آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۱۱

چکیده

بررسى مفهوم‏شناختى واژه تربیت و تعیین مرز آن با واژه‏هایى چون تلقین، القاء و آموزش اولین گام براى تحلیل مفهوم «تربیت» است. در این مقاله پژوهشگر کوشیده است ضمن بررسى واژه‏هاى فوق، مفاهیم زیربنایى انسان‏شناختىِ تربیت دینى همچون فطرت‏مدارى و متربى محورى که از جمله‏ى اولین شاخص‏هاى جداکننده تربیت اسلامى از سایر انواع تربیت است، را تبیین نماید. روش تحقیق مورد استفاده، تحلیل محتوایى برخى از آیات قرآن و دسته‏اى از روایات رسیده از معصومین(ع) با رویکردى تربیتى ـ توصیفى بوده است. یافته‏هاى این پژوهش اگرچه اولیه‏اند اما شاید بتوانند افق‏هاى تازه‏ترى را پیش‏روى پژوهش‏گران تعلیم و تربیت بگشاید و آنان را به مناطق فراغ و یا حوزه‏هاى بکر و دست‏نخورده این حوزه رهنمون گردد. حلقه‏ى بعدى این نوشتار، بازشناسى و کاوش در برخى از ویژگى‏هاى روش‏شناختى در عرصه‏ى آموزش و پرورش با رویکردى نظرى و در بستر منابع دینى است.

متن

مقدمه
از جمله مباحث کلیدى در هر شاخه علمى، توصیف و تبیین مفاهیم و کلیدواژه‏هاى آن علم است، تا با تشخیص وجوه اشتراک و امتیاز آنها، مباحث علمى به دور از ابهام و ایهام صورت گیرد و با سرعت و دقت بیشترى به نتیجه بنشیند.
پى‏گیرىِ پژوهش‏هاىِ مفهوم‏شناختى در مسائل تربیتى و دقت در تعیین چهارچوب مفهومىِ «تربیت» و به‏ویژه «تربیت اسلامى» اولاً، به دلیل تشابهاتى است که اخیرا در آثار و نوشته‏هاى مربوط به علوم تربیتى مطرح شده است و تفکیک مرزهاى این مفاهیم را ضرورى ساخته است؛ مثلاً مرز مفهومى تربیت(1) با تلقین(2) و القا(3) و حتّى با آموزش باید مشخص گردد.
ثانیا، به دلیل چالش‏هایى است که اخیرا در بحث مفاهیم تربیتى و به ویژه در رابطه با افزودن قید یا صفت اسلامى به این مفاهیم، مطرح شده است؛ اگر ما بحث دین را با بحث تربیت و یا هر بحث دیگرى از بحث‏هاى علوم انسانى و اجتماعى آمیخته کنیم، بافت ناهمگونى ایجاد مى‏شود که ما را دچار تعارض، تنش و تضاد مى‏کند. چالش‏هاى مفهوم‏شناختى که به دنبال اضافه شدن وصف «دینى» مطرح مى‏شود، بحث مفهوم‏شناسى تربیت و به خصوص تربیت اسلامى را با مشکل جدى مواجه مى‏کند؛ که البته ما نمى‏خواهیم درگیر بحث‏هاى هرمنوتیک(4) یا مفهوم شناختىِ صرف، چه به شکل منطقى، یا فلسفى، یا زبان دین، یا کلاً زبان‏شناختى(5) شویم. چرا که این‏ها مباحث نظرى و ذهنى صرف‏اند که هیچ کاربرد عملى در این بحث ما ندارند. پس هدف اصلى از این بحث مفهوم‏شناسى، رفع تشابه و برجسته ساختن چالش‏هایى است که در بحث مفاهیم دینى ـ تربیتى، یا دینى‏سازى مفاهیم تربیتى مطرح است.
توصیف و تحلیل مفهوم‏شناختى تربیت
چنانکه مى‏دانیم براى واژه تربیت تعریف‏هاى گوناگونى ارائه شده است که هریک متأثر از مکتب یا رویکرد فلسفى تربیتى و حال و هواى فرهنگىِ حاکم بر نظریه‏پردازى است که درصدد توصیف این مفهوم برآمده است. در این پژوهشِ درآمدگونه سعى ما بر این است که از بین تعاریف ارائه شده، بهترین تعریف را برگزینیم.
براى تبیین و توضیح معنا و مفهوم تربیت اسلامى، ابتدا باید به معناى تربیت توجه کنیم. از نظرگاه واژه‏شناختىِ زبان عربى، تربیت از باب تفعیل و بیانگر تأثیرى یک جانبه در فراگیر است؛ یعنى متربى، یک ایده، مَنش و رفتارى را از مربى فرامى‏گیرد و مى‏پذیرد. فرایندى که طى آن، مربى، با توجه به نگرش‏ها، بینش‏ها و جنبه‏هاى خاص تربیتى خود، مى‏کوشد متربى را به سمتى سوق دهد.
به رغم این معناى واژه‏شناختى که با توجه به ویژگى باب تفعیل به ذهن مى‏آید، امروزه این مفهوم، در دین و علم جایگاهى ندارد. تربیت هرچند از باب تفعیل است، ولى واژه‏اى است که متضمن یک معناى تعاملى(6) و دوسویه(7) است (هوشیار، 1327، ص13)؛ فرایندى است که بخشى از عناصر و متغیرهاى آن از ناحیه‏ى مربى و برخى دیگر از جانب متربى ارائه مى‏شود و اگر این‏گونه نباشد، از دیدگاه تربیتى این مفهوم معادل واژه‏ى تلقین یا القا خواهد بود.
با توجه به این دید تعاملى، مى‏توان گفت، تربیت عبارت است از: «کمک‏رسانى به متربى براى شکوفاسازى قابلیت‏ها و توانش‏هاى درونى‏اش».(8) معمولاً امروزه، مربیان و فیلسوفان تعلیم و تربیت مى‏گویند که «کمک کردن» باید در سه شاخه انجام شود: شاخه‏ى بینش‏ها،(9) شاخه‏ى گرایش‏ها و انگیزش‏ها،(10) و شاخه‏ى رفتارها(11)؛ ما با ارائه‏ى یک بینش خاصى، با تقویت بُعدِ انگیزشى مشخص و سرانجام با تصحیح و جهت‏دهى یک رفتار به سمت خاص، به متربى کمک مى‏کنیم تا استعدادها و قابلیت‏هایش شکوفا شود. طبیعتا این قابلیت‏هاى فطرى، همان‏طورى که قرآن کریم نیز مى‏فرماید: وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا، فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا (شمس، آیه‏ى 7و8) دوگونه‏اند. این الهام یا درون‏مایه مى‏تواند شناختى و یا گرایشى باشد؛ یعنى تمایل و گرایش انسان‏ها به فُجور و تقوا، ممکن است یک‏گرایش شناختى باشد؛ به این معنا که یک علم حضورى ناآگاهانه یا نیمه‏آگاهانه، یا یک بنیه شناختى بالقوه و فطرى که بعدها به صورت علم تفصیلى (از حالت اجمال به تفصیل) درمى‏آید؛ و یا یک گرایش خفته باشد که باید با مکانیزم‏هاى تقویت(12) و خاموش‏سازى(13) شکوفا یا راکد شود. به هرحال، بحث در تربیت، بحث امداد و فراهم‏آورى زمینه‏هاى فطرى براى متربى است، نه ایجاد یک امر بدون زمینه که در واقع نوعى تحمیل یا واردسازى زورمدارانه باشد.
مفهوم امداد که شاخص اصلى فرایند تربیت است در لابه‏لاى کلمات پیامبر(ص) و ائمه‏ى معصومین(ع) هم به طور ضمنى وجود دارد. نبوى معروفى که پیامبر اکرم(ص) در آن فرمودند: بُعِثْتُ لأُتِمَّمَ مَکارِمَ الاَخْلاقِ (مجلسى، بحارالانوار، ج16، ص220) (با وجود اختلاف لفظى که در این حدیث وجود دارد و مرحوم مجلسى در کتاب بحارالانوار آورده است)، به روشنى نشان مى‏دهد که کار انبیا ایجاد مکارم اخلاق نیست؛ مکارم اخلاق، به صورت فطرى، در قالب دست‏مایه‏هاى بینشى یا زمینه‏هاى گرایشى در انسان‏ها وجود دارد و از روایت استفاده مى‏شود که کار پیامبر(ص)، تکمیل و تتمیم یا همان شکوفاسازى این دست‏مایه‏ها است. مرحوم شهید مطهرى با ذکر مثالى در این باره مى‏فرماید:
باغبان هیچ‏گاه نمى‏تواند گندم یا جو درست کند، بلکه خود آن گندم و جو هست که زیر شرایط طبیعى خاصى در فرایند رشد قرار مى‏گیرد. مهم این است که قوانین هنجارمند فرایند رشد گندم، کشف و دنبال شود (مطهرى، 1362، ص57).
شکوفاسازى، یعنى فراهم آورى مقتضاها و عوامل تسهیل‏کننده و از بین بردن موانع رشد. البته نکته‏ى قابل توجه این است که دست‏مایه‏هاى فطرى به صورت قابلیت و وجود بالقوه‏اند. در فلسفه‏ى ما، در یک تقسیم، وجود، به وجود بالفعل و بالقوه تقسیم مى‏شود؛ وجود بالقوه وجودى است که در برابر عدم است؛ یعنى حظّى از وجود را دارد و از لحاظ شدت و ضعف نازل‏ترین مرتبه‏ى وجود است، اما امکان و استعداد خروج از قابلیت به فعلیت را دارد. مراتب وجود از هیولاى اولى (پایین‏ترین مرتبه) شروع مى‏شود و به بالاترین مرتبه‏ى وجود مى‏رسد؛ هیولا یا آن امر بالقوه یا وجود بالقوه، وجود مکتوم و نهفته‏اى است که حظ آن از وجود آنقدر شدید نیست که بتواند در صحنه‏ى وجودات مادى، بروز و ظهور داشته باشند. زمینه و بسترى لازم است که این وجود ضعیف و مکتوم در یک فرایند ویژه به سمت قوت و فعلیت به حرکت درآید (علامه طباطبایى، 1363، ص80ـ95).
