آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۱۱

چکیده

متن

خدایت بیامرزد! آگاه باش که پروردگار را بر تو حقوقى است که سراپاى وجودت را فراگرفته است: در هر جنبش و آرامشت در هر جایگاهى که به آن درآیى و در هر اندامى که آن را حرکت دهى و در هر ابزارى که آن را به کارگیرى، از او بر تو حقى واجب است.
برخى از این حقوق، بزرگتر از برخى دیگر است و ولاترین حقوق الهى، حق خود حضرت اوست که پاس‏داشت آن را بر تو واجب کرده است؛ و این حق، بن‏مایه دیگر حقوق است و هر حقى از آن ریشه مى‏گیرد.
سپس حقوقى است که نسبت به اندامهاى گوناگونت بر تو واجب کرده و از سرتا قدمت را فراگرفته است؛ چنانکه هریک از اندامهاى هفتگانه چشم و گوش و زبان و دست و پا و شکم و آلت که کارها بدانها صورت مى‏بندد، بر تو حقى دارد.
خداوند بزرگ، گذشته از اندامها براى کارهایت نیز حقوقى بر گردنت نهاده است، از این رو، نماز و روزه و صدقه و قربانى و دیگر کارهایت بر تو حقى دارد.
پس از اینها، حقوق دیگر حق‏مدارانى است که بر تو حق واجب دارند و از همه واجب‏تر، حقوق فرادستان توست، سپس حقوق فرودستان و پس از آن حقوق خویشاوندانت.
اینها حقوقى است که از هریک از آنها حقوق دیگرى برمى‏آید: حق رهبران بر سه بخش است که واجب‏ترین آنها، حق کسى است که به نیرو تو را رهبرى مى‏کنند. پس از آن حق کسى است که پیشواى علمى توست و سپس حق کسى است که امور مالى تو را اداره مى‏کند. هر پیشوا و رهبرى، امام به شمار مى‏رود.
حق زیردستان تو نیز سه بخش است: از همه واجب‏تر حق کسانى است که بر آنها چیرگى دارى. سپس حق کسانى است که از تو مى‏آموزند؛ زیرا جاهل، زیردست عالم است و پس از آن حق کسانى چون زنان و خادمان است که در اختیار تو هستند. حقوق خویشاوندان بسیار و چونان سلسله نسب پیوسته و هرکه نزدیک‏تر باشد حقش بیش‏تر و مقدم بر همه حق مادر است. بعد به ترتیب، پدر و فرزند و برادر و دیگر خویشان نیز هریک که نزدیک‏تر است حقوق بیش‏ترى دارد.
سپس به ترتیب، حق آن‏که آزادت کرده است، آن‏که آزادش کرده‏اى، آن که به تو احسان کرده است، مؤذن نماز، پیشنماز، هم‏نشین، همسایه، رفیق، مال، بدهکار، طلبکار، معاشر، کسى که بر تو ادعایى دارد، آن که بر او ادعایى دارى، کسى که با تو مشورت مى‏کند، آن‏که با او مشورت مى‏کنى، کسى که از تو اندرز جوید، آن‏که به او اندرزگویى، بزرگ‏تر، کوچک‏تر، کسى که درخواستى دارد، آن که از او درخواستى دارى، آن‏که با حرف یا عمل به تو بد کرده و یا با گفتار یا کردار ـ آگاهانه یا ناخودآگاه ـ خشنودت کرده است، عموم هم‏کیشان، اهل ذمّه و سرانجام، حقوقى که لازمه پیامد حالتها و مناسبت‏هاى گوناگون است.
خوشا به‏حال کسى که خداوند او را در اداى حقوقى که بر گردنش نهاده است یارى کند و به او پیروزى و پایدارى بخشد. (و اینک تفصیل حقوق):
حق خدا
1. حق خداى بزرگ آن است که او را بپرستى و چیزى را با او شریک نسازى. اگر با اخلاص چنین کنى، خدا تعهد کرده است که کار دنیا و آخرتت را اصلاح و آنچه در دنیا دوست دارى برایت فراهم کند.
حق خود و اندامت
2. حق خودت این است که وجودت را وقف اطاعت خدا کنى و حق زبان، گوش، چشم، دست، پا، شکم، عضو جنسى را به جا آرى و در این راه از خدا کمک بخواهى.
3. حق زبان این است که با خوددارى از گفتار زشت حرمتش را نگه‏دارى، به گفتار نیک عادتش دهى، آن را جز در موارد نیاز و منافع دین و دنیا به کار نیندازى، آن را از سخنان بیهوده و زشت و بى‏ثمر که احتمال زیان دارد و سود چندانى ندارد، بازدارى. زبان، شاخص عقل و زیب و زینت فرد و نشانه‏ى نیک‏سیرتى است. ـ ولاقوه الاّ باللّه العلّى العظیم.
