درآمدى مفهومشناختى در قلمرو تربیت دینى
آرشیو
چکیده
بررسى مفهومشناختى واژه تربیت و تعیین مرز آن با واژههایى چون تلقین، القاء و آموزش اولین گام براى تحلیل مفهوم «تربیت» است. در این مقاله پژوهشگر کوشیده است ضمن بررسى واژههاى فوق، مفاهیم زیربنایى انسانشناختىِ تربیت دینى همچون فطرتمدارى و متربى محورى که از جملهى اولین شاخصهاى جداکننده تربیت اسلامى از سایر انواع تربیت است، را تبیین نماید. روش تحقیق مورد استفاده، تحلیل محتوایى برخى از آیات قرآن و دستهاى از روایات رسیده از معصومین(ع) با رویکردى تربیتى ـ توصیفى بوده است. یافتههاى این پژوهش اگرچه اولیهاند اما شاید بتوانند افقهاى تازهترى را پیشروى پژوهشگران تعلیم و تربیت بگشاید و آنان را به مناطق فراغ و یا حوزههاى بکر و دستنخورده این حوزه رهنمون گردد. حلقهى بعدى این نوشتار، بازشناسى و کاوش در برخى از ویژگىهاى روششناختى در عرصهى آموزش و پرورش با رویکردى نظرى و در بستر منابع دینى است.متن
مقدمه
از جمله مباحث کلیدى در هر شاخه علمى، توصیف و تبیین مفاهیم و کلیدواژههاى آن علم است، تا با تشخیص وجوه اشتراک و امتیاز آنها، مباحث علمى به دور از ابهام و ایهام صورت گیرد و با سرعت و دقت بیشترى به نتیجه بنشیند.
پىگیرىِ پژوهشهاىِ مفهومشناختى در مسائل تربیتى و دقت در تعیین چهارچوب مفهومىِ «تربیت» و بهویژه «تربیت اسلامى» اولاً، به دلیل تشابهاتى است که اخیرا در آثار و نوشتههاى مربوط به علوم تربیتى مطرح شده است و تفکیک مرزهاى این مفاهیم را ضرورى ساخته است؛ مثلاً مرز مفهومى تربیت(1) با تلقین(2) و القا(3) و حتّى با آموزش باید مشخص گردد.
ثانیا، به دلیل چالشهایى است که اخیرا در بحث مفاهیم تربیتى و به ویژه در رابطه با افزودن قید یا صفت اسلامى به این مفاهیم، مطرح شده است؛ اگر ما بحث دین را با بحث تربیت و یا هر بحث دیگرى از بحثهاى علوم انسانى و اجتماعى آمیخته کنیم، بافت ناهمگونى ایجاد مىشود که ما را دچار تعارض، تنش و تضاد مىکند. چالشهاى مفهومشناختى که به دنبال اضافه شدن وصف «دینى» مطرح مىشود، بحث مفهومشناسى تربیت و به خصوص تربیت اسلامى را با مشکل جدى مواجه مىکند؛ که البته ما نمىخواهیم درگیر بحثهاى هرمنوتیک(4) یا مفهوم شناختىِ صرف، چه به شکل منطقى، یا فلسفى، یا زبان دین، یا کلاً زبانشناختى(5) شویم. چرا که اینها مباحث نظرى و ذهنى صرفاند که هیچ کاربرد عملى در این بحث ما ندارند. پس هدف اصلى از این بحث مفهومشناسى، رفع تشابه و برجسته ساختن چالشهایى است که در بحث مفاهیم دینى ـ تربیتى، یا دینىسازى مفاهیم تربیتى مطرح است.
توصیف و تحلیل مفهومشناختى تربیت
چنانکه مىدانیم براى واژه تربیت تعریفهاى گوناگونى ارائه شده است که هریک متأثر از مکتب یا رویکرد فلسفى تربیتى و حال و هواى فرهنگىِ حاکم بر نظریهپردازى است که درصدد توصیف این مفهوم برآمده است. در این پژوهشِ درآمدگونه سعى ما بر این است که از بین تعاریف ارائه شده، بهترین تعریف را برگزینیم.
براى تبیین و توضیح معنا و مفهوم تربیت اسلامى، ابتدا باید به معناى تربیت توجه کنیم. از نظرگاه واژهشناختىِ زبان عربى، تربیت از باب تفعیل و بیانگر تأثیرى یک جانبه در فراگیر است؛ یعنى متربى، یک ایده، مَنش و رفتارى را از مربى فرامىگیرد و مىپذیرد. فرایندى که طى آن، مربى، با توجه به نگرشها، بینشها و جنبههاى خاص تربیتى خود، مىکوشد متربى را به سمتى سوق دهد.
به رغم این معناى واژهشناختى که با توجه به ویژگى باب تفعیل به ذهن مىآید، امروزه این مفهوم، در دین و علم جایگاهى ندارد. تربیت هرچند از باب تفعیل است، ولى واژهاى است که متضمن یک معناى تعاملى(6) و دوسویه(7) است (هوشیار، 1327، ص13)؛ فرایندى است که بخشى از عناصر و متغیرهاى آن از ناحیهى مربى و برخى دیگر از جانب متربى ارائه مىشود و اگر اینگونه نباشد، از دیدگاه تربیتى این مفهوم معادل واژهى تلقین یا القا خواهد بود.
با توجه به این دید تعاملى، مىتوان گفت، تربیت عبارت است از: «کمکرسانى به متربى براى شکوفاسازى قابلیتها و توانشهاى درونىاش».(8) معمولاً امروزه، مربیان و فیلسوفان تعلیم و تربیت مىگویند که «کمک کردن» باید در سه شاخه انجام شود: شاخهى بینشها،(9) شاخهى گرایشها و انگیزشها،(10) و شاخهى رفتارها(11)؛ ما با ارائهى یک بینش خاصى، با تقویت بُعدِ انگیزشى مشخص و سرانجام با تصحیح و جهتدهى یک رفتار به سمت خاص، به متربى کمک مىکنیم تا استعدادها و قابلیتهایش شکوفا شود. طبیعتا این قابلیتهاى فطرى، همانطورى که قرآن کریم نیز مىفرماید: وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا، فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا (شمس، آیهى 7و8) دوگونهاند. این الهام یا درونمایه مىتواند شناختى و یا گرایشى باشد؛ یعنى تمایل و گرایش انسانها به فُجور و تقوا، ممکن است یکگرایش شناختى باشد؛ به این معنا که یک علم حضورى ناآگاهانه یا نیمهآگاهانه، یا یک بنیه شناختى بالقوه و فطرى که بعدها به صورت علم تفصیلى (از حالت اجمال به تفصیل) درمىآید؛ و یا یک گرایش خفته باشد که باید با مکانیزمهاى تقویت(12) و خاموشسازى(13) شکوفا یا راکد شود. به هرحال، بحث در تربیت، بحث امداد و فراهمآورى زمینههاى فطرى براى متربى است، نه ایجاد یک امر بدون زمینه که در واقع نوعى تحمیل یا واردسازى زورمدارانه باشد.
مفهوم امداد که شاخص اصلى فرایند تربیت است در لابهلاى کلمات پیامبر(ص) و ائمهى معصومین(ع) هم به طور ضمنى وجود دارد. نبوى معروفى که پیامبر اکرم(ص) در آن فرمودند: بُعِثْتُ لأُتِمَّمَ مَکارِمَ الاَخْلاقِ (مجلسى، بحارالانوار، ج16، ص220) (با وجود اختلاف لفظى که در این حدیث وجود دارد و مرحوم مجلسى در کتاب بحارالانوار آورده است)، به روشنى نشان مىدهد که کار انبیا ایجاد مکارم اخلاق نیست؛ مکارم اخلاق، به صورت فطرى، در قالب دستمایههاى بینشى یا زمینههاى گرایشى در انسانها وجود دارد و از روایت استفاده مىشود که کار پیامبر(ص)، تکمیل و تتمیم یا همان شکوفاسازى این دستمایهها است. مرحوم شهید مطهرى با ذکر مثالى در این باره مىفرماید:
باغبان هیچگاه نمىتواند گندم یا جو درست کند، بلکه خود آن گندم و جو هست که زیر شرایط طبیعى خاصى در فرایند رشد قرار مىگیرد. مهم این است که قوانین هنجارمند فرایند رشد گندم، کشف و دنبال شود (مطهرى، 1362، ص57).
شکوفاسازى، یعنى فراهم آورى مقتضاها و عوامل تسهیلکننده و از بین بردن موانع رشد. البته نکتهى قابل توجه این است که دستمایههاى فطرى به صورت قابلیت و وجود بالقوهاند. در فلسفهى ما، در یک تقسیم، وجود، به وجود بالفعل و بالقوه تقسیم مىشود؛ وجود بالقوه وجودى است که در برابر عدم است؛ یعنى حظّى از وجود را دارد و از لحاظ شدت و ضعف نازلترین مرتبهى وجود است، اما امکان و استعداد خروج از قابلیت به فعلیت را دارد. مراتب وجود از هیولاى اولى (پایینترین مرتبه) شروع مىشود و به بالاترین مرتبهى وجود مىرسد؛ هیولا یا آن امر بالقوه یا وجود بالقوه، وجود مکتوم و نهفتهاى است که حظ آن از وجود آنقدر شدید نیست که بتواند در صحنهى وجودات مادى، بروز و ظهور داشته باشند. زمینه و بسترى لازم است که این وجود ضعیف و مکتوم در یک فرایند ویژه به سمت قوت و فعلیت به حرکت درآید (علامه طباطبایى، 1363، ص80ـ95).
