بررسى انتقادى فرضیه پلورالیسم دینى جان هیک
آرشیو
چکیده
آقاى استیو ریچارد، فرضیه پلورالیسم دینى جان هیک را از سه منظر کلامى، معرفتشناختى و روش شناختى قابل نقد مىداند. در نقد کلامى، که در این شماره تقدیم مىشود، او معتقد است این فرضیه جوابى است به سؤال رابطه مسیحیت با ادیان دیگر از درون سنت مسیحى. به نظر نویسنده، در سنت کلامى مسیحى در خصوص رابطه مسیحیت با ادیان دیگر عمدتا دو پاسخ وجود داشته است: انحصارگرایى و شمولگرایى. به اعتقاد آقاى ریچارد، فرضیه پلورالیسم دینى جان هیک جواب سوّمى به این سؤال است. در این مقاله، انتقادات انحصارگرایان و شمولگرایان به پلورالیسم دینى مطرح شده و سپس به اختصار جوابهاى جان هیک با استفاده از نوشتههاى او آورده شده است.متن
دورنما
فرضیه پلورالیسم دینى جان هیک تلاشى است که وى از درون «سنت مسیحى»(3) براى تبیین رابطه مسیحیت با سایر ادیان صورت داده است. این تلاش به منظور تحمیل الهیات مسیحى بر سایر ادیان نیست. جان هیک اگرچه از درون سنت مسیحى این مطلب را مطرح کرده است، ولى با این حال درصدد است حدود و قلمرو سنت مسیحى را گسترش دهد تا پاسخهاى متعددى را که در سایر ادیان به سؤالات اصلى مشابه داده شده است، نیز شامل گردد. به همین سبب است که او در کتاب «اسطوره بىهمتایى مسیحیت(4)» مىنویسد: «طیف کلامى موجود در سنّت مسیحى منابع فراوانى را از نظامهاى کلامى در اختیار مىگذارد که مىتوانند در پلورالیسم دینى جاى گیرند2».
جاى تعجب نیست که دیدگاههاى جان هیک انتقادات زیادى را از جانب سنتهاى دینى گوناگون متوجه خود ساخته است. امّا نقد این فرضیه از نظرگاههاى دینى گوناگون فرصت و مجالى بیشتر از این مىطلبد. لذا در این مقاله بحث خود را به مجموعهاى از نقدهایى که از ناحیه معاصرانش در چارچوب سنت مسیحى مطرح شدهاند، محدود مىکنیم که خود جان هیک هم با آن، انس و الفت دارد و خاستگاه آرا و نظرهایش نیز همان سنت است. این نقدها متناسب با قلمرو برنامه جان هیک شامل سه بخش مىشود: انتقادات کلامى، انتقادات معرفتشناسى (شامل انتقادات فلسفى) و انتقادات روش شناختى. هریک از این حوزهها مورد بحث قرار خواهند گرفت و هرجا که امکانپذیر باشد، پاسخهاى جان هیک را به این انتقادات، از آثار خود او، ذکر خواهیم کرد.
انتقادات کلامى
مقدمه
در خصوص رابطه مسیحیت با سایر ادیان در چارچوب سنت کلامى مسیحى عمدتا دو پاسخِ پذیرفته شده وجود دارد. این دو را مىتوان تحت عناوین «انحصارگرایى(5)» و «شمول گرایى(6)» خلاصه کرد. جان هیک انحصار گرایى را رویکردى سنتىتر تلقى مىکند و معتقد است شمول گرایى شکل دیگرى از کاتولیک است که به وسیله پروتستانتیسم پذیرفته شده است و تفسیر جامعترى از این ایده مسیحیت که «رستگارى تنها از طریق مسیحیت ممکن است(7)»،3 به دست مىدهد.
انحصارگرایى
ایده اصلى این دیدگاه (که پیشتر به آن اشاره شد) آن است که مسیحیت واجد موقعیتى منحصر به فرد و غیر قابل تردید در قلب ادیان است. قائلان به این دیدگاه معتقدند که بىهمتایى مسیحیت مبتنى بر شواهدى در کتاب مقدس است که گواهى مىدهند عیسى مسیح «خداى متجسد»(8) است و عبارات مقدس دال بر این واقعیت به خوبى مورد بحث و بررسى قرار گرفتهاند.4 هیک در کتاب «استعاره تجسد خدا(9)» شواهد بیشترى را در تأیید موضع انحصار گرایى ارایه مىدهد: «اگر عیسى خداى تجسد یافته باشد باید اذعان کرد که دین مسیحیت از آن جهت که توسط شخص خدا بنیان گذاشته شده، بىهمتا است. مسیحیت حکایتى است که مىگوید؛ خدا در قالب عیسى به زمین آمد و امت جدید و «باز خرید شده»،(10) یعنى جامعه مسیحى را بنیان نهاد و بدیهى به نظر مىرسد که خدا باید اراده کرده باشد که همه انسانها بخشى از این اجتماع و امت شوند. پس کلیسا فراخوانده شده است تا نوع بشر را به دین مسیحیت درآورد5».