4. حق گوش دور داشت آن از شنیدن سخنان است، مگر آنچه که در دل خیرى پدید آورد، یا خوى ارجمندى به آن بیفزاید. در واقع گوش دریچه‏ى ورود سخن به قلب است که مفاهیم گوناگون و نیک و بد را به آن مى‏رساند ـ ولاقوة الاّباللّه.
5. حق چشم این است که آن‏را به حرام ندوزى و جز آنجا که عبرتى در کار باشد یا بصیرتى بیفزاید یا علمى به دست آورد، به‏کار نگیرى؛ زیرا چشم دریچه‏ى عبرت است.
6. حق پا آن است که با آن راه ناروا نپویى و آن را به راهى که پویندگانش خوار و بى‏مقدارند مرکب خود نسازى. پا جابه‏جا کننده توست و تو را به راه دین و پیشرفت مى‏برد ـ ولاقوة الاّ باللّه.
7. حق دست آن است که با آن به آنچه بر تو روا نیست دست نبرى تا فردا به کیفر خدا، و امروز به سرزنش نکوهشگران گرفتار نشوى. دیگر آنکه آن را از کارهایى که خداوند واجب کرده است بازندارى و با دست کشیدن از بسیارى از نارواها و دست زدن به بسیارى از آنچه که بر او واجب نیست عزیزش دارى. چون چنین شود خردمندى کرده‏اى و بزرگى دنیا و پاداش آخرت دست مى‏یابى.
8. حق شکم این است که آن‏را جاى حرام ـ چه کم و چه زیاد ـ نگیرى و در حلال نیز میانه‏روى و آن را از حدّ پرورش به حدّ سستى و پستى نبرى و هنگام گرسنگى و تشنگى بر آن مسلط باشى. پرخورى و سیرى بیش از اندازه کسالت، خیز و همت‏سوز و محروم ساز از هر خیر و کرامت است. بر نوشى و لبریزى هم، زارى و نادانى و خوارى زاید و مرادنگى را از بین مى‏برد.
9. حق عضو جنسى این است که آن‏را از آنچه بر تو روا نیست بازدارى و براى این کار از دیده فروبستن که بهترین وسیله است و نیز مرگ را فراوان یاد کردن و خود را به خدا تهدید کردن و از او ترساندن، یارى بگیرى. حفظ و تأیید از خداست ـ ولاحول ولاقوة الاّ باللّه.
حقوق کارها
10. حق نماز این است که بدانى نماز، درآمدن به پیشگاه خداوند است؛ تو در حال نماز در حضور پروردگار ایستاده‏اى. چون این را دانستى، شایسته است که چونان بنده‏اى ذلیل، نیازمند، بیمناک، ترسان، امیدوار، درمانده و زار بایستى، بنده‏اى که براى اداى احترام و تعظیم حق، با آرامش، سربزیرى، افتادگى، فروتنى، دردل با او راز و نیاز مى‏کند و مى‏خواهد که از بار خطاهایى که او را فرا گرفته است و نیز گناهانى که او را به پرتگاه نابودى کشانده رهایى بخشد ـ ولاقوة الاباللّه.
11. حق روزه آن است که بدانى، روزه پرده‏اى است که خداوند در برابر زبان و گوش و چشم وشهوت شکمت آویخته است تا تورا از آتش بپوشاند. چنان‏که در حدیث آمده است: «روزه سپر آتش است». اگر اعضاى خود را در پس این پرده نگه‏دارى، امید است که در امان باشى، و اگر اعضایت را وانهى در پس پرده آرام نگیرند و آن را کنار زنند و به آنجا که نباید، نگاه شهوت‏انگیز کنند و در آنجا که نشاید نیروى فروتر از حد خوددارى براى خداوند را به کار گیرند، دور نیست که پرده دریده شود و از آن بیرون افتى. ـ ولاقوة الاّ باللّه.
12. حق صدقه آن است که بدانى اندوخته تو در نزد پروردگار و امانتى است که آزمند گواه نیست. اگر این را باور کنى، به امانت‏هایى که نهانى بسپارى امیدوارتر خواهى بود تا امانت‏هاى آشکار؛ و سزاوار است آنچه را که مى‏خواهى آشکار کنى، پنهانى به خدا بسپارى و در هرحال، این رازى باشد میان تو و او، بى‏آنکه به شهادت گوشها و چشمها دلگرم باشى، در غیر این صورت گویى اطمینان تو به شاهدان بیش از امید تو به بازگشت سپرده‏ات است. براى صدقه‏ات بر کسى منت منه، که صدقه بواقع از آن تو و به سود توست و با منتى که مى‏نهى دور نیست که همال آن کسى شوى که بر او منت نهاده‏اى، چه منت نهادن نشان آن است که تو صدقه را براى خود نیندوخته‏اى و گرنه بر دیگرى منّت نمى‏گذاشتى.