مبانى انسانشناسى مفهوم تربیت
هر نوع تعریفى که از تربیت ارائه شود مبتنى بر دستهاى از مبانى انسان شناختى است. در مباحث انسانشناختى، وقتى که از طبیعت و فطرت انسان بحث مىشود، سخن از این است که آیا انسان، داشتههاى ما قبل تجربه را با خودش دارد یا خیر؟ یعنى قبل از اینکه هر نوع تجربه، تربیت و آموزشى داشته باشد، آیا داشتهها یا درونمایههایى با خود دارد یا خیر؟ اگر دارد، جهتدهى این دادهها به سمت مثبت است یا منفى؟ این داشتهها، شناختى است یا از سنخ میل و گرایش؟ و بالاخره طبقهبندى آنها چگونه است؟
مکاتب مهم انسانشناسى تجربى و فلسفى، در پاسخگویى به پنج سؤال اساسى فوق، با یکدیگر درگیر شدهاند. ناتالى تربوویک وارِن،(14) روانشناس آمریکایى، پردازشگر این سؤالات بوده و پاکارد(15) این پردازش را در کتاب آدمسازان(16) بازسازى کرده است (پاکارد، 1370). بعضىها که معتقد به لوح صاف(17) یا لوح سفید(18) هستند، همانند رفتارگراها،(19) هرنوع تربیت و تحول شخصیتى را مبتنى بر آموزش، تربیت، محرکها و عوامل بیرونى مىدانند؛ زیرا متربّى با خودش هیچ نوع دستمایهاى، حتى در حالت بالقوه هم ندارد؛ مانند لوح سفیدى است که هیچ نقشى بر آن نیست و محرکها و عوامل بیرونى به او جهت مىدهند. طیف وسیعى از فیلسوفان تربیتىِ رفتارگرا، بر این عقیدهاند. در مقابل، بعضى همچون غریزهگراها، به خصوص منشگرایان(20) و یا فروید و طرفداران مکتب او معتقدند که انسان داراى مجموعهاى از دستمایههاى فطرى است؛ البته انسانشناسان در مثبت یا منفى بودن جهت این دستمایهها باهم اختلافنظر دارند.
حال، با توجه به آیات و روایات، باید بگوییم که از نظر اسلام انسان لوح سفید نیست، بلکه حقیقتى به نام فطرت را با خود دارد، که بعضى آن را به صبغهى خدایى تفسیر مىکنند؛ اینان معتقدند که این فطرت، فطرت خدایى است و به صورت اجتنابناپذیر متمایل به سمت خداست و شیطان و گرایشهاى شیطانى عارضىاند. و به این آیه استناد مىکنند که مىفرماید: فِطْرَةَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا (روم، آیهى 30)
در مقابل، بعضى با استناد به آیهى فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا (شمس، آیهى 8)، یا آیهى: وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ (بلد، آیهى 10)، معتقدند که این فطرت پیش از تجربه و تربیت، در نقطهى صفر است (بالفعل، نه مثبت است و نه منفى). مفاد این دو آیه این است که طبیعت و فطرت انسان، حاصل این هر دو زمینه است. انسان هم در بُعد شناختى و هم گرایشى، هر دو زمینه را دارد و به وسیلهى عوامل درونى یا بیرونى، به سمت یکى از این زمینهها سوق پیدا مىکند. این زمینههاى فطرى مىتوانند در دو جهت مثبت و منفى شکوفا شوند. به نظر مىرسد که این دیدگاه به صواب نزدیکتر است (رجبى، 1380، ص61ـ74).
طبیعتا اگر کسى بخواهد با دیدگاه نقطهى صفر (نه مثبت و نه منفى) مثلاً کار تربیتى آن هم به شیوه و سبک نبوى آن انجام دهد، متهم به تحمیل چیزهاى بدون زمینهى پیشین نخواهد بود؛ چون بر این مبنا کودک و نوزاد، در ابتداى تربیت، در نقطهى صفر است و باید به سمت مکارم اخلاق سوق داده شود؛ یعنى باید این مایههاى فطرى امکانِ بروز پیدا کنند.
پیشنیازهاى فرایند تربیت
گفتیم که تربیت، نوعى امداد یا کمکرسانى به فراگیر براى فراهم آوردن زمینههاى شکوفایى قابلیتها و توانشهاى داخلى او است. این فرایند، شامل دو رکن اساسى نظارت و هدایت است؛ نظارت بر انتخاب بهینه و درست گرایشها و بینشها و سوق دادن فراگیر به سمتى که وى را به کمال مىرساند؛ و هدایت نجات فراگیر از درجا زدن که در شرایط بحرانى ممکن است براى وى پیدا شود.
هدایت و نظارت در فرایند تربیت مستلزم دانش و آگاهى نسبت به توانشهاى فراگیر، اهداف تربیت اسلامى و ویژگىهاى بستر و روند تربیت است؛ یعنى مربىاى مىتواند وظیفهى تربیت را خوب انجام دهد که توانشها و ظرفیتهاى بالقوهى متربى، اهداف و نیز ویژگىهاى یک انسان ایدآل و آرمانى مکتب تربیتى اسلام را خوب بشناسد؛ همچنین باید بداند چه برنامهاى باید تدارک شود که متربى، سرانجام به شخصیتى مطلوب دست یابد، شخصیتى که از یک نظرگاه قرآنى یا روایى، متربى یک انسان بهنجار تلقّى شود.
تعامل اخلاق، عرفان، روانشناسى و علوم تربیتى
در بحث پیشین یادآور شدیم که هدایت و نظارت در فرایند تربیت نیازمند برخوردارى از یک سلسله دانشها و آگاهىها است. در فرایند تربیت طبیعتا بخشى از این دادهها از اخلاق، گروهى از عِرفان، دستهاى از علمالنفس فلسفى یا روانشناسى فلسفى و برخى از انسانشناسى حاصل مىشود. به کمک این دادهها، اطلاعات اولیه و پیش نیازهاى لازم براى شناخت توانشهاى متربى، تعریف متربى بهنجار و تعیین روند و بستر تربیت ارائه مىگردد. و از همینجا تعامل تربیت با شاخههاى مختلف علوم روشن مىشود؛ اینها همه پیشنیاز هدایت و نظارت است که مربى را به ناچار در داد و ستد با این شاخههاى علمى قرار مىدهد.
تفکیک واژههاى متشابه (القا و تلقین) از تربیت
در ابتداى بحث گفتیم که یکى از مبادى این بحث، تفکیک واژههاى متشابه از یکدیگر است. تا این تشابهات کنار نرود تعریفى روشن، برجسته و شفافى از تربیت نخواهیم داشت. تربیت از یک سو باید از تلقین و از سوى دیگر از القا تفکیک شود، البته ممکن است فرایند تربیت، در بستر خود، مستلزم بعضى از این امور باشد؛ یعنى مربى شاید به ناچار، هر از گاهى از تلقین یا القا استفاده کند؛ مثلاً چگونه مىتوان براى کودکى که هنوز از نظر رشد شناختى به مرتبهى تفکر یا اندیشهى انتزاعى نرسیده است، از ایدآلهاى انسان آگاه و مکارم اخلاقى سخن گفت و استدلال کرد؟ این مفاهیم انتزاعى، محتاج پیشنیاز توانش اندیشهى انتزاعىاند؛ در تربیت کودکى که هنوز به سطح این نوع اندیشه نرسیده است، ناچار باید از بحث تلقین استفاده کرد و آموزش و انتقال اطلاعات انتزاعى و پیچیده کار شایستهاى نیست؛ ولى از آنجا که بستر تربیت فراهم نیست و راه تلقین و القا باز است ــ در عین اینکه تربیت را از دو مفهوم تلقین و القا جدا مىکنیم ــ گاهى به صورت اجتنابناپذیر، مربى وادار مىشود که از این دو مکانیزم هم، در مسیر تربیت استفاده نماید. البته اگر کسى بتواند از راه دیگرى، با رعایت توانشها و ظرفیت رشدى، فرد را تربیت کند، استفاده از تلقین و القا صحیح نیست.
به هرحال، اگر از نظر واژهشناختى بخواهیم تربیت را از دیگر واژههاى مشابه تفکیک کنیم، مىگوییم که تربیت امرى است که:
اولاً، به صورت فرایند است؛ یعنى یک جریان مستمر، تدریجى و زمانمند مىباشد؛
ثانیا، دو سویه و تعاملى است؛ اگر یکجانبه باشد یا القا است و یا تلقین؛
ثالثا، در آن تحمیل هم نیست؛ چون متکى به داشتههاى فطرى است و به صورتى بالقوه در خود متربى وجود دارد و مربى سعى مىکند آنها را شفاف و شکوفا نماید، تا این متغیرها در آن رعایت شود.
بنابراین، تربیت با تلقین متفاوت است؛ زیرا معمولاً در بحث تلقین ـ در هیپنوتیزم، روانکاوى، روانشناسى و مانند آن ـ گفته مىشود که تلقین عبارت است از: تحوّل و دگرگونى در یکى از ساختارهاى شناختى، عاطفى و رفتارهاى متربى؛ اما تحوّلى زودگذر و ناپایدار؛ از اینرو به ماندگارى تحولى که از راه تلقین در متربى ایجاد شده است نمىتوان اطمینان داشت. پس تلقین، مثل تربیت، نوعى تحول در آن ساختارهاست؛ منتهى تحولى زودگذر که عنصر شناختِ فعالانه در آن کمرنگ است و فراگیر بیشتر منفعلانه عمل کرده است.