انحصارگرایان غالبا مسئله گناه (انقطاع ارتباط با خدا) را در صف اول مباحث کلامى خود جاى مىدهند و به خاطر همین مسئله گناه است که توجه وافرى به مسیحشناسى دارند، زیرا در نظر آنان، تنها از طریق مسیح است که انسانها مىتوانند نجات یابند. عیسى مسیح (انسان خداگونه) پلى است که فاصله و شکاف بین انسان و خدا را، که در اثر گناه و عصیان پدید آمده بود، از میان برمىدارد. این آشتى بین خدا و انسانیت و اتحاد ویژه آن دو، بر فراز صلیب تحقق عینى یافت و خداوند آن را سه روز بعد با «رستاخیز»(11) مسیح تأیید کرد. بدینترتیب، مسیحیت در قلب جهان دینى جاى مىگیرد، چراکه مسیحیان براین باورند که تنها از طریق ایمان به مسیح است که «رستگارى»(12) به دست مىآید و مىتواند محقق گردد.
«آلیستر مک گراث»(13)، پیرو «مذهب مسیحیت انجیلى»،(14)6 فرضیه پلورالیسم دینى جان هیک را از موضعى انحصار گرایانه نقد مىکند. او در کتاب «عشق به حقیقت(15)» مىنویسد: «آیین مسیحیت انجیلى به طور قاطع و مصرانه معتقد است که تعالیم مسیحیت منحصر به فرد است و ممکن نیست آنها را با دین یا فلسفه زندگى دیگرى خلط کرد یا یکسان دانست».7 در واقع منحصر به فرد بودن تعالیم مسیحیت براى مکگراث نقطه شروع است. او استدلال مىکند که پلورالیسم تحمیل سرکوبگرانه عقیده از پیش تعیین شده است در مورد اینکه کسى یا چیزى چه باشد، و نه تمایل به قبول آنها آنطور که واقعا هستند».8 به عبارت دیگر، پلورالیستها به جاى اینکه بگذارند مردم «خودشان» باشند به آنها مىگویند چه کسانى هستند (و دین آنها چیست). این انتقاد متوجه هیک است، زیرا او مىگوید: «انحصارگرایان، دیدگاه پیروان سایر ادیان را نسبت به مسیحیت گمراه مىکنند».9
مکگراث نقد هیک را از این مسئله نه چندان واضح که اعتقاد مسیحى، ابتدا در درون فرهنگى پلورالیسمى و کثرت گرا ابراز گشت، شروع مىکند. پولس رسول به آتن رفت و پلورالیسم دینى را از نزدیک تجربه نمود. او در دیدار خود از آتن خدایان گوناگونى را به چشم خود دید و در آن محیط پیامى انحصار گرایانه را تبلیغ نمود.10 پلورالیستها در پرتو این تجربه تاریخى استدلال مىکنند که آیا ممکن نیست (یا نباید) به خاطر احترام متقابل و صلح و آرامش، همه ادیان به پدیده جهانىِ واحدى ارجاع و تحویل شوند؟ آیا این امر به انجام گفتمان دوستانه یارى نمىرساند؟ به نظر مک گراث، چنین تحویل گرایى دینى امکان گفتگو بین ادیان را نفى مىکند، چرا که در نظر او گفتگو تنها وقتى ممکن است که فرض شود همه امر واحدى را بیان (یا تجربه) نمىکنند. ما باید به دنبال احترام متقابل باشیم نه الزاما توافق.11
باید خاطر نشان کرد که مک گراث مخالف مفهوم وحى و مکاشفه عام خدا نیست. او امکان واقعى شناخت خداىِ خالق را بیرون از سنت مسیحى مىپذیرد، اما مىنویسد: پذیرفتن این امر که شاید در ادیان غیرمسیحى بُعدى از خدا شناخته شود به این معنا نیست که بگوییم تمام جوانب شناخت آنها از خدا، با مسیحیت سازگار است.12 مسیحیت باید به دنبال نقاط مشترک با سایر ادیان باشد نه این همانى و وحدت.
مکگراث به هیک انتقاد مىکند که رستگارى را به مثابه امرى تلقى مىکند که فرد آن را با دانستن به دست مىآورد، در حالىکه در مسیحیت، رستگارى، امرى است که در مؤمن تحقق یافته و به وجود آمده است و آن، حاصل تغییر وجودى و آنتولوژیک در رابطه بین انسان و خدا است که از طریق به صلیب کشیده شدن مسیح میسّر گشت. هیک نمىتواند رستگارى مسیحیت را به این معنا و با این اصطلاحات بپذیرد، چون این مفهوم از رستگارى مستلزم مسیحشناسى تجسدگرایانه است که هیک با آن مخالف است، چرا که این نظریه جایگاه مسیحیت را بین ادیان چنان ارتقا مىدهد که هیک آن را انکار مىکند، ولى مک گراث یادآور مىشود که حذف تجسد از مسیحیت مساوى با حذف هسته مرکزى اعتقاد مسیحى است. او مىنویسد: «پلورالیستها، درحالى که از تصویر «انقلاب کپرنیکى»(16) افسون شدهاند، اصرار دارند که مسیحیها به جاى مسیح، خدا را مورد بحث قرار دهند ولى آنان عاجز از فهم این حقیقت هستند که خداى مسیحىها (ترتولیان(17))13 چه بسا متفاوت از سایر خدایان باشد و نظریه «تثلیث»(18) این تمایز را به صراحت بیان مىدارد».14
