دین و عقل
آرشیو
چکیده
متن
در بحث از رابطه عقل و دین یا به عبارت دیگر، تعقل و ایمان - به عنوان دو عملکرد انسانى - پرسش اصلى این نیست که آیا عقل و تعقل در قلمرو دین جایگاهى دارد یا نه، چرا که پاسخ به چنین سؤالى به وضوح مثبت است، بلکه پرسش این است که شخص معتقد به یک نظام دینى، از چه رو به آن نظام معتقد است. آیا وجه اعتقاد وى به گزارههاى دینى از آن روست که وى قادر بر اثبات آن گزارههاست؟ آیا فرایند ایمان که پذیرش حقایق وحیانى است،(1) باید همواره مؤید به معقولیتباشد یا ایمان فعل و عملکردى وراى تعقل و عقلانیت است؟ به بیانى دیگر، اگر وحى - که متعلق ایمان دینداران قرار مىگیرد - مجموعهایست از حقایق که در قالب گزارهها و قضایایى به بشر رسیده است، در این صورت، عقل و مجموعه علومى که به روش عقلى و از طرق عادى کسب معرفتبشرى حاصل مىآیند، نسبتشان از حیث راهیابى به آن حقایق چگونه خواهد بود؟
در پاسخ به سؤالات فوق، دیدگاههایى وجود دارند که مىتوان آنها را در سه رهیافت عمده جاى داد: عقلگرایى حداکثرى، (2) ایمانگرایى، (3) و عقلگرایى انتقادى. (4)
عقلگرایى حداکثرى
مطابق این دیدگاه، براى آنکه نظام اعتقادات دینى واقعا و عقلا مقبول باشد، باید بتوان صدق آن را اثبات کرد. مراد از اثبات، این است که صدق اعتقادى را چنان معلوم کنیم که جمیع عقلا قانع شوند.(2)
چنین نظرگاهى راجع به اعتقادات دینى در طول تاریخ اندیشه بشرى و در سنتهاى فکرى شرق و غرب شواهد زیادى داشته است. البته از این گروه، برخى کوشیدهاند تا با حفظ موضع عقلگرایى - این موضع که قبول اعتقادات دینى منوط به اثبات عقلانى آنهاست - نشان دهند که نظامهاى دینى، قابل اثبات عقلانى نیستند و برخى تلاش خود را در اثبات عقلانى مدعیات دینى مصروف داشتهاند. بنابراین، این دیدگاه خود شامل نظرگاههاى متعددى است. این نظرگاهها که همگى در موضع عقلگرایى به معناى فوق اشتراک دارند به قرار زیر مىباشند:
1. عقلگرایان موافق با دین
این گروه معتقدند اعتقادات دینى قابل اثبات عقلانىاند و با ورود عقلانى در عرصه شریعتسعى دارند تا عقلانى بودن گزارههاى دینى را اثبات کنند. این عقلگرایان خود در اینکه آیا تمامى گزارههاى دینى یا تنها برخى از آنها قابل اثباتاند، اختلاف دارند. توضیح اینکه دین حاوى گزارههاى بسیارى است که اگر به عقل عرضه گردند، سه فرض قابل تصور است: فرض نخست این است که عقل استدلالى قادر به اثبات آن گزارهها باشد که در این صورت، آن گزارهها خردپذیر خواهند بود. صورت دیگر این است که عقل نقیض آن گزارهها را اثبات کند که در این حالت، آن گزارهها را خردستیز مىنامیم و حالتسوم، حالتى است که عقل از اثبات خود آن گزارهها و نقیض آنها عاجز است، که در این صورت، این گزارهها را خردگریز تلقى مىنماییم.(3) حال، هرکس ادعا کند تمامى گزارههاى دینى خردپذیرند، قائل به دیدگاه سازگارى کلى بین عقل و دین شده است، اما اگر کسى مدعى شد که تنها برخى از گزارههاى موجود در کتب مقدس دینى، خردپذیرند، به سازگارى جزئى دین و عقل قائل گردیده است.
الف) سازگارى کلى دین و عقل
این نظر که ایمان و تعقل همیشه و همه وقتبا یکدیگر سازگارى دارند و هر چه که متعلق ایمان است، باید قابل دستیابى به وسیله تعقل نیز باشد، طرفداران اندکى دارد. آنان که به این دیدگاه گرویدهاند عملا مجبور شدهاند امورى را از جانب تعقل یا از جانب ایمان فروگذارند. در این میان، چهره متفکر و فیلسوف بزرگ آلمانى، ایمانوئل کانت (1804-1724م)، چشمگیر است. وى در کتابى به نام «دین در محدوده عقل تنها» برآن است که دین تنها در محدوده عقل پذیرفتنى است. کانت در این اثر، معتقد مىشود آنچه از دین قابل اثبات عقلانى نیست، از آغاز نیز جزو دین نبوده است. وى جمیع عبادات را نوعى چاپلوسى نسبتبه خداوند مىخواند و آنها را غیرعقلانى مىشمارد. با چنین دیدگاهى، البته هر چه از دین مخالف عقل استبه کنارى نهاده مىشود و دین و عقل از سازگارى کلى برخوردار مىشوند.(4)
پوشیده نیست که کانت در عصر خود و در سایر آثارش، با الهیات طبیعى (عقلى) به مخالفت پرداخته است و با مخالفتبا خداباوران طبیعى (دئیستها) درصدد برآمده تا جاى پایى براى ایمان بیابد و در این راستا، عقل فطرى را در کنکاش از مسائل ماوراء طبیعى قاصر دانسته و با استمداد از عقل عملى به اثبات خدا، اختیار و معاد پرداخته است. از این رو، شایسته نیست که چهره کانت را در زمره عقلگرایان حداکثرى ذکر کنیم، چرا که از جمله مبانى معرفتى این دیدگاه، قول به توانایى عقل نظرى در دستیابى به مسائل مابعد طبیعى است، ولى از آنجا که کانت در اثر فوقالذکر چنین رویکردى را نسبتبه دین داشته، ذکر نام وى در گروه عقلگرایان موجه مىنماید.
ب) سازگارى جزئى دین و عقل
قول به سازگارى جزئى دین و عقل در شرق و غرب پیروانى داشته است. شاید بتوان گفت غالب متکلمان و فلاسفه اسلامى که در باب عقلانى کردن گزارههاى دینى از عقل بهره گرفتهاند، چنین دیدگاهى داشتهاند. آنان وحى را متضمن مسائلى مىدانستند که از حیطه و قلمرو عقل به دور است و لذا خود معترف بودهاند که قادر به اثبات تمامى گزارههاى دینى نیستند. براى مثال پاسخ متکلمان مسلمان را به براهمه، که منکر نبوت بودند، به خاطر بیاورید! براهمه اشکال مىکردند که مسائل شریعت از دو حال خارج نیست; یا موافق با عقل استیا مخالف با آن. در صورت موافقت تعالیم انبیا با عقل، بىنیازى ما نسبتبه وحى نمایان مىشود و چنانچه مخالفتى بین تعالیم انبیا و عقل باشد، ما را به مطلب خلاف عقل کارى نیست. متکلمان در پاسخ مىگفتند: آنچه وحى بدان اشاره دارد، بىتردید مخالف عقل نیست، اما این مسائل خود بر دو گونهاند: مسائلى که عقل به آن دسترسى دارد و مسائلى که عقل نمىتواند به آنها دستیابد و در این قسم اخیر است که نیاز به شریعت چهره مىنماید.(5)
ظاهرا از جمله فیلسوفانى که در سنت اسلامى، چنین دیدگاهى داشته است، ابنسینا است. وى در الهیات شفا، بر آن است که مسائل مربوط به معاد و زندگى اخروى دو گونهاند: گونهاى از آنها از دسترس عقل به دورند و باید با تعبد و تشرع آنها را پذیرفت، اما گونه دیگرى از مسائل اخروى به واسطه عقل، قابل وصول مىباشند.(6)
علاوه بر این، اینکه بسیارى از متفکران مسلمان در مورد مسائل اخروى تنها به اثبات امکان آنها بسنده نمودهاند، خود شاهدى بر این مدعاست. مسائلى از قبیل شفاعت، رجعت، خلود و... در کلام اسلامى، از جمله مسائلى هستند که در متون مقدس دینى ما - اعم از قرآن و روایات - مطرح شده است و متفکران مسلمان در بحث از این مباحث، تنها عدم امتناع عقلى آنها را اثبات مىکنند ولى ضرورت و کیفیت آنها از عقل پوشیده مىماند.