مبانى انسان‏شناسى مفهوم تربیت
هر نوع تعریفى که از تربیت ارائه شود مبتنى بر دسته‏اى از مبانى انسان شناختى است. در مباحث انسان‏شناختى، وقتى که از طبیعت و فطرت انسان بحث مى‏شود، سخن از این است که آیا انسان، داشته‏هاى ما قبل تجربه را با خودش دارد یا خیر؟ یعنى قبل از این‏که هر نوع تجربه، تربیت و آموزشى داشته باشد، آیا داشته‏ها یا درون‏مایه‏هایى با خود دارد یا خیر؟ اگر دارد، جهت‏دهى این داده‏ها به سمت مثبت است یا منفى؟ این داشته‏ها، شناختى است یا از سنخ میل و گرایش؟ و بالاخره طبقه‏بندى آنها چگونه است؟
مکاتب مهم انسان‏شناسى تجربى و فلسفى، در پاسخ‏گویى به پنج سؤال اساسى فوق، با یکدیگر درگیر شده‏اند. ناتالى تربوویک وارِن،(14) روان‏شناس آمریکایى، پردازش‏گر این سؤالات بوده و پاکارد(15) این پردازش را در کتاب آدم‏سازان(16) بازسازى کرده است (پاکارد، 1370). بعضى‏ها که معتقد به لوح صاف(17) یا لوح سفید(18) هستند، همانند رفتارگراها،(19) هرنوع تربیت و تحول شخصیتى را مبتنى بر آموزش، تربیت، محرک‏ها و عوامل بیرونى مى‏دانند؛ زیرا متربّى با خودش هیچ نوع دست‏مایه‏اى، حتى در حالت بالقوه هم ندارد؛ مانند لوح سفیدى است که هیچ نقشى بر آن نیست و محرک‏ها و عوامل بیرونى به او جهت مى‏دهند. طیف وسیعى از فیلسوفان تربیتىِ رفتارگرا، بر این عقیده‏اند. در مقابل، بعضى هم‏چون غریزه‏گراها، به خصوص منش‏گرایان(20) و یا فروید و طرف‏داران مکتب او معتقدند که انسان داراى مجموعه‏اى از دست‏مایه‏هاى فطرى است؛ البته انسان‏شناسان در مثبت یا منفى بودن جهت این دست‏مایه‏ها باهم اختلاف‏نظر دارند.
حال، با توجه به آیات و روایات، باید بگوییم که از نظر اسلام انسان لوح سفید نیست، بلکه حقیقتى به نام فطرت را با خود دارد، که بعضى آن را به صبغه‏ى خدایى تفسیر مى‏کنند؛ اینان معتقدند که این فطرت، فطرت خدایى است و به صورت اجتناب‏ناپذیر متمایل به سمت خداست و شیطان و گرایش‏هاى شیطانى عارضى‏اند. و به این آیه استناد مى‏کنند که مى‏فرماید: فِطْرَةَ اللّه‏ِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا (روم، آیه‏ى 30)
در مقابل، بعضى با استناد به آیه‏ى فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا (شمس، آیه‏ى 8)، یا آیه‏ى: وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ (بلد، آیه‏ى 10)، معتقدند که این فطرت پیش از تجربه و تربیت، در نقطه‏ى صفر است (بالفعل، نه مثبت است و نه منفى). مفاد این دو آیه این است که طبیعت و فطرت انسان، حاصل این هر دو زمینه است. انسان هم در بُعد شناختى و هم گرایشى، هر دو زمینه را دارد و به وسیله‏ى عوامل درونى یا بیرونى، به سمت یکى از این زمینه‏ها سوق پیدا مى‏کند. این زمینه‏هاى فطرى مى‏توانند در دو جهت مثبت و منفى شکوفا شوند. به نظر مى‏رسد که این دیدگاه به صواب نزدیک‏تر است (رجبى، 1380، ص61ـ74).
طبیعتا اگر کسى بخواهد با دیدگاه نقطه‏ى صفر (نه مثبت و نه منفى) مثلاً کار تربیتى آن هم به شیوه و سبک نبوى آن انجام دهد، متهم به تحمیل چیزهاى بدون زمینه‏ى پیشین نخواهد بود؛ چون بر این مبنا کودک و نوزاد، در ابتداى تربیت، در نقطه‏ى صفر است و باید به سمت مکارم اخلاق سوق داده شود؛ یعنى باید این مایه‏هاى فطرى امکانِ بروز پیدا کنند.
پیش‏نیازهاى فرایند تربیت
گفتیم که تربیت، نوعى امداد یا کمک‏رسانى به فراگیر براى فراهم آوردن زمینه‏هاى شکوفایى قابلیت‏ها و توانش‏هاى داخلى او است. این فرایند، شامل دو رکن اساسى نظارت و هدایت است؛ نظارت بر انتخاب بهینه و درست گرایش‏ها و بینش‏ها و سوق دادن فراگیر به سمتى که وى را به کمال مى‏رساند؛ و هدایت نجات فراگیر از درجا زدن که در شرایط بحرانى ممکن است براى وى پیدا شود.
هدایت و نظارت در فرایند تربیت مستلزم دانش و آگاهى نسبت به توانش‏هاى فراگیر، اهداف تربیت اسلامى و ویژگى‏هاى بستر و روند تربیت است؛ یعنى مربى‏اى مى‏تواند وظیفه‏ى تربیت را خوب انجام دهد که توانش‏ها و ظرفیت‏هاى بالقوه‏ى متربى، اهداف و نیز ویژگى‏هاى یک انسان ایدآل و آرمانى مکتب تربیتى اسلام را خوب بشناسد؛ هم‏چنین باید بداند چه برنامه‏اى باید تدارک شود که متربى، سرانجام به شخصیتى مطلوب دست یابد، شخصیتى که از یک نظرگاه قرآنى یا روایى، متربى یک انسان بهنجار تلقّى شود.
تعامل اخلاق، عرفان، روان‏شناسى و علوم تربیتى
در بحث پیشین یادآور شدیم که هدایت و نظارت در فرایند تربیت نیازمند برخوردارى از یک سلسله دانش‏ها و آگاهى‏ها است. در فرایند تربیت طبیعتا بخشى از این داده‏ها از اخلاق، گروهى از عِرفان، دسته‏اى از علم‏النفس فلسفى یا روان‏شناسى فلسفى و برخى از انسان‏شناسى حاصل مى‏شود. به کمک این داده‏ها، اطلاعات اولیه و پیش نیازهاى لازم براى شناخت توانش‏هاى متربى، تعریف متربى بهنجار و تعیین روند و بستر تربیت ارائه مى‏گردد. و از همین‏جا تعامل تربیت با شاخه‏هاى مختلف علوم روشن مى‏شود؛ این‏ها همه پیش‏نیاز هدایت و نظارت است که مربى را به ناچار در داد و ستد با این شاخه‏هاى علمى قرار مى‏دهد.
تفکیک واژه‏هاى متشابه (القا و تلقین) از تربیت
در ابتداى بحث گفتیم که یکى از مبادى این بحث، تفکیک واژه‏هاى متشابه از یکدیگر است. تا این تشابهات کنار نرود تعریفى روشن، برجسته و شفافى از تربیت نخواهیم داشت. تربیت از یک سو باید از تلقین و از سوى دیگر از القا تفکیک شود، البته ممکن است فرایند تربیت، در بستر خود، مستلزم بعضى از این امور باشد؛ یعنى مربى شاید به ناچار، هر از گاهى از تلقین یا القا استفاده کند؛ مثلاً چگونه مى‏توان براى کودکى که هنوز از نظر رشد شناختى به مرتبه‏ى تفکر یا اندیشه‏ى انتزاعى نرسیده است، از ایدآل‏هاى انسان آگاه و مکارم اخلاقى سخن گفت و استدلال کرد؟ این مفاهیم انتزاعى، محتاج پیش‏نیاز توانش اندیشه‏ى انتزاعى‏اند؛ در تربیت کودکى که هنوز به سطح این نوع اندیشه نرسیده است، ناچار باید از بحث تلقین استفاده کرد و آموزش و انتقال اطلاعات انتزاعى و پیچیده کار شایسته‏اى نیست؛ ولى از آنجا که بستر تربیت فراهم نیست و راه تلقین و القا باز است ــ در عین این‏که تربیت را از دو مفهوم تلقین و القا جدا مى‏کنیم ــ گاهى به صورت اجتناب‏ناپذیر، مربى وادار مى‏شود که از این دو مکانیزم هم، در مسیر تربیت استفاده نماید. البته اگر کسى بتواند از راه دیگرى، با رعایت توانش‏ها و ظرفیت رشدى، فرد را تربیت کند، استفاده از تلقین و القا صحیح نیست.
به هرحال، اگر از نظر واژه‏شناختى بخواهیم تربیت را از دیگر واژه‏هاى مشابه تفکیک کنیم، مى‏گوییم که تربیت امرى است که:
اولاً، به صورت فرایند است؛ یعنى یک جریان مستمر، تدریجى و زمانمند مى‏باشد؛
ثانیا، دو سویه و تعاملى است؛ اگر یک‏جانبه باشد یا القا است و یا تلقین؛
ثالثا، در آن تحمیل هم نیست؛ چون متکى به داشته‏هاى فطرى است و به صورتى بالقوه در خود متربى وجود دارد و مربى سعى مى‏کند آنها را شفاف و شکوفا نماید، تا این متغیرها در آن رعایت شود.
بنابراین، تربیت با تلقین متفاوت است؛ زیرا معمولاً در بحث تلقین ـ در هیپنوتیزم، روان‏کاوى، روان‏شناسى و مانند آن ـ گفته مى‏شود که تلقین عبارت است از: تحوّل و دگرگونى در یکى از ساختارهاى شناختى، عاطفى و رفتارهاى متربى؛ اما تحوّلى زودگذر و ناپایدار؛ از این‏رو به ماندگارى تحولى که از راه تلقین در متربى ایجاد شده است نمى‏توان اطمینان داشت. پس تلقین، مثل تربیت، نوعى تحول در آن ساختارهاست؛ منتهى تحولى زودگذر که عنصر شناختِ فعالانه در آن کم‏رنگ است و فراگیر بیشتر منفعلانه عمل کرده است.
