاى از حق برون نهد، راه بر او تنگ شود. هرکه اندازه خود بداند حرمتش باقى ماند. استوارترین رشته‏اى که توراست، رشته‏اى است که میان تو و خداست. آن‏که در فکر تو نیست دشمنت به حساب آید. آن‏جا که طمع به هلاکت کشاند، نومید ماندن به رسیدن مقصود ماند. نه هر رخنه‏اى را آشکار توان دید و نه به هر فرصتى توان رسید. بود که بینا به خطا افتد و کور به مقصد خود رسد. بدى را واپس افکن؛ چه هرگاه خواهى توانى شتافت و بدان دست خواهى یافت. از نادان گسستن چنان است که به دانا پیوستن. آن‏که از زمانه ایمن نشیند، خیانت آن بیند و آن‏که آن را بزرگ داند، زمانه وى را خوار دارد. نه هرکه تیر پراند به نشانه رساند. چون اندیشه‏ى سلطان بگردد، زمانه دگرگون شود. پیش از آن‏که به راه افتى بپرس که همراهت کیست و پیش از گرفتن خانه ببین با که خواهى زیست.
بپرهیز از آن‏که در سخنت چیزى خنده‏دار آرى، هرچند آن را از جز خود به زبان آرى.
رایزنى با زنان بپرهیز که سست رأى‏اند و در تصمیم گرفتن ناتوان. در پرده‏شان نگاه‏دار تا دیده‏شان به نامحرمان نیفتد که سخت در پرده بودن، آنان را از هر گزند، بهتر نگاه دارد، و برون رفتنشان از خانه بدتر نیست از به خانه آوردن بیگانه‏اى که بدو اطمینان ندارى. اگر توانى چنان کنى که جز تو را نشناسند، روادار. کارى که برون از توانایى زن است به دستش مسپار، که زن گل بهارى است، لطیف و آسیب‏پذیر، نه پهلوانى است کارفرما و بر هر کار دلیر، و مبادا گرامى‏داشت او را از حد بگذرانى و یا او را به طمع افکنى و به میانجیگرى وادارى.
بپرهیز از رشک نابه‏جا که آن درستکار را به نادرستى کشاند و پاک‏دامن را به بدگمانى خواند. هریک از خدمتکارانت را کارى به عهده بگذار، و آن را بدان کار بگمار تا هریک وظیفه‏ى خویش بگزارد و کار را به عهده‏ى دیگرى نگذارد. خویشاوندانت را گرامى بدار که آنان چون بال تواند که بدان پرواز مى‏کنى و ریشه‏ى تواند که به آن بازمى‏گردى و دست تو که بدان حمله مى‏آورى.
دین و دنیاى تو را به خدا مى‏سپارم و بهترین داورى را از وى براى تو خواستارم، امروز و هر زمان، هم در این جهان و هم در آن جهان؛ والسلام.

________________________________________
1 نهج‏البلاغه، نامه‏ى31. لازم به ذکر است این نامه را امام على(ع) در هنگام بازگشت از صفین، در منطقه‏ى حاضرین براى امام حسن(ع) نگاشته است.

 

تبلیغات