از میان(7) فیلسوفانى که در سنت غربى به سازگارى جزئى بین دو حوزه عقل و دین قائل بودهاند، از آنسلم قدیس (5) مىتوان نام برد. وى میان ایمان و تعقل یا میان بصیرت و یقین فرق مىگذارد و معتقد است که ایمان مقولهاى برتر از تعقل است; ایمان قدم اول است و فهم امرى است که شاید به دنبال ایمان رخ دهد. وى کتاب معروفى به نام «ایمان در جستجوى فهم» (6) دارد که چنین معنایى را تداعى مىکند. تعبیر دیگرى از وى مشهور است که مىگفت «ایمان مىآورم تا بفهمم». (7) وى معتقد بود که بعد از قبول کردن آموزههاى کلیسا به وسیله عملى ایمانى، شخص ممکن است درصدد برهانى کردن آن آموزهها برآید و اگر در این کار موفق شود، به فهم و معرفت رسیده و از دامن شک رهیده است (در حقیقتبه بصیرت و یقین نائل آمده است). خود قدیس آنسلم معتقد بود که در برهانى کردن مساله وجود خدا و ضرورت تجسد موفق بوده است، گرچه نسبتبه آموزه تثلیثخود را کاملا خشنود نمىدید.(8)
فیلسوف و متکلم دیگرى که به چنین دیدگاهى در مساله عقل و دین قائل است، توماس آکوئیناس (8) (1274-1224 م) مىباشد. وى معتقد بود که برخى از حقایق وحىشده، فراتر از دسترس عقل بشرىاند و تلاش براى برهانى کردن آنها، تنها باعث تحریک، شورانیدن و برانگیختن استهزا و تمسخر بیدینان است. وى نیز بین فهم یا دانستن از یکطرف و باور یا اعتقاد به یک حقیقت از طرف دیگر، فرق مىنهاد. از نظر وى ممکن استبگوییم آنچه را که شخص باور دارد، علم ندارد (نمىفهمد) و همینطور آنچه را که مىداند، معتقد نیست و باور ندارد. مثلا، وجود خداوند به وسیله برهان قابل اثبات است و بنابراین، در حوزه و محدوده فهم و معرفت مىباشد ولى در حوزه ایمان و از مقوله باور نیست.(9) روش توماس آکوئیناس این بود که حد و مرزى بین عقل و فلسفه از یکجانب و ایمان و الهیات (علم کلام) از جانب دیگر، رسم کند. فیلسوف، با ایمان شروع نمىکند، بلکه با تعقل و استدلال آغاز مىکند و به عنوان فیلسوف، کارى جز پیروى از دلیل و عقل انجام نمىدهد، اما بعضى از معتقدات دینى به هر دو حوزه عقل یا فلسفه و ایمان یا الهیات متعلقاند. براى مثال جاودانگى روح هم قابل اثبات برهانى است و هم حقیقتى وحى شده است، اما و تجسد، (10) به طور کامل مربوط به حوزه و قلمرو الهیات هستند و تنها متعلق ایمان قرار مىگیرند. این معتقدات نه تنها قابل اثبات برهانى نیستند، بلکه حتى به طور کامل قابل فهم نیز نیستند و عقل انسانى نمىتواند آنها را به کلى درک نماید.(10)
از دیگر فلاسفهاى که مىتوان در این طبقهبندى از او نام برد جان لاک، (11) فیلسوف تجربىمسلک قرن هفدهم است. لاک در زمان خود، با عدهاى به نام «اهل وجد و شهود» (12) روبرو شد که مدعى دریافت الهامات الهى بودند و خود را موظف به ابلاغ و انتشار آنها در میان مردم مىدانستند. آنان حتى مطالب ضد عقل را به نام الهامات الهى به مردم ابلاغ مىکردند. لاک در مقابل این گروه، ضمن تایید اصل الهام، بر آن بود که خداوند به هیچ روى مطلبى ضد عقل الهام نمىکند و عقل را مهمل نمىگذارد. لاک در سه اثر خود از ارتباط عقل و ایمان سخن گفته است(11) که مىتوان ملخص نظر وى را در سه مرحله طبقهبندى نمود: در نخستین گام، و «ایمان» (14) ارائه مىدهد. از دیدگاه وى، عقل کشف قطعیتیا احتمال قضایا یا حقایقى است که ذهن با قواى خودش - حس و فکر یا اندیشه - و با قیاس و استقرا بدان نائل مىگردد. به عبارت دیگر، عقل از نظر وى محصول و فرآورده قواى طبیعى ذهن است که برخلاف ایمان، تاییدى از غیرخود ندارد. اما ایمان پذیرفتن قضیهاى است نه بدان سبب که فراهم آمده از قیاس یا استقراء عقلى است، بلکه از آنجهت که ما به پیشنهاددهنده آن، اعتماد و اطمینان داریم و آن را از جانب خدا مىدانیم که به طریقى غیر از طرق عادى ارتباط بشرى به ما رسیده است. قدم بعدى لاک تمایز بین «وحى اصلى» (15) و «وحى سنتى» (16) است. وحى اصلى اولین اثر و نشانهاى است که خداوند به نحو مستقیم و بیواسطه بر ذهن و روح شخص مىگذارد و وحى سنتى تاثرات روحىاى است که در قالب الفاظ یا با طرق معمول ابلاغ منویات به دیگران مىتوان در اختیار سایرین قرار داد. البته آنچه در کتب مقدس دینى آمده است، از قسم دوم است. در آخرین مرحله، وى قضایا را به سه دسته تقسیم مىکند: قضایاى «مطابق با»، (17) «فراتر و «مناقض» (19) عقل و بر آن است که عقل در باب قضایاى نخستین مىتواند با تلاش خود صدق آنها را اثبات کند و لذا وحى در اینجا غیرضرورى است. او در باب قضایاى فراتر از عقل قائل است که این قضایا قابل فهماند، منتها عقل غیرمؤید از جانب وحى، نمىتواند به صدق آنها برسد. مثلا چنانچه خداوند از طریق وحى سنتى به ما ابلاغ نکرده بود، ما نمىدانستیم که ملائکه به سبب طغیان در برابر خداوند هبوط نمودند و نیز نمىدانستیم که مردگان در سراى دیگر رستاخیز خواهند داشت.(12) راجع به قضایاى مناقض عقل مىگوید که این قضایا قابل پذیرش نیستند و نمىتوانند تمام وحى یا برخى از آن را تشکیل دهند.
بنابراین توضیحات مشخص مىشود که از دیدگاه لاک، این عقل است که معیار ایمان قرار مىگیرد و لذا در مواردى هم که عقل و ایمان منافى همدیگرند، تصمیم و راى نهایى با عقل است و وظیفه وحى تنها تهیه مقدماتى است که عقل به تنهایى قادر به نیل به آنها نیست.
2. عقلگرایان مخالف با دین
این گروه در اینکه نظامهاى اعتقادات دینى در صورتى مقبول هستند که بتوان صدق آنها را اثبات کرد، با گروه عقلگرایان موافق با دین همراهند، اما در اینکه نظام اعتقادات یک دین خاص را - گرچه به نحو جزئى - مىشود اثبات عقلانى کرد، از دینداران متمایز مىشوند و درنتیجه، تلاش عقلانى این گروه عموما به نفى دین و مخالفتبا هر گونه امر قدسى انجامیده است.