از دیدگاه یک مسیحى، رستگارى رابطه تغییر یافته با خدایى خاص است نه صرفا هر خدایى و این خدا جز «خدا و پدر، خداى ما عیسى مسیح»(19) نیست.15 «عهد جدید»(20)، بیان مىدارد که مسیح بالقوه منجى جهان است و مرگ او نتایج عام جهانى براى بشریت درپى دارد. به نظر مک گراث، نجات مسیحى همانطور که در کتاب مقدس بیان شده است، امکانى واقعى براى غیرمسیحیها است و همچنین احترام به اصالت و درستى ادیان جهان لازم مىدارد که رستگارى را به طور خاص مدنظر قرار دهیم.16
من قوت استدلال مک گراث را مىپذیرم. مدعیات انحصارگرایان خلل و نقصى ندارد و مشکل در به کارگیرى و کاربرد آنها است. پیام «رستگارى» مسیحیت اگر بخواهند، آن را انتخاب کنند، مىتواند به عنوان راه ماندنى و کارآمد براى انسان پذیرفته شود. مک گراث در مواجهه با اصل «بىهمتایى مسیحیت»(21) فرضیه پلورالیسم جان هیک را بحق متهم مىکند زیرا این فرضیه دقیقا قلب و هسته مرکزى مسیحیت و همان خونى که به آن حیات داد، را از آن جدا مىکند. بىهمتایى تعالیم مسیحیت به این معنا نیست که لازم باشد آن را بهگونهاى شکل دهیم و تنظیم نماییم که مناسب تقاضاى جهانى باشد. «در فضاى باز و آزادِ اندیشهها، جاذبهها و ویژگیهاى فهم مسیحى از رستگارى، نشان خواهد داد که آیا بقیه نیز مىخواهند این فهم از رستگارى را بپذیرند و با این کار مسیحى شوند یا نه».17 همانطور که «دیوید کوک»(22) در کتاب «یک خدا، یک مسیح»(23) مىگوید: «آیا بزرگترین چیزى که انسان محتاج شناخت آن است، مسیح است»؟18
پاسخ جان هیک به انحصار گرایى
اگرچه مىتوان گفت که تمام نوشتههاى جان هیک در پلورالیسم حملهاى بىوقفه به انحصار گرایى مسیحیت است، ولى از میان این مجموعه مىتوان موضوعات مکررى را یافت که اساس دغدغههاى او را شکل مىدهند. به عنوان مثال قبلاً خاطرنشان کردیم که هیک برترى اخلاقى یک دین بر سایر ادیان را رد مىکند و معتقد است مسیحیت نیز در تاریخ خود مرتکب هردو عنصر اخلاقى خیر و شر شده است.19 علاوه بر این، او معتقد است انحصار گرایى مسیحیت (مبتنى بر عقیده جزمى تجسد)20 منجر به «یهودستیزى»(24)، استثمار جهان سوم، پدر سالارى غربى و عقده برترىطلبى مسیحیت در رابطه با اقوام و ملل داراى ادیان دیگر21 (یا آنچه که «اسکات پیک»(25) از آن به «دشمن تراشى»(26) تعبیر مىکند22) شده است.
هیک با تجدید نظر در ایده تجسد (مسیح؛ خدا و انسان) «شایعه خاص بودن مسیحیان» را رد مىکند، زیرا معتقد است که زبان به کار گرفته شده براى بیان آن حقیقى تلقى شده و منطقا موجب دشوارى و پیچیدگى شده است.23 در این خصوص من با او همعقیدهام. هیک در کتاب «اسطوره تجسد خدا»، وحدت وجود شناختى عیسى با خدا را رد مىکند و نشان مىدهد که چرا مؤمنان متقدم به طور ذهنى الوهیت را بر وجود او تحمیل کردهاند. این امر بدینسبب رخ داد که مسیح اساس دگرگونى نجاتبخش آنان؛ از خود محورى به خدا محورى گردید. به نظر هیک، نظریّه تجسد، از این حیث در درونِ مؤمن نوعى پاسخ (لبیک) را به نداى عیسى و از این رو به خدا برمىانگیزد. وى سپس آنچه را که از آن به «مسیحشناسى ایمانى»(27) تعبیر مىکند، شرح و بسط مىدهد. مراد او از الهام، مردان و زنانى هستند که الهام و لطف خدا عمیقا بر جانشان تأثیر مىگذارد، به طورى که به محمل اهداف الهى در روى زمین مبدّل مىشوند.24 هیک با تفسیر مجدد تجسد، قصد دارد برترىجویى رستگارى بر محور مسیحیت را کنار بگذارد.
هیک در پاسخ به مک گراث، جایگاه منحصر به فرد مسیحیت در بین ادیان جهان و نیز پیام وحیانىاى را که مسیحیت اعلام مىکند، رد نمىکند، زیرا آن را پاسخ پدیدارى معتبر به حقّ بالذّات تلقى مىکند که از طریق آن، انسانها مىتوانند به رستگارى و رهایى از نفس نایل شوند. ولى او به خاطر ادلهاى که در بالا ذکر شد، شأن و «منزلت دستورى»(28) را منکر است، منزلتى که انحصار گرایان مایلند در رابطه با امکان رستگارى و ابزار نیل به رستگارى به آن اعطا کنند.
شمول گرایى
اکنون به جواب عمده دیگر مسیحیت در خصوص رابطه مسیحیت با سایر ادیان یعنى «شمولگرایى» مىپردازیم کلام (الهیات) شمول گرایى با متکلم کاتولیک «کارل راهنر»(29) در جغرافیاى کلام تثبیت شد، کسى که ما را با امکان مفهوم «مسیحیهاى گمنام»(30) آشنا کرد.
