روان شناسی رشد اخلاقی ارزشی و دینی در نوجوانی و جوانی
آرشیو
چکیده
چگونگى رشد اخلاقى، ارزشى و دینى در نوجوانان و جوانان از موضوعات مهم روانشناسى رشد است که روانشناسان بزرگ درباره آن به تحقیق و نظریهپردازى پرداختهاند. این تحقیق تلاشى دیگر در این راستا است که مىکوشد تا چگونگى رشد و پرورش اخلاقى و دینى نوجوانان و جوانان را هم بر پایه دانش روانشناسى رشد و هم با تکیه بر یافتههاى دانش روانشناسى تربیتى، تبیین نماید. سعى بر این است که با نگرشى نو چگونگى رشد اخلاقى و ارزشى نوجوانان و جوانان را بررسى و نظریه تازهاى را درباب مراحل شکلگیرى و رشد دینى ارائه دهد. کیفیت تعامل اجتماعى با دیگران و پیامهاى اخلاقى که دراین ارتباطها به نوجوانان و جوانان داده مىشود بسیار قویتر از آموزشهاى مستقیم اخلاقى است که معلم یااستاد در کلاس درس ارائه مىکند. براى آنکه معلمان و والدین سهم مثبتى در رشد اخلاقى و دینى نوجوانان و جوانان داشته باشند باید روابط محترمانهاى رابا آنان ایجاد کنند. نوجوانان و جوانان نیاز به راهنمایى دارند و این راهنمایى باید در جریان یک ارتباط متقابل محترمانه به آنان ارائه شود، چراکه رشد اخلاقى و دینى نه فقط ناشى از تواناییهاى فکرى بلکه همچنین حاصل چگونگى روابط با والدین و مربیان و معلمان و همسالان و نوع ارزشهاى اجتماعى - فرهنگى و عواطفى است که در این ارتباطها با نوجوانان و جوانان مبادله مىشود. ترکیب پویاى ویژگیهاى انگیزشى، شناختى، عاطفى، اجتماعى و فرهنگى باعث مىشود وى پذیراى رفتار اخلاقى باشد، یعنى هم به ارزشهاى اخلاقى اولویت بدهد و هم به خداوند و جاودانگى خیر و فضیلت و ارزش انسانى خود و دیگران ایمان داشته باشد. لازم به یادآورى است، به دلیل حجم زیاد مقاله، بخش نخست آن در این شماره و بخش دوم آن در شماره بعدى ویژه روانشناسى از نظر خوانندگان عزیز خواهد گذشت.متن
مقدمه
تحول اخلاقى و ارزشى و دینى در نوجوانى و جوانى بیش از هر دوره دیگرى است. رشد سریعشناختى در نوجوانى و جوانى باعث مىشود که فرد بهتر بتواند درباره مسائل اخلاقى و ارزشى و دینى قضاوت کند و در برخورد با این مسائل واکنش دقیقتر و پیچدهترى نشان دهد. همچنین تحولات و سیع عاطفى و اجتماعى و مواجهه نوجوانان و جوانان با مقتضیات زندگى و انتظارات والدین و دوستان و اطرافیان و تجارب تازهاى که در مناسبات اجتماعى و فرهنگى خود کسب مىکنند درگیرى آنان را با مسائل اخلاقى و ارزشى بیشتر مىکند و زمینههاى رشد آنان در این امور را گسترش مىدهد.
نتیجه این وضع آن است که نوجوانان و جوانان با مجموعه وسیعى از تغییرات درونى و بیرونى و تعارضهاى ناشى از ارزشهاى گوناگون اجتماعى و فرهنگى و دینى روبهرو مىشوند و باید جایگاه مطمئنى براى دوام و رشد خود دست و پا کنند. وظیفه انتخاب ارزشها و هنجارهاى مناسب براى زندگى با مشکل پیچیدگى این امور نیز همراه است. یعنى، از یک سو نوجوانان و جوانان به ظرفیتهاى تازهاى در فهم ارزشهاى اخلاقى و دینى دست مىیابند و از سوى دیگر از تجربه کافى براى برخورد صحیح با مسائل پیچیده اخلاقى و ارزشى و دینى که در زندگى روزمره آنان پیش مىآید برخوردار نیستند. با این حال آنان باید در هر روز و هر لحظه تصمیمى بگیرند و از بین راه حلهاى مختلف اخلاقى و ارزشى راه مناسبترى را انتخاب کنند.
شناخت و تعریف نوجوان و جوان از هویت خویش مستلزمِ اسناد ویژگىهاى دینى و ارزشى و اخلاقى به خود نیز هست. او باید به خود بگوید که خصوصیات اخلاقى و ارزشى و دینى وى کدام است تا احساس کند که از یک هویت محکم برخوردار است. مثلاً، یک نوجوان یا جوان ممکن است در خلوت خویش به خود بگوید: «من یک فرد با صداقت و مهربان هستم» یا «من آدمى دیندار و انسان دوست هستم» یا «من فقط به مصالح خودم اهمیت مىدهم و مسائل دیگران به من مربوط نیست». این گونه ارزشهاى مثبت و منفى که پایه چگونگى هویت اخلاقى فرد است، بر تصمیمگیرى و رفتار او تأثیر غیرقابل انکارى دارد.
روانشناسى رشد اخلاقى در نوجوانى و جوانى
ژان پیاژه (1932)، روانشناس فقید سویسى، براى اولین بار به تفصیل درباره تفکر کودکان و نوجوانان در قضاوتهاى اخلاقى آنان تحقیق کرده و تئورى رشد تفکر اخلاقى خود را به جهان عرضه کرده است. او ضمن مشاهده رفتارهاى کودکان در جریان بازىهایشان و با سؤالاتى که درباره امور اخلاقى (عدالت، مکافات یا تنبیه، دزدى، دروغگویى، و امثال اینها) از کودکان و نوجوانان پرسیده به این نتیجه رسیده بود که آنان به دو طریق متمایز، بر حسب این که در چه مرحله از رشد تفکر هستند، درباره مسائل اخلاقى استدلال مىکنند.
به نظر پیاژه، استدلال اخلاقى داراى دو مرحله اساسى است: مرحله اخلاق نشأت گرفته از خارج(2) (که درفاصله سالهاى 4 تا 7 سالگى بروز مىکند و کودک در این مرحله فکر مىکند که عدالت و قوانین جامعه امورى غیرقابل تغییر و خارج از کنترل انسان است) و مرحله اخلاق کنترل شده از درون(3) (که از ده سالگى به بعد بروز مىکند و فرد مىفهمد که قوانین توسط مردم ایجاد شده و قضاوت درباره عمل اشخاص باید هم نیّت و هم نتیجه کارشان را مورد توجه قرار دهد). پیاژه فاصله سنى 7 تا 10 سالگى را دوره انتقال از قضاوت اخلاقى مرحله اول به مرحله دوم مىداند.
در مرحله قضاوت اخلاقى نشأت گرفته از خارج، داورى درباره درستى یا نادرستى کارها بر حسب نتیجه آنها صورت مىگیرد. مثلاً وقتى از یک کودک 5 ساله درباره رفتار دو نفر (که اولى عمدا و در جریان دزدیدن یک شیرینى، یک فنجان را شکسته و دومى بدون قصد، و در جریان پذیرایى از مهمانها، دوازده فنجان را شکسته است) سؤال مىشود پاسخ وى این است که فردى که دوازده فنجان را شکسته کار بسیار بدترى کرده است. نوع قضاوت اخلاقى افراد بالاتر از 10 سال به کلى برعکس است چون آنان نیّت رفتار را در درجه اول اهمیت قرار مىدهند.
مرحله اخلاق نشأت گرفته از بیرون با این تصور همراه است که خطا و تنبیه (جرم و مکافات) به یکدیگر مرتبطاند و به محص آن که خطایى از فرد سر زد باید مورد تنبیه قرار گیرد. به همین جهت وقتى کودکان خردسال خطایى مرتکب مىشوند فورا و با نگرانى به اطراف خویش نگاه مىکنند و در انتطار تنبیه هستند. از این دیدگاه، وقتى کسى خطایى مىکند به صورت خودبه خودى مورد مکافات قرار خواهد گرفت و اجراى عدالت امرى است ذاتى. اما تفکر نوجوانان و جوانان در این باره متفاوت است و آنان فکر مىکنند وقتى فردى جرمى مرتکب شود فقط در صورتى که آن جرم کشف شود و دلایل و شواهد کافى براى اثبات آن وجود داشته باشد ممکن است به مکافات عمل خود برسد.
توانایى تفکر صورى در نوجوانان و جوانان باعث مىشود که آنان آرمانها را با واقعیتها مقایسه کنند، قضایاى متضاد با واقعیت را بفهمند، تفاوتها و تضادهاى قوانین و معناى عدالت در جوامع گوناگون و در برهههاى تاریخى مختلف را کشف کنند و احتمالاً یک مفهوم کمابیش واحد از عدالت در معناى جهانى آن را در ذهن خود ایجاد نمایند.
یکى از طرفداران پیاژه، مارتین هوفمن(4) (1980)، نظریه رشد اخلاقى او را گسترش داده و آن را تئورى عدم تعادل شناختى(5) نامیده است. مطابق این تئورى، دوره نوجوانى و جوانى در شکلگیرى اخلاقى فرد بیشترین اهمیت را دارد، زیرا در این سالهاست که نوجوانان و جوانان با واقعیتهاى گسترده و پیچیده اجتماعى و فرهنگى و با تضادهاى گوناگون در زندگى مواجه مىشوند و از مقایسه تعارضات میان مفاهیم اخلاقى که قبلاً در خانواده و مدرسه آموختهاند با آن چه در محیطهاى وسیعتر اجتماعى مشاهده و تجربه مىکنند به این نتیجه مىرسند که باید تعادلى در شناختهاى اخلاقى خود ایجاد نمایند. آنان مىفهمند که مجموعه باورهاى اخلاقى آنها فقط یکى در میان هزاران باور و اندیشه و رفتار اخلاقى است و لازم است که در نگرش خود درباره درستى و نادرستى امور مختلف تجدید نظر کنند. به این طریق، آنان ناچارند باورهاى پیشین خود را مورد سؤال قرار دهند و مجموعه تازهاى از داورىهاى اخلاقى را براى خود ایجاد نمایند.
یکى دیگر از نظریههاى بحثانگیز در رشد قضاوت اخلاقى از آنِ لارنس کولبرگ(6) (1958، 1976 و 1986) است که او نیز، مانند پیاژه، معتقد است رشد اخلاقى اساسا نشأت گرفته از استدلال اخلاقى است که در طى مراحل مختلف (از کودکى تا نوجوانى) شکل مىگیرد. او در طى سالها تحقیق و آزمون و مصاحبه و طراحى یازده داستان که حاوى معماهاى اخلاقى است و ارائه آنها به کودکان و نوجوانان و طرح چند سؤال درباره هر یک از داستانها به این نتیجه رسید که رشد قضاوت اخلاقى در سه سطح (که هر سطح داراى دو مرحله است) صورت مىگیرد.
داستانهاى اخلاقى که در آزمونهاى کولبرگ به آزمون شونده ارائه مىشود نمونههاى جالبى از چگونگى مطالعه در رشد قضاوت اخلاقى نوجوانان است.
