آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۱۱

چکیده

نخبگان، نقشى برجسته در تحولات اجتماعى دارند و در نهج البلاغه نیز به این نقش اشاره شده است. نخبگان در نهج البلاغه گروه‏هاى مختلف را شامل مى‏شود: انبیاى الهى، امامان معصوم، نیکان و صالحان و حتى رهبران کفر و نفاق. نقش پیامبر اسلام(ص) در تحول جامعه عرب از دیدگاه امام على(ع) و نقش امام معصوم و صالحان در تداوم حرکت اصلاحى پیامبر و عناصر دیگرى که از دیدگاه نهج‏البلاغه در تغییرات اجتماعى ایفاى نقش مى‏کنند ـ مانند منافقان و رهبران جاه طلب و خودخواه ـ از مباحث مطرح شده در این نوشتار است. در پایان نیز به نقش آگاهى و جهل مردم در حرکت نخبگان اجتماعى پرداخته شده است.

متن

بیان مسأله
در تحلیل جریاناتى که در طول تاریخ، سرنوشت جوامع بشرى را دستخوش دگرگونى کرده‏اند، نقش عناصر نخبه برجسته مى‏نماید که در جامعه‏شناسى به عنوان کارگزارانِ تغییر شناخته مى‏شوند. اینان کسانى هستند که از توانایى و قدرت تأثیرگذارى ویژه‏اى برخوردارند و جهت و آهنگ تحولات را عمیقا تحت‏تأثیر قرار مى‏دهند. در متون و منابع دینى که مشتمل بر توصیه‏هاى جامع‏الاطرافى براى زندگى فردى و اجتماعى است، مى‏توان به مطالبى دست یافت که در تحلیل پدیده‏هاى اجتماعى راهگشاست. با تأمل در نهج‏البلاغه تحلیل‏هاى مبسوطى را در باب تحولات اجتماعى مى‏یابیم که به بررسى عناصر نقش‏آفرین و تعیین‏کننده در این تحولات پرداخته‏اند. بر این اساس، نقش رهبران دینى و نیز بزرگان و نخبگانى که از منزلت ویژه‏اى در میان مردم برخوردارند یا افراد ذى‏نفوذى که تواناییهاى سیاسى، تبلیغى یا مدیریتى برجسته‏اى دارند و بر سرنوشت جامعه تأثیر مى‏گذارند، مورد توجه و تحلیل قرار گرفته است که در این نوشتار به بررسى آن‏ها مى‏پردازیم.
تغییرات اجتماعى و کارگزاران آن
دگرگونى، سنتى همیشگى و فراگیر در جوامع انسانى است. تمام جوامع به طور مستمر تغییراتى را شاهدند که سرنوشت آینده آن‏ها را بر اساس ویژگى‏ها و وضعیت موجودشان رقم مى‏زند. در واقع همین دگرگونى‏هاست که پویایى و تکامل جامعه را میسر مى‏سازند. در این میان، برخى دگرگونى‏ها جزئى و صورى‏اند و فقط به بروز تلاطم‏ها و تغییراتى در تعادل جامعه و ایجاد تعادلى جدید مى‏انجامند؛ و برخى دیگر، تغییراتى اساسى را در ساختار جامعه پدید مى‏آورند که به صورت بنیادین، سازمان و ساختار روابط و منزلت‏ها را متحول مى‏سازند.
آنچه در این مقال منظور نظر است، نه بسط مفهوم، بلکه تمرکز بر عناصرى است که دگرگونى‏هاى اجتماعى را پدید مى‏آورند و آن‏ها را هدایت مى‏کنند. این عناصر تحت عنوان «کارگزاران» شناخته شده‏اند و چنین تعریف مى‏شوند:
کارگزارانِ تغییر، اشخاص، گروه‏ها و انجمن‏هایى هستند که تغییر را وارد مى‏کنند، از آن استقبال مى‏کنند یا با آن به مخالفت برمى‏خیزند.1
ویژگى مهم کارگزارانِ تغییر، آن است که کنش‏هاى تعیین‏کننده و سرنوشت‏ساز تاریخى به دست آنان صورت مى‏گیرد. کنش‏هاى تاریخى از مبحث تغییرات اجتماعى عبارت‏اند از: فعالیت‏هایى که موجب به حرکت درآوردن، تشدید یا کند کردن یا حتى مانع شدن تغییرات سازمان اجتماعى مى‏شوند.2
در واقع کارگزارانِ تغییر با کنش‏هاى تاریخى، تاریخ‏سازى مى‏کنند و جهت، سرعت و کیفیت تغییر و تحول جامعه را تعیین مى‏نمایند.