«دى.اِى.هوگوس»(31) بیانى قابل فهم از شمول گرایى دارد. او مىگوید: «شمول گرایى اعتقاد به این ایده است که در همه ادیان، خداى واحدى پرستش مىشود ولى کاملترین شناخت از او را باید در سنت مسیحى سراغ گرفت. مسیحیت حسرتها و آرزوهاى مبهمى را که در سایر ادیان ابراز شدهاند، ارضا مىکند»25 شمولگرایى به شکل رسمى توسط کلیساى کاتولیک در واتیکان دوم پذیرفته شده و پاپ فعلى آن را در Redemptor Hamis تایید کرده است.26
شمولگرایى بر تعارض و تنشى که در انحصار گرایى به روشنى توضیح داده نشده بود، غالب آمد. در انحصارگرایى براى تحقق رستگارى فردى تعهد و اعتقاد شخصى به مسیح و لبیک گفتن به وحى و انجیل اساسى است و این موجب پیدایش این سؤال شده بود که اگر نجات یافتن با لبیکگویى به انجیل است، پس تکلیف شخصیتهاى «عهد قدیم»(32) همچون ابراهیم چه مىشود که انجیل را نشنیده بودند، امّا بىشک «صاحب ضمیر باطنىاند.»(33)
شور و اشتیاق خدا براى نجات همه انسانها در کنار محدودیت برنامه رسالتى انجیل امکان عشق به خدا را زیر سؤال مىبرد. چرا که او انسانها را به خاطر جواب ندادن به پیامى که نشنیدهاند و در نشنیدن آن هیچ گونه تقصیرى نداشتهاند، ملامت و مجازات مىکند. شمولگرایى براى رفع چنین تعارضها و تنشهایى به ایده رستگارى مجال مىدهد که خود را از حدود و مرزهاى کلیساى ظاهرى آزاد کند.
در کنار تفسیرهاى مختلفى که از ایده «رستگارى تنها از طریق مسیح ممکن است»(34) بهعمل آمد، مفهوم «موجود فراطبیعى و ملکوتى»(35) پیدا شد. در پرتو این ایده، کارل راهنر از لطف، نه تنها به عنوان هدیه الهى براى نجات بلکه همچنین به عنوان جزء ذاتى فطرت انسانى یاد کرد. بدین ترتیب چه بسا بتوان گفت که افراد و ادیان دیگر درست عبادت مىکنند، چون که از باب لطف، آنان به حکم فطرت خود پیشاپیش به خداى حقیقى که در مسیحیت حضور دارد و شناخته شده است، رو مىکنند. به هرحال این دین آنان نیست که نجاتشان مىدهد بلکه به خاطر دینشان است که نجات داده مىشوند.
«راهنر معتقد است همه انسانهایى که با رفتار و کردار خود، نشان مىدهند که زندگىِ انسانىِ درستى را تجربه مىکنند و سرنوشت انسانىِ خود را قبول دارند با خداوند که تحقق تمام آرزوهاى انسانى است، رابطه دارند. بنابراین حتى ملحد و منکر خدا که مطابق با سرنوشت انسانى زندگى مىکند ـ هرچند به طور گمنام ـ مسیحى محسوب مىشود.27
در بدو نظر، شمولگرایى به خطا مثل فرضیه پلورالیسم هیک به نظر مىرسد اما باید توجه داشت که شمول گرایى در چند مورد، پلورالیسم را نقد کرده است. به عنوان مثال، «گاوین دوکاستا»(36) یکى از منتقدان پلورالیسم از موضع شمولگرایى استدلال آورده است که هیک در کتاب «خدا و جهان ایمانها» معناى واقعى «رستگارى جز از طریق مسیح ممکن نیست» را به درستى نفهمیده است. او در مقالهاى تحت عنوان «بازنگرى در معناى جمله «رستگارى جز از طریق مسیح ممکن نیست»،28 «این ادعا را مطرح کرده است که اصل مسئله مذکور «توصیفى است نه انشائى»(37) و به طور موثر توسط Cyprion29 در پاسخ به بدعت گذاران، تفرقه افکنان و مسیحیان مرتد که امپراتورى را پرستش مىکردند، شکل گرفت. و این ادعا به هیچوجه براى تقسیم ادیان جهان به نجات یافت و نجات نیافته بهکار گرفته نشده است.30 وى در جواب به متنى که هیک نقل مىکند، مىگوید مسئله وحدت کلیسا بر بالاى چوبه مرگ و صلیب بود نه براى تصمیمگیرى درباره غیرمسیحیها».31
اعتراض دوکاستا نباید به عنوان خشک و ملانقطى بودن کنار گذاشته شود. او نیز مثل انحصار گرایان معتقد است که تامل مسیحیت درباره ادیان دیگر باید از مسئله مسیح محورى و رستگارى شروع شود. او مىنویسد «از طریق مسیح و به تبع آن، از طریق کلیسا و آیین مقدسش بود که فرد لطف نجات بخش را دریافت کرد.»32 به نظر Cyprianدو دستگى در کلیسا حاکى از فقدان محبت، اطاعت و بنابراین، لطف در آنجا مىباشد. بدون لطف هیچگونه نجات و درنتیجه، اصل «رستگارى تنها از طریق مسیح ممکن است» تحقق پیدا نمىکند. دوکاستا اصل موضوعى مذکور را چنین بیان مىکند «فهم و شرحى از ایمان به اینکه خدا تنها منبع لطف است و تأیید اینکه این حقیقت به طور اختصاصى از طریق شخص عیسى که جسم روحانى او قله و اوج کلیسا است، ظهور کرده است».33
گویا مفهوم «متعالى»(38) «لطف»(39) عامل اختلاف دوکاستا و هیک است و مانع از آن مىشود که وى بتواند به طور کامل با ایدئولوژى هیک موافقت کند. اصطلاح «متعالى» را من عمدا به کار مىبرم چون دوکاستا در ذهن خود ایده لطف را به عنوان امرى متفاوت از انسانیت مىداند که بر شرایط بشر (با رستگار کردن آنان) عمیقا تاثیر مىگذارد. ما بعدها مسائل روششناختى را با توجه به انقلاب کانتى هیک مورد بحث قرار خواهیم داد و مهم است همین جا گفته شود که اینها نیز برخاسته از معضل «لطف» هستند.
