آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۱۱

چکیده

آقاى استیو ریچارد، فرضیه پلورالیسم دینى جان هیک را از سه منظر کلامى، معرفت‏شناختى و روش شناختى قابل نقد مى‏داند. در نقد کلامى، که در این شماره تقدیم مى‏شود، او معتقد است این فرضیه جوابى است به سؤال رابطه مسیحیت با ادیان دیگر از درون سنت مسیحى. به نظر نویسنده، در سنت کلامى مسیحى در خصوص رابطه مسیحیت با ادیان دیگر عمدتا دو پاسخ وجود داشته است: انحصارگرایى و شمول‏گرایى. به اعتقاد آقاى ریچارد، فرضیه پلورالیسم دینى جان هیک جواب سوّمى به این سؤال است. در این مقاله، انتقادات انحصارگرایان و شمول‏گرایان به پلورالیسم دینى مطرح شده و سپس به اختصار جوابهاى جان هیک با استفاده از نوشته‏هاى او آورده شده است.

متن

دورنما
فرضیه پلورالیسم دینى جان هیک تلاشى است که وى از درون «سنت مسیحى»(3) براى تبیین رابطه مسیحیت با سایر ادیان صورت داده است. این تلاش به منظور تحمیل الهیات مسیحى بر سایر ادیان نیست. جان هیک اگرچه از درون سنت مسیحى این مطلب را مطرح کرده است، ولى با این حال درصدد است حدود و قلمرو سنت مسیحى را گسترش دهد تا پاسخهاى متعددى را که در سایر ادیان به سؤالات اصلى مشابه داده شده است، نیز شامل گردد. به همین سبب است که او در کتاب «اسطوره بى‏همتایى مسیحیت(4)» مى‏نویسد: «طیف کلامى موجود در سنّت مسیحى منابع فراوانى را از نظامهاى کلامى در اختیار مى‏گذارد که مى‏توانند در پلورالیسم دینى جاى گیرند2».
جاى تعجب نیست که دیدگاههاى جان هیک انتقادات زیادى را از جانب سنتهاى دینى گوناگون متوجه خود ساخته است. امّا نقد این فرضیه از نظرگاههاى دینى گوناگون فرصت و مجالى بیشتر از این مى‏طلبد. لذا در این مقاله بحث خود را به مجموعه‏اى از نقدهایى که از ناحیه معاصرانش در چارچوب سنت مسیحى مطرح شده‏اند، محدود مى‏کنیم که خود جان هیک هم با آن، انس و الفت دارد و خاستگاه آرا و نظرهایش نیز همان سنت است. این نقدها متناسب با قلمرو برنامه جان هیک شامل سه بخش مى‏شود: انتقادات کلامى، انتقادات معرفت‏شناسى (شامل انتقادات فلسفى) و انتقادات روش شناختى. هریک از این حوزه‏ها مورد بحث قرار خواهند گرفت و هرجا که امکانپذیر باشد، پاسخهاى جان هیک را به این انتقادات، از آثار خود او، ذکر خواهیم کرد.
انتقادات کلامى
مقدمه
در خصوص رابطه مسیحیت با سایر ادیان در چارچوب سنت کلامى مسیحى عمدتا دو پاسخِ پذیرفته شده وجود دارد. این دو را مى‏توان تحت عناوین «انحصارگرایى(5)» و «شمول گرایى(6)» خلاصه کرد. جان هیک انحصار گرایى را رویکردى سنتى‏تر تلقى مى‏کند و معتقد است شمول گرایى شکل دیگرى از کاتولیک است که به وسیله پروتستانتیسم پذیرفته شده است و تفسیر جامعترى از این ایده مسیحیت که «رستگارى تنها از طریق مسیحیت ممکن است(7)»،3 به دست مى‏دهد.
انحصارگرایى
ایده اصلى این دیدگاه (که پیشتر به آن اشاره شد) آن است که مسیحیت واجد موقعیتى منحصر به فرد و غیر قابل تردید در قلب ادیان است. قائلان به این دیدگاه معتقدند که بى‏همتایى مسیحیت مبتنى بر شواهدى در کتاب مقدس است که گواهى مى‏دهند عیسى مسیح «خداى متجسد»(8) است و عبارات مقدس دال بر این واقعیت به خوبى مورد بحث و بررسى قرار گرفته‏اند.4 هیک در کتاب «استعاره تجسد خدا(9)» شواهد بیشترى را در تأیید موضع انحصار گرایى ارایه مى‏دهد: «اگر عیسى خداى تجسد یافته باشد باید اذعان کرد که دین مسیحیت از آن جهت که توسط شخص خدا بنیان گذاشته شده، بى‏همتا است. مسیحیت حکایتى است که مى‏گوید؛ خدا در قالب عیسى به زمین آمد و امت جدید و «باز خرید شده»،(10) یعنى جامعه مسیحى را بنیان نهاد و بدیهى به نظر مى‏رسد که خدا باید اراده کرده باشد که همه انسانها بخشى از این اجتماع و امت شوند. پس کلیسا فراخوانده شده است تا نوع بشر را به دین مسیحیت درآورد5».