13. حق قربانى آن است که آن را با نیت ناب به جا آرى و رحمت خدا و پذیرش او را بجویى، در پى خشنودى و جلب توجه دیگران نباشى که اگر چنین کنى خودنما و ریاکار نیستى و تنها خدا را مى‏خواهى. بدان‏که خدا را با سادگى و سهولت باید خواست نه با تکلّف و سختى؛ چنان‏که خدا نیز بر بندگان آسان گرفته، نه دشوار. فروتنى براى تو از خان‏منشى بهتر است، زیرا خان‏منشان پرتکلف و پرخرج‏اند؛ اما فروتنى نه رنجى دارد و نه خرجى؛ چراکه مقتضاى فطرت، و در گوهر انسان موجود است ـ لاحول ولاقوة الاّ باللّه.
حقوق فرادستان
14. حق حاکم آن است که بدانى خدا تو را وسیله‏ى آزمایش او قرار داده است و او نیز با تسلّطى که بر تو دارد، گرفتار توست. باید از سر خیرخواهى پندش دهى و چون بر تو مسلط است، با او درنیفتى که خود و او را هلاک کنى. تا آن‏مایه که از شر او در امان باشى و به دینت زیان نرسد، با نرمش و سازش در پى خشنودى او باشى و از خدا بخواهى که تو را در این راه یارى دهد. با او دشمنى نکن که اگر چنین کنى او و خود را خوار کرده‏اى و خود را گرفتار رفتار ناپسند او، و او را به هلاکت رسانده‏اى و با او بر ضدّ خود همکارى کرده‏اى و در آنچه علیه تو مى‏کند، شرکت جسته‏اى ـ ولاقوة الاّ باللّه.
15. حق پیشواى علمى و معلم آن است که او را بزرگ‏دارى و مجلسش را محترم شمارى و درست به گفتارش گوش‏سپارى و دل به او دهى و وى را در آموزش دانشى که به آن نیازمندى، یارى دهى؛ یعنى فکر و فهمت را در کف او نهى و حضور ذهن داشته باشى و با وانهادن لذت‏ها و کاستن شهوت‏ها قلبت را براى او پاک کنى و دیدگانت را جلادهى و بدانى که در آنچه به تو مى‏آموزد پیک او هستى. به هر نادانى برمى‏خورى باید پیام استاد را خوب به او برسانى و چون این رسالت را پذیرفتى بر توست که در ابلاغ و انجام آن خیانت نورزى ـ ولاحول ولاقوة الاّ باللّه.
16. حق ارباب مانند حق حاکم است؛ مگر اینکه ارباب مالک آن چیزى است که او واجد آن نیست؛ از این رو، اطاعتش در هر خرد و کلان رواست، مگر این‏که بخواهد تو را از به جا آوردن حق خدا بازدارد و میان تو و حق خدا و حقوق خلق حایل شود. بر توست که حق خدا و خلق را به جاى آرى آنگاه به حق او بپردازى ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حقوق فرودستان
17. حق شهروندان این است که بدانى توانمندى تو و ناتوانى و زبونى آنان باعث فرادستى تو و فرودستى آنها شده است؛ پس کسانى که ناتوانى و ذلّت، آنان را زیردست تو قرار داده و حکم تو را در حقّشان روا ساخته است، دادرسى جز خدا ندارند و سزاوار رحم و حمایت و بردبارى فراوان تو هستند و هرگاه که به فضل و احسان خدا، به این عزّت و قدرتى که به تو داده است پى بردى سزاوار است به درگاهش سپاس گویى. هرکه سپاس‏گزار باشد، خداوند نعمتش را بر او مى‏افزاید ـ ولاقوة الاّ باللّه.
18. حق فرودست علمى و شاگردت آن است که بدانى علمى که خدا به تو داده و خزانه‏ى حکمتى که به تو سپارده است، براى خدمت‏گزارى به آنهاست. اگر کارى را که به عهده‏ات نهاده است درست انجام دهى و چونان خزانه‏دار مهربانى رفتار کنى که خیر ارباب را در میان فرودستانش پاس مى‏دارد و شکیبا و مخلص است و چون نیازمندى را ببیند، از اموالى که در دست دارد در اختیارش مى‏گذارد، ره‏یافته و خدمت‏گزار و با ایمان خواهى بود، وگرنه خائن به خدا و ظالم به خلق هستى، و سزاوارى که خدا علمش را از تو باز گیرد و قاهرانه با تو رفتار کند.
