نقدى بر کتاب آراى دانشمندان مسلمان در تعلیم و تربیت و مبانى آن، ج1
آرشیو
چکیده
متن
کتاب آراى دانشمندان مسلمان در تعلیم و تربیت و مبانى آن که در چهار جلد نگارش یافته گزارش دیدگاههاى تربیتى آن گروه از متفکران مسلمان است که در ساحت نظرى تعلیم و تربیت و اخلاق اثر مکتوب داشته، یا در مقامِ برنامهریزى و عمل تربیتى طراح و بنیانگذار نظام آموزشى و پرورشى خاص بوده و یا از برجستگىِ علمىِ ویژهاى برخوردار بودهاند.
هدف از تهیه و تدوین این مجموعه، دستیابى به اندیشهها و مبانىِ تربیتىِ اندیشمندان مسلمان و نمایان ساختن تأثیر آموزهها و باورهاى دینى و یافتههاى فلسفى، عرفانى، حدیثى و فقهى بر دیدگاههاى تربیتى آنان و درنهایت نگاشتن تاریخ جامعِ تعلیم و تربیت اسلامى است. در این تحقیق، نخست زندگى و آثار هر متفکر و دیدگاههاى او در باب انسان، معرفت و اخلاق به اختصار مورد توجه قرار گرفته و در پایان، اندیشههاى تربیتى او به طور خاص گزارش شده است و تا آنجا که مقال را مجال مقایسه و تطبیق بود، آراى اندیشمندان مسلمان با یکدیگر تطبیق و مقایسه شده است. بدون شک، هرچند اینگونه بحثها مىتواند زمینه را براى تحلیلِ تاریخِ اندیشههاى تربیتىِ متفکران مسلمان و طبقهبندىهاى تربیتى فراهم آورد امّا نکات ذیل نیز در باب کتاب حاضر قابل تأمل است.
1. نگاشتن تاریخ تعلیم و تربیت یا هر تاریخ دیگرى مىتواند با جهتگیرىهاى متفاوتى توأم باشد. در تدوین تاریخ تعلیم و تربیت، هم مىتوان به عمل تربیتى توجه نمود، و هم آرا و تعلیماتِ تربیتىِ عصر، یا متفکر برگزیدهاى را به رشتهى تحریر درآورد. البته این دو مقوله از هم گسسته نیستند؛ عنوانِ نخست به تاریخِ فرهنگى و اجتماعى و عنوان دیگر با تاریخ تفکر پیوند دارد. در کتاب مورد بررسى جهت دوم غلبه دارد.
2. تاریخ ـ و از آن جمله تاریخ تعلیم و تربیت ـ تنها تقریر آنچه که اتفاق افتاده و یا بازتاب بىکم و کاست آن نیست، مورخ در واقع به بازسازىِ سادهى جریان تاریخى نمىپردازد، بلکه به تفسیر نتایجى مبادرت مىورزد که برگرفته از واقعیت گذشتهاند؛ و به همین سبب، ولفگانگ برزینکا، فیلسوف آلمانى، معتقد است که به جاى تاریخ تعلیم و تربیت بگوییم «تاریخنگارى تعلیم و تربیت». تأکید بر «نگارش» بدان سبب است که در این علم تنها به انعکاس و شرح حوادث گذشته نمىپردازیم، بلکه دستاوردهاىِ تحقیقِ تاریخى در واقع مصنوعاتى فرضى است که مورخین خالق آناند (فلسفه تعلیم و تربیت معاصر، ص147).
بر این اساس مىتوان گفت که مؤلفانِ محترمِ کتاب مزبور، ـ چنانکه در مقدمهى کتاب آوردهاند ـ آراى دانشمندان مسلمان در تعلیم و تربیت و مبانى آن را در قالب مفاهیم فلسفى یا فقهى و کلامى عرضه کردهاند، با این تصور که هدف چنین گزارشى نمایان ساختن چگونگى تأثیر آراى فلسفى یا باورهاى دینى بر دیدگاههاى خاص تربیتى در اندیشهى هر متفکر است (آراء دانشمندان مسلمان در تعلیم و تربیت و مبانى آن، مقدمه، ص1).