تفاوت تربیت با القا نیز در این است که القا معمولاً عبارت است از: واردسازى تحمیلى یک ایده، منش یا مشى رفتارى. در القا سعى مى‏شود که متربى، ولو با تحمیل و همراه با نوعى اجبار و اکراه، به سوى پذیرش یک ایده، اسلوب یا الگوى رفتارى کشیده شود. بعضى معتقدند که القا لزوما مستلزم تحمیل نیست، بلکه شاخصه‏ى القا این است که پیش‏نیاز آگاهى بخشى را ندارد؛ مثلاً کار رفتارگراها را در فرایند یادگیرى (شرطى‏سازى)، نوعى القا مى‏دانند. در شرطى‏سازى، آگاهى، امرى اجتناب‏ناپذیر نیست؛ البته همه‏ى روان‏شناسان شرطى‏سازى را مرادف با القا و یا یکى از جلوه‏هاى القاى رفتارى نمى‏دانند؛ چون حتى روان‏شناسان مکتب رفتارگرا اخیرا معتقدند که شکل‏گیرى فرایند شرطى‏سازى، فقط ایجاد ارتباط مکانیکى و ناآگاهانه بین محرک و پاسخ نیست،(21) بلکه رابطه‏اى است که در آن، محرک‏ها، در فضاى شناختى، عاطفى و پردازشى اُرگانیزم، پردازش مى‏شوند.(22) علت مغایرت تربیت اسلامى با شرطى‏سازى این است که معمولاً شرطى سازى را یک ارتباط مکانیکى تلقى مى‏کنند و نیز به همین‏خاطر است که طرف‏داران مکتب‏شناختى یا گشتالتى‏ها فرایند شرطى‏سازى را تنها راه یادگیرى تلقى نکرده، پاره‏اى از یادگیرى‏ها را بینشى و خارج از حوزه‏ى شرطى‏سازى مى‏دانند.
با توجه به این توضیحات، مى‏توان گفت که تربیت عبارت است از: «زمینه‏سازى براى ظهور یا وقوع یک سرى تحولات پایدار شناختى که این تحولات پایدار شناختى در نگرش، گرایش و رفتار فرد متربى نمود پیدا مى‏کند». شاید اشکالات کمترى بر این تعریف وارد باشد. اکثر فیلسوفان تربیتى در این تعریف اتفاق‏نظر دارند و مخالفت‏ها و چالش‏ها، زمانى شروع مى‏شود که بخواهیم تربیت اسلامى را توصیف یا توضیح دهیم.
مفهوم تربیت اسلامى و چالش‏هاى آن
مى‏توان تربیت اسلامى را چنین تعریف کرد:
«تربیت اسلامى، امداد متربى براى یک تحولِ پایدارِشناختى، به منظور ایجاد تغییرات در نگرش و گرایش و کنش وى، براساس جهان‏بینى و نظام ارزشى اسلام است»؛ همان‏گونه که ملاحظه مى‏شود، تنها تفاوت دو مفهوم تربیت و تربیت اسلامى به بحث جهان‏بینى و نظام ارزشى مربوط است. البته بخشى از بحث جهان‏بینى، انسان‏شناسى است. در جهان‏بینى یا نظام ارزشى اسلامى، متغیّرهایى وجود دارند که به روند تربیت، تعریف متربى بهنجار و اهداف تربیت، صبغه‏ى خاصى مى‏بخشند؛ ولى در اصلِ فرایند تربیت و ویژگى‏ها و موانع آن، بین ما و دیگران تفاوتى وجود ندارد. تفاوت ما در طرز تلقى از انسان، فلسفه‏ى زندگى، جهان‏بینى و به خصوص نظام ارزشى است. ما تربیت دینى را مترادف با تربیت نبوى مى‏دانیم؛ یعنى همان کارى که انبیا و به خصوص پیامبر اکرم(ص) انجام مى‏دادند و مى‏توان در چارچوب سنّت و قرآن کریم به آن دست یافت.
از مهم‏ترین چالش‏هاى موجود در توصیف تربیت دینى، تعریف دین است. امروزه به سبب تأثّر فرهنگ ما از فرهنگ غرب و با وارد شدن مفاهیمى مانند سکولاریزم(23) و لیبرالیزم،(24) بحث گستره‏ى دین و دامنه‏ى وظیفه‏ى انبیا به شدت مورد سؤال واقع شده است؛ برخى مى‏گویند: درست است که انبیا از جانب خداوند و با مأموریتى آسمانى براى هدایت انسان‏ها آمده‏اند، ولى آیا هدایت آنان شامل تمام ابعاد زندگى انسان است یا تنها شامل بخش‏هایى مى‏شود که انسان در مورد آنها قدرت استدلال ندارد و نمى‏تواند بر داشته‏هاى عقلانى، علمى و تجربى خود تکیه کند؟ بنابراین، بحث بر سر گستره‏ى دین است؛ آیا ما در تعریف دین، حداقلى هستیم یا حداکثرى یا تمامیت‏گرا؟
از آیه‏ى شریفه‏ى الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی (مائده، آیه‏ى 3)، استفاده مى‏شود که دین کامل و تمام است. تمام است یعنى براى تمام جنبه‏هاى حیات انسان برنامه دارد؛ بنابراین، از روند سکولاریزم و فردى‏سازى جدا مى‏شود، و کامل است یعنى هرکدام از این زیر مجموعه‏ها به بهترین شکل ممکن تبیین و به بشر ابلاغ شده‏اند. بشر خود هرچه هم تلاش کند، نمى‏تواند به یافته‏هایى کامل‏تر از معارف وحیانى دست یابد.
به هر حال، در زمینه‏ى تربیت دینى این سؤال مطرح است که دین اسلام درصدد شکوفاسازى کدام بُعد از ابعاد شخصیت انسانى است؟ مربیان دینى چه وظیفه‏اى در برابر انسان دارند؟ اگر گستره‏ى دین به گستره‏ى زندگى انسان باشد، دراین صورت، تمام شاخه‏هاى علوم، مثل جامعه‏شناسى، روان‏شناسى، حقوق، اقتصاد، مدیریت و حتى برخى از شاخه‏هاى علوم طبیعى هم وارد دین خواهند شد؛ چون در ارتباط با هموارسازى زندگى بشر است.
براى رفع این ابهام باید دین را تعریف نماییم. تاکنون تعاریف متعددى از دین ارائه شده است:
معنا و مفهوم دین
افرادى معتقدند که دین، جنبه‏ى قداست‏آمیز زندگى بشر است؛ یعنى چیزى که داراى یک نوع قداست و شکوه قدسى(25) است؛ به عبارت دیگر، چیزى که انسان در برابرش حالت کُرنش و تعظیم دارد؛ بنابراین، مفاهیم یا معارف دینى عبارت‏اند از آن سلسله معارف و مقولاتى که داراى ویژگى قداست باشند؛ در امر تربیت نیز تربیت دینى متربیان به این است که به امور مقدسى مثل خدا، پیامبر، قرآن، عالم غیب، فرشتگان و ... احترام بگذارند، یا این‏که در آنها یک حالت قداستى ایجاد شود؛ یعنى شکوفاسازى بعد مقدس توانش‏هاى انسان یا به فعلیت رساندن قداست‏گرایى انسان‏ها.
بعضى دیگر، دین را لزوما به معناى امر مقدس نمى‏دانند و مى‏گویند: دین عبارت است از جنبه‏ى معنوى(26) در کنار مقولات روزمره‏ى زندگى؛ یعنى زندگى انسان دو بُعد دارد: بُعد روزمره‏گى، که همان شغل، مسکن، پوشاک و خوراک است؛ و بُعد معنوى، مثل آرامش و سکونى که انسان از بعضى از کارها پیدا مى‏کند. امروزه بعضى از ورزش‏ها و حرکات، برخى از نیایش‏ها و حتّى بعضى از مناسک، مثل یوگا، در همین راستاست؛ به انسان تمرکز خاطر و آرامش مى‏دهد و از مشغله‏ها، تنش‏ها، درگیرى‏ها، اشتغالات و چیزهایى که او را دچار سرخوردگى و یا اضطراب مى‏کند نجات مى‏بخشد. این‏ها همان امور معنوى زندگى است، چه ناشى از تمرین تمرکز و سکوت و گوشه‏گیرى باشد، یا ناشى از حالتى دیگر.
بعضى دیگر، تجربه‏هاى شخصى هر فرد از معارف و مناسک دینى و یا از دنیاى فنومن (پدیده) روانى را دین مى‏دانند. برداشت‏ها و تجربه‏هاى ذهنى و شخصى افراد از معارف و آموزه‏هاى دینى همسان نیست و زمانى که کارها و مناسک دینى، مثل حج و روزه را انجام مى‏دهند، تجربه‏هاى متفاوتى کسب مى‏کنند. تجربه‏ى هر فرد، برایند حوادث زندگى اوست و با توجه به اصل تفاوت‏هاى فردى در روان‏شناسى و این‏که حتى تجربه‏هاى افراد از یک حقیقت، یکسان نیست، دین نیز چیز واحدى نخواهد بود و نمى‏توان، مثلاً، براساس فلان معیار یا تجربه خاص، متربى را تربیت نمود.
عده‏اى از متفکران مسلمان معاصر، همانند مرحوم علامه طباطبایى، شهید مطهرى و استاد مصباح معتقدند که هیچ یک از این تعریف‏ها تعریف درست و کاملى از دین نیست؛ زیرا توصیف مفهوم‏شناختى دین را باید از خود متون دینى به دست آورد. بحث انتظار از دین نیز این‏گونه است، چه در تعریف دین و چه در گستره‏ى انتظار از دین باید به متون دین مراجعه کنیم و ببینیم این متون چه گستره‏اى را شامل شده است و سخن انبیا، لحن کلمات آنان و به خصوص سیره‏ى عملى آنها چیست؟ با مراجعه به متون دینى مى‏توان گفت که دین عبارت است از: «مجموعه‏اى از باور داشت‏ها و طرز تلقى‏ها، یک نظام ارزشى و دامنه‏اى از احکام رفتارى»؛ یعنى مجموعه‏اى از باورداشت‏ها که همان بحث جهان بینى و تلقى ما از کلیت هستى و چگونگى آن است و یک نظام ارزشى از بایدها و نبایدهاى اخلاقى که ناظر به رفتار است و فقط جنبه‏ى نظرى و تئوریک صرف ندارد و یک دسته احکام حقوقى که بایدها و نبایدهاى رفتارى در دامنه‏ى حقوق را شامل مى‏شود. در اینجا بحث دیگرى مطرح است و آن این که دامنه‏ى فقه چقدر است؟ آیا مباحث فقه محدود به مسائل فردى و عبادى است یا دامنه‏ى وسیع‏ترى دارد؟ مرحوم شهید صدر(ره) و بعضى از فقها معتقدند که «دامنه‏ى فقه عبارت است از: تمامى رفتارهاى اختیارى انسان که به نحوى مى‏تواند در سعادت و شقاوت او مؤثر باشد» (شهید صدر، الفتاوى الواصفه) البته رفتارهایى که بازتابى و انعکاسى هستند، به دلیل غیر اختیارى بودن، از این دامنه بیرون‏اند.