19. حق همسر، که با پیوند ازدواج زیردست و به فرمان توست، آن است که بدانى خدا او را آرام جان و راحت بخش و انیس و نگه‏دار تو کرده است. هریک از شما دو نفر باید نعمت وجود دیگرى را به درگاه خدا شکر بگوید و بداند این نعمتى است که خدا به او داده است و باید با نعمت خدا خوش‏رفتارى کند و او را گرامى دارد و با او بسازد. حق تو بر زن بیش‏تر واطاعت تو براو لازم‏تراست ـ بخواهد یا نخواهد ـ مگرآن‏جا که نافرمانى از خدا باشد. حق زن بر تو این است که با او مهربانى کنى و همدم و آرام‏بخش وى باشى و حقوق جنسى او را ـ که براستى بزرگ است ـ پاس بدارى ـ ولاقوة الاّ باللّه.
20. حق خادم زیردست این است که بدانى او هم آفریده خداى تو و در گوشت و خون، بسان تو است. تو مالک او هستى نه آفریننده‏ى وى، نه چشم و گوشش را آفریده‏اى و نه به او روزى داده‏اى. همه‏ى این کارها را خدا کرده و او را گوش به فرمان تو ساخته و به امانت به تو سپرده است. او ودیعه‏اى است که باید پاسش بدارى و با روشى خداپسندانه با او رفتار کنى و از هرچه مى‏خورى به او بخورانى و از هرچه خودت مى‏پوشى به او بپوشانى و کار بیش از توان به او وانگذارى و اگر او را نخواستى، خود را براى خدا از بار مسئولیت او رها سازى و او را عوض کنى و آفریده خدا را شکنجه ندهى ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حقوق خویشاوندان
21. حق مادر این است که بدانى او تو را حمل و در جایى جابه‏جا کرده است که هیچ‏کس، کسى را در چنین جایى حمل و جابه‏جا نمى‏کند. از میوه‏ى دلش به تو خورانده است که هیچ‏کس از آن به دیگرى نخوراند. گوش و چشم و دست و پا و مو و پوست و همه‏ى اعضایش را با شادمانى و خرّمى، سپر جان تو ساخت و همه‏ى ناگواریها و دردها و سختى‏ها و غم‏هاى دوران باردارى را به جان خرید، تا آنگاه که دست بارى تو را بر زمین آورد. مادر دلخوش بود که تو را سیر کند و خود گرسنه بماند، تو را بپوشاند و خود برهنه باشد، تو را سیراب کند و خود تشنه بماند، بر تو سایه افکند و خود در آفتاب به سر بَرد، خود سختى بکشد و تو را به ناز پرورد، خود بیدار بماند و تو را به خواب نوشین کند. درون او جایگاه وجود تو و دامنش آرامگاه و پستانش مشک آب و جانش سپر بلایت بود و سرد و گرم جهان را براى تو به جان خرید. تو باید به همین اندازه از او تشکر کنى، و این حق‏شناسى را جز به یارى و توفیق خدا نمى‏توانى به جا آورى.
22. حق پدر این است که بدانى او ریشه است و تو شاخه. اگر او نبود، تو نیز نبودى، پس هرگاه در وجود خود چیزى خوشایند دیدى، بدان‏که این نعمت را از او دارى؛ به اندازه‏ى حقى که بر تو دارد از او سپاس‏گزارى و قدردانى کن ـ و لاقوة الاّ باللّه.
23. حق فرزند این است که بدانى او پاره‏اى از وجود توست و در دنیا با خوب و بدش به تو منسوب است. تو در تربیت نیکو و راهنمایى او به خدا و کمک به او در پیروى از خود، و ایجاد روح فرمان‏بردارى در او مسئولى و در این باره پاداش نیک یا بد دارى؛ پس با وى چنان رفتار کن که در دنیا آثار نیک داشته و زیب و زینت تو باشد، و بر اثر حسن انجام وظیفه نسبت به او، در پیشگاه خدا معذور باشى ـ ولاقوة الاّ باللّه.
24. حق برادر این است که بدانى او دستى است که آن را مى‏گشایى، یاورى است که به او پناه مى‏برى، عزّتى است که بر او اعتماد مى‏کنى، نیرویى است که با آن هجوم مى‏برى؛ پس او را وسیله‏ى نافرمانى خدا و ابزار ظلم به خلق قرار نده، از یارى او درباره‏ى خودش، کمک به او در برابر دشمن، حایل شدن بین او و شیطان‏ها، نصیحت و خیرخواهى او، توجه به او در راه خدا کوتاهى نکن؛ البته تا آن‏جا که برادرت سر به فرمان پروردگار باشد؛ وگرنه باید خدا را مقدم بدارى و از برادر عزیزتر بشمارى.