براساس این تعریف از کارگزارانِ تغییر، گروه‏هاى متعددى تحت این عنوان قرار مى‏گیرند که مهم‏ترین آن‏ها «نخبگان» (elite) هستند. نخبگان کسانى هستند که به تعبیر پارتو: «داراى خصوصیاتى استثنایى و منحصر به فرد یا داراى استعداد و قابلیت‏هایى عالى در زمینه کار خود یا در بعضى فعالیت‏ها مى‏باشند».3 آنان به دلیل نقش، جایگاه و توانایى مخصوصى که دارند، موقعیت برترى نسبت به متوسط اعضاى جامعه مى‏یابند و اعضاى ممتاز جامعه محسوب مى‏گردند. بنابراین در جریان تحولات جامعه، نقش و اثر این گروه بسیار تعیین‏کننده است؛ زیرا نه تنها طرح ایده‏ها و پیشنهادهاى جدید، بلکه ترویج و تبلیغ آن نیز با هدایت و حمایت آنان انجام مى‏شود.
نخبگان اشخاص و گروه‏هایى هستند که درنتیجه قدرتى که به دست مى‏آورند و تأثیرى که بر جاى مى‏گذارند یا به وسیله تصمیماتى که اتخاذ مى‏کنند یا به‏وسیله ایده‏ها، احساسات و هیجاناتى که به وجود مى‏آورند، در کنش تاریخى جامعه‏اى مؤثر واقع مى‏شوند.4
ملاحظه مى‏شود که گروه نخبه در فرایند تأثیرگذارى خود، هم به طرح ایده و پیشنهاد و تصمیم‏سازى مى‏پردازند و هم در تبلیغ و ترویج ایده‏ها نقش ایفا مى‏کنند و الگوهاى جدید را ساخته و پرداخته مى‏کنند و هم در مرحله تصمیم‏گیرى و عملى‏سازى تصمیمات و تحقق الگوهاى نو وارد مى‏شوند. در واقع همه این‏ها بدون برخوردارى از توانایى و قدرت فوق‏العاده میسر نمى‏گردد.
البته باید در نظر داشت که نخبگان صرفا پدیدآورنده تحولات و تغییرات جدید نیستند، بلکه جلوگیرى از تغییرات یا کند کردن مسیر تغییر نیز اقدامى است که از عهده نخبگان برمى‏آید؛ زیرا چنان‏که اشاره شد، این کار نیز در تعیین سرنوشت تاریخى جامعه دخیل است و تاریخ‏سازى کارى بس مشکل و دشوار است که از عهده افراد عادى به‏صورت انفرادى و جداگانه برنمى‏آید. نکته مهم دیگرى که باید در مورد گروه نخبگان مد نظر داشت، این است که «نخبه بودن» لزوما در جهت مثبت نیست، بلکه ممکن است فردى در جرم و جنایت خاصى برجسته‏تر از دیگران باشد و در میان جانیان و بزهکاران، سرآمد تلقى گردد.
واژه نخبه در جامعه‏شناسى شامل چنین افرادى نیز مى‏شود و بار ارزشى ندارد. اعتقاد بنیادین پارتو این است که انسان‏ها، چه از جهت جسمانى و چه از نظر فکرى و اخلاقى، با یکدیگر برابر نیستند. در کل جامعه و در هر یک از قشرها و گروه‏هاىِ آن، برخى کسان از دیگران بااستعدادترند... اصطلاح نخبگان در کاربرد پارتو هیچ‏گونه دلالت اخلاقى یا افتخارآمیز ندارد. این اصطلاح تنها بر کسانى اطلاق مى‏شود که در هر یک از شاخه‏هاى فعالیت بشرى بالاترین نمره را به‏دست آورده باشند.5
بنابراین، نخبگان اجتماعى، اعم از نخبگان سنتى، اقتصادى، سیاسى و ایدئولوژیک، توان ویژه و برجسته‏اى در حفظ یا براندازى نظم موجود یا درانداختن طرح و سازمانى نو دارند و این توانایى ناشى از استعداد، درک و قدرت ویژه و خارق‏العاده آنان است. البته آن‏گاه که افراد نخبه حرکتى را آغاز کردند و راه نسبتا هموار گردید، دیگران هم مى‏توانند پشت سر آنان حرکت کنند و نقش نسبتا جزئى‏تر خود را در حرکت تاریخى جامعه ایفا نمایند. از این‏روست که برخى صاحب‏نظران، تاریخ را میدان عمل یا صحنه بازى نخبگان قلمداد کرده، در تحلیل خود از تحولات تاریخى، محور و کانون بحث و استدلال خود را به این گروه اختصاص داده‏اند. به نظر آنان، تاریخ و تحولات آن را نوابغ به‏وجود مى‏آورند. تاریخ هر جامعه جلوه‏گاه شخصیت و نبوغ قهرمانان و نوابغ است و به‏عبارت دیگر، برخى شخصیت‏هاى برجسته جلوه‏گاه تمام تاریخ یک جامعه‏اند.