یکى از این داستانها که «هاینز و داروساز» نام دارد و مشهورترین داستان آزمونهاى قضاوت اخلاقى کولبرگ است به صورت زیر براى آزمون شوندگان خوانده مىشود و آنان باید به سؤالات مربوط به این داستان پاسخ گویند:
در اروپا، خانمى به دلیل ابتلا به نوع خاصى از بیمارى سرطان، نزدیک به مرگ بود. فقط یک نوع دارو وجود داشت که پزشکان فکر مىکردند این خانم مىتواند با استفاده از آن از مرگ نجات پیدا کند. این دارو ترکیبى از رادیوم داشت که داروسازى در همان شهر آن را کشف کرده بود. هزینه تهیه این دارو زیاد بود، اما داروسازى که آن را مىساخت ده برابر قیمت تمام شده از بیمار مطالبه مىکرد. او براى تهیه مقدار کمى از این دارو 200 دلار خرج مىکرد ولى از بیمار مىخواست که 2000 دلار بپردازد. آقاى هاینز، شوهر خانمى که بیمار بود، به هر کسى که مىشناخت مراجعه کرد تا شاید بتواند پول دارو را از آنان قرض کند اما توانست فقط 1000 دلار، که نصف قیمت دارو بود، تهیه کند. او به داروساز گفت که همسرش در حال مرگ است و از او تقاضا کرد که یا دارو را با قیمت کمترى به او بفروشد یا اجازه بدهد که وى بقیه پول دارو را بعدا بپردازد. اما داروساز پاسخ داد: «نه. من این دارو را خودم کشف کردهام و مىخواهم از فروش آن پول دربیاورم» به این دلیل، آقاى هاینز از فرط درماندگى ناچار شد محل ورود به داروخانه او را بشکند و دارو را براى استفاده همسرش بدزدد (کولبرگ، 1969، ص379).
سؤالاتى که آزمون شونده باید به آنها پاسخ دهد چنین است: آیا آقاى هاینز باید دارو را مىدزدید؟ آیا دزدى کردن او کار درستى بود یا کار نادرستى؟ چرا؟ آیا شوهر یک شخص اگر از هیچ راه دیگرى نتواند به این دارو دست یابد وظیفه دارد دارو را براى همسر خود بدزدد؟ آیا یک شوهر خوب این دارو را مىدزدد؟ آیا داروساز، در حالى که قیمت قانونى براى آن دارو معین نشده بود، حق داشت چنان قیمت گزافى براى دارو مطالبه کند؟ چرا؟
پس از توضیح مختصرى درباره مراحل رشد اخلاقى در نظریه کولبرگ، نوع پاسخهایى را که آزمون شوندگان معمولاً به این سؤالات مىدهند ارائه خواهیم کرد.
کولبرگ در واقع ادامه دهنده و تکمیل کننده تئورى رشد اخلاقى پیاژه است. او معماهاى اخلاقى پیچیدهترى، نظیر داستان بالا، در اختیار آزمون شوندگان قرار داد و در طى چندین سال مطالعات دقیقى انجام داد و به نتایج مهمى نیز رسید. او دریافت که یک فرد معمولاً از جهاتى در مرحله پایینتر قضاوت اخلاقى و از جهات دیگرى در مرحله بالاتر قرار مىگیرد و ممکن است برخى افراد، علىرغم افزایش سن خود، به مرحله پایینترى تنزل کنند. او همچنین به این نتیجه رسید که با رشد فرد از دوره کودکى به دوره نوجوانى استدلال اخلاقى وى از حالت کنترل بیرونى به حالت کنترل درونى شده(7) تغییر پیدا مىکند.
کولبرگ از تحقیقات خود نتیجه گرفت که رشد قضاوت اخلاقى به تدریج و به ترتیب در سه سطح (که هر سطح نیز داراى دو مرحله است) صورت مىگیرد. این سطوح سهگانه اخلاقى عبارتند از:
استدلال پیشقراردادى.(8) در این پایینترین سطح از رشد اخلاقى، فرد هنوز هیچ یک از ارزشهاى اخلاقى را در خود درونى نکرده است و استدلال اخلاقى او تابع پاداش و تنبیهى است که از بیرون موجب کنترل رفتار وى مىشود.
استدلال قراردادى.(9) در این سطح میانى از رشد قضاوت اخلاقى، فرد تابع هنجارهاى درونى شدهاى است که اساسا از جانب دیگران (خاصه والدین) و از محیط اجتماعى (مثلاً قوانین اجتماعى) به او تحمیل مىشود.
استدلال فوق قراردادى.(10) این بالاترین سطح رشد است که در آن استدلال اخلاقى به طور کامل در فرد درونى شده است و بر هنجارهاى دیگران مبتنى نیست. فرد شخصا مىتواند جریانهاى مختلف اخلاقى را تشخیص دهد، راههاى گوناگون اخلاقى را کشف کند، و براین اساس برخورد اخلاقى مخصوص به خود را اتخاذ کند.
هر یک از سه سطح اخلاقى مذکور داراى دو مرحله است که جمعا به شش مرحله، به شرح زیر، تقسیم شده است:
مرحله اول ـ تنبیه و اطاعت.(11) تفکر اخلاقى بر ترس از تنبیه مبتنى است.
مرحله دوم ـ قصد وسیلهاى فردى یا لذتجویى ساده.(12) تفکر اخلاقى مبتنى بر پاداش و تمایل شخصى است.
مرحله سوم ـ انتظارات بین فردى دو جانبه.(13) ارزشهاى قابل قبول شخص، و مراقبت و وفادارى به دیگران اساس قضاوتهاى اخلاقى است.
مرحله چهارم ـ حفظ نظم اجتماعى.(14) فهمیدن نظم و قانون و عدالت و وظیفه است که پایه استدلال اخلاقى است.
مرحله پنجم ـ تشخیص حقوق اساسى و قرارداد اجتماعى.(15) در این مرحله، درک ارزشها و قوانین براى هر فرد به صورتى مخصوص به خود وى درمىآید و فرد تشخیص مىدهد که قوانین براى جامعه اهمیت دارد و ارزشهایى چون عدالت و آزادى از قوانین نیز مهمترند.
مرحله ششم ـ اصول اخلاقى جهانى.(16) هنجارهاى اخلاقى جهانى، نظیر حقوق بشر، در ذهن فرد شکل گرفته و او استدلالهاى خود را بر پایه این اصول و هنجارها قرار مىدهد.
کولبرگ معتقد است که این سطوح و مراحل در قضاوت اخلاقى به ترتیب و به تدریج که سن فرد بالا مىرود در او شکل مىگیرد. از تحقیقات او چنین برمىآید که استدلال کودک در معماهاى اخلاقى، قبل از 9 سالگى، در سطح اول (یعنى در سطح اخلاق پیشقراردادى) است. در اوائل نوجوانى این استدلالها عموما در سطح دوم است و گاهى بین مرحله دوم و چهارم نوسان مىکند. در نیمه دوم نوجوانى گروهى از نوجوانان به مرحله چهارم مىرسند و روى هم رفته، فقط اقلیتى از افراد هستند که در دوره جوانى و بزرگسالى به سطح اخلاق فوق قراردادى (مراحل پنجم و ششم) دست مىیابند.
نمونهاى از چگونگى استدلال اخلاقى افراد در سطح و مراحل مختلف رشد، در پاسخ به داستانها «هاینز و داروساز» (که در بالا نقل شد)، در جدول 1 دیده مىشود.
چدول 1. نمونه استدلال ها در داستان «هاینز و داروساز» در مراحل مختلف رشد قضاوت اخلاقی
این نمونه پاسخها به سؤالات داستان «هاینز و داروساز» به ما کمک مىکند که چگونگى استدلال افراد در برخورد با یک مسأله پیچیده اخلاقى را بهتر متوجه شویم.
اگرچه کولبرگ بر این باور است که دوستان و والدین نوجوان مىتوانند تفکر وى در برخورد با مسائل اخلاقى را بهبود بخشند، اما فرض اصلى او این است که نوع استدلال فرد در برخورد با یک مسأله اخلاقى که ناشى از سطح رشد تفکر او است، نقش اساسى را در عملکرد وى ایفا مىکند. او معتقد است که قضاوت و رفتار اخلاقى کودکان و نوجوانان به جاى آن که تابع مقتضیات زندگى اجتماعى و فرهنگى باشد ناشى از مرحله تفکرى است که در آن قرار دارند (نکتهاى که، به نظر ما، مهمترین ضعف نظریه کولبرگ است و بعدا در همین فصل به آن خواهیم پرداخت).
یکى از همکاران کولبرگ به نام کارول گیلیگان،(17) که او نیز پروفسور روانشناسى در دانشگاه هاروارد است، بر این باور است که تأکید نظر پیاژه و کولبرگ در رشد اخلاقى که بر اصول عقلانى و انتزاعى درباره عدالت مبتنى است بیشتر مناسب حال مردان است، ولى نگرش زنان به مسأله اخلاق عمدتا بر امور شخصى و ابراز عواطف و مراقبت از خود و دیگران (به خصوص افراد محبوب آنان) استوار است. به همین دلیل، به نظر گیلیگان، وقتى رشد اخلاقى آنان با آزمونهاى اخلاقى عدالت محور کولبرگ سنجیده مىشود در سطح پایینترى از مردان قرار مىگیرند (گیلیگان، 1977؛ گیلیگان و آتانوچى،(18) 1988).
این نظر گیلیگان را روانشناسان دیگر مورد تحقیق قرار داده و غالبا به این نتیجه رسیدهاند که تفاوت بزرگى در مراحل رشد اخلاقى پسران و دختران نوجوان و جوان مشاهده نمىشود اما دختران در آزمون کولبرگ عموما یک مرحله پایینتر از پسران هم سن و سال خود قرار مىگیرند (گیبز(19) و همکاران، 1984؛ رِست،(20) 1986؛ فرید من(21) و فریدمن، 1978؛ واکر،(22) 1989 و 1991؛ دامون(23) و هارت،(24) 1992، اسکو(25) و دیسنر،(26) 1994؛ واکر و همکاران، 1995). گیلیگان مباحث دیگرى چون برترى زنان بر مردان در احساس مسؤولیت نسبت به نوع انسان و حساسیت نسبت به دیگران و حقوق آنان را نیز مطرح کرده است (گیلیگان، 1982، 1984)، ولى این نظریات او مورد تأیید تحقیقات دیگر قرار نگرفته است.
به نظر ما، مبناى رشد اخلاقى را نباید صرفا در قضاوت راجع به قانون و عدالت محدود کرد بلکه باید مبانى دیگرى چون باور به جاودانگى خیر، رعایت حرمت و شأن انسانى، مراقبت و عشق و ابراز عواطف انسانى به دیگران، احساس مسؤولیت و وظیفهشناسى و شجاعت و آزادمنشى را نیز به عنوان بنیادهاى رشد اخلاقى در نظر گرفت. متأسفانه دیدگاههاى روانشناسى غربى عموما به دور از توجه عمیق به این مبانى اخلاقى است.
نگرش جدید به رشد اخلاقى نوجوانان و جوانان
مشکل اساسى در نظریههاى شناختى روانشناسى رشد اخلاقى (پیاژه و کولبرگ و امثال آنها) این است که رفتار اخلاقى را فقط با چگونگى تفکر و قضاوت اخلاقى فرد مربوط کرده و جوانب مهم دیگرى را نادیده گرفته یا کم اهمیت شمردهاند. نگرش جامع در فهم چگونگى رشد اخلاق نوجوانان و جوانان نمىتواند و نباید صرفا در محدوده نظریه شناختى باقى بماند، بلکه باید در پى کشف نکات مبهم و مخدوش نظریه شناختى به منظور دستیابى به یک دیدگاه همه جانبهنگر در رشد اخلاقى برآید. ما در این بخش از فصل حاضر سعى مىکنیم محدودیتهاى اساسى نظریه شناختى در رشد اخلاقى را آشکار کنیم تا براى دستیابى به یک نظریه جدید راه تازهاى باز کنیم.