در میان این گروه، مىتوان از فیلسوفانى چون هیوم و راسل و فیلسوفان دینى نظیر آنتونى فلو، (20) هیر، (21) کلیفورد و... نام برد. هیوم با مبناگرایى تجربىاش با نفى علیت و زیر سؤال بردن معجزات، تمامى ایمان دینى را به چالش فرامىخواند.(13) آنتونى فلو با طرح معیار ابطالپذیرى در بحث معنادارى قضایا، گزارههاى دینى را بىمعنا مىداند. کلیفورد نیز با مقرر کردن معیارهاى سخت عقلانى مىگوید که دعاوى هیچ یک از ادیان موجود، قابل اثبات عقلانى نیست.
اقسام عقلگرایى بر اساس موضع کاربرد عقل
عقلگرایى گاه در موضع پذیرش مدعیات به کار گرفته مىشود، بدین معنا که هر ادعایى به هنگام پذیرش، باید به عقل بیطرف و غیرجانبدارانه - اگر ممکن باشد - عرضه گردد و چنانچه عقل با معیارهاى خاص خودش و خاص آن گزاره، بر آن مدعا مهر تایید زد، مورد پذیرش واقع مىشود و در غیر این صورت، متروک مىماند و غیرعقلانى و نامعقول قلمداد مىگردد و حکم عقل، انسان را در پذیرش آن، خاطى تلقى مىکند. به نظر مىآید نظر فیلسوفانى چون کلیفورد، راسل و هیوم در مبحث عقلگرایى در این قسم جاى مىگیرد. آنان در حقیقت معتقدند که در مقام پذیرش یک مدعا، باید معیارهاى عقلانیت را بر آن عرضه کرد و چنانچه از عهده معیارهاى سخت اثبات سرافراز بیرون آمد، آن را پذیرفت لذا به نظر این فیلسوفان پذیرش هیچ دینى عقلانى نیست، چرا که مدعیات آن ادیان معیارهاى عقلانیت را برآورده نمىسازد.
اما گاه مراد از عقلگرایى، به کار بردن عقل در دفاع از مدعیات دینى است، یعنى بعد از پذیرفتن دینى خاص با عملى ایمانى، در مقام دفاع ممکن است استفاده از عقل توصیه گردد. مىدانیم که هر نظام اعتقادى مخالفانى دارد که نه تنها مدعیات آن نظام را نپذیرفتهاند، بلکه گهگاه با تمسک به فلسفههاى رایج و مبانى عقلى عصر، سعى در بىپایه ساختن مدعیات رقیب دارند. حال در مقام دفاع از این حملات - که شاید دلسوزانه نیز باشد - مىتوان عقلگرایى را جایز دانست. چنین رویکردى به عقل را عقلگرایى در مقام دفاع از دین مىنامیم. غزالى از جمله کسانى است که چنین دیدگاهى نسبتبه عقل دارد. (در قسمت ایمانگرایى از همین مقاله دیدگاه وى را بیان خواهیم نمود).
در پارهاى از موارد نیز مىتوان عقلگرایى را در فهم مدعیات دینى به کار گرفت. با توجه به این که گونهاى از مدعیات دینى از وضوح کامل برخوردار نیستند و نزد برخى از متدینان متعمق در دین، در هالهاى از ابهام قرار دارند و احیانا با پارهاى دیگر از مدعیات همان دین در تعارض - گرچه ظاهرى - هستند، لزوم فهمپذیر ساختن اعتقادات دینى آشکار مىگردد. این نوع عقلگرایى را که معتقد است مراد گزارههاى دینى را باید با معیار عقل سنجید، عقلگرایى در مقام فهم دین قلمداد مىکنیم. به عنوان مثال در متون مقدس دین اسلام گزارههایى وجود دارند که در لسان علوم قرآن به متشابهات معروفند. گزارههایى از قبیل «و یبقى وجه ربک...»(14) ، «و جاء ربک والملک صفا صفا»(15) و «یدالله فوق ایدیهم»(16) از این جملهاند. اگر در فهم چنین گزارههایى معیارهاى عقلانى را به کار گیریم، مجبوریم معانى آنها را تاویل کنیم، زیرا چنین قضایایى به نوعى به جسمانیتخداوند اشاره دارند، ولى جسمانیتخالق و آفریننده جهان، معقول نیست. لذا معناى ظاهرى این گزارهها باید تاویل شود تا با معیارهاى عقلانى سازگار افتد. (لازم به ذکر نیست که عقلگرایى در یک موضع - از مواضع فوق - مىتواند به موضع دیگر نیز مدد رساند. براى مثال مطمئنا توجه به عقل در فهمپذیر ساختن گزارههاى دینى به دفاع عقلانى از آنها نیز کمک مىکند و بالعکس).
از جانب دیگر، هر کدام از اقسام عقلگرایى - عقلگرایى در پذیرش، فهم، و دفاع از دین - خود به دو قسم قابل تقسیم است: عقلگرایى در اصول اعتقادات دینى و عقلگرایى در فروع یا احکام دین و درنتیجه، شش قسم عقلگرایى متصور است.
الف) عقلگرایى در پذیرش اصول دینى; به این معنا که در اعتقاد به یک دین خاص، اصول اعتقادات آن را بر عقل عرضه کنیم و چنانچه موافق با عقل افتد به ساحت ایمان به آن گزاره قدم گذاریم. مثلا ممکن است کسى توحید اسلام را بیشتر از تثلیث مسیحیت عقلانى بداند و لذا در پذیرش این دو اصل دینى یکى را بر دیگرى ترجیح دهد.
ب) عقلگرایى در پذیرش فروع دینى; یعنى معیار پذیرش احکام دینى را عقل عملى بینگاریم. روشن است کسى که چنین دیدگاهى را در فروع دین مىپذیرد لزوما معتقد به حسن و قبح عقلى مىباشد، یعنى معتقد است که عقل، مستقل از شرع، بر حسن و قبح افعال نظر دارد.
ج) عقلگرایى در فهم اصول دین; به عنوان مثال، فهم ملاصدرا از وحدت خداوند بعنوان وحدت حقیقى و نه عددى.
د) عقلگرایى در فهم فروع دین; به این معنا که در فهم اصل یک حکم یا نحوه اجراى آن عقل را محور قرار دهیم.
ه) عقلگرایى در دفاع از اصول دینى; عموما چنین دیدگاهى در مقام توجیه (22) اصول دینى برمىآید.(17)
و) عقلگرایى در دفاع از فروع دینى; مناسب است که دفاع از گزارههاى ارزشى و فقهى، کارکردگرایانه یا به تفسیرى دیگر، ابزارانگارانه باشد. عموم کسانى که در پى فهم علل شرایع مىباشند در این قسم قرار مىگیرند.
نکتهاى که لازم است ذکر شود، آن است که عقلگرایى در دفاع، پذیرش، و فهم احکام و فروع نیز دو قسم است: گاه ناظر به کاربرد عقل در اصل حکم است و گاه ناظر به کاربرد عقل در روش اجراى حکم. براى مثال ممکن استشخصى نسبتبه اصل وجوب عبادت، عقل را حاکم قرار دهد و بر آن باشد که وجوب عبادت عقلانى است و به علت کسب مصلحتشخصى یا گروهى اعتبار شده است (عقلگرایى در اصل حکم). همچنین ممکن استشخص آنقدر عقلگرا باشد که کیفیتیا روش اجراى حکم را نیز عقلانى لحاظ کند، یعنى معتقد باشد که در مقام پذیرش روش اجراى یک حکم، باید دلیل عقلپسندى ارائه شود یا در مقام دفاع، معتقد باشد که چگونگى و کیفیت اجراى احکام، عقلانى است، مثل این که بگوید دو رکعتى بودن نماز صبح و چهار رکعتى بودن نماز ظهر و عصر برخاسته از مصلحتى عقلپسند و در دسترس عقل است. (عقلگرایى در روش اجراى حکم).