حق آن‏که از بندگى آزادت کرده
25. حق آن که تو را آزاد کرده، این است که بدانى مالش را در راه تو خرج کرده، تو را از خوارى و وحشت بردگى به آزادگى و آرامش آن رسانده و از اسیر و مملوک بودن رهانیده و زنجیر بردگى‏ات را گسسته و نسیم عزّت را به تو رسانده و تو را از زندان خوارى بیرون کشیده و سختى را از تو زدوده و زبان دادگرى برایت گشوده و همه‏ى دنیا را برایت مباح کرده و تو را مالک خودت ساخته و بند بندگى را از تو برگرفته و براى عبادت پروردگار رهایت کرده و در این راه از مال خود کاسته است؛ پس باید بدانى که او پس از خویشان، در زندگى و مرگ از همه به تو سزاوارتر، و از همه‏ى مردم به یارى و همدستى با تو در راه خدا شایسته‏تر است و اگر نیازى به تو پیدا کرد خود را بر او مقدم مدار.
حق آن‏که آزادش کرده‏اى
26. حق آزاد کرده‏ى تو این است که بدانى خدا تو را پشتیبان و نگه‏دار و یاور و پناه او قرار داده و او را میان تو و خود واسطه ساخته و سزاوار است که تو را از آتش بازدارد. این پاداش آخرت توست و در دنیا نیز اگر خویشاوندى ندارد، در برابر مالى که براى آزادى‏اش پرداخته‏اى و وظایفى که از آن پس انجام داده‏اى، میراثش از آن توست. اگر حقش را رعایت نکنى، بیم آن مى‏رود که میراثش براى تو ناگوارا افتد ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق احسان‏کننده
27. حق احسان‏کننده به تو این است که از او تشکر کنى و احسانش را به زبان آورى و درباره‏اش به نیکى سخن بگویى و مخلصانه در حقش دعا کنى، تا در نهان و عیان از او قدردانى کرده باشى، و اگر مى‏توانى باید محبّتش را تلافى کنى وگرنه در پى فرصت و آماده‏ى جبران باشى.
حق مؤذن
28. حق مؤذن این است که بدانى او یاد خدا را در تو زنده مى‏کند و تو را به بهره‏بردارى فرا مى‏خواند و بهترین یاور تو در انجام فریضه‏ى الهى است. باید بر این خدمت از او تشکر کنى چنان‏که از هر احسان کننده‏اى تشکر مى‏کنى. اگر تو در خانه‏ات به او بدبینى، نباید در کار او که براى خداست بدبین باشى. بدان که مؤذن، بى‏شک نعمتى خدایى است. با نعمت خدا خوش‏رفتارى کن و در همه‏حال خدا را براى نعمت سپاس‏گو. ـ و لاقوة الاّ باللّه.
حق پیشنماز
29. حق پیش‏نماز این است که بدانى او سفیرى میان تو و خدا و نماینده تو را در پیشگاه پروردگار است. او از جانب تو سخن مى‏گوید نه تو از طرف او، او براى تو دعا مى‏کند، نه تو براى او، او درباره‏ى تو طلب مى‏کند نه تو درباره‏ى او، امر مهّم ایستادن در پیشگاه خدا و درخواست و دعا را او به جاى تو انجام داده است. تو براى او کارى نکرده‏اى، اگر در هریک از این امور کوتاهى شود او مقصر است نه تو. اگر گنهکار باشد تو شریک او نیستى و بر او برترى هم ندارى. پس او خودش را سپر تو و نمازش را سپر نمازت ساخته است؛ باید براى این کار از او قدردانى کنى ـ و لاقوة الاّ باللّه.
حق هم‏نشین
30. حق هم‏نشین این است که با او نرم باشى و در گفت‏وگوى با وى خوش‏رفتارى کنى و دادورزى، یکباره دیده از او برنگیرى و در گفت‏وگوى با او در پى فهماندن به وى باشى. اگر تو بر او وارد شوى مى‏توانى برخیزى، و اگر او بر تو وارد شود اختیار با اوست، روا نیست بدون اجازه‏ى او برخیزى ـ و لاقوة الاّ باللّه.
حق همسایه
31. حق همسایه این است که چون نباشد او را پاس بدارى و چون باشد بزرگش شمارى و در حضور و غیبت یار و مددکارش باشى و در پى زشتى او برنیایى و براى یافتن بدى‏هایش ریزنکاوى و اگر ناخواسته و بى‏کنجکاوى به کاستى‏اى برخوردى، باید سینه‏ات چونان دژى استوار و پرده‏اى ناگسستنى باشد تا با سرنیزه هم نتوان بدان راز دست یافت. پنهانى سخنان او را گوش مگیر و او را در سختى‏ها وانگذار و در نعمت بر او رشگ نورزى و از لغزشش بگذرى و گناهش را نادیده انگارى و اگر نادانى کرد بردبار باش و با او مدارا کن و زبان بدگویان را از او بازدار و فریبکارى خیرخواه دروغین را بر او فاش ساز و با وى خوش‏رفتار باش ـ لاحول ولاقوة الاّ باللّه.