تفاوت تربیت با القا نیز در این است که القا معمولاً عبارت است از: واردسازى تحمیلى یک ایده، منش یا مشى رفتارى. در القا سعى مىشود که متربى، ولو با تحمیل و همراه با نوعى اجبار و اکراه، به سوى پذیرش یک ایده، اسلوب یا الگوى رفتارى کشیده شود. بعضى معتقدند که القا لزوما مستلزم تحمیل نیست، بلکه شاخصهى القا این است که پیشنیاز آگاهى بخشى را ندارد؛ مثلاً کار رفتارگراها را در فرایند یادگیرى (شرطىسازى)، نوعى القا مىدانند. در شرطىسازى، آگاهى، امرى اجتنابناپذیر نیست؛ البته همهى روانشناسان شرطىسازى را مرادف با القا و یا یکى از جلوههاى القاى رفتارى نمىدانند؛ چون حتى روانشناسان مکتب رفتارگرا اخیرا معتقدند که شکلگیرى فرایند شرطىسازى، فقط ایجاد ارتباط مکانیکى و ناآگاهانه بین محرک و پاسخ نیست،(21) بلکه رابطهاى است که در آن، محرکها، در فضاى شناختى، عاطفى و پردازشى اُرگانیزم، پردازش مىشوند.(22) علت مغایرت تربیت اسلامى با شرطىسازى این است که معمولاً شرطى سازى را یک ارتباط مکانیکى تلقى مىکنند و نیز به همینخاطر است که طرفداران مکتبشناختى یا گشتالتىها فرایند شرطىسازى را تنها راه یادگیرى تلقى نکرده، پارهاى از یادگیرىها را بینشى و خارج از حوزهى شرطىسازى مىدانند.
با توجه به این توضیحات، مىتوان گفت که تربیت عبارت است از: «زمینهسازى براى ظهور یا وقوع یک سرى تحولات پایدار شناختى که این تحولات پایدار شناختى در نگرش، گرایش و رفتار فرد متربى نمود پیدا مىکند». شاید اشکالات کمترى بر این تعریف وارد باشد. اکثر فیلسوفان تربیتى در این تعریف اتفاقنظر دارند و مخالفتها و چالشها، زمانى شروع مىشود که بخواهیم تربیت اسلامى را توصیف یا توضیح دهیم.
مفهوم تربیت اسلامى و چالشهاى آن
مىتوان تربیت اسلامى را چنین تعریف کرد:
«تربیت اسلامى، امداد متربى براى یک تحولِ پایدارِشناختى، به منظور ایجاد تغییرات در نگرش و گرایش و کنش وى، براساس جهانبینى و نظام ارزشى اسلام است»؛ همانگونه که ملاحظه مىشود، تنها تفاوت دو مفهوم تربیت و تربیت اسلامى به بحث جهانبینى و نظام ارزشى مربوط است. البته بخشى از بحث جهانبینى، انسانشناسى است. در جهانبینى یا نظام ارزشى اسلامى، متغیّرهایى وجود دارند که به روند تربیت، تعریف متربى بهنجار و اهداف تربیت، صبغهى خاصى مىبخشند؛ ولى در اصلِ فرایند تربیت و ویژگىها و موانع آن، بین ما و دیگران تفاوتى وجود ندارد. تفاوت ما در طرز تلقى از انسان، فلسفهى زندگى، جهانبینى و به خصوص نظام ارزشى است. ما تربیت دینى را مترادف با تربیت نبوى مىدانیم؛ یعنى همان کارى که انبیا و به خصوص پیامبر اکرم(ص) انجام مىدادند و مىتوان در چارچوب سنّت و قرآن کریم به آن دست یافت.
از مهمترین چالشهاى موجود در توصیف تربیت دینى، تعریف دین است. امروزه به سبب تأثّر فرهنگ ما از فرهنگ غرب و با وارد شدن مفاهیمى مانند سکولاریزم(23) و لیبرالیزم،(24) بحث گسترهى دین و دامنهى وظیفهى انبیا به شدت مورد سؤال واقع شده است؛ برخى مىگویند: درست است که انبیا از جانب خداوند و با مأموریتى آسمانى براى هدایت انسانها آمدهاند، ولى آیا هدایت آنان شامل تمام ابعاد زندگى انسان است یا تنها شامل بخشهایى مىشود که انسان در مورد آنها قدرت استدلال ندارد و نمىتواند بر داشتههاى عقلانى، علمى و تجربى خود تکیه کند؟ بنابراین، بحث بر سر گسترهى دین است؛ آیا ما در تعریف دین، حداقلى هستیم یا حداکثرى یا تمامیتگرا؟
از آیهى شریفهى الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی (مائده، آیهى 3)، استفاده مىشود که دین کامل و تمام است. تمام است یعنى براى تمام جنبههاى حیات انسان برنامه دارد؛ بنابراین، از روند سکولاریزم و فردىسازى جدا مىشود، و کامل است یعنى هرکدام از این زیر مجموعهها به بهترین شکل ممکن تبیین و به بشر ابلاغ شدهاند. بشر خود هرچه هم تلاش کند، نمىتواند به یافتههایى کاملتر از معارف وحیانى دست یابد.
به هر حال، در زمینهى تربیت دینى این سؤال مطرح است که دین اسلام درصدد شکوفاسازى کدام بُعد از ابعاد شخصیت انسانى است؟ مربیان دینى چه وظیفهاى در برابر انسان دارند؟ اگر گسترهى دین به گسترهى زندگى انسان باشد، دراین صورت، تمام شاخههاى علوم، مثل جامعهشناسى، روانشناسى، حقوق، اقتصاد، مدیریت و حتى برخى از شاخههاى علوم طبیعى هم وارد دین خواهند شد؛ چون در ارتباط با هموارسازى زندگى بشر است.
براى رفع این ابهام باید دین را تعریف نماییم. تاکنون تعاریف متعددى از دین ارائه شده است:
معنا و مفهوم دین
افرادى معتقدند که دین، جنبهى قداستآمیز زندگى بشر است؛ یعنى چیزى که داراى یک نوع قداست و شکوه قدسى(25) است؛ به عبارت دیگر، چیزى که انسان در برابرش حالت کُرنش و تعظیم دارد؛ بنابراین، مفاهیم یا معارف دینى عبارتاند از آن سلسله معارف و مقولاتى که داراى ویژگى قداست باشند؛ در امر تربیت نیز تربیت دینى متربیان به این است که به امور مقدسى مثل خدا، پیامبر، قرآن، عالم غیب، فرشتگان و ... احترام بگذارند، یا اینکه در آنها یک حالت قداستى ایجاد شود؛ یعنى شکوفاسازى بعد مقدس توانشهاى انسان یا به فعلیت رساندن قداستگرایى انسانها.
بعضى دیگر، دین را لزوما به معناى امر مقدس نمىدانند و مىگویند: دین عبارت است از جنبهى معنوى(26) در کنار مقولات روزمرهى زندگى؛ یعنى زندگى انسان دو بُعد دارد: بُعد روزمرهگى، که همان شغل، مسکن، پوشاک و خوراک است؛ و بُعد معنوى، مثل آرامش و سکونى که انسان از بعضى از کارها پیدا مىکند. امروزه بعضى از ورزشها و حرکات، برخى از نیایشها و حتّى بعضى از مناسک، مثل یوگا، در همین راستاست؛ به انسان تمرکز خاطر و آرامش مىدهد و از مشغلهها، تنشها، درگیرىها، اشتغالات و چیزهایى که او را دچار سرخوردگى و یا اضطراب مىکند نجات مىبخشد. اینها همان امور معنوى زندگى است، چه ناشى از تمرین تمرکز و سکوت و گوشهگیرى باشد، یا ناشى از حالتى دیگر.
بعضى دیگر، تجربههاى شخصى هر فرد از معارف و مناسک دینى و یا از دنیاى فنومن (پدیده) روانى را دین مىدانند. برداشتها و تجربههاى ذهنى و شخصى افراد از معارف و آموزههاى دینى همسان نیست و زمانى که کارها و مناسک دینى، مثل حج و روزه را انجام مىدهند، تجربههاى متفاوتى کسب مىکنند. تجربهى هر فرد، برایند حوادث زندگى اوست و با توجه به اصل تفاوتهاى فردى در روانشناسى و اینکه حتى تجربههاى افراد از یک حقیقت، یکسان نیست، دین نیز چیز واحدى نخواهد بود و نمىتوان، مثلاً، براساس فلان معیار یا تجربه خاص، متربى را تربیت نمود.
عدهاى از متفکران مسلمان معاصر، همانند مرحوم علامه طباطبایى، شهید مطهرى و استاد مصباح معتقدند که هیچ یک از این تعریفها تعریف درست و کاملى از دین نیست؛ زیرا توصیف مفهومشناختى دین را باید از خود متون دینى به دست آورد. بحث انتظار از دین نیز اینگونه است، چه در تعریف دین و چه در گسترهى انتظار از دین باید به متون دین مراجعه کنیم و ببینیم این متون چه گسترهاى را شامل شده است و سخن انبیا، لحن کلمات آنان و به خصوص سیرهى عملى آنها چیست؟ با مراجعه به متون دینى مىتوان گفت که دین عبارت است از: «مجموعهاى از باور داشتها و طرز تلقىها، یک نظام ارزشى و دامنهاى از احکام رفتارى»؛ یعنى مجموعهاى از باورداشتها که همان بحث جهان بینى و تلقى ما از کلیت هستى و چگونگى آن است و یک نظام ارزشى از بایدها و نبایدهاى اخلاقى که ناظر به رفتار است و فقط جنبهى نظرى و تئوریک صرف ندارد و یک دسته احکام حقوقى که بایدها و نبایدهاى رفتارى در دامنهى حقوق را شامل مىشود. در اینجا بحث دیگرى مطرح است و آن این که دامنهى فقه چقدر است؟ آیا مباحث فقه محدود به مسائل فردى و عبادى است یا دامنهى وسیعترى دارد؟ مرحوم شهید صدر(ره) و بعضى از فقها معتقدند که «دامنهى فقه عبارت است از: تمامى رفتارهاى اختیارى انسان که به نحوى مىتواند در سعادت و شقاوت او مؤثر باشد» (شهید صدر، الفتاوى الواصفه) البته رفتارهایى که بازتابى و انعکاسى هستند، به دلیل غیر اختیارى بودن، از این دامنه بیروناند.