در این رابطه، اولین نکته مهم این است که رفتار اخلاقى فرد ممکن است کاملاً در جهت مخالف حرفها و استدلالهاى او باشد بنابراین، هیچ تضمینى براى قطعى بودن هماهنگى بین سطح هوشمندى فرد با سطح رفتار اخلاقى او وجود ندارد. مثلاً اکثر سرمایهداران بزرگ و قدرتمندان دنیا هیچگونه پاىبندى به اخلاق ندارند و محرک جنگها و آدمکشىها و آوارگىها و فقر و فلاکتهاى جمعیتهاى بزرگى از مردم جهان و عامل تسلط ضد انسانى اقلیت بسیار کوچک از استثمارگران یک یا چند کشور معین بر بقیه مردم هستند، لیکن همین افراد از نظر رشد هوش و قدرت استدلال و تواناییهاى کلامى در عالىترین سطح قرار مىگیرند. افرادى مثل وینستون چرچیل، جوزف استالین، آدولف هیتلر، مناخیم بگین و هنرى کیسینجر را که از جمله مظاهر آشکار شیطنت و تجاوز و قساوت نسبت به انسانهاى دیگر هستند در نظر بگیرید و استدلالها و سخنان شیرین آنان درباره حقوق بشر و عدالت و پیشرفت انسانى را نیز به نظر آورید تا ببینید که رشد هوش و تفکر الزاما ارتباطى با رشد اخلاقى ندارند.
حتى در میان مردم عادى نیز، فاصله حرف و عمل بسیارى از آنان هزار فرسنگ است و در رفتارهاى اخلاقى، به جاى تبعیت از استدلال اخلاقى در سطح سنّىِ خود، در پى منافع و مصالح خویش هستند و بامشان چندین هوا دارد. البته بین قضاوت اخلاقى و رفتار کودکان خردسال و کمتجربه ارتباط محکمترى وجود دارد، ولى هر چه سن آنان بالاتر مىرود این ارتباط، تحت تأثیر عوامل گوناگون به ویژه عوامل اجتماعى ـ فرهنگى، ضعیفتر مىشود.
بنابراین مسأله اساسى و نکته دوم این است که در مطالعه رشد اخلاقى، به جاى تمرکز بر استدلال اخلاقى، اساسا باید بر وجدان و رفتار اخلاقى تأکید کرد. نظریههاى پیاژه و کولبرگ اگرچه براى فهم رشد استدلال اخلاقى مفید است، اما شناخت واقعى از چگونگى عملکرد اخلاقى فرد به دست نمىدهد. تنها فایده عملى این نظریهها آن است که وقتى ببینیم رفتار اخلاقى فرد استثنائا به دلیل استدلال عقلانى نادرست او است به وى کمک کنیم تا شیوه تفکر خود را تغییر دهد و بدین وسیله به اصلاح رفتار اخلاقى او بپردازیم.
نکته مهم سوم این است که در بسیارى از موارد، استدلال اخلاقى فرد سپرى براى رفتارهاى غیر اخلاقى او است. به بیان دیگر، نوع معینى از استدلال مىتواند یک مکانیسم دفاعى براى توجیه عمل غیر اخلاقى باشد. در این موارد نیز کوشش اساسى باید متمرکز بر کشف دلایل واقعى رفتار غیر عقلانى و تغییر عواملى باشد که فرد را هم به عمل غیر اخلاقى وادار مىکند و هم با استدلالهاى دفاعى به توجیه و ادامه آن مىپردازد. مثلاً یک رئیس بانک را که به اختلاس دست مىزند در نظر بگیرید و ببینید که او چگونه با استدلالهاى دفاعى کار خود را توجیه مىکند و با عناوین گوناگون (مثلاً با این استدلال که «در این کشور مردم شتر را با بارش مىدزدند و آدم باید عرضه داشته باشد که بار خودش را ببندد» به رفتار غیر اخلاقى خود ادامه مىدهد.
حال اگر شما ببینید که باهوشترین و تحصیلکردهترین و بالاترین مدیران در یک جامعه در سطح اخلاق فوق قراردادى به استدلال مىپردازند، ولى در کار روزمره و عمل خود در نازلترین سطح اخلاقى رفتار مىکنند توجه خواهید کرد که تمرکز بر یک بخش از این مسأله (یعنى رابطه میان استدلال اخلاقى با رفتار اخلاقى) هرگز نمىتواند یک تبیین علمى از مقوله رشد اخلاقى باشد. مسلما همه شیادان و دزدان مىدانند که چه چیزى درست است و چه چیزى نادرست، اما مطالعه روانشناسى درباره سطح رشد استدلال اخلاقى این گونه افراد کمکى به فهم روانشناسى رشد اخلاقى نمىکند.
در ارزیابى رابطه میان تفکر اخلاقى و رفتار اخلاقى، باید به قدرت مخرب توجیهات عقلانى و سایر مکانیسمهاى دفاعى توسط افرادى که براى ممانعت از سرزنش خویشتن، به قلب واقعیتها و اسناد دادن مشکلات خویش به شرایط اجتماعى و غیره متوسل مىشوند کاملاً توجه داشت.
نکته چهارم مربوط به سوگیرى فرهنگى در نظریههاى رشد اخلاقى پیاژه و کولبرگ است که تحقیقات اخیر روانشناسان غربى نیز این نکته را روشن کرده است (میلر(27)، 1995؛ گلاسمن،(28) 1977؛ و هایدت،(29) 1997). رشد اخلاقى در فرهنگهاى مختلف محتوا و معانى گوناگونى دارد و استفاده از آزمونهاى کولبرگ در فرهنگهاى متفاوت از جامعه غربى عدم دستیابى مردم آن فرهنگها به سطوح بالاتر این رشد را نتیجه مىدهد.
نظامهاى معنایى در فرهنگهاى مختلف جهان داراى تفاوتهاى اساسى با یکدیگر است. در پژوهش اسنارى(30) (1987) مطالعات هاوبنر(31) و گارود(32) (1993) در مورد نوجوانان بودایى نیز همین سوگیرى فرهنگى نظریه کولبرگ را نشان مىدهد. واکر (1996) نیز از پژوهشهاى خود دریافته است که مبانى و مفاهیم اساسى اخلاقى در فرهنگهاى مختلف با هم فرق مىکند و با آزمونهاى تهیه شده براى فرهنگ غربى نمىتوان سطح رشد اخلاقى در نوجوانان و جوانان و بزرگسالان فرهنگهاى متفاوت را به درستى سنجید.
در مقایسهاى که شویدر(33) و همکاران (1987) بین نوجوانان برهمن هندى و نوجوانان امریکایى به عمل آوردند معلوم شد که برهمنان تفاوتى بین نظم اجتماعى و اخلاقى و زیستى نمىبینند و قوانین اخلاقى براى آنان به عنوان بخشى از نظم جهان طبیعى به حساب مىآید، در حالى که نوجوانان امریکایى چنین مفهومى در ذهن ندارند. مثلاً شکستن تابوهاى غذایى و ممنوعیتهاى جنسى در میان برهمنان به همان اندازه غیر اخلاقى به حساب مىآید که خشونت فیزیکى علیه دیگران در میان نوجوانان امریکایى.
همینطور، اطاعت از قوانین اجتماعى براى بسیارى از مردم هند به همان اندازه اجتنابناپذیر است که پذیرش قانون جاذبه عمومى در میان مردم امریکا. در حالى که عامه امریکائیان اخلاق را در حکم انتخاب آزادانه قرارداد اجتماعى تلقى مىکنند، هندیان نگرش کاملاً متفاوتى دارند و هنجارهاى خوبى و بدى براى آنان با مفاهیم روحانى مذهب هندو سنجیده مىشود. برخى از هنجارهاى متفاوت اخلاقى در بین نوجوانان هندى و امریکایى را که از مصاحبههاى محققان نامبرده (شویدر و همکاران، 1987) معلوم شده است، در جدول 2 ملاحظه مىکنید.
(جدول 2)
مقایسه برخى نگرشهاى اخلاقى و درستى و نادرستى آنها از نظر نوجوانان هندى و امریکایى
نگرش اخلاقى مورد اختلاف نوجوانان هندى نوجوانان امریکایى
کتک زدن یک کودک خطاکار درست نادرست
با دست غذا خوردن درست نادرست
باز کردن نامه پسر توسط پدر درست نادرست
صدا کردن پدر با اسم کوچک نادرست درست
خوردن گوشت گاو نادرست درست
اصلاح موى سروخوردن گوشت مرغ پس از مرگ پدر نادرست درست
نگرش اخلاقى مورد اتفاق نوجوانان هندى نوجوانانامریکایى
بىاعتنایى به نیازمندان نادرست نادرست
پاره کردن عکس دیگران نادرست نادرست
آزار دادن حیوانات بىزیان نادرست نادرست
دزدیدن گلهاى باغچه دیگران نادرست نادرست
وقتى که رفتارهاى مخصوص به یک فرهنگ معیّن معناى عمیق و پر اهمیتى در زندگى کودکان و نوجوانان و جوانان دارد، عادات و رسوم و رشد اخلاقى آنان را نیز عمیقا تحت تأثیر خود قرار مىدهد. در جامعهاى که منفعتطلبىِ مادى و هنجارها و سبک زندگى نوع غربى حاکم است، اصول اخلاقىِ درونى شده در نوجوانان و جوانان نیز متناسب با همان هنجارها خواهد بود. برعکس، اگر جامعهاى معیارهاى دیگر اجتماعى و فرهنگى را راهنماى زندگى خود قرار دهد، رشد اخلاقى نوجوانان و جوانان نیز شکل و محتواى دیگرى به خود خواهد گرفت.
نکته پنجم این است که تقدم و ترتیب اهمیت ارزشها در یک جامعه و فرهنگ نیز بر چگونگى رشد اخلاقى نوجوانان و جوانان عمیقا تأثیر مىگذارد. مثلاً در جوامع سنتى که روابط بین فردى و حرمت گذاشتن به مقام و موقعیت سایرین از اهمیت بیشترى برخوردار است مردم به راحتى خود را در مخاصماتى که بین دیگران پیش مىآید وارد مىکنند و به کمک آنان مىشتابند، اما در جوامع غربى که فردگرایى و منعفتطلبى شخصى و جدا کردن خود از مشکلات دیگران در اولویت است، هر کسى مسؤول حل مشکلات خویش است و جاى مهمى براى مهر ورزیدن و کمک کردن به دیگران در هنگام وقوع سختىها وجود ندارد.
نکته ششم این است که قضاوت اخلاقى مردم نه فقط ناشى از استدلال اخلاقى بلکه متأثر از آداب و رسوم و قراردادهاى عرفى اجتماعى نیز هست. این قراردادهاى اجتماعى که عموما براى حفظ نظام اجتماعى و کنترل بىنظمىهاى رفتارى است، بر خلاف قوانین اخلاقى که نوعى تعهد درونى است، ناشى از اجبارهاى بیرونى است و عمل به آنها حالت اختیارى دارد و موجب احترام و نشانه ادب اجتماعى فرد است. مثلاً اگر از نوجوانى درباره درستى یا نادرستى غذا خوردن با دست در حضور مهمانان خانواده سؤال کنید آن را عملى مذموم تلقى مىکند در حالى که از نظر اخلاقى نمىتوان این کار را نادرست خواند.