با توجه به تعریف دین و تربیت، مى‏توان گفت که تربیت دینى عبارت است از: «کمک نمودن به فرد براى شکوفایى روح عبودیّت و التزام به دین ـ با آن گستره و کلّیت و تمامیّتش ـ و به کار بستن آن التزامات در زندگى، و التزام رفتارى به آنها».
با این تعریف، تربیت اسلامى بر بحث ایمان مبتنى مى‏شود؛ بدون ایمان «بِالله»، یا «بالیوم الآخر» تربیت دینى معنایى ندارد. اولین گام در تربیت اسلامى، ایمان به خداى یکتا، سپس گسترش آن در زاویه‏هاى مختلف جهان‏بینى و به دنبال آن تنظیم بُعد شناختى، انگیزشى و رفتارى است؛ چون گستره‏ى دین، هم ارزش‏هاى اخلاقى و هم ارزش‏هاى حقوقى را دربردارد.
امروزه دین‏شناسانى همانند استاد مصباح یزدى، معتقدند که دین باید چهار نوع رابطه و رفتار را در انسان کنترل و تنظیم نماید:
ـ رفتارهایى که در روابط انسان با خودش مطرح مى‏شود؛
ـ رفتارهاى مربوط به ارتباط انسان با خدا؛
ـ رفتارهاى ناشى از انسان با هم‏نوعانش در سطح جامعه؛
ـ رفتارهاى ناشى از روابط ارتباط با محیط زیست، طبیعت و منابع طبیعى (مصباح یزدى، 1368، ص415).
تربیت دینى باید بتواند این گستره‏ها را پوشش دهد و البته در این معناى کلى مفهوم وسیعى دارد و به شاخه‏هایى طبقه‏بندى مى‏شود؛ مانند: تربیت اخلاقى، تربیت عاطفى، تربیت دینى به معنى اخص ـ شامل شکل‏دهى افراد در حوزه عبادات و جنبه‏هاى فردى ـ تربیت اجتماعى، تربیت سیاسى و غیره؛ به عبارت دیگر، تربیت دینى در معناى کلى خود، به معناى ربانى‏سازى فرد و جامعه است. ربانى‏سازى یعنى احیاى روح عبودیت، دین‏مدارى و التزام به دین در تنظیم روابط چهارگانه رابطه با خداى متعال، رابطه با خود، رابطه با جامعه و رابطه با طبیعت و محیط زیست).
یکى از چالش‏هاى بسیار مهم در این‏جا، بحث رابطه‏ى دین و آزادى است. از آن‏جا که هدف دین، شکوفاسازى روح عبودیت، التزام به دین و دین‏مدارى و تسلیم در برابر خدا است، شبهه‏ى ناسازگارى دین با آزادى انسان پیش مى‏آید.
اما به نظر مى‏رسد که بحث آزادى در جهان‏بینى و فرهنگ اسلامى، پس از بحث مملوک و مخلوق بودن انسان مطرح است. قرآن کریم هم مى‏فرماید: دو سنخ گرایش و شناخت (فجور و تقوا) را به او دادیم (شمس، آیه 8) و تقوا تنها در دایره‏ى دین، جلوه پیدا مى‏کند. مرحوم شهید صدر، در مباحث اصول فقه، مبانى جدیدى اتخاذ مى‏کند که با مبانى سایر متفکران اسلامى متفاوت است؛ یکى از آن مبانى که به نوعى با بحث آزادى مرتبط است، بحث موضع‏گیرى در خصوص اصل برائت است؛ در مواقعى که انسان در اصل وجود تکلیف شک مى‏کند معمول اصولیین، از جمله، مرحوم شیخ انصارى معتقد به اصل برائت‏اند و اولین دلیل آنان قانون قُبح عِقاب بلا بیان است. بر اساس این قاعده، اگر قانون، حکم یا دستورى از جانب خداوند متعال نرسیده باشد، اصل اولیه آزادى ما است. مرحوم شهید صدر(ره) در این‏جا به جاى بهره‏گیرى از قاعده‏ى قبح عقاب بلا بیان، معتقد به اصل اولیه‏ى «حق الطاعه» است. بر این اساس، چون ما ـ چه در دایره‏ى تکوین و چه در دایره‏ى تشریع ـ مخلوق، مملوک و تحت تدبیر خداوند هستیم، چه بیان و حکمى از جانب خداوند متعال آمده باشد و چه نیامده باشد، باید به طاعت و التزام حقیقى و واقعى خود نسبت به خداوند متعال مطمئن شویم؛ اما در فرض اجراى قانون برائت، چه بسا که حکمى ترک شود که به دنبال آن ما از حق اطاعت خداوند بیرون آییم؛ ما اَطَعْناکَ حَقَّ طاعَتِکَ چنان‏چه شایسته‏ى تو بود، تو را اطاعت نکردیم. مسلک حق‏الطاعه فقط در یک فرض‏ممکن است‏و آن این است که انسان همیشه، جانب خدا را بگیرد. پس ایشان آزادى را یک امر درون دینى مى‏بیند؛ بله، آزادى در اصل گزینش دین وجود دارد: لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ (بقره، آیه‏ى 256) اما وقتى وارد چهارچوب دین مى‏شود، آزادى کنترل شده است.
شاخص‏هاى تربیت اسلامى
تا اینجا خیلى در دنیاى مفهوم‏شناسى واژه‏ها درنگ کردیم، بحث قدرى نظرى و خسته‏کننده شد. براى رهایى از دامنه‏ى بحث‏هاى ذهنى و نظرى، و کاربردى کردن بحث، به بعضى از شاخص‏هایى که در تعریف تربیت اسلامى اخذ شده و روند تربیت اسلامى را از تربیت‏هاى غیر اسلامى تفکیک نموده توجه مى‏کنیم:
فطرت‏مدارى
ــ یکى از شاخص‏هاى تربیت دینى و اسلامى «فطرت‏مدارى» آن است؛ یعنى توجه به داشته‏ها و محتویاتى که در فطرت انسان است. فطرت‏مدارى، مربیان و متفکران تربیت اسلامى را از طرف‏داران بحث اجتماعى‏سازى(27) جدا مى‏کند. بسیارى از مربیان تربیتى معتقدند که تربیت عبارت است از: اجتماعى‏سازى یا جامعه‏پذیرى. در تربیت به فرد کمک مى‏کنیم که نُرم‏ها، هنجارها و باید و نبایدهایى را که توسط فرد یا گروهى در جامعه عرضه شده و توسط اجتماع پذیرفته شده است، بپذیرد و به آنها ملتزم شود؛ این همان درونى‏سازى(28) هنجارهاى اجتماعى یا درونى‏سازى ایده‏ها، آرمان‏ها و نظام‏هاى ارزشى است.
براساس آیه‏ى کریمه‏ى 245 از سوره‏ى بقره و کریمه 30 از سوره‏ى روم که بر اصل فطرت انسان تأکید مى‏ورزد، اصل فطرت‏مدارى را به عنوان یکى از شاخص‏هاى اصلى مبحث انسان‏شناختى، وارد بحث تربیتى مى‏کنیم و مى‏گوییم: تربیت از صنف جامعه‏پذیرى یا اجتماع‏پذیرى یا اجتماعى‏سازى نیست؛ بلکه عبارت است از شکوفاسازىِ(29) داشته‏هاى فطرى.(30)
سؤال‏هایى که در این زمینه مطرح مى‏شود این است که اصولاً فطرت چیست؟ محتواى فطرت چیست؟ راه‏هاى شکوفاسازى آن کدام است؟ جهت فطرت به سمت مثبت است یا منفى؟ آیا دو قطب مثبت و منفى فطرت، متعادل است یا یکى بر دیگرى حاکم است؟
قرآن مى‏فرماید: فِطْرَةَ اللّه‏ِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا (روم، آیه‏ى 30)، اولین پیام این آیه این است که فطرت داراى اضافه‏ى تشریفى است، صبغه‏ى الهى دارد و فطرت اللّه‏ است. الهى بودن فطرت حاکى از این است که ـ پیش از هر نوع آموزش یا پرورش ـ نوعى کشش و گرایش به سمت دین، خداوند و توحید در نهاد انسان وجود دارد که مى‏تواند پرورش یابد و شکوفا شود. در برخى از روایات نیز به الهى بودن فطرت انسان اشاره شده است (رجبى، 1380، ص67ـ68). روایت نبوى زیر نمونه‏اى از این روایات است: کل مولود یولد على الفطرة» (مجلسى، بحارالانوار، ج3، ص281)؛ هر نوزادى به فطرت زاده مى‏شود، روایات دیگرى، جهت‏گیرىِ فطرتِ مطرح شده در نبوى فوق را، معرفت فطرى به خداوند، گرایش به توحید و مانند آن مى‏دانند:
1. امام باقر(ع) فرمود: (فطرت یعنى) اَلْمَعْرِفَةُ بِأنَّ اللّه‏َ عَزَّوَجَلَّ خالِقُهُ (کلینى، اصول کافى، ج2، ص13).
2. امام على(ع) فرمود: کَلِمَةُ الأخلاصِ هِىَ الفِطْرَةُ (نهج‏البلاغه، خطبه 110).
3. امام صادق(ع) در پاسخ به زرارة از مفاد آیه‏ى 30 از سوره‏ى روم فرمود: فَطَرهُم جَمیعَا عَلَى التَّوحید.