طبق این نظریه (نظریه قهرمانان)، تاریخ را ـ یعنى تحولات و تطورات تاریخ را ـ چه از نظر علمى، و چه از نظر سیاسى یا اقتصادى یا حتى اخلاقى، نوابغ به‏وجود مى‏آورند.6
نقش نخبگان از منظر نهج‏البلاغه
با این مقدمه وارد نهج‏البلاغه مى‏شویم تا با استناد به حکمت‏هاى آن، به تحلیل این مسأله از منظر امام على(ع) بپردازیم. نخبگانى که در نهج‏البلاغه به عنوان عناصرِ تغییر و تحول جامعه مورد توجه قرار گرفته‏اند، گروه‏هاى مختلفى را شامل مى‏شوند. در برخى خطبه‏ها، امام على(ع) مفصلاً نقش برجسته انبیاى الهى خصوصا پیامبر اسلام را در تحول و دگرگونى بنیادى جامعه توضیح داده و در مواردى، اثر و نقش حیاتى خود را به‏عنوان امام و رهبر جامعه تشریح فرموده و در مواردى دیگر، از نقش‏آفرینان تحولات جامعه تحت عنوان «اخیار و صلحا» یاد کرده‏اند. از طرف دیگر، در بخش‏هایى از نهج‏البلاغه، نقش مهم و حساس منافقان و نیز رهبران شیاد و فرصت‏طلبى که براى جلب منافع خودشان به اغواى عوام الناس مى‏پردازند و نیز شگردهاى آنان در جامعه توضیح داده شده است. توضیحات نهج‏البلاغه در مورد این گروه‏ها، فقط به معرفى آنان محدود نمى‏شود، بلکه فرایند تأثیرگذارى آنان نیز تحلیل مى‏گردد که در ادامه بحث به آن مى‏پردازیم.
الف) پیامبر اسلام(ص)
در چند خطبه نهج‏البلاغه، نقش پیامبر اسلام در تحول جامعه جاهلى عرب بررسى شده است. در خطبه 198 امام على(ع) ویژگى‏هاى جامعه جاهلى را به طور مبسوط تشریح کرده و تأثیر پیامبر اکرم(ص) را در دگرگونى آن، نمایان ساخته است. طبق بیانات ایشان، قبل از بعثتِ پیامبر، جامعه در حال نابودى و فروپاشى، اعضاى آن دچار سرخوردگى و ناامیدى و نظام آن، نابسامان بود:
اَزِفَ مِنْهَا قِیَادٌ، فِى انْقِطَاعٍ مِنْ مُدَّتِهَا وَاقْتِرَابٍ مِنْ اَشْرَاطِهَا وَ تَصَرُّمٍ مِنْ اَهْلِهَا وَانْفِصَامٍ مِنْ حَلْقَتِهَا وَ انْتِشَارٍ مِنْ سَبَبِهَا وَ عَفَاءٍ مِنْ اَعْلامِهَا وَ تَکَشُّفٍ مِنْ عَوْرَاتِهَا وَ قِصَرٍ مِنْ طُولِهَا.7
دنیا آماده نیستى و نابودى، زمانش در شرف پایان، نشانه‏هاى نابودى آن آشکار، موجودات در آستانه مرگ، حلقه زندگىِ آن شکسته و اسباب حیات درهم‏ریخته، پرچم‏هاى دنیا پوسیده و پرده‏هایش دریده، و عمرها به کوتاهى رسیده بود.
بر اساس این عبارات، حوزه عمل پیامبر اسلام یک جامعه رو به‏زوال است که از نظر نظام اجتماعى سامان درستى ندارد و مردم از رضایت و رفاه کافى ـ حتى به نسبت زمان ـ برخوردار نیستند. اعضاى این جامعه مردمى فقیر، ناآگاه و ناراضى‏اند که نه نسبت به هم اعتماد دارند و نه به آینده خود امید. بعثت و انقلاب پیامبر، افراد و نیز سامان جامعه را دگرگون مى‏کند. پیامبر با ابلاغ رسالت الهى و هدایت مردم، جامعه را متحول مى‏سازد و به کرامت و سربلندى مى‏رساند. در ادامه همان مطلب آمده است:
جَعَلَهُ اللُّهُ بَلاَغا لِرِسَالَتِهِ وَ کَرَامَةً لاُمَتِّهِ وَ رَبِیعا لأهْلِ زَمانِهِ8
خداوند پیامبر را ابلاغ‏کننده رسالت، موجب ارجمندى امت و بهارى براى مردم زمانش قرار داد.