نکته هفتم این است که در تحقیقات غربى درباره روانشناسى رشد اخلاقى، عدالت در مردان و مراقبت در زنان به عنوان دو اصل اخلاقى پایهاى در استدلال اخلاقى شمرده شده است. از آنجا که بیش از 90 درصد نوجوانان و جوانان و بزرگسالان غربى که مورد آزمونهاى اخلاقى قرار گرفتهاند در مرحله اخلاق قراردادى هستند (کولبى(34) و همکاران، 1983؛ اسنارى، 1987) مىتوان به قطعیت گفت که نه عدالت بلکه قوانین اجتماعى است که پایه اصلى قضاوتهاى اخلاقى آنان است و البته نمىتوان قوانین یک کشور را الزاما به معناى عدالت دانست. ادراک عدالت در معنایى که مورد نظر غربیان است ـ و این ادراک را مىتوان به راحتى از عملکردهاى جهانى آنان و از شکافهاى عظیم اجتماعى ـ اقتصادى در میان مردم کشورهاى غربى کشف کرد ـ با عدالت واقعى، مثلاً در معنایى که ما ایرانیان و سایر مسلمانان از آن در ذهن داریم، سنخیتى ندارند.
همینطور، بر خلاف ادعاى کارول گیلیگان که مراقبت از دیگران را اصل اخلاقى درجه اول براى زنان غربى شمرده است، وجود چنین خصوصیتى نه در زنان و در نه در مردان غربى عمومیت ندارد. تنها چیزى که مىتوان گفت این است که زنان غربى کمتر از مردانشان در رقابتهاى سهمگین مادى و در منفعتطلبىها و استثمارگرىها درگیر هستند و مثل سایر مادران به مراقبت از فرزندان مىپردازند، ولى این امر را نمىتوان به عنوان مراقبت و احساس مسؤولیت نسبت به دیگران و به عنوان اصل اخلاقى درجه اول در بین زنان به حساب آورد. جدا از نگرشهاى پایهاى فمینیستى پروفسور گیلیگان در این مسأله، احتمال دارد که همین تفاوت درگیرىهاى اقتصادى بین زنان و مردان در کشورهاى غربى و نیز مراقبتهاى مادران از فرزندان باعث نتیجهگیرىهاى نامطمئن وى در مسأله تفاوت رشد اخلاقى مردان و زنان شده باشد.
واقعیتهاى مربوط به روابط انسانى و مراقبت و محبت به سایر مردم در کشورهاى غربى بسیار تلختر از آن است که مردم کشور ما تصور مىکنند. به عنوان مثال، در چهار شهر بزرگ و بسیار پیشرفته امریکاى شمالى (نیویورک، لسآنجلس، شیکاگو، و تورانتو) بیش از صد هزار نفر زن و مرد و نوجوان بىخانمان زندگى مىکنند که شبها در خیابانها و کوچه و پس کوچهها و پناهگاهها مىخوابند که نه خود این بینوایان و نه سایر مردم، کمترین محبت و توجهى به آنان ندارند. قریب بیست میلیون نفر مردم عادى این شهرها نیز از نظر محبت و مراقبت از یکدیگر در فقر عمیق اخلاقى به سر مىبرند. اگرچه متوسط سطح رفاه مادى و تحصیلات و مهارتهاى شغلى و بهرهگیرى از هوش و پیچیدگى شخصیت آنان، در مقایسه با سایر مردم جهان، بسیار بالاتر است، اما این برترىهاى مادى و فکرى، تأثیر مثبتى بر اخلاق آنان ندارد.
دیدگاه پیاژه و کولبرگ که عدالت را به عنوان اصل پایهاى رشد اخلاقى برشمردهاند و آزمونهاى خود را براساس آن ساختهاند، دچار این مشکل است که مبناى زندگى مردم در کشورهاى غربى، نه دستیابى به عدالت، بلکه رسیدن به پیشرفت مادى و رفاه شخصى و لذتجویى است و آداب و سنن و دین و اصول کلاسیک اخلاقى چندان جایگاهى در زندگى اکثر آنان ندارد. به همین دلیل است که استدلال اخلاقى اقلیت بسیار کوچکى از مردم به سطح اخلاق فوق قراردادى مىرسد و اکثریت قریب به اتفاق مردم، حتى در پاسخ به سؤالات آزمونهاى قضاوت اخلاقى که خود فاصله عظیمى با رفتار اخلاقى دارد، از سطح سوم و چهار مراحل اخلاقى کولبرگ بالاتر نمىروند.
بىجهت نیست که کولبرگ مرحله ششم اخلاقى را از آخرین تجدید نظر دستور نامه آزمون خود به کلى حذف کرده و فقط از اهمیت تئوریک آن صحبت کرده است. برخلاف کمبودهاى رشد اخلاقى در جوامع غربى که ناشى از نوع اجتماعى شدن مردم آن کشورها است، چگونگى اجتماعى شدن کودکان و نوجوانان و جوانان در کشورهایى نظیر کشور، ما اساسا مبتنى بر سنن فرهنگى و دینى و اخلاقى کلاسیک است و اکثریت مردم، با وجود تنگناهاى شدید مادى و ناآگاهى عمومى، باز هم رفتار پرمهر و مراقبتکنندهاى نسبت به یکدیگر دارند و وفادارى آنان به اصول انتزاعى اخلاقى (نظیر کمالجویى و عدالت و محبت و مروت و شجاعت) بیشتر است.
با توجه به نکاتى که توضیح داده شد روشن است که رشد اخلاقى در مفهومى که توسط روانشناسان شناختى (پیاژه، کولبرگ، گیلیگان و دیگران) ارائه شده است، پاسخگوى پیچیدگىهاى موضوع نیست و ضرورى است که با نگرش جامعترى به موضوع نگریسته شود.
دانش روانشناسى واقعا نیازمند یک نظریه علمى جدید براى فهم روانشناسى رشد اخلاقى است. چنین نگرشى باید با توجه به طبیعت (و فطرت) آدمى، سطح رشد شناختى و استدلال اخلاقى، انگیزش و احساس اخلاقى و چگونگى رفتار اخلاقى فرد بر زمینههاى تاریخى و اجتماعى و فرهنگى زندگى او بنا نهاده شود. از چنین دیدگاهى است که مىتوانیم مسائل تربیت اخلاقى را نیز به درستى دریابیم و راههاى تازهاى را براى اعتلاى اخلاقى نوجوانان و جوانان کشف کنیم.
رشد قضاوت و وجدان اخلاقى در نوجوانى و جوانى
با وجود نادرستى یکسان تلقى کردن رشد اخلاقى با رشد قضاوت اخلاقى، بدون تردید رشد اخلاقى متأثر از سطح رشد شناختى فرد نیز هست و دریافتهاى شناختى کودکان و نوجوانان و جوانان و بزرگسالان در رفتار آنان نیز بازتاب مىیابد. قبلاً توضیح دادیم که یک فرد ممکن است شناخت روشنى از مسائل اخلاقى داشته باشد و اقدامات لازم براى رفتار اخلاقى را نیز بشناسد، اما به دلایل گوناگون نتواند یا نخواهد رفتار درست اخلاقى از خود بروز دهد. تحقیقات نشان مىدهد که استدلال اخلاقى همیشه در رفتار اخلاقى مؤثر است، اما میزان این تأثیر بسیار اندک است (بلاسى،(35) 1984؛ توما(36) و همکاران، 1991؛ واکر(37) و همکاران، 1996).
در مطالعهاى که توسط وایز(38) (1982) انجام شد از نوجوانان خواسته شد که به یکى از دو حالت زیر به دو دسته داستان پاسخ دهند. در یک نوع از این داستانها از آنان خواسته مىشد که پاسخهاى ساختگى به سؤالات بدهند و در نوع دیگر از داستانها آنان باید پاسخهایى را که خودشان واقعا فکر مىکنند درست است ارائه دهند. در پاسخهاى واقعى نوجوانان به داستانها، بیشترین توجه آنان به رفتارها و نتیجه ناشى از رفتارها و استدلالهایشان نیز از نظر اخلاقى تناسبى با سطح رشد فکرى آنها نداشت، اما در پاسخهاى ساختگى نتیجه معکوس به دست آمد. این بدان معنا است که شناخت و دانش به تنهایى، حتى دانش مبتنى بر هنجارهاى اخلاقى، تضمینکننده قضاوت و عمل اخلاقى نیست.
اینکه مردم همان کارى را بکنند که هماهنگ با دانش اخلاقى آنان است، فقط منوط به درونى شدن رفتار اخلاقى در خودانگاره و احساس هویت آنان است. تنها کسانى که اعتقادات اخلاقى آنان بخش مهمى از هویت خود و ساختار شخصیتشان شده است، رفتار خلاف اخلاق را باعث پشت پا زدن به هویت خویش به حساب مىآورند و از چنین کارى اجتناب خواهند کرد. در مورد سایر افراد، چنین تضمینى وجود ندارد. احساس گناه و تقصیر فقط به کسانى دست مىدهد که وقتى خطایى مرتکب مىشوند و براى اجتناب از این ناهماهنگى، خود را موظف به رعایت موازین اخلاقى مىدانند. بنابراین، رشد اخلاقى با رشد وجدان فرد همبستگى دارد و نه الزاما با رشد شناختى و توانایى استدلال اخلاقى وى.
رشد وجدان از دوره پیش دبستانى شروع مىشود، یعنى از زمانى که کودک هنجارهایى را براى رفتارهاى قابل قبول در ذهن خود ایجاد مىکند (موسن(39) و همکاران، 1990). چگونگى رشد وجدان را نظریههاى مختلف روانشناسى به صورتهاى متفاوتى تبیین کردهاند. در تئورى تحلیل روانى، وجدان محصول همانندسازى با والدین است. به تدریج که کودک رشد مىکند هنجارها و ممنوعیتهاى اخلاقى را درونى مىسازد، به همان صورتى که خود را با سایر ویژگىهاى والدین سازگار مىکند.
انطباق با هنجارهاى والدین باعث مىشود که احساس همانندى با والدین در کودک تقویت شود و خود را بیشتر با آنان همانند سازد. کودکانى که چنین وجدانى را در خود درونى مىسازند، هرگاه مرتکب خطایى شوند خود را ملامت مىکنند و مىکوشند از تکرار خطا اجتناب کنند. در این فرایند همانندسازى و درونى کردن هنجارهاى اخلاقى والدین، جنبههاى شناختى و الگوبردارى و یادگیرى اجتماعى نقش دارد.
نوع الگویى که والدین به کودک و نوجوان ارائه مىدهند و نوع نظم و انظباطى که اِعمال مىکنند بر چگونگى شکلگیرى و قوت وجدان کودک یا نوجوان تأثیر مىگذارد (هوفمان،(40) 1983؛ هارت،(41) 1988؛ گروسک(42) و گودنوف،(43) 1994). آن دسته از والدین که به انگیزشهاى مثبت و رشددهنده و استفاده از فنون انضباطى متوسل مىشوند، در مقایسه با والدینى که از انگیزشهاى منفى نظیر ترس از محروم شدن از عشق پدر و مادر یا ترس از خشم والدین استفاده مىکنند، توفیق بسیار بیشترى در فرایند همانندسازى مثبت و در رشد اخلاقى ریشهدار و در پرورش وجدان فرزندان خود دارند.
علاوه بر این، خلق و خوى خود کودک یا نوجوان (مثلاً تحریکپذیرى، اضطراب، ترس و تکانشگرى) نیز نه تنها در چگونگى واکنش وى نسبت به اِعمال نظم و انضباط یا ارایه هنجارهاى معین از سوى والدین بلکه همچنین در چگونگى ارزیابى وى از معماها و مسائل اخلاقى تأثیر مىگذارد (کوچانسکا،(44) 1993). به این ترتیب، وجدان اخلاقى در نوجوان نه تنها متأثر از دیگران است، بلکه ناشى از پویایى درونى وى و خصوصیات خلقى و تعامل ویژگىهاى درونى با تأثیرات بیرونى نیز هست.