با توجه به تعریف دین و تربیت، مىتوان گفت که تربیت دینى عبارت است از: «کمک نمودن به فرد براى شکوفایى روح عبودیّت و التزام به دین ـ با آن گستره و کلّیت و تمامیّتش ـ و به کار بستن آن التزامات در زندگى، و التزام رفتارى به آنها».
با این تعریف، تربیت اسلامى بر بحث ایمان مبتنى مىشود؛ بدون ایمان «بِالله»، یا «بالیوم الآخر» تربیت دینى معنایى ندارد. اولین گام در تربیت اسلامى، ایمان به خداى یکتا، سپس گسترش آن در زاویههاى مختلف جهانبینى و به دنبال آن تنظیم بُعد شناختى، انگیزشى و رفتارى است؛ چون گسترهى دین، هم ارزشهاى اخلاقى و هم ارزشهاى حقوقى را دربردارد.
امروزه دینشناسانى همانند استاد مصباح یزدى، معتقدند که دین باید چهار نوع رابطه و رفتار را در انسان کنترل و تنظیم نماید:
ـ رفتارهایى که در روابط انسان با خودش مطرح مىشود؛
ـ رفتارهاى مربوط به ارتباط انسان با خدا؛
ـ رفتارهاى ناشى از انسان با همنوعانش در سطح جامعه؛
ـ رفتارهاى ناشى از روابط ارتباط با محیط زیست، طبیعت و منابع طبیعى (مصباح یزدى، 1368، ص415).
تربیت دینى باید بتواند این گسترهها را پوشش دهد و البته در این معناى کلى مفهوم وسیعى دارد و به شاخههایى طبقهبندى مىشود؛ مانند: تربیت اخلاقى، تربیت عاطفى، تربیت دینى به معنى اخص ـ شامل شکلدهى افراد در حوزه عبادات و جنبههاى فردى ـ تربیت اجتماعى، تربیت سیاسى و غیره؛ به عبارت دیگر، تربیت دینى در معناى کلى خود، به معناى ربانىسازى فرد و جامعه است. ربانىسازى یعنى احیاى روح عبودیت، دینمدارى و التزام به دین در تنظیم روابط چهارگانه رابطه با خداى متعال، رابطه با خود، رابطه با جامعه و رابطه با طبیعت و محیط زیست).
یکى از چالشهاى بسیار مهم در اینجا، بحث رابطهى دین و آزادى است. از آنجا که هدف دین، شکوفاسازى روح عبودیت، التزام به دین و دینمدارى و تسلیم در برابر خدا است، شبههى ناسازگارى دین با آزادى انسان پیش مىآید.
اما به نظر مىرسد که بحث آزادى در جهانبینى و فرهنگ اسلامى، پس از بحث مملوک و مخلوق بودن انسان مطرح است. قرآن کریم هم مىفرماید: دو سنخ گرایش و شناخت (فجور و تقوا) را به او دادیم (شمس، آیه 8) و تقوا تنها در دایرهى دین، جلوه پیدا مىکند. مرحوم شهید صدر، در مباحث اصول فقه، مبانى جدیدى اتخاذ مىکند که با مبانى سایر متفکران اسلامى متفاوت است؛ یکى از آن مبانى که به نوعى با بحث آزادى مرتبط است، بحث موضعگیرى در خصوص اصل برائت است؛ در مواقعى که انسان در اصل وجود تکلیف شک مىکند معمول اصولیین، از جمله، مرحوم شیخ انصارى معتقد به اصل برائتاند و اولین دلیل آنان قانون قُبح عِقاب بلا بیان است. بر اساس این قاعده، اگر قانون، حکم یا دستورى از جانب خداوند متعال نرسیده باشد، اصل اولیه آزادى ما است. مرحوم شهید صدر(ره) در اینجا به جاى بهرهگیرى از قاعدهى قبح عقاب بلا بیان، معتقد به اصل اولیهى «حق الطاعه» است. بر این اساس، چون ما ـ چه در دایرهى تکوین و چه در دایرهى تشریع ـ مخلوق، مملوک و تحت تدبیر خداوند هستیم، چه بیان و حکمى از جانب خداوند متعال آمده باشد و چه نیامده باشد، باید به طاعت و التزام حقیقى و واقعى خود نسبت به خداوند متعال مطمئن شویم؛ اما در فرض اجراى قانون برائت، چه بسا که حکمى ترک شود که به دنبال آن ما از حق اطاعت خداوند بیرون آییم؛ ما اَطَعْناکَ حَقَّ طاعَتِکَ چنانچه شایستهى تو بود، تو را اطاعت نکردیم. مسلک حقالطاعه فقط در یک فرضممکن استو آن این است که انسان همیشه، جانب خدا را بگیرد. پس ایشان آزادى را یک امر درون دینى مىبیند؛ بله، آزادى در اصل گزینش دین وجود دارد: لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ (بقره، آیهى 256) اما وقتى وارد چهارچوب دین مىشود، آزادى کنترل شده است.
شاخصهاى تربیت اسلامى
تا اینجا خیلى در دنیاى مفهومشناسى واژهها درنگ کردیم، بحث قدرى نظرى و خستهکننده شد. براى رهایى از دامنهى بحثهاى ذهنى و نظرى، و کاربردى کردن بحث، به بعضى از شاخصهایى که در تعریف تربیت اسلامى اخذ شده و روند تربیت اسلامى را از تربیتهاى غیر اسلامى تفکیک نموده توجه مىکنیم:
فطرتمدارى
ــ یکى از شاخصهاى تربیت دینى و اسلامى «فطرتمدارى» آن است؛ یعنى توجه به داشتهها و محتویاتى که در فطرت انسان است. فطرتمدارى، مربیان و متفکران تربیت اسلامى را از طرفداران بحث اجتماعىسازى(27) جدا مىکند. بسیارى از مربیان تربیتى معتقدند که تربیت عبارت است از: اجتماعىسازى یا جامعهپذیرى. در تربیت به فرد کمک مىکنیم که نُرمها، هنجارها و باید و نبایدهایى را که توسط فرد یا گروهى در جامعه عرضه شده و توسط اجتماع پذیرفته شده است، بپذیرد و به آنها ملتزم شود؛ این همان درونىسازى(28) هنجارهاى اجتماعى یا درونىسازى ایدهها، آرمانها و نظامهاى ارزشى است.
براساس آیهى کریمهى 245 از سورهى بقره و کریمه 30 از سورهى روم که بر اصل فطرت انسان تأکید مىورزد، اصل فطرتمدارى را به عنوان یکى از شاخصهاى اصلى مبحث انسانشناختى، وارد بحث تربیتى مىکنیم و مىگوییم: تربیت از صنف جامعهپذیرى یا اجتماعپذیرى یا اجتماعىسازى نیست؛ بلکه عبارت است از شکوفاسازىِ(29) داشتههاى فطرى.(30)
سؤالهایى که در این زمینه مطرح مىشود این است که اصولاً فطرت چیست؟ محتواى فطرت چیست؟ راههاى شکوفاسازى آن کدام است؟ جهت فطرت به سمت مثبت است یا منفى؟ آیا دو قطب مثبت و منفى فطرت، متعادل است یا یکى بر دیگرى حاکم است؟
قرآن مىفرماید: فِطْرَةَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا (روم، آیهى 30)، اولین پیام این آیه این است که فطرت داراى اضافهى تشریفى است، صبغهى الهى دارد و فطرت اللّه است. الهى بودن فطرت حاکى از این است که ـ پیش از هر نوع آموزش یا پرورش ـ نوعى کشش و گرایش به سمت دین، خداوند و توحید در نهاد انسان وجود دارد که مىتواند پرورش یابد و شکوفا شود. در برخى از روایات نیز به الهى بودن فطرت انسان اشاره شده است (رجبى، 1380، ص67ـ68). روایت نبوى زیر نمونهاى از این روایات است: کل مولود یولد على الفطرة» (مجلسى، بحارالانوار، ج3، ص281)؛ هر نوزادى به فطرت زاده مىشود، روایات دیگرى، جهتگیرىِ فطرتِ مطرح شده در نبوى فوق را، معرفت فطرى به خداوند، گرایش به توحید و مانند آن مىدانند:
1. امام باقر(ع) فرمود: (فطرت یعنى) اَلْمَعْرِفَةُ بِأنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ خالِقُهُ (کلینى، اصول کافى، ج2، ص13).
2. امام على(ع) فرمود: کَلِمَةُ الأخلاصِ هِىَ الفِطْرَةُ (نهجالبلاغه، خطبه 110).
3. امام صادق(ع) در پاسخ به زرارة از مفاد آیهى 30 از سورهى روم فرمود: فَطَرهُم جَمیعَا عَلَى التَّوحید.
اگر فطرتمدارى، اصل اولیه در تربیت اسلامى باشد، شناخت حقیقتِ فطرت و محتواى آن (که شناختى یا گرایشى یا از سنخ توانشهاست)، دامنهى فطرت، جهت فطرت (که هم جهت الهى و آسمانى دارد و هم سوگیرى زمینى و شیطانى) و از همه مهمتر، راههاى شکوفایى فطرت، نکاتى هستند که یک مربى اسلامى باید به خوبى به آنها توجه داشته باشد.