انحصارگرایان غالبا مسئله گناه (انقطاع ارتباط با خدا) را در صف اول مباحث کلامى خود جاى مى‏دهند و به خاطر همین مسئله گناه است که توجه وافرى به مسیح‏شناسى دارند، زیرا در نظر آنان، تنها از طریق مسیح است که انسانها مى‏توانند نجات یابند. عیسى مسیح (انسان خداگونه) پلى است که فاصله و شکاف بین انسان و خدا را، که در اثر گناه و عصیان پدید آمده بود، از میان برمى‏دارد. این آشتى بین خدا و انسانیت و اتحاد ویژه آن دو، بر فراز صلیب تحقق عینى یافت و خداوند آن را سه روز بعد با «رستاخیز»(11) مسیح تأیید کرد. بدین‏ترتیب، مسیحیت در قلب جهان دینى جاى مى‏گیرد، چراکه مسیحیان براین باورند که تنها از طریق ایمان به مسیح است که «رستگارى»(12) به دست مى‏آید و مى‏تواند محقق گردد.
«آلیستر مک گراث»(13)، پیرو «مذهب مسیحیت انجیلى»،(14)6 فرضیه پلورالیسم دینى جان هیک را از موضعى انحصار گرایانه نقد مى‏کند. او در کتاب «عشق به حقیقت(15)» مى‏نویسد: «آیین مسیحیت انجیلى به طور قاطع و مصرانه معتقد است که تعالیم مسیحیت منحصر به فرد است و ممکن نیست آنها را با دین یا فلسفه زندگى دیگرى خلط کرد یا یکسان دانست».7 در واقع منحصر به فرد بودن تعالیم مسیحیت براى مک‏گراث نقطه شروع است. او استدلال مى‏کند که پلورالیسم تحمیل سرکوبگرانه عقیده از پیش تعیین شده است در مورد اینکه کسى یا چیزى چه باشد، و نه تمایل به قبول آنها آنطور که واقعا هستند».8 به عبارت دیگر، پلورالیست‏ها به جاى اینکه بگذارند مردم «خودشان» باشند به آنها مى‏گویند چه کسانى هستند (و دین آن‏ها چیست). این انتقاد متوجه هیک است، زیرا او مى‏گوید: «انحصارگرایان، دیدگاه پیروان سایر ادیان را نسبت به مسیحیت گمراه مى‏کنند».9
مک‏گراث نقد هیک را از این مسئله نه چندان واضح که اعتقاد مسیحى، ابتدا در درون فرهنگى پلورالیسمى و کثرت گرا ابراز گشت، شروع مى‏کند. پولس رسول به آتن رفت و پلورالیسم دینى را از نزدیک تجربه نمود. او در دیدار خود از آتن خدایان گوناگونى را به چشم خود دید و در آن محیط پیامى انحصار گرایانه را تبلیغ نمود.10 پلورالیست‏ها در پرتو این تجربه تاریخى استدلال مى‏کنند که آیا ممکن نیست (یا نباید) به خاطر احترام متقابل و صلح و آرامش، همه ادیان به پدیده جهانىِ واحدى ارجاع و تحویل شوند؟ آیا این امر به انجام گفتمان دوستانه یارى نمى‏رساند؟ به نظر مک گراث، چنین تحویل گرایى دینى امکان گفتگو بین ادیان را نفى مى‏کند، چرا که در نظر او گفتگو تنها وقتى ممکن است که فرض شود همه امر واحدى را بیان (یا تجربه) نمى‏کنند. ما باید به دنبال احترام متقابل باشیم نه الزاما توافق.11
باید خاطر نشان کرد که مک گراث مخالف مفهوم وحى و مکاشفه عام خدا نیست. او امکان واقعى شناخت خداىِ خالق را بیرون از سنت مسیحى مى‏پذیرد، اما مى‏نویسد: پذیرفتن این امر که شاید در ادیان غیرمسیحى بُعدى از خدا شناخته شود به این معنا نیست که بگوییم تمام جوانب شناخت آنها از خدا، با مسیحیت سازگار است.12 مسیحیت باید به دنبال نقاط مشترک با سایر ادیان باشد نه این همانى و وحدت.
مک‏گراث به هیک انتقاد مى‏کند که رستگارى را به مثابه امرى تلقى مى‏کند که فرد آن را با دانستن به دست مى‏آورد، در حالى‏که در مسیحیت، رستگارى، امرى است که در مؤمن تحقق یافته و به وجود آمده است و آن، حاصل تغییر وجودى و آنتولوژیک در رابطه بین انسان و خدا است که از طریق به صلیب کشیده شدن مسیح میسّر گشت. هیک نمى‏تواند رستگارى مسیحیت را به این معنا و با این اصطلاحات بپذیرد، چون این مفهوم از رستگارى مستلزم مسیح‏شناسى تجسدگرایانه است که هیک با آن مخالف است، چرا که این نظریه جایگاه مسیحیت را بین ادیان چنان ارتقا مى‏دهد که هیک آن را انکار مى‏کند، ولى مک گراث یادآور مى‏شود که حذف تجسد از مسیحیت مساوى با حذف هسته مرکزى اعتقاد مسیحى است. او مى‏نویسد: «پلورالیست‏ها، درحالى که از تصویر «انقلاب کپرنیکى»(16) افسون شده‏اند، اصرار دارند که مسیحیها به جاى مسیح، خدا را مورد بحث قرار دهند ولى آنان عاجز از فهم این حقیقت هستند که خداى مسیحى‏ها (ترتولیان(17))13 چه بسا متفاوت از سایر خدایان باشد و نظریه «تثلیث»(18) این تمایز را به صراحت بیان مى‏دارد».14