آنان، دیدگاههاى اندیشمندان منتخب را دربارهى انسان، اخلاق و معرفت، در همهى بخشها مورد بررسى قرار داده و در پایانِ هر بخش، اندیشههاى تربیتى هر متفکر را به طور خاصى گزارش دادهاند.
الگوى موردنظر را، با تفاوتهایى، نخستینبار دونالد باتلر، فیلسوف آمریکایى، مورد استفاده قرار داده است. او در کتاب چهار فلسفه و کاربرد آنها در تعلیم و تربیت و مذهب (Butlar. Pondd, 1968) چهار فلسفهى ایدهالیسم، رئالیسم، پراگماتیزم و اگزیستانسیالیسم را برگزیده است و پس از شرح آراى این مکاتب در عرصههاى جهانشناسى، انسانشناسى، ارزششناسى و معرفتشناسى، به استنتاج آراى تربیتى از اندیشههاى فلسفى پرداخته است. این روش به اقامهى نوعى نظام فلسفى و سپس بررسىِ دلالات تربیتى از آن مواضع گرایش دارد. این شیوه را «استنتاجىگیرى» نامیدهاند.
این مدل معطوف به نوعى استلزام میان فلسفه و تعلیم و تربیت است. تصور استلزام منطقى کاملاً نامعقول است؛ چون اگر چنین بود، باید لزوما کسانى که بر سر مسائل فلسفى وفاق نظر دارند، بر سر دلالات و اشارات تربیتى نیز همراه باشند و حال اینکه چنین امرى ملاحظه نمىشود؛ همانگونه که غالبا از فلسفههاى متفاوت، تصورات مشابه تربیتى برمىخیزد.
برنز رابطهى میان مبانى فلسفى و آراى تربیتى را از نوع استلزام تخیلى(1) و تمیز منطقى مىداند. وى از استلزام عملى(2) یا روانى(3) سخن مىگوید. به نظر او باورهاى شخص را مىتوان شرایط عملى فعل او دانست. در این مفهوم، اعمال وى بهواسطهى باورهایش استلزام مىیابد و باورهاى او از اعمالش استنباط مىشود. برنز معتقد است که تصورات تربیتى موجب استلزام عمل تربیتى مىشود؛ زیرا اعمال معلم به عنوان عملى عقلانى و نیز نتیجهى عملى دلایلى که معقول بودنِ(4) آن را بنیان مىنهد، قابل تبیین است. فیلسوفان تربیتى چنین تبینى از دلالت فلسفه به تعلیم و تربیت را، باور ندارند.
براین اساس، به نظر مىرسد که اگر مفروض کتاب مورد بررسى قول استلزام منطقى میان نظام فلسفى و اندیشههاى تربیتى متفکران باشد، ایراد پیشگفته بر آن وارد است و اگر هماهنگى و سازگارى میان این دو عنصر را باور داشته باشد، آن را تصریح نکرده است و این تناسب و پیوند آشکار نیست.
3. در برخى از بخشها، تعلیم و تربیت به اجمال واگذار شده است؛ چنانکه در توضیح آراى فارابى، که داراى شش فصل است، پنج فصل آن (ص85ـ130) به مبانى فلسفى و تنها فصل ششم به تعلیم و تربیت اختصاص یافته است (131ـ135).
4. نویسندگان کتاب در باب اصول، مبانى و روشهاى تعلیم و تربیت تعریف مشترکى را انتخاب نکردهاند؛ از این رو در سرتاسر دو جلد منتشر شده، گاه بحثى با عنوان اصول مطرح است و گاه نویسندهاى دیگر همان را تحت عنوان روش مىآورد؛ از این رو، به نظر مىرسد که نویسندگان باید حداقل تعریف خود را از این سه مفهوم روشن کنند و به تلقى مشترکى از این معانى دست یابند، تا خواننده دچار اغتشاش نگردد؛ براى نمونه، در جلد اول، بحث دوست و همنشین، در توضیح آراى جاحظ به عنوان عامل مؤثر در شخصیت و تربیت آمده (ج1، ص46) و در جلد دوم، همین بحث در ذیل عنوان روشهاى تربیت مطرح شده است (ج2، ص55).