ممکن است سؤال شود که اگر فطرتِ انسان، الهى است پس تربیت و امدادرسانى تربیتى به وى چه ضرورتى دارد؟ مگر نه این است که فرد از بدو تولد به همراه خود یک وجود جهتیافته به سمت خدا را دارد؟ هم در علوم تربیتى و هم در لابهلاى کلمات معصومین(ع) به خصوص نبّى مکرم اسلام(ص) مىبینیم که فطرت ـ بهرغم آن که وجودى از سنخ وجودات است ـ وجودى بالقوه، ضعیف و آسیبپذیر است؛ پس فطرت بهرغم الهى بودن و جهتدار بودن، آسیبپذیر است؛ همانگونه که در نبوى معروف آمده است که:
کُلُّ مَولُودٍ یُولَدُ عَلَى الْفِطْرَة وَ اِنَّما اَبوَاهُ یُهَّوِدانَهُ اَو یُنَصِّرَانَه (مجلسى، بحارالانوار، ج3، ص281).
یهوّدانه و ینصّرانه به معناى خطر آسیبپذیرى فطرت به رغم داشتن صبغهى الهى است. نکتهى قابل توجه در آسیبپذیرى فطرت، تردّدپذیرى یا شکلپذیرى آن است؛ از این روى، براى باقى ماندن در حالت فطرت الهى و اسلامى، فراهم آوردن زمینهى شکوفایى فطرت الهى و تربیتپذیرى انسان لازم است.
متربىمحورى و تعاملى بودن
ــ از شاخصهاى دیگرى که در تربیت وجود دارد این است که هرچند تربیت فراهمآورى زمینههاى گزینش و شکوفاسازى است، ولى عرصه و مجال و فرصت گزینش، همواره باید در دست خود متربّى باقى بماند. در قرآن کریم مىخوانیم: قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَکّیها (شمس، آیهى 9)؛ به درستى رستگار شد کسى که جان خویش را پیراسته نمود. آنچه جادهى تربیت را هموار مىکند، تلاشهایى است که از جانب خود متربّى انجام مىشود.
مربى فقط در فراهم کردن زمینههاى شکوفایى تلاش مىکند؛ اما گام زدن و پیش رفتن در مسیر و پیراستهسازى و تربیت، کار خود متربى است. به عبارت دیگر، اصل گزینشگرى و نقش فعّال و نه انفعالى در فرایند تربیت، وظیفهى متربّى است؛ متربى خود بار اصلى را بر دوش دارد.
ــ یکى دیگر از شاخصهاى تربیت اسلامى تأکید بر روشهاى تربیتى متربىمحور است که اشکالاتى هم نسبت به برخى از این روشها مطرح شده است. با جستوجو در لابهلاى بعضى آیات و روایات تربیتى مىیابیم که یکى از روشهاى توصیه شده در تربیت اسلامى، روش موعظه است. چالشى که در برابر موعظه قرار مىگیرد این است که تربیت غیر از تلقین و القا و تحمیل یک نگرش و منش است، ولى موعظه، چه از بیرون (توسط دیگران) و چه از درون (از جانب خودِ سرزنشگر)، نزدیک شدن به مرز تلقین و القا است. براى حل این چالش باید بدانیم که موعظه در اسلام غیر از موعظه در سایر مکاتب تربیتى است، موعظه هم بیرونى و از جانب مربى است و هم درونى. امام باقر(ع) مىفرمایند:
آن کسى که از درون خود واعظى نداشته باشد، مطمئن باشد که موعظهى دیگران براى او سودى نخواهد بخشید (مجلسى، بحارالانوار، ج78، ص173).
موعظهى درونى این است که فرد، خودش راه را به خود القا و تلقین کند و ارزشها را به خود بقبولاند و اینکار، درحقیقت تثبیت جنبههاى روانشناختى و انگیزشى است. انسان حق دارد که براى راهیابى خود در ساختارِ شناختى و انگیزشى و در ساختار عاطفى خود، از مکانیزم تثبیت و تربیتِ خودکنترلى استفاده کند که همان مبارزه با نفس است. این از ویژگىهاى مکتب تربیتى اسلام است که هیچوقت تربیت را یکباره بر عهدهى مربى بیرونى قرار نمىدهد.
در شاخص دوم گفتیم که در تربیت اسلامى، نقش فعال برعهدهى متربى است. لازمهى این مطلب، بر عهده گرفتن موعظهى درونى خود و حالت خودمهارى، خودکنترلى و تثبیت درونى است.
به رغم این تفکیک باید توجه داشته باشیم که موعظه با تلقین فرق دارد؛ تلقین، یک تحول زودگذر است که معمولاً جنبهى عاطفى و هیجانى دارد و جنبهى شناختى در آن کمرنگ است؛ ولى موعظه یک نوع غفلتزدایى و بازگرداندن متربّى به داشتههاى فطرى است، پس تربیت و موعظه مکمل یکدیگرند. وقتى که اصل در تربیت اسلامى، فطرتمدارى باشد، موعظه به عنوان یک روش تربیت اسلامى، به معناى غفلتزدایى و باز گرداندن فرد به مسیر فطرت و داشتههاى فطرى است.
پس اینها اصولى است که در هم تنیده و نسبت به هم داراى ترتّب منطقى است؛ البته، گاهى اتفاق مىافتد که چه در تربیت و چه در موعظه، مربى ناچار مىشود از تلقین استفاده کند و اگر از این روش استفاده نکند، متربى آن تأثّر لازم را نخواهد داشت. بسیارى از موعظههایى که امیرالمؤمنین(ع) در قالب خطبه یا کلام یا نامه براى دوستان و طرفداران خود مىنوشتند، در حقیقت، نافذ و مؤثر نمودن بحث تربیت بوده است، این تلقین متمرکز در وعظ بودهاست. هرگاه تلقین همراه با شناختدهى و آگاهىبخشى باشد، تلقین منفى نیست. تلقین، در تربیت اسلامى یا غیراسلامى، زمانى منفى است که متربّى فقط منفعل باشد؛ حال چه به صورت موعظه انجام گیرد و چه غیر موعظه.
به همین دلیل در قرآن کریم وقتى به مجموع آیاتى که در مورد تربیت (تزکیه) آمدهاند، توجه کنیم، همان فرایند تعاملى بودن و داد و ستد داشتن را مىبینیم؛ مثلاً در آیهى چهاردهم سورهى اعلى نقش اصلى را به متربى مىدهد:
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى، ولى در آیهى 49 سورهى نساء اشاره به نقش تربیتى و ربوبیّت تشریعى خداوند دارد بَلْ اللّهُ یُزَکِّی مَنْ یَشَاءُ و گاهى هم تزکیه را به انبیا نسبت مىدهد: هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الاْءُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ (جمعه، آیهى 2). پس اینکه گاهى تزکیه را به متربى و گاهى به مربّى نسبت مىدهد، حاکى از همان حقیقت تعاملى بودن فرایند تربیت است.
متربى محورى شیوه تربیتى انبیاء
چنانکه پیش از این متذکر شدیم با وجود تعاملى بودن فرایند تربیت، چه در آیات و در روایات، شاخص اصلى تربیت اسلامى، «متربى محورى» است.
در مباحث مربوط به شیوههاى رواندرمانى، از بین انسانگراها، کارل راجرز معتقد است که بهترین شیوهى روان درمانى، «شیوهى درمانجو محورى یا مراجع محورى»(31) است (احمدى، 1371، ص65)؛ یعنى روش درمان این نباشد که فقط درمانگر، اطلاعات ذهنى خود را به مراجعه کننده قالب کند، بلکه درمانگر باید بکوشد که به مراجعهکننده و درمانجو کمک نماید تا آرام آرام به ریشههاى تعارضات، ناکامىها و تنشهاى خود برسد. شبیه این مسئله در مباحث تربیتى نیز مطرح است. فرایند تربیت در مکتب اسلام، فرایند متربى ـ محور است. در شیوهى تربیتى انبیا همیشه نقش اصلى به خود مردم واگذار مىشده است. تلاش انبیا براى تربیت انسانها در دو بعد بوده است: یک بُعد همان است که علماى اخلاق ما اسمش را جهاد اصغر مىگذارند؛ بُعد دیگر هم جهاد اکبر است. کار انبیا در بُعد جهاد اصغر، این بوده است که تعارضات و تنشهاى بیرونى را در سطح معادلات قدرت رفع کنند. انسانهایى که از وحى و دادههاى وحیانى بریده باشند، به طور عادى و طبیعى با پیچیدهتر شدن فضاى زندگى اجتماعى به یک نوع اختلاف مىرسند. قرآن در این باره مىفرماید:
کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ وَأَنزَلَ مَعَهُمْ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ(بقره، آیهى213) حقیقتِ تردیدناپذیر این است که جامعهى بریده از وحى و متکى بر توانشهاى اخلاقى به معناى هنجارهاى اجتماعى و توانشهاى زمینى، به تدریج به اختلاف کشیده مىشود. یکى از کارهاى اولیهى انبیا، رفع تعارضات و اختلافات بیرونى است. در سورهى حدید آیهى 25 مىفرماید که ما انبیا را با کتاب و میزان فرستادیم، بعد نتیجهگیرى کرده، مىفرماید: لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ همهى آن کارها اعم از فراهمآورى محتواى تربیت، معیارهاى تربیت و مربیان تربیتى، یعنى انبیا، براى زمینهسازى تحقق یک حقیقت است و آن حقیقت این است که مردم خودشان قیام به قسط کنند، نمىگوید: «لِیَقیمُوا النَّاسَ بِالْقِسْطِ؛ تا مردم را وادار کنند که در زندگى خود به قسط و عدل عمل کنند»، بلکه مىگوید: «لِیَقُومَ النَّاسُ؛ تا مردم خودشان توانش قیام بالقسط را پیدا کنند» و شناخت معیار و محک لازم قسطمدارى در روابط اجتماعى را به دست آورند. این همان روندِ تربیتِ متربىمحور است.