اگر فطرت‏مدارى، اصل اولیه در تربیت اسلامى باشد، شناخت حقیقتِ فطرت و محتواى آن (که شناختى یا گرایشى یا از سنخ توانش‏هاست)، دامنه‏ى فطرت، جهت فطرت (که هم جهت الهى و آسمانى دارد و هم سوگیرى زمینى و شیطانى) و از همه مهم‏تر، راه‏هاى شکوفایى فطرت، نکاتى هستند که یک مربى اسلامى باید به خوبى به آنها توجه داشته باشد.
ممکن است سؤال شود که اگر فطرتِ انسان، الهى است پس تربیت و امدادرسانى تربیتى به وى چه ضرورتى دارد؟ مگر نه این است که فرد از بدو تولد به همراه خود یک وجود جهت‏یافته به سمت خدا را دارد؟ هم در علوم تربیتى و هم در لابه‏لاى کلمات معصومین(ع) به خصوص نبّى مکرم اسلام(ص) مى‏بینیم که فطرت ـ به‏رغم آن که وجودى از سنخ وجودات است ـ وجودى بالقوه، ضعیف و آسیب‏پذیر است؛ پس فطرت به‏رغم الهى بودن و جهت‏دار بودن، آسیب‏پذیر است؛ همان‏گونه که در نبوى معروف آمده است که:
کُلُّ مَولُودٍ یُولَدُ عَلَى الْفِطْرَة وَ اِنَّما اَبوَاهُ یُهَّوِدانَهُ اَو یُنَصِّرَانَه (مجلسى، بحارالانوار، ج3، ص281).
یهوّدانه و ینصّرانه به معناى خطر آسیب‏پذیرى فطرت به رغم داشتن صبغه‏ى الهى است. نکته‏ى قابل توجه در آسیب‏پذیرى فطرت، تردّدپذیرى یا شکل‏پذیرى آن است؛ از این روى، براى باقى ماندن در حالت فطرت الهى و اسلامى، فراهم آوردن زمینه‏ى شکوفایى فطرت الهى و تربیت‏پذیرى انسان لازم است.
متربى‏محورى و تعاملى بودن
ــ از شاخص‏هاى دیگرى که در تربیت وجود دارد این است که هرچند تربیت فراهم‏آورى زمینه‏هاى گزینش و شکوفاسازى است، ولى عرصه و مجال و فرصت گزینش، همواره باید در دست خود متربّى باقى بماند. در قرآن کریم مى‏خوانیم: قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَکّیها (شمس، آیه‏ى 9)؛ به درستى رستگار شد کسى که جان خویش را پیراسته نمود. آنچه جاده‏ى تربیت را هموار مى‏کند، تلاش‏هایى است که از جانب خود متربّى انجام مى‏شود.
مربى فقط در فراهم کردن زمینه‏هاى شکوفایى تلاش مى‏کند؛ اما گام زدن و پیش رفتن در مسیر و پیراسته‏سازى و تربیت، کار خود متربى است. به عبارت دیگر، اصل گزینش‏گرى و نقش فعّال و نه انفعالى در فرایند تربیت، وظیفه‏ى متربّى است؛ متربى خود بار اصلى را بر دوش دارد.
ــ یکى دیگر از شاخص‏هاى تربیت اسلامى تأکید بر روش‏هاى تربیتى متربى‏محور است که اشکالاتى هم نسبت به برخى از این روش‏ها مطرح شده است. با جست‏وجو در لابه‏لاى بعضى آیات و روایات تربیتى مى‏یابیم که یکى از روش‏هاى توصیه شده در تربیت اسلامى، روش موعظه است. چالشى که در برابر موعظه قرار مى‏گیرد این است که تربیت غیر از تلقین و القا و تحمیل یک نگرش و منش است، ولى موعظه، چه از بیرون (توسط دیگران) و چه از درون (از جانب خودِ سرزنشگر)، نزدیک شدن به مرز تلقین و القا است. براى حل این چالش باید بدانیم که موعظه در اسلام غیر از موعظه در سایر مکاتب تربیتى است، موعظه هم بیرونى و از جانب مربى است و هم درونى. امام باقر(ع) مى‏فرمایند:
آن کسى که از درون خود واعظى نداشته باشد، مطمئن باشد که موعظه‏ى دیگران براى او سودى نخواهد بخشید (مجلسى، بحارالانوار، ج78، ص173).
موعظه‏ى درونى این است که فرد، خودش راه را به خود القا و تلقین کند و ارزش‏ها را به خود بقبولاند و این‏کار، درحقیقت تثبیت جنبه‏هاى روان‏شناختى و انگیزشى است. انسان حق دارد که براى راه‏یابى خود در ساختارِ شناختى و انگیزشى و در ساختار عاطفى خود، از مکانیزم تثبیت و تربیتِ خودکنترلى استفاده کند که همان مبارزه با نفس است. این از ویژگى‏هاى مکتب تربیتى اسلام است که هیچ‏وقت تربیت را یک‏باره بر عهده‏ى مربى بیرونى قرار نمى‏دهد.
در شاخص دوم گفتیم که در تربیت اسلامى، نقش فعال برعهده‏ى متربى است. لازمه‏ى این مطلب، بر عهده گرفتن موعظه‏ى درونى خود و حالت خودمهارى، خودکنترلى و تثبیت درونى است.
به رغم این تفکیک باید توجه داشته باشیم که موعظه با تلقین فرق دارد؛ تلقین، یک تحول زودگذر است که معمولاً جنبه‏ى عاطفى و هیجانى دارد و جنبه‏ى شناختى در آن کم‏رنگ است؛ ولى موعظه یک نوع غفلت‏زدایى و بازگرداندن متربّى به داشته‏هاى فطرى است، پس تربیت و موعظه مکمل یکدیگرند. وقتى که اصل در تربیت اسلامى، فطرت‏مدارى باشد، موعظه به عنوان یک روش تربیت اسلامى، به معناى غفلت‏زدایى و باز گرداندن فرد به مسیر فطرت و داشته‏هاى فطرى است.
پس این‏ها اصولى است که در هم تنیده و نسبت به هم داراى ترتّب منطقى است؛ البته، گاهى اتفاق مى‏افتد که چه در تربیت و چه در موعظه، مربى ناچار مى‏شود از تلقین استفاده کند و اگر از این روش استفاده نکند، متربى آن تأثّر لازم را نخواهد داشت. بسیارى از موعظه‏هایى که امیرالمؤمنین(ع) در قالب خطبه یا کلام یا نامه براى دوستان و طرف‏داران خود مى‏نوشتند، در حقیقت، نافذ و مؤثر نمودن بحث تربیت بوده است، این تلقین متمرکز در وعظ بوده‏است. هرگاه تلقین همراه با شناخت‏دهى و آگاهى‏بخشى باشد، تلقین منفى نیست. تلقین، در تربیت اسلامى یا غیراسلامى، زمانى منفى است که متربّى فقط منفعل باشد؛ حال چه به صورت موعظه انجام گیرد و چه غیر موعظه.
به همین دلیل در قرآن کریم وقتى به مجموع آیاتى که در مورد تربیت (تزکیه) آمده‏اند، توجه کنیم، همان فرایند تعاملى بودن و داد و ستد داشتن را مى‏بینیم؛ مثلاً در آیه‏ى چهاردهم سوره‏ى اعلى نقش اصلى را به متربى مى‏دهد:
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى، ولى در آیه‏ى 49 سوره‏ى نساء اشاره به نقش تربیتى و ربوبیّت تشریعى خداوند دارد بَلْ اللّه‏ُ یُزَکِّی مَنْ یَشَاءُ و گاهى هم تزکیه را به انبیا نسبت مى‏دهد: هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الاْءُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ (جمعه، آیه‏ى 2). پس این‏که گاهى تزکیه را به متربى و گاهى به مربّى نسبت مى‏دهد، حاکى از همان حقیقت تعاملى بودن فرایند تربیت است.
متربى محورى شیوه تربیتى انبیاء
چنانکه پیش از این متذکر شدیم با وجود تعاملى بودن فرایند تربیت، چه در آیات و در روایات، شاخص اصلى تربیت اسلامى، «متربى محورى» است.
در مباحث مربوط به شیوه‏هاى روان‏درمانى، از بین انسان‏گراها، کارل راجرز معتقد است که بهترین شیوه‏ى روان درمانى، «شیوه‏ى درمان‏جو محورى یا مراجع محورى»(31) است (احمدى، 1371، ص65)؛ یعنى روش درمان این نباشد که فقط درمان‏گر، اطلاعات ذهنى خود را به مراجعه کننده قالب کند، بلکه درمان‏گر باید بکوشد که به مراجعه‏کننده و درمان‏جو کمک نماید تا آرام آرام به ریشه‏هاى تعارضات، ناکامى‏ها و تنش‏هاى خود برسد. شبیه این مسئله در مباحث تربیتى نیز مطرح است. فرایند تربیت در مکتب اسلام، فرایند متربى ـ محور است. در شیوه‏ى تربیتى انبیا همیشه نقش اصلى به خود مردم واگذار مى‏شده است. تلاش انبیا براى تربیت انسان‏ها در دو بعد بوده است: یک بُعد همان است که علماى اخلاق ما اسمش را جهاد اصغر مى‏گذارند؛ بُعد دیگر هم جهاد اکبر است. کار انبیا در بُعد جهاد اصغر، این بوده است که تعارضات و تنش‏هاى بیرونى را در سطح معادلات قدرت رفع کنند. انسان‏هایى که از وحى و داده‏هاى وحیانى بریده باشند، به طور عادى و طبیعى با پیچیده‏تر شدن فضاى زندگى اجتماعى به یک نوع اختلاف مى‏رسند. قرآن در این باره مى‏فرماید:
کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّه‏ُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ وَأَنزَلَ مَعَهُمْ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ(بقره، آیه‏ى213) حقیقتِ تردیدناپذیر این است که جامعه‏ى بریده از وحى و متکى بر توانش‏هاى اخلاقى به معناى هنجارهاى اجتماعى و توانش‏هاى زمینى، به تدریج به اختلاف کشیده مى‏شود. یکى از کارهاى اولیه‏ى انبیا، رفع تعارضات و اختلافات بیرونى است. در سوره‏ى حدید آیه‏ى 25 مى‏فرماید که ما انبیا را با کتاب و میزان فرستادیم، بعد نتیجه‏گیرى کرده، مى‏فرماید: لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ همه‏ى آن کارها اعم از فراهم‏آورى محتواى تربیت، معیارهاى تربیت و مربیان تربیتى، یعنى انبیا، براى زمینه‏سازى تحقق یک حقیقت است و آن حقیقت این است که مردم خودشان قیام به قسط کنند، نمى‏گوید: «لِیَقیمُوا النَّاسَ بِالْقِسْطِ؛ تا مردم را وادار کنند که در زندگى خود به قسط و عدل عمل کنند»، بلکه مى‏گوید: «لِیَقُومَ النَّاسُ؛ تا مردم خودشان توانش قیام بالقسط را پیدا کنند» و شناخت معیار و محک لازم قسط‏مدارى در روابط اجتماعى را به دست آورند. این همان روندِ تربیتِ متربى‏محور است.