از دیدگاه یک مسیحى، رستگارى رابطه تغییر یافته با خدایى خاص است نه صرفا هر خدایى و این خدا جز «خدا و پدر، خداى ما عیسى مسیح»(19) نیست.15 «عهد جدید»(20)، بیان مى‏دارد که مسیح بالقوه منجى جهان است و مرگ او نتایج عام جهانى براى بشریت درپى دارد. به نظر مک گراث، نجات مسیحى همانطور که در کتاب مقدس بیان شده است، امکانى واقعى براى غیرمسیحیها است و همچنین احترام به اصالت و درستى ادیان جهان لازم مى‏دارد که رستگارى را به طور خاص مدنظر قرار دهیم.16
من قوت استدلال مک گراث را مى‏پذیرم. مدعیات انحصارگرایان خلل و نقصى ندارد و مشکل در به کارگیرى و کاربرد آنها است. پیام «رستگارى» مسیحیت اگر بخواهند، آن را انتخاب کنند، مى‏تواند به عنوان راه ماندنى و کارآمد براى انسان پذیرفته شود. مک گراث در مواجهه با اصل «بى‏همتایى مسیحیت»(21) فرضیه پلورالیسم جان هیک را بحق متهم مى‏کند زیرا این فرضیه دقیقا قلب و هسته مرکزى مسیحیت و همان خونى که به آن حیات داد، را از آن جدا مى‏کند. بى‏همتایى تعالیم مسیحیت به این معنا نیست که لازم باشد آن را به‏گونه‏اى شکل دهیم و تنظیم نماییم که مناسب تقاضاى جهانى باشد. «در فضاى باز و آزادِ اندیشه‏ها، جاذبه‏ها و ویژگیهاى فهم مسیحى از رستگارى، نشان خواهد داد که آیا بقیه نیز مى‏خواهند این فهم از رستگارى را بپذیرند و با این کار مسیحى شوند یا نه».17 همانطور که «دیوید کوک»(22) در کتاب «یک خدا، یک مسیح»(23) مى‏گوید: «آیا بزرگترین چیزى که انسان محتاج شناخت آن است، مسیح است»؟18
پاسخ جان هیک به انحصار گرایى
اگرچه مى‏توان گفت که تمام نوشته‏هاى جان هیک در پلورالیسم حمله‏اى بى‏وقفه به انحصار گرایى مسیحیت است، ولى از میان این مجموعه مى‏توان موضوعات مکررى را یافت که اساس دغدغه‏هاى او را شکل مى‏دهند. به عنوان مثال قبلاً خاطرنشان کردیم که هیک برترى اخلاقى یک دین بر سایر ادیان را رد مى‏کند و معتقد است مسیحیت نیز در تاریخ خود مرتکب هردو عنصر اخلاقى خیر و شر شده است.19 علاوه بر این، او معتقد است انحصار گرایى مسیحیت (مبتنى بر عقیده جزمى تجسد)20 منجر به «یهودستیزى»(24)، استثمار جهان سوم، پدر سالارى غربى و عقده برترى‏طلبى مسیحیت در رابطه با اقوام و ملل داراى ادیان دیگر21 (یا آنچه که «اسکات پیک»(25) از آن به «دشمن تراشى»(26) تعبیر مى‏کند22) شده است.
هیک با تجدید نظر در ایده تجسد (مسیح؛ خدا و انسان) «شایعه خاص بودن مسیحیان» را رد مى‏کند، زیرا معتقد است که زبان به کار گرفته شده براى بیان آن حقیقى تلقى شده و منطقا موجب دشوارى و پیچیدگى شده است.23 در این خصوص من با او هم‏عقیده‏ام. هیک در کتاب «اسطوره تجسد خدا»، وحدت وجود شناختى عیسى با خدا را رد مى‏کند و نشان مى‏دهد که چرا مؤمنان متقدم به طور ذهنى الوهیت را بر وجود او تحمیل کرده‏اند. این امر بدین‏سبب رخ داد که مسیح اساس دگرگونى نجات‏بخش آنان؛ از خود محورى به خدا محورى گردید. به نظر هیک، نظریّه تجسد، از این حیث در درونِ مؤمن نوعى پاسخ (لبیک) را به نداى عیسى و از این رو به خدا برمى‏انگیزد. وى سپس آنچه را که از آن به «مسیح‏شناسى ایمانى»(27) تعبیر مى‏کند، شرح و بسط مى‏دهد. مراد او از الهام، مردان و زنانى هستند که الهام و لطف خدا عمیقا بر جانشان تأثیر مى‏گذارد، به طورى که به محمل اهداف الهى در روى زمین مبدّل مى‏شوند.24 هیک با تفسیر مجدد تجسد، قصد دارد برترى‏جویى رستگارى بر محور مسیحیت را کنار بگذارد.
هیک در پاسخ به مک گراث، جایگاه منحصر به فرد مسیحیت در بین ادیان جهان و نیز پیام وحیانى‏اى را که مسیحیت اعلام مى‏کند، رد نمى‏کند، زیرا آن را پاسخ پدیدارى معتبر به حقّ بالذّات تلقى مى‏کند که از طریق آن، انسانها مى‏توانند به رستگارى و رهایى از نفس نایل شوند. ولى او به خاطر ادله‏اى که در بالا ذکر شد، شأن و «منزلت دستورى»(28) را منکر است، منزلتى که انحصار گرایان مایلند در رابطه با امکان رستگارى و ابزار نیل به رستگارى به آن اعطا کنند.
شمول گرایى
اکنون به جواب عمده دیگر مسیحیت در خصوص رابطه مسیحیت با سایر ادیان یعنى «شمول‏گرایى» مى‏پردازیم کلام (الهیات) شمول گرایى با متکلم کاتولیک «کارل راهنر»(29) در جغرافیاى کلام تثبیت شد، کسى که ما را با امکان مفهوم «مسیحیهاى گمنام»(30) آشنا کرد.