مشکل بنیادین نظریه هیک در این مرحله، شناسایى و به رسمیت شناختن کارکرد لطف خدا در نجاتدادن عملى انسانها در سنتهاى مذهبى جهان مىباشد.34 مختصرا آنکه، اگر آن طور باشد که هیک واقعیت را وصفناپذیر فرض مىکند، پس انسان چگونه مىتواند به رابطه خود با واقعیت پى ببرد؟ انسان چگونه مىفهمد که «واقعیت محور»(40) است، چنانچه «رابرت کوک»(41) مىنویسد: «اگر نتوان گفت که واقعیت هدفمند است، پس لطف خدا باید انکار شود و اگر گریزى از مشمول لطف الهى قرار گرفتن وجود ندارد و چنانچه هیک ادعا مىکند اخلاق خود مختار و مستقل است، بنابراین مطمئنا این زائد و غیر لازم است و چرا همچون «کیوپیت(42)»35 شیفته سمبولیسم دینى انسانگرایانه نشویم؟»36
دیدگاه مسیحیت درباره لطف به رابطه بالقوه با شخصى از طریق کلیساى ظاهرى منتهى مىشود، و آن نقطه قوت موضع شمولگرایى است که دوکاست نمىخواهد به سادگى آن را کنار بگذارد و چنانچه خواهیم دید معیار رستگار گرایانه او را زیر سوال خواهد برد.
«هندریک وروم»(43) شمولگراى دیگرى است که لازم دیده است با فرضیه پلورالیسم هیک درگیر شود. او معتقد است عناصر انحصارگرایانه، بخش ذاتى و اجتنابناپذیر تمام ادیانى است که دیدگاه جهانى دارند. در تایید این ادعا مىنویسد: «اگر کسى بخواهد مضمون انحصار و اطلاق را از اعتقاد جدا کند و کنار بگذارد، در این صورت از دین چه چیزى باقى مىماند؟... من فکر نمىکنم دراین صورت از دین امرى قابل اعتناء و معنادار باقى بماند...»37 همچنین او مثل کوک و دوکاستا معتقد است که لطف باید به یک شخص (مسیح) منتهى شود. و در عین حال بر خلاف هیک فکر نمىکند که این ایده به مطلق گرایى دینى منجر مىشود».38
این مسئله وقتى توضیح داده مىشود که او از «مدعیات مطلقا صادق(44)» صحبت مىکند. به نظر وروم در دین هر دو بُعد ذهنى و عینى معرفت وجود دارد. وجه عینى مىتواند به عنوان «سنت» توصیف گردد، در حالىکه وجه ذهنى را مىتوان به عنوان «ایمان شخصى» تعریف نمود. «عینى و ذهنى دو روى یک سکه هستند. و عملاً با هم یک کل را شکل مىدهند39». این نظریه با عطف توجه به ایمان شخصى، به انحصارگرایى مىگراید و در عین حال با به رسمیت شناختن اینکه حقیقت ذووجوه است به شمولگرایى نزدیک مىشود.40
بنابراین در اینجا یک تداخل و همپوشى بالقوه بین سنتهاى دینى وجود دارد، ولى در عین حال سنت واحدى ممکن است وجود داشته باشد که بیشتر از دیگران به حقیقت بصیرت داشته باشد41 (و به طور منطقى واقعیت غیر قابل وصف هیک نمىتواند این امکان را روادارد). وروم نتیجه مىگیرد که «بعد از همه اینها اگر قلب خدا در مسیحیت تجلى کرده است و اگر مسیح به یک معنا قلب خداست، پس نجات بخشیدن خدا همیشه همان نجات بخشیدن مسیح است».42
پاسخ هیک به شمولگرایى
هیک درصدد است حملات خود علیه شمول گرایان را به مدد تمثیل «هیئت بطلمیوسىِ»(45) شکل دهد. در هیئت بطلیموسى «تدویرِ افلاک» به تدریج طورى تعریف شد که این اعتقاد را زنده نگه دارد که «زمین مرکز عالم است و سیارهها و ستارگان به دور آن مىگردند، اما نظریه کپرنیک مبنى بر اینکه خورشید مرکز جهان است علم را از قید و بند جهان بینى بطلیموسى «تحمیلى و ساختگى روزافزون43»، نجات داد.