وظیفه‏ى دیگر انبیا رفع تعارضات درونى بوده است. در دومین آیه از سوره‏ى جمعه مى‏فرماید:
هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الاْءُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمْ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ؛ ما انبیا را براى تلاوت آیات، تزکیه و پیرایش و تعلیم کتاب و حکمت فرستادیم (جمعه، آیه‏ى 2).
تزکیه همان جهاد اکبر است. خود پیغمبر اکرم(ص) فرمودند:
مَرْحَبا بِقَوْمٍ قَضَوا الْجَهادِ الاَصغَر وَ بَقِى عَلَیهِم الجَهادُ الاَکبر (مجلسى، بحارالانوار، ج19، ص182).
از آن حضرت پرسیدند که جهاد اکبر چیست؟ فرمودند که جهاد با گرایش‏هاى شیطانى درونى. در انسان دو دسته گرایش آسمانى و زمینى، رحمانى و شیطانى وجود دارد؛ مى‏تواند اَخلد الى الارض و زمین‏گرا شود و ظرفیت‏هاى رحمانى را مکتوم بگذارد و یا اوج بگیرد و آسمانى شود؛ ولو شئنا لرفعناه بها؛ پس انسان، به دلیل وجود دو نوع گرایش و بینش و دو نوع قابلیت و دست‏مایه‏ى فطرى، در گام‏هاى اولیه، قبل از تربیت نبوى، دچار یک تعارض و درگیرى درونى است، نمى‏داند به کدام سوى متمایل شود. کدام دسته از گرایشات را دنبال و در خود تثبیت کند.
امیرالمؤمنین(ع) مى‏فرمایند یکى از اهداف بعثت انبیا این بود که لِیَسْتَأدُوهُمْ میثاقَ فِطْرَتِهِ؛ وَ یُثیرُوا لَهُمْ دَفائِنَ العُقُولِ(نهج‏البلاغه، خطبه1)؛ انسان‏ها را به اداى پیمان فطرى فراخواند؛ گنجینه‏هاى شناختى را در آنان برانگیزانند. (تا شخص بتواند با آنها از دو گرایش فجور و تقوا، راه خود را درست و صحیح انتخاب کند).
پس، از جمله شاخص‏هاى تربیت اسلامى این است که متربى محور است. این متربى است که در فرایند تربیتى تلاش مى‏کند که گنجینه‏هاى شناختى و فطرى خود را بازشناسى، بازیابى و شکوفا کند. مرحوم شهید صدر(ره) مى‏فرمایند که بین رفع تعارضات درونى و بیرونى یک نوع درهم تنیدگى و تعامل است؛ زیرا طبق آیه‏ى 52 از سوره‏ى انفال، تا زمانى که پیامبران از نقطه‏نظر درونى‏سازى ارزش‏هاى فطرى موفق نشوند و نتوانند افراد را به سرحدى از تقوا برسانند، افراد نمى‏توانند در بعد اجتماعى، اقامه‏ى قسط نمایند؛ چرا که انّ اللّه‏َ لایُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى یُغَیِّرُوا ما بِاَنْفُسِهِمْ (رعد، آیه‏ى 11). تحولات بیرونى مبتنى بر تحولات درونى است؛ و تحول درونى، موفقیت در رفع تعارض بین تقوا و فجور و رسیدن به نقطه‏ى تقوامحورى است.
پس در هر دو بُعد اجتماعى و درونى، خود فرد باید نقش اصلى را بازى کند، هرنوع تحولى اعم از اقامه‏ى قسط، عدل، حتى ورود و وفور نعمات آسمانى و زمینى، منوط به ساخته شدن فرد و تغییر در درون او است؛ یعنى حرکت از نقطه‏ى صفر به سمت تقوا؛ البته نقطه‏ى صفر به دلیل برآیند نیروهاى رحمانى و شیطانىِ وارد بر فضاى روانى است؛ وگرنه از یک نگاه فلسفى، هرفرد داراى یک سلسله گرایش‏هاى مثبت و منفى است که فرد را در گرایش به سمت زمین‏گرایى یا خداگرایى یارى مى‏کنند. این گرایش‏ها ابزار اولیه‏ى حرکت انسان‏اند. سؤال کلیدى دیگر در این زمینه این است که انسان‏ها چگونه و طى چه فرایندى قادرند تنازع درونى را حل و به تربیتى الهى دست یابند.
مراحل و گام‏هاى تربیت اسلامى یا تربیت نبوى
در دومین آیه‏ى سوره‏ى مبارکه‏ى جمعه، آیه‏ى 164 از سوره‏ى آل عمران و 129 از سوره‏ى بقره، مراحل تربیت نبوى مطرح شده‏است؛ به عنوان نمونه، در دومین آیه از سوره‏ى جمعه آمده است:
هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الاْءُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمْ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ.
این آیه و همانندهاى آن در سایر سوره‏ها، فرایند تربیت نبوى را یک فرایند سه عنصرى یا سه مرحله‏اى عنوان مى‏کنند. در تربیت نبوى لااقل سه محور وجود دارد: یکى تلاوتِ آیات، دیگرى تزکیه و پیرایش، که این پیرایش هم در فکر هم در انگیزش و هم در رفتار است، و سومى، تعلیم کتاب و حکمت.
گام اول: هشداردهى و بیدارسازى
اولین گامى که انبیا در فرایند تربیت نبوى برمى‏دارند بیدارسازى و متوجه کردن مردم به آیات خدا است. ما مى‏دانیم که کلیّت آفرینش انسان، و ابعاد وجودى او اعم از بعد روانى یا جنبه‏هاى فیزیولوژیک، مظهر، تجلّى و جلوه‏اى از ذات بارى جلّ و علا است. عرفاى ما به خصوص صاحب کتاب مصباح الانس، روایتى را از پیامبر اکرم(ص) نقل مى‏کنند که، حضرت فرمودند:
اِنّ اللّه‏ خَلَقَ آدَم على صُورتِهِ (مجلسى، بحارالانوار، ج4، ص11)؛ خداوند، وجود انسان یا حضرت آدم را بر صورت خویش آفرید.
حافظ شعر معروفى دارد:
نظرى‏کرد ببیند به‏جهان قامت خویش  خیمه درمزرعه‏ى آب‏و گِل آدم زد
مزرعه‏ى آب و گل آدم، یعنى سازمان جسمى و روانى انسان، همگى آیه و نشانه و چهره‏اى از تجلّى ذات بارى جلّ و عَلا است. اگر این روایت را در کنار نبوى معروفِ «مَنْ عَرف نَفسه فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه (مجلسى، بحارالانوار، ج2، ص32)» قرار دهیم، مى‏فهمیم که کار اوّلیه‏ى انبیا عبارت است از: تلاوت آیات، بیدارسازى و جهت‏دهى به سمت فطرت خدایى. اگر کسى به قابلیت‏ها و توانش‏هاى داخلى فطرت خود راه یابد و آن را بشناسد، در نهایت به شناخت خداوند مى‏رسد، حالا چه از مسیر فهم وابستگى و فقر خود ـ که نیازمند کسى است که قیوم و برپادارنده‏ى او باشد ـ و چه از مسیر شناخت قابلیت‏ها و توانش‏هاى خداگونه‏ى خود. راه‏یابى به قابلیت‏ها و توانش‏هاى خود، یعنى توجه به آیات انفسى، در حقیقت، راه‏یابى به جلوه‏ها و مظاهر ذات بارى و اسما و صفات او است.
در قرآن به دو دسته آیات اشاره شده است: آیات تشریع و آیات تکوین. آیات تکوین را مى‏توان به آیات آفاقى و انفسى طبقه‏بندى کرد. طبیعتا آیات تشریعى و آیات تکوینى انفسى، متناسب، و همگام و همگونِ با تربیت انسان است.
بنابراین، وقتى که مى‏گوییم کار اولیه‏ى انبیا، تلاوت آیات و بیدارسازى مردم است، ظاهرا پیش‏فرض آن این است که انبیا حرکت تربیتى خود را از جایى شروع مى‏کنند که مردم دچار یک نوع سرگردانى و گم‏شدگى در مسیر زندگى مى‏شوند و طبیعتا کسانى که راه فطرت را گم کرده و نفس انسان و قابلیت‏ها و توانش‏هاى خیره‏کننده‏ى آن را از یاد برده‏اند، اولین مخاطبان انبیا هستند. علت این‏که تأکید مى‏کنیم که پیش‏نیاز تلاوت آیات، یک نوع حالت گم‏شدگى یا سردرگمى یا سرگردانى است، به خاطر ذیل آیه‏ى کریمه است که مى‏فرماید:
واِن کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلالٍ مُبین (جمعه، آیه‏ى2)؛ مخاطبین انبیا کسانى هستند که قبل از این‏که مخاطب انبیا شوند، یک نوع گم‏شدگى و سردرگمى داشته‏اند. سردرگمى در بحث تربیتى، یعنى سردرگمى در مسیر فطرت و از یاد بردن توانش‏ها و قابلیت‏ها. انبیا در مرحله‏ى تلاوت آیات، مخاطبین خود را متوجه محتوا و قابلیت‏هاى فطرت مى‏کنند چه در آیات تشریعى و چه در آیات تکوینى انفسى که متوجه یک محورند و آن محور عبارت است از محور فطرت؛ چون قرآن مى‏فرماید: یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ؛ اولین کار انبیا تلاوت آیات خداوند است؛ یعنى جهت‏دهى و هدایت انسان‏ها به مسیر خداوند. چیزى که انسان‏ها را در حالت گم‏شدگى متوجه خداوند مى‏سازد، فطرت است؛ زیرا در آیه‏ى 30 سوره‏ى روم، فطرت هم یکى از آیات الهى تلقى شده است.