وظیفهى دیگر انبیا رفع تعارضات درونى بوده است. در دومین آیه از سورهى جمعه مىفرماید:
هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الاْءُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمْ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ؛ ما انبیا را براى تلاوت آیات، تزکیه و پیرایش و تعلیم کتاب و حکمت فرستادیم (جمعه، آیهى 2).
تزکیه همان جهاد اکبر است. خود پیغمبر اکرم(ص) فرمودند:
مَرْحَبا بِقَوْمٍ قَضَوا الْجَهادِ الاَصغَر وَ بَقِى عَلَیهِم الجَهادُ الاَکبر (مجلسى، بحارالانوار، ج19، ص182).
از آن حضرت پرسیدند که جهاد اکبر چیست؟ فرمودند که جهاد با گرایشهاى شیطانى درونى. در انسان دو دسته گرایش آسمانى و زمینى، رحمانى و شیطانى وجود دارد؛ مىتواند اَخلد الى الارض و زمینگرا شود و ظرفیتهاى رحمانى را مکتوم بگذارد و یا اوج بگیرد و آسمانى شود؛ ولو شئنا لرفعناه بها؛ پس انسان، به دلیل وجود دو نوع گرایش و بینش و دو نوع قابلیت و دستمایهى فطرى، در گامهاى اولیه، قبل از تربیت نبوى، دچار یک تعارض و درگیرى درونى است، نمىداند به کدام سوى متمایل شود. کدام دسته از گرایشات را دنبال و در خود تثبیت کند.
امیرالمؤمنین(ع) مىفرمایند یکى از اهداف بعثت انبیا این بود که لِیَسْتَأدُوهُمْ میثاقَ فِطْرَتِهِ؛ وَ یُثیرُوا لَهُمْ دَفائِنَ العُقُولِ(نهجالبلاغه، خطبه1)؛ انسانها را به اداى پیمان فطرى فراخواند؛ گنجینههاى شناختى را در آنان برانگیزانند. (تا شخص بتواند با آنها از دو گرایش فجور و تقوا، راه خود را درست و صحیح انتخاب کند).
پس، از جمله شاخصهاى تربیت اسلامى این است که متربى محور است. این متربى است که در فرایند تربیتى تلاش مىکند که گنجینههاى شناختى و فطرى خود را بازشناسى، بازیابى و شکوفا کند. مرحوم شهید صدر(ره) مىفرمایند که بین رفع تعارضات درونى و بیرونى یک نوع درهم تنیدگى و تعامل است؛ زیرا طبق آیهى 52 از سورهى انفال، تا زمانى که پیامبران از نقطهنظر درونىسازى ارزشهاى فطرى موفق نشوند و نتوانند افراد را به سرحدى از تقوا برسانند، افراد نمىتوانند در بعد اجتماعى، اقامهى قسط نمایند؛ چرا که انّ اللّهَ لایُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى یُغَیِّرُوا ما بِاَنْفُسِهِمْ (رعد، آیهى 11). تحولات بیرونى مبتنى بر تحولات درونى است؛ و تحول درونى، موفقیت در رفع تعارض بین تقوا و فجور و رسیدن به نقطهى تقوامحورى است.
پس در هر دو بُعد اجتماعى و درونى، خود فرد باید نقش اصلى را بازى کند، هرنوع تحولى اعم از اقامهى قسط، عدل، حتى ورود و وفور نعمات آسمانى و زمینى، منوط به ساخته شدن فرد و تغییر در درون او است؛ یعنى حرکت از نقطهى صفر به سمت تقوا؛ البته نقطهى صفر به دلیل برآیند نیروهاى رحمانى و شیطانىِ وارد بر فضاى روانى است؛ وگرنه از یک نگاه فلسفى، هرفرد داراى یک سلسله گرایشهاى مثبت و منفى است که فرد را در گرایش به سمت زمینگرایى یا خداگرایى یارى مىکنند. این گرایشها ابزار اولیهى حرکت انساناند. سؤال کلیدى دیگر در این زمینه این است که انسانها چگونه و طى چه فرایندى قادرند تنازع درونى را حل و به تربیتى الهى دست یابند.
مراحل و گامهاى تربیت اسلامى یا تربیت نبوى
در دومین آیهى سورهى مبارکهى جمعه، آیهى 164 از سورهى آل عمران و 129 از سورهى بقره، مراحل تربیت نبوى مطرح شدهاست؛ به عنوان نمونه، در دومین آیه از سورهى جمعه آمده است:
هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الاْءُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمْ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ.
این آیه و همانندهاى آن در سایر سورهها، فرایند تربیت نبوى را یک فرایند سه عنصرى یا سه مرحلهاى عنوان مىکنند. در تربیت نبوى لااقل سه محور وجود دارد: یکى تلاوتِ آیات، دیگرى تزکیه و پیرایش، که این پیرایش هم در فکر هم در انگیزش و هم در رفتار است، و سومى، تعلیم کتاب و حکمت.
گام اول: هشداردهى و بیدارسازى
اولین گامى که انبیا در فرایند تربیت نبوى برمىدارند بیدارسازى و متوجه کردن مردم به آیات خدا است. ما مىدانیم که کلیّت آفرینش انسان، و ابعاد وجودى او اعم از بعد روانى یا جنبههاى فیزیولوژیک، مظهر، تجلّى و جلوهاى از ذات بارى جلّ و علا است. عرفاى ما به خصوص صاحب کتاب مصباح الانس، روایتى را از پیامبر اکرم(ص) نقل مىکنند که، حضرت فرمودند:
اِنّ اللّه خَلَقَ آدَم على صُورتِهِ (مجلسى، بحارالانوار، ج4، ص11)؛ خداوند، وجود انسان یا حضرت آدم را بر صورت خویش آفرید.
حافظ شعر معروفى دارد:
نظرىکرد ببیند بهجهان قامت خویش خیمه درمزرعهى آبو گِل آدم زد
مزرعهى آب و گل آدم، یعنى سازمان جسمى و روانى انسان، همگى آیه و نشانه و چهرهاى از تجلّى ذات بارى جلّ و عَلا است. اگر این روایت را در کنار نبوى معروفِ «مَنْ عَرف نَفسه فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه (مجلسى، بحارالانوار، ج2، ص32)» قرار دهیم، مىفهمیم که کار اوّلیهى انبیا عبارت است از: تلاوت آیات، بیدارسازى و جهتدهى به سمت فطرت خدایى. اگر کسى به قابلیتها و توانشهاى داخلى فطرت خود راه یابد و آن را بشناسد، در نهایت به شناخت خداوند مىرسد، حالا چه از مسیر فهم وابستگى و فقر خود ـ که نیازمند کسى است که قیوم و برپادارندهى او باشد ـ و چه از مسیر شناخت قابلیتها و توانشهاى خداگونهى خود. راهیابى به قابلیتها و توانشهاى خود، یعنى توجه به آیات انفسى، در حقیقت، راهیابى به جلوهها و مظاهر ذات بارى و اسما و صفات او است.
در قرآن به دو دسته آیات اشاره شده است: آیات تشریع و آیات تکوین. آیات تکوین را مىتوان به آیات آفاقى و انفسى طبقهبندى کرد. طبیعتا آیات تشریعى و آیات تکوینى انفسى، متناسب، و همگام و همگونِ با تربیت انسان است.
بنابراین، وقتى که مىگوییم کار اولیهى انبیا، تلاوت آیات و بیدارسازى مردم است، ظاهرا پیشفرض آن این است که انبیا حرکت تربیتى خود را از جایى شروع مىکنند که مردم دچار یک نوع سرگردانى و گمشدگى در مسیر زندگى مىشوند و طبیعتا کسانى که راه فطرت را گم کرده و نفس انسان و قابلیتها و توانشهاى خیرهکنندهى آن را از یاد بردهاند، اولین مخاطبان انبیا هستند. علت اینکه تأکید مىکنیم که پیشنیاز تلاوت آیات، یک نوع حالت گمشدگى یا سردرگمى یا سرگردانى است، به خاطر ذیل آیهى کریمه است که مىفرماید:
واِن کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلالٍ مُبین (جمعه، آیهى2)؛ مخاطبین انبیا کسانى هستند که قبل از اینکه مخاطب انبیا شوند، یک نوع گمشدگى و سردرگمى داشتهاند. سردرگمى در بحث تربیتى، یعنى سردرگمى در مسیر فطرت و از یاد بردن توانشها و قابلیتها. انبیا در مرحلهى تلاوت آیات، مخاطبین خود را متوجه محتوا و قابلیتهاى فطرت مىکنند چه در آیات تشریعى و چه در آیات تکوینى انفسى که متوجه یک محورند و آن محور عبارت است از محور فطرت؛ چون قرآن مىفرماید: یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ؛ اولین کار انبیا تلاوت آیات خداوند است؛ یعنى جهتدهى و هدایت انسانها به مسیر خداوند. چیزى که انسانها را در حالت گمشدگى متوجه خداوند مىسازد، فطرت است؛ زیرا در آیهى 30 سورهى روم، فطرت هم یکى از آیات الهى تلقى شده است.
پس، گام اول تربیت نبوى، بیدارسازى و جهتدهى مردم به سمت فطرت خدایى است، که نشانه و آیهاى است براى راهیابى به سمت خداوند.