به نظر مىرسد که اگر در مجلدات بعدى، سرتاسر کتاب داراى ویراستارِ علمىِ واحدى باشد، به همگرایى قالبِ بیان مفاهیم مساعدت کند. علاوه بر آن، متن باید از حیث قالب ادبى یکنواخت باشد که ظاهرا چنین نیست؛ چون در برخى از فصول از الفاظ عربى به میزان فراوان و غیرضرورى استفاده شده است؛ واژههایى مانند اصطیاد، تَوَغُّل و... که از مفاهیم کلیدى و اصطلاحى در شرح آراى متفکران نیست و مىتوان به جاى آن از واژههاى فارسى بهره گرفت و در پارهاى از فصول نیز نویسندگان به بهرهگیرى از واژههاى فارسى گرایش بیشترى داشتهاند.
5. در این کتاب نام پارهاى از اندیشمندان آورده شده که از حیث فلسفى و یا کلامى و فقهى در تاریخ هم شهرت ندارند، از آن جمله جاحظ است که سخنان او در واقع برگرفته از آثار پیشینیان است و از این حیث، جاحظ بر مطالب آنان نکتهاى مهم نیفزوده و نوآورى ندارد؛ از این رو، به نظر نگارنده، شرح آراى او در این باب که گاهى نیز شامل نکتههاى غیرمنطقى و نامقبول است، ضرورت ندارد؛ از جمله در باب تأثیر سرزمین در شخصیت از قول او آورده شده است:
از این رو مىگویند کسى که به سرزمین تبّت وارد شود، تا زمانىکه در آنجاست بدون دلیل خندان و مسرور است؛ یا کسى که یک سال در شهر موصل اقامت کند و سپس قوّت بدنى خود را بیازماید، درمىیابد که قوىتر شده است؛ همچنین اگر کسى یک سال در اهواز زندگى کند، در فراست او نقصان پدید مىآید (ج1، ص46).
6. در مقدمهى کتاب آورده شده است:
هرچه از روزگار رونق علوم تجربى به عقب بازمىگردیم، غلبهى چهرهى فلسفى بر مکاتب تربیتى فزونى مىگیرد و فیلسوفانِ تربیتى غالبا متافیزیسینها هستند، درنتیجه، پژوهش در آراى تربیتى پیشینیان رنگ فلسفى به خود مىگیرد و بیشتر به گزینش و نمایان ساختن چگونگى تأثیر آراى فلسفى یا باورهاى دینى بر دیدگاههاى خاص تربیتى در اندیشهى هر متفکر است» (ج اول، ص1).
7. در عنوان انگلیسى کتاب Theorics of muslim scientists in education and its principles بهتر بود به جاى استفاده از کلمهى scientists واژه دیگرى انتخاب کنند؛ چون واژهى science ترجیحا به معناى علم تجربى است؛ (نگارنده لغت interllectualls را پیشنهاد مىکند).
در خاتمه توفیق نویسندگان محترم را از خداى متعال خواستارم و امید آن دارم که بابى که ایشان گشودهاند منجر به آگاهى بیشترى از تاریخ تعلیم و تربیت مسلمین شود.
منابع
ـ اعرافى، علیرضا و همکاران. 1379، آراء دانشمندان مسلمان در تعلیم و تربیت و مبانى آن، ج 2، پژوهشکده حوزه و دانشگاه.
ـ اعرافى، علیرضا و همکاران. 1377، آراء دانشمندان مسلمان در تعلیم و تربیت و مبانى آن، ج 1، دفتر همکارى حوزه و دانشگاه.
ـ عطاران، محمد و خسرو باقرى. 1376، فلسفه تعلیم و تربیت معاصر، تهران: محراب قلم.
Butlar. Pondd, (1968) Four philosophies and their practice in Education and Religion. New York, HRPER srch.
________________________________________
1 . Imaginative
2 . Pragmatic
3 . Psychological
4 .