نقد عقلگرایى
شاید مهمترین نقدى که بر عقلگرایى وارد شده است، به نحوه عقلانیتى باشد که عقلگرایان پیشنهاد مىکنند. رایجترین تقریرى که عقلگرایان از عقلانیت عرضه کردهاند به نام «مبناگرایى یا بنیادانگارى سنتى» (23) شهرت یافته است. مطابق با چنین تقریرى، نظام معرفتى آرمانى نظامى است که از دو نوع قضایا ترکیب یافته است: گزارههاى مبنایى و یقینى که بدون واسطه دیگر گزارهها صادق تلقى مىشوند و گزارههایى که بر پایه گزارههاى نخستین و با روشهاى قیاسى و استقرایى مورد پذیرش قرار مىگیرند. بنابر این نظر، گزارهاى معقول و عقلا مقبول واقع مىگردد که یا از گزارههاى مبنایى دسته نخستین باشد یا با طرق استنتاج صحیح - قیاسى یا استقرایى - از آنها استخراج شود. حتى گزارههاى دینى نیز از این قاعده مستثنا نیستند.
اما مشکل اینجاست که عدهاى چنین تفسیرى از عقلانیت را نمىپذیرند. از نظر آنها تفاسیر دیگرى نیز از عقلانیت قابل عرضه است که مطابق آنها، ممکن است گزارههاى دینى را بدون استدلال و قرینه معقول دانست.(18)
به علاوه، امروزه امکان اثبات گزارهها به معنایى که عقلگرایان معتقدند مورد تردید واقع شده است و چنین توانایى سترگى براى عقل شایسته نمىنماید. عقل از موضع و شان اثباتگرى به موضع نقادىگرى تنزل یافته و مفهوم اثبات از معناى بینالاذهانى به معناى اثبات وابسته به شخص فروکاهیده است.(19) عرضه گزارهها بر عقل بیطرف و غیرجانبدارانه ممکن نیست و با اندک توجهى به اعتقادات شخصى مىتوان دریافت که بسیارى از این اعتقادات از غربال سنجش عقلانى بیرون نیامدهاند و اگر هم عقلانىاند، شخص در پذیرش آنها معیار عقلگرایى را به کار نبسته است. خلاصه اینکه حاکم کردن معیار عقلگرایى و ملاک قرار دادن اثبات همگانى در پذیرش اعتقادات کمتر واقعگرایانه است. حالتبالفعل موجودات انسانى، اگر نگوییم تحققنایافتنى، دستکم آرمان عقلگرایان نیست.
ایمانگرایى
دومین دیدگاه راجع به رابطه عقل و دین، دیدگاهى است که با عنوان «ایمانگرایى» شهرت یافته است. از ایمانگرایى تعاریف گوناگونى صورت گرفته است که از جمله آنها، تعریفى است که مىگوید: «ایمانگرایى دیدگاهى است که نظامهاى اعتقادات دینى را موضوع ارزیابى و سنجش عقلانى نمىداند».(20) پیشتر دیدیم که عقلگرایان و به تعبیرى مبناگرایان بر آن بودند که اگر باورى، عقلانى نباشد، باید آن را مردود شمرد. در مقابل این تفکر، ایمانگرایى مىگوید که معیارهایى فوق معیار عقل وجود دارند که باید به مدد آنها به ارزیابى باورها پرداخت و در پرتو چنین معیارهایى، باورهاى دینى را بسیار محترم و ارزشمند دانست، اگرچه با معیارهاى عقلانى در تضاد و تعارض نیز باشند. از عناصر بسیار مهم در این دیدگاه بىارزش دانستن تعقل است.
در ادامه سعى ما بر آن است که علاوه بر توضیح مختصر چنین دیدگاهى از نظر متفکران غربى به مشابهتهایى از این تفکر در سنت مسلمین نیز اشاره کنیم:
1. ایمانگرایى در غرب
دو نوع ایمانگرایى امروزه در بین فیلسوفان دین غربى مشهور گشته است که یکنوع آن از نوشتههاى سورن کرکگور (24) (1855-1813) به دست مىآید و دیگرى از آثار لودویک ویتگنشتاین (25) (1951-1889 م) قابل استخراج است. نخستبه بررسى دیدگاه فیلسوف دانمارکى، کرکگور مىپردازیم:
ایمانگرایى کرکگور; از دیدگاه توماس آکوئیناس ایمان از ارزش بالایى برخوردار بود، اما نسبتبه عقل در مرتبه پایینترى قرار مىگرفت. وى بر آن بود که هر جا مدعایى دینى برهان عقلى نپذیرد، نباید به آن ایمان آورد. انسان باید تا آنجا که ممکن است عقل خویش را به کار گیرد. اما در نظر کرکگور برتر دانستن عقل از ایمان خطاست; ایمان برترین فضایل است و ایمان انسانساز است نه عقل. وى تا آنجا پیش مىرود که حتى عقل و معرفت مابعد الطبیعى را به تمسخر مىگیرد و ایمان را در مقابل عقل و یقین علمى مىداند. حقیقت، انفسى بودن است و دلایل آفاقى نمىتوانند و نباید ایمان را تایید کنند. ایمان نوعى جست زدن و پریدن دلهرهآمیز است که جاى فرودش معلوم نیست و همواره توام با اضطراب و دلهره است. ایمان با امنیتیقین همگام نمىافتد. مدعیات دینى از آن جهت که قابل اثبات عقلى نیستند، ایمانىاند. ایمان خود حافظ خود است و به مدد خود ایمان، و نه عقل، باید آن را تایید کرد. عقل مانع ظهور تام و کامل ایمان است. وى در آثارش ایمانى را که محتاج دلیل و برهان باشد ایمان شرمسار مىخواند و آن را به زن جوانى تشبیه مىکند که عشقش را به تایید دیگران مىرساند تا دیگران تایید کنند که طرف عشق او مردى استثنایى است. همینطور ایمانى که دچار تزلزل شده شور و نشاط خود را از دست داده و از ایمان بودن افتاده است و به همین جهت، نیازمند برهان است تا از جانب الحاد شایسته احترام باشد.(21)
ایمانگرایى ویتگنشتاین; نوع دیگرى از ایمانگرایى که در میان فیلسوفان دین نفوذ بسیارى دارد، ایمانگرایى ویتگنشتاین است. کرکگور و ویتگنشتاین هردو از این نظر متفقاند که باورهاى دینى عقلانى نیستند و باورهاى علمى متصف به عقلانیت مىگردند. آنان هر دو بر اهمیتخطر کردن در مسائل ایمانى تاکید مىورزند و سازشناپذیرى باورهاى دینى را با اهمیت مىخوانند، اما جنبه بارز ویتگنشتاین در این است که باورهاى دینى را اصولا تزلزلناپذیر مىداند. از دیدگاه وى باورهاى دینى نه بدین خاطر که شواهد محکمى دارند، بلکه به دلیل نقش حیاتىاى که در زندگانى مؤمنان دارند، تزلزلناپذیرند. دینداران حاضرند خطرهاى بیشترى را به خاطر این باورها - نسبتبه باورهایى که دلایل و شواهد محکمترى دارند - متحمل شوند. با این همه، ویتگنشتاین باورهاى دینى را نامعقول نمىشمارد چرا که اصولا باور را موضوع معقولیت نمىداند. از نظر وى باورهاى دینى را تنها به یک معنا مىتوان معقول دانست و آن اینکه در محدوده بازیهاى زبانى دین، پارهاى از باورها بر دیگر باورها استوارند. ویتگنشتاین نیز همچون کرکگور، باورهاى دینىاى را که با شواهد آفاقى تایید مىگردند به باد تمسخر مىگیرد، و این نه به خاطر ضعف دلایل آفاقى ستبلکه از آن حیث که این باورها با آن شواهد بیگانهاند، زیرا این دلایل و شواهد با همان معیارى که در توجیه باورهاى تجربى به کار مىرفتهاند، مىخواهند در مورد باورهاى دینى به کار گرفته شوند، در حالى که این دو اساسا در دو حوزه مختلف زبانى قرار دارند.(22)
2. ایمانگرایى در سنت فکرى مسلمانان
گرچه ایمانگرایى در ارتباط با عقل و دین دیدگاهى است که در فلسفه دین معاصر به صورت منسجم و روشن شکل یافته است، اما رگههایى از آن در آراء پارهاى از متفکران اسلامى نیز به چشم مىخورد. پیشتر گفتیم که ایمانگرایانى چون کرکگور و ویتگنشتاین، علاوه بر به تمسخر گرفتن تعقل و استدلال در مورد معتقدات دینى، بر سادگى و بىآلایشى ایمان و استقلال آن نسبتبه حامیانى چون عقل تاکید مىورزیدند. تحقیر عقل و عمدتا تقبیح رویکرد عقلانى به دین، مورد نظر بسیارى از متفکران، متکلمان و محدثان اسلامى نیز بوده است. تلاش ما بر آن بوده تا مصادیقى از این طرز تفکر را در سطور آینده به نمایش بگذاریم. قبل از ورود در چنین بحثى، این نکته قابل ذکر است که لفظ ایمانگرایى با تمام بار معنایى آن در غرب، بر متفکران سنت اسلامى قابل اطلاق نیست، گرچه مشابهتهایى در این زمینه این اطلاق را مجاز مىدارد.