«دى.اِى.هوگوس»(31) بیانى قابل فهم از شمول گرایى دارد. او مى‏گوید: «شمول گرایى اعتقاد به این ایده است که در همه ادیان، خداى واحدى پرستش مى‏شود ولى کاملترین شناخت از او را باید در سنت مسیحى سراغ گرفت. مسیحیت حسرتها و آرزوهاى مبهمى را که در سایر ادیان ابراز شده‏اند، ارضا مى‏کند»25 شمول‏گرایى به شکل رسمى توسط کلیساى کاتولیک در واتیکان دوم پذیرفته شده و پاپ فعلى آن را در Redemptor Hamis تایید کرده است.26
شمول‏گرایى بر تعارض و تنشى که در انحصار گرایى به روشنى توضیح داده نشده بود، غالب آمد. در انحصارگرایى براى تحقق رستگارى فردى تعهد و اعتقاد شخصى به مسیح و لبیک گفتن به وحى و انجیل اساسى است و این موجب پیدایش این سؤال شده بود که اگر نجات یافتن با لبیک‏گویى به انجیل است، پس تکلیف شخصیت‏هاى «عهد قدیم»(32) همچون ابراهیم چه مى‏شود که انجیل را نشنیده بودند، امّا بى‏شک «صاحب ضمیر باطنى‏اند.»(33)
شور و اشتیاق خدا براى نجات همه انسانها در کنار محدودیت برنامه رسالتى انجیل امکان عشق به خدا را زیر سؤال مى‏برد. چرا که او انسانها را به خاطر جواب ندادن به پیامى که نشنیده‏اند و در نشنیدن آن هیچ گونه تقصیرى نداشته‏اند، ملامت و مجازات مى‏کند. شمول‏گرایى براى رفع چنین تعارض‏ها و تنش‏هایى به ایده رستگارى مجال مى‏دهد که خود را از حدود و مرزهاى کلیساى ظاهرى آزاد کند.
در کنار تفسیرهاى مختلفى که از ایده «رستگارى تنها از طریق مسیح ممکن است»(34) به‏عمل آمد، مفهوم «موجود فراطبیعى و ملکوتى»(35) پیدا شد. در پرتو این ایده، کارل راهنر از لطف، نه تنها به عنوان هدیه الهى براى نجات بلکه همچنین به عنوان جزء ذاتى فطرت انسانى یاد کرد. بدین ترتیب چه بسا بتوان گفت که افراد و ادیان دیگر درست عبادت مى‏کنند، چون که از باب لطف، آنان به حکم فطرت خود پیشاپیش به خداى حقیقى که در مسیحیت حضور دارد و شناخته شده است، رو مى‏کنند. به هرحال این دین آنان نیست که نجاتشان مى‏دهد بلکه به خاطر دینشان است که نجات داده مى‏شوند.
«راهنر معتقد است همه انسانهایى که با رفتار و کردار خود، نشان مى‏دهند که زندگىِ انسانىِ درستى را تجربه مى‏کنند و سرنوشت انسانىِ خود را قبول دارند با خداوند که تحقق تمام آرزوهاى انسانى است، رابطه دارند. بنابراین حتى ملحد و منکر خدا که مطابق با سرنوشت انسانى زندگى مى‏کند ـ هرچند به طور گمنام ـ مسیحى محسوب مى‏شود.27
در بدو نظر، شمول‏گرایى به خطا مثل فرضیه پلورالیسم هیک به نظر مى‏رسد اما باید توجه داشت که شمول گرایى در چند مورد، پلورالیسم را نقد کرده است. به عنوان مثال، «گاوین دوکاستا»(36) یکى از منتقدان پلورالیسم از موضع شمول‏گرایى استدلال آورده است که هیک در کتاب «خدا و جهان ایمانها» معناى واقعى «رستگارى جز از طریق مسیح ممکن نیست» را به درستى نفهمیده است. او در مقاله‏اى تحت عنوان «بازنگرى در معناى جمله «رستگارى جز از طریق مسیح ممکن نیست»،28 «این ادعا را مطرح کرده است که اصل مسئله مذکور «توصیفى است نه انشائى»(37) و به طور موثر توسط Cyprion29 در پاسخ به بدعت گذاران، تفرقه افکنان و مسیحیان مرتد که امپراتورى را پرستش مى‏کردند، شکل گرفت. و این ادعا به هیچ‏وجه براى تقسیم ادیان جهان به نجات یافت و نجات نیافته به‏کار گرفته نشده است.30 وى در جواب به متنى که هیک نقل مى‏کند، مى‏گوید مسئله وحدت کلیسا بر بالاى چوبه مرگ و صلیب بود نه براى تصمیم‏گیرى درباره غیرمسیحیها».31
اعتراض دوکاستا نباید به عنوان خشک و ملانقطى بودن کنار گذاشته شود. او نیز مثل انحصار گرایان معتقد است که تامل مسیحیت درباره ادیان دیگر باید از مسئله مسیح محورى و رستگارى شروع شود. او مى‏نویسد «از طریق مسیح و به تبع آن، از طریق کلیسا و آیین مقدسش بود که فرد لطف نجات بخش را دریافت کرد.»32 به نظر Cyprianدو دستگى در کلیسا حاکى از فقدان محبت، اطاعت و بنابراین، لطف در آنجا مى‏باشد. بدون لطف هیچ‏گونه نجات و درنتیجه، اصل «رستگارى تنها از طریق مسیح ممکن است» تحقق پیدا نمى‏کند. دوکاستا اصل موضوعى مذکور را چنین بیان مى‏کند «فهم و شرحى از ایمان به اینکه خدا تنها منبع لطف است و تأیید اینکه این حقیقت به طور اختصاصى از طریق شخص عیسى که جسم روحانى او قله و اوج کلیسا است، ظهور کرده است».33
گویا مفهوم «متعالى»(38) «لطف»(39) عامل اختلاف دوکاستا و هیک است و مانع از آن مى‏شود که وى بتواند به طور کامل با ایدئولوژى هیک موافقت کند. اصطلاح «متعالى» را من عمدا به کار مى‏برم چون دوکاستا در ذهن خود ایده لطف را به عنوان امرى متفاوت از انسانیت مى‏داند که بر شرایط بشر (با رستگار کردن آنان) عمیقا تاثیر مى‏گذارد. ما بعدها مسائل روش‏شناختى را با توجه به انقلاب کانتى هیک مورد بحث قرار خواهیم داد و مهم است همین جا گفته شود که اینها نیز برخاسته از معضل «لطف» هستند.