در جاى دیگر، امام(ع) بى‏هنجارى جامعه جاهلى را عامل رکود و فلاکت آن و پیامبر اسلام(ص) را عامل هدایت و راهنمایى مردم معرفى مى‏کند که با ارائه خط‏مشى‏هاى اجتماعى، موجب بسامانى جامعه و تکامل و رشد مردم مى‏گردد:
اَرْسَلَهُ و اَعْلاَمُ الْهُدَى دَارِسَةٌ وَ مَنَاهِجُ الدِّینِ طَامِسَةٌ، فَصَدَعَ بِالْحَقِّ وَ نَصَح لِلْخَلْقِ وَ هَدى إلَى الرُّشْدِ وَ اَمَرَ بِالْقَصْدِ.9
خداوند پیامبر اکرم(ص) را در حالى فرستاد که نشانه‏هاى هدایت از یاد رفته، و راه‏هاى دین ویران شده بود. او حق را آشکار کرد و مردم را نصیحت فرمود و همه را به رستگارى هدایت نمود و به میانه‏روى فرمان داد.
چنان‏که ملاحظه مى‏شود، تأثیرگذارى پیامبر اسلام در جامعه جاهلى حجاز از دو طریق عمده است:
1. فرهنگ‏سازى و ارائه الگوهاى دینى که از آیات و بینات الهى گرفته شده است؛
2. رهبرى و هدایت مردم و اجراى احکامى که موجب رشد و تکامل جامعه مى‏گردد.
طبیعتا پیامبر اولوالعزم که صاحب کتاب و شریعت جدید است، راه و روش جدیدى به جامعه ارائه مى‏دهد که همانا دین الهى است و از این طریق، سردرگمى و بى‏هنجارى جارى در جامعه را اصلاح مى‏نماید. البته نقش وى به همین مقدار محدود نمى‏گردد، بلکه این فرایند با عملى ساختن دستورهاى دینى در عرصه اجرایى تکمیل مى‏شود و در فاصله‏اى کمتر از دو دهه، جامعه به صورت بنیادى، یعنى نه تنها در سطوح ظاهرى و رفتارى، بلکه در روابط ساختى نیز متحول مى‏شود. در واقع رهبرى پیامبر عملاً با تربیت اعضاى جامعه و هدایت آن‏ها از طریق ارائه راه‏ها و روش‏هاى نو همراه است؛ ولى علاوه بر ارائه نظام تربیتى و دینى جدید، هماهنگ‏سازى نیروها و هدایت آن‏ها در جهتِ واحد، موجب به بار نشستن و ثمر دادن این فرهنگ و آیین نوبنیاد در صحنه اجتماعى است. در نهج‏البلاغه، این نکته و نقش محورى پیامبر اسلام چنین توضیح داده شده است:
وَ اَهْلُ الاَرْضِ یَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَ اَهْوَاءٌ مُنْتَشِرَةٌ وَ طَرَائِقٌ مُتَشَتِّتَةٌ،... فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلالَةِ وَ اَنْقَذَهُمْ بِمَکَانِهِ مِنَ الْجَهَالَةِ.10
در روزگارى (پیامبر را به نبوت برانگیخت) که مردم روى زمین داراى مذاهب پراکنده، خواسته‏هاى گوناگون و روش‏هاى متفاوت بودند... پس خداى سبحان مردم را به‏وسیله او از گمراهى به رستگارى هدایت کرد و از جهالت رهایى بخشید.
ب) امام(ع)
نقش امام در جامعه همانا تداوم حرکت اصلاحى پیامبر(ص) است. بنابراین اگر به طور کلى هدایت فکرى و عملى جامعه به سمت رشد و کمال را هدف تلاش پیامبر بدانیم، امام نیز همین نقش را ایفا مى‏کند؛ با این تفاوت که امام دین جدیدى عرضه نمى‏کند، بلکه به ترویج و تحکیم مبانى شریعت پیامبر مى‏پردازد و به اصطلاح، نه مبشر، که مروج نظام جدید در جامعه است.
از آن‏جا که فراز و نشیب‏هاى جامعه همواره استعداد فروپاشى یک نظام و شکست یک حرکت را دارند، حفظ دستاوردها و نتایج یک حرکت تاریخى، محتاج قیام و تلاش فداکارانه کسانى است که از عهده چنین مهمى برمى‏آیند. امیر مؤمنان(ع) در تحلیل پذیرش خلافت، نیاز جامعه و ضرورت چنین قیامى را دلیل آن معرفى مى‏نمایند:
فَخَشِیتُ اِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْاِسْلامَ وَ اَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِیهِ ثَلْما اَوْهَدْما.11
ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارانش را یارى نکنم، رخنه‏اى در آن بینم یا شاهد نابودى آن باشم.