هیک در مقاله «خدا و جهان ایمانها» این را با «تدویرِ افلاک»(46) موجود در کلام مسیحى (شمول گرایى) مقایسه مىکند. به اعتقاد او، این ایده طراحى شده است تا این اعتقاد را زنده نگه دارد که تمام ادیان حول محور مسیح مىچرخند و بالاخره به او ختم مىشوند. اما اگر کلام شمول گرایى مطابق با واقع است، پس مطمئنا معقول و موجه است که نتیجه بگیریم: «اگر هم اینک ادعا شود که مسیحیت زمینه مطلوبترى براى تبدل از خودمحورى به خدا را فراهم مىسازد، ... باید این قضیه را با شواهد تاریخى اثبات کرد».44 این مطلب که «به نظر مىرسد غیرممکن است در این خصوص که یک دین خاص نقش بیشترى در خیر یا نقش کمترى در شر داشته است یا اینکه که یک دین خاص نسبت به ادیان دیگر در تعادل مطلوبترى از خیر و شر قرار دارد قضاوت کلى کنیم»،45 هیک را واداشته است که در قالب فرضیه پلورالیسم درصدد یافتن بدیلى باشد.
هیک در مبارزه با شمول گراها به این امر نیز متمسک مىشود که اگر قبول مىکنید انسانها قادرند در سایر ادیان نیز نجات یابند و رستگار شوند (آنچه او آن را «پلورالیسم تلویحى(47)» مىنامد)46 چرا راه آمده را تا آخر نمىروید و تمام پیشفرضهاى انحصارگرایى را کنار نمىگذارید؟ او یادآور مىشود که «اگر درست است که نجات، واقعیتى است که نه تنها در داخل مسیحیت بلکه در سنتهاى بزرگ دیگر نیز رخ مىدهد به نظر مىرسد، خودسرانه و غیرواقعبینانه باشد که اصرار کنیم رویداد ظهور مسیح تنها منبع انحصارى نجات بشر است»47 علاوه بر این، «مشخصه ویژه کلام بطلیموسى طبیعتا متوقف براین است که فرد معتقد به دین در چه مکانى و منطقهاى متولد شود».48 اگر کسى مسیحیان گمنام را بپذیرد، آیا مسلمانان و هندوهاى گمنام را نیز خواهد پذیرفت (چنانچه «رادهاکریشنان»(48) استدلال مىکند)؟49 من معتقدم همین نکته اخیر است که در رشد و گسترش هردو تفسیر طبیعت گرایانه و کثرت گرایانه از دین، نقش اساسى و محورى داشته است.
پىنوشتها:
1. جان هیک، متکلم و فیلسوف معروف دین، کتابهاى زیادى دارد که بسیارى از آنها در حوزه خود، جزو آثار کلاسیک و مرجع گشتهاند. او اکنون استاد انستیتوى مطالعات عالى در علوم انسانى و اجتماعى دانشگاه بیرمنگام است. او که دانش آموخته ادینگبورگ و آکسفورد است، در سالهاى 7-1986 سلسله سخنرانىهاى Gifford Lectures را ایراد کرد و به خاطر تفکر نو و عمیق در دین به سال 1991 جایزه Grawemeyer را دریافت کرد. کتابهاى منتشر شده او عبارتند از: خدا و جهان ایمانها (God and the Universe of Faiths)؛ اسطوره تجسد خدا (The Myth of God Incarnate)؛ خدا نامهاى زیادى دارد(God has many names) ؛ مسائل پلورالیسم دینى (Problem of Religious Pluralism)؛ اسطوره بىهمتایى مسیحیت (The Myth of Christian Uniqueness)؛ تفسیرى از دین: پاسخ به ماوراء (An Interpretation of Religion: Human Responses to the Transcendent)؛ استعاره تجسد خدا(The Metapher of God Incarnate) ؛ رنگینکمان ایمانها (The Rainbow of Faiths).
.(WWW.eneworld - publications.com/books/the fifth - dimension.htm)(مترجم)
2. Hick, J `The Non-Absoluteness of Christianity' in Hick J & Knitter P (Ed's), `The Myth of Christian Uniqueness', SCM Press LTD, London, 1987 p.33.
3. این عبارت عقیدتى که براى اولین بار توسط قدیس قبرسى (St. Cyprian 258-210) به کار رفت و به همراه عقیده غسل تعمید توسط شوراى Florence (1445-1438) مورد تایید قرار گرفت، موضوع پیچیدهاى است که از همان قرون اولیه کلیسا، منسلخ کردن آن از زمینه و متن مناسب خود، برخى سوءفهمها را در تعالیم کاتولیک سنتى موجب شده است. مطابق این عقیده، کسى که به شکل رسمى و عملى کاتولیک نیست نمىتواند رستگار شود، چرا که کلیسا معیار ایمان است و بدون آن محال است کسى به بهشت برود و اراده خیر به تنهایى براى رستگارى کافى نیست و کسى که صرفا با اراده خیر بمیرد رستگار نخواهد شد. این عبارت و عقیده مورد استناد انحصارگرایان مسیحى واقع مىشود.(WWW. shsu. edu / Norg - Setex / Traditional - Roman - Catholic / ECCLES / AM.com)
4. به عنوان مثال «تمام خدایان ملل دیگر بتهایى بیش نیستند، اما خدا (Lord) آسمانها را ساخت (ص6-95) «نجات نزد کسى دیگر یافت نمىشود، چون نیست زیر آسمان اسمى که به بشر داده شده باشد و ما توسط آن نجات یابیم» (اعمال رسولان، 4، 12) «عیسى جواب داد: من حقیقت را مىگویم؛ کسى که قبل از ابراهیم متولد گشته بود، من بودم» (Jn8.58) «مسیح به او گفت: من همان آخرت و زندگى هستم. کسى که به من ایمان داشته باشد، حتى بعد از مرگ در من حیات خواهد داشت» (Jn,11:25) «تمام کتاب مقدس، نفخه و نفس الهى است» (2 Tin 3:16).