ایمانگرایى در مکتب عرفان; یکى از علومى که در دامن فرهنگ اسلامى رشد یافت و بسط پیدا نمود، علم عرفان است. عرفان بر دو قسم است: عرفان عملى و عرفان نظرى. عرفان عملى شبیه اخلاق از رابطه انسان و خدا بحث مىکند و گاه علم سیر و سلوک نیز نامیده مىشود که داراى مقامات و مراتب مختلفى مىباشد. اما عرفان نظرى، علمى است که به تفسیر هستى مىپردازد و مقولات اساسى خدا، جهان و انسان را با نگرش خاص خود مورد تامل قرار مىدهد. عرفان و فلسفه هر دو مدعى شناخت هستىاند و فرق این دو در آن است که فلسفه در هستى نمایىاش، از استدلالاتى که تنها بر مبادى عقلى تکیه دارند، سود مىجوید ولى عرفان کشف و شهود و مواجهه مستقیم با واقعیت را دستمایه قرار مىدهد و سپس در مقام بیان از عقل بهره مىبرد.(23)
از مشخصات بارز این مکتب، مخالفت و بىاعتنایى آن به عقل و استدلال است و اصولا عارفان، ورود عقلانى صرف در عرصه دین را مورد انتقاد قرار مىدهند و عالمان و متفکرانى را که فقط با بال عقل و استدلال در فضاى اندیشه دینى به پرواز درآیند، ناکام مىخوانند. مولوى که خود از عرفاى نامى قرن هفتم است و از زبان عرفان سخن مىگوید، بارها در مثنوى راهبرد عقلانى به عرصه دین را مورد انتقاد قرار مىدهد و چون و چراهاى عقلانى و پرداختن به سؤال و جوابهاى ریز و جنجالبرانگیز عقلى را سد دریافت گوهر دین مىداند. وى بر آن است که عالم سراسر اقلیم عشق است و عقل نسبتبه عشق در مرتبه دوم قرار مىگیرد. عشق و عقل کلى سازگارند و بین آن دو هیچ تعارضى وجود ندارد، ولى آنچه در میان ما آدمیان رایج است همان نیروى خرد یا عقل جزئى است که از عقل کلى به دور مانده است و یاراى درک و شهود عشق کیهانى را ندارد. شعور و درک عقل در سطح زیستى توقف مىکند و در محدوده نیازهاى هستى مادى مىماند و به جاى اینکه به عجز خود در کشف حقیقت اعتراف کند، راه انکار را در پیش مىگیرد.
عقل جزوى گاه خیره گه نگون
عقل کلى فارغ از ریبالمنون
عقل جزوى عشق را منکر بود
گرچه بنماید که صاحب سر بود
عقل جزوى آفتش وهم است و ظن
زانکه در ظلمات شد او را وطن(24)
نیز گوید:
عقل جزوى، عقل استخراج نیست
جز پذیراى فن و محتاج نیست
عقل جزوى را وزیر خود مگیر
عقل کل را ساز سلطان وزیر
عقل جزوى عقل را بدنام کرد
کام دنیا مرد را بدنام کرد(25)
خطاب به فیلسوفان مىگوید که آنان چون صیادانى مىمانند که در عین نزدیکى به صید، دوردستها را مورد هدف قرار دادهاند:
اى کمان و تیرها آراسته
صید نزدیک و تو دور انداخته
فلسفى خود را ز اندیشه بکشت
گو بدو کاو را سوى گنج است پشت
گو بدو چندان که افزون مىدود
از مراد خود جداتر مىشود(26)
خطاب به متکلمان معتزلى که عقل را در دین محور قرار مىدهند و هر مطلب دینىاى را که با عقل ناسازگار است، بعید مىشمارند، مىگوید:
عقل بحثى گوید این دور است و گو
بى زتاویلى محالى کم شنو(27)
ولى بلافاصله مىگوید که قطب در موارد ناسازگارى دین و عقل، تاویل را پیشنهاد نمىکند بلکه به عجز ذهن تو اشاره مىکند:
قطب گوید مر تو را اى سستحال
آنچه فوق عقل توست آمد محال(28)
لذا از دیدگاه مولوى، فهم دین با عقل فلسفى، که خود مخلوقى از مخلوقات الهى است، میسر و مطلوب نیست و میزان و معیار قرار دادن عقل بشرى براى درک و فهم مراد دین، کارى نادرست و موجب روسیاهى است:
هر که را در دل شک و پیچانى است
در جهان او فلسفى پنهانى است
مىنماید ابتعاد او گاه گاه
آن رگ فلسف کند رویش سیاه(29)
نمونه دیگر از مخالفان با ورود عقلانى در عرصه شریعت در میان عرفا، حافظ شیرازى شاعر و عارف قرن هشتم هجرى است. در نزد وى عقل نمىتواند آیات ایمانى را به تفسیر بنشیند و فهم دین و وصول به راز شریعت از راهى غیر از تعقل میسر مىگردد; جناب عشق را در گه بسى بالاتر از عقل است، یا در جایى دیگر طعنه به بوعلىسینا مىزند که خواسته استبا روش عقلانى مقاماتالعارفین بنویسد:
اى که از دفتر عقل آیت عشق آموزى
ترسم این نکته به تحقیق نتانى ندانست
شبسترى نیز در مخالفتبا عقل، همگام با مولوى و حافظ است. از نظر شبسترى، عقل بالمره معطل است و راه عقل دراز، پرپیچ و خم و دشوار است و حکیم فلسفى همچون فردى است دو بین:
حکیم فلسفى چون بود احول
ز وحدت دین حق باشد معطل
حکیم فلسفى چون هستحیران
نمىبیند ز اشیا غیر امکان
ز امکان مىکند اثبات واجب
وزین حیران شده در ذات واجب(30)
به طور کلى مىتوان گفت از آنجا که عرفا گوهر دین را در تجربیات دینى و عرفانى جستجو مىکنند، کمیت عقل را در رسیدن به این مقصود لنگان و ناکام مىخوانند و فهم مراد دین را با عقل میسر نمىدانند.