بصیرتى را که نوجوانان و جوانان درباره خصوصیات اخلاقى خویش دارند نیز مىتوان به عنوان یک عامل مهم در رشد قضاوت و وجدان اخلاقى به شمار آورد. در این مورد، همان طور که که از اصطلاح «فراشناخت»(45) براى بیان «آگاهى فرد درباره فرایندهاى شناختى و تفکر خویش» استفاده مىکنیم، مىتوان اصطلاح «فراشناخت اخلاقى» را براى توضیح «آگاهى فرد از فرایندهاى اخلاقى و از چگونگى استدلالها و قضاوتهاى اخلاقى خویش» به کار گرفت.
فراشناخت اخلاقى با استدلال اخلاقى و رفتار اخلاقى مرتبط است و نوجوانان و جوانان همراه با افزایش سن خود دریافت دقیقترى از فرایندهاى استدلال و قضاوت اخلاقى خویش به دست مىآورند. همچنین، هر چه فراشناخت اخلاقى قوىتر باشد قضاوت و رفتار اخلاقى فرد نیز پیشرفتهتر است و او بهتر مىتواند ناهمخوانىها در تفکر و عمل اخلاقى خویش را دریابد و در جهت حل آنها کوشش کند. سوانسون(46) و هیل(47) (1993) نیز نشان دادهاند که آگاهى نوجوانان از شناختهاى اخلاقى خویش پیش شرط مهمى براى استفاده از استدلال اخلاقى در جریان رفتار اخلاقى است.
ارتباط رشد وجدان با همانندسازى و الگوبردارى و با سطح رشد فراشناخت اخلاقى نشان مىدهد که شکوفا شدن جهتگیرى اخلاقى فرد حاصل تعامل عوامل درونى و بیرونى است و نوجوانان و جوانان قادرند در فرایند تحول اخلاقى خویش سهم بزرگى داشته باشند. نوع انتخاب الگو، چگونگى حل تعارضات شناختى در قضاوت اخلاقى و کیفیت استفاده از فرصتها براى پذیرش نقش اخلاقى مىتواند در رشد وجدان اخلاقى تأثیر بسیار داشته باشد. مربیان و والدین و دوستان نیز مىتوانند نقش مهمى در رشد وجدان نوجوانان و جوانان ایفا کنند.
رشد وجدان اخلاقى از طریق ارایه الگوهاى بحث و گفتوگوى والدین و مربیان با نوجوانان و جوانان در چگونگى تفکر اخلاقى نیز امکانپذیر است. برخى از تحقیقات نیز نشان مىدهد که از طریق این بحث و گفتوگوها مىتوان سطح رشد اخلاقى را به مراحل بالاترى ارتقا داد. این تحقیقات بر غنا بخشیدن در مفاهیم رشدى شناخت اخلاقى مبتنى است (واکر و همکاران، 1984؛ واکر و تیلور،(48) 1991). ما در بخش آموزش اخلاقى، ارزشى و دینى به نوجوانان و جوانان (گفتار آخر از یازده گفتار مقاله) این موضوع را به تفصیل مورد بحث قرار دادهایم.
ارایه دانش و آگاهىهاى اخلاقى بالاتر از سطح شناخت اخلاقى نوجوانان و جوانان، یعنى ایجاد یک عدم تعادل در چگونگى تفکر کنونى آنان توسط مربى، باعث برانگیختن اندیشههاى تازه در چگونگى تفکر مىشود. کمک به نوجوانان و جوانان براى رفع این عدم تعادلها مىتواند شایستگىهاى اخلاقى و رشد وجدان آنان را افزایش دهد. به بیان دیگر، با ارایه الگوها یا بحث و گفتوگوهاى اخلاقى سطح بالاتر مىتوان تفکر نوجوانان و جوانان را به مرحله پیشرفتهترى ارتقا داد. شرط اساسى براى پیشرفت اخلاقى آنان استفاده از روشهاى غیرمستقیم آموزشى در شرایط مبتنى بر برابرى و احترام متقابل و بدهبستان فکرى دو جانبه بین نوجوان یا جوان از یک سو و مربى یا والدین از سوى دیگر است.
والدین و مربیانى که داراى مهارتهاى گفتوگو در مسائل ارزشى و اخلاقى با نوجوانان و جوانان هستند تأثیرات شگرفى بر رشد وجدان اخلاقى آنان به جاى مىگذارند. تحقیقات نشان مىدهد که متأسفانه اکثر والدین و مربیانى که برخوردارى کافى از چنین مهارتهایى ندارند، نمىتوانند از روشهاى گفتوگوى حمایتکننده متقابل در بحثهاى اخلاقى بهره گیرند و کارى که عموما مىکنند این است که دستور بدهند و نصیحت کنند (واکر و تایلور، 1991؛ آیزنبرگ(49) و مورفى،(50) 1995).
رشد احساس اخلاقى در نوجوانى و جوانى
رشد احساس اخلاقى اساسا در خانواده و در فرایند ارتباطى عاطفى والدین با فرزندان شکل مىگیرد. روشها و فنون تربیت فرزند، میزان همدلى والدین با فرزندان و نقش عواطف و رشد وجدان اخلاقى را مىتوان در شمار مهمترین عوامل شکلدهنده فراخود و احساس اخلاقى به حساب آورد، فراخود، که بخش اخلاقى شخصیت فرد است، از سنین پیش دبستانى در او شکل مىگیرد، یعنى آن زمان که کودک براى حفظ و افزایش محبت والدین نسبت به خود و از ترس و اضطراب از دست دادن عشق و علاقه والدین به او و براى اجتناب از تنبیه شدن توسط آنان سعى مىکند خود را با والدین و به خصوص با والد همجنس خود همانند سازد.
در فرایند شکلگیرى وجدان و همانندسازى با والدین (و بعدا با مربیان و همسالان) است که احساس مثبت و منفى درباره هنجارهاى اخلاقى خیر و شر نیز در وجود فرد ریشه مىگیرد و فراخود او را مىسازد. انتظارات و فرمانها و چارچوبهاى مجاز و غیر مجاز اخلاقى فراخود فرد است که احساس معینى را نسبت به تفکر و رفتار مثبت اخلاقى (احساس صواب یا پاداش وجدانى) و نسبت به تفکر و رفتار غیر اخلاقى (احساس گناه یا تنبیه وجدانى) در فرد به وجود مىآورد.
برانگیختن فرزند از جانب والدین براى یادگیرى هنجارها و رفتار اخلاقى معمولاً به سه روش انضباطى یعنى محرومیت از عشق، نمایش قدرت و گفتوگو و استدلال صورت مىگیرد. گذشت کردن از خطاهاى نوجوانان و جوانان و احساس همدردى کردن با آنان نیز روش تربیتى مناسبى براى رشد احساس اخلاقى در آنان است.
در روش محروم کردن از عشق و علاقه، پدر یا مادر توجه و علاقه خود را از کودک باز مىدارد، و با سردى و بىاعتنایى با او رفتار مىکند. مثلاً هنگام بروز خطایى از کودک ممکن است به او گفته شود «اگر یک بار دیگر این کار را بکنى به کلى تو را رها مىکنم.» یا «وقتى که این کار را مىکنى اصلاً تو را دوست ندارم.»
در روش نمایش قدرت، والدین سعى مىکنند کنترل خود را روى فرزند یا امور مورد علاقه او اعمال کنند. مثلاً تنبیه کردن، تهدید کردن و کاهش دادن امتیازات وى نوعى نمایش قدرت به حساب مىآید.
در روش گفتوگو و استدلال، با آگاه کردن فرزند از عواقب کارى که انجام مىدهد و با توضیح دلایل عمل او براى دیگران سعى مىشود رفتار اخلاقى در وى درونى شود. مثلاً وقتى والدین به معلم توضیح مىدهند که علت رفتار نادرست فرزندشان خود آنان بوده و با کماهمیت شمردن انجام تکالیف مدرسه باعث شدهاند که او به معلم دروغ بگوید، از این روش استفاده مىکنند.
هر یک از این روشها تحریکات خاصى را در کودک یا نوجوان ایجاد مىکند. به نظر مىرسد که میزان تحریککنندگى دو روش اول (یعنى محروم کردن از عشق و علاقه و نمایش قدرت) خیلى شدیدتر است به گونهاى که محروم کردن از عشق باعث ایجاد اضطراب و نمایش قدرت باعث تنفر و کینهتوزى مىشود. روش گفتوگو و استدلال تحریک کمترى در نوجوانان ایجاد مىکند و باعث مىشود که آنان بتوانند حرف عاقلانه والدین را بفهمند و احساس اخلاقى مثبت و مؤثرى پیدا کنند.
آن دسته از والدین که هر دو روش محروم کردن از عشق و نمایش قدرت را به کار مىگیرند لطمه بیشترى به نوجوان مىزنند و شرایطى فراهم مىکنند که او قادر به فهمیدن استدلالها و حرفهاى حساب آنها هم نیست. والدینى که از روش نمایش قدرت استفاده مىکنند نشان مىدهند که قادر به کنترل احساسات خودشان نیستند. فرزندان نوجوان این والدین نیز که با آنها همانندسازى مىکنند دچار همین مشکل خواهند شد و نمىتوانند در برخورد با مشکلات، احساسات و خشم خود را کنترل کنند.
روش استفاده از گفتوگو و استدلال نیز نباید به گونهاى باشد که به ملامت کردن نوجوان بینجامد. این گفتوگوها باید باعث رشد احساس اخلاقى نوجوان شود نه احساس ناتوانى و گناه. تحقیقات (هوفمن،(51) 1988؛ بویز(52) و آلن،(53) 1993؛ واکر،(54) 1993) نشان مىدهد که روش استدلال استقرایى و توضیح رفتار اخلاقى و تبیین عواقب رفتار نادرست، اگر مستقیما نوجوان را مورد حمله قرار ندهد، نتایج مثبت و مؤثرى در رشد احساس اخلاقى وى به جاى مىگذارد.
گذشت کردن و احساس همدردى با نوجوانان و جوانان نیز تأثیر مثبتى بر رشد اخلاقى آنان مىگذارد. گذشت کردن یک تمایل غیرخودخواهانه و از سر انسان دوستى نسبت به دیگران است. در شرایطى که نوجوانان عموما خود مرکز بین و تا اندازهاى خودخواه هستند وقتى که رفتار بزرگسالان همراه با فداکارى باشد زمینه بسیار خوبى براى ایجاد احساس اخلاقى مثبت در آنان فراهم مىکند. به بیان دیگر، فداکارى و گذشت بزرگسالان زمینه فداکارى متقابل نوجوانان و جوانان را فراهم مىآورد.
بىجهت نیست که همه ادیان الهى و تمام عرفا و حکما و مربیان بزرگ، همگان را به چنین رفتارى توصیه کردهاند. این رفتار باعث مىشود که نوجوانان و جوانان یاد بگیرند با دیگران به همانگونه رفتار کنند که با آنان رفتار مىشود یا انتظار دارند که دیگران با آنان رفتار کنند.
تحقیقات جدید (از جمله آیزنبرگ(55) و همکاران، 1995؛ ابرلى(56) و مونته مایور،(57) 1996) نیز نشان مىدهند که وقتى پدر و مادر و مربى رفتار فداکارانهاى با نوجوانان دارند او نیز همین رفتار را با دوستان نوجوان خود نشان مىدهد.