مشکل بنیادین نظریه هیک در این مرحله، شناسایى و به رسمیت شناختن کارکرد لطف خدا در نجات‏دادن عملى انسانها در سنتهاى مذهبى جهان مى‏باشد.34 مختصرا آنکه، اگر آن طور باشد که هیک واقعیت را وصف‏ناپذیر فرض مى‏کند، پس انسان چگونه مى‏تواند به رابطه خود با واقعیت پى ببرد؟ انسان چگونه مى‏فهمد که «واقعیت محور»(40) است، چنانچه «رابرت کوک»(41) مى‏نویسد: «اگر نتوان گفت که واقعیت هدفمند است، پس لطف خدا باید انکار شود و اگر گریزى از مشمول لطف الهى قرار گرفتن وجود ندارد و چنانچه هیک ادعا مى‏کند اخلاق خود مختار و مستقل است، بنابراین مطمئنا این زائد و غیر لازم است و چرا همچون «کیوپیت(42)»35 شیفته سمبولیسم دینى انسانگرایانه نشویم؟»36
دیدگاه مسیحیت درباره لطف به رابطه بالقوه با شخصى از طریق کلیساى ظاهرى منتهى مى‏شود، و آن نقطه قوت موضع شمول‏گرایى است که دوکاست نمى‏خواهد به سادگى آن را کنار بگذارد و چنانچه خواهیم دید معیار رستگار گرایانه او را زیر سوال خواهد برد.
«هندریک وروم»(43) شمول‏گراى دیگرى است که لازم دیده است با فرضیه پلورالیسم هیک درگیر شود. او معتقد است عناصر انحصارگرایانه، بخش ذاتى و اجتناب‏ناپذیر تمام ادیانى است که دیدگاه جهانى دارند. در تایید این ادعا مى‏نویسد: «اگر کسى بخواهد مضمون انحصار و اطلاق را از اعتقاد جدا کند و کنار بگذارد، در این صورت از دین چه چیزى باقى مى‏ماند؟... من فکر نمى‏کنم دراین صورت از دین امرى قابل اعتناء و معنادار باقى بماند...»37 همچنین او مثل کوک و دوکاستا معتقد است که لطف باید به یک شخص (مسیح) منتهى شود. و در عین حال بر خلاف هیک فکر نمى‏کند که این ایده به مطلق گرایى دینى منجر مى‏شود».38
این مسئله وقتى توضیح داده مى‏شود که او از «مدعیات مطلقا صادق(44)» صحبت مى‏کند. به نظر وروم در دین هر دو بُعد ذهنى و عینى معرفت وجود دارد. وجه عینى مى‏تواند به عنوان «سنت» توصیف گردد، در حالى‏که وجه ذهنى را مى‏توان به عنوان «ایمان شخصى» تعریف نمود. «عینى و ذهنى دو روى یک سکه هستند. و عملاً با هم یک کل را شکل مى‏دهند39». این نظریه با عطف توجه به ایمان شخصى، به انحصارگرایى مى‏گراید و در عین حال با به رسمیت شناختن اینکه حقیقت ذووجوه است به شمول‏گرایى نزدیک مى‏شود.40
بنابراین در اینجا یک تداخل و همپوشى بالقوه بین سنتهاى دینى وجود دارد، ولى در عین حال سنت واحدى ممکن است وجود داشته باشد که بیشتر از دیگران به حقیقت بصیرت داشته باشد41 (و به طور منطقى واقعیت غیر قابل وصف هیک نمى‏تواند این امکان را روادارد). وروم نتیجه مى‏گیرد که «بعد از همه اینها اگر قلب خدا در مسیحیت تجلى کرده است و اگر مسیح به یک معنا قلب خداست، پس نجات بخشیدن خدا همیشه همان نجات بخشیدن مسیح است».42
پاسخ هیک به شمول‏گرایى
هیک درصدد است حملات خود علیه شمول گرایان را به مدد تمثیل «هیئت بطلمیوسىِ»(45) شکل دهد. در هیئت بطلیموسى «تدویرِ افلاک» به تدریج طورى تعریف شد که این اعتقاد را زنده نگه دارد که «زمین مرکز عالم است و سیاره‏ها و ستارگان به دور آن مى‏گردند، اما نظریه کپرنیک مبنى بر اینکه خورشید مرکز جهان است علم را از قید و بند جهان بینى بطلیموسى «تحمیلى و ساختگى روزافزون43»، نجات داد.