ایمانگرایى از دیدگاه محدثان و عالمان دینى; جنبه بارزى از ایمانگرایى که با ورود عقلانى به دین و عقلانى کردن شریعت مخالف است، به نوعى در میان محدثان مسلمان نیز یافت مىشود. البته مخاصمتبا عقل در این گروه، بیشتر با فلسفه یعنى فرآورده مشى آزاد عقلانى و فهم فلسفى دین بوده است. از این جمله مىتوان مرحوم مجلسى را نام برد. وى به فلسفه روى خوشى نشان نمىداد و بر آن بود که معارف دینى کامل هستند و فیلسوفان لاطائل مىگویند.(31) در جلد هشتم از بحارالانوار تعقل یعنى فلسفه را به کلى با وحى و شریعت ناسازگار مىداند و معتقد است که اگر فیلسوفان احیانا از بعضى از اصول شرایع و ضروریات ادیان سخن راندهاند، از خوف مؤمنان معاصرشان بوده است.(32)
نمونه دیگر، ملامحسن فیض کاشانى است. وى معتقد است که هر آنچه براى مکلف ضرورى است، در وحى موجود مىباشد و هرچه از قرآن محتاج بیان و توضیح است، در اخبار اهل بیت - علیهمالسلام - به قدر احتیاج، وجود دارد و لذا روى آوردن به عقل لزومى ندارد.(33) در جایى دیگر از رساله «راه صواب»، ضمن توضیح نشانههاى اهل هدایت مىگوید: این طایفه اگر مجبور باشند در پاسخ حکمى را بازگو کنند، همواره مطابق با قرآن و حدیث اهل بیت عمل مىکنند و با عقل خود در آن تصرفى نمىکنند.(34) در رساله «آئینه شاهى»، حاکمان وجود انسان را برمىشمارد (عقل، شرع، طبع و عادت). و در پاسخ به این سؤال که در مقام اختلاف حکام وجود انسانى، مصلحت در پیروى از کدام است مىگوید: عقل دو گونه است; نوعى از آن در وجود انبیا و اولیاء دین تعبیه شده است که عقلى کامل مىباشد و چنین عقلى هرگز با شرع مخالف نیست، اما نوع دیگر، عقل ناقص است که در غیر انبیا (سایر انسانها) وجود دارد و صاحبان چنین عقلى، باید شرع را در همه حال مقدم دارند و چنانچه شرع را مخالف عقل خود یافتند، باید عقل را به خطا منسوب دارند.(35) نیز در رساله «الانصاف» دوباره کمال شریعت را بازگو کرده و بر آن تاکید مىورزد: «برخى گمان کردهاند که بعضى از علوم دینیه هست که در قرآن و حدیثیافت نمىشود و از کتب فلاسفه یا متصوفه مىتوان دانست... مسکینان نمىدانند که خلل و قصور نه از جهتحدیثیا قرآن است، بلکه خلل در فهم و قصور در درجه ایمان ایشان است».(36) با این وصف ممکن استبگوییم ایمان دینى در نزد فیض کاشانى، بىنیاز از تایید عقل است.
شاید موجب بسى تعجب باشد اگر بخواهیم کسى چون ملاصدراى شیرازى را در این زمره ذکر کنیم، روى آوردن به تجربه عرفانى و جستجوى گوهر دین در این مقوله و ترک عقل براى نیل به این مقصود، در اواخر عمر ملاصدرا چهره مىنمایاند. از دیدگاه وى هر آنچه از پیامبر و در قالب وحى دریافت داشتهایم پذیرفتنى مىنماید و آوردن توجیهات عقلى براى آن خیالپرورى است. ایشان در مقدمه اسفار و به گونهاى مشابه در مقدمه تفسیر سوره واقعه مىگویند که مراد از معرفتحق و علم معاد و... علمى نیست که فقیه و عامى و متکلم و اهل بحث و نظر پذیرفتهاند، چرا که اینها همه «ظلمات بعضها فوق بعض» است. و سپس مىافزاید:
«... و انى لاستغفرالله کثیرا مما ضیعتشطرا من عمرى فى تتبع آراء المتفلسفة والمجادلین من اهل الکلام و تدقیقاتهم و تعلم جربزتهم فى القول و تفننهم فى البحثحتى تبین لى آخر الامر بنور الایمان و تایید الله المنان ان قیاسهم عقیم و صراطهم غیرمستقیم، فالقینازمام امرنا الیه و الى رسوله النذیر المنذر، فکل مابلغنا منه آمنا به وصدقناه و لمنحتل ان نخیل له وجها عقلیا و مسلکا بحثیا بل اقتدینا بهداه و انتهینا بنهیه، امتثالا لقوله تعالى «مااتاکم الرسول فخذوه و مانهیکم عنه فانتهوا» حتى فتح الله على قلبنا مافتح فافلح ببرکة متابعته و انجح».(37)
وى در رسائل فلسفى، با شمردن مذاهب علما در باب تفسیر متشابهات قرآن، مذهب حکما را چنین معرفى مىکند:
«... دومین مذهب در تفسیر متشابهات قرآن طریقه صاحبان نظر دقیق و اصحاب فکر عمیق است و این طریقه، تاویل الفاظ قرآن و انصراف معانى مفاهیم قرآنى به معناى موافق با عقل و مطابق با قوانین نظرى و مقدمات فکرى آنهاست. این انصراف و تاویل از آنجهت است که آنها ملتزم به قوانین عقلى هستند و برآنند تا پروردگار عالم را از نقیصههاى امکان و نشانههاى حدثان و شرور موجودات جسمانى منزه دارند».
بعد ضمن نقل مطالبى از ابوعبدالله محمد رازى - صاحب تفسیر کبیر و نهایة العقول - شعر زیر را از وى نقل مىکند:
نهایة اقدام العقول عقال
و اکثر سعى العالمین ضلال
و ارواحنا وحشة من جسومنا
و حاصل دنیانا اذى و وبال
ولم نستفد من بحثنا طول عمرنا
سوى ان جمعنا فیه قیل و قال
و سپس از او نقل مىکند که گفته است:
«به تحقیق من در طریقههاى کلامى و مناهج فلسفى تامل کردم ولى آنها را شفادهنده مریضها و سیراب کننده تشنگان نیافتم و نزدیکترین راهها را راه قرآن تشخیص دادم...».
و در آخر، گفته ابوعبدالله رازى را تصدیق مىکند و مىگوید:
«آفتبزرگ و مصیبتشدیدى که به عقول متفکرین رسیده، این بوده که در طى عمرشان بر طریق بحث و جدل کفایت کردهاند و به طریقه اهل حق - که همانا نگریستن و تامل با قلبى صاف در کتاب خدا و سنت رسولخدا(ص) است - رجوع نکردهاند.(38)
با این شواهد مشخص مىشود که به نظر ملاصدرا، ایمان براى موجه بودن محتاج عقل نیست و آنان که براى احکام و معتقدات دینى وجه عقلى مىتراشند، در ظلمات هستند. به عبارت دیگر ایمان، به تصدیق عقل نیازمند نیست (فکل مابلغنا منه آمنا به و صدقناه و لم نحتل ان نخیل له وجها عقلیا و مسلکا بحثیا) و از خلال گفتار ملاصدرا برمىآید که نباید عقل و فلسفه در درک و فهم و به تعبیرى تفسیر متون دینى استخدام شوند.
اما در عالم تسنن، متکلمان اشعرىمسلک نیز شرع را برتر از آن مىدانستند که در مدار حکم عقل حرکت کند و اصولا حکم عقل را در تبیین و تعیین آموزههاى الهیاتى غیرنافذ قلمداد مىکردند. شاید بتوان گفت اولین آهنگى که بر عجز و عدم توانایى عقل در شناخت آموزههاى دینى به طنین درآمد، از آن مغیره بود که قاعده بلاکیف را در باب اوصاف بارى جارى ساخت. به دنبال وى، ابوالحسن اشعرى نیز چنین آهنگى را تداوم بخشید. به توصیف اشعرى از خداوند توجه کنید:
«ما معتقدیم که خداوند بر عرش استوار است... ما معتقدیم که خداوند صاحب دو دست استبىآنکه بپرسیم چگونه... ما معتقدیم که خداوند صاحب دوچشم استبىآنکه بپرسیم چگونه... ما معتقدیم که خداوند صاحب چهرهایست... ما حس شنوایى و بینایى او را قبول مىکنیم و مانند معتزله، جهمیه و خوارج آنها را انکار نمىکنیم».(39)
چنین توصیفى از خداوند، به دور انداختن عقل و نادیده گرفتن حکم آن و تکیه ایمانى بر ظواهر شرع است که به نظر مىآید بدون این فرض که عقل در مرتبه پایینترى از ایمان قرار دارد محقق نمىگردد.