ملاحظه مى‏شود که از منظر امام، حضور یک رهبر آگاه و شایسته در چنین اوضاعى مى‏تواند سرنوشت جامعه را دگرگون کند و مسیر حرکت آن را تغییر دهد. به عبارت دیگر، با حضور یک انسان بزرگ و توانا امکان بسیج و هدایت نیروهاى اجتماعى و حفظ دستاوردها و دفع خطرها فراهم مى‏گردد و جامعه در پرتو حرکت او از شناخت و آگاهى لازم براى تداوم حرکت اصلاحى بهره‏مند خواهد شد:
فَنَهْضَتُ فِى تِلْکَ الاَحْدَاثِ، حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَاطمَأَنَّ الدِّینُ وَتَنَهْنَهَ.12
پس در میان آن آشوب و غوغا به‏پا خاستم تا باطل از میان رفت و دین استقرار یافته.
گواه و موید این تحلیل، همانا تاریخ صدر اسلام است. با مراجعه به وقایع قبل از خلافت امیر مؤمنان(ع) ملاحظه مى‏کنیم که بسیارى از آموزه‏ها و تعالیم پیامبر اکرم در جامعه کمرنگ شده و به ضعف گراییده بود. اما نهضت جدیدى که با حکومت امام آغاز شد، روحى تازه در کالبد جامعه دمید که احیاى مجدد آن تعالیم و اصول در فرهنگ و تاریخ جامعه اسلامى را درپى داشت.
ج) نیکان و صالحان
به منظور حفظ و استمرار آثار اصلاحى رهبران دینى، نیکان و صالحانى در جامعه نقش‏آفرینى مى‏کنند که تداوم‏بخش حرکت‏هاى اصلاحى آنان در طول تاریخ‏اند. اینان اگرچه مکتب جدیدى ارائه نمى‏دهند و صرفا به ترویج و دفاع از دستاوردهاى اجتماعى رهبران بزرگ مى‏پردازند، اما نقشى تعیین‏کننده در تحولات اجتماعى ایفا مى‏کنند. در واقع، حضور و تلاش و فعالیت آنان براى جامعه سرنوشت‏ساز است. بنابراین، عملکرد آنان ویژگى کنش‏هاى اجتماعى تاریخى را دارد و با این ملاک، آنان در زمره کارگزارانِ تغییرات اجتماعى به حساب مى‏آیند.
امام على(ع) با اشاره به نقش تعیین‏کننده چنین افرادى، فقدان یا حداقل ندرت امثال آنان را در میان اطرافیان خود با افسوس گوشزد مى‏کند و آثار وجودى آنان را در صورت حضور، چنین بیان مى‏نماید:
اَیْنَ الْقَوْمُ الَّذِینَ دُعُوا اِلَى الاِسْلاَمَ فَقَبِلُوهُ، وَقَرَؤوُا الْقُرآنَ فَأَحْکَمُوهُ وَ هُیِّجُوا اِلَى الْجَهَادِ فَوَلَهُوا وَلَهَ اللِّقَاحِ اِلَى اَوْلادِهَا، وَ سَلَبُوا اَلسُّیُوفَ اَغْمَادَهَا، وَأَخَذُوا بِأطرَافِ الاَرْضِ زَحْفا زَحْفا، وَصَفّا صَفّا.13
کجا هستند مردمى که به اسلام دعوت شدند و پذیرفتند؛ قرآن تلاوت کردند و معانى آیات را شناختند؛ به‏سوى جهاد برانگیخته شدند و چونان شیرى که به سوى بچه خود روى مى‏آورد شیفته جهاد گردیدند؛ شمشیرها از نیام برآوردند و گرداگرد زمین را گروه گروه و صف به صف احاطه کردند.
در عبارت دیگرى، امام(ع) فقدان چنین افرادى را موجب انحطاط و فساد جامعه دانسته و بر نقش تعیین‏کننده آنان در مسیر تاریخى تأکید کرده‏اند:
اَیْنَ اَخْیَارُکُمْ وَ صُلَحَاءُکُمْ وَ اَیْنَ أَحْرَارُکُمْ وَسُمَحَاؤُکُمْ... ظَهَرَ الْفَسَادُ فَلاَمُنْکِرٌ مُغَیِّرٌ وَلا زَاجِرٌ مُزْدَجِرٌ.14
کجایند خوبان و صالحان شما؟ کجایند آزادمردان و سخاوتمندان شما؟... فساد آشکار شد؛ امّا نه کسى باقى مانده که کار زشت را دگرگون کند و نه کسى که از نافرمانى و معصیت باز دارد.
در این گفتار، امام(ع) حضور چنین کسانى را مانع فروپاشى و زوال جامعه تلقى مى‏فرمایند. از منظر ایشان، چنانچه در جامعه اخیار و صالحانى توانمند حضور داشته باشند و با توانایى، صداقت، سلامت نفس و تعهد و بینش روشن از بروز انحرافات و فسادها جلوگیرى کنند، سلامت و قوت جامعه تضمین مى‏شود. در عوض، اگر جامعه از نعمت وجود چنین نخبگان صالح و سالمى برخوردار نباشد، یا احیانا زمینه یا انگیزه کافى براى ایفاى نقش آنان فراهم نگردد، عوامل فسادآفرین و انحطاط‏آور بدون مانع جدى، زمینه‏هاى فروپاشى ارکان فرهنگى جامعه را پدید خواهند آورد.