حق همراه
32. حق همراه این است که تا مى‏توانى به او نیکى کن و اگر نمى‏توانى با وى دادگر باش و آن مایه که بزرگت مى‏دارد، بزرگش بدار و آن چنانکه از تو نگهدارى مى‏کند نگاه‏دارش باش و نگذار در کرامت و بزرگوارى بر تو پیشى جوید و اگر پیش‏دستى کرد تلافى کن و در دوستى چنانکه در خور اوست کوتاهى نکن و خیرخواه و نگهدار او باش. در اطاعت از خدا یاریش کن و در ترک گناه دست‏گیر او باش. یارى براى او رحمت باش نه عذاب ـ و لاقوة الاّ باللّه.
حق شریک
33. حق شریک این است که در نبودش کار او را انجام دهى و با بودنش با او برابر باشى و خودسرانه تصمیم نگیرى و بى‏مشورت با او کارى نکنى. مالش را نگه‏دارى و در هیچ ریز و درشتى به او خیانت نورزى که در حدیث آمده است: «تا دو شریک به یکدیگر خیانت نکرده‏اند، دست خدا بر سر آنهاست» ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق مال
34. حق مال این است که آن را جز از حلال به دست نیاورى و جز در حلال به کار نگیرى و نابه‏جا هزینه نکنى و به راه نادرست نبرى و چون دارایى از خداست باید براى او و در راه او به کارش‏گیرى و کسى را که اى بسا که تو را سپاس نگوید در آن مال بر خود مقدم ندارى، که او پس از تو نیز جانشین خوبى در مرده ریگت نخواهد بود و آنها را به راه طاعت خدا به کار نخواهد برد، درنتیجه، تو خود در این کاربردهاى نارواى ثروتت دست او را گرفته‏اى، و چنانچه وارث به حال خود بیندیشد و مرده ریگ تو را در طاعت خدا به کار برد، او غنیمت مى‏برد و گناه و حسرت و پشیمانى و کیفر، گریبان تو را مى‏گیرد ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق طلبکار
35. حق بستانکار این است که اگر دارى حقش را بپردازى و کارش را روا کنى و بى‏نیازش سازى و این دست و آن دست و امروز و فردا نکنى، که پیغمبر(ص) فرمود:
«پشت هم‏اندازى بدهکار توانگر، ستم است»، و اگر ندارى با خوش‏زبانى دلش را به کف آرى و مهلت بخواهى و با لطف و مدارا او را بازگردانى، نه این‏که هم مالش را ندهى و هم با او بدرفتارى کنى، که فرومایگى است ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق معاشر
36. حق کسى که با او نشست و برخاست دارى این است که او را نفریبى و با او نیرنگ نورزى و به‏وى دروغ نگویى و از او سوءاستفاده نکنى و بازییش ندهى و چونان دشمن سنگ‏دل با او رفتار نکنى و اگر در کار و دادوستدى به تو اعتماد کرد تا آن‏مایه که مى‏توانى کارش را نیک به جا آرى و بدانى که فریفتن آن‏که به تو اعتماد کرده، گویى رباست ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق مدّعى
37. حق مدّعى این است که اگر حق مى‏گوید، دلیلش را رد نکنى و در رد ادّعایش نکوشى، بلکه تو نیز همنوا با او دشمن خویش باشى و به سود و زیان خود داورى کنى و بى‏نیاز از شاهد، خود براى او شهادت دهى، که این حق خداست بر تو. اگر دعوى باطل دارد، با او بسازى و تهدیدش کنى و به دینش سوگند دهى و خدا را به یادش آرى و از تندى او بکاهى و ژاژ نخوایى و ناروا نگویى چرا که از دشمنى او با تو نمى‏کاهد و به گناه او آلوده مى‏شوى و تیغ عداوت او نیز تیزتر مى‏شود؛ زیرا که سخن نابهنجار شر برانگیزد و گفتار بهنجار شربراندازد ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق مدعى‏علیه
38. حق کسى که ادعایى بر او دارى این است که اگر حق مى‏گویى، به نرمى بگویى، چرا که ادعا همیشه در گوش طرف مقابل سنگین مى‏آید. باید با نرمى بر او دلیل آورى و از روشن‏ترین بیان و لطیف‏ترین روش بهره‏گیرى. دلیل را رها نکن و به کشمکش و قیل و قال نپرداز؛ زیرا حرف حسابت هم پایمال مى‏شود و دیگر جبران نمى‏پذیرد ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق مشورت‏کننده
39. حق آن‏که با تو مشورت مى‏کند این است که اگر رأى صحیحى دارى در خیر خواهى‏اش بکوشى و چیزى را به او پیشنهاد کنى که اگر خود به جاى او بودى مى‏کردى، البته با مهربانى و ملایمت؛ که نرمش، وحشت را مى‏زداید و خشونت بر وحشت مى‏افزاید؛ و اگر رأى و نظرى ندارى، او را نزد کسى که به رأیش اعتماد دارى و دیدگاهش را مى‏پسندى راه‏نمایى کن تا در خیرخواهى‏اش کوتاهى و در نصیحتش فروگذار نکرده باشى ـ ولاحول ولاقوة الاّ باللّه.