بخشیدن خطاهاى نوجوانان و جوانان، یعنى نادیده گرفتن (به جاى تلافى کردن) صدمهاى که از جانب آنان به ما وارد شده است، نیز یکى از جنبههاى برخورد بزرگوارانه با آنان است. مرحله اخلاقى بالاتر این است که نه تنها خطاى آنان نادیده گرفته شود بلکه به آنان کمک شود تا مشکل خود را از بین ببرند. آنان به این ترتیب یاد خواهند گرفت که در مقابل خطاهاى دیگران چه رفتارى از خود نشان دهند. آنان خواهند آموخت که معناى خوبى و بدى اساسا این است که به دیگران کمک کنید یا به آنان زیان برسانید.
احساس همدردى کردن با نوجوانان و جوانان نیز از یک سو باعث ایجاد احساس اخلاقى مثبت در آنان مىشود و از سوى دیگر به آنان مىآموزد که نسبت به دیگران با همنوایى و همدردى و انگیزش مثبت و کمککننده برخورد کنند. همنوایى و همدردى با دیگران، اگرچه یک حالت عاطفى است، اما داراى یک بخش شناختى نیز هست، یعنى استعداد تشخیص وضعیت روانى و درونى طرف مقابل ـ که آن را برداشت درست از وضع دیگران مىنامند.
معمولاً افراد در سنین 10 تا 12 سالگى و در آستانه نوجوانى است که نسبت به دیگران، خاصه افراد بیمار و معلول و محروم و نیازمند، احساس همدردى پیدا مىکنند و مایلند به آنان کمک کنند. این احساس، اگر توسط دیگران مورد تقویت قرار گیرد، در اواخر نوجوانى و در جوانى کاملاً تشدید مىشود و زمینهساز اندیشههاى انساندوستانه اجتماعى و اقتصادى در آنان مىگردد.
رفتار همدردى شکلهاى گوناگونى به خود مىگیرد و در مراحل مختلف نوجوانى به صورتهاى گوناگونى بروز مىکند. مثلاً در اوائل نوجوانى این رفتار کمتر مشاهده مىشود ولى در اواسط این دوره همدردى نوجوانان با همسالان خود به جایى مىرسد که حتى ممکن است او را در مسیرهاى ضداجتماعى نیز سوق دهد. در اواخر این دوره و در جوانى است که فرد قادر است رفتار همدلانه با دیگران داشته باشد و احساس همدلى را در دوستان خود نیز به وجود آورد (دامون، 1988؛ مارشال و همکاران، 1994).
اهمیت احساس همنوایى و همدردى در رشد اخلاقى به قدرى است که برخى از تئورىهاى جدید روانشناسى این احساس را مرکز عواطف آدمى و پایه طبیعى یادگیرى هنجارهاى اخلاقى مىدانند. از این دیدگاه، عواطف اخلاقى به صورتى نزدیک با جنبههاى شناختى و اجتماعى رشد نوجوانى نیز مرتبط است (دامون، 1988؛ آیزنبرگ، 1977).
رشد ارزشها در نوجوانى و جوانى
از خود بپرسیم چه ارزشهایى براى نوجوانان و جوانان حائز اهمیت است؟ چرا تحقق آن ارزشها باعث ایجاد احساس اهمیت و رشد در آنان مىشود؟ و باور کردن چه ارزشهایى در آنان مىتواند به رشد و کمال فردى و اجتماعى آنان کمک کند؟
همه نوجوانان و جوانان، صاحب ارزشهاى معینى در زندگى خود هستند و این ارزشها بر افکار و احساسات و رفتارشان تأثیر مىگذارد (فلاناگان(58)، 1997). شما نیز مىتوانید از خود بپرسید اهمیت ارزشها در زندگى آدمى چیست؟ چه ارزشهایى در دوره نوجوانى و جوانى براى شما اهمیت داشت؟ دوستان و همسالان شما در آن دوره عموما چه ارزشهایى در سر داشتند؟ و تفاوت ارزشهاى نوجوانان و جوانان در جوامع مختلف و در گذشته و حال چیست؟
ارزشهاى نوجوانان و جوانان کشور در سه دهه اخیر همراه با تغییرات وسیعى بوده است. در دهه 1350 و در آستانه و اوائل انقلاب جوش و خروش انقلابى براى آزاد کردن و تحول کشور در رأس امور نوجوانان و جوانان قرار داشت و عموم نوجوانان و جوانان با آرمانگرایى افراطى و امیدهاى بسیار بزرگى که داشتند تصور مىکردند در مدتى کوتاه شاهد پیشرفتهاى عظیم کشور خویش خواهند بود و با همین تصور بود که از جانفشانى در راه تحقق آرمانهاى خویش نیز مضایقه نداشتند. در دهه 1360 مهمترین مسأله آنان به پیروزى رساندن جنگ تحمیلى بود و درصد نسبتا کمى از آنان در پى رفاه و منافع شخصى خویش بودند.
اما از اوائل دهه 1370 تا کنون وضعیت عوض شده است و نوجوانان و جوانان دریافتهاند که به جاى امید بستن به وعدههاى گوناگونى که به آنان داده مىشود، باید شخصا با اتکاى به خود و با به کارگیرى هوشمندى و انرژى شخصى راهى براى تأمین معاش و پیشرفت خویش در شرایط بسیار دشوار اجتماعى و اقتصادى کنونى پیدا کنند تا بیش از این از قافله عقب نمانند. بىتردید احساس عقب ماندن از قافله توانسته است تأثیرات نامطلوبى را بر روح پاک و شخصیت شریف نوجوانان و جوانان به جاى گذارد و اهمیت تعلق قلبى به ارزشهاى معنوى را که از جمله خصال برجسته تاریخى جوانان ایرانى است، در آنان کاهش دهد.
به نظر مىرسد که بزرگترین عامل این تغییر وضعیت ارزشى نوجوانان و جوانان، از جهتگیرى عمومى فرهنگى ـ اجتماعى به جهتگیرى شخصى اقتصادى ـ فردى، شکاف عظیم حرف و عمل و فاصله عظیمتر ادعا و توانایى در میان بسیارى از کسانى بوده است که سر رشته امور اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى را در اختیار داشتهاند و حاضر نبوده و نیستند که در جایگاهى متناسب با توانایىهاى خویش قرار گیرند.
به عنوان مثال مىتوانید امور آموزش و پرورش متوسطه را که سرنوشت رشد ارزشهاى اکثریت نوجوانان کشور را در دست دارد، در نظر بگیرید و ببینید چه تفاوت قابل ملاحظهاى بین سخنان و ادعاهاى گروهى از مسؤولان این نهاد عظیم فرهنگى در سطح کشور و استانها و شهرستانها با واقعیتهاى مربوط به نگرشهاى ارزشى و اخلاقى و شخصیتى دانشآموزان دورههاى راهنمایى و دبیرستانى و فارغالتحصیلان مدارس وجود دارد.
در یک موضوع مشخصتر، نظیر انگیزه براى تحقق ظرفیتهاى خویش که یک ارزش اساسى در رشد نوجوانان و جوانان است، اگر دقت کنید خواهید دید که نه آموزش و پرورش داراى برنامه و کارکرد مناسبى براى تحقق این هدف بزرگ تعلیم و تربیت است و نه بسیارى از نوجوانان و جوانان نگرش و برنامه و عملکردهاى مناسبى براى شکوفا کردن قابلیتهاى عظیم خدادادى خویش را دارند. آن دسته از نوجوانان و جوانان هم که تلاش کافى به عمل مىآورند بیشترین سعىشان این است که شاید بتوانند جل و پلاس خویش را از آب بکشند و راهى براى آینده و رفاه زندگى خود پیدا کنند. مفاهیم ارزشى سطح بالاتر نظیر رفاه و سعادت دیگران، آبادانى کشور، و سعادت عمومى انسانى نیز جایگاه مهمى در ذهن و احساسات آنان ندارد.
مسأله بىتوجهى نوجوانان و جوانان به مصالح عمومى و سعادت و رفاه دیگران در کشورهاى دیگر، از جمله در کشورهاى پیشرفته صنعتى، نیز فراگیر است و به وسعت مشاهده مىشود. تحقیقات علمى نیز مؤید این نظر است (مثلاً نگاه کنید به: آستین(59) و گرین(60) و کورن،(61) 1987؛ کانگر،(62) 1988؛ و آستین و همکاران، 1997).
به نظر ما و تا آنجا که تحول ارزشها در نوجوانان و جوانان جنبه بینالمللى دارد و ناشى از مشکلات عصر الکترونیک و ارتباطات و نتیجه استثمارگرىهاى بىسابقه اقتصادى و فرهنگزدایىهاى عصر تسلط و تهاجم سبک زندگى غربى است، نگرشها و ارزشهاى مادىگرایانه فرهنگى ـ اجتماعى آنگلوساکسون (انگلیسى ـ امریکایى)، که در بخش بزرگى از جهان رایج شده و روزبهروز در حال گسترش و تهاجم بیشتر نیز هست، دامان اندیشه و اخلاق نوجوانان و جوانان بسیارى از ملتهاى دیگر را نیز آلوده کرده و بلکه تمام نوع انسان را در معرض خطر خودخواهى و منفعتگرایى شخصى و بىاعتنایى به سرنوشت انسانى دیگران و پشت کردن به ارزشهاى کلاسیک مبتنى بر جاودانگى خیر قرار داده است.
به نوشته سانتروک(63) (1998، صفحه 421 و 422)، در بیست سال اخیر توجه نوجوانان امریکایى اساسا متوجه رفاه شخصى خودشان شده و مصالح دیگران، به خصوص گروههاى محروم، به کلى مورد علاقه آنان نیست. حتى دانشجویان دانشگاهها نیز تمام فکر و ذکرشان کاملاً متمرکز بر دستیابى به رفاه مادى و شخصى است و انگیزهاى براى دستیابى به یک فلسفه زندگى معنىدار در آنان مشاهده نمىشود. هدف اصلى تحصیلات دانشگاهى براى جوانان کسب پول بیشتر است و به چیز دیگرى به طور جدى فکرى نمىکنند. نوجوانان و جوانان براى آن که خود را بنمایانند توجه عجیبى به وضع ظاهر و زیبایى اندام و شکل عضلات و جذابیتهاى بدنى خود دارند. افراط در این ارزشهاى مادى و بدنى و ظاهرى، به عنوان هدف غایى زندگى، باعث تخریب روح خویشتن و تنهایى و احساس از خود بیگانگى در نوجوانان و جوانان مىشود. آنان نیاز دارند براى احساس چنین تعهدى، به جاى پرداختن افراطى به خویشتن، وظیفه بزرگ تعلیم و تربیت در امریکا در زمان حاضر است.
سانتروک، مانند سایر روانشناسان غربى که فقط گوشه چشمى به حقایق ارزشى و اخلاقى دارند و گهگاه واقعیتهاى کوچکى از تلخىهاى بزرگ زندگى مادى غربى را بیان مىکنند، در ادامه بحث خود این سخن برتراند راسل(64) را در کادر قرار داده است که: «جوامعى که فاقد ارزشهاى اخلاقى جمعى هستند نابود مىشوند، اما بدون ارزشهاى اخلاقى شخصى بقا آنان نیز ارزشى ندارد».
به هر صورت، ارزشهاى معنوى و اخلاقى از جمله نیازهاى اساسى براى نوجوانان و جوانان در عصر حاضر است. از میان این ارزشهاى انسانى و اخلاقى، احساس همدردى و کمک به دیگران اهمیت ویژهاى دارد و پایه سایر ارزشها است. تحقیقات انجام شده در مورد رابطه روانى نوجوانان با شرکت آنان در فعالیتهاى عامالمنفعه نیز به روشنى نشان مىدهد که توجه به نیازهاى دیگران و کمک به آنان باعث اعتلاى ارزشهاى اخلاقى و کاهش مشکلات روانى فرد کمکدهنده مىشود. ییتس(65) و یونیس(66) (1997) سه نوع از این مطالعات را مورد توجه قرار دادهاند.