5. Hick, J `The Metaphor of God Incarnate', SCM Press LTD, London, 1993 p. 87.
6. در سایت اینترنتى «کلیساى مسیحیت انجیلى» «Evangelical Christian Church The» آمده است: کلیساى نخست مسیحیت بر عقاید پایهاى که تلقى ما از ایمان است، صحه گذاشته و آنها را تایید کرده است: خدا پدر ما است، عیسى ارباب (Lord)و منجى ما است، روحالقدس نیرو و انرژى خداوند است و متون مقدس براى ایمان و عمل کافى است. آنچه ذکر شد صرفا مسیحیت انجیلى است. علاوه بر آن تعالیم قدیسان نخستین Alexander Campbel, Thomas نیز جزو عقاید ماست. براى اطلاعات بیشتر به آدرس اینترنتى زیر مراجعه شود:
(مترجم)(WWW. angelfire. com / in3 / EvanChurch)
7. McGrath, A. E `A Passion for Truth: The Intellectual Coherence of Evangelicalism', Apollos, Leicester, 1996 p. 201.
8. Ibid, p. 210.
9. الف: «جریان مسیونرى (مبلغ دینى) که همیشه در پى گسترش امپراطورى غرب حرکت مىکرد عموما هندویسم، بودیسم، اسلام، تائوئیسم، سیکیسم و ادیان ابتدایى آفریقا را تاریکىاى تلقى مىکرد که ارواح باید با گرویدن به مسیحیت از آن نجات داده مىشدند» هیک، ص86، 1993؛
ب: «اعتبار و حقانیت اخلاقى اقدام امپراطورى مبتنى بر این عقیده راسخ بود که لشکرکشى آن، رسالت و مأموریتى بزرگ براى مدنى کردن و بالا بردن سطح زندگى مردمان آسیایى و آفریقایى است و یکى از وظایف این مأموریت جذب کردن کافران بدبخت به دینى والاتر بلکه والاترین دین یعنى مسیحیت بود»، جان هیک و knitter، 1987، ص19.
10. «اى مردان آتن، من معتقدم که شما در تمام شیوهها به غایت مذهبى هستید، چون وقتى در شهر شما گردش کرده و آنچه را که عبادت مىکنید مشاهده کردم محراب و قربانگاهى دیدم با این کتیبه: «براى خداى ناشناخته». اکنون آنچه را که شما به عنوان چیزى ناشناخته مىپرستید مىخواهم به شما معرفى کنم (اعمال رسولان 17 و 23 و 22).
11. در این مسئله، یکى از پیروان پلورالیست هیک او را نقد کرده است:
Hick is Criticised by one of his fellow pluralists on this point: `Pluralism does not mean plurality or a reduction of plurality to unity', Panikkar R, 'The Jordan, the Tiber, and the Ganges' in Hick J & Knitter P (Ed's), p. 109 (1987).
12. McGrath A. E, p. 225 (1996).
13. Tertallian Quintus septimus: ترتولیان (220-160م) اولین متکلم برجسته مسیحى که به زبان لاتین مىنوشت و آثار زیادى در دفاع از مسیحیت از خود برجاى گذاشت (واژه نامه ادیان، دکتر عبدالرحیم گرامى، نشر فرهنگ اسلامى).(مترجم)
14. McGrath A. E., p228 (1996).
15. Ibid, p 230.
16. Ibid, p 235.
17. Ibid, p 237.
18. Cook D. E, `Truth, Mystery and Justice (Hick and Christianity's Uniqueness)' in A. D. Clarke & winter B. W (Ed's), One God, One Lord: Christianity in a World of Religious Pluralism (2nd edition)', Baker Book House, Michigan USA, 1992 p. 245.
19. See Hick, J. `God and the Universe of Faiths' (revised edition), Fount Paperbacks, Glasgow, 1977 p. 11-16.
20. این شرور... نتیجه طمع، سوءرفتار و تبعیضى است که مسیحیت ثابت کرده است از غلبه کردن بر آنها بین پیروانش عاجز بوده است... با این حال استفاده نادرست دلیل نمىشود که اعتقاد به الوهیت عیسى اشتباه باشد ولى موجب مىشود که «ما بپرسیم آیا ایدهاى که این زمینه و قابلیت را داشته که به راحتى شرور توده مردم، حجیت و مشروعیت دهد، واقعا یک عنصر ذاتى ایمان مسیحى است؟» هیک، 1993، ص85ـ80.
21. همان، ص85ـ80.
22. Peck M. S, `People of the Lie: The Hope for Healing Human Evil', Arrow Books LTD, London, 1990 p. 258.
23. جهت آگاهى از آراى کامل جان هیک درباره مشکلات مربوط به تجسد، نگاه کنید به هیک 1993.