حق مشاور
40. حق مشاور این است که اگر دیدگاهى جز دیدگاه تو عرضه کرد، متّهمش نکنى، که دیدگاهها گوناگون است و تو در به‏کار بستن دیدگاه ناموافق او آزادى و چنانچه شایسته‏ى مشورتش مى‏دانى، نباید بر او تهمت روا دارى، بلکه باید براى اظهارنظر و پذیرش مشورت او را سپاس گویى. اگر رأى موافق داد، باید خدا را شکر بگویى و از برادرت با تشکر بپذیرى و آماده و گوش به زنگ باشى که اگر روزى با تو مشورت کرد جبران کنى ـ لاقوة الاّ باللّه.
حق اندرزجو
41. حق آنکه از تو پند مى‏خواهد این است که او را به راه صحیحى که مى‏دانى خواهد پذیرفت، رهنمایى کنى و سخن را نرم و فراخور درک او بگویى؛ زیرا هر عقلى توان ردّ و قبول هر سخنى را ندارد، و باید با مهربانى رفتار کنى ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق اندرزگو
42. حق اندرزگو این است که در برابرش نرم باشى و دل به او دهى و گوش به او سپارى و سخنش را نیک بکاوى، اگر درست بود و سازوار، خدا را شکر گویى و بپذیرى و قدردانى کنى، و اگر آن را نادرست یافتى، متّهمش نسازى و بدانى که او در خیرخواهى کوتاهى نکرده؛ بلکه دیدگاهش اشتباه است؛ مگر این‏که سزاوار تهمتش بدانى، که در این صورت هرگز نباید به او اعتنا کنى ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق سال‏خورده
43. حق سال‏خورده این است که حرمت پیرى‏اش را پاس بدارى و اگر پیشینه‏ى فضیلت در اسلام دارد، او را بزرگ و مقدم بدارى. در اختلافات با او نستیزى و در راه بر وى پیشى نگیرى و پیشاپیش او نروى. او را نادان نشمارى و اگر سبک‏سرى کرد، بردبارى کنى و به مقتضاى پیشینه‏ى مسلمانى و سالمندى او را گرامى دارى؛ زیرا حق سنّ و سال بسان حق اسلام است ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق خردسال
44. حق خردسال این است که با وى از در مهر درآیى و در تعلیم و تربیتش بکوشى و از لغزشهایش بگذرى و پرده‏پوشى کنى و با او بسازى و یاورش باشى و بزه‏هاى کودکانه‏اش را نادیده انگارى که این خود سبب بازگشت اوست. باید با کودک مدارا کرد و با او درنیفتاد، این روش براى رشد و هدایت او مناسب‏تر است.
حق سائل
45. حق دریوزه این است که اگر مى‏دانى که راست مى‏گوید و مى‏توانى، حاجتش را برآورى و براى رهایى از آنچه در آن گرفتار شده است دعا کنى و در راه رسیدن به خواسته‏اش یاریش کنى. اگر در راست‏گویى او شک دارى باید مواظب باشى که مبادا این بى‏اعتمادى وسوسه‏ى شیطان باشد که مى‏خواهد از این راه تو را بى‏نصیبت سازد و نگذارد به پروردگارت تقرّب بجویى. اگر نخواستى به او چیزى بدهى، پرده‏ى آبرویش را مدرى و با زبان خوش او را بازگردانى، و اگر بتوانى بر نفست چیره شوى و با وجود این وسوسه‏اى که به دلت راه یافته است حاجتش را برآورى، کارى پسندیده است.
حق کسى که چیزى از او درخواست مى‏کنى
46. حق کسى که چیزى از او درخواست مى‏کنى این است که اگر داد، بپذیرى و سپاس‏گویى و ارج‏نهى و اگر نداد، عذرى برایش بجویى و خوش‏گمان باشى و بدانى که مال خود را دریغ کرده است و نباید کسى را براى منع مالش سرزنش کرد، گرچه ستمکار باشد، که «انسان بسیار ستمگر و ناسپاس است».