* * *
چنان‏که قبلاً اشاره شد، در تغییرات اجتماعى عناصر دیگرى نیز نقش ایفا مى‏کنند که از نظر جهت‏گیرى در مقابلِ موارد قبل قرار مى‏گیرند. اینان افراد و گروه‏هاى توانمندى هستند که با بهره‏گیرى از شرایط جامعه و سوء استفاده از ناآگاهى عمومى یا خلأهاى موجود، در جهت کسب قدرت و جلب منافع خویش مى‏کوشند. اینان در حقیقت سرمایه‏هاى مادى و معنوى جامعه را به نفع خویش مصادره مى‏کنند و با زیرکى از داشته‏هاى عمومى به نفع مصالح خویش بهره مى‏گیرند.
در نهج‏البلاغه حداقل مى‏توانیم دو نمونه از چنین گروه‏هایى را ملاحظه کنیم که در ادامه، تحت عنوان «منافقان» و «رهبران جاه‏طلب و خودخواه» توضیحى مختصر درباره نقش و کارکردهاى آنان ارائه مى‏دهیم.
الف) منافقان
منافقان کسانى هستند که اعتقاد قلبى و عملکردشان با هم متفاوت است. این گروه که در فرهنگ و تاریخ جامعه اسلامى جایگاهى ویژه دارند، همواره نقشى بسیار حساس ایفا کرده و خطر آنان در مقاطع مختلف از طرف رهبران و بزرگان دینى گوشزد شده است. امام على(ع) که از ابتداى بعثت پیامبر نسبت به نقش این گروه آگاهى داشت و در دوران خویش هم از این ناحیه احساس خطر مى‏کرد، خطر آنان را متذکر مى‏شود و در جمله‏اى کوتاه و زیبا نقش آنان را توضیح مى‏دهد:
اُحَذِّرُکُمْ اَهْلَ النِّفَاقِ، فَاِنَّهُمْ الضَّالُونَ اَلْمُضِّلُونَ، وَالزَّالُّون الْمُزِلُّونَ، یَتَلْوّنُونَ اَلْوَانا وَ یَفْتَنُونَ افْتِنَانا.15
اى بندگان خدا! شما را از منافقان بر حذر مى‏دارم؛ زیرا آن‏ها گمراه و گمراه‏کننده و خطاکار و به خطاکارى تشویق‏کننده‏اند، به رنگ‏هاى مختلف ظاهر مى‏شوند و از ترفندهاى گوناگون [براى فتنه‏انگیزى] بهره مى‏گیرند.
اینان با بازى در نقش‏هاى مختلف، در میان مردم خصوصا افراد مؤثر نفوذ مى‏کنند و با تحریک آنان در جهت جلب منافع خویش مى‏کوشند. ظاهر آرام و آراسته آنان مانع از آن مى‏گردد که هویت واقعى و پلیدشان شناخته شود و درنتیجه، چه بسا نقشه‏هاى آنان کارگر مى‏افتد و دیگران ناآگاهانه ابزار اجراى خواسته‏هاى آنان مى‏شوند و جامعه دچار فتنه‏اى مى‏گردد که ضررش براى عموم است و سود و منفعتش فقط به پدیدآورندگانش مى‏رسد؛ که همان منافقان هستند.16
در عبارت دیگرى از نهج‏البلاغه، خط مشى منافقان در عرصه سیاسى چنین توضیح داده شده است:
فَتَقَرَّبُوا اِلَى أَئِمَةِ الضَّلالَةِ وَ الدُّعَاةِ اِلَى النَّارِ بِالزُّورِ وَ البُهْتَانِ، فَوَلَّوْهُمْ اَلاَعْمَالَ وَجَعَلُوهُمْ حُکَّاما عَلَى رِقَابِ النَّاسِ، فَاَکَلُوا بِهِمُ الدُّنْیَا.17
آنان با دروغ و تهمت به پیشوایان گمراهى و دعوت‏کنندگان به آتش نزدیک شدند، پس به آنان ولایت و حکومت بخشیدند و بر گردن مردم سوار گردیدند و به‏وسیله آن‏ها به دنیا رسیدند.
منافقان از دروغ و تهمت و تخریب شخصیت دیگران ابایى ندارند و از این طریق درصدد جلب منفعت خویش بر مى‏آیند. حال چنانچه شرایط براى تهمت و افترا آماده و اعتماد متقابل و آگاهى عمومى کم باشد، زمینه براى ایفاى نقش منافقان بسیار مناسب خواهد بود و درنتیجه، به سادگى روابط اجتماعى مخدوش خواهد شد؛ اعتماد عمومى از بین خواهد رفت؛ و کسانى که آتش فتنه را روشن کرده‏اند، نهایت بهره‏بردارى را از آن خواهند نمود.