اول، مطالعهاى که توسط سه رو(67) و همکاران (1990) انجام شده و در آن ویژگىها و انگیزشهاى شرکتکنندگان در خدمات اجتماعى با ویژگىها و انگیزشهاى کسانى که از شرکت در چنین خدماتى اجتناب مىکنند مورد مقایسه قرار گرفته است. نتیجه این تحقیق آن بوده است که نوجوانان شرکتکننده در این خدمات هم در فعالیتهاى درسى و هم در امور غیر درسى موفقیتهاى بسیار بیشترى دارند.
دوم، مطالعهاى که در مورد تأثیرات مشارکت در خدمات عامالمنفعه توسط کالابریس(68) و شومر(69) (1986) انجام شده و به این نتیجه رسیده است که شرکت نوجوانان در این گونه خدمات باعث کاهش احساس از خودبیگانگى در آنان مىشود.
مطالعه سوم توسط آیلر(70) و گیلز(71) (1997) در خصوص فرایند مشارکت نوجوانان در خدمات عامالمنفعه صورت گرفته و حاکى از آن است که آنچه در جریان این مشارکتها اتفاق مىافتد باعث تغییر تدریجى و سازگارى بیشتر شرکتکنندگان در این خدمات و ایفاى بهتر نقش اجتماعى در وضعیتهاى جدید توسط آنان مىشود. علاوه بر این، مشارکت در خدمات عامالمنفعه باعث بارور شدن ارزشهاى اخلاقى سطح بالاتر، نظیر عدالتخواهى و احساس مسؤولیت مىگردد.
ارزشهاى مورد توجه نوجوانان و جوانان بسیار متنوع و متفاوت است. تعمیم دادن بیجاى برخى از ارزشها که گروه معینى از نوجوانان به آنها پاىبندند به تمام نوجوانان و جوانان در کشور یا در یک شهر و یا حتى در یک مدرسه، کارى نادرست و خطرناک است. مثلاً اگر چه منفعتگرایى شخصى راه و رسم زندگى گروهى از جوانان است، ولى نباید این پدیده را به تمام جوانان کشور تعمیم داد.
در عین حال، چشم خود را بر واقعیتها نباید بست و استحاله تدریجى درصدى از نوجوانان و جوانان در سبک زندگى مادىگرایانه و فارغ از ارزشهاى معنوى را نیز نباید نادیده گرفت. مثلاً بخش بزرگى از فرزندان جوان طبقات مرفه جامعه که ارزشهاى زندگى و رفتارهایشان با سبک زندگى غربى نیز هماهنگى بیشترى دارد، در بخشهایى از شهرها، در بازارچههاى مدرن و رستورانهاى بالاى شهر و تفرجگاههاى عمومى، نمود بیشترى به خود مىدهند و بسیارى از نوجوانان و جوانان چشم و گوش بستهتر طبقات متوسط و پایین اجتماعى را به دنبال خود مىکشانند. در واقع، دافعههاى فرهنگى ـ اجتماعى گروههاى سنتى جامعه نیز به این مشکل دامن مىزند و ما شاهد جدا شدن تدریجى گروهى از نوجوانان و جوانان خانوادههاى سنتى از هنجارهاى زندگى مرسوم و جذب آنها به سبک زندگى مادىگراى، به جاى آراستگى خردمندانه به معنویت هستیم.
اعمال فشارهاى بیجایى که از جانب بخشهاى سنتى تندرو جامعه نیز بر نوجوانان و جوانان وارد مىشود عملاً گروههاى بیشترى از نوجوانان و جوانان را از فرهنگ و ارزشهاى کلاسیک اخلاقى و معنوى دور مىکند و به این ترتیب با شکاف بیشترى بین نسل قدیمىتر جامعه و بخش قابل توجهى از نسل جدید روبهرو هستیم. با وجود این و بسیارى از مشکلات دیگر و با همه بىعدالتىها و فشارهاى گوناگونى که بر نوجوانان و جوانان وارد مىشود، فرهنگ و ارزشهاى اصیل اخلاقى و دینى در کشور ما به قدرى در اعماق جان مردم ریشه دارد که اکثریت نوجوانان و جوانان را وفادار به سبک زندگى ایرانى نگه مىدارد و اکثر آنان از افتادن در دام مادىگرایى غربى و سبک زندگى بىبند و بار و آلوده آن اجتناب مىکنند.
تمام نوجوانان و جوانان نیاز دارند که از ارزشهاى مثبت و انسانى، شایستگى، مورد احترام والدین و دوستان و مردم بودن، به رسمیت شناخته شدن توانایىها، داشتن دوستان صمیمى و بهترین دوست، و از نگرش امیدبخش نسبت به آینده خویش برخوردار باشند. ارزش زندگى آدمى به ایمان داشتن و خردمند بودن و عشق ورزیدن و کار کردن و مؤثر بودن و لذت بردن از گذران عمر است.
هر یک از این ارزشهاى زندگى براى نوجوانان و جوانان مختلف داراى معانى گوناگونى است و همراه با رشدى که مىکنند در تغییر و تحول است. زمینهها و تحولات زندگى فرهنگى ـ اجتماعى ـ اقتصادى نیز باعث تغییر در این ارزشها و بازنگرى مکرر آنها توسط نوجوانان و جوانان مىشود. به بیان دیگر، درک درست وضعیت زندگى ارزشى هر نوجوان یا جوان باید با توجه به تمام عوامل مؤثر بر شکلگیرى و تغییر آن باشد تا امکان رفع مشکلات ارزشى و همچنین، اعتلاى ارزشى و اخلاقى در شخصیت نوجوانان و جوانان را میسر سازد.
جدا از ارزشهاى معنوى مرتبط با دین و فلسفه و اخلاق و فرهنگ و هنر، شکلگیرى ارزشهاى اجتماعى و اقتصادى در نوجوانان و جوانان نیز حائز اهمیت است. مىتوان ارزشهایى چون رعایت موازین مدنى، تأمین معاش حلال و سالم براى دستیابى به رفاه فردى، کمک به دیگران در راستاى رفاه اجتماعى همگانى، و باور و اتکا به کار سالم و ثمربخش را در درجه اول اهمیت قرار داد. از میان ارزشهاى اجتماعى، علاوه بر رعایت موازین مدنى، بسیار مهم است که نگرشها و ارزشهاى سیاسى نیز محتواى درستى در ذهن نوجوانان و جوانان داشته باشد.
از آن جا که سیاست و ارزشهاى سیاسى اساسا موضوعى بغرنج است و سیاست عموما میدان تاخت و تاز نیروهاى متضاد اجتماعى ـ اقتصادى است، گروهى از نوجوانان و جوانان فکر مىکنند که باید خود را از این عالم دور نگه دارند. این تفکر البته از وارد شدن به بازىهاى سیاسى بهتر است، اما سپردن یک عرصه مهم زندگى اجتماعى به دیگران که اتفاقا ممکن است با زندگى و آینده جوانان به بدترین نوعى بازى کنند، هنر یک انسان رشد یافته نیست. انسان رشدیافته برخورد فعالانه را بر واکنش منفعلانه ترجیح مىدهد و در پى قدرتى است که بتواند حق را بر ناحق پیروز کند. به این جهت نوجوانان و جوانان باید یاد بگیرند که قدرت به خودى خود چیز بدى نیست. آنچه بد و ضد ارزش است قدرتى است که در خدمت بىعدالتى و جور و جهل باشد.
متأسفانه نگرش درست سیاسى ـ در مفهومى که ذکر شد ـ به نوجوانان و جوانان، آموخته نمىشود. آنان معمولاً یاد مىگیرند که طرفدار و پشتیبان افراد و گروهها و ایدئولوژىهاى خاصى باشند و نمىآموزند که هر مسأله را به طور جداگانه و در تمامیت ارتباط آن با مسائل دیگر به تجزیه و تحلیل خلاقانه بکشانند و واقعیت آن را کشف کنند. آنان در واقع نیاموختهاند که سیاست چیست و چه رابطهاى با اقتصاد و جامعهشناسى و تاریخ و علم و هنر و فرهنگ و دین دارد.
آنان عموما یاد نمىگیرند که سیاست بینالمللى چیست؟ چگونه است که جهان با دو قطب پیشرفته و عقبمانده تقسیم شده است؟ چگونه مىتوان عقبماندگى را به پیشرفت تبدیل کرد؟ چه موانع داخلى و خارجى در این راه وجود دارد و کدام تفکرات و ابزارها و روشها مىتواند موانع را کنار بزند و راه پیشرفت را باز کند.
با وجود اهمیت معرفت نسبت به ارزشهاى پایهاى سیاسى، به نوجوانان و جوانان عموما آموخته نمىشود که معناى حقیقى عدالت و آزادى و برابرى و حقوق انسانى چیست، چگونه باید زورگویان و سیاسىکاران حرفهاى را مهار کرد و چگونه مىتوان در هر حرفه و شغل و مقام و موقعیتى از سیاستهاى درست حمایت کرد و صاحب ارزشهاى سیاسى عادلانه و انسانى بود. آنچه به نوجوانان و جوانان به طور رسمى آموخته مىشود عمدتا تلاش براى حفظ وضع موجود است نه بهبود زندگى سیاسى و اجتماعى آنان.
مسأله فقر اندیشه سیاسى در میان نوجوانان و جوانان کشورهاى پیشرفته صنعتى و واگذار کردن آن به سیاسىکاران حرفهاى در این کشورها نیز امرى رایج است. نوع فلسفه و سبک زندگى غربى و شرایط رفاه مادى و پیشرفتهاى علمى و صنعتى و اقتصادى که باعث امنیت خاطر نوجوانان و جوانان از آینده خود مىشود ضرورت پرداختن به مسائل ارزشى، از نوع مسائل پیچیده سیاسى را از ذهن آنان دور مىکند.
فعالیتهاى اجتماعى و سیاسى در میان جوانان غربى بسیار اندک است و هر کسى فقط در فکر درآمد و رفاه مادى بیشتر براى خویش است. آن دسته از جوانان هم که به سیاست علاقهاى نشان مىدهند از محدوده مسائلى چون «کمکهاى مالى دانشجویى» یا «مشکل آلودگى هوا» یا «مسأله آزادىهاى جنسى» و امثالهم فراتر نمىروند. پرداختن به ارزشهاى پایهاى سیاسى و توجه به مسائل مهم سیاست بینالمللى، از قبیل تجاوز آشکار قدرتهاى بزرگ جهانى به پایهاىترین حقوق انسانى مردم کشورهاى در حال توسعه، به کلى دور از ذهن جوانان است.
صدها کانال تلویزیونى در کشورهاى غربى نیز توجهى به اعتلاى ارزشهاى سیاسى و اجتماعى جوانان و دیگر مردم ندارند و مسائل حیاتى زندگى انسان عصر حاضر را تا سطح لذتجویىهاى بدنى و مادى تنزل مىدهند.
تحقیقات گوناگون در امریکاى شمالى مؤید دیدگاههاى فوق است. آستین(72) و همکاران (1994) نشان مىدهند که فقط یک چهارم دانشجویان دانشگاه ایفاى نقشهاى اجتماعى را مسأله مهمى تلقى مىکنند. داى(73) و همکاران (1991) از تحقیقات خود دریافتهاند که تنها پانزده درصد جوانان دانشجو فکر مىکنند که اصلاحات اجتماعى براى کاهش نابرابرىها امر مهمى است. کانگر(74) و گالامبوس(75) (1997) با ارائه نتایج تحقیقات اخیر نشان مىدهند که حتى در یک مسأله کاملاً شخصى، چون کمک به نزدیکان و دوستان در هنگام گرفتارى، فقط نیمى از دانشجویان به لزوم و اهمیت آن اشاره مىکنند.