این طرز تفکر بعدها در غزالى نیز نمود یافت. وى مخالفتبا فیلسوفان را در چند اثر به نمایش گذاشته است. در کتاب «المنقذ من الضلاله» شرح برخورد خود را با طرق وصول به حقیقتبرمىشمارد و طریقه متکلمان و فلاسفه را بر خطا مىخواند. در «تهافت الفلاسفه» ضمن اینکه رویکرد عقلانى فلاسفه را نسبتبه دین در بیست مساله بر خطا مىداند، آنان را درسه مورد متهم به کفر و زندقه مىنماید. درجایى دیگر چنین نظرى را درباب علم کلام اتخاذ مىکند:
کلام از جمله واجبهاى کفایى است و منزلتى همچون منزلت دوا دارد که تنها براى شخص مریض کاربرد دارد. دارو غذا نیست، بلکه ابزارى جهت دفع آفات است. علم کلام نیز همینگونه است «که براى نگاهداشت دلهاى عوام از تخیلات مبتدعان [است] و به زادن بدعتها وجوب آن حادث شود... پس باید که متکلم حد خویش را از دین بداند که منزلت او در دین منزلت نگاهبان است در راه حج. پس اگر نگاهبان بر نگاهبانى اقتصار نماید از حاج نبود، و متکلم اگر بر مناظره و مدافعه، اقتصار نماید و سالک راه آخرت نشود و به تعهد دل و اصلاح آن مشغول نگردد، اصلا از علماى دین نباشد و متکلم را نیست جز عقیدهاى که عوام در آن شریک وىاند و از عامى به صفت مجادله و حراست متمیز است».(40)
اقسام ایمانگرایى
ایمانگرایى نیز بر حسب موضع کاربرد آن اقسامى دارد. چنین دیدگاهى گاه در مورد پذیرش یک اعتقاد مطرح مىگردد، آن چنان که در نزد کرکگور و ویتگنشتاین مطرح بود. آنان بر آن بودند که ایمان برتر از عقل است، پس در حیطه رد یا قبول، عقل وارد نیست و پذیرش و ایمان به یک اعتقاد نوعى جهش است، جهشى که البته ملازم با خطر کردن مىباشد. خود کرکگور مىگفت: «بدون خطر کردن ایمانى در کار نیست. ایمان دقیقا تناقض میان شور بیکران روح فرد و عدم یقین عینى است. اگر من قادر باشم خداوند را به نحو عینى دریابم، دیگر ایمان ندارم، اما دقیقا از آن رو که به این کار قادر نیستم باید ایمان آورم».(41)
مهمترین نقدى که بر چنین قسمى از ایمانگرایى وارد شده، آن است که چنانچه پذیرش معتقدات وحیانى، گزینشى ملازم با خطر کردن و عدم عقلانیتباشد و معیارى از عقل را طالب نباشد، در آن صورت شاید چنین نظرگاهى براى به دور ماندن مؤمنان و معتقدان به یک نظام دینى از قرار گرفتن در آماج شبهات و انتقادات مخالفان، روشى ایمن باشد ولى به همان اندازه، براى فردى که هنوز به یک نظام دینى خالص ایمان نیاورده - و به تفسیر کرکگور، هنوز به دینى خاص شیرجه نزده است - و در مرحله انتخاب است، ایجاد حیرت و سردرگمى مىکند، چرا که در آن صورت هیچ معیارى براى انتخاب نخواهد داشت.(42)
موضع دیگرى که ایمانگرایى را در آن مىتوان به کار بست، فهم مدعیات دینى است. به نظر مىرسد که تمامى آنان که در فهم مدعیات دین به ظاهرگرایى متهم مىگردند و از تاویل روىگردانند چنین دیدگاهى را پذیرفتهاند.
اما آیا در دفاع از دین مىتوان موضع ایمانگرایى را به کار گرفت؟ باید گفت که در واقع نتیجه یا هدف کرکگور و پیروان وى، دفاع از مسیحیتبوده و بدینوسیله مسیحیت را از بنبستهاى عقلىاى نظیر تثلیث و تجسد نجات دادهاند، ولى به نظر مىرسد که اتخاذ هر موضعى - ایمانگرایى یا عقلگرایى - در این مورد، مسالهاى است که باید به نحو برون دینى مورد بحث قرار گیرد. به تعبیرى دیگر، باید تحقیق کرد که تعطیل عقل و تمسک به ایمانگرایى تا کجا مىتواند ادامه یابد.
عقلگرایى انتقادى
سومین دیدگاه در مساله ایمان و تعقل، موضعى است که به عقلگرایى انتقادى مشهور گردیده است. این دیدگاه مبتنى بر مبانى و پیشفرضهاى معرفتشناختى خاصى است که در غرب به وجود آمده و با توجه به ماهیت ایمان و تعقل و اشکالاتى که در دو دیدگاه عقلگرایى افراطى و ایمانگرایى وجود داشته، اتخاذ شده است. در این موضعگیرى این مطلب مورد توجه قرار گرفته است که انسانها نوعا اعتقادات را مىپذیرند و سپس درصدد برمىآیند تا آنها را برهانى کنند، بدین معنا که استدلال بیشتر صبغه دلیلتراشى دارد تا دلیلیابى. شاید بتوان گفت که تغییر موضع فیلسوفان در مساله شناخت از رئالیسم خام به رئالیسم پیچیده نیز در قائل شدن به چنین دیدگاهى نقش بسزایى داشته است، چرا که در این تغییر موقعیت، عقل و ذهن از آیینه تمام نماى واقعیتبودن تنزل مىیابد و دیگر مدعى شناخت کامل از جهان واقع نیست و لذا توانایى اثبات قطعى امور را از دست مىدهد.
به هر روى در این دیدگاه برخلاف ایمانگرایى گفته مىشود که امکان نقد و ارزیابى عقلانى نظامهاى دینى وجود دارد. اما برخلاف عقلگرایان افراطى که مىگفتند پذیرفتن هر مدعایى - اعم از دینى و غیردینى - در صورتى معقول است که بتوان صدق آن را اثبات کرد و مرادشان از اثبات، قانع شدن تمامى عقلا بود، قائلان به عقلگرایى انتقادى ماهیت اثبات را چیز دیگرى مىدانند و برآنند که نمىتوان انتظار داشت که بررسیهاى عقلانى، صحت و صدق یک نظام اعتقادى را چنان قاطعانه اثبات کند که همگان مجاب شوند. به عبارت دیگر، این دیدگاه تلقى خاضعانهترى از عقل انسان دارد، ولى در عین حال در عقلگرایى انتقادى توصیه مىشود که براى سنجش عقلانى اعتقادات دینى تلاش کنیم و به تعبیرى، دلایل ممکن را در اثبات اعتقادات دینى عرضه کنیم و سپس دلایل تاییدکننده اعتقاد دینى را با دلایل رقیب مقایسه نماییم و در این راه مبادى عقلى براهین و دلایل را نیز مدنظر داشته باشیم و در عین حال متوجه باشیم که چنین پژوهشهایى قطعیت صددرصد ندارد. لذا در این دیدگاه هرگز نمىتوان حکم کرد که بحث درباره حقیقت و اعتبار اعتقادات دینى به نهایتخود رسیده است، بلکه همواره راه پژوهش و انتقاد بازمىماند.(43)
یادداشتها:
1 - پوشیده نیست که بحث از ماهیت ایمان، خود مورد توجه دینپژوهان بوده است. در این میان برخى آن را از مقوله اعتماد به شخص انسانى خاص دانسته و عدهاى دیگر از آن به عنوان نوعى احساس تسلیم و اتکاء مطلق تعبیر کردهاند. در اینجا مراد از ایمان، باور صادق است که برخلاف علم، (knowledge) ،از موجه بودن، (Justification) برخوردار نمىباشد.
