امام على(ع) زمامدارى دنیاگریز
آرشیو
چکیده
متن
بدانید که هر پیروى را امامى است که او را الگوى خود مىشناسد و ازنور دانشش روشنى مىگیرد. آگاه باشید که پیشواى شما از دنیاى خود بهدو پاره تنپوش و از خوردنیهایش به دو قرص نان بسنده کرده است. البتهچنین رفتارى در توان شما نیست، اما دست کم با پارسایى، تلاش، عفت واستواریتان مرا یارى دهید.
به خدا سوگند که از دنیایتان شمش طلا ونقره و از غنایمش ثروتى نیندوخته و حتى براى این پیراهن پوسیدهامبدلى فراهم نکرده و از زمین آن حتى یک وجب در اختیار نگرفتهام. آنچهاز دنیا برگرفتهام جز خوراک مختصر و ناچیزى بیش نیست. دنیا در نظرمن بىارزشتر و خوارتر از دانه تلخى است که بر شاخه درختبلوطىبروید.
آرى، از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده تنها زمین فدک دراختیار ما بود که گروهى بر آن حسادت ورزیدند و گروه دیگرى [خاندانپیامبر(ص)] سخاوتمندانه رهایش کردند و بهترین حاکم در این باره،خداست. مرا با فدک و غیر آن چه کار؟ در حالى که جایگاه فرداى هرکسقبر اوست که در تاریکى آن، آثارش محو و اخبارش ناپدید مىشود. قبرحفرهاى است که هرچه بر وسعت آن بیفزایند و دستهاى گورکن آن را گشادهگرداند، سرانجام سنگ و کلوخ آن را پر مىکند و خاکهاى انباشته،سوراخهاى آن را مسدود مىنماید. من نفس خود را با تقوا مىپرورانم تادر آن روز بزرگ و خوفناک، با ایمنى وارد صحنه قیامتشود و در آنجاکه همه مىلغزند، ثابت و استوار بماند. اگر مىخواستم مىتوانستم ازعسل مصفا و مغز گندم و بافتههاى ابریشمى براى خود خوراک و لباس تهیهکنم، اما هیهات که هوا و هوس بر من چیره شود و شکمبارگى به گزینشغذاهاى لذیذ وادارم کند، در حالى که شاید در یمامه و حجاز کسانىباشند که حتى امید به دست آوردن یک قرص نان و خاطرهاى از سیرىنداشته باشند. هرگز مباد که من با شکم سیر بخوابم، در حالى کهاطرافم را شکمهایى گرسنه و جگرهایى سوزان از تشنگى احاطه کردهاند یاچنان باشم که شاعر مىگوید:
ننگت آید که بخسبى و شکم پر زطعام دیگرى پوستبجوید که بهدندان کشدش
آیا به همین بسنده کنم که به من پیشواىموءمنان بگویند، اما با آنان در سختیهاى روزگار شریک نباشم و درتلخیهاى زندگى الگوى آنان قرار نگیرم؟ من آفریده نشدهام که خوردنغذاهاى پاکیزه مرا به خود مشغول کند، همانند حیوان پروارى که تمامفکر و ذکرش علف استیا همچون حیوان رها شدهاى که کارى جز چریدن وپرکردن شکم ندارد و از سرنوشتى که در انتظار اوست، بىخبر است. آیابیهوده و عبث آفریده شدهام؟ آیا باید سررشتهدار ریسمان گمراهى باشمیا در طریق سرگردانى قدم گذارم؟
گویا مىشنوم که کسى مىگوید:اگر قوت و خوراک فرزندابوطالب ایناستباید نیرویش به سستىگراییده وازمبارزه با همتایان و نبرد با شجاعان بازماند؟ بدانید که درختانبیابانى چوبشان محکمتر است، اما درختان سرسبز که همواره در کنارآبند پوست نازکترند. درختانى که در بیابان مىرویند و جز با آب بارانسیراب نمىشوند، آتششان شعلهورتر و با دوامتر است.