ب) رهبران جاه‏طلب و خودخواه
گروه دیگرى که از نظر امام على(ع) نقشى ویژه در انحطاط و تنزل جامعه دارند و تحت عنوان «سادات و اکابر» از آنان یاد شده است، رهبران جاه‏طلبى هستند که به تعبیر امام، با عصبیت و غرورِ خود، اسباب فتنه و اختلاف را در جامعه فراهم مى‏آورند و براى منافع خویش مردم را به زحمت مى‏اندازند و جامعه را دچار نابسامانى و آشوب مى‏کنند. این گروه، که از نظر منزلت اجتماعى از پایگاه و نفوذ قابل توجهى برخوردارند، از موقعیت خود سوء استفاده مى‏کنند و بدون اولویت بخشیدن و یا حتى ملاحظه مصالح جمعى، براى نائل شدن به آرزوهاى سطحى و دنیوى خویش به هرکارى دست مى‏زنند. این‏جاست که امام على(ع) مردم را زنهار مى‏دهد که از تبعیت آنان بپرهیزند و با تأمل در مصالح خود، ابزار دست آنان نشوند:
اَلاَ فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ مِنْ طَاعَةِ سَادَاتِکُمْ وَ کُبَرَائِکُمْ الَّذِینَ تَکبَّرُوا عَنْ حَسَبِهِمْ وَتَرَفَّعُوا فَوْقَ نَسَبِهِمْ... فَاِنَّهُمْ قَوَاعِدُ أَسَاسِ الْعَصَبِیَّةِ وَ دَعَائِمُ أَرِکَانِ الْفِتْنَةِ.18
آگاه باشید! زنهار زنهار از پیروى و فرمانبردارى سران و بزرگانتان؛ آنان که به اصل و حسب خود مى‏نازند، و خود را بالاتر از آنچه هستند مى‏پندارند... آنان شالوده تعصب جاهلى و ستون‏هاى فتنه هستند.
این گروه از نخبگان اجتماعى، توانایى و برترى خود را نه در جهت اهداف و مصالح جامعه، بلکه در جهت مخالف به‏کار مى‏گیرند و چون از طرفى، فقط به منفعت خود فکر مى‏کنند و از طرف دیگر، نسبت به اطرافیان خود از نبوغ یا نفوذ بیشترى برخوردارند، آنان را هم با خود همراه مى‏سازند. گروه اخیر به دلیل انفعال و ضعفى که در شناخت یا تصمیم‏گیرى دارند، ناخواسته وسیله تأمین منافع دیگران مى‏شوند و منافع واقعى و پایدار خود را فداى خواست‏هاى دیگران مى‏کنند.
بخشى از این نخبگانِ خودخواه و جاه‏طلب، توانایى و استعداد خود را در زمینه رهبرى فکرىِ دیگران به‏کار مى‏گیرند و موجب گمراهى آنان مى‏شوند. در نهج‏البلاغه از این گروه به عنوان شمارى از مبغوض‏ترین خلایق نزد خداوند یاد شده و آثار زیانبار آنان در عرصه اجتماعى و فکرى مورد توجه قرار گرفته است:
فَهُوَ فِتْنَةٌ لِمَنْ اِفْتَتَنَ بِهِ، ضَالٌّ عَنْ هَدْىِ مَنْ کَانَ قَبْلَهُ، مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدَى بِهِ فِى حَیَاتِهِ وَ بَعْدَ وَفَاتِهِ، حَمّالُ خَطَایَا غَیْرِهِ، رَهْنٌ بِخَطِیئَتِهِ.19
مردم را گمراه کرده، به فتنه انگیزى مى‏کشاند، راه رستگارى گذشتگان را گم کرده و طرفداران خود و آیندگان را گمراه ساخته است، بار گناه دیگران را بر دوش کشیده و گرفتار زشتى‏هاى خود نیز مى‏باشد.
این گروه با نفوذى که در اذهان و افکار عمومى دارند، جهت‏گیرى فکرى و حرکات اجتماعى مردم را تحت تأثیر قرار مى‏دهند و در نهایت، نقشى تعیین‏کننده و مخرب در مسیر کلى جامعه ایفا مى‏کنند.