حالت ما قبل تربیت نبوى که اسمش ضلال یا گمشدگى یا سرگردانى گذاشته شده است، همان حس استقلال و استغنایى است که انسان به خاطر توانشهاى عقلانى خود دارد، حس بىنیازى از وحى و تربیت نبوى! این همان خارج شدن از مسیر فطرت و یک آسیب تربیتى است؛ لذا انبیا در اولین گام تلاش مىکنند با نهیب زدن و به خود آوردن، فرد را متوجه خودشناسى و خودیابى کنند تا به خدا برسد.
نکتهى قابل توجهى را فیلسوف تعلیم و تربیت معاصر، پاولو فریر،(32) مطرح کرده است. این فیلسوف برزیلى در لابهلاى واژههاى جدیدى که در واژهشناسى فلسفهى تعلیم و تربیت آورده است، مىگوید:
اولین گام یک مربى، براى تربیت بهینه جامعه، هشداردهى و بیدارسازى(33) است (پائولو فریر، 1368، ص81).
آقاى فِریرْ از کسانى است که در باب نهضت سوادآموزى فعالیت بسیارى کرده و بیشتر آثار او متوجه بهینهسازى و کیفىسازىِ فرایند سوادآموزى، به ویژه در کشورهاى درحال توسعه است. توجه سازمان ملل به نهضت سوادآموزى و سرمایهگذارىهاى بینالمللى فراوان براى آن در سالهاى اخیر، با توجه به این ارتقاى مفهومى است که در بحث نهضت سواد آموزى مطرح شده است. پیش از این، نهضت سواد آموزى عبارت بود از: فراهم آوردن زمینههاى آموزش در سازمانها و مؤسسات آموزش و پرورش براى تودهى بىسوادى که از نعمت خواندن و نوشتن محروماند، تا افراد دستکم توانایى خواندن و نوشتن را داشته باشند.
آقاى فریرْ از جمله کسانى است که این نوع برخورد را کهنه و ماقبل مدرن مىداند و مىگوید: کارى که یک مؤسسهى آموزشى مىکند این است که شخص بتواند روى یک صفحه کاغذ امضا کند و نام و نام خانوادگى و یا حداکثر، آدرس خود را بنویسد؛ ولى این به تنهایى کافى نیست. اگر کسى بتواند بنویسد و امضا کند، ولى یک وجود مصرفکنندهى منفعل باشد و در سرنوشت اجتماعى سیاسى خود سهیم نباشد، در حقیقت حرکت در بستر استعمارى است که در دوران مدرنیته بسیار برجسته و فعال بوده است؛ ولى امروزه کافى نیست.
بنابراین، بسیارى آقاى فریرْ را از جمله پیشگامان نهضت پست مدرنیزم، در بُعد آموزش و پرورش مىدانند؛ زیرا وى با مطرح ساختن مسئلهى آگاهسازى(34)، پایینترین مرحلهى آموزش و پرورش را براى قشر بىسواد ـ گذشته از قدرت بر نوشتن و خواندن ـ زمینهسازى براى آگاهى از توانشها و قابلیتها و ایفاى نقش بهینهى اجتماعى و سیاسى مىداند. فریر در کتاب آموزش ستمدیدگان(35) این نکته را پردازش و تشریح کرده است.
این همان نکتهاى است که امام خمینى(ره) همیشه در صحبتهاى خود خطاب به عموم مردم مىفرمودند که اولین گام توسعه و پیشرفت، بعد از انقلاب اسلامى، خودباورى و خودیابى است؛ یعنى افراد یک جامعه توانایىهاى خود را بشناسند و باورشان بیاید که مىتوانند مفید و مؤثر باشند. شبیه همین فرمایش حضرت امام(ره)، نکتهاى است که آقاى فریرْ، به عنوان دستاوردى جدید در گسترهى فلسفهى تعلیم و تربیت مطرح کرده است؛ البته آقاى فریرْ، آگاهسازى، بیدارسازى، هوشیارسازى، خودباورى و خودیابى را در حوزهى سیاست و مسائل اجتماعى مطرح کرده است.
اولین کار انبیا نیز براى اصلاح جامعه، ایجاد خودیابى و خودباورى است؛ البته بروز زمینهى خودیابى و خودباورى در مسائل اجتماعى هم هست؛ چون یکى از اهداف انبیا هم این است که لِیَحکُمَ بَینَ النّاسِ فیمَا اِخْتَلَفُوا فِیهِ (بقره، آیهى 213)، اقامهى قسط و عدالت اجتماعى پیامد طبیعى مرحلهى تحول درونى است؛ اما فرایند تربیت در مکتب انبیا از درون شروع مىشود. به عبارت دیگر، تجلى خودیابى و خودباورى، در همهى عرصههاى زندگى است، ولى نقطهى شروع آن از خود فرد است. پس گام اول، نهیب زدن، خودشناسى و خودیابى است که این خودیابى در نهایت به خدایابى منتهى مىشود؛ زیرا براساس روایت نبوى، شناخت حقیقت نفس و وابستگى و قابلیتهاى الهى آن، سرانجام به شناخت قیوم و نگهدارنده و برپا دارندهى نفس مىانجامد؛ چون انسان چهره و جلوهاى از اسما و صفات خداوند است و اینچنین تربیتى، تربیت اسلامى و نبوى است، ولى اگر آن خودیابى، منجر به از خودبیگانگى یا به تعبیر قرآن نَسُواللّهَ فَأنساهُم اَنفسهُم (حشر، آیهى 19) شد، این تربیت خروج از مسیر تربیت نبوى است.
بنابراین، گام اول در فرایند تربیت نبوى عبارت است از آگاهى بخشى؛ البته آگاهى بخشى در زبان فلاسفهى تعلیم و تربیت، دومرحلهاى است؛ این دومرحله را از قرآن کریم هم مىتوان استفاده کرد. در دومین آیهى سورهى جمعه که بحث تربیت نبوى را مطرح مىکند، به دنبال آن مىفرماید: مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارا (جمعه، آیهى 5).
درست است که اولین گام تربیت نبوى، آگاهى بخشى است، ولى آگاهى بخشى دو مرحله دارد: مرحلهى اول، خارج شدن از ضلال و سرگردانى و بازگشت به هدایت و مسیر فطرت است؛ ولى اگر بازگشت به مسیر فطرت، آگاهىیابى و داشتن یک سلسله مفاهیم و بینش در ذهن، با مسئلهى انگیزش ممزوج و به رفتار تحولبخش و نقشآفرین کشیده نشود، این در زبان قرآن کریم، التزام به محتواى هدایت نیست. قرآن کریم براى تبیین این مطلب از یهودیانى مثال مىزند که از محتواى هدایت کتاب آسمانى آگاهند؛ اما این محتوا و بینش در آنان با انگیزش آمیخته نشده است؛ مثل بار دانش و کتاب که بر دوش حیوانى باشد. در این صورت هر اندازه هم که محتوا سنگین و بلند باشد، از نظر قرآن کریم آگاهىبخشى تلقى نمىشود. به همین جهت، مرحلهى اول، تلاوت آیات، یعنى آگاهىبخشى است. آنچه از قرآن کریم برداشت مىشود این است که به طور طبیعى و فطرى، انسان قبل از تربیتپذیرى در نقطهى صفر قرار دارد؛ چون دو بارِ گرایشى و بینشى مثبت و منفى در فضا و سازمان روانىاش او را به دو سو مىکشاند و زمینهى سوق به هر دو طرف برایش مهیا است. کار انبیا در فرایند تربیتى این است که در هنگامهى گزینش و دوراهى انسان را آرام آرام به سمت تقوا و فطرت الهى جهت بدهند، این همان تلاوت «آیاته» است؛ ضمیر «ه» که بعد از آیات آمده است این معنا را مىرساند که اگر نشانهاى در اختیار مردم قرار بگیرد که آنها را از سردرگمى نجات دهد نشانهاى است که آنها را به خدا منتهى مىکند.
گام دوم: تزکیه و رشد دادن
گام دوم در تربیت اسلامى، تزکیه (پیراستن و رشد دادن) است. بعد از اینکه فرد از بین دو سیستم ارزشى، مسیر درست را انتخاب کرد، در مسیر رشد و تزکیه پیش مىرود، ولى این رشد یا تزکیه زمانى است که فرد، تعارض درونى خود را به نفع ارزشهاى الهى و تقوا حل کرده باشد؛ پس تزکیه و پیراستهسازى، پیامد طبیعى گزینش صحیح در تعارض درونى است؛ زیرا مرحلهى تزکیه عبارت است از: تثبیت و استقرار شخصیت انسان در جهت تقوا و ارزشهاى مثبت، چنان که در آیهى شریفه است:
وَاُتلَ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الذى آتیْناهُ مِنْ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنها (اعراف، آیهى 175).
به شهادت مفسرین، این آیه در مورد بلعم باعورا یکى از دانشمندان بنىاسرائیل است. نکتهى جالب این آیه این است که وقتى در کنار آیهى دوم از سورهى جمعه قرار مىگیرد، مبیّن این حقیقت است که اگر تلاوت آیات که گام اول تربیت نبوى است به مرحلهى دوم خودآگاهى نرسد، در حقیقت شبیه آن کسى مىشود که (آتَیْناهُ مِنْ آیاتِنا) در مسیر تربیت قرار گرفته و هدایت و تربیت نبوى پیدا کرده اما (فَانْسَلَخَ مِنْها) از آن جدا شده (وَاتَّبَعَ هَواه) و از بین دو سیستم ارزشى تقوا و فجور، سمت فجور را انتخاب کرده است که (أَخْلَدَ اِلَى الاَرْضِ) زمینگرایى، مادىگرایى و رسیدن به جنبههاى نقد زندگى است. حتى اگر فردى از مرحلهى تلاوت آیات هم بگذرد و به مرحلهى برخوردارى از نشانههاى هدایت برسد، اگر موفق نشود تعارض درونىاش را به نفع تقوا حل کند زمین مىخورد و در مکتب تربیت نبوى رهیافته تلقى نمىشود. پس انسان بر سر دوراهى «أَخْلَدَ إِلَى الاْءَرْضِ» و «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ» (فجر، آیهى 27) است؛ «فَادْخُلِی فِی عِبَادِی» (فجر، آیهى28) خطاب به کسى است که راه هدایت را پس از گزینش پیموده است.