24. Hick J & Knitter P (Ed's), p. 32 (1987)
25. Hughes D. A, `Has God Many Names?: An Introduction to Religious Studies', Apllos, Leicester, 1996 p. 214.
26. «همه انسانها، بدون استثناء، «همه کسانى که توسط مسیح باز خرید شده و آزاد گشتهاند... ولو خود آگاه نباشند، با مسیح در راه یکى هستند» هیک، 1293، ص87.
27. Vroom H, "Do all religious traditions worship the same God?", Religious Studies', Vol. 26: No. 1 (March 1990) p. 76-77.
28. G. D'Costa, `Extra ecclesiam' nulla salus revisited' in Hamnett l (ed), `Religious Pluralism and Unbelief: Studies Critical and Comparitive', Routledge, London, 1990.
29. قدیس قبرسى (وفات 258م): سخنورى که دو سال بعد از گرویدن به مسیحیت به اسقفى کارتاژ انتخاب شد. (مترجم)
A Dictionary of Comparative Religion; S.G.F.Brandon, Weidon feld, London, 1970
30. Hick p. 120 (1997).
31. Hamnett 1 (Ed) p. 138 (1990).
32. Ibid, p. 134.
33. Ibid, p. 140.
34. D' Costa G, `John Hick and Religious Pluralism: Yet Another Revolution', in H. Hewitt Jr (ed.), `Problems in the Philosophy of Religion: Critical Studies of the Work of John Hick', Macmillan Press Ltd, England, 1991 p. 14.
35. Cook R, 'Postmodernism, pluralism and John Hick', Themelios', Vol. 19 NO. 1 p. 11.
36. کوپیت، متکلم و فیلسوف دین مسیحى است که به خدایى که «بیرون و آنجا» است اعتقاد ندارد، ولى به خدایى که جزو واقعیت انسانى است معتقد است. او تقریبا از سال 1970 تاکنون هرسال یک کتاب در خصوص معناى خداى غیرواقعى non-realistمنتشر کرده است. براى متدینین و مسیحیان، او رئیس کالج ایمانوئل کمبریج بود و اکنون بازنشسته است. مسیحیت کوپیت نه صرفا یک موضع فکرى بلکه بخشى عملى از زندگى او است. (مترجم)www.funtain.btinternet.co.uk/theology/cupittaftergod.htm/
37. Vroom H, `No Other Gods: Christian Belief in Dialogue with Buddhism, Hinduism and Islam', William B. Eerdmanns, Michigan USA, 1996 p. 129.
38. هیک معتقد است که شخص دوم تثلیث خود را به عنوان شخصى جاوید ابراز مىکند که به مطلق گرایى مسیحیت منجر مىشود و این اغلب مورد اعتقاد بوده است اما اینکه واقعا آن جاوید باشد، قابل تردید است. همان، ص129.
39. همان، ص132.
40. «حدود ملکوت لزوما با آنچه که در کلیسا است، مساوى نیست» (همان، ص141).
41. Ibid. p. 140.
42. Ibid. p. 142.
43. Hick J, p. 125 (1977).
44. Hick J & Knitter P (Ed's), p. 23 (1987).
45. Ibid. p. 30.
46. Hick, J, 'Problems of Religious Pluralism', The Macmillan Press, London, 1985 p. 108.
47. Hick J & Knitter P (Ed's), p. 22 (1987).
48. Ibid. p. 13.
49. «همه ادیان از خاک مقدس مغز انسانى سرچشمه مىگیرند و با روح واحدى سرعت گرفتهاند، نظامهاى مختلف با رضامندى کمتر یا بیشتر، تنظیمها و سازگارىهاى موقتى با واقعیت روحانى هستند»، گفته Radhakrishsan، در کتاب: Hughes، 1996، ص215.
________________________________________
1 این مقاله با مشخصات زیر از پایگاه اینترنتى faithnet پرینت و با اجازه نویسنده آن ترجمه شده است:
Steve Richards, Critical Dialoges with John Hick's Pluralist Hypatesis
http://wwwfaithnet.freeserve.co.uk/critical dialogues with john hic.htm
2 عضو پژوهشکده حوزه و دانشگاه
3. Cristian tradition.
Uniqueness. 4. The Myth of Christian
5. Exclusivism.
6. Inclusivism.
7. »extraecclesim nulla sallus'' or »extra Christos nulla sallus» «outside christianity there is no salvation.«
8. God Incarnate.
9. The Metaphere of God Incarnate.
10. Redeemed.
11. Resurection
12. Salvation
13. Alister E McGrath.
14. Evangelical Christian.
15. A Passion for Truth.
16. Coprenicum Revolution.
17. Tertullian
18. Trinity.
19. God and Father of our Lord Jueses Christ.
20. New Testamont.
21. Seandal of particularity.
22. E.David Cook.
23. One God, One Lord.
24. Antisemitism.
25. M.Scot peck.
26. Enemy Creation.
27. Inspiration Christology.
28. normative status.
29. Karl Rahner.
30. anonymous christions.
31. D.A. Hughes.
32. Old Testament.
33. inheritors of eternal life.
34. extra ecclesiam nulla salas.
35. Supernatural existential.
36. Gavin DCasta.
37. descriptive nota condemnatory.
38. tanscendental.
39. grace.
40. Reclity - Centred.
41. Robert Cook.
42. Cupitt
43. Hen drick Vroom.
44. absolute truth Claims.
45. Ptolemic astronomical analogy.
46. epicycles
47. implicity pluralistic.
48. Radhakrishnam.