2 - پترسون، مایکل; رایشنباخ، بروس; بازینجر، دیوید; هامسکر، ویلیام; عقل و اعتقاد دینى; ترجمه ابراهیم سلطانى و احمد نراقى، انتشارات طرح نو، 1377، ص72
3 - استاد ملکیان، جزوه درسى ایمان و تعقل
4 - منبع پیشین.
5 - علامه حلى; کشف المراد فى تجرید الاعتقاد; مؤسسه نشر اسلامى قم، 1416ه.ق، ص348
6 - ابنسینا، الهیات شفا; منشورات مکتبه آیةالله العظمى مرعشى نجفى، قم، 1404ه.ق، ص423
7 - لازم به ذکر است که خردپذیر جلوه دادن گزارههاى دینى به دو گونه ممکن است: نخست اینکه، متکلم به اثبات عقلانى تکتک گزارههاى موجود در متن مقدس دینى خود همت گمارد و حقانیت تمامى آن گزارهها را مدلل سازد (خردپذیرى مستقیم). دوم اینکه متکلم به طور کلى حقانیت متون یا متن مقدس دینى خود را اثبات کند که در این صورت، هر گزارهاى از متون مقدس دینى وى به نحو غیرمستقیم خردپذیر مىگردد (خردپذیرى غیرمستقیم). با توجه به این نکته مىتوان گفت که مسائل مربوط به حیات اخروى و... اگرچه مستقیما خردپذیر نگشتهاند اما از آنجا که در بحث نبوت، حقانیت قرآن اثبات مىگردد، این گزارهها نیز به گونهاى غیرمستقیم خردپذیر تلقى مىگردند.
8 - ایلخانى، محمد; فلسفه از دیدگاه بوئتیوس; مجله معارف، دوره چهاردهم، شماره 2، مرداد - آبان 1376;
9 - براى آگاهى از براهینى که آکوئیناس در اثبات وجود خداوند ذکر مىکند، ر. ک: کالین، براون; فلسفه و ایمان مسیحى; ترجمه طاطه وس میکائیلیان، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1375، صص20-16;
10 - ر.ک: منبع انگلیسى مذکور در شماره 8.
11 -
12 - حسینزاده، محمد، «عقلانیت دینى»، مجله معرفت، شماره 19، صص 25-22; کالین، براون، فلسفه و ایمان مسیحى، ترجمه میکائیلیان، ص59; نیز رجوع کنید به: منبع انگلیسى مذکور در شماره 8، ص92.
13 - عقلگرایى به دو معنا به کار مىرود; نخستبه معناى قول به وجود اصول پیشینى فطرى در وجود انسان است و در مقابل آن، تجربهگرایى بدین معناست که تمامى ادراکات انسانى از تاثرات حسى نشات مىگیرند و رد تمامى اصول عقلانى را مىتوان تا تاثرات حسى دنبال کرد. در معناى دوم، عقلگرایى در مقابل ایمانگرایى قرار مىگیرد و بدین معنا مىتوان هیوم و لاک را عقلگرا نامید.
14 - الرحمن/27
15 - فجر/22
16 - فتح/10
17 - عموما توجیه رئالیستى گزارههاى اصولى با جریانى از تفکر به نام مبناگرایى سنتى صورت مىگیرد.
18 - براى نقد مبناگرایى سنتى رجوع کنید به:
الف) نقد و نظر، سال اول، شماره دوم، صص33-31
19 - براى آگاهى از مفهوم اثبات وابسته به شخص نگاه کنید به: منبع مذکور در شماره2، صص91-85 و 134-131.
22، 21، 20 - ر.ک: منبع مذکور در شماره2، ص79; لگنهاوزن، محمد، «ایمانگرایى»، مجله نقد و نظر، شماره سوم و چهارم، صص117-104; حسینزاده، محمد، «عقلانیت دینى»، مجله معرفت، شماره 19، صص25-22
23 - مطهرى، مرتضى; آشنایى با علوم اسلامى; ج2، صدرا، 1373، صص90-89
24 - مثنوى معنوى، نسخه رمضانى، دفتر سوم، ص162
25 - همان، دفتر چهارم، ص236
26 - همان، دفتر ششم، ص387
28 و 27 - همان، دفتر سوم، ص196
29 - همان، دفتر یکم، ص65
30 - اشعار شبسترى را از; تاریخ فلسفه در اسلام; تالیف میانمحمد شریف با ترجمه نصرالله پورجوادى نقل نمودهام.
31 - علامه مجلسى، بحارالانوار; دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1376ه.ق، ج1، صص104-103.
32 - عبارت علامه مجلسى چنین است:
«... ولایخفى على من راجع کلامهم و تتبع اصولهم، ان جلها لایطابق ماورد فى شرایع الانبیاء و انما یمضغون ببعض اصول الشرایع و ضروریات الملل على السنتهم فى کل زمان حذرا من القتل و التکفیر من مؤمنى اهل زمانهم، فهم یؤمنون بافواههم و تابى قلوبهم و اکثرهم کافرون. و لعمرى من قال بان الواحد لایصدر عنه الا الواحد و کل حادث مسبوق بمادة و ماثبت قدمه امتنع عدمه و بان العقول و الافلاک والعناصر قدیمه و... و امثال ذلک کیف یؤمن بما اتتبه الشرایع و نطقتبه الآیات والروایات...» (علامه مجلسى، بحارالانوار; ج8، ص328)
33 - فیض کاشانى; ده رساله; چاپ نشاط، اصفهان، بهار 1371، صص123-122
34 - منبع پیشین، ص132
35 - منبع پیشین، ص169
36 - منبع پیشین، ص188
37 - ملاصدرا; الحکمة المتعالیه; دار احیاء التراث العربى، لبنان، 1981م، مقدمةالمؤلف، ج یکم، صص12-11
38 - ملاصدرا; رسائل فلسفى; با تعلیقه و مقدمه و تصحیح سید جلالالدین آشتیانى، دانشگاه مشهد، سال 1352، صص79-76
39 - اشعرى، ابوالحسن; الابانه عن اصول الدیانه; به نقل از; عقل و وحى از نظر متفکران اسلامى; تالیف آ.ج. آربرى، با ترجمه حسن جوادى، انتشارات امیرکبیر، 1372، ص19
40 - غزالى، ابوحامد; احیاء علومالدین (ربع عبادات); ترجمه مؤیدالدین خوارزمى، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، چاپ سوم 1372، ص65
41 - ر.ک: منبع مذکور در شماره2، ص80
42 - براى آگاهى از انتقاداتى که به دیدگاه ایمانگرایانى نظیر کرکگور وارد است، نگاه کنید به مقاله: «ادله کرکگور بر ضد استدلال آفاقى در دین» از رابرت مرى هیو آدامز، با ترجمه مصطفى ملکیان، مجله نقد و نظر، شماره سوم و چهارم; نویسنده معتقد است که دلایل کرکگور بر ایمانگرایى اگرچه دقیق هستند ولى اصالت ایمان کرکگور اشکالات فراوانى دارد.
43 - ر.ک: منبع مذکور در شماره2، صص89-87
پىنوشتها:
1) از جناب استاد مصطفى ملکیان، که علىرغم مشغله زیاد علمى، زحمتبازنگرى این مقاله را متحمل شدند و از ارائه تذکرات سودمندشان دریغ ننمودند، صمیمانه متشکرم.
2. strong rationalism
3. fideism
4. critical rationalism
5. St. Anselm
6. Fides Quaerens Intelectum; Faith Seeking Knowledge
7. credo xt intelligam
8. St. Thomas Aquinas
9. trinity
10. incarnation
11. John Lacke
12. Enthusiasts
13. Reason
14. Faith
15. original
16. traditional
17. according to
18. above
19. contrary to
20. Anthony Flew
21. R.M. Hare
22. justification
23. classical foundationalism
24. Soren Kierkegaard
25. Ludwing Wittgenstein