خاتمه: نقش آگاهى و جهل مردم در حرکت نخبگان اجتماعى
پس از بحث از نقش نخبگان در تغییر و تحولات جامعه، به نقش آگاهى یا جهل عمومى در میزان تأثیر آنان در جامعه اشاره خواهیم کرد. در واقع، در جریان تغییرات اجتماعى، میزان آگاهى و قدرت تحلیل مردم بسیار مهم است. آگاهى عمومى موجب مى‏شود مردم بتوانند ابعاد گوناگون قضایا را بشناسند و به تناسب ویژگى‏هاى آن‏ها موضع درستى اتخاذ کنند. در مقابل، جهل و بى‏اطلاعى سبب مى‏شود مواضع حساب شده بر اعضاى جامعه تحمیل گردد و سرنوشت مردم دستخوش تحولات ناخواسته و نامطلوب گردد. وقتى جامعه‏اى بتواند مصالح خویش را به خوبى بشناسد و مسیر درست را به‏خوبى انتخاب کند و عناصر دلسوز و خدوم را از افراد سودجو و فریب‏کار تشخیص دهد، رو به پیشرفت خواهد گذشت و دچار حوادث ناخوشایند نخواهد شد. اما چنان‏که دچار ضعف اطلاعاتى باشند و هرکس سر در گریبان خود داشته و کارى به جریانات اجتماعى نداشته باشد و به اصطلاح آگاه به زمان نباشد، خطرهاى اجتماعى و فکرى‏اى که جامعه را تهدید مى‏کنند، با مقاومتى جدى روبه‏رو نخواهند شد. در چنین شرایطى زمینه براى سوء استفاده سودجویان فرصت‏طلب مناسب مى‏شود و عناصر مفید براى جامعه به‏خوبى شناخته نمى‏شوند و نخبگان صالح که اهل دسیسه و دغل‏کارى نیستند، تنها و بى‏یاور مى‏مانند و از وجود آن‏ها براى رشد و تعالى جامعه استفاده کافى نخواهد شد. چنان‏که در تاریخ صدر اسلام مى‏بینیم، رهبر بزرگ و بى‏نظیرى همچون على‏بن ابیطالب(ع) به سبب ناآگاهى و غفلت مردم چگونه محدود مى‏شود و تلاشش براى اصلاح جامعه ناکام مى‏ماند. از این روست که ایشان بر اهمیت و ضرورت آگاهى و شناخت اجتماعى تأکید مى‏ورزند و مردم را به دقت در رفتارهاى خود و سنجش دقیق حرکت‏هاى اجتماعى فرا مى‏خوانند تا ناخواسته در مسیرى که به انحطاط جامعه و گمراهى خودشان مى‏انجامد، قرار نگیرند:
فَاِنَّ الْعَامِلَ بِغَیْرِ عِلْمٍ کَالسَائِرِ عَلَى غَیْرِطَرِیقٍ، فَلایَزِیَدُهُ بُعْدُهُ عَنِ الطَّرِیقِ الوَاضِحِ اِلاّ بُعْدا مِنْ حَاجَتِه، وَالْعَامِلُ بِالعِلْمِ کَالسَائِرِ عَلَى الطَّرِیقِ الْوَاضِحِ، فَلْیَنْظُرْ نَاظِرٌ: أَسَائِرٌ هَوَاَمْ رَاجِعٌ.20
عمل‏کننده بدون آگاهى چون رونده‏اى است که به بیراهه مى‏رود؛ پس هرچه شتاب کند، از هدفش دورتر مى‏ماند. و عمل‏کننده از روى آگاهى، چون رونده‏اى بر راه راست است؛ پس بیننده باید به درستى بنگرد آیا رونده راه مستقیم است یا واپس‏گرا.
پى‏نوشت‏ها:
1. همان، تغییرات اجتماعى، ترجمه منصور وثوقى (چاپ سوم، تهران: نشر نى، 1370) ص30.
2. همان، ص31.
3. همان، ص146.
4. همان، ص153.
5. لوئیس کوزر، زندگى و اندیشه بزرگان جامعه‏شناسى، ترجمه محسن ثلاثى (چاپ ششم، تهران: انتشارات علمى فرهنگى، 1376) ص523.
6. مرتضى مطهرى، جامعه و تاریخ: مقدمه‏اى بر جهان‏بینى اسلامى (تهران: انتشارات صدرا) ص475.
7. نهج‏البلاغه، خطبه 198، ص416 (در ارجاعات نهج البلاغه، از ترجمه روان و دقیق مرحوم آقاى محمد دشتى ـ با اندکى تصرف ـ با این مشخصات کتاب شناختى بهره گرفته شده است: چاپ اول، انتشارات آل طه، زمستان 1379).
8. همان.
9. همان، خطبه 195، ص408.
0. همان، خطبه 1، ص238.
-1. همان، نامه 62، ص600.
11. همان.
12. همان، خطبه 121، ص230.
13. همان، خطبه 129، ص246.
14. همان، خطبه 194، ص408.
15. ر.ک: همان، خطبه 210، ص432.
16. همان، ص384.
17. همان، خطبه 192، ص60.
18. همان، خطبه 17، ص284.
19. همان، خطبه154.

________________________________________
1 عضو هیأت علمى جهاد دانشگاهى دانشگاه تهران

 

تبلیغات