گام سوم: تعلیم کتاب و حکمت
گام سوم در تربیت نبوى تعلیم کتاب و حکمت است. مرحوم علامه طباطبایى(ره) در تفسیر المیزان در فرق کتاب و حکمت مىفرماید: تعلیم کتاب عبارت است از تثبیت همان تلاوت آیات؛ اگر تعلیم کتاب نباشد انسلاخ از آیات رخ مىدهد؛ از این رو مىگویند که منظور از تلاوت آیات که در ابتداى آیه آمده است، همان آیات تشریع و محتواى کتب آسمانى است؛ اما حکمت، مجموعه فضایلى است که ممکن است بیرون و اعم از محتواى کتابهاى آسمانى باشد.
در برخى از متون غربى تربیت دینى را مرادف با تلقین و القا و واردسازى مکانیکى و انفعالى اطلاعات مىدانند. اما، ما تربیت نبوى را زمینهسازى و کمک به متربى براى حل تعارضات بیرونى و درونى مىدانیم که حل تعارضات بیرونى و اجتماعى که به منظور اقامهى قسط است، متکى بر حل تعارض درونى است. روشن است که کمک به فرد براى حل تعارض درونى و شناخت مسیر فطرت، به هیچ وجه، تحمیل، تلقین، القا و خارج از مسیر گزینش عقلانى نیست. این مفهوم تربیت دینى است.
حاصل سخن این که، تربیت دینى یا تربیت اسلامى، عبارت است از: خودشناسى، خودیابى، خودشکوفایى و در مرحلهى آخر خدایابى یا رسیدن به خدا. پیشبینى قرآن کریم این است که جامعهاى که در مسیر تربیت دینى یا تربیت نبوى قرار نگرفته باشد، یا در اختلاف به سر مىبرد، یا درگیر تعارضات است و یا بیرون از مسیر تقوا است. اولین بحران چنین جامعهاى، ضلال مبین، گمراهى و خروج از مسیر فطرت است؛ اگر هم راهش را با اتکا بر دادههاى غیر وحیانى پیدا کند، سرنوشت محتوم و اجتنابناپذیرش اختلاف و تنش است؛ چه تنش و اختلاف درونى و چه تنشهاى اجتماعى. از آنجا که فضاى روانى انسان در ابتداى تربیت و پیش از تربیتشدگى، در نقطهى صفر است و جوّ غالب به سمت چیزهاى نقدتر است و ارزشها و نظامهاى حاکم در سازمان روانى انسان مربوط به زمینگرایى است؛ قرآن کریم مىفرماید:
وَلَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الاْءَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ (اعراف، آیهى 176)، خلود در ارض و بریدگى از آسمان و احساس استغنا از وحى، اوّلین حادثهاى است که براى انسانِ محرومشده از تربیت نبوى اتفاق مىافتد. این رخدادها براى انسان قابل تجربه است و داستانِ انسانِ پس از رنسانس چیزى جز این نیست.
یادآورى دو نکته
نکته اول اینکه به دلیل وسیع بودن دامنه و حوزههاى تربیتى کار تربیتى همیشه باید گام به گام و مرحله به مرحله اجرا شود. در یک تعریف یا طبقهبندى مىتوان تربیت دینى یا تربیت اسلامى را مخزن تمام زیر مجموعههایى دانست که تحت عنوان تربیت سیاسى، اجتماعى، عاطفى، خانوادگى، اخلاقى و تربیت جنسى مطرح مىشود؛ و مربى آگاه کسى است که در کار تربیتى، کل نگرى نمىکند؛ بخش عمدهى تربیت یادگیرى است و یادگیرى کلى نیست، بلکه باید گام به گام و با تمرکز بر جنبهى خاصى از فطرت، صورت بگیرد؛ ولى در مجموع، تربیت نبوى، یعنى، هموارسازى مسیر شکوفایى فطرت و داشتههاى فطرى انسان، نه اینکه به صورت کاریکاتورى و افراط در بعد خاصى باشد.
نکتهى دوم و مهم دیگر که از آیات قرآن برداشت مىشود، این است که مخاطبان انبیا کسانى هستند که به بلوغ رسیده و در دایرهى دین و تکلیف قرار گرفته باشند. درست است که انبیا براى تربیت انسانها آمدهاند، اما انسانها زمانى طرف خطاب انبیا قرار مىگیرند که در مدار و حظ تکلیف داخل شوند؛ بنابراین، تربیت نبوى معمولاً مربوط به زمان بلوغ و تکلیف است؛ ولى ممکن است پیش از این دوران راهى غیر از تلقین یا بهکارگیرى شیوههاى دیگر تربیتى نباشد.
اگر فرد به مرحلهى بلوغ و تکلیف نرسیده باشد، به دلیل محدودیت ظرفیت شناختى یا سایر ظرفیتها، تربیتپذیرى او نیز محدود خواهد بود و نمىتوان در این دوران شیوههاى تربیت اسلامى یا نبوى را به کار گرفت؛ البته ممکن است بخش آگاهىبخشى و پیراستهسازى را به فراخور توانشهاى انگیزشى و شناختى انجام داد؛ این است که گفتهاند:
چون که با کودک سر و کارت فتاد پس زبانِ کودکى باید گشاد
انسان مىتواند همان مفاهیم عالى، همان ایدآلهاى تربیتى را به زبانى که براى کودک قابل فهم باشد به کار گیرد؛ ولى معمولاً کارآیى تربیت نبوى، با آن عناصر و مؤلفههاى خاصش که در قرآن کریم مورد تأکید است، در دوران پیش از تکلیف و پیش از بلوغ نیست. در آن دوران باید از شیوههاى دیگرى مثل تلقین، تربیتهاى رفتارى،(36) مثل الگوبردارى(37)، اجتماعىسازى(38) و از این قبیل شیوهها استفاده کرد.
منابع
ـ قرآن کریم.
ـ نهجالبلاغه.
ـ احمدى، سیداحمد. 1371، مقدمهاى بر مشاوره و رواندرمانى، چ3، اصفهان، انتشارات دانشگاه اصفهان.
ـ پائولو فریر. 1363، آموزشدر جریان پیشرفت، مترجم احمد بیرشک، تهران، انتشارات خوارزمى.
ـ پائولو فریر. 1368، آموزششناخت انتقادى، مترجم منصوره کاویانى، تهران، انتشارات آگاه.
ـ دفتر همکارى حوزه و دانشگاه. 1367، اهداف تربیت از دیدگاه اسلام، تهران، انتشارات سمت.
ـ صدر، محمدباقر. 1421 ه . ق، المدرسه القرآنیه، تهران، انتشارات مؤسسه هدى.
ـ طباطبایى، محمدحسین. تفسیر المیزان، قم، دفتر انتشارات اسلامى.
ـ طباطبایى، محمدحسین. 1363، نهایة الحکمة، قم، دفتر انتشارات اسلامى.
ـ کلینى، محمد بن یعقوب. 1413، اصول کافى، ج2، بیروت، انتشارات دارالاضواء.
ـ مجلسى، محمدتقى. 1403، بحارالانوار، ج16، ج3 و ج78، ج4، ج2، بیروت، انتشارات مؤسسه الوفاء.
ـ مصباح یزدى، محمدتقى. 1368، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، تهران، انتشارات سازمان تبلیغات اسلامى.
ـ مصباح یزدى، محمدتقى. 1377، معارف قرآن (7)، اخلاق در قرآن، ج1، چ3، قم، انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، قم.
ـ مطهرى، مرتضى. 1367، تعلیم و تربیت در اسلام، تهران، صدرا.
ـ ونس پاکارد. 1370، آدمسازان، ترجمهى حسن افشار، نشر بهبهانى.
ـ هوشیار، محمدباقر. 1327، اصول آموزش و پرورش، تهران، دانشگاه تهران.
Peters, R. S. (1966): Ethics and Education, London: Allen and unwin.
Peters, R. S. Education and Edueated man. The philosophy of Education society of Great Britain Proceedings of the Annual conference, vol. 1.
________________________________________
1. Education
2. Suggestion
3. Indoctrination
4. Hermeneutics
5. linguistic arguments
6 . Interaction
7 . Mutual
8. Actualization of the potentralities
9 . Cognitions
10 . Tendencies and Motivations
11 . Behaviors
12 . Reinforcement
13 . Extinction
14 . Natalie Terbovic Warren
15. Vance Pakared.
16. The people shapers.
17. Tabula Rasa.
18. Blank tablet.
19. Behaviorists.
20. Ethologists.
21 . S. R
22 . S. O. R
23 . Secularism
24 . Liberalism
25. Holyness.
26 . Spirituality
.27 Socialization.
.28Internalization.
29. Actualization.
30. Innate ptentialities.
31. Client - centered therapy.
32. Paulo Freire.
33. Conscientization.
34. Conscientization.
35. The pedagogy of the oppressed.
36. Behavioral training.
37. Modeling.
38. Socialization.