هیک در مقاله «خدا و جهان ایمانها» این را با «تدویرِ افلاک»(46) موجود در کلام مسیحى (شمول گرایى) مقایسه مى‏کند. به اعتقاد او، این ایده طراحى شده است تا این اعتقاد را زنده نگه دارد که تمام ادیان حول محور مسیح مى‏چرخند و بالاخره به او ختم مى‏شوند. اما اگر کلام شمول گرایى مطابق با واقع است، پس مطمئنا معقول و موجه است که نتیجه بگیریم: «اگر هم اینک ادعا شود که مسیحیت زمینه مطلوبترى براى تبدل از خودمحورى به خدا را فراهم مى‏سازد، ... باید این قضیه را با شواهد تاریخى اثبات کرد».44 این مطلب که «به نظر مى‏رسد غیرممکن است در این خصوص که یک دین خاص نقش بیشترى در خیر یا نقش کمترى در شر داشته است یا اینکه که یک دین خاص نسبت به ادیان دیگر در تعادل مطلوبترى از خیر و شر قرار دارد قضاوت کلى کنیم»،45 هیک را واداشته است که در قالب فرضیه پلورالیسم درصدد یافتن بدیلى باشد.
هیک در مبارزه با شمول گراها به این امر نیز متمسک مى‏شود که اگر قبول مى‏کنید انسانها قادرند در سایر ادیان نیز نجات یابند و رستگار شوند (آنچه او آن را «پلورالیسم تلویحى(47)» مى‏نامد)46 چرا راه آمده را تا آخر نمى‏روید و تمام پیش‏فرض‏هاى انحصارگرایى را کنار نمى‏گذارید؟ او یادآور مى‏شود که «اگر درست است که نجات، واقعیتى است که نه تنها در داخل مسیحیت بلکه در سنتهاى بزرگ دیگر نیز رخ مى‏دهد به نظر مى‏رسد، خودسرانه و غیرواقع‏بینانه باشد که اصرار کنیم رویداد ظهور مسیح تنها منبع انحصارى نجات بشر است»47 علاوه بر این، «مشخصه ویژه کلام بطلیموسى طبیعتا متوقف براین است که فرد معتقد به دین در چه مکانى و منطقه‏اى متولد شود».48 اگر کسى مسیحیان گمنام را بپذیرد، آیا مسلمانان و هندوهاى گمنام را نیز خواهد پذیرفت (چنانچه «رادهاکریشنان»(48) استدلال مى‏کند)؟49 من معتقدم همین نکته اخیر است که در رشد و گسترش هردو تفسیر طبیعت گرایانه و کثرت گرایانه از دین، نقش اساسى و محورى داشته است.
پى‏نوشت‏ها:
1. جان هیک، متکلم و فیلسوف معروف دین، کتاب‏هاى زیادى دارد که بسیارى از آنها در حوزه خود، جزو آثار کلاسیک و مرجع گشته‏اند. او اکنون استاد انستیتوى مطالعات عالى در علوم انسانى و اجتماعى دانشگاه بیرمنگام است. او که دانش آموخته ادینگبورگ و آکسفورد است، در سال‏هاى 7-1986 سلسله سخنرانى‏هاى Gifford Lectures را ایراد کرد و به خاطر تفکر نو و عمیق در دین به سال 1991 جایزه Grawemeyer را دریافت کرد. کتابهاى منتشر شده او عبارتند از: خدا و جهان ایمانها (God and the Universe of Faiths)؛ اسطوره تجسد خدا (The Myth of God Incarnate)؛ خدا نامهاى زیادى دارد(God has many names) ؛ مسائل پلورالیسم دینى (Problem of Religious Pluralism)؛ اسطوره بى‏همتایى مسیحیت (The Myth of Christian Uniqueness)؛ تفسیرى از دین: پاسخ به ماوراء (An Interpretation of Religion: Human Responses to the Transcendent)؛ استعاره تجسد خدا(The Metapher of God Incarnate) ؛ رنگین‏کمان ایمانها (The Rainbow of Faiths).
.(WWW.eneworld - publications.com/books/the fifth - dimension.htm)(مترجم)
2. Hick, J `The Non-Absoluteness of Christianity' in Hick J & Knitter P (Ed's), `The Myth of Christian Uniqueness', SCM Press LTD, London, 1987 p.33.
3. این عبارت عقیدتى که براى اولین بار توسط قدیس قبرسى (St. Cyprian 258-210) به کار رفت و به همراه عقیده غسل تعمید توسط شوراى Florence (1445-1438) مورد تایید قرار گرفت، موضوع پیچیده‏اى است که از همان قرون اولیه کلیسا، منسلخ کردن آن از زمینه و متن مناسب خود، برخى سوءفهم‏ها را در تعالیم کاتولیک سنتى موجب شده است. مطابق این عقیده، کسى که به شکل رسمى و عملى کاتولیک نیست نمى‏تواند رستگار شود، چرا که کلیسا معیار ایمان است و بدون آن محال است کسى به بهشت برود و اراده خیر به تنهایى براى رستگارى کافى نیست و کسى که صرفا با اراده خیر بمیرد رستگار نخواهد شد. این عبارت و عقیده مورد استناد انحصارگرایان مسیحى واقع مى‏شود.(WWW. shsu. edu / Norg - Setex / Traditional - Roman - Catholic / ECCLES / AM.com)
4. به عنوان مثال «تمام خدایان ملل دیگر بتهایى بیش نیستند، اما خدا (Lord) آسمانها را ساخت (ص6-95) «نجات نزد کسى دیگر یافت نمى‏شود، چون نیست زیر آسمان اسمى که به بشر داده شده باشد و ما توسط آن نجات یابیم» (اعمال رسولان، 4، 12) «عیسى جواب داد: من حقیقت را مى‏گویم؛ کسى که قبل از ابراهیم متولد گشته بود، من بودم» (Jn8.58) «مسیح به او گفت: من همان آخرت و زندگى هستم. کسى که به من ایمان داشته باشد، حتى بعد از مرگ در من حیات خواهد داشت» (Jn,11:25) «تمام کتاب مقدس، نفخه و نفس الهى است» (2 Tin 3:16).