بخشى از نامه 45 به عثمان ابن حنیف :
اما بعد، شما را از دنیا برحذر مىدارم ،زیرا ظاهرش شیرین و با طراوت است، در لابلاى شهوات قرار گرفته و به خاطر نقد بودنش جلب توجه مىکند. با آن که مواهب آن ناچیز است دلها را به خود مىکشاند، آرزوها را زیور خود ساخته و با فریب، چهره آراسته است. نه شادى آن را تداومى است و نه از فاجعههایش ایمنى.فریبا و دلآزار، زوالپذیر و بىثبات، پایانپذیر و هلاکتآور است.پیوسته آدمیان را مىخورد و هلاک مىسازد. آن گاه که به حد اعلاىهماهنگى با آرزوى وابستگان و شیفتگان به خود برسد، فراتر از آنچهخداى متعال درباره آن فرموده، نخواهد بود: [زندگى دنیا] همچون آبىاست که از آسمان فرو فرستادیم، پس با گیاه زمین درآمیخت و چیزىنمىگذرد که خشک شود و باد، آن را به هرسو پراکنده کند و خداوند برهمهچیز تواناست». (1) هیچکس از دنیا شادمانى ندیده جز آن که بلافاصلهبا اشک و آه روبرو شده است. هنوز خوشیهایش به کسى روى نیاورده کهبىدرنگ به رنج پشت کردن آن مبتلا شده است. هنوز باران ملایم خوشى،راحتى دایمى برایش پدید نیاورده که بلاها سیلآسا بر سرش فرو مىبارند.هرگاه صبحگاهان به یارى کسى برخیزد شامگاهان چهرهاى ناشناس به خودمىگیرد. اگر یک سوى آن به کام، شیرین آید، سوى دیگر تلخ و هلاکتبارباشد. هنوز کسى از نعمتها و خوشیهاى آن به خواستههایش نرسیده کهمشکلات و سختیهایش به وى مىرسد. شبى را بر پروبال امنیتبه سر نبردهکه صبح روى شهپرهاى لغزنده خوف قرار مىگیرد. دنیا نیرنگباز پرفریبىاست و هرچه در آن هست جز فریب نیست. خود، فانى و زودگذر است و تمامىآنچه در آن است محکوم به نیستى. در هیچ توشه و اندوختهاى ازاندوختههایش خیرى نیست جز توشه تقوا. کسى که به مقدار کفایت از آنقناعت کند، آرامش بیشترى به دست مىآورد و آن کس که بسیار بطلبد،وسایل نابودى خود را فراهم مىسازد و آنچه به دست آورده به زودى ازکف مىدهد. چه بسیار کسانى که به آن تکیه کردند و ناگهان در متنفاجعه قرارشان داد و چه بسیار افرادى که به آن اطمینان کردند وزمینشان زد و بسا صاحبان شکوه که آنها را به پستى کشانید و متکبرانىکه ذلیل و خوارشان ساخت. قدرت آن، دستبه دست مىشود و عیش و نوش آنتیره و آلوده، گوارایش شور و شیرینىاش تلخ، غذایش زهرآلود وطنابهایش کهنه و پوسیده است. زندگان آن در معرض مرگ و تندرستانش درمعرض بیمارىاند. حکومتش از دست رفتنى، قدرتمندانش محکوم به شکست،امکانات انباشتهاش در معرض نابودى و پناهنده آن چپاول زده است.
مگر شما در جایگاه پیشینیان خود قرار نگرفتهاید که عمرشان از شماطولانىتر، آثارشان ماندگارتر، آرزوهایشان درازتر، سازوبرگشان زیادترو لشکریانشان انبوهتر بود؟ چهسان به بردگى دنیا تن دادند و آن را برهمهچیز برگزیدند و سپس از آن کوچ کردند، بىهیچ توشهاى که آنان را بهمقصد برساند یا مرکبى که راه را به سرعتبپیماید. آیا شنیدهاید کهدنیا غرامت این همه زیانها را داده، کمکى به آنان کرده یا دست کم،به نیکى با آنان همدم شده باشد؟ هرگز! بلکه آنان را زیر انبوه کرمهامدفون ساخت، به زنجیر مصیبتهاى کوبنده کشید، با حوادث دردآورزبونشان کرد، بینیشان را به خاک مذلت مالید و سپس لگدکوبشان نمود وگردش روزگار را بر ضد آنان برانگیخت. آرى، شما دیدید که دنیا براىهمان کسانى که خود را به آن بسیار نزدیک کرده و آن را بر همهچیزبرگزیدند و گرایش به ماندگارى در آن داشتند، چهرهاى ناشناس نشان دادو این در حالى بود که قصد جدایى و کوچ از آن داشتند. آیا جز گرسنگىتوشهاى همراه آنان ساخت؟ جز در تنگناى قبر جایشان داد؟ جز تاریکىگور چیزى ارزانیشان داشت؟ و جز پشیمانى چیزى به بار آورد؟ آیا چنیندنیایى را برمىگزینید یا به آن اعتماد مىکنید یا بر آن حرص مىورزید؟دنیا سراىبدى استبراىکسى که به آن بدبین نباشد ودرآن،احساسترسونگرانىنکند.
پس بدانید که مىدانید که همگى ناگزیر دنیا راوامىنهید و از آن رختبرمىبندید. بکوشید از سرنوشت کسانى که گفتند:«چه کسى از ما نیرومندتر است؟» پند بگیرید. آنان را به سوىگورهایشان بردند، بىآنکه اختیارى از خود داشته باشند و در قبرهافرود آوردند، در حالى که میهمانان ناخوانده بودند. براى آنان ازسنگها قبر، از خاک کفن و از استخوان پوسیده مردگان همسایه معینگردید، همسایگانى که هیچ صدایى را پاسخ نمىگویند و در برابر ستمگرانبه نجات همسایه خود نمىروند و در برابر گریه و زاریها بىتفاوتند.اگر آسمان بر آنان ببارد، شاد نمىشوند و اگر به خشکسالى دچار آیند،افسرده نگردند. در عین اجتماع، تنها و در عین همسایگى از هم دورند.با آنکه فاصلهاى از هم ندارند به دیدار یکدیگر نمىروند و در حالى کهبه هم بسیار نزدیکند، گویى فرسنگها با همدیگر فاصله دارند. آنانبردبارانى هستند که زمینه کینهتوزیشان نیست و نادانانى که دشمنى درآنان مرده است. از یورششان جاى نگرانى و به دفاع آنها امیدى نیست.درون زمین را به جاى برونش، تنگناى گور را به جاى خانههاى وسیع،وادى غربت را به جاى بستگان و تاریکى را به جاى روشنایى برگزیدهاند.آن سان که از خاک برآمدند، بار دیگر پابرهنه و عریان در خاک شدند وبا کولهبار اعمال خویش از اینجا به سوى زندگى جاوید کوچ نمودند،همانسان که خداوند سبحان فرمود: «همانگونه که در آغاز آفریدیم، بازهم برمىگردانیم. این وعدهاى است قطعى که حتما آن را انجام خواهیمداد». (2)
خطبه 111 نهجالبلاغه
پىنوشتها:
1. کهف / 45
2. فصلت / 15