پس، گام اول تربیت نبوى، بیدارسازى و جهت‏دهى مردم به سمت فطرت خدایى است، که نشانه و آیه‏اى است براى راه‏یابى به سمت خداوند.
حالت ما قبل تربیت نبوى که اسمش ضلال یا گم‏شدگى یا سرگردانى گذاشته شده است، همان حس استقلال و استغنایى است که انسان به خاطر توانش‏هاى عقلانى خود دارد، حس بى‏نیازى از وحى و تربیت نبوى! این همان خارج شدن از مسیر فطرت و یک آسیب تربیتى است؛ لذا انبیا در اولین گام تلاش مى‏کنند با نهیب زدن و به خود آوردن، فرد را متوجه خودشناسى و خودیابى کنند تا به خدا برسد.
نکته‏ى قابل توجهى را فیلسوف تعلیم و تربیت معاصر، پاولو فریر،(32) مطرح کرده است. این فیلسوف برزیلى در لابه‏لاى واژه‏هاى جدیدى که در واژه‏شناسى فلسفه‏ى تعلیم و تربیت آورده است، مى‏گوید:
اولین گام یک مربى، براى تربیت بهینه جامعه، هشداردهى و بیدارسازى(33) است (پائولو فریر، 1368، ص81).
آقاى فِریرْ از کسانى است که در باب نهضت سوادآموزى فعالیت بسیارى کرده و بیش‏تر آثار او متوجه بهینه‏سازى و کیفى‏سازىِ فرایند سوادآموزى، به ویژه در کشورهاى درحال توسعه است. توجه سازمان ملل به نهضت سوادآموزى و سرمایه‏گذارى‏هاى بین‏المللى فراوان براى آن در سال‏هاى اخیر، با توجه به این ارتقاى مفهومى است که در بحث نهضت سواد آموزى مطرح شده است. پیش از این، نهضت سواد آموزى عبارت بود از: فراهم آوردن زمینه‏هاى آموزش در سازمان‏ها و مؤسسات آموزش و پرورش براى توده‏ى بى‏سوادى که از نعمت خواندن و نوشتن محروم‏اند، تا افراد دست‏کم توانایى خواندن و نوشتن را داشته باشند.
آقاى فریرْ از جمله کسانى است که این نوع برخورد را کهنه و ماقبل مدرن مى‏داند و مى‏گوید: کارى که یک مؤسسه‏ى آموزشى مى‏کند این است که شخص بتواند روى یک صفحه کاغذ امضا کند و نام و نام خانوادگى و یا حداکثر، آدرس خود را بنویسد؛ ولى این به تنهایى کافى نیست. اگر کسى بتواند بنویسد و امضا کند، ولى یک وجود مصرف‏کننده‏ى منفعل باشد و در سرنوشت اجتماعى سیاسى خود سهیم نباشد، در حقیقت حرکت در بستر استعمارى است که در دوران مدرنیته بسیار برجسته و فعال بوده است؛ ولى امروزه کافى نیست.
بنابراین، بسیارى آقاى فریرْ را از جمله پیش‏گامان نهضت پست مدرنیزم، در بُعد آموزش و پرورش مى‏دانند؛ زیرا وى با مطرح ساختن مسئله‏ى آگاه‏سازى(34)، پایین‏ترین مرحله‏ى آموزش و پرورش را براى قشر بى‏سواد ـ گذشته از قدرت بر نوشتن و خواندن ـ زمینه‏سازى براى آگاهى از توانش‏ها و قابلیت‏ها و ایفاى نقش بهینه‏ى اجتماعى و سیاسى مى‏داند. فریر در کتاب آموزش ستمدیدگان(35) این نکته را پردازش و تشریح کرده است.
این همان نکته‏اى است که امام خمینى(ره) همیشه در صحبت‏هاى خود خطاب به عموم مردم مى‏فرمودند که اولین گام توسعه و پیشرفت، بعد از انقلاب اسلامى، خودباورى و خودیابى است؛ یعنى افراد یک جامعه توانایى‏هاى خود را بشناسند و باورشان بیاید که مى‏توانند مفید و مؤثر باشند. شبیه همین فرمایش حضرت امام(ره)، نکته‏اى است که آقاى فریرْ، به عنوان دستاوردى جدید در گستره‏ى فلسفه‏ى تعلیم و تربیت مطرح کرده است؛ البته آقاى فریرْ، آگاه‏سازى، بیدارسازى، هوشیارسازى، خودباورى و خودیابى را در حوزه‏ى سیاست و مسائل اجتماعى مطرح کرده است.
اولین کار انبیا نیز براى اصلاح جامعه، ایجاد خودیابى و خودباورى است؛ البته بروز زمینه‏ى خودیابى و خودباورى در مسائل اجتماعى هم هست؛ چون یکى از اهداف انبیا هم این است که لِیَحکُمَ بَینَ النّاسِ فیمَا اِخْتَلَفُوا فِیهِ (بقره، آیه‏ى 213)، اقامه‏ى قسط و عدالت اجتماعى پیامد طبیعى مرحله‏ى تحول درونى است؛ اما فرایند تربیت در مکتب انبیا از درون شروع مى‏شود. به عبارت دیگر، تجلى خودیابى و خودباورى، در همه‏ى عرصه‏هاى زندگى است، ولى نقطه‏ى شروع آن از خود فرد است. پس گام اول، نهیب زدن، خودشناسى و خودیابى است که این خودیابى در نهایت به خدایابى منتهى مى‏شود؛ زیرا براساس روایت نبوى، شناخت حقیقت نفس و وابستگى و قابلیت‏هاى الهى آن، سرانجام به شناخت قیوم و نگه‏دارنده و برپا دارنده‏ى نفس مى‏انجامد؛ چون انسان چهره و جلوه‏اى از اسما و صفات خداوند است و این‏چنین تربیتى، تربیت اسلامى و نبوى است، ولى اگر آن خودیابى، منجر به از خودبیگانگى یا به تعبیر قرآن نَسُواللّه‏َ فَأنساهُم اَنفسهُم (حشر، آیه‏ى 19) شد، این تربیت خروج از مسیر تربیت نبوى است.
بنابراین، گام اول در فرایند تربیت نبوى عبارت است از آگاهى بخشى؛ البته آگاهى بخشى در زبان فلاسفه‏ى تعلیم و تربیت، دومرحله‏اى است؛ این دومرحله را از قرآن کریم هم مى‏توان استفاده کرد. در دومین آیه‏ى سوره‏ى جمعه که بحث تربیت نبوى را مطرح مى‏کند، به دنبال آن مى‏فرماید: مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارا (جمعه، آیه‏ى 5).
درست است که اولین گام تربیت نبوى، آگاهى بخشى است، ولى آگاهى بخشى دو مرحله دارد: مرحله‏ى اول، خارج شدن از ضلال و سرگردانى و بازگشت به هدایت و مسیر فطرت است؛ ولى اگر بازگشت به مسیر فطرت، آگاهى‏یابى و داشتن یک سلسله مفاهیم و بینش در ذهن، با مسئله‏ى انگیزش ممزوج و به رفتار تحول‏بخش و نقش‏آفرین کشیده نشود، این در زبان قرآن کریم، التزام به محتواى هدایت نیست. قرآن کریم براى تبیین این مطلب از یهودیانى مثال مى‏زند که از محتواى هدایت کتاب آسمانى آگاهند؛ اما این محتوا و بینش در آنان با انگیزش آمیخته نشده است؛ مثل بار دانش و کتاب که بر دوش حیوانى باشد. در این صورت هر اندازه هم که محتوا سنگین و بلند باشد، از نظر قرآن کریم آگاهى‏بخشى تلقى نمى‏شود. به همین جهت، مرحله‏ى اول، تلاوت آیات، یعنى آگاهى‏بخشى است. آنچه از قرآن کریم برداشت مى‏شود این است که به طور طبیعى و فطرى، انسان قبل از تربیت‏پذیرى در نقطه‏ى صفر قرار دارد؛ چون دو بارِ گرایشى و بینشى مثبت و منفى در فضا و سازمان روانى‏اش او را به دو سو مى‏کشاند و زمینه‏ى سوق به هر دو طرف برایش مهیا است. کار انبیا در فرایند تربیتى این است که در هنگامه‏ى گزینش و دوراهى انسان را آرام آرام به سمت تقوا و فطرت الهى جهت بدهند، این همان تلاوت «آیاته» است؛ ضمیر «ه» که بعد از آیات آمده است این معنا را مى‏رساند که اگر نشانه‏اى در اختیار مردم قرار بگیرد که آنها را از سردرگمى نجات دهد نشانه‏اى است که آنها را به خدا منتهى مى‏کند.
گام دوم: تزکیه و رشد دادن
گام دوم در تربیت اسلامى، تزکیه (پیراستن و رشد دادن) است. بعد از این‏که فرد از بین دو سیستم ارزشى، مسیر درست را انتخاب کرد، در مسیر رشد و تزکیه پیش مى‏رود، ولى این رشد یا تزکیه زمانى است که فرد، تعارض درونى خود را به نفع ارزش‏هاى الهى و تقوا حل کرده باشد؛ پس تزکیه و پیراسته‏سازى، پیامد طبیعى گزینش صحیح در تعارض درونى است؛ زیرا مرحله‏ى تزکیه عبارت است از: تثبیت و استقرار شخصیت انسان در جهت تقوا و ارزش‏هاى مثبت، چنان که در آیه‏ى شریفه است:
وَاُتلَ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الذى آتیْناهُ مِنْ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنها (اعراف، آیه‏ى 175).