5. Hick, J `The Metaphor of God Incarnate', SCM Press LTD, London, 1993 p. 87.
6. در سایت اینترنتى «کلیساى مسیحیت انجیلى» «Evangelical Christian Church The» آمده است: کلیساى نخست مسیحیت بر عقاید پایه‏اى که تلقى ما از ایمان است، صحه گذاشته و آنها را تایید کرده است: خدا پدر ما است، عیسى ارباب (Lord)و منجى ما است، روح‏القدس نیرو و انرژى خداوند است و متون مقدس براى ایمان و عمل کافى است. آنچه ذکر شد صرفا مسیحیت انجیلى است. علاوه بر آن تعالیم قدیسان نخستین Alexander Campbel, Thomas نیز جزو عقاید ماست. براى اطلاعات بیشتر به آدرس اینترنتى زیر مراجعه شود:
(مترجم)(WWW. angelfire. com / in3 / EvanChurch)
7. McGrath, A. E `A Passion for Truth: The Intellectual Coherence of Evangelicalism', Apollos, Leicester, 1996 p. 201.
8. Ibid, p. 210.
9. الف: «جریان مسیونرى (مبلغ دینى) که همیشه در پى گسترش امپراطورى غرب حرکت مى‏کرد عموما هندویسم، بودیسم، اسلام، تائوئیسم، سیکیسم و ادیان ابتدایى آفریقا را تاریکى‏اى تلقى مى‏کرد که ارواح باید با گرویدن به مسیحیت از آن نجات داده مى‏شدند» هیک، ص86، 1993؛
ب: «اعتبار و حقانیت اخلاقى اقدام امپراطورى مبتنى بر این عقیده راسخ بود که لشکرکشى آن، رسالت و مأموریتى بزرگ براى مدنى کردن و بالا بردن سطح زندگى مردمان آسیایى و آفریقایى است و یکى از وظایف این مأموریت جذب کردن کافران بدبخت به دینى والاتر بلکه والاترین دین یعنى مسیحیت بود»، جان هیک و knitter، 1987، ص19.
10. «اى مردان آتن، من معتقدم که شما در تمام شیوه‏ها به غایت مذهبى هستید، چون وقتى در شهر شما گردش کرده و آن‏چه را که عبادت مى‏کنید مشاهده کردم محراب و قربانگاهى دیدم با این کتیبه: «براى خداى ناشناخته». اکنون آنچه را که شما به عنوان چیزى ناشناخته مى‏پرستید مى‏خواهم به شما معرفى کنم (اعمال رسولان 17 و 23 و 22).
11. در این مسئله، یکى از پیروان پلورالیست هیک او را نقد کرده است:
Hick is Criticised by one of his fellow pluralists on this point: `Pluralism does not mean plurality or a reduction of plurality to unity', Panikkar R, 'The Jordan, the Tiber, and the Ganges' in Hick J & Knitter P (Ed's), p. 109 (1987).
12. McGrath A. E, p. 225 (1996).
13. Tertallian Quintus septimus: ترتولیان (220-160م) اولین متکلم برجسته مسیحى که به زبان لاتین مى‏نوشت و آثار زیادى در دفاع از مسیحیت از خود برجاى گذاشت (واژه نامه ادیان، دکتر عبدالرحیم گرامى، نشر فرهنگ اسلامى).(مترجم)
14. McGrath A. E., p228 (1996).
15. Ibid, p 230.
16. Ibid, p 235.
17. Ibid, p 237.
18. Cook D. E, `Truth, Mystery and Justice (Hick and Christianity's Uniqueness)' in A. D. Clarke & winter B. W (Ed's), One God, One Lord: Christianity in a World of Religious Pluralism (2nd edition)', Baker Book House, Michigan USA, 1992 p. 245.
19. See Hick, J. `God and the Universe of Faiths' (revised edition), Fount Paperbacks, Glasgow, 1977 p. 11-16.
20. این شرور... نتیجه طمع، سوءرفتار و تبعیضى است که مسیحیت ثابت کرده است از غلبه کردن بر آن‏ها بین پیروانش عاجز بوده است... با این حال استفاده نادرست دلیل نمى‏شود که اعتقاد به الوهیت عیسى اشتباه باشد ولى موجب مى‏شود که «ما بپرسیم آیا ایده‏اى که این زمینه و قابلیت را داشته که به راحتى شرور توده مردم، حجیت و مشروعیت دهد، واقعا یک عنصر ذاتى ایمان مسیحى است؟» هیک، 1993، ص85ـ80.
21. همان، ص85ـ80.
22. Peck M. S, `People of the Lie: The Hope for Healing Human Evil', Arrow Books LTD, London, 1990 p. 258.
23. جهت آگاهى از آراى کامل جان هیک درباره مشکلات مربوط به تجسد، نگاه کنید به هیک 1993.