حق خشنودکنندگان
47. حق کسى که خدا به دست او تو را خشنود کرده این است که اگر منظورش خشنودى تو بوده است، خدا را شکر گویى و آن مایه که سزد به او پاداش دهى و در فکر تلافى باشى و مزیّت پیش‏قدم شدنش را نیز جبران کنى و اگر چنین منظورى نداشته است، باز خدا را سپاس گویى و از او تشکر کنى و بدانى که این شادى از جانب خداست؛ و چون او واسطه‏ى نعمت خدا بوده است، دوستش داشته باشى و خیرش را بخواهى؛ چرا که اسباب نعمت هرجا باشد برکت است، گرچه او قصدى نداشته است ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق بدى‏کنندگان
48. حق کسى‏که با دست و یا زبانش به تو بد کرده این است که اگر آگاهانه بوده، بهتر است از او درگذرى تا هم ریشه‏ى شر برافتد و هم به ادب رفتار کرده باشى این گذشت بهره‏هاى اخلاقى بسیار دیگرى نیز دارد. خداوند مى‏فرماید: «بر آنها که چون ستم بینند و انتقام جویند، راه تعرضى نیست... این نشان کارهاى بسنده است». و نیز مى‏فرماید: «اگر مى‏خواهید انتقام بگیرید، باید به قدر ستمى باشد که بر شما رفته است و اگر صبر کنید، البته براى صابران بهتر است»؛ و اگر آگاهانه نبوده است، نباید در فکر انتقام باشى و آگاهانه، کارناآگاهانه را کیفر دهى، باید با او مدارا کنى و تا مى‏توانى با لطف و نرمش او را بازگردانى(2) ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق هم‏کیشان
49. حق هم‏کیشان این است که به فکر آزارشان نباشى و براى آنها مایه‏ى رحمت باشى و با بدرفتاران مدارا کنى و با آنها الفت‏گیرى و آنان را اصلاح کنى و از نیک‏رفتاران ـ به تو احسان کرده باشند یا نه ـ تشکر کنى، که اگر به خود هم احسان کنند، به تو احسان کرده‏اند؛ زیرا آزارشان را از تو بازداشته و زحمتى برایت فراهم نکرده و خود را از تو نگه داشته‏اند؛ پس به همه دعا کن و یارى برسان و مقام هریک را رعایت کن. بزرگان را پدر و کودکان را فرزند و میان‏سالان را برادر خود بشمار و با هرکسى که نزدت آمد به لطف و مهربانى رفتار کن و حقوق برادرى را در حقّش به‏جا آور.
حق ذمّیان
50. حق «ذمیّان» (یهود و نصارى و مجوس که در پناه اسلام‏اند و به شرایط ذمّه عمل مى‏کنند) این است که آنچه را خدا از آنها پذیرفته است، بپذیرى و پیمان خدا را در حقشان رعایت کنى و آنچه را از آنها خواسته‏اند و مجبورند عمل کنند از آنها مطالبه کنى و در معاشرت‏ها حکم خدا را درباره‏ى آنان اجرا کنى و به احترام پیمان الهى و به موجب عهد خدا و رسول، آنها را نیازارى، که از پیغمبر(ص) روایت شده است: «هرکه به کافرى که در پناه اسلام است ستم کند من دشمن اویم»، پس خدا را در نظر داشته باش. ـ ولاقوة الاّ باللّه.
این پنجاه حق تو را احاطه کرده است؛ و در هیچ حالى از (حلقه‏ى محاصره‏ى) این حقوق بیرون نیستى، باید همه را رعایت کنى و در اداى آنها بکوشى و از خداوند «جل ثناؤه» مددبخواهى ـ و لاقوة الاّ باللّه. والحمدللّه رب العالمین.

________________________________________
1. الحرّانى، ابومحمد حسن على. تحف‏العقول، ترجمه احمد جنتى، ص309ـ291، تهران: انتشارات علمیه اسلامیة، 1363؛ قابل ذکر است که این ترجمه را آقاى بهروز رفیعى تصحیح و بازنویسى و ویرایش کرده است.
2. این قسمت حدیث در «مواعظ العددیه» به نحو دیگرى نقل شده است که مى‏تواند، به روشنى، جاى عفو و انتقام را بیان کند و تفسیر آیاتى باشد که در این زمینه وارد شده‏اند و اما ترجمه آن: حق کسى که به تو بد کرده این است که از او بگذرى، و اگر مى‏دانى که عفو به حالش زیان دارد، یعنى موجب چیرگى و دلیرى او و گسترش بیش‏تر ظلم است، انتقام بگیرى، که خداوند مى‏فرماید: «آنها که چون ستم بینند انتقام گیرند راه تعرّضى بر آنها نیست». (این مضمون این شبهه را که دستور عفو باعث توسعه‏ى ظلم و تربیت افراد ستم‏کش است، به خوبى دفع مى‏نماید).

 

تبلیغات