به شهادت مفسرین، این آیه در مورد بلعم باعورا یکى از دانشمندان بنى‏اسرائیل است. نکته‏ى جالب این آیه این است که وقتى در کنار آیه‏ى دوم از سوره‏ى جمعه قرار مى‏گیرد، مبیّن این حقیقت است که اگر تلاوت آیات که گام اول تربیت نبوى است به مرحله‏ى دوم خودآگاهى نرسد، در حقیقت شبیه آن کسى مى‏شود که (آتَیْناهُ مِنْ آیاتِنا) در مسیر تربیت قرار گرفته و هدایت و تربیت نبوى پیدا کرده اما (فَانْسَلَخَ مِنْها) از آن جدا شده (وَاتَّبَعَ هَواه) و از بین دو سیستم ارزشى تقوا و فجور، سمت فجور را انتخاب کرده است که (أَخْلَدَ اِلَى الاَرْضِ) زمین‏گرایى، مادى‏گرایى و رسیدن به جنبه‏هاى نقد زندگى است. حتى اگر فردى از مرحله‏ى تلاوت آیات هم بگذرد و به مرحله‏ى برخوردارى از نشانه‏هاى هدایت برسد، اگر موفق نشود تعارض درونى‏اش را به نفع تقوا حل کند زمین مى‏خورد و در مکتب تربیت نبوى ره‏یافته تلقى نمى‏شود. پس انسان بر سر دوراهى «أَخْلَدَ إِلَى الاْءَرْضِ» و «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ» (فجر، آیه‏ى 27) است؛ «فَادْخُلِی فِی عِبَادِی» (فجر، آیه‏ى28) خطاب به کسى است که راه هدایت را پس از گزینش پیموده است.
گام سوم: تعلیم کتاب و حکمت
گام سوم در تربیت نبوى تعلیم کتاب و حکمت است. مرحوم علامه طباطبایى(ره) در تفسیر المیزان در فرق کتاب و حکمت مى‏فرماید: تعلیم کتاب عبارت است از تثبیت همان تلاوت آیات؛ اگر تعلیم کتاب نباشد انسلاخ از آیات رخ مى‏دهد؛ از این رو مى‏گویند که منظور از تلاوت آیات که در ابتداى آیه آمده است، همان آیات تشریع و محتواى کتب آسمانى است؛ اما حکمت، مجموعه فضایلى است که ممکن است بیرون و اعم از محتواى کتاب‏هاى آسمانى باشد.
در برخى از متون غربى تربیت دینى را مرادف با تلقین و القا و واردسازى مکانیکى و انفعالى اطلاعات مى‏دانند. اما، ما تربیت نبوى را زمینه‏سازى و کمک به متربى براى حل تعارضات بیرونى و درونى مى‏دانیم که حل تعارضات بیرونى و اجتماعى که به منظور اقامه‏ى قسط است، متکى بر حل تعارض درونى است. روشن است که کمک به فرد براى حل تعارض درونى و شناخت مسیر فطرت، به هیچ وجه، تحمیل، تلقین، القا و خارج از مسیر گزینش عقلانى نیست. این مفهوم تربیت دینى است.
حاصل سخن این که، تربیت دینى یا تربیت اسلامى، عبارت است از: خودشناسى، خودیابى، خودشکوفایى و در مرحله‏ى آخر خدایابى یا رسیدن به خدا. پیش‏بینى قرآن کریم این است که جامعه‏اى که در مسیر تربیت دینى یا تربیت نبوى قرار نگرفته باشد، یا در اختلاف به سر مى‏برد، یا درگیر تعارضات است و یا بیرون از مسیر تقوا است. اولین بحران چنین جامعه‏اى، ضلال مبین، گمراهى و خروج از مسیر فطرت است؛ اگر هم راهش را با اتکا بر داده‏هاى غیر وحیانى پیدا کند، سرنوشت محتوم و اجتناب‏ناپذیرش اختلاف و تنش است؛ چه تنش و اختلاف درونى و چه تنش‏هاى اجتماعى. از آنجا که فضاى روانى انسان در ابتداى تربیت و پیش از تربیت‏شدگى، در نقطه‏ى صفر است و جوّ غالب به سمت چیزهاى نقدتر است و ارزش‏ها و نظام‏هاى حاکم در سازمان روانى انسان مربوط به زمین‏گرایى است؛ قرآن کریم مى‏فرماید:
وَلَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الاْءَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ (اعراف، آیه‏ى 176)، خلود در ارض و بریدگى از آسمان و احساس استغنا از وحى، اوّلین حادثه‏اى است که براى انسانِ محروم‏شده از تربیت نبوى اتفاق مى‏افتد. این رخ‏دادها براى انسان قابل تجربه است و داستانِ انسانِ پس از رنسانس چیزى جز این نیست.
یادآورى دو نکته
نکته اول این‏که به دلیل وسیع بودن دامنه و حوزه‏هاى تربیتى کار تربیتى همیشه باید گام به گام و مرحله به مرحله اجرا شود. در یک تعریف یا طبقه‏بندى مى‏توان تربیت دینى یا تربیت اسلامى را مخزن تمام زیر مجموعه‏هایى دانست که تحت عنوان تربیت سیاسى، اجتماعى، عاطفى، خانوادگى، اخلاقى و تربیت جنسى مطرح مى‏شود؛ و مربى آگاه کسى است که در کار تربیتى، کل نگرى نمى‏کند؛ بخش عمده‏ى تربیت یادگیرى است و یادگیرى کلى نیست، بلکه باید گام به گام و با تمرکز بر جنبه‏ى خاصى از فطرت، صورت بگیرد؛ ولى در مجموع، تربیت نبوى، یعنى، هموارسازى مسیر شکوفایى فطرت و داشته‏هاى فطرى انسان، نه این‏که به صورت کاریکاتورى و افراط در بعد خاصى باشد.
نکته‏ى دوم و مهم دیگر که از آیات قرآن برداشت مى‏شود، این است که مخاطبان انبیا کسانى هستند که به بلوغ رسیده و در دایره‏ى دین و تکلیف قرار گرفته باشند. درست است که انبیا براى تربیت انسان‏ها آمده‏اند، اما انسان‏ها زمانى طرف خطاب انبیا قرار مى‏گیرند که در مدار و حظ تکلیف داخل شوند؛ بنابراین، تربیت نبوى معمولاً مربوط به زمان بلوغ و تکلیف است؛ ولى ممکن است پیش از این دوران راهى غیر از تلقین یا به‏کارگیرى شیوه‏هاى دیگر تربیتى نباشد.
اگر فرد به مرحله‏ى بلوغ و تکلیف نرسیده باشد، به دلیل محدودیت ظرفیت شناختى یا سایر ظرفیت‏ها، تربیت‏پذیرى او نیز محدود خواهد بود و نمى‏توان در این دوران شیوه‏هاى تربیت اسلامى یا نبوى را به کار گرفت؛ البته ممکن است بخش آگاهى‏بخشى و پیراسته‏سازى را به فراخور توانش‏هاى انگیزشى و شناختى انجام داد؛ این است که گفته‏اند:
چون که با کودک سر و کارت فتاد  پس زبانِ کودکى باید گشاد
انسان مى‏تواند همان مفاهیم عالى، همان ایدآل‏هاى تربیتى را به زبانى که براى کودک قابل فهم باشد به کار گیرد؛ ولى معمولاً کارآیى تربیت نبوى، با آن عناصر و مؤلفه‏هاى خاصش که در قرآن کریم مورد تأکید است، در دوران پیش از تکلیف و پیش از بلوغ نیست. در آن دوران باید از شیوه‏هاى دیگرى مثل تلقین، تربیت‏هاى رفتارى،(36) مثل الگوبردارى(37)، اجتماعى‏سازى(38) و از این قبیل شیوه‏ها استفاده کرد.
منابع
ـ قرآن کریم.
ـ نهج‏البلاغه.
ـ احمدى، سیداحمد. 1371، مقدمه‏اى بر مشاوره و روان‏درمانى، چ3، اصفهان، انتشارات دانشگاه اصفهان.
ـ پائولو فریر. 1363، آموزش‏در جریان پیشرفت، مترجم احمد بیرشک، تهران، انتشارات خوارزمى.
ـ پائولو فریر. 1368، آموزش‏شناخت انتقادى، مترجم منصوره کاویانى، تهران، انتشارات آگاه.
ـ دفتر همکارى حوزه و دانشگاه. 1367، اهداف تربیت از دیدگاه اسلام، تهران، انتشارات سمت.
ـ صدر، محمدباقر. 1421 ه . ق، المدرسه القرآنیه، تهران، انتشارات مؤسسه هدى.
ـ طباطبایى، محمدحسین. تفسیر المیزان، قم، دفتر انتشارات اسلامى.
ـ طباطبایى، محمدحسین. 1363، نهایة الحکمة، قم، دفتر انتشارات اسلامى.
ـ کلینى، محمد بن یعقوب. 1413، اصول کافى، ج2، بیروت، انتشارات دارالاضواء.
ـ مجلسى، محمدتقى. 1403، بحارالانوار، ج16، ج3 و ج78، ج4، ج2، بیروت، انتشارات مؤسسه الوفاء.
ـ مصباح یزدى، محمدتقى. 1368، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، تهران، انتشارات سازمان تبلیغات اسلامى.
ـ مصباح یزدى، محمدتقى. 1377، معارف قرآن (7)، اخلاق در قرآن، ج1، چ3، قم، انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، قم.
ـ مطهرى، مرتضى. 1367، تعلیم و تربیت در اسلام، تهران، صدرا.
ـ ونس پاکارد. 1370، آدم‏سازان، ترجمه‏ى حسن افشار، نشر بهبهانى.
ـ هوشیار، محمدباقر. 1327، اصول آموزش و پرورش، تهران، دانشگاه تهران.
Peters, R. S. (1966): Ethics and Education, London: Allen and unwin.
Peters, R. S. Education and Edueated man. The philosophy of Education society of Great Britain Proceedings of the Annual conference, vol. 1.

________________________________________
1. Education
2. Suggestion
3. Indoctrination
4. Hermeneutics
5. linguistic arguments
6 . Interaction
7 . Mutual
8. Actualization of the potentralities
9 . Cognitions
10 . Tendencies and Motivations
11 . Behaviors
12 . Reinforcement
13 . Extinction
14 . Natalie Terbovic Warren
15. Vance Pakared.
16. The people shapers.
17. Tabula Rasa.
18. Blank tablet.
19. Behaviorists.
20. Ethologists.
21 . S. R
22 . S. O. R
23 . Secularism
24 . Liberalism
25. Holyness.
26 . Spirituality
.27 Socialization.
.28Internalization.
29. Actualization.
30. Innate ptentialities.
31. Client - centered therapy.
32. Paulo Freire.
33. Conscientization.
34. Conscientization.
35. The pedagogy of the oppressed.
36. Behavioral training.
37. Modeling.
38. Socialization.

 

تبلیغات