24. Hick J & Knitter P (Ed's), p. 32 (1987)
25. Hughes D. A, `Has God Many Names?: An Introduction to Religious Studies', Apllos, Leicester, 1996 p. 214.
26. «همه انسان‏ها، بدون استثناء، «همه کسانى که توسط مسیح باز خرید شده و آزاد گشته‏اند... ولو خود آگاه نباشند، با مسیح در راه یکى هستند» هیک، 1293، ص87.
27. Vroom H, "Do all religious traditions worship the same God?", Religious Studies', Vol. 26: No. 1 (March 1990) p. 76-77.
28. G. D'Costa, `Extra ecclesiam' nulla salus revisited' in Hamnett l (ed), `Religious Pluralism and Unbelief: Studies Critical and Comparitive', Routledge, London, 1990.
29. قدیس قبرسى (وفات 258م): سخنورى که دو سال بعد از گرویدن به مسیحیت به اسقفى کارتاژ انتخاب شد. (مترجم)
A Dictionary of Comparative Religion; S.G.F.Brandon, Weidon feld, London, 1970
30. Hick p. 120 (1997).
31. Hamnett 1 (Ed) p. 138 (1990).
32. Ibid, p. 134.
33. Ibid, p. 140.
34. D' Costa G, `John Hick and Religious Pluralism: Yet Another Revolution', in H. Hewitt Jr (ed.), `Problems in the Philosophy of Religion: Critical Studies of the Work of John Hick', Macmillan Press Ltd, England, 1991 p. 14.
35. Cook R, 'Postmodernism, pluralism and John Hick', Themelios', Vol. 19 NO. 1 p. 11.
36. کوپیت، متکلم و فیلسوف دین مسیحى است که به خدایى که «بیرون و آنجا» است اعتقاد ندارد، ولى به خدایى که جزو واقعیت انسانى است معتقد است. او تقریبا از سال 1970 تاکنون هرسال یک کتاب در خصوص معناى خداى غیرواقعى non-realistمنتشر کرده است. براى متدینین و مسیحیان، او رئیس کالج ایمانوئل کمبریج بود و اکنون بازنشسته است. مسیحیت کوپیت نه صرفا یک موضع فکرى بلکه بخشى عملى از زندگى او است. (مترجم)www.funtain.btinternet.co.uk/theology/cupittaftergod.htm/
37. Vroom H, `No Other Gods: Christian Belief in Dialogue with Buddhism, Hinduism and Islam', William B. Eerdmanns, Michigan USA, 1996 p. 129.
38. هیک معتقد است که شخص دوم تثلیث خود را به عنوان شخصى جاوید ابراز مى‏کند که به مطلق گرایى مسیحیت منجر مى‏شود و این اغلب مورد اعتقاد بوده است اما اینکه واقعا آن جاوید باشد، قابل تردید است. همان، ص129.
39. همان، ص132.
40. «حدود ملکوت لزوما با آنچه که در کلیسا است، مساوى نیست» (همان، ص141).
41. Ibid. p. 140.
42. Ibid. p. 142.
43. Hick J, p. 125 (1977).
44. Hick J & Knitter P (Ed's), p. 23 (1987).
45. Ibid. p. 30.
46. Hick, J, 'Problems of Religious Pluralism', The Macmillan Press, London, 1985 p. 108.
47. Hick J & Knitter P (Ed's), p. 22 (1987).
48. Ibid. p. 13.
49. «همه ادیان از خاک مقدس مغز انسانى سرچشمه مى‏گیرند و با روح واحدى سرعت گرفته‏اند، نظام‏هاى مختلف با رضامندى کمتر یا بیشتر، تنظیم‏ها و سازگارى‏هاى موقتى با واقعیت روحانى هستند»، گفته Radhakrishsan، در کتاب: Hughes، 1996، ص215.
________________________________________
1 این مقاله با مشخصات زیر از پایگاه اینترنتى faithnet پرینت و با اجازه نویسنده آن ترجمه شده است:
Steve Richards, Critical Dialoges with John Hick's Pluralist Hypatesis
http://wwwfaithnet.freeserve.co.uk/critical dialogues with john hic.htm
2 عضو پژوهشکده حوزه و دانشگاه
3. Cristian tradition.
Uniqueness. 4. The Myth of Christian
5. Exclusivism.
6. Inclusivism.
7. »extraecclesim nulla sallus'' or »extra Christos nulla sallus» «outside christianity there is no salvation.«
8. God Incarnate.
9. The Metaphere of God Incarnate.
10. Redeemed.
11. Resurection
12. Salvation
13. Alister E McGrath.
14. Evangelical Christian.
15. A Passion for Truth.
16. Coprenicum Revolution.
17. Tertullian
18. Trinity.
19. God and Father of our Lord Jueses Christ.
20. New Testamont.
21. Seandal of particularity.
22. E.David Cook.
23. One God, One Lord.
24. Antisemitism.
25. M.Scot peck.
26. Enemy Creation.
27. Inspiration Christology.
28. normative status.
29. Karl Rahner.
30. anonymous christions.
31. D.A. Hughes.
32. Old Testament.
33. inheritors of eternal life.
34. extra ecclesiam nulla salas.
35. Supernatural existential.
36. Gavin DCasta.
37. descriptive nota condemnatory.
38. tanscendental.
39. grace.
40. Reclity - Centred.
41. Robert Cook.
42. Cupitt
43. Hen drick Vroom.
44. absolute truth Claims.
45. Ptolemic astronomical analogy.
46. epicycles
47. implicity pluralistic.
48. Radhakrishnam.

 

تبلیغات