شى(76) (1995) با آمار استخراج شده از منابع رسمى دولت ایالات متحده نشان مىدهد که تمایل جوانان به رأى دادن و مشارکت در امور سیاسى کشور در بین جوانان 18 تا 24 ساله در فاصله سالهاى 1972 به بعد شدیدا کاهش یافته است و جوانان به جاى توجه به مسائل اجتماعى اساسا به مسائل شخصى خودشان فکر مىکنند. او دلایل این وضع را بىاعتمادى جوانان به مراکز قدرت (اعم از دولتى و غیردولتى) مىداند.
به هر صورت، مجموعه ارزشهاى زندگى (اعم از ارزشهاى اجتماعى ـ سیاسى ـ اقتصادى و ارزشهاى دینى ـ فلسفى ـ فرهنگى) بر تفکر و احساس و رفتار نوجوانان و جوانان عمیقا تأثیر مىگذارد و جا دارد که نسبت به این مسأله حیاتى که تا به حال در حیطه مباحث نظرى معلمان اخلاق قرار داشته است، حساسیت علمى بیشترى نشان داده شود و درباره چگونگى کارکردهاى تربیتى موجود و راهکارهاى مؤثر آموزش و اعتلاى این ارزشها مطالعات دقیقى توسط صاحبنظران و محققان و به خصوص روانشناسان تربیتى، صورت گیرد.
منابع
Astin, A.W.,Green,k.c.,& Korn, W.S.(1987).The American freshman: Twenty-year trends.Los Angeles:UCLA Higher Education Research Instiute.
Astin,A.W.,Korn,W.S.,Sax,L.J.,& Mahoney,K.M.(1994).The American freshman:National norms for fall 1994.Los Angeles Higher Education Research Institute.
Astin, A.W.,Korn,W.S.,Sax,L.J.,& Mahoney,K.M.(1994).The American freshman:National norms for fall1994.Los Angeles Higher Education Research Institute, University of California.
Astin,A.W.,Parrott,S.A.,Korn, W.S.,& SaxL.J.(1997). The American freshman: Thirty year trends,CA:Higher Education Research Institute, UCLA.
Blasi, A.(1984). Moral identity: Its role in moral functioning. In W.M. Kurtines & J.L.Gewirtz(Eds.),Morality, moral behavior, and moral development(pp.128-139).New York: Academic press.
Boyes, M.C.,& Allen, S.G.(1993).Styles of parent- child interaction and moral reasoning in adolescence. Merrill-palmer Quarterly,39,551-570.
Calabrese,R.L.,& Schumer,H.(1986). The effects of service activities on adolescent alienation. Adolescence, 21,675-687.
Colby, A.,Kohlberg,L., Gibbs, J., & Lieberman, Monographs of the Society for Research in Child Development, 48(21,Serial No.201).
Conger, J.J.,& Peterson, A.C.(1984). Adolescence and youth: Psychological development in a changing world(3 rded.). Newyork: Harper &Row.
Conger, J.J. & Galambos, N.L.(1997). Adolescence and youth: Psychological development in a changing world. NewYork: longman.
Damon, W.(1988).The moral child. New York: free press.
Damon, W.,& Hart, D.(1992).Self-understanding and its role in social and moral develpment.In M.H.Bornstein & M.E.Lamb(Eds.), Developmental psychology: An advanced textbook(pp.421-464.). Hillsdale,NJ:Lawrence Erlbaum.
Dey, E.L., Astin, A.W.,& Korn, W.S.(1991). The American freshman: Twenty five year trends. Los Angeles Higher Education Research Institute, University of California, Los Angeles.
Eisenberg, N.,& Murphy, B.(1995). Parenting and children's moral development. In M.H.Bornstein (Ed.), Children and parenting(vol.4).Hillsdale, NJ: Erlbaum.
Eisenberg, N., fabes, R.A., (1997). Prosocial development. In N.
Eisenberg (Ed.), Handbook of child psychology (5th ED.,vol.3). New York: Willey.
Eyler, J., & Giles, D.(1997). The importance of program quality in service-learing. In A.S.Waterman(Ed.), Service learning. Mahwah, NJ:Erlbaum.
flanagan, C.(1997).Yout, family,values, and civil society. paper present at the meeting of the Society for Research in Child Development, Washington, DC.
Friedman,W.J.,Robinson, A.B.,& Friedman,B.L.(1987).Sex differences in moral judgment:A test of Gilligan's theory. Psychology of Women Quarterly,11,37-46.
Gibbs, J.C.,Arnold,K.D.,& Burkhart,J.E.(1984).sex differences in the expression of moral judgment. Child Development,55,1040-1043.
Gilligan, C.(1977).In adifferent voice:Women's conception of the self and of morality.Harvard Educational Review,47,48-517.
Gilligan,C.(1982).In a different voice:Psychological theory and women's development. Cambridge,MA:Harvard University Press.
Gilligan, C.,& Attanucci,J.(1988).Two moral orientationd.In C.Gilligan,J.V.Ward,J.M.Taylor, &B.Bardige(Eds.)(1989). Mapping the moral domain. Cambridge, MA:Harvard University Press.
Grusec,J.E.,Goodnow,J.J.(1994).Impact of values: A reconceptualization of current points of view. Developmental Psychology,30,4-19.
Hart,D.(1988).A longitudinal study of adolescents' socialization and identification as predictors of adult moral judgment development. Merrill-Palmer Quarterly,34,245-260.
Hoffman, M.L.(1980).Moral development in adolescence,In J. Adelson (Ed), Handbook of adolescent psychology. New York:Wiley.
Hoffman, M.L.(1988). Moral development. In M.H.Bornstein & M. E.Lamb (Eds.), Developmental Psychology: An advanced textbook (2nd ed.).Hillsdale, NJ:Erlbaum.
Huebner, A.M.,& Garrod, A.C.(1993). Moral reasoning among Tibetan monks: A study of Buddhist adolescents and young adults in Nepal. Journal of Cross-Cultural Psychology, 24,167-185.
Kochanska, G.(1993).Toward a synthesis of parental socialization and child temperament in early development of conscience. Child Development, 64,325-347.
Kohlberg, L.(1958 (.The development of modes of moral thinking and choice in the years 10 to 16.Unpublished doctoral dissertation, university of Chicago.
Kohlberg, L.(1964). Stage and sequence: The cognitive-developmental approach to socialization theory and research. Chicago: Rand McNally.
Kohlberg,L.(1976). Moral stages and moralization:The cognitive-devlopmental approach. In T.Lickona(Ed.),Moral development and behavior.New York: Holt, Rinehart & Winston.
Kohlberg,L.(1981). The philosophy of moral development. New York:Harper & Row.
Kohlberg, L.(1986). A current statement on some theoretical issues. In S.Modgil & C.Modgil(Eds.),Lawrence Kohlberg. Philadelphia: Falmer.
Marshal, S.,Adams,G.R.,Ryan,B.A.,& Keating, L.J.(1994). Parental influences on adolescent empathy.Paper presented at the meeting of the Society for Research on Adolescence, San Diego.
Miller,J.G(1995).Culture, context,and personal agency:The cultural grounding of self and morality. Paper presented at the meeting of the Society for Research in Child Development, Indianapolis.
Mussen.P.H.,Conger.J.J.,Kagan,J.,& Huston, A.(1990).Child Development and personality (7 th ed.).New York:Harper & Row.
Rest, J.R.(1986).Moral development: Advances in theory and research. New York: Praeger.
Rest,J.(1995).Concerns for the social psychological development of youth and educational strategies: Report for the Kaufman Foundation. Minneapolis: University of Minnesota, Department of Educational Psychology.
Santrock,J.W.(1998).Adolescence(7th Edition). New York: McGraw Hill.
Serow,R. C.,Ciechalski,J., & Daye, C.(1990).Students as volunteers: personal competence,social diversity,and participation in community service. Urban Education,25,157-168.
Shea, C.(1995). Disengaged freshmen. Chronicle of Higher Education, January 13,p.A 29.
Shweder, R., Mahapatra,M.,& Miller,J.(1987). Culture and moral development. In J.Kagan & S.Lamb (Eds.), The emergence of morality in young children. Chicago: University of Chicago Press.
Snarey, J.(1987).A question of morality. Psychology Today,June,pp.6-8.
Swanson,H.L., & Hill,G.(1993).Meta-cognitive aspects of moral reasoning and behavior. Adolescence,28,711-735.
Thoma,S.J.,Rest,J.R.,& Davison,M. L.(1991). Describing and testing a moderator of the moral judgment and action relationship. Journal of Personality and Social Psychology, 61,695-669.
Walker,L.J.(1984).Sex differences in the development of moral reasoning. A critical review. Child Development,51,131-139.
Walker, L.J. (1996). Sex differences in moral development. In W.M. Kurtines & J.Gewirtz (Eds.), Moral behavior and development(vol.2). Hillsdale,NJ:Erlbaum.
Walker,L.J., & Taylor,J.H.(1991).Family interaction and the development of moral reasoning. Child Development,62,264-283.
Walker,L.J.(1993).Is the family a sphere of moral growth for children? Paper presented at the biennial meeting of the Society for Research in Child Development, New Orleans.
Walker,L,J., & Hennig,K.H.(1998).Moral functioning in the context of cognition and personality. In S. Hala(Ed.), The development of social cognition. London: University College of London Press.
Weiss,R.J.(1982). Understanding moral thought: Effects on moral reasoning and decision-making. Developmental Psychology,18,852-861.
Yates, M., & Youniss, J.(1997). Social capital through community service. Paper presented at the meeting of Society for Research in Child Development, Washington, DC.
________________________________________
1 عضو هیأت علمى دانشگاه فردوسى مشهد.
2. Heteronomous morality.
3. autonomous morality.
4. Martin Hoffman.
5. Cognitive disequilibrium theory.
6. Lawrence Kohlberg.
7. internalized conrtol.
8. pre-conventional reasoning.
9. conventional reasoning.
10. post-conventional reasoning.
11. punishment and obedience.
12. individual instrumental purpose.
13. mutual interpersonal expectations.
14. social - order maintaining.
15. prior rights and social contract.
16. universal ethical principles.
17. Carol Gilligan.
18. Attanucci.
19. Gibbs.
20. Rest.
21. Friedman.
22. Walker.
23. Damom.
24. Hart.
25. Skoe.
26. Diessner.
27. Miller.
28. Glassman.
29. Haidt.
30. Snarey.
31. Huebner.
32. Garrod.
33. Shweder.
34. Colby.
35. Blasi.
36. Thoma.
37. Walker.
38. Weiss.
39. Mussen.
40. Hoffman.
41. Hart.
42. Grusec.
43. Goodnow.
44. Kochanska.
45. Metacognition.
46. Swanson.
47. Hill.
48. Taylor.
49. Eisenberg.
50. Murphy.
51. Hoffman.
52. Boyes.
53. Allen.
54. Walker.
55. Eisenberg.
56. Eberly.
57. Montemayor.
58. Flanagan.
59. Astin.
60. Green.
61. Korn.
62. Conger.
63. Santrock.
64. Bertrand Russell.
65. Yates.
66. Youniss.
67. Serow.
68. Calabrese.
69. Schumer.
70. Eyler.
71. Giles.
72. Astin.
73. Dey.
74. Conger.
75. Galambos.
76. Shea.